اسلام و اومانیسم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این نوشتار در صدد این است که عیوب و اشکالات انسانگرایی افراطی اومانیسم را برشمارد و توضیح دهد که افراط و تفریط، دربارهی انسان نتیجهای جز سقوط ندارد. اومانیسم هرچند خدمات ناچیزی به بشریت کرده، ولی ضربههای مهلک و کشندهای نیز بر او وارد کرده است. از نظر قرآن انسان هم عیوبی دارد و هم هنرهایی. انسان قرآن میتواند با اطاعت از دستورات دین، عیوب و رذایل خود را تخیله کند و جایگاه واقعی خود را دریابد. انسان میتواند با تجلیه و تحلیه کرامت خود را ارج نهد و مقام خلیفةاللّهی را از آنِ خود کند. انسان قرآن، چنین انسانی است.
به اعتباری میتوان اومانیسم را به شعر نو تشبیه کرد که خود را از قید وزن و قافیه به سبک سنّتی آزاد کرده و محدودیت های شعر کهن را از سر راه شاعر برداشته است و صد البتّه که حقیقت شعر، کلام مخیّل است، اعم از اینکه دارای وزن و قافیه باشد یا نباشد.
تمام «ایسم»ها محدودیتهایی ایجاب میکنند، به جز این ایسم که هدفی جز تخریب و ویرانگری ندارد. انگیزهی اولیهاش مبارزه با نظم کلیسایی حاکم بر جهان مسیحیّت بود.
کلیسا با دو تثلیث، یکی در اعتقاد و دیگری در عمل، اقتدار و حاکمیت را از آنِ خود کرده بود.
تثلیث اعتقادی عبارت بود از اعتقاد به خدای پدر، پسر و روحالقدس، و تثلیث عملی، اطاعت از کلیسا و امپراطوری و فوءدالیسم بود که با اتحاد شوم و مثلّث خود، دشوارترین خفقانها را پدید آورده بودند.
این نظم مستبدّانه که همچون زنجیری بر روح و جسم انسانها سنگینی میکرد، باید شکسته شود. جایگزین آن، هر چه باشد، مهم نیست.
اومانیسم هر چند شعارش این بود که باید به عصر کلاسیک یونان بازگشت ولی در عمل، بحر طویلی بود که با دهها و صدها ایسم آشتیپذیر بود و هیچ حدّ و مرزی برای خود نمیشناخت.
مرغ حیوانی است که تنها به جوجهای که از نطفهی خودش باشد، مهر نمیورزد، بلکه دهها تخممرغی که از نطفهی مرغان دیگرند، زیر پر و بال خود پرورش میدهد و جوجهی آنها را از پوسته خارج میکند و تا زمانی که بتوانند به صورت مستقل زندگی کنند، آنها را سرپرستی و پرستاری میکند.
اومانیسم، مثل مرغها عمل میکند. تمام ایسمهایی که به نوعی با دین و ایمان و خداپرستی درگیرند، زیر پر و بال میگیرد و آنها را پرورش میدهد.
نباید از حق و انصاف بگذریم و باید بپذیریم که کلیسا با عملکرد زشت خود آبرویی برای دین و ایمان و خداپرستی باقی نگذاشته است و بسیاری از مردم حتی دانشمندانی که در زمینهی شناخت ادیان، مطالعهای نداشتهاند گمان میکردند که دین، یعنی همان تثلیث اعتقادی و عملی کلیسا.
کلیسا از راه بهشتفروشی ثروت میاندوخت و از این رهگذر، خیال مردم را از کیفر اعمال زشت در عالم دیگر راحت میکرد و بیبند و باری را رواج میبخشید.
روحانیت مسیحی عصمت کلیسا راتبلیغ میکرد و این نهاد به اصطلاح دینی را مصون از اشتباه میشناخت؛ حال آنکه عصمت از آن پیامبران و جانشینان منصوب آنهاست. درست مثل اینکه در صدر اسلام، پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و با استناد به حدیثی مجعول، به جای عصمت امام، عصمت امّت را مطرح کردند.
کلیسا تنها برای عهدین، قرائت و تفسیر تثلیثی خودش را معتبر میدانست و آنهایی را که قرائت و تفسیرشان توحیدی بود، رافضی و مطرود میشمرد و مجازات میکرد.
کلیسا بر مسألهی تجرّد و عزوبت، پای میفشرد و سنّت مقدّس ازدواج را در میان افراد خود یعنی راهبها و راهبهها ممنوع کرده و چشم خود را بر همهی مفاسد و انحرافات جنسی حاکم بر محیط خود فرو بسته بود.
کلیسا انسان را بالفطره گنهکار میدانست و به مردم تلقین میکرد که خون فرزند خدا بر زمین ریخته شد، تا گناه موءمنانِ به کلیسا بخشوده شود.
هر عملی عکسالعملی دارد. عکسالعمل میتواند، اصلاحی باشد و میتواند تخریبی باشد. البتّه عکسالعمل اصلاحی هم بدون تخریب، ممکن نیست. عکسالعمل اصلاحی دو هدف را دنبال میکند: یکی تخریب بنایی که فاسد و مضر است و دیگری جایگزین کردن بنایی مفید و شایسته. اما عکسالعمل تخریبی به هیچوجه در صدد جایگزین کردن آنچه خیر و صلاح است، نیست.
اومانیسم، دوّمی است، آنهایی که شعار انسانگرایی را سر دادند و کوشیدند که به جای حاکمیت قوانین عدل الهی، انسانیت را محور کنند و انسان را به جای خدا بنشانند، ارمغان مفیدی برای بشریت نیاوردند؛ بلکه او را سرگردان و بیپناه ساختند و در نتیجه هر گروهی به سویی رفت و در هر زمانی و مکانی، یک ایسم حاکم شد. هر چند این ایسمها با هم متناقض و متعارض بودند و هر کدام به نوعی ارزش انسان را پایین میآوردند، ولی به لحاظ اینکه از مغز انسان تراوش کردهبودند، از دیدگاه اومانیسم، مورد احترام و تقدیس بودند. مگر نه در کشور خودمان، شخصی که دم از اومانیسم اسلامی و پروتستانتیسم اسلام میزد، مقلّدان مراجع را به میمون تشبیه کرد؟ آری به نام گرایش اومانیستی و محوریت انسان میشود به شخصیت انسانها توهین کرد و حقوق انسانی آنها را زیر پا نهاد.
اومانیسم هم با اصالت فرد سازگار است و هم با اصالت جمع. هم با اصالت وجود اگزیستانسیالیزم که به وجود انسان اصالت میدهد، تا خود، ماهیتسازِ خود باشد سازگار است و هم با اصالت عقل راسیونالیزم و هم با اصالت تجربه امپریسم و هم با مسیحیت پروتستانها که اراسموس و لوتر، آن را پدید آوردند و با اصلاحاتی در مسیحیت سنّتی برای اومانیستها قابل قبول و قابل هضمش کردند.
اومانیسم با فیمینیسم همسازگار است. گو اینکه این «ایسم» به جنس موءنّث اصالت میدهد و جنس مذکّر را فرع میشمارد. قطعاً اگر یک ایسم دیگر هم اختراع شود که اصالت را به جنس مذکّر دهد و جنس موءنّث را به حاشیه براند، باز هم مورد قبول اوست.
مگرنه در عصر کلاسیک یونان که اومانیستها آن را عصر طلایی میشمردند و معتقد بودند که در آن دوران، انسان از نظر شعر و ادب و هنر، از شکوفایی روحی خاصّی برخوردار بود افلاطون، زنان را حدّ وسط میان انسان و حیوان قرار داد و معتقد شد که زنان از حیوانات برتر و از انسانها یعنی مردان فروترند. نظریهی افلاطون، معنایی جز اصالت جنس مذکّر ندارد؛ در حالیکه از نظر قرآن، زن و مرد، مکمّل یکدیگرند و هر کدام بدون دیگری ناقص است و این هم از زیباییهای خلقت است که قرآن دربارهاش فرمود:
«و من آیاتِه أَنْ خلق لکم من أنفسِکم ازواجاً لتسکنوا الیها وجعلَ بینَکم مودّةً ورحمة»(1).
«از آیات و نشانههای قدرت و
_______________________________
1. الروم / 21.
_______________________________
حکمت خداوندی این است که برای شما انسانها از جنس خودتان، جفتها و همسرانی آفرید که به آنها آرامش یابید و میانتان دوستی و رحمت قرار داد».
در ذیل آیهی مذکور فرموده است: «إنَّ فی ذلِکَ لاعلیها السلامیاتٍ لقومٍ یتفکّرون» در این نظام آفرینش که به رابطهی انسانی زن و مرد، مربوط است، آیاتی است برای آنهایی که اهل فکر و اندیشه باشند. یعنی اصالت دادن به هر کدام از این دو جنس، ضایع کردن دیگری است و اومانیسم واقعی هیچیک را نمیپسندد، ولی اومانیسم منحرف و افسارگسیخته، هر دو را میپذیرد. چرا که این اومانیسم بر این باور است که بشر به هر راهی برود، بهتر از این است که به راه خدا و دین و اخلاق و معنویت، برود.
سکولاریسم و پلورالیسم در زیر سایهی اومانیسم جان گرفتند و امروز قداستها و معنویتها و ارزشهای واقعی و الهی را خدشهدار کرده و بشریت را تکبعدی ساختهاند.
امروز هر چه به نام هنر گفته و نوشته شود یا به نمایش درآید، آزاد است. لیبرالیسم و جامعهی مدنی و دموکراسی این را میپسندد. فلسفه باید به اصالت عقل یا اصالت تجربه روی آورد. مهم این است که وحی، به حاشیه رانده شود، بلکه موهوم تلقّی شود. اخلاق باید مثل اخلاق کانت، وجدانی و علمی شود یا به قانونمندی هگل تبدیل شود یا تابع اصالت لذت یا اصالت قدرت گردد یا در دَرّهی نسبیت، سقوط کند یا تابع متغیراتی از قبیل سیستم اقتصادی یا دهنهی اجتماعی و آداب و رسوم و سنن قومی و ملی و نژادی و غیره باشد. تنها مهم این است که الهی و آسمانی نباشد.
سیاست باید لیبرالیستی و دموکراتیک و به سیستم جامعهی مدنی غربی باشد.
علم هم باید به طور کامل اثرپذیر و منفعل باشد.
دین را هم باید به دست اصلاحطلبانی همچون اراسموس و لوتر اصلاح کرد، یا باید به دین انسانیت اوگوست کنت فرانسوی تبدیلش کرد که میگفت: در معابد این دین باید به جای پرستش خدا، پرستاری انسان نهاد، تا به جای اینکه مسجودش خدا یا بت باشد، بر خویش سجده کند. او معتقد بود که عصر الوهیت و دینداری به معنای سنّتی سپری شده و عمر متافیزیک به پایان رسیده و اینک وارد عصر نوین پزیتیویسم شدهایم و هیچ چیزی را نباید بدون تجربه پذیرا شویم و بدان تحقق بخشیم. او را بیبهره از جنون ندانستهاند.
نفوذ برتراومانیسم در سه حوزه
هر چند اومانیسم همه فلسفههای غربی را تحت تأثیر قرار داده، بلکه شعاع کور آن شرق و غرب را درنوردیده و هر کسی که داعیهی روشنفکری و روحیّهی آنارشیستی دارد، به نوعی خود را به آن وابسته میداند، ولی تأثیر آن بر سه مکتب فلسفی بیشتر و نمودی چشمگیرتر دارد: پراگماتیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیزم.
در حوزهی پراگماتیسم آمریکائی، حقیقت را بر محور انسان و عمل او ارزیابی میکنند. در عصر کلاسیک یونان هم پروتاگوراس گفته بود که انسان، میزان و معیار همه چیزهاست. هر چیزی که برای انسان در عمل مفید است، حقیقت است. ولی معلوم نیست کدام انسان معیار حق و باطل است و معلوم نیست فایدهی عملی کدام دسته از انسانها ملاک است؟ نتیجهی آن، همین تجاوزات و تعدّیاتی است که آمریکاییها بر ملتهای دیگر روا میدارند و هیچ کس تاکنون نتوانسته است آنها را مهار کند.
مارکس در آغاز دم از اومانیسم میزد. او مکتب خود را مکتب همهجانبهی انسانی معرّفی میکرد. به نظر او انسان در چارچوب نظام اقتصادی خویش خالق همه فرهنگها و محیطها و تمدنها و اخلاقیات و حقوق و قوانین است.
اومانیسم در اگزیستانسیالیسم نمود بیشتری دارد. اینجا بیشترین توجه به فرد انسانی میشود؛ حال آنکه در نظام مارکسیستی فرد پایمال است. در این مکتب، ماهیّت انسانی با همهی اصالتی که دارد چیز ثابتی نیست. هر کس در زندگی فردی هر چه انتخاب کند و به هر راهی برود، همان ماهیّت اوست. ما به عدد اشخاص، ماهیّات انسانی داریم. گویی انسانیت، واژهای است که به اشتراک لفظی در مورد همهی افراد، کاربرد دارد. اینجاست که آزادی فردی اوج میگیرد. هیچ کس نمیتواند آزادی دیگری را محدود کند. هر که زورش بیشتر، آزادتر و میدان تاخت و تازش گستردهتر است.
آثار مثبت و منفی
قطعاً اومانیسم برای دنیای امروز، در حوزههای علم و صنعت و حقوق و سیاست، فوایدی داشته و چه بسا تنگناهایی را گشوده و راههای بستهای که موجب گرفتاری و سردرگمی انسان بوده، باز کرده و به خصوص به حاکمیت کلیسا و استبداد و فوءدالیسم خاتمه بخشیده است و امروز نیز همچنان بر مدرنیسم و پست مدرنیسم (فرامدرنیسم) که ویژگیهای جهان امروز را به چالش میخواند موءثّر است؛ ولی مگر میشود آن را مطلق دانست و از عیوب و اشکالات و انتقادات به حق، چشم پوشید؟ مگر میشود از توجّه افراطی و بیحدّ و حصر اومانیسم به مکان و منزلت انسانی که مایهی غرور واهی و نخوت و کبر انسان میشود و او را از تشخیص کاستیهای عقل و عواطف و اخلاق و رفتار خود باز میدارد، صرفنظر کرد؟
اگر اومانیسم از هر لحاظ ایدهآل بود، باید انسان مدرن واقعاً انسان نمونه و ایدهآل باشد. در حالی که مدرنیسم و پست مدرنیسم هرگز نمیتواند از انسان معاصر چنین تلقّیای داشته باشد. البته معلوم نیست این دو چالشگر عصر ما هم راه به جایی ببرند.
امروز انسان مدرن را در مقابل انسان سنّتی قرار میدهند و اعلام میکنند که انسان سنّتی تکلیفگرا و حقگریز بود و انسان مدرن،حقگرا و تکلیفگریز است،راستی مگر انسان تکلیفگریز، چیزی غیر از یک حیوان بییال و دم خواهد بود؟!
انسانی که میخواهد حاکم مطلقالعنان باشد، بر زمین و زمان فخر و ناز میفروشد و در برابر هیچ قاعده و ضابطهای سر فرو نمیآورد. حیوانات هم اینقدر خودسر و بیبندوبار نیستند. فلاسفه ما گفتهاند: «کل شیئی جاوزَ حدَّه شابَهَ ضدّه» هر چیزی از حدّ خود گذشت، شبیه و همانند ضدّ خود میشود.
