آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

درست است که ما در اثبات نبوت وحقّانیت وحی، نیازمند عقلیم، و درست است که عقل باید در همه جا فعّال باشد و هرگز از تعقّل و تفکّر باز نایستد؛ چرا که عقل چراغی است که خداوند در باطن ما برافروخته است و ما نباید آن را خاموش کنیم.
چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
غرور عقلی و فلسفی و فکری سر از پلورالیزم در می‏آورد و سرانجام جز حکم به این که حقیقت، متکثر و راه‏های وصول به آنها نیز متعدد است، چیزی بر انسان باقی نمی‏ماند. تازه این همه، در صورتی است که متفکّر، قدری اهل مسالمت باشد، و گر نه اعلام می‏کند که حق همین است که او می‏گوید و غیر از این، هر چه گفته شود، باطل محض است.
آن که غرور عقلی و فلسفی و فکری ندارد و آن که شریعت حقّه را قبله‏ی اهل نظر و مقصد اهل ذوق می‏شناسد، برای اعتبار داده‏های عقلی، ملاک و معیار قایل می‏شود. بی‏جهت نیست که شیخ الرئیس در مورد تعقّلات مربوط به مسایل اخروی می‏گوید:
وَمِنْهُ ما هُوَ مُدْرَک بِالْعَقْلِ وَالقِیاسِ الْبُرهانیّ وَقَدْ صَدَّقَتْهُ النُّبُوَّةُ.(1)
«برخی از مسایل با عقل و قیاس
_______________________________
1. الشّفا.
_______________________________
برهانی ادراک می‏شود و نبوت، آنها را تصدیق کرده است».
ممکن است کسی از میان عقل و وحی و عرفان، یکی را حجّت بداند و بس. قطعاً راه او راه ضلال است. ممکن است کسی، دو یا هر سه را معتبر بداند و آنها را در عرض هم قرار دهد. امروز هستند کسانی که شعار صراطهای مستقیم سر می‏دهند و «کنشت وکعبه و بتخانه و دیر» را به یک چشم نگاه می‏کنند! قطعاً این هم راه ضلال است.
راه صحیحی که بزرگان و اندیشه‏مندان اسلامی پیموده‏اند، این است که آنها را در طول هم قرار دهیم. در این صورت، این سوءال مطرح می‏شود که کدام یک از آنها در رتبه‏ی نخست و کدام یک در رتبه‏ی دوم و کدام یک در رتبه‏ی سوم است. از بیان شیخ الرئیس تقدّم وحی و شریعت بر عقل، واضح و روشن است.
شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی هم در یکی از مصنّفات خود سخنی جالب دارد. او تحت عنوان «فصل، فی لزوم التمسّکِ بالکتابِ والسُّنَةِ(2) و أَنَّ الحقیقةَ واحدة» موضع قرآنی، و حدیثی خود را اعلام کرده و بر یگانگی حقیقت، اصرار ورزیده است. جالب‏تر این که نام این تصنیف او «کلمةُ التصوّف» است و او می‏خواهد های‏و هوی صوفیانه و شعر و غزل خواندن آنها را در کنج خانقاه‏ها محکوم کند و مبرهن سازد که نه فلسفه بدون همراهی وحی به جایی می‏رسد و نه تصوّف و عرفانِ بدون قرآن و سنّت. اگر حقیقت یکی است و اگر راه وحی و حاملان وحی، هموارترین راه‏ها بلکه روحی در کالبد همه‏ی آنهاست، چرا عقل خود را به بیراهه سوق دهیم و چرا چشمِ دل را به روی شیطان‏ها و تخیّلات شیطانی بگشاییم؟
شیخ اشراق در ذیل فصل مزبور می‏گوید: نخست تو را به تقوا سفارش می‏کنم. هر کس به سوی خدا برود، نومید نمی‏شود و هر کس بر او توکل کند، درمانده نمی‏شود. شریعت را نگهبان باش که تازیانه‏ی خداوند است و بندگان خود ر
_______________________________
2. مجموعه‏ی مصنفات شیخ اشراق:4/102(تصحیح دکتر نجفقلی حبیبی).
