برهان حدوث از دیدگاه امام علی (ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکی از راههای اثبات وجود خدا برهان حدوث (یا وجوب و امکان) است که از راه حدوث مخلوقات به وجود خدا پی میبریم. امام علیعلیه السلام در تعابیر خود به این برهان اشاره فرموده است. ابتدا سخنان حضرت در این باره را مطرح نموده و سپس به توضیح برهان خواهیم پرداخت:
1. الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه وبحدوث خلقه علی وجوده.(1)
«خدایی که با آفریدن آفریدگانش و با حدوث خلقش بر وجود خویش و نیز بر ازلیتش دلالت و هدایت فرموده است.
2. مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیته.(2)
(«خدا) حدوث اشیاء را بر ازلیت خویش گواه و شاهد گرفته است».
3. الحمد لله... الدالّ علی وجوده بخلقه وبمحدث خلقه علی أزلیّته.(3)
«سپاس خدای را که با خلق خویش بر وجود خود دلالت نمود و با حدوث آن به
_______________________________
1. نهج البلاغه، خطبه 185؛ احتجاج:1/480/117؛ التوحید:69/26.
2. همان.
3. نهج البلاغه، خطبه150.
_______________________________
ازلیت خود راهنمایی فرموده است.
امام علیعلیه السلام در این تعابیر به یکی از صفات مخلوقات که حدوث باشد اشاره کرده، حدوث را دلیل و شاهدی بر وجود و ازلیّت خداوند میداند، و خداوند را به نحوی معرفی میکند که هیچ یک از خصوصیات حدوث را ندارد، یعنی خدا که علت حدوث اشیاست خود نباید حادث باشد، چنانچه میفرمایند:
الّذی لا یحول و لا یزول و لا یجوز علیه الاُفول لم یلد فیکون مولوداً و لم یولد فیصیر محدوداً.(4)
«خداوند کسی است که دگرگونی و تحول و زوال و فنا نمیپذیرد، تولید مثل ندارد تا خود هم متولد باشد و متولد نیست تا محدود بگردد».
بنابراین، برهان حدوث را میتوانیم به طور اجمال چنین طرح کنیم:
اشیاء در جهان حادثند، هر حادثی به محدِث نیازمند است، بنابراین جهان نیازمند محدث است؛ چون دور و تسلسل علل فاعلی محال است، محدث نمیتواند خود حادث باشد پس محدث نهایی خدا میباشد.
توضیح برهان حدوث: برای روشن شدن این برهان، باید معنای حدوث را توضیح دهیم: مسبوق بودن شیء به عدم را حدوث میگویند که در مقابل آن قِدم قرار دارد و آن مسبوق نبودن شیء به عدم است. بر حسب این که عدم را به عدم مجامع و مقابل تقسیم میکنند، ما دو نوع حدوث خواهیم داشت.
الف) اگر شیء به عدم مقابل یعنی زمانی مسبوق باشد، حدوث را حدوث زمانی میگویند و آن هنگامی است که شیء سابقهی نیستی زمانی داشته باشد، یعنی زمانی وجود داشته که شیء در آن زمان وجود نداشته است. در مقابل حدوث زمانی، قدم زمانی قرار دارد که عبارت است از آن چیزی که سابقهی عدم زمانی نداشته باشد، مانند اوّلین مخلوق خدا.
ب) اگر شیء به عدم مجامع یعنی عدم ذاتی مسبوق باشد، حدوث را حدوث ذاتی میگویند و آن هنگامی است که
_______________________________
4. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحار الأنوار:77/310/14.
_______________________________
وجود شیء سابقهی نیستی در مرتبهی ذات خود داشته باشد، مانند همهی موجودات ممکن که در مرتبهی ماهیت و ذاتشان جز نیستی چیزی ندارند و وجودشان به واسطهی علّتی خارج از ذات آنها میباشد، حدوث ذاتی ملازم با امکان است.(5)
بنابراین، بر حسب معنای متفاوت حدوث، دو تقریر از برهان حدوث میتوانیم داشته باشیم.
