فرق و مکاتب کلامی سده ی 2 ق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیدایش اندیشهی اعتزالی
در زمان بنی امیه و در عهد عبدالملک بن مروان (8565) عقیده به «قدر» یا طرفداران «اختیار» پیدا شد و اساس فکر معتزله بر آن بود.
در آن زمان «جبریه » یا «مجبره» عقیده داشت که بندگان خدا صاحب افعال خود نیستند و خیر و شر را به خداوند نسبت میدادند و نسبت آن را به انسان امری مجازی میپنداشتند بر خلاف ایشان، «قدریه» یا معتزلهی قرن بعد طرفدار حریّت انسان و قدرت اراده او بودند و آدمی را در کردار و رفتار خود آزاد میدانستند.
مخالفان این فرقه، قدریه را مجوسان امت اسلامی میشمردند و از قول رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم حدیثی روایت میکردند که فرمود: «القدریة مجوس هذه الاُمّة». سبب این که «قدریه» را مجوس امت میدانستند آن بود که زردشتیان به دو اصل خیر و شر معتقدند و خود را در اختیار یکی از این دو، مختار میدانند. از این جهت جبریه مخالفان خود را که معتزله یا قدریه بودند مجوسان اسلام گفتند.(1)
مقارن همین زمان عالمی زاهد در
_______________________________
1. نخستین کسی که با جبریه و عقیدهی ایشان مخالفت کرد و از قدر و اختیار سخن گفت، معبد بن عبدالله بن عویم جهنی بصری بود. وی عقیدهی خود را از یک ایرانی به نام سنبویه فرا گرفت. معبد میگفت: هر کس مسوءول رفتار و کردار خویش است و خداوند افعال بندگان را به خودشان واگذاشته، از این جهت پیروان او را قدریه خواندند. معبد در سال 80هجری به امر دولت اموی به جرم فساد عقیده کشته شد. ر.ک: سیر کلام در فرق اسلام، دکتر محمد جواد مشکور، ص 15.________________________________________
بصره میزیست که او را حسن بن یسار بصری(21 110ه.ق) میخواندند. مکتب خوفگرای بصره در نیمهی نخست سدهی دوم هجری قمری، توسط کسانی از دست پروردگان و وابستگان حلقهی حسن بصری دوام یافت، امّا این وابستگان خود از نظر اندیشه و مکتب فکری، راهی همسان نرفته، و گاه به اندیشههای باطنی صوفیانه و گاه به افکار فیلسوفانهی معتزله راه گشودهاند. اینجاست که باید به عنوان مکتبی منشعب از مکتب خوفگرای بصره، به گروه مهمّ معتزله اشاره کرد که دو پایهگذار آن واصل بن عطاء الغزال (13180ه.ق) از موالی ایرانی، و عمرو بن عبید از شاگردان حسن بصری، و تا حدّ زیادی تأثیر پذیرفته از تعالیم او بودهاند.
ممیّزهی مهمّ این مکتب نسبت به تعالیم حسن بصری، اندیشهی «منزلتِ بین منزلتین» برای مرتکبان کبیره است که نظریهای نوین در نوع خود بوده است. عنصر خوف از عقاب نیز در اندیشهی معتزله در قالب نظریهی «وعید» جلوه کرده است.(2) قول واصل به «اختیار» اگر چه در تعالیم حسن بصری ریشه داشته، امّا احتمالاً بیتأثیر از تعالیم قدریان متقدّم چون معبد جهنی نبوده است.
در باب توحید، باید یادآور شد که در اوایل سدهی دوم قمری، با ظهور کسانی چون جهم و جعد، زمینه برای طرح مباحث توحید صفاتی فراهم آمده بود و طبیعی است که بنیان گذاران کلام معتزلی در پرداخت مباحث توحید از پیشینیان بهره گرفته باشند. توحید صفاتی در کلام واصل به گونهای ساده مطرح شده، و مطابق نقل، واصل بر پایهی این استدلال که در صورت اثبات صفات قدیم، تعدّد قدما و تعدّد خدایان لازم میآید، به نفی صفات باری گراییده بود. چهارمین ویژگی تعالیم واصل قول او در بارهی متخاصمین در جریان قتل عثمان و جنگهای جمل و صفین بود که به طریقهی «مرجئهی اولی» به توقف و سکوت گراییده است.(3)
_______________________________
2. ر.ک: اوائل المقالات، شیخ مفید، ص 46 47.
3. ر.ک: الملل والنحل:1/51 53؛ التبصیر فی الدین، اسفراینی، ص 67 69، نقل از دایرة المعارف بزرگ اسلامی، واژهی اسلام، مقالهی احمد پاکتچی، ص 428 429.________________________________________
گرایش اعتزالی در نیمهی دوم سدهیدوم هجری قمری
در نیمهی دوم سدهی دوم هجری، دو تن از منسوبان به مکتب تازه تأسیس معتزله، ضرار بن عمرو و حفص الفرد با حفظ برخی مشخصات عمومی مکتب چون منزلت بین منزلتین، اندیشهی اختیار را با گونهای از جبر جایگزین ساختند.(4)
ضرار و حفص در توحید باور داشتند که خداوند ماهیتی است که جز خود او کسی بدان علم ندارد و نیز بر آن بودند که انسان دارای حس ششمی است که در قیامت بدان حس خداوند را درخواهد یافت.
دو نظریهی ماهیت و حس ششم که در منابع کلامی، ضرار و حفص بدان شهرت یافتند، به هر دلیل توسط آنان به ابوحنیفه نسبت داده شده بود. در میان عقاید منقول از این دو، نظریاتی دربارهی مباحث «دقیق» از کلام چون مباحث جسم و مسألهی کمون و مباحث اعراض و حرکات نیز دیده میشود(5) که نشان دهندهی مرحلهی میانی از کلام سادهی واصل به کلام پیچیده و فلسفی شدهی سدهی سوم قمری است.(6)
* پیدایی زیدیه در سدهی2ق
الف) قیام زید: زید بن علی، فرزند امام زین العابدینعلیه السلام عالمی پارسا بود که به قیام به سیف بر ضد حاکمان جور معتقد بود و در کوفه، در 122ه.ق قیامی را بر ضد امویان رهبری کرد که به شهادت او انجامید.(7)
در میان یاران و همراهان زید نه تنها شیعیانی با گرایشهای گوناگون، بلکه حتی جماعتی از مرجئه و محکّمه حضور
_______________________________
4. دایرة المعارف، همان، به نقل از : الفهرست، ابن ندیم، ص 215 229؛ «باب ذکر المعتزلة» ، فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة، ابوالقاسم بلخی، ص 75.
5.ر.ک: مقالات الإسلامیین، ص 328 345.
6. دایرة المعارف، همان، ص 429.
