بررسی ادله ی تجرد نفس انسانی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از پرسشهایی که از قدیم در مبحث انسان شناسی مطرح بوده، این است که آیا در درون آدمی حقیقتی بالاتر از پدیدههای طبیعی وجود دارد؟ عدّهای جز همین اعضای مادی و طبیعی که دارای قوانین مخصوص خود است در وجود آدمی به واقعیت دیگری اعتقاد نداشته، همهی فعالیتها و بازتابهای انسان را ناشی از اعضای مادی و طبیعی وجود او میدانند و گروهی دیگر که معمولاً اندیشمندان الهی از آنهایند، قایلند که در تحقق هستی آدمی، علاوه بر جسم و اعضای مادی او، یک حقیقت دیگری وجود دارد که دارای آثار و فعالیتهای غیر مادی است، و اوست که اصل و اساس انسان را شکل میدهد و برای اثبات دیدگاه خود به رهآوردهای کتب آسمانی و سخن پیشوایان دینی و استدلال و براهین عقلی استناد کردهاند. با توجه به این که یکی از فصول ممیّزهی اصلی ماده گرایان و الهیون همین مسأله است، قوت و ضعف برهانهای ارایه شده توسط دانشمندان الهی اهمیت زیادی دارد و برای تشخیص این ضعف و قوت بایستی به نقد و بررسی آنها پرداخت. در این نوشتار پژوهش نقدگونهای در بعضی از براهین ارایه شده از طرف اندیشمندان و فلاسفه مسلمان به عمل آمده است.متن
از امتیازاتی که برای انسان برشمردهاند داشتن نیروی اندیشه و تفکر در میان موجودات عالم است به طوری که تنها اوست که میتواند از محل و مکان وحیّز مادی خود که فضای کوچکی بیش نیست فراتر رفته و در فضاهای بسیار پهناورتری سیر کند و حتی وارد محدودهی معدومات شده و آنها را نیز درنوردد، و در این راه دامگاه تفکر و اندیشه را محل صید موضوعات مجهول و تازه بنماید. جالب این که از قدیم، «خود انسانی» نیز موضوع اندیشه و حقیقت ناشناخته عقل انسانی بوده است و این صید یعنی شناخت حقیقت انسانی نیز از هدفگیری آن صیاد به دور نمانده است و از ابتدا انسان پیکانهای پرسش را به سوی آن روانه کرده است: از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟ چه کسی یا چه چیزی مرا بهوجود آورده است؟ حقیقت من چیست؟ و... .
به نظر میرسد آدمی از زمانی که خویشتن را تاحدودی شناخت از جمله پرسشهایی که برایش مطرح بود این است که آیا ورای این دست و پا و غیر از سر و گردن و چشم و گوش و سایر اعضای مادی چیز دیگری با من یا در من وجود دارد، یا اصل و حقیقت من همین مجموعهی اعضای مادی من است؟ محققان دیدگاهها و اعتقادات ملل مختلف دربارهی این مسأله را از طریق آثار به جای مانده از آنها مورد پژوهش قرار داده و در اختیار ما نهادهاند. آنچه به طور خلاصه میتوان گفت این که: یونانیان قدیم گمان میبردند که همه چیز دارای بُعد نفسانی و روح است و آنها را به شکل سایههایی مصوّر میساختند و یا در قالب اشباح در میآوردند و تصویر انسان را مشابه با بدنی که جایگاه او است میشمردند.(1)
امّا آنچه از گفتار آنها معلوم میشود این است که نفس انسانی را یک امر مادی پنداشتند. در اشعار امومیروس نفس را از جنس ماده دانسته و بر آن رفته است که چون آدمی بمیرد جان او از راه دهان بیرون میرود یا با خونی که از زخمی جاری میشود به در میآید.(2)
_______________________________
1. مجموعه آشنایی با فلسفه غرب، کتاب نفس ارسطو، ترجمه داوودی، انتشارات حکمت، 1369، صفحهد.
2.همان ، صفحه ه.________________________________________
اینکه در چه زمانی بشر معتقد به مجرد بودن نفس انسانی شد، موضوع بحث ما نیست امّا آنچه به طور قطعی در تاریخ علم النفس مطرح است این که افلاطون از فلاسفه بزرگ یونان باستان نفس را از هر جهت غیر جسمانی دانسته و هرگونه نظری که بر حسب آن بتوان نفس را به عنصری یا مخلوطی از عناصر تأویل کرد و از این راه جنبه روحانی و تقدیر فوق طبیعی نفس را انکار داشت، در فلسفهی او مردود شناخته شده است.(3)
در پی او شاگردش ارسطو از دیگر فلاسفه بزرگ یونان قدیم علی رغم سایر مخالفتهایش با استاد خود در بارهی حقیقت و ماهیت نفس انسانی و مجرد بودن آن، با او موافقت داشته در جهت توسعه این نظر همت گماشت به طوری که مورخان فلسفه او را اوّلین فیلسوفی میدانند که در این زمینه کتاب و رسالهی مستقلی به تفصیل نگاشت.
نظریات افلاطون و ارسطو در این مورد مقبول متکلمان مسیحی قرار گرفت و بعد از نهضت ترجمه اندیشمندان مسلمان هم از آن استقبال کردند که علت آن مقبولیتْ و این استقبال، سازگاری آن با بیانات ادیان الهی است.
فلاسفهی مسلمان از همان ابتدا به پیروی از اسلاف فلسفی یونانی و غیر یونانی، خود به ارایهی براهین و استدلالهای عقلی در جهت اثبات نفس و به ویژه بر مجرد بودن آن از ماده و مادیات پرداختهاند و به حق باید گفت در توسعهی این براهین تلاش و کوشش بسیار نمودهاند به طوری که از چندین برهان اوّلیه به گفتهی بعضی از فضلا به شصت برهان در اثبات تجرّد نفس رساندهاند.(4) مقایسه و تطبیق مطالب کتاب نفس ارسطو با سفر چهارم اسفار اربعهی
_______________________________
3.افلاطون، رساله فیدون، 7 الف و ب، 84ب، 86 ب، 96ب.
4. محمد تقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، جلد چهاردهم، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص260.
5. مجموعه آشنایی با فلسفه غرب، کتاب نفس ارسطو، ترجمه داوودی، انتشارات حکمت، 1369؛ همچنین مراجعه شود به: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدر الدین شیرازی، جلد هشتم، دارالمعارف الإسلامیة، 1378ه.________________________________________
صدرالمتألهین فیلسوف اسلامی قرن یازدهم گویای وسعت این تلاش و توسعه میباشد.(5)
شیخ الرئیس ابوعلی سینا علاوه بر ارایهی حدود ده دلیل در «المباحثات» و در «علم النفس» کتاب شفاء، پنج دلیل نیز در کتاب «الاشارات و التنبیهات» بر اثبات تجرد نفس ارایه کرده است.(6)
ابوحامد امام محمد غزالی در کتاب «مقاصد الفلاسفة» یازده برهان بر اثبات مجرد بودن نفس انسانی از طریق تجرد قوهی عقلانی او آورده است.(7)
محقق طوسی در کتاب «اخلاق ناصری» و همینطور در کتاب «تجرید الاعتقاد» بر اثبات تجرّد نفس هفت دلیل ذکر میکند و شارح فاضل آن علاّمه حلّی آنها را شرح نموده است.(8)
حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در کتاب اسفار اربعه یازده دلیل را به طور مشروح در رابطه با تجرد نفس انسانی مورد بحث و بررسی قرار میدهد.(9)
حاج ملا هادی سبزواری در کتاب معروف خود شرح منظومه به بیان ده دلیل پرداخته(10)، علاّمه مفسّر محمد حسین طباطبایی در کتاب روش رئالیسم و در تفسیر المیزان ذیل آیه 154 سورهی بقره بحث کاملی در این خصوص دارد.(11)
استاد محمد تقی جعفری در ترجمه و
_______________________________
6. الاشارات والتنبیهات، جزء سوم در علم ما قبل علم الطبیعة، دفتر نشر الکتاب، ص263 285، همچنین مراجعه شود به کتاب روان شناسی شفاء، ترجمه علم النفس شفاء.
7. مقاصد الفلاسفة، ابوحامد محمد غزالی، ترجمه محمد خزائلی، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص220215.
8. اخلاق ناصری، خواجه نصیر الدین طوسی، انتشارات خوارزمی، 1360، ص 53. همچنین مراجعه شود به کشف المراد فی تجرید الاعتقاد، علاّمه حلّی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیه، 1351، ص 254 257.
9. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدر الدین شیرازی، دار المعارف الإسلامیة، 1378ه.ق، جلد هشتم، ص 260 303.
10. حاج ملا هادی سبزواری، شرح المنظومة، انتشارات دارالعلم، ص 305 310.
11. تفسیر المیزان، علاّمه طباطبایی، ترجمه سید محمد باقر موسوی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد اوّل، ص518 577.________________________________________
تفسیر خود بر نهج البلاغه به مناسبت طرح موضوع، چهارده برهان بر اثبات تجرد نفس ارایه میکند.(12)
اینها نمونههایی از تلاش متفکران اسلامی در جهت توسعه این نظر و اثبات آن میباشد. امّا آنچه مسلم است این که همهی این براهین از قوت یکسانی برخوردار نمیباشد و بررسی و نقد آنها و تعیین ضعف و قوت آنها در اثبات این موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است؛ زیرا میتوان گفت که فصل ممیّزهی اساس دیدگاههای ماده گرایان و الهیون در مبادی انسان شناسی آنها همین مسأله مهم میباشد.
در این مقاله تلاش بر این است که به نقد و بررسی بعضی از این براهین بپردازیم. به امید آن که از راهنمایی و نقد و بررسی اساتید بزرگوار و اندیشمندان بهرهمند گردیم.
