پدیدار شناسی ادموند هوسرل و هرمنوتیک (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پدیدار شناسی چیست؟
اصطلاح Phenomenology(فنومنو لوژی = پدیدار شناسی) از واژهی یونانی
Phainomenonبه معنای چیزی که خود را مینمایاند یا پدیدار است گرفته شده است. اصطلاح فنومنولوژی هم کاربرد فلسفی و هم غیر فلسفی دارد. در علوم طبیعی به ویژه در رشتهی فیزیک، به پدیدار شناسیهای غیر فلسفی برمیخوریم. دانشمندان معمولاً از اصطلاح پدیدار شناسی، تأکید و برداشت توصیفی در مقابل تبیینی رشتهی علمیشان را مراد کردهاند. در پدیدار شناسی فلسفی نیز چنان که ریچارد اشمیت(1) در مقالهاش تحت عنوان «فنومنولوژی» در دایرة المعارف فلسفه(1967م) ویراستهی پل ادواردز خاطرنشان میکند، دو معنای متمایز یافت میشود. معنای قدیمتر و گستردهتر این اصطلاح عبارت است از هر نوع مطالعه توصیفی یک موضوع یا رشتهی تحقیقی که توصیفگر پدیدارهای مشهود است. معنای دوم، معنایی است محدودتر و مربوط به قرن بیستم که آن را رهیافتی فلسفی میداند که روش پدیدارشناختی را به کارمیبرد.
فنومنولوژی فلسفی به عنوان رهیافتی عمده در فلسفهی قرن بیستم، صورتهای مختلفی دارد. فی المثل میتوان بین فنومنولوژی استعلایی ادموند هوسرل، فنومنولوژی وجودی ژان پل سارتر و موریس مرلو پونتن و فنومنولوژی هرمنوتیک هایدگر و پل ریکور فرق گذاشت. هدف اوّلیهی
_______________________________
1. Richard Schmit.________________________________________
فنومنولوژی فلسفی، پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربهی بیواسطه آشکار میشود، لذا این امکان را به پدیدار شناسی میدهد که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند. بدین ترتیب فنومنولوژی میکوشد خود را از پیش فرضهای تجربه نشده آزاد کند، و از توضیح علّی و سایر تبیینهای دیگر بپرهیزد، و روشی به کاربرد که توصیف آنچه را که آشکار میشود یا شهود یا کشف حجاب از معانی ذاتی را ممکن سازد.
یکی از نخستین تدوین و تنسیقهای نهضت پدیدار شناسی در کتابی که از سال 1913م تا 1930م انتشار یافت و زیر نظر ادموند هوسرل تدوین شده بود، مطرح شد. سایر ویراستاران این اثر عبارت بودند از پدیدار شناسان برجستهای چون موریتس گایگر(19371880م)، الکساندر فندر (19411870م) آدولف رایناخ(1883 1917م) ماکس شلر(1874 1928م)، مارتین هایدگر و اسکاربکر(1889 1964م).
معمولاً هوسرل موءسس و موءثرترین فیلسوف پدیدار شناسی شمرده میشود، و در پی آن، نخستین پدیدار شناسان در چند دانشگاه آلمان، مخصوصاً در گوتینگن و مونیخ، پیدا شدند. مهمترین پدیدار شناسان که در خارج از نفوذ عظیم هوسرل بر فنومنولوژی قرار دارند، عبارت بودند از ماکس شلر، که خود متفکری مستقل و مبتکر بود، ومارتین هایدگر، که یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم شد، تا سالهای 1930م که کانون این نهضت به فرانسه منتقل شد، فنومنولوژی عمدتاً فلسفهای آلمانی بود... از حدود سالهای 1930م تا دههی 1960م، پدیدار شناسی فرانسه با کارهای ژان پل سارتر، موریس مرلو پونتن، گابریل مارسل، پل ریکور و دیگران، به عنوان یکی از مراحل پیشتاز فلسفهی پدیدارشناسی شناخته و محرز گردید. نکتهی شایان ذکر در این مورد این است که فرانسویان کوشیدند علایق و نگرشهای پدیدارشناسی را با علایق و نگرشهای اگزیستانسیالیسم تلفیق کنند.
ویژگیهای پدیدار شناسی فلسفی
1. ماهیت توصیفی: هدف پدیدار شناسی همواره این بوده است که یک دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیق باشد. شعار پدیدار شناسی«به سوی ذات خود اشیا»، بیانگر عزم اعراض از نظریهها و مفاهیم فلسفی و روی آوردن به شهود و توصیف مستقیم پدیدارهاست؛ آن چنان که در تجربهی بیواسطه آشکار میشوند. پدیدار شناسی، در صدد توصیف دقیق مظاهر پدیداری در تجربهی انسانی است.
2. مخالفت با فرو کاهش مفرط: پدیدار شناسی میکوشد از اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط(2) پرهیز کند و در صدد آن است که تنوّع، پیچیدگی، و غنای تجربه را بیان کند. مخالفت با فروکاهش مفرط ما را از قید سبق ذهنهای غیر انتقادی که مانع آگهی از خصوصیت و تنوع پدیدارهاست، آزاد میکند و به ما اجازه میدهد که تجربهی بیواسطه را وسیعتر و عمیقتر کنیم، و در نتیجه توصیفهای دقیقتر از این تجربه را ممکن میسازد. فی المثل، هوسرل به صور مختلف به اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط نظیر اصالت روانشناسی که میکوشید همهی پدیدارها را به حدّ پدیدارهای روانی و روانشناختی فرو کاهد، حمله میکرد. پدیدار شناسان با مخالفت با اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط، در صدد آنند که هر چه امینتر با پدیدارها به عنوان پدیدار سروکار داشته باشند.
3. التفات: یک ذهن دانند ، همواره به یک موضوع یا متعلق التفات دارد؛ و التفات، ویژگی همهی آگاهیها را به عنوان آگاهی از چیزی تعریف میکند. همهی اعمال آگاهی، معطوف به تجربهی چیزی است، یعنی موضع و متعلق التفات.
از نظر هوسرل که این اصطلاح را از استادش فرانس برنتانو(3) (19171838م) گرفت، التفات شیوهای است برای توصیف این که چگونه آگاهی پدیدار را برمیسازد.
4. تعلیق پدیدار شناختی: از نظر بسیاری از پدیدار شناسان، تأکید بر تحویل ناپذیری تجربهی بیواسطهی التفاتی، متضمن در پیش گرفتن تعلیق پدیدارشناختی است که آن را به تعلیق حکم یا روش«در پرانتز نهادن»(4) تعریف میکنند. گاهی، تعلیق را به علم یا فلسفهی بدون پیشفرض تعریف میکنند، ولی اغلب پدیدار شناسان آن را ناظر به آزادسازی
_______________________________
2، Reductionism.
3. Faranz Brentano.
4. Bracketing.________________________________________
پدیدارشناسی از پیشفرضهای بررسی نشده یا رهایی از تصریح و روشن سازی پیشفرضها، (نه انکار وجود آنها) تعبیر میکنند.
5. شهود ذات: درک و دریافت ماهیتها غالباً به تحویل شهودی(5) توصیف میشود و با کلمه eidosیونانی ارتباط دارد، هوسرل این کلمه را با فحوای افلاطونی آن اقتباس کرد، و از آن ذوات کلی را قصد نمود، چنین ذواتی بیانگر چیستی اشیاءاند؛ یعنی خواص ذاتی ولایتغیر پدیدارها که به ما اجازه میدهند پدیدارها را همچون پدیدارهای یک نوع خاص بشناسیم. پدیدارشناسان در شهود ذوات میکوشند ساختارهای ذاتی را که در پدیدارهای خاصّی تجسّم یافته است، از قید رها سازند. کار با دادههای خاص و جزئی آغاز میشود، یعنی پدیدارهای خاص که جلوههای تجربههای التفاتیاند. هدف کانونی روش پدیدارشناسی، همانا انکشاف چیستی یا ساختار ماهوی تجسم یافته در دادههای خاص است.
پدیدار شناس، پس از گردآوری نمونههای متنوعی از پدیدارهای خاص، در طلب هستهی نامتغیری که تشکیل دهندهی معنای ذاتی و ماهوی پدیدارهاست، برمیآید. پدیدارشناس به تدریج ملاحظه میکند که پدیدارها صورتهایی به خود میگیرند که ماهوی شمرده میشوند، وقتی که ماهیت کلی دریافت شود پدیدارشناس به شهود ذات نایل شده است.(6)
برنتانو و پدیدارشناسی
یکی از چهرههای پیشتاز در زمینهی پدیدارشناسی فرانس برنتانو(7)(1838 1917) است. وی نخست کشیش کاتولیک شد و مدتی در وورتسبورگ(8) و وین کرسی تدریس داشت. امّا در 1873 کلیسا را رها کرد و در سال 1895 از استادی دست کشید و در فلورانس خانه گزید و با شروع جنگ جهانی اوّل روانهی سوئیس شد.
برنتانو در 1874کتاب «روانشناسی از
_______________________________
5. eidetic vison.
6. دین پژوهی، مقالهی پدیدارشناسی دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 168 175.
7. Franz Brentano.
8. Wurtzburg.________________________________________
دیدگاه تجربی» را منتشر کرد. وی، روانشناسی را علم پدیدههای نفسانی میداند، و مقصودش روانشناسی تشریحی است نه روانشناسی ژنتیک. روانشناسی تشریحی عبارت است از بررسی کردارهای نفسانی در رابطه با اشیاء و ابژهها آن گونه که در خود کردارهای نفسانی جای دارند. هر کردار نفسانی که با آگاهی همراه است به چیزی روی میآورد، اندیشیدن، اندیشیدن به چیزی است، و خواستن، خواستن چیزی است. ما میتوانیم عین یا ابژه که متعلّق فعل آگاهانه نفس است را ناموجود بگیریم و پیرامون ماهیت یا وضع برون ذهنی آن پرسشی طرح نکنیم. از نظر برنتانو، روانشناسی تشریحی نمیگوید که عینها (متعلقها)ی آگاهی جدا از آگاهی وجود ندارند، امّا آنها را ناموجود میگیرد، زیرا سر وکار وی با کردارهای نفسانی یا کردارهای آگاهی است نه با پرسشهای هستی شناسانه دربارهی بود و نبود واقعیت برون ذهنی.
روشن است که هنگام در نظر گرفتن آگاهی، هم میتوان به عینهای ناموجود آگاهی چشم دوخت، و هم به رابطهی روی آوری نفس به متعلق آگاهی بدون در نظر گرفتن متعلق آن، برنتانو جنبهی دوم را مورد توجه خود قرار داده است. وی، سه گونهی اصلی از رابطهی روی آوری را از هم باز میشناسد.
الف: روی آوری در حد باز نمودهای ساده که در آن مسألهی صدق یا کذب مطرح نمیشود (تصور مطلق، تصور منهای حکم و تصدیق).
ب: روی آوری به صورت تصدیق یا تکذیب(تصور همراه با تصدیق و حکم).
ج: خواستها و احساسهایی که به صورت خوشایندی یا ناخوشایندی نمایان میشوند.
برنتانو، همانگونه که به وجود حکمهای منطقیای که آشکارا درستند باور دارد، همچنین به احساسهای اخلاقیای که آشکارا درست یا برحقاند باور دارد. بدین معنا که خوبیهایی هست یا عینهای (ابژههای) مورد پسند یا خوشایند اخلاقیای وجود دارد که آشکارا و همیشه نسبت به خوبیهای دیگر برتر شمرده میشوند. امّا جنبهی مهم اندیشهی برنتانو از دیدگاه پدیدارشناسی نظریهی روی آوری آگاهی است.(9)
_______________________________
9. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج7، ص 418 420.________________________________________
ماینونگ و عینهای آگاهی
باریک اندیشیهای برنتانو در برخی از فیلسوفانی که آنان را گاه بر روی هم مکتب اتریشی مینامند، اثر کرده است. یکی از آنان الکسیوسی ماینونگ(10)(1853 1920) است. وی، در وین شاگرد برنتانو بود و سپس استاد فلسفه در گراتس شد. ماینونگ در نظریهی عین هایش(11) میان چندگونه عین (ابژه) فرق میگذارد. در زندگانی عادی ما از اصطلاح «عینها» چیزهای موجود جزئی همچون درختها، سنگها، میزها، و مانند آنها را میفهمیم. امّا اگر «عینها» را همچون عینهای آگاهی در نظر بگیریم، به آسانی میتوانیم دید که گونههای دیگری نیز در کار است. برای مثال، عینهای ایدهآل(ایدهای)، همچون ارزشها و عددها، نیز هستند که میتوان گفت واقعیت دارند، اگر چه وجودشان به آن معنایی نیست که درختها و گاوها وجود دارند. همچنین عینهای خیالی مانند کوه زرین یا پادشاه فرانسه، واقعیت دارند، اگر چه هیچ کوه زرینی در کار نیست، و فرانسه سالهاست که پادشاه ندارد. امّا اگر ما از کوه زرین سخن میگوییم میباید از چیزی سخن گفته باشیم، زیرا دربارهی هیچ، هیچ نمیتوان گفت. این جا یک عین در برابر ذهن حاضر شده است، اگر چه در برابر آن هیچ چیزی که وجود بیرونی داشته باشد، در کار نیست. نظریهی م kایونگ به چشم دوختن بر عینهایی یاری کرد که عینهای آگاهی شمرده میشوند، امّا، به اصطلاح برنتانو، ناموجودند.(12)
ادموند هوسرل و پدیدارشناسی
بنیانگذار اصلی جنبش پدیدارشناسی ادموند هوسرل(13)(1859 1938) از شاگردان برنتانو میباشد، وی، پس از گرفتن دکتری ریاضیات در وین به کلاسهای درس برنتانو رفت(1884 1886) و نفوذ برنتانو در وی سبب شد که به فلسفه روی آورد. سپس استاد فلسفه در گوتینگن شد و پس از آن در فرایبورگ به تدریس فلسفه پرداخت، جایی که مارتین هایدگر در میان شاگردانش بود.