7.دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج8، ص 427 به نقل از: مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص 127 به بعد.________________________________________
داشتند.(8) گویا تمایل به قیام بر ضدّ نظام ضعیف شدهی اموی برای گروههای شیعی عراق، انگیزهای بود تا با مطرح کردن پیشوایی زید، برخی تشکّلهای مذهبی را پی ریزند که عموماً به آنها عنوان زیدیه اطلاق میشد؛ در حالی که میان این گروهها در پارهی از مسایل اعتقادی، از جمله امامت و موضعگیری در برابر خلافت شیخین اختلاف نظرهایی اساسی دیده میشد.(9)
ب) آموزهها و اندیشههای زید: دانستههای مستقیم از اندیشهی زید به قدری اندک، و روایات منتسب بدو به حدّی مختلف است که به دشواری میتوان دریافت که تعالیم زیدیان تا چه حد برگرفته از افکار او بوده است. از جملهی آنچه با اطمینانی نسبی میتوان به زید منسوب دانست، اعتقاد او دربارهی شیخین است که از یک سو بر احق بودن امام علیعلیه السلام در خلافت تأکید کرده، و از سوی دیگر عمل کرد آنان را مستوجب برائت از آنها ندانسته است.(10)
او در آموزشهای خود بر وجوب ستیز با فسق و جور تأکید داشت و امام را با داشتن سیصد و اندی یاور، ملزم به جنگ با اهل جور و بغی میشمرد.(11) بر اساس پارهای روایات، زید اندیشهی «امام مفترض الطاعة» به نص را باور نداشته است.(12)
ج) تعالیم و فرقههای زیدیه در سدهی 2ق: در برههای نزدیک به یک سده، یعنی تا آغاز سدهی 3ق، جریان زیدیه بخشی نامنسجم از تاریخ خود را پشت سر نهاده، و بیشتر درگیر قیامها و حرکتهای سیاسی بوده است. در نگرشی بر اندیشههای زیدیه در این برهه، به عنوان دیدگاهی
_______________________________
8. همان، به نقل از همان، ص 128؛ انساب الأشراف، احمد بلاذری:3/237.
9. همان: المقالات والفرق، ص 71 به بعد.
10. همان؛ تاریخ طبری:7/181؛ انساب الأشراف:3/240 243؛ مقالات الإسلامیین، ص 65.
11.مسند زید، به کوشش عبدالواسع واسعی، ص 360 361، بیروت، 1402ق.
12. رجال کشی، ص 186 187؛ الاحتجاج، طبرسی، ص 376.________________________________________
مشترک میان آنان، باید این اندیشه را پیش کشید که پس از شهادت امام حسینعلیه السلام، امامت در فرزندان حسنینعلیمها السلام و نزد اقلیّتی، تمامی فرزندان امام علیعلیه السلام دوام مییابد، و بدون آن که نصّی در میان باشد، آن کس از این تبار که قیام به سیف کند و مردم را فرا خواند، امام مفترض الطاعة خواهد بود.(13)
در آن میان، فرقهی جارودیه در نفی امامت شیخین و فرق نهادن بین دانش اهل بیتعلیهم السلام و دانش عامه نزدیکترین موضع را نسبت به امامیه اتخاذ کرده، و فرقههایی چون بتریه و سلیمانیه با پذیرفتن تقدم مفضول بر افضل و قبول امامت شیخین، و به ویژه بتریه با توقف دربارهی عثمان، تا حدّ زیادی به عامه نزدیک شده بودند.(14) همین گرایش متقابل موجب شده بود تا متقدمان امامیه گروه نخست را «اقویا» زیدیه و آن دیگران را «ضعفاء»خوانند.(15)
در سخن از گوناگونی دیدگاههای کلامی نزد زیدیان متقدم، به عنوان نمونه باید به پیروان صباح مزنی اشاره کرد که به رجعت باور داشتهاند.(16)
همچنین در مبحث منزلت مرتکب کبیره، برخی از پیشینیان زیدی همچون اباضیان، به نظریهی«کفر نعمت» قایل بودهاند.(17) افزون بر آن، میان گروههای مختلف زیدی، در اساسیترین مسایل صفات باری همچون عدل و استطاعت، تشتت آراء وجود داشته است.(18)
*اندیشههای اباضیه در سدهی 2ق
الف) اندیشههای کلی فرق خوارج تا سدهی 2ق: از میان گروههای با سابقهی خوارج(محکِّمه)، دو گروه «ازارقه» و
_______________________________
13. المقالات والفرق، ص 71؛ نقض الاشهاد، محمد بن قبه، (ضمن کمال الدین ابن بابویه، به کوشش علی اکبر غفاری، در سال 1405ق در قم چاپ شده است) ص 96.
14. المقالات والفرق، ص 18، 71 74؛ الملل والنحل:1/140به بعد.
15. المقالات والفرق، ص 73.
16. المقالات والفرق، ص 71؛ میزان الاعتدال، ذهبی:2/93.
17. الفهرست، ابن ندیم، ص 201؛ کشف المراد، ص 454.
18. مقالات الإسلامیین، ص 70 به بعد.________________________________________
«نجدات» پیش از پایان یافتن سدهی نخست هجری همزمان با از دست دادن اقتدار سیاسی خود، روی به انقراض نهاده بودند و در سدهی دوم هجری، آن زمان که مباحث کلامی در محافل اسلامی رونق گرفته بود، تنها گروههای اباضیه، صفریه، بیاهسه، و دو انشعاب جدید عجارده و ثعالبه در صحنه حضور داشت.
با بررسی در نظام کلامی این فرقهها، در واقع میتوان نظریات کلامی آنها را در دو گروه طبقهبندی کرد: گروه نخست که به طور عمده مسایل مربوط به منزلت مرتکبان کبیره و ولایت و برائت را شامل میشد، مباحث خاص کلام محکّمه بود که بیشتر طرفین مجادله در آنها شعبههای مختلف محکّمه بودند، و گروه دوم مشتمل بر مباحثی بود که متکلّمان مسلمان به طور مشترک به آنها توجه داشت. تعیین موضع هر فرد یا گروه از محکّمه در قبال این موضوعات، بستگی ویژهای با تعالیم اساسی گرایش تحکیم نداشت، امری که متکلّمان اهل تحکیم را در موضعگیری نسبت به مسایلی چون قدر، خلق قرآن، صفات الهی و نظایر آن آزاد میگذاشت. در سدههای 2و3ق، در هر یک از گروههای یاد شدهی محکّمه، دو گرایش متقابل عدلگرا و سنتگرا وجود دارد که این تقابل به طور شاخص در مسألهی «قدر» آشکار است.(19)
در میان گروههای ذکر شدهی خوارج، گروه اباضیه به فعالیت گسترده در چند سرزمین اسلامی پرداخته است. اینک با بیان اجمالی شکلگیری این فرقه، به گستردگی کار آنها در قرن دوم و حاصل اندیشههای آنان اشارتی خواهیم داشت.
ب) فرقهی اِباضیه: اِباضیه(به کسر همزه) پیروان عبدالله بن اِباض تمیمیاند که مردی خارجی بوده، و از دیگر خوارج انشعاب پذیرفت. پیدایش این فرقه هنگامی صورت گرفت که عبدالله بن اباض از خوارج افراطی کناره گرفت، و مانند فرقهی «صفریه» راه اعتدال برگزید.