از آنجایی که انسانیت و بهیمیت ضدّ یکدیگر، انسان متجاوز تبدیل به ضدّخود یعنی بهایم میشود و ای کاش در همین حد باقی میماند. «اولئک کالأنعام بل هم أضلّ»(سوره الاعراف، آیه 179.) اینان همچون چارپایان، بلکه گمراهترند.
بیچاره خر، ارچه بیتمیز است
چون بار کشد همی عزیز است
گاوان و خران بار بردار
به زآدمیان مردم آزار
انسانِ شیفته اومانیسم، خود را حاکم مطلقالعنان و حقیقت یکتای هستی و آفرینندهی تمام ارزشهای این جهانی و غالب بر همهی موجودات میداند و بدین جهت، میکوشد که ماورای طبیعت را حذف کند و عقلانیت را بر وحیانیت، حاکم و غالب سازد و رویکردهای دنیوی را بر رویکردهای دینی ترجیح دهد. انسانهایی که شیفته و موتور اومانیسم شدهاند، همه چیزشان دنیاست. معنویت و اخلاق در نظر اینها کالایی بیبها و بیمشتری است و بازار آن رونقی ندارد.
راههای غلط افراط و تفریط
اومانیستها تا توانستهاند افراط کردهاند. درست است که انسان هنرهایی دارد، ولی عیبهایی هم دارد. اگر انسان را مطلق کنیم، با همهی عیوبش در صحنهی زندگی ظاهر میشود. اگر تنها عیبهایش را ببینیم و بگوییم، راه ما راه تفریط است. باید به آنهایی که فقط عیبها را میبینند و میگویند، بگوییم: «عیب آن جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی» اگر تنها عیب انسان را بگوییم، تحقیرش کرده و چنان بر زمینش کوبیدهایم که به راحتی نتواند بلند شود و اگر تنها هنرش را بگوییم، چنان باد غرور در جان و دلش دمیدهایم که خود را در عرصهی زندگی گم میکند.
حقیقت این است که انسانگرایی یا انسانمحوری تا آنجا خوب و مفید است که ارزشهای معنوی و اخلاقی حفظ شود و انسان ضعیف که خالق دربارهاش گفته است: «خُلق الانسانُ ضعیفاً»»(1) به جای خدا یا در عرض او قرار نگیرد.
بیجهت نیست که قرآن کریم هم عیبهای انسان را شمرده و هم حسنهایش را. اگر انسان اهل بصیرت باشد و با شناخت وحیانی و عقلانی، عیبها و هنرهای خود را بشناسد و با تلاش و مجاهدت، به وسیلهی هنرها و حسنها عیوب خود را بپوشاند و محسنات خود را تعالی و ارتقا بخشد، به آنجا میرسد که سعدی میگوید:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیت
و اگر فقط هنرها و استعدادها را ببیند و مغرور گردد، چنان مقهور و مغلوب عیوب خود میشود که حتی انسانیت خود را هم میبازد و به جای اینکه خود به قول اومانیستها ماهیّت خود را بسازد، ماهیت خود را تباه میکند و حیوانی دوپا و بدتر میشود. مگر انسانیت، به ظاهر انسان است؟ مگر نه قرآن میگوید:
«إنّ الإنسانَ خلِقَ هلوعاً»(2)؛
«انسان، حریص و کمطاقت آفریده شده است»
اگر انسان را با همین حرص فراوان و تاب و طاقت کمو ناچیزش اصالت دهیم، کدامیک از ارزشهای الهی و اخلاقی و حقوقی مصونیت پیدا میکند؟
ما انسانها از دیدگاه قرآن به همیانهای میمانیم که از ظلم و جهل و کفر
_______________________________
1. النساء / 28.
2. المعارج / 19.
_______________________________
و اسباب و عوامل ضعف و بخل، انباشته شدهایم و به راستی حمّال بیمزد و منّتی هستیم که سنگینی بار این همه عیوب را با خود حمل میکنیم و چون از آنها غافل میشویم، باد غرور به غَبغَب میاندازیم و بر زمین و زمان فخر میفروشیم و به جای اینکه به فکر تهذیب نفس و فرو پوشیدن عیوب، بلکه ریشهکن کردن آنها باشیم، به تخریب اخلاق و تضعیف مقدّسات و تخطئهی دین و تحریف حقایق میپردازیم و چه بهتر که اینقدر قرآن بخوانیم که از حقیقت عیوب خود غافل نمانیم و خود را از کاروان پرتکاپوی تهذیب نفس عقب نیندازیم. آیاتی را در این زمینه مرور میکنیم:
«إنّ الإنسانَ لربّه لکنود»(1)؛
«انسان در برابر نعمتهای پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است».
در آیهی حمل امانت که کوهها و آسمانها از حملش سرباز زدند و انسان حمل کرد، میفرماید:
«إنّه کان ظلوماً جهولاً»(2)
«انسان، ستمکار و بسیار جاهل است»
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
و نیز میفرماید:
«إنّ الإنسانَ لظلوم کفّار»(3)
«انسان، بسیار ستمکار و کفرپیشه است».
آری انسانی که در نعمتهای بیشمار خداوند، غرق و غوطهور است، ناسپاسی میکند و توجه ندارد که «إنْ تعدّوا نعمة اللّهِ لاتحصوها»(4)
ریخت و پاش کردن و ناسپاسی خوی شیطان است و قرآن فرموده است:
_______________________________
1. العادیات / 6.
2. الاحزاب / 72.
3. ابراهیم / 34.
4. ابراهیم / 34.
_______________________________
«إنَّ المبذّرینَ کانوا إخوانَ الشّیاطینِ وکانَ الشیطانُ لربّه کفورا»(1)
«آنهایی که ریخت و پاش میکنند، برادران شیاطیناند و شیطان در پیشگاه پروردگارش، کفرپیشه و بسیار ناسپاس است».
قرآن در بیان عیوب انسان چیزی کم نگذاشته است. در پنج آیه دربارهی او از واژهی «کَفّار» و در یازده مورد، او را «کفور» و در یک مورد، او را «هلوع» و در یک مورد، او را «کنود» و در دو مورد، او را «ظلوم» و در یک مورد، او را «جهول» و در یک مورد، او را «قنوط» و در سه مورد، او را «یَوءوس» که هر دو به معنای بسیار نومید است و در یک مورد، او را «عجول» و در یک مورد، او را آفریدهای از «عَجَل» و در یک مورد، او را «ضعیف» و در دو مورد، او را «خصیم» و در یک مورد، او را «قتور» (تنگ نظر و بخیل) و در یک مورد، او را «اکثر شییءٍ جدلاً» و پرچانه و در یک مورد باخطاب «ما غَرَّکَ» او را مغرور که از مضمون چند آیهی دیگر نیز این مضمون استفاده میشود و در یک مورد، او را طاغی و در یک مورد او را گرفتار خسران دانسته و در آیات متعدّدی مصادیق خسران را بیان کرده است.(2)
به خاطر نگرش افراطی اومانیستها به انسان، مبارزه با عیوب نفسانی و تخلیهی همیانهی وجودی که اصالت و قداستش به عرش رسیده و نوای ناهنجار کوس افتخارش گوش فلک را کر کرده بود، به دست غفلت و فراموشی سپرده شد. اومانیستها بدون رودربایستی حامی جباران شدند و ضعیفان و مستضعفان را حذف و طرد کردند و از نابود کردن آنها و ارتکاب هر نوع جرم و جنایتی سرمست شدند. آنها از پشتیبانی ناپلئون و استالین و بیسمارک و هیتلر، خودداری نکردند، بلکه
_______________________________
1. الاسراء / 27.
1.ما این عناوین را به خاطر رعایت اختصار، بدون آیات ذکر کردیم. طالبان تفصیل میتوانند به کتاب «المعجمالمفهرس لألفاظ القرآن الکریم» به قلم محمد فوءاد عبدالباقی رجوع کنند.
_______________________________
به آن، افتخار و مباهات کردند.(1) اینان که شعار اومانیسم سرمیدهند، با مطرح کردن آزادی، خودمختاری، عقلانیت فردی، مدارا و تساهل، بیهمتایی فرد و انسانیت، همهی مقدسات را خدشهدار کردهاند. امروز در آمریکا گروهی از همان شاگردان مکتب اومانیسم هستند که خود را مسیحی صهیونیست مینامند. این هم پدیدهی نامیمون دیگری است.
همین اومانیسم بود که در تفکّر مارکس، تولید را بر سرشت انسان حاکم کرد.
همین بود که نازیسم را به ارمغان آورد و ژرمن را به عنوان نژاد برتر به رسمیت شناخت.
همین بود که صهیونیسم جهان خوار جنایتکار را به رسمیت شناخت.
همین بود که تفکّر لذّتطلبانه و قدرتطلبانه نیچه را اعتبار و قدرت بخشید.
همین بود که ماکیاولیسم را در دامن خود پرورید و اجازه داد که در سیاست، اصول اخلاقی رعایت نشود.
همین بود که در سیاست، توءکراسی و دینداری را کنار زد و طرز فکر سکولاریسم را حاکم کرد.
همین بود که...
بگذریم، امان از دست آنهایی که مصالح و منافع خود را در جنگل اومانیسم میجویند و تخلیهی همیانهی وجود انسان را از آن همه عیوب و نقایص نمیپسندند و جبههای تشکیل دادهاند ظلوم و جهول و کَفّار، در برابر جبههی آنهایی که تنها به تعریف و تمجید انسان نپرداختند، بلکه عیوبش را دلسوزانه به او اعلام کردند و هنرش را نیز به او گفتند، تا بتوانند با سعی و تلاش، خود را از عیوب و رذایل، تخلیه کند و به تحلیه پردازد و این همه منوط است
_______________________________
1. الان هم اومانیسم در چهرهی صهیونیسم، بزرگترین جنایت را مرتکب میشود. آری فرو ریختن بمبهای دهتنی بر سر مردم بیپناه، از جلوهها و آثار شوم اومانیسم است.
_______________________________
به تجلیه، یعنی امتثال دستورات شرع مقدس.
انسان تکریمشدهی قرآن
قرآن کریم میگوید:
«و لقد کرّمنا بنیآدمَ وحملناهُمُ فِی الْبرِّ والبحرِ ورزقناهم منَ الطیّباتِ وفضّلناهم علی کثیر مِمَّنْ خلقنا تفضیلا»(1)
«ما بنیآدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر وسایل سیر و سفر حمل کردیم و به آنها از چیزهای پاکیزه روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری دادیم».
و نیز میفرماید:
«ألم ترَوا أنّ اللّهَ سخّر لکم ما فی السموات وما فی الارضِ وأسبَغَ علیکم نِعمَه ظاهرة وباطنةً»(2؟)
«آیا نمیبینید که خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است، برای شما تسخیر کرد و نعمتهای ظاهر و باطن خود را بر شما ارزانی داشت؟»
آری انسانی که خلیفةالله(3) است و انسانی که همه آنچه در زمین است، به خاطر او خلق شده(4) و دریا با همهای منافع غذایی و زینتی و سیاحتی و مسافرتی در اختیار او قرار گرفته(5) و آسمان از سقوط بر سر او مهار شده(6)، چرا قدر خود را نداند و با همیانهی پر از عیوب و رذایل زندگی کند و خسران و زیان و بدبختی را از آن خود سازد؟! آری باید از افراط و تفریط برحذر بود.
_______________________________
1. الاسراء / 70.
2. لقمان / 20.
3. البقره / 30.
4. البقره / 29.
5. النحل / 16.
6. الحج / 65.
_______________________________
عینیت صفات با ذات*
در گذشته این مسأله را به نوعی مطرح کردیم، آنجا که بساطت ذات را با کثرت اسما هماهنگ نمودیم ویادآور شدیم که این مسأله صورت دیگری دارد و آن مسألهی عینیت صفات خدا با ذات او است و در حقیقت دو مسأله، دو رویه از یک سکه است. و لذا در این جا به اختصار به آن اشاره و فقط به ذکر جملههایی از امیر موءمنان علیه السلام اکتفا میورزیم، آن حضرت در یکی از خطبههای خود میفرماید:
1. «کمال توحیده، الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلِّ صفة أنّها غیر الموصوف، وشهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّاه، و من جزّأه فقد جهله».(1) کمال یگانگی خدا، پیراسته ساختن او از هر نوع شرک و تعدد است،(اخلاص)و کمال چنین اخلاص، در نفی صفات زاید از ذات او است؛ زیرا هرگاه برای خدا، ذات و صفتی باشد، صفت دلالت بر جدایی صفت از موصوف دارد و موصوف دلیل بر مغایرت با صفت است؛ سرانجام چنین توصیف مقارن
_______________________________
*. بخش پیشین مباحث اسماء و صفات خدا در شمارهی 45 مجلّه آمده بود.
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
_______________________________
شمردن صفت با ذات، و نتیجه آن تعدّد و نتیجهی تعدّد، اعتقاد به داشتن جزء است که اعتقادی جاهلانه است.
2. «ولا تناله التجزئة والتبعیض»: تجزیه و تبعیض به خدا راه ندارد.(2)
وباید امیر موءمنان علیه السلام را شکافنده این راه و بیانگر این نوع معارف توحیدی دانست.
براهین عینیت صفات با ذات در کتابهای کلامی آمده است و ما به دو برهان آن اشاره میکنیم:
1. نتیجهی زیادی صفات بر ذات، ترکیب آن، از دو جزء، و ترکیب، نشانه نیاز مرکب به هر یک از اجزاء است و نیاز همراه با امکان است و به طور قطع، ممکن نمیتواند واجب باشد.
و به تعبیر روشنتر خدای مرکب از دو جزء، در وجود خود به هر یک از دو جزء خود نیازمند است، یعنی هیچ یک از آن دو جزء، به تنهایی خدا نیست، بلکه از ترکیب آن دو، خدا تحقّق میپذیرد. بنابراین، خدا در تحقق خود به غیرخود محتاج است.
2. لازمهی زیادت صفات بر ذات، اعتقاد به تعدد قدیم است و با ادله توحید سازگار نیست، اگر مسیحیان در سایه قول به تثلیث، گرفتار قول به قدمای سهگانه شدهاند، قائلان به زیادت صفات برذات، گرفتار قدمای هشتگانه خواهند بود و سخن گذشته امیر موءمنان علیه السلام میتواند ناظر به هر یک از این دو برهان باشد؛ زیرا امام نتیجه گرفت که لازمهی زیادت صفات بر ذات، تجزیه و ترکیب ذات از دوجزء است، و نیز فرمود:«مَنْ ثنّاه فقد جزّأه»، و مسلماً تجزیه هم نشانه امکان و هم نشانه تعدد قدما است.
کسانی که صفات او را زاید بر ذات او میدانند، با ظهور الفاظ عالم و قادر استدلال میکنند؛ زیرا این الفاظ بر کسی گفته میشود که دارای ذات وعلم یا قدرت باشد، نه اینکه ذات او خود علم و قدرت
_______________________________
2. همان مدرک، خطبه 84.
_______________________________
باشد.(3)
البته باید توجه نمود عقیده چیزی است و ظواهر این الفاظ چیز دیگر، شکی نیست که از این الفاظ همان تبادر میکند که آنها میگویند، ولی برهان عقلی ما را به مصداق برتر و بالاتر هدایت میکند و آن اینکه خدا ذاتی است که صفت او عین خود او است، از نظر ادب عربی این نوع کلمات حاکی از تعدد است، ولی براهین مافوق آن را ثابت میکند.