برهان اوّل
یکی از ادلّهای که دانشمندان اسلامی از جمله ابن سینا، غزالی، محقّق طوسی، حاجی سبزواری و صدرالمتألهین(13) بر اثبات تجرد نفس انسانی ارایه کردهاند به طور خلاصه این است که معقولات انسانی قابل قسمت به اجزاء و اوضاع مختلف نمیباشند و چون این معقولات حالّ در نفس انسانی هستند پس محل آنها نیز قابل قسمت به اجزاء مختلف الوضع نیست، در حالی که هر جسمی به اقسام و اجزاء مختلف تقسیم میگردد. پس محل عقول یعنی نفس انسانی جسم و جسمانی نیست.
نقد و بررسی برهان
از نظر پیشین این برهان یکی از قویترین ادلهای است که بر تجرد نفوس انسانی دلالت میکند.(14) آنچه در این برهان جلب نظر میکند و قابل بررسی است
_______________________________
12. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج14، ص 136 170.
13. الاشارات والتنبیهات،ج3، ص369؛ مقاصد الفلاسفه، ص217 ؛ کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، علاّمه حلی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیه، ص 254؛ الحکمة المتعالیة،ج8، ص 260 و به شرح المنظومة، حاج ملا هادی السبزواری، انتشارات دار العلم ، ص 306.
14. الحکمة المتعالیة، همان،ص 264.________________________________________
مسألهی عدم تقسیم معقولات انسانی و مسأله حلول آن در نفس او است که به عنوان دو مقدمه اساسی این برهانی میباشد.
به نظر میرسد که بعضی از اندیشمندان اسلامی عدم انقسام معقولات انسانی را یک امر بدیهی پنداشتهاند. لذا در هنگام ارایهی برهان بدون هر گونه دلیلی آن را مطرح ساختهاند(15) امّا شیخ الرئیس ابوعلی سینا و صدرالمتألهین شیرازی در صدد ارایهی دلیل بر عدم انقسام معقولات انسانی برآمده که مسلماً نشان دهندهی نظری بودن این ادعا است و مدعیانی چون غزالی یا محقق طوسی یا علاّمه حلّی که معقولات ما را تقسیم ناپذیر میدانند بایستی استدلال خود را ارایه کنند.
امّا در دلیلی که ملاصدرا از طرف ابنسینا و خودش در اثبات این موضوع ارائه میکند ظاهراً در میانه راه ادعا فراموش میشود آنجا که میگوید اگر مفهوم عقلی و صور عقلی تقسیم شود، به جنس و فصل تقسیم خواهد شد یعنی مفهوم انسان به اجزای حیوان و ناطق تقسیم میشود، خود انسان بیرونی به حیوان و ناطق تقسیم نمیشود(16) در حالی که ادعا، عدم تقسیم صور معقوله میباشد. البته سپس به نفی تقسیم صور معقوله به جنس و فصل میپردازد که در آن هم اثبات این بساطت را نمیکند؛ زیرا میگوید چون جسم به اجزای نامتناهی تقسیم میشود حال اگر مفهوم هم به جنس و فصل تقسیم گرددد باید بینهایت جنس و فصل گردد.(17) در حالی که ادعای برهان این نیست که صور معقوله و مفاهیم به اجزای نامتناهی تقسیم نمیشود بلکه ادعا فقط این است که صور معقوله و مفاهیم عقلی تقسیم ناپذیرند و اگر پذیرفتیم که به دو جزء مختلف المعانی تقسیم میشوند دیگر ادعا را رد کردهایم. ظاهراً حاج ملا هادی سبزواری برای گریز از این مشکل این برهان را به گونهای دیگر مطرح ساخته است او میگوید:
_______________________________
15. مقاصد الفلاسفه، ص 217؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،همان، ص 254.
16و17. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة،ج8، ص 263.________________________________________
و درکها للصّور البسیطة
کالوحدة والعلّة المحیطة(18)
یعنی نفس انسانی معقولاتی مثل وحدت و علت العلل و سایر بسایط را ادراک میکند که به هیچ وجه قابل قسمت نیستند. ملاحظه میشود که حاجی، صغرای قیاس را عدم قسمت صور معقوله خاص قرار داده که آنها به تبع وجود خارجی انسان تقسیم ناپذیر میشوند و اثبات عدم انقسام آنها کار چندان مشکلی نیست، ولی اشکال دیگری پیش میآید و آن این که تصور و ادراک چنین مفاهیم بسیطی ممکن نیست و یا حداقل برای اکثر انسانها به نظر صدرالمتألهین ممکن نیست:
«لا نسلّم أنّ کلّ واحدة من النفوس البشریة أمکنها أن یتصوّر حقیقة هذه البسائط و أکثر الناس إنّما یرتسم فی أذهانهم إذا حاولوا إدراک هذه الاُمور أشباح خیالیة».(19)
یعنی نمیپذیریم که هر نفس انسانی بتواند این بسایط را تصور کند بلکه اکثر مردم گمان میکنند که وحدت، علت العلل و سایر بسایط را تصور کردهاند در حالی که شبحی از آنها را در خیال خود میآورند.
امّا مقدمه دیگر برهان که مسألهی حلول صور معقوله در نفس انسانی است که در این خصوص اوّلاً باید گفت که برای اثبات این برهان بایستی این مقدمه را نیز اثبات کرد و صرف بیان کفایت نمیکند. ثانیاً قبول آن منوط به پذیرش این مبناست که نفس انسانی محل صور معقوله خود است. امّا آنها که معتقدند نفس انسان مصدر یا مظهر صور معقوله خود است این برهان را نمیپذیرند. مضافاً این که محل بودن نفس برای صور معقوله یا هر چیز دیگر با تجرد آن منافات دارد، یعنی برهان نه تنها اثبات مدعی نمیکند بلکه با این مقدمه، نقض ادعا نیز میشود(این مطلب نیاز به توجه دارد).
_______________________________
18. شرح المنظومة، ص306.
19. الحکمة المتعالیة ، ج8، ص 268.________________________________________از طرف دیگر اگر کسی بگوید محل صور معقولهی انسان نقطهای از مغز انسانی است و چون واقعاً و عملاً تاکنون آن نقطه تقسیم نشده صور معقولهی ما نیز تقسیم نگردیده است؛ اگر آن نقطه یا سلول مثلاً تقسیم شود صور معقوله در آن نیز تقسیم میگردد. مثلاً وقتی انسان از دنیا میرود آن قسمت از مغز او که محل صور است تجزیه و تقسیم میشود و به تبع آن صور معقوله او نیز تجزیه میگردد و نهایتاً به تبع آن از بین میرود.
بنابراین به نظر میرسد این برهان بر خلاف ادعای علمای گذشته نه تنها یکی از براهین قوی اثبات کنندهی تجرد نفس نیست بلکه در اثبات ادعای خود نیز ناتوان میباشد.
برهان دوم
نفس ما قادر به ادراک کلیّات است مثلاً میتوانیم انسان کلّیای را درک کنیم که بین اشخاص و افراد مشترک است و این مفهوم و صورت عقلی از آنجا که بین افراد و اشخاص با شکلها و وضعهای متفاوت مشترک است پس نمیتواند دارای وضع و شکل خاصی باشد، پس محل آن در ذهن ما نمیتواند یکی از اعضای جسمانی ما باشد؛ زیرا در این صورت دارای وضع و شکل معین خواهد شد، لذا باید محل آن جوهری مجرد باشد که همان نفس ماست.
این برهان توسط بسیاری از دانشمندان اسلامی برای اثبات تجرد نفس ارایه شده است که میتوان در این خصوص به محقق طوسی، صدرالمتألهین، حاج ملاهادی سبزواری اشاره کرد؛(20) حتی فیلسوف نوافلاطونی، فلوطین نیز در آثار خود برای اثبات تجرد نفس به این برهان تمسک جسته است.(21)
نقد و بررسی برهان
همان طور که ملاحظه میشود ارکان
_______________________________
20. تجرید الاعتقاد، ص254 ؛ الحکمة المتعالیة، ص 279 ؛ شرح المنظومة.
21. دوره آثار فلوطین، تاسوعات، جلد اوّل، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، 1366، ص623.________________________________________
اصلی این برهان، مفاهیم کلیه و رابطهی انسان با این مفاهیم است. ما در اینجا به این مطلب که کلی طبیعی در خارج موجود است یا خیر کاری نداریم؛ امّا این که آیا انسان قادر است مفهوم کلی را بدون هرگونه وضع، شکل، اندازه و هر قید و ویژگیای ادراک کند یا خیر، مورد نظر ماست و این برهان متکی بر این مسأله است.
در توضیح باید گفت: هر چند بعضی از پیروان ارسطو در صدد تأیید و اثبات چنین ادراکی برآمدهاند امّا با دقت در آن میتوان گفت که حدّاقل تصور و پذیرش آن کار بسیار مشکلی است. از طرف دیگر، اندیشمندانی چون هیوم فیلسوف انگلیسی و صدرالمتألهین فیلسوف بزرگ شرق معتقدند که چنین کاری یعنی ادراک کلیات برای انسان ممکن نیست با این تفاوت که فیلسوف انگلیسی و پیروان او به طور مطلق این کار را توسط انسان نفی میکنند و معتقدند که کلی جز یک نام برای افراد متشابه بیش نیست(22) امّا فیلسوف شرق معتقد است که اکثر انسانها نمیتوانند درک مفهوم کلی به معنای مشّایی آن داشته باشند و تنها از تعداد نادری همچون خود او چنین کاری ساخته است. او میگوید:
تعداد کمی از مردم قادر به ادراک کلیاتاند و اکثر مردم تنها میتوانند صورت یک انسان را مثلاً در خیال خود ترسیم نموده پس از آن، هر فرد دیگری که مشاهده نمودند و دیدند که مشابه اوست میگویند او همان انسان است.(23)
همانطور که ملاحظه میشود اثبات توانایی انسان در ادراک کلیات امر سادهای نیست. مضافاً این که اگر وجود ذهنی یک مفهوم را بپذیریم و آن را بدون مقایسه با مصداق بیرونی لحاظ نموده و مستقلاً در نظر بگیریم خود یک موجود متشخص و متعیّن میباشد و ابائی از این که در جسمی حلول کند و قائم گردد ندارد. از طرف دیگر این برهان همچون برهان قبل بر حلول و
_______________________________
22.فردریک کاپلستون، فیلسوفان انگلیس از هابز تا هیوم، ترجمه جلال الدین اعلم، انتشارات سروش، 1362، ص 291.
