برهان علیت از دیدگاه امام علی (ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکی از راههای اثبات وجود خدا، برهان علّی است که از راه معلولیت عالم به وجود خدا پی برده میشود.
امام علیعلیه السلام در تعابیری به این برهان اشاره میکنند که ابتدا تعابیر حضرت را در این باره مطرح کرده، سپس به تقریر و توضیح برهان میپردازیم.
تعابیر امام علیعلیه السلام
1. هر موجودی غیر از خداوند معلول است:«کلّ قائم فی سواه معلول».(1)
2. هر چیزی به خدا قیام دارد: «کلّ شیء قائم به».(2)
3. هر چیزی خاشع و قائم به خداست، خدا غنای هر فقیری و عزّت هر ذلیلی و قوّهی هر ضعیفی است: «کلّ شیء خاشع له، و کلّ شیء قائم، غنّی کلّ فقیر وعزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(3)
4. خدا از هر چیزی بینیاز است و هیچ چیزی بینیاز از خدا نیست: «سبحان
_______________________________
1. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14.
2. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43.
3. نهج البلاغه، خطبه 109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.
_______________________________
الغنی عن کلّ شیء و لا شیء من الاءشیاء یُغنی عنه».(4)
5. خلق هر چیزی از خداست که در نتیجه معلول نیز خواهد بود: «منه کان کلّ شیء للخلق».(5)
6. هر قوی غیر از خداوند، ضعیف است و هر ضعیفی وابسته به غنی است و خدا فقط بینیاز از هر چیزی است: «کلّ قویّ غیره ضعیف».(6)
از بیانات امام علیعلیه السلام به خوبی برمیآید که همه اشیاء غیر از خداوند معلول و در نتیجه قائم به خداوند هستند.
تقریر برهان علّی
این برهان را به طور مختصر میتوان چنین مطرح نمود:
جهان معلول است.
هر معلولی نیازمند علت است.
بنابراین، جهان که معلول است نیازمند به علتی است که آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود.از این رو خدا وجود دارد.
توضیح: در واقع امکان ندارد که یک شیء معلول، علت فاعلی خود باشد، زیرا مستلزم آن است که شیء، مقدّم بر خودش بشود که امری محال است. همچنین در سلسلهی علل فاعلی، ممکن نیست تا بینهایت پیش برویم، زیرا در سلسله علل فاعلی، علت نخستین، علتِ علت واسطه است و واسطه، علتِ علت اخیر است. در این جا فرقی بین این امر نیست که علت واسطه، واحد باشد یا متعدّد. از آنجا که رفع علت، همان رفع معلول است. بنابراین، اگر علت نخستین در سلسلهی علل فاعلی نباشد، دیگر علت اخیر و علت واسطه وجود نخواهد داشت. امّا اگر فرض کنیم که سلسله علل فاعلی تا بینهایت پیش رود، در آن صورت،علت فاعلی نخستینی در کار نخواهد بود. در نتیجه علل واسطه و معلول اخیر هم
_______________________________
4. شرح نهج البلاغه: 20/348/977.
5. التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24.
6. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم:6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314.
_______________________________
نخواهد بود که همه این فرضها، آشکارا باطل است. بنابراین، ضروری است که علت فاعلی نخستینی را بپذیریم که همگان آن را خدا مینامند.
برای فهم بیشتر این برهان لازم است که مفاهیم و اصول مندرج در آن توضیح داده شود.
1. تعریف مفهوم علت ومعلول
دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثانیه فلسفیاند که ظرف عروضشان ذهن و ظرف اتصافشان خارج میباشد؛ یعنی در خارج منشأ انتزاع دارند ولی وجود مستقل و منحازی ندارند. برای انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیّت وابستگی یکی از آنها را به دیگری در نظر گرفت. این دو مفهوم را نمیتوان تعریف حقیقی و منطقی کرد، تعاریفی را هم که برای آنها ذکر کردهاند از قبیل شرح اللفظ است.
اگر دو وجود «الف» و «ب» را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم که «الف» موجودی است که تحقق موجود دیگر یعنی «ب» متوقّف بر آن است وجود «الف» را علت و وجود«ب» را معلول میگوییم. این تعریف، تعریف عام علت میباشد که هم شامل شرط و معدّات و سایر علل ناقصه هم میشود. امّا علت یک معنای خاصی هم دارد که عبارت است از موجودی که با وجود آن، تحقق و وجود موجود دیگر ضرورت پیدا میکند که این علت را علت تام نیز میگویند، یعنی علت به گونهای است که برای وجود معلول، کافی است، در غیر این صورت علت را علت ناقصه مینامند. مثلاً وجود حرارت از آن جهت که وابسته و متوقف بر وجود آتش است، وجود حرارت را معلول و آتش را علت میگوییم.(7)
بسیاری از فیلسوفان غربی از جمله دیوید هیوم و به تعبیری ایمانوئل کانت، مفهوم علت و معلول را از ملاحظه تقارن و تعاقب دو پدیده به دست میآورند؛ یعنی
_______________________________
7. علاّمه طباطبایی، نهایة الحکمة، صص138134.
_______________________________
هنگامی که میبینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر بودهاند یا به دنبال هم متحقق میشوند با مشاهده آتش یک عادت ذهنی در ما به وجود میآید که انتظار حرارت را میکشیم و این حالت انتظار و عادت را «علیّت» مینامند. بنابراین، علیت به نظر آنها توالی منظّم دو پدیده میباشد.(8)
امّا تصوّر آنان از علیت درست نیست، زیرا چه بسیار حوادثی که توالی منظّم دارند ولی ما آنها را علت و معلول نمیدانیم مانند توالی شب و روز. انسان به اصل علیت از طریق فطرت و با مشاهدهی درون خود آگاه شده است. انسان فعالیتهای ذهنی و روانی و مجعولات خود را اموری میداند که از خودش سر میزند و وجود آنها وابسته به وجود خودش میباشد در حالی که وجود خود، وابسته به آنها نیست؛ با این ملاحظه است که انسان مفهوم علت و معلول را انتزاع میکند و به سایر موجودات نسبت میدهد.
امام علیعلیه السلام نیز اصل علیّت را یک امر بدیهی میدانند و در کلامی میفرمایند: من تعجّب میکنم از کسی که مخلوقات خدا را میبیند ولی باز در خدا شک میکند. «عَجِبْتُ لمن شکّ فی الله و هو یری خلق الله».(9) بنابراین دلالت مخلوق و به تعبیری معلول بر خالق و علت امری بدیهی است.
2. تعریف علت فاعلی
فیلسوفان علت را به چهار قسم تقسیم میکنند. علت فاعلی، علت غایی، علت صوری و علت مادی. علت فاعلی، علتی است که معلول از آن پدید میآید و علت غایی، انگیزهی فاعل برای انجام کار میباشد،علت مادی، زمینهی پیدایش معلول است و در ضمن آن باقی میماند مانند عناصر تشکیل دهندهی گیاه، علت صوری، صورت و فعلیتی است که در ماده پدید میآید و منشأ آثار جدیدی در آن
_______________________________
8. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، علیرضا جمالی نسب، محمدمحمدرضایی، انتشارات دفتر تبلیغات ، قم، 1371، ص 62.
