مارتین هایدگر و هرمنوتیک فلسفی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در نوشتار پیشین، دربارهی زندگی و شخصیت هایدگر، نقدهای وی بر مدرنیته، نقش هایدگر در تحول آفرینی در هرمنوتیک، و تحوّل در زندگی فکری و فلسفی وی که به هایدگر متقدّم و متأخّر شهرت یافته است، سخن گفتیم، اینک به بررسی اندیشههای وی در باب فلسفه و هرمنوتیک، و به عبارت دیگر، هرمنوتیک فلسفی، خواهیم پرداخت. امّا، از آنجا که فهم آرا و دیدگاههای وی در این دو حوزه (فلسفه و هرمنوتیک) دشوار مینماید، و از طرفی، تبیین آنها در یک مقاله، حجم مقاله را نامتعارف خواهد نمود، در این شماره، دیدگاههای فلسفی او را تبیین میکنیم، و تبیین اندیشههای هرمنوتیکی او را با نقد و ارزیابی آنها به شماره دیگر وا میگذاریم:
هستی و دازاین
فلسفهی هایدگر اهتمام به پرسش از معنای هستی است. هایدگر همواره این واقعیت را مورد توجه قرار داده است که هستی ممکن نیست همچون شیئی از اشیاء به شمار آید، او مراقب است که هیچگاه پرسش از معنای هستی را به صورت «هستی چیست؟» بیان نکند، زیرا پرسیدن این پرسش بدان معنا خواهد بود که هستی یک «چه» است، یعنی یک شیء یا جوهر یا موجود است. کلمهی هستی به یک جنس اشاره نمیکند، بلکه در ورای تمامی تمایزهای اجناس قرار دارد. بنابراین، ذیل هیچیک از مقولات عادی تفکر قرار نمیگیرد. هستی عامترین مفهوم است و به همین دلیل تعریف ناپذیر میباشد. از این جا به دست میآید که هستی، چون دیگر اشیا نیست که بتوان با روش متعارف آن را تعریف کرد. این مطلب ما را بر آن میدارد که بپرسیم: چگونه میتوانیم راه بحث از معنای هستی را جستجو کنیم؟
هایدگر به این مطلب بسنده نمیکند که بگوید: هستی بداهت ذاتی دارد، بلکه وی در جستجوی راهی است که بتوان هستی را به تعریف آورد و شناخت. از سوی دیگر، پرسش دربارهی هر چیز به این معناست که ما از قبل فهمی هر چند مبهم از آن چیز داریم و در عین حال آن را نمیشناسیم. آنچه مورد پرسش واقع میشود از یک جهت معلوم، و از جهت یا جهات دیگری مجهول است.
هستی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همین که ما پیوسته از فعل بودن استفاده میکنیم نشان میدهد که ما از آغاز بهرهای از فهم معنای بودن را داریم. امّا اگر از ما خواسته شود که بگوییم این فهم چیست؟ توصیف آن بسیار مبهم و دشوار است. بنابراین، شاید پاسخ به پرسش دربارهی معنای هستی، صرفاً باید از طریقِ عملِ روشن ساختن و مفهوم پردازی آن فهم مبهم و نامعیّن حاصل شود که همه از قبل میدانیم. در این صورت، پرسش از این که هستی چیست؟ به پرسش از این که فهم هستی چیست باز میگردد.
ما وقتی میخواهیم دربارهی چیزی تحقیق کنیم از اشیایی که میشناسیم شروع میکنیم، دادههایی را گزینش میکنیم که فهمی از آن چه دربارهی آن تحقیق میکنیم به ما بدهند. اکنون سوءال این است که اگر بخواهیم دربارهی هستی تحقیق کنیم از کدام داده میتوانیم بهره بگیریم؟ و آن را نقطهی آغاز تحقیق خود قرار دهیم. هایدگر بر آن است که آن موجودی که ما میتوانیم آن را نقطهی آغاز تحقیق خود در بارهی هستی قرار دهیم، خود پرسشگر یا تحقیقگر است. همانگونه که اتم، کوه، درخت، ستاره و مانند آن هست، انسان نیز هست. امّا او با دیگر موجودها تفاوت دارد، چون او نه فقط هست، بلکه از آنچه معنای بودن است نیز فهمی دارد. و به تعبیر هایدگر، هستی انسان برای انسان مسئله است. و چون انسان موجودی است با ادراک و اختیار و پرسشگر، این پرسش که او کیست؟ برای وی گریز ناپذیر است. یعنی انسان موجودی هستی شناختی است.
بر این اساس، از میان همهی واقعیتها فقط انسان است که وجود دارد، یعنی از دایرهی عام موجودها به عنوان موجود خاصی نمایان میشود.بدین جهت است که هایدگر دربارهی انسان کلمهی آلمانی دازاین) Dasein( را به کار میبرد. معنای تحت اللفظی این کلمه عبارت است از «هستی آنجا» و مقصود از این واژه توجه دادن به تناهی اوست، به منزلهی کسی که همواره خودش را در موقعیتی خاص مییابد، در عین حال او آنجاست، بدین معنا که آنجا بودن او بر او منکشف میشود و مرکز رجوع اوست. گرچه دازاین به حسب استعمال معهود عموماً برای وجود) existence( استفاده میشود، ولی هایدگر معنای آن را به وجود انسان محدود میکند.
با توجه به اهتمام هایدگر به مسئلهی وجود و هستی انسان، وی را فیلسوف وجودی) existentialist( گفتهاند، ویقیناً فلسفهی او از وجود آغاز میکند، و در طلب هستی از هستیِ خودِ پرسشگر، یعنی هستی انسان) Human Dasein( شروع میکند، امّا هایدگر فیلسوفی وجودی به معنای مصطلح و معروف آن نیست. یعنی کسی نیست که وجود انسان را کانون بحث و تحقیق خود قرار دهد، و یا فاعلیت ذهن انسان را معیار همهی چیزها قرار دهد. بلکه وی هستی انسان را به عنوان «هستی شناسی بنیادین» به شمار میآورد، نه مطالعهای فی نفسه کامل دربارهی انسان، هدف وی از ابتدا تا انتها پرسش از معنای هستی به وسیعترین معناست. کانون تحقیق در فلسفهی هایدگر همواره پرسش از معنی هستی است.(1)
_______________________________
1. مطابق اصطلاحات فلسفهی اسلامی، مفهوم هستی از معقولات ثانیه فلسفی است، نه از معقولات اولی.
_______________________________
نقد فیلسوفان پیشین در انسان شناسی
هدفی که مارتین هایدگر در کتاب «هستی و زمان» دنبال میکند، دست کم، این است که فهم ما را از معنایی که بودن چیزی (اشیاء، مردم، مجردات، زبان و غیره) دارد، ژرفتر کند. او میخواهد راههای گوناگون و متعدد بودن را از یکدیگر متمایز کند، و سپس نشان دهد که چگونه تمامی آنها با انسان، و در نهایت با زمانمندی، ارتباط مییابند.
هایدگر، مدعی است که سنت، توصیف و تأویل نادرستی از انسان عرضه کرده است. از این رو، به عنوان گام نخست در طرح خود، میکوشد تا تحلیل تازهای دربارهی این که انسان بودن چیست به دست دهد. نتایج این کار برای علوم انسانی جنبهی حیاتی دارند، برای مثال، اگر کسی انسان را حیوان خردورزی بداند که مسایل را حل میکند و بر اساس باورها و امیال خود عمل مینماید، چنان که سنت از زمان ارسطو به این سو چنین کرده است، میتواند نظریهای در مورد ذهن، تصمیمگیری و قاعدهمندی و غیره مطرح سازد، تا این که شیوهی بودن را تبیین کند، اگر معلوم شود که این توصیف از واقعیت انسانی، توصیفی سطحی و کممایه است، آنگاه این کار دشوار به تمامی بیحاصل خواهد بود.
بدفهمی سنتی از انسان از زمان افلاطون آغاز شد. وی و پیروانش بر آن بودند که میتوان دربارهی انسان و جهان و (هر چیزی) نظریهای در اختیار داشت، و این که شیوهای که انسانها با چیزها ارتباط پیدا میکنند، همانا داشتن نظریهای بیچون و چرا دربارهی آنهاست. هایدگر، مخالف نظریه نیست، ولی معتقد است نمیتوان نظریهای دربارهی این که چه چیزی نظریه را ممکن میسازد، در اختیار داشت. این دیدگاه هایدگر، یکی از ژرفترین و رایجترین فرضها را که فیلسوفان سنتی از افلاطون تا دکارت و کانت و ادموند هوسرل آن را پذیرفته بودند، زیر سوءال میبرد. آنچه مورد اهتمام و تأکید هایدگر قرار دارد عبارت است از ضرورت تأویل در پژوهش در باب انسان، و ضرورت ساختار دایرهواری که این تأویل باید داشته باشد، وی با این دیدگاه، روش هرمنوتیکی را وارد فلسفهی مدرن کرد.(2)
هستم، پس میاندیشم
هایدگر، با طرح پرسشهای هستی شناسانه که مربوطاند به این که ما چه نوع موجوداتی هستیم، به جای پرسشهای شناخت شناسانه که به رابطهی میان شناسنده و امر شناخته شده مربوطاند، رابطهی خود را با هوسرل و سنت دکارتی گسست. هایدگر، به دنبال کی یرکگارد، اعلام کرد که آغازگاهِ مشهور کار دکارت باید به این نحو باژگون شود: «هستم، پس میاندیشم». دکارت با« Sum Cogito» (میاندیشم پس هستم) فلسفه را خاستگاهی استوار و تازه بخشیده است، امّا چیزی که او، هنگامی که این راه رادیکال را آغاز کرد، آن را نامشخص باقی گذارد، نوعی از هستی بود که به شناسنده یا به بیان دقیقتر به معنای بودن Sum(هستم) تعلق دارد.
پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر، هم فرض افلاطونی را که بنابر آن کنش انسانی میتواند در چارچوب نظریه تبیین شود، به پرسش میکشد، و هم جایگاه مرکزیای را که سنت دکارتی برای سوژهی آگاه قایل است.
نظر افلاطون مبنی بر این که هر کاری که انسان انجام میدهد و معنایی دارد، بر پایهی یک نظریهی ضمنی قرار دارد، در ترکیب با نظر دکارتی/هوسرلی که میگوید این نظریه همچون حالتها و قاعدههای نیتمندی برای ارتباط دادن آنها در ذهن ما باز نموده میشود، منجر به این دیدگاه میشود که حتّی اگر برای فهمپذیری، پس زمینهای از کنشهای مشترک ضروری باشد، میتوان یقین داشت که آن پس زمینه را میتوان در چارچوب حالتهای ذهنی بعدی تحلیل کرد. کنشهای پس زمینهای تا جایی که دربردارندهی دانشاند باید استوار به باورهای راسخ باشند، و تا جایی که مهارتاند باید به وسیلهی قواعد ضمنی خلق شوند.
این امر ما را به سوی مفهوم یک
_______________________________
2.مک کواری، مارتین هایدگر، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، ص 33 43.
_______________________________
شبکهی کلی یکی از حالتهای نیتمند، نظامی از باورهای ضمنی، سوق میدهد که به نظر میرسد باید شالودهی همهی جنبههای فعالیت معمول انسان و حتّی فعالیتهای زمینهی روزمرّهی او باشند. این دانش ضمنی که هوسرل آن را «نیتمندی در افق» نامیده است همواره بدیل شناختگرایان(3) پیگیر بوده است.
