آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در بخش نخست این نوشتار گفته شد که:پیشرفت شگفت آور انسان در سده‏های اخیر به ویژه در رشته‏ی صنعت و فن آوری، دین و دانشمندان دینی را با پرسش‏های اساسی و نوینی روبه رو ساخت.
چگونگی رابطه‏ی دین با دانش جدید از پرسش‏های بنیادینی بود که دانشمندان دینی مغرب زمین را به سه نوع واکنش واداشت.(1)
الف) نظریه‏ی تعارض، یعنی علم و دین با هم ناسازگارند.
ب) نظریه‏ی تفکیک، یعنی قلمرو هر کدام جداگانه است.
ج) نظریه‏ی تسانخ، یعنی هر دو از یک سنخ و مکمّل همدیگرند.
نظریه‏ی نخست که انفعالی و از موضع تسلیم سخن می‏گفت، تا حدودی تفسیر و تبیین شد؛ در این بخش ابتدا به موءلّفه‏هایی اشاره می‏شود که چنین بازتابی را به دنبال داشت و آنگاه به بیان و بررسی دو نظریه دیگر پرداخته می‏شود.
نخستین چالش علم و دین
به گفته‏ی«ایان باربور»: «در عصر پیدایش علم جدید، نخستین چالش علم با دین از موفقیت‏های چشم‏گیر روش‏های
_______________________________
1.تفسیر هر یک از علم و دین و رابطه‏ی آن دو در جهان اسلام در نوشتار بعدی مورد بررسی و کنکاش قرار خواهد گرفت.
_______________________________
علمی ناشی می‏شد؛ در نتیجه این موفقیت‏های چشم‏گیر و سرسام آور چنین به نظر می‏آمد که، علم (روش علمی تجربی) تنها راه قابل اعتماد برای رسیدن به واقعیت است».(2)
اوّلین چالش علم جدید با دین بیشتر جنبه‏ی روان‏شناختی داشته و از موفقیت‏های سرسام آور علم جدید ناشی می‏شد. برق تأثیرات روان شناختی کامیابی‏های علمی بشر در کمتر از نیم قرن، چنان چشم بشر را خیره کرده بود که گمان می‏کرد با علم می‏توان بهشت موعود ادیان الهی را در روی زمین بنا نهاد و علم حلاّل تمامی مشکلات و درمان دردهای وجودی انسان است.
بر این اساس، علم یگانه راه رسیدن به واقع می‏نمود، در حالی که دین معرفتی غیر واقعی، احساسی، غیر قابل آزمون و غیر قابل اثبات را ارایه می‏کرد.
این تعارض کم کم از شکل روان شناختی خارج و به صورت یک نظام فلسفی جلوه نمود که از آن به «ماتریالیسم علمی» یاد می‏شود.(3)
ماتریالیسم علمی، مدعی دو ادعای مهم و اساسی بود:
1. روش علمی (تجربی) تنها روش قابل اعتماد برای نیل به واقع است.
2. تنها واقعیت بنیادین در جهان خارج، ماده (ماده و انرژی) است.
ادّعای نخست، معرفت شناسانه است، در حالی که دومین ادعا، جنبه‏ی متافیزیکی ووجود شناختی دارد(زیرا علم می‏تواند بگوید در جهان خارج، ماده وجود دارد امّا این که حقایق غیر مادی وجود ندارند در حیطه‏ی صلاحیت علم تجربی نمی‏باشد).
هیچیک از این دو ادّعای بزرگ، علمی نبوده، یعنی در حیطه‏ی صلاحیت علم تجربی قرار نداشت.بنابراین، ماتریالیسم علمی هرچند که نقطه‏ی عزیمت خود را علم قرار می‏دهد، ولی از این نقطه فراتر رفته و دامنه‏ی ادّعاهای خود را به حوزه‏ی متافیزیک و معرفت شناسی
_______________________________
2. باربور، ایان ، علم و دین، ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص4 8.
3. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطه‏ی علم و دین در مغرب زمین، ص 1211.
_______________________________
کشانده است. بر طبق ماتریالیسم علمی، تنها راه معرفت جهان (ماده و انرژی)، راه و روش تجربی است و سایر روش‏های غیر تجربی(روش فلسفی، عرفانی، دینی و...) ارزش علمی نداشته، قابل اطمینان نیستند و معرفت واقعی ما را نسبت به جهان افزایش نمی‏دهند.(4)
صحنه‏های تعارض علم و دین
1. اوّلین صحنه‏ی درگیری و نخستین نقطه‏ی تعارض، «کیهان شناسی» بود. در تصویر الاهیات مسیحی، زمین فلک ثابت و مرکز عالم پنداشته می‏شد؛ امّا در اخترشناسی جدید، زمین فلک مرکزی ثابت، شمرده نمی‏شد بلکه سیاره‏ای سرگردان و متحرک در دل آسمان بود؛ در نظام جدید، خورشید مرکز منظومه‏ی شمسی بود، نه زمین.(5)
2. تفسیر مکانیکی از جهان(جهان به منزله‏ی یک ماشین بزرگ پیچیده) که زمینه‏های پیدایش این نوع نگرش در زمان گالیله فراهم آمد و در زمان نیوتن حمایت و تأیید شد.
این نظریه، تصویری از خداوند، جهان و رابطه‏ی خدا با جهان و کیفیت کارسازی و دخالت او در جهان و... ارایه می‏داد که با آنچه در این خصوص، در کتاب مقدس آمده بود و قرن‏های متمادی مورد قبول سنت دینی بود، تعارض آشکار داشت. خدای گالیله و نیوتن، بیش‏تر علت فاعلی بود تا علت غایی، علت محدثه (به وجود آورنده‏ی جهان) بود تا علت مبقیه(نگاه دارنده‏ی هستی). اینان معتقد بودند که: خداوند به حرکت درآورنده‏ی عناصر اصلی و اولی طبیعت بوده که پس از آفریده شدن و به حرکت درآمدن، مانند ساعتی بزرگ به طور خودکار به حرکت خود ادامه می‏دهد و از قوانین ثابت و لا یتغیّری پیروی می‏کند.(6)
3. زیست شناسی جدید نیز با طرح نظریه‏ی «تکامل انواع» از سوی داروین،لامارک، هاکسلی و دیگر زیست شناسان، زمینه‏ی تازه‏ای را برای تعارض بین داده‏های علمی و ظواهر کتاب مقدس باز
_______________________________
4. همان.