23. الحکمة المتعالیة،ج8 ص284.________________________________________
عروض کلیات و صور معقوله در نفس متکی است که در برهان اوّل به آن اشاره شد و مورد بررسی و نقد قرار گرفت در اینجا به جملهای از صدرالمتألهین در این خصوص بسنده میکنیم:
قد علمت من طریقتنا فی العقل والمعقول أنّ التعقل لیس بحلول الصورة المعقولة فی الجوهر العاقل حتّی یکون صورة الجوهر عرضیاً.(24)
یعنی: همان طور که از شیوه ما در عقل و معقول دانستی تعقل عبارت از حلول صورت معقوله در جوهر عاقل نیست تا صورت معقولهی جوهر،(در هنگام تعقل آن) عرضی گردد.
پس این برهان نیز در اثبات تجرد نفس بدون اشکال نیست و برای اثبات این ادعا کافی نمیباشد.
برهان سوم
این برهان بدین صورت تقریر شده است که قوهی عاقله انسانی بر انجام افعال نامتناهی قادر است و هیچ قوه جسمانی توانای چنین کاری را ندارد، بنابر این قوه عاقله انسانی جسمانی نیست.
این برهان توسط شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین وحاجی سبزواری برای اثبات تجرد نفس آورده شده است؛(25) لیکن باید گفت: در صورت کارآیی و یا به فرض پذیرش آن اثبات کنندهی تجرد قوه عاقله انسانی است همانطور که امام محمدغزالی آن را دلیل بر تجرّد قوهی عاقله انسانی میداند.(26)
نقد و بررسی برهان
در مقدمه اوّل این برهان مسألهی انجام افعال نامتناهی توسط قوهی عاقله انسانی مطرح میگردد که چون فعل قوه عاقله ادراک است پس این قوه میتواند ادراکات نامتناهی انجام دهد. حال باید پرسید آیا قوهی عاقله دفعةً قادر به انجام افعال غیر
_______________________________
24. الحکمة المتعالیة، ص 282.
25. الحکمة المتعالیة، ج8، ص 284 ؛شرح تجرید الاعتقاد، ص255؛ شرح المنظومة، ص 305.
26. مقاصد الفلاسفه، ص 220.________________________________________
متناهی است یا به تدریج میتواند افعال غیر متناهی انجام دهد؛ و آیا بالفعل قادر به انجام این کار است یا بالقوه چنین توانایی دارد. آنچه از کلام طراحان این برهان برداشت میشود منظور توانایی بالقوه و تدریجی قوه عاقله انسانی است. صدرالمتألهین بعد از اقتباس این برهان از شیخ الرئیس و ارایهی آن در کتاب خود میفرماید:
... امّا در مورد اثبات صغرای برهان این که ما قادر بر درک اعداد هستیم و تعداد اعداد به بینهایت میرسد با این که اعداد یکی از انواع ادراکات قوه عاقله ما انسانهاست.(27)
ما از این بیان میتوانیم درک کنیم که منظور توانایی قوه عاقله انسان به صورت بالقوه است.
علاّمه حلّی در شرح خود بر کتاب تجرید الاعتقادِ محقق طوسی در توضیح کلام خواجه میگوید: «مانند ادراک غیر متناهی؛ چون نفوس، اعداد غیر متناهی را تعقل میکند. و در پاسخ سوءال ما در دنبالهی بحث میفرماید: معنای غیر متناهی که نفس میتواند تعقل کند غیر متناهی بالقوه است و حاجت به ادراک غیر متناهی بالفعل نیست.(28)
حاج ملاهادی سبزواری هم با بیان این برهان به صورت یک مصرع که «وکون فعل النفس لا انتهاء له» در توضیح میفرماید: نفس عاقله انسان بر افعال غیر متناهی همچون ادراک یک کلی که دارای افراد غیر متناهی است قادر است.(29)
بنابراین میتوان گفت: قوهی ناطقه و عاقله انسانی قادر به انجام ادراکات غیر متناهی به صورت بالقوه و تدریجی است و این ادعای مقدمه اوّل این برهان است. لیکن ملاحظه گردید که این ادعا در هیچ کجا اثبات نشده است. آوردن مصادیقی چون اعداد و مفهوم کلیِ دارای افراد بینهایت اثبات کنندهی ادعا نمیشود. تازه
_______________________________
27. الحکمة المتعالیة، ص 284.
28. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،ص 255.
29.شرح المنظومة، ص 305.
________________________________________
اعداد بینهایت و افراد بی نهایت خود مفاهیمی است که برای انسان هنوز به طور واضح شناخته شده نیستند. مضافاً این که بر فرض پذیرش این مقدمه، این که جسم و جسمانی و مادیات نتواند چنین خصوصیت و ویژگی داشته باشد قابل اثبات نیست بلکه بر عکس، فلاسفه در مواردی این ویژگیها را به حوزهی مادی نیز سرایت دادهاند. آنجا که مثلاً اثبات میکنند جزء لایتجزاء محال است یعنی تقسیم اتصال جسمیه را نمیتوان محدود کرد یا در تقسیم خط و مسافت و زمان نهایت وجود ندارد یا هیولای اولی قادر است صور نامحدود را بپذیرد؛ زیرا در غیر این صورت تنوع عالم مادی توجیه پذیر نیست. پس بنابراین در خصوص کبرای قیاس و برهان نیز موارد نقضی میتوان آورد.
ملاحظه میشود که این برهان نیز در اثبات مدعی خود یعنی مجرد بودن نفس انسانی ناتوان میباشد.
برهان چهارم
نفس انسانی در انجام افعالش از محل خود یعنی بدن بینیاز است و هر چه در فعلش از محل بینیاز است در ذاتش از آن بینیاز است، پس نفس ذاتاً از محل یعنی بدن بینیاز است پس نفس مجرد از بدن و جسم میباشد.
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد این برهان را ذکر کرده و علاّمه به توضیح آن پرداخته است.(30) صدرالمتألهین و حاجی سبزواری در آثار خود آن را ارایه نمودهاند با این بیان که نفس انسانی در انجام فعلش یعنی ادراک خودش از بدن و ابزارهای آن بینیاز است؛ زیرا این ادراک حضوری است، همین طور صور علمیهی خودش را بدون هر گونه ابزاری به گونهی حضوری درک میکند و همچنین در ادراک ابزارهای علمی و عملی خود نیز چنین است و آنها را به صورت حضوری ادراک میکند و در این کار به ابزار دیگری نیازمند نیست، پس در این افعال از بدن خود بینیاز است. از طرف دیگر هر چه در
_______________________________
30.کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، ص 255.________________________________________
فعل خود از بدن بی نیاز است ذاتاً از بدن بینیاز است، زیرا فاعل بودن چیزی متکی و متقوم است بر موجود بودن آن و اگر وجود متقوم به محل و بدن باشد فعل هم قطعاً متقوم به محل و بدن خواهد شد. پس نیاز ذات ووجود مستلزم نیاز فعل آن ذات است امّا عکس این درست نیست. حال اگر نفسْ جسمانی بود، یعنی ذاتاً و وجوداً به جسم تعلق داشت نمیتوانست فعلی بینیاز جسم و بدن انجام دهد(31) در حالی که ما گفتیم افعال ثلاثه مذکور بدون نیاز به بدن و جسم توسط نفس انجام میگیرد، پس نفس جسمانی نیست.
نقد و بررسی برهان
مقدمات این برهان از چند جهت قابل بررسی است. در مقدمه اوّل ادعای بینیازی نفس در افعالش از بدن و ابزارهای اوست وبرای اثبات این ادعا به سه مصداق اشاره میشود، در حالی که بایستی این ادعا اثبات گردد و همانطور که در براهین دیگر اشاره شد آوردن مصداق اثبات کنندهی مدّعا نیست. از طرف دیگر، به فرض پذیرش باید گفت: مدعا اعم از دلیل است زیرا دلیل اثبات کننده بینیازی نفس در بعضی از افعال میباشد در حالی که ادعا، بینیازی آن در افعالش است. مضافاً این که فلاسفه مشّاء به پیروی از ارسطو در بحث مقولات دهگانه در تقسیم جوهر مجرد به عقل و نفس میگویند: عقل هم در ذات و هم در فعل خود مجرد است امّا نفس فقط در ذاتش مجرد است و در فعل متکی و نیازمند به جسم و بدن میباشد(32) در حالی که در این برهان سعی در اثبات بینیازی نفس در فعل آن از بدن شده است که این بر اساس تقسیم مذکور خلف است.
امّا به نظر میرسد که در مقدمه دوم مغالطهای صورت گرفته است و آن این که در استدلال گفته میشود که ایجاد، فرع بر وجود است و فعل، متأخر از ذات
_______________________________
31. ر.ک: الحکمة المتعالیة،ج8، ص259؛ شرح المنظومة، ص 307.