هوسرل در 1891«فلسفهی حساب» را
_______________________________
10. Alexius Meinong.
11. Gegenstandstheoie.
12. کاپلستون، تاریخ فلسفه ، ج7، ص420.
13. Edmund Husserl.________________________________________
منتشر کرد و در آن به اصالت روانشناسی گرایش نشان داد، یعنی بنیاد نهادن منطق بر روانشناسی. امّا انتقاد ریاضیدان و منطقدان نامدار گوتلب فرگه(14) (1848 1925) بر این نظریه سبب شد که هوسرل در کتاب «پژوهشهای منطقی»(1900 1901) آشکارا بر آن شد که منطق را نمیتوان به روانشناسی فرو کاست. سر وکار منطق با سپهر معناست، یعنی با آنچه مورد نظر است یا بدان روی آورده شده است. به دیگر سخن، باید میان آگاهی به عنوان واقعیات نفسانی یا رخدادها و تجربهها و عینهای آگاهی که مورد نظر است فرق گذشت، آنچه نزد آگاهی یا برای آگاهی پدیدار میشود مطلب دوم است، نه مطلب اوّل. واقعیات نفسانی، یا تجربهها و رخدادها پدیدار نمیشوند، بلکه در متن زندگی درونی ما هستند و بر ما میگذرند. البته، کردارهای نفسانی را با دقت و باریک اندیشی میتوان به پدیدارهای آگاهی فرو کاست، ولی در این صورت کردارهای واقعی نفسانی نخواهند بود، بلکه اموری خواهند بود که بر آگاهی پدیدار میشوند و در نظر گرفته میشوند.
این سخن هوسرل را میتوان این گونه توضیح داد که هنگامی که برای انسان آگاهی و ادراک حاصل میشود، نوعی فعالیت و کنش نفسانی انجام میگیرد. و تجربهها و رخدادهایی در نفس انسان پدید میآید. این کنشها و رخدادها و تجربهها به خودی خود آگاهی به شمار نمیرود، آگاهی عبارت است از التفات و توجه نفس به چیزی که متعلّق آگاهی و به اصطلاح ، معلوم بالعرض میباشد. حال، اگر انسان فعالیتها و تجربههای نفسانی خود را با توجه ثانوی و مستقل مورد نظر قرار دهد. در این صورت همین تجربهها متعلق شناسایی او قرار گرفته، و پدیدار معرفتی به شمار میروند، نه صرف کردارها و رخدادهای نفسانی و روانی.
لازمهی اصل یاد شده این است که میتوان واقعیتها و اشیا را از معانی جدا کرد. هر واقعیتی، خواه در جهان طبیعت رخ دهد یا در نفس و ذهن انسان، جزئی و متشخص است، در حالی که معناها کلیاند. پس معناها همان ماهیاتاند که جنبهی کلیت و عمومیت دارد. نه وجودها و واقعیتها که جزئی و شخصیاند.
هوسرل، در کتاب «ایدههایی برای
_______________________________
14. Gottlob Frege.________________________________________
پدیدارشناسی ناب و فلسفهی پدیدارشناسیک»(15) از شهود ذات سخن گفته است، در ریاضیات ناب، برای مثال، شهودی از ذاتها در میان است که پدید آورندهی گزارههایی است که کلیت بخشیهای تجربی نیستند، بلکه به گونهی دیگری از گزارهها تعلق دارند، یعنی گزارههای پیشیناند(16) و پدیدارشناسی در کل عبارت است از تحلیل وصفی ذاتها یا ساختهای ایدهای) eide(.
نکتهای که هوسرل بر آن تأکید میکند (و از ارکان پدیدارشناسی به شمار میرود) معلّق گذاشتن حکم یا حکم پرهیزی نسبت به وضع یا رابطهی هستی شناسیک یا وجودی عینهای آگاهی است. بر این اساس، وجود داشتن آنچه بر آگاهی انسان پدیدار شده است، در پرانتز قرار میگیرد. مثلاً اگر من بخواهم دربارهی تجربهی حسی زیبایی تحلیلی پدیدار شناسیک انجام دهم، هرگونه حکمی دربارهی ذهنی یا عینی بودن زیبایی را معلّق میگذارم و تنها به ساخت اساسی تجربه حسی زیبایی، آنچنان که بر ذهن پدیدار شده است، چشم میدوزم.
هوسرل با این نگرش پدیدار شناسانه در پی آن بود که فلسفه را بر پایهی استواری قرار دهد. وی، این مطلب را در کتاب «فلسفه در مقام علم استوار»(17)(1910 1911) مورد توجه قرار داد. او، در این نگرش همان ایدهای را دنبال میکند که پیش از او دکارت مطرح کرده بود، یعنی رفتن به فراسوی همهی پیش انگارهها، به سوی چیزی که هیچ شک و پرسشی دربارهی آن نمیتوان داشت. بنابراین، کاربرد حکم پرهیزی نزد هوسرل با کاربرد شک روش شناسیک نزد دکارت همانندی دارد. در واقع هوسرل فلسفهی دکارت را پیشاهنگ پدیدارشناسی میدید. با این حال، تأکید میکرد که وجود یک نفس به عنوان یک گوهر روحانی یا موجود اندیشنده که دکارت آن را مسلّم گرفته بود، نیز باید در پرانتز قرار گیرد، البته، وجود« من» را نمیتوان به آسانی حذف کرد. امّا آن ذهنی(سوژهای) که از نظر ارتباط با عین (ابژهی) آگاهی به آن نیاز داریم، «مَنِ برین»(18) یا منِ ناب است.
_______________________________
15. Ideen zu einer reinen phanomenologischen philosophie.
16. a priori propositions.
17. Philosophie als strenge Wissenschaft.
18. transcendentalego.________________________________________
کاربرد روش شناسیک «حکم پرهیزی» هوسرل، اگر چه به خودی خود با ایدهآلیسم ملازمه ندارد، امّا با کوششی که هوسرل برای استنتاج آگاهی از من برین و وابسته کردن واقعیت جهان به آگهی میکند، در جهت ایده باوری گام برمی دارد. هیچ چیزی را نمیتوان تصور کرد مگر آن که عینی (ابژهای) برای آگاهی باشد. پس، این آگاهی است که به عین شکل میدهد. این جهتگیری ایدهآلیستی در کتاب «منطق صوری وبرین»(19)(1929) روشنتر به چشم میخورد. در این کتاب و در کتاب «اندیشهگریهای دکارتی»(20)(1931) منطق و هستی شناسی کما بیش با هم یکی میشوند. روشن است که این گذار به ایده آلیسم تکیهای را که هوسرل در اصل بر «حکم پرهیزی» میکرد، در نظر پدیدارشناسان دیگر بیاعتبار کرد. برای مثال مارتین هایدگر هیچ نیازی به حکم پرهیزی نمیشناخت و کوشید تا روش پدیدارشناسی را برای پرورش یک فلسفهی غیر ایدهآلیستی از هستی به کار بَرَد.(21)
عنصر نیت در پدیدار شناسی هوسرل
از نظر هوسرل، آگاهی در بُن و گوهرش«نیتمند» است، هرگونه آگاهی نیّتی است به سوی چیزی. یعنی هر سوبژه صرفاً به دلیل رویکردش به ابژه وجود دارد. این هستهی بنیانی دیدگاه هوسرل است.هرگونه کنش آگاهی، برای این که کنش باشد نیازمند ابژهای است. هر آگاهی، آگاهی کسی است به سوی چیزی، گوهر و خوی سوبژه وابسته است به منش کنشی که ابژه را درک کرده است، یا به زبان هوسرل، هم شکل است با منش کنش، پس ما اگر بخواهیم به آن گسترهای برسیم که در آن، چیزها، ناب و رها از هر گونه تعیّن به نظر آیند، باید روشی را بیابیم که ما را به موضوعهای اصیل و کنشهای آغازین (رها از هر گونه پیشنهاد و پیش فرض) برساند،کنشهای نیتمند یک انسان بالغ و متمدن پیچیدهاند، آنچه منظور اوست، یعنی معنا، از لایههای بیشمار معناها تشکیل شده است؛ پس، معنای کلی آنها میتواند در
_______________________________
19. Formale und transzendentale Logik.
20. Me ditations cartesiennes.
21. کاپلستون،تاریخ فلسفه، جلد هفتم، ص 420 423.________________________________________
محتواهای معنایی خود دانسته شود و تحلیل گردد، محتواهایی که هر یک به سهم خود نیتمند میباشند.
مفهوم نیّت و نیتمندی در اندیشهی هوسرل جنبهی کلیدی دارد، چنان که در مباحث هرمنوتیک نیز اهمّیت بسیاری یافته است. نیّتمندی بدین معنا نیست که چیزی خارجی، به گونهای با آگاهی انسان مرتبط میشود، بلکه اساساً کنشی است که معنا را میآفریند، یعنی عین و متعلق هر کنش آگاهی از سویهی معنایی آن جدا نیست. در فلسفهی هوسرل ابژه و ساختار اندیشه یکدیگر را میسازند، اندیشه نخست به ابژه معنا میدهد، سپس به سوی این همانی ابژه و معنا جهت میگیرد.(22)
توضیح این سخن این است که چنان که پیش از این بیان شد معنای ناب و خالص وقتی به دست میآید که ذات و ماهیت بدون هیچگونه پیرایه و پیشفرض دریافت و درک شود، بدین جهت معنا از ویژگی کلیت برخوردار است. بنابراین، آنگاه که انسان با واقعیتی خاص تماس معرفتی برقرار میکند و آن شیء متعلق آگاهی او واقع میشود، انسان درکی خالص و کلی از ماهیت و ذات آن چیز دارد، این معنا توسط ذهن و سوبژه به عین یا ابژهی خارجی تعلق میگیرد. پس این اندیشه است که به ابژه معنا میدهد، و چون این معنای کلی در مصداق جزئی تعیّن مییابد حکم به این همانی ذهن و عین یا معنا و مصداق میشود. حال اگر انسان برای نخستین بار با چیزی روبه رو شود که هیچگونه درک معنایی از آن ندارد، از طریق تحلیل به معنای آن چیز نایل میشود. هوسرل این کار را «تحلیل نیت گون» نامیده است. تحلیل نیتگون بیانگر این مطلب است که چگونه معنای هر چیز نخست در آگاهی ساخته میشود، خواه آن معنا قبل از مواجهه با عین خارجی به دست آید یا پس از مواجهه با عین خارجی.
روش پدیدار شناسی هوسرل
روش در پدیدارشناسی تحویل یا رد و ارجاع(23) است. با این روش از نگرش و وضع
_______________________________
22. بابک احمدی، ساختار و تأویل متن، ص 546.
23. Reduction.________________________________________
طبیعی به نگرش ووضع پدیدارشناختی منتقل میشویم. هوسرل دو گونه یا دو مرحله تحویل و تأویل را مطرح کرده است. یکی تأویل پدیدار شناسیک، و دیگری تأویل آیدتیک) eidetic(.
تحویل یا ارجاع پدیدار شناسیک ما را از دنیای واقعیتها به پیشنهادهای آغازین واقعیت میرساند. و تحویل یا ارجاع آیدتیک روشی است که به یاری آن دانش ما از حد حقایق و دادهها به گسترهی ایدهها میرسد. منظور هوسرل از ایدهها گوهر تعمیمهای تجربی (آمپریک) نبود، بلکه آن تعمیمهای ناب بود که در برابر ذهن ما امکانات نابی را قرار میدهند که فراسوی تجربه وجود دارند.
