اسما و صفات خداوند و توقیفیت آنها(1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بخش اول: توضیحاتی در باب اسما و صفات خداوند
مطالب این بخش را در چهار عنوان زیر پی میگیریم:
1. بحث کوتاهی در باب معنای لغوی اسم و صفت.
2. بررسی اسما و صفات از لحاظ وجود شناختی.
3. بررسی اسما و صفات از لحاظ معنی شناختی.
4. بررسی اسما و صفات از لحاظ منطقی.
1. معنای لغوی اسم و صفت
الف واژه «اسم» : در کتب لغت درباره ریشهی لغوی واژه «اسم» و معنای آن اختلاف نظر وجود دارد:
راغب اصفهانی در این باب میگوید:
«اسم از ریشهی سموّ است که به واسطه آن، یاد مسمّی رفعت میگیرد و با آن شناخته میشود».1
در کتاب قاموس قرآن چنین آمده:
«گویند اصل اسم از سموّ است همزه اول عوض از واو است، و گویند: اصل آن «وُسم» به معنی علامت است. واو به همزه قلب شده، و آن لفظی است که بر چیزی نهاده شود تا از دیگر چیزها متمایز گردد. احتمال نزدیک به یقین آن است که اصل آن «وُسم» به معنی علامت باشد که اسم هر چیزی علامت و نشانهی آن است».2
مرحوم علاّمه طبرسی بعد از نقل دو قول در باب ریشهی «اسم» این قول را ترجیح دادند که اصل آن «سموّ» باشد نه «وُسم». و استدلال ایشان این است که در مثال واوی که واوش حذف میشود، در ازای آن، همزه وصل نمیآید بلکه هاء غیر ملفوظ به آخر آن افزوده میشود مثل «وصل» و «صله» و «وعد» و «عده»، در حالی که در کلمه «اسم» اول آن همزهی وصل است و...».3
در لسان العرب نیز چنین آمده :
«اسم شیء، علامت آن است. در تهذیب (مقصود تهذیب اللغه تألیف ابومنصور ازهری است) آمده است که : الف«اسم» الف وصل است به دلیل این که تصغیرش میشود «سُمَیّ» و کسانی که گفتهاند «اسم » از «وسمت» گرفته شده، اشتباه کردهاند؛ زیرا اگر چنین میبود باید تصغیر آن «وُسَیم» میشد نه «سُمَیّ» ، زجاج گفته است که: «اسم» از «سموّ» مشتق است که به معنی رفعت است».4
توضیح: شاید بتوان گفت الفاظی که ما در مورد اشیا و یا اشخاص به کار میبریم، اگر اطلاق اسم بر آنها بشود، علامت برای مسمّی میباشند و نشانهی آن محسوب میشوند و با آن، اشیا از یکدیگر متمایز میشوند. اما محتوای لفظ که موجب اطلاق این لفظ بر آن مسمّی است، علامت نیست، بلکه گواه رفعتی است که در مسمّی وجود دارد.
واژه «صفت»: تردیدی نیست که کلمهی
_______________________________
1. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، حرف سین.
2. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن:3/328.
3. علامه طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن: ج1، ذیل آیهی بسم الله، سورهی حمد.
4. ابن منظور، لسان العرب: 6/382 381، واژهی «سموّ».________________________________________
«صفت» از ریشهی «وصف» است. و مقصود از آن حالتی است که در شیء یا شخص وجود دارد.5
«وَصَف الشیء یعنی حلاّه» بدین معنی که آن را زیور کرد و آراست. گفته شده است که «وصف» مصدر است و «صفة» [اسم مصدر] به معنای زیور میباشد».6
بنابراین، مقصود از «صفت» خود آن معنی و حالتی است که در موصوف وجود دارد و این الفاظ که صفت مینامیم مثل قدرت، علم و... از آن معنی حکایت میکنند.
نسبت میان اسم و صفت
در اینجا این سوءال مطرح میشود که چه نسبتی میان اسم و صفت وجود دارد؟
به نظر میرسد اسم و صفت دو چیز نیستند بلکه دو لحاظ از یک چیزند. به این معنی که صفت، عبارت است از آن حالت یا چگونگی موصوف، و اسم عبارت است از لحاظ ذات موصوف با آن صفت. یعنی وقتی که ذات موصوف با صفت لحاظ میشود «اسم» بر او اطلاق میشود. فیالمثل «قدرت» یک صفت است ولی وقتی که ذات موصوف با صفت قدرت لحاظ میشود، لفظ «قادر» بر او اطلاق میشود. پس «قادر» یعنی کسی که دارای قدرت است. البته زیادت این صفات بر ذات یا عینیت آنها با ذات، بحثی است که خواهد آمد.