_______________________________
به وسیله‏ی آن به سوی خشنودی خویش سوق می‏دهد.
آنگاه می‏گوید:
کلُّ دَعْویً لَمْ تشهد بِها شَواهِدُ الْکِتابِ والسُّنَّةِ فهیَ مِنْ تَقاریعِ العَبَثِ وَشُعَبِ الرَّفَثِ، مَنْ لَمْ یَعْتَصِمْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ غَوی وَهَوی فی غَیابَةِ جُبِّ الْهَوی.(3)
«هر ادّعایی که شواهدی از کتاب و سنّت نداشته باشد، بیهوده و بی‏پایه و مایه است. هر کس به ریسمان قرآن، چنگ نزند، گمراه است و در نهانگاه چاه هوای نفس سقوط کرده است».
این گونه سخنان از کسانی که از روی جهل یا عناد، به آنها نسبت می‏دهند که می‏خواهند راه خود را از راه دین جدا کنند و در پی گشودن دکانی در برابر دین می‏باشند، بسیار عبرت آموز است.
اگر در برخی از روایات، از فلسفه و تصوّف، نکوهش شده، به خاطر این است که برخی از فلاسفه، خود را بی‏نیاز از شریعت می‏دانند و صوفی، گریزان از مسجد و زاویه نشین خانقاه است. آن فلسفه و عرفانی که انسان را از تعبّد به شرع و پیروی انبیا و امامان باز دارد، جز کفر و الحاد نیست.
توحید مفضّل از بیانات معجز آسای کلامی و فلسفی و علمی امام صادق‏علیه السلام است. حضرتش در درس‏های توحیدی که به مفضّل القا فرمود آثار حکمت و تدبّر خداوند را برشمرد. در لابه لای این درس‏های پرمغز چنین آمده است:
فتبّاً وخیبةً وتعساً لمنتحلی الفلسفةِ کیفَ عَمِیتْ قلوبُهُمْ عَن هذِهِ الْخلقةِ العجیبةِ، حَتّی أنکروُا التّدبیر والعمدَ فیها.(4)
«هلاک و نومید باد فیلسوف نمایان که چگونه از این آفرینش شگفت، کوردل شدند، تا آنجا که تدبیر و اراده را در مورد آن، انکار کردند».
و نیز:
قال قوم من جهلةِ المتکلّمین وضعفةِ الْمتفلسفینَ بقلّةِ التّمییزِ وقصورِ العِلم: لو
_______________________________
3. همان.
4. بحارالاءنوار:61/327.
_______________________________
کان بطنُ الإنْسانِ کهیئة القباء یفتحُهُ الطَّبیبُ إذا شاءَ... ألَمْ یَکُن أصلَحَ....(5)
«گروهی از متکلمان جاهل و فیلسوف نمایان ضعیف، به سبب کمی تمیّز و نارسایی علم می‏گویند: آیا اگر شکم انسان همچون قبا بود که طبیب هرگاه می‏خواست، آن را می‏گشود، اصلح نبود؟...».
امام سجادعلیه السلام می‏فرماید:«کانَ أمیرُ المُوءمنینَ قاعداً ذاتَ یومٍ فأقبلَ إلیهِ رجل منَ الْیونانیّین المدّعینَ لِلْفلسفةِ والطبّ...».(6)
«روزی امیرالموءمنین‏علیه السلام نشسته بود که مردی یونانی از مدعیان فلسفه و طب، به محضرش آمد...».
به او گفته بودند که پسر عمّ امیرالموءمنین‏علیه السلام دیوانه است! آمده بود که او را معالجه کند. حضرتش عجز و نادانی او را برایش ثابت کرد و از او خواست که مسلمان شود.