9. نهج البلاغه، حکمت126.
_______________________________
میگردد مانند صورت غایی.(10)
علت فاعلی دو اصطلاح دارد: یکی فاعل طبیعی که در فیزیک و طبیعیات به کار میرود و منشأ حرکت و دگرگونی اجسام و حالات میباشد و دیگر فاعل الهی که در فلسفه و الهیات مورد بحث واقع میشود و منظور از آن موجودی است که معلول را به وجود میآورد و به آن هستی میبخشد. در این استدلال هرگاه از علت فاعلی بحث میشود، منظور علت فاعلی الهی است.
3. اصل علیت
در این برهان اصل علیت،یعنی اصل «هر معلولی علتی دارد»، مورد استفاده قرار گرفته است که به توضیح آن میپردازیم.
بعضی از فیلسوفان مغرب زمین نظیر هیوم و کانت در مورد این اصل گفتهاند: اگر بخواهیم در مورد علیت به نحو صحیحی سخن بگوییم کاربرد ما باید به قلمرو تجربه یعنی در قلمرو عالم زمانمند و مکانمند محدود شود، زیرا این اصل خارج از عالم تجربه معنا ندارد. اگر ما مفهوم علیت را در مورد امور فی نفسه یا غیر تجربی به کار بریم، گرفتار مغالطه خواهیم شد و به ناروا از آن اصل استفاده کردهایم. آنان بر این عقیدهاند که در این برهان، ما از اصل علیت بهره گرفتهایم و علت نخستین را که خدا باشد ثابت کردهایم، بنابراین از اصل علیت به ناروا استفاده شده است، زیرا این اصل باید محدود به قلمرو تجربه شود.(11)
در مقابل این نظر میتوان گفت که چنین عقیدهای مبتنی بر نگرش خاص فلسفی آنان به واقعیت و شناخت است که اگر بخواهند به اصول تفکر خود پایبند باشند مستلزم شکاکیت و نفی جهان خارج است. یوهان گوتلیب فیشته، یکی از فیلسوفان ایدهآلیست آلمان میگوید: لازمهی فلسفه کانت نفی جهان خارج و به تعبیری ایدئالیست بودن است، زیرا کانت
_______________________________
10. علاّمه طباطبایی،پیشین، ص140؛ مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2.
11.پل ادواردز، پیشین ، ص 62.
_______________________________
میگوید علیت و وجود یکی از مقولات فاهمه میباشند که در حوزه پدیداری کاربرد دارند ولی خود، آنها را در امور فی نفسه که علت پدیدارها میباشند به کار برده است و جهان خارج را اثبات کرده است. بنابراین کانت برای اثبات جهان خارج به ناروا از این اصل استفاده کرده است.
همچنین کانت، اصل علیت را قضیهی تألیفی ما تقدم میداند. قضیه تألیفی ماتقدم، قضیهای است که مفهوم محمول، مندرج در مفهوم موضوع نیست و از خصیصه کلیت و ضرورت برخوردار است. باز چنین عقیدهای صحیح نمیباشد. اصل علیت یک قضیه تحلیلی است که مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست میآید؛ زیرا مفهوم معلول عبارت است از موجودی که وجود آن متوقّف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد. بنابراین مفهوم موضوع، مشتمل بر معنای احتیاج و توقف و نیاز به علت است که محمول قضیه مزبور را تشکیل میدهد. از این رو، این اصل از بدیهیات اوّلیه و بینیاز از هر گونه دلیل و برهانی است و صرف تصور موضوع ومحمول برای تصدیق به آن کفایت میکند. امّا تصدیق به این قضیه، اثبات نمیکند که در جهان هستی، موجود نیازمند به علت وجود دارد. زیرا قضیه حقیقیه در حکم قضیه شرطیه است. یعنی اگر موجودی به وصف معلولیت تحقق یافت به ناچار علتی خواهد داشت و همچنین این قضیه معلوم نمیکند که مصادیق معلول کدامند.
بعضی از فیلسوفان غربی که مفاد اصل علیت را درست درنیافتهاند، پنداشتهاند که مفاد اصل علیت، این است که هر موجودی نیازمند به علت است. از این رو به گمان آنان خدا هم که موجود است، باید علت و آفریننده داشته باشد. مثلاً جان هاسپرز در این باره میگوید:
«به هر حال فرض کنیم که ما بتوانیم این سوءال را که آیا این جهان به عنوان یک کل، علتی دارد؟ چنین پاسخ دهیم که علت آن خداست، بعد از آن این سوءال که علت خدا چیست، اجتناب ناپذیر است.
بسیاری از کودکان و نوجوانان با پریشانی زیاد از والدین خود این سوءال را مطرح میکنند سوءال آنان کاملاً درست است. چون ما گفته بودیم که هر چیزی،علتی دارد و اگر آن سخن، صحیح باشد پس خدا هم باید علت داشته باشد. واگر خدا علت ندارد، پس این سخن درست نیست که هر چیزی، علتی دارد و حال آن که اصل علیت که هر چیزی علتی دارد اوّلین مقدمه این برهان میباشد. بنابراین به نظر میرسد که برهان علّی نه تنها بی اعتبار است بلکه فی نفسه متناقض هم هست، زیرا این نتیجه که خدا علت ندارد، متناقض با این مقدمه است که میگوید، «هر چیزی، علتی دارد».(12)
هاسپرز غافل از آن بوده است که موضوع اصل علیت، موجود به طور مطلق نیست بلکه موجود معلول است و چون خدای متعال، معلول نیست، در نتیجه نیازی هم به علت و آفریننده نخواهد داشت.
4. ملاک احتیاج معلول به علت
دربارهی این مسأله که ملاک احتیاج معلول به علت چیست، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. متکلّمان پنداشتهاند که ملاک احتیاج معلول به علت حدوث زمانی است. یعنی هر موجودی که حادث باشد و در یک زمانی موجود نباشد و بعد به وجود بیاید نیازمند به علت خواهد بود و موجود قدیم را منحصر به خدای متعال دانستهاند و چنین استدلال کردهاند که اگر موجودی ازلی باشد و سابقه عدم نداشته باشد، نیازی ندارد که موجود دیگری آن را به وجود بیاورد. امّا فلاسفه معتقدند که ملاک احتیاج معلول به علت، امکان است. یعنی هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن، محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود. کوتاه یا دراز بودن عمر موجود ممکن، آن را بینیاز از علت نمیسازد، بلکه هر چه وجودش مستمر باشد، نیازش بیشتر خواهد بود. بنابراین امکان دارد که موجود ممکنی، قدیم زمانی
_______________________________
12. John Hospers، An Introdaction to Philosphical Analysis، 0791، pp.034-1
_______________________________
باشد ولی باز ممکن و نیازمند به علت. امکان صفت ماهیت است و ماهیت، نسبتش به وجود وعدم یکسان است و باید موجود دیگری که علت است آن را از حدّ تساوی خارج سازد. البته چنین امکانی، امکان ماهوی است و این امکان، با اصالت ماهیت سازگار است.(13)
امّا فیلسوفانی نظیر صدرالمتألهین که قایل به اصالت وجودند، ملاک احتیاج معلول به علت را امکان فقری و وجودی دانستهاند، یعنی فقر وجودی و وابستگی ذاتی بعضی از وجودها، ملاک احتیاج به وجود غنی و بینیاز میباشد. بنابراین اصل علیت چنین میشود: هر موجود فقیر و وابستهای به علتی نیاز دارد. عقیده صدرالمتألهین بر دو نظر قبلی برتری دارد.