مرحوم علامه طباطبایی در این باب چنین فرمود:
«تفاوتی میان اسم و صفت وجود ندارد؛ جز این که صفت دلالت میکند بر معنایی که در ذات وجود دارد، خواه عین ذات باشد یا غیر آن، ولی اسم دلالت میکند بر ذات که همراه صفت لحاظ شده است. پس حیات و علم دو صفتند ولی حیّ و عالم دو اسمند».7
امام خمینی رضوان الله علیه نیز در بحث اسما و صفات الهی چنین فرموده است:
«بدان که اسم عبارت است از ذات با صفت معینی از صفاتش و تجلّی مخصوصی از تجلّیاتش، مثلاً الرحمن عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلّی کرده باشد...».8
_______________________________
5. المفردات، حرف واو.
6. لسان العرب: 15/315، واژهی «وصف».
7. علاّمه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن: 8/352؛ نقد النصوص، تألیف جامی، فصّ آدمی، ص 84.
8. امام خمینی، شرح دعای سحر، ترجمهی سید احمد فهری، ص 129.________________________________________
2. بررسی اسما و صفات از لحاظ وجود شناختی
آیا خداوند اسم و صفت دارد یا خیر؟
اگر اسم یا صفتی برای او وجود دارد عین ذات یا زاید بر آن است؟ حادث است یا قدیم ؟ در اولین قدم باید به این پرسش پاسخ داد که آیا در متون دینی ما، اسم یا صفتی با عنوان اسم یا صفت به خداوند نسبت داده شده و آیا جایی آمده است که خداوند صفت یا اسم دارد؟
پاسخ این است که ظاهراً تردیدی نیست که هم خداوند در قرآن به اسم داشتن خودش تصریح کرده و هم در روایات و ادعیه چنین چیزی به چشم میخورد. به عنوان نمونه، در قرآن چنین آمده:«قُل ادْعُوا الله اوِادْعُوا الرَّحْمنَ ایّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الاسماءُالحُسْنی...» 9. ولی انتساب صفت به خداوند نیامده است مگر برخی موارد که به صورت فعل به کار رفته و عامه مردم را از توصیف خداوند به صفتی نهی فرموده و ذات مقدسش را برتر از اوصاف دانسته است که عامه مردم به او نسبت میدهند.
چنان که خداوند متعال میفرماید: «...سُبْحانَهُ وَتَعالی عَمّا یَصِفُونَ» .10
و حضرت علی علیه السلام فرموده است:
«کمال توحید، نفی صفات از ذات اوست...».11
البته جای اصلی بحث از این مسأله در بخش دوم مقاله است که به آن خواهیم پرداخت.
_______________________________
9. قرآن، اسراء/110؛ و نیز ترکیب« اسما الحسن»ی در اعراف/180، طه/8، حشر/24 آمده است.
10. قرآن، انعام/100؛ و از این قبیل تعبیرات در انبیاء/22، موءمنون/91، صافات/159 و180 و زخرف/82 آمده است.
11. نهج البلاغه، خطبه اول.________________________________________
از آنجا که در متون دینی انتساب صفت به خداوند مشاهده نشده، لذا متکلمان بحث کردهاند در این که اولین کسی که اسناد صفت به خداوند را مطرح کرده است چه کسی بوده است؟
برخی را عقیده بر این است که عبدالله بن کُلاّب اولین کسی است که لفظ اسما و صفات را با هم به کار برده است.12
از سوی دیگر در سخنان واصل بن عطا موءسس فرقه معتزله نیز سخن از صفات خدا رفته است، البته او قایل به نفی صفات شده است.13
بعضی را نظر بر این است که ابداع این واژه و انتساب آن به خداوند از معتزله و شیعه است.14
البته با توجه به این که تاریخ وفات ابن کُلاب 254ه.ق بوده است و تاریخ وفات واصل 131 ه.ق، مشکل بتوان گفت که سابقهی کاربرد این واژه مربوط به ابن کلاّب باشد لکن از سویی جهم بن صفوان موءسس فرقه جهمیه نیز صفات ازلی خداوند را انکار کرده و او متوفای 128 ه.ق است. لذا میتوان احتمال داد که یکی از این دو، مبدع این کاربرد بودهاند.