تا این جابحثهای بحثهای عمومی دربارهی اسما و صفات خدا پایان یافت، ولی دو بحث دیگر باقی ماند که با بیان آن میتوان به بحثهای مقدماتی خاتمه داد.
1. آیا اراده وتکلم از صفات ذاتند یا از صفات فعل؟
2. صفات خبری را چگونه بر خدا حمل کنیم و بگوییم خدا دارای دست و قدم و وجه است، و این مسأله در گذشته موجب جنجال میان متکلمان و اهل حدیث بوده است؛ نخست در بارهی اراده سخن میگوییم.
خدای مرید
در این که خدا، موجود مرید است، سخنی در آن نیست، بلکه سخن در تفسیر و واقعیت آن است به گونهای که با حفظ مرید بودن، تالی فاسدی بر آن مترتب نشود. در تفسیر اراده در خدا چهار قول است که به آنها پرداخته خواهد شد.
اراده و کراهت دو کیفیت نفسانی است که نفس هر دو را بدون واسطه، پذیرا است و در درک هر دو، به هیچ سبب و واسطهای نیاز ندارد و بسان درد و الم و لذت است که نزد نفس حاضر بوده و در درک آن دو، به واسطهای نیازمند نمیباشد؛و به عبارت دیگر: آگاهی انسان از این نوع کیفیات، آگاهی حضوری است نه حصولی. در این که جریان در اراده چنین است سخنی نیست، سخن دربارهی واقعیت اراده است و متکلمان وحکیمان درباره ماهیت آن سخنان گوناگونی دارند که
_______________________________
3.ابو الحسن اشعری، اللمع، ص 30(با تصرف مختصر).
_______________________________
جرجانی(4) در شرح خود آنها را آورده و ما به اصول نظریات در مورد اراده اشاره میکنیم.
الف. اعتقاد به سود و زیان
اراده در مکتب اعتزال، اعتقاد به سود و کراهت، اعتقاد به زیان است، زیرا نسبت قدرت و توان انسان به هر یک از دو طرف فعل، یکسان میباشد؛ آنچه که قدرت را به یکی از این دو سو متوجه میسازد، همان عقیده به نفع یا زیان آن است، پس اراده و کراهت همان اعتقاد به سود و زیان میباشد.
این نظر خالی از سستی نیست، زیرا یک چنین تفسیری از اراده و کراهت، تفسیر به مبادی آنهاست؛ زیرا اراده در نفس، پس از اعتقاد به سودمند بودن مراد تحقق مییابد، در این صورت، این تفسیر مبین حقیقت اراده نیست، بلکه تفسیر به بعضی مقدمات آن است، همچنین است واقعیت در مورد کراهت.
ب. اراده، شوق نفسانی است
گاهی اراده به شوق نفسانی تفسیر میشود، اشتیاقی که برای انسان از اعتقاد به نفع و هماهنگی مراد با برخی قوای نفسانی، دست میدهد. ولی تفسیر اراده به شوق بسیار نیز تفسیر نارسا است، زیرا گاهی اراده در نفس انسان بدون شوق پدید میآید. آنجا که داروی تلخی را از روی ناچاری میخورد، و از طرف دیگر گاهی شوق طبیعی نسبت به مراد رخ میدهد؛ مانند انسان پرهیزگار نسبت به محرّمات، ولی اراده تحقق نمیپذیرد. بنابر این میان اراده و شوق از نسب چهارگانه عموم و خصوص من وجه است.
ج. اراده، عزم و جزم نفسانی است
در نظر گروهی از محققان، اراده یک نوع حالت نفسانی است که میان علم جازم و فعل، تحقق میپذیرد و از آن، گاهی به عزم و قصد و احیاناً به تصمیم تعبیر میکنند، عزم در انسان نه از مقوله
_______________________________
4. شرح مواقف، ج8، ص 8281.
_______________________________
شوق است و نه از مقوله علم، بلکه عزم در انسان، نوع حالت قاطعیت نسبت به فعل است، در این صورت حقیقت آن مانند دیگر امور وجدانی قابل درک است، ولی قابل توصیف و تبیین نیست.
فرض کنید قهرمانی میخواهد به قلّه کوهی صعود کند، در این مورد افکار گوناگونی به او روی میآورد و او آنها را یکی پس از دیگری، کنار میزند و صعود به کوه را با خواستههای درونی خود ملایم مییابد، آنگاه پس از تهیهی لوازم انجام کار، در خود نوعی تجزّم و قاطعیت مییابد که به دنبالش حرکت آغاز میشود، این حالت همان اراده است که از آن میتوان با الفاظ مختلف تعبیر کرد.
روی این تحلیل، واقعیت اراده عکس العمل یک رشته تصورات و تصدیقات درونی است و انسان در سایه اراده، از نقص به کمال و از فقدان به وجدان میرسد، و تدریجی و نوظهوری آن در صورتی تجلّی بیشتری میکند که مراد نیز امر تدریجی باشد.
اراده، رمز اختیار است
دربارهی اختیاری و اضطراری بودن خود اراده، بحثهایی انجام گرفته که از قلمرو بحث ما بیرون است؛ چیزی که لازم است بدانیم این است که فاعل فاقد اراده، فاقد اختیار نیز میباشد. از این جهت میگوییم مرید بودن رمز مختار بودن است.
و به عبارت دیگر: یک فاعل میتواند به صورتهای مختلف کار انجام دهد.
1. از فعل خود آگاه نباشد.
2. از فعل خود آگاه باشد، امّا فاقد اراده باشد.
3. از فعل خود آگاه باشد و از روی اراده انجام دهد، ولی عامل خارجی او را بر چنین ارادهای ملزم سازد. مثل این که انسان از طریق تهدید، کاری را صورت دهد.
4. فاعل نسبت به فعل خود عالم و مرید و راضی بوده و مکره نباشد.
در سه فرض نخست فاعل، فاقد اختیار است و فاعل مختار، تنها همان قسم چهارم است.تا این جا واقعیت اراده انسان به گونهای روشن گردید، اکنون وقت آن است که دربارهی اراده خدا از نظر این که صفت ذات است یا صفت فعل، به بحث و گفتوگو بپردازیم.
آیا ارادهی خدا صفت ذات است یا صفت فعل؟
از بحثهای دیرینه در میان علمای کلام، مسألهی ارادهی خدا است؛ گروهی آن را صفت ذات دانسته و گروهی دیگر صفت فعل و هرکدام برای خود دلیل و برهانی دارند. از آنجا که اراده رمز اختیار است و فاعل فاقد اراده، فاعل مضطر خواهد بود، نمیتوان ذات خدا را فاقد اراده تصور کرد و اراده او را فعل او دانست؛ ولی در مقابل این برهان، مشکلاتی در ذاتی بودن صفت اراده هست، تا آنها حل نشود نمیتوان آن را صفت ذات دانست؛ اگر گروه عظیمی از دانشمندان آن را وصف فعل میدانند؛ به خاطر مشکلاتی است که در این راه هست، و هر یک از آنها کوهآسا مانع از اندیشیدن صفت ذات بودن اراده است، اینک به بیان دلایل چهارگانه آنان میپردازیم.
اشکال نخست: اراده یک امر تدریجی است
اراده به صورت امر تدریجی در وجود مرید پدید میآید، از این جهت نمیتوان آن را صفت ذات خدا دانست و تقریر این سخن در بحثهای پیشین گذشت و باید این مشکل را بزرگترین مانع در صفت ذات بودن اراده دانست؛ از این جهت کسانی که اراده را صفت ذات میدانند، برای رهایی از این اشکال کوشش کردهاند که آن را به گونهای دیگر تفسیر کنند که مستلزم حدوث و تدریج نباشد و اینک پاسخها از این اشکال به طور گذرا مطرح میشوند.
1. اراده در خدا به معنی علم به اصلح است
تدریجی بودن اراده سبب شده است که قایلان به ذاتی بودن صفت اراده، آن را به صفت علم برگردانیده و بگویند اراده خدا همان علم او به نظام اصلح و اکمل است، صدر المتألهین میگوید:
«معنی این که خدا مرید است، این است که او از ذات خود آگاه است و از علم به ذات، علم به نظام خیر، برخیزد و میداند که این نظام چگونه به صورت قطعی تحقق میپذیرد».(5)
او این سخن را در جاهای مختلف از کتاب اسفار (6) آورده، و حکیم سبزواری (7) نیز آن را در شرح الاسماء الحسنی پذیرفته است.
این نظریه هر چند در میان متأخّرین از شهرت به سزایی برخوردار است و حتی مرحوم محقّق خراسانی در بحث اتحاد طلب و اراده بر این نظر صحه نهاده است(8) ولی یک چنین تفسیری از اراده، در واقع انکار اراده است؛ شکی نیست که خدا به نظام اکمل علم دارد، ولی حقیقت آگاهی غیر از واقعیت اراده است. هرگاه اراده را به علم تفسیر کنیم، درحقیقت آن را انکار کردهایم، و اگر فاعل مرید را، اکمل از غیر مرید بدانیم، در این تفسیر، خدا به صورت فاعل غیر اکمل جلوه داده شده است؛ از این جهت در روایات ائمه اهل بیتعلیهم السلام، علم و مشیت دو صفت مختلف به شمار آمدهاند، بکیر بن اعین میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم:«علمه و مشیئته مختلفتان أو متفقتان؟» فقال علیه السلام: «العلم لیس هو المشیئة، ألا تری انّک تقول سأفعل کذا إن شاء الله ولا تقول سأفعل کذا إن علم الله».(9)
فرزند اعین میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم: علم و مشیت خدا مختلف است یا متعدد، او در پاسخ فرمود: «علم و اراده دو تا است به گواه این که تو میگویی: این کار را انجام میدهم اگر خدا بخواهد و نمیگویی اگر خدا بداند».
_______________________________
5. صدر المتألهین، اسفار، ج6، ص 316.
6. همان مدرک، ص 331.
7. حکیم سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ص 42.
8. محقق خراسانی، کفایة الاُصول، ج1، بحث أوامر فصل دوم مبحث اتحاد طلب و اراده.
9. کلینی، کافی، ج1، ص 109، باب الاراده.
_______________________________
گذشته از این بیان، یکسان تصور کردن علم و اراده با واقعیت آنها سازگار نیست، علم نسبت به دو طرف قضیه حالت یکسانی دارد؛ در حالی که اراده به یکی از دو طرف فعل حتمیت میبخشد.
و به دیگر سخن علم از مبادی بعیده اراده است، و اراده از مبادی قریبه فعل است، چگونه میتوان این دو را یکسان شمرد.
آری گاهی علم مبدأ فعل میشود، چنان که در فاعل بالعنایه جریان چنین است؛ مثلاً آنگاه که انسان بر بالای کوهی قرار گیرد و زیر پای خود را به صورت دره بس عمیق بیندیشد، اگر حایلی در مقابل او نباشد، اندیشیدن سقوط همان لحظه، و سقوط در عمق دره در لحظه بعد، اگر در علم این مورد خاص سبب تحقق فعل میگردد، سبب نمیشود که آن را با اراده که آن نیز چنین ویژگی دارد، یکسان بشماریم. زیرا شرکت در نتیجه، موجب وحدت واقعیت دو سبب نمیشود.
2. ارادهی ابتهاج به فعل
ذات اقدس خدا مجمع همه کمالات است، وعلم به چنین کمالاتی مایه ابتهاج میباشد؛ خدا در مرحله ذات، نسبت به ذات خود مبتهج است و از آنجا که ذات سرچشمه فعل است، به فعل خویش نیز مبتهج میباشد؛ چنان که گفتهاند:«من أحبّشیئاً أحبّ آثاره ولوازمه»، بنابر این محبت نسبت به فعل، اراده در مقام فعل است و ابتهاج در مقام ذات، اراده در مقام ذات میباشد، در این صورت برای اراده دو مرتبه است، یکی صفت ذات، و دیگری صفت فعل.(10)
این نظریه مانند نظریه پیشین مشکلی را حل نمیکند، زیرا حقیقت اراده غیر از حقیقت ابتهاج و رضا است و تفسیر اراده به آن دو، انکار واقعیت اراده در خدا است.
خلاصه با کافی نبودن دو پاسخ یاد شده اشکال بار دیگر جلوه میکند و آن این که: اگر اراده را صفت ذات بدانیم،
_______________________________
:1. حکیم سبزواری شرح منظومه، ص 180، وی میگوید:
رضاوءه بالذات، بالفعل رضا
و ذا الرضا، إرادة لمن قضا
_______________________________
مشکل تدریج پیش میآید و اگر صفت ذات ندانیم، او را فاعل غیر مرید خواهیم دانست که خود نقص است.
3. اراده اعمال قدرت است
برخی دیگر در مقابل این اشکال خضوع کرده و آن را پذیرفتهاند و اراده را صفت فعل میدانند و آن را به اعمال قدرت تفسیر کرده و میگویند: ما برای اراده خدا چیزی جز اعمال قدرت تصور نمیکنیم، از آنجا که سلطه خدا تمام و کمال است و نقص درآن راه ندارد، خواسته او بدون توقف بر مقدمهای تحقق میپذیرد. چنان که میفرماید:
«اِنَّما اگمْرُهُ اِذا اگرادَ شَیْئاً اگنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون». (یس/82)
«فرمان او این است هرگاه تحقق چیزی را بخواهد، به او میگوید باش آن نیز موجود میشود».
باید توجه نمود چیزی که ما را به صفت ذات بودن اراده سوق میدهد، این است که فاعل مرید کاملتر از فاعل غیر مرید است. در این پاسخ که اراده، صفت فعل گرفته شده، به مطلب یاد شده توجه نشده است، زیرا اکنون سوءال میشود آیا اعمال قدرت و سلطه، فعل اختیاری است یا اضطراری؟ صورت دوم نقص و بر خدا محال است، زیرا در چنین صورت فاعل مضطر خواهد بود، طبعاً صورت نخست متعین است، در این جا این سوءال مطرح میشود که ملاک اختیاری بودن اعمال سلطه چیست؟هرگاه اراده پیشین در ذات است، مشکل تدریجی بودن اراده را چگونه حل کنیم؟ و اگر نیست، اعمال قدرت حالت اضطراری به خود میگیرد. با توجه به این اشکال، میتوان پاسخ یاد شده را به نحو دیگر پرورش داد، مشکل تدریجی بودن اراده را در قلمرو ذاتی بودن صفت اراده حل نماید، و شاید هم مقصود گوینده پاسخ سوم همان است که هم اکنون به تحریر آن میپردازیم.
پاسخی قاطع در مورد اشکال نخست
در فلسفه اسلامی ثابت شده است که در اجرای صفات کمال بر خدا، باید از جنبههای نقص وامکانی آن چشم پوشید و لبّو مغز صفات را به خدا حمل نمود؛ مثلاً علم در انسان کیف نفسانی است و در توصیف خدا باید از این حیث چشم پوشید و به اصطلاح، علم را از کیف بودن تجرید کرد و به واقعیت آن که همان کشف است، اکتفا نمود.
علم در انسان علاوه بر اینکه کیف نفسانی است، دارای خصوصیت حدوث و امکان است و باید در حمل آن بر خدا از این ویژگی نیز تجرید کرد.