هایدگر با این حرکتِ فلسفی مخالفت میکند. او این فرض سنتی را که باید نظریهای دربارهی همهی حوزههای معمول وجود داشته باشد، و به ویژه این را که نظریهای در باب عقل سلیم میتواند موجود باشد، رد میکند، او اصرار دارد که ما به پدیدهی کنشهای روزمرّهی انسانی بازگردیم و از اِعمال تغییر در تقابلهای سنّتی سوژه /ابژه، آگاه/ ناآگاه، صریح/ضمنی، تأملی / غیر تأملی دست برداریم.(4)
مفهوم جهان
در فلسفهی هایدگر لفظ جهان یا عالم به معنای محیط اطراف ما، اگر به طور عینی لحاظ شود، و عالم چنان که در نگاه علمی به نظر میآید، نیست. مراد او از جهان قریب به آن چیزی است که شاید بتوان آن را جهان شخصی ما نامید. جهان، کلّ همهی موجودات نیست، بلکه آن کلّی است که انسان همواره خود را مستغرق در آن مییابد، کلی است که ظهور آن او را در میان گرفته و از طریق فهمی پیشینی و جامع همواره معلوم اوست، جهان بی آن که به چشم آید پیش فرض قرار میگیرد و محیط بر همه چیز محسوب میشود و لذا همواره حاضر است و ناپیدا و از هر گونه کوششی برای درک آن به مثابهی موضوع شناسایی (عین) میگریزد.
جهان را نمیتوان با کوشش در شمارش موجودات نهفته در آن وصف کرد،
_______________________________
3. هرمنوتیک مدرن، ص 322 324، مقالهی «چرا هستی و زمان را مطالعه میکنیم»، نوشتهی هیوبرت درایفوس.
4. مقصود از شناخت گرایان، دانشمندانیاند که به تحقیق در بارهی پدیدههای طبیعی میپردازند، یعنی معرفتهای طبیعی در مقابل معرفتهای متعلق به انسان (=علوم انسانی) که در حوزهی هرمنوتیک جای دارند.
_______________________________
زیرا در این عمل جهان نادیده گرفته خواهد شد، چون جهان درست همان چیزی است که در هر عمل شناسایی یک موجود پیش فرض قرار گرفته است. هر موجودی که در جهان قرار دارد، موجودی است که بر حسب جهان درک میشود، و جهان همواره از قبل، آنجاست. موجوداتی که در جهان طبیعی انسان قرار دارند خودشان جهان نیستند، بلکه در جهاناند. فقط انسان است که جهان یا عالم دارد. جهان اساس و بنیاد هر فهمی است، جهان و فهم، اجزاء لا ینفک هستی شناختیِ هستی داشتنِ دازاین هستند.(5)
دازاین همواره در جهان است و هایدگر از هستی در جهان یا در جهان بودن به منزلهی حالت اساسی و مقوم دازاین سخن میگوید. وجود جهان نیازمند اثبات نیست، زیرا انسان بدون جهانی که از قبل با آن نسبت دارد تصور ناپذیر است، دازاین از همان آغاز هستی در جهان است. معنای جهان را از دیدگاه هایدگر با مثالی میتوان روشن کرد، فرض کنیم که ما با یک کوه روبهرو میشویم، دست کم ما به دو گونه میتوانیم دربارهی آن بیندیشیم. یکی این که آن را چیزی بدانیم که در جهان با آن برخورد کردهایم، چیزی که به صورت محسوس و مشخص در برابر ما قرار دارد. در این تصویر فقط به طریقی جزئی با کوه نسبت داریم و کوه به طور کامل به جهان ما در نمیآید. دیگری، این که به کوه به گونهای که در زندگی عملی ما تأثیر دارد بیاندیشیم، مثلاً معدنی که مواد و مصالح بنایی را تأمین میکند، یا منطقهای که به کار ورزش زمستانی میآید، یا به منزلهی محل دیدهبانی و نظایر آن. در این تصویر کوه در درون قلمرو اهتمام عملی ما و به عنوان یکی از اقلام دم دست ما تبدیل شده است. تصویر دوم بیانگر معنای جهان برای انسان است.
بنابراین، جهان هر روزی بر حسب اهتمامهای عملی دازاین به بیان درمیآید. هر موجودی در آن به منزلهی ابزاری فهمیده میشود که میتوان آن را برای پیشبرد و ارضای این اهتمامها به کار برد. و از
_______________________________
5. همان، ص 329 330.
_______________________________
طرفی، هر ابزاری فقط در چارچوب زمینهای از وظایف دارای معناست و این وظایف به تمامی به هم وابستهاند. هر ابزاری متضمن مجموعهی کاملی از ابزارهای دیگر است و سرانجام، آن نظام کامل، ابزاری است که اهتمامهای عملی انسان آنها را به هم پیوند داده است. بدین ترتیب، هایدگر، جهان را نظام ابزاری وسیعی میشمارد که اهتمام دازاین آن را به هم بسته است.(6)
تحلیل وجودی
مبدأ عزیمت تحقیق در باب هستی، پرسش و تحقیق دربارهی دازاین است. از آنجا که هر «دازاین» باید باشد و باید دربارهی وجود خودش تصمیم بگیرد و خودش را به این یا آن نحو بفهمد، پس هر دازاین به نحوی بسیار ملموس و غیر انتزاعی از قبل با پرسش وجود خودش درگیر است. هایدگر، این پرسش را پرسش وجود شخصی [موجودی/ existentiell [ مینامد، در برابر پرسش وجودی] existential [ که مربوط به تحقیق در باب وجود به نحو عام است، پرسش نخست، همگانی است، امّا پرسش دوم، مخصوص فیلسوفان است که در باب قوام اساسی وجود بشری من حیث هو به تدبر میپردازند. با این وصف، پرسش وجودی در پرسش شخصی (موجودی) ریشه دارد، زیرا تحقیق نظری از موقعیت ملموس وجود داشتن در جهان سرچشمه میگیرد. به اعتقاد هایدگر، پرسش از هستی را نباید بر حسب تفکر انتزاعی مطرح کرد، بلکه بایست آن را بر اساس مشارکت دست اوّل خودمان با وجود ملاحظه کنیم. انسانها تماشاگران هستی نیستند، بلکه شرکت کنندگان در آناند، و اگر فلسفهای از هستی باید وجود داشته باشد، این فلسفه را نمیتوان از نوعی مشاهدهی فاصلهدار به عمل آورد، چرا که چنین فلسفهای فقط بر اساس شرکت کامل ما به وجود میآید.
پس، آنچه باید انجام داد مطرح کردن ساختارهای اساسی وجود بشری است، به گونهای که این ساختارها در وجود داشتن خود ما بر ما ظاهر میشوند. طرح و تنظیم
_______________________________
6. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، ص 146 147.
_______________________________
عناصر مقدم دازاین را هایدگر «تحلیل وجودی» مینامد، تحلیل وجودی کوششی است برای آشکار کردن اساس خصوصیات بارزی که موجود(انسان) را از دیگر انواع هستها یا باشندگان متمایز میسازد.
تحلیل وجودی هایدگر، در واقع، عبارت است از توصیفات مفصّل از برخی خصوصیات اساسی وجود بشری و سنجیدن توصیفات او، یعنی مقایسه کردن آنها با آنچه خودمان از طریق مشارکت دست اوّل با وجود به طور بالفعل آن را میشناسیم. ولی، به دست دادن و سنجیدن توصیفی از ساختارهای اساسی وجود کار سادهای نیست. وجود، یک شیء نیست که ما بتوانیم در برابرمان بگذاریم و آن را از بیرون وصف کنیم. ما خودمان موجوداتی هستیم که باید وصفشان کرد، و پر واضح است که خودشناسی کار دشواری است. آیا میتوان تحلیلی از وجود ارایه کرد که با وجود تفاوتهای فردی میان یک شخص و شخص دیگر، نزد همگان معتبر باشد؟
نکتهی دیگری که میتوان آن را مانعی بر سر راه شناخت کامل دازاین به شمار آورد این است که دازاین هیچگاه در هستیاش کامل نیست، او همچنان که پیش میرود، با تحقق بخشیدن به امکانهایش یا رها کردن آن، چیستی خودش را میسازد، او همواره در سیر از مقامی به مقام دیگر است، لذا گفته شده است«چیستی دازاین در وجود آن نهفته است». بدن ترتیب، تحلیل وجودی، خواص کلّی را وصف نمیکند، بلکه صرفاً طرق ممکنی را وصف میکند که دازاین بدان طرق میتواند وجود داشته باشد. این طرقِ ممکنِ وجود داشتن را هایدگر «اوصاف وجودی» مینامد.(7)
حالتهای وجودی
اگر چه انسان از آغاز در جهان است و فهم او از جهان از راه مشارکت و تلاش و اهتمام عملی حاصل میشود و نه مشاهدهی نظری، ولی هنوز باید دربارهی این انکشاف و گشودگی تحقیق کنیم،
_______________________________
7. مارتین هایدگر، ص 57 61.
_______________________________
انکشاف و گشودگیای که در حقیقت وجه تمایز دازاین از تمامی موجودات دیگری که ما میشناسیم به شمار میرود. هایدگر دازاین را همان منکشف بودن یا گشودگی آن میداند.(8) وی همچنین دازاین را به منزلهی یک عرصه یا فضای بازی در یک جنگل وصف میکند که در آنجا نور به مقصد میرسد. او اغلب از «شفافیت» دازاین سخن میگوید. وی، تمامی این تصورات را با تعلیم سنتی دربارهی نور فطری در انسان مرتبط میداند. این نور فطری یا روشنی هستی در جهان است که هایدگر به پژوهش در آن میپردازد. او معتقد است که هستی در جهان به دو طریق اساسی و آغازین بر خودش منکشف میشود: از طریق حالات و فهم.
او نخست به ملاحظهی آن حالات انفعالی میپردازد که در هر زمان مفروضی به تجربهی ما رنگ میدهد. این گونه حالات را هایدگر مقوّم یک حالت وجودی بنیادی میشمارد. این حالات، اگر چه احساساتی زودگذر و فرارند که میآیند و میروند، امّا به نظر هایدگر میتوانند هستی در جهان ما را به طرقی بسیار بنیادی روشن سازند. حال، بر ما آشکار میکند که ما چگونه با محیطمان همنوا میشویم. نحوهی درک این گونه حالات انفعالی نه عینی است و نه ذهنی، بلکه مقدم بر جدایی ذهن و عین پیدا میشود، حال، متعلق به تمامیت «آنجا بودن» ماست و آنجا را برای ما روشن میسازد، انفعالاتی چون ترس، شادی، ملال، دلشوره، و غیره نمونههایی از این حالاتاند.(9)
حالتها آشکار کنندهاند، حالتی خاص، به این عنوان که به نحوی مثلاً ترسناک، ملال آور، شاد کننده یا نفرت انگیز، با دازاین ارتباط مییابد، آشکار کنندهی چیزی در جهان است. و نیز بیانگر این مطلب است که دازاین به روی جهان چون چیزی که میتواند بر او اثر بگذارد،
_______________________________
8. مارتین هایدگر، ص 47 53.
9. مقصود این است که به سان اعیان خارجی از طریق علم حصولی حاصل نمیشود، بلکه از طریق علم حضوری و درک وجدانی به دست میآید.
