اسلام و سیستم های اعتقادی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
انسان حقیقتی ذو وجوه و دارای قلمروهای وجودی مختلف است. سه قلمرو اندیشه، اخلاق و عمل سه بستر برای ظهور تعالیم مختلف شده است. تعالیم اسلامی متناظر با این سه محدوده، به اعتقادات، اخلاق و احکام تقسیم شده است. گستردهترین ناحیه وجودی انسان اندیشه است که با سیستمهای مختلف تغذیه میشود. در فرهنگ اسلامی سه سیستم اعتقادی فلسفه، عرفان و کلام وجود دارد که متکفّل شکلدهی بعد نظری و فکری انسان و پاسخگویی به سوءالات اساسی او در تبیین هستی، انسان و خالق آن است.
نگاهی به انسان:
انسان پیچیدهترین موجود در عالم طبیعت و شاید زیباترین و کاملترین در عالم هستی است؛ چرا که خداوند در خلقت انسان خود را احسنالخالقین میخواند و احسن الخالقین دلالت بر احسنالمخلوقین دارد. در آثار عرفا و حکما، متناظر با هستی و دربردارندهی همه کمالات آن قلمداد شده است.از قدیم به عنوان عالم صغیر در برابر عالم کبیر و در برخی نظرات به عنوان جهانی بزرگ مطرح بوده است: ابنعربی عارف نامی قرن ششم در فتوحات چنین آورده است:
«الانسان و ان صغر جرمه عن جرم العالم، فانه یجمع جمیع حقایق العالم الکبیر ولهذا تسمّی العقلاء العالم «انسان کبیر» ولم یبق فی الامکان مضی الا و قد ظهر فی العالم، فقد ظهر فی مختصره (الذی هو الانسان)».(1)
در این عبارت، عالم و انسان دو موجود متناظر در نظر گرفته شده است، از عالم به انسان کبیر یاد شده و انسان خلاصه و عصارهی هستی تعریف شده است. در فرازی دیگر از فتوحات انسان را «عالم کبیر» نامیده است؛ چرا که فطرت انسان همان تجلّی جمیع اسمای الهی است.(2)
انسان دارای چنان ظرفیت وجودی است که به تعبیر قرآن میتواند موطن جمیع اسمای الهی قرار گیرد و متقابلاً در جهت مخالف میتواند به حضیض عالم سقوط کند. زوایای مختلف وجود او هر یک عالمی را تشکیل میدهد. موجود پیچیدهای است که برای خود انسان نیز شناخته شده نیست و بر همین مبناست که تعاریف گوناگونی از او شده و نسخههای سعادت متغایری هم برای او پیچیده شده است.
قرآن کریم انسان را مرکّب از چهار لایه وجودی میداند که عبارتند از:
1 بعد مادی و لایهی ناسوتی،که در آن با همهی موجوداتِ مادی مشترک است. آنجا که او را مخلوقی از طین، تراب، صلصال و مسنون میداند، این قلمرو او را میشناساند.(3)
2 جان حیوانی که منشأ غرایز و فعّالیّتهای حیوانی است و تقریباً با شدّت و ضعف با سایر حیوانات اشتراک دارد. هنگامی که از خوردن و امور شهوانی او یاد میکند در ردیف سایر حیوانات از او نام میبرد.(4)
_______________________________
1. فتوحات مکیه (دوره 13 جلدی) الهیئة المصریة العامة لکتاب، مصر، 1405، جلد 13، ص127.
2. فتوحات، جلد12، ص267.
3. «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین» (موءمنون / 12) «فانا خلقناکم من تراب» (الحج / 5) «ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأمسنون» (الحجر / 26).
4. «فاختلط به نبات الأرض ممّا یأکل الناس والأنعام» (یونس/24) «کلوا وارعوا انعامکم» (طه / 54) و نیز (محمد / 12) (سجده / 27).
_______________________________
و البته گهگاهی نیز از حیوانات پایینتر محسوب میدارد و آن مواقعی است که آدمی به استعدادهای عالی خود بیاعتنایی میکند و ابعاد غریزی را حاکم بر امور عالی خود میکند.(1)
3 مقام «علّم آدم الاسماء»(2) که ناظر به ظرفیت ادراکی و سعهی وجودی اوست. انسان قابلیت دریافت و تعلّم جمیع اسما را دارد و در این مقام است که از بقیهی مخلوقات فاصله میگیرد. دیگران در او مشارک نیستند. شاید بتوان فصل ممیز ناطقیت که از فلاسفه و منطقین در کتابها ذکر شده است را با قدری تسامح به این مرتبه از انسان تطبیق داد، خداوند آنجا که از مقام علمی انسان یاد میکند او را در ردیف خود و ملائکه نام میبرد.(3)
4 مقام و لایهی «روح الهی» که انسان در این مقام پرتوی از نفخات الهی و جذوهای از روح الهی تعبیر میشود. انسان در مقطعی از وجودش مفتخر به «نفخت فیه من روحی» میگردد.(4)
نگاهی به ابعاد فوق نشان میدهد که دو مورد اخیر است که آدمی را از سایر موجودات متمایز میسازد. مقام «علّم آدم الاسماء» و «نفحت فیه من روحی» در حقیقت انسانیت انسان و فصل ممیز آدمی است. واژهی قرآنی که میتواند بیانگر خلقت منحصر به فرد انسان باشد، همان «فطرت»(5) است که هم دلالت بر خلقت دارد و هم نحوهی خاص آفرینش او را بیان میکند که خمیرمایهی آدمی بر آن سرشته شده است و در کریمهی قرآنی از آن یاد شده است: «فطرة الله التی فطر الناس
_______________________________
1. سورهی انعام / 179، فرقان / 44.
2. «وعلّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضها علی الملائکة» (البقره / 31).
3. «شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط» (العمران / 18).
4. «فاذا سوّیته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» (الحجر / 29 و ص/ 72).
5. فطرة بر وزن «فِعْله» در لغت به معنای خلق بیسابقه است و چون بر این وزن آمده است به نحوهی آفرینش نیز دلالت دارد. «وفَعْلَة لَهَیئَة کَجِلْسة وفِعْلَة لِمرةٍ کَجَلْسَة».
_______________________________
علیها»(1).
اصطلاح فطرت از نظر مفهومی دارای عرض عریض و دامنهی گستردهای است. متفکّر معاصر علاّمه شهید مطهری در آثار خود مخصوصاً در کتابی به همین نام مسأله را تا حدّ زیادی پرداخت کرده و کوشیده است تا با صورتبندی نظریه فطرت نوعی انسانشناسی متناسب با اندیشه دینی سامان دهد و با آن به مقابله با مکاتب غیردینی و انسانشناسی غیردینی برخیزد. وی معتقد است فطرت و روانشناسی مقدم بر جامعهشناسی است؛ انسان در آغاز هرچند فاقد هرگونه ادراک بالفعل و گرایش بالفعل است اما از درون خود بهصورت دینامیکی به سوی یک سلسله قضاوتهای اولی که بدیهات اولیه نامیده میشود و بهسوی یک سلسله ارزشهای متعالی که معیارهای انسانیت اوست پویاست. پس از آنکه یک سلسله تصورات ساده که مادههای اوّلی تفکّر است و باصطلاح فلسفی: «معقولالت اولیه» از بیرون وارد ذهن شد، آن اصول به صورت یک سلسله تصدیقات نظری یا عملی جوانه میزند و آن گرایشها خود را نشان میدهد.(2)
بر همین اساس حقیقت فطرت در دو ناحیه گرایشها و بینشها یا فطرت دل و فطرت عقل، قابل تأمّل است. او در ناحیهی بینشها بعضی امور را بالفطره میداند. این امور اصول تفکر انسانی مشترک در همه انسانها را تشکیل میدهد و دستمایه بقیه دانستههای آدمی میشود. در ناحیه دیگر یک سلسله گرایشهای مقدّس و فراتر از «خودمحوری» در نهاد بشر است که متوجه حقیقت، خیر و فضیلت و زیبایی است.(3) تمام پیچیدگیها و زیباییهای عالم انسانی از همین دو قلمرو فطری نشأت میگیرد و در شکل علوم و فنون، فلسفه و عرفان، هنر و اخلاق و تنوّع اندیشهها و گونهگونی مکاتب به ظهور میرسد.
به شکل متمایزتر، وجود آدمی به سه
_______________________________
1. سورهی روم، آیهی 30.
2. ر.ک: مطهری، جامعه و تاریخ، ص91، انتشارات صدرا.
3. ر.ک: مطهری، فطرت، صدرا، 1369، ص49، و 71 و 72.
_______________________________
قلمرو کلی تقسیم میشود که عبارتند از:
1 قلمرو اندیشه و نظر
2 قلمرو خلق و خوی
3 قلمرو عمل
بخش وسیعی از وجود انسان را قلمرو اول به خود تخصیص داده است. انسان دربارهی خود، جهان، خدا، محیط اجتماعی و فردی خود میاندیشد، تحلیل میکند و نظریه میپردازد. سوءالاتی از قبیل من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟ سعادت من در چیست؟ آیا جهان ذو مراتب است؟ آیا خالقی دارد؟ آیا پایانی دارد؟ سرنوشت بعد از مرگ چگونه است؟ حقیقت انسان و جهان چیست؟ آیا مادّی است؟ یا جز ماده چیز دیگری هم در عالم وجود دارد؟ و سوءالات زیاد دیگری ذهن انسان را گزیده و میگزد و گهگاه آنچنان وجود آدمی را به تسخیر میکشد که سایر ابعاد او را به تعطّل وا میدارد. دامنه این قلمرو آنچنان گسترده است که گاهی از جهان زیستی انسان فراختر میشود. در حقیقت عالمی که انسان در آن زندگی میکند، همان عالم اندیشه و نظر اوست و پرواضح است که بین زیستن و زندگی کردن تفاوت فاحشی وجود دارد. جهانی که انسان در آن زندگی میکند جهانی است که بازیگر اوست نه تماشاگر. جهانی است که در زندگی و آرمانها و خواستها و سعادت و شقاوت او تأثیر دارد وگرنه پدیدههایی که در زندگی انسان تأثیر نداشته باشند بود و نبود آنها به یک اعتبار مساوی است. جهانبینی آدمی همان عالمی است که انسان با آن درگیر است از آن تأثیر میپذیرد و خُلق و منش و شخصیّت او را جهت میدهد.
وسعت و سیطرهی این قلمرو آنقدر زیاد است که برخی مساوی با وجود انسان میگیرند و شخصیت آدمی را جز افکار و اندیشهها و خواستها و نظرات او نمیدانند. ملاّی رومی میگوید:
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی(1)
_______________________________
1. مثنوی، دفتر دوم / ادبیات 277 و 278.
_______________________________
و شاعر دیگر چنین سروده است:
گر در طلب گوهر کانی کانی
ور در پی جستجوی جانی جانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنی، آنی
چه بسیار انسانهایی که به خاطر اندیشههای حیاتبخش، امید آفرین و متعالی به تمام مطامع مادی و جاذبههای فریبندهی دنیوی پشت پا زده و در عالم فکر و خیال خود به دنیا چشم تحقیر داشتهاند و چه بسیار کسانی که به خاطر آشفتگیهای فکری و سوالات بیپاسخ، حیات مادی را از خود سلب و روی به انتحار آوردهاند. مکاتب نیهلیستی و قربانیهای روسیاه آنها از جمله شواهد این مدّعاست. اندیشه، منبع فیّاضی است که در تمام ابعاد و زوایای روحانی و جسمانی ریزش دارد و نوع پاسخی که ابنای بشر به سوءالات اساسی زندگی، در باب خود، جهان خدا و غیره دارند، نقش بسیار تعیینکننده و کلیدی در عروج و رجعت آنها دارد. روایاتی که در مورد اهمیّت تفکّر و عظمت تدبّر و تعقّل رسیده است ناظر بر همین مطلب و گواه ارجمندیِ این بعد از انسان است. در بسیاری از آیات قرآن کریم به تفکّر، تعقل و تدبّر توجه شایانی شده است.
قلمرو دوم وجود انسان، محدودهی خلق و خوی و روحیات اوست. انسانها دارای خصلتها خلقیات و صفات روحی گوناگوناند. برخی مهربان، برخی خشن، برخی متکبّر، بعضی متواضع، پارهای حسود، تعدادی حقود، بعضی منزوی، قسمی ریاکار و... میباشند. قسمتی از کشور وجود انسان مختص به این قلمرو و حکومت آن است. همین بعد است که باعث میشود انسان به اخلاق بپردازد. فضیلت و رذیلت را تعریف کند و راههای کسب و دفع آنها را بیابد که در اینجا بازهم اندیشه به سراغ اخلاق میآید.
