دلایل تجرد نفس (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تجرّد نفس انسانی از معارف بلند قرآن و فلسفه اسلامی است . بزرگان فلسفه، با براهین روشن به بیان تجرد آن از ماده پرداختهاند. اینک به بیان دو برهان میپردازیم:
1. علم حضوری به خویش.
2. برهان خلأ طلق.
پیش گفتار
شاید مهمترین و مفیدترین بحث در علم النفس، اثبات تجرّد نفس است. بر این بحث، آثار و ثمرات فراوانی بار میشود. با اثبات تجرّد نفس، هم اصالت و استقلال نفس به خوبی قابل تبیین است و هم مسئلهی بقای پس از مرگ و نیز سعادت و شقاوت برزخی و اخروی توجیه عقلانی مییابد، و هم موضوع کشف غطاء و رفع اَستار و حُجُب پس از مرگ در حیات برزخی و اخروی از جهت عقلی قابل قبول میگردد.
حکمای اسلامی بر اثبات تجرّد نفس ادلّه و براهین متعددی اقامه کردهاند. باید دانست که هر چند جمهور فلاسفهی اسلامی در مورد تجرّد نفس انسانی اتّفاق نظر داشتهاند، امّا در مورد تجرّد نفس حیوانی، حکمایِ قبل از صدرالمتألهین، نه اتّفاق نظر داشتهاند و نه ادلّهی قاطعی برای آن در اختیار داشتهاند. لذا نوعاً یا منکر تجرّد نفس حیوانی بودهاند و یا حدّاکثر با ابراز شک و تردید و القای احتمال از کنار آن عبور میکردهاند.
شیخ الرئیس ابن سینا با توجه به ثابت ماندن صور خیالی و جزئی در نفس، تجرّد صور خیالی و جزئی را (همانند صور کلّی عقلی) بعید نمیشمارد ولی با تفطّن به این که این نظریّه با اصول حکمت مشّایی سازگاری ندارد، میگوید:
الاّ انّ المشکل انّه کیف ترتسم الأشباح الخیالیّة فی النفس؟... وبهذا وبأمثاله یقع فی النفس أنّ نفوس الحیوان غیر الناطق أیضاً جوهر غیر مادّی وانّه هو الواحد بعینه المشعور به وانّه هو الشّاعر الباقی، وانّ هذه الأشیاء آلات متبدّلة علیه.(1)
یعنی مشکل این است که چگونه صور خیالی جزئی در نفس ارتسام مییابد؟ در نهایت میگوید این مسئله (تجرّد صور خیالی) و امثال آن، احتمال مجرّد بودن نفوس حیوانات غیر ناطق را در درون انسان تقویت میکند و میتوان گفت که نفس حیوان نیز بسیط و واحد و مجرّد است و او مُدرِک تمام ادراکات است و در خلال تغییر و تحوّل مادّی بدن، ثابت و باقی است و اعضای بدن ابزار و آلات آن به شمار میآیند.
صدرالمتألهین شیرازی به تجرّد نفوس حیوانی عقیدهی قاطع دارد و از راه تجرّد ادراکات حسّی و خیالی و نیز تجرّد همهی کیفیات نفسانی این مدّعا را به اثبات میرساند.
در مورد نفس نباتی بر عدم تجرّد آن اتّفاق نظر وجود دارد. حدّاقل این است که دلیلی بر تجرّد آن در دست نیست. هر چند از برخی عبارات اسفار استظهار میشود که حظّی از تجرّد و ملکوت را داراست.
صدرا بعد از بیان مادّی بودن صورتهای مادّی منطبع در مادّه، در مورد مطلق نفوس (اعم از نفس نباتی، حیوانی و انسانی) که فعل خود را با استخدام قوا و آلات انجام میدهند، میگوید:
وامّا ما یکون من الصّور الّتی فعلها
_______________________________
1. ابن سینا، المباحثات، به نقل از اسفار، ج8، صص229 230.
_______________________________
باستخدام قوّة اُخری، فلا محالة تکون تلک القوّة لکونها آلة متوسّطة أدون منزلة من تلک الصّورة، فتکون تلک الصّورة کأنّها مرتفعة الذّات عن سنخ المادّة، وهذا الارتفاع عن دنوّ المادّة الجسمیة الاُولی شأن النفس، إذ لها حظّ من الملکوت والتجرّد ولو قلیلاً....(2)
امّا صورتهایی که کار خود را با استخدام قوّهی دیگری انجام میدهند(در مقابل صورتهای مادّی که بیواسطه فعل خود را انجام میدهند) قطعاً آن قوّهی واسطه، از آن صورت نازلتر است. بنابراین آن صورت، گویا از حدّ و مرتبه مادّه برتر است. این تعالی و برتری از مادّه و جسمانیّت، شأن نفس است، زیرا نفس دارای حظّی هر چند ناچیز از تجرّد و ملکوت است.
ما در اینجا به ادلّهای که حکمای اسلامی بر تجرّد نفس اقامه کردهاند اشاره میکنیم، چه ادلّهای که صرفاً تجرّد نفس انسانی را به اثبات میرساند و چه ادلّهای که تجرّد نفوس حیوانی را نیز ثابت میکند.
1. علم حضوری به خویش
یکی از مهمترین راههای اثبات تجرّد نفس، راه علم حضوری به خویش است.(3) مقدّمتاً باید گفت که خودآگاهی(شناخت و آگاهی هر کس از وجود خویش) برای هر کس امری بدیهی است. هر کس نفس خویش را با علم حضوری درک میکند. حتّی مادّیون نیز آن را انکار نمیکنند. هر انسانی درکی از خویشتن دارد و خود را ممتاز از سایر موجودات میشناسد. هر کس بالضّروره تشخیص میدهد که «من هستم». تنها چیزی که احتیاج به استدلال دارد این است که «خود» یا «من» که وجودش بدیهی است حقیقتش چیست؟ و دارای چه خصوصیتی است؟ آیا مادّی است یا مجرّد؟ آیا وجود مستقل دارد یا این که عین بدن یا خواصّ بدنی است؟(4)
_______________________________
2. اسفار، ج8، صص 17 16.