_______________________________
گشوده است. با این همه، آسانتر آن است که به جای قبول این که حالتها چیزی را دربارهی جهان فاش میکنند، این نکته را بپذیریم که این حالتها چیزی را دربارهی دازاین آشکار میکنند. زیرا حالتها مشخصههای عینی واقعیت را ثبت نمیکنند، بلکه بیشتر پاسخهای ذهنی به جهان را ثبت میکنند. ولی هایدگر این نتیجهگیری را رد میکند. به اعتقاد وی، از آنجا که حالتها وجهی از موجودیت دازاین هست، باید وجهی از هستی در جهان نیز باشند. به این ترتیب، همانگونه که رازگشای دازاین هستند، باید رازگشای جهان، و بودن در جهان نیز باشند.
«حالت به موردی روانی مرتبط نیست، و خود شرطی درونی نیست که به نحوی اسرارآمیز به بیرون راه مییابد، و نشان خود را بر چیزها و افراد میزند. حالت نه از بیرون میآید و نه از درون، بلکه از هستن در جهان میآید، چون راهی برای این گونه هستن».
هایدگر این ادعای خود را با تحلیل دقیقتری از ترس استحکام میبخشد. ساختار پایهی ترس سه عنصر دارد: چیزی که ما در مواجهه با آن میترسیم، خود ترس، و چیزی که به خاطر آن میترسیم. عنصر نخست، چیزی است در جهان که ما آن را برای سلامت یا امنیت خود زیانآور میدانیم. عنصر دوم (خود ترس) پاسخ ماست به آن چیزی که ترسناک است. و عنصر سوم (چیزی که به خاطرش میترسیم) سلامت و امنیت ما، و در یک کلام، خود ماست. بنابراین، ترس هم چهرهای ذهنی دارد و هم چهرهای عینی.
ذهنی بودن دو معنا دارد: یکی به معنای امری موهوم در مقابل امر حقیقی، و دیگری به معنای چیزی که جز با ارجاع به موقعیتها، ویژگیها و پاسخهای ذهنی، قابل فهم نیست، در مقابل پدیدارهایی که توضیح آنها مستلزم چنین ارجاعهایی نیست. کیفیتهای اوّلیه همچون درازا در هیچ یک از دو معنا ذهنی نیستند. توهمها در هر دو معنا ذهنیاند، و ترسناکی فقط به معنای دوم ذهنی است.
از نظر هایدگر، از آنجا که هستی دازاین ، «هستن با » است، وضعیتهای فردی آن نه تنها بر روابطش با دیگران تأثیر میگذارد، بلکه از آنها تأثیر نیز میپذیرد، بر این اساس، حالتها میتوانند اجتماعی باشند، زیرا حالت دازاین، از هستن در جهان برخاسته است، و جهان با مجموعهای از نقشهای به لحاظ اجتماعی معینِ مقولهها و مفاهیم استحکام یافته است. این نکته بدین معناست که ساختار پایهی حتی خصوصیترین و شخصیترین احساسها و پاسخهای دازاین، به گونهای اجتماعی، مشروط است.(10)
تعبیری که هایدگر برای توصیف انکشاف حاصل از طریق حالات انفعالی به کار میبرد «واقع بودگی] Facticity [ است.مراد از واقع بودگی این است که دازاین همواره خودش را در موقعیتی مییابد که در آنجا «بودن» دارد. امکانهای وجودی انسان همواره مشروط به واقع بودگی وجودند. انسان هیچگاه امکان محض نیست، بلکه همواره امکان واقع بوده (واقعیت دار) است. دازاین، هرگز با افقهای بسیار باز اقدام به عمل را آغاز نمیکند، زیرا در هر لحظهی مفروضی، از قبل، دادههای بسیاری وجود دارد. برخی از این دادهها شاید مولود انتخابهای گذشتهی خود دازاین باشند، امّا دادههای دیگری وجود دارند که وی آنها را انتخاب نکرده است، بلکه آنها را جامعه یا تاریخ یا توارث یا عوامل دیگر برای او تعیین کردهاند. با این حال، من بودن انسان اقتضا میکند که هر چه را قبلاً به این وجود خاص داده شده برعهده بگیرد.(11)
ماهیت فهم
اصطلاح فهم) Verstehen( در فلسفهی هایدگر معنای خاصی دارد و به معنایی نیست که کلمهی انگلیسی) understanding( معمولاً بر آن دلالت میکند. کلمهی مزبور در زبان انگلیسی حاکی از همدردی و استعداد احساس چیزی است از آنچه شخص دیگری تجربه میکند. میتوان دانش بسیار
_______________________________
10. مارتین هایدگر، ص 7269.
11. هرمنوتیک مدرن، ص 379 384، مقالهی «فهم، تأویل، زبان»، نوشتهی استیفن میولهال Stephen Mulihall.
_______________________________
و فهم اندک داشت، زیرا فهم ظاهراً به آنچه ذاتی و اساسی است نایل میشود، و در برخی کاربردها، به آنچه شخصی است.
از نظر هایدگر، فهم عبارت است از قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی میکند، فهم استعداد یا قوهی خاصی برای احساس موقعیت شخصی دیگر نیست(چنان که شلایر ماخر معتقد بود) و نیز قوهای برای درک معنای بیان زندگی در سطحی عمیقتر (چنان که دیلتای معتقد بود) نمیباشد، فهم چیزی تصور نمیشود که بشود آن را تصاحب کرد، بلکه دقیقاً حالت یا جزء لا ینفک «هستی در جهان» است. فهم هویتی موجود در این جهان نیست، بلکه ساختاری در هستی است که ممارست بالفعل درک در سطحی تجربی را ممکن میسازد. فهم با وجود آدمی همریشه و همپیوند است و در هر عمل تأویل حاضر است.(12)
فهم (پس از حالات انفعالی) طریق بنیادی دیگری است که در آن «هستی در جهان» یا دازاین بر خودش منکشف میشود. فهم یک وصف وجودی است. اگر حالات در وهلهی نخست با افشای واقع بودگی دازاین مرتبط است، فهم نیز با افشای امکانهای آن ارتباط دارد. در این جا وقتی از «امکان» سخن میگوییم معنای وجودی آن را در نظر داریم و مقصودمان امکان محض (امکان وقوع) چیزی که شاید برای دازاین اتفاق افتد نیست، بلکه مقصود نحوهای از هستی است که در این یا آن موقعیت به روی دازاین گشوده میشود و در آن دازاین میتواند به سوی جلو حرکت کند. بدین جهت، فهم مبتنی بر اهتمام عملی انسان است. این نوع از فهم با قادر بودن به ادارهی چیزی، حریف بودن آن، و شایسته بودن برای انجام کاری مرتبط است، و فهمِ صرفاً نظری، با عمل انتزاع از این نوع وسیعتر وجودی، مشتق میشود و
_______________________________
12. یعنی انسان با انتخابهای آگاهانهی خویش، هویت خود را میسازد و به آن تعیّن میبخشد. آنچه از قبل به وی داده شده مواد خامی هستند که او آنها را فعلیت خاص میبخشد و در حیطهی هویت خویش در میآید.
_______________________________
در آن اغراض عملی دازاین به کمترین حد خود میرسند.(13)
فهم با سویهی فعال رویارویی دازاین و با امکاناتِ وجودی خویش، انطباق دارد، زیرا اگر هستی دازاین مسئلهای برای او باشد، آنگاه، دازاین در هر لحظه از هستی خود باید یکی از امکانهایی را که وضعیت او در دسترس وی قرار میدهد یا نمیتواند قرار دهد، محقق سازد، و از رهگذر آن، در چارچوب یکی از امکانها قرار گیرد(از جمله این امکانها یکی هم امکان باقی ماندن در وضعیتی است که دازاین خود را در آن باز مییابد). به بیان دیگر، دازاین باید خود را در این یا آن امکانِ وجودی قرار دهد، و این مطلب هستهی مرکزی نکتهای است که هایدگر از فهم در نظر دارد. این خودْ نهادنِ دازاین در امکانها متضمن درک امکانهای کنشی است که آن وضعیت خاص آن را ممکن میسازد، و در نتیجه متضمن درک جهان در رابطه با امکانهای خود دازاین برای وجود داشتن است.
فهم، موضوع توانایی در انجام کارهایی یا درگیر شدن در فعالیتهایی است. این توانایی عملی اساساً با برخی امکانهای وجودی ارتباط دارد. این که من چگون با ابژهها یا اعیان پبرامون خود مرتبط میشوم، از رهگذر وظیفهای که من به خاطر آن دست به کنش میزنم(مثلاً صندلی میسازم) تعیین میشود. امّا من این وظیفه را به خاطر امکان وجودی عامتری(مثلاً این که من یک نجار وظیفهشناسی هستم) که تعیین میکند که من چه کسی هستم، انجام میدهم. از این راه، امر عامترِ «به خاطر آن» امر خاصتر را هدایت میکند و محدود میسازد. خویش فهمیِ من شکل دهندهی راهی است که در آن من وظایف خاصتری را که با آنها روبهرو هستم انجام میدهم. آنچه اینک به صورت بالفعل تحقق مییابد به خاطر این است که انسان از قبل خود را در امکان آن طرح افکنی کرده است. شخص، در حال حاضر یک نجار است، چرا که در گذشته، خود را در این امکان،
_______________________________
13. علم هرمنوتیک، ص 144 145.
_______________________________
طرح افکنده است. از این جا به دست میآید که ابزار واقعی وجودیِ دازاین امکان است نه فعلیت.
هر دازاین، به عنوان دازاین خود را به پیشاپیش طرح افکنده است، و مادام که هست، در حال طرح افکنی است. دازاین مادام که هست، همواره در چارچوب امکانها خود را فهمیده است، و همواره هم خود را خواهد فهمید.
باید توجه داشت که طرح افکنی انسان محدودیتهایی دارد. یکی از عوامل محدودیت، زمینهای است که در آن طرح افکنی میشود، مثلاً یک نجّار وظیفه شناس ممکن است در کارخانهای قرار گیرد که هیچگونه تصویری از کار خوب او که به امید آن زندگی میکند، ندارد. عامل دیگر این که گاهی ممکن است به فردی مسئولیتی سپرده شود که استعداد کافی برای آن را ندارد، و یا این که فرصت لازم در اختیار وی قرار نگیرد. عامل سوم این که امکانهای وجودی که انسان خود را در آنها طرح افکنی میکند به وسیلهی زمینههای اجتماعی او تعیّن مییابند، یک انسان نمیتواند در جامعهای که هیچگونه تصوری از کار کردن با چوب ندارد، خود را به عنوان یک نجّار خوب بفهمد.
از این جا روشن میشود که استقلال فهم، همواره استقلالی نسبی است. توان طرح افکنی ما همان قدر مشروط است که حالتهای عاطفی ما، آزادی به تحقق بخشیدن به یک امکان وجودی مفروض امری واقعی است، ولی مطلق نیست، زیرا هر آنچه یک امکان واقعی به حساب میآید، با موقعیت مشخص و پس زمینهی فرهنگی (و حالت رایج متناسب با آنها) شکل گرفته است. درون آن موقعیت، پس زمینه و حالتهاست که تصمیم گرفته میشود، و این عوامل به میزان زیادی خارج از کنترل شخصی هستند.(14)
هستی شناسی فهم و رسالت هرمنوتیک
هستی شناسی فهم تحولی است
_______________________________
14. مارتین هایدگر، ص 70 76.