امّا اگر کاربرد سلبی نیز کاربرد محسوب شود میتوان گفت که اولین بار در سخن حضرت علی علیه السلام یافت شده است چنان که از خطبه اول نهجالبلاغه نقل شد. به هر حال، مهم این است که ببینیم خداوند صفت دارد یا خیر؟ اسم دارد یا خیر؟
فخرالدین محمد رازی مشهور به امام فخر در یک تقسیمبندی، میگوید:
_______________________________
12. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین:1/169 و صفحات بعد.
13. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل والنحل:1/46.
14. ابن حزم ظاهری، الفصل فی الملل والأهواء والنحل:2/121.________________________________________
در این باب سه قول وجود دارد: 1.کسانی معتقدند که خداوند صفت دارد ولی اسم ندارد؛2. کسان دیگری را عقیده بر این است که خدا اسم دارد ولی صفت ندارد؛ 3.و نظر سوم اعتقاد به وجود اسم و صفت در خداوند است.
آنگاه گفته است که قول اول از آنِ کسانی است که قایلندحقیقت خدای متعال برای بشر و مخلوقات قابل شناختن نیست. در واقع اینها معتقدند که به هر حال خداوند صفاتی دارد ولی ما نمیتوانیم از آنها حکایت کنیم، لذا اسم ندارد.
امام فخر دلایل آنها را آورده و نقد میکند. و بعد نظر دوم را نیز مردود میشمرد و نظر سوم را خود میپذیرد.15
اما به نظر میرسد که نتوان وجود اسمای الهی را انکار کرد؛ زیرا چنان که اشاره شد در قرآن مجید تصریح شده است به وجود اسمای الهی، چنان که در ادعیه و روایات نیز به این نکته اشاره شده. بنابراین، اختلاف اصلی در اینجا در باب وجود صفات و عدم آن در خداوند است.
قول به عدم وجود صفت
کسانی را عقیده بر این است که خداوند صفت ندارد، از جمله:
الف: ابن حزم ظاهری16 نه تنها معتقد به عدم وجود صفت در خداوند است بلکه قول به وجود صفت را بدعت میشمارد:
«وامّا اطلاق لفظ صفات برای خداوند محال است و جایز نیست؛ زیرا خدا در قرآن کریم نه لفظ صفت را آورده و نه صفات را و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز سخنی در این باب که خدا صفت یا صفات دارد نرسیده است. وحتی از بهترین اصحاب او و تابعین یا تابعین تابعین نیز چنین سخنی نرسیده است. با این وضعیت جایز نیست که کسی چنین سخنی را بر زبان راند و اگر بگوییم اجماع قایم شده بر ترک این لفظ، راست گفتهایم: و تفوه و اعتقاد به آن نادرست است؛ زیرا این، بدعت است...».17
ب: چهرهی برجسته دیگری که اعتقاد به
_______________________________
15. فخرالدین محمد رازی، لوامع البینات، صص29تا 35.
16. او ابو محمد علی بن احمد بن حزم ظاهری (384 456ه.ق) متکلم، طبیب، شاعر و فیلسوف اندلسی از پیروان داوود بن علی بن خلف اصفهانی ظاهری است.
17. ابن حزم، الفصل:2/120 به بعد.________________________________________
عدم وجود صفت دارد قاضی سعید قمی18 است که در کتاب معروف خود «کلید بهشت» و در شرحی که بر توحید صدوق نوشته است درباره اسما و صفات باری تعالی سخن گفته و منکر وجود صفات برای خداوند شده است.
در کتاب کلید بهشت، همه اقوال در باب صفات خدا را مردود میشمرد، چه بگوییم واجب الوجود عبارت است از ذات و صفات، یا واجب الوجود فقط ذات باشد و صفات زاید بر آن، چه بگوییم صفات عین ذات میباشند، همه را رد کرده و در نهایت میگوید: اتصاف واجب الوجود تعالی شأنه به هیچ امری از امور، ممکن نیست خواه آن امور، سلبی باشد یا ایجابی و... آنگاه اوصافی را که انبیا برای خداوند ذکر کردهاند، به دلیل درک قاصر عوام میدانند و گرنه در نفس الأمر خدا را عاری از هر گونه صفتی میدانند.19
او در کتاب شرح توحید نیز در مواضع مختلف در باب صفات خداوند سخن گفته از جمله در باب دوم از جلد اول چنین میگوید:
«آنچه که توحید حقیقی با آن سامان میگیرد و عارف بالله با آن موحد حقیقی خواهد شد، نفی صفات از خداوند است. یعنی تمام صفات حُسنای او را به سلب نقایص آنها، ونفی مقابلهای آنها برگرداند، نه این که ذاتی وجود دارد و صفتی وجود دارد که قایم به ذات او یا ذات خودشان است، یا این که این صفات عین ذات اویند به این معنی که حیثیت ذات بودن او عین حیثیت مصداق آن صفات بودن است، به این که ذات او فردی از وجود و فردی از علم وقدرت و غیر آن به صورت یک فرد عرضی باشد».20
بعد از نقل عبارات مرحوم قاضی سعید، بیمناسبت نیست که اشارهای به بحث امام خمینیرحمه الله در این باب داشته باشیم. امام راحل رضوان الله علیه ، در نقد و بررسی نظر مرحوم قاضی سعید سخنان ارزشمندی دارد که فقط اشارهای به آن میکنیم. ایشان بعد از نقل عباراتی از قاضی سعید از کتاب شرح توحید صدوق و رساله بوارق، میفرمایند:
_______________________________
18. محمد بن محمد مفید، مشهور به سعید، ملقب به شریف، حکیم و قاضی اهل قم ومدفون در آنجا، صاحب تألیفات متعدد ازجمله: شرح توحید صدوق، متولد به سال 1049ه ولی تاریخ وفات او معلوم نیست اما اجمالاً بعد از سال 1107ه میباشد.