5.باربور، ایان، علم و دین، ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص17 26.
6. همان، ص 49.
_______________________________
نمود.
بر اساس نظریه‏ی تکامل، انسان دیگر خلیفه‏ی خاص و برگزیده‏ی خداوند که او را به یک باره آفریده و جانشین خود در زمین قرار داده، نبود. بلکه نسلی تکامل یافته از حیوانات پیش از خود بود که با گذشت زمان‏های طولانی بسیار و در پرتو تنازع بقا و بقای اصلح به چنین مرتبه‏ای زیستی دست پیدا کرده بود.
این طرز تلقّی نه تنها با مهم‏ترین فرازهای کتاب مقدس در باب خلقت، تعارضی آشکار داشت بلکه یکی از مهم‏ترین روایات رایج برهان اتقان صنع را که مبتنی بر «سازگاری ساختمان بدن و اندام‏های موجود زنده با وظایف مفیدشان» بود از دست آنها ستانده و هماهنگی و نظم را نه در پرتو طرح و تدبیر پیشین الهی و حکمت بالغه‏ی او، بلکه از طریق علل و عوامل طبیعی‏ای چون تأثیر محیط، وراثت، تنازع بقا، بقای اصلح و... توجیه می‏نمود. افزون بر این‏ها، تفسیر مذکور از منشأ زیست شناختی انسان، با مقام و منزلت یگانه و استثنایی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او نیز در تعارض آشکار بود.(7)
4. در زمینه‏های دیگری نیز این تعارض به چشم می‏خورد؛ برای مثال، مطالعات زمین شناسی جدید با معارف دینی مورد قبول کلیسا تعارض داشت، در دیدگاه کلیسا سابقه‏ی عمر زمین و انسان شش هزار سال بود، که این زمان با آنچه تئوری تکامل بدان قایل بود، تفاوت و تعارضی آشکار داشت.
داروین می‏گفت: من برای توجیه نظریه‏ام دست کم سیصد میلیون سال نیاز دارم تا بتوانم تکامل تدریجی موجودات را توجیه کنم.
در عرصه‏های دیگر، هم‏چون: روان شناسی نوین، «فروید» با مطرح کردن روان ناخودآگاه بشری سعی می‏کرد تمام فعالیت‏های ادبی، هنری و دینی انسان را از طریق عقده‏ی «اُدیب» و «الکترا» توجیه کند.
بر این اساس دین و عرفان یک نوع
_______________________________
7. آیة الله سبحانی، جعفر، مدخل مسایل جدید در علم کلام، ص 205.
_______________________________
بیماری روانی خاصی بود که از سرکوب غریزه جنسی ناشی می‏شد.(8)
همه‏ی مواردی که بدان‏ها اشاره شد و ده‏ها مورد دیگر که اشاره به آن‏ها از گنجایش این نوشتار بیرون است متکلّمان را در مسیر تازه‏ای قرار داد که به میزان قابل توجهی با مسیر پیموده شده به وسیله‏ی پیشینیان تفاوت داشت.
در این راستا یکی از مهم‏ترین دغدغه‏های متکلمان جدید، ارایه‏ی راه حلی بنیادین و راهبردی برای مشکل تعارض علم و دین در همه‏ی صحنه‏ها بود.
بسیاری از دانشمندان از یک سو می‏خواستند به علم خویش وفادار مانده و از سوی دیگر درد دین داشتند و با مشکل تعارض دست و پنجه نرم می‏کردند، از این رو به کمک و یاری متکلمان شتافتند،و در این راه تلاش قابل توجهی نمودند.
و این نقطه‏ی آغاز نظریه‏ی دوم(تفکیک قلمرو علم و دین) بود که واکنشی در مقابل نظریه‏ی نخست بود.
ب: نظریه‏ی تفکیک
در مقابل این تلقّی که دین وعلم رقیب یکدیگرند و به همین خاطر امکان تعارض دارند، تلقّی دیگری مطرح شده(نظریه‏ی تفکیک) این تلقّی و نظریه دارای بیان و تفیسرهای متعددی است که به شماری از آنها اشاره می‏شود:
راه حل تفکیک قلمروهای علم و دین(جدا انگاری حوزه‏های علم و دین) ؛
راه حل تفکیک زبان‏های علم و دین؛
راه حل تفکیک تجربه دینی از تعبیر بشری؛
راه حل تفکیک گوهر دین از صدف دین؛
راه حل ابزار انگاری در علم ؛
راه حل ابزار انگاری در دین؛
راه حل اوّل (تفکیک قلمروها)
تمایز چشمگیر دین و علم ناشی از تمایز موضوعات، روش‏ها و غایات آنها است. بنابراین امکان بروز هرگونه تعارض
_______________________________
8. علی زمانی، امیر عباس، تأملاتی در باب رابطه‏ی علم و دین در مغرب زمین، ص 2217.
_______________________________
میان آن‏ها منتفی است.
نظریه‏ی تمایز این دو حوزه که در قرن بیستم اهمیت یافته است، از منظرهای متفاوتی همانند: نواورتودوکسی، اگزیستناسیالیسم، پوزیتیویسم و فلسفه‏ی تحلیل زبانی (فلسفه‏ی مبتنی بر زبان متعارف)، مورد تصدیق واقع شده است. نگاهی اجمالی به این دیدگاه‏ها نشان می‏دهد که، هر کدام از راه‏های کاملاً متفاوت، به نتیجه‏ی واحدی رسیده‏اند:
1. دیدگاه نو اورتودوکسی
کارل بارت، متأله پروتستان (19681886) که نماینده‏ی نامدار نواورتودوکسی است معتقد بود که، الاهیات وعلم با موضوعات متفاوتی سرو کار دارند.