_______________________________
پدیدار شناسی که از «پژوهشهای منطقی» هوسرل آغاز شد و به «هستی و زمان» هیدگر رسید. در هستی شناسی فهم، به فهم، نه همچون یک شیوهی شناخت، بلکه همچون شیوهای از وجود نظر میشود. و به جای این که بپرسیم«به چه شرطی سوژه یا شناسنده میتواند متن یا تاریخ را بشناسد؟» میپرسیم: «هستندهای که هستیِ او بر فهم استوار شده است، چه نوع هستندهای است؟». به این ترتیب، مسئلهی هرمنوتیک به تحلیل این هستی که هایدگر آن را دازاین) Dasein( مینامد تبدیل میشود. این نگرش، مسئلهی هرمنوتیک را از شناخت شناسی تأویل به هستی شناسی فهم باژگون نموده است.
برای تأمل دربارهی هستی به طور کلی، باید در باب دازاین، یعنی هستیای که در شیوهی فهم هستی موجودیت دارد، تأمّل نماییم. به این ترتیب، فهم دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است، یعنی آن وجه از این هستی که از رهگذر فهم موجودیت دارد.(15)
وی، در جای دیگر، این مطلب را چنین بازگو کرده است: در هستی شناسی فهم مسئله به گونهای بنیادیتر از مسئلهی فهم به گونهای که در نظریهی شناخت مطرح است، مورد بحث قرار میگیرد. در نظریهی شناخت پیوند و رابطهی سوژه ابژه مطرح است، ولی در هستی شناسی فهم مسئلهی پیوند هستی تاریخی (انسانی) با کل هستی مطرح است. این مسئله قبل از هیدگر در پدیدار شناسی هوسرل متأخر یعنی نویسندهی «بحران» مطرح گردیده است. هوسرل متأخّر معتقد بود پیش از هر چیز باید بنیان پدیدار شناسانهی این هستی شناسی را بجوییم. در حقیقت، هوسرل میخواهد هستی شناسی فهم را به جای شناخت شناسیِ تأویل قرار دهد.
بر این اساس، فهم به جنبهای از طرح دازاین و گشودگی آن به هستی، بدل میشود، مسئلهی حقیقت، دیگر مسئلهی روش نیست، بلکه مسئلهی تجلی هستی
_______________________________
15. هرمنوتیک مدرن، ص 387 391، مقالهی «فهم، تأویل، زبان» نوشته استیفن میول هال.
_______________________________
برای هستندهای است که موجودیت آن در فهم هستی نهفته است.(16)
هرمنوتیک، نوعی بازاندیشی دربارهی علوم معنوی (علوم انسانی) نیست، بلکه تشریح بنیان هستی شناسانهای است که این علوم میتوانند بر آن استوار گردند. پرسش فهم از نظر هایدگر با آنچه برای دیلتای مطرح بود تفاوت دارد. پرسش فهم برای دیلتای با مسئلهی درک اذهان دیگر گره خورده بود. آنچه برای وی مطرح بود، امکان رسیدن و ارتباط برقرار کردن با یک نفس یا روان بیگانه از طریق علوم معنوی، از روانشناسی گرفته تا تاریخ بود. امّا هایدگر پرسش فهم را از ارتباط با اشخاص دیگر جدا کرده، و آن را در ارتباط با جهان و هستی به معنای اصلی آن مطرح میشود. بر این اساس، هستی شناسی فهم موجودات، با تأمّل در بودن در جهان و نه با بودن در دیگری، آغاز میشود. هایدگر با پیوند زدن پرسش فهم به «جهان» جنبهی روانشناسانه آن را میزداید.(17)
مفسّران اگزیستانسیالیست هایدگر در فهم دیدگاه وی در جابجایی مزبور دچار اشتباه شدهاند، آنان با تحلیل پدیدههایی چون مراقبت، اضطراب، بودن به سوی مرگ، به منزلهی نوعی روانشناسی وجودی سطح بالا برخورد کردهاند و از این نکته غافل شدهاند که تحلیلهای هایدگر دربارهی امور یاد شده جزئی از تأمل و تعمق وی در باب جهان بودنِ جهان است، و هدف آنها بیاعتبار ساختن ادعای فاعل شناسایی (سوژه) است که خود را ملاک و معیار عینیت معرفی میکند. آنچه از ادعای فوق در مورد نقش سوژه برای ما باقی میماند، شرایط سکونت در جهان است که به مفاهیم وضعیت، فهم و تفسیر اشاره میکند. و به همین دلیل باید نوعی رابطه پایهگذار بر نظریه فهم یا ادراک مقدم باشد، رابطهای که استقرار هر نظام زبانی، و در نتیجه کتابها و متون را بر پایگاهی استوار تضمین میکند. پایگاهی که در بنیاد خود به تکلّم و گفت و گو و بیان مربوط
_______________________________
16. هرمنوتیک مدرن، ص 155 116 مقالهی «وجود و هرمنوتیک» از پل ریکور.
17. همان، ص 117 119.
_______________________________
نمیشود.
بنابراین، ما باید پیش از هرگونه جهتگیری دربارهی چیزی خود را در آنجا بیابیم و به گونهای معین خود را در آنجا احساس و ادراک کنیم. ما تاکنون به واسطهی معرفت و شناخت با اشیا روبهرو بودهایم و همواره نیز خواهیم بود، امّا حالت بودن در وضعیت یا قرار دادن ما در یک وضعیت معین، بر این روبهرو بودن با اشیاء تقدم دارد. و بدین گونه فهم حاصل میشود.(18)
پدیدار شناسی و هرمنوتیک
هایدگر در بند هفتم از کتاب «هستی و زمان» با عنوان «روش پدیدار شناسی پژوهش» از روش خود صریحاً با لفظ هرمنوتیک تعبیر کرده است. در این جا این سوءال مطرح میشود که هرمنوتیک با پدیدار شناسی چه رابطهای دارد؟ پیش از پاسخ دادن به این پرسش لازم است تعریف هایدگر از پدیدار شناسی را بررسی کنیم.
هایدگر در تبیین پدیدارشناسی به ریشههای یونانی این کلمه باز میگردد. فاینومنون/ Phainomenonیا فاینسشای/ Phainesthaiو لوگوس/ Logos. فاینومنون به معنای چیزی است که خود را نشان میدهد، چیزی ظاهر و منکشف. به گفتهی هایدگر، این ظاهر شدن یا منکشف شدن چیزی را چنان که هست نباید صورتی ثانوی از اشاره کردن تعبیر کرد، مانند وقتی که میگوییم چیزی چیز دیگری به نظر میآید. همچنین نشانهی چیزی نیز نیست، که به پدیدار دیگری اشاره داشته باشد، بلکه نشان دادن یا به ظهور آمدن چیزی است، چنان که هست (یعنی واقعیت شیء ظاهر عین ظاهر است، و ظهور وصف زاید و عارض بر آن نیست که دوگانگی ظاهر و مظهر یا مشیر و مشارالیه در کار باشد).
پسوند ologyدر کلمهی فنومنولوژی/ Phenomenology(پدیدارشناسی) نیز به کلمهی یونانی logosباز میگردد. لوگوس/ logosآن چیزی است که در سخن گفتن انتقال داده میشود، پس معنای عمیقتر logosخود رخصت ظهور
_______________________________
18. پل ریکور، رسالت هرمنوتیک، ص 28 29.
_______________________________
دادن به چیزی است. هایدگر logosرا به چیزی مانند عقل یا دلیل تعریف نمیکند، بلکه logosدر واقع حاکی از عمل سخن گفتن است که هم عقل و هم دلیل را ممکن میسازد. لوگوس نقشی نشان دهنده) apophantic( دارد، یعنی به پدیدارها اشاره میکند. به عبارت دیگر، رخصت میدهد چیزی به منزلهی چیزی دیده شود. پس نقش «به منزله» را دارد. ولی این نقش آزاد نیست، بلکه تابع انکشاف یا به ظهور آوردن است. ذهن در پدیدار معنایی نمیافکند، بلکه آنچه به ظهور میرسد تجلّی هستی شناختی خود شیء است. لوگوس قوهای نیست که به کارگیرندهی زبان به زبان بخشیده باشد، بلکه قوهای است که زبان به استفاده کنندهی از زبان میبخشد، وسیلهای است که در تصرّف آن چیزی در میآید که آن چیز از طریق آن ظاهر شده است.
پس واژهی فنومنولوژی/ Phenomenologyبه معنای رخصت دادن به ظاهر شدن اشیاء است آن گونه که آنها هستند، بی آن که مقولات خود ما به آنها تحمیل شوند. اشاره به اشیاء از ما نیست، بلکه اشیاء خودشان را به ما نشان میدهند.
چنین روشی برای نظریهی هرمنوتیکی اهمیت بسیاری خواهد داشت، زیرا مستلزم آن است که تأویل، به جای این که در آگاهی و مقولات انسانی بنیاد نهاده شود، در ظهور شیء مورد مشاهده، بنیاد نهاده شود. امّا اهتمام هایدگر به مابعدالطبیعه و پرسش هستی بود، آیا چنین روشی میتوانست برای پرسش هستی به کار گرفته شود؟ این مسئله با توجه به این که هستی هرگز نمیتواند حقیقتاً برای ما به صورت موضوع شناسایی درآید، زیرا چیزی جدا از واقعیت انسان و دیگر اشیاء نیست، شکل پیچیدهای به خود میگیرد، ولی هایدگر بر آن است که هر کس با وجود خود به درکی از آنچه غنای هستی است نایل میشود. این فهم امری ثابت نیست، بلکه از طریق تجربهی مواجه شدن با پدیدارها به طور تاریخی شکل گرفته و متراکم شده است.
پس، بدین طریق میتوان از چگونگی رخ دادن وجود و ظهور آن پرسش نمود. و در نتیجه هستی شناسی به صورت پدیدار
شناسی در میآید. هستی شناسی باید به عمل فهم و عمل تأویل که از طریق آن اشیاء ظاهر میشوند روی آورد، باید حالت و جهت وجود انسان آشکار شود، باید ساختار نامرئی هستی در جهان مرئی گردد. این جاست که هستی شناسی در مقام پدیدار شناسی هستی به هرمنوتیک وجود تبدیل میشود. امّا این نوع هرمنوتیک یقیناً روش شناسی لغوی به شیوهی قدیم نیست، یا حتی روششناسی عام مورد نظر دیلتای در خصوص علوم انسانی نمیباشد، بلکه هرمنوتیک عبارت است از تأویل هستی دازاین. به گفتهی هایدگر، علم هرمنوتیک عبارت است از وظیفهی اعلان کردن و آشکار نمودن که از طریق آن دازاین ماهیت هستی را بر خودش معلوم میکند. بر این اساس، علم هرمنوتیک به عنوان روش شناسی تأویل برای علوم انسانی، شاخهای از هرمنوتیک است به عنوان هستی شناسی تأویل.
شلایر ماخر در علم هرمنوتیک مبنایی را در شرایط مربوط به هر همسخنی و گفتگو جستجو میکرد، و دیلتای کوشید تا فهم را به عنوان قوهای در انسان بشمارد که از طریق آن زندگی با زندگی روبه رو میشود. امّا او فهم را به علوم انسانی اختصاص میداد، و نگرشی کلی نسبت به آن نداشت. امّا هایدگر گام نهایی را برداشت و علم هرمنوتیک را به عنوان قوهی هستی شناختی فهم و تأویل در معنای کلی و فراگیر آن تعریف کرد، که انکشاف وجود اشیاء و نهایتاً استعدادهای بالقوهی هستی دازاین را ممکن میسازد. بنابراین، علم هرمنوتیک هنوز هم نظریه فهم است، لیکن فهم به گونهای هستی شناسانه تعریف میشود.(19)
_______________________________
19. همان، ص 30 31؛ علم هرمنوتیک، ص 141 144، نیز ر.ک: ساختار و تأویل متن، ص 562 563.