32. کشف المراد، همان، ص 163.________________________________________
میباشد. پس اگر چیزی در ذاتش و در وجودش نیازمند به چیزی بود در ایجاد و انجام فعل قطعاً نیازمند به آن چیز خواهد بود. امّا عکس این مسأله درست نیست، در حالی که در برهان از عکس این حکم استفاده میشود و گفته میشود که چون نفس در فعل و ایجاد متکی بر بدن نیست، پس در ذات و وجود هم متکی بر بدن نمیباشد. تقریر صدرالمتألهین از این مطلب چنین است:
فاعل بودن چیزی مبتنی است بر موجود بودن آن. پس اگر وجود به محلی متکی باشد افعال او نیز متکی به آن محل است زیرا ایجاد فرع بر وجود است و فعل بعد از ذات و متأخر از آن میباشد در نتیجه نیاز ذات و وجود به چیزی مستلزم نیاز ایجاد و فعل آن ذات به آن چیز است امّا عکس این درست نیست.(33)
یعنی نیاز به چیزی در ایجاد و فعل مستلزم نیاز ذات و وجود به آن چیز نمیشود، در حالی که در بیان مقدمه دوم این برهان همین را نتیجه گرفتهاند و این مغالطه است.
برهان پنجم
اگر قوهی عاقله انسانی جسم و جسمانی باشد و یا به وسیله ابزارهای مادی عمل کند باید در زمان پیری انسان بدون استثنا قوهی عاقله هم مثل سایر ابزارهای جسمانی ضعیف گردد در حالی که در زمان پیری قوه عاقله انسانها ضعیف نمیشود پس قوه عاقله جسمانی نیست.
این برهان که در قالب یک قیاس استثنایی متصله بیان شده توسط شیخ الرییس ابوعلی سینا، ابوحامد امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی، علاّمه حلّی، صدرالمتألهین شیرازی و حاج ملا هادی سبزواری و سایر فلاسفه در اثبات تجرد نفس ارایه گردیده است.(34) بعضی از آنها حتّی به سن انسانهایی که در این برهان
_______________________________
33. الحکمة المتعالیة ،ج8، ص 296.
34. الاشارات والتنبیهات، جزء سوم، ص 266؛ مقاصد الفلاسفة، ص216؛ کشف المراد ، ص 256؛ الاسفار الأربعة،ج8، ص 293 ؛ شرح منظومه ، ص309.________________________________________
مورد توجه هستند اشاره نمودهاند. مثلاً غزالی میگوید: «چون سن چهل سالگی فرا رسد غالباً حواس و قوای جسمانی رو به ضعف میرود در حالی که ادراکات عقلی چنین نیست و در سن چهل سالگی عقل نیرومند میگردد».(35)
نقد و بررسی برهان
در نگاه اوّل آنچه از بررسی این برهان ملاحظه میشود این که اندیشمندان فوق الذکر برای اثبات مقدمات این برهان دلیلی ارایه ننمودهاند و سخن بر سر «این چنین هست» میباشد. به عبارت دیگر در برهان میآید که قوای جسمانی انسان در پیری ضعیف میشود و قوای عقلانی ضعیف نمیشود. امّا از فحوای کلام آنها میتوان فهمید که دلیل آنها در فتور و سستی و ضعف قوای جسمانی که اساس مقدمه اوّل است و عدم ضعف قوه عقلانی که به عنوان اصل مقدمه دوم میباشد تجربه و استقراء است. یعنی گویی رسیدن به این هر دو، امری قابل مشاهده برای همه انسانهاست. به عبارت دیگر، ما با مشاهدهی خود و سایر انسانهای اطراف خود به وضوح پی میبریم که انسانها در اثر پیری دچار ضعف بینایی، شنوایی و سایر حواس و قوای جسمانی میگردند. امّا باید این نکته را در اینجا به عنوان اشکال مطرح نمود که این استقراء تام نیست، بنابراین یقینی نمیتواند باشد. مضافاً این که امروزه دانشمندان زیست شناس بر این مطلب اقرار و اعتراف دارند که پیری و فرسودگی اعضاء و جوارح انسان یک امر قطعی نیست و اگر انسانها بتوانند از حوادث غیر مترقبه چون تصادفات و غیره در امان باشند و تغذیهی سلولهای بدن بر اساس نیاز طبیعی آنها صورت گیرد آنها میتوانند هزاران سال به حیات خود ادامه دهند بدون این که سستی و فرسودگی آنها را فرا گیرد.(36)
امّا استقراء و تجربه مربوط به مقدمهی
_______________________________
35. مقاصد الفلاسفة ، ص 216.
36. the roots of Religion. Dar RAH HAQ.2041/1291 Qum. Iran. P.622.________________________________________
دوم از اوّل نیز ناقصتر است. زیرا علاوه بر این که استقراء هر فردی محدود به خود او و انسانهای اطرافش میباشد بسیار اتفاق میافتد که ما در اطراف خود انسانهای پیری را مشاهده میکنیم که از لحاظ قوای ادراکی نیز ضعیف گردیدهاند، بسیاری از آنها در اثر پیری حافظه خود را از دست داده حواس آنها به ضعف میگراید و حتی اندیشه و تعقل برای آنها میسر نیست و این نشان دهندهی این است که ممکن است بعضی از انسانها در اثر پیری قوهی اندیشه و تعقل آنها رو به ضعف نگذارد امّا این عمومیت ندارد. پس با این وجود، آیا این برهان میتواند با چنین مقدمهای تجرد نفس را اثبات کند؟
ممکن است گفته شود همان مواردی که در پیری، عقل و اندیشه ضعیف نمیشود کفایت میکند برای اثبات این که نفس مجرد است. در جواب میتوان گفت: کسانی هم که مدعی جسمانی بودن نفساند میتوانند بگویند همان موارد ضعف حافظه و تفکر اثبات کننده مدعای ماست. امّا اشکال دیگر این که این برهان اخص از مدعا است یعنی مدعا را اثبات نمیکند. ادعا مجرد بودن نفس انسانی از ماده و مادیات است. به عبارت دیگر، مدعای ما این است که قوهی عاقله انسانی مجرد از هر جسم و جسمانی و مادهای است در حالی که این برهان فقط اثبات میکند که قوهی عاقلهی انسان از بدن وجسم او جداست و ارتباطی بین نفس وجسم و بدن ما وجود ندارد. صدرالمتألهین به این نکته واقف گردیده و میگوید:
إعلم أنّ هذا البرهان غیر دالّ علی أنّ لکلّ إنسان جوهراً مفارقاً عقلیاً بل یدلّ علی أنّ القوة العاقلة غیر بدنیة.(37)
یعنی بدان که این برهان بر این که هر انسانی دارای جوهری مجرد و عقلی است دلالت نمیکند بلکه تنها دلالت دارد بر این که قوهی عاقلهی انسان غیر از بدن اوست. و شاید بتوان گفت که اشکالات فوق الذکر
_______________________________
37. الحکمة المتعالیة، ج8، ص 294.________________________________________
باعث شده است که بعضی از اندیشمندان مسلمان برهان فوق را یک استدلال عقلی مستقل ندانند بلکه آن را دلیل اقناعی به حساب آورند. محقق طوسی در شرح خود بر کلام شیخ الرئیس آورده است:
«...شیخ الرئیس بر اساس آنچه در سایر کتابهایش ذکر کرده اعتراف میکند که این دلیل و دلیلی که بعد میآید در این زمینه از دلایل اقناعی است. یعنی این برهان برای طالبان و آگاهان به تجرد نفس حالت اقناعی دارد و برای مخالفان اثبات کننده نیست، زیرا دلایل اقناعی چنین است»(38)(راضی کننده است به خاطر تأییدی کلی که برای سایر دلایل دارد).
برهان ششم
هرگاه صورتی و یا صفتی از طریق علتی برای یک جسم حاصل شود چنانچه آن جسم آن صفت و آن صورت را از دست دهد برای کسب مجدد آن نیاز به حضور مجدد همان علت دارد در حالی که نفس انسانی چنین نیست. یعنی هنگامی که صورت علمیهای به سبب تفکر یا تعلیم معلمی برای نفس حاصل میشود هنگام زایل شدن آن نفس میتواند مجدداً به آن رجوع کند بدون این که تحقق علت اوّلیه آن نیاز باشد. پس نفس انسان جسم و جسمانی نیست.
در توضیح این برهان گفته میشود: آب هنگامی که در اثر حرارت گرم میشود چنانچه گرمی را از دست بدهد برای گرم شدن مجدد نیازمند آن حرارت میباشد امّا نفس انسانی ذاتاً در آوردن مجدد صور، خودکفاست.(39)
نقد وبررسی برهان
این که این برهان بر وجود مجدد هر صورت و صفتی و حالتی در یک جسم بر اساس حضور علت آن تأکید دارد، بر اصل علیت مبتنی است و امر قابل قبولی است.
_______________________________
38. الاشارات والتنبیهات، الجزء الثالث، ص 272.
39. الحکمة المتعالیة، ص302.________________________________________
معلول در تحقق و وجود، به علت خود وابسته است و از آن تخلف ناپذیر است. یعنی با وجود و حضور آن ضرورةً موجود میشود و با عدم و نیستی آن معدوم میگردد. امّا نکته قابل توجه این است که تحقق مجدد یک پدیده در عالم اجسام امر غیر ممکن است که هم علمای تجربی بر آن تأکید دارند و هم فلاسفه از قدیم الایّام اعادهی معدوم را ناممکن شمردهاند. به عبارت دیگر اتصاف یک جسم به یک ویژگی با متصف شدن آن به همان ویژگی در مرتبهای دیگر دو پدیده و دو حادثه است که هر کدام علت خود را دارد و بیان بازگشت و ارجاع دربارهی اتصاف مجدد بیانی مجازی و غیر حقیقی است.