بر این اساس باید گفت اراده نیز وصف کمال است و فاعل مرید، برتر از فاعل مضطر است؛ ولی اراده انسانی دارای ویژگی است که جنبه نقص آن به شمار میرود و آن خصوصیت تدریج و حدوث است؛ از این جهت نمیتوان اراده را با این اوصاف بر خدا حمل نمود، ولی نقطه کمال اراده این است که رمز اختیار و نشانه تسلط فاعل بر فعل است؛ زیرا فاعل در سایه آن، فعل را با کمال اختیار وآزادی انجام میدهد و در گزینش خود مقهور نمیباشد؛ در این موقع در توصیف خدا به اراده باید به ویژگی کمال اراده، اکتفا کرد و آن این که خدا را فاعل مختار دانست که در سلطنت خود مقهورِ غیر نبوده و در اعمال قدرت مجبور نمیباشد، اگر اراده را چنین تفسیر کنیم، خدا کمال اراده را به نحو اتم و اکمل دارا است و از نقایص آن منزه بوده و کمال آن را دارا میباشد. زیرا کمال اراده در حدوث و خروج از قوه به فعل نیست، بلکه در این است که صاحب آن، مالک کار خود میباشد و زمام فعل را به دست دارد و خدا این کمال را به نحو اکمل دارا میباشد، او فاعل مختار و غیر مقهور است چنان که میفرماید:«...وَ اللهُ غالِب عَلی اگمْرِهِ...» (یوسف/21).
البته تصور نشود که تفسیر اراده به این نحوه، تفسیر به یک وصف سلبی است و آن اینکه خدا مغلوب و مکره نیست، و این نظر از نجار نقل شده است(11)، بلکه
_______________________________
11. علامه حلّی، کشف المراد، ص 177.
_______________________________
اختیار واقعیتی است در ذات خدا و اگر از آن به وصف سلبی تعبیر میشود به خاطر سهولت در تعبیر است، چنانکه از علم به عدم جهل و از قدرت به عدم عجز، تعبیر میکنیم و این تعبیرها واقعیت آنها را تغییر نمیدهد.
از این بیان روشن میشود که اراده به معنی اختیار، صفت ذات بوده و حق تعالی آن را در مرتبه ذات واجد است.و اختیار در مقام ذات در مقام اعمال قدرت تجلّی میکند، نه این که واقعیت آن منحصر به مقام ظهور است.
ممکن است گفته شود اشکالی که به دو تفسیر قبلی تعلّق گرفت، به این تفسیر نیزمتوجه است؛ زیرا گفته شد که تفسیر اراده به علم به اصلح یا به ابتهاج نفسانی نفی اراده است. در این جا میتوان گفت: تفسیر اراده به اختیار ذاتی غیر از واقعیت اراده است که به معنی تصمیم و جزم به هنگام عمل تفسیر میشود.
پاسخ این اشکال روشن است و آن این که این ضابطه منحصر به اراده نیست، بلکه در حمل تمام صفات خدا باید این راه را بپیماییم، یعنی نقایص را حذف کرده و کمال آن را بگیریم؛ مثلاً در بارهی حیات جریان چنین است، زیرا ما حیات را در نبات، به دفع وجذب و تولید مثل، و در حیوان به حس و حرکت و در انسان علاوه بر این، به تعقل و تفکر تفسیر میکنیم. در حالی که حیات به این معنا قابل حمل بر خدا نیست.
بنابر این تفسیر حیات به این نحو در علوم طبیعی مانع از آن نیست که خدا را حی و زنده بنامیم، لکن حیات او یک حیات تصعید یافته است که در تفسیر آن، لبّ را میگیریم و قشر را رها میکنیم و میگوییم خدا زنده است، یعنی درّاک و فعّال است و از اجتماع علم و قدرت در ذات، حیات را استنتاج میکنیم؛ زیرا کمالِ جذب و دفع یا حس و حرکت یا تعقل و تفکر، در فعل همراه با ادراک متحقّق است.
و به دیگر سخن: هرگاه نتیجه حیات برای موجودی بدون مبادی آن حاصل شد، میتوانیم آن را حی و زنده بخوانیم و به اصطلاح علمای کلام نتیجه را اخذ کرده و مقدمات را رها میکنیم.(12)
همچنانکه در حمل حیات بر خدا، حذف مقدمات و اخذ به نتیجه مانع از توصیف خدا به حیات نیست؛ همچنین حذف مقدمات در ارادهی و اخذ نتیجه که همان اختیار است، مانع از توصیف او به مرید بودن نمیباشد؛ مسلّماً چنین تفسیری از اراده ارتباطی به تفسیر اراده به علم یا ابتهاج ندارد، زیرا در دو تفسیر پیشین(اراده مساوی با علم و ابتهاج) از اراده اثری نیست، در حالی که در این تفسیر خاصیت اراده کاملاً محفوظ است.
خلاصه سخن اینکه چیزی که برای فاعل مایه کمال است، اختیار است و خدا این کمال را بالذات واجد است و برای تحقق آن در ذات نیازی به وجود اراده حادث در ذات نیست. و شما درمقام بیان صفات ذاتی خدا میتوانید به جای مرید بگویید مختار است، همچنانکه میتوانید بگویید مرید است، ولی با حذف نقایص، به نحوی که در صفت حیات و علم بیان گردید.
آری در موجودات امکانی، راه استکشاف اختیار در فاعل وجود اراده حادث است. و اراده انسان حاکی از اختیار در مقام ذات او است، ولی راه استکشاف آن در خدا، برهان عقلی است که بیان گردید.
تا این جا با نخستین اشکال ذاتی بودن صفت اراده و پاسخهای آن آشناشدیم. هم اکنون به تحلیل دیگر اشکالات ذاتی بودن صفت اراده میپردازیم.
اشکال دوم: روایات، اراده را صفت فعل میداند
پیشوایان معصوم اراده را صفت فعل میدانند و آن را به ایجاد تفسیر میکنند و در ردیف خالقیت و رازقیت قرار میدهند. شیخ مفید میگوید:«اراده خدا، فعل او است و اراده فعل،همان آفرینشگری او میباشد و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام بر این معنا وارد شده و این مذهب امامیه است، مگر برخی از متأخّران آنان و این فرد در رأی خود از قدما جدا شده است».(13)
_______________________________
12.«خذ الغایات و اترک المبادیء».
13. شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 19.
_______________________________
اینک برخی از این روایات را متذکر میشویم:
1. کلینی به سند صحیح از صفوان بن یحیی نقل میکند که از ابو الحسن(امام هفتم) سوءال کردم که اراده را در خدا و در مخلوق برای من تفسیر کند، فرمود: «اما اراده در مخلوق امر درونی است که پس از آن، فعل متحقّق میشود، امّا اراده خدا فقط احداث (ایجاد) او است، زیرا در خدا نظر و اندیشیدن آنگاه قصد و تصمیم به یک طرف وجود ندارد، این صفات از خدا منتفی است وهمگی از صفات مخلوق(انسان) است، اراده خدا ایجاد او است، او میگوید: «باش» آن هم محقق میشود، بدون این که لفظی درکار باشد و نطقی انجام گیرد و بدون اینکه بیندیشد و تفکر کند. اراده او فاقد هر کیفیت و چگونگی است، چون برای خدا کیفیت و چگونگی معقول نیست».(14)
2. حسن بن عبد الرحمان حمانی از امام کاظم علیه السلام نقل میکند که فرمود:«اشیا به مشیت و اراده خدا صورت میپذیرد، بدون اینکه سخنی بگویند و یا در درون ترددی باشد».(15)
باز در این مورد روایاتی است که درکافی و احتجاج طبرسی وارد شدهاند.(16)
تحلیل این روایات
این روایات گواه بر نفی ذاتی بودن صفت اراده به نحو مطلق نیست بلکه این روایات صریحاً یادآور میشوند که اراده متصور در باره انسان، در مورد خدا فعل او است؛ ولی هرگز این روایات در صدد سلب ذاتی بودن اراده به معنای مناسب با ساحت خدا نیست.
_______________________________
14. «الإرادة من الخلق الضمیر، یبدو لهم بعد ذلک من الفعل، وأمّا من الله تعالی فإرادته احداثه لا غیر ذلک، لانّه لا یُروِّی ولا یَهمُّ ولا یتفکر، وهذه الصفات منفیة عنه، وهی صفات الخلق، فإرادة الله الفعل لا غیر ذلک، یقول له کن فیکون، بلا لفظ ولانطق بلسان ولا همة ولا تفکر ولا کیف لذلک، کما انّه کیف له» کلینی، کافی، ج1، باب اراده، حدیث3؛ برقی، محاسن، ص244.
15. «إنّما تکون الأشیاء بإرادته و مشیئته من غیر کلام ولا تردد فی نفس ولا نطق» همان مدرک، باب النهی عن الجسم والصورة، حدیث 6.
16. ر.ک: کافی، ج1، باب الحرکة والانتقال، حدیث 1، و احتجاج، ج2، ص 156.
_______________________________
به عبارت دیگر، امام در صدد سلب اراده امکانی است که صورت روشن آن در انسان است، زیرا اراده انسانی با تردد و تفکر و قصد آغاز میشود، آنگاه به صورت پدیده ظاهر میگردد. طبعاً چنین ارادهای به ذات خدا راه ندارد، زیرا لازمه تدریجی بودن اراده، حدوث است؛ ذات او بالاتر از آن است که مرکز حوادث شود.
خلاصه در این جا باید میان دو نوع اراده فرق گذارد، اراده موجود در انسان و حیوان که شایسته مقام ربوبی نیست.اراده منزه از این نقایص که میتواند برای خدا نیز صفتی از صفات ذات باشد. امام در صدد نفی معنی اول است، نه معنی دوم و اگر امام به نفی معنی اول اکتفا کرده و از معنی دوم که مناسب ذات اقدس او است، سخنی نگفته به خاطر رعایت نوع مردم بوده است؛ چه بسا شنیدن ذاتی بودن صفت اراده، در ذهن آنان افکار غیر صحیحی را پدید میآورد.
بنابر این اراده هم میتواند صفت ذات باشد و هم صفت فعل، امام قسم دوم را بیان کرده و از بیان قسم نخست به خاطر حال مستمعان، خودداری نموده، البته معنای این جمله این نیست که صفوان بن یحیی دارای چنین قابلیت و شایستگی نبود، بلکه چون مستمع منحصر به او نبود و قهراً گفتار حضرت در میان شیعیان پخش میشد، اگر در عبارت امام اشارهای به ذاتی بودن اراده بود، قهراً همان اراده امکانی به ذهن آنان خطور مینمود و مسلماً در ذهن این گونه از افراد سرانجام خوبی نداشت.
امیر موءمنان علیه السلام از بحث در قدر نهی میکرد و میفرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه وبحر عمیق فلا تلجوه، و سرّ الله فلا تتکلّفوه»(17): راه تاریکی است آن را نپیمایید، دریای عمیقی است وارد آن نشوید، راز خدا است خود را در فهم آن به زحمت نیندازید.
ولی درعین حال خود حضرت در مواقعی دربارهی قضا و قدر، بحث نموده
_______________________________
17. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 287.
_______________________________
است.(18)
خلاصه در اذهان راویان آن زمان، اراده جز از طریق تصور و تردد، تصدیق و آنگاه جزم تفسیر نمیشد، از این جهت امام به ذاتی بودن صفت اراده، اشارهای ننمود و اراده را به فعل و ایجاد تفسیر کرد تا از این نوع تفکر جلوگیری کند.
در این جا وجه دیگری برای اصرار بر صفت فعل بودن اراده هست و آن این که اراده در انسان جدا از مراد نیست، و اگر اراده در خدا، صفت ذات معرفی میشد، چه بسا اذهان ساده از آن، قدیم بودن جهان را نتیجه میگرفتند و به خاطر پرهیز از چنین تفکر نادرست اراده در روایات، به ایجاد و احداث تفسیر شده است، و برخی از احادیث میتواند موءید این وجه باشد.
1. محمد بن مسلم میگوید امام صادق علیه السلام فرمود: «المشیئة محدثة».(19)
2. عاصم بن حمید میگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم:«لم یزل الله مریداً؟»: آیا خدا پیوسته مرید بود؟ امام پاسخ داد: «انّ المرید لا یکون إلاّ المراد معه، بل لم یزل عالماً قادراً ثمّ أراد»(20): مرید کسی است که مراد با او باشد، خدا پیوسته دانا و توانا بود، آنگاه اراده کرد.
3. سلیمان جعفری از امام هشتم علیه السلام نقل میکند که به او فرمود:«مشیت و اراده از صفات افعال است آن کس که میاندیشد خدا پیوسته مرید و خواستار بود او موحد نیست».(21)
اجمال سخن این که سوءال کنندگان در این روایات از ارادهای سوءال میکردند که به عزم به فعل تفسیر میشود، و مسلماً چنین تفسیری از اراده جدا از مراد نخواهد بود و اگر امام میفرمود: صفت ذات است، به دنبال آن، قدیم بودن جهان در ذهن آنان وارد میشد که دفع آن به سادگی امکانپذیر نبود از این جهت برای سوزندان ریشه تمام شبهات میفرماید: ارادهی خدا ایجاد او است.
_______________________________
18. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78.
19. صدوق، توحید، ص 338، 146.
20. همان.
21. صدوق، توحید، ص 336.
_______________________________
اشکال سوم: اراده قابل نفی و اثبات است
سومین اشکال در راه صفت ذاتی شمردن اراده این است که صفت ذاتی چیزی است که پیوسته از نظر نسبت یکنواخت میباشد و نفی و اثبات نمیپذیرد. و هرچه که نفی و اثبات پذیر شد از صفات فعل است، مانند: عطا میکند و عطا نمیکند و اراده نیز مانند عطا نفی پذیر است، چنان که میفرماید:«... یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ العُسْر»... (بقره/185).
پاسخ این استدلال روشن است، ارادهای که به آن نفی واثبات وارد میشود، همان اراده در مقام فعل است به معنی ایجاد، ولی اراده به معنی اختیار که کمال اراده است، نفی و اثبات نمیپذیرد.
صدر المتألهین از این اشکال پاسخ دیگری گفته است: و آن این که آنچه که نفی و اثبات میپذیرد، ارادهی عددیه جزئیه است، و مسلّماً چنین اراده صفت فعل میباشد. و امّا اصل اراده بسیط حق و این که خدا فاعل مرید است و کار خود را از روی اضطرار و ایجاب انجام نمیدهد، قابل سلب نبوده و نفیپذیر نمیباشد.
منشأ اشکال خلط میان اراده بسیطه که تعدّد و تکرّر بر نمیدارد و اراده جزئیه است که تعدّد و تکرّر میپذیرد و نفی واثبات بر دومی وارد میشود.(22)
اشکال چهارم: صفت ذات بودن، مستلزم قدم عالم است
هرگاه اراده را صفت ذات بدانیم،به حکم این که ذات قدیم است و اراده از مراد جدا نمیشود، طبعاً عالم که مراد است قدیم خواهد بود.
در پاسخ این اشکال یادآور میشویم که:
اوّلاً این اشکال تنها متوجه کسانی نیست که اراده را به معنی واقعی صفت ذات میگیرند، بلکه کسانی که اراده را به علم به اصلح تفسیر میکنند و علم او نیز صفت ذات است با چنین اشکال روبهرو
_______________________________
22. صدر المتألهین، اسفار، ج6، ص 324.
_______________________________
هستند، زیرا فرض این است که علم به اصلح علّت تام برای وجود معلوم است وعلم قدیم که فاعل تام است، مستلزم قدمت معلوم میباشد.
وثانیاً هرگاه اراده را به اختیار ذاتی و مختار بالذات بودن خدا تفسیر کنیم، اشکال یاد شده متوجه این نظریه نخواهد بود، زیرا اختیار ذاتی مستلزم قدیم بودن فعل نیست.
