نگاهی به مسأله علم و دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در بخش نخست این نوشتار گفته شد که:پیشرفت شگفت آور انسان در سدههای اخیر به ویژه در رشتهی صنعت و فن آوری، دین و دانشمندان دینی را با پرسشهای اساسی و نوینی روبه رو ساخت.
چگونگی رابطهی دین با دانش جدید از پرسشهای بنیادینی بود که دانشمندان دینی مغرب زمین را به سه نوع واکنش واداشت.(1)
الف) نظریهی تعارض، یعنی علم و دین با هم ناسازگارند.
ب) نظریهی تفکیک، یعنی قلمرو هر کدام جداگانه است.
ج) نظریهی تسانخ، یعنی هر دو از یک سنخ و مکمّل همدیگرند.
نظریهی نخست که انفعالی و از موضع تسلیم سخن میگفت، تا حدودی تفسیر و تبیین شد؛ در این بخش ابتدا به موءلّفههایی اشاره میشود که چنین بازتابی را به دنبال داشت و آنگاه به بیان و بررسی دو نظریه دیگر پرداخته میشود.
نخستین چالش علم و دین
به گفتهی«ایان باربور»: «در عصر پیدایش علم جدید، نخستین چالش علم با دین از موفقیتهای چشمگیر روشهای
_______________________________
1.تفسیر هر یک از علم و دین و رابطهی آن دو در جهان اسلام در نوشتار بعدی مورد بررسی و کنکاش قرار خواهد گرفت.
_______________________________
علمی ناشی میشد؛ در نتیجه این موفقیتهای چشمگیر و سرسام آور چنین به نظر میآمد که، علم (روش علمی تجربی) تنها راه قابل اعتماد برای رسیدن به واقعیت است».(2)
اوّلین چالش علم جدید با دین بیشتر جنبهی روانشناختی داشته و از موفقیتهای سرسام آور علم جدید ناشی میشد. برق تأثیرات روان شناختی کامیابیهای علمی بشر در کمتر از نیم قرن، چنان چشم بشر را خیره کرده بود که گمان میکرد با علم میتوان بهشت موعود ادیان الهی را در روی زمین بنا نهاد و علم حلاّل تمامی مشکلات و درمان دردهای وجودی انسان است.
بر این اساس، علم یگانه راه رسیدن به واقع مینمود، در حالی که دین معرفتی غیر واقعی، احساسی، غیر قابل آزمون و غیر قابل اثبات را ارایه میکرد.
این تعارض کم کم از شکل روان شناختی خارج و به صورت یک نظام فلسفی جلوه نمود که از آن به «ماتریالیسم علمی» یاد میشود.(3)
ماتریالیسم علمی، مدعی دو ادعای مهم و اساسی بود:
1. روش علمی (تجربی) تنها روش قابل اعتماد برای نیل به واقع است.
2. تنها واقعیت بنیادین در جهان خارج، ماده (ماده و انرژی) است.
ادّعای نخست، معرفت شناسانه است، در حالی که دومین ادعا، جنبهی متافیزیکی ووجود شناختی دارد(زیرا علم میتواند بگوید در جهان خارج، ماده وجود دارد امّا این که حقایق غیر مادی وجود ندارند در حیطهی صلاحیت علم تجربی نمیباشد).
هیچیک از این دو ادّعای بزرگ، علمی نبوده، یعنی در حیطهی صلاحیت علم تجربی قرار نداشت.بنابراین، ماتریالیسم علمی هرچند که نقطهی عزیمت خود را علم قرار میدهد، ولی از این نقطه فراتر رفته و دامنهی ادّعاهای خود را به حوزهی متافیزیک و معرفت شناسی
_______________________________
2. باربور، ایان ، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص4 8.
3. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 1211.
_______________________________
کشانده است. بر طبق ماتریالیسم علمی، تنها راه معرفت جهان (ماده و انرژی)، راه و روش تجربی است و سایر روشهای غیر تجربی(روش فلسفی، عرفانی، دینی و...) ارزش علمی نداشته، قابل اطمینان نیستند و معرفت واقعی ما را نسبت به جهان افزایش نمیدهند.(4)
صحنههای تعارض علم و دین
1. اوّلین صحنهی درگیری و نخستین نقطهی تعارض، «کیهان شناسی» بود. در تصویر الاهیات مسیحی، زمین فلک ثابت و مرکز عالم پنداشته میشد؛ امّا در اخترشناسی جدید، زمین فلک مرکزی ثابت، شمرده نمیشد بلکه سیارهای سرگردان و متحرک در دل آسمان بود؛ در نظام جدید، خورشید مرکز منظومهی شمسی بود، نه زمین.(5)
2. تفسیر مکانیکی از جهان(جهان به منزلهی یک ماشین بزرگ پیچیده) که زمینههای پیدایش این نوع نگرش در زمان گالیله فراهم آمد و در زمان نیوتن حمایت و تأیید شد.
این نظریه، تصویری از خداوند، جهان و رابطهی خدا با جهان و کیفیت کارسازی و دخالت او در جهان و... ارایه میداد که با آنچه در این خصوص، در کتاب مقدس آمده بود و قرنهای متمادی مورد قبول سنت دینی بود، تعارض آشکار داشت. خدای گالیله و نیوتن، بیشتر علت فاعلی بود تا علت غایی، علت محدثه (به وجود آورندهی جهان) بود تا علت مبقیه(نگاه دارندهی هستی). اینان معتقد بودند که: خداوند به حرکت درآورندهی عناصر اصلی و اولی طبیعت بوده که پس از آفریده شدن و به حرکت درآمدن، مانند ساعتی بزرگ به طور خودکار به حرکت خود ادامه میدهد و از قوانین ثابت و لا یتغیّری پیروی میکند.(6)
3. زیست شناسی جدید نیز با طرح نظریهی «تکامل انواع» از سوی داروین،لامارک، هاکسلی و دیگر زیست شناسان، زمینهی تازهای را برای تعارض بین دادههای علمی و ظواهر کتاب مقدس باز
_______________________________
4. همان.
5.باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص17 26.
6. همان، ص 49.
_______________________________
نمود.
بر اساس نظریهی تکامل، انسان دیگر خلیفهی خاص و برگزیدهی خداوند که او را به یک باره آفریده و جانشین خود در زمین قرار داده، نبود. بلکه نسلی تکامل یافته از حیوانات پیش از خود بود که با گذشت زمانهای طولانی بسیار و در پرتو تنازع بقا و بقای اصلح به چنین مرتبهای زیستی دست پیدا کرده بود.
این طرز تلقّی نه تنها با مهمترین فرازهای کتاب مقدس در باب خلقت، تعارضی آشکار داشت بلکه یکی از مهمترین روایات رایج برهان اتقان صنع را که مبتنی بر «سازگاری ساختمان بدن و اندامهای موجود زنده با وظایف مفیدشان» بود از دست آنها ستانده و هماهنگی و نظم را نه در پرتو طرح و تدبیر پیشین الهی و حکمت بالغهی او، بلکه از طریق علل و عوامل طبیعیای چون تأثیر محیط، وراثت، تنازع بقا، بقای اصلح و... توجیه مینمود. افزون بر اینها، تفسیر مذکور از منشأ زیست شناختی انسان، با مقام و منزلت یگانه و استثنایی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او نیز در تعارض آشکار بود.(7)
4. در زمینههای دیگری نیز این تعارض به چشم میخورد؛ برای مثال، مطالعات زمین شناسی جدید با معارف دینی مورد قبول کلیسا تعارض داشت، در دیدگاه کلیسا سابقهی عمر زمین و انسان شش هزار سال بود، که این زمان با آنچه تئوری تکامل بدان قایل بود، تفاوت و تعارضی آشکار داشت.
داروین میگفت: من برای توجیه نظریهام دست کم سیصد میلیون سال نیاز دارم تا بتوانم تکامل تدریجی موجودات را توجیه کنم.
در عرصههای دیگر، همچون: روان شناسی نوین، «فروید» با مطرح کردن روان ناخودآگاه بشری سعی میکرد تمام فعالیتهای ادبی، هنری و دینی انسان را از طریق عقدهی «اُدیب» و «الکترا» توجیه کند.
بر این اساس دین و عرفان یک نوع
_______________________________
7. آیة الله سبحانی، جعفر، مدخل مسایل جدید در علم کلام، ص 205.
_______________________________
بیماری روانی خاصی بود که از سرکوب غریزه جنسی ناشی میشد.(8)
همهی مواردی که بدانها اشاره شد و دهها مورد دیگر که اشاره به آنها از گنجایش این نوشتار بیرون است متکلّمان را در مسیر تازهای قرار داد که به میزان قابل توجهی با مسیر پیموده شده به وسیلهی پیشینیان تفاوت داشت.
در این راستا یکی از مهمترین دغدغههای متکلمان جدید، ارایهی راه حلی بنیادین و راهبردی برای مشکل تعارض علم و دین در همهی صحنهها بود.
بسیاری از دانشمندان از یک سو میخواستند به علم خویش وفادار مانده و از سوی دیگر درد دین داشتند و با مشکل تعارض دست و پنجه نرم میکردند، از این رو به کمک و یاری متکلمان شتافتند،و در این راه تلاش قابل توجهی نمودند.
و این نقطهی آغاز نظریهی دوم(تفکیک قلمرو علم و دین) بود که واکنشی در مقابل نظریهی نخست بود.
ب: نظریهی تفکیک
در مقابل این تلقّی که دین وعلم رقیب یکدیگرند و به همین خاطر امکان تعارض دارند، تلقّی دیگری مطرح شده(نظریهی تفکیک) این تلقّی و نظریه دارای بیان و تفیسرهای متعددی است که به شماری از آنها اشاره میشود:
راه حل تفکیک قلمروهای علم و دین(جدا انگاری حوزههای علم و دین) ؛
راه حل تفکیک زبانهای علم و دین؛
راه حل تفکیک تجربه دینی از تعبیر بشری؛
راه حل تفکیک گوهر دین از صدف دین؛
راه حل ابزار انگاری در علم ؛
راه حل ابزار انگاری در دین؛
راه حل اوّل (تفکیک قلمروها)
تمایز چشمگیر دین و علم ناشی از تمایز موضوعات، روشها و غایات آنها است. بنابراین امکان بروز هرگونه تعارض
_______________________________
8. علی زمانی، امیر عباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 2217.
_______________________________
میان آنها منتفی است.
نظریهی تمایز این دو حوزه که در قرن بیستم اهمیت یافته است، از منظرهای متفاوتی همانند: نواورتودوکسی، اگزیستناسیالیسم، پوزیتیویسم و فلسفهی تحلیل زبانی (فلسفهی مبتنی بر زبان متعارف)، مورد تصدیق واقع شده است. نگاهی اجمالی به این دیدگاهها نشان میدهد که، هر کدام از راههای کاملاً متفاوت، به نتیجهی واحدی رسیدهاند:
1. دیدگاه نو اورتودوکسی
کارل بارت، متأله پروتستان (19681886) که نمایندهی نامدار نواورتودوکسی است معتقد بود که، الاهیات وعلم با موضوعات متفاوتی سرو کار دارند.