موضوع الاهیات، تجلّی خداوند در مسیح و موضوع علم، جهان طبیعت است.
وی همچنین معتقد بود که روش‏های الاهیات و علم نیز کاملاً از یکدیگر متمایز است، خدای متعال و راز آمیز را فقط از طریق تجلی‏اش بر ما می‏توان شناخت امّا قلمرو طبیعت را می‏توان به مدد عقل بشری شناخت.
بر طبق نظر بارت، گناه، عقل بشر را در شناخت خداوند کور کرده است، بنابراین بر خداوند واجب است که این رخنه را پُر کند و خود را بر ما مکشوف سازد.
افزون بر آن، غایت دین آن است که، شخص را برای مواجهه‏ی با خداوند مهیا کند؛ امّا معرفت علمی در پی آن است که الگوهای حاکم بر جهان تجربی را بشناسد.
بدین سان بر طبق این دیدگاه، چون میان موضوعات، روش‏ها و غایات علم و الاهیات تمایزی اساسی وجود دارد، پس هیچ فصل مشترکی باقی نمی‏ماند و به همین خاطر امکان تعارض آن‏ها منتفی می‏گردد.(9)
2. دیدگاه اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیست‏ها هم بر تمایز علم و الاهیات تأکید دارند. البته در داخل
_______________________________
9.باربور، ایان، علم و دین، ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص 145 143.
_______________________________
نحله‏ی اگزیستانسیالیسم دو شاخه‏ی متفاوت وجود دارد(شاخه‏ی دینی و شاخه‏ی الحادی). امّا در این جا تنها شاخه‏ی دینی آن مورد توجه ماست.
مبدأ اگزیستانسیالیسم به قرن نوزدهم و به آثار «سورن کی‏یر کگارد»(1813 1855) می‏رسد . اگزیستانسیالیسم از همان روزگار تا به امروز همیشه معتقد بوده است که: معرفت علمی، معرفتی غیر شخصی و عینی است. امّا معرفت دینی، عمیقاً معرفتی شخصی و ذهنی است.
موضوع علم، اشیای مادی، نقش و کارکرد آن‏ها است؛ امّا موضوع دین واقعیت‏های شخصی و اخلاقی است «مارتین بوبر»( 1878 1965) متأله یهودی قاطعانه این مرز را نهاد و مدّعی شد که رابطه‏ی میان یک شخص و یک شی‏ء مادی، رابطه‏ی «من آن» است، امّا رابطه‏ی میان موءمن دین‏دار با خداوند رابطه‏ی «من تو» است . بوبر و نیز سایر اگزیستانسیالیست‏های خداباور، تأکید می‏کردند که، غایت معرفت دینی در واقع معطوف به رابطه‏ی متقابل دو شخص است(موءمن و خدا). دین را نمی‏توان صرفاً در قالب مقولات علمی خنثی و فارغ از شور و احساس درک کرد.
و چون موضوع و غایت این دو مقوله از یکدیگر متمایز است، روش آن‏ها هم باید از یکدیگر متمایز باشد. موضع عقلی و بی‏طرفانه‏ی یک دانشمند تجربه‏گرا، از موضع یک موءمن متدین بسیار متفاوت است.(10)
3. دیدگاه پوزیتویسم
در قرن بیستم، پوزیتیویسم هم که عمدتاً در عرصه‏ی فلسفه‏ی علم تکوین یافته بود بر تمایز قلمرو علم و الاهیات تأکید می‏ورزید. البته دلایل آن‏ها از دلایل متألهان نواورتودوکسی و فیلسوفان اگزیستانسیالیست کاملاً متفاوت بود.
پوزیتویست‏ها معتقد بودند که خصیصه‏ی ممیّز نظریه‏های علمی عبارت است از: آزمون پذیری همگانی و تجربی،
_______________________________
10. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه‏ی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 368366.و باربور، ایان، علم و دین، ص147.
_______________________________
و به همین خاطر، علم را تنها روش عینی و معقول برای کسب معرفت می‏انگاشتند.
از نظر پوزیتویست‏ها فقط اعیان تجربی مرجع زبان معنادار هستند و چون زبان دین عمدتاً ناظر به اعیان غیر تجربی (هم‏چون: خدا، روح و خلود نفس) است، به لحاظ معرفتی فاقد معنا و لذا غیر قابل اعتنا است.
در واقع بسیاری از متفکران جدید که با نفی مطلق دین، موافق نبودند، در کنار تلقی پوزیتویستی‏ای که از علم داشتند، نوعی الاهیات نواورتودوکسی یا اگزیستانسیالیستی را اختیار کردند و به این ترتیب یک مرزبندی دو جانبه انجام دادند.(11)
4. دیدگاه فلسفه‏ی تحلیل زبانی
دیدگاه فلسفی دیگری هم که اعتقاد به تمایز علم و الهیات دارد، فلسفه‏ی مبتنی بر زبان متعارف است فیلسوفان زبان متعارف، بر خلاف پوزیتویست‏ها که تنها کاربرد صحیح و مجاز زبان بشری را حکایت از واقعیات تجربی می‏دانستند، مجذوب تنوع کارهایی بودند که زبان انجام می‏داد.(12)
سررشته‏ی آرای این فیلسوفان،عمدتاً به آخرین اثر ویتگنشتاین باز می‏گردد.
بسیاری از تحلیل‏گران زبان متعارف مایل بوده‏اند بگویند: که علم و دین دو «بازی زبانی» متمایز امّا کاملاً مجاز هستند و هر یک از آن‏ها مقولات و منطق خاص خود را دارد.