وثالثاً این اشکال بر نظریه صدر المتألهین نیز وارد نیست، زیرا حقیقت اراده بسیطه و کیفیت اعمال آن برای ما روشن نیست، چه بسا ممکن است نتیجه اراده بسیطه، حدوث عالم باشد، زیرا آن اراده جزئی است که مراد از اراده جدا نمیشود.
به اعتباری میتوان اومانیسم را به شعر نو تشبیه کرد که خود را از قید وزن و قافیه به سبک سنّتی آزاد کرده و محدودیت های شعر کهن را از سر راه شاعر برداشته است و صد البتّه که حقیقت شعر، کلام مخیّل است، اعم از اینکه دارای وزن و قافیه باشد یا نباشد.
تمام «ایسم»ها محدودیتهایی ایجاب میکنند، به جز این ایسم که هدفی جز تخریب و ویرانگری ندارد. انگیزهی اولیهاش مبارزه با نظم کلیسایی حاکم بر جهان مسیحیّت بود.
کلیسا با دو تثلیث، یکی در اعتقاد و دیگری در عمل، اقتدار و حاکمیت را از آنِ خود کرده بود.
تثلیث اعتقادی عبارت بود از اعتقاد به خدای پدر، پسر و روحالقدس، و تثلیث عملی، اطاعت از کلیسا و امپراطوری و فوءدالیسم بود که با اتحاد شوم و مثلّث خود، دشوارترین خفقانها را پدید آورده بودند.
این نظم مستبدّانه که همچون زنجیری بر روح و جسم انسانها سنگینی میکرد، باید شکسته شود. جایگزین آن، هر چه باشد، مهم نیست.
اومانیسم هر چند شعارش این بود که باید به عصر کلاسیک یونان بازگشت ولی در عمل، بحر طویلی بود که با دهها و صدها ایسم آشتیپذیر بود و هیچ حدّ و مرزی برای خود نمیشناخت.
مرغ حیوانی است که تنها به جوجهای که از نطفهی خودش باشد، مهر نمیورزد، بلکه دهها تخممرغی که از نطفهی مرغان دیگرند، زیر پر و بال خود پرورش میدهد و جوجهی آنها را از پوسته خارج میکند و تا زمانی که بتوانند به صورت مستقل زندگی کنند، آنها را سرپرستی و پرستاری میکند.
اومانیسم، مثل مرغها عمل میکند. تمام ایسمهایی که به نوعی با دین و ایمان و خداپرستی درگیرند، زیر پر و بال میگیرد و آنها را پرورش میدهد.
نباید از حق و انصاف بگذریم و باید بپذیریم که کلیسا با عملکرد زشت خود آبرویی برای دین و ایمان و خداپرستی باقی نگذاشته است و بسیاری از مردم حتی دانشمندانی که در زمینهی شناخت ادیان، مطالعهای نداشتهاند گمان میکردند که دین، یعنی همان تثلیث اعتقادی و عملی کلیسا.
کلیسا از راه بهشتفروشی ثروت میاندوخت و از این رهگذر، خیال مردم را از کیفر اعمال زشت در عالم دیگر راحت میکرد و بیبند و باری را رواج میبخشید.
روحانیت مسیحی عصمت کلیسا راتبلیغ میکرد و این نهاد به اصطلاح دینی را مصون از اشتباه میشناخت؛ حال آنکه عصمت از آن پیامبران و جانشینان منصوب آنهاست. درست مثل اینکه در صدر اسلام، پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و با استناد به حدیثی مجعول، به جای عصمت امام، عصمت امّت را مطرح کردند.
کلیسا تنها برای عهدین، قرائت و تفسیر تثلیثی خودش را معتبر میدانست و آنهایی را که قرائت و تفسیرشان توحیدی بود، رافضی و مطرود میشمرد و مجازات میکرد.
کلیسا بر مسألهی تجرّد و عزوبت، پای میفشرد و سنّت مقدّس ازدواج را در میان افراد خود یعنی راهبها و راهبهها ممنوع کرده و چشم خود را بر همهی مفاسد و انحرافات جنسی حاکم بر محیط خود فرو بسته بود.
کلیسا انسان را بالفطره گنهکار میدانست و به مردم تلقین میکرد که خون فرزند خدا بر زمین ریخته شد، تا گناه موءمنانِ به کلیسا بخشوده شود.
هر عملی عکسالعملی دارد. عکسالعمل میتواند، اصلاحی باشد و میتواند تخریبی باشد. البتّه عکسالعمل اصلاحی هم بدون تخریب، ممکن نیست. عکسالعمل اصلاحی دو هدف را دنبال میکند: یکی تخریب بنایی که فاسد و مضر است و دیگری جایگزین کردن بنایی مفید و شایسته. اما عکسالعمل تخریبی به هیچوجه در صدد جایگزین کردن آنچه خیر و صلاح است، نیست.
اومانیسم، دوّمی است، آنهایی که شعار انسانگرایی را سر دادند و کوشیدند که به جای حاکمیت قوانین عدل الهی، انسانیت را محور کنند و انسان را به جای خدا بنشانند، ارمغان مفیدی برای بشریت نیاوردند؛ بلکه او را سرگردان و بیپناه ساختند و در نتیجه هر گروهی به سویی رفت و در هر زمانی و مکانی، یک ایسم حاکم شد. هر چند این ایسمها با هم متناقض و متعارض بودند و هر کدام به نوعی ارزش انسان را پایین میآوردند، ولی به لحاظ اینکه از مغز انسان تراوش کردهبودند، از دیدگاه اومانیسم، مورد احترام و تقدیس بودند. مگر نه در کشور خودمان، شخصی که دم از اومانیسم اسلامی و پروتستانتیسم اسلام میزد، مقلّدان مراجع را به میمون تشبیه کرد؟ آری به نام گرایش اومانیستی و محوریت انسان میشود به شخصیت انسانها توهین کرد و حقوق انسانی آنها را زیر پا نهاد.
اومانیسم هم با اصالت فرد سازگار است و هم با اصالت جمع. هم با اصالت وجود اگزیستانسیالیزم که به وجود انسان اصالت میدهد، تا خود، ماهیتسازِ خود باشد سازگار است و هم با اصالت عقل راسیونالیزم و هم با اصالت تجربه امپریسم و هم با مسیحیت پروتستانها که اراسموس و لوتر، آن را پدید آوردند و با اصلاحاتی در مسیحیت سنّتی برای اومانیستها قابل قبول و قابل هضمش کردند.
اومانیسم با فیمینیسم همسازگار است. گو اینکه این «ایسم» به جنس موءنّث اصالت میدهد و جنس مذکّر را فرع میشمارد. قطعاً اگر یک ایسم دیگر هم اختراع شود که اصالت را به جنس مذکّر دهد و جنس موءنّث را به حاشیه براند، باز هم مورد قبول اوست.
مگرنه در عصر کلاسیک یونان که اومانیستها آن را عصر طلایی میشمردند و معتقد بودند که در آن دوران، انسان از نظر شعر و ادب و هنر، از شکوفایی روحی خاصّی برخوردار بود افلاطون، زنان را حدّ وسط میان انسان و حیوان قرار داد و معتقد شد که زنان از حیوانات برتر و از انسانها یعنی مردان فروترند. نظریهی افلاطون، معنایی جز اصالت جنس مذکّر ندارد؛ در حالیکه از نظر قرآن، زن و مرد، مکمّل یکدیگرند و هر کدام بدون دیگری ناقص است و این هم از زیباییهای خلقت است که قرآن دربارهاش فرمود:
«و من آیاتِه أَنْ خلق لکم من أنفسِکم ازواجاً لتسکنوا الیها وجعلَ بینَکم مودّةً ورحمة»(1).
«از آیات و نشانههای قدرت و
_______________________________
1. الروم / 21.
_______________________________
حکمت خداوندی این است که برای شما انسانها از جنس خودتان، جفتها و همسرانی آفرید که به آنها آرامش یابید و میانتان دوستی و رحمت قرار داد».
در ذیل آیهی مذکور فرموده است: «إنَّ فی ذلِکَ لاعلیها السلامیاتٍ لقومٍ یتفکّرون» در این نظام آفرینش که به رابطهی انسانی زن و مرد، مربوط است، آیاتی است برای آنهایی که اهل فکر و اندیشه باشند. یعنی اصالت دادن به هر کدام از این دو جنس، ضایع کردن دیگری است و اومانیسم واقعی هیچیک را نمیپسندد، ولی اومانیسم منحرف و افسارگسیخته، هر دو را میپذیرد. چرا که این اومانیسم بر این باور است که بشر به هر راهی برود، بهتر از این است که به راه خدا و دین و اخلاق و معنویت، برود.
سکولاریسم و پلورالیسم در زیر سایهی اومانیسم جان گرفتند و امروز قداستها و معنویتها و ارزشهای واقعی و الهی را خدشهدار کرده و بشریت را تکبعدی ساختهاند.
امروز هر چه به نام هنر گفته و نوشته شود یا به نمایش درآید، آزاد است. لیبرالیسم و جامعهی مدنی و دموکراسی این را میپسندد. فلسفه باید به اصالت عقل یا اصالت تجربه روی آورد. مهم این است که وحی، به حاشیه رانده شود، بلکه موهوم تلقّی شود. اخلاق باید مثل اخلاق کانت، وجدانی و علمی شود یا به قانونمندی هگل تبدیل شود یا تابع اصالت لذت یا اصالت قدرت گردد یا در دَرّهی نسبیت، سقوط کند یا تابع متغیراتی از قبیل سیستم اقتصادی یا دهنهی اجتماعی و آداب و رسوم و سنن قومی و ملی و نژادی و غیره باشد. تنها مهم این است که الهی و آسمانی نباشد.
سیاست باید لیبرالیستی و دموکراتیک و به سیستم جامعهی مدنی غربی باشد.
علم هم باید به طور کامل اثرپذیر و منفعل باشد.
دین را هم باید به دست اصلاحطلبانی همچون اراسموس و لوتر اصلاح کرد، یا باید به دین انسانیت اوگوست کنت فرانسوی تبدیلش کرد که میگفت: در معابد این دین باید به جای پرستش خدا، پرستاری انسان نهاد، تا به جای اینکه مسجودش خدا یا بت باشد، بر خویش سجده کند. او معتقد بود که عصر الوهیت و دینداری به معنای سنّتی سپری شده و عمر متافیزیک به پایان رسیده و اینک وارد عصر نوین پزیتیویسم شدهایم و هیچ چیزی را نباید بدون تجربه پذیرا شویم و بدان تحقق بخشیم. او را بیبهره از جنون ندانستهاند.
نفوذ برتراومانیسم در سه حوزه
هر چند اومانیسم همه فلسفههای غربی را تحت تأثیر قرار داده، بلکه شعاع کور آن شرق و غرب را درنوردیده و هر کسی که داعیهی روشنفکری و روحیّهی آنارشیستی دارد، به نوعی خود را به آن وابسته میداند، ولی تأثیر آن بر سه مکتب فلسفی بیشتر و نمودی چشمگیرتر دارد: پراگماتیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیزم.
در حوزهی پراگماتیسم آمریکائی، حقیقت را بر محور انسان و عمل او ارزیابی میکنند. در عصر کلاسیک یونان هم پروتاگوراس گفته بود که انسان، میزان و معیار همه چیزهاست. هر چیزی که برای انسان در عمل مفید است، حقیقت است. ولی معلوم نیست کدام انسان معیار حق و باطل است و معلوم نیست فایدهی عملی کدام دسته از انسانها ملاک است؟ نتیجهی آن، همین تجاوزات و تعدّیاتی است که آمریکاییها بر ملتهای دیگر روا میدارند و هیچ کس تاکنون نتوانسته است آنها را مهار کند.
مارکس در آغاز دم از اومانیسم میزد. او مکتب خود را مکتب همهجانبهی انسانی معرّفی میکرد. به نظر او انسان در چارچوب نظام اقتصادی خویش خالق همه فرهنگها و محیطها و تمدنها و اخلاقیات و حقوق و قوانین است.
اومانیسم در اگزیستانسیالیسم نمود بیشتری دارد. اینجا بیشترین توجه به فرد انسانی میشود؛ حال آنکه در نظام مارکسیستی فرد پایمال است. در این مکتب، ماهیّت انسانی با همهی اصالتی که دارد چیز ثابتی نیست. هر کس در زندگی فردی هر چه انتخاب کند و به هر راهی برود، همان ماهیّت اوست. ما به عدد اشخاص، ماهیّات انسانی داریم. گویی انسانیت، واژهای است که به اشتراک لفظی در مورد همهی افراد، کاربرد دارد. اینجاست که آزادی فردی اوج میگیرد. هیچ کس نمیتواند آزادی دیگری را محدود کند. هر که زورش بیشتر، آزادتر و میدان تاخت و تازش گستردهتر است.
آثار مثبت و منفی
قطعاً اومانیسم برای دنیای امروز، در حوزههای علم و صنعت و حقوق و سیاست، فوایدی داشته و چه بسا تنگناهایی را گشوده و راههای بستهای که موجب گرفتاری و سردرگمی انسان بوده، باز کرده و به خصوص به حاکمیت کلیسا و استبداد و فوءدالیسم خاتمه بخشیده است و امروز نیز همچنان بر مدرنیسم و پست مدرنیسم (فرامدرنیسم) که ویژگیهای جهان امروز را به چالش میخواند موءثّر است؛ ولی مگر میشود آن را مطلق دانست و از عیوب و اشکالات و انتقادات به حق، چشم پوشید؟ مگر میشود از توجّه افراطی و بیحدّ و حصر اومانیسم به مکان و منزلت انسانی که مایهی غرور واهی و نخوت و کبر انسان میشود و او را از تشخیص کاستیهای عقل و عواطف و اخلاق و رفتار خود باز میدارد، صرفنظر کرد؟
اگر اومانیسم از هر لحاظ ایدهآل بود، باید انسان مدرن واقعاً انسان نمونه و ایدهآل باشد. در حالی که مدرنیسم و پست مدرنیسم هرگز نمیتواند از انسان معاصر چنین تلقّیای داشته باشد. البته معلوم نیست این دو چالشگر عصر ما هم راه به جایی ببرند.
امروز انسان مدرن را در مقابل انسان سنّتی قرار میدهند و اعلام میکنند که انسان سنّتی تکلیفگرا و حقگریز بود و انسان مدرن،حقگرا و تکلیفگریز است،راستی مگر انسان تکلیفگریز، چیزی غیر از یک حیوان بییال و دم خواهد بود؟!
انسانی که میخواهد حاکم مطلقالعنان باشد، بر زمین و زمان فخر و ناز میفروشد و در برابر هیچ قاعده و ضابطهای سر فرو نمیآورد. حیوانات هم اینقدر خودسر و بیبندوبار نیستند. فلاسفه ما گفتهاند: «کل شیئی جاوزَ حدَّه شابَهَ ضدّه» هر چیزی از حدّ خود گذشت، شبیه و همانند ضدّ خود میشود.
از آنجایی که انسانیت و بهیمیت ضدّ یکدیگر، انسان متجاوز تبدیل به ضدّخود یعنی بهایم میشود و ای کاش در همین حد باقی میماند. «اولئک کالأنعام بل هم أضلّ»(سوره الاعراف، آیه 179.) اینان همچون چارپایان، بلکه گمراهترند.