موضوع الاهیات، تجلّی خداوند در مسیح و موضوع علم، جهان طبیعت است.
وی همچنین معتقد بود که روشهای الاهیات و علم نیز کاملاً از یکدیگر متمایز است، خدای متعال و راز آمیز را فقط از طریق تجلیاش بر ما میتوان شناخت امّا قلمرو طبیعت را میتوان به مدد عقل بشری شناخت.
بر طبق نظر بارت، گناه، عقل بشر را در شناخت خداوند کور کرده است، بنابراین بر خداوند واجب است که این رخنه را پُر کند و خود را بر ما مکشوف سازد.
افزون بر آن، غایت دین آن است که، شخص را برای مواجههی با خداوند مهیا کند؛ امّا معرفت علمی در پی آن است که الگوهای حاکم بر جهان تجربی را بشناسد.
بدین سان بر طبق این دیدگاه، چون میان موضوعات، روشها و غایات علم و الاهیات تمایزی اساسی وجود دارد، پس هیچ فصل مشترکی باقی نمیماند و به همین خاطر امکان تعارض آنها منتفی میگردد.(9)
2. دیدگاه اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیستها هم بر تمایز علم و الاهیات تأکید دارند. البته در داخل
_______________________________
9.باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 145 143.
_______________________________
نحلهی اگزیستانسیالیسم دو شاخهی متفاوت وجود دارد(شاخهی دینی و شاخهی الحادی). امّا در این جا تنها شاخهی دینی آن مورد توجه ماست.
مبدأ اگزیستانسیالیسم به قرن نوزدهم و به آثار «سورن کییر کگارد»(1813 1855) میرسد . اگزیستانسیالیسم از همان روزگار تا به امروز همیشه معتقد بوده است که: معرفت علمی، معرفتی غیر شخصی و عینی است. امّا معرفت دینی، عمیقاً معرفتی شخصی و ذهنی است.
موضوع علم، اشیای مادی، نقش و کارکرد آنها است؛ امّا موضوع دین واقعیتهای شخصی و اخلاقی است «مارتین بوبر»( 1878 1965) متأله یهودی قاطعانه این مرز را نهاد و مدّعی شد که رابطهی میان یک شخص و یک شیء مادی، رابطهی «من آن» است، امّا رابطهی میان موءمن دیندار با خداوند رابطهی «من تو» است . بوبر و نیز سایر اگزیستانسیالیستهای خداباور، تأکید میکردند که، غایت معرفت دینی در واقع معطوف به رابطهی متقابل دو شخص است(موءمن و خدا). دین را نمیتوان صرفاً در قالب مقولات علمی خنثی و فارغ از شور و احساس درک کرد.
و چون موضوع و غایت این دو مقوله از یکدیگر متمایز است، روش آنها هم باید از یکدیگر متمایز باشد. موضع عقلی و بیطرفانهی یک دانشمند تجربهگرا، از موضع یک موءمن متدین بسیار متفاوت است.(10)
3. دیدگاه پوزیتویسم
در قرن بیستم، پوزیتیویسم هم که عمدتاً در عرصهی فلسفهی علم تکوین یافته بود بر تمایز قلمرو علم و الاهیات تأکید میورزید. البته دلایل آنها از دلایل متألهان نواورتودوکسی و فیلسوفان اگزیستانسیالیست کاملاً متفاوت بود.
پوزیتویستها معتقد بودند که خصیصهی ممیّز نظریههای علمی عبارت است از: آزمون پذیری همگانی و تجربی،
_______________________________
10. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 368366.و باربور، ایان، علم و دین، ص147.
_______________________________
و به همین خاطر، علم را تنها روش عینی و معقول برای کسب معرفت میانگاشتند.
از نظر پوزیتویستها فقط اعیان تجربی مرجع زبان معنادار هستند و چون زبان دین عمدتاً ناظر به اعیان غیر تجربی (همچون: خدا، روح و خلود نفس) است، به لحاظ معرفتی فاقد معنا و لذا غیر قابل اعتنا است.
در واقع بسیاری از متفکران جدید که با نفی مطلق دین، موافق نبودند، در کنار تلقی پوزیتویستیای که از علم داشتند، نوعی الاهیات نواورتودوکسی یا اگزیستانسیالیستی را اختیار کردند و به این ترتیب یک مرزبندی دو جانبه انجام دادند.(11)
4. دیدگاه فلسفهی تحلیل زبانی
دیدگاه فلسفی دیگری هم که اعتقاد به تمایز علم و الهیات دارد، فلسفهی مبتنی بر زبان متعارف است فیلسوفان زبان متعارف، بر خلاف پوزیتویستها که تنها کاربرد صحیح و مجاز زبان بشری را حکایت از واقعیات تجربی میدانستند، مجذوب تنوع کارهایی بودند که زبان انجام میداد.(12)
سررشتهی آرای این فیلسوفان،عمدتاً به آخرین اثر ویتگنشتاین باز میگردد.
بسیاری از تحلیلگران زبان متعارف مایل بودهاند بگویند: که علم و دین دو «بازی زبانی» متمایز امّا کاملاً مجاز هستند و هر یک از آنها مقولات و منطق خاص خود را دارد.
قلمروهای دیگر زبان بشری عبارتند از: اخلاق، زیبایی شناسی و غیره.
تحلیلگران زبانی چندان تمایلی به بررسی این امر نداشتهاند که آیا گزارههای مربوط به علم و الاهیات به معنایی مستقل، صادقاند یا نه؟ بلکه بیشتر کارکرد آن گزارهها را مورد بررسی قرار میدادهاند(یعنی بیشتر به این امر توجه داشتند که چگونه آدمیان از این گزارهها برای تأمین غایات معین بهره میجویند).
غایت زبان علمی نوعاً پیش بینی و کنترل است امّا در الاهیات، زبان برای
_______________________________
11. همان، ص 151.
12. همان، ص 153.
_______________________________
مقاصدی نظیر نیایش و کسب آرامش به کار میرود. در اینجا هم علم و الاهیات دو فعّالیت کاملاً متمایز به شمار میآیند، که روشها، موضوعات و غایات متفاوت دارند و امکان تعامل یا تعارض آنها اساساً منتفی است.(13)
خلاصهی دیدگاههای ویتگنشتاین دربارهی زبان که در کتاب «جستارهای فلسفی» مطرح شد و فلسفهی دیگری را به نام «فلسفهی تحلیل زبانی» بنیاد نهاد که امروز فلسفهی غالب متفکران انگلیس و آمریکا شمرده میشود به قرار ذیل است:
1. در این تلقّی جدید، معیار معناداری یک گزاره قابلیت اثبات یا ابطال تجربی آن نبود، بلکه ملاک و میزان معناداری یک گزاره«کاربرد داشتن» بود. لذا شعار ویتگنشتاین و پیروان او این بود که: «از معنای یک گزاره نپرسید، کاربرد آن را دریابید». در این رهیافت نوین، زبانی بیمعنا شمرده میشد که مصرف و کاربرد خاصی در جامعهی زبانی نداشت و با آن نمیشد یک عمل گفتاری خاص را انجام داد. ملاک معناداری مصرف داشتن بود، نه اثبات یا ابطال پذیری.
2. بنابراین دیدگاه، با زبانهای متعدد و متنوعی(بازیهای زبانی متعدد و متنوعی) رو به رو هستیم (زبان علم، زبان فلسفه، زبان هنر و...) که هر یک از این زبانها کاربرد و مصرف خاص خود را دارد: زبان علم برای توصیف پدیدارهای تجربی به کار میرود، زبان هنر برای تحریک احساسات، زبان دین برای هدایت و ....
3. هر یک از این بازیهای زبانی قوانین و اصول مخصوص به خود را دارد، که با قوانین و اصول حاکم بر بازی زبانی دیگر متفاوت است؛ به هیچ وجه نمیتوان با قوانین و اصول حاکم بر یک بازی زبانی به نقد و بررسی و ارزیابی بازی زبانی دیگر پرداخت، لذا با ملاک و معیار حاکم بر زبان علم (همچون اصل تحقیق پذیری) نمیتوان زبان دین را بررسی نمود.
4. هر یک از این بازیهای زبانی، از یک نحوهی حیات و شیوهی زیستن
_______________________________
13. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی ص 369368.
_______________________________
(دنیای) خاصی ناشی میشوند و با نحوهی حیات خاصی متناسباند؛ برای مثال، بازی زبانی عرفانی، از نحوهی حیات عارفانه و بازی زبانی دینی، از نحوهی حیات دینی ناشی میشوند و از آنجا که انسانها نحوههای حیات متنوعی دارند و هر یک از آنها در دنیای خاصی به سر میبرند؛ لذا با بازیهای زبانی متعدد و متنوعی نیز مواجه هستیم.
5. برای فهمیدن هر بازی زبانی خاص، باید قوانین حاکم بر آن بازی را به درستی شناخت و برای شناخت بعضی از قوانین آن بازی هیچ راهی وجود ندارد جز این که در آن نحوهی حیات و دنیای خاصی آن زبان وارد شد؛ به عنوان نمونه، برای فهم زبان دین، باید در دنیای متدیّنان وارد شد و با چشم آنان به جهان، خدا، انسان و ... نگریست تا بتوان آن را فهمید؛ کسانی که سعی میکنند تا زبان دین یا عرفان یا ... را بدون وارد شدن در دنیای دینی و زیستن با حیات دینی و عرفانی و ... بفهمند سخت در اشتباهاند.
در این موارد به دید تماشگران نمیتوان اکتفا نمود، باید وارد صحنهی بازی شد تا بتوان زبان آن بازی را دریافت.(14)
راه حل دوم( تفکیک زبانهای علم و دین)
بسیاری از متفکّران مغرب زمین، که بیشتر آنها را فیلسوفان تحلیل زبانی تشکیل میدهند، سعی نمودهاند تا با تفکیک زبانهای علم و دین، مشکل تعارض را حل کنند، طرفداران این راه حل خود بر چند دستهاند:
بعضی هم چون «پل تیلیش» بر سمبلیک بودن زبان دین تأکید دارند این در حالی است که زبان علم را غیر سمبلیک میشمارند.
برخی بر عرفی بودن زبان دین تأکید مینمایند، در حالی که زبان علم را زبان دقیق و غیر عرفی(زبان ریاضی) میشمارند.
بعضی بر انشایی بودن زبان دین
_______________________________
14. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین ص 33 34.
_______________________________
پافشاری میکنند، در حالی که زبان علم را اخباری محض میدانند.