1. برهان حدوث(حدوث زمانی)
شیء که سابقهی نیستی زمانی دارد، اگر بخواهد به وجود آید، یا خودْ علّتِ خود است یا موجود دیگری آن را به وجود آورده است. اگر خودْ علت خود باشد، تناقض پیش میآید، زیرا از آن نظر که علت است باید قبل از خود باشد و از آن نظر که معلول است یعنی وجود نداشته است و میخواهد به وجود بیاید باید بعد از علت باشد؛ یعنی یک چیز هم باید قبل از خود باشد و هم نباشد، چنین امری تناقض خواهد بود و اگر موجود دیگری، علت شیء حادث باشد، اگر آن علت، حادث زمانی باشد، دوباره همین سوءالات دربارهی آن مطرح میشود، به ناچار باید به موجودی برسیم که دیگر سابقهی عدم زمانی نداشته باشد.
همانطور که ملاحظه میفرمایید این برهان فقط در مورد اموری صادق است که سابقهی عدم زمانی دارند. البته عدّهای از متکلّمان معتقدند که فقط خدا غیر زمانی است و همهی مخلوقات زمانمند هستند. از این رو، این برهان میتواند برای آنان کارگشا باشد. ولی باز این نقص را دارد که در مورد اوّلین مخلوق، این برهان جاری نیست؛ چون قبل از اوّلین مخلوق، زمانی نبوده است که آن شیء نباشد، اگر زمان را نیز به عنوان وجود مستقل بدانیم باز خود زمان مسبوق به زمان نیست. یعنی قبل از زمان، زمانی نبوده است که زمان نباشد، هم چنین زمان، مقدار حرکت است، یعنی زمان قرین جسم متحرک است و هنگامی که
_______________________________
5. حاج ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 79 80؛ علاّمه طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 204 205.
_______________________________
جسمی نباشد، زمانی نیست، در نتیجه قبل از اوّلین مخلوق زمان نبوده است.(6) و اشکال دیگر، این است که اگر ما معتقد به مخلوقاتی شدیم که مجردند مانند عقول و نفوس، دیگر این برهان در مورد آنها ساری و جاری نیست. به هر جهت این تقریر از برهان دارای اشکالاتی است و نمیتوانیم برهان حدوث امام علیعلیه السلام را به این صورت بدانیم. بلکه حدوث در کلام امیرالموءمنینعلیه السلام به معنای حدوث ذاتی است که به توضیح آن میپردازیم.
2. برهان حدوث(حدوث ذاتی)
حدوث ذاتی، تعبیر دیگری از ممکن الوجود است و میتوان گفت: برهان حدوث ذاتی، همان برهان وجوب و امکان است.
امّا تقریر این برهان: موجودی که در خارج وجود دارد یا ذات آن اقتضای وجود میکند که واجب الوجود است، بنابراین نتیجه حاصل شده است یا ذات آن ، اقتضای وجود نمیکند که در آن صورت ممکن الوجود است. هر ممکن الوجودی برای موجود شدن نیازمند علتی است، زیرا ذات ممکن، نسبت به وجود و عدم علی السویه است. حال آن علت یا واجب الوجود است که مطلوب حاصل است و اگر ممکن الوجود باشد یا تسلسل پیش میآید یا دور. چون دور و تسلسل باطل است به ناچار باید به واجب الوجود منتهی شویم و واجب الوجود را همگان خدا مینامند.(7)
خواجه نصیرالدین طوسی این برهان را به این صورت مطرح کرده است: الوجود إن کان واجباً فهو المطلوب وإلاّ استلزمه لاستحالة الدور والتسلسل»؛(8) وجود اگر واجب الوجود است، بنابراین نتیجه حاصل شده است واگر وجود، واجب نباشد بلکه ممکن الوجود باشد، مستلزم واجب الوجود است، زیرا که دور و تسلسل محال است.
_______________________________
6. علاّمه طباطبایی،پیشین، ص 189 191.
7. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 18.
8. علاّمه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 217.