بیچاره خر، ارچه بیتمیز است
چون بار کشد همی عزیز است
گاوان و خران بار بردار
به زآدمیان مردم آزار
انسانِ شیفته اومانیسم، خود را حاکم مطلقالعنان و حقیقت یکتای هستی و آفرینندهی تمام ارزشهای این جهانی و غالب بر همهی موجودات میداند و بدین جهت، میکوشد که ماورای طبیعت را حذف کند و عقلانیت را بر وحیانیت، حاکم و غالب سازد و رویکردهای دنیوی را بر رویکردهای دینی ترجیح دهد. انسانهایی که شیفته و موتور اومانیسم شدهاند، همه چیزشان دنیاست. معنویت و اخلاق در نظر اینها کالایی بیبها و بیمشتری است و بازار آن رونقی ندارد.
راههای غلط افراط و تفریط
اومانیستها تا توانستهاند افراط کردهاند. درست است که انسان هنرهایی دارد، ولی عیبهایی هم دارد. اگر انسان را مطلق کنیم، با همهی عیوبش در صحنهی زندگی ظاهر میشود. اگر تنها عیبهایش را ببینیم و بگوییم، راه ما راه تفریط است. باید به آنهایی که فقط عیبها را میبینند و میگویند، بگوییم: «عیب آن جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی» اگر تنها عیب انسان را بگوییم، تحقیرش کرده و چنان بر زمینش کوبیدهایم که به راحتی نتواند بلند شود و اگر تنها هنرش را بگوییم، چنان باد غرور در جان و دلش دمیدهایم که خود را در عرصهی زندگی گم میکند.
حقیقت این است که انسانگرایی یا انسانمحوری تا آنجا خوب و مفید است که ارزشهای معنوی و اخلاقی حفظ شود و انسان ضعیف که خالق دربارهاش گفته است: «خُلق الانسانُ ضعیفاً»»(1) به جای خدا یا در عرض او قرار نگیرد.
بیجهت نیست که قرآن کریم هم عیبهای انسان را شمرده و هم حسنهایش را. اگر انسان اهل بصیرت باشد و با شناخت وحیانی و عقلانی، عیبها و هنرهای خود را بشناسد و با تلاش و مجاهدت، به وسیلهی هنرها و حسنها عیوب خود را بپوشاند و محسنات خود را تعالی و ارتقا بخشد، به آنجا میرسد که سعدی میگوید:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیت
و اگر فقط هنرها و استعدادها را ببیند و مغرور گردد، چنان مقهور و مغلوب عیوب خود میشود که حتی انسانیت خود را هم میبازد و به جای اینکه خود به قول اومانیستها ماهیّت خود را بسازد، ماهیت خود را تباه میکند و حیوانی دوپا و بدتر میشود. مگر انسانیت، به ظاهر انسان است؟ مگر نه قرآن میگوید:
«إنّ الإنسانَ خلِقَ هلوعاً»(2)؛
«انسان، حریص و کمطاقت آفریده شده است»
اگر انسان را با همین حرص فراوان و تاب و طاقت کمو ناچیزش اصالت دهیم، کدامیک از ارزشهای الهی و اخلاقی و حقوقی مصونیت پیدا میکند؟
ما انسانها از دیدگاه قرآن به همیانهای میمانیم که از ظلم و جهل و کفر
_______________________________
1. النساء / 28.
2. المعارج / 19.
_______________________________
و اسباب و عوامل ضعف و بخل، انباشته شدهایم و به راستی حمّال بیمزد و منّتی هستیم که سنگینی بار این همه عیوب را با خود حمل میکنیم و چون از آنها غافل میشویم، باد غرور به غَبغَب میاندازیم و بر زمین و زمان فخر میفروشیم و به جای اینکه به فکر تهذیب نفس و فرو پوشیدن عیوب، بلکه ریشهکن کردن آنها باشیم، به تخریب اخلاق و تضعیف مقدّسات و تخطئهی دین و تحریف حقایق میپردازیم و چه بهتر که اینقدر قرآن بخوانیم که از حقیقت عیوب خود غافل نمانیم و خود را از کاروان پرتکاپوی تهذیب نفس عقب نیندازیم. آیاتی را در این زمینه مرور میکنیم:
«إنّ الإنسانَ لربّه لکنود»(1)؛
«انسان در برابر نعمتهای پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است».
در آیهی حمل امانت که کوهها و آسمانها از حملش سرباز زدند و انسان حمل کرد، میفرماید:
«إنّه کان ظلوماً جهولاً»(2)
«انسان، ستمکار و بسیار جاهل است»
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
و نیز میفرماید:
«إنّ الإنسانَ لظلوم کفّار»(3)
«انسان، بسیار ستمکار و کفرپیشه است».
آری انسانی که در نعمتهای بیشمار خداوند، غرق و غوطهور است، ناسپاسی میکند و توجه ندارد که «إنْ تعدّوا نعمة اللّهِ لاتحصوها»(4)
ریخت و پاش کردن و ناسپاسی خوی شیطان است و قرآن فرموده است:
_______________________________
1. العادیات / 6.
2. الاحزاب / 72.
3. ابراهیم / 34.
4. ابراهیم / 34.
_______________________________
«إنَّ المبذّرینَ کانوا إخوانَ الشّیاطینِ وکانَ الشیطانُ لربّه کفورا»(1)
«آنهایی که ریخت و پاش میکنند، برادران شیاطیناند و شیطان در پیشگاه پروردگارش، کفرپیشه و بسیار ناسپاس است».
قرآن در بیان عیوب انسان چیزی کم نگذاشته است. در پنج آیه دربارهی او از واژهی «کَفّار» و در یازده مورد، او را «کفور» و در یک مورد، او را «هلوع» و در یک مورد، او را «کنود» و در دو مورد، او را «ظلوم» و در یک مورد، او را «جهول» و در یک مورد، او را «قنوط» و در سه مورد، او را «یَوءوس» که هر دو به معنای بسیار نومید است و در یک مورد، او را «عجول» و در یک مورد، او را آفریدهای از «عَجَل» و در یک مورد، او را «ضعیف» و در دو مورد، او را «خصیم» و در یک مورد، او را «قتور» (تنگ نظر و بخیل) و در یک مورد، او را «اکثر شییءٍ جدلاً» و پرچانه و در یک مورد باخطاب «ما غَرَّکَ» او را مغرور که از مضمون چند آیهی دیگر نیز این مضمون استفاده میشود و در یک مورد، او را طاغی و در یک مورد او را گرفتار خسران دانسته و در آیات متعدّدی مصادیق خسران را بیان کرده است.(2)
به خاطر نگرش افراطی اومانیستها به انسان، مبارزه با عیوب نفسانی و تخلیهی همیانهی وجودی که اصالت و قداستش به عرش رسیده و نوای ناهنجار کوس افتخارش گوش فلک را کر کرده بود، به دست غفلت و فراموشی سپرده شد. اومانیستها بدون رودربایستی حامی جباران شدند و ضعیفان و مستضعفان را حذف و طرد کردند و از نابود کردن آنها و ارتکاب هر نوع جرم و جنایتی سرمست شدند. آنها از پشتیبانی ناپلئون و استالین و بیسمارک و هیتلر، خودداری نکردند، بلکه
_______________________________
1. الاسراء / 27.
1.ما این عناوین را به خاطر رعایت اختصار، بدون آیات ذکر کردیم. طالبان تفصیل میتوانند به کتاب «المعجمالمفهرس لألفاظ القرآن الکریم» به قلم محمد فوءاد عبدالباقی رجوع کنند.
_______________________________
به آن، افتخار و مباهات کردند.(1) اینان که شعار اومانیسم سرمیدهند، با مطرح کردن آزادی، خودمختاری، عقلانیت فردی، مدارا و تساهل، بیهمتایی فرد و انسانیت، همهی مقدسات را خدشهدار کردهاند. امروز در آمریکا گروهی از همان شاگردان مکتب اومانیسم هستند که خود را مسیحی صهیونیست مینامند. این هم پدیدهی نامیمون دیگری است.
همین اومانیسم بود که در تفکّر مارکس، تولید را بر سرشت انسان حاکم کرد.
همین بود که نازیسم را به ارمغان آورد و ژرمن را به عنوان نژاد برتر به رسمیت شناخت.
همین بود که صهیونیسم جهان خوار جنایتکار را به رسمیت شناخت.
همین بود که تفکّر لذّتطلبانه و قدرتطلبانه نیچه را اعتبار و قدرت بخشید.
همین بود که ماکیاولیسم را در دامن خود پرورید و اجازه داد که در سیاست، اصول اخلاقی رعایت نشود.
همین بود که در سیاست، توءکراسی و دینداری را کنار زد و طرز فکر سکولاریسم را حاکم کرد.
همین بود که...
بگذریم، امان از دست آنهایی که مصالح و منافع خود را در جنگل اومانیسم میجویند و تخلیهی همیانهی وجود انسان را از آن همه عیوب و نقایص نمیپسندند و جبههای تشکیل دادهاند ظلوم و جهول و کَفّار، در برابر جبههی آنهایی که تنها به تعریف و تمجید انسان نپرداختند، بلکه عیوبش را دلسوزانه به او اعلام کردند و هنرش را نیز به او گفتند، تا بتوانند با سعی و تلاش، خود را از عیوب و رذایل، تخلیه کند و به تحلیه پردازد و این همه منوط است
_______________________________
1. الان هم اومانیسم در چهرهی صهیونیسم، بزرگترین جنایت را مرتکب میشود. آری فرو ریختن بمبهای دهتنی بر سر مردم بیپناه، از جلوهها و آثار شوم اومانیسم است.
_______________________________
به تجلیه، یعنی امتثال دستورات شرع مقدس.
انسان تکریمشدهی قرآن
قرآن کریم میگوید:
«و لقد کرّمنا بنیآدمَ وحملناهُمُ فِی الْبرِّ والبحرِ ورزقناهم منَ الطیّباتِ وفضّلناهم علی کثیر مِمَّنْ خلقنا تفضیلا»(1)
«ما بنیآدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر وسایل سیر و سفر حمل کردیم و به آنها از چیزهای پاکیزه روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود، برتری دادیم».
و نیز میفرماید:
«ألم ترَوا أنّ اللّهَ سخّر لکم ما فی السموات وما فی الارضِ وأسبَغَ علیکم نِعمَه ظاهرة وباطنةً»(2؟)
«آیا نمیبینید که خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است، برای شما تسخیر کرد و نعمتهای ظاهر و باطن خود را بر شما ارزانی داشت؟»
آری انسانی که خلیفةالله(3) است و انسانی که همه آنچه در زمین است، به خاطر او خلق شده(4) و دریا با همهای منافع غذایی و زینتی و سیاحتی و مسافرتی در اختیار او قرار گرفته(5) و آسمان از سقوط بر سر او مهار شده(6)، چرا قدر خود را نداند و با همیانهی پر از عیوب و رذایل زندگی کند و خسران و زیان و بدبختی را از آن خود سازد؟! آری باید از افراط و تفریط برحذر بود.
_______________________________
1. الاسراء / 70.
2. لقمان / 20.
3. البقره / 30.
4. البقره / 29.
5. النحل / 16.
6. الحج / 65.
_______________________________
عینیت صفات با ذات*
در گذشته این مسأله را به نوعی مطرح کردیم، آنجا که بساطت ذات را با کثرت اسما هماهنگ نمودیم ویادآور شدیم که این مسأله صورت دیگری دارد و آن مسألهی عینیت صفات خدا با ذات او است و در حقیقت دو مسأله، دو رویه از یک سکه است. و لذا در این جا به اختصار به آن اشاره و فقط به ذکر جملههایی از امیر موءمنان علیه السلام اکتفا میورزیم، آن حضرت در یکی از خطبههای خود میفرماید:
1. «کمال توحیده، الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلِّ صفة أنّها غیر الموصوف، وشهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّاه، و من جزّأه فقد جهله».(1) کمال یگانگی خدا، پیراسته ساختن او از هر نوع شرک و تعدد است،(اخلاص)و کمال چنین اخلاص، در نفی صفات زاید از ذات او است؛ زیرا هرگاه برای خدا، ذات و صفتی باشد، صفت دلالت بر جدایی صفت از موصوف دارد و موصوف دلیل بر مغایرت با صفت است؛ سرانجام چنین توصیف مقارن
_______________________________
*. بخش پیشین مباحث اسماء و صفات خدا در شمارهی 45 مجلّه آمده بود.
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
_______________________________
شمردن صفت با ذات، و نتیجه آن تعدّد و نتیجهی تعدّد، اعتقاد به داشتن جزء است که اعتقادی جاهلانه است.
2. «ولا تناله التجزئة والتبعیض»: تجزیه و تبعیض به خدا راه ندارد.(2)
وباید امیر موءمنان علیه السلام را شکافنده این راه و بیانگر این نوع معارف توحیدی دانست.
براهین عینیت صفات با ذات در کتابهای کلامی آمده است و ما به دو برهان آن اشاره میکنیم:
1. نتیجهی زیادی صفات بر ذات، ترکیب آن، از دو جزء، و ترکیب، نشانه نیاز مرکب به هر یک از اجزاء است و نیاز همراه با امکان است و به طور قطع، ممکن نمیتواند واجب باشد.
و به تعبیر روشنتر خدای مرکب از دو جزء، در وجود خود به هر یک از دو جزء خود نیازمند است، یعنی هیچ یک از آن دو جزء، به تنهایی خدا نیست، بلکه از ترکیب آن دو، خدا تحقّق میپذیرد. بنابراین، خدا در تحقق خود به غیرخود محتاج است.
2. لازمهی زیادت صفات بر ذات، اعتقاد به تعدد قدیم است و با ادله توحید سازگار نیست، اگر مسیحیان در سایه قول به تثلیث، گرفتار قول به قدمای سهگانه شدهاند، قائلان به زیادت صفات برذات، گرفتار قدمای هشتگانه خواهند بود و سخن گذشته امیر موءمنان علیه السلام میتواند ناظر به هر یک از این دو برهان باشد؛ زیرا امام نتیجه گرفت که لازمهی زیادت صفات بر ذات، تجزیه و ترکیب ذات از دوجزء است، و نیز فرمود:«مَنْ ثنّاه فقد جزّأه»، و مسلماً تجزیه هم نشانه امکان و هم نشانه تعدد قدما است.
کسانی که صفات او را زاید بر ذات او میدانند، با ظهور الفاظ عالم و قادر استدلال میکنند؛ زیرا این الفاظ بر کسی گفته میشود که دارای ذات وعلم یا قدرت باشد، نه اینکه ذات او خود علم و قدرت
_______________________________
2. همان مدرک، خطبه 84.
_______________________________
باشد.(3)
البته باید توجه نمود عقیده چیزی است و ظواهر این الفاظ چیز دیگر، شکی نیست که از این الفاظ همان تبادر میکند که آنها میگویند، ولی برهان عقلی ما را به مصداق برتر و بالاتر هدایت میکند و آن اینکه خدا ذاتی است که صفت او عین خود او است، از نظر ادب عربی این نوع کلمات حاکی از تعدد است، ولی براهین مافوق آن را ثابت میکند.
تا این جابحثهای بحثهای عمومی دربارهی اسما و صفات خدا پایان یافت، ولی دو بحث دیگر باقی ماند که با بیان آن میتوان به بحثهای مقدماتی خاتمه داد.
1. آیا اراده وتکلم از صفات ذاتند یا از صفات فعل؟
2. صفات خبری را چگونه بر خدا حمل کنیم و بگوییم خدا دارای دست و قدم و وجه است، و این مسأله در گذشته موجب جنجال میان متکلمان و اهل حدیث بوده است؛ نخست در بارهی اراده سخن میگوییم.