امّا اشکال مهمتری بر مقدمه دوم وارد است و آن این که یا در رجوع نفس به صور عقلی خود در مرحله دوم نیازی به علت و سبب آن نیست، یا اتصاف نفس به صور علمی به عنوان پدیدهای خارج از قانون علیت تلقی میگردد، و یا این که نفس انسانی علت صور معقوله را همراه با معلول آنها یعنی صور علمیه ایجاد میکند. در حالت اوّل و دوم نفی قانون علیت است که مورد قبول هیچ عالم و فیلسوف اسلامی قرار نگرفته است.(40) و در حالت سوم هم دیگر مسألهی رجوع به صور عقلی بدون سبب و علت نیست که برهان بر آن تأکید دارد و این را دلیل بر تجرد نفس میشمارد پس بنابراین به هر حالت مقدمه دوم هم دارای اشکال است و نهایتاً برهان از اثبات تجرد نفس عاجز میباشد.
_______________________________
40. در میان فلاسفهی غرب نفی کردن قانون علیت را به دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی نسبت میدهند لیکن با کمی توجه به دیدگاههای نامبرده میتوان دریافت که وی ادراک ما را از قانون علیت در طبیعت نفی میکند. از طرف دیگر در میان علمای اسلامی اشاعره را مخالفان علیت و ضرورت علّی در عالم میدانند در حالی که آنها نیز قانون علیت را نفی نمیکنند بلکه آن را سنت الهی میدانند که خودش تابع ضروررت آن نیست.
به نظر میرسد آدمی از زمانی که خویشتن را تاحدودی شناخت از جمله پرسشهایی که برایش مطرح بود این است که آیا ورای این دست و پا و غیر از سر و گردن و چشم و گوش و سایر اعضای مادی چیز دیگری با من یا در من وجود دارد، یا اصل و حقیقت من همین مجموعهی اعضای مادی من است؟ محققان دیدگاهها و اعتقادات ملل مختلف دربارهی این مسأله را از طریق آثار به جای مانده از آنها مورد پژوهش قرار داده و در اختیار ما نهادهاند. آنچه به طور خلاصه میتوان گفت این که: یونانیان قدیم گمان میبردند که همه چیز دارای بُعد نفسانی و روح است و آنها را به شکل سایههایی مصوّر میساختند و یا در قالب اشباح در میآوردند و تصویر انسان را مشابه با بدنی که جایگاه او است میشمردند.(1)
امّا آنچه از گفتار آنها معلوم میشود این است که نفس انسانی را یک امر مادی پنداشتند. در اشعار امومیروس نفس را از جنس ماده دانسته و بر آن رفته است که چون آدمی بمیرد جان او از راه دهان بیرون میرود یا با خونی که از زخمی جاری میشود به در میآید.(2)
_______________________________
1. مجموعه آشنایی با فلسفه غرب، کتاب نفس ارسطو، ترجمه داوودی، انتشارات حکمت، 1369، صفحهد.
2.همان ، صفحه ه.________________________________________
اینکه در چه زمانی بشر معتقد به مجرد بودن نفس انسانی شد، موضوع بحث ما نیست امّا آنچه به طور قطعی در تاریخ علم النفس مطرح است این که افلاطون از فلاسفه بزرگ یونان باستان نفس را از هر جهت غیر جسمانی دانسته و هرگونه نظری که بر حسب آن بتوان نفس را به عنصری یا مخلوطی از عناصر تأویل کرد و از این راه جنبه روحانی و تقدیر فوق طبیعی نفس را انکار داشت، در فلسفهی او مردود شناخته شده است.(3)
در پی او شاگردش ارسطو از دیگر فلاسفه بزرگ یونان قدیم علی رغم سایر مخالفتهایش با استاد خود در بارهی حقیقت و ماهیت نفس انسانی و مجرد بودن آن، با او موافقت داشته در جهت توسعه این نظر همت گماشت به طوری که مورخان فلسفه او را اوّلین فیلسوفی میدانند که در این زمینه کتاب و رسالهی مستقلی به تفصیل نگاشت.
نظریات افلاطون و ارسطو در این مورد مقبول متکلمان مسیحی قرار گرفت و بعد از نهضت ترجمه اندیشمندان مسلمان هم از آن استقبال کردند که علت آن مقبولیتْ و این استقبال، سازگاری آن با بیانات ادیان الهی است.
فلاسفهی مسلمان از همان ابتدا به پیروی از اسلاف فلسفی یونانی و غیر یونانی، خود به ارایهی براهین و استدلالهای عقلی در جهت اثبات نفس و به ویژه بر مجرد بودن آن از ماده و مادیات پرداختهاند و به حق باید گفت در توسعهی این براهین تلاش و کوشش بسیار نمودهاند به طوری که از چندین برهان اوّلیه به گفتهی بعضی از فضلا به شصت برهان در اثبات تجرّد نفس رساندهاند.(4) مقایسه و تطبیق مطالب کتاب نفس ارسطو با سفر چهارم اسفار اربعهی
_______________________________
3.افلاطون، رساله فیدون، 7 الف و ب، 84ب، 86 ب، 96ب.
4. محمد تقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، جلد چهاردهم، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص260.
5. مجموعه آشنایی با فلسفه غرب، کتاب نفس ارسطو، ترجمه داوودی، انتشارات حکمت، 1369؛ همچنین مراجعه شود به: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدر الدین شیرازی، جلد هشتم، دارالمعارف الإسلامیة، 1378ه.________________________________________
صدرالمتألهین فیلسوف اسلامی قرن یازدهم گویای وسعت این تلاش و توسعه میباشد.(5)
شیخ الرئیس ابوعلی سینا علاوه بر ارایهی حدود ده دلیل در «المباحثات» و در «علم النفس» کتاب شفاء، پنج دلیل نیز در کتاب «الاشارات و التنبیهات» بر اثبات تجرد نفس ارایه کرده است.(6)
ابوحامد امام محمد غزالی در کتاب «مقاصد الفلاسفة» یازده برهان بر اثبات مجرد بودن نفس انسانی از طریق تجرد قوهی عقلانی او آورده است.(7)
محقق طوسی در کتاب «اخلاق ناصری» و همینطور در کتاب «تجرید الاعتقاد» بر اثبات تجرّد نفس هفت دلیل ذکر میکند و شارح فاضل آن علاّمه حلّی آنها را شرح نموده است.(8)
حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در کتاب اسفار اربعه یازده دلیل را به طور مشروح در رابطه با تجرد نفس انسانی مورد بحث و بررسی قرار میدهد.(9)
حاج ملا هادی سبزواری در کتاب معروف خود شرح منظومه به بیان ده دلیل پرداخته(10)، علاّمه مفسّر محمد حسین طباطبایی در کتاب روش رئالیسم و در تفسیر المیزان ذیل آیه 154 سورهی بقره بحث کاملی در این خصوص دارد.(11)
استاد محمد تقی جعفری در ترجمه و
_______________________________
6. الاشارات والتنبیهات، جزء سوم در علم ما قبل علم الطبیعة، دفتر نشر الکتاب، ص263 285، همچنین مراجعه شود به کتاب روان شناسی شفاء، ترجمه علم النفس شفاء.
7. مقاصد الفلاسفة، ابوحامد محمد غزالی، ترجمه محمد خزائلی، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص220215.
8. اخلاق ناصری، خواجه نصیر الدین طوسی، انتشارات خوارزمی، 1360، ص 53. همچنین مراجعه شود به کشف المراد فی تجرید الاعتقاد، علاّمه حلّی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیه، 1351، ص 254 257.
9. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدر الدین شیرازی، دار المعارف الإسلامیة، 1378ه.ق، جلد هشتم، ص 260 303.
10. حاج ملا هادی سبزواری، شرح المنظومة، انتشارات دارالعلم، ص 305 310.
11. تفسیر المیزان، علاّمه طباطبایی، ترجمه سید محمد باقر موسوی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد اوّل، ص518 577.________________________________________
تفسیر خود بر نهج البلاغه به مناسبت طرح موضوع، چهارده برهان بر اثبات تجرد نفس ارایه میکند.(12)
اینها نمونههایی از تلاش متفکران اسلامی در جهت توسعه این نظر و اثبات آن میباشد. امّا آنچه مسلم است این که همهی این براهین از قوت یکسانی برخوردار نمیباشد و بررسی و نقد آنها و تعیین ضعف و قوت آنها در اثبات این موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است؛ زیرا میتوان گفت که فصل ممیّزهی اساس دیدگاههای ماده گرایان و الهیون در مبادی انسان شناسی آنها همین مسأله مهم میباشد.
در این مقاله تلاش بر این است که به نقد و بررسی بعضی از این براهین بپردازیم. به امید آن که از راهنمایی و نقد و بررسی اساتید بزرگوار و اندیشمندان بهرهمند گردیم.
برهان اوّل
یکی از ادلّهای که دانشمندان اسلامی از جمله ابن سینا، غزالی، محقّق طوسی، حاجی سبزواری و صدرالمتألهین(13) بر اثبات تجرد نفس انسانی ارایه کردهاند به طور خلاصه این است که معقولات انسانی قابل قسمت به اجزاء و اوضاع مختلف نمیباشند و چون این معقولات حالّ در نفس انسانی هستند پس محل آنها نیز قابل قسمت به اجزاء مختلف الوضع نیست، در حالی که هر جسمی به اقسام و اجزاء مختلف تقسیم میگردد. پس محل عقول یعنی نفس انسانی جسم و جسمانی نیست.
نقد و بررسی برهان
از نظر پیشین این برهان یکی از قویترین ادلهای است که بر تجرد نفوس انسانی دلالت میکند.(14) آنچه در این برهان جلب نظر میکند و قابل بررسی است
_______________________________
12. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج14، ص 136 170.
13. الاشارات والتنبیهات،ج3، ص369؛ مقاصد الفلاسفه، ص217 ؛ کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، علاّمه حلی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیه، ص 254؛ الحکمة المتعالیة،ج8، ص 260 و به شرح المنظومة، حاج ملا هادی السبزواری، انتشارات دار العلم ، ص 306.