در سخنان امام علیعلیه السلام ملاک احتیاج اشیاء به خداوند، ضعف و فقر وجودی آنهاست. چنانچه میفرماید:
«کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به، غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(14)
یعنی هر شیء به خدا قیام دارد و خدا غنای هر فقیری و عزت هر ذلیلی و قوت و نیروی هر ضعیفی است و هر چیزی و هر نیرویی غیر از خداوند ضعیف و فقیر است، و هر فقیری به او نیازمند»
و همچنین میفرماید:
«کلّ قویّ غیره ضعیف»(15): «هر قوی غیر از خدا ضعیف است»، یعنی تنها خداوند قوی است و هر چیزی غیر از خدا ضعیف و فقیر است و هر فقیری به غنی وابسته است و خدا غنا و قوه هر چیزی است.
حضرت در تعبیر دیگری میفرمایند: منزّه است خدایی که از هر چیزی غنی است و هیچیک از اشیاء بی نیاز از او نیست.
سبحان الغنیّ عن کلّ شیء ولا شیء من الاءشیاء یغنی عنه.(16)
_______________________________
13.علامه طباطبایی، پیشین، صص 5661.
14. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.
15. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314.
16. شرح نهج البلاغه:20/348/977.
_______________________________
حضرت در این تعابیر میفرمایند: همهی اشیاء نیازمند اویند. اگر ما ملاک را حدوث زمانی بگیریم، در صورت اثبات مجردات، حدوث زمانی شامل آنها نمیشود زیرا که مجردات زمانمند نیستند و حال آن که بر آنها شیء مخلوق اطلاق میشود و هر شیءِ مخلوقی نیازمند به خداست. بنابراین تمام مخلوقات و اشیاء معلول، نیازمند به خدایند و آن هم به خاطر وابستگی و فقر وجودی آنهاست.
5. اثبات معلولیت عالم
از بحث قبل روشن شد که ملاک احتیاج معلول به علت ضعف وجودی است. ضعف مرتبه وجودی، آثار و نشانههایی دارد که به وسیله آنها میتوان معلولیت موجودی را شناخت و از جمله آنها، محدودیت زمانی و مکانی و محدودیت آثار و وابستگی به غیر و تغییرپذیری و حرکت پذیری و فناپذیری و... را میتوان به شمار آورد.
موجودی که تغییر را میپذیرد، حتماً فقر وجودی دارد در نتیجه معلول است چرا که تغییر علامت فقدان و کمبود است و روشن است که موجودِ دارای نقص و کمبود، خود نمیتواند کمبود خویش را مرتفع سازد، بلکه محتاج علتی است که آن را از قوّه به فعلیّت برساند. موجودی که محدودیت زمانی و مکانی دارد، حتماً فقر وجودی دارد و در نتیجه معلول خواهد بود زیرا که یا سابقهی نیستی دارد یا لاحقهی نیستی. موجودی که به نحوی وابستگی به غیر داشته باشد ضعف وجودی دارد، در نتیجه معلول خواهد بود. با توجه به این خصوصیات آشکار میشود که جهان بستر تغییر و تحولات است و موجودات این جهان سابقه و لاحقه نیستی دارند و اجزاء آن به هم وابسته میباشند. بنابراین جهان، معلول خواهد بود. از این روست که امام علیعلیه السلام میفرمایند: هر چیزی غیر از خداوند معلول است، «کلّ قائم فی سواه معلول».(17)
_______________________________
17. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14.
_______________________________
هر معلولی به او قیام دارد، در نتیجه هر چیزی غیر از خدا به او قائم است:« کلّ شیء قائم به».(18)
و اوست که حیات و نور هر چیزی میباشد:«هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء».(19)
امام علی در تعبیری دیگر میفرمایند: از خداست که هر چیزی خلق میشود: «منه کان کلّ شیء للخلق».(20)
و در جایی دیگر میفرمایند: «کلّ مالک غیره مملوک».(21)
مالک یعنی واجد آثار و خواص بودن؛ و به تعبیری همه اشیایِ معلول، مالک آثار و خواصی هستند که حضرت میفرمایند:
همهی آنها مملوک و وابسته و تحت سیطره خدا هستند.
امام علیعلیه السلام همچنین در تعابیری، صفاتی را منحصراً از خدا سلب میکند و از این مسأله نتیجه میگیریم که ماسوی الله متصف به این صفاتند. این صفات لازمهی معلولیت میباشند که عبارتند از:
1. گذر زمان او(خدا) را تغییر نمیدهد: «لا یغیّر صروف الأزمان»(22) و در تعبیری دیگر میفرمایند: «لا یغیّره زمان»(23) و نیز در تعبیری دیگر میفرمایند: «لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود».(24)
و هم چنین محدودیت مکانی ندارد: «لیس له حدّ ینتهی إلی حدّه».(25)
2. حالت خدا تغییر پیدا نمیکند: «لا یتغیّر بحال ولا یتبّدل فی الأحوال».(26)
3. سکون و حرکت بر خدا عارض
_______________________________
18. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43.
19. کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8.
20. التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24.
21. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6885؛ بحارالأنوار:4/309/37.
22. کافی:1/25/1؛ التوحید:42/3.
23. نهج البلاغه، خطبه178؛ بحارالأنوار:77/307/12.
24. کافی:1/134/1؛ بحارالأنوار:4/269/15.
25. کافی:1/142/7؛ التوحید:33/1؛ بحارالأنوار:4/266/14.
26. نهج البلاغه، خطبه186؛ احتجاج، 1/477/116؛ بحارالأنوار:4/254/8.
