آینده نگری فلسفی امکان یا امتناع؟ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این نوشتار با نگاهی گذرا به آیندهنگری دینی به سراغ آیندهنگری فلسفی رفته است. از دیدگاه این نوشتار، آیندهنگری دینی، مثبت است، ولی آیندهنگری فلسفی، ممکن است مثبت یا منفی باشد. برخی از مکاتب فلسفی را باید بیگانه از مسألهی آیندهنگری معرّفی کرد. فلسفهی اسلامی وابسته به اسلام است. همانگونه که اسلام آیندهنگری دارد، فلسفهی اسلامی هم دارای آیندهنگری است. اما چگونه؟ پاسخ این سوءال به فرصتی دیگر موکول شده است.متن
دین اسلام و سایر ادیان بزرگ، همچون دین یهود و مسیحیت و آیین زردشت، بشریت را به آیندهای درخشان و زیبا و پرنشاط امیدوار کردهاند. این ادیان، تکامل بشریت را به طور قاطع، در آیندهنگریهای خود آورده و با پیشگوییها و نویدهای دلگرمکننده و امیدآفرین، به زندگی پیروان خود، هدف و جهت دادهاند.
حرکت و تکاپوی بشریت،کور و بیهدف و مبهم و یا به سوی سقوط و زوال و بدبختی نیست؛بلکه در تعقیب آیندههای پرفروغ و به سوی عدل و داد و رشد و ترقی و سلامت کامل جسم و جان و سعادت همهجانبه است.
در این باره شواهد بسیاری از قرآن و حدیث موجود است و محقّقان اسلامی آنها را مورد تحقیق دقیق قرار داده و کتب و مقالات متعدّد و متنوّعی به رشتهی نگارش کشیدهاند.
همچنین محقّقان، بشارات و مژدههای عهدین و آثار به جا ماندهی از آیین زردشت را هم از نظر دور نداشته و دربارهی آنها نیز کارهای ارزشمندی انجام دادهاند.
این، بدان معنی نیست که کار را تمام شده تلقّی کنند و تحقیق و ژرفنگری را به دست فراموشی سپارند. وظیفهی اسلامشناسان و دینشناسان است که اندیشهی مهدویت را با تحقیق دقیق در آثار دینی، به طور شفّاف و روشن به دنیای سرگردان کنونی معرّفی کنند و هرگونه پیرایه و زنگاری را از چهرهی زیبای آن بزدایند؛ چرا که هنوز هم برخی از زعمای مسیحی، مهدویت را در قالب رجعت مسیح تفسیر میکنند و با کمال صراحت بعثت محمّدی را به دیدهی انکار مینگرند یا حدّاقل صحّت آن را مورد تردید قرار میدهند.
بعثت حضرت عیسی آخرین حلقهی نبوت و رسالت نیست. اولین هم نیست. آخرین حلقه، حلقهی خاتمیت اسلام است. موسی دو بشارت داشت: ظهور عیسی و ظهور مهدی؛ بلکه ظهور پیامبر اسلام را هم بشارت داد. عیسی پیامآور دو بشارت است: هم ظهور پیامبر اسلام و هم ظهور حضرت مهدیعلیه السلام. در این میان، جایگاه حلقهی زردشت و کتاب اوستا مبهم است. آیا مقدّم بر حضرت موسی است یا بعد از اوست و آیا او هم پیامبری مبعوث و دارای دین و کتاب و شریعت بوده یا خیر؟
در روایتی آمده است که حضرت یحییعلیه السلام از شیطان پرسید: این چیزی که به میان بستهای چیست؟ پاسخ داد: «هذه المجوسیّةُ أنا الّذی زیّنتُها لهم»(1) این، مجوسیت است که برای آنها زینت دادهام. به روایتی دیگر، سلمان فارسی در بیان علت
_______________________________
1. بحارالانوار، ج63، ص224.
_______________________________
مسلمان شدن خود چنین گفت که نامهای بر سقف خانهاش آویخته شده بود. چون آن را گشود، نوشته بود: این عهدی است از خدا به آدم که از صلب او پیامبری خلق میکند که به مکارم اخلاق امر میکند و از پرستش بتها باز میدارد. «یا روز به، ائت وصیّ عیسی فآمن واترکِ المجوسیّة»(1) ای روزبه، نزد جانشین عیسی بیا و ایمان بیاور و مجوسیت را رها کن.
این نوشتار، به دنبال کنکاش و تلاش دربارهی آیندهنگری دینی و پیگیری مهدویت ادیان و مهدی نوعی اهل سنّت و مهدی شخصی غایب از نظر شیعهی امامی نیست. بلکه تلاشی است عقلی و نظری، تا معلوم شود که آیا از این رهگذر، راه به جایی میبریم یا نه؟ طبعاً بررسی چنین مسألهای از دسترسی علوم تجربی و علوم ریاضی خارج است. هرچند از علوم هم میتوان در این راه مدد گرفت؛ ولی بدون شک، چارهای جز فلسفیدن و جز پناه بردن به یک اندیشهی فلسفی ناب نیست.
طبعاً وقتی سخن از اندیشهی فلسفی به میان میآید، باید توجّه داشته باشیم که گذشته از مکاتب و مفاهیم کهن، مکاتب و مفاهیمی نو در حوزهی فلسفه و کلام مطرح است. واقعیت این است که فلسفه و کلام همزاد بشر است. چرا که عقل و دین، همزاد بشر است. از آن روزی که بشر پا به عرصهی وجود نهاد، سر و کارش با دین بود و وظیفه داشت که هم از دین خودش دفاع کند و هم عقاید دینی خود را برهانی سازد. عقل نیز او را به تفکّر وا میداشت و ناچار بود بداند که از کجا آمده و به کجا میرود و مبادی و غایت را بشناسد و پرسشها را بدون پاسخ نگذارد.
گذشته از مکاتبی که در غرب و شرق عالم مطرح بوده و هست، در عالم اسلام هم مکاتبی مطرح بوده که با پسوند اسلامی، آنها را کلام یا فلسفهی اسلامی میخوانیم. هرچند همهی این مکاتب، خود را مرتبط و وابسته به اسلام میدانند و سعی میکنند که از اسلام جدا نشوند، قطعاً
_______________________________
1. بحارالانوار، ج22، ص356.
_______________________________
در روشها و برداشتها و نتایج و آثار با هم اختلافاتی دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
آیا مکاتب و مفاهیم غیراسلامی اعم از نو و کهن آیندهنگری دارند یا ندارند و اگر دارند، آیا مثبت است یا منفی؟ آیا امیدوارکننده است یا مأیوسکننده؟ آیا بشر، در راه ساختن یا تغییر آینده نقشی دارد یا ندارد و اگر دارد، آیا مستقل عمل میکند یا غیرمستقل؟ به عبارت دیگر، آیا علّت تامّه است یا علّت ناقصه؟
این سوءالات، عیناً دربارهی مکاتب و مفاهیم کلامی و فلسفی عالم اسلام هم مطرح است.
در عالم اسلام، کلام دو شکل یا دو روش دارد: یکی کلام جدلی که از فلسفه دور و بیگانه است و دیگری کلام فلسفی که میکوشد ادّعاهای خود را برهانی کند و از جدال و استفاده از ابزارهای غیر برهانی بپرهیزد. این شیوه را حضرت خواجهی طوسی در کتاب تجرید خود اعمال کرد؛ ولی نباید فراموش کرد که حتی کلام اشعری هم دست به دامن فلسفه شده و از فلسفهی مشّاء استفادهی شایانی برده است.
و اما فلسفههای رایج عالم اسلام یعنی فلسفهی مشّاء و فلسفهی اشراق و فلسفهی صدرا در طول یکدیگرند و مخصوصاً فلسفهی صدرایی از تمام فلسفههای پیشین و آرای متکلمان و اذواق متألّهان و اهل سیر و سلوک، به عنوان موادّ خام استفاده کرده و از آن، حکمتی پدید آورده که به حق حکمت متعالیه نامیده شده است. حکمت متعالیه را باید از آرمانهای شیخالرئیس شناخت. او بود که فهم برخی از مسایل مستور که در دیجور یلدای ذهن ناپختهی آدمی گم شده بود، تنها در خور شأن راسخان در حکمت متعالیه معرّفی کرد و خواجهی اندیشمند طوس، آنها را به عنوان جامع حکمت بحثی و ذوقی شناساند.(1)
به هر حال، در عالم اسلام، کلام فلسفی و فلسفهی ناب، با یکدیگر
_______________________________
1. ر.ک: الاشارات والتنبیهات، النمط العاشر، الفصل 9.