از این گونه تعبیرات، معلوم می‏شود که اسلام با فلسفه و کلام واقعی مخالف نیست؛ چرا که فلسفه و کلام واقعی، تعقّل و تفکّری است که در خدمت دین است و تلاش می‏کند که راه دین را برای اهل فکر و نظر هموار سازد. چنین فلسفه و کلامی ملهم از شرع است و دکانی در برابر آن نخواهد بود. مگر ممکن است که عقل سلیم، ضدّ دین بشود؟
صوفی هم اگر واقعاً صوفی باشد و بخواهد از قشر و پوست، به مغز و لب برسد، متشرّع واقعی خواهد بود. آن که زاهد در دنیا و راغب در آخرت باشد، به سیره‏ی عیسی بن مریم و پیرو راه و رسم علوی است. امام عسکری‏علیه السلام فرمود:
«احذَرُوا الصّوفیَّ المتصنِّع.(7)
« از صوفی متظاهر بپرهیزید».
از این بیان استفاده می‏شود که صوفی واقعی مورد ملامت نیست. بعدها این قدر از نام صوفی سوء استفاده شد که حافظ هم از دست مطلق صوفی نالید:
_______________________________
5. همان، ص329.
6. همان:10/70.
7. همان:50/318 و 51/328.
_______________________________
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد
بازیّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می‏روی بایست
غرّه مشو که گربه‏ی زاهد نماز کرد
فلسفه زدگی و صوفی زدگی و روی آوردن به عرفان التقاطی هندی و رومی و یونانی و ایران باستانی، مذموم است، امّا به کار انداختن قوه‏ی عقل و نظر و صفا بخشیدن دل و جان، در پرتو نور شرع، محمود است. فیض کاشانی در کتاب «قرة العیون» فرمود:
«من جز به نور ثقلین هدایت نشدم و جز به امامان برگزیده اقتدا نکردم و پیش خدا از غیر هدایت الهی بیزاری می‏جویم؛ چرا که هدایت، هدایت خداست».
سپس می‏گوید: «نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متکلّف؛ بلکه مقلّد قرآن و حدیث و تابع اهل بیت آن سرور».(8)
قطعاً فیض کاشانی هم متکلّم است، هم فیلسوف و هم عارف. ولی نه متکلّمی که به کام اشعری و اعتزال یا کلام مسیحی و یهودی و بودایی و برهمایی فرو غلتد و کلام ناب اسلامی و شیعی را تحت الشعاع قرار دهد و نه فیلسوفی که اسیر ترهات یونان و هند و روم و ایران باستان و شرق و غرب گردد، بلکه سایه نشین«شجره‏ی مبارکه‏ی زیتونه» ای است که «لا شرقیّة ولا غربیة یکادُ زَیْتُها یضیی‏ء ولو لَمْ تَمْسَسْهُ نار نُور عَلی نُور».(9)
برخی فکر می‏کنند فلسفه یعنی همان که ارسطو یا افلاطون گفته و اندیشه‏ی فلسفی خلاصه می‏شود در آنچه در کتاب‏های شیخ الرئیس یا سهروردی یا صدرالمتألهین آمده و عرفان یعنی همان که در بیغوله‏ی خانقاه‏ها القا می‏شود و کلام
_______________________________
8. نقل از کتاب «ابواب الهدی» از مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، ص 15.
9. نور/35«نه شرقی است نه غربی، روغن‏اش آن چنان صاف و پاک و خالص است که نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود».
_______________________________
یعنی هرمنوتیک کلیسا و تثلیث مسیحی و ثنویت زردشتی و کلام نفسی و جبر و کسب اشعری و تفویض شرک آمیز معتزلی و فلسفه‏ی دین جان هیک و بافته‏های شلایر ماخر و....
غافل از این که اسلام و مخصوصاً مذهب والای تشیّع که تحت الشعاع مذاهب انحرافی و یا در عرض آنها قرارش دادند کلامی غنی و فلسفه‏ای عمیق و عرفانی ناب و خالص دارد و این وظیفه‏ی علمای اسلام است که با تعمّق در قرآن و حدیث و به کار انداختن نیروی عقل و تدبّر، به تبیین کلام و فلسفه و عرفان واقعی اسلام بپردازند.