_______________________________
نمیشود:«لا یجری علیه السکون والحرکة».(27)
4. خداوند مثل و مانند ندارد تا از آن طریق شناخته شود: «لا له مثل فیعرف بمثله»(28) و یا: «فلا شیء کمثله».(29)
5. خداوند نه میزاید و نه زاییده شده است: «لم یلد فیکون مولوداً ولم یولد فیصیر محدوداً».(30)
6. افول و زوال بر خدا راه ندارد: «الذی لایحول و لایزول ولایجوز علیه الاُفول».(31)
بنابراین، از این بیانات نتیجه میگیریم که موجودی که متصف به این صفات باشد یعنی گذر زمان او را تغییر دهد و محدودیت مکانی داشته باشد، حالت آن تغییر کند، سکون و حرکت بر او عارض شود، و مثل و مانند داشته باشد و بزاید و زاییده شده و زوال پذیر باشد، متصف به معلولیت میشود و ما تمامی موجودات جهان را متصف به این صفات میدانیم، در نتیجه تمامی آنها معلول خواهند بود. خداوند هیچ یک از این صفاتِ لازمهی معلولیت را واجد نیست. امام علیعلیه السلام در تعبیری میفرمایند: صفات خدا مباین صفات مخلوقات است: «مباین لجمیع ما أحدث فی الصفات».(32)
بنابراین، خداوند متصف به هیچیک از این اوصاف نیست و هر موجودی که متصف به این صفات باشد معلول خواهد بود.
جهان، متصف به این صفات است، در نتیجه معلول خواهد بود. و هر معلولی، به علتی نیاز دارد.
بنابراین آن علت، هیچیک از آن
_______________________________
27. نهج البلاغه، خطبه 186، احتجاج :1/476/116؛ بحارالأنوار:57/30/60.
28. کافی:1/142/7؛ التوحید:32/1؛ بحارالأنوار:4/266/14.
29. کافی:1/141/7؛ بحارالأنوار:4/266/14.
30. نهج البلاغه، خطبه 186؛ احتجاج:1/476/116؛ بحارالأنوار:4/254/8.
31. نهج البلاغه، خطبه6/7؛ بحارالأنوار:77/310/14.
32. عیون أخبار الرضا:1/121/15؛ بحارالأنوار:4/221/2.
_______________________________
خصوصیات را نباید داشته باشد و آن چیزی جز خدا نخواهد بود.
6. امتناع دور و تسلسل در علل
بعضی از معترضان به برهان علّی میگویند: چه اشکالی دارد که سلسله علل تا بی نهایت ادامه داشته باشد، یا این که خود جهان علت خود باشد، در آن صورت نمیتوان خدا را اثبات کرد.
فلاسفه در مقابل، این اشکال را مطرح کردهاند که تسلسل علل تابی نهایت محال است. امتناع آن را بدیهی یا حدّاقل قریب به بداهت میدانند و دلایلی بر این امتناع، اقامه کردهاند که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم.
1. اگر ما سلسلهای از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علتها، معلول علت دیگری باشد، سلسلهای از تعلّقات و وابستگیها خواهیم داشت و بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد، تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگیها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند؛ زیرا مجموع بینهایت محتاج و وابسته هرگز غیر محتاج و مستقل و غنی نخواهد شد.(33) هم چنان که مجموع بینهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.
2. ابن سینا میگوید اگر سلسلهای را فرض کنیم که اعضای آن همگی وصف معلولیت را داشته باشند، یعنی یک سلسله نامتناهی که هر عضوی از آن در عین علت بودن، معلول هم باشند، فرض آن مستلزم نتایج باطل است. زیرا مجموع این سلسله یا علتی دارد یا بدون علت میباشد. فرض بدون علت بودن با معلولیت و نیازمندی آنها تنافی دارد، پس این سلسله باید علتی داشته باشد.
حال این احتمالات قابل طرح است:
الف: تجمّع اعضا ،خودْ علت تحقق
_______________________________
33. علاّمه طباطبایی، پیشین، ص148.
_______________________________
سلسله باشد، یعنی کلّ مجموعی علت باشد که فرضی غیر ممکن است، زیرا اجتماع اعضا چیزی افزون بر خود اعضای سلسله نیست و شیء نمیتواند علت خودش باشد.
ب: تک تک اعضا مستقلاً علت تحقق مجموع سلسله باشند، یعنی هر عضو سلسله نقش علت را در تکوّن کلّ سلسله داشته باشد. این فرض هم نادرست است زیرا هر واحدی فقط علت اعضای بعد از خود است نه علت سلسله که خود آن واحد را هم شامل شود، به طوری که اگر هر عضو، علت کل سلسله باشد، باید علت خود هم باشد که غیر ممکن است. و اگر فرض کنیم عضو یا اعضایی خاص علت سلسله اند در آن صورت، علاوه بر اشکالی که در فرض قبلی اشاره شد. گرفتار ترجیح بلا مرجّح خواهیم شد، زیرا همگی اعضا در داشتن وصف علیت و معلولیت مشترک هستند به جز آخرین عضو که فقط معلول است، درنتیجه این احتمال هم غیر ممکن است.
بنابراین، طبق برهان خلف نتیجهای که به دست میآید این است که فرض بینهایت بودن سلسله موجب این نتایج ناصحیح شده است وباید از آن دست برداشت و برای سلسله علّی نقطه انتهایی خارج از خود آن در نظر گرفت که خود آن معلول نیست و علت کل سلسله میباشد.(34)
امام علیعلیه السلام تعابیری را مطرح فرمودهاند که دلالت بر آن دارد که سلسله علل به خدا ختم میشود و چیزی قبل از خدا وجود ندارد بنابراین کمال و قوّهی هر وجودی از آنِ خداست:
1. سبق فی العلو، فلا شیء أعلی منه.(35) در علو سبقت بر هر چیزی دارد پس هیچ شیء بالاتر از خدا وجود ندارد.
2. الأول الذی لم یکن له قبل فیکون
_______________________________
34. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 22؛ النجاة، ص 556.
35. نهج البلاغه، خطبه49.
_______________________________
شیء قبله.(36) خدا اوّلی است که قبلی برآن نمیباشد تا چیزی قبل از آن قرار گیرد.
3. الأوّل لا شیء قبله.(37) خدا اوّلی است که هیچ چیزی قبل از آن نیست.
4. الحمد لله الأوّل فلا شیء قبله.(38) حمد و سپاس مخصوص خدایی است که اوّل است پس هیچ شیء قبل از آن نیست. به خاطر این اولیت است که حیات و نور هر چیزی است و هر شی ء خاشع و قائم به اوست ولی او دیگر قائم و خاشع به چیز دیگری نیست چنانچه میفرماید:
هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء.(39)
کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به و غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل و قوّة کل ضعیف.(40)
امّا محال بودن دور:
دور به معنای این است که موجودی خود، علتِ وجودی خود باشد، یعنی خود بر خود متوقف باشد و این امر مستلزم آن است که خود موجود بر خودش مقدم باشد و لازمهی آن اجتماع تناقض است، یعنی موجود چون علت است باید سابق بر خود باشد و چون معلول است باید سابق بر خود نباشد بلکه متأخّر از خود باشد. اجتماع تناقض نیز محال است، بنابراین نمیتوان فرض کرد که جهان خود علت خود است بلکه محتاج به علتی خارج از خود میباشد که آن علت را خدا مینامند.
_______________________________
36. نهج البلاغه، خطبه 91؛ بحارالأنوار:57/106/90.
37. نهج البلاغه، خطبه85.