خدای مرید
در این که خدا، موجود مرید است، سخنی در آن نیست، بلکه سخن در تفسیر و واقعیت آن است به گونهای که با حفظ مرید بودن، تالی فاسدی بر آن مترتب نشود. در تفسیر اراده در خدا چهار قول است که به آنها پرداخته خواهد شد.
اراده و کراهت دو کیفیت نفسانی است که نفس هر دو را بدون واسطه، پذیرا است و در درک هر دو، به هیچ سبب و واسطهای نیاز ندارد و بسان درد و الم و لذت است که نزد نفس حاضر بوده و در درک آن دو، به واسطهای نیازمند نمیباشد؛و به عبارت دیگر: آگاهی انسان از این نوع کیفیات، آگاهی حضوری است نه حصولی. در این که جریان در اراده چنین است سخنی نیست، سخن دربارهی واقعیت اراده است و متکلمان وحکیمان درباره ماهیت آن سخنان گوناگونی دارند که
_______________________________
3.ابو الحسن اشعری، اللمع، ص 30(با تصرف مختصر).
_______________________________
جرجانی(4) در شرح خود آنها را آورده و ما به اصول نظریات در مورد اراده اشاره میکنیم.
الف. اعتقاد به سود و زیان
اراده در مکتب اعتزال، اعتقاد به سود و کراهت، اعتقاد به زیان است، زیرا نسبت قدرت و توان انسان به هر یک از دو طرف فعل، یکسان میباشد؛ آنچه که قدرت را به یکی از این دو سو متوجه میسازد، همان عقیده به نفع یا زیان آن است، پس اراده و کراهت همان اعتقاد به سود و زیان میباشد.
این نظر خالی از سستی نیست، زیرا یک چنین تفسیری از اراده و کراهت، تفسیر به مبادی آنهاست؛ زیرا اراده در نفس، پس از اعتقاد به سودمند بودن مراد تحقق مییابد، در این صورت، این تفسیر مبین حقیقت اراده نیست، بلکه تفسیر به بعضی مقدمات آن است، همچنین است واقعیت در مورد کراهت.
ب. اراده، شوق نفسانی است
گاهی اراده به شوق نفسانی تفسیر میشود، اشتیاقی که برای انسان از اعتقاد به نفع و هماهنگی مراد با برخی قوای نفسانی، دست میدهد. ولی تفسیر اراده به شوق بسیار نیز تفسیر نارسا است، زیرا گاهی اراده در نفس انسان بدون شوق پدید میآید. آنجا که داروی تلخی را از روی ناچاری میخورد، و از طرف دیگر گاهی شوق طبیعی نسبت به مراد رخ میدهد؛ مانند انسان پرهیزگار نسبت به محرّمات، ولی اراده تحقق نمیپذیرد. بنابر این میان اراده و شوق از نسب چهارگانه عموم و خصوص من وجه است.
ج. اراده، عزم و جزم نفسانی است
در نظر گروهی از محققان، اراده یک نوع حالت نفسانی است که میان علم جازم و فعل، تحقق میپذیرد و از آن، گاهی به عزم و قصد و احیاناً به تصمیم تعبیر میکنند، عزم در انسان نه از مقوله
_______________________________
4. شرح مواقف، ج8، ص 8281.
_______________________________
شوق است و نه از مقوله علم، بلکه عزم در انسان، نوع حالت قاطعیت نسبت به فعل است، در این صورت حقیقت آن مانند دیگر امور وجدانی قابل درک است، ولی قابل توصیف و تبیین نیست.
فرض کنید قهرمانی میخواهد به قلّه کوهی صعود کند، در این مورد افکار گوناگونی به او روی میآورد و او آنها را یکی پس از دیگری، کنار میزند و صعود به کوه را با خواستههای درونی خود ملایم مییابد، آنگاه پس از تهیهی لوازم انجام کار، در خود نوعی تجزّم و قاطعیت مییابد که به دنبالش حرکت آغاز میشود، این حالت همان اراده است که از آن میتوان با الفاظ مختلف تعبیر کرد.
روی این تحلیل، واقعیت اراده عکس العمل یک رشته تصورات و تصدیقات درونی است و انسان در سایه اراده، از نقص به کمال و از فقدان به وجدان میرسد، و تدریجی و نوظهوری آن در صورتی تجلّی بیشتری میکند که مراد نیز امر تدریجی باشد.
اراده، رمز اختیار است
دربارهی اختیاری و اضطراری بودن خود اراده، بحثهایی انجام گرفته که از قلمرو بحث ما بیرون است؛ چیزی که لازم است بدانیم این است که فاعل فاقد اراده، فاقد اختیار نیز میباشد. از این جهت میگوییم مرید بودن رمز مختار بودن است.
و به عبارت دیگر: یک فاعل میتواند به صورتهای مختلف کار انجام دهد.
1. از فعل خود آگاه نباشد.
2. از فعل خود آگاه باشد، امّا فاقد اراده باشد.
3. از فعل خود آگاه باشد و از روی اراده انجام دهد، ولی عامل خارجی او را بر چنین ارادهای ملزم سازد. مثل این که انسان از طریق تهدید، کاری را صورت دهد.
4. فاعل نسبت به فعل خود عالم و مرید و راضی بوده و مکره نباشد.
در سه فرض نخست فاعل، فاقد اختیار است و فاعل مختار، تنها همان قسم چهارم است.تا این جا واقعیت اراده انسان به گونهای روشن گردید، اکنون وقت آن است که دربارهی اراده خدا از نظر این که صفت ذات است یا صفت فعل، به بحث و گفتوگو بپردازیم.
آیا ارادهی خدا صفت ذات است یا صفت فعل؟
از بحثهای دیرینه در میان علمای کلام، مسألهی ارادهی خدا است؛ گروهی آن را صفت ذات دانسته و گروهی دیگر صفت فعل و هرکدام برای خود دلیل و برهانی دارند. از آنجا که اراده رمز اختیار است و فاعل فاقد اراده، فاعل مضطر خواهد بود، نمیتوان ذات خدا را فاقد اراده تصور کرد و اراده او را فعل او دانست؛ ولی در مقابل این برهان، مشکلاتی در ذاتی بودن صفت اراده هست، تا آنها حل نشود نمیتوان آن را صفت ذات دانست؛ اگر گروه عظیمی از دانشمندان آن را وصف فعل میدانند؛ به خاطر مشکلاتی است که در این راه هست، و هر یک از آنها کوهآسا مانع از اندیشیدن صفت ذات بودن اراده است، اینک به بیان دلایل چهارگانه آنان میپردازیم.
اشکال نخست: اراده یک امر تدریجی است
اراده به صورت امر تدریجی در وجود مرید پدید میآید، از این جهت نمیتوان آن را صفت ذات خدا دانست و تقریر این سخن در بحثهای پیشین گذشت و باید این مشکل را بزرگترین مانع در صفت ذات بودن اراده دانست؛ از این جهت کسانی که اراده را صفت ذات میدانند، برای رهایی از این اشکال کوشش کردهاند که آن را به گونهای دیگر تفسیر کنند که مستلزم حدوث و تدریج نباشد و اینک پاسخها از این اشکال به طور گذرا مطرح میشوند.
1. اراده در خدا به معنی علم به اصلح است
تدریجی بودن اراده سبب شده است که قایلان به ذاتی بودن صفت اراده، آن را به صفت علم برگردانیده و بگویند اراده خدا همان علم او به نظام اصلح و اکمل است، صدر المتألهین میگوید:
«معنی این که خدا مرید است، این است که او از ذات خود آگاه است و از علم به ذات، علم به نظام خیر، برخیزد و میداند که این نظام چگونه به صورت قطعی تحقق میپذیرد».(5)
او این سخن را در جاهای مختلف از کتاب اسفار (6) آورده، و حکیم سبزواری (7) نیز آن را در شرح الاسماء الحسنی پذیرفته است.
این نظریه هر چند در میان متأخّرین از شهرت به سزایی برخوردار است و حتی مرحوم محقّق خراسانی در بحث اتحاد طلب و اراده بر این نظر صحه نهاده است(8) ولی یک چنین تفسیری از اراده، در واقع انکار اراده است؛ شکی نیست که خدا به نظام اکمل علم دارد، ولی حقیقت آگاهی غیر از واقعیت اراده است. هرگاه اراده را به علم تفسیر کنیم، درحقیقت آن را انکار کردهایم، و اگر فاعل مرید را، اکمل از غیر مرید بدانیم، در این تفسیر، خدا به صورت فاعل غیر اکمل جلوه داده شده است؛ از این جهت در روایات ائمه اهل بیتعلیهم السلام، علم و مشیت دو صفت مختلف به شمار آمدهاند، بکیر بن اعین میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم:«علمه و مشیئته مختلفتان أو متفقتان؟» فقال علیه السلام: «العلم لیس هو المشیئة، ألا تری انّک تقول سأفعل کذا إن شاء الله ولا تقول سأفعل کذا إن علم الله».(9)
فرزند اعین میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم: علم و مشیت خدا مختلف است یا متعدد، او در پاسخ فرمود: «علم و اراده دو تا است به گواه این که تو میگویی: این کار را انجام میدهم اگر خدا بخواهد و نمیگویی اگر خدا بداند».
_______________________________
5. صدر المتألهین، اسفار، ج6، ص 316.
6. همان مدرک، ص 331.
7. حکیم سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ص 42.
8. محقق خراسانی، کفایة الاُصول، ج1، بحث أوامر فصل دوم مبحث اتحاد طلب و اراده.
9. کلینی، کافی، ج1، ص 109، باب الاراده.
_______________________________
گذشته از این بیان، یکسان تصور کردن علم و اراده با واقعیت آنها سازگار نیست، علم نسبت به دو طرف قضیه حالت یکسانی دارد؛ در حالی که اراده به یکی از دو طرف فعل حتمیت میبخشد.
و به دیگر سخن علم از مبادی بعیده اراده است، و اراده از مبادی قریبه فعل است، چگونه میتوان این دو را یکسان شمرد.
آری گاهی علم مبدأ فعل میشود، چنان که در فاعل بالعنایه جریان چنین است؛ مثلاً آنگاه که انسان بر بالای کوهی قرار گیرد و زیر پای خود را به صورت دره بس عمیق بیندیشد، اگر حایلی در مقابل او نباشد، اندیشیدن سقوط همان لحظه، و سقوط در عمق دره در لحظه بعد، اگر در علم این مورد خاص سبب تحقق فعل میگردد، سبب نمیشود که آن را با اراده که آن نیز چنین ویژگی دارد، یکسان بشماریم. زیرا شرکت در نتیجه، موجب وحدت واقعیت دو سبب نمیشود.
2. ارادهی ابتهاج به فعل
ذات اقدس خدا مجمع همه کمالات است، وعلم به چنین کمالاتی مایه ابتهاج میباشد؛ خدا در مرحله ذات، نسبت به ذات خود مبتهج است و از آنجا که ذات سرچشمه فعل است، به فعل خویش نیز مبتهج میباشد؛ چنان که گفتهاند:«من أحبّشیئاً أحبّ آثاره ولوازمه»، بنابر این محبت نسبت به فعل، اراده در مقام فعل است و ابتهاج در مقام ذات، اراده در مقام ذات میباشد، در این صورت برای اراده دو مرتبه است، یکی صفت ذات، و دیگری صفت فعل.(10)
این نظریه مانند نظریه پیشین مشکلی را حل نمیکند، زیرا حقیقت اراده غیر از حقیقت ابتهاج و رضا است و تفسیر اراده به آن دو، انکار واقعیت اراده در خدا است.
خلاصه با کافی نبودن دو پاسخ یاد شده اشکال بار دیگر جلوه میکند و آن این که: اگر اراده را صفت ذات بدانیم،
_______________________________
:1. حکیم سبزواری شرح منظومه، ص 180، وی میگوید:
رضاوءه بالذات، بالفعل رضا
و ذا الرضا، إرادة لمن قضا
_______________________________
مشکل تدریج پیش میآید و اگر صفت ذات ندانیم، او را فاعل غیر مرید خواهیم دانست که خود نقص است.
3. اراده اعمال قدرت است
برخی دیگر در مقابل این اشکال خضوع کرده و آن را پذیرفتهاند و اراده را صفت فعل میدانند و آن را به اعمال قدرت تفسیر کرده و میگویند: ما برای اراده خدا چیزی جز اعمال قدرت تصور نمیکنیم، از آنجا که سلطه خدا تمام و کمال است و نقص درآن راه ندارد، خواسته او بدون توقف بر مقدمهای تحقق میپذیرد. چنان که میفرماید:
«اِنَّما اگمْرُهُ اِذا اگرادَ شَیْئاً اگنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون». (یس/82)
«فرمان او این است هرگاه تحقق چیزی را بخواهد، به او میگوید باش آن نیز موجود میشود».
باید توجه نمود چیزی که ما را به صفت ذات بودن اراده سوق میدهد، این است که فاعل مرید کاملتر از فاعل غیر مرید است. در این پاسخ که اراده، صفت فعل گرفته شده، به مطلب یاد شده توجه نشده است، زیرا اکنون سوءال میشود آیا اعمال قدرت و سلطه، فعل اختیاری است یا اضطراری؟ صورت دوم نقص و بر خدا محال است، زیرا در چنین صورت فاعل مضطر خواهد بود، طبعاً صورت نخست متعین است، در این جا این سوءال مطرح میشود که ملاک اختیاری بودن اعمال سلطه چیست؟هرگاه اراده پیشین در ذات است، مشکل تدریجی بودن اراده را چگونه حل کنیم؟ و اگر نیست، اعمال قدرت حالت اضطراری به خود میگیرد. با توجه به این اشکال، میتوان پاسخ یاد شده را به نحو دیگر پرورش داد، مشکل تدریجی بودن اراده را در قلمرو ذاتی بودن صفت اراده حل نماید، و شاید هم مقصود گوینده پاسخ سوم همان است که هم اکنون به تحریر آن میپردازیم.
پاسخی قاطع در مورد اشکال نخست
در فلسفه اسلامی ثابت شده است که در اجرای صفات کمال بر خدا، باید از جنبههای نقص وامکانی آن چشم پوشید و لبّو مغز صفات را به خدا حمل نمود؛ مثلاً علم در انسان کیف نفسانی است و در توصیف خدا باید از این حیث چشم پوشید و به اصطلاح، علم را از کیف بودن تجرید کرد و به واقعیت آن که همان کشف است، اکتفا نمود.
علم در انسان علاوه بر اینکه کیف نفسانی است، دارای خصوصیت حدوث و امکان است و باید در حمل آن بر خدا از این ویژگی نیز تجرید کرد.
بر این اساس باید گفت اراده نیز وصف کمال است و فاعل مرید، برتر از فاعل مضطر است؛ ولی اراده انسانی دارای ویژگی است که جنبه نقص آن به شمار میرود و آن خصوصیت تدریج و حدوث است؛ از این جهت نمیتوان اراده را با این اوصاف بر خدا حمل نمود، ولی نقطه کمال اراده این است که رمز اختیار و نشانه تسلط فاعل بر فعل است؛ زیرا فاعل در سایه آن، فعل را با کمال اختیار وآزادی انجام میدهد و در گزینش خود مقهور نمیباشد؛ در این موقع در توصیف خدا به اراده باید به ویژگی کمال اراده، اکتفا کرد و آن این که خدا را فاعل مختار دانست که در سلطنت خود مقهورِ غیر نبوده و در اعمال قدرت مجبور نمیباشد، اگر اراده را چنین تفسیر کنیم، خدا کمال اراده را به نحو اتم و اکمل دارا است و از نقایص آن منزه بوده و کمال آن را دارا میباشد. زیرا کمال اراده در حدوث و خروج از قوه به فعل نیست، بلکه در این است که صاحب آن، مالک کار خود میباشد و زمام فعل را به دست دارد و خدا این کمال را به نحو اکمل دارا میباشد، او فاعل مختار و غیر مقهور است چنان که میفرماید:«...وَ اللهُ غالِب عَلی اگمْرِهِ...» (یوسف/21).