3. ر.ک: المباحث المشرقیة، ج 2، صص 224 225؛ اسفار، ج8، ص 42.
4. ر.ک: مجموعه آثار، ج6، ص 142؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص 85.
_______________________________
در اینجا بیان مرحوم علاّمه طباطبایی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در تقریر این برهان انتخاب میکنیم. معظّم له مینویسد:
هر یک از ما (چنان که تجربه و قراین نشان میدهد موجودات زندهی دیگر نیز همین حال را دارند) شعور به خویشتن «من» دارد و مشاهده میکند عیناً که چیزی است که قابل انطباق به هیچ عضوی و خواص عضوی نیست، زیرا با زیاده و نقیصهی اعضا تفاوت نمیکند. با اختلاف سنین عمر و تحلیل رفتن قوا، تغییر نمیپذیرد جز این که کاملتر و روشنتر میشود و گاهی میشود که یک یا چندین عضو و گاهی همهی بدن فراموش میشود، ولی خویشتن فراموش شدنی نیست.
مشاهده میکند که از آن لحظهای که میتواند از روزهای گذشتهی خود به یاد آورد و این حال شهودی خود را متذکّر شود(باید به این نکته متوجّه بود که این تذکّر غالباً با تذکّر یک سلسله افعال یا حوادث همراه است که زمانی هست و گرنه «من» که مشاهده میشود قابل انطباق به زمان حتّی به حسب تصوّر نیز نیست) پیوسته یک چیز ثابت و غیر متحوّل مشاهده میکرده و کمترین تبدّل و تغییری در خود «من» نمیدیده و نمیبیند.
مشاهده میکند چیزی است واحد که هیچگونه کثرت و انقسامی ندارد. مشاهده میکند (و این از همه بالاتر است) این که چیزی است صرف و خالص، که هیچگونه تحدید نهایی و خلیط در وی موجود نیست و هیچگونه غیبت از خود ندارد و هیچگونه حایلی میان خودش و خودش نیست.
این بیان نتیجه میدهد که علم به نفس، مادّی نیست. و بالاتر از این، نتیجه میدهد که نفس خودش علم به خودش میباشد. یعنی واقعیت علم و واقعیت معلوم در مورد نفس یکی است.(5)
آنچه که در برهان بر روی آن تکیه شده است این است که «نفس» یا «من» که
_______________________________
5. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، صص 9185؛ المیزان، ج1(عربی)؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)، ج5، ص 643(ذیل آیهی «قُل الرُّوحُ من اگمرِ رَبّی)».
_______________________________
معلوم به علم حضوری ماست، هیچیک از ویژگیهای مادّه را ندارد و از این راه غیر مادّی بودن آن ثابت میشود مثلاً:
الف: هر کس به علم حضوری میداند که «من» که شخصیّت او را تشکیل میدهد، غیر از بدن اوست و احساس میکند که با نقیصه و زیاده و تحلیل و تقویت بدن و نیز فراموشی اعضا و بلکه همهی بدن خللی در «من» رخ نمیدهد.
ب: هر کس به علم حضوری مییابد که «شخصیّت» و «من» او دستخوش تغییر و تحوّل نیست، به تعبیر دیگر: هر کس وجداناً ثبات شخصیّت را در خویش احساس میکند. و میدانیم که مادّه و مادیّات و بدن و خواصّ بدنی دایماً دستخوش تغییر و تبدّلاند.
ج: هر کس به علم حضوری مییابد که «نفس» و یا «من» انقسام پذیری ندارد، یعنی نمیتوان «من» و شخصیّت حقیقی خود را به دو یا چند جزء تقسیم و تجزیه کرد، با این که میدانیم هر شیء مادّی دارای خاصیّت انقسام پذیری است.
د: هر کس به علم حضوری احساس میکند که خودش از خودش غیبت ندارد و هیچ چیز نمیتواند بین خود و خودش حایل و حاجب شود. با این که میدانیم هر شیء مادّی سراسر حجاب و غیبت است و حضور و شهود حقیقی در عالم مادّه راه ندارد.(دقّت فرمایید.)
ه: هر کس به علم حضوری احساس میکند که چیزی خلیط او نیست و موجودی است صرف و خالص از هر گونه شوائب و آمیختگی به غیر خود. استاد شهید مطهّری در پاورقی در توضیح این برهان میگوید:
خلاصهی این بیان که متّکی به آگاهی نفس از وجود و نحوهی وجود خود است این است که: از راه انتساب(این که انسان ادراکات را منسوب به خود میداند نه عین خود) و از راه وحدت (این که هر کس تشخیص میدهد که در گذشته و حال یکی است نه بیشتر) و از راه عینیّت (این که تشخیص میدهد که خود عین همان است که بود نه غیر آن) و از راه ثبات (تشخیص این که هیچگونه تغییری در خود «من» حاصل نشده است) ثابت میشود که آنچه انسان آن را به عنوان حقیقت خودمیشناسد یک حقیقت وحدانی ثابتی است که جمیع حالات نفسانی مظاهر وی هستند و از خواص عمومی مادّه مبرّا و مجرّد میباشد.(6)
دیدگاه فلاسفه مادّی و حسّی در باب خود آگاهی
آنچه که گذشت دیدگاه حکمای اسلامی دربارهی خودآگاهی بوده است. امّا برخی از حسّیون اروپا و نیز طرفداران مسلک مادی، توجیه دیگری در باب خودآگاهی دارند.