_______________________________
19. تحلیلی بر دادههای آثار شیخ مفید دربارهی خوارج، احمد پاکتچی، ص 110 111، مقالات فارسی کنگرهی جهانی شیخ مفید، قم، 1413ق، شمارهی67.________________________________________
ابوبلال مرداس بن اُدیّه تمیمی از پیشوایان نخستین این فرق بوده و در سال 62ه.ق کشته شد. پس از او عبدالله بن اباض ریاست آن فرقه را به دست گرفت. وی در سال 65ه به کلی از خوارج ازارقی جدا شد و در بصره بر ضدّ زبیریان خروج کرده و چون مردی فقیه بود در منابع اباضیه او را «امام اهل التحقیق» و «امام القوم» و «امام المسلمین» خواندند. سبب قعود و اعتدال عبدالله بن اباض ظاهراً سازش او با عبدالملک بن مروان خلیفهی اموی و همراهی با وی بر ضدّ عبدالله بن زبیر بود. سیاستی را که عبدالله بن اباض در برابر خلفای اموی پیش گرفت، جانشین وی ابوالشعثاء جابر بن زید ازدی همچنان ادامه داد.
پس از جابر، ابوعبیده مسلم بن کریمه تمیمی، شاگرد ایرانی الأصل وی، جانشین او گردید. وی که از فقها و دانشمندان آن فرقه به شمار میرفت، به تعلیم اباضیان پرداخت و اباضیه از شهرهای مختلف برای تحصیل علم در بصره به نزد او میآمدند.
با اجازهی عمر بن عبدالعزیز، (و شاید با پا در میانی ابوعبیده مسلم بن کریمه بود که) ایاس بن معاویه اباضی، قاضی بصره گشت و در نتیجه در بصره یک مرکز آموزشی برای طلاّب خوارج تأسیس گشت که فارع التحصیلان برای تبلیغ به بلاد اسلامی فرستاده میشدند.(20)
ج) اباضیه در عمّان: پس از سقوط بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان، منصور دوانقی مدّتی نسبت به اباضیان نظر مساعد داشت. پس از مرگ ابوعبیده مسلم بن کریمه، انحطاط گروه اباضیه در بصره آغاز شد، و مراکزی از جماعات آن قوم در کوفه، حجاز، حضر موت، یمن و عمان ایجاد گشت.
از پایان قرن اوّل هجری خوارج عمّان رنگ اباضی پیدا کردند، عامل موءثر در این امر «جابر بن زید» و تأثیر دیگر فقهای اباضی بصره بود، که حجاج بن یوسف آنها را به عمان تبعید کرده بود. پس از آن شورشی در آنجا رخ داد، که پیشوای ایشان جلندی بن مسعود بود. این شورش تا به
_______________________________
20.فرهنگ فرق اسلامی، دکتر محمد جواد مشکور، ص 6.________________________________________
حضر موت و یمن کشیده شد، ولی سرانجام در سال 134ه.ق بر اثر رسیدن سپاهیان عباسی به فرماندهی خازم بن خزیمه برافتاد.(21)
بعضی از روءسای اباضی عمان لقب «والی» یا «متقدم» (پیشوا) داشتند. مهمترین گروههای اباضی در میان شهرهای صحار و توّام میزیستند، و بیشتر در ناحیهی «باطنه» و حوالی «رستاق» زندگی میکردند، و پایتخت سابق ایشان شهر «نزوی» بود. در عصر حاضر مذهب اباضی کیش قبایل عمانی غافری وهِناست.(22)
د) اباضیه در مغرب: نخستین داعی که به دعوت مذهب خوارج اباضی در مغرب پرداخت [سلامة بن سعید] سلمة بن سعد از مشایخ بصره بود، که در اوایل قرن دوم هجری این مذهب را در شمال افریقا تبلیغ میکرد. پس از آن به نام شخصی به اسم عبدالله بن مسعود تجیبی برمیخوریم، که در لیبی و طرابلس غرب آن مذهب را رواج میداد، و قبیلهی بربر (هوّاره) را به این مذهب تبلیغ میکرد.
پس از آن اسماعیل بن زیاد نفوسی توسط قبایل بربر اباضی طرابلس به عنوان «امام الدفاع» برگزیده شد و در حدود سال 132ه به قتل رسید، و با مرگ او حکومت زیادی در طرابلس منقرض گشت.
پس از آن عبدالرحمن بن رستم که اصالت ایرانی داشت، در قیروان حکومت اباضی تشکیل داد، سپس شهر تاهرت را تسخیر کرد، و در سال 160ه به امامت اباضیه در شمال افریقا برگزیده شد.(23)
ه. آموزههای کلامی اباضیه در سدهی 2ق: چنان که اشاره کردیم، در نیمهی نخست سدهی 2ق، بصره مرکز رهبری اباضیه بود و با وجود این که بصره احتمالاً خاستگاه اندیشهی قدر به شمار میآمد، ابوعبیده مسلم ابن ابی کریمه امام
_______________________________
21. دربارهی نقش مهم عمّان در تاریخ اباضیه، این ضرب المثل رایج گشت:«باض العلم بالمدینة وفرّخ بالبصرة وطار إلی عمّان». یعنی علم در مدینه تخمگذاری کرد و در بصره جوجه برآورد و به سوی عمان پرواز کرد.
22و23. همان، ص 87.________________________________________
اباضی وقت و جانشینان او به شیوهی سنتگرایان از پذیرش «قدر» اجتناب داشتند؛ با وجود این، در همان سده از یک اقلیت معتقد به «قدر» در کوفه آگاهی داریم که متکلمانی چون عبدالله بن یزید، حمزهی کوفی و حارث بن مزید از نمایندگان آن بودهاند.(24)
به طور کلی سدهی 2ق را باید دورهی شکلگیری و تثبیت کلام اباضی تلقّی کرد، چه اصولی که ابوالحسن اشعری در اوایل سدهی 4ق برای کلام اباضی برشمرده، در متون اباضیِ سدهی 4ق و پس از آن نیز دیده میشود و تا امروز تغییر اساسی در آن مواضع مشاهده نمیگردد. کلیات این کلام دیرپای را میتوان چنین عنوان کرد:
در مبحث توحید، نظریات آنان به تعالیم معتزله نزدیک بوده، و روءیت خداوند در آخرت به شدّت نفی گردیده است.
در مبحث وعد و وعید، اباضیان مرتکب کبیره را که بدون توبه از دنیا برود، مستوجب جاودانگی در دوزخ دانستهاند.
در مورد امامت، آنان ضمن تأکید بر امامت شیخین، امامت عثمان را تنها پیش از احداث، و امامت حضرت علیعلیه السلام را تا پذیرش تحکیم پذیرا بودند.
در مقایسهی میان کتب شرقی و غربی اباضیه، باید یادآور شد که اباضیهی مغرب به طور کلی در دیدگاههای کلامی به معتزله نزدیکتر بودند.(25)
* جهمیّه
از اندیشههای نیمهی نخست سدهی دوم که بعدها به صورت یک مکتب کلامی بقایای آن تا سدهی چهارم در بعضی از سرزمینهای اسلامی مشاهده شد، فرقهی جهمیّه است. جهم بن صفوان سمرقندی (متوفای حدود 128ه.ق) مردی از موالی عرب بنی راسب بود که راه به خراسان برد و سمت نویسندگی حارث بن سریج را که علیه نصر بن سیّار حاکم خراسان قیام کرد بر عهده داشت و در شورش پردامنه بر ضدّ بنی مروان، سخت بر «امر به معروف» تکیه میورزید.