قلمرو سوم، قلمرو عمل است که بنیآدم بهعنوان یکی از بازیگران هستی نقشی را باید ایفا کند، در زمینههای فردی، اجتماعی، در رابطه با طبیعت، جامعه، خدا و خالق هستی اعمال و وظایفی را باید انجام دهد و متقابلاً اموری را ترک کند به نظر میرسد دامنه این قلمرو از آن دوی دیگر محدودتر است. در این حیطه هم فکر و اندیشه بسیار فریادرس است. البتّه این سه، تأثیر متقابل و بسیار تنگاتنگی با هم دارند و قضاوت در باب اینکه کدامین اَولی است کار سادهای نیست. آنچه از آیات قرآن و برخی روایات برمیآید حاکی از آن است که بعد اطلاقی از اهمیّت بسیار بالایی برخوردار است. برخی از آیات شریفه، علت بیدینی و انکار برخی اصول اعتقادی را وجود خلل و انحراف در اخلاق و روحیات میداند. بهعنوان مثال:
«أیحسب الانسان ان لم نجمع عظامه بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه، بل یرید الانسان لیفجر امامه، یسئل أیّان یوم القیمة»(1)
در آیه مذکور انکار معاد به فجور و بیقید و بندطلبی انسان استناد داده شده است. آیه تصریح دارد که آنچه باعث انکار معاد از جانب برخی انسانها میگردد، شبهات علمی نیست بلکه شهوات عملی است.
در آیه دیگر میفرماید:
«وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلماً وعلواً»(2)
عدهای با اینکه در اعماق قلب خود به معاد یقین دارند، اما ظلم و برتریطلبی آنان باعث میشود تا به جحد و استنکار روی آورند.
به نظر میرسد هدف اساسی ارسال رسل متوجه اصلاح اخلاق بوده است تا اعتقادات این حقیقت از سخن معروف و منقول از نبیاکرمصلی الله علیه و آله و سلم متبلور است که فرمود:
«انی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق»؛(3)
اگر روح آدمی از رذایل پاک شود و خلقیات و ملکات سالمی در نفس وی جای گیرد، پذیرش حق بسیار آسان مینماید. انانیت، لجاجت، تعصّبات کور، تعلّقات روحی به مال و منال و مقامات و شهوات دنیوی، عامل بسیار مهم
_______________________________
1. سورهی قیامت، آیات 3 الی 6.
2. سورهی نمل، آیهی 14.
3. کنزالعمّال 5317 (میزان الحکمة، ج1، ص804.
_______________________________
و اساسی در تمرّد و سرپیچی از اعتقادات حق است. پیام روحبخش پیامبران بر مردم زمان خودشان بارانسا و بیدریغ نازل میشد. مردمی که تقریباً از نظر فرهنگ و نژاد و سطح دانش یکسان بودند عکسالعمل یکسان در مقابل آنها نداشتند. آنان که آزاد از قید و بندها و تعلّقات روحی و عصبیتها بودند بیتکلف ایمان میآوردند و عدّهای نیز برخلاف دلشان در مقابل آنها میایستادند. برهان نبیّ و ابلاغ او یکسان بود، جایی رسا و بلیغ و جایی دیگر نارسا نبود. آنچه که باعث برخورد دوگانه مخاطبان میشد وجود زمینههای خلقی مختلف بود. لذا در رأس برنامههای علمی انبیا، آزادسازی آدمیان از بند خود و اسارتها و اغلال اخلاقی و اجتماعی بود، چه اینکه اگر اسارتها برداشته میشد، پذیرش حقیقت بسیار آسان مینمود. از همین نکته باید آموخت که اگر جامعه آلودهی فساد اخلاقی باشد چندان کار اعتقادی مثمر نیست و بر همین مبنا بهترین راه برای مبارزه اعتقادی با یک امت، ویرانسازی بنیادهای اخلاقی و معنوی اوست. اگر در جامعهای فحشا، بیبندوباری، عافیتطلبی، بیوجدانی و بیعفّتی و بیتقوایی رایج شود، کودتای اعتقادی بسیار سهل خواهد بود. دشمنان جوامع اسلامی به این نکته به خوبی متفطناند که از جمله حربههای کارآمد آنان در طول تاریخ بوده است.
تأثیر و تأثّر اعتقادات اخلاق یکطرفه نیست، بلکه دوسویه است. هم اخلاق از اعتقادات تأثیر میپذیرد و هم اعتقادات از اخلاق متأثّر است. در حدوث و پذیرش اعتقادات، اخلاق نیکو بسیار تعیینکننده است و در بقای خلقیّات زیبا در روح و تنقیح و تزکیهی آن، ریزش آب زلال اعتقادات نقش اساسی دارد، انسان متخلّق اما خالی از اعتقادات صحیح در لغزشگاههای زندگی خیلی زود زیر پایش خالی میشود و انسان معتقد بیاعتنا به اخلاق، خیلی آسان خورهها و آفات در تهیسازی ذهن او رخنه میکنند. لذا ارتباط، متقابل و طرفینی است کما اینکه رابطهی آنها با قلمرو عمل هم همینگونه است. برای شروع موفّق یک تحوّل اعتقادی در جامعه، زمین و زمینهی مناسب اخلاقی میطلبد و در هر انقلاب فرهنگی قبل از هر چیز باید به پاکسازی اخلاقی یک جامعه و ریشهکنی مفاسد اخلاقی به معنای عام آن پرداخت(1). متفکّر شهید مرتضی مطهری معتقد است. یکی از بزرگترین علل انحرافات اعتقادی، انحرافات اخلاقی است و ماتریالیسم اخلاقی در بسیاری از موارد به ماتریالیسم فلسفی میانجامد.(2)
تعالیم اسلامی
موضوع اصلی زندگی بشر خود انسان است. سه قلمرو وجودی اندیشه، خلق و خوی و عمل مقوّمات اصلی آدمی است و لذا کلیهی تعالیم، مکاتب، فرهنگها، تمدنها، صنعتها و نهادها در همان محدودهها چهرهی نمایانده است. اسلام را در یک سخن میتوان مکتب انسان نامید و انسانی بودن یکی از ویژگیهای بارز آن را تشکیل میدهد. این حقیقت که فطرت و اسلام دو حقیقت متناظر بر هم و مبتنی بر یکدیگر هستند ازآیات قرآن قابل استنباط است. در آیه شریفهی «وأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها»(3)، دو مقولهی تشریعی دین و تکوینی فطرت دو روی یک سکه و بدل و مبدل منه تلقّی گردیدهاند و بر همین مبنا تعالیم اسلامی نیز از آن سه دامنه وجودی بیرون نیست و بر سه قسم قابل تقسیم است:
_______________________________
1. این منطقیترین و شاید سهلترین راه است. کاشتن بذر اعتقادات در صخرهی سخت لجاجت و عصبیت و انانیّت مقدور نیست. قبل از هر چیز زمین را باید مناسب و آماده نمود بنابراین در کارهای فرهنگی باید از اخلاق شروع کرد که اگر این عملی شد بقیه کار خیلی آسان است. فعالیّت در این زمینه زبان خاص خود را میطلبد، زبان شفاهی، کتبی وعظ و استدلال چندان کارگشا نیست. آدمی در این مسیر بیشتر الگوی عملی و زبان احساسی میطلبد. زبان هنر که با عواطف و احساسات انسان در تماس است در این بعد کارگشاتر است، و راز عدم توفیق بسیاری از مراکز فرهنگی در اهداف خود و موفقیت خصم و سبقت او بر ما در این خصوص معلول همین امر است. دردمندان متدیّن ما که استعداد تبلیغ هنری دارند باید با تمام وجود به صحنه آمده و سنگرهای اشغالی از سوی دشمن را تصرّف کنند.
2. مطهری، علل گرایش به مادّیگری، صدرا، 1357، صص225 الی 233.
3. سورهی روم، آیهی 6.
_______________________________
الف اعتقادات که ناظر بر قلمرو فکر و اندیشه و نظر است.
ب اخلاق که ناظر بر قلمرو خلقیّات و روحیات است.
ج احکام که ناظر بر قلمرو و عمل و افعال آدمی است.
در راستای این سه محور، مکاتب و سیستمهای اعتقادی، اخلاقی و فقهی در بستر فرهنگ اسلامی روییده است. از آنجا که مجال بحث ما فقط به اعتقادات مرتبط است، صرفاً به سیستمهای اعتقادی موجود در جهان اسلام میپردازیم و آنها را به طور اجمال معرّفی میکنیم.
سیستمهای اعتقادی در جهان اسلام:
وقتی صحبت از سیستم میکنیم، منظور مجموعهای است که اجزای موجود در آن با یک ترتّب منطقی، همخوانی و هماهنگی داشته باشند، یکدیگر را تأیید، توجیه و معنا کنند و مسایل آن از روش واحد برخوردار بوده یا هدف واحد را دنبال کنند.
سیستمهای اعتقادی موجود را میتوان به چهار قسم تقسیم کرد:
1 سیستمهای متخذ از بحث و استدلالات عقلی؛
2 سیستمهای متّخذ از ذوق، شهود و سلوک قلبی؛
3 سیستمهای متّخذ از تعالیم و حیانی؛
4 سیستمهای ترکیبی.
1 فلسفه: سیستم متخذ از بحث و استدلالات عقلی.
فلسفه واژهای معرّب از کلمهی «فیلوسوفیا»ی یونانی است که بهمعنای دوستدار حکمت بودن است. مسلمانان آن واژه را از یونان گرفتند و صیغهی عربی از آن ساختند و صبغهی شرقی اسلامی به آن دادند.
فلسفه ابتداء در بین مسلمانان به معنی مطلق دانش عقلی به کار میرفت که نقطه مقابل آن دانشهای نقلی مانند صرف و نحو، لغت، عروض، معانی، بیان، تفسیر، حدیث، فقه، اصول و امثال آن بودو طبعاً فیلسوف کسی بود که به همه علوم عقلی زمان که عبارت بودند از الهیات، طبیعیات، ریاضیات، سیاسات، اخلاقیات و تدبیر منزل آگاهی و تسلّط داشته باشد. فارابی و ابنسینا در برخی آثار خود فلسفه را به این معنا بهکار بردهاند.(1) اما امروز فلسفه وقتی بهطور مطلق بهکار میرود منظور همان اصطلاح خاص است که بهنامهای فلسفه اولی، فلسفه علیا، علم اعلی، علم کلی، الهیات و مابعدالطبیعة خوانده میشوند و منظور دانشی است که براساس یک سلسله اصول بدیهی عقلی و آزاد از دریافتهای غیرعقلی به تفسیر هستی میپردازد. فیلسوف کسی است که بر بال اندیشه خود سوار و بر بام هستی مینشیند و عالم را نظاره میکند. سعی میکند تصویر و ماکت عالم را در ذهن خود ترسیم ساخته و عالم عقلی و ذهنی متناسب و منطبق با عالم عینی در خود بهوجود آورد. در برخی از کتب فلسفی حکمت را اینگونه تعریف کردهاند:
«الحکمة صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی»(2)؛
فلسفهی اسلامی به دو مشرب کلی اشراق و مشّاء، و فلاسفه نیز به اشراقی و مشائی تقسیم میشوند:
الف فلسفهی مشّاء: پیروان این مشرب خود را تابعان ارسطو میدانند، استدلال عقلی صرف را شایستهی درک حقایق جهان میدانند و بر کفایت عقل در تفسیر و تبیین هستی باور دارند. تنها منبع مورد اعتماد آنان عقل و ابزارهای آن منطق و قیاسات برهانی است. فیلسوفانی چون ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی (252185 ه)، ابونصر محمّد فارابی (338257ه) ابوعلی حسین بن عبدالله ابن سینا (428370ه)، ابنرشد اندلسی (595520ه)، خواجه نصیرالدین طوسی(673597 ه) ابن باجه اندلسی (533 ه)، و میرداماد (1041 ه) از دنبالهروان آن مسلکاند. مظهر و نماینده کامل آن، مکتب
_______________________________
1. ابنسینا، الهیات شفا، انتشارات ناصر خسرو، 1363، ص4.
2. اسفار، ج1، منشورات مصطفوی، قم1386، ص 20.
_______________________________
ابنسیناست که در کتب وزین او مانند شفا، اشارات، نجات و دانشنامه علایی منعکس است.
ب فلسفه اشراق: فلسفهای است که علاوه بر استدلال عقلی بر دریافتهای باطنی و ذوقی حاصل از سلوک معنوی و مجاهدات درونی تکیه دارد و بر خلاف حکمت مشّاء به خودکفایی عقل معتقد نیست،بلکه عقل و اندیشه را بدون اشراقات باطنی کوروناتوان میبیند.فلاسفهی اشراقی خود را پیروان افلاطون میدانند که البته در مقایسه با حکمت مشّا از تعداد کمتری برخوردارند.احیاگرشاخصاینحکمت شیخ شهابالدین سهروردی (587549ه) معروف به شیخ شهید، مقتول و شیخ اشراق است که در عمر کوتاه خود شعاعاندیشه و شهود خود را در کتب متعددش مانند حکمةالاشراق، تلویحات، مطارحات، مقاومات و هیاکلالنور و... به ظهور رساند. سهروردی علاوه بر اختلاف مبنایی با مشّاءان بر بسیاری از آرای آنان اشکال گرفت و نظرات جدیدی ارایه کرد.