آنها در حقیقت، وجود وحدانی «من» و «خود» را منکرند و میگویند آنچه را که به عنوان «من» واحد میشناسیم، در حقیقت مجموعه تصورات و ادراکات و احساسات و خیالاتی است که از راه سلسله اعصاب، مستمراً و لا ینقطع به بخشی از مغز که دارای ساختار خاص است منتقل میشود. و چون این تصورات و احساسات به صورت لا ینقطع در مغز جریان دارد، ما این سلسله پیوسته و پی در پی را واحد و ثابت میپنداریم و از آن به «من» تعبیر میکنیم، و حال آن که حقیقتاً چیز واحد و ثابتی در کار نیست. جریان آمد و شد این تصورات و احساسات از مغز همانند جریان آب نهر در حوضی است که از یک طرف داخل و از طرف دیگر خارج میشود، در عین این که آب حوض دایماً در جریان است ما آن را واحد و ثابت میپنداریم.
این عقیده و نظریه را در ابتدا فلاسفه حسی و تجربی اروپا که از قرن هفدهم به بعد، ظهور کردهاند، اظهار داشتهاند. مادیگراها که قایل به اصالت ماده هستند و در عین حال اساس معرفت را احساس و تجربه میدانند، در این باب از حسّیون اروپا پیروی کردهاند.
فلاسفهی حسّی اروپا روی مسلک حسیگرایی خویش، اساس معرفت صحیح را حس و تجربه میدانند و حس هم جز به عوارض و حالات تعلق نمیگیرد. در میان آنها افرادی مانند دیوید هیوم انگلیسی نه به وجود جوهر مستقل نفسانی عقیده دارند و نه به وجود جوهر
_______________________________
6. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص 89؛ مجموعه آثار، ج6، ص 146.
_______________________________
مادی خارجی، میگوید: احساس و تجربه ما را فقط به وجود یک سلسله امور که عوارض و حالات نامیده میشوند آگاه میسازند امّا وجود جوهری جسمانی که منشأ حالات و عوارض طبیعی و وجود جوهری نفسانی که منشأ حالات و کیفیات نفسانی باشد از راه حس و تجربه قابل اثبات نیست.(7)
در نقد این دیدگاه، باید گفت: این تحلیل و توجیه با آنچه که در وجدان و ضمیر خود به نام «من» و «خود» احساس میکنیم به هیچ وجه سازگاری ندارد.
به تعبیر دیگر، توجیه مزبور با ویژگیهایی که بالوجدان در شهود نفسانی مییابیم تناسب و توافق ندارد. زیرا اوّلاً هر کس مجموعه ادراکات و تصورات و احساسات خود را به موجودی به نام «من» منتسب میکند و میگوید: من تصور کردم، من اراده نمودم، و یا میگوید: تصورات من و احساسات من و....
از همین جا معلوم میشود که «من» غیر از این ادراکات و احساسات است، زیرا منسوب غیر از منسوب الیه است.
ثانیاً هر کس بالوجدان احساس میکند شناختی که از «من» و شخصیت خود دارد حقیقتاً امری است واحد و بسیط، که هیچگونه تعدّد و تکثّری در آن نیست و حال آن که بر طبق دیدگاه حسی و مادی، چیزی به نام «من واحد» وجود ندارد. وحدتی که برای مجموعهی تصورات و احساسات منظور میشود، وحدت اعتباری است نه وحدت حقیقی.
ثالثاً هر کس وجداناً ثبات شخصیت خود را احساس میکند و میداند که شخصیت او، در گذشته و حال ثابت است و دستخوش تغییر و تبدّل نیست، و حال آن که بر اساس فرضیهی مزبور، چیز ثابتی وجود ندارد. آنچه که وجود دارد تبدیل و تعویض تصورات و تخیّلات است.
به عبارت دیگر: اگر «من» عبارت از مجموع سلسلهی متوالی ادراکات است که فقط با یکدیگر ارتباط تعاقبی دارند چگونه ممکن است شخصی تمییز و تشخیص بدهد که من همان کسی هستم که در
_______________________________
7. المیزان، چاپ آخوندی(متن عربی)، ج1، ص 371؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، صص 86 88.
_______________________________
گذشته بودهام. چگونه ممکن است دربارهی یک حلقهی زنجیر که در یک سر واقع شده است حکم کرد که عین همان حلقهای است که در سر دیگر واقع شده است.
رابعاً اگر فرضیه مزبور درست باشد، برای تشخیص این که «من» و شخصیت من در گذشته و حال یکی است و من همان هستم که در گذشته بودهام، باید خاطرات و احساسات گذشته یادآوری شود، چون ادراک «خود» در گذشته بدون تذکّر خاطرات و احساسات گذشته ممکن نیست. و حال آن که انصافاً چنین نیست، و هر کس بدون نیاز به احساسات و تصورات گذشته احساسی از «خود» در گذشته دارد.
خامساً هر کس در درون خود احساس میکند که وحدت و ثباتی که از «خود» و «من» مییابد، غیر از وحدت و ثباتی است که برای آب جاری در حوض تصور میکند، چون وحدت آب جاری در حوض، وحدت اعتباری است امّا وحدت «خود» وحدت واقعی و حقیقی است.