گروهی بر تأویل پذیری زبان دین تکیه دارند، در حالی که زبان علم را تأویل ناپذیر میشمارند.
عدّهای بر اثبات پذیری یا ابطال پذیری تجربی زبان علم تأکید میکنند، در صورتی که زبان دین را اثبات ناپذیر و ابطال ناپذیر و در نتیجه بیمعنا میشمارند.(15)
راه حل سوم( تفکیک تجربهی دینی از تعبیر بشری)
بر اساس این راه حل، برای حل مشکل تعارض علم و دین، باید دو امر را از یکدیگر تفکیک کنیم:
الف) تجربهی خالص و بیآلایش دینی پیامبران به هنگام وحی.
ب) تعبیر بشری آنها از آن تجربهی دینی.
پیامبران به هنگام وحی به یک تجربهی قدسی، پاک، واقعی و خالی از هر شایبه و نقص و خطایی دست پیدا میکنند که روح اصلی دین را تشکیل میدهد و هیچ جنبهی بشری در آن راه ندارد؛ ولی پیامبران پس از رسیدن به این کشف و شهود تام که از سنخ علم حضوری است، وقتی که میخواهند آن را تعبیر و تفسیر کنند و از آن برای دیگران خبر دهند، چارهای جز این ندارند که آن را در قالب مفاهیم و زبان رایج مخاطبان ریخته و در سطح علوم و معارف ایشان بیان کنند.
بنابراین، ایشان در مقام تعبیر آن تجربهی پاک چارهای ندارند جز این که:
1. از مفاهیم محسوس و محدود رایج در بین مخاطبان استفاده نمایند.
2. بر تمثیلها، کنایات و استعارات رایج در آن عصر تکیه کنند.
3. در سطح متناسب با علوم و یافتههای مخاطبان خود سخن بگویند(در سطح مشهورات و مسلّمات علمی رایج در آن عصر).
4. در سطح متناسب با شرایط فرهنگی و زیستی مخاطبان خود سخن بگویند.
_______________________________
15. همان، ص 35 36.
_______________________________
اینها همه سبب میشود تا پیامبران (که آنها هم انساناند و در همین فرهنگ و زبان و شرایط علمی خاص به سر میبرند) در مقام تعبیر، تفسیر و بیان آن کشف زلال، از عناصر بشری و غیر قدسی کمک بگیرند؛ در این جاست که چه بسا بعضی عناصر تعبیری و یافتههای غیر علمی روزگار مخاطبان به متون دینی راه یافته و مشکل تعارض علم و دین را به وجود آورد.
رسالت احیاگر اندیشهی دینی این است که، با جدا نمودن عناصر و مفاهیم تعبیری برخاسته از دانش، فرهنگ و شرایط خاص زمان نزول وحی، از گوهر اصلی دین و رسیدن به آن تجربهی دینی خالص راه را بر هر گونه تعارضی میان علم و دین یا عقل و دین ببندند. خلاصه این که:
1. پیامبران به هنگام مواجهه با وحی به یک تجربهی خالص و ناب و بی غل و غش دست پیدا میکنند.
2. پیامبران به هنگام تعبیر و تبیین این تجربه برای مخاطبان، آن را در قالب اندیشه و فرهنگ و زبان آن عصر میریزند.
3. خود پیامبران هم در آن فرهنگ به سر میبرند و متأثر از آن فرهنگاند(مثلاً آنها هم جهان را در قالب هیئت بطلمیوسی حاکم بر آن عصر، تعبیر و تفسیر میکنند).
4. آن فرهنگ و اندیشهی حاکم بر ذهن مخاطبان مشتمل بر بعضی عناصر خرافی و غیر علمی میباشد.
5. در مقام تعبیر، این اندیشههای نادرست به متون دینی هم سرایت میکنند و با یافتههای خالص پیامبران ترکیب میشوند.
6. نادرستی وخرافی بودن بعضی از این عناصر تعبیری، برای نسلهای بعدی که از فرهنگ و دانش بالاتر برخوردارند، معلوم و آشکار میشود.
7. این عناصر نادرست تعبیری، سبب میشود تا پارههایی از کتاب مقدس مسیحیان که مشتمل بر این امور است با یافتههای علمی و فلسفی جدید در تعارض افتد.
8. رسالت احیاگران دینی این است که، با تفکیک عناصر قدسی از عناصر تعبیری بشری، دین را از عقاید علمی و
فلسفی نادرست پاک نموده و راه را برهرگونه تعارضی میان علم و دین ببندند.(16)
راه حل چهارم (تفکیک گوهر دین از صدف دین)
از زمان «هگل» به این سوی بحث تفکیگ گوهر دین از صدف دین در میان متکلّمان و فیلسوفان دین مورد توجه جدی قرار گرفت.
هگل، دین و محتویات درونی آن را(اخلاق، فقه، عقاید و...) مانند یک کشتی در درون امواج متلاطم دریا میدانست که صاحبان و سرنشینان این کشتی به هنگام پیدایش امواج پر تلاطم دریا، مجبور میشوند از بعضی کالاها و محتویات درون کشتی که از اهمیت کمتری برخوردارند، چشم پوشی کنند و برای نجات سرنشینان و بقیهی کالاهای با ارزشتر آنها را به دل امواج بریزند. در این قربانی کردن و به دریا ریختن، آنها همیشه سعی میکنند تا کالاهای کم ارزشتر را برای حفظ کالاهای باارزش تر از دست بدهند. آنها این روند را ادامه میدهند تا با ارزشترین کالاها را به ساحل نجات برسانند.
کشتی دین نیز در برخورد با امواج متلاطم علمی، فکری و تاریخی مجبور میشود بعضی از آموزههای خویش را از دست دهد و قربانی نماید. ولی آن عناصر اصلی، که اگر آنها از دست بروند، دین بودن دین از دست رفته است و همه عناصر دیگر را میتوان و بلکه باید به پای آنها قربانی نمود، همان عناصر گوهری دین میباشند.
«هگل» شریعت (احکام عملی) را داخل در گوهر دین نمیدانست و اساساً ادیان پر شریعت را غیر انسانی میدانست.
_______________________________
16. این راه حل مبتنی بر بعضی از برداشتهای خاص متکلمان مسیحی نسبت به وحی، کتاب مقدس، پیامبری و... میباشد و اگر چه ممکن است به حسب ظاهر مشکل تعارض را در برخی موارد حل کند ولی اعتماد به وحی و سخن پیامبران را ریشه کن مینماید و سبب ترویج نوعی بیاعتمادی نسبت به محتوای دعوت پیامبران میشود.
_______________________________
این برداشت درست نقطهی مقابل برداشت خاصی است که در اسلام و به ویژه در تشیع دربارهی وحی، عصمت پیامبران، اعجاز قرآن، مصونیت آن از هرگونه دخل و تصرّف بشری و ... وجود دارد.
در حالی که اندیشه خدا و عشق به خدا را از عناصر گوهری دین به شمار میآورد. طرفداران این راه حل، در صددند تا با تفکیک صدف دین از گوهر آن، منطقهی تعارض را به حوزهی غیر گوهری دین (یعنی صدف دین) بکشانند تا در صورت قربانی شدن و از دست رفتن فروعات دین، لطمهای به گوهر اصلی، دین وارد نشود.
راه حل پنجم ( ابزار انگاری در علم)
این نظریه هم در روزگار قدیم از سوی برخی از سران کلیسا(اسیاندروبلارمین) و هم از سوی برخی از فیزیکدانان در عصر فیزیک جدید هم چون «دوئم»، «ماخ»، «پوانکاره»، «شرودینگر» مطرح شده است.
ابزار انگاری در علم به معنای «انکار واقع نمایی نظریات و تئوریهای علمی» است. در این دیدگاه به دو ویژگی علم تکیه شده است:
الف) نظریات علمی واقع نما نیستند و جهان خارج را آن چنان که هست به ما نشان نمیدهند.
ب) این نظریات ابزارهای مفیدی برای کنترل طبیعت و تصرف بیشتر در آن و... به دست میدهند در این طرز تلقی از خصلت «حقانیت و صدق» گزارههای علمی چشم پوشی شده و بر ویژگی «مفید بودن و کارایی» آنها تأکید میگردد.
علم«افسانهی مفیدی» شمرده میشود که نیامده است تا جهان خارج را (آنگونه که هست) به ما بنمایاند و چنین انتظاری هم از آن نباید داشت.
هنر علم، ابزار سازی، دادن توان محاسبه، پیش بینی، کنترل و تصرف در طبیعت به بشر میباشد.وقتی که نظریات علمی را افسانه و ابزار مفید بشماریم، تعارضی بین این تئوریها و متون دینی اتفاق نخواهد افتاد.(17)
راه حل ششم (ابزارانگاری در دین)
در نقطهی مقابل کسانی که تعارض علم و دین را از راه ابزارانگاری در علم حل میکردند، برخی از دانشمندان و متکلمان نیز این مشکل را از راه ابزارانگاری در دین،
_______________________________
17. باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 199.
_______________________________
حل نمودهاند.
طرفداران این دیدگاه، مجموعهی گزارههای دینی را «افسانهی مفیدی» میشمارند که کاربرد اخلاقی، اجتماعی داشته و ابزاری برای رسیدن به مقصدی دیگر مانند تثبیت اخلاق اجتماعی و حل مشکلات روانی هستند.
ابزار انگاری دینی با گرفتن ویژگی «واقع نمایی» از متون دینی و تبدیل آنها به قصههایی مفید، تعارض علم و دین را حل مینماید.
از این دیدگاه مسألهی معاد و ثواب و عقاب، افسانه و قصههای مفیدی هستند که برای ایجاد و به پشتیبانی اخلاق در جامعه ضروری میباشد و ما باید به کارکردهای فردی و اجتماعی این نوع قصهها و حکایات توجه کنیم تا درست بودن و درست نبودن آنها را دریابیم.
به دیگر بیان، ما باید ببینیم که اگر مردم به این امور (خدا، معاد، عقاب و...) ایمان نداشته باشند و جهان را بیحساب و کتاب بشمارند و در درون خویش ناظری درونی احساس نکنند چه خواهد شد؟ و حیات اخلاقی جامعه در معرض چه خطر عظیمی قرار خواهد گرفت؟
این دیدگاه بیشتر بر «مفید بودن» آموزههای دینی تأکید دارد تا «صادق بودن آنها» و بر کاربردهای اخلاقی، روانی، فردی و اجتماعی باورهای دینی تکیه میکند تا بر جهات منطقی آنها.
فیلسوف و فیزیکدان معاصر انگلیسی «ر. ب بریث ویت» از طرفداران این دیدگاه است.