بر اساس این روش، یعنی تحویل و ارجاع، نکتهی اصلی، وجود جهان نیست، بلکه شکل یا شیوهای است که در آن دانش از جهان ممکن میشود. در تحویل پدیدار شناسیک که نخستین گام در تحویل است همه چیز، به پدیدار تبدیل میشود. یعنی تمام آن چیزهایی که در آگاهی و با آگاهی شناختنی هستند، چونان پدیدارهایی جلوهگر میشوند، این شکل دانش که معنایی گسترده دارد و شامل هر شکل آگاهی چون نیّت، خاطره و تخیّل و داوری میشود، نکتهی مرکزی بحث است. و نیّت به این دلیل مهمترین نکته است که با آن هر فرد میتواند، هر چیز را در حضور آن به دست آورد و هر کنش دیگری از این کنش آغاز میشود.
پس از تحویل پدیدار شناختی میتوان در تحویل ایدهآل گام نهاد، در این تحویل، کنشهای گوناگون آگاهی طرح میشوند تا گوهر یا ساختارهای همگانی و دگرگونی ناپذیر آنها دانسته شود.(24)
توضیح این مطلب این است که هرگاه ما با واقعیتی مواجه میشویم و با آن ارتباط آگاهانه برقرار میکنیم، نخست از عین و ابژه که متعلق آگاهی است به پیشفرضها یا معناهایی که در ذهن خود داریم منتقل میشویم و در قدم نخست معنایی را که از آن معناها و پیش اندیشیدههای ذهنی داریم، به دست میآوریم. به عبارت دیگر، با این تحویل و ارجاع پدیدار شناختی، عین و ابژهی آگاهی به پدیدار و ذات مکشوف نزد ذهن ما تبدیل میشود، حال، اگر تحلیل دیگری را به کار گیریم و از معانی و پیشفرضهای ذهنی
_______________________________
24. ساختار و تأویل متن، ص 547.________________________________________
رها شویم و به معنایی کلیتر و بنیادیتر برسیم که ما را به درک و شهود ذات رها از هر گونه قید و محدودیت نایل سازد، توانستهایم تحویل آیدتیک را نیز به انجام برسانیم.
تأویل متعالی
علاوه بر تأویل پدیدارشناختی و آیدتیک گونهی دیگری از تأویل نیز وجود دارد که میتوان آن را تأویل متعالی نامید. این تأویل، در حقیقت نتیجهی دو تأویل پیشین است، زیرا انسان با حذف همهی پیشفرضها خود متعالی خویش را کشف میکند، یعنی انسان به عنوان سوبژه و شناسنده این مطلب را درک میکند که چیزی که دارای معناست، برای او معنا و اعتبار دا رد. این هستی متعالی شکل یک زندگی نیّتگون را دارد که هرگاه از چیزی در جهان با خبر شود، در همان زمان این آگاهی در حکم با خبریش از وجود خویش است. همان من که جهان را تبدیل به جهان پدیدار میکند، در این کار، از حضور خویشتن به مثابهی دگرگون کنندهی جهان با خبر است.
هوسرل در کتاب «تأملات دکارتی»(چهارمین تأمل) نوشت که از «پدیدارشناسی متوجه به موضوع»، به «پدیدارشناسی متوجه به خود (یا سوبژه)» میرسیم که در آن خود، خویشتن را همواره شکل میدهد و همه چیز را در پیوند با خود میسازد. این روش را میتوان تحویل یا ارجاع متعالی پدیدار شناسیک نامید، متعالی است چون خود را عریان میکند، خودی که همه چیز پیش آن دارای وجود و معنا میباشند، پدیدار شناسیک است چون جهان را تبدیل به پدیدار میکند، تحویل و تأویل است چون ما را به سرچشمهی معنا و وجود جهان تجربه پذیر، آنجا که تجربه میشود، باز میگرداند.(25)
نقش پدیدارشناسی هوسرل در هرمنوتیک
پدیدارشناسی هوسرل بزرگترین تأثیر را بر هرمنوتیک گذاشته است، تا آن جا که پل ریکور میگوید:«هرمنوتیک را باید شاخهای از درخت پدیدار شناسی دانست». پدیدار شناسی مفاهیم معنا و شناخت را از بنیان دگرگون کرد. هوسرل در نقدش از روانشناسی و نیز از تاریخیگری دیلتای مبحث اصلی هرمنوتیک را از نکتهی شناخت به تحویل
_______________________________
25. همان، ص 547 548.________________________________________
پدیدار شناسیک تبدیل کرد. هوسرل نخستین کسی بود که معنا و شناخت را موضوع اندیشهی متعالی و فرا رونده قرار داد، اندیشهای که حد اصلی و مقدم بر شناخت شناسی را مطرح میکند و تمامی عناصری را که جنبهی حاشیهای دارند(وپیش فرضهای نظری را) کنار میگذارد تا به جنبهی ناب و خالص خود چیزها برسد.
پس، هرمنوتیک دیگر منطق یا روش گونهی خاصی از دانش نیست (آنچه دیلتای علم انسانی مینامید) و رسالتش هم دیگر دفاع از منش ضد طبیعی علوم انسانی نیست، بلکه در گسترهی شناخت شناسی جدیدی که خود نتیجهی تحویل و تأویل متعالی است، معنا یافته است، خواندن و تأویل متن، بدین سان، کنار گذاشتن تمامی پیش فرضها و پیش نهادههای تاریخی نظری است ، تا ما با خلوص و حضور متن آشنا شویم. این گونه شناخت، آگاهی نیّتگون زندگی هر روزه را، و تمامی شاخههای علوم را اعم از علوم انسانی و طبیعی در بر میگیرد.
تلاش هوسرل برای گذر از تقابلهای علم طبیعی/ علم تاریخی، و توصیف /فهم، و برای رسیدن به ساختار درونی و نهایی شناخت اساساً تلاشی بود در زمینهی هرمنوتیک، هوسرل راه را برای هرمنوتیک گشود تا به بنیان هستی شناسی راه یابد. او اندیشهی مدرن را با این حقیقت آشنا کرد که هر پرسشی دربارهی هستی، پرسشی است در مورد شناخت هستی، و نشان داد که عینیت بدون بازگشت به کنشهای متعالی آگاهی که به هر ابژه عینیت میبخشد، بیمعناست. از سوی دیگر او نشان داد که هر پرسشی دربارهی معنا و شناخت، در بنیان خودپرسشی است هستی شناسیک، و هرمنوتیک، نقطهی مرکزی است، هم برای فهم سوبژه یا شناسنده و هم برای شناخت ابژه یا مورد شناسایی، تقابل قدیمی میان هستی و شناخت با کار هوسرل از میان رفته است. اگر هستی در حکم بازگشت به ذهنیتی خاص (سوبژهای) باشد، که آن را تجربه میکند، و آگاهی همواره به معنای شناخت هستی خاص باشد(یعنی حرکت نیّتگون که ابژهی آن از خود آن جدا نیست)پس میتوان هرمنوتیک را همان «هستی شناسی بنیادین» خواند. بر این اساس، تقابل میان هستی و آگاهی از میان میرود.(26)
_______________________________
26. ساختار و تأویل متن، ص 548 549.________________________________________
هوسرل متقدم و متأخّر
هستیشناسی فهم مسألهای است هرمنوتیکی که در هرمنوتیک هایدگر به صورت اصیل و صریح مطرح شد، در این نظریه، فهم نه همچون یک شیوهی شناخت، بلکه همچون شیوهای از وجود مطرح میشود.
به جای آن که بپرسیم: به چه شرطی ذهن شناسنده میتواند متن یا تاریخ را بشناسد؟ میپرسیم: هستندهای که هستی او بر فهم استوار شده است، چه نوع هستندهای است؟ به این ترتیب مسأله هرمنوتیک تبدیل میشود به تحلیل این هستی، یعنی دازاین(27)، که به واسطهی فهم وجود دارد.
این تحول و انقلاب در اندیشه از «پژوهشهای منطقی» هوسرل آغاز شد و به «هستی و زمان» هایدگر رسید، و در نتیجه، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد، بر این اساس، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است، یعنی آن وجه از هستی که از رهگذر فهم موجودیت دارد.
اکنون، این پرسش مطرح میشود که نقش پدیدارشناسی هوسرل در این تحول چه بوده است؟ در پاسخ میگوییم: سهم هوسرل در هرمنوتیک جنبهای دوگانه دارد. از یک سو، در واپسین مرحلهی پدیدار شناسی «نقد عینیت گرایی» به نتایج نهایی خود میرسد. این انتقاد از عینیتگرایی به مسألهی هرمنوتیک مربوط میباشد، نه فقط به گونهای غیر مستقیم، که ادّعای شناخت شناسی علوم طبیعی را مبنی بر این که یگانه الگوی معتبر روش شناسانه را برای علوم انسانی فراهم آورده است، رد میکند، بلکه به گونهای مستقیم نیز به آن مربوط میشود، زیرا تلاش دیلتای برای تدارک روش با همان میزانِ عینیت علوم طبیعی برای علوم انسانی را زیر سوءال میبرد.
از سوی دیگر، صورت نهایی پدیدارشناسی هوسرل تقدیر عینیتگرایی را به مسألهای اثباتی پیوند میزند که راه را به سوی هستی شناسی فهم هموار میکند، درونمایه این مسألهی تازه Lebensweltیا «زیست جهان» است، یعنی حدی از تجربهی مقدم بر رابطهی سوبژه و ابژه، که درونمایهی اصلی تمامی گونههای نوکانت گرایی بود.
حال، اگر هوسرل متأخر در این کار که میخواهد هستی شناسی فهم را به جای
_______________________________
27. Dasien.________________________________________
شناخت شناسی تأویل قرار دهد، درگیر میشود، باید گفت که نقش هوسرل متقدم در دورانی که از «پژوهشهای منطقی» تا «تأملات دکارتی» را دربر میگیرد، در این مورد سخت مشکوک است. البته هوسرل بود که با تعیین سوبژه یا ذهن همچون قطب نیّتمندی، و همچون موجودی هدفمند، و با معرفی، نه طبیعت، بلکه یک حوزهی دلالتی به عنوان همبستهی این سوبژه، راه را هموار کرد. و اگر از موضع هوسرل سالخورده و متأخر به صورت اوّلیهی پدیدارشناسی بنگریم، این پدیدارشناسی میتواند همچون نخستین چالش عینیت گرایی جلوهگر شود،زیرا آنچه را او پدیدارها مینامد، دقیقاً همبستهی زندگی نیّتمند، یعنی واحدهای دلالتاند که خود زادهی این زندگی نیّتمند هست.
با وجود این، ناگفته نماند که هوسرل متقدم فقط گونهای ایدهآلیسم جدید را بازسازی کرد که به نوکانت گرایی که علیه آن مبارزه میکرد بسیار نزدیک بود، ایدهآلیسم مبتنی بر این که فرو کاستنِ نهادههای جهان در واقع در حکم فرو کاستنِ مسألهی هستی به مسألهی معنای هستی است، و معنای هستی به نوبهی خود به همبستهی سادهی شیوههای ذهنی نیّت تقلیل مییابد.
سرانجام، علیه همین هوسرل متقدم، یعنی علیه گرایشهای افلاطونی کردن و ایدهآلیستی کردنِ نظریهی معنا و نیّتمندی او بود که نظریهی فهم پیریزی شد. و اگر هوسرل متأخر به سوی این هستی شناسی رفت، از این رو بود که تلاش او برای فرو کاستن هستی شکست خورده بود، و در نتیجه، دستاورد فرجامین پدیدار شناسی از آن طرح اولیه دور شده بود. پدیدارشناسی، به رغم خود، به جای کشف یک سوبژه یا ذهن ایدهآلیست که در نظام معنایی خود محصور است، هستی زندهای را کشف کرد که همواره افق تمامی مقاصدش، جهان است.(28)
ماحصل و مرور
پدیدارشناسی اصطلاحی است که هم کاربرد فلسفی دارد و هم کاربرد غیر فلسفی. کاربرد غیر فلسفی آن بر روشی اطلاق میشود که بر معرفت توصیفی در مقابل معرفت تبیینی تأکید دارد، این اصطلاح در علوم طبیعی خصوصاً فیزیک رایج و معروف است. و در
_______________________________
28. هرمنوتیک مدرن، مقالهی «وجود و هرمنوتیک» نوشتهی پل ریکور، ص 114 118.________________________________________
کاربرد فلسفی، مقصود پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربه بیواسطه برای انسان آشکار میشوند، بر این اساس، پدیدارشناس میکوشد پیش فرضهای تجربه نشده را کنار نهد و روشی را به کار گیرد که بتواند از معانی ذاتی و ماهوی پرده بردارد و آنها را بدون هیچگونه حجاب و مانعی توصیف کند.