از این گذشته علم ما به آب جاری حوض علم حصولی است که با واسطهی صورت و مفهوم ذهنی، حاصل میشود و از این جهت لغزش و خطا در آن راه دارد امّا آگاهی ما از «خود» و «من» آگاهی حضوری است؛ یعنی حضوراً و شهوداً شخصیت خود را مییابیم. در علم حضوری اشتباه راه ندارد به دلیل این که واقعیت معلوم بیواسطهی صورت ذهنی در نفس ما حضور دارد؛ در واقع علم ما به نفس ما از قبیل علم ما به صورت ذهنی آب حوض است، نه خود آب حوض. ممکن است ما در علم خود نسبت به آب خارجی حوض دچار اشتباه شویم امّا ممکن نیست که در علم خود نسبت به صورت ذهنی آب دچار اشتباه گردیم.(8)
آنچه در ختام این بحث جا دارد به آن اشاره شود این است که آیا دلیل مزبور بر تجرّد نفس، اختصاص به نفس انسانی دارد یا این که نفس حیوانی را نیز شامل میشود؟
عبارتی که مرحوم علاّمه در ضمن استدلال آوردهاند حکایت از این دارد که در
_______________________________
8. ر.ک: المیزان، چاپ آخوندی، ج1، صص 2 371؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، مقالهی «علم و ادراک»، صص88 91.
_______________________________
نظر ایشان، این دلیل میتواند شامل نفوس حیوانی هم شود. معظمله در داخل پرانتز آوردهاند: چنانچه تجربه و قراین نشان میدهد موجودات زنده دیگری نیز همین حال را دارند».
عبارت صدرالمتألهین در اسفار نیز بر همین شمول دلالت دارد.
2. برهان دیگر بر تجرّد نفس، برهانی است که به «برهان خلأ طلق» معروف شده است. این برهان اوّلین بار به وسیله شیخ الرئیس ابن سینا در کتاب نفس شفا و اشارات و تنبیهات مطرح گردید. بعد از او فلاسفهی دیگر مانند فخر رازی و صدرالمتألهین آن را بازگو کردهاند. برهان به این صورت است:
فرض کنیم که انسان دفعتاً آفریده شد، و تمام اعضا و جوارح او یک جا به صورت کامل خلق گردید. امّا هیچ یک از حواس او، فعّال نیست، نه چشم او جایی را میبیند و نه گوش او چیزی را میشنود و نه بدن او چیزی را لمس میکند و نه شامّهی او بویی را احساس میکند و نه ذایقهی او چیزی را میچشد. و او را در یک خلأ و هوای آزادی قرار دادهاند که با بدن او چیزی تصادم و برخورد ندارد و هیچ حالت و کیفیتی مانند سرما و گرما را احساس نمیکند. و اعضای او هم چنان از هم جدا باشند که با هم هیچ برخورد و اصطکاکی نداشته باشند.
در چنین حالتی، با این که هیچیک از حواس ما ادراکی ندارند و حتّی از اعضا و جوارح خودمان نیز غافلیم؛ در عین حال ذات و شخصیت خود را درک میکنیم. و وجود خود را بدون هیچیک از ویژگیهای مادی مانند طول و عرض و حجم و مقدار و سمت و سو، حضوراً و شهوداً احساس میکنیم. حتی اگر به فرض، اعضای بدنی خود را تخیّل کنیم یا موقعیت و مکان خاص یا جهت ویژهای را برای خود در نظر آوریم، احساس میکنیم که هیچ یک از آنها جزء ذات و شخصیت ما نیستند و سهمی در شخصیت ما ندارند.
این همه، حکایت از این دارد که نفس غیر از بدن و ماده است و ویژگیهای او غیر از ویژگیهای مادّی است.(9)
_______________________________
9. طبیعیات شفا، کتاب نفس، ص 13؛ الاشارات وتنبیهات، ج72 صص 293 292؛ المباحث المشرقیة، ج2، صص 225 224؛ اسفار، ج8، ص 44.
_______________________________
شاید گمان شود که برهان فوق، به دلیل اتکا بر تجربهی حالتی با شرایط یاد شده، برهان تجربی است، و لذا مادام که چنین تجربهای در عمل حاصل نشود، صحت نتیجهی آن مورد شک و تردید خواهد بود. امّا چنین گمانی صحیح نیست، زیرا در حقیقت این برهان تلاشی است در جهت دروننگری بیشتر، و تأمّل و توجّه عمیقتر در نفس خود. به دیگر سخن: صحّت این برهان منوط به ایجاد شرایط مذکور و دست یازیدن به تجربه عملی در چنین شرایطی نیست، بلکه غرض در اینجا این است که با تقویت تأمّلات دروننگرانه و تمرین در جهت تمرکز توجه نسبت به نفس میتوانیم در درون خود چنین تجربهای داشته باشیم. به عبارت دیگر: میتوانیم خویش را نسبت به جمیع ادراکات حسّی و غیر حسّی در حالت تغافل قرار دهیم و در این حالت دریابیم که کماکان ذات خود را درک میکنیم. البته چه بسا ایجاد چنین حالتی برای افراد عادی مشکل است امّا در صورت تمرین و عطف کامل توجه به نفس، امکان وصول به چنین حالت درونی وجود دارد. و در واقع تمام این مقدمات برای این است که بتوانیم علم حضوری به ذات خود را از علم حصولی خویش تفکیک کنیم و تمایز و تفاوت این دو را دریابیم.(10)
نکته دیگر در مورد این برهان این است که هر چند ابن سینا و فخر رازی این برهان را در مورد تجرّد نفس انسانی اقامه کردهاند امّا صدرالمتألهین آن را به نفس حیوانی نیز تعمیم داده است.
ظاهراً این تعمیم خالی از خدشه نیست زیرا ما هیچ راهی برای کشف خودآگاهی حیوانی در هواء طلق و شرایط خاص نداریم. چنانچه مرحوم علاّمه طباطبایی در پاورقی اسفار به این نکته اشاره فرمودند.(11)
_______________________________
10 . ر.ک: استاد مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، ج1، صص 213 214؛ آموزش فلسفه، ج2، درس 44، ص 169.