انسان هایی هستند که ذهن وقّاد و ژرف‏نگر دارند. آنها اوصاف و عوارض ذاتی مطلق هستی را زیر سوءال می‏برند. برای آنها وحدت و کثرت و اصالت و تشکیک و تغیّر و ثبات و علیّت و معلولیّت، جای بحث و گفتگو دارد. فلسفیدن یعنی اندیشیدن درباره‏ی عوارض ذاتی هستی و رسیدن از امکان به وجوب یا از حدوث به قدم یا از تغیّر به ثبات یا از نظر در خود هستی به واجب الوجود؛ اگر کسی ورود در این مسایل را بپذیرد، ناچار است بدون این که از کسی تقلید کند، یک طرف را بپذیرد و این خود، فلسفه است و اگر می‏گوید: ورود در این مسایل، بیهوده است، گرفتار سفسطه است واگر می‏گوید: این نظام فلسفی کار آمد نیست و باید نظامی دیگر پدید آورد، این گوی و این میدان.
به هر حال، ضدّیت با مطلق فلسفه و کلام، سفسطه است و مخالفت با فلسفه یا کلامی خاص و روی آوردن به فلسفه یا کلامی دیگر، یعنی فیلسوف شدن و متکلّم شدن.
امروز در دنیا فلسفه‏ها و کلام‏های بسیاری رواج دارد. در گذشته هم فلسفه‏ها و کلام‏های بسیاری رواج یافته است. قافله‏ی اندیشه‏های کلامی و فلسفی هرگز از حرکت باز نمی‏ایستد. در حوزه‏ی اسلام هم نحله‏های مختلفی پدید آمده است. بعد از این هم باید منتظر روی‏کرد ایسم‏های جدیدی باشیم. اگر امروز سکولاریسم و اومانیسم و فمینیسم و پلورالیزم و لیبرالیسم و ... فضای ذهنی بشر را اشغال کرده است، دیروز ایسم‏های دیگری تاخت و تاز می‏کرد و برای فردا و فرداهای دیگر، ایسم‏هایی دیگر در راه است.
متفکّران اسلامی باید عرضه کننده‏ی فکر عمیق اسلامی باشند و هر آنچه در متون کتاب و سنّت آمده، به بهترین وجهی تبیین کنند، تا دنیا بداند که اسلام هم فلسفه و کلامی دارد، فوق همه‏ی فلسفه‏ها و کلام‏های نو و کهن؛ و عرفانی دارد برتر از همه تصوف‏ها و عرفان‏های التقاطی و سوغاتی.
امام سجادعلیه السلام فرمود:
إنّ اللهَ عَلِمَ أنَّهُ یکونُ فی آخرِ الزَّمانِ أقوام متعمِّقُونَ فَأنزَلَ اللهُ «قُلْ هُوَ اللهُ اگحد» والاعلیها السلام‏یات من سُورَةِ الحَدیدِ إلی قولهِ: «وَهُوَ عَلیم بِذاتِ الصُّدُور» فمن رامَ وراءَ ذلکَ فَقَدْ هَلَکَ.(10)
«خداوند می‏دانست که در آخرالزمان مردمی ژرف‏نگر پدید می‏آیند، از این رو سوره‏ی «قُل هو الله أحد» و آیات سوره‏ی حدید را تا «وهو علیم بذات الصُّدور»(11) را نازل کرد. هر کس ورای آن، طلب کند، هلاک می‏شود».
چگونه خداوند، مطابق آیات اوّل سوره‏ی حدید، هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن است. اگر ذهنی متعمّق نباشد، چگونه می‏تواند تضاد آنها را رفع کند؟ اینجا سخن از اولیت و آخریت و ظهور و بطون بالذات است ولی ذهن ناپخته‏ی بیگانه از فلسفه و کلام، جز اوّلیت و آخریت و ظهور و بطون بالغیر نمی‏فهمد.