او در سالهای دههی 60 قرن بیستم مقالهای تحت عنوان «دیدگاههای یک تجربه گرا دربارهی ماهیت باور دینی» ارایه داد که مورد توجه بسیار قرار گرفت. در این مقاله بریث ویت بر این ادعا پافشاری نمود که:
1. زبان دین، زبان معناداری است؛ زیرا این زبان دارای مصرف و کاربرد خاصی است و بر طبق دیدگاه ویتگنشتاین، هر زبانی که دارای کاربرد و مصرف خاصی در جامعه زبانی باشد، معنادار است.
2. زبان دین، همچون زبان اخلاق است(معنایی انشایی دارد، برای مثال معنای جمله خبری «خدا عشق است» این است که: باید عاشقانه زندگی کنید؛ یعنی معنای انشایی دارد).
3. در زبان دین، باید بیشتر به دنبال کارکردهای این زبان بود تا اثبات محتوای آن.
4. کارکرد اصلی زبان دین، پدید آوردن نوعی احساس تعهد و التزام به یک سلوک اخلاقی در زندگی و توصیهی دیگران به آن سلوک میباشد.
از دیدگاه بریث ویت، دین دربردارندهی قصص بلند و جذابی است که نحوهای خاص از حیات و زندگی را ترویج میکنند؛ ادیان با بیانی زیبا و دلچسب این داستانها را برای مخاطبان خود سروده و با تأثیر «علّی روان شناختی» روح و تخیّل آن ها را تسخیر نموده و به سوی نحوهای خاص از سلوک اخلاقی(نحوهای خاص از زندگانی) سوق میدهد.(18)
ج. نظریهی تسانخ
تا اینجا دو دیدگاه مهم بررسی شد، طبق یک دیدگاه علم و دین با یکدیگر رقیب و در غالب مواقع متعارض بودند طبق دیدگاه دیگر این دو قلمرو کاملاً متمایزو جدا از یکدیگر دارند، امّا دیدگاه سوم میکوشد میان علم و دین ربط وثیقی برقرار کند. و برای این منظور برخی آموزههای کلامی را فرضیههای علمی تلقی میکنند و گروهی میکوشند علم و دین را در ضمن یک فرضیهی کلانتر مندرج کنند. و عدهای آنها را در چنان چارچوبی ادغام مینمایند:
دیدگاههای موجود در این زمینه عبارتند از:
الف: دیدگاه ارزیابی علمی آموزههای کلامی
«جورج شلزنیگر» (1946...)، مدافع این است مدلولات آموزههای کلامی در خصوص جهان خارج را استخراج کنیم و سپس آنها را به مدد مشاهده (یعنی همان قراین منطقی که در بررسی نظریههای علمی معیارند) مورد ارزیابی قرار دهیم.
_______________________________
18. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 46 41.
_______________________________
او میپذیرد که موضوعات،روشها و غایات این رشته در نفس الأمر کاملاً متفاوتند؛ امّا در پی آن است که نتایج حاصل از بررسی مدّعیات کلامی را مطابق روش علمی معین کند.
البته متفکران در خصوص پی آمد این خط مشی اتّفاق نظر ندارند، بعضی از آنها به جدّ معتقدند که: دین در کوران ارزیابیهای علمی تحکیم میشود و بعضی دیگر معتقدند که: این کار به تضعیف دین میانجامد.
ب: دیدگاه فلسفهی پویشی
دیدگاه دیگری که اعتقاد به ربط وثیق دین و علم دارد، فلسفهی پویشی است. تفکر پویشی دین را صرفاً فرضیهای علمی نمیداند، بلکه بر وحدت ارگانیک علم و دین تأکید میورزد، و مدّعی است که میان این دو، رابطهی تنگاتنگ و هماهنگ برقرار است.
متفکران پویشی به تبع «آلفرد نورث وایتهد» (1861 1947) بر مبنای دادههایی که از تجربهی دینی و علمی حاصل کردهاند تفسیری جامع از واقعیّت عرضه میکنند.(19)
ج:دیدگاه مکمل بودن
«دونالدمک کی»(19871922) ، فیلسوف و دانشمند انگلیسی، طرح جالب توجه دیگر عرضه کرد تا رابطهی هماهنگ علم و الاهیات را نشان دهد.
مک کی میکوشد تا دیدگاههای دیگر را که قایل به تعارض یا تمایز [علم و دین] هستند اصلاح کند. او معتقد است که: تعارض وقتی بروز میکند که شخص (مانند بنیادگرایان) معتقد باشد که: علم و الهیات هر دو میکوشند تا برای پدیدههای واحد، تبیینهای واحدی عرضه کنند، جدایی و تمایز وقتی حاصل میشود که شخص بر عکس، معتقد باشد که: این دو مقوله میکوشند برای موضوعات کاملاً متفاوت تبیینهایی از سنخ متفاوت عرضه نمایند. امّا «مک کی» پیشنهاد میکند که ما علم و الاهیات را مقولاتی بدانیم که میکوشند بر
_______________________________
19. باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 158.
_______________________________
مبنای روشهای و غایات متفاوت، برای موضوعات واحد، انواع متفاوتی از تبیین را عرضه کنند.
بنابراین مک کی رابطهی میان علم و الاهیات را، رابطهی میان دو امر مکمل میداند.
ریشههای این نوع مواضع را میتوان دست کم در آثار «چارلز کولسون» (19741910 ) و «کارل هایم» (1874 1959) دنبال کرد. در اینجا مکمل بودن(علم و دین) به این معناست که تبیینهای علمی و کلامیای که ناظر به واقعهای واحدند هر دو میتوانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند؛ هر چند که روشها وغایات این دو با یکدیگر تفاوت فاحش دارند.
کار علم این است که با استفاده از روش تحقیق و معیارهای خاص خودش، تبیین دقیق و صحیحی از پدیدههای تجربی به دست دهد؛ علم در پی کشف علل وقایع است کار الاهیات این است که، با استفاده از مفاهیم متمایزش تبیین کاملی از برخی موضوعات مهم به دست دهد. بنابراین هدف الاهیات کشف معنای وقایع است. البته به بیان دقیق، هیچ یک از این دو نوع تبیین محتاج و متوقف بر دیگری نیست. امّا میتوانیم بگوییم که ما برای آن که کاملترین فهم ممکن را تحصیل کنیم هم به تفاسیر علمی و هم به تفاسیر کلامی، نیاز داریم.
اصطلاح «مکمل یکدیگر بودن» تا حدی مبهم است و باید آن را دقیقاً به همان معنایی که مراد «مک کی» است فهمید. او تأکید میکند که دربارهی دو یا چند تبیین یا توصیف تکمیلی سخن نمیگوید، زیرا مقصود از تبیینها با توصیفات تکمیلی این است که ما رخنههای اطلاعاتی یک تبیین را به مدد تبیین یا توصیف دیگری پُر کنیم، امّا در عین حال تمام تبیینها از نوع واحد باشند.
برای مثال یک نقشه کش یا حتّی چند نقشه کش مختلف میتوانند نقشههای مختلفی از یک بنای واحد ترسیم کنند، بعضی نقشهها نشان میدهند که، کف سطوح از منظر یک ناظر فرضی که از بالا نگاه میکند، چگونه به نظر میرسد، بعضی نقشههای دیگر فضای بیرونی بنا را از زوایا و ارتفاعات مختلف نشان میدهند و بعضی نقشههای دیگر هم جزئیات مربوط به لوله کشی و سیم کشی برق را نشان میدهند. در اینجا هر کدام از این منظرها از سایر مناظر غافل است. نقشهی کف ساختمان، فضای خارجی آن را نشان نمیدهد، و همینطور مناظر دیگر، بنابراین توصیفات تکمیلی به ساحت واحدی متعلقاند و نوع مفاهیم مورد استفادهشان یکسان است امّا نحوهی ارتباطشان با موضوع متفاوت است.
امّا مک کی رابطهی «مکمل بودن» را رابطهای کاملاً متمایز میداند. از نظر وی «مکمل بودن» رابطهی میان توصیفات یا تبیینهایی است که در نتیجهی تفاوت در دیدگاه (نقطه نظر حاصل شدهاند در این حالت، قراین موجود یکسان است امّا توصیف و تبیین آنها به تناسب نظام مفاهیمی که اتخاذ میشود فرق میکند.(بر خلاف حالت قبل که نوع مفاهیم مورد استفاده نیز یکسان بود).
برای مثال، فرض کنید شخصی در مورد یک تابلوی نئونی بزرگ که روی آن نوشته «کوکا کولا بنوشید» از ما توضیحی بخواهد، ما میتوانیم برای او توضیح بدهیم که قوت و استحکام عوامل موجود در پایهی فلزی آن تابلو چگونه میتواند وزن تابلو را تحمل کند.
همچنین میتوانیم توضیح دهیم که چگونه حرکت الکتریسته در گاز نئونی که در لامپها وجود دارد موجب تابندگی آن گاز میشود یا بگوییم که بعضی از کارخانهدارها میخواهند از طریق این تابلو محصولات خود را تبلیغ کنند.
بنابراین مکمل بودن به این معنا نیست که شخص نمیتواند هر دو تبیین را با هم بپذیرد بلکه به این معنا است که شاکلهی این تبیینها مانعة الجمع است، مکمل بودن به این معنا، مبیّن شیوههای مختلفی است که یک هنر پیشه، یک شاعر، یا یک ستاره شناس میتوانند از ورای چارچوبهای مفهومی خاص خودشان (زبان سینما، زبان شعر و زبان تخصصی نجوم) به غروب خورشید بنگرند، و فهمی در سطوح مختلف تحصیل کنند، که هیچ یک نفی کننده دیگری نیست.
دقیقاً به این معناست (لایههای متفاوت فهم از یک موضوع) که مک کی معتقد است: میان علم و الاهیات رابطهای مکمّلیت برقرار است. این دو مشغله مجموعهی متفاوتی از مفاهیم را اتخاذ کردهاند و از دو منظر کاملاً متفاوت پیش میروند.
اعتقاد به مکمل بودن رابطهی علم و دین، این امر را ممکن میسازد که برای امری واحد، دو تبیین مانعة الجمع و جامع (امّا منطقاً سازگار) عرضه شود. بنابراین، برای واقعهای واحد، میتوان توأماً تبیینی «علمی» و تبیینی «کلامی» عرضه نمود؛ به گونهای که هر دو تبیین باعث تکمیل فهم انسان از آن واقعهی واحد میشوند.(20)
در پایان این نوشتار یادآور میشود که ایدهی تعارض و یا تفکیک میان دین و دانش ویژهی جامعهی مغرب زمین است که دین غالب آنها دین مسیحیت بود و علم را منحصر در دانشهای طبیعی و تجربی کردند امّا در جامعهی اسلامی و مشرق زمین اصولاً بستر این مباحث فراهم نیست چون اوّلاً دین اسلام دینی بدون تحریف و موافق فطرت و نیازهای بشر است و ثانیاً علم دربرگیرندهی دانشهای طبیعی و معنوی است.
در نوشتار آینده به تفصیل این مهم، پرداخته میشود.