11. پاورقی اسفار، ج8، ص 44.
1. علم حضوری به خویش.
2. برهان خلأ طلق.
پیش گفتار
شاید مهمترین و مفیدترین بحث در علم النفس، اثبات تجرّد نفس است. بر این بحث، آثار و ثمرات فراوانی بار میشود. با اثبات تجرّد نفس، هم اصالت و استقلال نفس به خوبی قابل تبیین است و هم مسئلهی بقای پس از مرگ و نیز سعادت و شقاوت برزخی و اخروی توجیه عقلانی مییابد، و هم موضوع کشف غطاء و رفع اَستار و حُجُب پس از مرگ در حیات برزخی و اخروی از جهت عقلی قابل قبول میگردد.
حکمای اسلامی بر اثبات تجرّد نفس ادلّه و براهین متعددی اقامه کردهاند. باید دانست که هر چند جمهور فلاسفهی اسلامی در مورد تجرّد نفس انسانی اتّفاق نظر داشتهاند، امّا در مورد تجرّد نفس حیوانی، حکمایِ قبل از صدرالمتألهین، نه اتّفاق نظر داشتهاند و نه ادلّهی قاطعی برای آن در اختیار داشتهاند. لذا نوعاً یا منکر تجرّد نفس حیوانی بودهاند و یا حدّاکثر با ابراز شک و تردید و القای احتمال از کنار آن عبور میکردهاند.
شیخ الرئیس ابن سینا با توجه به ثابت ماندن صور خیالی و جزئی در نفس، تجرّد صور خیالی و جزئی را (همانند صور کلّی عقلی) بعید نمیشمارد ولی با تفطّن به این که این نظریّه با اصول حکمت مشّایی سازگاری ندارد، میگوید:
الاّ انّ المشکل انّه کیف ترتسم الأشباح الخیالیّة فی النفس؟... وبهذا وبأمثاله یقع فی النفس أنّ نفوس الحیوان غیر الناطق أیضاً جوهر غیر مادّی وانّه هو الواحد بعینه المشعور به وانّه هو الشّاعر الباقی، وانّ هذه الأشیاء آلات متبدّلة علیه.(1)
یعنی مشکل این است که چگونه صور خیالی جزئی در نفس ارتسام مییابد؟ در نهایت میگوید این مسئله (تجرّد صور خیالی) و امثال آن، احتمال مجرّد بودن نفوس حیوانات غیر ناطق را در درون انسان تقویت میکند و میتوان گفت که نفس حیوان نیز بسیط و واحد و مجرّد است و او مُدرِک تمام ادراکات است و در خلال تغییر و تحوّل مادّی بدن، ثابت و باقی است و اعضای بدن ابزار و آلات آن به شمار میآیند.
صدرالمتألهین شیرازی به تجرّد نفوس حیوانی عقیدهی قاطع دارد و از راه تجرّد ادراکات حسّی و خیالی و نیز تجرّد همهی کیفیات نفسانی این مدّعا را به اثبات میرساند.
در مورد نفس نباتی بر عدم تجرّد آن اتّفاق نظر وجود دارد. حدّاقل این است که دلیلی بر تجرّد آن در دست نیست. هر چند از برخی عبارات اسفار استظهار میشود که حظّی از تجرّد و ملکوت را داراست.
صدرا بعد از بیان مادّی بودن صورتهای مادّی منطبع در مادّه، در مورد مطلق نفوس (اعم از نفس نباتی، حیوانی و انسانی) که فعل خود را با استخدام قوا و آلات انجام میدهند، میگوید:
وامّا ما یکون من الصّور الّتی فعلها
_______________________________
1. ابن سینا، المباحثات، به نقل از اسفار، ج8، صص229 230.
_______________________________
باستخدام قوّة اُخری، فلا محالة تکون تلک القوّة لکونها آلة متوسّطة أدون منزلة من تلک الصّورة، فتکون تلک الصّورة کأنّها مرتفعة الذّات عن سنخ المادّة، وهذا الارتفاع عن دنوّ المادّة الجسمیة الاُولی شأن النفس، إذ لها حظّ من الملکوت والتجرّد ولو قلیلاً....(2)
امّا صورتهایی که کار خود را با استخدام قوّهی دیگری انجام میدهند(در مقابل صورتهای مادّی که بیواسطه فعل خود را انجام میدهند) قطعاً آن قوّهی واسطه، از آن صورت نازلتر است. بنابراین آن صورت، گویا از حدّ و مرتبه مادّه برتر است. این تعالی و برتری از مادّه و جسمانیّت، شأن نفس است، زیرا نفس دارای حظّی هر چند ناچیز از تجرّد و ملکوت است.
ما در اینجا به ادلّهای که حکمای اسلامی بر تجرّد نفس اقامه کردهاند اشاره میکنیم، چه ادلّهای که صرفاً تجرّد نفس انسانی را به اثبات میرساند و چه ادلّهای که تجرّد نفوس حیوانی را نیز ثابت میکند.
1. علم حضوری به خویش
یکی از مهمترین راههای اثبات تجرّد نفس، راه علم حضوری به خویش است.(3) مقدّمتاً باید گفت که خودآگاهی(شناخت و آگاهی هر کس از وجود خویش) برای هر کس امری بدیهی است. هر کس نفس خویش را با علم حضوری درک میکند. حتّی مادّیون نیز آن را انکار نمیکنند. هر انسانی درکی از خویشتن دارد و خود را ممتاز از سایر موجودات میشناسد. هر کس بالضّروره تشخیص میدهد که «من هستم». تنها چیزی که احتیاج به استدلال دارد این است که «خود» یا «من» که وجودش بدیهی است حقیقتش چیست؟ و دارای چه خصوصیتی است؟ آیا مادّی است یا مجرّد؟ آیا وجود مستقل دارد یا این که عین بدن یا خواصّ بدنی است؟(4)
_______________________________
2. اسفار، ج8، صص 17 16.