_______________________________
توضیح مبادی این برهان:
1. از مبادی این برهان دو مفهوم واجب الوجود و ممکن الوجود است. هر موجودی که نسبت آن با وجود در نظر گرفته شود از دو حال خارج نیست یا اتصاف آن به وجود، ضروری است به گونهای که اساساً انفکاک وجود از آن قابل تصور نیست، به چنین موجودی واجب الوجود میگویند. یا آن که اتصاف آن به وجود، ضرورتی ندارد. اگر علت آن موجود شود، متحقق میشود و اگر علت آن متحقق نشود معدوم است، چنین موجودی، ممکن الوجود است.
حال، اشیایی را که ما در خارج مشاهده میکنیم به جهت حدوث و زوالشان، وجود و عدم برای آنها ضرورتی ندارد. اگر وجود برای آنها ضروری بود، سابقه یا لاحقهی عدم پیدا نمیکردند. و اگر عدم برای آنها ضروری بود، هرگز موجود نمیشدند. بنابراین همهی اشیاء در جهان، یا سابقه و یا لاحقهی نیستی دارند، به تعبیری همه اشیاء در خارج ممکن الوجودند.
برای نزدیک شدن رابطهی واجب الوجود و ممکن الوجود میتوان از رابطهی نمک و آب بهره جست. نمک به ذات خود شور است. شوری، هیچگاه از آن جدا نمیشود، ولی آب میتواند شور باشد و میتواند شور نباشد. اگر آب شور بود، شوری آن از خارج به آن داده شده است. بنابراین نمک، صفت شوری را بالضروره و وجوب دارد و آب، صفت شوری را بالامکان دارد.
2. اصل علیت
ممکن الوجود که در ذات خود نه موجود است و نه معدوم و به تعبیری نسبت آن به وجود و عدم، مساوی است، اگر بخواهد به وجود و عدم متّصف شود، نیازمند امری خارج از خود است، و این مسأله از بدیهیات اوّلیه است و برای تصدیق به آن، صرف تصور موضوع و محمول کافی است. یعنی ماهیت که نسبتش به وجود و عدم حالت تساوی است، اگر بخواهد از حالت تساوی خارج شود، نیازمند امری خارج از خود است، زیرا اگر چنین ماهیتی بخواهد بدون هیچ علتی خود به خود موجود شود، انقلاب پیش میآید که محال است؛ یعنی ذاتی، خود به خود و بدون هیچ علتی، از حالتی به حالت دیگر در آید. بنابراین، به ناچار موجود ممکن برای تحققش نیازمند علتی خارج از خود است.(9) البته مطابق اصالت وجود میتوان موجود ممکن را نیز به صورت وجود وابسته و فقیر در نظر گرفت که وجود وابسته بدون وجود غنی بیمعناست.
3. ابطال دور و تسلسل
بعضی از فلاسفه، امتناع تسلسل را بدیهی یا حداقل قریب به بداهت میدانند ولی بعضی دیگر، دلایلی بر امتناع تسلسل اقامه کردهاند که به یکی از آنها اشاره میکنیم:
از آنجا که معلول نسبت به علت حکم وجود رابطی و وابسته را دارد، حال اگر ما سلسلهای از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از آن علتها، معلول علت دیگری باشد، سلسلهای از تعلّقات و وابستگیها خواهیم داشت. بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگیها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند، زیرا مجموع بینهایت محتاج و وابسته هرگز غیر محتاج و مستقل و غنی نخواهد شد.(10) هم چنان که مجموع بینهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.
امّا محال بودن دور: دور به معنای آن است که موجودی خود، علتِ وجودی خود باشد، یعنی خود بر خود متوقف باشد و این امر مستلزم آن است که خود موجود بر خودش مقدّم باشد و لازمهی آن اجتماع تناقض است. یعنی موجود چون علت است باید سابق بر خود باشد و چون معلول است باید سابق بر خود نباشد بلکه متأخر از خود باشد. و از آنجا که اجتماع تناقض محال است، بنابراین نمیتوان فرض کرد که جهان خود علت خود باشد، بلکه محتاج به علتی خارج از خود میباشد که آن علت خدا نامیده میشود.