_______________________________
24. ر.ک: مقالات الإسلامیین، ص 104.
25. ر.ک: تحلیلی بر دادههای آثار شیخ مفید در بارهی خوارج، همان، ص 112.________________________________________
وی که شاگرد جَعْد بن درهم (متوفای 124ه.ق) و معاصر واصل بن عطا (متوفای131ه.ق) بود، اندیشههای مدوّنی از خویش بر جای نگذاشت، و تنها مطالبی که در نوشتههای مخالفان آمده، حاکی از افکار و اندیشههای وی قلمداد شده است.
بغدادی در گزارشی، به وی نسبت جبرگرایی مطلق را داده است بدین گونه که هرگونه استطاعتی را برای انسان انکار میکرد و میگفت: هیچ فعل و کاری از کسی جز خدا سر نمیزند، و نسبت دادن اعمال به انسانها مجازی است.(26)
پس از بغدادی، دیگر نویسندگان فرق و مذاهب مطالبی شبیه آنچه را که وی آورده است ذکر کردهاند.(27)
جهم، ایمان را معرفت به خداوند متعال و کفر را جهل به ذات حق دانسته است.(28) این نظریه به گروهی از متکلمان امامیه و ابوالحسن اشعری و ابوالحسین صالحی از قدریّه نیز نسبت داده شده است.(29)
برپایهی نقل اشعری، جهم به انگیزهی تنزیه خداوند و گریز از تشبیه، اطلاق صفاتی را که بر اشیا و انسانها اطلاق میگردید مانند واژهی «شیء» بر خدا جایز نمیدانسته است.(30)
وی بر این عقیده بود که علم خدا به موجودات، حادث است و قایم به چیزی نیست (محلّی ندارد).(31) از دیگر عقایدش، فانی دانستن بهشت و دوزخ است و این که پس از آن که بهشتیان
_______________________________
26.الفرق بین الفرق، ص 211.
27. الملل والنحل، شهرستانی:1/86 87. لازم به یادآوری است که در تاریخ کلام اسلامی کسی جز جهم بن صفوان به جبرگرایی مطلق و صریح نگراییده است و سایر طوایف و فرق کلامی، یکی از سه نظریهی زیر را برگزیدهاند:1. تفویض (قدریّه و معتزله)؛ 2. کسب (اشاعره و ماتریدیّه)؛ 3. أمر بین الأمرین(امامیّه). ر.ک : فرق و مذاهب کلامی، علی ربّانی گلپایگانی، ص 292.
28. الفرق بین الفرق،ص 211؛ علاوه بر آن، وی به مسألهی تفاضل در ایمان نیز معتقد نبوده است و این همان عقیدهی مشهور مرجئه است. لذا وی را از مرجئه جبریّه دانستهاند. ر.ک: همان، ص 203.
29. شرح المقاصد، ج5، ص ... ؛ ارشاد الطالبین، ص 439.
30. الفرق بین الفرق، ص 211؛ الملل والنحل:1/86.
31. الملل والنحل:1/87.________________________________________
پاداشهای خود را دریافت کردند، و دوزخیان نیز به کیفر رسیدند، بهشت و دوزخ از بین خواهند رفت.(32)
جهم، علاوه بر عقاید مذکور که هر کدام نقد پذیر است عقاید دیگری دارد که با مذهب معتزله و امامیه موافقت دارد که از جملهی آن، موارد زیر است: نفی روءیت بصری خداوند، عینیت صفات ذاتی خداوند با ذات او، حادث بودن قرآن، و عقلی بودن وجوب معرفت خداوند.
شناخت اندیشههای دقیق جهم، بسیار دشوار است و چنان که گفتهاند: جهم متقدّمتر از آن است که بتوان به سادگی دربارهی ریشههای اندیشهی کلامی او سخنی گفت، امّا اجمالاً باید تعالیم او را یک دستگاه کلامی آغازین و عاری از پیچیدگی دانست که سه عامل اصلی توحید صفاتی، جبر و ارجاء را در خود دارد. مکتب جهم پیروانی نیز به دست آورد که بقایای آن تا سدهی چهارم هجری در «ترمذ» شناسایی شده است(33)؛ امّا باید دانست که عنوان جهمی در سدههای دوم و سوم هجری به عنوان یک اتهام اعتقادی رواج داشته است و بسیاری از کسانی که در منابع شرح حال اصحاب حدیث با عنوان جهمی شناخته شدهاند، نه پیروان خالص اندیشهی جهم، بلکه متفکّرانی نزدیک به وی، در اندیشه بودهاند. عاری بودن تعالیم جهم در باب توحید صفاتی از پیچیدگی دورههای بعد، او را در منابع فرقه شناختی همواره به عنوان نماد افراط در نفی صفات و به اصطلاح «تعطیل» معرفی کرده است.(34)
جعدی
از صاحبان آرای کلامی در اواخر قرن اوّل و اوایل قرن دوم که تا چندی نامش به
_______________________________
32. همان، 77 78.
33.دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص 428، ذیل واژهی اسلام؛ به نقل از: احسن التقاسیم، محمد مقدسی، ص 323.
34. همان، به نقل از : الملل والنحل:1/81؛ الجواهر المضیئة، عبدالقادر قرشی، حیدرآباد دکن، 1332ق، ج2، ص 196.________________________________________
خاطر قول به مخلوق بودن قرآن هم باور شخصیت دیگری به نام جهم بن صفوان شد، جعد بن درهم(د ح 118ق / متوفّای حدود 124ه. ق) است که از عالمان بصره و از کسانی است که باید از نخستین عرضه کنندگان یک نظام سادهی کلامی قلمداد گردد. وی در مسألهی «قدر» به اختیار انسان گرایش داشت.ظاهراً، وی نخستین کسی است که در زمان بنی امیه با عقیدهی «قدم قرآن» مخالفت کرد؛
گویند: جعد بن درهم به روزگار خلافت هشام بن عبد الملک(105 125ه. ق)، مروان بن محمد اموی را تعلیم میداد. هشام دانست که او زندیق است، از این جهت وی را به بصره تبعید کرد. والی بصره در آن هنگام «خالد بن عبدالله القسری» بود، چون عید اضحی فرا رسید، خالد پس از این که خطبه عید را تمام کرد، گفت: ای مردم! هر یک از شما حیوانی را برای خدا قربانی میکند، امّا قربانی من «جعد بن درهم» است، سپس از منبر فرود آمد و دستور داد تا او را سر بریدند.(35)
و از همین روس که گاهی به قایلان مخلوق بودن قرآن و نیز طرفداران اختیار، «جعدی» میگفتند، لیکن بر عدّهای، لقب «جعدی» ناخوشایند بود.