قلمروهای دیگر زبان بشری عبارتند از: اخلاق، زیبایی شناسی و غیره.
تحلیل‏گران زبانی چندان تمایلی به بررسی این امر نداشته‏اند که آیا گزاره‏های مربوط به علم و الاهیات به معنایی مستقل، صادق‏اند یا نه؟ بلکه بیش‏تر کارکرد آن گزاره‏ها را مورد بررسی قرار می‏داده‏اند(یعنی بیش‏تر به این امر توجه داشتند که چگونه آدمیان از این گزاره‏ها برای تأمین غایات معین بهره می‏جویند).
غایت زبان علمی نوعاً پیش بینی و کنترل است امّا در الاهیات، زبان برای
_______________________________
11. همان، ص 151.
12. همان، ص 153.
_______________________________
مقاصدی نظیر نیایش و کسب آرامش به کار می‏رود. در اینجا هم علم و الاهیات دو فعّالیت کاملاً متمایز به شمار می‏آیند، که روش‏ها، موضوعات و غایات متفاوت دارند و امکان تعامل یا تعارض آن‏ها اساساً منتفی است.(13)
خلاصه‏ی دیدگاه‏های ویتگنشتاین درباره‏ی زبان که در کتاب «جستارهای فلسفی» مطرح شد و فلسفه‏ی دیگری را به نام «فلسفه‏ی تحلیل زبانی» بنیاد نهاد که امروز فلسفه‏ی غالب متفکران انگلیس و آمریکا شمرده می‏شود به قرار ذیل است:
1. در این تلقّی جدید، معیار معناداری یک گزاره قابلیت اثبات یا ابطال تجربی آن نبود، بلکه ملاک و میزان معناداری یک گزاره«کاربرد داشتن» بود. لذا شعار ویتگنشتاین و پیروان او این بود که: «از معنای یک گزاره نپرسید، کاربرد آن را دریابید». در این رهیافت نوین، زبانی بی‏معنا شمرده می‏شد که مصرف و کاربرد خاصی در جامعه‏ی زبانی نداشت و با آن نمی‏شد یک عمل گفتاری خاص را انجام داد. ملاک معناداری مصرف داشتن بود، نه اثبات یا ابطال پذیری.
2. بنابراین دیدگاه، با زبان‏های متعدد و متنوعی(بازی‏های زبانی متعدد و متنوعی) رو به رو هستیم (زبان علم، زبان فلسفه، زبان هنر و...) که هر یک از این زبان‏ها کاربرد و مصرف خاص خود را دارد: زبان علم برای توصیف پدیدارهای تجربی به کار می‏رود، زبان هنر برای تحریک احساسات، زبان دین برای هدایت و ....
3. هر یک از این بازی‏های زبانی قوانین و اصول مخصوص به خود را دارد، که با قوانین و اصول حاکم بر بازی زبانی دیگر متفاوت است؛ به هیچ وجه نمی‏توان با قوانین و اصول حاکم بر یک بازی زبانی به نقد و بررسی و ارزیابی بازی زبانی دیگر پرداخت، لذا با ملاک و معیار حاکم بر زبان علم (هم‏چون اصل تحقیق پذیری) نمی‏توان زبان دین را بررسی نمود.
4. هر یک از این بازی‏های زبانی، از یک نحوه‏ی حیات و شیوه‏ی زیستن
_______________________________
13. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی ص 369368.
_______________________________
(دنیای) خاصی ناشی می‏شوند و با نحوه‏ی حیات خاصی متناسب‏اند؛ برای مثال، بازی زبانی عرفانی، از نحوه‏ی حیات عارفانه و بازی زبانی دینی، از نحوه‏ی حیات دینی ناشی می‏شوند و از آنجا که انسان‏ها نحوه‏های حیات متنوعی دارند و هر یک از آن‏ها در دنیای خاصی به سر می‏برند؛ لذا با بازی‏های زبانی متعدد و متنوعی نیز مواجه هستیم.
5. برای فهمیدن هر بازی زبانی خاص، باید قوانین حاکم بر آن بازی را به درستی شناخت و برای شناخت بعضی از قوانین آن بازی هیچ راهی وجود ندارد جز این که در آن نحوه‏ی حیات و دنیای خاصی آن زبان وارد شد؛ به عنوان نمونه، برای فهم زبان دین، باید در دنیای متدیّنان وارد شد و با چشم آنان به جهان، خدا، انسان و ... نگریست تا بتوان آن را فهمید؛ کسانی که سعی می‏کنند تا زبان دین یا عرفان یا ... را بدون وارد شدن در دنیای دینی و زیستن با حیات دینی و عرفانی و ... بفهمند سخت در اشتباه‏اند.
در این موارد به دید تماشگران نمی‏توان اکتفا نمود، باید وارد صحنه‏ی بازی شد تا بتوان زبان آن بازی را دریافت.(14)
راه حل دوم( تفکیک زبان‏های علم و دین)
بسیاری از متفکّران مغرب زمین، که بیش‏تر آن‏ها را فیلسوفان تحلیل زبانی تشکیل می‏دهند، سعی نموده‏اند تا با تفکیک زبان‏های علم و دین، مشکل تعارض را حل کنند، طرفداران این راه حل خود بر چند دسته‏اند:
بعضی هم چون «پل تیلیش» بر سمبلیک بودن زبان دین تأکید دارند این در حالی است که زبان علم را غیر سمبلیک می‏شمارند.
برخی بر عرفی بودن زبان دین تأکید می‏نمایند، در حالی که زبان علم را زبان دقیق و غیر عرفی(زبان ریاضی) می‏شمارند.
بعضی بر انشایی بودن زبان دین
_______________________________
14. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطه‏ی علم و دین در مغرب زمین ص 33 34.
_______________________________
پافشاری می‏کنند، در حالی که زبان علم را اخباری محض می‏دانند.