رویکرد خاصّ فلسفی در پدیدارشناسی به اوایل قرن بیستم باز میگردد و نخستین تدوین نهضت پدیدارشناسی در کتابی که از سال 1913 تا 1930 میلادی زیر نظر ادموند هوسرل تدوین گردید، انجام گرفت. از ادموند هوسرل به عنوان موءسس نهضت پدیدارشناسی یاد میشود، و پس از وی این حرکت فکری در آلمان گسترش یافت و پس از حدود سالهای 1930 تا دههی 1960 نهضت پدیدارشناسی در فرانسه رواج یافت و فرانسویان کوشیدند علایق و نگرشهای پدیدارشناسی را با علایق و نگرشهای اگزیستانسیالیسم تلفیق نمایند.
توصیف مستقیم پدیدارهایی که در تجربهی بیواسطه آشکار میشوند، پرهیز از فرو کاهش مفرط که با ژرفنگری و امانتداری در شناخت ذات و ماهیت پدیدارهای تجربه منافات دارد، التفات و توجه هذن داننده به متعلق و ابژهی معرفت، و تعلیق حکم یا حکم پرهیزی و بالاخره کشف ذات و ماهیت مشترک که میان همهی پدیدارهای تجربه و فراسوی آنهاست، از ویژگیهای رهیافت پدیدارشناسانه است.
برنتانو یکی از چهرههای پیشتاز در پدیدارشناسی است که نظریهی «عینهای ناموجود» را مطرح کرد. وی این نظریه را بر اساس روانشناسی تشریحی عنوان نمود، و مقصود این است که از جنبهی روانشناسی تشریحی سر و کار ما با کنشهای آگاهی است، نه با پرسشهای هستی شناسانه دربارهی ابژه یا متعلّق آگاهی. این ابژهها یا عینها گرچه در عالم خارج ممکن است واقعیت داشته باشد، ولی واقعیت و هستی آنها مورد توجه نفس به عنوان فاعل و کنشگر درک و آگاهی نیست. از این مطلب به عنوان «روی آوری آگاهی» نیز تعبیر شده است.
پس از برنتانو، شاگردش ماینونگ نظریهی «عینهای آگاهی» را مطرح کرد، مقصود وی از «عینهای آگاهی» این است که معرفت و آگاهی از آن جهت که فعل و کنش نفسانی و ذهنی است به متعلق نیاز دارد، حال آن متعلق ممکن است به عنوان واقعیت عینی یا ایدهآل ارزشی نداشته باشد، امّا به عنوان متعلق آگاهی از گونهای واقعیت برخوردار است، و هیچ محض نیست، زیرا دربارهی هیچ، هیچ چیز نمیتوان گفت.
این سخن ماینونگ، یادآور سخن معروف فلاسفه اسلامی است که گفتهاند: از معدوم مطلق نمیتوان خبر داد. و انسان از هر چه خبر میدهد باید به گونهای از واقعیت برخوردار باشد، حال یا واقعیت آن، عینی و محقق است و یا فرضی و تقدیری.
ادموند هوسرل موءسس اصلی پدیدارشناسی به شمار میرود، وی، نظریهی عینهای آگاهی را بازسازی کرد و میان آگاهی به عنوان واقعیتی نفسانی و عینهای آگاهی که متعلّق آگاهیاند، تفکیک کرد. آنچه به هنگام حصول آگاهی برای انسان پدیدار میشود، عینهای آگاهی است، نه واقعیتهای نفسانی که در درون نفس و ذهن انسان رخ میدهند، مگر آن که انسان خود آن واقعیتها و کنشهای نفسانی را مورد التفات قرار دهد و بازنگری کند. در این صورت به عینهای آگاهی یا متعلّقهای شناخت مبدّل خواهند شد.
عینهای آگاهی، همانگونه که از فعالیتها و رخدادهای نفسانی جدا میگردند، از واقعیتهای عینی و خارجی نیز جدا میشوند، عینهای آگاهی در حقیقت معلوم بالذاتاند که با علم و آگاهی حصولی (صور ذهنی) اتحاد دارند، و در نتیجه جنبهی معنایی و مفهومی دارند، نه مصداقی. و لذا کلیاند نه جزئی و متشخص. بر این اساس، میتوان معنا را از واقعیت جدا کرد. این سخن هوسرل یادآور این دیدگاه فلاسفهی اسلامی است که ادراک خواه، حسی یا خیالی باشد و خواه عقلی، کلی است، و جزئیت از ویژگیهای مصداق و وجود عینی است، نه وجود ذهنی. و این که ادراکات حسی یا خیالی را جزئی دانستهاند از باب وصف به حال متعلق شیء است نه وصف خود شیء.(29)
تفکیک و جداساختن عینهای آگاهی از ابژهها و واقعیتهای خارجی، ناشی از اصل حکم پرهیزی در پدیدارشناسی است، که مورد توجه اکید هوسرل نیز بوده است. بنابر این،
_______________________________
29. ر.ک: بدایة الحکمة، ونهایة الحکمة، مبحث علم و عالم و معلوم (تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی).________________________________________
آنچه در مقام آگاهی مورد نظر است، ماهیت و ذات محض معلوم است، پیراسته از هر گونه حکم و داوری هستی شناسانه و غیره، و بدین جهت است که انسان میتواند ذات معلوم را به صورت ناب شهود کند، و ادراکی کلی و ناب را چون ادراکهای ریاضی به دست آورد، که کلیت آنها پیشینی است نه پسینی.
نظریهی «شهود ذات» هوسرل یادآور اصل وضوح و تمایز دکارت به عنوان بنیادیترین اصل معرفت شناسی است. با این تفاوت که دکارت وجود نفس را به عنوان شالودهایترین مصداق این اصل میدانست، ولی هوسرل حتی وجود نفس را نیز در پرانتز میگذارد، و معتقد است شهود ذات به صورت ناب وقتی حاصل میشود که از هرگونه حکمی، حتّی حکم هستی شناختی دربارهی وجود ذات نیز، مجرد و رها باشد. در این جا هوسرل از« مَنِ» متعالی و برین سخن میگوید، و مقصود این است که اگر چه در شرایطی معمولی وجود نفس را در فعل آگاهی نمیتوان نادیده گرفت، ولی من برین و متعالی میتواند خود را بدون هیچگونه توجهی به واقعیت و هستیاش، شهود کند. چنان که آگاهی نسبت به اشیای خارجی نیز توسط من برین و متعالی صورت میگیرد. اصولاً هیچ چیزی را نمیتوان تصور کرد مگر آن که در وضعیت عین آگاهی قرار گیرد، یعنی فارغ از جنبهی انتولوژیک و هستیشناسانهاش، مورد توجه نفس قرار گیرد. این نظریهی هوسرل به نوعی ایده آلیسم گرایش دارد. بدین جهت پدیدارشناسان پس از وی آن را نپذیرفتند، چنان که هایدگر کوشید تا پدیدار شناسی را در خدمت هستیشناسی هرمنوتیکی خویش قرار دهد.
یکی از مفاهیم مهم و کلیدی در اندیشهی هوسرل، مفهوم «نیتمندی» است. هرگونه آگاهی نیتمند است، یعنی به سوی ابژهای روی آور و متوجه است. مقصود این نیست که آگاهی نیازمند متعلّق است و سوبژه با ابژه ارتباط دارد، این مطلب را دیگران نیز گفتهاند، مقصود هوسرل از این سخن این است که معناداری ابژه از جانب سوبژه شکل میگیرد. درکی کلی و ناب از ماهیت که انسان از قبل دارد، هنگامی که ذهن با ابژهای خاص ارتباط برقرار میکند، آن معنای کلی و خالص به آن ابژه تعلّق پیدا میکند. و بدین طریق این سوبژه و ذهن است که به ابژه و عین معنا میدهد. و از طرفی ابژه نیز از آن جهت که مصداق معنای کلی است، در تحقق یافتن حکم این همانی موءثر است. و بدین صورت ذهن و عین و سوبژه و ابژه بر یکدیگر تأثیر میگذارند. از نظر هوسرل، این حکم در صورتی که انسان از قبل درک کلی و خالص از ماهیت نداشته باشد نیز صادق است، زیرا در آن صورت نیز ذهن به تحصیل مصداق یا ابژهای که با آن روبهرو شده است میپردازد، و از این طریق به معنای کلی راه مییابد، آنگاه آن را بر مصداق مزبور منطبق میسازد. این کار «تحلیل نیتگون» نام دارد. و بیانگر این مطلب است که معنای هر چیز نخست در آگاهی و حوزهی ذهن ساخته میشود.
هوسرل، در پدیدارشناسی خود روش تحویل و ارجاع را بهکار گرفته است. نخست تحویل پدیدار شناسیک اعمال میشود و واقعیتهای جهان به پدیدار تبدیل میشوند. زیرا در این تحویل و ارجاع ذهن ما از متعلّق آگاهی به پیشفرضهای آگاهی یا معانی کلی که در ذهن است منتقل میشود. در نتیجه، ابژه یا متعلّق آگاهی به پدیدار و ذاتی که مکشوف ذهن ماست تبدیل میشود(= تحویل پدیدارشناختی).
در مرحلهی بعد تحویل و ارجاع آیدتیک صورت میگیرد. در این تحویل ذاتی که برای ذهن ما پدیدار گشته و مکشوف شده است، معنایی کلیتر و شاملتر پیدا میکند، به گونهای که از هرگونه قید و محدودیت رها میشود. و در حقیقت درک ماهیت به صورت ناب و خالص به دست میآید.
نتیجهی دو تحویل مزبور، تحویل و تأویل متعالی است. یعنی انسان با حذف همهی پیشفرضها خود متعالی خویش را کشف میکند. این هستی متعالی که جهان واقعیت را به جهان پدیدار تبدیل میکند، اینک از حضور خویشتن به عنوان دگرگون کنندهی جهان با خبر است. یعنی آنچه در این مرتبه برای نفس انسان پدیدار میگردد، خودِ متعالی اوست. بدین طریق، از پدیدارشناسی ناظر به موضوع یا ابژه به پدیدارشناسی ناظر به خود یا سوبژه میرسیم.
دستاورد هرمنوتیکی پدیدارشناسی هوسرل این است که برای فهم اشیاء یا متنها باید همهی پشفرضها را کنار گذاشت تا به جنبهی ناب و خالص آنها دست یافت. این روش به علوم انسانی اختصاص ندارد، بلکه همهی شاخههای علوم بشری را دربرمیگرد. بر این اساس، تقابل میان علوم طبیعی و علوم انسانی از نظر روش شناسی، که پیش از وی سخت اذهان را به خود مشغول کرده بود، از میان میرود، زیرا آنچه در این جا تعیین کننده است منِ متعالی انسان است، نه متعلق و موضوع شناخت. هر پرسشی دربارهی هستی در حقیقت پرسشی است دربارهی شناخت هستی که سرانجام به شناخت سوبژه یا شناسنده میرسد. حاصل آن که در پدیدارشناسی هوسرل، ابژه یا متعلق شناخت، سوبژه یا فاعل شناخت، و شناخت نیّتگون، همگی در کنش هرمنوتیکی حضور دارند، بدین جهت، میتوان آن را هستی شناسی بنیادین نامید که بر اساس آن تقابل میان هستی و آگاهی، و ذهن و عین از میان میرود.
با توجه به نکات یاد شده روشن میشود که پدیدارشناسی هوسرل راه را برای هستی شناسی فهم که بعد از وی توسط هایدگر مطرح شده گشود، بر اساس این تحول، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد. از این نگاه، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است. این اندیشهای است که در دوران پایانی زندگی هوسرل مطرح شد. و از این جهت به هوسرل متأخر شهرت یافته است. آنچه وی در دوران نخستین زندگی خویش مطرح کرده بود، چالشی بود در برابر عنیتگرایی و در عین حال صبغهی ایدهآلیستی داشت، زیرا جهان واقع به جهان ذهن یا جهان معنا فرو کاسته شده بود، امّا هوسرل سرانجام از این طرح اوّلیه خویش دست شست، و از پدیدارشناسی معنا به هستیشناسی فهم روی آورد، یعنی از پدیدارشناسی که در پی کشف یک سوبژه یا ذهن ایدهآلیست و محصور شده در نظام معنایی خود بود، به کشف هستی زندهای (فهم) راه یافت که همواره افق تمامی مقاصدش جهان واقعیت است، نه ماهیتهای کلی یا معانی انتزاعی ذهنی.