_______________________________
خویشاوندند و طبیعی است که آیندهنگری دارند و حتماً آیندهنگری آنها مثبت است، چرا که اندیشههای فلسفی مسلمین در حوزهی اسلام زاده و بالیده و محال است که از اسلام آیندهنگر، بیگانه باشند؛ زیرا نه اسلام با معارف یقینی و ضروری درگیر است و نه آن فلسفهای که بیگانه از کتاب و سنت است، قابل قبول است. صدرالمتألهین عقل و شرع را با هم سازگار دانسته و گفته است:
حاشاَ الشّریعةِ الحقّةِ الإلهیّةِ البیضاءِ أن تکونَ أحکامُها مصادِمةً للمعارِفِ الیقینیّةِ الضّروریّةِ وتبّاً لفلسفةِ تکونُ قوانینُها غیرَ مطابقةٍ للکتابِ والسنّة.(1)
«مگر ممکن است که احکام شریعت حقّهی الهی و نورانی با معارف یقینی و ضروری ناسازگار باشد! نابود و تباه باد فلسفهای که قوانین آن با قرآن و حدیث مطابقت نداشته باشد».
این است آرمان بزرگ کسی که در جهان اسلام وارث به حق همهی اندیشمندان اسلامی پیشین است و بر قلّهی فلسفه نشسته است. هرچند کاستیهایی هم دارد و همهی آرمانهایش در راه انطباق با قرآن و حدیث برآورده نشده باشد. مگر فقهای ما آرمانشان این نیست که فتاوا و استنباطاتشان منطبق بر قرآن و حدیث باشد؟ ولی آیا همهی ایدههای آنها تحقق یافته است؟ اگر چنین است، پس چرا با یکدیگر اختلاف دارند؟ مگر ما برخلاف اشاعره که قایل به «تصویب»اند، قایل به «تخطئه» نیستیم؟! چه لزومی دارد که ما تنها و تنها مخطّئهی فقهی باشیم؟ اگر در مباحث عقلی و نظری هم مخطّئه باشیم، به اشتباه نرفتهایم. معنای تخطئه این نیست که تمام آرای فقها را خطا تلقّی کنیم؛ ولی بعضاً ممکن است خطا باشد. همین دیدگاه را دربارهی مسایل نظری و عقلی هم میتوانیم داشته باشیم و بگوییم: حتّی صدرای صدرنشین و حکیم فاتح قلّهی تألّه هم ممکن است دچار خطا و لغزش شود و آن وقت است که قاعدهی: «للمصیبِ
_______________________________
1. الاسفار الاربعه، ج4، ص75.
_______________________________
أجرانِ وللمخطیء أجر واحد» را هم دربارهی فقها جاری میکنیم و هم دربارهی فلاسفهی اسلامی.
این نوشتار، پاسخ به اینکه آیندهنگری فلسفهی اسلامی چگونه است؟ را به فرصتی دیگر موکول کرده است.
در میان اندیشمندان عالم اسلام کسانی بودهاند که حاشیهنشین محسوب میشوند و نمیتوان آنها را از اصحاب مدرسهی مشّاء و از شاگردان مکتب اشراق و از فرهیختگان مکتب حکمت متعالیه شناخت.
ابوحاتم رازی کتابی دارد به نام «اعلام النبوّة». او در کتابش از ملحدی نام میبرد که معتقد بوده است بعثت انبیا خلاف حکمت و عدالت خداوند است. مقصود او طبیب معاصرش محمد زکریای رازی است.(1) البته نمیتوان محمد زکریا را به طور قطع، متّهم به الحاد کرد؛ چرا که ممکن است اینگونه حرفها را در مقام مناظره بر زبان رانده باشد؟! ولی او کجا و امثال فارابی و شیخالرئیس و سهروردی و صدرالمتألّهین کجا؟ متأسّفانه شخصی که داعیهی فیلسوفی دارد، گفته است: در جهان اسلام، فیلسوفی غیر از محمد زکریای رازی نمیشناسد. لابد این سخن به دلیل سنخیت است و الاّرازی را با نوشتن چند کتابچه دربارهی طب روحی و سیرهی فلسفی و مابعدالطبیعه و نشانههای اقبال و دولت و لذّت و علم الهی و زمان و مکان و نفس و عالم که مجموع آنها از 281 صفحه تجاوز نمیکند(2) و سخن تازهای هم در آنها نیاورده، چگونه میتوان یگانه فیلسوف عالم اسلام شناخت؟
بررسی مسأله از دو نگاه
اکنون ناگزیریم که مسألهی آیندهنگری را از دو نگاه بررسی کنیم؛ چرا که با همهی تنوّع و تکثّری که در مکتبها و فلسفهها و دیدگاههای معرفت شناسانه و هستیشناسانه وجود دارد، میتوان گفت:
_______________________________
1. نگاه کنید به «رسائل فلسفیه» ابوبکر محمد بن زکریا الرازی، صفحهی 295، به تصحیح پلکراوس.
2. نگاه کنید به همان.
_______________________________
خواه با نگاه مثبت یا منفی به آینده، دو نگاه بیشتر مطرح نیست: یکی نگاهی که متفکران حوزهی اسلام براساس مبانی خاصّ خویش به مسأله افکندهاند و البته این نگاه، مثبت است و دیگری نگاهی که غربیهای معاصر و احیاناً غیرمعاصر به مسأله افکندهاند و صد البته که این نگاه میتواند مثبت یا منفی باشد.
در این میان، نباید از مکتبها و نحلههایی که هیچ نگاهی به مسأله ندارند، غافل شد. آنها فکر و ذهن اتباع خود را به چیزهایی مشغول کردهاند که از آنها توقّعی نیست که آیندهنگری مثبت یا منفی داشته باشند. بهجاست که بر آنها مروری داشته باشیم:
1 پوزیتیویسم منطقی
از این نحله چه انتظاری میتوان داشت؟ «کار فلسفه در این رویکرد، عبارت است از تشریح گزارههای علوم یا سخن دربارهی سخن»(1).
اصحاب و اتباع این مکتب را به شناخت حقیقت و گذشته و آیندهی جهان و تعیین مسیر و هدف و غایت بشریّت، کاری نیست. مشغلهی عمدهی اینان، مسألهی زبان است.
از نظر ایشان «هر قضیهای به جز قضایای منطقی و ریاضی که نشود آن را با محک تجربه آزمود، نه بیاعتبار و بیفایده و یا کاذب، بلکه مهمل و بیمعناست»(2). کار آنها قبل از بررسی صدق و کذب قضایا، ملاحظهی معناداری است و اگر قضیه در بوتهی آزمون، کسب امتیاز معنیداری نکند، نمیتوان دربارهی صدق یا کذب آن، اظهار نظر کرد.
اینان گزارههای معنیدار را دو قسم کردهاند: 1گزارههای منطقی و ریاضی 2گزارههای تجربی. محمول قضایای دستهی اول، صوری و تحلیلی و فاقد پیام تازهای برای مخاطب است. دسته دوم به لحاظ تجربهپذیری است که معنای
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحه 172 (ذیل پوزیتیویسم منطقی).
2. همان، صفحهی 169.
_______________________________
محضلی دارند و بر کرسی اثباتپذیری نشستهاند، آنها چیزی جز طبیعت مادّی حاضر نمیشناسند که بخواهند دربارهی آن گفتگو کنند.
اینان غافل بودند که اصل تحقیقپذیری، خود تحقیقناپذیر است؛ چرا که نه در زمرهی قضایای تحلیلی منطقی و ریاضی میگنجد و نه پا در دایرهی تجربه نهاده است. اینکه گفته شود: «اصل مذکور، نه یک حکم و یک گزاره، بلکه یک پینشهاد است»(1) مشکلی را حل نمیکند؛ چرا که طرف مقابل میگوید: این پیشنهاد را نمیپذیریم.
2 تجربهگرایی یا آمپریسم
این مکتب «بر روشهایی چون مشاهده و آزمون و نیز رویکرد و روحیّهی علمگرایی که خود زاییدهی تجربهگرایی و برآمده از توفیقات حاصله از روشهای تجربی است»(2) تکیه دارد. در این نحله عقل جز به عنوان ساماندهنده و خادم دستاوردهای تجربی نقشی ندارد.
اما مشکل بزرگ این مکتب هم این است که اصل تجربهگرایی، تجربهناپذیر است و با این ملاک نمیتوان دربارهی صحّت و سقم آن اظهارنظر کرد.
تجربهگرایی چه کاری دارد با آیندهای که از دسترس حسّ و تجربه بیرون است؟ کسی که عقل و عقلانیت را خادم دستاوردهای تجربی میداند، چگونه میتواند به خود اجازه دهد که با عقل خود آیندهی دور از دسترس حسّ و تجربه را حاضر تلقّی کند و دربارهی آن به گفتگو پردازد؟
3 تساهل و تسامح ) Tolerance(
مفهوم تساهل و تسامح در عصر ما «به رسمیت شناختن مطلق تنوّع و گوناگونی در هر عرصهی معرفتی و رفتاری، اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و...»(3) است. تساهل و تسامح به عنوان یک دیدگاه فلسفی، طرفدار نسبیت،
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحهی 173.