38. نهج البلاغه، خطبه96.
39. کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8.
40. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.
امام علیعلیه السلام در تعابیری به این برهان اشاره میکنند که ابتدا تعابیر حضرت را در این باره مطرح کرده، سپس به تقریر و توضیح برهان میپردازیم.
تعابیر امام علیعلیه السلام
1. هر موجودی غیر از خداوند معلول است:«کلّ قائم فی سواه معلول».(1)
2. هر چیزی به خدا قیام دارد: «کلّ شیء قائم به».(2)
3. هر چیزی خاشع و قائم به خداست، خدا غنای هر فقیری و عزّت هر ذلیلی و قوّهی هر ضعیفی است: «کلّ شیء خاشع له، و کلّ شیء قائم، غنّی کلّ فقیر وعزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(3)
4. خدا از هر چیزی بینیاز است و هیچ چیزی بینیاز از خدا نیست: «سبحان
_______________________________
1. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14.
2. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43.
3. نهج البلاغه، خطبه 109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.
_______________________________
الغنی عن کلّ شیء و لا شیء من الاءشیاء یُغنی عنه».(4)
5. خلق هر چیزی از خداست که در نتیجه معلول نیز خواهد بود: «منه کان کلّ شیء للخلق».(5)
6. هر قوی غیر از خداوند، ضعیف است و هر ضعیفی وابسته به غنی است و خدا فقط بینیاز از هر چیزی است: «کلّ قویّ غیره ضعیف».(6)
از بیانات امام علیعلیه السلام به خوبی برمیآید که همه اشیاء غیر از خداوند معلول و در نتیجه قائم به خداوند هستند.
تقریر برهان علّی
این برهان را به طور مختصر میتوان چنین مطرح نمود:
جهان معلول است.
هر معلولی نیازمند علت است.
بنابراین، جهان که معلول است نیازمند به علتی است که آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود.از این رو خدا وجود دارد.
توضیح: در واقع امکان ندارد که یک شیء معلول، علت فاعلی خود باشد، زیرا مستلزم آن است که شیء، مقدّم بر خودش بشود که امری محال است. همچنین در سلسلهی علل فاعلی، ممکن نیست تا بینهایت پیش برویم، زیرا در سلسله علل فاعلی، علت نخستین، علتِ علت واسطه است و واسطه، علتِ علت اخیر است. در این جا فرقی بین این امر نیست که علت واسطه، واحد باشد یا متعدّد. از آنجا که رفع علت، همان رفع معلول است. بنابراین، اگر علت نخستین در سلسلهی علل فاعلی نباشد، دیگر علت اخیر و علت واسطه وجود نخواهد داشت. امّا اگر فرض کنیم که سلسله علل فاعلی تا بینهایت پیش رود، در آن صورت،علت فاعلی نخستینی در کار نخواهد بود. در نتیجه علل واسطه و معلول اخیر هم
_______________________________
4. شرح نهج البلاغه: 20/348/977.
5. التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24.
6. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم:6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314.
_______________________________
نخواهد بود که همه این فرضها، آشکارا باطل است. بنابراین، ضروری است که علت فاعلی نخستینی را بپذیریم که همگان آن را خدا مینامند.
برای فهم بیشتر این برهان لازم است که مفاهیم و اصول مندرج در آن توضیح داده شود.
1. تعریف مفهوم علت ومعلول
دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثانیه فلسفیاند که ظرف عروضشان ذهن و ظرف اتصافشان خارج میباشد؛ یعنی در خارج منشأ انتزاع دارند ولی وجود مستقل و منحازی ندارند. برای انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیّت وابستگی یکی از آنها را به دیگری در نظر گرفت. این دو مفهوم را نمیتوان تعریف حقیقی و منطقی کرد، تعاریفی را هم که برای آنها ذکر کردهاند از قبیل شرح اللفظ است.
اگر دو وجود «الف» و «ب» را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم که «الف» موجودی است که تحقق موجود دیگر یعنی «ب» متوقّف بر آن است وجود «الف» را علت و وجود«ب» را معلول میگوییم. این تعریف، تعریف عام علت میباشد که هم شامل شرط و معدّات و سایر علل ناقصه هم میشود. امّا علت یک معنای خاصی هم دارد که عبارت است از موجودی که با وجود آن، تحقق و وجود موجود دیگر ضرورت پیدا میکند که این علت را علت تام نیز میگویند، یعنی علت به گونهای است که برای وجود معلول، کافی است، در غیر این صورت علت را علت ناقصه مینامند. مثلاً وجود حرارت از آن جهت که وابسته و متوقف بر وجود آتش است، وجود حرارت را معلول و آتش را علت میگوییم.(7)
بسیاری از فیلسوفان غربی از جمله دیوید هیوم و به تعبیری ایمانوئل کانت، مفهوم علت و معلول را از ملاحظه تقارن و تعاقب دو پدیده به دست میآورند؛ یعنی
_______________________________
7. علاّمه طباطبایی، نهایة الحکمة، صص138134.
_______________________________
هنگامی که میبینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر بودهاند یا به دنبال هم متحقق میشوند با مشاهده آتش یک عادت ذهنی در ما به وجود میآید که انتظار حرارت را میکشیم و این حالت انتظار و عادت را «علیّت» مینامند. بنابراین، علیت به نظر آنها توالی منظّم دو پدیده میباشد.(8)
امّا تصوّر آنان از علیت درست نیست، زیرا چه بسیار حوادثی که توالی منظّم دارند ولی ما آنها را علت و معلول نمیدانیم مانند توالی شب و روز. انسان به اصل علیت از طریق فطرت و با مشاهدهی درون خود آگاه شده است. انسان فعالیتهای ذهنی و روانی و مجعولات خود را اموری میداند که از خودش سر میزند و وجود آنها وابسته به وجود خودش میباشد در حالی که وجود خود، وابسته به آنها نیست؛ با این ملاحظه است که انسان مفهوم علت و معلول را انتزاع میکند و به سایر موجودات نسبت میدهد.
امام علیعلیه السلام نیز اصل علیّت را یک امر بدیهی میدانند و در کلامی میفرمایند: من تعجّب میکنم از کسی که مخلوقات خدا را میبیند ولی باز در خدا شک میکند. «عَجِبْتُ لمن شکّ فی الله و هو یری خلق الله».(9) بنابراین دلالت مخلوق و به تعبیری معلول بر خالق و علت امری بدیهی است.
2. تعریف علت فاعلی
فیلسوفان علت را به چهار قسم تقسیم میکنند. علت فاعلی، علت غایی، علت صوری و علت مادی. علت فاعلی، علتی است که معلول از آن پدید میآید و علت غایی، انگیزهی فاعل برای انجام کار میباشد،علت مادی، زمینهی پیدایش معلول است و در ضمن آن باقی میماند مانند عناصر تشکیل دهندهی گیاه، علت صوری، صورت و فعلیتی است که در ماده پدید میآید و منشأ آثار جدیدی در آن
_______________________________
8. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، علیرضا جمالی نسب، محمدمحمدرضایی، انتشارات دفتر تبلیغات ، قم، 1371، ص 62.