اصطلاح Phenomenology(فنومنو لوژی = پدیدار شناسی) از واژهی یونانی
Phainomenonبه معنای چیزی که خود را مینمایاند یا پدیدار است گرفته شده است. اصطلاح فنومنولوژی هم کاربرد فلسفی و هم غیر فلسفی دارد. در علوم طبیعی به ویژه در رشتهی فیزیک، به پدیدار شناسیهای غیر فلسفی برمیخوریم. دانشمندان معمولاً از اصطلاح پدیدار شناسی، تأکید و برداشت توصیفی در مقابل تبیینی رشتهی علمیشان را مراد کردهاند. در پدیدار شناسی فلسفی نیز چنان که ریچارد اشمیت(1) در مقالهاش تحت عنوان «فنومنولوژی» در دایرة المعارف فلسفه(1967م) ویراستهی پل ادواردز خاطرنشان میکند، دو معنای متمایز یافت میشود. معنای قدیمتر و گستردهتر این اصطلاح عبارت است از هر نوع مطالعه توصیفی یک موضوع یا رشتهی تحقیقی که توصیفگر پدیدارهای مشهود است. معنای دوم، معنایی است محدودتر و مربوط به قرن بیستم که آن را رهیافتی فلسفی میداند که روش پدیدارشناختی را به کارمیبرد.
فنومنولوژی فلسفی به عنوان رهیافتی عمده در فلسفهی قرن بیستم، صورتهای مختلفی دارد. فی المثل میتوان بین فنومنولوژی استعلایی ادموند هوسرل، فنومنولوژی وجودی ژان پل سارتر و موریس مرلو پونتن و فنومنولوژی هرمنوتیک هایدگر و پل ریکور فرق گذاشت. هدف اوّلیهی
_______________________________
1. Richard Schmit.________________________________________
فنومنولوژی فلسفی، پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربهی بیواسطه آشکار میشود، لذا این امکان را به پدیدار شناسی میدهد که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند. بدین ترتیب فنومنولوژی میکوشد خود را از پیش فرضهای تجربه نشده آزاد کند، و از توضیح علّی و سایر تبیینهای دیگر بپرهیزد، و روشی به کاربرد که توصیف آنچه را که آشکار میشود یا شهود یا کشف حجاب از معانی ذاتی را ممکن سازد.
یکی از نخستین تدوین و تنسیقهای نهضت پدیدار شناسی در کتابی که از سال 1913م تا 1930م انتشار یافت و زیر نظر ادموند هوسرل تدوین شده بود، مطرح شد. سایر ویراستاران این اثر عبارت بودند از پدیدار شناسان برجستهای چون موریتس گایگر(19371880م)، الکساندر فندر (19411870م) آدولف رایناخ(1883 1917م) ماکس شلر(1874 1928م)، مارتین هایدگر و اسکاربکر(1889 1964م).
معمولاً هوسرل موءسس و موءثرترین فیلسوف پدیدار شناسی شمرده میشود، و در پی آن، نخستین پدیدار شناسان در چند دانشگاه آلمان، مخصوصاً در گوتینگن و مونیخ، پیدا شدند. مهمترین پدیدار شناسان که در خارج از نفوذ عظیم هوسرل بر فنومنولوژی قرار دارند، عبارت بودند از ماکس شلر، که خود متفکری مستقل و مبتکر بود، ومارتین هایدگر، که یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم شد، تا سالهای 1930م که کانون این نهضت به فرانسه منتقل شد، فنومنولوژی عمدتاً فلسفهای آلمانی بود... از حدود سالهای 1930م تا دههی 1960م، پدیدار شناسی فرانسه با کارهای ژان پل سارتر، موریس مرلو پونتن، گابریل مارسل، پل ریکور و دیگران، به عنوان یکی از مراحل پیشتاز فلسفهی پدیدارشناسی شناخته و محرز گردید. نکتهی شایان ذکر در این مورد این است که فرانسویان کوشیدند علایق و نگرشهای پدیدارشناسی را با علایق و نگرشهای اگزیستانسیالیسم تلفیق کنند.
ویژگیهای پدیدار شناسی فلسفی
1. ماهیت توصیفی: هدف پدیدار شناسی همواره این بوده است که یک دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیق باشد. شعار پدیدار شناسی«به سوی ذات خود اشیا»، بیانگر عزم اعراض از نظریهها و مفاهیم فلسفی و روی آوردن به شهود و توصیف مستقیم پدیدارهاست؛ آن چنان که در تجربهی بیواسطه آشکار میشوند. پدیدار شناسی، در صدد توصیف دقیق مظاهر پدیداری در تجربهی انسانی است.
2. مخالفت با فرو کاهش مفرط: پدیدار شناسی میکوشد از اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط(2) پرهیز کند و در صدد آن است که تنوّع، پیچیدگی، و غنای تجربه را بیان کند. مخالفت با فروکاهش مفرط ما را از قید سبق ذهنهای غیر انتقادی که مانع آگهی از خصوصیت و تنوع پدیدارهاست، آزاد میکند و به ما اجازه میدهد که تجربهی بیواسطه را وسیعتر و عمیقتر کنیم، و در نتیجه توصیفهای دقیقتر از این تجربه را ممکن میسازد. فی المثل، هوسرل به صور مختلف به اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط نظیر اصالت روانشناسی که میکوشید همهی پدیدارها را به حدّ پدیدارهای روانی و روانشناختی فرو کاهد، حمله میکرد. پدیدار شناسان با مخالفت با اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط، در صدد آنند که هر چه امینتر با پدیدارها به عنوان پدیدار سروکار داشته باشند.
3. التفات: یک ذهن دانند ، همواره به یک موضوع یا متعلق التفات دارد؛ و التفات، ویژگی همهی آگاهیها را به عنوان آگاهی از چیزی تعریف میکند. همهی اعمال آگاهی، معطوف به تجربهی چیزی است، یعنی موضع و متعلق التفات.
از نظر هوسرل که این اصطلاح را از استادش فرانس برنتانو(3) (19171838م) گرفت، التفات شیوهای است برای توصیف این که چگونه آگاهی پدیدار را برمیسازد.
4. تعلیق پدیدار شناختی: از نظر بسیاری از پدیدار شناسان، تأکید بر تحویل ناپذیری تجربهی بیواسطهی التفاتی، متضمن در پیش گرفتن تعلیق پدیدارشناختی است که آن را به تعلیق حکم یا روش«در پرانتز نهادن»(4) تعریف میکنند. گاهی، تعلیق را به علم یا فلسفهی بدون پیشفرض تعریف میکنند، ولی اغلب پدیدار شناسان آن را ناظر به آزادسازی
_______________________________
2، Reductionism.
3. Faranz Brentano.
4. Bracketing.________________________________________
پدیدارشناسی از پیشفرضهای بررسی نشده یا رهایی از تصریح و روشن سازی پیشفرضها، (نه انکار وجود آنها) تعبیر میکنند.
5. شهود ذات: درک و دریافت ماهیتها غالباً به تحویل شهودی(5) توصیف میشود و با کلمه eidosیونانی ارتباط دارد، هوسرل این کلمه را با فحوای افلاطونی آن اقتباس کرد، و از آن ذوات کلی را قصد نمود، چنین ذواتی بیانگر چیستی اشیاءاند؛ یعنی خواص ذاتی ولایتغیر پدیدارها که به ما اجازه میدهند پدیدارها را همچون پدیدارهای یک نوع خاص بشناسیم. پدیدارشناسان در شهود ذوات میکوشند ساختارهای ذاتی را که در پدیدارهای خاصّی تجسّم یافته است، از قید رها سازند. کار با دادههای خاص و جزئی آغاز میشود، یعنی پدیدارهای خاص که جلوههای تجربههای التفاتیاند. هدف کانونی روش پدیدارشناسی، همانا انکشاف چیستی یا ساختار ماهوی تجسم یافته در دادههای خاص است.
پدیدار شناس، پس از گردآوری نمونههای متنوعی از پدیدارهای خاص، در طلب هستهی نامتغیری که تشکیل دهندهی معنای ذاتی و ماهوی پدیدارهاست، برمیآید. پدیدارشناس به تدریج ملاحظه میکند که پدیدارها صورتهایی به خود میگیرند که ماهوی شمرده میشوند، وقتی که ماهیت کلی دریافت شود پدیدارشناس به شهود ذات نایل شده است.(6)
برنتانو و پدیدارشناسی
یکی از چهرههای پیشتاز در زمینهی پدیدارشناسی فرانس برنتانو(7)(1838 1917) است. وی نخست کشیش کاتولیک شد و مدتی در وورتسبورگ(8) و وین کرسی تدریس داشت. امّا در 1873 کلیسا را رها کرد و در سال 1895 از استادی دست کشید و در فلورانس خانه گزید و با شروع جنگ جهانی اوّل روانهی سوئیس شد.
برنتانو در 1874کتاب «روانشناسی از
_______________________________
5. eidetic vison.
6. دین پژوهی، مقالهی پدیدارشناسی دین، ترجمهی بهاء الدین خرمشاهی، ص 168 175.
7. Franz Brentano.
8. Wurtzburg.________________________________________
دیدگاه تجربی» را منتشر کرد. وی، روانشناسی را علم پدیدههای نفسانی میداند، و مقصودش روانشناسی تشریحی است نه روانشناسی ژنتیک. روانشناسی تشریحی عبارت است از بررسی کردارهای نفسانی در رابطه با اشیاء و ابژهها آن گونه که در خود کردارهای نفسانی جای دارند. هر کردار نفسانی که با آگاهی همراه است به چیزی روی میآورد، اندیشیدن، اندیشیدن به چیزی است، و خواستن، خواستن چیزی است. ما میتوانیم عین یا ابژه که متعلّق فعل آگاهانه نفس است را ناموجود بگیریم و پیرامون ماهیت یا وضع برون ذهنی آن پرسشی طرح نکنیم. از نظر برنتانو، روانشناسی تشریحی نمیگوید که عینها (متعلقها)ی آگاهی جدا از آگاهی وجود ندارند، امّا آنها را ناموجود میگیرد، زیرا سر وکار وی با کردارهای نفسانی یا کردارهای آگاهی است نه با پرسشهای هستی شناسانه دربارهی بود و نبود واقعیت برون ذهنی.
روشن است که هنگام در نظر گرفتن آگاهی، هم میتوان به عینهای ناموجود آگاهی چشم دوخت، و هم به رابطهی روی آوری نفس به متعلق آگاهی بدون در نظر گرفتن متعلق آن، برنتانو جنبهی دوم را مورد توجه خود قرار داده است. وی، سه گونهی اصلی از رابطهی روی آوری را از هم باز میشناسد.
الف: روی آوری در حد باز نمودهای ساده که در آن مسألهی صدق یا کذب مطرح نمیشود (تصور مطلق، تصور منهای حکم و تصدیق).
ب: روی آوری به صورت تصدیق یا تکذیب(تصور همراه با تصدیق و حکم).
ج: خواستها و احساسهایی که به صورت خوشایندی یا ناخوشایندی نمایان میشوند.
برنتانو، همانگونه که به وجود حکمهای منطقیای که آشکارا درستند باور دارد، همچنین به احساسهای اخلاقیای که آشکارا درست یا برحقاند باور دارد. بدین معنا که خوبیهایی هست یا عینهای (ابژههای) مورد پسند یا خوشایند اخلاقیای وجود دارد که آشکارا و همیشه نسبت به خوبیهای دیگر برتر شمرده میشوند. امّا جنبهی مهم اندیشهی برنتانو از دیدگاه پدیدارشناسی نظریهی روی آوری آگاهی است.(9)
_______________________________
9. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج7، ص 418 420.________________________________________
ماینونگ و عینهای آگاهی
باریک اندیشیهای برنتانو در برخی از فیلسوفانی که آنان را گاه بر روی هم مکتب اتریشی مینامند، اثر کرده است. یکی از آنان الکسیوسی ماینونگ(10)(1853 1920) است. وی، در وین شاگرد برنتانو بود و سپس استاد فلسفه در گراتس شد. ماینونگ در نظریهی عین هایش(11) میان چندگونه عین (ابژه) فرق میگذارد. در زندگانی عادی ما از اصطلاح «عینها» چیزهای موجود جزئی همچون درختها، سنگها، میزها، و مانند آنها را میفهمیم. امّا اگر «عینها» را همچون عینهای آگاهی در نظر بگیریم، به آسانی میتوانیم دید که گونههای دیگری نیز در کار است. برای مثال، عینهای ایدهآل(ایدهای)، همچون ارزشها و عددها، نیز هستند که میتوان گفت واقعیت دارند، اگر چه وجودشان به آن معنایی نیست که درختها و گاوها وجود دارند. همچنین عینهای خیالی مانند کوه زرین یا پادشاه فرانسه، واقعیت دارند، اگر چه هیچ کوه زرینی در کار نیست، و فرانسه سالهاست که پادشاه ندارد. امّا اگر ما از کوه زرین سخن میگوییم میباید از چیزی سخن گفته باشیم، زیرا دربارهی هیچ، هیچ نمیتوان گفت. این جا یک عین در برابر ذهن حاضر شده است، اگر چه در برابر آن هیچ چیزی که وجود بیرونی داشته باشد، در کار نیست. نظریهی م kایونگ به چشم دوختن بر عینهایی یاری کرد که عینهای آگاهی شمرده میشوند، امّا، به اصطلاح برنتانو، ناموجودند.(12)
ادموند هوسرل و پدیدارشناسی
بنیانگذار اصلی جنبش پدیدارشناسی ادموند هوسرل(13)(1859 1938) از شاگردان برنتانو میباشد، وی، پس از گرفتن دکتری ریاضیات در وین به کلاسهای درس برنتانو رفت(1884 1886) و نفوذ برنتانو در وی سبب شد که به فلسفه روی آورد. سپس استاد فلسفه در گوتینگن شد و پس از آن در فرایبورگ به تدریس فلسفه پرداخت، جایی که مارتین هایدگر در میان شاگردانش بود.