3. ر.ک: المباحث المشرقیة، ج 2، صص 224 225؛ اسفار، ج8، ص 42.
4. ر.ک: مجموعه آثار، ج6، ص 142؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص 85.
_______________________________
در اینجا بیان مرحوم علاّمه طباطبایی در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در تقریر این برهان انتخاب میکنیم. معظّم له مینویسد:
هر یک از ما (چنان که تجربه و قراین نشان میدهد موجودات زندهی دیگر نیز همین حال را دارند) شعور به خویشتن «من» دارد و مشاهده میکند عیناً که چیزی است که قابل انطباق به هیچ عضوی و خواص عضوی نیست، زیرا با زیاده و نقیصهی اعضا تفاوت نمیکند. با اختلاف سنین عمر و تحلیل رفتن قوا، تغییر نمیپذیرد جز این که کاملتر و روشنتر میشود و گاهی میشود که یک یا چندین عضو و گاهی همهی بدن فراموش میشود، ولی خویشتن فراموش شدنی نیست.
مشاهده میکند که از آن لحظهای که میتواند از روزهای گذشتهی خود به یاد آورد و این حال شهودی خود را متذکّر شود(باید به این نکته متوجّه بود که این تذکّر غالباً با تذکّر یک سلسله افعال یا حوادث همراه است که زمانی هست و گرنه «من» که مشاهده میشود قابل انطباق به زمان حتّی به حسب تصوّر نیز نیست) پیوسته یک چیز ثابت و غیر متحوّل مشاهده میکرده و کمترین تبدّل و تغییری در خود «من» نمیدیده و نمیبیند.
مشاهده میکند چیزی است واحد که هیچگونه کثرت و انقسامی ندارد. مشاهده میکند (و این از همه بالاتر است) این که چیزی است صرف و خالص، که هیچگونه تحدید نهایی و خلیط در وی موجود نیست و هیچگونه غیبت از خود ندارد و هیچگونه حایلی میان خودش و خودش نیست.
این بیان نتیجه میدهد که علم به نفس، مادّی نیست. و بالاتر از این، نتیجه میدهد که نفس خودش علم به خودش میباشد. یعنی واقعیت علم و واقعیت معلوم در مورد نفس یکی است.(5)
آنچه که در برهان بر روی آن تکیه شده است این است که «نفس» یا «من» که
_______________________________
5. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، صص 9185؛ المیزان، ج1(عربی)؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)، ج5، ص 643(ذیل آیهی «قُل الرُّوحُ من اگمرِ رَبّی)».
_______________________________
معلوم به علم حضوری ماست، هیچیک از ویژگیهای مادّه را ندارد و از این راه غیر مادّی بودن آن ثابت میشود مثلاً:
الف: هر کس به علم حضوری میداند که «من» که شخصیّت او را تشکیل میدهد، غیر از بدن اوست و احساس میکند که با نقیصه و زیاده و تحلیل و تقویت بدن و نیز فراموشی اعضا و بلکه همهی بدن خللی در «من» رخ نمیدهد.
ب: هر کس به علم حضوری مییابد که «شخصیّت» و «من» او دستخوش تغییر و تحوّل نیست، به تعبیر دیگر: هر کس وجداناً ثبات شخصیّت را در خویش احساس میکند. و میدانیم که مادّه و مادیّات و بدن و خواصّ بدنی دایماً دستخوش تغییر و تبدّلاند.
ج: هر کس به علم حضوری مییابد که «نفس» و یا «من» انقسام پذیری ندارد، یعنی نمیتوان «من» و شخصیّت حقیقی خود را به دو یا چند جزء تقسیم و تجزیه کرد، با این که میدانیم هر شیء مادّی دارای خاصیّت انقسام پذیری است.
د: هر کس به علم حضوری احساس میکند که خودش از خودش غیبت ندارد و هیچ چیز نمیتواند بین خود و خودش حایل و حاجب شود. با این که میدانیم هر شیء مادّی سراسر حجاب و غیبت است و حضور و شهود حقیقی در عالم مادّه راه ندارد.(دقّت فرمایید.)
ه: هر کس به علم حضوری احساس میکند که چیزی خلیط او نیست و موجودی است صرف و خالص از هر گونه شوائب و آمیختگی به غیر خود. استاد شهید مطهّری در پاورقی در توضیح این برهان میگوید:
خلاصهی این بیان که متّکی به آگاهی نفس از وجود و نحوهی وجود خود است این است که: از راه انتساب(این که انسان ادراکات را منسوب به خود میداند نه عین خود) و از راه وحدت (این که هر کس تشخیص میدهد که در گذشته و حال یکی است نه بیشتر) و از راه عینیّت (این که تشخیص میدهد که خود عین همان است که بود نه غیر آن) و از راه ثبات (تشخیص این که هیچگونه تغییری در خود «من» حاصل نشده است) ثابت میشود که آنچه انسان آن را به عنوان حقیقت خودمیشناسد یک حقیقت وحدانی ثابتی است که جمیع حالات نفسانی مظاهر وی هستند و از خواص عمومی مادّه مبرّا و مجرّد میباشد.(6)
دیدگاه فلاسفه مادّی و حسّی در باب خود آگاهی
آنچه که گذشت دیدگاه حکمای اسلامی دربارهی خودآگاهی بوده است. امّا برخی از حسّیون اروپا و نیز طرفداران مسلک مادی، توجیه دیگری در باب خودآگاهی دارند.