_______________________________
9.علاّمه طباطبایی،پیشین، ص 138.
10. پیشین، ص 148.
1. الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه وبحدوث خلقه علی وجوده.(1)
«خدایی که با آفریدن آفریدگانش و با حدوث خلقش بر وجود خویش و نیز بر ازلیتش دلالت و هدایت فرموده است.
2. مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیته.(2)
(«خدا) حدوث اشیاء را بر ازلیت خویش گواه و شاهد گرفته است».
3. الحمد لله... الدالّ علی وجوده بخلقه وبمحدث خلقه علی أزلیّته.(3)
«سپاس خدای را که با خلق خویش بر وجود خود دلالت نمود و با حدوث آن به
_______________________________
1. نهج البلاغه، خطبه 185؛ احتجاج:1/480/117؛ التوحید:69/26.
2. همان.
3. نهج البلاغه، خطبه150.
_______________________________
ازلیت خود راهنمایی فرموده است.
امام علیعلیه السلام در این تعابیر به یکی از صفات مخلوقات که حدوث باشد اشاره کرده، حدوث را دلیل و شاهدی بر وجود و ازلیّت خداوند میداند، و خداوند را به نحوی معرفی میکند که هیچ یک از خصوصیات حدوث را ندارد، یعنی خدا که علت حدوث اشیاست خود نباید حادث باشد، چنانچه میفرمایند:
الّذی لا یحول و لا یزول و لا یجوز علیه الاُفول لم یلد فیکون مولوداً و لم یولد فیصیر محدوداً.(4)
«خداوند کسی است که دگرگونی و تحول و زوال و فنا نمیپذیرد، تولید مثل ندارد تا خود هم متولد باشد و متولد نیست تا محدود بگردد».
بنابراین، برهان حدوث را میتوانیم به طور اجمال چنین طرح کنیم:
اشیاء در جهان حادثند، هر حادثی به محدِث نیازمند است، بنابراین جهان نیازمند محدث است؛ چون دور و تسلسل علل فاعلی محال است، محدث نمیتواند خود حادث باشد پس محدث نهایی خدا میباشد.
توضیح برهان حدوث: برای روشن شدن این برهان، باید معنای حدوث را توضیح دهیم: مسبوق بودن شیء به عدم را حدوث میگویند که در مقابل آن قِدم قرار دارد و آن مسبوق نبودن شیء به عدم است. بر حسب این که عدم را به عدم مجامع و مقابل تقسیم میکنند، ما دو نوع حدوث خواهیم داشت.
الف) اگر شیء به عدم مقابل یعنی زمانی مسبوق باشد، حدوث را حدوث زمانی میگویند و آن هنگامی است که شیء سابقهی نیستی زمانی داشته باشد، یعنی زمانی وجود داشته که شیء در آن زمان وجود نداشته است. در مقابل حدوث زمانی، قدم زمانی قرار دارد که عبارت است از آن چیزی که سابقهی عدم زمانی نداشته باشد، مانند اوّلین مخلوق خدا.
ب) اگر شیء به عدم مجامع یعنی عدم ذاتی مسبوق باشد، حدوث را حدوث ذاتی میگویند و آن هنگامی است که
_______________________________
4. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحار الأنوار:77/310/14.
_______________________________
وجود شیء سابقهی نیستی در مرتبهی ذات خود داشته باشد، مانند همهی موجودات ممکن که در مرتبهی ماهیت و ذاتشان جز نیستی چیزی ندارند و وجودشان به واسطهی علّتی خارج از ذات آنها میباشد، حدوث ذاتی ملازم با امکان است.(5)
بنابراین، بر حسب معنای متفاوت حدوث، دو تقریر از برهان حدوث میتوانیم داشته باشیم.