2. همان، صفحهی 181.
3. همان، ص217.
_______________________________
دوگانگی و اختلاف در نظام هستی و فردگرایی است.
افراط در فردگرایی کار را به آنجا کشاند که انسان را محق شناختند نه مکلّف. بر انسان نباید هیچ چیزی تحمیل شود و نباید او را با تعیین تکالیف، محدود و گرفتار و آزرده کرد. آیا میتوان برای چنین انسانی آیندهنگری کرد.
هرچند گاهی به نیک سرشتی انسان اشاره کرده و گفتهاند: اگر «آزاد... گذارده شود، به خیر و نیکی میل میکند»(1)؛ ولی معلوم نیست با قول به نسبیت و عدم انسجام و ناموزون بودن هستی و فردگرایی افراطی چگونه میتوان به آیندهی انسان امیدوار بود؟ انسان آزاد، تکلیفستیز است و بنابراین، تن به تکالیف اخلاقی و دینی و اجتماعی نمیدهد و آیندهی روشنی ندارد. وانگهی خیر هم نسبی است.
4 مدرنیسم
مدرنیته دارای امواجی است. برخی از امواج آن بر پیشرفت بشریّت، باور دارد. اعتقاد به اندیشهی پیشرفت در تمام زمینههای علمی و روانی و اجتماعی و اخلاقی از شاخصهای برخی از امواج است. انضباط و قانونمندی تاریخ را از دستاوردهای علم مدرن شناختهاند.
امّا مگر فردگرایی افراطی و سنّتستیزی مدرنیستی و مخالفت با تمام آداب و عادات و عرفهای معقول و مقبول و احساسگرایی و گرایش سکولاریستی و دنیویگرایی افسارگسیخته و مهارنشدنی، مجالی برای پیشرفتباوری باقی میگذارد؟
انسانیّت که با این ویژگیها زندگی را سپری میکند، اگر آیندهای برایش قابل پیشبینی باشد، جز بدبختی و پریشانی و سیهروزی نیست. بیجهت نیست که برخی از نویسندگان غربی با نگرانی تمام به آیندهی بشریت نگریسته و اعلام خطر کردهاند. آندره فونتن مینویسد:
«معلوم نیست که انسان به کجا میرود، در سال 1972 موءسسهی ام.آی.تی گزارشی تحت عنوان حدود
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحهی 221.
_______________________________
رشد، منشتر کرد که مأیوس کننده بود. بخشی از گزارش چنین بود. «در صورتی که منابع طبیعی کرهی زمین کمتر از حدّ نیاز بشر شود، در وهلهی اول، کشورهای صنعتی دچار بحران اقتصادی خواهند شد. ممکن است این بحران به مرحلهای که زندگی حیوانی و گیاهی را مورد تهدید قرار دهد، نرسد، یا برعکس ممکن است دامنهی آن به قدری وسیع شود که بشر را در معرض خطر نابودی قرار دهد. در صورت اخیر برای هر تعداد از افراد بشر که بتوانند از بحران جان سالم به در برند، دیگر در روی زمین چیزی باقی نخواهد ماند که بتوانند با استفادهی از آن جوامع جدیدی ایجاد نمایند»(1).
معلوم است که اگر سرقافلهی بشریت، کسانی باشند که شعار مدرنیتهی آنها «اندیشهی برابری و برادری و رشد و تکامل را تأمین نکرد، بلکه تعارضات اجتماعی و فاصلههای فاحش و موحش طبقاتی و فقرفزایندهی طبقات پایین را در پی آورد و نابرابریها را غلیظتر کرد و عملاً مفهوم انسانیّت و اومانیته را در یک طبقهی خاص، یعنی در بورژواژی خلاصه کرد»(2) نباید به انتظار آیندهای روشن و امیدآفرین نشست؛ ولی پرواضح است که نهضتهای عدالتخواهی و جنبشهای ظلمستیز و کفربرانداز، فرصت را از کشورهای زورگو و افزونطلب سلب میکند و نمیگذارد که آنها بشریّت را گرفتار مهلکه و تباهی کنند.
5 پست مدرنیسم
امروز، پسامدرن جانشین مدرنیته است. در حقیقت، سه دوره مطرح است: 1 پیشامدرنیسم که عقل را عنصری لازم میشناخت و بر وحی نیز اعتماد میکرد. 2 مدرنیسم که عقل استدلالگر برنامهریز را کافی میپنداشت. 3 دورهی پسامدرن که «در مقابل عقلانیت مدرن، براحساس و غرایز آدمی تأکید میکند».(3).
پست مدرنیسم با نفی عقیده به
_______________________________
1. یک بستر و دو روءیا: تاریخ تنش زدائی، صفحهی 322 و 323، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
2. فرهنگ واژهها، صفحهی 539.
3. همان، صفحهی 105.
_______________________________
پیشرفت و گرایش به هیچ انگاری (نیهیلیسم) بر این باور است که «عقل نمیتواند داوری غیرجانبدارانهای داشته باشد. لذا مفاهیمی چون غایت و هدف به عنوان مفاهیمی جهانی و سرمدی انکار میشوند یا دستکم شناختناپذیر دانسته میشوند و مآلاً چیزی به نام پیشرفت به سوی هدف، فاقد معنا خواهد بود»(1).
پست مدرنیسم با توجه به موضعگیریش در برابر مدرنیته، به پذیرش تمام سنّتها و فرهنگهای بومی و محلّی به جای فرهنگ واحد تن میدهد و ارزشها و هنجارها را به عنوان حقایقی برتر و مستقل از فرهنگها و گفتمانها نفی میکند. در عرصهی سیاست و اجتماع، چیزی به نام حقوق طبیعی و حقوق بشر، مورد قبولش واقع نمیشود.
چنین نحلهای چگونه میتواند آیندهنگری کند و در سیر تکاملی بشر، نقشی و سهمی داشته باشد «به نظر متخصّصان، ساختمانهای پست مدرن به گونهای طرّاحی شدهاند که نشانهها، ستونها، نماها، سقفها و... به استهزای هم برخاستهاند و یکدیگر را زیر سوءال میبرند. گویا آثار معماری پست مدرن، بازتاب دقیق روحپریشان انسان معاصر است: برجهای عظیم و استوانهایشکلی که آدمی را دچار سرگیجه میکند و با ورود به آنها ورود به وضعیتی پوچ و تهی، فاقد مرکز، در حال غرق شدن و دست و پا زدن و معلّق شدن در یک فضای بیاتّکا و مبهم را منعکس میکند».(2)
آیندهنگری از نگاه فلاسفهی غرب
اکنون که در مکاتب و نحلههای بیطرف و بیتفاوت نسبت به آیندهی بشریت مروری داشتیم، به سراغ مکاتبی میرویم که با مبانی خود هرچند نارسا آیندهنگری کرده و طرح و نقشه تکامل بشر را در آیندهای دور یا نزدیک، پیش رویش نهادهاند.
1 ماتریالیسم مکانیکی
هرچند افرادی با دید مادّیگرایانه، تنها به موجود مادّی معتقد بودند و جهان ر
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، ص 121.
2. همان، ص131.
_______________________________
به سان یک ماشین میدیدند که بدون غرض و هدف، کار میکند، امّا این گرایش مادیگری، برای بسیاری از ماتریالیستها قابل قبول نبود. زیرا اوّلاً حرکت ماشینی عالم، نیاز به یک محرک خارجی پیدا میکرد که همان ذات متعالی خداوند بود و این چیزی بود که حضرات از آن گریزان بودند. و ثانیاً آنها در جستجوی ماتریالیسمی بودند که تبیینکنندهی سیر تکاملی بشر باشد و در قبال جامعهی بشری بتواند راهی نشان دهد که نهایتش خیر و سعادت و آسایش و آرامش باشد. بدین جهت بود که سکّهی ماتریالیسم مکانیک از رونق افتاده و ماتریالیسم دیگری جایگزینش شد که هماکنون به توضیح و تبیین آن میپردازیم.
2 مارکسیسم
این نحله، هم فلسفی، هم سیاسی است. این مکتب، در قلمرو مابعدالطبیعه، فلسفهی تاریخ، جامعهشناسی، اقتصاد و پیشبینیهای تاریخی گام نهاده است. از آنجا که لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایهداری، با جنبشهای کارگری و ظلمستیزی ناسازگار بود، این نظام مورد توجّه محرومان جامعهها قرار گرفته؛ هرچند نتوانست آرمانهای آنها را برآورده سازد.