هستی و دازاین
فلسفهی هایدگر اهتمام به پرسش از معنای هستی است. هایدگر همواره این واقعیت را مورد توجه قرار داده است که هستی ممکن نیست همچون شیئی از اشیاء به شمار آید، او مراقب است که هیچگاه پرسش از معنای هستی را به صورت «هستی چیست؟» بیان نکند، زیرا پرسیدن این پرسش بدان معنا خواهد بود که هستی یک «چه» است، یعنی یک شیء یا جوهر یا موجود است. کلمهی هستی به یک جنس اشاره نمیکند، بلکه در ورای تمامی تمایزهای اجناس قرار دارد. بنابراین، ذیل هیچیک از مقولات عادی تفکر قرار نمیگیرد. هستی عامترین مفهوم است و به همین دلیل تعریف ناپذیر میباشد. از این جا به دست میآید که هستی، چون دیگر اشیا نیست که بتوان با روش متعارف آن را تعریف کرد. این مطلب ما را بر آن میدارد که بپرسیم: چگونه میتوانیم راه بحث از معنای هستی را جستجو کنیم؟
هایدگر به این مطلب بسنده نمیکند که بگوید: هستی بداهت ذاتی دارد، بلکه وی در جستجوی راهی است که بتوان هستی را به تعریف آورد و شناخت. از سوی دیگر، پرسش دربارهی هر چیز به این معناست که ما از قبل فهمی هر چند مبهم از آن چیز داریم و در عین حال آن را نمیشناسیم. آنچه مورد پرسش واقع میشود از یک جهت معلوم، و از جهت یا جهات دیگری مجهول است.
هستی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همین که ما پیوسته از فعل بودن استفاده میکنیم نشان میدهد که ما از آغاز بهرهای از فهم معنای بودن را داریم. امّا اگر از ما خواسته شود که بگوییم این فهم چیست؟ توصیف آن بسیار مبهم و دشوار است. بنابراین، شاید پاسخ به پرسش دربارهی معنای هستی، صرفاً باید از طریقِ عملِ روشن ساختن و مفهوم پردازی آن فهم مبهم و نامعیّن حاصل شود که همه از قبل میدانیم. در این صورت، پرسش از این که هستی چیست؟ به پرسش از این که فهم هستی چیست باز میگردد.
ما وقتی میخواهیم دربارهی چیزی تحقیق کنیم از اشیایی که میشناسیم شروع میکنیم، دادههایی را گزینش میکنیم که فهمی از آن چه دربارهی آن تحقیق میکنیم به ما بدهند. اکنون سوءال این است که اگر بخواهیم دربارهی هستی تحقیق کنیم از کدام داده میتوانیم بهره بگیریم؟ و آن را نقطهی آغاز تحقیق خود قرار دهیم. هایدگر بر آن است که آن موجودی که ما میتوانیم آن را نقطهی آغاز تحقیق خود در بارهی هستی قرار دهیم، خود پرسشگر یا تحقیقگر است. همانگونه که اتم، کوه، درخت، ستاره و مانند آن هست، انسان نیز هست. امّا او با دیگر موجودها تفاوت دارد، چون او نه فقط هست، بلکه از آنچه معنای بودن است نیز فهمی دارد. و به تعبیر هایدگر، هستی انسان برای انسان مسئله است. و چون انسان موجودی است با ادراک و اختیار و پرسشگر، این پرسش که او کیست؟ برای وی گریز ناپذیر است. یعنی انسان موجودی هستی شناختی است.
بر این اساس، از میان همهی واقعیتها فقط انسان است که وجود دارد، یعنی از دایرهی عام موجودها به عنوان موجود خاصی نمایان میشود.بدین جهت است که هایدگر دربارهی انسان کلمهی آلمانی دازاین) Dasein( را به کار میبرد. معنای تحت اللفظی این کلمه عبارت است از «هستی آنجا» و مقصود از این واژه توجه دادن به تناهی اوست، به منزلهی کسی که همواره خودش را در موقعیتی خاص مییابد، در عین حال او آنجاست، بدین معنا که آنجا بودن او بر او منکشف میشود و مرکز رجوع اوست. گرچه دازاین به حسب استعمال معهود عموماً برای وجود) existence( استفاده میشود، ولی هایدگر معنای آن را به وجود انسان محدود میکند.
با توجه به اهتمام هایدگر به مسئلهی وجود و هستی انسان، وی را فیلسوف وجودی) existentialist( گفتهاند، ویقیناً فلسفهی او از وجود آغاز میکند، و در طلب هستی از هستیِ خودِ پرسشگر، یعنی هستی انسان) Human Dasein( شروع میکند، امّا هایدگر فیلسوفی وجودی به معنای مصطلح و معروف آن نیست. یعنی کسی نیست که وجود انسان را کانون بحث و تحقیق خود قرار دهد، و یا فاعلیت ذهن انسان را معیار همهی چیزها قرار دهد. بلکه وی هستی انسان را به عنوان «هستی شناسی بنیادین» به شمار میآورد، نه مطالعهای فی نفسه کامل دربارهی انسان، هدف وی از ابتدا تا انتها پرسش از معنای هستی به وسیعترین معناست. کانون تحقیق در فلسفهی هایدگر همواره پرسش از معنی هستی است.(1)
_______________________________
1. مطابق اصطلاحات فلسفهی اسلامی، مفهوم هستی از معقولات ثانیه فلسفی است، نه از معقولات اولی.
_______________________________
نقد فیلسوفان پیشین در انسان شناسی
هدفی که مارتین هایدگر در کتاب «هستی و زمان» دنبال میکند، دست کم، این است که فهم ما را از معنایی که بودن چیزی (اشیاء، مردم، مجردات، زبان و غیره) دارد، ژرفتر کند. او میخواهد راههای گوناگون و متعدد بودن را از یکدیگر متمایز کند، و سپس نشان دهد که چگونه تمامی آنها با انسان، و در نهایت با زمانمندی، ارتباط مییابند.
هایدگر، مدعی است که سنت، توصیف و تأویل نادرستی از انسان عرضه کرده است. از این رو، به عنوان گام نخست در طرح خود، میکوشد تا تحلیل تازهای دربارهی این که انسان بودن چیست به دست دهد. نتایج این کار برای علوم انسانی جنبهی حیاتی دارند، برای مثال، اگر کسی انسان را حیوان خردورزی بداند که مسایل را حل میکند و بر اساس باورها و امیال خود عمل مینماید، چنان که سنت از زمان ارسطو به این سو چنین کرده است، میتواند نظریهای در مورد ذهن، تصمیمگیری و قاعدهمندی و غیره مطرح سازد، تا این که شیوهی بودن را تبیین کند، اگر معلوم شود که این توصیف از واقعیت انسانی، توصیفی سطحی و کممایه است، آنگاه این کار دشوار به تمامی بیحاصل خواهد بود.
بدفهمی سنتی از انسان از زمان افلاطون آغاز شد. وی و پیروانش بر آن بودند که میتوان دربارهی انسان و جهان و (هر چیزی) نظریهای در اختیار داشت، و این که شیوهای که انسانها با چیزها ارتباط پیدا میکنند، همانا داشتن نظریهای بیچون و چرا دربارهی آنهاست. هایدگر، مخالف نظریه نیست، ولی معتقد است نمیتوان نظریهای دربارهی این که چه چیزی نظریه را ممکن میسازد، در اختیار داشت. این دیدگاه هایدگر، یکی از ژرفترین و رایجترین فرضها را که فیلسوفان سنتی از افلاطون تا دکارت و کانت و ادموند هوسرل آن را پذیرفته بودند، زیر سوءال میبرد. آنچه مورد اهتمام و تأکید هایدگر قرار دارد عبارت است از ضرورت تأویل در پژوهش در باب انسان، و ضرورت ساختار دایرهواری که این تأویل باید داشته باشد، وی با این دیدگاه، روش هرمنوتیکی را وارد فلسفهی مدرن کرد.(2)
هستم، پس میاندیشم
هایدگر، با طرح پرسشهای هستی شناسانه که مربوطاند به این که ما چه نوع موجوداتی هستیم، به جای پرسشهای شناخت شناسانه که به رابطهی میان شناسنده و امر شناخته شده مربوطاند، رابطهی خود را با هوسرل و سنت دکارتی گسست. هایدگر، به دنبال کی یرکگارد، اعلام کرد که آغازگاهِ مشهور کار دکارت باید به این نحو باژگون شود: «هستم، پس میاندیشم». دکارت با« Sum Cogito» (میاندیشم پس هستم) فلسفه را خاستگاهی استوار و تازه بخشیده است، امّا چیزی که او، هنگامی که این راه رادیکال را آغاز کرد، آن را نامشخص باقی گذارد، نوعی از هستی بود که به شناسنده یا به بیان دقیقتر به معنای بودن Sum(هستم) تعلق دارد.
پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر، هم فرض افلاطونی را که بنابر آن کنش انسانی میتواند در چارچوب نظریه تبیین شود، به پرسش میکشد، و هم جایگاه مرکزیای را که سنت دکارتی برای سوژهی آگاه قایل است.
نظر افلاطون مبنی بر این که هر کاری که انسان انجام میدهد و معنایی دارد، بر پایهی یک نظریهی ضمنی قرار دارد، در ترکیب با نظر دکارتی/هوسرلی که میگوید این نظریه همچون حالتها و قاعدههای نیتمندی برای ارتباط دادن آنها در ذهن ما باز نموده میشود، منجر به این دیدگاه میشود که حتّی اگر برای فهمپذیری، پس زمینهای از کنشهای مشترک ضروری باشد، میتوان یقین داشت که آن پس زمینه را میتوان در چارچوب حالتهای ذهنی بعدی تحلیل کرد. کنشهای پس زمینهای تا جایی که دربردارندهی دانشاند باید استوار به باورهای راسخ باشند، و تا جایی که مهارتاند باید به وسیلهی قواعد ضمنی خلق شوند.
این امر ما را به سوی مفهوم یک
_______________________________
2.مک کواری، مارتین هایدگر، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، ص 33 43.
_______________________________
شبکهی کلی یکی از حالتهای نیتمند، نظامی از باورهای ضمنی، سوق میدهد که به نظر میرسد باید شالودهی همهی جنبههای فعالیت معمول انسان و حتّی فعالیتهای زمینهی روزمرّهی او باشند. این دانش ضمنی که هوسرل آن را «نیتمندی در افق» نامیده است همواره بدیل شناختگرایان(3) پیگیر بوده است.