وی در مقدّمه کتاب «حکمةالاشراق» میگوید:
«این کتاب آنِ کسانی است که هم خواستار حکمت ذوقی باشند هم جویای حکمت بحثی، و کسانی را که تنها جویای حکمت بحثیاند، نه متاّلّه بوند و نه خواستار تألّه، در این کتاب سهمی نباشد کمترین درجات و شرایط خوانندهی این کتاب این است که با رقه خدایی بر دل او تابش کرده و فرود آمده باشد و ملکه وی شده باشد و آنان که از بارقات الهی بهرهور نشده باشند از این کتاب سودی برنگیرند پس هر آن کس که تنها جویای بحث و حکمت بحثی بود بر او باد که بهدنبال روش مشّائیّان رود؛ زیرا حکمت مشّاء است که تنها بحث را سزد و در این بحث جهت نیکو و استوار است و ما را با چنین کسی سخن و بحثی در باب حکمت و قواعد ذوقی اشراقی نیست بلکه کار و روش اشراقیان انتظام نگیرد مگر از طریق سوانح نوریه».(1)
_______________________________
1. حکمةالاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، انتشارات دانشگاه تهران 1366، صص21 و 22.
_______________________________
2 عرفان، مکتب ذوق، شهود و سلوک قلبی
عرفان، برای رسیدن به حقیقت جهان و کسب معرفت در هستی بر عقل و استدلال تکیه ندارد. عقل را نه تنها کافی نمیداند بلکه شایسته این امر خطیر نمیبیند. عارف بر سیر و سلوک و ریاضت و مجاهده و اشراق و مکاشفه متکی است و برخلاف فلسفه که از جنس دانش و دانستن است از سنخ بینش و دیدن است. او بهجای آنکه دغدغهی درک و فهم حقایق را داشته باشد در پی وصول، اتحاد و فنای در حقیقت است.
عالیترین منبع معرفت از دیدگاه عارف، جهان شگفتانگیز و نامتناهی درون آدمی است و لذا در این مکتب درون بر برون و حال بر قال تقدّم دارد. او روح انسانی را جام جهانبین میداند و با این اعتقاد، در پی زدودن گرد و غبار و کشف غطاء از رخ زیبای اوست. میکوشد تا غشاوهی طبیعت را از روی او بسترد تا حقایق عالم را به وی بنمایاند. از دیدگاه عارف عالم هستی در یک وجود خلاصه میشود و آن وجود حقتعالی است و سایران نمود اویند.
در این مکتب تنها بر علم و معرفت تکیه نمیشود بلکه عمل اساس و بنیاد آن است و علم و معرفت نیز محصول عمل است و از همینجاست که عرفان به نظری و عملی تقسیم میشود.
عرفان نظری از جهتی شبیه به فلسفه است که به تفسیر و توضیح هستی میپردازد امّا با این تفاوت که از عقل و ذهن و برهان استفاده نمیکند بلکه روش او سلوک قلبی و کشف و شهود عرفانی است.
عرفان عملی اجرای یک برنامه دقیق و همراه با سختی و مشقّت است که برای پشت سر گذاشتن مراحل و منازل کمال و نیل به مقامات و نهایتاً فناء فی الله و بقاء بالله صورت میگیرد.
3 کلام، سیستم اعتقادی متّخذ از تعالیم وحیانی
اعتقادات دینی برای اینکه مستدام بماند اولاً باید برای معتقدان و پذیرندگان آن معقول و قابل هضم باشد و ثانیاً تاب مقاومت در برابر مخالفان و سیل شبهات و حملات فکری را داشته باشد. در همین راستاست که معمولاً در حوزههای دینی دانشی به قصد تبیین عقلانی معارف دینی و دفع شبهات و دفاع از آن شریعت بهوجود میآید این دانش در فرهنگ اسلامی نام «کلام» به خود گرفته است.
ابونصر فارابی در احصاءالعلوم کلام را چنین تعریف میکند:
«صناعات کلام ملکهای است که انسان به مدد آن میتواند از راه گفتار به یاری آرا و افعال محدود و معیّنی که واضع شریعت آنها را صریحاً بیان کرده است بپردازد و هر چه را مخالف آن است باطل نماید».(1)
و ابنخلدون در تعریف کلام اینچنین میگوید:
«دانشی است که با ادله عقلی، عقاید ایمانی را مستدل ساخته و در صدد رد بدعتگزارانی برمیآید که از اعتقادات مذاهب و اهل سنت منحرف شدهاند.»(2)
و برخی اینگونه تعریف کردهاند:
«علمی است به احوال موجودات بر نهج قوانین شرع»(3)
در تعریف اخیر علم به احوال موجودات لحاظ شده است و از این جهت با دانش فلسفه نوعی تفاوت پیدا میکند چرا که در بعضی تعاریف، از فلسفه به «علم به احوال موجودات به قدر طاقت بشر» یاد شده است. بنابراین کلام هم خاصیت «معرفتزایی»(4) و «جهانشناسی» دارد و
_______________________________
1. فارابی، احصاءالعلوم، ترجمه حسین خدیو جم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،چاپ اول 1348، ص114.
2. مقدمه ابنخلدون، دارالجیل بیروت، ص507.
3. متأخّران این تعریف را به غزالی نسبت دادهاند. در آثار غزالی تعریفی دقیقاً با چنین عبارتی نیامده است. لیکن قریب به این مضمون را در «المستصفی» آورده است. [ر.ک: غزالی، المستصفی فی علم الاصول، مصر، 1322 ق، ج1، صص 5 و 6؛ همچنین ر.ک: پیدایش و بسط علم کلام، در «فلسفه در ایران» مجموعه مقالات فلسفی، انتشارات حکمت، 1363، و نیز: قرامکلی، هندسه معرفتی کلام جدید، ص28.
4. برای اطّلاع بیشتر از هویّت معرفتزایی کلام رجوع کنید به «هندسه معرفتی کلام جدید»، فصل ششم دکتر احد فرامرز قراملکی، موءسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1378.
_______________________________
هم متکفّل دفاع از شریعت و تبیین مسایل آن است.
بهطور کلی کلام چند وظیفه را بر عهده دارد:
الف اثبات و تبیین معارف درون دینی: از مقولات و موضوعاتی در معارف دینی یاد شده است که برخی نقش محوری و بعضی جنبی دارند. مقولاتی همچون خدا، قیامت، فرشته، رسول، عصمت، جن، بهشت، جهنّم و امثال ذلک در متون دینی فراوان آمده است. یکی از وظایف علم کلام اثبات پارهای از این مقولات است. وقتی از «اثبات» سخن به میان میآید، صحبت دایر مدار وجود و عدم است. وجود برخی از مقولات باید اثبات شود، چرا که باید متعلّق ایمان قرار گیرند. مانند وجود خدا، قیامت، نبوت و... برخی شأنیت اثبات عقلی ندارند، اما موءمن با توجه به کلیات دین باید آنها را بپذیرد. این مقولات است که باید تبیین شوند و با روشنگری تعریف و اجمال آنها به تفصیل بیان شوند. اینها معمولاً مفاهیمی هستند که راه عقل در اثبات مستقیم آنها بسته است مانند جن، ملک و بهشت و جهنّم... وظیفهی متکلّم در این مقولات، «تبیین» است.
ب تنظیم و تنسیق گزارههای دینی: یکی از ویژگیهای متون مقدّس و کتب آسمانی همچون قرآن آن است که مطالب و مسایل به طور مبوّب و مجزّا بیان نشده است. در یک سوره آیههای گوناگونی در زمینههای مختلف بدون ترتیب متداول و متعارف در کتب معمولی مشاهده میشود. در کتب حدیثی هم همینگونه است و این بدان علت است که آن اقوال بنابر مقتضای حال و نیاز جامعه صادر شده است. یکی از وظایف متکلّم آن است که گزارههای مربوط به اعتقادات را استخراج و نظم و نسق دهد. کتب کلامی معمولاً حاوی ابواب و فصول منظم در عناوین مختلف اعتقادی همچون توحید، نبوت، معاد... است که مباحث بهطور سیستماتیک طرح شده است.
ج دفاع از شریعت در مقابل شبهات: یکی از وظایفی که کلام و متکلّم متکفّل آن است، پاسخ به سوءالاتی است که متدیّنان یا معاندان در مقابل دین مینهند. ذهن آدمی به موازات حرکت زمان، متحوّل و متغیّر و متکامل است و هر آنچه به علم و معرفت او افزوده میشود، سوءالات جدید خود را در ذهن و روان او مینمایاند. به همین دلیل، سوءالات و شبهات حدّ و حصری ندارند و قابل پیشبینی نیست. برخی از آنها چه بسا با تعالیم اعتقادی برخورد داشته باشند، وظیفهی متکلّم است که به آنها پاسخ دهد. نوع سوءالات در هر زمان شکل خاصّ خود را دارد. اینجاست که کلام را به دو شعبهی «کلام قدیم» و «کلام جدید» تقسیم میکنند. کلام جدید در واقع بخشی از کلام است که متکفّل پاسخگویی به شبهات و سوءالات جدید است. اینکه آیا کلام جدید با قدیم تفاوت ماهوی دارند یا صرفاً تفاوت آنها در مسایل است و معنای «تجدّد» چیست، جای بحث و تأمّل است ولی در هر صورت شاخصهی اصلی این مباحث تجدد در مسایل کلامی است.(1)
د ارشاد مسترشدان و الزام معاندان: که در قالب بحث و جدال با طالبان بیغرض آن صاحب مسأله و سوءال یا معاندان ذوغرض و متجاهل صورت میگرفت و میگیرد. انسانها دو قسماند برخی تشنگان معرفتاند که سوءالات اعتقادی دارند و برخی سفسطهگران خواب زده و بیمعرفتاند که در ناحق دیدن امور در پی کوچکترین بهانهاند. ارشاد دستهی اول و الزام و اسکات دستهی دوم بهعهدهی متکلّم است. متکلّمی که هم به متون اعتقادی آشناست و هم مسلّح به سلاح منطق و جدل است حریف هماورد چنین عرصهای است.
ه آسیبشناسی دینی: ممکن است شبهه یا سوءالی از سوی کسی به دین عرضه نشود، ولی پیشبینی آن محتمل است. یکی از وظایف متکلّم آگاه پیششناسی آسیبها و آفاتی است که
_______________________________
1. جهت اطلاح از بحث تجدّد در کلام، ر.ک: قراملکی، هندسه معرفتی کلام جدید، بخش دوم.
_______________________________
ممکن است دامنهی اعتقادات دینی را آلوده کند و به دامن دین تعرّض نماید. آسیبشناسی از جمله مسایلی است که کارآمدتر از درمان است. وقتی شبههای به دین وارد شد، متکلّم باید پیکره اعتقادات را درمان کند اما بهداشت و پیشگیری بسی مهمتر است. عالم دینی که فراتر از زمان حرکت میکند شبهات و لوابس به او هجوم نمیآورند. او قبل از اینکه هجمهای از ناحیهای بر او بتازد و او را ضربه فنی کند، پیشاپیش رصد میکند و ضمن تبیین آنها پاسخ میگوید. اصولاً در مخاصمات، طرف منفعل آسیبپذیرتر از طرف فعّال است. در اینجا متکلّم از نقش انفعالی خارج شده و به صورت فعال با مسایل محتمل بروندینیِ متوجه دین برخورد میکند.
تفاوت کلام و فلسفه
دانش کلام در چند جهت با فلسفه تفاوت دارد:
الف: از جهت موضوع: موضوع فلسفه «وجود بما هو وجود» بدون هرگونه تعیّن است اما کلام موضوع مشخّص ندارد به حسب ضرورت موضوعات آن متغیّر است و برخی آن را علم بلاموضوع میدانند.(1) از اهمّ موضوعاتی که در آن مورد بحث قرار میگیرد ذات خداوند، افعال و صفات او و نبوت و معاد است. کلام به یک اعتبار هستیشناسی دینی است که از منظر دین و تعالیم وحیانی و چاشنیهای عقلانی به تفسیر هستی میپردازد.
ب: از جهت روش: فلسفه بر استدلالات و روش برهانی مبتنی است در حالی که استدلالات کلام اعم از برهان و غیربرهان است. تبیین معقول شریعت که از وظایف عمده کلام است، تعبیری عام و فراگیر است، چرا که تبیین معقول اعم از استدلالهای برهانی و اقناعی و جدلی است، لذا استدلالهای مورد استفاده کلام مجموعهای از برهان، جدل، و دلایل نقلی است که هم در صورتهای قیاس بهکار
_______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، 1370، ص7.
_______________________________
میرود و هم در قالب استقرا و تمثیل. کلام برای اثبات و تبیین معارف تا هر کجا که لازم باشد پیش میرود و خود را محصور به یک روش نمیکند. لذا برخلاف فلسفه، چند روشی است گاهی از نقل، گاهی از عقل و گاهی چه بسا از تجربه هم مدد بگیرد.