مارکسیسم، بنیاد هستی را بر ماده نهادهو صورتهای آن را با قوانین دیالکتیک در معرض تغییر و تحوّل شناخته است.
«مارکس» از لحاظ فلسفی تحت تأثیر «هگل» و «فوئر باخ» و از لحاظ اقتصادی متأثّر از «ریکاردو» بوده و مباحث خود را بر سه محور ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و نقد سرمایهداری استوار کرده است.
از نظر وی جهان طبیعت و جامعه و فکر، محکوم حرکت و تکامل میباشند. دیالکتیک، قانونی عام است که حرکت تکاملی بر طبق آن، صورت میگیرد.
ماتریالیسم تاریخی به این معنی است که تاریخ بدون دخالت ارادهی انسانی رو به تکامل میرود. هرچند مارکس در اینجا به تناقضگویی گرفتار شده و در عین اینکه تأثیر ارادهی انسان را در حرکت تکاملی تاریخ نفی کرده، در مواردی از تأثیر انسان و نقش تعیینکنندهی او سخن گفته است.
اگر چه فرایند طبیعت بنابرماتریالیسم دیالکتیک بیانتهاست ولی فرایند تاریخ بیانتها نیست و نهایت آن کمونیسم است. در این مرحله نیروهای طبیعی در قبضهی اقتدار انسان قرار میگیرند.
از نظر مارکسیسم، جامعه بشری از کمون ابتدایی به نظام بردهداری و فوءدالیته و بورژواژی به نظام سوسیالیسم رسیده یا میرسد. با محو تمام آثار سرمایهداری دوران اشتراک نهایی و کمون آرمانی فرا میرسد. این مرحله «آزادی و شکوفایی واقعی را برای انسان به ارمغان میآورد»(1) و جامعهی آرمانی و مطلوب یا اتوپیا ) utopia( تحقق مییابد.
واضح است که امروز شعارهای پرطمطراق مارکسیسم که چند دهه از قرن بیستم را فرا گرفته بود از رونق افتاده و تقریباً همه فهمیدهاند که اتوپیای مارکسیسم که در قالب کمون نهایی ارایه میشد، قابل تحقق نیست.
آنچه مورد نظر این نوشتار است، همان دید مثبتی است که این نحله نسبت به آیندهی بشریت داشته است.
3 جهش سوسیولوژیک
در قرن نوزدهم میلادی و پیش از مارکس در غرب فیلسوفی پیدا شد که معتقد شد زندگی انسان باید سه مرحلهی متوالی را بگذارند:
1 مرحلهی ابتدایی که بشر در این مرحله پدیدههای طبیعی را به عوامل بدوی و خدایان نسبت میداد. سازمانها و تشکیلات اجتماعی در این دوره متناسب و مطابق با همان سیستم فکری حاکم است.
2 مرحله متافیزیکی که در این مرحله بشر به اندیشیدن میپردازد و میکوشد که بر مبنای پارهای اصول غیرتجربی، مانند ایدهی صرف و مطلق آزادی و فضیلت کلی در حیات اجتماع به منصّهی ظهور دست یابد.
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، ص495.
_______________________________
3. مرحلهی تحقیقی یا علمی که انسان در این مرحله از راه تجربه به جستجوی علل میپردازد.
او معتقد است که در این مرحله باید شرایط و قوانین نظم اجتماعی و در حالت دینامیک، قوانین تکامل و ترقیات آن بازجویی و پدیدار گردد. با اینکه در اجتماعات قوانین نظم، مسلّط است، ولی میتوان و باید وسایل ترقّیات سریع و متوالی بشریت را به وجود آورد.میتوان گفت: سه اصل نظم و ترقّی وتکامل از روءوس قطعی و مسلّم فلسفهیتحقّقیپوزیتیویسم است.(1)
4 جامعهشناسی تکاملی
هربرت اسپنسر از فلاسفه قرن نوزدهم، طرفدار تحوّل و تکامل تدریجی و مسالمتآمیز است. او میخواست تکامل داروینیستی را در تمام علوم و در همهی جهات، قابل انطباق و کارآمد سازد.
از نظر او تحوّل و تکامل، تدریجی و انقطاعناپذیر است. افراد، ابتدا دستههای کوچک تشکیل دادند. سپس این دستهها تشکّل و همبستگی پیدا کردند و به مجموعههای پیچیدهای تبدیل شدند. این سیر از کثرت به وحدت، همچنان استمرار پیدا میکند و هرگز به نقطهی سکون نمیرسد.
در اجتماعی که اسپنسر با نظر تحلیلی بدان مینگرد، باید یک قانون کلی حاکم باشد. هرچه جامعه بزرگترمیشود، قانون آن هم کلیتر و فراگیرتر است. میل به تکامل، در سرشت انسان است. هر تصمیم فردی مطابق عقل نیست. آن تصمیمی مطابق عقل است که در جهت تکامل باشد. بدین ترتیب از نقش انسان در تکامل اجتماعی غافل نیست؛ هرچند معتقد است که ظهور کیفیّات تازه خود به خود میباشد.(2)
5 جهانی شدن
جهانی شدن مفهوم جامعی است که
_______________________________
1. نگاه کنید به جامعهشناسی پروفسور پیربوتول: اوگوست و جهش سوسیولوژیک. ص 282 به بعد، انتشارات آسیا، 1343، ترجمه هاشم رضی.
2. ر.ک: همان، جامعهشناسی تکاملی، ص305 به بعد.
_______________________________
«اکثر پژوهشگران مسایل سیاسی و امور بینالملل برای توصیف وضعیت کنونی حاکم بر نظام بینالملل»(1) به کار میبرند، از نظر اینان «جهانی شدن، به معنای فرایندی اجتماعی است که از مدّتها پیش آغاز شده و رو به گسترش است».(2)
ا ز دیدگاه اینان، سرانجام مرزهای جغرافیایی از میان میرود و یک جامعهی جهانی واحد به وجود میآید و فرهنگ واحد بر سیّارهی زمین حاکم میشود و ملتها با همهی تنوّعی که دارند، به صورت یک خانواده درمیآیند و همگان در دهکدهی جهانی با آزادی و مساوات به زندگی خود ادامه میدهند.
گویی هر چه جامعه بزرگتر و فراگیرتر میشود، جهان کوچکتر و فشردهتر میگردد و به همین جهت، از دهه 60 قرن بیستم میلادی، «مارشال مک لوهان» آنرا مطرح کرد و این «پیآمد تحوّلاتی شگرف در جهان بود».(3)
جهانی شدن، تنها ماهیّت اقتصادی ندارد، بلکه بعد سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن نیز قابل توجه است. امروز الگوهای زندگی به سوی جهانی شدن در حرکت است. پیمانها و اتحادیههای منطقهای و جهانی و دخالت سازمان ملل و شورای امنیت در امور کشورها و ملّتها از فرا رسیدن نظام واحد جهانی خبر میدهد.
هرچند آیین مسیحیت، داعیهی جهانی شدن دارد؛ ولی به علّت تهی بودن آن از تعلیمات اجتماعی و سیاسی و تکیهی آن بر ایمان فردی، نتوانسته است در عصر جهانی شدن برای انسانهای روی زمین جاذبهای داشته باشد.
اما اسلام، با جامعیتی که به لحاظ اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دارد و با توجّه به اینکه هم داعیهی جهانی شدن دارد و هم برای انسانها پرجاذبه است، شانس جهانی شدن آن در آیندهای نهچندان دور، بسیار است. اکنون ادیان دیگر، پیروان خود را در برابر نفوذ و جذّابیت اسلام از دست میدهند، ولی اسلام بدون
_______________________________
1. ر.ک: همان، جامعهشناسی تکاملی، ص246.
2. همان.
3. همان، ص249.
_______________________________
اینکه پیروان خود را از دست بدهد، به طور دایم افراد نومسلمان را در حوزهی گستردهی خود جا میدهد.
غربیها پروسهی جهانی شدن را به نفع خود میپندارند و میکوشند که ارزشهای خود را حاکم کنند. آنها میخواهند آموزههای لیبرالیسم را در ساختهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و با هدف مشروعیت بخشیدن به سلطه و هژمونی غرب، تحقق بخشند. این همان سلطهطلبی امپریالیسم است که میخواهد با تکیه بر قدرت خود، ملتهای ضعیف را مهار کند و آنها را مقهور خود گرداند. قطعاً غرور ملّی و غیرت دینی ملّتها آنها را از تسلیم شدن در برابر چند ترفندی باز میدارد و راه مقاومت و پایمردی را پیش پای آنها میگذارد. شاهد آن، مقاومت مردم فلسطین و عراق و افغانستان در برابر تهاجم آمریکا و انگلیس است. این، «جهانی شدن» نیست، بلکه «جهانیسازی» است. و هرگز ملتها در برابر آن تسلیم نمیشوند.