14. الحکمة المتعالیة، همان،ص 264.________________________________________
مسألهی عدم تقسیم معقولات انسانی و مسأله حلول آن در نفس او است که به عنوان دو مقدمه اساسی این برهانی میباشد.
به نظر میرسد که بعضی از اندیشمندان اسلامی عدم انقسام معقولات انسانی را یک امر بدیهی پنداشتهاند. لذا در هنگام ارایهی برهان بدون هر گونه دلیلی آن را مطرح ساختهاند(15) امّا شیخ الرئیس ابوعلی سینا و صدرالمتألهین شیرازی در صدد ارایهی دلیل بر عدم انقسام معقولات انسانی برآمده که مسلماً نشان دهندهی نظری بودن این ادعا است و مدعیانی چون غزالی یا محقق طوسی یا علاّمه حلّی که معقولات ما را تقسیم ناپذیر میدانند بایستی استدلال خود را ارایه کنند.
امّا در دلیلی که ملاصدرا از طرف ابنسینا و خودش در اثبات این موضوع ارائه میکند ظاهراً در میانه راه ادعا فراموش میشود آنجا که میگوید اگر مفهوم عقلی و صور عقلی تقسیم شود، به جنس و فصل تقسیم خواهد شد یعنی مفهوم انسان به اجزای حیوان و ناطق تقسیم میشود، خود انسان بیرونی به حیوان و ناطق تقسیم نمیشود(16) در حالی که ادعا، عدم تقسیم صور معقوله میباشد. البته سپس به نفی تقسیم صور معقوله به جنس و فصل میپردازد که در آن هم اثبات این بساطت را نمیکند؛ زیرا میگوید چون جسم به اجزای نامتناهی تقسیم میشود حال اگر مفهوم هم به جنس و فصل تقسیم گرددد باید بینهایت جنس و فصل گردد.(17) در حالی که ادعای برهان این نیست که صور معقوله و مفاهیم به اجزای نامتناهی تقسیم نمیشود بلکه ادعا فقط این است که صور معقوله و مفاهیم عقلی تقسیم ناپذیرند و اگر پذیرفتیم که به دو جزء مختلف المعانی تقسیم میشوند دیگر ادعا را رد کردهایم. ظاهراً حاج ملا هادی سبزواری برای گریز از این مشکل این برهان را به گونهای دیگر مطرح ساخته است او میگوید:
_______________________________
15. مقاصد الفلاسفه، ص 217؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،همان، ص 254.
16و17. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة،ج8، ص 263.________________________________________
و درکها للصّور البسیطة
کالوحدة والعلّة المحیطة(18)
یعنی نفس انسانی معقولاتی مثل وحدت و علت العلل و سایر بسایط را ادراک میکند که به هیچ وجه قابل قسمت نیستند. ملاحظه میشود که حاجی، صغرای قیاس را عدم قسمت صور معقوله خاص قرار داده که آنها به تبع وجود خارجی انسان تقسیم ناپذیر میشوند و اثبات عدم انقسام آنها کار چندان مشکلی نیست، ولی اشکال دیگری پیش میآید و آن این که تصور و ادراک چنین مفاهیم بسیطی ممکن نیست و یا حداقل برای اکثر انسانها به نظر صدرالمتألهین ممکن نیست:
«لا نسلّم أنّ کلّ واحدة من النفوس البشریة أمکنها أن یتصوّر حقیقة هذه البسائط و أکثر الناس إنّما یرتسم فی أذهانهم إذا حاولوا إدراک هذه الاُمور أشباح خیالیة».(19)
یعنی نمیپذیریم که هر نفس انسانی بتواند این بسایط را تصور کند بلکه اکثر مردم گمان میکنند که وحدت، علت العلل و سایر بسایط را تصور کردهاند در حالی که شبحی از آنها را در خیال خود میآورند.
امّا مقدمه دیگر برهان که مسألهی حلول صور معقوله در نفس انسانی است که در این خصوص اوّلاً باید گفت که برای اثبات این برهان بایستی این مقدمه را نیز اثبات کرد و صرف بیان کفایت نمیکند. ثانیاً قبول آن منوط به پذیرش این مبناست که نفس انسانی محل صور معقوله خود است. امّا آنها که معتقدند نفس انسان مصدر یا مظهر صور معقوله خود است این برهان را نمیپذیرند. مضافاً این که محل بودن نفس برای صور معقوله یا هر چیز دیگر با تجرد آن منافات دارد، یعنی برهان نه تنها اثبات مدعی نمیکند بلکه با این مقدمه، نقض ادعا نیز میشود(این مطلب نیاز به توجه دارد).
_______________________________
18. شرح المنظومة، ص306.
19. الحکمة المتعالیة ، ج8، ص 268.________________________________________از طرف دیگر اگر کسی بگوید محل صور معقولهی انسان نقطهای از مغز انسانی است و چون واقعاً و عملاً تاکنون آن نقطه تقسیم نشده صور معقولهی ما نیز تقسیم نگردیده است؛ اگر آن نقطه یا سلول مثلاً تقسیم شود صور معقوله در آن نیز تقسیم میگردد. مثلاً وقتی انسان از دنیا میرود آن قسمت از مغز او که محل صور است تجزیه و تقسیم میشود و به تبع آن صور معقوله او نیز تجزیه میگردد و نهایتاً به تبع آن از بین میرود.
بنابراین به نظر میرسد این برهان بر خلاف ادعای علمای گذشته نه تنها یکی از براهین قوی اثبات کنندهی تجرد نفس نیست بلکه در اثبات ادعای خود نیز ناتوان میباشد.
برهان دوم
نفس ما قادر به ادراک کلیّات است مثلاً میتوانیم انسان کلّیای را درک کنیم که بین اشخاص و افراد مشترک است و این مفهوم و صورت عقلی از آنجا که بین افراد و اشخاص با شکلها و وضعهای متفاوت مشترک است پس نمیتواند دارای وضع و شکل خاصی باشد، پس محل آن در ذهن ما نمیتواند یکی از اعضای جسمانی ما باشد؛ زیرا در این صورت دارای وضع و شکل معین خواهد شد، لذا باید محل آن جوهری مجرد باشد که همان نفس ماست.
این برهان توسط بسیاری از دانشمندان اسلامی برای اثبات تجرد نفس ارایه شده است که میتوان در این خصوص به محقق طوسی، صدرالمتألهین، حاج ملاهادی سبزواری اشاره کرد؛(20) حتی فیلسوف نوافلاطونی، فلوطین نیز در آثار خود برای اثبات تجرد نفس به این برهان تمسک جسته است.(21)
نقد و بررسی برهان
همان طور که ملاحظه میشود ارکان
_______________________________
20. تجرید الاعتقاد، ص254 ؛ الحکمة المتعالیة، ص 279 ؛ شرح المنظومة.
21. دوره آثار فلوطین، تاسوعات، جلد اوّل، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، 1366، ص623.________________________________________
اصلی این برهان، مفاهیم کلیه و رابطهی انسان با این مفاهیم است. ما در اینجا به این مطلب که کلی طبیعی در خارج موجود است یا خیر کاری نداریم؛ امّا این که آیا انسان قادر است مفهوم کلی را بدون هرگونه وضع، شکل، اندازه و هر قید و ویژگیای ادراک کند یا خیر، مورد نظر ماست و این برهان متکی بر این مسأله است.
در توضیح باید گفت: هر چند بعضی از پیروان ارسطو در صدد تأیید و اثبات چنین ادراکی برآمدهاند امّا با دقت در آن میتوان گفت که حدّاقل تصور و پذیرش آن کار بسیار مشکلی است. از طرف دیگر، اندیشمندانی چون هیوم فیلسوف انگلیسی و صدرالمتألهین فیلسوف بزرگ شرق معتقدند که چنین کاری یعنی ادراک کلیات برای انسان ممکن نیست با این تفاوت که فیلسوف انگلیسی و پیروان او به طور مطلق این کار را توسط انسان نفی میکنند و معتقدند که کلی جز یک نام برای افراد متشابه بیش نیست(22) امّا فیلسوف شرق معتقد است که اکثر انسانها نمیتوانند درک مفهوم کلی به معنای مشّایی آن داشته باشند و تنها از تعداد نادری همچون خود او چنین کاری ساخته است. او میگوید:
تعداد کمی از مردم قادر به ادراک کلیاتاند و اکثر مردم تنها میتوانند صورت یک انسان را مثلاً در خیال خود ترسیم نموده پس از آن، هر فرد دیگری که مشاهده نمودند و دیدند که مشابه اوست میگویند او همان انسان است.(23)
همانطور که ملاحظه میشود اثبات توانایی انسان در ادراک کلیات امر سادهای نیست. مضافاً این که اگر وجود ذهنی یک مفهوم را بپذیریم و آن را بدون مقایسه با مصداق بیرونی لحاظ نموده و مستقلاً در نظر بگیریم خود یک موجود متشخص و متعیّن میباشد و ابائی از این که در جسمی حلول کند و قائم گردد ندارد. از طرف دیگر این برهان همچون برهان قبل بر حلول و
_______________________________
22.فردریک کاپلستون، فیلسوفان انگلیس از هابز تا هیوم، ترجمه جلال الدین اعلم، انتشارات سروش، 1362، ص 291.
23. الحکمة المتعالیة،ج8 ص284.________________________________________
عروض کلیات و صور معقوله در نفس متکی است که در برهان اوّل به آن اشاره شد و مورد بررسی و نقد قرار گرفت در اینجا به جملهای از صدرالمتألهین در این خصوص بسنده میکنیم:
قد علمت من طریقتنا فی العقل والمعقول أنّ التعقل لیس بحلول الصورة المعقولة فی الجوهر العاقل حتّی یکون صورة الجوهر عرضیاً.(24)
یعنی: همان طور که از شیوه ما در عقل و معقول دانستی تعقل عبارت از حلول صورت معقوله در جوهر عاقل نیست تا صورت معقولهی جوهر،(در هنگام تعقل آن) عرضی گردد.