1. برهان حدوث(حدوث زمانی)
شیء که سابقهی نیستی زمانی دارد، اگر بخواهد به وجود آید، یا خودْ علّتِ خود است یا موجود دیگری آن را به وجود آورده است. اگر خودْ علت خود باشد، تناقض پیش میآید، زیرا از آن نظر که علت است باید قبل از خود باشد و از آن نظر که معلول است یعنی وجود نداشته است و میخواهد به وجود بیاید باید بعد از علت باشد؛ یعنی یک چیز هم باید قبل از خود باشد و هم نباشد، چنین امری تناقض خواهد بود و اگر موجود دیگری، علت شیء حادث باشد، اگر آن علت، حادث زمانی باشد، دوباره همین سوءالات دربارهی آن مطرح میشود، به ناچار باید به موجودی برسیم که دیگر سابقهی عدم زمانی نداشته باشد.
همانطور که ملاحظه میفرمایید این برهان فقط در مورد اموری صادق است که سابقهی عدم زمانی دارند. البته عدّهای از متکلّمان معتقدند که فقط خدا غیر زمانی است و همهی مخلوقات زمانمند هستند. از این رو، این برهان میتواند برای آنان کارگشا باشد. ولی باز این نقص را دارد که در مورد اوّلین مخلوق، این برهان جاری نیست؛ چون قبل از اوّلین مخلوق، زمانی نبوده است که آن شیء نباشد، اگر زمان را نیز به عنوان وجود مستقل بدانیم باز خود زمان مسبوق به زمان نیست. یعنی قبل از زمان، زمانی نبوده است که زمان نباشد، هم چنین زمان، مقدار حرکت است، یعنی زمان قرین جسم متحرک است و هنگامی که
_______________________________
5. حاج ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 79 80؛ علاّمه طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 204 205.
_______________________________
جسمی نباشد، زمانی نیست، در نتیجه قبل از اوّلین مخلوق زمان نبوده است.(6) و اشکال دیگر، این است که اگر ما معتقد به مخلوقاتی شدیم که مجردند مانند عقول و نفوس، دیگر این برهان در مورد آنها ساری و جاری نیست. به هر جهت این تقریر از برهان دارای اشکالاتی است و نمیتوانیم برهان حدوث امام علیعلیه السلام را به این صورت بدانیم. بلکه حدوث در کلام امیرالموءمنینعلیه السلام به معنای حدوث ذاتی است که به توضیح آن میپردازیم.
2. برهان حدوث(حدوث ذاتی)
حدوث ذاتی، تعبیر دیگری از ممکن الوجود است و میتوان گفت: برهان حدوث ذاتی، همان برهان وجوب و امکان است.
امّا تقریر این برهان: موجودی که در خارج وجود دارد یا ذات آن اقتضای وجود میکند که واجب الوجود است، بنابراین نتیجه حاصل شده است یا ذات آن ، اقتضای وجود نمیکند که در آن صورت ممکن الوجود است. هر ممکن الوجودی برای موجود شدن نیازمند علتی است، زیرا ذات ممکن، نسبت به وجود و عدم علی السویه است. حال آن علت یا واجب الوجود است که مطلوب حاصل است و اگر ممکن الوجود باشد یا تسلسل پیش میآید یا دور. چون دور و تسلسل باطل است به ناچار باید به واجب الوجود منتهی شویم و واجب الوجود را همگان خدا مینامند.(7)
خواجه نصیرالدین طوسی این برهان را به این صورت مطرح کرده است: الوجود إن کان واجباً فهو المطلوب وإلاّ استلزمه لاستحالة الدور والتسلسل»؛(8) وجود اگر واجب الوجود است، بنابراین نتیجه حاصل شده است واگر وجود، واجب نباشد بلکه ممکن الوجود باشد، مستلزم واجب الوجود است، زیرا که دور و تسلسل محال است.
_______________________________
6. علاّمه طباطبایی،پیشین، ص 189 191.
7. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 18.
8. علاّمه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 217.