_______________________________
35. فرهنگ فرق اسلامی، همان، ص 137 138.
در زمان بنی امیه و در عهد عبدالملک بن مروان (8565) عقیده به «قدر» یا طرفداران «اختیار» پیدا شد و اساس فکر معتزله بر آن بود.
در آن زمان «جبریه » یا «مجبره» عقیده داشت که بندگان خدا صاحب افعال خود نیستند و خیر و شر را به خداوند نسبت میدادند و نسبت آن را به انسان امری مجازی میپنداشتند بر خلاف ایشان، «قدریه» یا معتزلهی قرن بعد طرفدار حریّت انسان و قدرت اراده او بودند و آدمی را در کردار و رفتار خود آزاد میدانستند.
مخالفان این فرقه، قدریه را مجوسان امت اسلامی میشمردند و از قول رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم حدیثی روایت میکردند که فرمود: «القدریة مجوس هذه الاُمّة». سبب این که «قدریه» را مجوس امت میدانستند آن بود که زردشتیان به دو اصل خیر و شر معتقدند و خود را در اختیار یکی از این دو، مختار میدانند. از این جهت جبریه مخالفان خود را که معتزله یا قدریه بودند مجوسان اسلام گفتند.(1)
مقارن همین زمان عالمی زاهد در
_______________________________
1. نخستین کسی که با جبریه و عقیدهی ایشان مخالفت کرد و از قدر و اختیار سخن گفت، معبد بن عبدالله بن عویم جهنی بصری بود. وی عقیدهی خود را از یک ایرانی به نام سنبویه فرا گرفت. معبد میگفت: هر کس مسوءول رفتار و کردار خویش است و خداوند افعال بندگان را به خودشان واگذاشته، از این جهت پیروان او را قدریه خواندند. معبد در سال 80هجری به امر دولت اموی به جرم فساد عقیده کشته شد. ر.ک: سیر کلام در فرق اسلام، دکتر محمد جواد مشکور، ص 15.________________________________________
بصره میزیست که او را حسن بن یسار بصری(21 110ه.ق) میخواندند. مکتب خوفگرای بصره در نیمهی نخست سدهی دوم هجری قمری، توسط کسانی از دست پروردگان و وابستگان حلقهی حسن بصری دوام یافت، امّا این وابستگان خود از نظر اندیشه و مکتب فکری، راهی همسان نرفته، و گاه به اندیشههای باطنی صوفیانه و گاه به افکار فیلسوفانهی معتزله راه گشودهاند. اینجاست که باید به عنوان مکتبی منشعب از مکتب خوفگرای بصره، به گروه مهمّ معتزله اشاره کرد که دو پایهگذار آن واصل بن عطاء الغزال (13180ه.ق) از موالی ایرانی، و عمرو بن عبید از شاگردان حسن بصری، و تا حدّ زیادی تأثیر پذیرفته از تعالیم او بودهاند.
ممیّزهی مهمّ این مکتب نسبت به تعالیم حسن بصری، اندیشهی «منزلتِ بین منزلتین» برای مرتکبان کبیره است که نظریهای نوین در نوع خود بوده است. عنصر خوف از عقاب نیز در اندیشهی معتزله در قالب نظریهی «وعید» جلوه کرده است.(2) قول واصل به «اختیار» اگر چه در تعالیم حسن بصری ریشه داشته، امّا احتمالاً بیتأثیر از تعالیم قدریان متقدّم چون معبد جهنی نبوده است.
در باب توحید، باید یادآور شد که در اوایل سدهی دوم قمری، با ظهور کسانی چون جهم و جعد، زمینه برای طرح مباحث توحید صفاتی فراهم آمده بود و طبیعی است که بنیان گذاران کلام معتزلی در پرداخت مباحث توحید از پیشینیان بهره گرفته باشند. توحید صفاتی در کلام واصل به گونهای ساده مطرح شده، و مطابق نقل، واصل بر پایهی این استدلال که در صورت اثبات صفات قدیم، تعدّد قدما و تعدّد خدایان لازم میآید، به نفی صفات باری گراییده بود. چهارمین ویژگی تعالیم واصل قول او در بارهی متخاصمین در جریان قتل عثمان و جنگهای جمل و صفین بود که به طریقهی «مرجئهی اولی» به توقف و سکوت گراییده است.(3)
_______________________________
2. ر.ک: اوائل المقالات، شیخ مفید، ص 46 47.
3. ر.ک: الملل والنحل:1/51 53؛ التبصیر فی الدین، اسفراینی، ص 67 69، نقل از دایرة المعارف بزرگ اسلامی، واژهی اسلام، مقالهی احمد پاکتچی، ص 428 429.________________________________________
گرایش اعتزالی در نیمهی دوم سدهیدوم هجری قمری
در نیمهی دوم سدهی دوم هجری، دو تن از منسوبان به مکتب تازه تأسیس معتزله، ضرار بن عمرو و حفص الفرد با حفظ برخی مشخصات عمومی مکتب چون منزلت بین منزلتین، اندیشهی اختیار را با گونهای از جبر جایگزین ساختند.(4)
ضرار و حفص در توحید باور داشتند که خداوند ماهیتی است که جز خود او کسی بدان علم ندارد و نیز بر آن بودند که انسان دارای حس ششمی است که در قیامت بدان حس خداوند را درخواهد یافت.
دو نظریهی ماهیت و حس ششم که در منابع کلامی، ضرار و حفص بدان شهرت یافتند، به هر دلیل توسط آنان به ابوحنیفه نسبت داده شده بود. در میان عقاید منقول از این دو، نظریاتی دربارهی مباحث «دقیق» از کلام چون مباحث جسم و مسألهی کمون و مباحث اعراض و حرکات نیز دیده میشود(5) که نشان دهندهی مرحلهی میانی از کلام سادهی واصل به کلام پیچیده و فلسفی شدهی سدهی سوم قمری است.(6)
* پیدایی زیدیه در سدهی2ق
الف) قیام زید: زید بن علی، فرزند امام زین العابدینعلیه السلام عالمی پارسا بود که به قیام به سیف بر ضد حاکمان جور معتقد بود و در کوفه، در 122ه.ق قیامی را بر ضد امویان رهبری کرد که به شهادت او انجامید.(7)
در میان یاران و همراهان زید نه تنها شیعیانی با گرایشهای گوناگون، بلکه حتی جماعتی از مرجئه و محکّمه حضور
_______________________________
4. دایرة المعارف، همان، به نقل از : الفهرست، ابن ندیم، ص 215 229؛ «باب ذکر المعتزلة» ، فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة، ابوالقاسم بلخی، ص 75.
5.ر.ک: مقالات الإسلامیین، ص 328 345.
6. دایرة المعارف، همان، ص 429.