پس این برهان نیز در اثبات تجرد نفس بدون اشکال نیست و برای اثبات این ادعا کافی نمیباشد.
برهان سوم
این برهان بدین صورت تقریر شده است که قوهی عاقله انسانی بر انجام افعال نامتناهی قادر است و هیچ قوه جسمانی توانای چنین کاری را ندارد، بنابر این قوه عاقله انسانی جسمانی نیست.
این برهان توسط شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین وحاجی سبزواری برای اثبات تجرد نفس آورده شده است؛(25) لیکن باید گفت: در صورت کارآیی و یا به فرض پذیرش آن اثبات کنندهی تجرد قوه عاقله انسانی است همانطور که امام محمدغزالی آن را دلیل بر تجرّد قوهی عاقله انسانی میداند.(26)
نقد و بررسی برهان
در مقدمه اوّل این برهان مسألهی انجام افعال نامتناهی توسط قوهی عاقله انسانی مطرح میگردد که چون فعل قوه عاقله ادراک است پس این قوه میتواند ادراکات نامتناهی انجام دهد. حال باید پرسید آیا قوهی عاقله دفعةً قادر به انجام افعال غیر
_______________________________
24. الحکمة المتعالیة، ص 282.
25. الحکمة المتعالیة، ج8، ص 284 ؛شرح تجرید الاعتقاد، ص255؛ شرح المنظومة، ص 305.
26. مقاصد الفلاسفه، ص 220.________________________________________
متناهی است یا به تدریج میتواند افعال غیر متناهی انجام دهد؛ و آیا بالفعل قادر به انجام این کار است یا بالقوه چنین توانایی دارد. آنچه از کلام طراحان این برهان برداشت میشود منظور توانایی بالقوه و تدریجی قوه عاقله انسانی است. صدرالمتألهین بعد از اقتباس این برهان از شیخ الرئیس و ارایهی آن در کتاب خود میفرماید:
... امّا در مورد اثبات صغرای برهان این که ما قادر بر درک اعداد هستیم و تعداد اعداد به بینهایت میرسد با این که اعداد یکی از انواع ادراکات قوه عاقله ما انسانهاست.(27)
ما از این بیان میتوانیم درک کنیم که منظور توانایی قوه عاقله انسان به صورت بالقوه است.
علاّمه حلّی در شرح خود بر کتاب تجرید الاعتقادِ محقق طوسی در توضیح کلام خواجه میگوید: «مانند ادراک غیر متناهی؛ چون نفوس، اعداد غیر متناهی را تعقل میکند. و در پاسخ سوءال ما در دنبالهی بحث میفرماید: معنای غیر متناهی که نفس میتواند تعقل کند غیر متناهی بالقوه است و حاجت به ادراک غیر متناهی بالفعل نیست.(28)
حاج ملاهادی سبزواری هم با بیان این برهان به صورت یک مصرع که «وکون فعل النفس لا انتهاء له» در توضیح میفرماید: نفس عاقله انسان بر افعال غیر متناهی همچون ادراک یک کلی که دارای افراد غیر متناهی است قادر است.(29)
بنابراین میتوان گفت: قوهی ناطقه و عاقله انسانی قادر به انجام ادراکات غیر متناهی به صورت بالقوه و تدریجی است و این ادعای مقدمه اوّل این برهان است. لیکن ملاحظه گردید که این ادعا در هیچ کجا اثبات نشده است. آوردن مصادیقی چون اعداد و مفهوم کلیِ دارای افراد بینهایت اثبات کنندهی ادعا نمیشود. تازه
_______________________________
27. الحکمة المتعالیة، ص 284.
28. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،ص 255.
29.شرح المنظومة، ص 305.
________________________________________
اعداد بینهایت و افراد بی نهایت خود مفاهیمی است که برای انسان هنوز به طور واضح شناخته شده نیستند. مضافاً این که بر فرض پذیرش این مقدمه، این که جسم و جسمانی و مادیات نتواند چنین خصوصیت و ویژگی داشته باشد قابل اثبات نیست بلکه بر عکس، فلاسفه در مواردی این ویژگیها را به حوزهی مادی نیز سرایت دادهاند. آنجا که مثلاً اثبات میکنند جزء لایتجزاء محال است یعنی تقسیم اتصال جسمیه را نمیتوان محدود کرد یا در تقسیم خط و مسافت و زمان نهایت وجود ندارد یا هیولای اولی قادر است صور نامحدود را بپذیرد؛ زیرا در غیر این صورت تنوع عالم مادی توجیه پذیر نیست. پس بنابراین در خصوص کبرای قیاس و برهان نیز موارد نقضی میتوان آورد.
ملاحظه میشود که این برهان نیز در اثبات مدعی خود یعنی مجرد بودن نفس انسانی ناتوان میباشد.
برهان چهارم
نفس انسانی در انجام افعالش از محل خود یعنی بدن بینیاز است و هر چه در فعلش از محل بینیاز است در ذاتش از آن بینیاز است، پس نفس ذاتاً از محل یعنی بدن بینیاز است پس نفس مجرد از بدن و جسم میباشد.
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد این برهان را ذکر کرده و علاّمه به توضیح آن پرداخته است.(30) صدرالمتألهین و حاجی سبزواری در آثار خود آن را ارایه نمودهاند با این بیان که نفس انسانی در انجام فعلش یعنی ادراک خودش از بدن و ابزارهای آن بینیاز است؛ زیرا این ادراک حضوری است، همین طور صور علمیهی خودش را بدون هر گونه ابزاری به گونهی حضوری درک میکند و همچنین در ادراک ابزارهای علمی و عملی خود نیز چنین است و آنها را به صورت حضوری ادراک میکند و در این کار به ابزار دیگری نیازمند نیست، پس در این افعال از بدن خود بینیاز است. از طرف دیگر هر چه در
_______________________________
30.کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، ص 255.________________________________________
فعل خود از بدن بی نیاز است ذاتاً از بدن بینیاز است، زیرا فاعل بودن چیزی متکی و متقوم است بر موجود بودن آن و اگر وجود متقوم به محل و بدن باشد فعل هم قطعاً متقوم به محل و بدن خواهد شد. پس نیاز ذات ووجود مستلزم نیاز فعل آن ذات است امّا عکس این درست نیست. حال اگر نفسْ جسمانی بود، یعنی ذاتاً و وجوداً به جسم تعلق داشت نمیتوانست فعلی بینیاز جسم و بدن انجام دهد(31) در حالی که ما گفتیم افعال ثلاثه مذکور بدون نیاز به بدن و جسم توسط نفس انجام میگیرد، پس نفس جسمانی نیست.
نقد و بررسی برهان
مقدمات این برهان از چند جهت قابل بررسی است. در مقدمه اوّل ادعای بینیازی نفس در افعالش از بدن و ابزارهای اوست وبرای اثبات این ادعا به سه مصداق اشاره میشود، در حالی که بایستی این ادعا اثبات گردد و همانطور که در براهین دیگر اشاره شد آوردن مصداق اثبات کنندهی مدّعا نیست. از طرف دیگر، به فرض پذیرش باید گفت: مدعا اعم از دلیل است زیرا دلیل اثبات کننده بینیازی نفس در بعضی از افعال میباشد در حالی که ادعا، بینیازی آن در افعالش است. مضافاً این که فلاسفه مشّاء به پیروی از ارسطو در بحث مقولات دهگانه در تقسیم جوهر مجرد به عقل و نفس میگویند: عقل هم در ذات و هم در فعل خود مجرد است امّا نفس فقط در ذاتش مجرد است و در فعل متکی و نیازمند به جسم و بدن میباشد(32) در حالی که در این برهان سعی در اثبات بینیازی نفس در فعل آن از بدن شده است که این بر اساس تقسیم مذکور خلف است.
امّا به نظر میرسد که در مقدمه دوم مغالطهای صورت گرفته است و آن این که در استدلال گفته میشود که ایجاد، فرع بر وجود است و فعل، متأخر از ذات
_______________________________
31. ر.ک: الحکمة المتعالیة،ج8، ص259؛ شرح المنظومة، ص 307.
32. کشف المراد، همان، ص 163.________________________________________
میباشد. پس اگر چیزی در ذاتش و در وجودش نیازمند به چیزی بود در ایجاد و انجام فعل قطعاً نیازمند به آن چیز خواهد بود. امّا عکس این مسأله درست نیست، در حالی که در برهان از عکس این حکم استفاده میشود و گفته میشود که چون نفس در فعل و ایجاد متکی بر بدن نیست، پس در ذات و وجود هم متکی بر بدن نمیباشد. تقریر صدرالمتألهین از این مطلب چنین است:
فاعل بودن چیزی مبتنی است بر موجود بودن آن. پس اگر وجود به محلی متکی باشد افعال او نیز متکی به آن محل است زیرا ایجاد فرع بر وجود است و فعل بعد از ذات و متأخر از آن میباشد در نتیجه نیاز ذات و وجود به چیزی مستلزم نیاز ایجاد و فعل آن ذات به آن چیز است امّا عکس این درست نیست.(33)
یعنی نیاز به چیزی در ایجاد و فعل مستلزم نیاز ذات و وجود به آن چیز نمیشود، در حالی که در بیان مقدمه دوم این برهان همین را نتیجه گرفتهاند و این مغالطه است.
برهان پنجم
اگر قوهی عاقله انسانی جسم و جسمانی باشد و یا به وسیله ابزارهای مادی عمل کند باید در زمان پیری انسان بدون استثنا قوهی عاقله هم مثل سایر ابزارهای جسمانی ضعیف گردد در حالی که در زمان پیری قوه عاقله انسانها ضعیف نمیشود پس قوه عاقله جسمانی نیست.