هایدگر با این حرکتِ فلسفی مخالفت میکند. او این فرض سنتی را که باید نظریهای دربارهی همهی حوزههای معمول وجود داشته باشد، و به ویژه این را که نظریهای در باب عقل سلیم میتواند موجود باشد، رد میکند، او اصرار دارد که ما به پدیدهی کنشهای روزمرّهی انسانی بازگردیم و از اِعمال تغییر در تقابلهای سنّتی سوژه /ابژه، آگاه/ ناآگاه، صریح/ضمنی، تأملی / غیر تأملی دست برداریم.(4)
مفهوم جهان
در فلسفهی هایدگر لفظ جهان یا عالم به معنای محیط اطراف ما، اگر به طور عینی لحاظ شود، و عالم چنان که در نگاه علمی به نظر میآید، نیست. مراد او از جهان قریب به آن چیزی است که شاید بتوان آن را جهان شخصی ما نامید. جهان، کلّ همهی موجودات نیست، بلکه آن کلّی است که انسان همواره خود را مستغرق در آن مییابد، کلی است که ظهور آن او را در میان گرفته و از طریق فهمی پیشینی و جامع همواره معلوم اوست، جهان بی آن که به چشم آید پیش فرض قرار میگیرد و محیط بر همه چیز محسوب میشود و لذا همواره حاضر است و ناپیدا و از هر گونه کوششی برای درک آن به مثابهی موضوع شناسایی (عین) میگریزد.
جهان را نمیتوان با کوشش در شمارش موجودات نهفته در آن وصف کرد،
_______________________________
3. هرمنوتیک مدرن، ص 322 324، مقالهی «چرا هستی و زمان را مطالعه میکنیم»، نوشتهی هیوبرت درایفوس.
4. مقصود از شناخت گرایان، دانشمندانیاند که به تحقیق در بارهی پدیدههای طبیعی میپردازند، یعنی معرفتهای طبیعی در مقابل معرفتهای متعلق به انسان (=علوم انسانی) که در حوزهی هرمنوتیک جای دارند.
_______________________________
زیرا در این عمل جهان نادیده گرفته خواهد شد، چون جهان درست همان چیزی است که در هر عمل شناسایی یک موجود پیش فرض قرار گرفته است. هر موجودی که در جهان قرار دارد، موجودی است که بر حسب جهان درک میشود، و جهان همواره از قبل، آنجاست. موجوداتی که در جهان طبیعی انسان قرار دارند خودشان جهان نیستند، بلکه در جهاناند. فقط انسان است که جهان یا عالم دارد. جهان اساس و بنیاد هر فهمی است، جهان و فهم، اجزاء لا ینفک هستی شناختیِ هستی داشتنِ دازاین هستند.(5)
دازاین همواره در جهان است و هایدگر از هستی در جهان یا در جهان بودن به منزلهی حالت اساسی و مقوم دازاین سخن میگوید. وجود جهان نیازمند اثبات نیست، زیرا انسان بدون جهانی که از قبل با آن نسبت دارد تصور ناپذیر است، دازاین از همان آغاز هستی در جهان است. معنای جهان را از دیدگاه هایدگر با مثالی میتوان روشن کرد، فرض کنیم که ما با یک کوه روبهرو میشویم، دست کم ما به دو گونه میتوانیم دربارهی آن بیندیشیم. یکی این که آن را چیزی بدانیم که در جهان با آن برخورد کردهایم، چیزی که به صورت محسوس و مشخص در برابر ما قرار دارد. در این تصویر فقط به طریقی جزئی با کوه نسبت داریم و کوه به طور کامل به جهان ما در نمیآید. دیگری، این که به کوه به گونهای که در زندگی عملی ما تأثیر دارد بیاندیشیم، مثلاً معدنی که مواد و مصالح بنایی را تأمین میکند، یا منطقهای که به کار ورزش زمستانی میآید، یا به منزلهی محل دیدهبانی و نظایر آن. در این تصویر کوه در درون قلمرو اهتمام عملی ما و به عنوان یکی از اقلام دم دست ما تبدیل شده است. تصویر دوم بیانگر معنای جهان برای انسان است.
بنابراین، جهان هر روزی بر حسب اهتمامهای عملی دازاین به بیان درمیآید. هر موجودی در آن به منزلهی ابزاری فهمیده میشود که میتوان آن را برای پیشبرد و ارضای این اهتمامها به کار برد. و از
_______________________________
5. همان، ص 329 330.
_______________________________
طرفی، هر ابزاری فقط در چارچوب زمینهای از وظایف دارای معناست و این وظایف به تمامی به هم وابستهاند. هر ابزاری متضمن مجموعهی کاملی از ابزارهای دیگر است و سرانجام، آن نظام کامل، ابزاری است که اهتمامهای عملی انسان آنها را به هم پیوند داده است. بدین ترتیب، هایدگر، جهان را نظام ابزاری وسیعی میشمارد که اهتمام دازاین آن را به هم بسته است.(6)
تحلیل وجودی
مبدأ عزیمت تحقیق در باب هستی، پرسش و تحقیق دربارهی دازاین است. از آنجا که هر «دازاین» باید باشد و باید دربارهی وجود خودش تصمیم بگیرد و خودش را به این یا آن نحو بفهمد، پس هر دازاین به نحوی بسیار ملموس و غیر انتزاعی از قبل با پرسش وجود خودش درگیر است. هایدگر، این پرسش را پرسش وجود شخصی [موجودی/ existentiell [ مینامد، در برابر پرسش وجودی] existential [ که مربوط به تحقیق در باب وجود به نحو عام است، پرسش نخست، همگانی است، امّا پرسش دوم، مخصوص فیلسوفان است که در باب قوام اساسی وجود بشری من حیث هو به تدبر میپردازند. با این وصف، پرسش وجودی در پرسش شخصی (موجودی) ریشه دارد، زیرا تحقیق نظری از موقعیت ملموس وجود داشتن در جهان سرچشمه میگیرد. به اعتقاد هایدگر، پرسش از هستی را نباید بر حسب تفکر انتزاعی مطرح کرد، بلکه بایست آن را بر اساس مشارکت دست اوّل خودمان با وجود ملاحظه کنیم. انسانها تماشاگران هستی نیستند، بلکه شرکت کنندگان در آناند، و اگر فلسفهای از هستی باید وجود داشته باشد، این فلسفه را نمیتوان از نوعی مشاهدهی فاصلهدار به عمل آورد، چرا که چنین فلسفهای فقط بر اساس شرکت کامل ما به وجود میآید.
پس، آنچه باید انجام داد مطرح کردن ساختارهای اساسی وجود بشری است، به گونهای که این ساختارها در وجود داشتن خود ما بر ما ظاهر میشوند. طرح و تنظیم
_______________________________
6. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، ص 146 147.
_______________________________
عناصر مقدم دازاین را هایدگر «تحلیل وجودی» مینامد، تحلیل وجودی کوششی است برای آشکار کردن اساس خصوصیات بارزی که موجود(انسان) را از دیگر انواع هستها یا باشندگان متمایز میسازد.
تحلیل وجودی هایدگر، در واقع، عبارت است از توصیفات مفصّل از برخی خصوصیات اساسی وجود بشری و سنجیدن توصیفات او، یعنی مقایسه کردن آنها با آنچه خودمان از طریق مشارکت دست اوّل با وجود به طور بالفعل آن را میشناسیم. ولی، به دست دادن و سنجیدن توصیفی از ساختارهای اساسی وجود کار سادهای نیست. وجود، یک شیء نیست که ما بتوانیم در برابرمان بگذاریم و آن را از بیرون وصف کنیم. ما خودمان موجوداتی هستیم که باید وصفشان کرد، و پر واضح است که خودشناسی کار دشواری است. آیا میتوان تحلیلی از وجود ارایه کرد که با وجود تفاوتهای فردی میان یک شخص و شخص دیگر، نزد همگان معتبر باشد؟
نکتهی دیگری که میتوان آن را مانعی بر سر راه شناخت کامل دازاین به شمار آورد این است که دازاین هیچگاه در هستیاش کامل نیست، او همچنان که پیش میرود، با تحقق بخشیدن به امکانهایش یا رها کردن آن، چیستی خودش را میسازد، او همواره در سیر از مقامی به مقام دیگر است، لذا گفته شده است«چیستی دازاین در وجود آن نهفته است». بدن ترتیب، تحلیل وجودی، خواص کلّی را وصف نمیکند، بلکه صرفاً طرق ممکنی را وصف میکند که دازاین بدان طرق میتواند وجود داشته باشد. این طرقِ ممکنِ وجود داشتن را هایدگر «اوصاف وجودی» مینامد.(7)
حالتهای وجودی
اگر چه انسان از آغاز در جهان است و فهم او از جهان از راه مشارکت و تلاش و اهتمام عملی حاصل میشود و نه مشاهدهی نظری، ولی هنوز باید دربارهی این انکشاف و گشودگی تحقیق کنیم،
_______________________________
7. مارتین هایدگر، ص 57 61.
_______________________________
انکشاف و گشودگیای که در حقیقت وجه تمایز دازاین از تمامی موجودات دیگری که ما میشناسیم به شمار میرود. هایدگر دازاین را همان منکشف بودن یا گشودگی آن میداند.(8) وی همچنین دازاین را به منزلهی یک عرصه یا فضای بازی در یک جنگل وصف میکند که در آنجا نور به مقصد میرسد. او اغلب از «شفافیت» دازاین سخن میگوید. وی، تمامی این تصورات را با تعلیم سنتی دربارهی نور فطری در انسان مرتبط میداند. این نور فطری یا روشنی هستی در جهان است که هایدگر به پژوهش در آن میپردازد. او معتقد است که هستی در جهان به دو طریق اساسی و آغازین بر خودش منکشف میشود: از طریق حالات و فهم.
او نخست به ملاحظهی آن حالات انفعالی میپردازد که در هر زمان مفروضی به تجربهی ما رنگ میدهد. این گونه حالات را هایدگر مقوّم یک حالت وجودی بنیادی میشمارد. این حالات، اگر چه احساساتی زودگذر و فرارند که میآیند و میروند، امّا به نظر هایدگر میتوانند هستی در جهان ما را به طرقی بسیار بنیادی روشن سازند. حال، بر ما آشکار میکند که ما چگونه با محیطمان همنوا میشویم. نحوهی درک این گونه حالات انفعالی نه عینی است و نه ذهنی، بلکه مقدم بر جدایی ذهن و عین پیدا میشود، حال، متعلق به تمامیت «آنجا بودن» ماست و آنجا را برای ما روشن میسازد، انفعالاتی چون ترس، شادی، ملال، دلشوره، و غیره نمونههایی از این حالاتاند.(9)
حالتها آشکار کنندهاند، حالتی خاص، به این عنوان که به نحوی مثلاً ترسناک، ملال آور، شاد کننده یا نفرت انگیز، با دازاین ارتباط مییابد، آشکار کنندهی چیزی در جهان است. و نیز بیانگر این مطلب است که دازاین به روی جهان چون چیزی که میتواند بر او اثر بگذارد،
_______________________________
8. مارتین هایدگر، ص 47 53.
9. مقصود این است که به سان اعیان خارجی از طریق علم حصولی حاصل نمیشود، بلکه از طریق علم حضوری و درک وجدانی به دست میآید.
_______________________________
گشوده است. با این همه، آسانتر آن است که به جای قبول این که حالتها چیزی را دربارهی جهان فاش میکنند، این نکته را بپذیریم که این حالتها چیزی را دربارهی دازاین آشکار میکنند. زیرا حالتها مشخصههای عینی واقعیت را ثبت نمیکنند، بلکه بیشتر پاسخهای ذهنی به جهان را ثبت میکنند. ولی هایدگر این نتیجهگیری را رد میکند. به اعتقاد وی، از آنجا که حالتها وجهی از موجودیت دازاین هست، باید وجهی از هستی در جهان نیز باشند. به این ترتیب، همانگونه که رازگشای دازاین هستند، باید رازگشای جهان، و بودن در جهان نیز باشند.