ج کلام، متعهّد است که از شریعت خاصی دفاع کند، اما فلسفه چنین مسوءولیّتی ندارد. فلسفه نوعی کاوش و تحقیقی آزادانه و بینالاذهانی است که بیباکی شیوهی اوست که ممکن است نهایتاً با آنچه در شرع آمده است منطبق شود و امکان دارد نیز به مسایلی دست یابد که با ظواهر شرع مطابقت نداشته باشد.
د مسایل مورد بحث در فلسفه به نهج کلی و فارغ از مصادیق است در صورتی که کلام تعیین مصداق میکند، خدا و نبیّ خاصّی را اثبات میکند. اما مباحث فلسفی خالص از پرداختن به مصادیق ابا دارد. پرداختن به مصادیق در کلام کمال و در فلسفه نقص بهشمار میآید. به تعبیر برخی نویسندگان یکی از اشکالاتی که در فلسفهی ما وجود دارد، مواضعی است که فیلسوفان تعیین مصداق کردهاند. یعنی مصداق برای فلسفه آفت است اما برای کلام برکت.(1)
4 حکمت متعالیه یا سیستم ترکیبی
تا قبل از فیلسوف بزرگ اسلامی، صدرالدین محمد شیرازی (م. 1050 هجری) مکاتب فکری به چهار دستهی مشّاء، اشراق، کلام و عرفان تقسیم میشد. تا اینکه در قرن یازدهم هجری ملاصدرا که خود عمری در مسالک و نحلههای مذکور متوغّل بود و از سویی با تعالیم اسلامی آشنایی عمیق داشت و ضعف و کاستی مکاتب موجود فلسفی، عرفانی را دریافته بود، طرحی نو درافکند و چهار جویبار فکری و عرفانی موجود را در یک بستر جریان داد. وی سعی کرد بین فلسفه و کلام و عرفان و برهان و قرآن آشتی و هماهنگی ایجاد کند. او تلاش کرد اسفار اربعه عرفانی را در قالب فکر فلسفی بریزد و
_______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، 1370، ص7.
_______________________________
سلوک عقلی را همچون سلوک قلبی به چهار سفر تقسیم کند و البته با شریعت نیز درآمیزد چرا که معتقد بود شریعت و برهان و عرفان نهایتاً به یک مقصد منتهی میشوند و فلسفه و عرفانی که مطابق با احکام شریعت نباشند بیتردید بیراهه رفتهاند امکان ندارد که شریعت حقه الهی با معارف یقینی ضروری در تضاد و تصادم باشد و فلسفهای که در مضادّت با احکام شریعت باشد محکوم به هلاکت و تباهی است.
«حاشا الشریعة الحقة الالهیة البیضاء أن تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة وتبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیرمطابقة للکتاب والسنّة».(1)
ملاصدرا توفیق خود را در دستیابی به این مسلک معلول، توسّلات و توجهات طولانی به مسبّبالاسباب و تضرّع به درگاه مسهّلالامور الصعاب و اعتزال و ریاضتهای طولانی میداند که در اثر آن نوری در قلبش تابش میگیرد و انوار ملکوت در دلش فیضان مییابد و با الطاف الهی موفق به حل مسایل و کشف رموز هستی میگردد.(2)
ملاّصدرا هر کدام از نحلههای فلسفه،عرفان وکلام را بهتنهایی جهت کشف حقیقت ناکافی و ناتوان میداند و میگوید:
«باید دانست که شناخت خداوند و معاد و راه آخرت، آن چیزی نیست که افراد عامی دارند یا فقیه از طریق وراثت و به طور آماده دریافت کرده است. کسانی که به تقلید خوشدلاند و به ظواهر تصلّب میورزند، راههای حقیقت آنگونه که برای بلندنظران الهی مفتوح است برایشان گشوده نمیشود و حقایق هستی آنچنان که برای عارفان و سالکانی که در اثر معرفت خلاقالخلائق و حقیقةالحقایق،عالم ظاهرو لذّات محسوس را کوچک شمردهاند، تمثّل نمییابد.
همچنین باید دانست معرفت آن چیزی نیست که از طریق کلام و مجادله در جهت تحسین مرام خاص صورت میگیرد، همان چیزی که عادت متکلمان است. و آن چیزی هم نیست که از طریق بحث تنها که
_______________________________
1. اسفار، ج4، ص75.
2. ر.ک: اسفار، ج1، ص8 (مقدّمه).
_______________________________
عادت اهل نظر و غایت صاحبان فکر و مباحثه است، بهدست آید.
تمام اینها ظلمتهایی است پیچیده، که چون (صاحبش) دستش را برآورد چه بسا نبیندش، و هر کس که خداوند برایش نوری مقرر نداشته باشد، نوری ندارد».(1)
و بعد میافزاید:
«انی لاستغفر الله کثیراً مما ضیّعت شطراً من عمری فی تتبع آراء المتفلسفة والمجادلین من اهل الکلام وتدقیقاتهم وتعلم جربزتهم فی القول وتفننهم فی البحث».(2)
ملاّصدرا راههای معرفتی چهارگانه فلسفهی مشاء اشراق، عرفان و کلام را با هم تلاقی داد و با جمع یا ضرب آنها در یکدیگر یک سیستم معرفتی جدید بهوجود آورد. اینکه آیا محصول کار ملاّصدرا را میتوان یک سیستم مستقل از سیستمهای دیگر تلقّی کرد یا صرفاً ترکیب و تلفیق و مجموعهای از مسلکهای موجود است، اظهار نظرهای مختلفی را به خود دیده است، برخی مانند مرحوم میرزای جلوه و مرحوم ضیاءالدین درّی ازحکمای قرن اخیر، فلسفهی صدرایی را جز جمع نظریههای متداول مکاتب گذشته نمیدانند و در برخی موارد تعبیرهای خشن و نسبتهایی از قبیل سرقت به آن اطلاق کردهاند.(3)
علاّمه طباطبایی فیلسوف بزرگ قرن اخیر در ذیل آیات 1519 سورهی «مائده» پس از بحثی مفصّل دربارهی تاریخ تفکر اسلامی و اختلاف فرق مسلمانان بر سر مسایل فکری نتیجه میگیرند برای کشف حقایق سه راه پیموده شده است. 1تمسک به ظواهر دینی. 2بحث عقلی، 3تصفیه نفس. گروهی به اصول و مبانی وحیانی روی آورده برخی راه سعادت و معرفت را در فلسفه دیدهاند و گروهی نیز به تهذیب و تصفیه و ریاضت و عرفان روی آوردند.
_______________________________
1. «ظلمات بعضها فوق لبعض اذا أخرج یده لم یکد یراها ومن لم یجعل الله نوراً ما له من نور» (نور / 40).
3. ر.ک: مطهری، مقالات فلسفی، انتشارات حکمت 1369، جسوم، صص 74 و 78.
3. اسفار، ج 1، ص11.
_______________________________
ایشان معتقد است جمع میان این سه راه ممکن نیست. این سه در مثل مانند سه زاویه یک مثلّثاند که هر قدر یک زاویه از آن گشاد شود، دو زاویهی دیگر تنگ میشوند و بالعکس هر قدر آن دو زاویه گشاد شود، زاویه دیگر تنگ میگردد. ایشان با استناد به اینکه این سه طریق یکدیگر را باطل میدانند نتیجه میگیرد که یکی حق است و دو دیگر باطل. به علّت اختلافیکه اینسه مشرب بایکدیگرداشتند، برخی از علما در صدد برآمدند که به مقدار بضاعت علمی خود بین اینها را جمع کنند که نتیجتاً به چهار دسته تقسیم میشوند:
1 گروهی خواستند بین ظواهر دینی و مسایل عرفانی نوعی آشتی برقرار کنند مانند محییالدین عربی، عبدالرزاق کاشانی، ابن فهد و شهید ثانی و فیض کاشانی.
2 بعضی درصدد برآمدند بین فلسفه و عرفان جمع کنند، مانند ابونصر فارابی، شیخالاشراق، و شیخ صائنالدین محمد ترکه.
3 بعضی بر این مقام برآمدند تا بین «ظواهر دینی» و فلسفه آشتی برقرار سازند مانند قاضی سعید قمی.
4 گروهی خواستند بین هر سه مشرب توافق ایجاد کنند، مانند ابنسینا که در تفسیرها و کتب خود سعی بر این داشته است و نیز صدرالمتألّهین و تابعان وی.
سپس میگوید: «مع ذلک فالاختلاف العریق علی حاله، لاتزید کثرة المساعی فی قطع اصله إلاّشدة فی التعرّق ولا فی اخماد ناره الا اشتعالا ً».
میفرماید: با همه این احوال اختلاف این سه مشرب آنقدر عمیق و ریشهدار است که مساعی افراد مذکور نتیجهای نداشت بلکه هر چه در قطع ریشه اختلاف بیشتر کوشیدند، اختلاف را ریشهدارتر کردند و هر چه در صدد خاموش کردن اختلاف برآمدند دامنه آتش را شعلهورتر کردند.(1)
_______________________________
1. تفسیر المیزان، عربی، ج5، ص271 الی 283 جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة 1414، چاپ چهارم، ترجمه المیزان، ج5، صص443 460، دفتر انتشارات اسلامی.
_______________________________
در نگرش علاّمه طباطبایی تلاش بزرگانی از قبیل ملاّصدرا در جمع بین مشربهای مختلف موجود چندان قرین توفیق نیست بلکه خشت بر آبزدن است. با اینکه خود ایشان از متوغّلان در حکمت صدرایی است اما به نظر میآید که به عنوان یک سیستم منسجم به این فلسفه نمینگرد. استاد شهید مرتضی مطهری بسیار به دیدهی تعظیم به فلسفهی صدرایی نظر دارد و میگوید: برای یک فرد حقیقتبین پس از مطالعهی دقیق کتب صدرا از یک طرف و مطالعهی منابع کتب وی از طرف دیگر کاملاً روشن میشود که فلسفهی صدرالمتألّهین یک سیستم فلسفی خاص منظّم است که قبلاً وجود نداشته و امکان ندارد که از جمع و تلفیق سیستمهای مختلف یک سیستم مشخص بهوجود آید. اصول و ارکان این فلسفه ابتکاری است و از جایی اخذ نشده است.(1)
صدرالمتألّهین مکتب خود را «حکمت متعالیه» نام نهاد. اینکه وجه تسمیه این نامگذاری چیست خود صدرا به صراحت سخن نگفته است. استاد مطهری دراینباره دو احتمال را قریب بهواقعتر میداند. یکی اینکه مرادف حکمت علیا باشد که در مقابل ریاضیات و طبیعیات است بنابراین مفهوم حکمت متعالیه همان فلسفه اولی بهطور مطلق است.
احتمال دیگر که قراین مورد استعمال این کلمه در کلمات صدرا از آن حکایت دارد، این است که منظور وی از حکمت متعالیه، مکتب خاص خودش در فلسفه اولی است.(2)
اما به نظر میرسد منظور وی از تعالی حکمت برتری و کمال حکمت او نسبت به مکاتب قبلی خود است آن جاهایی که حکیم در نگرش هستی فقط در حصار عقل نمیماند و پا را فراتر میگذارد گهرهایی که صید میکند برتر و متعالیتر است. واژه و اصطلاح «حکمت متعالیه»
_______________________________
1. مطهری، مقالات فلسفی، جسوم، ص75.
2. همان، ص80.
_______________________________
در تعابیر شیخالرئیس هم بهکار رفته است آنجا که در موضوع مسأله نفس ناطقه داشتن اجرام آسمانی سخن میگوید از فلسفهی مشّاء فاصله میگیرد و آن عویصه را برکسانی که در «حکمت متعالیه» راسخ نیستند مستور میداند و میگوید:
«ثم ان کان ما یلوّحه ضرب من النظر إلاّعلی الراسخین فی الحکمة المتعالیة».(1)
و خواجه طوسی (ره) در شرح جمله شیخ ماتن، حکمت متعالیه را اینچنین تفسیر میکند:
«انما جعل هذه المسئلة من الحکمة المتعالیة، لأنّ حکمة المشّائین حکمة بحتیة صرفة، وهذه وامثالها انما تتمّم مع البحث والنظر بالکشف والذوق، فالحکمة المشتملة علیها متعالیة بالقیاس الی الاول».(2)
ملاحظه میکنید خواجه حکمتی که از بحثی صرف پارا فراتر گذارد و به لطایف ذوقی و مشهودات حاصل از مکاشفه مشتمل شود، نسبت به حکمت مشّاء متعالی میداند.
حکمت متعالیه کانونی است که سه نور عقل و شرع و دل یا برهان و قرآن و عرفان درهم میتابند و صاحب آن حکمت حقایق را با شدّت بصر و بصیرت بیشتری درمییابد بسیاری از مواضعی که از عقل و برهان مخفی میماند در پرتو تعالی وحیانی و مکاشفات عرفانی خود را مینماید و لذا دستاوردهای حکمی و علمی آن متعالیتر از هر کدام از اجزا است. توفیق و همخوانی که بین این سه ابزار و منبع معرفت حاصل میگردد، یک سیستم کاملاً جدید و متمایز از هر یک از آن سه ایجاد میکند. اجزای دخیل در شکلگیری حکمت متعالیه در واقع شرط آن هستند نه شطر آن. و حکمت متعالیه چون درخت تنومندی است که در زمینه و زمین عقل و شرع و قلب روییده است.