گروهی بر تأویل پذیری زبان دین تکیه دارند، در حالی که زبان علم را تأویل ناپذیر می‏شمارند.
عدّه‏ای بر اثبات پذیری یا ابطال پذیری تجربی زبان علم تأکید می‏کنند، در صورتی که زبان دین را اثبات ناپذیر و ابطال ناپذیر و در نتیجه بی‏معنا می‏شمارند.(15)
راه حل سوم( تفکیک تجربه‏ی دینی از تعبیر بشری)
بر اساس این راه حل، برای حل مشکل تعارض علم و دین، باید دو امر را از یکدیگر تفکیک کنیم:
الف) تجربه‏ی خالص و بی‏آلایش دینی پیامبران به هنگام وحی.
ب) تعبیر بشری آن‏ها از آن تجربه‏ی دینی.
پیامبران به هنگام وحی به یک تجربه‏ی قدسی، پاک، واقعی و خالی از هر شایبه و نقص و خطایی دست پیدا می‏کنند که روح اصلی دین را تشکیل می‏دهد و هیچ جنبه‏ی بشری در آن راه ندارد؛ ولی پیامبران پس از رسیدن به این کشف و شهود تام که از سنخ علم حضوری است، وقتی که می‏خواهند آن را تعبیر و تفسیر کنند و از آن برای دیگران خبر دهند، چاره‏ای جز این ندارند که آن را در قالب مفاهیم و زبان رایج مخاطبان ریخته و در سطح علوم و معارف ایشان بیان کنند.
بنابراین، ایشان در مقام تعبیر آن تجربه‏ی پاک چاره‏ای ندارند جز این که:
1. از مفاهیم محسوس و محدود رایج در بین مخاطبان استفاده نمایند.
2. بر تمثیل‏ها، کنایات و استعارات رایج در آن عصر تکیه کنند.
3. در سطح متناسب با علوم و یافته‏های مخاطبان خود سخن بگویند(در سطح مشهورات و مسلّمات علمی رایج در آن عصر).
4. در سطح متناسب با شرایط فرهنگی و زیستی مخاطبان خود سخن بگویند.
_______________________________
15. همان، ص 35 36.
_______________________________
اینها همه سبب می‏شود تا پیامبران (که آن‏ها هم انسان‏اند و در همین فرهنگ و زبان و شرایط علمی خاص به سر می‏برند) در مقام تعبیر، تفسیر و بیان آن کشف زلال، از عناصر بشری و غیر قدسی کمک بگیرند؛ در این جاست که چه بسا بعضی عناصر تعبیری و یافته‏های غیر علمی روزگار مخاطبان به متون دینی راه یافته و مشکل تعارض علم و دین را به وجود آورد.
رسالت احیاگر اندیشه‏ی دینی این است که، با جدا نمودن عناصر و مفاهیم تعبیری برخاسته از دانش، فرهنگ و شرایط خاص زمان نزول وحی، از گوهر اصلی دین و رسیدن به آن تجربه‏ی دینی خالص راه را بر هر گونه تعارضی میان علم و دین یا عقل و دین ببندند. خلاصه این که:
1. پیامبران به هنگام مواجهه با وحی به یک تجربه‏ی خالص و ناب و بی غل و غش دست پیدا می‏کنند.
2. پیامبران به هنگام تعبیر و تبیین این تجربه برای مخاطبان، آن را در قالب اندیشه و فرهنگ و زبان آن عصر می‏ریزند.
3. خود پیامبران هم در آن فرهنگ به سر می‏برند و متأثر از آن فرهنگاند(مثلاً آنها هم جهان را در قالب هیئت بطلمیوسی حاکم بر آن عصر، تعبیر و تفسیر می‏کنند).
4. آن فرهنگ و اندیشه‏ی حاکم بر ذهن مخاطبان مشتمل بر بعضی عناصر خرافی و غیر علمی می‏باشد.
5. در مقام تعبیر، این اندیشه‏های نادرست به متون دینی هم سرایت می‏کنند و با یافته‏های خالص پیامبران ترکیب می‏شوند.
6. نادرستی وخرافی بودن بعضی از این عناصر تعبیری، برای نسل‏های بعدی که از فرهنگ و دانش بالاتر برخوردارند، معلوم و آشکار می‏شود.
7. این عناصر نادرست تعبیری، سبب می‏شود تا پاره‏هایی از کتاب مقدس مسیحیان که مشتمل بر این امور است با یافته‏های علمی و فلسفی جدید در تعارض افتد.
8. رسالت احیاگران دینی این است که، با تفکیک عناصر قدسی از عناصر تعبیری بشری، دین را از عقاید علمی و
فلسفی نادرست پاک نموده و راه را برهرگونه تعارضی میان علم و دین ببندند.(16)
راه حل چهارم (تفکیک گوهر دین از صدف دین)
از زمان «هگل» به این سوی بحث تفکیگ گوهر دین از صدف دین در میان متکلّمان و فیلسوفان دین مورد توجه جدی قرار گرفت.
هگل، دین و محتویات درونی آن را(اخلاق، فقه، عقاید و...) مانند یک کشتی در درون امواج متلاطم دریا می‏دانست که صاحبان و سرنشینان این کشتی به هنگام پیدایش امواج پر تلاطم دریا، مجبور می‏شوند از بعضی کالاها و محتویات درون کشتی که از اهمیت کمتری برخوردارند، چشم پوشی کنند و برای نجات سرنشینان و بقیه‏ی کالاهای با ارزش‏تر آن‏ها را به دل امواج بریزند. در این قربانی کردن و به دریا ریختن، آنها همیشه سعی می‏کنند تا کالاهای کم ارزش‏تر را برای حفظ کالاهای باارزش تر از دست بدهند. آنها این روند را ادامه می‏دهند تا با ارزش‏ترین کالاها را به ساحل نجات برسانند.