_______________________________
20. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 378369.
چگونگی رابطهی دین با دانش جدید از پرسشهای بنیادینی بود که دانشمندان دینی مغرب زمین را به سه نوع واکنش واداشت.(1)
الف) نظریهی تعارض، یعنی علم و دین با هم ناسازگارند.
ب) نظریهی تفکیک، یعنی قلمرو هر کدام جداگانه است.
ج) نظریهی تسانخ، یعنی هر دو از یک سنخ و مکمّل همدیگرند.
نظریهی نخست که انفعالی و از موضع تسلیم سخن میگفت، تا حدودی تفسیر و تبیین شد؛ در این بخش ابتدا به موءلّفههایی اشاره میشود که چنین بازتابی را به دنبال داشت و آنگاه به بیان و بررسی دو نظریه دیگر پرداخته میشود.
نخستین چالش علم و دین
به گفتهی«ایان باربور»: «در عصر پیدایش علم جدید، نخستین چالش علم با دین از موفقیتهای چشمگیر روشهای
_______________________________
1.تفسیر هر یک از علم و دین و رابطهی آن دو در جهان اسلام در نوشتار بعدی مورد بررسی و کنکاش قرار خواهد گرفت.
_______________________________
علمی ناشی میشد؛ در نتیجه این موفقیتهای چشمگیر و سرسام آور چنین به نظر میآمد که، علم (روش علمی تجربی) تنها راه قابل اعتماد برای رسیدن به واقعیت است».(2)
اوّلین چالش علم جدید با دین بیشتر جنبهی روانشناختی داشته و از موفقیتهای سرسام آور علم جدید ناشی میشد. برق تأثیرات روان شناختی کامیابیهای علمی بشر در کمتر از نیم قرن، چنان چشم بشر را خیره کرده بود که گمان میکرد با علم میتوان بهشت موعود ادیان الهی را در روی زمین بنا نهاد و علم حلاّل تمامی مشکلات و درمان دردهای وجودی انسان است.
بر این اساس، علم یگانه راه رسیدن به واقع مینمود، در حالی که دین معرفتی غیر واقعی، احساسی، غیر قابل آزمون و غیر قابل اثبات را ارایه میکرد.
این تعارض کم کم از شکل روان شناختی خارج و به صورت یک نظام فلسفی جلوه نمود که از آن به «ماتریالیسم علمی» یاد میشود.(3)
ماتریالیسم علمی، مدعی دو ادعای مهم و اساسی بود:
1. روش علمی (تجربی) تنها روش قابل اعتماد برای نیل به واقع است.
2. تنها واقعیت بنیادین در جهان خارج، ماده (ماده و انرژی) است.
ادّعای نخست، معرفت شناسانه است، در حالی که دومین ادعا، جنبهی متافیزیکی ووجود شناختی دارد(زیرا علم میتواند بگوید در جهان خارج، ماده وجود دارد امّا این که حقایق غیر مادی وجود ندارند در حیطهی صلاحیت علم تجربی نمیباشد).
هیچیک از این دو ادّعای بزرگ، علمی نبوده، یعنی در حیطهی صلاحیت علم تجربی قرار نداشت.بنابراین، ماتریالیسم علمی هرچند که نقطهی عزیمت خود را علم قرار میدهد، ولی از این نقطه فراتر رفته و دامنهی ادّعاهای خود را به حوزهی متافیزیک و معرفت شناسی
_______________________________
2. باربور، ایان ، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص4 8.
3. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 1211.
_______________________________
کشانده است. بر طبق ماتریالیسم علمی، تنها راه معرفت جهان (ماده و انرژی)، راه و روش تجربی است و سایر روشهای غیر تجربی(روش فلسفی، عرفانی، دینی و...) ارزش علمی نداشته، قابل اطمینان نیستند و معرفت واقعی ما را نسبت به جهان افزایش نمیدهند.(4)
صحنههای تعارض علم و دین
1. اوّلین صحنهی درگیری و نخستین نقطهی تعارض، «کیهان شناسی» بود. در تصویر الاهیات مسیحی، زمین فلک ثابت و مرکز عالم پنداشته میشد؛ امّا در اخترشناسی جدید، زمین فلک مرکزی ثابت، شمرده نمیشد بلکه سیارهای سرگردان و متحرک در دل آسمان بود؛ در نظام جدید، خورشید مرکز منظومهی شمسی بود، نه زمین.(5)
2. تفسیر مکانیکی از جهان(جهان به منزلهی یک ماشین بزرگ پیچیده) که زمینههای پیدایش این نوع نگرش در زمان گالیله فراهم آمد و در زمان نیوتن حمایت و تأیید شد.
این نظریه، تصویری از خداوند، جهان و رابطهی خدا با جهان و کیفیت کارسازی و دخالت او در جهان و... ارایه میداد که با آنچه در این خصوص، در کتاب مقدس آمده بود و قرنهای متمادی مورد قبول سنت دینی بود، تعارض آشکار داشت. خدای گالیله و نیوتن، بیشتر علت فاعلی بود تا علت غایی، علت محدثه (به وجود آورندهی جهان) بود تا علت مبقیه(نگاه دارندهی هستی). اینان معتقد بودند که: خداوند به حرکت درآورندهی عناصر اصلی و اولی طبیعت بوده که پس از آفریده شدن و به حرکت درآمدن، مانند ساعتی بزرگ به طور خودکار به حرکت خود ادامه میدهد و از قوانین ثابت و لا یتغیّری پیروی میکند.(6)
3. زیست شناسی جدید نیز با طرح نظریهی «تکامل انواع» از سوی داروین،لامارک، هاکسلی و دیگر زیست شناسان، زمینهی تازهای را برای تعارض بین دادههای علمی و ظواهر کتاب مقدس باز
_______________________________
4. همان.
5.باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص17 26.
6. همان، ص 49.
_______________________________
نمود.
بر اساس نظریهی تکامل، انسان دیگر خلیفهی خاص و برگزیدهی خداوند که او را به یک باره آفریده و جانشین خود در زمین قرار داده، نبود. بلکه نسلی تکامل یافته از حیوانات پیش از خود بود که با گذشت زمانهای طولانی بسیار و در پرتو تنازع بقا و بقای اصلح به چنین مرتبهای زیستی دست پیدا کرده بود.
این طرز تلقّی نه تنها با مهمترین فرازهای کتاب مقدس در باب خلقت، تعارضی آشکار داشت بلکه یکی از مهمترین روایات رایج برهان اتقان صنع را که مبتنی بر «سازگاری ساختمان بدن و اندامهای موجود زنده با وظایف مفیدشان» بود از دست آنها ستانده و هماهنگی و نظم را نه در پرتو طرح و تدبیر پیشین الهی و حکمت بالغهی او، بلکه از طریق علل و عوامل طبیعیای چون تأثیر محیط، وراثت، تنازع بقا، بقای اصلح و... توجیه مینمود. افزون بر اینها، تفسیر مذکور از منشأ زیست شناختی انسان، با مقام و منزلت یگانه و استثنایی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او نیز در تعارض آشکار بود.(7)
4. در زمینههای دیگری نیز این تعارض به چشم میخورد؛ برای مثال، مطالعات زمین شناسی جدید با معارف دینی مورد قبول کلیسا تعارض داشت، در دیدگاه کلیسا سابقهی عمر زمین و انسان شش هزار سال بود، که این زمان با آنچه تئوری تکامل بدان قایل بود، تفاوت و تعارضی آشکار داشت.
داروین میگفت: من برای توجیه نظریهام دست کم سیصد میلیون سال نیاز دارم تا بتوانم تکامل تدریجی موجودات را توجیه کنم.
در عرصههای دیگر، همچون: روان شناسی نوین، «فروید» با مطرح کردن روان ناخودآگاه بشری سعی میکرد تمام فعالیتهای ادبی، هنری و دینی انسان را از طریق عقدهی «اُدیب» و «الکترا» توجیه کند.
بر این اساس دین و عرفان یک نوع
_______________________________
7. آیة الله سبحانی، جعفر، مدخل مسایل جدید در علم کلام، ص 205.
_______________________________
بیماری روانی خاصی بود که از سرکوب غریزه جنسی ناشی میشد.(8)
همهی مواردی که بدانها اشاره شد و دهها مورد دیگر که اشاره به آنها از گنجایش این نوشتار بیرون است متکلّمان را در مسیر تازهای قرار داد که به میزان قابل توجهی با مسیر پیموده شده به وسیلهی پیشینیان تفاوت داشت.
در این راستا یکی از مهمترین دغدغههای متکلمان جدید، ارایهی راه حلی بنیادین و راهبردی برای مشکل تعارض علم و دین در همهی صحنهها بود.
بسیاری از دانشمندان از یک سو میخواستند به علم خویش وفادار مانده و از سوی دیگر درد دین داشتند و با مشکل تعارض دست و پنجه نرم میکردند، از این رو به کمک و یاری متکلمان شتافتند،و در این راه تلاش قابل توجهی نمودند.
و این نقطهی آغاز نظریهی دوم(تفکیک قلمرو علم و دین) بود که واکنشی در مقابل نظریهی نخست بود.
ب: نظریهی تفکیک
در مقابل این تلقّی که دین وعلم رقیب یکدیگرند و به همین خاطر امکان تعارض دارند، تلقّی دیگری مطرح شده(نظریهی تفکیک) این تلقّی و نظریه دارای بیان و تفیسرهای متعددی است که به شماری از آنها اشاره میشود:
راه حل تفکیک قلمروهای علم و دین(جدا انگاری حوزههای علم و دین) ؛
راه حل تفکیک زبانهای علم و دین؛
راه حل تفکیک تجربه دینی از تعبیر بشری؛
راه حل تفکیک گوهر دین از صدف دین؛
راه حل ابزار انگاری در علم ؛
راه حل ابزار انگاری در دین؛
راه حل اوّل (تفکیک قلمروها)
تمایز چشمگیر دین و علم ناشی از تمایز موضوعات، روشها و غایات آنها است. بنابراین امکان بروز هرگونه تعارض
_______________________________
8. علی زمانی، امیر عباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 2217.
_______________________________
میان آنها منتفی است.
نظریهی تمایز این دو حوزه که در قرن بیستم اهمیت یافته است، از منظرهای متفاوتی همانند: نواورتودوکسی، اگزیستناسیالیسم، پوزیتیویسم و فلسفهی تحلیل زبانی (فلسفهی مبتنی بر زبان متعارف)، مورد تصدیق واقع شده است. نگاهی اجمالی به این دیدگاهها نشان میدهد که، هر کدام از راههای کاملاً متفاوت، به نتیجهی واحدی رسیدهاند:
1. دیدگاه نو اورتودوکسی
کارل بارت، متأله پروتستان (19681886) که نمایندهی نامدار نواورتودوکسی است معتقد بود که، الاهیات وعلم با موضوعات متفاوتی سرو کار دارند.