7.دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج8، ص 427 به نقل از: مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص 127 به بعد.________________________________________
داشتند.(8) گویا تمایل به قیام بر ضدّ نظام ضعیف شدهی اموی برای گروههای شیعی عراق، انگیزهای بود تا با مطرح کردن پیشوایی زید، برخی تشکّلهای مذهبی را پی ریزند که عموماً به آنها عنوان زیدیه اطلاق میشد؛ در حالی که میان این گروهها در پارهی از مسایل اعتقادی، از جمله امامت و موضعگیری در برابر خلافت شیخین اختلاف نظرهایی اساسی دیده میشد.(9)
ب) آموزهها و اندیشههای زید: دانستههای مستقیم از اندیشهی زید به قدری اندک، و روایات منتسب بدو به حدّی مختلف است که به دشواری میتوان دریافت که تعالیم زیدیان تا چه حد برگرفته از افکار او بوده است. از جملهی آنچه با اطمینانی نسبی میتوان به زید منسوب دانست، اعتقاد او دربارهی شیخین است که از یک سو بر احق بودن امام علیعلیه السلام در خلافت تأکید کرده، و از سوی دیگر عمل کرد آنان را مستوجب برائت از آنها ندانسته است.(10)
او در آموزشهای خود بر وجوب ستیز با فسق و جور تأکید داشت و امام را با داشتن سیصد و اندی یاور، ملزم به جنگ با اهل جور و بغی میشمرد.(11) بر اساس پارهای روایات، زید اندیشهی «امام مفترض الطاعة» به نص را باور نداشته است.(12)
ج) تعالیم و فرقههای زیدیه در سدهی 2ق: در برههای نزدیک به یک سده، یعنی تا آغاز سدهی 3ق، جریان زیدیه بخشی نامنسجم از تاریخ خود را پشت سر نهاده، و بیشتر درگیر قیامها و حرکتهای سیاسی بوده است. در نگرشی بر اندیشههای زیدیه در این برهه، به عنوان دیدگاهی
_______________________________
8. همان، به نقل از همان، ص 128؛ انساب الأشراف، احمد بلاذری:3/237.
9. همان: المقالات والفرق، ص 71 به بعد.
10. همان؛ تاریخ طبری:7/181؛ انساب الأشراف:3/240 243؛ مقالات الإسلامیین، ص 65.
11.مسند زید، به کوشش عبدالواسع واسعی، ص 360 361، بیروت، 1402ق.
12. رجال کشی، ص 186 187؛ الاحتجاج، طبرسی، ص 376.________________________________________
مشترک میان آنان، باید این اندیشه را پیش کشید که پس از شهادت امام حسینعلیه السلام، امامت در فرزندان حسنینعلیمها السلام و نزد اقلیّتی، تمامی فرزندان امام علیعلیه السلام دوام مییابد، و بدون آن که نصّی در میان باشد، آن کس از این تبار که قیام به سیف کند و مردم را فرا خواند، امام مفترض الطاعة خواهد بود.(13)
در آن میان، فرقهی جارودیه در نفی امامت شیخین و فرق نهادن بین دانش اهل بیتعلیهم السلام و دانش عامه نزدیکترین موضع را نسبت به امامیه اتخاذ کرده، و فرقههایی چون بتریه و سلیمانیه با پذیرفتن تقدم مفضول بر افضل و قبول امامت شیخین، و به ویژه بتریه با توقف دربارهی عثمان، تا حدّ زیادی به عامه نزدیک شده بودند.(14) همین گرایش متقابل موجب شده بود تا متقدمان امامیه گروه نخست را «اقویا» زیدیه و آن دیگران را «ضعفاء»خوانند.(15)
در سخن از گوناگونی دیدگاههای کلامی نزد زیدیان متقدم، به عنوان نمونه باید به پیروان صباح مزنی اشاره کرد که به رجعت باور داشتهاند.(16)
همچنین در مبحث منزلت مرتکب کبیره، برخی از پیشینیان زیدی همچون اباضیان، به نظریهی«کفر نعمت» قایل بودهاند.(17) افزون بر آن، میان گروههای مختلف زیدی، در اساسیترین مسایل صفات باری همچون عدل و استطاعت، تشتت آراء وجود داشته است.(18)
*اندیشههای اباضیه در سدهی 2ق
الف) اندیشههای کلی فرق خوارج تا سدهی 2ق: از میان گروههای با سابقهی خوارج(محکِّمه)، دو گروه «ازارقه» و
_______________________________
13. المقالات والفرق، ص 71؛ نقض الاشهاد، محمد بن قبه، (ضمن کمال الدین ابن بابویه، به کوشش علی اکبر غفاری، در سال 1405ق در قم چاپ شده است) ص 96.
14. المقالات والفرق، ص 18، 71 74؛ الملل والنحل:1/140به بعد.
15. المقالات والفرق، ص 73.
16. المقالات والفرق، ص 71؛ میزان الاعتدال، ذهبی:2/93.
17. الفهرست، ابن ندیم، ص 201؛ کشف المراد، ص 454.
18. مقالات الإسلامیین، ص 70 به بعد.________________________________________
«نجدات» پیش از پایان یافتن سدهی نخست هجری همزمان با از دست دادن اقتدار سیاسی خود، روی به انقراض نهاده بودند و در سدهی دوم هجری، آن زمان که مباحث کلامی در محافل اسلامی رونق گرفته بود، تنها گروههای اباضیه، صفریه، بیاهسه، و دو انشعاب جدید عجارده و ثعالبه در صحنه حضور داشت.
با بررسی در نظام کلامی این فرقهها، در واقع میتوان نظریات کلامی آنها را در دو گروه طبقهبندی کرد: گروه نخست که به طور عمده مسایل مربوط به منزلت مرتکبان کبیره و ولایت و برائت را شامل میشد، مباحث خاص کلام محکّمه بود که بیشتر طرفین مجادله در آنها شعبههای مختلف محکّمه بودند، و گروه دوم مشتمل بر مباحثی بود که متکلّمان مسلمان به طور مشترک به آنها توجه داشت. تعیین موضع هر فرد یا گروه از محکّمه در قبال این موضوعات، بستگی ویژهای با تعالیم اساسی گرایش تحکیم نداشت، امری که متکلّمان اهل تحکیم را در موضعگیری نسبت به مسایلی چون قدر، خلق قرآن، صفات الهی و نظایر آن آزاد میگذاشت. در سدههای 2و3ق، در هر یک از گروههای یاد شدهی محکّمه، دو گرایش متقابل عدلگرا و سنتگرا وجود دارد که این تقابل به طور شاخص در مسألهی «قدر» آشکار است.(19)
در میان گروههای ذکر شدهی خوارج، گروه اباضیه به فعالیت گسترده در چند سرزمین اسلامی پرداخته است. اینک با بیان اجمالی شکلگیری این فرقه، به گستردگی کار آنها در قرن دوم و حاصل اندیشههای آنان اشارتی خواهیم داشت.
ب) فرقهی اِباضیه: اِباضیه(به کسر همزه) پیروان عبدالله بن اِباض تمیمیاند که مردی خارجی بوده، و از دیگر خوارج انشعاب پذیرفت. پیدایش این فرقه هنگامی صورت گرفت که عبدالله بن اباض از خوارج افراطی کناره گرفت، و مانند فرقهی «صفریه» راه اعتدال برگزید.