کشتی دین نیز در برخورد با امواج متلاطم علمی، فکری و تاریخی مجبور می‏شود بعضی از آموزه‏های خویش را از دست دهد و قربانی نماید. ولی آن عناصر اصلی، که اگر آن‏ها از دست بروند، دین بودن دین از دست رفته است و همه عناصر دیگر را می‏توان و بلکه باید به پای آنها قربانی نمود، همان عناصر گوهری دین می‏باشند.
«هگل» شریعت (احکام عملی) را داخل در گوهر دین نمی‏دانست و اساساً ادیان پر شریعت را غیر انسانی می‏دانست.
_______________________________
16. این راه حل مبتنی بر بعضی از برداشت‏های خاص متکلمان مسیحی نسبت به وحی، کتاب مقدس، پیامبری و... می‏باشد و اگر چه ممکن است به حسب ظاهر مشکل تعارض را در برخی موارد حل کند ولی اعتماد به وحی و سخن پیامبران را ریشه کن می‏نماید و سبب ترویج نوعی بی‏اعتمادی نسبت به محتوای دعوت پیامبران می‏شود.
_______________________________
این برداشت درست نقطه‏ی مقابل برداشت خاصی است که در اسلام و به ویژه در تشیع درباره‏ی وحی، عصمت پیامبران، اعجاز قرآن، مصونیت آن از هرگونه دخل و تصرّف بشری و ... وجود دارد.
در حالی که اندیشه خدا و عشق به خدا را از عناصر گوهری دین به شمار می‏آورد. طرفداران این راه حل، در صددند تا با تفکیک صدف دین از گوهر آن، منطقه‏ی تعارض را به حوزه‏ی غیر گوهری دین (یعنی صدف دین) بکشانند تا در صورت قربانی شدن و از دست رفتن فروعات دین، لطمه‏ای به گوهر اصلی، دین وارد نشود.
راه حل پنجم ( ابزار انگاری در علم)
این نظریه هم در روزگار قدیم از سوی برخی از سران کلیسا(اسیاندروبلارمین) و هم از سوی برخی از فیزیکدانان در عصر فیزیک جدید هم چون «دوئم»، «ماخ»، «پوانکاره»، «شرودینگر» مطرح شده است.
ابزار انگاری در علم به معنای «انکار واقع نمایی نظریات و تئوری‏های علمی» است. در این دیدگاه به دو ویژگی علم تکیه شده است:
الف) نظریات علمی واقع نما نیستند و جهان خارج را آن چنان که هست به ما نشان نمی‏دهند.
ب) این نظریات ابزارهای مفیدی برای کنترل طبیعت و تصرف بیش‏تر در آن و... به دست می‏دهند در این طرز تلقی از خصلت «حقانیت و صدق» گزاره‏های علمی چشم پوشی شده و بر ویژگی «مفید بودن و کارایی» آن‏ها تأکید می‏گردد.
علم«افسانه‏ی مفیدی» شمرده می‏شود که نیامده است تا جهان خارج را (آن‏گونه که هست) به ما بنمایاند و چنین انتظاری هم از آن نباید داشت.
هنر علم، ابزار سازی، دادن توان محاسبه، پیش بینی، کنترل و تصرف در طبیعت به بشر می‏باشد.وقتی که نظریات علمی را افسانه و ابزار مفید بشماریم، تعارضی بین این تئوری‏ها و متون دینی اتفاق نخواهد افتاد.(17)
راه حل ششم (ابزارانگاری در دین)
در نقطه‏ی مقابل کسانی که تعارض علم و دین را از راه ابزارانگاری در علم حل می‏کردند، برخی از دانشمندان و متکلمان نیز این مشکل را از راه ابزارانگاری در دین،
_______________________________
17. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص 199.
_______________________________
حل نموده‏اند.
طرفداران این دیدگاه، مجموعه‏ی گزاره‏های دینی را «افسانه‏ی مفیدی» می‏شمارند که کاربرد اخلاقی، اجتماعی داشته و ابزاری برای رسیدن به مقصدی دیگر مانند تثبیت اخلاق اجتماعی و حل مشکلات روانی هستند.
ابزار انگاری دینی با گرفتن ویژگی «واقع نمایی» از متون دینی و تبدیل آن‏ها به قصه‏هایی مفید، تعارض علم و دین را حل می‏نماید.
از این دیدگاه مسأله‏ی معاد و ثواب و عقاب، افسانه و قصه‏های مفیدی هستند که برای ایجاد و به پشتیبانی اخلاق در جامعه ضروری می‏باشد و ما باید به کارکردهای فردی و اجتماعی این نوع قصه‏ها و حکایات توجه کنیم تا درست بودن و درست نبودن آنها را دریابیم.
به دیگر بیان، ما باید ببینیم که اگر مردم به این امور (خدا، معاد، عقاب و...) ایمان نداشته باشند و جهان را بی‏حساب و کتاب بشمارند و در درون خویش ناظری درونی احساس نکنند چه خواهد شد؟ و حیات اخلاقی جامعه در معرض چه خطر عظیمی قرار خواهد گرفت؟
این دیدگاه بیش‏تر بر «مفید بودن» آموزه‏های دینی تأکید دارد تا «صادق بودن آنها» و بر کاربردهای اخلاقی، روانی، فردی و اجتماعی باورهای دینی تکیه می‏کند تا بر جهات منطقی آن‏ها.
فیلسوف و فیزیکدان معاصر انگلیسی «ر. ب بریث ویت» از طرفداران این دیدگاه است.
او در سال‏های دهه‏ی 60 قرن بیستم مقاله‏ای تحت عنوان «دیدگاه‏های یک تجربه گرا درباره‏ی ماهیت باور دینی» ارایه داد که مورد توجه بسیار قرار گرفت. در این مقاله بریث ویت بر این ادعا پافشاری نمود که:
1. زبان دین، زبان معناداری است؛ زیرا این زبان دارای مصرف و کاربرد خاصی است و بر طبق دیدگاه ویتگنشتاین، هر زبانی که دارای کاربرد و مصرف خاصی در جامعه زبانی باشد، معنادار است.