امّا برخی از دیدگاهها، جهانی شدن را یک امر طبیعی و نتیجهی قطعی شرایط کنونی دنیا میدانند. این وضع، محصول طبیعی و روزافزون ارتباطات است. مطابق این دیدگاه در سیر جهانی شدن، ارزشهای مثبت فراگیر میشوند و ضدّارزشهای قومی و ملّی از میان میروند. آری آنچه به نفع مردم است، ماندگار و همگانی میشود و آنچه حکم کف روی آب دارد، محو و نابود میگردد.(1)
_______________________________
1. «امّا الزّبد فیذهب جفاء وامّا ما ینفع الناس فیمکُثُ فی الارض» (سورهی رعد، آیهی 17).
در این باره شواهد بسیاری از قرآن و حدیث موجود است و محقّقان اسلامی آنها را مورد تحقیق دقیق قرار داده و کتب و مقالات متعدّد و متنوّعی به رشتهی نگارش کشیدهاند.
همچنین محقّقان، بشارات و مژدههای عهدین و آثار به جا ماندهی از آیین زردشت را هم از نظر دور نداشته و دربارهی آنها نیز کارهای ارزشمندی انجام دادهاند.
این، بدان معنی نیست که کار را تمام شده تلقّی کنند و تحقیق و ژرفنگری را به دست فراموشی سپارند. وظیفهی اسلامشناسان و دینشناسان است که اندیشهی مهدویت را با تحقیق دقیق در آثار دینی، به طور شفّاف و روشن به دنیای سرگردان کنونی معرّفی کنند و هرگونه پیرایه و زنگاری را از چهرهی زیبای آن بزدایند؛ چرا که هنوز هم برخی از زعمای مسیحی، مهدویت را در قالب رجعت مسیح تفسیر میکنند و با کمال صراحت بعثت محمّدی را به دیدهی انکار مینگرند یا حدّاقل صحّت آن را مورد تردید قرار میدهند.
بعثت حضرت عیسی آخرین حلقهی نبوت و رسالت نیست. اولین هم نیست. آخرین حلقه، حلقهی خاتمیت اسلام است. موسی دو بشارت داشت: ظهور عیسی و ظهور مهدی؛ بلکه ظهور پیامبر اسلام را هم بشارت داد. عیسی پیامآور دو بشارت است: هم ظهور پیامبر اسلام و هم ظهور حضرت مهدیعلیه السلام. در این میان، جایگاه حلقهی زردشت و کتاب اوستا مبهم است. آیا مقدّم بر حضرت موسی است یا بعد از اوست و آیا او هم پیامبری مبعوث و دارای دین و کتاب و شریعت بوده یا خیر؟
در روایتی آمده است که حضرت یحییعلیه السلام از شیطان پرسید: این چیزی که به میان بستهای چیست؟ پاسخ داد: «هذه المجوسیّةُ أنا الّذی زیّنتُها لهم»(1) این، مجوسیت است که برای آنها زینت دادهام. به روایتی دیگر، سلمان فارسی در بیان علت
_______________________________
1. بحارالانوار، ج63، ص224.
_______________________________
مسلمان شدن خود چنین گفت که نامهای بر سقف خانهاش آویخته شده بود. چون آن را گشود، نوشته بود: این عهدی است از خدا به آدم که از صلب او پیامبری خلق میکند که به مکارم اخلاق امر میکند و از پرستش بتها باز میدارد. «یا روز به، ائت وصیّ عیسی فآمن واترکِ المجوسیّة»(1) ای روزبه، نزد جانشین عیسی بیا و ایمان بیاور و مجوسیت را رها کن.
این نوشتار، به دنبال کنکاش و تلاش دربارهی آیندهنگری دینی و پیگیری مهدویت ادیان و مهدی نوعی اهل سنّت و مهدی شخصی غایب از نظر شیعهی امامی نیست. بلکه تلاشی است عقلی و نظری، تا معلوم شود که آیا از این رهگذر، راه به جایی میبریم یا نه؟ طبعاً بررسی چنین مسألهای از دسترسی علوم تجربی و علوم ریاضی خارج است. هرچند از علوم هم میتوان در این راه مدد گرفت؛ ولی بدون شک، چارهای جز فلسفیدن و جز پناه بردن به یک اندیشهی فلسفی ناب نیست.
طبعاً وقتی سخن از اندیشهی فلسفی به میان میآید، باید توجّه داشته باشیم که گذشته از مکاتب و مفاهیم کهن، مکاتب و مفاهیمی نو در حوزهی فلسفه و کلام مطرح است. واقعیت این است که فلسفه و کلام همزاد بشر است. چرا که عقل و دین، همزاد بشر است. از آن روزی که بشر پا به عرصهی وجود نهاد، سر و کارش با دین بود و وظیفه داشت که هم از دین خودش دفاع کند و هم عقاید دینی خود را برهانی سازد. عقل نیز او را به تفکّر وا میداشت و ناچار بود بداند که از کجا آمده و به کجا میرود و مبادی و غایت را بشناسد و پرسشها را بدون پاسخ نگذارد.
گذشته از مکاتبی که در غرب و شرق عالم مطرح بوده و هست، در عالم اسلام هم مکاتبی مطرح بوده که با پسوند اسلامی، آنها را کلام یا فلسفهی اسلامی میخوانیم. هرچند همهی این مکاتب، خود را مرتبط و وابسته به اسلام میدانند و سعی میکنند که از اسلام جدا نشوند، قطعاً
_______________________________
1. بحارالانوار، ج22، ص356.
_______________________________
در روشها و برداشتها و نتایج و آثار با هم اختلافاتی دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
آیا مکاتب و مفاهیم غیراسلامی اعم از نو و کهن آیندهنگری دارند یا ندارند و اگر دارند، آیا مثبت است یا منفی؟ آیا امیدوارکننده است یا مأیوسکننده؟ آیا بشر، در راه ساختن یا تغییر آینده نقشی دارد یا ندارد و اگر دارد، آیا مستقل عمل میکند یا غیرمستقل؟ به عبارت دیگر، آیا علّت تامّه است یا علّت ناقصه؟
این سوءالات، عیناً دربارهی مکاتب و مفاهیم کلامی و فلسفی عالم اسلام هم مطرح است.
در عالم اسلام، کلام دو شکل یا دو روش دارد: یکی کلام جدلی که از فلسفه دور و بیگانه است و دیگری کلام فلسفی که میکوشد ادّعاهای خود را برهانی کند و از جدال و استفاده از ابزارهای غیر برهانی بپرهیزد. این شیوه را حضرت خواجهی طوسی در کتاب تجرید خود اعمال کرد؛ ولی نباید فراموش کرد که حتی کلام اشعری هم دست به دامن فلسفه شده و از فلسفهی مشّاء استفادهی شایانی برده است.
و اما فلسفههای رایج عالم اسلام یعنی فلسفهی مشّاء و فلسفهی اشراق و فلسفهی صدرا در طول یکدیگرند و مخصوصاً فلسفهی صدرایی از تمام فلسفههای پیشین و آرای متکلمان و اذواق متألّهان و اهل سیر و سلوک، به عنوان موادّ خام استفاده کرده و از آن، حکمتی پدید آورده که به حق حکمت متعالیه نامیده شده است. حکمت متعالیه را باید از آرمانهای شیخالرئیس شناخت. او بود که فهم برخی از مسایل مستور که در دیجور یلدای ذهن ناپختهی آدمی گم شده بود، تنها در خور شأن راسخان در حکمت متعالیه معرّفی کرد و خواجهی اندیشمند طوس، آنها را به عنوان جامع حکمت بحثی و ذوقی شناساند.(1)
به هر حال، در عالم اسلام، کلام فلسفی و فلسفهی ناب، با یکدیگر
_______________________________
1. ر.ک: الاشارات والتنبیهات، النمط العاشر، الفصل 9.
_______________________________
خویشاوندند و طبیعی است که آیندهنگری دارند و حتماً آیندهنگری آنها مثبت است، چرا که اندیشههای فلسفی مسلمین در حوزهی اسلام زاده و بالیده و محال است که از اسلام آیندهنگر، بیگانه باشند؛ زیرا نه اسلام با معارف یقینی و ضروری درگیر است و نه آن فلسفهای که بیگانه از کتاب و سنت است، قابل قبول است. صدرالمتألهین عقل و شرع را با هم سازگار دانسته و گفته است:
حاشاَ الشّریعةِ الحقّةِ الإلهیّةِ البیضاءِ أن تکونَ أحکامُها مصادِمةً للمعارِفِ الیقینیّةِ الضّروریّةِ وتبّاً لفلسفةِ تکونُ قوانینُها غیرَ مطابقةٍ للکتابِ والسنّة.(1)
«مگر ممکن است که احکام شریعت حقّهی الهی و نورانی با معارف یقینی و ضروری ناسازگار باشد! نابود و تباه باد فلسفهای که قوانین آن با قرآن و حدیث مطابقت نداشته باشد».