آنها در حقیقت، وجود وحدانی «من» و «خود» را منکرند و میگویند آنچه را که به عنوان «من» واحد میشناسیم، در حقیقت مجموعه تصورات و ادراکات و احساسات و خیالاتی است که از راه سلسله اعصاب، مستمراً و لا ینقطع به بخشی از مغز که دارای ساختار خاص است منتقل میشود. و چون این تصورات و احساسات به صورت لا ینقطع در مغز جریان دارد، ما این سلسله پیوسته و پی در پی را واحد و ثابت میپنداریم و از آن به «من» تعبیر میکنیم، و حال آن که حقیقتاً چیز واحد و ثابتی در کار نیست. جریان آمد و شد این تصورات و احساسات از مغز همانند جریان آب نهر در حوضی است که از یک طرف داخل و از طرف دیگر خارج میشود، در عین این که آب حوض دایماً در جریان است ما آن را واحد و ثابت میپنداریم.
این عقیده و نظریه را در ابتدا فلاسفه حسی و تجربی اروپا که از قرن هفدهم به بعد، ظهور کردهاند، اظهار داشتهاند. مادیگراها که قایل به اصالت ماده هستند و در عین حال اساس معرفت را احساس و تجربه میدانند، در این باب از حسّیون اروپا پیروی کردهاند.
فلاسفهی حسّی اروپا روی مسلک حسیگرایی خویش، اساس معرفت صحیح را حس و تجربه میدانند و حس هم جز به عوارض و حالات تعلق نمیگیرد. در میان آنها افرادی مانند دیوید هیوم انگلیسی نه به وجود جوهر مستقل نفسانی عقیده دارند و نه به وجود جوهر
_______________________________
6. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص 89؛ مجموعه آثار، ج6، ص 146.
_______________________________
مادی خارجی، میگوید: احساس و تجربه ما را فقط به وجود یک سلسله امور که عوارض و حالات نامیده میشوند آگاه میسازند امّا وجود جوهری جسمانی که منشأ حالات و عوارض طبیعی و وجود جوهری نفسانی که منشأ حالات و کیفیات نفسانی باشد از راه حس و تجربه قابل اثبات نیست.(7)
در نقد این دیدگاه، باید گفت: این تحلیل و توجیه با آنچه که در وجدان و ضمیر خود به نام «من» و «خود» احساس میکنیم به هیچ وجه سازگاری ندارد.
به تعبیر دیگر، توجیه مزبور با ویژگیهایی که بالوجدان در شهود نفسانی مییابیم تناسب و توافق ندارد. زیرا اوّلاً هر کس مجموعه ادراکات و تصورات و احساسات خود را به موجودی به نام «من» منتسب میکند و میگوید: من تصور کردم، من اراده نمودم، و یا میگوید: تصورات من و احساسات من و....
از همین جا معلوم میشود که «من» غیر از این ادراکات و احساسات است، زیرا منسوب غیر از منسوب الیه است.
ثانیاً هر کس بالوجدان احساس میکند شناختی که از «من» و شخصیت خود دارد حقیقتاً امری است واحد و بسیط، که هیچگونه تعدّد و تکثّری در آن نیست و حال آن که بر طبق دیدگاه حسی و مادی، چیزی به نام «من واحد» وجود ندارد. وحدتی که برای مجموعهی تصورات و احساسات منظور میشود، وحدت اعتباری است نه وحدت حقیقی.
ثالثاً هر کس وجداناً ثبات شخصیت خود را احساس میکند و میداند که شخصیت او، در گذشته و حال ثابت است و دستخوش تغییر و تبدّل نیست، و حال آن که بر اساس فرضیهی مزبور، چیز ثابتی وجود ندارد. آنچه که وجود دارد تبدیل و تعویض تصورات و تخیّلات است.
به عبارت دیگر: اگر «من» عبارت از مجموع سلسلهی متوالی ادراکات است که فقط با یکدیگر ارتباط تعاقبی دارند چگونه ممکن است شخصی تمییز و تشخیص بدهد که من همان کسی هستم که در
_______________________________
7. المیزان، چاپ آخوندی(متن عربی)، ج1، ص 371؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، صص 86 88.
_______________________________
گذشته بودهام. چگونه ممکن است دربارهی یک حلقهی زنجیر که در یک سر واقع شده است حکم کرد که عین همان حلقهای است که در سر دیگر واقع شده است.
رابعاً اگر فرضیه مزبور درست باشد، برای تشخیص این که «من» و شخصیت من در گذشته و حال یکی است و من همان هستم که در گذشته بودهام، باید خاطرات و احساسات گذشته یادآوری شود، چون ادراک «خود» در گذشته بدون تذکّر خاطرات و احساسات گذشته ممکن نیست. و حال آن که انصافاً چنین نیست، و هر کس بدون نیاز به احساسات و تصورات گذشته احساسی از «خود» در گذشته دارد.
خامساً هر کس در درون خود احساس میکند که وحدت و ثباتی که از «خود» و «من» مییابد، غیر از وحدت و ثباتی است که برای آب جاری در حوض تصور میکند، چون وحدت آب جاری در حوض، وحدت اعتباری است امّا وحدت «خود» وحدت واقعی و حقیقی است.