2. زبان دین، همچون زبان اخلاق است(معنایی انشایی دارد، برای مثال معنای جمله خبری «خدا عشق است» این است که: باید عاشقانه زندگی کنید؛ یعنی معنای انشایی دارد).
3. در زبان دین، باید بیش‏تر به دنبال کارکردهای این زبان بود تا اثبات محتوای آن.
4. کارکرد اصلی زبان دین، پدید آوردن نوعی احساس تعهد و التزام به یک سلوک اخلاقی در زندگی و توصیه‏ی دیگران به آن سلوک می‏باشد.
از دیدگاه بریث ویت، دین دربردارنده‏ی قصص بلند و جذابی است که نحوه‏ای خاص از حیات و زندگی را ترویج می‏کنند؛ ادیان با بیانی زیبا و دلچسب این داستان‏ها را برای مخاطبان خود سروده و با تأثیر «علّی روان شناختی» روح و تخیّل آن ها را تسخیر نموده و به سوی نحوه‏ای خاص از سلوک اخلاقی(نحوه‏ای خاص از زندگانی) سوق می‏دهد.(18)
ج. نظریه‏ی تسانخ
تا اینجا دو دیدگاه مهم بررسی شد، طبق یک دیدگاه علم و دین با یکدیگر رقیب و در غالب مواقع متعارض بودند طبق دیدگاه دیگر این دو قلمرو کاملاً متمایزو جدا از یکدیگر دارند، امّا دیدگاه سوم می‏کوشد میان علم و دین ربط وثیقی برقرار کند. و برای این منظور برخی آموزه‏های کلامی را فرضیه‏های علمی تلقی می‏کنند و گروهی می‏کوشند علم و دین را در ضمن یک فرضیه‏ی کلان‏تر مندرج کنند. و عده‏ای آن‏ها را در چنان چارچوبی ادغام می‏نمایند:
دیدگاه‏های موجود در این زمینه عبارتند از:
الف: دیدگاه ارزیابی علمی آموزه‏های کلامی
«جورج شلزنیگر» (1946...)، مدافع این است مدلولات آموزه‏های کلامی در خصوص جهان خارج را استخراج کنیم و سپس آن‏ها را به مدد مشاهده (یعنی همان قراین منطقی که در بررسی نظریه‏های علمی معیارند) مورد ارزیابی قرار دهیم.
_______________________________
18. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطه‏ی علم و دین در مغرب زمین، ص 46 41.
_______________________________
او می‏پذیرد که موضوعات،روش‏ها و غایات این رشته در نفس الأمر کاملاً متفاوتند؛ امّا در پی آن است که نتایج حاصل از بررسی مدّعیات کلامی را مطابق روش علمی معین کند.
البته متفکران در خصوص پی آمد این خط مشی اتّفاق نظر ندارند، بعضی از آن‏ها به جدّ معتقدند که: دین در کوران ارزیابی‏های علمی تحکیم می‏شود و بعضی دیگر معتقدند که: این کار به تضعیف دین می‏انجامد.
ب: دیدگاه فلسفه‏ی پویشی
دیدگاه دیگری که اعتقاد به ربط وثیق دین و علم دارد، فلسفه‏ی پویشی است. تفکر پویشی دین را صرفاً فرضیه‏ای علمی نمی‏داند، بلکه بر وحدت ارگانیک علم و دین تأکید می‏ورزد، و مدّعی است که میان این دو، رابطه‏ی تنگاتنگ و هماهنگ برقرار است.
متفکران پویشی به تبع «آلفرد نورث وایتهد» (1861 1947) بر مبنای داده‏هایی که از تجربه‏ی دینی و علمی حاصل کرده‏اند تفسیری جامع از واقعیّت عرضه می‏کنند.(19)
ج:دیدگاه مکمل بودن
«دونالدمک کی»(19871922) ، فیلسوف و دانشمند انگلیسی، طرح جالب توجه دیگر عرضه کرد تا رابطه‏ی هماهنگ علم و الاهیات را نشان دهد.
مک کی می‏کوشد تا دیدگاه‏های دیگر را که قایل به تعارض یا تمایز [علم و دین] هستند اصلاح کند. او معتقد است که: تعارض وقتی بروز می‏کند که شخص (مانند بنیادگرایان) معتقد باشد که: علم و الهیات هر دو می‏کوشند تا برای پدیده‏های واحد، تبیین‏های واحدی عرضه کنند، جدایی و تمایز وقتی حاصل می‏شود که شخص بر عکس، معتقد باشد که: این دو مقوله می‏کوشند برای موضوعات کاملاً متفاوت تبیین‏هایی از سنخ متفاوت عرضه نمایند. امّا «مک کی» پیشنهاد می‏کند که ما علم و الاهیات را مقولاتی بدانیم که می‏کوشند بر
_______________________________
19. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه‏ی بهاء الدین خرمشاهی، ص 158.
_______________________________
مبنای روش‏های و غایات متفاوت، برای موضوعات واحد، انواع متفاوتی از تبیین را عرضه کنند.
بنابراین مک کی رابطه‏ی میان علم و الاهیات را، رابطه‏ی میان دو امر مکمل می‏داند.
ریشه‏های این نوع مواضع را می‏توان دست کم در آثار «چارلز کولسون» (19741910 ) و «کارل هایم» (1874 1959) دنبال کرد. در اینجا مکمل بودن(علم و دین) به این معناست که تبیین‏های علمی و کلامی‏ای که ناظر به واقعه‏ای واحدند هر دو می‏توانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند؛ هر چند که روش‏ها وغایات این دو با یکدیگر تفاوت فاحش دارند.