9. نهج البلاغه، حکمت126.
_______________________________
میگردد مانند صورت غایی.(10)
علت فاعلی دو اصطلاح دارد: یکی فاعل طبیعی که در فیزیک و طبیعیات به کار میرود و منشأ حرکت و دگرگونی اجسام و حالات میباشد و دیگر فاعل الهی که در فلسفه و الهیات مورد بحث واقع میشود و منظور از آن موجودی است که معلول را به وجود میآورد و به آن هستی میبخشد. در این استدلال هرگاه از علت فاعلی بحث میشود، منظور علت فاعلی الهی است.
3. اصل علیت
در این برهان اصل علیت،یعنی اصل «هر معلولی علتی دارد»، مورد استفاده قرار گرفته است که به توضیح آن میپردازیم.
بعضی از فیلسوفان مغرب زمین نظیر هیوم و کانت در مورد این اصل گفتهاند: اگر بخواهیم در مورد علیت به نحو صحیحی سخن بگوییم کاربرد ما باید به قلمرو تجربه یعنی در قلمرو عالم زمانمند و مکانمند محدود شود، زیرا این اصل خارج از عالم تجربه معنا ندارد. اگر ما مفهوم علیت را در مورد امور فی نفسه یا غیر تجربی به کار بریم، گرفتار مغالطه خواهیم شد و به ناروا از آن اصل استفاده کردهایم. آنان بر این عقیدهاند که در این برهان، ما از اصل علیت بهره گرفتهایم و علت نخستین را که خدا باشد ثابت کردهایم، بنابراین از اصل علیت به ناروا استفاده شده است، زیرا این اصل باید محدود به قلمرو تجربه شود.(11)
در مقابل این نظر میتوان گفت که چنین عقیدهای مبتنی بر نگرش خاص فلسفی آنان به واقعیت و شناخت است که اگر بخواهند به اصول تفکر خود پایبند باشند مستلزم شکاکیت و نفی جهان خارج است. یوهان گوتلیب فیشته، یکی از فیلسوفان ایدهآلیست آلمان میگوید: لازمهی فلسفه کانت نفی جهان خارج و به تعبیری ایدئالیست بودن است، زیرا کانت
_______________________________
10. علاّمه طباطبایی،پیشین، ص140؛ مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2.
11.پل ادواردز، پیشین ، ص 62.
_______________________________
میگوید علیت و وجود یکی از مقولات فاهمه میباشند که در حوزه پدیداری کاربرد دارند ولی خود، آنها را در امور فی نفسه که علت پدیدارها میباشند به کار برده است و جهان خارج را اثبات کرده است. بنابراین کانت برای اثبات جهان خارج به ناروا از این اصل استفاده کرده است.
همچنین کانت، اصل علیت را قضیهی تألیفی ما تقدم میداند. قضیه تألیفی ماتقدم، قضیهای است که مفهوم محمول، مندرج در مفهوم موضوع نیست و از خصیصه کلیت و ضرورت برخوردار است. باز چنین عقیدهای صحیح نمیباشد. اصل علیت یک قضیه تحلیلی است که مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست میآید؛ زیرا مفهوم معلول عبارت است از موجودی که وجود آن متوقّف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد. بنابراین مفهوم موضوع، مشتمل بر معنای احتیاج و توقف و نیاز به علت است که محمول قضیه مزبور را تشکیل میدهد. از این رو، این اصل از بدیهیات اوّلیه و بینیاز از هر گونه دلیل و برهانی است و صرف تصور موضوع ومحمول برای تصدیق به آن کفایت میکند. امّا تصدیق به این قضیه، اثبات نمیکند که در جهان هستی، موجود نیازمند به علت وجود دارد. زیرا قضیه حقیقیه در حکم قضیه شرطیه است. یعنی اگر موجودی به وصف معلولیت تحقق یافت به ناچار علتی خواهد داشت و همچنین این قضیه معلوم نمیکند که مصادیق معلول کدامند.
بعضی از فیلسوفان غربی که مفاد اصل علیت را درست درنیافتهاند، پنداشتهاند که مفاد اصل علیت، این است که هر موجودی نیازمند به علت است. از این رو به گمان آنان خدا هم که موجود است، باید علت و آفریننده داشته باشد. مثلاً جان هاسپرز در این باره میگوید:
«به هر حال فرض کنیم که ما بتوانیم این سوءال را که آیا این جهان به عنوان یک کل، علتی دارد؟ چنین پاسخ دهیم که علت آن خداست، بعد از آن این سوءال که علت خدا چیست، اجتناب ناپذیر است.
بسیاری از کودکان و نوجوانان با پریشانی زیاد از والدین خود این سوءال را مطرح میکنند سوءال آنان کاملاً درست است. چون ما گفته بودیم که هر چیزی،علتی دارد و اگر آن سخن، صحیح باشد پس خدا هم باید علت داشته باشد. واگر خدا علت ندارد، پس این سخن درست نیست که هر چیزی، علتی دارد و حال آن که اصل علیت که هر چیزی علتی دارد اوّلین مقدمه این برهان میباشد. بنابراین به نظر میرسد که برهان علّی نه تنها بی اعتبار است بلکه فی نفسه متناقض هم هست، زیرا این نتیجه که خدا علت ندارد، متناقض با این مقدمه است که میگوید، «هر چیزی، علتی دارد».(12)
هاسپرز غافل از آن بوده است که موضوع اصل علیت، موجود به طور مطلق نیست بلکه موجود معلول است و چون خدای متعال، معلول نیست، در نتیجه نیازی هم به علت و آفریننده نخواهد داشت.
4. ملاک احتیاج معلول به علت
دربارهی این مسأله که ملاک احتیاج معلول به علت چیست، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. متکلّمان پنداشتهاند که ملاک احتیاج معلول به علت حدوث زمانی است. یعنی هر موجودی که حادث باشد و در یک زمانی موجود نباشد و بعد به وجود بیاید نیازمند به علت خواهد بود و موجود قدیم را منحصر به خدای متعال دانستهاند و چنین استدلال کردهاند که اگر موجودی ازلی باشد و سابقه عدم نداشته باشد، نیازی ندارد که موجود دیگری آن را به وجود بیاورد. امّا فلاسفه معتقدند که ملاک احتیاج معلول به علت، امکان است. یعنی هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن، محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود. کوتاه یا دراز بودن عمر موجود ممکن، آن را بینیاز از علت نمیسازد، بلکه هر چه وجودش مستمر باشد، نیازش بیشتر خواهد بود. بنابراین امکان دارد که موجود ممکنی، قدیم زمانی
_______________________________
12. John Hospers، An Introdaction to Philosphical Analysis، 0791، pp.034-1
_______________________________
باشد ولی باز ممکن و نیازمند به علت. امکان صفت ماهیت است و ماهیت، نسبتش به وجود وعدم یکسان است و باید موجود دیگری که علت است آن را از حدّ تساوی خارج سازد. البته چنین امکانی، امکان ماهوی است و این امکان، با اصالت ماهیت سازگار است.(13)
امّا فیلسوفانی نظیر صدرالمتألهین که قایل به اصالت وجودند، ملاک احتیاج معلول به علت را امکان فقری و وجودی دانستهاند، یعنی فقر وجودی و وابستگی ذاتی بعضی از وجودها، ملاک احتیاج به وجود غنی و بینیاز میباشد. بنابراین اصل علیت چنین میشود: هر موجود فقیر و وابستهای به علتی نیاز دارد. عقیده صدرالمتألهین بر دو نظر قبلی برتری دارد.