این برهان که در قالب یک قیاس استثنایی متصله بیان شده توسط شیخ الرییس ابوعلی سینا، ابوحامد امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی، علاّمه حلّی، صدرالمتألهین شیرازی و حاج ملا هادی سبزواری و سایر فلاسفه در اثبات تجرد نفس ارایه گردیده است.(34) بعضی از آنها حتّی به سن انسانهایی که در این برهان
_______________________________
33. الحکمة المتعالیة ،ج8، ص 296.
34. الاشارات والتنبیهات، جزء سوم، ص 266؛ مقاصد الفلاسفة، ص216؛ کشف المراد ، ص 256؛ الاسفار الأربعة،ج8، ص 293 ؛ شرح منظومه ، ص309.________________________________________
مورد توجه هستند اشاره نمودهاند. مثلاً غزالی میگوید: «چون سن چهل سالگی فرا رسد غالباً حواس و قوای جسمانی رو به ضعف میرود در حالی که ادراکات عقلی چنین نیست و در سن چهل سالگی عقل نیرومند میگردد».(35)
نقد و بررسی برهان
در نگاه اوّل آنچه از بررسی این برهان ملاحظه میشود این که اندیشمندان فوق الذکر برای اثبات مقدمات این برهان دلیلی ارایه ننمودهاند و سخن بر سر «این چنین هست» میباشد. به عبارت دیگر در برهان میآید که قوای جسمانی انسان در پیری ضعیف میشود و قوای عقلانی ضعیف نمیشود. امّا از فحوای کلام آنها میتوان فهمید که دلیل آنها در فتور و سستی و ضعف قوای جسمانی که اساس مقدمه اوّل است و عدم ضعف قوه عقلانی که به عنوان اصل مقدمه دوم میباشد تجربه و استقراء است. یعنی گویی رسیدن به این هر دو، امری قابل مشاهده برای همه انسانهاست. به عبارت دیگر، ما با مشاهدهی خود و سایر انسانهای اطراف خود به وضوح پی میبریم که انسانها در اثر پیری دچار ضعف بینایی، شنوایی و سایر حواس و قوای جسمانی میگردند. امّا باید این نکته را در اینجا به عنوان اشکال مطرح نمود که این استقراء تام نیست، بنابراین یقینی نمیتواند باشد. مضافاً این که امروزه دانشمندان زیست شناس بر این مطلب اقرار و اعتراف دارند که پیری و فرسودگی اعضاء و جوارح انسان یک امر قطعی نیست و اگر انسانها بتوانند از حوادث غیر مترقبه چون تصادفات و غیره در امان باشند و تغذیهی سلولهای بدن بر اساس نیاز طبیعی آنها صورت گیرد آنها میتوانند هزاران سال به حیات خود ادامه دهند بدون این که سستی و فرسودگی آنها را فرا گیرد.(36)
امّا استقراء و تجربه مربوط به مقدمهی
_______________________________
35. مقاصد الفلاسفة ، ص 216.
36. the roots of Religion. Dar RAH HAQ.2041/1291 Qum. Iran. P.622.________________________________________
دوم از اوّل نیز ناقصتر است. زیرا علاوه بر این که استقراء هر فردی محدود به خود او و انسانهای اطرافش میباشد بسیار اتفاق میافتد که ما در اطراف خود انسانهای پیری را مشاهده میکنیم که از لحاظ قوای ادراکی نیز ضعیف گردیدهاند، بسیاری از آنها در اثر پیری حافظه خود را از دست داده حواس آنها به ضعف میگراید و حتی اندیشه و تعقل برای آنها میسر نیست و این نشان دهندهی این است که ممکن است بعضی از انسانها در اثر پیری قوهی اندیشه و تعقل آنها رو به ضعف نگذارد امّا این عمومیت ندارد. پس با این وجود، آیا این برهان میتواند با چنین مقدمهای تجرد نفس را اثبات کند؟
ممکن است گفته شود همان مواردی که در پیری، عقل و اندیشه ضعیف نمیشود کفایت میکند برای اثبات این که نفس مجرد است. در جواب میتوان گفت: کسانی هم که مدعی جسمانی بودن نفساند میتوانند بگویند همان موارد ضعف حافظه و تفکر اثبات کننده مدعای ماست. امّا اشکال دیگر این که این برهان اخص از مدعا است یعنی مدعا را اثبات نمیکند. ادعا مجرد بودن نفس انسانی از ماده و مادیات است. به عبارت دیگر، مدعای ما این است که قوهی عاقله انسانی مجرد از هر جسم و جسمانی و مادهای است در حالی که این برهان فقط اثبات میکند که قوهی عاقلهی انسان از بدن وجسم او جداست و ارتباطی بین نفس وجسم و بدن ما وجود ندارد. صدرالمتألهین به این نکته واقف گردیده و میگوید:
إعلم أنّ هذا البرهان غیر دالّ علی أنّ لکلّ إنسان جوهراً مفارقاً عقلیاً بل یدلّ علی أنّ القوة العاقلة غیر بدنیة.(37)
یعنی بدان که این برهان بر این که هر انسانی دارای جوهری مجرد و عقلی است دلالت نمیکند بلکه تنها دلالت دارد بر این که قوهی عاقلهی انسان غیر از بدن اوست. و شاید بتوان گفت که اشکالات فوق الذکر
_______________________________
37. الحکمة المتعالیة، ج8، ص 294.________________________________________
باعث شده است که بعضی از اندیشمندان مسلمان برهان فوق را یک استدلال عقلی مستقل ندانند بلکه آن را دلیل اقناعی به حساب آورند. محقق طوسی در شرح خود بر کلام شیخ الرئیس آورده است:
«...شیخ الرئیس بر اساس آنچه در سایر کتابهایش ذکر کرده اعتراف میکند که این دلیل و دلیلی که بعد میآید در این زمینه از دلایل اقناعی است. یعنی این برهان برای طالبان و آگاهان به تجرد نفس حالت اقناعی دارد و برای مخالفان اثبات کننده نیست، زیرا دلایل اقناعی چنین است»(38)(راضی کننده است به خاطر تأییدی کلی که برای سایر دلایل دارد).
برهان ششم
هرگاه صورتی و یا صفتی از طریق علتی برای یک جسم حاصل شود چنانچه آن جسم آن صفت و آن صورت را از دست دهد برای کسب مجدد آن نیاز به حضور مجدد همان علت دارد در حالی که نفس انسانی چنین نیست. یعنی هنگامی که صورت علمیهای به سبب تفکر یا تعلیم معلمی برای نفس حاصل میشود هنگام زایل شدن آن نفس میتواند مجدداً به آن رجوع کند بدون این که تحقق علت اوّلیه آن نیاز باشد. پس نفس انسان جسم و جسمانی نیست.
در توضیح این برهان گفته میشود: آب هنگامی که در اثر حرارت گرم میشود چنانچه گرمی را از دست بدهد برای گرم شدن مجدد نیازمند آن حرارت میباشد امّا نفس انسانی ذاتاً در آوردن مجدد صور، خودکفاست.(39)
نقد وبررسی برهان
این که این برهان بر وجود مجدد هر صورت و صفتی و حالتی در یک جسم بر اساس حضور علت آن تأکید دارد، بر اصل علیت مبتنی است و امر قابل قبولی است.
_______________________________
38. الاشارات والتنبیهات، الجزء الثالث، ص 272.
39. الحکمة المتعالیة، ص302.________________________________________
معلول در تحقق و وجود، به علت خود وابسته است و از آن تخلف ناپذیر است. یعنی با وجود و حضور آن ضرورةً موجود میشود و با عدم و نیستی آن معدوم میگردد. امّا نکته قابل توجه این است که تحقق مجدد یک پدیده در عالم اجسام امر غیر ممکن است که هم علمای تجربی بر آن تأکید دارند و هم فلاسفه از قدیم الایّام اعادهی معدوم را ناممکن شمردهاند. به عبارت دیگر اتصاف یک جسم به یک ویژگی با متصف شدن آن به همان ویژگی در مرتبهای دیگر دو پدیده و دو حادثه است که هر کدام علت خود را دارد و بیان بازگشت و ارجاع دربارهی اتصاف مجدد بیانی مجازی و غیر حقیقی است.
امّا اشکال مهمتری بر مقدمه دوم وارد است و آن این که یا در رجوع نفس به صور عقلی خود در مرحله دوم نیازی به علت و سبب آن نیست، یا اتصاف نفس به صور علمی به عنوان پدیدهای خارج از قانون علیت تلقی میگردد، و یا این که نفس انسانی علت صور معقوله را همراه با معلول آنها یعنی صور علمیه ایجاد میکند. در حالت اوّل و دوم نفی قانون علیت است که مورد قبول هیچ عالم و فیلسوف اسلامی قرار نگرفته است.(40) و در حالت سوم هم دیگر مسألهی رجوع به صور عقلی بدون سبب و علت نیست که برهان بر آن تأکید دارد و این را دلیل بر تجرد نفس میشمارد پس بنابراین به هر حالت مقدمه دوم هم دارای اشکال است و نهایتاً برهان از اثبات تجرد نفس عاجز میباشد.
_______________________________
40. در میان فلاسفهی غرب نفی کردن قانون علیت را به دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی نسبت میدهند لیکن با کمی توجه به دیدگاههای نامبرده میتوان دریافت که وی ادراک ما را از قانون علیت در طبیعت نفی میکند. از طرف دیگر در میان علمای اسلامی اشاعره را مخالفان علیت و ضرورت علّی در عالم میدانند در حالی که آنها نیز قانون علیت را نفی نمیکنند بلکه آن را سنت الهی میدانند که خودش تابع ضروررت آن نیست.