اشعاری از شیخ بهایی
او را سرور علمای اسلام و دریای مواج علم دانسته‏اند، او می‏گوید:
ای کرده به علم مجازی خو
نابرده ز علم حقیقی بو
سرگرم به حکمت یونانی
دل سرد ز حکمت ایمانی
یک در نگشوده ز مفتاحش
اشکال افزوده ز ایضاحش
_______________________________
10. کافی:1/91(باب النسبة، ح3).
11. حدید/61.
_______________________________
راهی ننموده اشاراتش
دل شاد نشد ز بشاراتش
تا کی ز شفاش شفا طلبی
وز کاسه‏ی زهر دوا طلبی
تا کی به هزار شعف لیسی
ته مانده‏ی کاسه‏ی ابلیسی
سوءر الموءمن فرموده نبی
از سوءر ارسطو چه می‏طلبی
سوءر آن جوی که در عرصات
به شفاعت او یابی درجات
رسوا کردت در بین بشر
برهان ثبوت عقول عشر
در کف ننهاده به جز بادت
برهان تناهی ابعادت
تو پشت به کتاب خدا دادی
و اندر پی آن کتب افتادی
نی رو به شریعت مصطفوی
نی رو به حقیقت مرتضوی
استخراج چند نکته
1. شیخ بهایی، فلسفه و کلام را علم مجازی می‏داند و معتقد است که باید در پی علم حقیقی بود. ظاهراً منظور او از علم حقیقی، علم ذوقی است. او خود اهل ذوق بوده و حتّی گفته‏اند: شش ماه قبل از وفاتش که در سال1031ه.ق واقع شد، از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید که به او می‏گوید:«شیخنا، در فکر خود باش». مجلسی اوّل می‏گوید: به ما گفت: این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه. از آن پس به گریه و تضرّع و مبالغه در امر آخرت پرداخت و شش‏ماه بعد از دنیا رفت.(12)
شیخ الرئیس هم در مقام اثبات تجرّد نفوس، حکمت مشائی را که بحثی محض است و آنها را منطبع در جرم می‏داند، ناکافی دانسته و می‏گوید: چنین مطلبی، مستور است«إلاّ علی الرّاسخینَ فی الحکمة المتعالیة»،مگر بر کسانی که از راسخان در حکمت متعالیه باشند. (13)
خواجه طوسی در شرح آن می‏فرماید: منظور او از حکمت متعالیه،
_______________________________
12. سفینة البحار:1/114(بها).
13. الاشارات والتنبیهات،النمط10، الفصل9.
_______________________________
حکمتی است که هم بحثی باشد و هم ذوقی. تنها کسانی می‏توانند مسأله‏ی تجرد نفوس را ادراک کنند که هم اهل بحث باشند و هم اهل ذوق. نه آنهایی که تنها اهل بحث باشند، به جایی می‏رسند و نه آنهایی که تنها اهل ذوق باشند. شطحیات صوفیانه به خاطر دور شدن از عقل و غوطه‏ور شدن در ذوق است. یاوه گویی‏های برخی از فلاسفه هم ناشی از بیگانگی از ذوق است و گمراهی فیلسوف متذوّق هم ناشی از بیگانگی از شرع است.
دیدیم که حکیم متذوّقی چون شیخ سهروردی، دوری از وحی را سقوط در غَیابه‏ی چاه هوا و هوس می‏داند.
و اکنون می‏بینیم که بنیانگذار حکمت اشراق یا حکمت متعالیه شیخ الرئیس است که حکمت بحثی محض را ناکافی و ساتر می‏شناسد و این نه به این معنی است که حکمت ذوقی محض را کافی و کشّاف حقایق بداند و نه به این معنی است که حکمت جامع میان بحث و ذوق را مستغنی از وحی تلقّی کند که نمونه‏ای از کلمات او را دیدیم.