* * *
_______________________________
1. الإشارات والتنبیهات، دفتر نشر الکتاب، 1403، ج3، ص399.
2. همان، ص401.
نگاهی به انسان:
انسان پیچیدهترین موجود در عالم طبیعت و شاید زیباترین و کاملترین در عالم هستی است؛ چرا که خداوند در خلقت انسان خود را احسنالخالقین میخواند و احسن الخالقین دلالت بر احسنالمخلوقین دارد. در آثار عرفا و حکما، متناظر با هستی و دربردارندهی همه کمالات آن قلمداد شده است.از قدیم به عنوان عالم صغیر در برابر عالم کبیر و در برخی نظرات به عنوان جهانی بزرگ مطرح بوده است: ابنعربی عارف نامی قرن ششم در فتوحات چنین آورده است:
«الانسان و ان صغر جرمه عن جرم العالم، فانه یجمع جمیع حقایق العالم الکبیر ولهذا تسمّی العقلاء العالم «انسان کبیر» ولم یبق فی الامکان مضی الا و قد ظهر فی العالم، فقد ظهر فی مختصره (الذی هو الانسان)».(1)
در این عبارت، عالم و انسان دو موجود متناظر در نظر گرفته شده است، از عالم به انسان کبیر یاد شده و انسان خلاصه و عصارهی هستی تعریف شده است. در فرازی دیگر از فتوحات انسان را «عالم کبیر» نامیده است؛ چرا که فطرت انسان همان تجلّی جمیع اسمای الهی است.(2)
انسان دارای چنان ظرفیت وجودی است که به تعبیر قرآن میتواند موطن جمیع اسمای الهی قرار گیرد و متقابلاً در جهت مخالف میتواند به حضیض عالم سقوط کند. زوایای مختلف وجود او هر یک عالمی را تشکیل میدهد. موجود پیچیدهای است که برای خود انسان نیز شناخته شده نیست و بر همین مبناست که تعاریف گوناگونی از او شده و نسخههای سعادت متغایری هم برای او پیچیده شده است.
قرآن کریم انسان را مرکّب از چهار لایه وجودی میداند که عبارتند از:
1 بعد مادی و لایهی ناسوتی،که در آن با همهی موجوداتِ مادی مشترک است. آنجا که او را مخلوقی از طین، تراب، صلصال و مسنون میداند، این قلمرو او را میشناساند.(3)
2 جان حیوانی که منشأ غرایز و فعّالیّتهای حیوانی است و تقریباً با شدّت و ضعف با سایر حیوانات اشتراک دارد. هنگامی که از خوردن و امور شهوانی او یاد میکند در ردیف سایر حیوانات از او نام میبرد.(4)
_______________________________
1. فتوحات مکیه (دوره 13 جلدی) الهیئة المصریة العامة لکتاب، مصر، 1405، جلد 13، ص127.
2. فتوحات، جلد12، ص267.
3. «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین» (موءمنون / 12) «فانا خلقناکم من تراب» (الحج / 5) «ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأمسنون» (الحجر / 26).
4. «فاختلط به نبات الأرض ممّا یأکل الناس والأنعام» (یونس/24) «کلوا وارعوا انعامکم» (طه / 54) و نیز (محمد / 12) (سجده / 27).
_______________________________
و البته گهگاهی نیز از حیوانات پایینتر محسوب میدارد و آن مواقعی است که آدمی به استعدادهای عالی خود بیاعتنایی میکند و ابعاد غریزی را حاکم بر امور عالی خود میکند.(1)
3 مقام «علّم آدم الاسماء»(2) که ناظر به ظرفیت ادراکی و سعهی وجودی اوست. انسان قابلیت دریافت و تعلّم جمیع اسما را دارد و در این مقام است که از بقیهی مخلوقات فاصله میگیرد. دیگران در او مشارک نیستند. شاید بتوان فصل ممیز ناطقیت که از فلاسفه و منطقین در کتابها ذکر شده است را با قدری تسامح به این مرتبه از انسان تطبیق داد، خداوند آنجا که از مقام علمی انسان یاد میکند او را در ردیف خود و ملائکه نام میبرد.(3)
4 مقام و لایهی «روح الهی» که انسان در این مقام پرتوی از نفخات الهی و جذوهای از روح الهی تعبیر میشود. انسان در مقطعی از وجودش مفتخر به «نفخت فیه من روحی» میگردد.(4)
نگاهی به ابعاد فوق نشان میدهد که دو مورد اخیر است که آدمی را از سایر موجودات متمایز میسازد. مقام «علّم آدم الاسماء» و «نفحت فیه من روحی» در حقیقت انسانیت انسان و فصل ممیز آدمی است. واژهی قرآنی که میتواند بیانگر خلقت منحصر به فرد انسان باشد، همان «فطرت»(5) است که هم دلالت بر خلقت دارد و هم نحوهی خاص آفرینش او را بیان میکند که خمیرمایهی آدمی بر آن سرشته شده است و در کریمهی قرآنی از آن یاد شده است: «فطرة الله التی فطر الناس
_______________________________
1. سورهی انعام / 179، فرقان / 44.
2. «وعلّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضها علی الملائکة» (البقره / 31).
3. «شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط» (العمران / 18).
4. «فاذا سوّیته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» (الحجر / 29 و ص/ 72).
5. فطرة بر وزن «فِعْله» در لغت به معنای خلق بیسابقه است و چون بر این وزن آمده است به نحوهی آفرینش نیز دلالت دارد. «وفَعْلَة لَهَیئَة کَجِلْسة وفِعْلَة لِمرةٍ کَجَلْسَة».
_______________________________
علیها»(1).
اصطلاح فطرت از نظر مفهومی دارای عرض عریض و دامنهی گستردهای است. متفکّر معاصر علاّمه شهید مطهری در آثار خود مخصوصاً در کتابی به همین نام مسأله را تا حدّ زیادی پرداخت کرده و کوشیده است تا با صورتبندی نظریه فطرت نوعی انسانشناسی متناسب با اندیشه دینی سامان دهد و با آن به مقابله با مکاتب غیردینی و انسانشناسی غیردینی برخیزد. وی معتقد است فطرت و روانشناسی مقدم بر جامعهشناسی است؛ انسان در آغاز هرچند فاقد هرگونه ادراک بالفعل و گرایش بالفعل است اما از درون خود بهصورت دینامیکی به سوی یک سلسله قضاوتهای اولی که بدیهات اولیه نامیده میشود و بهسوی یک سلسله ارزشهای متعالی که معیارهای انسانیت اوست پویاست. پس از آنکه یک سلسله تصورات ساده که مادههای اوّلی تفکّر است و باصطلاح فلسفی: «معقولالت اولیه» از بیرون وارد ذهن شد، آن اصول به صورت یک سلسله تصدیقات نظری یا عملی جوانه میزند و آن گرایشها خود را نشان میدهد.(2)
بر همین اساس حقیقت فطرت در دو ناحیه گرایشها و بینشها یا فطرت دل و فطرت عقل، قابل تأمّل است. او در ناحیهی بینشها بعضی امور را بالفطره میداند. این امور اصول تفکر انسانی مشترک در همه انسانها را تشکیل میدهد و دستمایه بقیه دانستههای آدمی میشود. در ناحیه دیگر یک سلسله گرایشهای مقدّس و فراتر از «خودمحوری» در نهاد بشر است که متوجه حقیقت، خیر و فضیلت و زیبایی است.(3) تمام پیچیدگیها و زیباییهای عالم انسانی از همین دو قلمرو فطری نشأت میگیرد و در شکل علوم و فنون، فلسفه و عرفان، هنر و اخلاق و تنوّع اندیشهها و گونهگونی مکاتب به ظهور میرسد.
به شکل متمایزتر، وجود آدمی به سه
_______________________________
1. سورهی روم، آیهی 30.
2. ر.ک: مطهری، جامعه و تاریخ، ص91، انتشارات صدرا.
3. ر.ک: مطهری، فطرت، صدرا، 1369، ص49، و 71 و 72.
_______________________________
قلمرو کلی تقسیم میشود که عبارتند از:
1 قلمرو اندیشه و نظر
2 قلمرو خلق و خوی
3 قلمرو عمل
بخش وسیعی از وجود انسان را قلمرو اول به خود تخصیص داده است. انسان دربارهی خود، جهان، خدا، محیط اجتماعی و فردی خود میاندیشد، تحلیل میکند و نظریه میپردازد. سوءالاتی از قبیل من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟ سعادت من در چیست؟ آیا جهان ذو مراتب است؟ آیا خالقی دارد؟ آیا پایانی دارد؟ سرنوشت بعد از مرگ چگونه است؟ حقیقت انسان و جهان چیست؟ آیا مادّی است؟ یا جز ماده چیز دیگری هم در عالم وجود دارد؟ و سوءالات زیاد دیگری ذهن انسان را گزیده و میگزد و گهگاه آنچنان وجود آدمی را به تسخیر میکشد که سایر ابعاد او را به تعطّل وا میدارد. دامنه این قلمرو آنچنان گسترده است که گاهی از جهان زیستی انسان فراختر میشود. در حقیقت عالمی که انسان در آن زندگی میکند، همان عالم اندیشه و نظر اوست و پرواضح است که بین زیستن و زندگی کردن تفاوت فاحشی وجود دارد. جهانی که انسان در آن زندگی میکند جهانی است که بازیگر اوست نه تماشاگر. جهانی است که در زندگی و آرمانها و خواستها و سعادت و شقاوت او تأثیر دارد وگرنه پدیدههایی که در زندگی انسان تأثیر نداشته باشند بود و نبود آنها به یک اعتبار مساوی است. جهانبینی آدمی همان عالمی است که انسان با آن درگیر است از آن تأثیر میپذیرد و خُلق و منش و شخصیّت او را جهت میدهد.
وسعت و سیطرهی این قلمرو آنقدر زیاد است که برخی مساوی با وجود انسان میگیرند و شخصیت آدمی را جز افکار و اندیشهها و خواستها و نظرات او نمیدانند. ملاّی رومی میگوید:
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی(1)
_______________________________
1. مثنوی، دفتر دوم / ادبیات 277 و 278.
_______________________________
و شاعر دیگر چنین سروده است:
گر در طلب گوهر کانی کانی
ور در پی جستجوی جانی جانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنی، آنی
چه بسیار انسانهایی که به خاطر اندیشههای حیاتبخش، امید آفرین و متعالی به تمام مطامع مادی و جاذبههای فریبندهی دنیوی پشت پا زده و در عالم فکر و خیال خود به دنیا چشم تحقیر داشتهاند و چه بسیار کسانی که به خاطر آشفتگیهای فکری و سوالات بیپاسخ، حیات مادی را از خود سلب و روی به انتحار آوردهاند. مکاتب نیهلیستی و قربانیهای روسیاه آنها از جمله شواهد این مدّعاست. اندیشه، منبع فیّاضی است که در تمام ابعاد و زوایای روحانی و جسمانی ریزش دارد و نوع پاسخی که ابنای بشر به سوءالات اساسی زندگی، در باب خود، جهان خدا و غیره دارند، نقش بسیار تعیینکننده و کلیدی در عروج و رجعت آنها دارد. روایاتی که در مورد اهمیّت تفکّر و عظمت تدبّر و تعقّل رسیده است ناظر بر همین مطلب و گواه ارجمندیِ این بعد از انسان است. در بسیاری از آیات قرآن کریم به تفکّر، تعقل و تدبّر توجه شایانی شده است.
قلمرو دوم وجود انسان، محدودهی خلق و خوی و روحیات اوست. انسانها دارای خصلتها خلقیات و صفات روحی گوناگوناند. برخی مهربان، برخی خشن، برخی متکبّر، بعضی متواضع، پارهای حسود، تعدادی حقود، بعضی منزوی، قسمی ریاکار و... میباشند. قسمتی از کشور وجود انسان مختص به این قلمرو و حکومت آن است. همین بعد است که باعث میشود انسان به اخلاق بپردازد. فضیلت و رذیلت را تعریف کند و راههای کسب و دفع آنها را بیابد که در اینجا بازهم اندیشه به سراغ اخلاق میآید.
قلمرو سوم، قلمرو عمل است که بنیآدم بهعنوان یکی از بازیگران هستی نقشی را باید ایفا کند، در زمینههای فردی، اجتماعی، در رابطه با طبیعت، جامعه، خدا و خالق هستی اعمال و وظایفی را باید انجام دهد و متقابلاً اموری را ترک کند به نظر میرسد دامنه این قلمرو از آن دوی دیگر محدودتر است. در این حیطه هم فکر و اندیشه بسیار فریادرس است. البتّه این سه، تأثیر متقابل و بسیار تنگاتنگی با هم دارند و قضاوت در باب اینکه کدامین اَولی است کار سادهای نیست. آنچه از آیات قرآن و برخی روایات برمیآید حاکی از آن است که بعد اطلاقی از اهمیّت بسیار بالایی برخوردار است. برخی از آیات شریفه، علت بیدینی و انکار برخی اصول اعتقادی را وجود خلل و انحراف در اخلاق و روحیات میداند. بهعنوان مثال:
«أیحسب الانسان ان لم نجمع عظامه بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه، بل یرید الانسان لیفجر امامه، یسئل أیّان یوم القیمة»(1)
در آیه مذکور انکار معاد به فجور و بیقید و بندطلبی انسان استناد داده شده است. آیه تصریح دارد که آنچه باعث انکار معاد از جانب برخی انسانها میگردد، شبهات علمی نیست بلکه شهوات عملی است.