در سخنان امام علیعلیه السلام ملاک احتیاج اشیاء به خداوند، ضعف و فقر وجودی آنهاست. چنانچه میفرماید:
«کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به، غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(14)
یعنی هر شیء به خدا قیام دارد و خدا غنای هر فقیری و عزت هر ذلیلی و قوت و نیروی هر ضعیفی است و هر چیزی و هر نیرویی غیر از خداوند ضعیف و فقیر است، و هر فقیری به او نیازمند»
و همچنین میفرماید:
«کلّ قویّ غیره ضعیف»(15): «هر قوی غیر از خدا ضعیف است»، یعنی تنها خداوند قوی است و هر چیزی غیر از خدا ضعیف و فقیر است و هر فقیری به غنی وابسته است و خدا غنا و قوه هر چیزی است.
حضرت در تعبیر دیگری میفرمایند: منزّه است خدایی که از هر چیزی غنی است و هیچیک از اشیاء بی نیاز از او نیست.
سبحان الغنیّ عن کلّ شیء ولا شیء من الاءشیاء یغنی عنه.(16)
_______________________________
13.علامه طباطبایی، پیشین، صص 5661.
14. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.
15. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314.
16. شرح نهج البلاغه:20/348/977.
_______________________________
حضرت در این تعابیر میفرمایند: همهی اشیاء نیازمند اویند. اگر ما ملاک را حدوث زمانی بگیریم، در صورت اثبات مجردات، حدوث زمانی شامل آنها نمیشود زیرا که مجردات زمانمند نیستند و حال آن که بر آنها شیء مخلوق اطلاق میشود و هر شیءِ مخلوقی نیازمند به خداست. بنابراین تمام مخلوقات و اشیاء معلول، نیازمند به خدایند و آن هم به خاطر وابستگی و فقر وجودی آنهاست.
5. اثبات معلولیت عالم
از بحث قبل روشن شد که ملاک احتیاج معلول به علت ضعف وجودی است. ضعف مرتبه وجودی، آثار و نشانههایی دارد که به وسیله آنها میتوان معلولیت موجودی را شناخت و از جمله آنها، محدودیت زمانی و مکانی و محدودیت آثار و وابستگی به غیر و تغییرپذیری و حرکت پذیری و فناپذیری و... را میتوان به شمار آورد.
موجودی که تغییر را میپذیرد، حتماً فقر وجودی دارد در نتیجه معلول است چرا که تغییر علامت فقدان و کمبود است و روشن است که موجودِ دارای نقص و کمبود، خود نمیتواند کمبود خویش را مرتفع سازد، بلکه محتاج علتی است که آن را از قوّه به فعلیّت برساند. موجودی که محدودیت زمانی و مکانی دارد، حتماً فقر وجودی دارد و در نتیجه معلول خواهد بود زیرا که یا سابقهی نیستی دارد یا لاحقهی نیستی. موجودی که به نحوی وابستگی به غیر داشته باشد ضعف وجودی دارد، در نتیجه معلول خواهد بود. با توجه به این خصوصیات آشکار میشود که جهان بستر تغییر و تحولات است و موجودات این جهان سابقه و لاحقه نیستی دارند و اجزاء آن به هم وابسته میباشند. بنابراین جهان، معلول خواهد بود. از این روست که امام علیعلیه السلام میفرمایند: هر چیزی غیر از خداوند معلول است، «کلّ قائم فی سواه معلول».(17)
_______________________________
17. نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14.
_______________________________
هر معلولی به او قیام دارد، در نتیجه هر چیزی غیر از خدا به او قائم است:« کلّ شیء قائم به».(18)
و اوست که حیات و نور هر چیزی میباشد:«هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء».(19)
امام علی در تعبیری دیگر میفرمایند: از خداست که هر چیزی خلق میشود: «منه کان کلّ شیء للخلق».(20)
و در جایی دیگر میفرمایند: «کلّ مالک غیره مملوک».(21)
مالک یعنی واجد آثار و خواص بودن؛ و به تعبیری همه اشیایِ معلول، مالک آثار و خواصی هستند که حضرت میفرمایند:
همهی آنها مملوک و وابسته و تحت سیطره خدا هستند.
امام علیعلیه السلام همچنین در تعابیری، صفاتی را منحصراً از خدا سلب میکند و از این مسأله نتیجه میگیریم که ماسوی الله متصف به این صفاتند. این صفات لازمهی معلولیت میباشند که عبارتند از:
1. گذر زمان او(خدا) را تغییر نمیدهد: «لا یغیّر صروف الأزمان»(22) و در تعبیری دیگر میفرمایند: «لا یغیّره زمان»(23) و نیز در تعبیری دیگر میفرمایند: «لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود».(24)
و هم چنین محدودیت مکانی ندارد: «لیس له حدّ ینتهی إلی حدّه».(25)
2. حالت خدا تغییر پیدا نمیکند: «لا یتغیّر بحال ولا یتبّدل فی الأحوال».(26)
3. سکون و حرکت بر خدا عارض
_______________________________
18. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43.
19. کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8.
20. التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24.
21. نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6885؛ بحارالأنوار:4/309/37.
22. کافی:1/25/1؛ التوحید:42/3.
23. نهج البلاغه، خطبه178؛ بحارالأنوار:77/307/12.
24. کافی:1/134/1؛ بحارالأنوار:4/269/15.
25. کافی:1/142/7؛ التوحید:33/1؛ بحارالأنوار:4/266/14.
26. نهج البلاغه، خطبه186؛ احتجاج، 1/477/116؛ بحارالأنوار:4/254/8.