این است آرمان بزرگ کسی که در جهان اسلام وارث به حق همهی اندیشمندان اسلامی پیشین است و بر قلّهی فلسفه نشسته است. هرچند کاستیهایی هم دارد و همهی آرمانهایش در راه انطباق با قرآن و حدیث برآورده نشده باشد. مگر فقهای ما آرمانشان این نیست که فتاوا و استنباطاتشان منطبق بر قرآن و حدیث باشد؟ ولی آیا همهی ایدههای آنها تحقق یافته است؟ اگر چنین است، پس چرا با یکدیگر اختلاف دارند؟ مگر ما برخلاف اشاعره که قایل به «تصویب»اند، قایل به «تخطئه» نیستیم؟! چه لزومی دارد که ما تنها و تنها مخطّئهی فقهی باشیم؟ اگر در مباحث عقلی و نظری هم مخطّئه باشیم، به اشتباه نرفتهایم. معنای تخطئه این نیست که تمام آرای فقها را خطا تلقّی کنیم؛ ولی بعضاً ممکن است خطا باشد. همین دیدگاه را دربارهی مسایل نظری و عقلی هم میتوانیم داشته باشیم و بگوییم: حتّی صدرای صدرنشین و حکیم فاتح قلّهی تألّه هم ممکن است دچار خطا و لغزش شود و آن وقت است که قاعدهی: «للمصیبِ
_______________________________
1. الاسفار الاربعه، ج4، ص75.
_______________________________
أجرانِ وللمخطیء أجر واحد» را هم دربارهی فقها جاری میکنیم و هم دربارهی فلاسفهی اسلامی.
این نوشتار، پاسخ به اینکه آیندهنگری فلسفهی اسلامی چگونه است؟ را به فرصتی دیگر موکول کرده است.
در میان اندیشمندان عالم اسلام کسانی بودهاند که حاشیهنشین محسوب میشوند و نمیتوان آنها را از اصحاب مدرسهی مشّاء و از شاگردان مکتب اشراق و از فرهیختگان مکتب حکمت متعالیه شناخت.
ابوحاتم رازی کتابی دارد به نام «اعلام النبوّة». او در کتابش از ملحدی نام میبرد که معتقد بوده است بعثت انبیا خلاف حکمت و عدالت خداوند است. مقصود او طبیب معاصرش محمد زکریای رازی است.(1) البته نمیتوان محمد زکریا را به طور قطع، متّهم به الحاد کرد؛ چرا که ممکن است اینگونه حرفها را در مقام مناظره بر زبان رانده باشد؟! ولی او کجا و امثال فارابی و شیخالرئیس و سهروردی و صدرالمتألّهین کجا؟ متأسّفانه شخصی که داعیهی فیلسوفی دارد، گفته است: در جهان اسلام، فیلسوفی غیر از محمد زکریای رازی نمیشناسد. لابد این سخن به دلیل سنخیت است و الاّرازی را با نوشتن چند کتابچه دربارهی طب روحی و سیرهی فلسفی و مابعدالطبیعه و نشانههای اقبال و دولت و لذّت و علم الهی و زمان و مکان و نفس و عالم که مجموع آنها از 281 صفحه تجاوز نمیکند(2) و سخن تازهای هم در آنها نیاورده، چگونه میتوان یگانه فیلسوف عالم اسلام شناخت؟
بررسی مسأله از دو نگاه
اکنون ناگزیریم که مسألهی آیندهنگری را از دو نگاه بررسی کنیم؛ چرا که با همهی تنوّع و تکثّری که در مکتبها و فلسفهها و دیدگاههای معرفت شناسانه و هستیشناسانه وجود دارد، میتوان گفت:
_______________________________
1. نگاه کنید به «رسائل فلسفیه» ابوبکر محمد بن زکریا الرازی، صفحهی 295، به تصحیح پلکراوس.
2. نگاه کنید به همان.
_______________________________
خواه با نگاه مثبت یا منفی به آینده، دو نگاه بیشتر مطرح نیست: یکی نگاهی که متفکران حوزهی اسلام براساس مبانی خاصّ خویش به مسأله افکندهاند و البته این نگاه، مثبت است و دیگری نگاهی که غربیهای معاصر و احیاناً غیرمعاصر به مسأله افکندهاند و صد البته که این نگاه میتواند مثبت یا منفی باشد.
در این میان، نباید از مکتبها و نحلههایی که هیچ نگاهی به مسأله ندارند، غافل شد. آنها فکر و ذهن اتباع خود را به چیزهایی مشغول کردهاند که از آنها توقّعی نیست که آیندهنگری مثبت یا منفی داشته باشند. بهجاست که بر آنها مروری داشته باشیم:
1 پوزیتیویسم منطقی
از این نحله چه انتظاری میتوان داشت؟ «کار فلسفه در این رویکرد، عبارت است از تشریح گزارههای علوم یا سخن دربارهی سخن»(1).
اصحاب و اتباع این مکتب را به شناخت حقیقت و گذشته و آیندهی جهان و تعیین مسیر و هدف و غایت بشریّت، کاری نیست. مشغلهی عمدهی اینان، مسألهی زبان است.
از نظر ایشان «هر قضیهای به جز قضایای منطقی و ریاضی که نشود آن را با محک تجربه آزمود، نه بیاعتبار و بیفایده و یا کاذب، بلکه مهمل و بیمعناست»(2). کار آنها قبل از بررسی صدق و کذب قضایا، ملاحظهی معناداری است و اگر قضیه در بوتهی آزمون، کسب امتیاز معنیداری نکند، نمیتوان دربارهی صدق یا کذب آن، اظهار نظر کرد.
اینان گزارههای معنیدار را دو قسم کردهاند: 1گزارههای منطقی و ریاضی 2گزارههای تجربی. محمول قضایای دستهی اول، صوری و تحلیلی و فاقد پیام تازهای برای مخاطب است. دسته دوم به لحاظ تجربهپذیری است که معنای
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحه 172 (ذیل پوزیتیویسم منطقی).
2. همان، صفحهی 169.
_______________________________
محضلی دارند و بر کرسی اثباتپذیری نشستهاند، آنها چیزی جز طبیعت مادّی حاضر نمیشناسند که بخواهند دربارهی آن گفتگو کنند.
اینان غافل بودند که اصل تحقیقپذیری، خود تحقیقناپذیر است؛ چرا که نه در زمرهی قضایای تحلیلی منطقی و ریاضی میگنجد و نه پا در دایرهی تجربه نهاده است. اینکه گفته شود: «اصل مذکور، نه یک حکم و یک گزاره، بلکه یک پینشهاد است»(1) مشکلی را حل نمیکند؛ چرا که طرف مقابل میگوید: این پیشنهاد را نمیپذیریم.
2 تجربهگرایی یا آمپریسم
این مکتب «بر روشهایی چون مشاهده و آزمون و نیز رویکرد و روحیّهی علمگرایی که خود زاییدهی تجربهگرایی و برآمده از توفیقات حاصله از روشهای تجربی است»(2) تکیه دارد. در این نحله عقل جز به عنوان ساماندهنده و خادم دستاوردهای تجربی نقشی ندارد.
اما مشکل بزرگ این مکتب هم این است که اصل تجربهگرایی، تجربهناپذیر است و با این ملاک نمیتوان دربارهی صحّت و سقم آن اظهارنظر کرد.
تجربهگرایی چه کاری دارد با آیندهای که از دسترس حسّ و تجربه بیرون است؟ کسی که عقل و عقلانیت را خادم دستاوردهای تجربی میداند، چگونه میتواند به خود اجازه دهد که با عقل خود آیندهی دور از دسترس حسّ و تجربه را حاضر تلقّی کند و دربارهی آن به گفتگو پردازد؟
3 تساهل و تسامح ) Tolerance(
مفهوم تساهل و تسامح در عصر ما «به رسمیت شناختن مطلق تنوّع و گوناگونی در هر عرصهی معرفتی و رفتاری، اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و...»(3) است. تساهل و تسامح به عنوان یک دیدگاه فلسفی، طرفدار نسبیت،
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحهی 173.
2. همان، صفحهی 181.
3. همان، ص217.
_______________________________
دوگانگی و اختلاف در نظام هستی و فردگرایی است.
افراط در فردگرایی کار را به آنجا کشاند که انسان را محق شناختند نه مکلّف. بر انسان نباید هیچ چیزی تحمیل شود و نباید او را با تعیین تکالیف، محدود و گرفتار و آزرده کرد. آیا میتوان برای چنین انسانی آیندهنگری کرد.