از این گذشته علم ما به آب جاری حوض علم حصولی است که با واسطهی صورت و مفهوم ذهنی، حاصل میشود و از این جهت لغزش و خطا در آن راه دارد امّا آگاهی ما از «خود» و «من» آگاهی حضوری است؛ یعنی حضوراً و شهوداً شخصیت خود را مییابیم. در علم حضوری اشتباه راه ندارد به دلیل این که واقعیت معلوم بیواسطهی صورت ذهنی در نفس ما حضور دارد؛ در واقع علم ما به نفس ما از قبیل علم ما به صورت ذهنی آب حوض است، نه خود آب حوض. ممکن است ما در علم خود نسبت به آب خارجی حوض دچار اشتباه شویم امّا ممکن نیست که در علم خود نسبت به صورت ذهنی آب دچار اشتباه گردیم.(8)
آنچه در ختام این بحث جا دارد به آن اشاره شود این است که آیا دلیل مزبور بر تجرّد نفس، اختصاص به نفس انسانی دارد یا این که نفس حیوانی را نیز شامل میشود؟
عبارتی که مرحوم علاّمه در ضمن استدلال آوردهاند حکایت از این دارد که در
_______________________________
8. ر.ک: المیزان، چاپ آخوندی، ج1، صص 2 371؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، مقالهی «علم و ادراک»، صص88 91.
_______________________________
نظر ایشان، این دلیل میتواند شامل نفوس حیوانی هم شود. معظمله در داخل پرانتز آوردهاند: چنانچه تجربه و قراین نشان میدهد موجودات زنده دیگری نیز همین حال را دارند».
عبارت صدرالمتألهین در اسفار نیز بر همین شمول دلالت دارد.
2. برهان دیگر بر تجرّد نفس، برهانی است که به «برهان خلأ طلق» معروف شده است. این برهان اوّلین بار به وسیله شیخ الرئیس ابن سینا در کتاب نفس شفا و اشارات و تنبیهات مطرح گردید. بعد از او فلاسفهی دیگر مانند فخر رازی و صدرالمتألهین آن را بازگو کردهاند. برهان به این صورت است:
فرض کنیم که انسان دفعتاً آفریده شد، و تمام اعضا و جوارح او یک جا به صورت کامل خلق گردید. امّا هیچ یک از حواس او، فعّال نیست، نه چشم او جایی را میبیند و نه گوش او چیزی را میشنود و نه بدن او چیزی را لمس میکند و نه شامّهی او بویی را احساس میکند و نه ذایقهی او چیزی را میچشد. و او را در یک خلأ و هوای آزادی قرار دادهاند که با بدن او چیزی تصادم و برخورد ندارد و هیچ حالت و کیفیتی مانند سرما و گرما را احساس نمیکند. و اعضای او هم چنان از هم جدا باشند که با هم هیچ برخورد و اصطکاکی نداشته باشند.
در چنین حالتی، با این که هیچیک از حواس ما ادراکی ندارند و حتّی از اعضا و جوارح خودمان نیز غافلیم؛ در عین حال ذات و شخصیت خود را درک میکنیم. و وجود خود را بدون هیچیک از ویژگیهای مادی مانند طول و عرض و حجم و مقدار و سمت و سو، حضوراً و شهوداً احساس میکنیم. حتی اگر به فرض، اعضای بدنی خود را تخیّل کنیم یا موقعیت و مکان خاص یا جهت ویژهای را برای خود در نظر آوریم، احساس میکنیم که هیچ یک از آنها جزء ذات و شخصیت ما نیستند و سهمی در شخصیت ما ندارند.
این همه، حکایت از این دارد که نفس غیر از بدن و ماده است و ویژگیهای او غیر از ویژگیهای مادّی است.(9)
_______________________________
9. طبیعیات شفا، کتاب نفس، ص 13؛ الاشارات وتنبیهات، ج72 صص 293 292؛ المباحث المشرقیة، ج2، صص 225 224؛ اسفار، ج8، ص 44.
_______________________________
شاید گمان شود که برهان فوق، به دلیل اتکا بر تجربهی حالتی با شرایط یاد شده، برهان تجربی است، و لذا مادام که چنین تجربهای در عمل حاصل نشود، صحت نتیجهی آن مورد شک و تردید خواهد بود. امّا چنین گمانی صحیح نیست، زیرا در حقیقت این برهان تلاشی است در جهت دروننگری بیشتر، و تأمّل و توجّه عمیقتر در نفس خود. به دیگر سخن: صحّت این برهان منوط به ایجاد شرایط مذکور و دست یازیدن به تجربه عملی در چنین شرایطی نیست، بلکه غرض در اینجا این است که با تقویت تأمّلات دروننگرانه و تمرین در جهت تمرکز توجه نسبت به نفس میتوانیم در درون خود چنین تجربهای داشته باشیم. به عبارت دیگر: میتوانیم خویش را نسبت به جمیع ادراکات حسّی و غیر حسّی در حالت تغافل قرار دهیم و در این حالت دریابیم که کماکان ذات خود را درک میکنیم. البته چه بسا ایجاد چنین حالتی برای افراد عادی مشکل است امّا در صورت تمرین و عطف کامل توجه به نفس، امکان وصول به چنین حالت درونی وجود دارد. و در واقع تمام این مقدمات برای این است که بتوانیم علم حضوری به ذات خود را از علم حصولی خویش تفکیک کنیم و تمایز و تفاوت این دو را دریابیم.(10)
نکته دیگر در مورد این برهان این است که هر چند ابن سینا و فخر رازی این برهان را در مورد تجرّد نفس انسانی اقامه کردهاند امّا صدرالمتألهین آن را به نفس حیوانی نیز تعمیم داده است.
ظاهراً این تعمیم خالی از خدشه نیست زیرا ما هیچ راهی برای کشف خودآگاهی حیوانی در هواء طلق و شرایط خاص نداریم. چنانچه مرحوم علاّمه طباطبایی در پاورقی اسفار به این نکته اشاره فرمودند.(11)
_______________________________
10 . ر.ک: استاد مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، ج1، صص 213 214؛ آموزش فلسفه، ج2، درس 44، ص 169.
11. پاورقی اسفار، ج8، ص 44.