_______________________________
توضیح مبادی این برهان:
1. از مبادی این برهان دو مفهوم واجب الوجود و ممکن الوجود است. هر موجودی که نسبت آن با وجود در نظر گرفته شود از دو حال خارج نیست یا اتصاف آن به وجود، ضروری است به گونهای که اساساً انفکاک وجود از آن قابل تصور نیست، به چنین موجودی واجب الوجود میگویند. یا آن که اتصاف آن به وجود، ضرورتی ندارد. اگر علت آن موجود شود، متحقق میشود و اگر علت آن متحقق نشود معدوم است، چنین موجودی، ممکن الوجود است.
حال، اشیایی را که ما در خارج مشاهده میکنیم به جهت حدوث و زوالشان، وجود و عدم برای آنها ضرورتی ندارد. اگر وجود برای آنها ضروری بود، سابقه یا لاحقهی عدم پیدا نمیکردند. و اگر عدم برای آنها ضروری بود، هرگز موجود نمیشدند. بنابراین همهی اشیاء در جهان، یا سابقه و یا لاحقهی نیستی دارند، به تعبیری همه اشیاء در خارج ممکن الوجودند.
برای نزدیک شدن رابطهی واجب الوجود و ممکن الوجود میتوان از رابطهی نمک و آب بهره جست. نمک به ذات خود شور است. شوری، هیچگاه از آن جدا نمیشود، ولی آب میتواند شور باشد و میتواند شور نباشد. اگر آب شور بود، شوری آن از خارج به آن داده شده است. بنابراین نمک، صفت شوری را بالضروره و وجوب دارد و آب، صفت شوری را بالامکان دارد.
2. اصل علیت
ممکن الوجود که در ذات خود نه موجود است و نه معدوم و به تعبیری نسبت آن به وجود و عدم، مساوی است، اگر بخواهد به وجود و عدم متّصف شود، نیازمند امری خارج از خود است، و این مسأله از بدیهیات اوّلیه است و برای تصدیق به آن، صرف تصور موضوع و محمول کافی است. یعنی ماهیت که نسبتش به وجود و عدم حالت تساوی است، اگر بخواهد از حالت تساوی خارج شود، نیازمند امری خارج از خود است، زیرا اگر چنین ماهیتی بخواهد بدون هیچ علتی خود به خود موجود شود، انقلاب پیش میآید که محال است؛ یعنی ذاتی، خود به خود و بدون هیچ علتی، از حالتی به حالت دیگر در آید. بنابراین، به ناچار موجود ممکن برای تحققش نیازمند علتی خارج از خود است.(9) البته مطابق اصالت وجود میتوان موجود ممکن را نیز به صورت وجود وابسته و فقیر در نظر گرفت که وجود وابسته بدون وجود غنی بیمعناست.
3. ابطال دور و تسلسل
بعضی از فلاسفه، امتناع تسلسل را بدیهی یا حداقل قریب به بداهت میدانند ولی بعضی دیگر، دلایلی بر امتناع تسلسل اقامه کردهاند که به یکی از آنها اشاره میکنیم:
از آنجا که معلول نسبت به علت حکم وجود رابطی و وابسته را دارد، حال اگر ما سلسلهای از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از آن علتها، معلول علت دیگری باشد، سلسلهای از تعلّقات و وابستگیها خواهیم داشت. بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگیها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند، زیرا مجموع بینهایت محتاج و وابسته هرگز غیر محتاج و مستقل و غنی نخواهد شد.(10) هم چنان که مجموع بینهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.
امّا محال بودن دور: دور به معنای آن است که موجودی خود، علتِ وجودی خود باشد، یعنی خود بر خود متوقف باشد و این امر مستلزم آن است که خود موجود بر خودش مقدّم باشد و لازمهی آن اجتماع تناقض است. یعنی موجود چون علت است باید سابق بر خود باشد و چون معلول است باید سابق بر خود نباشد بلکه متأخر از خود باشد. و از آنجا که اجتماع تناقض محال است، بنابراین نمیتوان فرض کرد که جهان خود علت خود باشد، بلکه محتاج به علتی خارج از خود میباشد که آن علت خدا نامیده میشود.
_______________________________
9.علاّمه طباطبایی،پیشین، ص 138.
10. پیشین، ص 148.