_______________________________
19. تحلیلی بر دادههای آثار شیخ مفید دربارهی خوارج، احمد پاکتچی، ص 110 111، مقالات فارسی کنگرهی جهانی شیخ مفید، قم، 1413ق، شمارهی67.________________________________________
ابوبلال مرداس بن اُدیّه تمیمی از پیشوایان نخستین این فرق بوده و در سال 62ه.ق کشته شد. پس از او عبدالله بن اباض ریاست آن فرقه را به دست گرفت. وی در سال 65ه به کلی از خوارج ازارقی جدا شد و در بصره بر ضدّ زبیریان خروج کرده و چون مردی فقیه بود در منابع اباضیه او را «امام اهل التحقیق» و «امام القوم» و «امام المسلمین» خواندند. سبب قعود و اعتدال عبدالله بن اباض ظاهراً سازش او با عبدالملک بن مروان خلیفهی اموی و همراهی با وی بر ضدّ عبدالله بن زبیر بود. سیاستی را که عبدالله بن اباض در برابر خلفای اموی پیش گرفت، جانشین وی ابوالشعثاء جابر بن زید ازدی همچنان ادامه داد.
پس از جابر، ابوعبیده مسلم بن کریمه تمیمی، شاگرد ایرانی الأصل وی، جانشین او گردید. وی که از فقها و دانشمندان آن فرقه به شمار میرفت، به تعلیم اباضیان پرداخت و اباضیه از شهرهای مختلف برای تحصیل علم در بصره به نزد او میآمدند.
با اجازهی عمر بن عبدالعزیز، (و شاید با پا در میانی ابوعبیده مسلم بن کریمه بود که) ایاس بن معاویه اباضی، قاضی بصره گشت و در نتیجه در بصره یک مرکز آموزشی برای طلاّب خوارج تأسیس گشت که فارع التحصیلان برای تبلیغ به بلاد اسلامی فرستاده میشدند.(20)
ج) اباضیه در عمّان: پس از سقوط بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان، منصور دوانقی مدّتی نسبت به اباضیان نظر مساعد داشت. پس از مرگ ابوعبیده مسلم بن کریمه، انحطاط گروه اباضیه در بصره آغاز شد، و مراکزی از جماعات آن قوم در کوفه، حجاز، حضر موت، یمن و عمان ایجاد گشت.
از پایان قرن اوّل هجری خوارج عمّان رنگ اباضی پیدا کردند، عامل موءثر در این امر «جابر بن زید» و تأثیر دیگر فقهای اباضی بصره بود، که حجاج بن یوسف آنها را به عمان تبعید کرده بود. پس از آن شورشی در آنجا رخ داد، که پیشوای ایشان جلندی بن مسعود بود. این شورش تا به
_______________________________
20.فرهنگ فرق اسلامی، دکتر محمد جواد مشکور، ص 6.________________________________________
حضر موت و یمن کشیده شد، ولی سرانجام در سال 134ه.ق بر اثر رسیدن سپاهیان عباسی به فرماندهی خازم بن خزیمه برافتاد.(21)
بعضی از روءسای اباضی عمان لقب «والی» یا «متقدم» (پیشوا) داشتند. مهمترین گروههای اباضی در میان شهرهای صحار و توّام میزیستند، و بیشتر در ناحیهی «باطنه» و حوالی «رستاق» زندگی میکردند، و پایتخت سابق ایشان شهر «نزوی» بود. در عصر حاضر مذهب اباضی کیش قبایل عمانی غافری وهِناست.(22)
د) اباضیه در مغرب: نخستین داعی که به دعوت مذهب خوارج اباضی در مغرب پرداخت [سلامة بن سعید] سلمة بن سعد از مشایخ بصره بود، که در اوایل قرن دوم هجری این مذهب را در شمال افریقا تبلیغ میکرد. پس از آن به نام شخصی به اسم عبدالله بن مسعود تجیبی برمیخوریم، که در لیبی و طرابلس غرب آن مذهب را رواج میداد، و قبیلهی بربر (هوّاره) را به این مذهب تبلیغ میکرد.
پس از آن اسماعیل بن زیاد نفوسی توسط قبایل بربر اباضی طرابلس به عنوان «امام الدفاع» برگزیده شد و در حدود سال 132ه به قتل رسید، و با مرگ او حکومت زیادی در طرابلس منقرض گشت.
پس از آن عبدالرحمن بن رستم که اصالت ایرانی داشت، در قیروان حکومت اباضی تشکیل داد، سپس شهر تاهرت را تسخیر کرد، و در سال 160ه به امامت اباضیه در شمال افریقا برگزیده شد.(23)
ه. آموزههای کلامی اباضیه در سدهی 2ق: چنان که اشاره کردیم، در نیمهی نخست سدهی 2ق، بصره مرکز رهبری اباضیه بود و با وجود این که بصره احتمالاً خاستگاه اندیشهی قدر به شمار میآمد، ابوعبیده مسلم ابن ابی کریمه امام
_______________________________
21. دربارهی نقش مهم عمّان در تاریخ اباضیه، این ضرب المثل رایج گشت:«باض العلم بالمدینة وفرّخ بالبصرة وطار إلی عمّان». یعنی علم در مدینه تخمگذاری کرد و در بصره جوجه برآورد و به سوی عمان پرواز کرد.
22و23. همان، ص 87.________________________________________
اباضی وقت و جانشینان او به شیوهی سنتگرایان از پذیرش «قدر» اجتناب داشتند؛ با وجود این، در همان سده از یک اقلیت معتقد به «قدر» در کوفه آگاهی داریم که متکلمانی چون عبدالله بن یزید، حمزهی کوفی و حارث بن مزید از نمایندگان آن بودهاند.(24)
به طور کلی سدهی 2ق را باید دورهی شکلگیری و تثبیت کلام اباضی تلقّی کرد، چه اصولی که ابوالحسن اشعری در اوایل سدهی 4ق برای کلام اباضی برشمرده، در متون اباضیِ سدهی 4ق و پس از آن نیز دیده میشود و تا امروز تغییر اساسی در آن مواضع مشاهده نمیگردد. کلیات این کلام دیرپای را میتوان چنین عنوان کرد:
در مبحث توحید، نظریات آنان به تعالیم معتزله نزدیک بوده، و روءیت خداوند در آخرت به شدّت نفی گردیده است.
در مبحث وعد و وعید، اباضیان مرتکب کبیره را که بدون توبه از دنیا برود، مستوجب جاودانگی در دوزخ دانستهاند.
در مورد امامت، آنان ضمن تأکید بر امامت شیخین، امامت عثمان را تنها پیش از احداث، و امامت حضرت علیعلیه السلام را تا پذیرش تحکیم پذیرا بودند.
در مقایسهی میان کتب شرقی و غربی اباضیه، باید یادآور شد که اباضیهی مغرب به طور کلی در دیدگاههای کلامی به معتزله نزدیکتر بودند.(25)
* جهمیّه
از اندیشههای نیمهی نخست سدهی دوم که بعدها به صورت یک مکتب کلامی بقایای آن تا سدهی چهارم در بعضی از سرزمینهای اسلامی مشاهده شد، فرقهی جهمیّه است. جهم بن صفوان سمرقندی (متوفای حدود 128ه.ق) مردی از موالی عرب بنی راسب بود که راه به خراسان برد و سمت نویسندگی حارث بن سریج را که علیه نصر بن سیّار حاکم خراسان قیام کرد بر عهده داشت و در شورش پردامنه بر ضدّ بنی مروان، سخت بر «امر به معروف» تکیه میورزید.