_______________________________
نمیشود:«لا یجری علیه السکون والحرکة».(27)
4. خداوند مثل و مانند ندارد تا از آن طریق شناخته شود: «لا له مثل فیعرف بمثله»(28) و یا: «فلا شیء کمثله».(29)
5. خداوند نه میزاید و نه زاییده شده است: «لم یلد فیکون مولوداً ولم یولد فیصیر محدوداً».(30)
6. افول و زوال بر خدا راه ندارد: «الذی لایحول و لایزول ولایجوز علیه الاُفول».(31)
بنابراین، از این بیانات نتیجه میگیریم که موجودی که متصف به این صفات باشد یعنی گذر زمان او را تغییر دهد و محدودیت مکانی داشته باشد، حالت آن تغییر کند، سکون و حرکت بر او عارض شود، و مثل و مانند داشته باشد و بزاید و زاییده شده و زوال پذیر باشد، متصف به معلولیت میشود و ما تمامی موجودات جهان را متصف به این صفات میدانیم، در نتیجه تمامی آنها معلول خواهند بود. خداوند هیچ یک از این صفاتِ لازمهی معلولیت را واجد نیست. امام علیعلیه السلام در تعبیری میفرمایند: صفات خدا مباین صفات مخلوقات است: «مباین لجمیع ما أحدث فی الصفات».(32)
بنابراین، خداوند متصف به هیچیک از این اوصاف نیست و هر موجودی که متصف به این صفات باشد معلول خواهد بود.
جهان، متصف به این صفات است، در نتیجه معلول خواهد بود. و هر معلولی، به علتی نیاز دارد.
بنابراین آن علت، هیچیک از آن
_______________________________
27. نهج البلاغه، خطبه 186، احتجاج :1/476/116؛ بحارالأنوار:57/30/60.
28. کافی:1/142/7؛ التوحید:32/1؛ بحارالأنوار:4/266/14.
29. کافی:1/141/7؛ بحارالأنوار:4/266/14.
30. نهج البلاغه، خطبه 186؛ احتجاج:1/476/116؛ بحارالأنوار:4/254/8.
31. نهج البلاغه، خطبه6/7؛ بحارالأنوار:77/310/14.
32. عیون أخبار الرضا:1/121/15؛ بحارالأنوار:4/221/2.
_______________________________
خصوصیات را نباید داشته باشد و آن چیزی جز خدا نخواهد بود.
6. امتناع دور و تسلسل در علل
بعضی از معترضان به برهان علّی میگویند: چه اشکالی دارد که سلسله علل تا بی نهایت ادامه داشته باشد، یا این که خود جهان علت خود باشد، در آن صورت نمیتوان خدا را اثبات کرد.
فلاسفه در مقابل، این اشکال را مطرح کردهاند که تسلسل علل تابی نهایت محال است. امتناع آن را بدیهی یا حدّاقل قریب به بداهت میدانند و دلایلی بر این امتناع، اقامه کردهاند که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم.
1. اگر ما سلسلهای از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علتها، معلول علت دیگری باشد، سلسلهای از تعلّقات و وابستگیها خواهیم داشت و بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد، تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگیها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند؛ زیرا مجموع بینهایت محتاج و وابسته هرگز غیر محتاج و مستقل و غنی نخواهد شد.(33) هم چنان که مجموع بینهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.
2. ابن سینا میگوید اگر سلسلهای را فرض کنیم که اعضای آن همگی وصف معلولیت را داشته باشند، یعنی یک سلسله نامتناهی که هر عضوی از آن در عین علت بودن، معلول هم باشند، فرض آن مستلزم نتایج باطل است. زیرا مجموع این سلسله یا علتی دارد یا بدون علت میباشد. فرض بدون علت بودن با معلولیت و نیازمندی آنها تنافی دارد، پس این سلسله باید علتی داشته باشد.
حال این احتمالات قابل طرح است:
الف: تجمّع اعضا ،خودْ علت تحقق
_______________________________
33. علاّمه طباطبایی، پیشین، ص148.
_______________________________
سلسله باشد، یعنی کلّ مجموعی علت باشد که فرضی غیر ممکن است، زیرا اجتماع اعضا چیزی افزون بر خود اعضای سلسله نیست و شیء نمیتواند علت خودش باشد.
ب: تک تک اعضا مستقلاً علت تحقق مجموع سلسله باشند، یعنی هر عضو سلسله نقش علت را در تکوّن کلّ سلسله داشته باشد. این فرض هم نادرست است زیرا هر واحدی فقط علت اعضای بعد از خود است نه علت سلسله که خود آن واحد را هم شامل شود، به طوری که اگر هر عضو، علت کل سلسله باشد، باید علت خود هم باشد که غیر ممکن است. و اگر فرض کنیم عضو یا اعضایی خاص علت سلسله اند در آن صورت، علاوه بر اشکالی که در فرض قبلی اشاره شد. گرفتار ترجیح بلا مرجّح خواهیم شد، زیرا همگی اعضا در داشتن وصف علیت و معلولیت مشترک هستند به جز آخرین عضو که فقط معلول است، درنتیجه این احتمال هم غیر ممکن است.
بنابراین، طبق برهان خلف نتیجهای که به دست میآید این است که فرض بینهایت بودن سلسله موجب این نتایج ناصحیح شده است وباید از آن دست برداشت و برای سلسله علّی نقطه انتهایی خارج از خود آن در نظر گرفت که خود آن معلول نیست و علت کل سلسله میباشد.(34)
امام علیعلیه السلام تعابیری را مطرح فرمودهاند که دلالت بر آن دارد که سلسله علل به خدا ختم میشود و چیزی قبل از خدا وجود ندارد بنابراین کمال و قوّهی هر وجودی از آنِ خداست:
1. سبق فی العلو، فلا شیء أعلی منه.(35) در علو سبقت بر هر چیزی دارد پس هیچ شیء بالاتر از خدا وجود ندارد.
2. الأول الذی لم یکن له قبل فیکون
_______________________________
34. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 22؛ النجاة، ص 556.
35. نهج البلاغه، خطبه49.
_______________________________
شیء قبله.(36) خدا اوّلی است که قبلی برآن نمیباشد تا چیزی قبل از آن قرار گیرد.
3. الأوّل لا شیء قبله.(37) خدا اوّلی است که هیچ چیزی قبل از آن نیست.
4. الحمد لله الأوّل فلا شیء قبله.(38) حمد و سپاس مخصوص خدایی است که اوّل است پس هیچ شیء قبل از آن نیست. به خاطر این اولیت است که حیات و نور هر چیزی است و هر شی ء خاشع و قائم به اوست ولی او دیگر قائم و خاشع به چیز دیگری نیست چنانچه میفرماید:
هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء.(39)
کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به و غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل و قوّة کل ضعیف.(40)
امّا محال بودن دور:
دور به معنای این است که موجودی خود، علتِ وجودی خود باشد، یعنی خود بر خود متوقف باشد و این امر مستلزم آن است که خود موجود بر خودش مقدم باشد و لازمهی آن اجتماع تناقض است، یعنی موجود چون علت است باید سابق بر خود باشد و چون معلول است باید سابق بر خود نباشد بلکه متأخّر از خود باشد. اجتماع تناقض نیز محال است، بنابراین نمیتوان فرض کرد که جهان خود علت خود است بلکه محتاج به علتی خارج از خود میباشد که آن علت را خدا مینامند.
_______________________________
36. نهج البلاغه، خطبه 91؛ بحارالأنوار:57/106/90.
37. نهج البلاغه، خطبه85.
38. نهج البلاغه، خطبه96.
39. کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8.
40. نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.