در آیه دیگر میفرماید:
«وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلماً وعلواً»(2)
عدهای با اینکه در اعماق قلب خود به معاد یقین دارند، اما ظلم و برتریطلبی آنان باعث میشود تا به جحد و استنکار روی آورند.
به نظر میرسد هدف اساسی ارسال رسل متوجه اصلاح اخلاق بوده است تا اعتقادات این حقیقت از سخن معروف و منقول از نبیاکرمصلی الله علیه و آله و سلم متبلور است که فرمود:
«انی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق»؛(3)
اگر روح آدمی از رذایل پاک شود و خلقیات و ملکات سالمی در نفس وی جای گیرد، پذیرش حق بسیار آسان مینماید. انانیت، لجاجت، تعصّبات کور، تعلّقات روحی به مال و منال و مقامات و شهوات دنیوی، عامل بسیار مهم
_______________________________
1. سورهی قیامت، آیات 3 الی 6.
2. سورهی نمل، آیهی 14.
3. کنزالعمّال 5317 (میزان الحکمة، ج1، ص804.
_______________________________
و اساسی در تمرّد و سرپیچی از اعتقادات حق است. پیام روحبخش پیامبران بر مردم زمان خودشان بارانسا و بیدریغ نازل میشد. مردمی که تقریباً از نظر فرهنگ و نژاد و سطح دانش یکسان بودند عکسالعمل یکسان در مقابل آنها نداشتند. آنان که آزاد از قید و بندها و تعلّقات روحی و عصبیتها بودند بیتکلف ایمان میآوردند و عدّهای نیز برخلاف دلشان در مقابل آنها میایستادند. برهان نبیّ و ابلاغ او یکسان بود، جایی رسا و بلیغ و جایی دیگر نارسا نبود. آنچه که باعث برخورد دوگانه مخاطبان میشد وجود زمینههای خلقی مختلف بود. لذا در رأس برنامههای علمی انبیا، آزادسازی آدمیان از بند خود و اسارتها و اغلال اخلاقی و اجتماعی بود، چه اینکه اگر اسارتها برداشته میشد، پذیرش حقیقت بسیار آسان مینمود. از همین نکته باید آموخت که اگر جامعه آلودهی فساد اخلاقی باشد چندان کار اعتقادی مثمر نیست و بر همین مبنا بهترین راه برای مبارزه اعتقادی با یک امت، ویرانسازی بنیادهای اخلاقی و معنوی اوست. اگر در جامعهای فحشا، بیبندوباری، عافیتطلبی، بیوجدانی و بیعفّتی و بیتقوایی رایج شود، کودتای اعتقادی بسیار سهل خواهد بود. دشمنان جوامع اسلامی به این نکته به خوبی متفطناند که از جمله حربههای کارآمد آنان در طول تاریخ بوده است.
تأثیر و تأثّر اعتقادات اخلاق یکطرفه نیست، بلکه دوسویه است. هم اخلاق از اعتقادات تأثیر میپذیرد و هم اعتقادات از اخلاق متأثّر است. در حدوث و پذیرش اعتقادات، اخلاق نیکو بسیار تعیینکننده است و در بقای خلقیّات زیبا در روح و تنقیح و تزکیهی آن، ریزش آب زلال اعتقادات نقش اساسی دارد، انسان متخلّق اما خالی از اعتقادات صحیح در لغزشگاههای زندگی خیلی زود زیر پایش خالی میشود و انسان معتقد بیاعتنا به اخلاق، خیلی آسان خورهها و آفات در تهیسازی ذهن او رخنه میکنند. لذا ارتباط، متقابل و طرفینی است کما اینکه رابطهی آنها با قلمرو عمل هم همینگونه است. برای شروع موفّق یک تحوّل اعتقادی در جامعه، زمین و زمینهی مناسب اخلاقی میطلبد و در هر انقلاب فرهنگی قبل از هر چیز باید به پاکسازی اخلاقی یک جامعه و ریشهکنی مفاسد اخلاقی به معنای عام آن پرداخت(1). متفکّر شهید مرتضی مطهری معتقد است. یکی از بزرگترین علل انحرافات اعتقادی، انحرافات اخلاقی است و ماتریالیسم اخلاقی در بسیاری از موارد به ماتریالیسم فلسفی میانجامد.(2)
تعالیم اسلامی
موضوع اصلی زندگی بشر خود انسان است. سه قلمرو وجودی اندیشه، خلق و خوی و عمل مقوّمات اصلی آدمی است و لذا کلیهی تعالیم، مکاتب، فرهنگها، تمدنها، صنعتها و نهادها در همان محدودهها چهرهی نمایانده است. اسلام را در یک سخن میتوان مکتب انسان نامید و انسانی بودن یکی از ویژگیهای بارز آن را تشکیل میدهد. این حقیقت که فطرت و اسلام دو حقیقت متناظر بر هم و مبتنی بر یکدیگر هستند ازآیات قرآن قابل استنباط است. در آیه شریفهی «وأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها»(3)، دو مقولهی تشریعی دین و تکوینی فطرت دو روی یک سکه و بدل و مبدل منه تلقّی گردیدهاند و بر همین مبنا تعالیم اسلامی نیز از آن سه دامنه وجودی بیرون نیست و بر سه قسم قابل تقسیم است:
_______________________________
1. این منطقیترین و شاید سهلترین راه است. کاشتن بذر اعتقادات در صخرهی سخت لجاجت و عصبیت و انانیّت مقدور نیست. قبل از هر چیز زمین را باید مناسب و آماده نمود بنابراین در کارهای فرهنگی باید از اخلاق شروع کرد که اگر این عملی شد بقیه کار خیلی آسان است. فعالیّت در این زمینه زبان خاص خود را میطلبد، زبان شفاهی، کتبی وعظ و استدلال چندان کارگشا نیست. آدمی در این مسیر بیشتر الگوی عملی و زبان احساسی میطلبد. زبان هنر که با عواطف و احساسات انسان در تماس است در این بعد کارگشاتر است، و راز عدم توفیق بسیاری از مراکز فرهنگی در اهداف خود و موفقیت خصم و سبقت او بر ما در این خصوص معلول همین امر است. دردمندان متدیّن ما که استعداد تبلیغ هنری دارند باید با تمام وجود به صحنه آمده و سنگرهای اشغالی از سوی دشمن را تصرّف کنند.
2. مطهری، علل گرایش به مادّیگری، صدرا، 1357، صص225 الی 233.
3. سورهی روم، آیهی 6.
_______________________________
الف اعتقادات که ناظر بر قلمرو فکر و اندیشه و نظر است.
ب اخلاق که ناظر بر قلمرو خلقیّات و روحیات است.
ج احکام که ناظر بر قلمرو و عمل و افعال آدمی است.
در راستای این سه محور، مکاتب و سیستمهای اعتقادی، اخلاقی و فقهی در بستر فرهنگ اسلامی روییده است. از آنجا که مجال بحث ما فقط به اعتقادات مرتبط است، صرفاً به سیستمهای اعتقادی موجود در جهان اسلام میپردازیم و آنها را به طور اجمال معرّفی میکنیم.
سیستمهای اعتقادی در جهان اسلام:
وقتی صحبت از سیستم میکنیم، منظور مجموعهای است که اجزای موجود در آن با یک ترتّب منطقی، همخوانی و هماهنگی داشته باشند، یکدیگر را تأیید، توجیه و معنا کنند و مسایل آن از روش واحد برخوردار بوده یا هدف واحد را دنبال کنند.
سیستمهای اعتقادی موجود را میتوان به چهار قسم تقسیم کرد:
1 سیستمهای متخذ از بحث و استدلالات عقلی؛
2 سیستمهای متّخذ از ذوق، شهود و سلوک قلبی؛
3 سیستمهای متّخذ از تعالیم و حیانی؛
4 سیستمهای ترکیبی.
1 فلسفه: سیستم متخذ از بحث و استدلالات عقلی.
فلسفه واژهای معرّب از کلمهی «فیلوسوفیا»ی یونانی است که بهمعنای دوستدار حکمت بودن است. مسلمانان آن واژه را از یونان گرفتند و صیغهی عربی از آن ساختند و صبغهی شرقی اسلامی به آن دادند.
فلسفه ابتداء در بین مسلمانان به معنی مطلق دانش عقلی به کار میرفت که نقطه مقابل آن دانشهای نقلی مانند صرف و نحو، لغت، عروض، معانی، بیان، تفسیر، حدیث، فقه، اصول و امثال آن بودو طبعاً فیلسوف کسی بود که به همه علوم عقلی زمان که عبارت بودند از الهیات، طبیعیات، ریاضیات، سیاسات، اخلاقیات و تدبیر منزل آگاهی و تسلّط داشته باشد. فارابی و ابنسینا در برخی آثار خود فلسفه را به این معنا بهکار بردهاند.(1) اما امروز فلسفه وقتی بهطور مطلق بهکار میرود منظور همان اصطلاح خاص است که بهنامهای فلسفه اولی، فلسفه علیا، علم اعلی، علم کلی، الهیات و مابعدالطبیعة خوانده میشوند و منظور دانشی است که براساس یک سلسله اصول بدیهی عقلی و آزاد از دریافتهای غیرعقلی به تفسیر هستی میپردازد. فیلسوف کسی است که بر بال اندیشه خود سوار و بر بام هستی مینشیند و عالم را نظاره میکند. سعی میکند تصویر و ماکت عالم را در ذهن خود ترسیم ساخته و عالم عقلی و ذهنی متناسب و منطبق با عالم عینی در خود بهوجود آورد. در برخی از کتب فلسفی حکمت را اینگونه تعریف کردهاند:
«الحکمة صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی»(2)؛
فلسفهی اسلامی به دو مشرب کلی اشراق و مشّاء، و فلاسفه نیز به اشراقی و مشائی تقسیم میشوند:
الف فلسفهی مشّاء: پیروان این مشرب خود را تابعان ارسطو میدانند، استدلال عقلی صرف را شایستهی درک حقایق جهان میدانند و بر کفایت عقل در تفسیر و تبیین هستی باور دارند. تنها منبع مورد اعتماد آنان عقل و ابزارهای آن منطق و قیاسات برهانی است. فیلسوفانی چون ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی (252185 ه)، ابونصر محمّد فارابی (338257ه) ابوعلی حسین بن عبدالله ابن سینا (428370ه)، ابنرشد اندلسی (595520ه)، خواجه نصیرالدین طوسی(673597 ه) ابن باجه اندلسی (533 ه)، و میرداماد (1041 ه) از دنبالهروان آن مسلکاند. مظهر و نماینده کامل آن، مکتب
_______________________________
1. ابنسینا، الهیات شفا، انتشارات ناصر خسرو، 1363، ص4.
2. اسفار، ج1، منشورات مصطفوی، قم1386، ص 20.
_______________________________
ابنسیناست که در کتب وزین او مانند شفا، اشارات، نجات و دانشنامه علایی منعکس است.
ب فلسفه اشراق: فلسفهای است که علاوه بر استدلال عقلی بر دریافتهای باطنی و ذوقی حاصل از سلوک معنوی و مجاهدات درونی تکیه دارد و بر خلاف حکمت مشّاء به خودکفایی عقل معتقد نیست،بلکه عقل و اندیشه را بدون اشراقات باطنی کوروناتوان میبیند.فلاسفهی اشراقی خود را پیروان افلاطون میدانند که البته در مقایسه با حکمت مشّا از تعداد کمتری برخوردارند.احیاگرشاخصاینحکمت شیخ شهابالدین سهروردی (587549ه) معروف به شیخ شهید، مقتول و شیخ اشراق است که در عمر کوتاه خود شعاعاندیشه و شهود خود را در کتب متعددش مانند حکمةالاشراق، تلویحات، مطارحات، مقاومات و هیاکلالنور و... به ظهور رساند. سهروردی علاوه بر اختلاف مبنایی با مشّاءان بر بسیاری از آرای آنان اشکال گرفت و نظرات جدیدی ارایه کرد.