موضوع الاهیات، تجلّی خداوند در مسیح و موضوع علم، جهان طبیعت است.
وی همچنین معتقد بود که روشهای الاهیات و علم نیز کاملاً از یکدیگر متمایز است، خدای متعال و راز آمیز را فقط از طریق تجلیاش بر ما میتوان شناخت امّا قلمرو طبیعت را میتوان به مدد عقل بشری شناخت.
بر طبق نظر بارت، گناه، عقل بشر را در شناخت خداوند کور کرده است، بنابراین بر خداوند واجب است که این رخنه را پُر کند و خود را بر ما مکشوف سازد.
افزون بر آن، غایت دین آن است که، شخص را برای مواجههی با خداوند مهیا کند؛ امّا معرفت علمی در پی آن است که الگوهای حاکم بر جهان تجربی را بشناسد.
بدین سان بر طبق این دیدگاه، چون میان موضوعات، روشها و غایات علم و الاهیات تمایزی اساسی وجود دارد، پس هیچ فصل مشترکی باقی نمیماند و به همین خاطر امکان تعارض آنها منتفی میگردد.(9)
2. دیدگاه اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیستها هم بر تمایز علم و الاهیات تأکید دارند. البته در داخل
_______________________________
9.باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 145 143.
_______________________________
نحلهی اگزیستانسیالیسم دو شاخهی متفاوت وجود دارد(شاخهی دینی و شاخهی الحادی). امّا در این جا تنها شاخهی دینی آن مورد توجه ماست.
مبدأ اگزیستانسیالیسم به قرن نوزدهم و به آثار «سورن کییر کگارد»(1813 1855) میرسد . اگزیستانسیالیسم از همان روزگار تا به امروز همیشه معتقد بوده است که: معرفت علمی، معرفتی غیر شخصی و عینی است. امّا معرفت دینی، عمیقاً معرفتی شخصی و ذهنی است.
موضوع علم، اشیای مادی، نقش و کارکرد آنها است؛ امّا موضوع دین واقعیتهای شخصی و اخلاقی است «مارتین بوبر»( 1878 1965) متأله یهودی قاطعانه این مرز را نهاد و مدّعی شد که رابطهی میان یک شخص و یک شیء مادی، رابطهی «من آن» است، امّا رابطهی میان موءمن دیندار با خداوند رابطهی «من تو» است . بوبر و نیز سایر اگزیستانسیالیستهای خداباور، تأکید میکردند که، غایت معرفت دینی در واقع معطوف به رابطهی متقابل دو شخص است(موءمن و خدا). دین را نمیتوان صرفاً در قالب مقولات علمی خنثی و فارغ از شور و احساس درک کرد.
و چون موضوع و غایت این دو مقوله از یکدیگر متمایز است، روش آنها هم باید از یکدیگر متمایز باشد. موضع عقلی و بیطرفانهی یک دانشمند تجربهگرا، از موضع یک موءمن متدین بسیار متفاوت است.(10)
3. دیدگاه پوزیتویسم
در قرن بیستم، پوزیتیویسم هم که عمدتاً در عرصهی فلسفهی علم تکوین یافته بود بر تمایز قلمرو علم و الاهیات تأکید میورزید. البته دلایل آنها از دلایل متألهان نواورتودوکسی و فیلسوفان اگزیستانسیالیست کاملاً متفاوت بود.
پوزیتویستها معتقد بودند که خصیصهی ممیّز نظریههای علمی عبارت است از: آزمون پذیری همگانی و تجربی،
_______________________________
10. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 368366.و باربور، ایان، علم و دین، ص147.
_______________________________
و به همین خاطر، علم را تنها روش عینی و معقول برای کسب معرفت میانگاشتند.
از نظر پوزیتویستها فقط اعیان تجربی مرجع زبان معنادار هستند و چون زبان دین عمدتاً ناظر به اعیان غیر تجربی (همچون: خدا، روح و خلود نفس) است، به لحاظ معرفتی فاقد معنا و لذا غیر قابل اعتنا است.
در واقع بسیاری از متفکران جدید که با نفی مطلق دین، موافق نبودند، در کنار تلقی پوزیتویستیای که از علم داشتند، نوعی الاهیات نواورتودوکسی یا اگزیستانسیالیستی را اختیار کردند و به این ترتیب یک مرزبندی دو جانبه انجام دادند.(11)
4. دیدگاه فلسفهی تحلیل زبانی
دیدگاه فلسفی دیگری هم که اعتقاد به تمایز علم و الهیات دارد، فلسفهی مبتنی بر زبان متعارف است فیلسوفان زبان متعارف، بر خلاف پوزیتویستها که تنها کاربرد صحیح و مجاز زبان بشری را حکایت از واقعیات تجربی میدانستند، مجذوب تنوع کارهایی بودند که زبان انجام میداد.(12)
سررشتهی آرای این فیلسوفان،عمدتاً به آخرین اثر ویتگنشتاین باز میگردد.
بسیاری از تحلیلگران زبان متعارف مایل بودهاند بگویند: که علم و دین دو «بازی زبانی» متمایز امّا کاملاً مجاز هستند و هر یک از آنها مقولات و منطق خاص خود را دارد.
قلمروهای دیگر زبان بشری عبارتند از: اخلاق، زیبایی شناسی و غیره.
تحلیلگران زبانی چندان تمایلی به بررسی این امر نداشتهاند که آیا گزارههای مربوط به علم و الاهیات به معنایی مستقل، صادقاند یا نه؟ بلکه بیشتر کارکرد آن گزارهها را مورد بررسی قرار میدادهاند(یعنی بیشتر به این امر توجه داشتند که چگونه آدمیان از این گزارهها برای تأمین غایات معین بهره میجویند).
غایت زبان علمی نوعاً پیش بینی و کنترل است امّا در الاهیات، زبان برای
_______________________________
11. همان، ص 151.
12. همان، ص 153.
_______________________________
مقاصدی نظیر نیایش و کسب آرامش به کار میرود. در اینجا هم علم و الاهیات دو فعّالیت کاملاً متمایز به شمار میآیند، که روشها، موضوعات و غایات متفاوت دارند و امکان تعامل یا تعارض آنها اساساً منتفی است.(13)
خلاصهی دیدگاههای ویتگنشتاین دربارهی زبان که در کتاب «جستارهای فلسفی» مطرح شد و فلسفهی دیگری را به نام «فلسفهی تحلیل زبانی» بنیاد نهاد که امروز فلسفهی غالب متفکران انگلیس و آمریکا شمرده میشود به قرار ذیل است:
1. در این تلقّی جدید، معیار معناداری یک گزاره قابلیت اثبات یا ابطال تجربی آن نبود، بلکه ملاک و میزان معناداری یک گزاره«کاربرد داشتن» بود. لذا شعار ویتگنشتاین و پیروان او این بود که: «از معنای یک گزاره نپرسید، کاربرد آن را دریابید». در این رهیافت نوین، زبانی بیمعنا شمرده میشد که مصرف و کاربرد خاصی در جامعهی زبانی نداشت و با آن نمیشد یک عمل گفتاری خاص را انجام داد. ملاک معناداری مصرف داشتن بود، نه اثبات یا ابطال پذیری.
2. بنابراین دیدگاه، با زبانهای متعدد و متنوعی(بازیهای زبانی متعدد و متنوعی) رو به رو هستیم (زبان علم، زبان فلسفه، زبان هنر و...) که هر یک از این زبانها کاربرد و مصرف خاص خود را دارد: زبان علم برای توصیف پدیدارهای تجربی به کار میرود، زبان هنر برای تحریک احساسات، زبان دین برای هدایت و ....
3. هر یک از این بازیهای زبانی قوانین و اصول مخصوص به خود را دارد، که با قوانین و اصول حاکم بر بازی زبانی دیگر متفاوت است؛ به هیچ وجه نمیتوان با قوانین و اصول حاکم بر یک بازی زبانی به نقد و بررسی و ارزیابی بازی زبانی دیگر پرداخت، لذا با ملاک و معیار حاکم بر زبان علم (همچون اصل تحقیق پذیری) نمیتوان زبان دین را بررسی نمود.
4. هر یک از این بازیهای زبانی، از یک نحوهی حیات و شیوهی زیستن
_______________________________
13. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی ص 369368.
_______________________________
(دنیای) خاصی ناشی میشوند و با نحوهی حیات خاصی متناسباند؛ برای مثال، بازی زبانی عرفانی، از نحوهی حیات عارفانه و بازی زبانی دینی، از نحوهی حیات دینی ناشی میشوند و از آنجا که انسانها نحوههای حیات متنوعی دارند و هر یک از آنها در دنیای خاصی به سر میبرند؛ لذا با بازیهای زبانی متعدد و متنوعی نیز مواجه هستیم.
5. برای فهمیدن هر بازی زبانی خاص، باید قوانین حاکم بر آن بازی را به درستی شناخت و برای شناخت بعضی از قوانین آن بازی هیچ راهی وجود ندارد جز این که در آن نحوهی حیات و دنیای خاصی آن زبان وارد شد؛ به عنوان نمونه، برای فهم زبان دین، باید در دنیای متدیّنان وارد شد و با چشم آنان به جهان، خدا، انسان و ... نگریست تا بتوان آن را فهمید؛ کسانی که سعی میکنند تا زبان دین یا عرفان یا ... را بدون وارد شدن در دنیای دینی و زیستن با حیات دینی و عرفانی و ... بفهمند سخت در اشتباهاند.
در این موارد به دید تماشگران نمیتوان اکتفا نمود، باید وارد صحنهی بازی شد تا بتوان زبان آن بازی را دریافت.(14)
راه حل دوم( تفکیک زبانهای علم و دین)
بسیاری از متفکّران مغرب زمین، که بیشتر آنها را فیلسوفان تحلیل زبانی تشکیل میدهند، سعی نمودهاند تا با تفکیک زبانهای علم و دین، مشکل تعارض را حل کنند، طرفداران این راه حل خود بر چند دستهاند:
بعضی هم چون «پل تیلیش» بر سمبلیک بودن زبان دین تأکید دارند این در حالی است که زبان علم را غیر سمبلیک میشمارند.
برخی بر عرفی بودن زبان دین تأکید مینمایند، در حالی که زبان علم را زبان دقیق و غیر عرفی(زبان ریاضی) میشمارند.
بعضی بر انشایی بودن زبان دین
_______________________________
14. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین ص 33 34.
_______________________________
پافشاری میکنند، در حالی که زبان علم را اخباری محض میدانند.
گروهی بر تأویل پذیری زبان دین تکیه دارند، در حالی که زبان علم را تأویل ناپذیر میشمارند.