هوسرل در 1891«فلسفهی حساب» را
_______________________________
10. Alexius Meinong.
11. Gegenstandstheoie.
12. کاپلستون، تاریخ فلسفه ، ج7، ص420.
13. Edmund Husserl.________________________________________
منتشر کرد و در آن به اصالت روانشناسی گرایش نشان داد، یعنی بنیاد نهادن منطق بر روانشناسی. امّا انتقاد ریاضیدان و منطقدان نامدار گوتلب فرگه(14) (1848 1925) بر این نظریه سبب شد که هوسرل در کتاب «پژوهشهای منطقی»(1900 1901) آشکارا بر آن شد که منطق را نمیتوان به روانشناسی فرو کاست. سر وکار منطق با سپهر معناست، یعنی با آنچه مورد نظر است یا بدان روی آورده شده است. به دیگر سخن، باید میان آگاهی به عنوان واقعیات نفسانی یا رخدادها و تجربهها و عینهای آگاهی که مورد نظر است فرق گذشت، آنچه نزد آگاهی یا برای آگاهی پدیدار میشود مطلب دوم است، نه مطلب اوّل. واقعیات نفسانی، یا تجربهها و رخدادها پدیدار نمیشوند، بلکه در متن زندگی درونی ما هستند و بر ما میگذرند. البته، کردارهای نفسانی را با دقت و باریک اندیشی میتوان به پدیدارهای آگاهی فرو کاست، ولی در این صورت کردارهای واقعی نفسانی نخواهند بود، بلکه اموری خواهند بود که بر آگاهی پدیدار میشوند و در نظر گرفته میشوند.
این سخن هوسرل را میتوان این گونه توضیح داد که هنگامی که برای انسان آگاهی و ادراک حاصل میشود، نوعی فعالیت و کنش نفسانی انجام میگیرد. و تجربهها و رخدادهایی در نفس انسان پدید میآید. این کنشها و رخدادها و تجربهها به خودی خود آگاهی به شمار نمیرود، آگاهی عبارت است از التفات و توجه نفس به چیزی که متعلّق آگاهی و به اصطلاح ، معلوم بالعرض میباشد. حال، اگر انسان فعالیتها و تجربههای نفسانی خود را با توجه ثانوی و مستقل مورد نظر قرار دهد. در این صورت همین تجربهها متعلق شناسایی او قرار گرفته، و پدیدار معرفتی به شمار میروند، نه صرف کردارها و رخدادهای نفسانی و روانی.
لازمهی اصل یاد شده این است که میتوان واقعیتها و اشیا را از معانی جدا کرد. هر واقعیتی، خواه در جهان طبیعت رخ دهد یا در نفس و ذهن انسان، جزئی و متشخص است، در حالی که معناها کلیاند. پس معناها همان ماهیاتاند که جنبهی کلیت و عمومیت دارد. نه وجودها و واقعیتها که جزئی و شخصیاند.
هوسرل، در کتاب «ایدههایی برای
_______________________________
14. Gottlob Frege.________________________________________
پدیدارشناسی ناب و فلسفهی پدیدارشناسیک»(15) از شهود ذات سخن گفته است، در ریاضیات ناب، برای مثال، شهودی از ذاتها در میان است که پدید آورندهی گزارههایی است که کلیت بخشیهای تجربی نیستند، بلکه به گونهی دیگری از گزارهها تعلق دارند، یعنی گزارههای پیشیناند(16) و پدیدارشناسی در کل عبارت است از تحلیل وصفی ذاتها یا ساختهای ایدهای) eide(.
نکتهای که هوسرل بر آن تأکید میکند (و از ارکان پدیدارشناسی به شمار میرود) معلّق گذاشتن حکم یا حکم پرهیزی نسبت به وضع یا رابطهی هستی شناسیک یا وجودی عینهای آگاهی است. بر این اساس، وجود داشتن آنچه بر آگاهی انسان پدیدار شده است، در پرانتز قرار میگیرد. مثلاً اگر من بخواهم دربارهی تجربهی حسی زیبایی تحلیلی پدیدار شناسیک انجام دهم، هرگونه حکمی دربارهی ذهنی یا عینی بودن زیبایی را معلّق میگذارم و تنها به ساخت اساسی تجربه حسی زیبایی، آنچنان که بر ذهن پدیدار شده است، چشم میدوزم.
هوسرل با این نگرش پدیدار شناسانه در پی آن بود که فلسفه را بر پایهی استواری قرار دهد. وی، این مطلب را در کتاب «فلسفه در مقام علم استوار»(17)(1910 1911) مورد توجه قرار داد. او، در این نگرش همان ایدهای را دنبال میکند که پیش از او دکارت مطرح کرده بود، یعنی رفتن به فراسوی همهی پیش انگارهها، به سوی چیزی که هیچ شک و پرسشی دربارهی آن نمیتوان داشت. بنابراین، کاربرد حکم پرهیزی نزد هوسرل با کاربرد شک روش شناسیک نزد دکارت همانندی دارد. در واقع هوسرل فلسفهی دکارت را پیشاهنگ پدیدارشناسی میدید. با این حال، تأکید میکرد که وجود یک نفس به عنوان یک گوهر روحانی یا موجود اندیشنده که دکارت آن را مسلّم گرفته بود، نیز باید در پرانتز قرار گیرد، البته، وجود« من» را نمیتوان به آسانی حذف کرد. امّا آن ذهنی(سوژهای) که از نظر ارتباط با عین (ابژهی) آگاهی به آن نیاز داریم، «مَنِ برین»(18) یا منِ ناب است.
_______________________________
15. Ideen zu einer reinen phanomenologischen philosophie.
16. a priori propositions.
17. Philosophie als strenge Wissenschaft.
18. transcendentalego.________________________________________
کاربرد روش شناسیک «حکم پرهیزی» هوسرل، اگر چه به خودی خود با ایدهآلیسم ملازمه ندارد، امّا با کوششی که هوسرل برای استنتاج آگاهی از من برین و وابسته کردن واقعیت جهان به آگهی میکند، در جهت ایده باوری گام برمی دارد. هیچ چیزی را نمیتوان تصور کرد مگر آن که عینی (ابژهای) برای آگاهی باشد. پس، این آگاهی است که به عین شکل میدهد. این جهتگیری ایدهآلیستی در کتاب «منطق صوری وبرین»(19)(1929) روشنتر به چشم میخورد. در این کتاب و در کتاب «اندیشهگریهای دکارتی»(20)(1931) منطق و هستی شناسی کما بیش با هم یکی میشوند. روشن است که این گذار به ایده آلیسم تکیهای را که هوسرل در اصل بر «حکم پرهیزی» میکرد، در نظر پدیدارشناسان دیگر بیاعتبار کرد. برای مثال مارتین هایدگر هیچ نیازی به حکم پرهیزی نمیشناخت و کوشید تا روش پدیدارشناسی را برای پرورش یک فلسفهی غیر ایدهآلیستی از هستی به کار بَرَد.(21)
عنصر نیت در پدیدار شناسی هوسرل
از نظر هوسرل، آگاهی در بُن و گوهرش«نیتمند» است، هرگونه آگاهی نیّتی است به سوی چیزی. یعنی هر سوبژه صرفاً به دلیل رویکردش به ابژه وجود دارد. این هستهی بنیانی دیدگاه هوسرل است.هرگونه کنش آگاهی، برای این که کنش باشد نیازمند ابژهای است. هر آگاهی، آگاهی کسی است به سوی چیزی، گوهر و خوی سوبژه وابسته است به منش کنشی که ابژه را درک کرده است، یا به زبان هوسرل، هم شکل است با منش کنش، پس ما اگر بخواهیم به آن گسترهای برسیم که در آن، چیزها، ناب و رها از هر گونه تعیّن به نظر آیند، باید روشی را بیابیم که ما را به موضوعهای اصیل و کنشهای آغازین (رها از هر گونه پیشنهاد و پیش فرض) برساند،کنشهای نیتمند یک انسان بالغ و متمدن پیچیدهاند، آنچه منظور اوست، یعنی معنا، از لایههای بیشمار معناها تشکیل شده است؛ پس، معنای کلی آنها میتواند در
_______________________________
19. Formale und transzendentale Logik.
20. Me ditations cartesiennes.
21. کاپلستون،تاریخ فلسفه، جلد هفتم، ص 420 423.________________________________________
محتواهای معنایی خود دانسته شود و تحلیل گردد، محتواهایی که هر یک به سهم خود نیتمند میباشند.
مفهوم نیّت و نیتمندی در اندیشهی هوسرل جنبهی کلیدی دارد، چنان که در مباحث هرمنوتیک نیز اهمّیت بسیاری یافته است. نیّتمندی بدین معنا نیست که چیزی خارجی، به گونهای با آگاهی انسان مرتبط میشود، بلکه اساساً کنشی است که معنا را میآفریند، یعنی عین و متعلق هر کنش آگاهی از سویهی معنایی آن جدا نیست. در فلسفهی هوسرل ابژه و ساختار اندیشه یکدیگر را میسازند، اندیشه نخست به ابژه معنا میدهد، سپس به سوی این همانی ابژه و معنا جهت میگیرد.(22)
توضیح این سخن این است که چنان که پیش از این بیان شد معنای ناب و خالص وقتی به دست میآید که ذات و ماهیت بدون هیچگونه پیرایه و پیشفرض دریافت و درک شود، بدین جهت معنا از ویژگی کلیت برخوردار است. بنابراین، آنگاه که انسان با واقعیتی خاص تماس معرفتی برقرار میکند و آن شیء متعلق آگاهی او واقع میشود، انسان درکی خالص و کلی از ماهیت و ذات آن چیز دارد، این معنا توسط ذهن و سوبژه به عین یا ابژهی خارجی تعلق میگیرد. پس این اندیشه است که به ابژه معنا میدهد، و چون این معنای کلی در مصداق جزئی تعیّن مییابد حکم به این همانی ذهن و عین یا معنا و مصداق میشود. حال اگر انسان برای نخستین بار با چیزی روبه رو شود که هیچگونه درک معنایی از آن ندارد، از طریق تحلیل به معنای آن چیز نایل میشود. هوسرل این کار را «تحلیل نیت گون» نامیده است. تحلیل نیتگون بیانگر این مطلب است که چگونه معنای هر چیز نخست در آگاهی ساخته میشود، خواه آن معنا قبل از مواجهه با عین خارجی به دست آید یا پس از مواجهه با عین خارجی.
روش پدیدار شناسی هوسرل
روش در پدیدارشناسی تحویل یا رد و ارجاع(23) است. با این روش از نگرش و وضع
_______________________________
22. بابک احمدی، ساختار و تأویل متن، ص 546.
23. Reduction.________________________________________
طبیعی به نگرش ووضع پدیدارشناختی منتقل میشویم. هوسرل دو گونه یا دو مرحله تحویل و تأویل را مطرح کرده است. یکی تأویل پدیدار شناسیک، و دیگری تأویل آیدتیک) eidetic(.
تحویل یا ارجاع پدیدار شناسیک ما را از دنیای واقعیتها به پیشنهادهای آغازین واقعیت میرساند. و تحویل یا ارجاع آیدتیک روشی است که به یاری آن دانش ما از حد حقایق و دادهها به گسترهی ایدهها میرسد. منظور هوسرل از ایدهها گوهر تعمیمهای تجربی (آمپریک) نبود، بلکه آن تعمیمهای ناب بود که در برابر ذهن ما امکانات نابی را قرار میدهند که فراسوی تجربه وجود دارند.