البته تصور نشود که تفسیر اراده به این نحوه، تفسیر به یک وصف سلبی است و آن اینکه خدا مغلوب و مکره نیست، و این نظر از نجار نقل شده است(11)، بلکه
_______________________________
11. علامه حلّی، کشف المراد، ص 177.
_______________________________
اختیار واقعیتی است در ذات خدا و اگر از آن به وصف سلبی تعبیر میشود به خاطر سهولت در تعبیر است، چنانکه از علم به عدم جهل و از قدرت به عدم عجز، تعبیر میکنیم و این تعبیرها واقعیت آنها را تغییر نمیدهد.
از این بیان روشن میشود که اراده به معنی اختیار، صفت ذات بوده و حق تعالی آن را در مرتبه ذات واجد است.و اختیار در مقام ذات در مقام اعمال قدرت تجلّی میکند، نه این که واقعیت آن منحصر به مقام ظهور است.
ممکن است گفته شود اشکالی که به دو تفسیر قبلی تعلّق گرفت، به این تفسیر نیزمتوجه است؛ زیرا گفته شد که تفسیر اراده به علم به اصلح یا به ابتهاج نفسانی نفی اراده است. در این جا میتوان گفت: تفسیر اراده به اختیار ذاتی غیر از واقعیت اراده است که به معنی تصمیم و جزم به هنگام عمل تفسیر میشود.
پاسخ این اشکال روشن است و آن این که این ضابطه منحصر به اراده نیست، بلکه در حمل تمام صفات خدا باید این راه را بپیماییم، یعنی نقایص را حذف کرده و کمال آن را بگیریم؛ مثلاً در بارهی حیات جریان چنین است، زیرا ما حیات را در نبات، به دفع وجذب و تولید مثل، و در حیوان به حس و حرکت و در انسان علاوه بر این، به تعقل و تفکر تفسیر میکنیم. در حالی که حیات به این معنا قابل حمل بر خدا نیست.
بنابر این تفسیر حیات به این نحو در علوم طبیعی مانع از آن نیست که خدا را حی و زنده بنامیم، لکن حیات او یک حیات تصعید یافته است که در تفسیر آن، لبّ را میگیریم و قشر را رها میکنیم و میگوییم خدا زنده است، یعنی درّاک و فعّال است و از اجتماع علم و قدرت در ذات، حیات را استنتاج میکنیم؛ زیرا کمالِ جذب و دفع یا حس و حرکت یا تعقل و تفکر، در فعل همراه با ادراک متحقّق است.
و به دیگر سخن: هرگاه نتیجه حیات برای موجودی بدون مبادی آن حاصل شد، میتوانیم آن را حی و زنده بخوانیم و به اصطلاح علمای کلام نتیجه را اخذ کرده و مقدمات را رها میکنیم.(12)
همچنانکه در حمل حیات بر خدا، حذف مقدمات و اخذ به نتیجه مانع از توصیف خدا به حیات نیست؛ همچنین حذف مقدمات در ارادهی و اخذ نتیجه که همان اختیار است، مانع از توصیف او به مرید بودن نمیباشد؛ مسلّماً چنین تفسیری از اراده ارتباطی به تفسیر اراده به علم یا ابتهاج ندارد، زیرا در دو تفسیر پیشین(اراده مساوی با علم و ابتهاج) از اراده اثری نیست، در حالی که در این تفسیر خاصیت اراده کاملاً محفوظ است.
خلاصه سخن اینکه چیزی که برای فاعل مایه کمال است، اختیار است و خدا این کمال را بالذات واجد است و برای تحقق آن در ذات نیازی به وجود اراده حادث در ذات نیست. و شما درمقام بیان صفات ذاتی خدا میتوانید به جای مرید بگویید مختار است، همچنانکه میتوانید بگویید مرید است، ولی با حذف نقایص، به نحوی که در صفت حیات و علم بیان گردید.
آری در موجودات امکانی، راه استکشاف اختیار در فاعل وجود اراده حادث است. و اراده انسان حاکی از اختیار در مقام ذات او است، ولی راه استکشاف آن در خدا، برهان عقلی است که بیان گردید.
تا این جا با نخستین اشکال ذاتی بودن صفت اراده و پاسخهای آن آشناشدیم. هم اکنون به تحلیل دیگر اشکالات ذاتی بودن صفت اراده میپردازیم.
اشکال دوم: روایات، اراده را صفت فعل میداند
پیشوایان معصوم اراده را صفت فعل میدانند و آن را به ایجاد تفسیر میکنند و در ردیف خالقیت و رازقیت قرار میدهند. شیخ مفید میگوید:«اراده خدا، فعل او است و اراده فعل،همان آفرینشگری او میباشد و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام بر این معنا وارد شده و این مذهب امامیه است، مگر برخی از متأخّران آنان و این فرد در رأی خود از قدما جدا شده است».(13)
_______________________________
12.«خذ الغایات و اترک المبادیء».
13. شیخ مفید، أوائل المقالات، ص 19.
_______________________________
اینک برخی از این روایات را متذکر میشویم:
1. کلینی به سند صحیح از صفوان بن یحیی نقل میکند که از ابو الحسن(امام هفتم) سوءال کردم که اراده را در خدا و در مخلوق برای من تفسیر کند، فرمود: «اما اراده در مخلوق امر درونی است که پس از آن، فعل متحقّق میشود، امّا اراده خدا فقط احداث (ایجاد) او است، زیرا در خدا نظر و اندیشیدن آنگاه قصد و تصمیم به یک طرف وجود ندارد، این صفات از خدا منتفی است وهمگی از صفات مخلوق(انسان) است، اراده خدا ایجاد او است، او میگوید: «باش» آن هم محقق میشود، بدون این که لفظی درکار باشد و نطقی انجام گیرد و بدون اینکه بیندیشد و تفکر کند. اراده او فاقد هر کیفیت و چگونگی است، چون برای خدا کیفیت و چگونگی معقول نیست».(14)
2. حسن بن عبد الرحمان حمانی از امام کاظم علیه السلام نقل میکند که فرمود:«اشیا به مشیت و اراده خدا صورت میپذیرد، بدون اینکه سخنی بگویند و یا در درون ترددی باشد».(15)
باز در این مورد روایاتی است که درکافی و احتجاج طبرسی وارد شدهاند.(16)
تحلیل این روایات
این روایات گواه بر نفی ذاتی بودن صفت اراده به نحو مطلق نیست بلکه این روایات صریحاً یادآور میشوند که اراده متصور در باره انسان، در مورد خدا فعل او است؛ ولی هرگز این روایات در صدد سلب ذاتی بودن اراده به معنای مناسب با ساحت خدا نیست.
_______________________________
14. «الإرادة من الخلق الضمیر، یبدو لهم بعد ذلک من الفعل، وأمّا من الله تعالی فإرادته احداثه لا غیر ذلک، لانّه لا یُروِّی ولا یَهمُّ ولا یتفکر، وهذه الصفات منفیة عنه، وهی صفات الخلق، فإرادة الله الفعل لا غیر ذلک، یقول له کن فیکون، بلا لفظ ولانطق بلسان ولا همة ولا تفکر ولا کیف لذلک، کما انّه کیف له» کلینی، کافی، ج1، باب اراده، حدیث3؛ برقی، محاسن، ص244.
15. «إنّما تکون الأشیاء بإرادته و مشیئته من غیر کلام ولا تردد فی نفس ولا نطق» همان مدرک، باب النهی عن الجسم والصورة، حدیث 6.
16. ر.ک: کافی، ج1، باب الحرکة والانتقال، حدیث 1، و احتجاج، ج2، ص 156.
_______________________________
به عبارت دیگر، امام در صدد سلب اراده امکانی است که صورت روشن آن در انسان است، زیرا اراده انسانی با تردد و تفکر و قصد آغاز میشود، آنگاه به صورت پدیده ظاهر میگردد. طبعاً چنین ارادهای به ذات خدا راه ندارد، زیرا لازمه تدریجی بودن اراده، حدوث است؛ ذات او بالاتر از آن است که مرکز حوادث شود.
خلاصه در این جا باید میان دو نوع اراده فرق گذارد، اراده موجود در انسان و حیوان که شایسته مقام ربوبی نیست.اراده منزه از این نقایص که میتواند برای خدا نیز صفتی از صفات ذات باشد. امام در صدد نفی معنی اول است، نه معنی دوم و اگر امام به نفی معنی اول اکتفا کرده و از معنی دوم که مناسب ذات اقدس او است، سخنی نگفته به خاطر رعایت نوع مردم بوده است؛ چه بسا شنیدن ذاتی بودن صفت اراده، در ذهن آنان افکار غیر صحیحی را پدید میآورد.
بنابر این اراده هم میتواند صفت ذات باشد و هم صفت فعل، امام قسم دوم را بیان کرده و از بیان قسم نخست به خاطر حال مستمعان، خودداری نموده، البته معنای این جمله این نیست که صفوان بن یحیی دارای چنین قابلیت و شایستگی نبود، بلکه چون مستمع منحصر به او نبود و قهراً گفتار حضرت در میان شیعیان پخش میشد، اگر در عبارت امام اشارهای به ذاتی بودن اراده بود، قهراً همان اراده امکانی به ذهن آنان خطور مینمود و مسلماً در ذهن این گونه از افراد سرانجام خوبی نداشت.
امیر موءمنان علیه السلام از بحث در قدر نهی میکرد و میفرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه وبحر عمیق فلا تلجوه، و سرّ الله فلا تتکلّفوه»(17): راه تاریکی است آن را نپیمایید، دریای عمیقی است وارد آن نشوید، راز خدا است خود را در فهم آن به زحمت نیندازید.
ولی درعین حال خود حضرت در مواقعی دربارهی قضا و قدر، بحث نموده
_______________________________
17. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 287.
_______________________________
است.(18)
خلاصه در اذهان راویان آن زمان، اراده جز از طریق تصور و تردد، تصدیق و آنگاه جزم تفسیر نمیشد، از این جهت امام به ذاتی بودن صفت اراده، اشارهای ننمود و اراده را به فعل و ایجاد تفسیر کرد تا از این نوع تفکر جلوگیری کند.
در این جا وجه دیگری برای اصرار بر صفت فعل بودن اراده هست و آن این که اراده در انسان جدا از مراد نیست، و اگر اراده در خدا، صفت ذات معرفی میشد، چه بسا اذهان ساده از آن، قدیم بودن جهان را نتیجه میگرفتند و به خاطر پرهیز از چنین تفکر نادرست اراده در روایات، به ایجاد و احداث تفسیر شده است، و برخی از احادیث میتواند موءید این وجه باشد.
1. محمد بن مسلم میگوید امام صادق علیه السلام فرمود: «المشیئة محدثة».(19)
2. عاصم بن حمید میگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم:«لم یزل الله مریداً؟»: آیا خدا پیوسته مرید بود؟ امام پاسخ داد: «انّ المرید لا یکون إلاّ المراد معه، بل لم یزل عالماً قادراً ثمّ أراد»(20): مرید کسی است که مراد با او باشد، خدا پیوسته دانا و توانا بود، آنگاه اراده کرد.
3. سلیمان جعفری از امام هشتم علیه السلام نقل میکند که به او فرمود:«مشیت و اراده از صفات افعال است آن کس که میاندیشد خدا پیوسته مرید و خواستار بود او موحد نیست».(21)
اجمال سخن این که سوءال کنندگان در این روایات از ارادهای سوءال میکردند که به عزم به فعل تفسیر میشود، و مسلماً چنین تفسیری از اراده جدا از مراد نخواهد بود و اگر امام میفرمود: صفت ذات است، به دنبال آن، قدیم بودن جهان در ذهن آنان وارد میشد که دفع آن به سادگی امکانپذیر نبود از این جهت برای سوزندان ریشه تمام شبهات میفرماید: ارادهی خدا ایجاد او است.
_______________________________
18. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78.
19. صدوق، توحید، ص 338، 146.
20. همان.
21. صدوق، توحید، ص 336.
_______________________________
اشکال سوم: اراده قابل نفی و اثبات است
سومین اشکال در راه صفت ذاتی شمردن اراده این است که صفت ذاتی چیزی است که پیوسته از نظر نسبت یکنواخت میباشد و نفی و اثبات نمیپذیرد. و هرچه که نفی و اثبات پذیر شد از صفات فعل است، مانند: عطا میکند و عطا نمیکند و اراده نیز مانند عطا نفی پذیر است، چنان که میفرماید:«... یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ العُسْر»... (بقره/185).
پاسخ این استدلال روشن است، ارادهای که به آن نفی واثبات وارد میشود، همان اراده در مقام فعل است به معنی ایجاد، ولی اراده به معنی اختیار که کمال اراده است، نفی و اثبات نمیپذیرد.
صدر المتألهین از این اشکال پاسخ دیگری گفته است: و آن این که آنچه که نفی و اثبات میپذیرد، ارادهی عددیه جزئیه است، و مسلّماً چنین اراده صفت فعل میباشد. و امّا اصل اراده بسیط حق و این که خدا فاعل مرید است و کار خود را از روی اضطرار و ایجاب انجام نمیدهد، قابل سلب نبوده و نفیپذیر نمیباشد.
منشأ اشکال خلط میان اراده بسیطه که تعدّد و تکرّر بر نمیدارد و اراده جزئیه است که تعدّد و تکرّر میپذیرد و نفی واثبات بر دومی وارد میشود.(22)
اشکال چهارم: صفت ذات بودن، مستلزم قدم عالم است
هرگاه اراده را صفت ذات بدانیم،به حکم این که ذات قدیم است و اراده از مراد جدا نمیشود، طبعاً عالم که مراد است قدیم خواهد بود.
در پاسخ این اشکال یادآور میشویم که:
اوّلاً این اشکال تنها متوجه کسانی نیست که اراده را به معنی واقعی صفت ذات میگیرند، بلکه کسانی که اراده را به علم به اصلح تفسیر میکنند و علم او نیز صفت ذات است با چنین اشکال روبهرو
_______________________________
22. صدر المتألهین، اسفار، ج6، ص 324.
_______________________________
هستند، زیرا فرض این است که علم به اصلح علّت تام برای وجود معلوم است وعلم قدیم که فاعل تام است، مستلزم قدمت معلوم میباشد.
وثانیاً هرگاه اراده را به اختیار ذاتی و مختار بالذات بودن خدا تفسیر کنیم، اشکال یاد شده متوجه این نظریه نخواهد بود، زیرا اختیار ذاتی مستلزم قدیم بودن فعل نیست.
وثالثاً این اشکال بر نظریه صدر المتألهین نیز وارد نیست، زیرا حقیقت اراده بسیطه و کیفیت اعمال آن برای ما روشن نیست، چه بسا ممکن است نتیجه اراده بسیطه، حدوث عالم باشد، زیرا آن اراده جزئی است که مراد از اراده جدا نمیشود.