_______________________________
24. ر.ک: مقالات الإسلامیین، ص 104.
25. ر.ک: تحلیلی بر دادههای آثار شیخ مفید در بارهی خوارج، همان، ص 112.________________________________________
وی که شاگرد جَعْد بن درهم (متوفای 124ه.ق) و معاصر واصل بن عطا (متوفای131ه.ق) بود، اندیشههای مدوّنی از خویش بر جای نگذاشت، و تنها مطالبی که در نوشتههای مخالفان آمده، حاکی از افکار و اندیشههای وی قلمداد شده است.
بغدادی در گزارشی، به وی نسبت جبرگرایی مطلق را داده است بدین گونه که هرگونه استطاعتی را برای انسان انکار میکرد و میگفت: هیچ فعل و کاری از کسی جز خدا سر نمیزند، و نسبت دادن اعمال به انسانها مجازی است.(26)
پس از بغدادی، دیگر نویسندگان فرق و مذاهب مطالبی شبیه آنچه را که وی آورده است ذکر کردهاند.(27)
جهم، ایمان را معرفت به خداوند متعال و کفر را جهل به ذات حق دانسته است.(28) این نظریه به گروهی از متکلمان امامیه و ابوالحسن اشعری و ابوالحسین صالحی از قدریّه نیز نسبت داده شده است.(29)
برپایهی نقل اشعری، جهم به انگیزهی تنزیه خداوند و گریز از تشبیه، اطلاق صفاتی را که بر اشیا و انسانها اطلاق میگردید مانند واژهی «شیء» بر خدا جایز نمیدانسته است.(30)
وی بر این عقیده بود که علم خدا به موجودات، حادث است و قایم به چیزی نیست (محلّی ندارد).(31) از دیگر عقایدش، فانی دانستن بهشت و دوزخ است و این که پس از آن که بهشتیان
_______________________________
26.الفرق بین الفرق، ص 211.
27. الملل والنحل، شهرستانی:1/86 87. لازم به یادآوری است که در تاریخ کلام اسلامی کسی جز جهم بن صفوان به جبرگرایی مطلق و صریح نگراییده است و سایر طوایف و فرق کلامی، یکی از سه نظریهی زیر را برگزیدهاند:1. تفویض (قدریّه و معتزله)؛ 2. کسب (اشاعره و ماتریدیّه)؛ 3. أمر بین الأمرین(امامیّه). ر.ک : فرق و مذاهب کلامی، علی ربّانی گلپایگانی، ص 292.
28. الفرق بین الفرق،ص 211؛ علاوه بر آن، وی به مسألهی تفاضل در ایمان نیز معتقد نبوده است و این همان عقیدهی مشهور مرجئه است. لذا وی را از مرجئه جبریّه دانستهاند. ر.ک: همان، ص 203.
29. شرح المقاصد، ج5، ص ... ؛ ارشاد الطالبین، ص 439.
30. الفرق بین الفرق، ص 211؛ الملل والنحل:1/86.
31. الملل والنحل:1/87.________________________________________
پاداشهای خود را دریافت کردند، و دوزخیان نیز به کیفر رسیدند، بهشت و دوزخ از بین خواهند رفت.(32)
جهم، علاوه بر عقاید مذکور که هر کدام نقد پذیر است عقاید دیگری دارد که با مذهب معتزله و امامیه موافقت دارد که از جملهی آن، موارد زیر است: نفی روءیت بصری خداوند، عینیت صفات ذاتی خداوند با ذات او، حادث بودن قرآن، و عقلی بودن وجوب معرفت خداوند.
شناخت اندیشههای دقیق جهم، بسیار دشوار است و چنان که گفتهاند: جهم متقدّمتر از آن است که بتوان به سادگی دربارهی ریشههای اندیشهی کلامی او سخنی گفت، امّا اجمالاً باید تعالیم او را یک دستگاه کلامی آغازین و عاری از پیچیدگی دانست که سه عامل اصلی توحید صفاتی، جبر و ارجاء را در خود دارد. مکتب جهم پیروانی نیز به دست آورد که بقایای آن تا سدهی چهارم هجری در «ترمذ» شناسایی شده است(33)؛ امّا باید دانست که عنوان جهمی در سدههای دوم و سوم هجری به عنوان یک اتهام اعتقادی رواج داشته است و بسیاری از کسانی که در منابع شرح حال اصحاب حدیث با عنوان جهمی شناخته شدهاند، نه پیروان خالص اندیشهی جهم، بلکه متفکّرانی نزدیک به وی، در اندیشه بودهاند. عاری بودن تعالیم جهم در باب توحید صفاتی از پیچیدگی دورههای بعد، او را در منابع فرقه شناختی همواره به عنوان نماد افراط در نفی صفات و به اصطلاح «تعطیل» معرفی کرده است.(34)
جعدی
از صاحبان آرای کلامی در اواخر قرن اوّل و اوایل قرن دوم که تا چندی نامش به
_______________________________
32. همان، 77 78.
33.دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص 428، ذیل واژهی اسلام؛ به نقل از: احسن التقاسیم، محمد مقدسی، ص 323.
34. همان، به نقل از : الملل والنحل:1/81؛ الجواهر المضیئة، عبدالقادر قرشی، حیدرآباد دکن، 1332ق، ج2، ص 196.________________________________________
خاطر قول به مخلوق بودن قرآن هم باور شخصیت دیگری به نام جهم بن صفوان شد، جعد بن درهم(د ح 118ق / متوفّای حدود 124ه. ق) است که از عالمان بصره و از کسانی است که باید از نخستین عرضه کنندگان یک نظام سادهی کلامی قلمداد گردد. وی در مسألهی «قدر» به اختیار انسان گرایش داشت.ظاهراً، وی نخستین کسی است که در زمان بنی امیه با عقیدهی «قدم قرآن» مخالفت کرد؛
گویند: جعد بن درهم به روزگار خلافت هشام بن عبد الملک(105 125ه. ق)، مروان بن محمد اموی را تعلیم میداد. هشام دانست که او زندیق است، از این جهت وی را به بصره تبعید کرد. والی بصره در آن هنگام «خالد بن عبدالله القسری» بود، چون عید اضحی فرا رسید، خالد پس از این که خطبه عید را تمام کرد، گفت: ای مردم! هر یک از شما حیوانی را برای خدا قربانی میکند، امّا قربانی من «جعد بن درهم» است، سپس از منبر فرود آمد و دستور داد تا او را سر بریدند.(35)
و از همین روس که گاهی به قایلان مخلوق بودن قرآن و نیز طرفداران اختیار، «جعدی» میگفتند، لیکن بر عدّهای، لقب «جعدی» ناخوشایند بود.
_______________________________
35. فرهنگ فرق اسلامی، همان، ص 137 138.