بر اساس این روش، یعنی تحویل و ارجاع، نکتهی اصلی، وجود جهان نیست، بلکه شکل یا شیوهای است که در آن دانش از جهان ممکن میشود. در تحویل پدیدار شناسیک که نخستین گام در تحویل است همه چیز، به پدیدار تبدیل میشود. یعنی تمام آن چیزهایی که در آگاهی و با آگاهی شناختنی هستند، چونان پدیدارهایی جلوهگر میشوند، این شکل دانش که معنایی گسترده دارد و شامل هر شکل آگاهی چون نیّت، خاطره و تخیّل و داوری میشود، نکتهی مرکزی بحث است. و نیّت به این دلیل مهمترین نکته است که با آن هر فرد میتواند، هر چیز را در حضور آن به دست آورد و هر کنش دیگری از این کنش آغاز میشود.
پس از تحویل پدیدار شناختی میتوان در تحویل ایدهآل گام نهاد، در این تحویل، کنشهای گوناگون آگاهی طرح میشوند تا گوهر یا ساختارهای همگانی و دگرگونی ناپذیر آنها دانسته شود.(24)
توضیح این مطلب این است که هرگاه ما با واقعیتی مواجه میشویم و با آن ارتباط آگاهانه برقرار میکنیم، نخست از عین و ابژه که متعلق آگاهی است به پیشفرضها یا معناهایی که در ذهن خود داریم منتقل میشویم و در قدم نخست معنایی را که از آن معناها و پیش اندیشیدههای ذهنی داریم، به دست میآوریم. به عبارت دیگر، با این تحویل و ارجاع پدیدار شناختی، عین و ابژهی آگاهی به پدیدار و ذات مکشوف نزد ذهن ما تبدیل میشود، حال، اگر تحلیل دیگری را به کار گیریم و از معانی و پیشفرضهای ذهنی
_______________________________
24. ساختار و تأویل متن، ص 547.________________________________________
رها شویم و به معنایی کلیتر و بنیادیتر برسیم که ما را به درک و شهود ذات رها از هر گونه قید و محدودیت نایل سازد، توانستهایم تحویل آیدتیک را نیز به انجام برسانیم.
تأویل متعالی
علاوه بر تأویل پدیدارشناختی و آیدتیک گونهی دیگری از تأویل نیز وجود دارد که میتوان آن را تأویل متعالی نامید. این تأویل، در حقیقت نتیجهی دو تأویل پیشین است، زیرا انسان با حذف همهی پیشفرضها خود متعالی خویش را کشف میکند، یعنی انسان به عنوان سوبژه و شناسنده این مطلب را درک میکند که چیزی که دارای معناست، برای او معنا و اعتبار دا رد. این هستی متعالی شکل یک زندگی نیّتگون را دارد که هرگاه از چیزی در جهان با خبر شود، در همان زمان این آگاهی در حکم با خبریش از وجود خویش است. همان من که جهان را تبدیل به جهان پدیدار میکند، در این کار، از حضور خویشتن به مثابهی دگرگون کنندهی جهان با خبر است.
هوسرل در کتاب «تأملات دکارتی»(چهارمین تأمل) نوشت که از «پدیدارشناسی متوجه به موضوع»، به «پدیدارشناسی متوجه به خود (یا سوبژه)» میرسیم که در آن خود، خویشتن را همواره شکل میدهد و همه چیز را در پیوند با خود میسازد. این روش را میتوان تحویل یا ارجاع متعالی پدیدار شناسیک نامید، متعالی است چون خود را عریان میکند، خودی که همه چیز پیش آن دارای وجود و معنا میباشند، پدیدار شناسیک است چون جهان را تبدیل به پدیدار میکند، تحویل و تأویل است چون ما را به سرچشمهی معنا و وجود جهان تجربه پذیر، آنجا که تجربه میشود، باز میگرداند.(25)
نقش پدیدارشناسی هوسرل در هرمنوتیک
پدیدارشناسی هوسرل بزرگترین تأثیر را بر هرمنوتیک گذاشته است، تا آن جا که پل ریکور میگوید:«هرمنوتیک را باید شاخهای از درخت پدیدار شناسی دانست». پدیدار شناسی مفاهیم معنا و شناخت را از بنیان دگرگون کرد. هوسرل در نقدش از روانشناسی و نیز از تاریخیگری دیلتای مبحث اصلی هرمنوتیک را از نکتهی شناخت به تحویل
_______________________________
25. همان، ص 547 548.________________________________________
پدیدار شناسیک تبدیل کرد. هوسرل نخستین کسی بود که معنا و شناخت را موضوع اندیشهی متعالی و فرا رونده قرار داد، اندیشهای که حد اصلی و مقدم بر شناخت شناسی را مطرح میکند و تمامی عناصری را که جنبهی حاشیهای دارند(وپیش فرضهای نظری را) کنار میگذارد تا به جنبهی ناب و خالص خود چیزها برسد.
پس، هرمنوتیک دیگر منطق یا روش گونهی خاصی از دانش نیست (آنچه دیلتای علم انسانی مینامید) و رسالتش هم دیگر دفاع از منش ضد طبیعی علوم انسانی نیست، بلکه در گسترهی شناخت شناسی جدیدی که خود نتیجهی تحویل و تأویل متعالی است، معنا یافته است، خواندن و تأویل متن، بدین سان، کنار گذاشتن تمامی پیش فرضها و پیش نهادههای تاریخی نظری است ، تا ما با خلوص و حضور متن آشنا شویم. این گونه شناخت، آگاهی نیّتگون زندگی هر روزه را، و تمامی شاخههای علوم را اعم از علوم انسانی و طبیعی در بر میگیرد.
تلاش هوسرل برای گذر از تقابلهای علم طبیعی/ علم تاریخی، و توصیف /فهم، و برای رسیدن به ساختار درونی و نهایی شناخت اساساً تلاشی بود در زمینهی هرمنوتیک، هوسرل راه را برای هرمنوتیک گشود تا به بنیان هستی شناسی راه یابد. او اندیشهی مدرن را با این حقیقت آشنا کرد که هر پرسشی دربارهی هستی، پرسشی است در مورد شناخت هستی، و نشان داد که عینیت بدون بازگشت به کنشهای متعالی آگاهی که به هر ابژه عینیت میبخشد، بیمعناست. از سوی دیگر او نشان داد که هر پرسشی دربارهی معنا و شناخت، در بنیان خودپرسشی است هستی شناسیک، و هرمنوتیک، نقطهی مرکزی است، هم برای فهم سوبژه یا شناسنده و هم برای شناخت ابژه یا مورد شناسایی، تقابل قدیمی میان هستی و شناخت با کار هوسرل از میان رفته است. اگر هستی در حکم بازگشت به ذهنیتی خاص (سوبژهای) باشد، که آن را تجربه میکند، و آگاهی همواره به معنای شناخت هستی خاص باشد(یعنی حرکت نیّتگون که ابژهی آن از خود آن جدا نیست)پس میتوان هرمنوتیک را همان «هستی شناسی بنیادین» خواند. بر این اساس، تقابل میان هستی و آگاهی از میان میرود.(26)
_______________________________
26. ساختار و تأویل متن، ص 548 549.________________________________________
هوسرل متقدم و متأخّر
هستیشناسی فهم مسألهای است هرمنوتیکی که در هرمنوتیک هایدگر به صورت اصیل و صریح مطرح شد، در این نظریه، فهم نه همچون یک شیوهی شناخت، بلکه همچون شیوهای از وجود مطرح میشود.
به جای آن که بپرسیم: به چه شرطی ذهن شناسنده میتواند متن یا تاریخ را بشناسد؟ میپرسیم: هستندهای که هستی او بر فهم استوار شده است، چه نوع هستندهای است؟ به این ترتیب مسأله هرمنوتیک تبدیل میشود به تحلیل این هستی، یعنی دازاین(27)، که به واسطهی فهم وجود دارد.
این تحول و انقلاب در اندیشه از «پژوهشهای منطقی» هوسرل آغاز شد و به «هستی و زمان» هایدگر رسید، و در نتیجه، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد، بر این اساس، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است، یعنی آن وجه از هستی که از رهگذر فهم موجودیت دارد.
اکنون، این پرسش مطرح میشود که نقش پدیدارشناسی هوسرل در این تحول چه بوده است؟ در پاسخ میگوییم: سهم هوسرل در هرمنوتیک جنبهای دوگانه دارد. از یک سو، در واپسین مرحلهی پدیدار شناسی «نقد عینیت گرایی» به نتایج نهایی خود میرسد. این انتقاد از عینیتگرایی به مسألهی هرمنوتیک مربوط میباشد، نه فقط به گونهای غیر مستقیم، که ادّعای شناخت شناسی علوم طبیعی را مبنی بر این که یگانه الگوی معتبر روش شناسانه را برای علوم انسانی فراهم آورده است، رد میکند، بلکه به گونهای مستقیم نیز به آن مربوط میشود، زیرا تلاش دیلتای برای تدارک روش با همان میزانِ عینیت علوم طبیعی برای علوم انسانی را زیر سوءال میبرد.
از سوی دیگر، صورت نهایی پدیدارشناسی هوسرل تقدیر عینیتگرایی را به مسألهای اثباتی پیوند میزند که راه را به سوی هستی شناسی فهم هموار میکند، درونمایه این مسألهی تازه Lebensweltیا «زیست جهان» است، یعنی حدی از تجربهی مقدم بر رابطهی سوبژه و ابژه، که درونمایهی اصلی تمامی گونههای نوکانت گرایی بود.
حال، اگر هوسرل متأخر در این کار که میخواهد هستی شناسی فهم را به جای
_______________________________
27. Dasien.________________________________________
شناخت شناسی تأویل قرار دهد، درگیر میشود، باید گفت که نقش هوسرل متقدم در دورانی که از «پژوهشهای منطقی» تا «تأملات دکارتی» را دربر میگیرد، در این مورد سخت مشکوک است. البته هوسرل بود که با تعیین سوبژه یا ذهن همچون قطب نیّتمندی، و همچون موجودی هدفمند، و با معرفی، نه طبیعت، بلکه یک حوزهی دلالتی به عنوان همبستهی این سوبژه، راه را هموار کرد. و اگر از موضع هوسرل سالخورده و متأخر به صورت اوّلیهی پدیدارشناسی بنگریم، این پدیدارشناسی میتواند همچون نخستین چالش عینیت گرایی جلوهگر شود،زیرا آنچه را او پدیدارها مینامد، دقیقاً همبستهی زندگی نیّتمند، یعنی واحدهای دلالتاند که خود زادهی این زندگی نیّتمند هست.
با وجود این، ناگفته نماند که هوسرل متقدم فقط گونهای ایدهآلیسم جدید را بازسازی کرد که به نوکانت گرایی که علیه آن مبارزه میکرد بسیار نزدیک بود، ایدهآلیسم مبتنی بر این که فرو کاستنِ نهادههای جهان در واقع در حکم فرو کاستنِ مسألهی هستی به مسألهی معنای هستی است، و معنای هستی به نوبهی خود به همبستهی سادهی شیوههای ذهنی نیّت تقلیل مییابد.
سرانجام، علیه همین هوسرل متقدم، یعنی علیه گرایشهای افلاطونی کردن و ایدهآلیستی کردنِ نظریهی معنا و نیّتمندی او بود که نظریهی فهم پیریزی شد. و اگر هوسرل متأخر به سوی این هستی شناسی رفت، از این رو بود که تلاش او برای فرو کاستن هستی شکست خورده بود، و در نتیجه، دستاورد فرجامین پدیدار شناسی از آن طرح اولیه دور شده بود. پدیدارشناسی، به رغم خود، به جای کشف یک سوبژه یا ذهن ایدهآلیست که در نظام معنایی خود محصور است، هستی زندهای را کشف کرد که همواره افق تمامی مقاصدش، جهان است.(28)
ماحصل و مرور
پدیدارشناسی اصطلاحی است که هم کاربرد فلسفی دارد و هم کاربرد غیر فلسفی. کاربرد غیر فلسفی آن بر روشی اطلاق میشود که بر معرفت توصیفی در مقابل معرفت تبیینی تأکید دارد، این اصطلاح در علوم طبیعی خصوصاً فیزیک رایج و معروف است. و در
_______________________________
28. هرمنوتیک مدرن، مقالهی «وجود و هرمنوتیک» نوشتهی پل ریکور، ص 114 118.________________________________________
کاربرد فلسفی، مقصود پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربه بیواسطه برای انسان آشکار میشوند، بر این اساس، پدیدارشناس میکوشد پیش فرضهای تجربه نشده را کنار نهد و روشی را به کار گیرد که بتواند از معانی ذاتی و ماهوی پرده بردارد و آنها را بدون هیچگونه حجاب و مانعی توصیف کند.