هرچند گاهی به نیک سرشتی انسان اشاره کرده و گفتهاند: اگر «آزاد... گذارده شود، به خیر و نیکی میل میکند»(1)؛ ولی معلوم نیست با قول به نسبیت و عدم انسجام و ناموزون بودن هستی و فردگرایی افراطی چگونه میتوان به آیندهی انسان امیدوار بود؟ انسان آزاد، تکلیفستیز است و بنابراین، تن به تکالیف اخلاقی و دینی و اجتماعی نمیدهد و آیندهی روشنی ندارد. وانگهی خیر هم نسبی است.
4 مدرنیسم
مدرنیته دارای امواجی است. برخی از امواج آن بر پیشرفت بشریّت، باور دارد. اعتقاد به اندیشهی پیشرفت در تمام زمینههای علمی و روانی و اجتماعی و اخلاقی از شاخصهای برخی از امواج است. انضباط و قانونمندی تاریخ را از دستاوردهای علم مدرن شناختهاند.
امّا مگر فردگرایی افراطی و سنّتستیزی مدرنیستی و مخالفت با تمام آداب و عادات و عرفهای معقول و مقبول و احساسگرایی و گرایش سکولاریستی و دنیویگرایی افسارگسیخته و مهارنشدنی، مجالی برای پیشرفتباوری باقی میگذارد؟
انسانیّت که با این ویژگیها زندگی را سپری میکند، اگر آیندهای برایش قابل پیشبینی باشد، جز بدبختی و پریشانی و سیهروزی نیست. بیجهت نیست که برخی از نویسندگان غربی با نگرانی تمام به آیندهی بشریت نگریسته و اعلام خطر کردهاند. آندره فونتن مینویسد:
«معلوم نیست که انسان به کجا میرود، در سال 1972 موءسسهی ام.آی.تی گزارشی تحت عنوان حدود
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، صفحهی 221.
_______________________________
رشد، منشتر کرد که مأیوس کننده بود. بخشی از گزارش چنین بود. «در صورتی که منابع طبیعی کرهی زمین کمتر از حدّ نیاز بشر شود، در وهلهی اول، کشورهای صنعتی دچار بحران اقتصادی خواهند شد. ممکن است این بحران به مرحلهای که زندگی حیوانی و گیاهی را مورد تهدید قرار دهد، نرسد، یا برعکس ممکن است دامنهی آن به قدری وسیع شود که بشر را در معرض خطر نابودی قرار دهد. در صورت اخیر برای هر تعداد از افراد بشر که بتوانند از بحران جان سالم به در برند، دیگر در روی زمین چیزی باقی نخواهد ماند که بتوانند با استفادهی از آن جوامع جدیدی ایجاد نمایند»(1).
معلوم است که اگر سرقافلهی بشریت، کسانی باشند که شعار مدرنیتهی آنها «اندیشهی برابری و برادری و رشد و تکامل را تأمین نکرد، بلکه تعارضات اجتماعی و فاصلههای فاحش و موحش طبقاتی و فقرفزایندهی طبقات پایین را در پی آورد و نابرابریها را غلیظتر کرد و عملاً مفهوم انسانیّت و اومانیته را در یک طبقهی خاص، یعنی در بورژواژی خلاصه کرد»(2) نباید به انتظار آیندهای روشن و امیدآفرین نشست؛ ولی پرواضح است که نهضتهای عدالتخواهی و جنبشهای ظلمستیز و کفربرانداز، فرصت را از کشورهای زورگو و افزونطلب سلب میکند و نمیگذارد که آنها بشریّت را گرفتار مهلکه و تباهی کنند.
5 پست مدرنیسم
امروز، پسامدرن جانشین مدرنیته است. در حقیقت، سه دوره مطرح است: 1 پیشامدرنیسم که عقل را عنصری لازم میشناخت و بر وحی نیز اعتماد میکرد. 2 مدرنیسم که عقل استدلالگر برنامهریز را کافی میپنداشت. 3 دورهی پسامدرن که «در مقابل عقلانیت مدرن، براحساس و غرایز آدمی تأکید میکند».(3).
پست مدرنیسم با نفی عقیده به
_______________________________
1. یک بستر و دو روءیا: تاریخ تنش زدائی، صفحهی 322 و 323، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
2. فرهنگ واژهها، صفحهی 539.
3. همان، صفحهی 105.
_______________________________
پیشرفت و گرایش به هیچ انگاری (نیهیلیسم) بر این باور است که «عقل نمیتواند داوری غیرجانبدارانهای داشته باشد. لذا مفاهیمی چون غایت و هدف به عنوان مفاهیمی جهانی و سرمدی انکار میشوند یا دستکم شناختناپذیر دانسته میشوند و مآلاً چیزی به نام پیشرفت به سوی هدف، فاقد معنا خواهد بود»(1).
پست مدرنیسم با توجه به موضعگیریش در برابر مدرنیته، به پذیرش تمام سنّتها و فرهنگهای بومی و محلّی به جای فرهنگ واحد تن میدهد و ارزشها و هنجارها را به عنوان حقایقی برتر و مستقل از فرهنگها و گفتمانها نفی میکند. در عرصهی سیاست و اجتماع، چیزی به نام حقوق طبیعی و حقوق بشر، مورد قبولش واقع نمیشود.
چنین نحلهای چگونه میتواند آیندهنگری کند و در سیر تکاملی بشر، نقشی و سهمی داشته باشد «به نظر متخصّصان، ساختمانهای پست مدرن به گونهای طرّاحی شدهاند که نشانهها، ستونها، نماها، سقفها و... به استهزای هم برخاستهاند و یکدیگر را زیر سوءال میبرند. گویا آثار معماری پست مدرن، بازتاب دقیق روحپریشان انسان معاصر است: برجهای عظیم و استوانهایشکلی که آدمی را دچار سرگیجه میکند و با ورود به آنها ورود به وضعیتی پوچ و تهی، فاقد مرکز، در حال غرق شدن و دست و پا زدن و معلّق شدن در یک فضای بیاتّکا و مبهم را منعکس میکند».(2)
آیندهنگری از نگاه فلاسفهی غرب
اکنون که در مکاتب و نحلههای بیطرف و بیتفاوت نسبت به آیندهی بشریت مروری داشتیم، به سراغ مکاتبی میرویم که با مبانی خود هرچند نارسا آیندهنگری کرده و طرح و نقشه تکامل بشر را در آیندهای دور یا نزدیک، پیش رویش نهادهاند.
1 ماتریالیسم مکانیکی
هرچند افرادی با دید مادّیگرایانه، تنها به موجود مادّی معتقد بودند و جهان ر
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، ص 121.
2. همان، ص131.
_______________________________
به سان یک ماشین میدیدند که بدون غرض و هدف، کار میکند، امّا این گرایش مادیگری، برای بسیاری از ماتریالیستها قابل قبول نبود. زیرا اوّلاً حرکت ماشینی عالم، نیاز به یک محرک خارجی پیدا میکرد که همان ذات متعالی خداوند بود و این چیزی بود که حضرات از آن گریزان بودند. و ثانیاً آنها در جستجوی ماتریالیسمی بودند که تبیینکنندهی سیر تکاملی بشر باشد و در قبال جامعهی بشری بتواند راهی نشان دهد که نهایتش خیر و سعادت و آسایش و آرامش باشد. بدین جهت بود که سکّهی ماتریالیسم مکانیک از رونق افتاده و ماتریالیسم دیگری جایگزینش شد که هماکنون به توضیح و تبیین آن میپردازیم.
2 مارکسیسم
این نحله، هم فلسفی، هم سیاسی است. این مکتب، در قلمرو مابعدالطبیعه، فلسفهی تاریخ، جامعهشناسی، اقتصاد و پیشبینیهای تاریخی گام نهاده است. از آنجا که لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایهداری، با جنبشهای کارگری و ظلمستیزی ناسازگار بود، این نظام مورد توجّه محرومان جامعهها قرار گرفته؛ هرچند نتوانست آرمانهای آنها را برآورده سازد.
مارکسیسم، بنیاد هستی را بر ماده نهادهو صورتهای آن را با قوانین دیالکتیک در معرض تغییر و تحوّل شناخته است.
«مارکس» از لحاظ فلسفی تحت تأثیر «هگل» و «فوئر باخ» و از لحاظ اقتصادی متأثّر از «ریکاردو» بوده و مباحث خود را بر سه محور ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و نقد سرمایهداری استوار کرده است.
از نظر وی جهان طبیعت و جامعه و فکر، محکوم حرکت و تکامل میباشند. دیالکتیک، قانونی عام است که حرکت تکاملی بر طبق آن، صورت میگیرد.