2. او حکمت یونانی را ره‏آورد یونان می‏داند و توصیه می‏کند که نباید از حکمت ایمانی دل سرد بود. حکمت یونانی ارسطویی، بحثی است و حکمت یونانی افلاطونی، ذوقی است. استاد و شاگرد به خاطر این که هر کدام گرایش خاصی دارند، گرفتار اختلافاتی شده‏اند. حکمت ذوقی محض، عقل را برنمی‏تابد و پای استدلالیان را چوبین می‏بیند و حکمت بحثی محض، ذوق را برنمی‏تابد و فکر و اندیشه را مستغنی از قلب و شرع می‏شناسد و طبعاً راه به جایی نمی‏برد. حکمت ایمانی، عقل را مقدّمه‏ی سیر و سلوک می‏شناسد و عقل و دل را در پرتو وحی، فروغ و روشنی می‏بخشد. قرآن است که نیروی تفکّر و تعقّل انسان را به کار می‏اندازد. قرآن است که مبدأ همه‏ی عرفان‏ها و مرکز و محور همه‏ی معرفت‏هاست. تا قرآن نازل نشده بود، عرفان ناقص بود. مسلمانان واقعی، به برکت نزول قرآن و در پرتو نور وحی، به جایی رسیدند که در تاریخ علم سابقه نداشت.عقب‏ماندگی مسلمانان زمانی آغاز شد که در جا زدند. عقل و دل را از هم جدا کردند و عقل را در گرو ره‏آورد غرب قرار دادند و دل را به خانقاه سپردند.
نگارنده مستشرقی را در سوئد دیدار کرده است که به هفده زبان تکلّم می‏کرد و بر زبان فارسی مسلّط بود وچیزهایی از اسلام و ایران می‏دانست و تابلوی عکس ضامن آهو را بالای سر خود آویخته بود و رشد اسلام را مرهون و مدیون خانقاه می‏دانست و بر این عقیده‏ی غلط اصرار می‏ورزید و معلوم نشد که عقیده‏ی او سوغات استعمار بود یا گرفتار جهل مرکب بود.
کوشیدیم که از او بخواهیم در مطالعات خود تجدید نظر کند. به او گفته شد که رشد اسلام، مرهون و مدیون خانقاه نیست. اسلام پایگاهی جز مسجد نداشته و ندارد. خانقاه نقشی جز تضعیف مسجد و تفرقه‏ی میان مسلمانان نداشته است.
3. شیخ بهایی یا عقول را قبول دارد یا ندارد. مقصود از عقول، موجوداتی است که مجرّد تام باشند. در لسان شرع مقدس، اینها همان ملائکه‏ی مقرّب خدایند. شیخ الرئیس بر خلاف سایر مشّائیان قبول ندارد که عقول، ده‏تا باشند، نه بیشتر و نه کمتر، او معتقد است که حداقل آنها ده تاست، ولی ممکن است بیشتر باشند.(14) شیخ اشراق هم که عقول را انوار قاهره می‏نامد، بر عدد ده، اصرار ندارد، بلکه انکار هم دارد.(15)
ممکن است شیخ بهایی ملائکه را اجسام لطیف بداند و ممکن است با قبول تجرد تامّ ملائکه‏ی مقرب، از نام عقول یا ده تا بودن آنها استیحاش داشته باشد. بخشی از این بحث‏ها لفظی است و بخشی دیگر، هر چند از موضع انکار باشد، کلامی و فلسفی است. خواجه‏ی طوسی هم از کسانی است که درباره‏ی عقل مجرد می‏گوید:
و أدلّةُ وجودِه مدخُولة.(16)
«ادلّه‏ی وجود عقل مجرّد، مورد اشکال است».
نباید گفت: موضع خواجه، موضع ضدّ فلسفی است. مسأله‏ی وجود عقل نفیاً و اثباتاً نیاز به استدلال عقلی دارد. هر کس استدلال عقلی کند و از آن رهگذر،
_______________________________
14. همان، النمط6، الفصل29.
15. شرح حکمة الاشراق.
16. کشف المراد، المقصد2، الفصل4، المسألة1.