عدّهای بر اثبات پذیری یا ابطال پذیری تجربی زبان علم تأکید میکنند، در صورتی که زبان دین را اثبات ناپذیر و ابطال ناپذیر و در نتیجه بیمعنا میشمارند.(15)
راه حل سوم( تفکیک تجربهی دینی از تعبیر بشری)
بر اساس این راه حل، برای حل مشکل تعارض علم و دین، باید دو امر را از یکدیگر تفکیک کنیم:
الف) تجربهی خالص و بیآلایش دینی پیامبران به هنگام وحی.
ب) تعبیر بشری آنها از آن تجربهی دینی.
پیامبران به هنگام وحی به یک تجربهی قدسی، پاک، واقعی و خالی از هر شایبه و نقص و خطایی دست پیدا میکنند که روح اصلی دین را تشکیل میدهد و هیچ جنبهی بشری در آن راه ندارد؛ ولی پیامبران پس از رسیدن به این کشف و شهود تام که از سنخ علم حضوری است، وقتی که میخواهند آن را تعبیر و تفسیر کنند و از آن برای دیگران خبر دهند، چارهای جز این ندارند که آن را در قالب مفاهیم و زبان رایج مخاطبان ریخته و در سطح علوم و معارف ایشان بیان کنند.
بنابراین، ایشان در مقام تعبیر آن تجربهی پاک چارهای ندارند جز این که:
1. از مفاهیم محسوس و محدود رایج در بین مخاطبان استفاده نمایند.
2. بر تمثیلها، کنایات و استعارات رایج در آن عصر تکیه کنند.
3. در سطح متناسب با علوم و یافتههای مخاطبان خود سخن بگویند(در سطح مشهورات و مسلّمات علمی رایج در آن عصر).
4. در سطح متناسب با شرایط فرهنگی و زیستی مخاطبان خود سخن بگویند.
_______________________________
15. همان، ص 35 36.
_______________________________
اینها همه سبب میشود تا پیامبران (که آنها هم انساناند و در همین فرهنگ و زبان و شرایط علمی خاص به سر میبرند) در مقام تعبیر، تفسیر و بیان آن کشف زلال، از عناصر بشری و غیر قدسی کمک بگیرند؛ در این جاست که چه بسا بعضی عناصر تعبیری و یافتههای غیر علمی روزگار مخاطبان به متون دینی راه یافته و مشکل تعارض علم و دین را به وجود آورد.
رسالت احیاگر اندیشهی دینی این است که، با جدا نمودن عناصر و مفاهیم تعبیری برخاسته از دانش، فرهنگ و شرایط خاص زمان نزول وحی، از گوهر اصلی دین و رسیدن به آن تجربهی دینی خالص راه را بر هر گونه تعارضی میان علم و دین یا عقل و دین ببندند. خلاصه این که:
1. پیامبران به هنگام مواجهه با وحی به یک تجربهی خالص و ناب و بی غل و غش دست پیدا میکنند.
2. پیامبران به هنگام تعبیر و تبیین این تجربه برای مخاطبان، آن را در قالب اندیشه و فرهنگ و زبان آن عصر میریزند.
3. خود پیامبران هم در آن فرهنگ به سر میبرند و متأثر از آن فرهنگاند(مثلاً آنها هم جهان را در قالب هیئت بطلمیوسی حاکم بر آن عصر، تعبیر و تفسیر میکنند).
4. آن فرهنگ و اندیشهی حاکم بر ذهن مخاطبان مشتمل بر بعضی عناصر خرافی و غیر علمی میباشد.
5. در مقام تعبیر، این اندیشههای نادرست به متون دینی هم سرایت میکنند و با یافتههای خالص پیامبران ترکیب میشوند.
6. نادرستی وخرافی بودن بعضی از این عناصر تعبیری، برای نسلهای بعدی که از فرهنگ و دانش بالاتر برخوردارند، معلوم و آشکار میشود.
7. این عناصر نادرست تعبیری، سبب میشود تا پارههایی از کتاب مقدس مسیحیان که مشتمل بر این امور است با یافتههای علمی و فلسفی جدید در تعارض افتد.
8. رسالت احیاگران دینی این است که، با تفکیک عناصر قدسی از عناصر تعبیری بشری، دین را از عقاید علمی و
فلسفی نادرست پاک نموده و راه را برهرگونه تعارضی میان علم و دین ببندند.(16)
راه حل چهارم (تفکیک گوهر دین از صدف دین)
از زمان «هگل» به این سوی بحث تفکیگ گوهر دین از صدف دین در میان متکلّمان و فیلسوفان دین مورد توجه جدی قرار گرفت.
هگل، دین و محتویات درونی آن را(اخلاق، فقه، عقاید و...) مانند یک کشتی در درون امواج متلاطم دریا میدانست که صاحبان و سرنشینان این کشتی به هنگام پیدایش امواج پر تلاطم دریا، مجبور میشوند از بعضی کالاها و محتویات درون کشتی که از اهمیت کمتری برخوردارند، چشم پوشی کنند و برای نجات سرنشینان و بقیهی کالاهای با ارزشتر آنها را به دل امواج بریزند. در این قربانی کردن و به دریا ریختن، آنها همیشه سعی میکنند تا کالاهای کم ارزشتر را برای حفظ کالاهای باارزش تر از دست بدهند. آنها این روند را ادامه میدهند تا با ارزشترین کالاها را به ساحل نجات برسانند.
کشتی دین نیز در برخورد با امواج متلاطم علمی، فکری و تاریخی مجبور میشود بعضی از آموزههای خویش را از دست دهد و قربانی نماید. ولی آن عناصر اصلی، که اگر آنها از دست بروند، دین بودن دین از دست رفته است و همه عناصر دیگر را میتوان و بلکه باید به پای آنها قربانی نمود، همان عناصر گوهری دین میباشند.
«هگل» شریعت (احکام عملی) را داخل در گوهر دین نمیدانست و اساساً ادیان پر شریعت را غیر انسانی میدانست.
_______________________________
16. این راه حل مبتنی بر بعضی از برداشتهای خاص متکلمان مسیحی نسبت به وحی، کتاب مقدس، پیامبری و... میباشد و اگر چه ممکن است به حسب ظاهر مشکل تعارض را در برخی موارد حل کند ولی اعتماد به وحی و سخن پیامبران را ریشه کن مینماید و سبب ترویج نوعی بیاعتمادی نسبت به محتوای دعوت پیامبران میشود.
_______________________________
این برداشت درست نقطهی مقابل برداشت خاصی است که در اسلام و به ویژه در تشیع دربارهی وحی، عصمت پیامبران، اعجاز قرآن، مصونیت آن از هرگونه دخل و تصرّف بشری و ... وجود دارد.
در حالی که اندیشه خدا و عشق به خدا را از عناصر گوهری دین به شمار میآورد. طرفداران این راه حل، در صددند تا با تفکیک صدف دین از گوهر آن، منطقهی تعارض را به حوزهی غیر گوهری دین (یعنی صدف دین) بکشانند تا در صورت قربانی شدن و از دست رفتن فروعات دین، لطمهای به گوهر اصلی، دین وارد نشود.
راه حل پنجم ( ابزار انگاری در علم)
این نظریه هم در روزگار قدیم از سوی برخی از سران کلیسا(اسیاندروبلارمین) و هم از سوی برخی از فیزیکدانان در عصر فیزیک جدید هم چون «دوئم»، «ماخ»، «پوانکاره»، «شرودینگر» مطرح شده است.
ابزار انگاری در علم به معنای «انکار واقع نمایی نظریات و تئوریهای علمی» است. در این دیدگاه به دو ویژگی علم تکیه شده است:
الف) نظریات علمی واقع نما نیستند و جهان خارج را آن چنان که هست به ما نشان نمیدهند.
ب) این نظریات ابزارهای مفیدی برای کنترل طبیعت و تصرف بیشتر در آن و... به دست میدهند در این طرز تلقی از خصلت «حقانیت و صدق» گزارههای علمی چشم پوشی شده و بر ویژگی «مفید بودن و کارایی» آنها تأکید میگردد.
علم«افسانهی مفیدی» شمرده میشود که نیامده است تا جهان خارج را (آنگونه که هست) به ما بنمایاند و چنین انتظاری هم از آن نباید داشت.
هنر علم، ابزار سازی، دادن توان محاسبه، پیش بینی، کنترل و تصرف در طبیعت به بشر میباشد.وقتی که نظریات علمی را افسانه و ابزار مفید بشماریم، تعارضی بین این تئوریها و متون دینی اتفاق نخواهد افتاد.(17)
راه حل ششم (ابزارانگاری در دین)
در نقطهی مقابل کسانی که تعارض علم و دین را از راه ابزارانگاری در علم حل میکردند، برخی از دانشمندان و متکلمان نیز این مشکل را از راه ابزارانگاری در دین،
_______________________________
17. باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 199.
_______________________________
حل نمودهاند.
طرفداران این دیدگاه، مجموعهی گزارههای دینی را «افسانهی مفیدی» میشمارند که کاربرد اخلاقی، اجتماعی داشته و ابزاری برای رسیدن به مقصدی دیگر مانند تثبیت اخلاق اجتماعی و حل مشکلات روانی هستند.
ابزار انگاری دینی با گرفتن ویژگی «واقع نمایی» از متون دینی و تبدیل آنها به قصههایی مفید، تعارض علم و دین را حل مینماید.
از این دیدگاه مسألهی معاد و ثواب و عقاب، افسانه و قصههای مفیدی هستند که برای ایجاد و به پشتیبانی اخلاق در جامعه ضروری میباشد و ما باید به کارکردهای فردی و اجتماعی این نوع قصهها و حکایات توجه کنیم تا درست بودن و درست نبودن آنها را دریابیم.
به دیگر بیان، ما باید ببینیم که اگر مردم به این امور (خدا، معاد، عقاب و...) ایمان نداشته باشند و جهان را بیحساب و کتاب بشمارند و در درون خویش ناظری درونی احساس نکنند چه خواهد شد؟ و حیات اخلاقی جامعه در معرض چه خطر عظیمی قرار خواهد گرفت؟
این دیدگاه بیشتر بر «مفید بودن» آموزههای دینی تأکید دارد تا «صادق بودن آنها» و بر کاربردهای اخلاقی، روانی، فردی و اجتماعی باورهای دینی تکیه میکند تا بر جهات منطقی آنها.
فیلسوف و فیزیکدان معاصر انگلیسی «ر. ب بریث ویت» از طرفداران این دیدگاه است.
او در سالهای دههی 60 قرن بیستم مقالهای تحت عنوان «دیدگاههای یک تجربه گرا دربارهی ماهیت باور دینی» ارایه داد که مورد توجه بسیار قرار گرفت. در این مقاله بریث ویت بر این ادعا پافشاری نمود که:
1. زبان دین، زبان معناداری است؛ زیرا این زبان دارای مصرف و کاربرد خاصی است و بر طبق دیدگاه ویتگنشتاین، هر زبانی که دارای کاربرد و مصرف خاصی در جامعه زبانی باشد، معنادار است.