«حالت به موردی روانی مرتبط نیست، و خود شرطی درونی نیست که به نحوی اسرارآمیز به بیرون راه مییابد، و نشان خود را بر چیزها و افراد میزند. حالت نه از بیرون میآید و نه از درون، بلکه از هستن در جهان میآید، چون راهی برای این گونه هستن».
هایدگر این ادعای خود را با تحلیل دقیقتری از ترس استحکام میبخشد. ساختار پایهی ترس سه عنصر دارد: چیزی که ما در مواجهه با آن میترسیم، خود ترس، و چیزی که به خاطر آن میترسیم. عنصر نخست، چیزی است در جهان که ما آن را برای سلامت یا امنیت خود زیانآور میدانیم. عنصر دوم (خود ترس) پاسخ ماست به آن چیزی که ترسناک است. و عنصر سوم (چیزی که به خاطرش میترسیم) سلامت و امنیت ما، و در یک کلام، خود ماست. بنابراین، ترس هم چهرهای ذهنی دارد و هم چهرهای عینی.
ذهنی بودن دو معنا دارد: یکی به معنای امری موهوم در مقابل امر حقیقی، و دیگری به معنای چیزی که جز با ارجاع به موقعیتها، ویژگیها و پاسخهای ذهنی، قابل فهم نیست، در مقابل پدیدارهایی که توضیح آنها مستلزم چنین ارجاعهایی نیست. کیفیتهای اوّلیه همچون درازا در هیچ یک از دو معنا ذهنی نیستند. توهمها در هر دو معنا ذهنیاند، و ترسناکی فقط به معنای دوم ذهنی است.
از نظر هایدگر، از آنجا که هستی دازاین ، «هستن با » است، وضعیتهای فردی آن نه تنها بر روابطش با دیگران تأثیر میگذارد، بلکه از آنها تأثیر نیز میپذیرد، بر این اساس، حالتها میتوانند اجتماعی باشند، زیرا حالت دازاین، از هستن در جهان برخاسته است، و جهان با مجموعهای از نقشهای به لحاظ اجتماعی معینِ مقولهها و مفاهیم استحکام یافته است. این نکته بدین معناست که ساختار پایهی حتی خصوصیترین و شخصیترین احساسها و پاسخهای دازاین، به گونهای اجتماعی، مشروط است.(10)
تعبیری که هایدگر برای توصیف انکشاف حاصل از طریق حالات انفعالی به کار میبرد «واقع بودگی] Facticity [ است.مراد از واقع بودگی این است که دازاین همواره خودش را در موقعیتی مییابد که در آنجا «بودن» دارد. امکانهای وجودی انسان همواره مشروط به واقع بودگی وجودند. انسان هیچگاه امکان محض نیست، بلکه همواره امکان واقع بوده (واقعیت دار) است. دازاین، هرگز با افقهای بسیار باز اقدام به عمل را آغاز نمیکند، زیرا در هر لحظهی مفروضی، از قبل، دادههای بسیاری وجود دارد. برخی از این دادهها شاید مولود انتخابهای گذشتهی خود دازاین باشند، امّا دادههای دیگری وجود دارند که وی آنها را انتخاب نکرده است، بلکه آنها را جامعه یا تاریخ یا توارث یا عوامل دیگر برای او تعیین کردهاند. با این حال، من بودن انسان اقتضا میکند که هر چه را قبلاً به این وجود خاص داده شده برعهده بگیرد.(11)
ماهیت فهم
اصطلاح فهم) Verstehen( در فلسفهی هایدگر معنای خاصی دارد و به معنایی نیست که کلمهی انگلیسی) understanding( معمولاً بر آن دلالت میکند. کلمهی مزبور در زبان انگلیسی حاکی از همدردی و استعداد احساس چیزی است از آنچه شخص دیگری تجربه میکند. میتوان دانش بسیار
_______________________________
10. مارتین هایدگر، ص 7269.
11. هرمنوتیک مدرن، ص 379 384، مقالهی «فهم، تأویل، زبان»، نوشتهی استیفن میولهال Stephen Mulihall.
_______________________________
و فهم اندک داشت، زیرا فهم ظاهراً به آنچه ذاتی و اساسی است نایل میشود، و در برخی کاربردها، به آنچه شخصی است.
از نظر هایدگر، فهم عبارت است از قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی میکند، فهم استعداد یا قوهی خاصی برای احساس موقعیت شخصی دیگر نیست(چنان که شلایر ماخر معتقد بود) و نیز قوهای برای درک معنای بیان زندگی در سطحی عمیقتر (چنان که دیلتای معتقد بود) نمیباشد، فهم چیزی تصور نمیشود که بشود آن را تصاحب کرد، بلکه دقیقاً حالت یا جزء لا ینفک «هستی در جهان» است. فهم هویتی موجود در این جهان نیست، بلکه ساختاری در هستی است که ممارست بالفعل درک در سطحی تجربی را ممکن میسازد. فهم با وجود آدمی همریشه و همپیوند است و در هر عمل تأویل حاضر است.(12)
فهم (پس از حالات انفعالی) طریق بنیادی دیگری است که در آن «هستی در جهان» یا دازاین بر خودش منکشف میشود. فهم یک وصف وجودی است. اگر حالات در وهلهی نخست با افشای واقع بودگی دازاین مرتبط است، فهم نیز با افشای امکانهای آن ارتباط دارد. در این جا وقتی از «امکان» سخن میگوییم معنای وجودی آن را در نظر داریم و مقصودمان امکان محض (امکان وقوع) چیزی که شاید برای دازاین اتفاق افتد نیست، بلکه مقصود نحوهای از هستی است که در این یا آن موقعیت به روی دازاین گشوده میشود و در آن دازاین میتواند به سوی جلو حرکت کند. بدین جهت، فهم مبتنی بر اهتمام عملی انسان است. این نوع از فهم با قادر بودن به ادارهی چیزی، حریف بودن آن، و شایسته بودن برای انجام کاری مرتبط است، و فهمِ صرفاً نظری، با عمل انتزاع از این نوع وسیعتر وجودی، مشتق میشود و
_______________________________
12. یعنی انسان با انتخابهای آگاهانهی خویش، هویت خود را میسازد و به آن تعیّن میبخشد. آنچه از قبل به وی داده شده مواد خامی هستند که او آنها را فعلیت خاص میبخشد و در حیطهی هویت خویش در میآید.
_______________________________
در آن اغراض عملی دازاین به کمترین حد خود میرسند.(13)
فهم با سویهی فعال رویارویی دازاین و با امکاناتِ وجودی خویش، انطباق دارد، زیرا اگر هستی دازاین مسئلهای برای او باشد، آنگاه، دازاین در هر لحظه از هستی خود باید یکی از امکانهایی را که وضعیت او در دسترس وی قرار میدهد یا نمیتواند قرار دهد، محقق سازد، و از رهگذر آن، در چارچوب یکی از امکانها قرار گیرد(از جمله این امکانها یکی هم امکان باقی ماندن در وضعیتی است که دازاین خود را در آن باز مییابد). به بیان دیگر، دازاین باید خود را در این یا آن امکانِ وجودی قرار دهد، و این مطلب هستهی مرکزی نکتهای است که هایدگر از فهم در نظر دارد. این خودْ نهادنِ دازاین در امکانها متضمن درک امکانهای کنشی است که آن وضعیت خاص آن را ممکن میسازد، و در نتیجه متضمن درک جهان در رابطه با امکانهای خود دازاین برای وجود داشتن است.
فهم، موضوع توانایی در انجام کارهایی یا درگیر شدن در فعالیتهایی است. این توانایی عملی اساساً با برخی امکانهای وجودی ارتباط دارد. این که من چگون با ابژهها یا اعیان پبرامون خود مرتبط میشوم، از رهگذر وظیفهای که من به خاطر آن دست به کنش میزنم(مثلاً صندلی میسازم) تعیین میشود. امّا من این وظیفه را به خاطر امکان وجودی عامتری(مثلاً این که من یک نجار وظیفهشناسی هستم) که تعیین میکند که من چه کسی هستم، انجام میدهم. از این راه، امر عامترِ «به خاطر آن» امر خاصتر را هدایت میکند و محدود میسازد. خویش فهمیِ من شکل دهندهی راهی است که در آن من وظایف خاصتری را که با آنها روبهرو هستم انجام میدهم. آنچه اینک به صورت بالفعل تحقق مییابد به خاطر این است که انسان از قبل خود را در امکان آن طرح افکنی کرده است. شخص، در حال حاضر یک نجار است، چرا که در گذشته، خود را در این امکان،
_______________________________
13. علم هرمنوتیک، ص 144 145.
_______________________________
طرح افکنده است. از این جا به دست میآید که ابزار واقعی وجودیِ دازاین امکان است نه فعلیت.
هر دازاین، به عنوان دازاین خود را به پیشاپیش طرح افکنده است، و مادام که هست، در حال طرح افکنی است. دازاین مادام که هست، همواره در چارچوب امکانها خود را فهمیده است، و همواره هم خود را خواهد فهمید.
باید توجه داشت که طرح افکنی انسان محدودیتهایی دارد. یکی از عوامل محدودیت، زمینهای است که در آن طرح افکنی میشود، مثلاً یک نجّار وظیفه شناس ممکن است در کارخانهای قرار گیرد که هیچگونه تصویری از کار خوب او که به امید آن زندگی میکند، ندارد. عامل دیگر این که گاهی ممکن است به فردی مسئولیتی سپرده شود که استعداد کافی برای آن را ندارد، و یا این که فرصت لازم در اختیار وی قرار نگیرد. عامل سوم این که امکانهای وجودی که انسان خود را در آنها طرح افکنی میکند به وسیلهی زمینههای اجتماعی او تعیّن مییابند، یک انسان نمیتواند در جامعهای که هیچگونه تصوری از کار کردن با چوب ندارد، خود را به عنوان یک نجّار خوب بفهمد.
از این جا روشن میشود که استقلال فهم، همواره استقلالی نسبی است. توان طرح افکنی ما همان قدر مشروط است که حالتهای عاطفی ما، آزادی به تحقق بخشیدن به یک امکان وجودی مفروض امری واقعی است، ولی مطلق نیست، زیرا هر آنچه یک امکان واقعی به حساب میآید، با موقعیت مشخص و پس زمینهی فرهنگی (و حالت رایج متناسب با آنها) شکل گرفته است. درون آن موقعیت، پس زمینه و حالتهاست که تصمیم گرفته میشود، و این عوامل به میزان زیادی خارج از کنترل شخصی هستند.(14)
هستی شناسی فهم و رسالت هرمنوتیک
هستی شناسی فهم تحولی است
_______________________________
14. مارتین هایدگر، ص 70 76.
_______________________________
پدیدار شناسی که از «پژوهشهای منطقی» هوسرل آغاز شد و به «هستی و زمان» هیدگر رسید. در هستی شناسی فهم، به فهم، نه همچون یک شیوهی شناخت، بلکه همچون شیوهای از وجود نظر میشود. و به جای این که بپرسیم«به چه شرطی سوژه یا شناسنده میتواند متن یا تاریخ را بشناسد؟» میپرسیم: «هستندهای که هستیِ او بر فهم استوار شده است، چه نوع هستندهای است؟». به این ترتیب، مسئلهی هرمنوتیک به تحلیل این هستی که هایدگر آن را دازاین) Dasein( مینامد تبدیل میشود. این نگرش، مسئلهی هرمنوتیک را از شناخت شناسی تأویل به هستی شناسی فهم باژگون نموده است.