وی در مقدّمه کتاب «حکمةالاشراق» میگوید:
«این کتاب آنِ کسانی است که هم خواستار حکمت ذوقی باشند هم جویای حکمت بحثی، و کسانی را که تنها جویای حکمت بحثیاند، نه متاّلّه بوند و نه خواستار تألّه، در این کتاب سهمی نباشد کمترین درجات و شرایط خوانندهی این کتاب این است که با رقه خدایی بر دل او تابش کرده و فرود آمده باشد و ملکه وی شده باشد و آنان که از بارقات الهی بهرهور نشده باشند از این کتاب سودی برنگیرند پس هر آن کس که تنها جویای بحث و حکمت بحثی بود بر او باد که بهدنبال روش مشّائیّان رود؛ زیرا حکمت مشّاء است که تنها بحث را سزد و در این بحث جهت نیکو و استوار است و ما را با چنین کسی سخن و بحثی در باب حکمت و قواعد ذوقی اشراقی نیست بلکه کار و روش اشراقیان انتظام نگیرد مگر از طریق سوانح نوریه».(1)
_______________________________
1. حکمةالاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، انتشارات دانشگاه تهران 1366، صص21 و 22.
_______________________________
2 عرفان، مکتب ذوق، شهود و سلوک قلبی
عرفان، برای رسیدن به حقیقت جهان و کسب معرفت در هستی بر عقل و استدلال تکیه ندارد. عقل را نه تنها کافی نمیداند بلکه شایسته این امر خطیر نمیبیند. عارف بر سیر و سلوک و ریاضت و مجاهده و اشراق و مکاشفه متکی است و برخلاف فلسفه که از جنس دانش و دانستن است از سنخ بینش و دیدن است. او بهجای آنکه دغدغهی درک و فهم حقایق را داشته باشد در پی وصول، اتحاد و فنای در حقیقت است.
عالیترین منبع معرفت از دیدگاه عارف، جهان شگفتانگیز و نامتناهی درون آدمی است و لذا در این مکتب درون بر برون و حال بر قال تقدّم دارد. او روح انسانی را جام جهانبین میداند و با این اعتقاد، در پی زدودن گرد و غبار و کشف غطاء از رخ زیبای اوست. میکوشد تا غشاوهی طبیعت را از روی او بسترد تا حقایق عالم را به وی بنمایاند. از دیدگاه عارف عالم هستی در یک وجود خلاصه میشود و آن وجود حقتعالی است و سایران نمود اویند.
در این مکتب تنها بر علم و معرفت تکیه نمیشود بلکه عمل اساس و بنیاد آن است و علم و معرفت نیز محصول عمل است و از همینجاست که عرفان به نظری و عملی تقسیم میشود.
عرفان نظری از جهتی شبیه به فلسفه است که به تفسیر و توضیح هستی میپردازد امّا با این تفاوت که از عقل و ذهن و برهان استفاده نمیکند بلکه روش او سلوک قلبی و کشف و شهود عرفانی است.
عرفان عملی اجرای یک برنامه دقیق و همراه با سختی و مشقّت است که برای پشت سر گذاشتن مراحل و منازل کمال و نیل به مقامات و نهایتاً فناء فی الله و بقاء بالله صورت میگیرد.
3 کلام، سیستم اعتقادی متّخذ از تعالیم وحیانی
اعتقادات دینی برای اینکه مستدام بماند اولاً باید برای معتقدان و پذیرندگان آن معقول و قابل هضم باشد و ثانیاً تاب مقاومت در برابر مخالفان و سیل شبهات و حملات فکری را داشته باشد. در همین راستاست که معمولاً در حوزههای دینی دانشی به قصد تبیین عقلانی معارف دینی و دفع شبهات و دفاع از آن شریعت بهوجود میآید این دانش در فرهنگ اسلامی نام «کلام» به خود گرفته است.
ابونصر فارابی در احصاءالعلوم کلام را چنین تعریف میکند:
«صناعات کلام ملکهای است که انسان به مدد آن میتواند از راه گفتار به یاری آرا و افعال محدود و معیّنی که واضع شریعت آنها را صریحاً بیان کرده است بپردازد و هر چه را مخالف آن است باطل نماید».(1)
و ابنخلدون در تعریف کلام اینچنین میگوید:
«دانشی است که با ادله عقلی، عقاید ایمانی را مستدل ساخته و در صدد رد بدعتگزارانی برمیآید که از اعتقادات مذاهب و اهل سنت منحرف شدهاند.»(2)
و برخی اینگونه تعریف کردهاند:
«علمی است به احوال موجودات بر نهج قوانین شرع»(3)
در تعریف اخیر علم به احوال موجودات لحاظ شده است و از این جهت با دانش فلسفه نوعی تفاوت پیدا میکند چرا که در بعضی تعاریف، از فلسفه به «علم به احوال موجودات به قدر طاقت بشر» یاد شده است. بنابراین کلام هم خاصیت «معرفتزایی»(4) و «جهانشناسی» دارد و
_______________________________
1. فارابی، احصاءالعلوم، ترجمه حسین خدیو جم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،چاپ اول 1348، ص114.
2. مقدمه ابنخلدون، دارالجیل بیروت، ص507.
3. متأخّران این تعریف را به غزالی نسبت دادهاند. در آثار غزالی تعریفی دقیقاً با چنین عبارتی نیامده است. لیکن قریب به این مضمون را در «المستصفی» آورده است. [ر.ک: غزالی، المستصفی فی علم الاصول، مصر، 1322 ق، ج1، صص 5 و 6؛ همچنین ر.ک: پیدایش و بسط علم کلام، در «فلسفه در ایران» مجموعه مقالات فلسفی، انتشارات حکمت، 1363، و نیز: قرامکلی، هندسه معرفتی کلام جدید، ص28.
4. برای اطّلاع بیشتر از هویّت معرفتزایی کلام رجوع کنید به «هندسه معرفتی کلام جدید»، فصل ششم دکتر احد فرامرز قراملکی، موءسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1378.
_______________________________
هم متکفّل دفاع از شریعت و تبیین مسایل آن است.
بهطور کلی کلام چند وظیفه را بر عهده دارد:
الف اثبات و تبیین معارف درون دینی: از مقولات و موضوعاتی در معارف دینی یاد شده است که برخی نقش محوری و بعضی جنبی دارند. مقولاتی همچون خدا، قیامت، فرشته، رسول، عصمت، جن، بهشت، جهنّم و امثال ذلک در متون دینی فراوان آمده است. یکی از وظایف علم کلام اثبات پارهای از این مقولات است. وقتی از «اثبات» سخن به میان میآید، صحبت دایر مدار وجود و عدم است. وجود برخی از مقولات باید اثبات شود، چرا که باید متعلّق ایمان قرار گیرند. مانند وجود خدا، قیامت، نبوت و... برخی شأنیت اثبات عقلی ندارند، اما موءمن با توجه به کلیات دین باید آنها را بپذیرد. این مقولات است که باید تبیین شوند و با روشنگری تعریف و اجمال آنها به تفصیل بیان شوند. اینها معمولاً مفاهیمی هستند که راه عقل در اثبات مستقیم آنها بسته است مانند جن، ملک و بهشت و جهنّم... وظیفهی متکلّم در این مقولات، «تبیین» است.
ب تنظیم و تنسیق گزارههای دینی: یکی از ویژگیهای متون مقدّس و کتب آسمانی همچون قرآن آن است که مطالب و مسایل به طور مبوّب و مجزّا بیان نشده است. در یک سوره آیههای گوناگونی در زمینههای مختلف بدون ترتیب متداول و متعارف در کتب معمولی مشاهده میشود. در کتب حدیثی هم همینگونه است و این بدان علت است که آن اقوال بنابر مقتضای حال و نیاز جامعه صادر شده است. یکی از وظایف متکلّم آن است که گزارههای مربوط به اعتقادات را استخراج و نظم و نسق دهد. کتب کلامی معمولاً حاوی ابواب و فصول منظم در عناوین مختلف اعتقادی همچون توحید، نبوت، معاد... است که مباحث بهطور سیستماتیک طرح شده است.
ج دفاع از شریعت در مقابل شبهات: یکی از وظایفی که کلام و متکلّم متکفّل آن است، پاسخ به سوءالاتی است که متدیّنان یا معاندان در مقابل دین مینهند. ذهن آدمی به موازات حرکت زمان، متحوّل و متغیّر و متکامل است و هر آنچه به علم و معرفت او افزوده میشود، سوءالات جدید خود را در ذهن و روان او مینمایاند. به همین دلیل، سوءالات و شبهات حدّ و حصری ندارند و قابل پیشبینی نیست. برخی از آنها چه بسا با تعالیم اعتقادی برخورد داشته باشند، وظیفهی متکلّم است که به آنها پاسخ دهد. نوع سوءالات در هر زمان شکل خاصّ خود را دارد. اینجاست که کلام را به دو شعبهی «کلام قدیم» و «کلام جدید» تقسیم میکنند. کلام جدید در واقع بخشی از کلام است که متکفّل پاسخگویی به شبهات و سوءالات جدید است. اینکه آیا کلام جدید با قدیم تفاوت ماهوی دارند یا صرفاً تفاوت آنها در مسایل است و معنای «تجدّد» چیست، جای بحث و تأمّل است ولی در هر صورت شاخصهی اصلی این مباحث تجدد در مسایل کلامی است.(1)
د ارشاد مسترشدان و الزام معاندان: که در قالب بحث و جدال با طالبان بیغرض آن صاحب مسأله و سوءال یا معاندان ذوغرض و متجاهل صورت میگرفت و میگیرد. انسانها دو قسماند برخی تشنگان معرفتاند که سوءالات اعتقادی دارند و برخی سفسطهگران خواب زده و بیمعرفتاند که در ناحق دیدن امور در پی کوچکترین بهانهاند. ارشاد دستهی اول و الزام و اسکات دستهی دوم بهعهدهی متکلّم است. متکلّمی که هم به متون اعتقادی آشناست و هم مسلّح به سلاح منطق و جدل است حریف هماورد چنین عرصهای است.
ه آسیبشناسی دینی: ممکن است شبهه یا سوءالی از سوی کسی به دین عرضه نشود، ولی پیشبینی آن محتمل است. یکی از وظایف متکلّم آگاه پیششناسی آسیبها و آفاتی است که
_______________________________
1. جهت اطلاح از بحث تجدّد در کلام، ر.ک: قراملکی، هندسه معرفتی کلام جدید، بخش دوم.
_______________________________
ممکن است دامنهی اعتقادات دینی را آلوده کند و به دامن دین تعرّض نماید. آسیبشناسی از جمله مسایلی است که کارآمدتر از درمان است. وقتی شبههای به دین وارد شد، متکلّم باید پیکره اعتقادات را درمان کند اما بهداشت و پیشگیری بسی مهمتر است. عالم دینی که فراتر از زمان حرکت میکند شبهات و لوابس به او هجوم نمیآورند. او قبل از اینکه هجمهای از ناحیهای بر او بتازد و او را ضربه فنی کند، پیشاپیش رصد میکند و ضمن تبیین آنها پاسخ میگوید. اصولاً در مخاصمات، طرف منفعل آسیبپذیرتر از طرف فعّال است. در اینجا متکلّم از نقش انفعالی خارج شده و به صورت فعال با مسایل محتمل بروندینیِ متوجه دین برخورد میکند.
تفاوت کلام و فلسفه
دانش کلام در چند جهت با فلسفه تفاوت دارد:
الف: از جهت موضوع: موضوع فلسفه «وجود بما هو وجود» بدون هرگونه تعیّن است اما کلام موضوع مشخّص ندارد به حسب ضرورت موضوعات آن متغیّر است و برخی آن را علم بلاموضوع میدانند.(1) از اهمّ موضوعاتی که در آن مورد بحث قرار میگیرد ذات خداوند، افعال و صفات او و نبوت و معاد است. کلام به یک اعتبار هستیشناسی دینی است که از منظر دین و تعالیم وحیانی و چاشنیهای عقلانی به تفسیر هستی میپردازد.
ب: از جهت روش: فلسفه بر استدلالات و روش برهانی مبتنی است در حالی که استدلالات کلام اعم از برهان و غیربرهان است. تبیین معقول شریعت که از وظایف عمده کلام است، تعبیری عام و فراگیر است، چرا که تبیین معقول اعم از استدلالهای برهانی و اقناعی و جدلی است، لذا استدلالهای مورد استفاده کلام مجموعهای از برهان، جدل، و دلایل نقلی است که هم در صورتهای قیاس بهکار
_______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، 1370، ص7.
_______________________________
میرود و هم در قالب استقرا و تمثیل. کلام برای اثبات و تبیین معارف تا هر کجا که لازم باشد پیش میرود و خود را محصور به یک روش نمیکند. لذا برخلاف فلسفه، چند روشی است گاهی از نقل، گاهی از عقل و گاهی چه بسا از تجربه هم مدد بگیرد.
ج کلام، متعهّد است که از شریعت خاصی دفاع کند، اما فلسفه چنین مسوءولیّتی ندارد. فلسفه نوعی کاوش و تحقیقی آزادانه و بینالاذهانی است که بیباکی شیوهی اوست که ممکن است نهایتاً با آنچه در شرع آمده است منطبق شود و امکان دارد نیز به مسایلی دست یابد که با ظواهر شرع مطابقت نداشته باشد.