2. زبان دین، همچون زبان اخلاق است(معنایی انشایی دارد، برای مثال معنای جمله خبری «خدا عشق است» این است که: باید عاشقانه زندگی کنید؛ یعنی معنای انشایی دارد).
3. در زبان دین، باید بیشتر به دنبال کارکردهای این زبان بود تا اثبات محتوای آن.
4. کارکرد اصلی زبان دین، پدید آوردن نوعی احساس تعهد و التزام به یک سلوک اخلاقی در زندگی و توصیهی دیگران به آن سلوک میباشد.
از دیدگاه بریث ویت، دین دربردارندهی قصص بلند و جذابی است که نحوهای خاص از حیات و زندگی را ترویج میکنند؛ ادیان با بیانی زیبا و دلچسب این داستانها را برای مخاطبان خود سروده و با تأثیر «علّی روان شناختی» روح و تخیّل آن ها را تسخیر نموده و به سوی نحوهای خاص از سلوک اخلاقی(نحوهای خاص از زندگانی) سوق میدهد.(18)
ج. نظریهی تسانخ
تا اینجا دو دیدگاه مهم بررسی شد، طبق یک دیدگاه علم و دین با یکدیگر رقیب و در غالب مواقع متعارض بودند طبق دیدگاه دیگر این دو قلمرو کاملاً متمایزو جدا از یکدیگر دارند، امّا دیدگاه سوم میکوشد میان علم و دین ربط وثیقی برقرار کند. و برای این منظور برخی آموزههای کلامی را فرضیههای علمی تلقی میکنند و گروهی میکوشند علم و دین را در ضمن یک فرضیهی کلانتر مندرج کنند. و عدهای آنها را در چنان چارچوبی ادغام مینمایند:
دیدگاههای موجود در این زمینه عبارتند از:
الف: دیدگاه ارزیابی علمی آموزههای کلامی
«جورج شلزنیگر» (1946...)، مدافع این است مدلولات آموزههای کلامی در خصوص جهان خارج را استخراج کنیم و سپس آنها را به مدد مشاهده (یعنی همان قراین منطقی که در بررسی نظریههای علمی معیارند) مورد ارزیابی قرار دهیم.
_______________________________
18. علی زمانی، امیرعباس، تأملاتی در باب رابطهی علم و دین در مغرب زمین، ص 46 41.
_______________________________
او میپذیرد که موضوعات،روشها و غایات این رشته در نفس الأمر کاملاً متفاوتند؛ امّا در پی آن است که نتایج حاصل از بررسی مدّعیات کلامی را مطابق روش علمی معین کند.
البته متفکران در خصوص پی آمد این خط مشی اتّفاق نظر ندارند، بعضی از آنها به جدّ معتقدند که: دین در کوران ارزیابیهای علمی تحکیم میشود و بعضی دیگر معتقدند که: این کار به تضعیف دین میانجامد.
ب: دیدگاه فلسفهی پویشی
دیدگاه دیگری که اعتقاد به ربط وثیق دین و علم دارد، فلسفهی پویشی است. تفکر پویشی دین را صرفاً فرضیهای علمی نمیداند، بلکه بر وحدت ارگانیک علم و دین تأکید میورزد، و مدّعی است که میان این دو، رابطهی تنگاتنگ و هماهنگ برقرار است.
متفکران پویشی به تبع «آلفرد نورث وایتهد» (1861 1947) بر مبنای دادههایی که از تجربهی دینی و علمی حاصل کردهاند تفسیری جامع از واقعیّت عرضه میکنند.(19)
ج:دیدگاه مکمل بودن
«دونالدمک کی»(19871922) ، فیلسوف و دانشمند انگلیسی، طرح جالب توجه دیگر عرضه کرد تا رابطهی هماهنگ علم و الاهیات را نشان دهد.
مک کی میکوشد تا دیدگاههای دیگر را که قایل به تعارض یا تمایز [علم و دین] هستند اصلاح کند. او معتقد است که: تعارض وقتی بروز میکند که شخص (مانند بنیادگرایان) معتقد باشد که: علم و الهیات هر دو میکوشند تا برای پدیدههای واحد، تبیینهای واحدی عرضه کنند، جدایی و تمایز وقتی حاصل میشود که شخص بر عکس، معتقد باشد که: این دو مقوله میکوشند برای موضوعات کاملاً متفاوت تبیینهایی از سنخ متفاوت عرضه نمایند. امّا «مک کی» پیشنهاد میکند که ما علم و الاهیات را مقولاتی بدانیم که میکوشند بر
_______________________________
19. باربور، ایان، علم و دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 158.
_______________________________
مبنای روشهای و غایات متفاوت، برای موضوعات واحد، انواع متفاوتی از تبیین را عرضه کنند.
بنابراین مک کی رابطهی میان علم و الاهیات را، رابطهی میان دو امر مکمل میداند.
ریشههای این نوع مواضع را میتوان دست کم در آثار «چارلز کولسون» (19741910 ) و «کارل هایم» (1874 1959) دنبال کرد. در اینجا مکمل بودن(علم و دین) به این معناست که تبیینهای علمی و کلامیای که ناظر به واقعهای واحدند هر دو میتوانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند؛ هر چند که روشها وغایات این دو با یکدیگر تفاوت فاحش دارند.
کار علم این است که با استفاده از روش تحقیق و معیارهای خاص خودش، تبیین دقیق و صحیحی از پدیدههای تجربی به دست دهد؛ علم در پی کشف علل وقایع است کار الاهیات این است که، با استفاده از مفاهیم متمایزش تبیین کاملی از برخی موضوعات مهم به دست دهد. بنابراین هدف الاهیات کشف معنای وقایع است. البته به بیان دقیق، هیچ یک از این دو نوع تبیین محتاج و متوقف بر دیگری نیست. امّا میتوانیم بگوییم که ما برای آن که کاملترین فهم ممکن را تحصیل کنیم هم به تفاسیر علمی و هم به تفاسیر کلامی، نیاز داریم.
اصطلاح «مکمل یکدیگر بودن» تا حدی مبهم است و باید آن را دقیقاً به همان معنایی که مراد «مک کی» است فهمید. او تأکید میکند که دربارهی دو یا چند تبیین یا توصیف تکمیلی سخن نمیگوید، زیرا مقصود از تبیینها با توصیفات تکمیلی این است که ما رخنههای اطلاعاتی یک تبیین را به مدد تبیین یا توصیف دیگری پُر کنیم، امّا در عین حال تمام تبیینها از نوع واحد باشند.
برای مثال یک نقشه کش یا حتّی چند نقشه کش مختلف میتوانند نقشههای مختلفی از یک بنای واحد ترسیم کنند، بعضی نقشهها نشان میدهند که، کف سطوح از منظر یک ناظر فرضی که از بالا نگاه میکند، چگونه به نظر میرسد، بعضی نقشههای دیگر فضای بیرونی بنا را از زوایا و ارتفاعات مختلف نشان میدهند و بعضی نقشههای دیگر هم جزئیات مربوط به لوله کشی و سیم کشی برق را نشان میدهند. در اینجا هر کدام از این منظرها از سایر مناظر غافل است. نقشهی کف ساختمان، فضای خارجی آن را نشان نمیدهد، و همینطور مناظر دیگر، بنابراین توصیفات تکمیلی به ساحت واحدی متعلقاند و نوع مفاهیم مورد استفادهشان یکسان است امّا نحوهی ارتباطشان با موضوع متفاوت است.
امّا مک کی رابطهی «مکمل بودن» را رابطهای کاملاً متمایز میداند. از نظر وی «مکمل بودن» رابطهی میان توصیفات یا تبیینهایی است که در نتیجهی تفاوت در دیدگاه (نقطه نظر حاصل شدهاند در این حالت، قراین موجود یکسان است امّا توصیف و تبیین آنها به تناسب نظام مفاهیمی که اتخاذ میشود فرق میکند.(بر خلاف حالت قبل که نوع مفاهیم مورد استفاده نیز یکسان بود).
برای مثال، فرض کنید شخصی در مورد یک تابلوی نئونی بزرگ که روی آن نوشته «کوکا کولا بنوشید» از ما توضیحی بخواهد، ما میتوانیم برای او توضیح بدهیم که قوت و استحکام عوامل موجود در پایهی فلزی آن تابلو چگونه میتواند وزن تابلو را تحمل کند.
همچنین میتوانیم توضیح دهیم که چگونه حرکت الکتریسته در گاز نئونی که در لامپها وجود دارد موجب تابندگی آن گاز میشود یا بگوییم که بعضی از کارخانهدارها میخواهند از طریق این تابلو محصولات خود را تبلیغ کنند.
بنابراین مکمل بودن به این معنا نیست که شخص نمیتواند هر دو تبیین را با هم بپذیرد بلکه به این معنا است که شاکلهی این تبیینها مانعة الجمع است، مکمل بودن به این معنا، مبیّن شیوههای مختلفی است که یک هنر پیشه، یک شاعر، یا یک ستاره شناس میتوانند از ورای چارچوبهای مفهومی خاص خودشان (زبان سینما، زبان شعر و زبان تخصصی نجوم) به غروب خورشید بنگرند، و فهمی در سطوح مختلف تحصیل کنند، که هیچ یک نفی کننده دیگری نیست.
دقیقاً به این معناست (لایههای متفاوت فهم از یک موضوع) که مک کی معتقد است: میان علم و الاهیات رابطهای مکمّلیت برقرار است. این دو مشغله مجموعهی متفاوتی از مفاهیم را اتخاذ کردهاند و از دو منظر کاملاً متفاوت پیش میروند.
اعتقاد به مکمل بودن رابطهی علم و دین، این امر را ممکن میسازد که برای امری واحد، دو تبیین مانعة الجمع و جامع (امّا منطقاً سازگار) عرضه شود. بنابراین، برای واقعهای واحد، میتوان توأماً تبیینی «علمی» و تبیینی «کلامی» عرضه نمود؛ به گونهای که هر دو تبیین باعث تکمیل فهم انسان از آن واقعهی واحد میشوند.(20)
در پایان این نوشتار یادآور میشود که ایدهی تعارض و یا تفکیک میان دین و دانش ویژهی جامعهی مغرب زمین است که دین غالب آنها دین مسیحیت بود و علم را منحصر در دانشهای طبیعی و تجربی کردند امّا در جامعهی اسلامی و مشرق زمین اصولاً بستر این مباحث فراهم نیست چون اوّلاً دین اسلام دینی بدون تحریف و موافق فطرت و نیازهای بشر است و ثانیاً علم دربرگیرندهی دانشهای طبیعی و معنوی است.
در نوشتار آینده به تفصیل این مهم، پرداخته میشود.
_______________________________
20. پترسون، مایکل و سایر نویسندگان، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 378369.