رویکرد خاصّ فلسفی در پدیدارشناسی به اوایل قرن بیستم باز میگردد و نخستین تدوین نهضت پدیدارشناسی در کتابی که از سال 1913 تا 1930 میلادی زیر نظر ادموند هوسرل تدوین گردید، انجام گرفت. از ادموند هوسرل به عنوان موءسس نهضت پدیدارشناسی یاد میشود، و پس از وی این حرکت فکری در آلمان گسترش یافت و پس از حدود سالهای 1930 تا دههی 1960 نهضت پدیدارشناسی در فرانسه رواج یافت و فرانسویان کوشیدند علایق و نگرشهای پدیدارشناسی را با علایق و نگرشهای اگزیستانسیالیسم تلفیق نمایند.
توصیف مستقیم پدیدارهایی که در تجربهی بیواسطه آشکار میشوند، پرهیز از فرو کاهش مفرط که با ژرفنگری و امانتداری در شناخت ذات و ماهیت پدیدارهای تجربه منافات دارد، التفات و توجه هذن داننده به متعلق و ابژهی معرفت، و تعلیق حکم یا حکم پرهیزی و بالاخره کشف ذات و ماهیت مشترک که میان همهی پدیدارهای تجربه و فراسوی آنهاست، از ویژگیهای رهیافت پدیدارشناسانه است.
برنتانو یکی از چهرههای پیشتاز در پدیدارشناسی است که نظریهی «عینهای ناموجود» را مطرح کرد. وی این نظریه را بر اساس روانشناسی تشریحی عنوان نمود، و مقصود این است که از جنبهی روانشناسی تشریحی سر و کار ما با کنشهای آگاهی است، نه با پرسشهای هستی شناسانه دربارهی ابژه یا متعلّق آگاهی. این ابژهها یا عینها گرچه در عالم خارج ممکن است واقعیت داشته باشد، ولی واقعیت و هستی آنها مورد توجه نفس به عنوان فاعل و کنشگر درک و آگاهی نیست. از این مطلب به عنوان «روی آوری آگاهی» نیز تعبیر شده است.
پس از برنتانو، شاگردش ماینونگ نظریهی «عینهای آگاهی» را مطرح کرد، مقصود وی از «عینهای آگاهی» این است که معرفت و آگاهی از آن جهت که فعل و کنش نفسانی و ذهنی است به متعلق نیاز دارد، حال آن متعلق ممکن است به عنوان واقعیت عینی یا ایدهآل ارزشی نداشته باشد، امّا به عنوان متعلق آگاهی از گونهای واقعیت برخوردار است، و هیچ محض نیست، زیرا دربارهی هیچ، هیچ چیز نمیتوان گفت.
این سخن ماینونگ، یادآور سخن معروف فلاسفه اسلامی است که گفتهاند: از معدوم مطلق نمیتوان خبر داد. و انسان از هر چه خبر میدهد باید به گونهای از واقعیت برخوردار باشد، حال یا واقعیت آن، عینی و محقق است و یا فرضی و تقدیری.
ادموند هوسرل موءسس اصلی پدیدارشناسی به شمار میرود، وی، نظریهی عینهای آگاهی را بازسازی کرد و میان آگاهی به عنوان واقعیتی نفسانی و عینهای آگاهی که متعلّق آگاهیاند، تفکیک کرد. آنچه به هنگام حصول آگاهی برای انسان پدیدار میشود، عینهای آگاهی است، نه واقعیتهای نفسانی که در درون نفس و ذهن انسان رخ میدهند، مگر آن که انسان خود آن واقعیتها و کنشهای نفسانی را مورد التفات قرار دهد و بازنگری کند. در این صورت به عینهای آگاهی یا متعلّقهای شناخت مبدّل خواهند شد.
عینهای آگاهی، همانگونه که از فعالیتها و رخدادهای نفسانی جدا میگردند، از واقعیتهای عینی و خارجی نیز جدا میشوند، عینهای آگاهی در حقیقت معلوم بالذاتاند که با علم و آگاهی حصولی (صور ذهنی) اتحاد دارند، و در نتیجه جنبهی معنایی و مفهومی دارند، نه مصداقی. و لذا کلیاند نه جزئی و متشخص. بر این اساس، میتوان معنا را از واقعیت جدا کرد. این سخن هوسرل یادآور این دیدگاه فلاسفهی اسلامی است که ادراک خواه، حسی یا خیالی باشد و خواه عقلی، کلی است، و جزئیت از ویژگیهای مصداق و وجود عینی است، نه وجود ذهنی. و این که ادراکات حسی یا خیالی را جزئی دانستهاند از باب وصف به حال متعلق شیء است نه وصف خود شیء.(29)
تفکیک و جداساختن عینهای آگاهی از ابژهها و واقعیتهای خارجی، ناشی از اصل حکم پرهیزی در پدیدارشناسی است، که مورد توجه اکید هوسرل نیز بوده است. بنابر این،
_______________________________
29. ر.ک: بدایة الحکمة، ونهایة الحکمة، مبحث علم و عالم و معلوم (تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی).________________________________________
آنچه در مقام آگاهی مورد نظر است، ماهیت و ذات محض معلوم است، پیراسته از هر گونه حکم و داوری هستی شناسانه و غیره، و بدین جهت است که انسان میتواند ذات معلوم را به صورت ناب شهود کند، و ادراکی کلی و ناب را چون ادراکهای ریاضی به دست آورد، که کلیت آنها پیشینی است نه پسینی.
نظریهی «شهود ذات» هوسرل یادآور اصل وضوح و تمایز دکارت به عنوان بنیادیترین اصل معرفت شناسی است. با این تفاوت که دکارت وجود نفس را به عنوان شالودهایترین مصداق این اصل میدانست، ولی هوسرل حتی وجود نفس را نیز در پرانتز میگذارد، و معتقد است شهود ذات به صورت ناب وقتی حاصل میشود که از هرگونه حکمی، حتّی حکم هستی شناختی دربارهی وجود ذات نیز، مجرد و رها باشد. در این جا هوسرل از« مَنِ» متعالی و برین سخن میگوید، و مقصود این است که اگر چه در شرایطی معمولی وجود نفس را در فعل آگاهی نمیتوان نادیده گرفت، ولی من برین و متعالی میتواند خود را بدون هیچگونه توجهی به واقعیت و هستیاش، شهود کند. چنان که آگاهی نسبت به اشیای خارجی نیز توسط من برین و متعالی صورت میگیرد. اصولاً هیچ چیزی را نمیتوان تصور کرد مگر آن که در وضعیت عین آگاهی قرار گیرد، یعنی فارغ از جنبهی انتولوژیک و هستیشناسانهاش، مورد توجه نفس قرار گیرد. این نظریهی هوسرل به نوعی ایده آلیسم گرایش دارد. بدین جهت پدیدارشناسان پس از وی آن را نپذیرفتند، چنان که هایدگر کوشید تا پدیدار شناسی را در خدمت هستیشناسی هرمنوتیکی خویش قرار دهد.
یکی از مفاهیم مهم و کلیدی در اندیشهی هوسرل، مفهوم «نیتمندی» است. هرگونه آگاهی نیتمند است، یعنی به سوی ابژهای روی آور و متوجه است. مقصود این نیست که آگاهی نیازمند متعلّق است و سوبژه با ابژه ارتباط دارد، این مطلب را دیگران نیز گفتهاند، مقصود هوسرل از این سخن این است که معناداری ابژه از جانب سوبژه شکل میگیرد. درکی کلی و ناب از ماهیت که انسان از قبل دارد، هنگامی که ذهن با ابژهای خاص ارتباط برقرار میکند، آن معنای کلی و خالص به آن ابژه تعلّق پیدا میکند. و بدین طریق این سوبژه و ذهن است که به ابژه و عین معنا میدهد. و از طرفی ابژه نیز از آن جهت که مصداق معنای کلی است، در تحقق یافتن حکم این همانی موءثر است. و بدین صورت ذهن و عین و سوبژه و ابژه بر یکدیگر تأثیر میگذارند. از نظر هوسرل، این حکم در صورتی که انسان از قبل درک کلی و خالص از ماهیت نداشته باشد نیز صادق است، زیرا در آن صورت نیز ذهن به تحصیل مصداق یا ابژهای که با آن روبهرو شده است میپردازد، و از این طریق به معنای کلی راه مییابد، آنگاه آن را بر مصداق مزبور منطبق میسازد. این کار «تحلیل نیتگون» نام دارد. و بیانگر این مطلب است که معنای هر چیز نخست در آگاهی و حوزهی ذهن ساخته میشود.
هوسرل، در پدیدارشناسی خود روش تحویل و ارجاع را بهکار گرفته است. نخست تحویل پدیدار شناسیک اعمال میشود و واقعیتهای جهان به پدیدار تبدیل میشوند. زیرا در این تحویل و ارجاع ذهن ما از متعلّق آگاهی به پیشفرضهای آگاهی یا معانی کلی که در ذهن است منتقل میشود. در نتیجه، ابژه یا متعلّق آگاهی به پدیدار و ذاتی که مکشوف ذهن ماست تبدیل میشود(= تحویل پدیدارشناختی).
در مرحلهی بعد تحویل و ارجاع آیدتیک صورت میگیرد. در این تحویل ذاتی که برای ذهن ما پدیدار گشته و مکشوف شده است، معنایی کلیتر و شاملتر پیدا میکند، به گونهای که از هرگونه قید و محدودیت رها میشود. و در حقیقت درک ماهیت به صورت ناب و خالص به دست میآید.
نتیجهی دو تحویل مزبور، تحویل و تأویل متعالی است. یعنی انسان با حذف همهی پیشفرضها خود متعالی خویش را کشف میکند. این هستی متعالی که جهان واقعیت را به جهان پدیدار تبدیل میکند، اینک از حضور خویشتن به عنوان دگرگون کنندهی جهان با خبر است. یعنی آنچه در این مرتبه برای نفس انسان پدیدار میگردد، خودِ متعالی اوست. بدین طریق، از پدیدارشناسی ناظر به موضوع یا ابژه به پدیدارشناسی ناظر به خود یا سوبژه میرسیم.
دستاورد هرمنوتیکی پدیدارشناسی هوسرل این است که برای فهم اشیاء یا متنها باید همهی پشفرضها را کنار گذاشت تا به جنبهی ناب و خالص آنها دست یافت. این روش به علوم انسانی اختصاص ندارد، بلکه همهی شاخههای علوم بشری را دربرمیگرد. بر این اساس، تقابل میان علوم طبیعی و علوم انسانی از نظر روش شناسی، که پیش از وی سخت اذهان را به خود مشغول کرده بود، از میان میرود، زیرا آنچه در این جا تعیین کننده است منِ متعالی انسان است، نه متعلق و موضوع شناخت. هر پرسشی دربارهی هستی در حقیقت پرسشی است دربارهی شناخت هستی که سرانجام به شناخت سوبژه یا شناسنده میرسد. حاصل آن که در پدیدارشناسی هوسرل، ابژه یا متعلق شناخت، سوبژه یا فاعل شناخت، و شناخت نیّتگون، همگی در کنش هرمنوتیکی حضور دارند، بدین جهت، میتوان آن را هستی شناسی بنیادین نامید که بر اساس آن تقابل میان هستی و آگاهی، و ذهن و عین از میان میرود.
با توجه به نکات یاد شده روشن میشود که پدیدارشناسی هوسرل راه را برای هستی شناسی فهم که بعد از وی توسط هایدگر مطرح شده گشود، بر اساس این تحول، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد. از این نگاه، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است. این اندیشهای است که در دوران پایانی زندگی هوسرل مطرح شد. و از این جهت به هوسرل متأخر شهرت یافته است. آنچه وی در دوران نخستین زندگی خویش مطرح کرده بود، چالشی بود در برابر عنیتگرایی و در عین حال صبغهی ایدهآلیستی داشت، زیرا جهان واقع به جهان ذهن یا جهان معنا فرو کاسته شده بود، امّا هوسرل سرانجام از این طرح اوّلیه خویش دست شست، و از پدیدارشناسی معنا به هستیشناسی فهم روی آورد، یعنی از پدیدارشناسی که در پی کشف یک سوبژه یا ذهن ایدهآلیست و محصور شده در نظام معنایی خود بود، به کشف هستی زندهای (فهم) راه یافت که همواره افق تمامی مقاصدش جهان واقعیت است، نه ماهیتهای کلی یا معانی انتزاعی ذهنی.