د مسایل مورد بحث در فلسفه به نهج کلی و فارغ از مصادیق است در صورتی که کلام تعیین مصداق میکند، خدا و نبیّ خاصّی را اثبات میکند. اما مباحث فلسفی خالص از پرداختن به مصادیق ابا دارد. پرداختن به مصادیق در کلام کمال و در فلسفه نقص بهشمار میآید. به تعبیر برخی نویسندگان یکی از اشکالاتی که در فلسفهی ما وجود دارد، مواضعی است که فیلسوفان تعیین مصداق کردهاند. یعنی مصداق برای فلسفه آفت است اما برای کلام برکت.(1)
4 حکمت متعالیه یا سیستم ترکیبی
تا قبل از فیلسوف بزرگ اسلامی، صدرالدین محمد شیرازی (م. 1050 هجری) مکاتب فکری به چهار دستهی مشّاء، اشراق، کلام و عرفان تقسیم میشد. تا اینکه در قرن یازدهم هجری ملاصدرا که خود عمری در مسالک و نحلههای مذکور متوغّل بود و از سویی با تعالیم اسلامی آشنایی عمیق داشت و ضعف و کاستی مکاتب موجود فلسفی، عرفانی را دریافته بود، طرحی نو درافکند و چهار جویبار فکری و عرفانی موجود را در یک بستر جریان داد. وی سعی کرد بین فلسفه و کلام و عرفان و برهان و قرآن آشتی و هماهنگی ایجاد کند. او تلاش کرد اسفار اربعه عرفانی را در قالب فکر فلسفی بریزد و
_______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، 1370، ص7.
_______________________________
سلوک عقلی را همچون سلوک قلبی به چهار سفر تقسیم کند و البته با شریعت نیز درآمیزد چرا که معتقد بود شریعت و برهان و عرفان نهایتاً به یک مقصد منتهی میشوند و فلسفه و عرفانی که مطابق با احکام شریعت نباشند بیتردید بیراهه رفتهاند امکان ندارد که شریعت حقه الهی با معارف یقینی ضروری در تضاد و تصادم باشد و فلسفهای که در مضادّت با احکام شریعت باشد محکوم به هلاکت و تباهی است.
«حاشا الشریعة الحقة الالهیة البیضاء أن تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة وتبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیرمطابقة للکتاب والسنّة».(1)
ملاصدرا توفیق خود را در دستیابی به این مسلک معلول، توسّلات و توجهات طولانی به مسبّبالاسباب و تضرّع به درگاه مسهّلالامور الصعاب و اعتزال و ریاضتهای طولانی میداند که در اثر آن نوری در قلبش تابش میگیرد و انوار ملکوت در دلش فیضان مییابد و با الطاف الهی موفق به حل مسایل و کشف رموز هستی میگردد.(2)
ملاّصدرا هر کدام از نحلههای فلسفه،عرفان وکلام را بهتنهایی جهت کشف حقیقت ناکافی و ناتوان میداند و میگوید:
«باید دانست که شناخت خداوند و معاد و راه آخرت، آن چیزی نیست که افراد عامی دارند یا فقیه از طریق وراثت و به طور آماده دریافت کرده است. کسانی که به تقلید خوشدلاند و به ظواهر تصلّب میورزند، راههای حقیقت آنگونه که برای بلندنظران الهی مفتوح است برایشان گشوده نمیشود و حقایق هستی آنچنان که برای عارفان و سالکانی که در اثر معرفت خلاقالخلائق و حقیقةالحقایق،عالم ظاهرو لذّات محسوس را کوچک شمردهاند، تمثّل نمییابد.
همچنین باید دانست معرفت آن چیزی نیست که از طریق کلام و مجادله در جهت تحسین مرام خاص صورت میگیرد، همان چیزی که عادت متکلمان است. و آن چیزی هم نیست که از طریق بحث تنها که
_______________________________
1. اسفار، ج4، ص75.
2. ر.ک: اسفار، ج1، ص8 (مقدّمه).
_______________________________
عادت اهل نظر و غایت صاحبان فکر و مباحثه است، بهدست آید.
تمام اینها ظلمتهایی است پیچیده، که چون (صاحبش) دستش را برآورد چه بسا نبیندش، و هر کس که خداوند برایش نوری مقرر نداشته باشد، نوری ندارد».(1)
و بعد میافزاید:
«انی لاستغفر الله کثیراً مما ضیّعت شطراً من عمری فی تتبع آراء المتفلسفة والمجادلین من اهل الکلام وتدقیقاتهم وتعلم جربزتهم فی القول وتفننهم فی البحث».(2)
ملاّصدرا راههای معرفتی چهارگانه فلسفهی مشاء اشراق، عرفان و کلام را با هم تلاقی داد و با جمع یا ضرب آنها در یکدیگر یک سیستم معرفتی جدید بهوجود آورد. اینکه آیا محصول کار ملاّصدرا را میتوان یک سیستم مستقل از سیستمهای دیگر تلقّی کرد یا صرفاً ترکیب و تلفیق و مجموعهای از مسلکهای موجود است، اظهار نظرهای مختلفی را به خود دیده است، برخی مانند مرحوم میرزای جلوه و مرحوم ضیاءالدین درّی ازحکمای قرن اخیر، فلسفهی صدرایی را جز جمع نظریههای متداول مکاتب گذشته نمیدانند و در برخی موارد تعبیرهای خشن و نسبتهایی از قبیل سرقت به آن اطلاق کردهاند.(3)
علاّمه طباطبایی فیلسوف بزرگ قرن اخیر در ذیل آیات 1519 سورهی «مائده» پس از بحثی مفصّل دربارهی تاریخ تفکر اسلامی و اختلاف فرق مسلمانان بر سر مسایل فکری نتیجه میگیرند برای کشف حقایق سه راه پیموده شده است. 1تمسک به ظواهر دینی. 2بحث عقلی، 3تصفیه نفس. گروهی به اصول و مبانی وحیانی روی آورده برخی راه سعادت و معرفت را در فلسفه دیدهاند و گروهی نیز به تهذیب و تصفیه و ریاضت و عرفان روی آوردند.
_______________________________
1. «ظلمات بعضها فوق لبعض اذا أخرج یده لم یکد یراها ومن لم یجعل الله نوراً ما له من نور» (نور / 40).
3. ر.ک: مطهری، مقالات فلسفی، انتشارات حکمت 1369، جسوم، صص 74 و 78.
3. اسفار، ج 1، ص11.
_______________________________
ایشان معتقد است جمع میان این سه راه ممکن نیست. این سه در مثل مانند سه زاویه یک مثلّثاند که هر قدر یک زاویه از آن گشاد شود، دو زاویهی دیگر تنگ میشوند و بالعکس هر قدر آن دو زاویه گشاد شود، زاویه دیگر تنگ میگردد. ایشان با استناد به اینکه این سه طریق یکدیگر را باطل میدانند نتیجه میگیرد که یکی حق است و دو دیگر باطل. به علّت اختلافیکه اینسه مشرب بایکدیگرداشتند، برخی از علما در صدد برآمدند که به مقدار بضاعت علمی خود بین اینها را جمع کنند که نتیجتاً به چهار دسته تقسیم میشوند:
1 گروهی خواستند بین ظواهر دینی و مسایل عرفانی نوعی آشتی برقرار کنند مانند محییالدین عربی، عبدالرزاق کاشانی، ابن فهد و شهید ثانی و فیض کاشانی.
2 بعضی درصدد برآمدند بین فلسفه و عرفان جمع کنند، مانند ابونصر فارابی، شیخالاشراق، و شیخ صائنالدین محمد ترکه.
3 بعضی بر این مقام برآمدند تا بین «ظواهر دینی» و فلسفه آشتی برقرار سازند مانند قاضی سعید قمی.
4 گروهی خواستند بین هر سه مشرب توافق ایجاد کنند، مانند ابنسینا که در تفسیرها و کتب خود سعی بر این داشته است و نیز صدرالمتألّهین و تابعان وی.
سپس میگوید: «مع ذلک فالاختلاف العریق علی حاله، لاتزید کثرة المساعی فی قطع اصله إلاّشدة فی التعرّق ولا فی اخماد ناره الا اشتعالا ً».
میفرماید: با همه این احوال اختلاف این سه مشرب آنقدر عمیق و ریشهدار است که مساعی افراد مذکور نتیجهای نداشت بلکه هر چه در قطع ریشه اختلاف بیشتر کوشیدند، اختلاف را ریشهدارتر کردند و هر چه در صدد خاموش کردن اختلاف برآمدند دامنه آتش را شعلهورتر کردند.(1)
_______________________________
1. تفسیر المیزان، عربی، ج5، ص271 الی 283 جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة 1414، چاپ چهارم، ترجمه المیزان، ج5، صص443 460، دفتر انتشارات اسلامی.
_______________________________
در نگرش علاّمه طباطبایی تلاش بزرگانی از قبیل ملاّصدرا در جمع بین مشربهای مختلف موجود چندان قرین توفیق نیست بلکه خشت بر آبزدن است. با اینکه خود ایشان از متوغّلان در حکمت صدرایی است اما به نظر میآید که به عنوان یک سیستم منسجم به این فلسفه نمینگرد. استاد شهید مرتضی مطهری بسیار به دیدهی تعظیم به فلسفهی صدرایی نظر دارد و میگوید: برای یک فرد حقیقتبین پس از مطالعهی دقیق کتب صدرا از یک طرف و مطالعهی منابع کتب وی از طرف دیگر کاملاً روشن میشود که فلسفهی صدرالمتألّهین یک سیستم فلسفی خاص منظّم است که قبلاً وجود نداشته و امکان ندارد که از جمع و تلفیق سیستمهای مختلف یک سیستم مشخص بهوجود آید. اصول و ارکان این فلسفه ابتکاری است و از جایی اخذ نشده است.(1)
صدرالمتألّهین مکتب خود را «حکمت متعالیه» نام نهاد. اینکه وجه تسمیه این نامگذاری چیست خود صدرا به صراحت سخن نگفته است. استاد مطهری دراینباره دو احتمال را قریب بهواقعتر میداند. یکی اینکه مرادف حکمت علیا باشد که در مقابل ریاضیات و طبیعیات است بنابراین مفهوم حکمت متعالیه همان فلسفه اولی بهطور مطلق است.
احتمال دیگر که قراین مورد استعمال این کلمه در کلمات صدرا از آن حکایت دارد، این است که منظور وی از حکمت متعالیه، مکتب خاص خودش در فلسفه اولی است.(2)
اما به نظر میرسد منظور وی از تعالی حکمت برتری و کمال حکمت او نسبت به مکاتب قبلی خود است آن جاهایی که حکیم در نگرش هستی فقط در حصار عقل نمیماند و پا را فراتر میگذارد گهرهایی که صید میکند برتر و متعالیتر است. واژه و اصطلاح «حکمت متعالیه»
_______________________________
1. مطهری، مقالات فلسفی، جسوم، ص75.
2. همان، ص80.
_______________________________
در تعابیر شیخالرئیس هم بهکار رفته است آنجا که در موضوع مسأله نفس ناطقه داشتن اجرام آسمانی سخن میگوید از فلسفهی مشّاء فاصله میگیرد و آن عویصه را برکسانی که در «حکمت متعالیه» راسخ نیستند مستور میداند و میگوید:
«ثم ان کان ما یلوّحه ضرب من النظر إلاّعلی الراسخین فی الحکمة المتعالیة».(1)
و خواجه طوسی (ره) در شرح جمله شیخ ماتن، حکمت متعالیه را اینچنین تفسیر میکند:
«انما جعل هذه المسئلة من الحکمة المتعالیة، لأنّ حکمة المشّائین حکمة بحتیة صرفة، وهذه وامثالها انما تتمّم مع البحث والنظر بالکشف والذوق، فالحکمة المشتملة علیها متعالیة بالقیاس الی الاول».(2)
ملاحظه میکنید خواجه حکمتی که از بحثی صرف پارا فراتر گذارد و به لطایف ذوقی و مشهودات حاصل از مکاشفه مشتمل شود، نسبت به حکمت مشّاء متعالی میداند.
حکمت متعالیه کانونی است که سه نور عقل و شرع و دل یا برهان و قرآن و عرفان درهم میتابند و صاحب آن حکمت حقایق را با شدّت بصر و بصیرت بیشتری درمییابد بسیاری از مواضعی که از عقل و برهان مخفی میماند در پرتو تعالی وحیانی و مکاشفات عرفانی خود را مینماید و لذا دستاوردهای حکمی و علمی آن متعالیتر از هر کدام از اجزا است. توفیق و همخوانی که بین این سه ابزار و منبع معرفت حاصل میگردد، یک سیستم کاملاً جدید و متمایز از هر یک از آن سه ایجاد میکند. اجزای دخیل در شکلگیری حکمت متعالیه در واقع شرط آن هستند نه شطر آن. و حکمت متعالیه چون درخت تنومندی است که در زمینه و زمین عقل و شرع و قلب روییده است.
* * *
_______________________________
1. الإشارات والتنبیهات، دفتر نشر الکتاب، 1403، ج3، ص399.
2. همان، ص401.