کار علم این است که با استفاده از روش تحقیق و معیارهای خاص خودش، تبیین دقیق و صحیحی از پدیده‏های تجربی به دست دهد؛ علم در پی کشف علل وقایع است کار الاهیات این است که، با استفاده از مفاهیم متمایزش تبیین کاملی از برخی موضوعات مهم به دست دهد. بنابراین هدف الاهیات کشف معنای وقایع است. البته به بیان دقیق، هیچ یک از این دو نوع تبیین محتاج و متوقف بر دیگری نیست. امّا می‏توانیم بگوییم که ما برای آن که کامل‏ترین فهم ممکن را تحصیل کنیم هم به تفاسیر علمی و هم به تفاسیر کلامی، نیاز داریم.
اصطلاح «مکمل یکدیگر بودن» تا حدی مبهم است و باید آن را دقیقاً به همان معنایی که مراد «مک کی» است فهمید. او تأکید می‏کند که درباره‏ی دو یا چند تبیین یا توصیف تکمیلی سخن نمی‏گوید، زیرا مقصود از تبیین‏ها با توصیفات تکمیلی این است که ما رخنه‏های اطلاعاتی یک تبیین را به مدد تبیین یا توصیف دیگری پُر کنیم، امّا در عین حال تمام تبیین‏ها از نوع واحد باشند.
برای مثال یک نقشه کش یا حتّی چند نقشه کش مختلف می‏توانند نقشه‏های مختلفی از یک بنای واحد ترسیم کنند، بعضی نقشه‏ها نشان می‏دهند که، کف سطوح از منظر یک ناظر فرضی که از بالا نگاه می‏کند، چگونه به نظر می‏رسد، بعضی نقشه‏های دیگر فضای بیرونی بنا را از زوایا و ارتفاعات مختلف نشان می‏دهند و بعضی نقشه‏های دیگر هم جزئیات مربوط به لوله کشی و سیم کشی برق را نشان می‏دهند. در اینجا هر کدام از این منظرها از سایر مناظر غافل است. نقشه‏ی کف ساختمان، فضای خارجی آن را نشان نمی‏دهد، و همین‏طور مناظر دیگر، بنابراین توصیفات تکمیلی به ساحت واحدی متعلق‏اند و نوع مفاهیم مورد استفاده‏شان یکسان است امّا نحوه‏ی ارتباطشان با موضوع متفاوت است.
امّا مک کی رابطه‏ی «مکمل بودن» را رابطه‏ای کاملاً متمایز می‏داند. از نظر وی «مکمل بودن» رابطه‏ی میان توصیفات یا تبیین‏هایی است که در نتیجه‏ی تفاوت در دیدگاه (نقطه نظر حاصل شده‏اند در این حالت، قراین موجود یکسان است امّا توصیف و تبیین آنها به تناسب نظام مفاهیمی که اتخاذ می‏شود فرق می‏کند.(بر خلاف حالت قبل که نوع مفاهیم مورد استفاده نیز یکسان بود).
برای مثال، فرض کنید شخصی در مورد یک تابلوی نئونی بزرگ که روی آن نوشته «کوکا کولا بنوشید» از ما توضیحی بخواهد، ما می‏توانیم برای او توضیح بدهیم که قوت و استحکام عوامل موجود در پایه‏ی فلزی آن تابلو چگونه می‏تواند وزن تابلو را تحمل کند.
همچنین می‏توانیم توضیح دهیم که چگونه حرکت الکتریسته در گاز نئونی که در لامپها وجود دارد موجب تابندگی آن گاز می‏شود یا بگوییم که بعضی از کارخانه‏دارها می‏خواهند از طریق این تابلو محصولات خود را تبلیغ کنند.
بنابراین مکمل بودن به این معنا نیست که شخص نمی‏تواند هر دو تبیین را با هم بپذیرد بلکه به این معنا است که شاکله‏ی این تبیین‏ها مانعة الجمع است، مکمل بودن به این معنا، مبیّن شیوه‏های مختلفی است که یک هنر پیشه، یک شاعر، یا یک ستاره شناس می‏توانند از ورای چارچوب‏های مفهومی خاص خودشان (زبان سینما، زبان شعر و زبان تخصصی نجوم) به غروب خورشید بنگرند، و فهمی در سطوح مختلف تحصیل کنند، که هیچ یک نفی کننده دیگری نیست.
دقیقاً به این معناست (لایه‏های متفاوت فهم از یک موضوع) که مک کی معتقد است: میان علم و الاهیات رابطه‏ای مکمّلیت برقرار است. این دو مشغله مجموعه‏ی متفاوتی از مفاهیم را اتخاذ کرده‏اند و از دو منظر کاملاً متفاوت پیش می‏روند.
اعتقاد به مکمل بودن رابطه‏ی علم و دین، این امر را ممکن می‏سازد که برای امری واحد، دو تبیین مانعة الجمع و جامع (امّا منطقاً سازگار) عرضه شود. بنابراین، برای واقعه‏ای واحد، می‏توان توأماً تبیینی «علمی» و تبیینی «کلامی» عرضه نمود؛ به گونه‏ای که هر دو تبیین باعث تکمیل فهم انسان از آن واقعه‏ی واحد می‏شوند.(20)
در پایان این نوشتار یادآور می‏شود که ایده‏ی تعارض و یا تفکیک میان دین و دانش ویژه‏ی جامعه‏ی مغرب زمین است که دین غالب آنها دین مسیحیت بود و علم را منحصر در دانش‏های طبیعی و تجربی کردند امّا در جامعه‏ی اسلامی و مشرق زمین اصولاً بستر این مباحث فراهم نیست چون اوّلاً دین اسلام دینی بدون تحریف و موافق فطرت و نیازهای بشر است و ثانیاً علم دربرگیرنده‏ی دانش‏های طبیعی و معنوی است.
در نوشتار آینده به تفصیل این مهم، پرداخته می‏شود.
_______________________________
20. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 378369.

تبلیغات