برای تأمل دربارهی هستی به طور کلی، باید در باب دازاین، یعنی هستیای که در شیوهی فهم هستی موجودیت دارد، تأمّل نماییم. به این ترتیب، فهم دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است، یعنی آن وجه از این هستی که از رهگذر فهم موجودیت دارد.(15)
وی، در جای دیگر، این مطلب را چنین بازگو کرده است: در هستی شناسی فهم مسئله به گونهای بنیادیتر از مسئلهی فهم به گونهای که در نظریهی شناخت مطرح است، مورد بحث قرار میگیرد. در نظریهی شناخت پیوند و رابطهی سوژه ابژه مطرح است، ولی در هستی شناسی فهم مسئلهی پیوند هستی تاریخی (انسانی) با کل هستی مطرح است. این مسئله قبل از هیدگر در پدیدار شناسی هوسرل متأخر یعنی نویسندهی «بحران» مطرح گردیده است. هوسرل متأخّر معتقد بود پیش از هر چیز باید بنیان پدیدار شناسانهی این هستی شناسی را بجوییم. در حقیقت، هوسرل میخواهد هستی شناسی فهم را به جای شناخت شناسیِ تأویل قرار دهد.
بر این اساس، فهم به جنبهای از طرح دازاین و گشودگی آن به هستی، بدل میشود، مسئلهی حقیقت، دیگر مسئلهی روش نیست، بلکه مسئلهی تجلی هستی
_______________________________
15. هرمنوتیک مدرن، ص 387 391، مقالهی «فهم، تأویل، زبان» نوشته استیفن میول هال.
_______________________________
برای هستندهای است که موجودیت آن در فهم هستی نهفته است.(16)
هرمنوتیک، نوعی بازاندیشی دربارهی علوم معنوی (علوم انسانی) نیست، بلکه تشریح بنیان هستی شناسانهای است که این علوم میتوانند بر آن استوار گردند. پرسش فهم از نظر هایدگر با آنچه برای دیلتای مطرح بود تفاوت دارد. پرسش فهم برای دیلتای با مسئلهی درک اذهان دیگر گره خورده بود. آنچه برای وی مطرح بود، امکان رسیدن و ارتباط برقرار کردن با یک نفس یا روان بیگانه از طریق علوم معنوی، از روانشناسی گرفته تا تاریخ بود. امّا هایدگر پرسش فهم را از ارتباط با اشخاص دیگر جدا کرده، و آن را در ارتباط با جهان و هستی به معنای اصلی آن مطرح میشود. بر این اساس، هستی شناسی فهم موجودات، با تأمّل در بودن در جهان و نه با بودن در دیگری، آغاز میشود. هایدگر با پیوند زدن پرسش فهم به «جهان» جنبهی روانشناسانه آن را میزداید.(17)
مفسّران اگزیستانسیالیست هایدگر در فهم دیدگاه وی در جابجایی مزبور دچار اشتباه شدهاند، آنان با تحلیل پدیدههایی چون مراقبت، اضطراب، بودن به سوی مرگ، به منزلهی نوعی روانشناسی وجودی سطح بالا برخورد کردهاند و از این نکته غافل شدهاند که تحلیلهای هایدگر دربارهی امور یاد شده جزئی از تأمل و تعمق وی در باب جهان بودنِ جهان است، و هدف آنها بیاعتبار ساختن ادعای فاعل شناسایی (سوژه) است که خود را ملاک و معیار عینیت معرفی میکند. آنچه از ادعای فوق در مورد نقش سوژه برای ما باقی میماند، شرایط سکونت در جهان است که به مفاهیم وضعیت، فهم و تفسیر اشاره میکند. و به همین دلیل باید نوعی رابطه پایهگذار بر نظریه فهم یا ادراک مقدم باشد، رابطهای که استقرار هر نظام زبانی، و در نتیجه کتابها و متون را بر پایگاهی استوار تضمین میکند. پایگاهی که در بنیاد خود به تکلّم و گفت و گو و بیان مربوط
_______________________________
16. هرمنوتیک مدرن، ص 155 116 مقالهی «وجود و هرمنوتیک» از پل ریکور.
17. همان، ص 117 119.
_______________________________
نمیشود.
بنابراین، ما باید پیش از هرگونه جهتگیری دربارهی چیزی خود را در آنجا بیابیم و به گونهای معین خود را در آنجا احساس و ادراک کنیم. ما تاکنون به واسطهی معرفت و شناخت با اشیا روبهرو بودهایم و همواره نیز خواهیم بود، امّا حالت بودن در وضعیت یا قرار دادن ما در یک وضعیت معین، بر این روبهرو بودن با اشیاء تقدم دارد. و بدین گونه فهم حاصل میشود.(18)
پدیدار شناسی و هرمنوتیک
هایدگر در بند هفتم از کتاب «هستی و زمان» با عنوان «روش پدیدار شناسی پژوهش» از روش خود صریحاً با لفظ هرمنوتیک تعبیر کرده است. در این جا این سوءال مطرح میشود که هرمنوتیک با پدیدار شناسی چه رابطهای دارد؟ پیش از پاسخ دادن به این پرسش لازم است تعریف هایدگر از پدیدار شناسی را بررسی کنیم.
هایدگر در تبیین پدیدارشناسی به ریشههای یونانی این کلمه باز میگردد. فاینومنون/ Phainomenonیا فاینسشای/ Phainesthaiو لوگوس/ Logos. فاینومنون به معنای چیزی است که خود را نشان میدهد، چیزی ظاهر و منکشف. به گفتهی هایدگر، این ظاهر شدن یا منکشف شدن چیزی را چنان که هست نباید صورتی ثانوی از اشاره کردن تعبیر کرد، مانند وقتی که میگوییم چیزی چیز دیگری به نظر میآید. همچنین نشانهی چیزی نیز نیست، که به پدیدار دیگری اشاره داشته باشد، بلکه نشان دادن یا به ظهور آمدن چیزی است، چنان که هست (یعنی واقعیت شیء ظاهر عین ظاهر است، و ظهور وصف زاید و عارض بر آن نیست که دوگانگی ظاهر و مظهر یا مشیر و مشارالیه در کار باشد).
پسوند ologyدر کلمهی فنومنولوژی/ Phenomenology(پدیدارشناسی) نیز به کلمهی یونانی logosباز میگردد. لوگوس/ logosآن چیزی است که در سخن گفتن انتقال داده میشود، پس معنای عمیقتر logosخود رخصت ظهور
_______________________________
18. پل ریکور، رسالت هرمنوتیک، ص 28 29.
_______________________________
دادن به چیزی است. هایدگر logosرا به چیزی مانند عقل یا دلیل تعریف نمیکند، بلکه logosدر واقع حاکی از عمل سخن گفتن است که هم عقل و هم دلیل را ممکن میسازد. لوگوس نقشی نشان دهنده) apophantic( دارد، یعنی به پدیدارها اشاره میکند. به عبارت دیگر، رخصت میدهد چیزی به منزلهی چیزی دیده شود. پس نقش «به منزله» را دارد. ولی این نقش آزاد نیست، بلکه تابع انکشاف یا به ظهور آوردن است. ذهن در پدیدار معنایی نمیافکند، بلکه آنچه به ظهور میرسد تجلّی هستی شناختی خود شیء است. لوگوس قوهای نیست که به کارگیرندهی زبان به زبان بخشیده باشد، بلکه قوهای است که زبان به استفاده کنندهی از زبان میبخشد، وسیلهای است که در تصرّف آن چیزی در میآید که آن چیز از طریق آن ظاهر شده است.
پس واژهی فنومنولوژی/ Phenomenologyبه معنای رخصت دادن به ظاهر شدن اشیاء است آن گونه که آنها هستند، بی آن که مقولات خود ما به آنها تحمیل شوند. اشاره به اشیاء از ما نیست، بلکه اشیاء خودشان را به ما نشان میدهند.
چنین روشی برای نظریهی هرمنوتیکی اهمیت بسیاری خواهد داشت، زیرا مستلزم آن است که تأویل، به جای این که در آگاهی و مقولات انسانی بنیاد نهاده شود، در ظهور شیء مورد مشاهده، بنیاد نهاده شود. امّا اهتمام هایدگر به مابعدالطبیعه و پرسش هستی بود، آیا چنین روشی میتوانست برای پرسش هستی به کار گرفته شود؟ این مسئله با توجه به این که هستی هرگز نمیتواند حقیقتاً برای ما به صورت موضوع شناسایی درآید، زیرا چیزی جدا از واقعیت انسان و دیگر اشیاء نیست، شکل پیچیدهای به خود میگیرد، ولی هایدگر بر آن است که هر کس با وجود خود به درکی از آنچه غنای هستی است نایل میشود. این فهم امری ثابت نیست، بلکه از طریق تجربهی مواجه شدن با پدیدارها به طور تاریخی شکل گرفته و متراکم شده است.
پس، بدین طریق میتوان از چگونگی رخ دادن وجود و ظهور آن پرسش نمود. و در نتیجه هستی شناسی به صورت پدیدار
شناسی در میآید. هستی شناسی باید به عمل فهم و عمل تأویل که از طریق آن اشیاء ظاهر میشوند روی آورد، باید حالت و جهت وجود انسان آشکار شود، باید ساختار نامرئی هستی در جهان مرئی گردد. این جاست که هستی شناسی در مقام پدیدار شناسی هستی به هرمنوتیک وجود تبدیل میشود. امّا این نوع هرمنوتیک یقیناً روش شناسی لغوی به شیوهی قدیم نیست، یا حتی روششناسی عام مورد نظر دیلتای در خصوص علوم انسانی نمیباشد، بلکه هرمنوتیک عبارت است از تأویل هستی دازاین. به گفتهی هایدگر، علم هرمنوتیک عبارت است از وظیفهی اعلان کردن و آشکار نمودن که از طریق آن دازاین ماهیت هستی را بر خودش معلوم میکند. بر این اساس، علم هرمنوتیک به عنوان روش شناسی تأویل برای علوم انسانی، شاخهای از هرمنوتیک است به عنوان هستی شناسی تأویل.
شلایر ماخر در علم هرمنوتیک مبنایی را در شرایط مربوط به هر همسخنی و گفتگو جستجو میکرد، و دیلتای کوشید تا فهم را به عنوان قوهای در انسان بشمارد که از طریق آن زندگی با زندگی روبه رو میشود. امّا او فهم را به علوم انسانی اختصاص میداد، و نگرشی کلی نسبت به آن نداشت. امّا هایدگر گام نهایی را برداشت و علم هرمنوتیک را به عنوان قوهی هستی شناختی فهم و تأویل در معنای کلی و فراگیر آن تعریف کرد، که انکشاف وجود اشیاء و نهایتاً استعدادهای بالقوهی هستی دازاین را ممکن میسازد. بنابراین، علم هرمنوتیک هنوز هم نظریه فهم است، لیکن فهم به گونهای هستی شناسانه تعریف میشود.(19)
_______________________________
19. همان، ص 30 31؛ علم هرمنوتیک، ص 141 144، نیز ر.ک: ساختار و تأویل متن، ص 562 563.