_______________________________
وجود چیزی را نفی یا اثبات کند، فیلسوف است. کتاب تجرید الاعتقاد خواجه و شرح دقیق علاّمه‏ی حلّی، هر چند کلامی است؛ ولی این کتاب کلامی، جدلی نیست، بلکه فلسفی است. آیا کلام فلسفی برتر است یا کلام جدلی؟ آیا عرفان وحیانی و عقلانی برتر است یا عرفان شطحی؟ خوشبختانه کلام شیعی، به برکت الهام از وحی و سنت، کلام فلسفی است و عرفان شیعی، به خاطر این که در بوستان قرآن و حدیث، روییده و بالیده، عرفان عقلانی و وحیانی است.
در این مکتب، پایگاه کلام و عرفان، تعقّل و تفکّر است. تا شخص از پایگاه فکری قوی و نیرومندی استمداد نکند، نباید وارد کلام و عرفان بشود. متکلّم، مدافع است. مدافعی که اندیشه‏مند و پرمایه نباشد، به پرنده‏ای می‏ماند که وقتی بالش را چیدند، از پرواز باز می‏ماند و در دام صیّاد فرو می‏غلتد. چرا امام صادق‏علیه السلام به بعضی اجازه‏ی مباحثه نمی‏داد، جدال وگفتگو هم علم است، هم هنر. هم استدلال لازم دارد و هم موقع شناسی و هوشیاری.
ابوخالد کابلی می‏گوید: ابوجعفر موءمن الطاق را در روضه دیدم که مردم مدینه اطرافش گرد آمده و از او سوءال می‏کنند و او جواب می‏دهد. نزدیک رفتم و به او گفتم: امام صادق‏علیه السلام ما را از گفتگو منع کرده است. گفت: آیا به تو دستور داده که پیغامش را به من برسانی؟ گفتم: نه. ولی به من دستور داده که با هیچ کس گفتگو نکنم. گفت: برو و اطاعت کن. خدمت امام صادق‏علیه السلام رفتم و ماجرا را گزارش کردم. حضرت لبخندی زد و فرمود: صاحب طاق با مردم گفتگو می‏کند و به پرواز در می‏آید و چیره می‏شود؛ ولی تو اگر گرفتار شدی، قادر به پرواز نیستی.(17)
عرفان منهای تعقّل هم گرفتار شطحیات می‏شود. بی‏جهت نیست که شیخ الرئیس در نمط نهم اشارات به بحث درباره‏ی مقامات عارفان می‏پردازد، تا معلوم دارد آیا آنچه از آنها ظاهر می‏شود و برخی آن را انکار و برخی آن را بزرگ
_______________________________
17. سفینة البحار:1/100(طوق).
_______________________________
می‏شمارند(18)، چگونه است؟ اینجاست که عقل به سراغ عرفان می‏رود تا ارزش آن را معلوم دارد. ممکن است همه‏ی شهودات عرفا شطح و هیچ و پوچ باشد و ممکن است همه درست باشد و ممکن است تفصیل قایل شد. بنابراین، نباید به شیخ الرئیس گفت:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
4. مسأله‏ی تناهی و عدم تناهی ابعاد، از دل مشغولی‏های فلاسفه و متکلّمان است. ممکن است کسی بگوید: اثبات یا نفی تناهی ابعاد، از مسایلی است که نه به درد دنیای ما می‏خورد و نه به درد آخرت ما. اگر نظر شیخ بهایی این است که بر او ایرادی نیست و اگر مخالف تناهی ابعاد است، باید گفت: موضع او موضع ضدّ فلسفی و کلامی نیست. آن که با برهان، نفی تناهی ابعاد کند، متکلّم یا فیلسوف است و آن که اثبات کند، نیز فیلسوف یا متکلّم است.