ماتریالیسم تاریخی به این معنی است که تاریخ بدون دخالت ارادهی انسانی رو به تکامل میرود. هرچند مارکس در اینجا به تناقضگویی گرفتار شده و در عین اینکه تأثیر ارادهی انسان را در حرکت تکاملی تاریخ نفی کرده، در مواردی از تأثیر انسان و نقش تعیینکنندهی او سخن گفته است.
اگر چه فرایند طبیعت بنابرماتریالیسم دیالکتیک بیانتهاست ولی فرایند تاریخ بیانتها نیست و نهایت آن کمونیسم است. در این مرحله نیروهای طبیعی در قبضهی اقتدار انسان قرار میگیرند.
از نظر مارکسیسم، جامعه بشری از کمون ابتدایی به نظام بردهداری و فوءدالیته و بورژواژی به نظام سوسیالیسم رسیده یا میرسد. با محو تمام آثار سرمایهداری دوران اشتراک نهایی و کمون آرمانی فرا میرسد. این مرحله «آزادی و شکوفایی واقعی را برای انسان به ارمغان میآورد»(1) و جامعهی آرمانی و مطلوب یا اتوپیا ) utopia( تحقق مییابد.
واضح است که امروز شعارهای پرطمطراق مارکسیسم که چند دهه از قرن بیستم را فرا گرفته بود از رونق افتاده و تقریباً همه فهمیدهاند که اتوپیای مارکسیسم که در قالب کمون نهایی ارایه میشد، قابل تحقق نیست.
آنچه مورد نظر این نوشتار است، همان دید مثبتی است که این نحله نسبت به آیندهی بشریت داشته است.
3 جهش سوسیولوژیک
در قرن نوزدهم میلادی و پیش از مارکس در غرب فیلسوفی پیدا شد که معتقد شد زندگی انسان باید سه مرحلهی متوالی را بگذارند:
1 مرحلهی ابتدایی که بشر در این مرحله پدیدههای طبیعی را به عوامل بدوی و خدایان نسبت میداد. سازمانها و تشکیلات اجتماعی در این دوره متناسب و مطابق با همان سیستم فکری حاکم است.
2 مرحله متافیزیکی که در این مرحله بشر به اندیشیدن میپردازد و میکوشد که بر مبنای پارهای اصول غیرتجربی، مانند ایدهی صرف و مطلق آزادی و فضیلت کلی در حیات اجتماع به منصّهی ظهور دست یابد.
_______________________________
1. فرهنگ واژهها، ص495.
_______________________________
3. مرحلهی تحقیقی یا علمی که انسان در این مرحله از راه تجربه به جستجوی علل میپردازد.
او معتقد است که در این مرحله باید شرایط و قوانین نظم اجتماعی و در حالت دینامیک، قوانین تکامل و ترقیات آن بازجویی و پدیدار گردد. با اینکه در اجتماعات قوانین نظم، مسلّط است، ولی میتوان و باید وسایل ترقّیات سریع و متوالی بشریت را به وجود آورد.میتوان گفت: سه اصل نظم و ترقّی وتکامل از روءوس قطعی و مسلّم فلسفهیتحقّقیپوزیتیویسم است.(1)
4 جامعهشناسی تکاملی
هربرت اسپنسر از فلاسفه قرن نوزدهم، طرفدار تحوّل و تکامل تدریجی و مسالمتآمیز است. او میخواست تکامل داروینیستی را در تمام علوم و در همهی جهات، قابل انطباق و کارآمد سازد.
از نظر او تحوّل و تکامل، تدریجی و انقطاعناپذیر است. افراد، ابتدا دستههای کوچک تشکیل دادند. سپس این دستهها تشکّل و همبستگی پیدا کردند و به مجموعههای پیچیدهای تبدیل شدند. این سیر از کثرت به وحدت، همچنان استمرار پیدا میکند و هرگز به نقطهی سکون نمیرسد.
در اجتماعی که اسپنسر با نظر تحلیلی بدان مینگرد، باید یک قانون کلی حاکم باشد. هرچه جامعه بزرگترمیشود، قانون آن هم کلیتر و فراگیرتر است. میل به تکامل، در سرشت انسان است. هر تصمیم فردی مطابق عقل نیست. آن تصمیمی مطابق عقل است که در جهت تکامل باشد. بدین ترتیب از نقش انسان در تکامل اجتماعی غافل نیست؛ هرچند معتقد است که ظهور کیفیّات تازه خود به خود میباشد.(2)
5 جهانی شدن
جهانی شدن مفهوم جامعی است که
_______________________________
1. نگاه کنید به جامعهشناسی پروفسور پیربوتول: اوگوست و جهش سوسیولوژیک. ص 282 به بعد، انتشارات آسیا، 1343، ترجمه هاشم رضی.
2. ر.ک: همان، جامعهشناسی تکاملی، ص305 به بعد.
_______________________________
«اکثر پژوهشگران مسایل سیاسی و امور بینالملل برای توصیف وضعیت کنونی حاکم بر نظام بینالملل»(1) به کار میبرند، از نظر اینان «جهانی شدن، به معنای فرایندی اجتماعی است که از مدّتها پیش آغاز شده و رو به گسترش است».(2)
ا ز دیدگاه اینان، سرانجام مرزهای جغرافیایی از میان میرود و یک جامعهی جهانی واحد به وجود میآید و فرهنگ واحد بر سیّارهی زمین حاکم میشود و ملتها با همهی تنوّعی که دارند، به صورت یک خانواده درمیآیند و همگان در دهکدهی جهانی با آزادی و مساوات به زندگی خود ادامه میدهند.
گویی هر چه جامعه بزرگتر و فراگیرتر میشود، جهان کوچکتر و فشردهتر میگردد و به همین جهت، از دهه 60 قرن بیستم میلادی، «مارشال مک لوهان» آنرا مطرح کرد و این «پیآمد تحوّلاتی شگرف در جهان بود».(3)
جهانی شدن، تنها ماهیّت اقتصادی ندارد، بلکه بعد سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن نیز قابل توجه است. امروز الگوهای زندگی به سوی جهانی شدن در حرکت است. پیمانها و اتحادیههای منطقهای و جهانی و دخالت سازمان ملل و شورای امنیت در امور کشورها و ملّتها از فرا رسیدن نظام واحد جهانی خبر میدهد.
هرچند آیین مسیحیت، داعیهی جهانی شدن دارد؛ ولی به علّت تهی بودن آن از تعلیمات اجتماعی و سیاسی و تکیهی آن بر ایمان فردی، نتوانسته است در عصر جهانی شدن برای انسانهای روی زمین جاذبهای داشته باشد.
اما اسلام، با جامعیتی که به لحاظ اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دارد و با توجّه به اینکه هم داعیهی جهانی شدن دارد و هم برای انسانها پرجاذبه است، شانس جهانی شدن آن در آیندهای نهچندان دور، بسیار است. اکنون ادیان دیگر، پیروان خود را در برابر نفوذ و جذّابیت اسلام از دست میدهند، ولی اسلام بدون
_______________________________
1. ر.ک: همان، جامعهشناسی تکاملی، ص246.
2. همان.
3. همان، ص249.
_______________________________
اینکه پیروان خود را از دست بدهد، به طور دایم افراد نومسلمان را در حوزهی گستردهی خود جا میدهد.
غربیها پروسهی جهانی شدن را به نفع خود میپندارند و میکوشند که ارزشهای خود را حاکم کنند. آنها میخواهند آموزههای لیبرالیسم را در ساختهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و با هدف مشروعیت بخشیدن به سلطه و هژمونی غرب، تحقق بخشند. این همان سلطهطلبی امپریالیسم است که میخواهد با تکیه بر قدرت خود، ملتهای ضعیف را مهار کند و آنها را مقهور خود گرداند. قطعاً غرور ملّی و غیرت دینی ملّتها آنها را از تسلیم شدن در برابر چند ترفندی باز میدارد و راه مقاومت و پایمردی را پیش پای آنها میگذارد. شاهد آن، مقاومت مردم فلسطین و عراق و افغانستان در برابر تهاجم آمریکا و انگلیس است. این، «جهانی شدن» نیست، بلکه «جهانیسازی» است. و هرگز ملتها در برابر آن تسلیم نمیشوند.
امّا برخی از دیدگاهها، جهانی شدن را یک امر طبیعی و نتیجهی قطعی شرایط کنونی دنیا میدانند. این وضع، محصول طبیعی و روزافزون ارتباطات است. مطابق این دیدگاه در سیر جهانی شدن، ارزشهای مثبت فراگیر میشوند و ضدّارزشهای قومی و ملّی از میان میروند. آری آنچه به نفع مردم است، ماندگار و همگانی میشود و آنچه حکم کف روی آب دارد، محو و نابود میگردد.(1)
_______________________________
1. «امّا الزّبد فیذهب جفاء وامّا ما ینفع الناس فیمکُثُ فی الارض» (سورهی رعد، آیهی 17).