5. نکته‏ی مهم و تربیتی اشعار زیبای شیخ بهایی این است که متفکّران اسلامی نباید به جای سوءرالموءمن، گرفتار سوءر الکافر بشوند. متفکّر مسلمان باید آزاده و مستقل باشد و نباید کاسه لیس یهودیان و مسیحیان و ملحدان و زنادقه گردد. امروز شعار تو خالی «صراطهای مستقیم» به معنای پشت کردن به کتاب خدا و روی آوردن به کتب الحادی است. شریعت غَرّای مصطفوی و حقیقت زیبای علوی نباید فدای کلام الحادی مسیحی و یهودی و سوغات‏های وارداتی و بی‏مایه‏ی غرب شود. خداوند متعال در آیه‏ی کریمه‏ی: «لِیُظْهِرَهُ عَلی الدِّینِ کُلِّه».(19) وعده کرده است که تعلیمات اسلامی را ظهور و غلبه‏ی تدریجی بخشد و نگذارد که ادیان باطل و فلسفه‏های مضمحل و نحله‏های کلامی ناقص و راه و رسم‏های صوفیانه‏ی بی‏اساس، در برابر آن، نمود و شکوهی داشته باشند.
در عین حال، قرآن خود باب تفکّر را برگشود است. رونق تفکّر، به این است
_______________________________
18.ولهم اُمور خفیّة فیهم واُمور ظاهرة عنهم یستنکرها مَنْ ینکرها ویستکبرُها مَن یعرفُها ونحن نقصُّ علیک(فصل اوّل).
19. توبه/33 و فتح/28و صف/9.
_______________________________
که انسان با افکار دیگران آشنا شود، تا بتواند در پرتو وحی و سنّت، حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد، از نظر رتبه‏ی طولی، قرآن و سنت، در درجه‏ی اوّل قرار دارند. پس از آن، نوبت به عرفان می‏رسد و عقل در درجه‏ی سوم است. امّا به لحاظ تقدّم زمانی، تفکّر و تعقّل، چراغ راه فهم آیات و روایات و زیر بنای سیر و سلوک و کشف و شهود است. قرآن برای فهم است. خواندن برای فهمیدن است، بعضی برای خواندن قرآن در حکم نوارند که هیچ تعقّل و تفکّری ندارد. پایین‏ترین درجات قرائت قرآن، همین است. درجات بعد از فهم، تدبّر و تفکّر آغاز می‏شود و اینجاست که مراتب متعدد و بی‏شماری پدید می‏آید و خدا می‏داند که قلّه‏ی آخر و برترین مرتبه کجاست و آن هم مخصوص پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و امامان‏علیهم السلام است. قرآن را ظهری و بطنی است و دانش هر چیزی در قرآن است و علم آن در نزد امامان است و دیگران از راه تعلیم آنهاست که به حقایق قرآن راه می‏یابند.(20)
نقل شده است که ابن عباس یک شب، تفسیر حروف سوره‏ی حمد را از اوّل تا آخر از امیرالموءمنین‏علیه السلام آموخت. او می‏گوید: هرچه برایم گفته بود، آموختم. سپس به تفکّر پرداختم و دانستم که علم من در برابر علم او همچون حوضچه‏ای در برابر دریاست.(21)
او می‏گوید: هر چه علی‏علیه السلام تعلیم می‏داد، به برکت تعلیم پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بود و هر چه پیامبر تعلیم می‏داد، به برکت تعلیم خداوند بود. علم پیامبر از علم خدا و علم علی از علم پیامبر و علم من از علم علی است. دانش من و دانش همه‏ی اصحاب پیامبر در برابر دانش علی‏علیه السلام همچون قطره‏ای است در هفت دریا.(22)
بنابراین پشت کردن به شریعت مصطفوی و حقیقت علوی گناهی است نابخشودنی و هیچ متکلّم یا فیلسوف یا عارفی از آنها بی‏نیاز نیست.
آری حقیقت یکی است. وحیانیت، روحی است در پیکر همه‏ی راه‏هایی که ما را به آن حقیقت واحد رهنمون می‏شوند و راهی که از آن روح بی‏بهره است، مرده‏ای است بی‏جان.
_______________________________
20.سفینة البحار:2/414(قرء).
21و22. همان.

تبلیغات