19. قاضی سعید قمی، کلید بهشت، صص70و71؛ مطابق نقل استاد عزیز دکتر دینانی در کتاب «اسما و صفات حق».
20.قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق:1/116.________________________________________
«من از این عارف بزرگوار، تعجّب میکنم با توجه به مرتبه والایی که در سیر و سلوک دارد چگونه معتقد شده است به نفی صفات ثبوتی از خداوند و حکم کرده است که همه این صفات به معانی سلبی باز میگردد، و به شدت عینیت ذات با صفات را انکار نموده است... نظر عرفای کامل در باب اسما و صفات این است که ذات احدیت به فیض اقدس در حضرت واحدیت تجلی کرده و در کسوت اسما و صفات ظاهر شده است و بین ظاهر و مظهر هیچ اختلافی نیست مگر به اعتبار».21
قول به وجود صفت
اغلب متألهان را عقیده بر این است که خداوند صفت و اسم دارد. لکن در تلقّی آنها از وجود صفت برای خداوند اختلاف نظر وجود دارد.
الف: متکلمان
1. معتزله
برخی از متکلمان متقدم معتزلی مثل خود واصل بن عطا صفاتی برای خداوند قایل نبودند، لکن معتزلیان متأخر معتقد به وجود صفات برای خداوند بودند امّا با تلقّیهای گوناگون از جمله:
الف: ابو الهذیل علاّف معتقد بود که: صفات خداوند معانی قایم به ذاتی نیست بلکه همان ذات خداوند است. پس علم خداوند همان ذات اوست و قدرتش همان ذاتش است.
البته قاضی عبدالجبار معتزلی میخواهد بگوید که مقصود علاف این بوده است که خداوند لذاته عالم و قادر است، لکن عبارتش رسا نیست، و نظر او شبیه نظر جبّایی است که خداوند را لذاته دارای چهار صفت قدرت، علم، حیات و وجود میداند.22
ب: ابوعلی و ابوهاشم جبّایی؛ابو علی معتقد بود که خداوند مستحق چهار صفت: علم ، حیات، قدرت و وجود است، لکن لذاته. مقصود او از لذاته این بود که عالم بودن خداوند به معنی این است که صفتی در خداوند به صورت حال علم وجود دارد یا حالتی در او وجود دارد که موجب میشود عالم باشد.
ولی فرزند او ابوهاشم معتقد بود که این صفت در خداوند وجود دارد به جهت آن حالتی که در خداوند هست و موجب اتصاف
_______________________________
21. امام خمینی رحمه الله ، مصباح الهدایة إلی الخلافة والولایة، همراه مقدمه استاد آشتیانی، صص 21تا 27.
22. عبدالرحمن بدوی، مذاهب الاسلامیین:1/147 و 148؛ مقالات الإسلامیین اشعری(یک جلدی) صص484 و485.________________________________________
او به علم، قدرت و... میشود، البته این حالات را از ذات جدا نمیدانست.23
2. اشاعره
اعتقاد پیروان ابوالحسن اشعری همچون خود او بر این است که خداوند دارای صفاتی است زاید بر ذات اما قایم به ذات او.
بدوی در این باب چنین میگوید:
«از نظر اشاعره صفات خداوند قایم به ذات اویند، یعنی نه ذات خدایند و نه غیر ذات او؛ زیرا متصور نیست که ذات زنده باشد بدون حیات یا عالم باشد بدون علم، یا قادر باشد بدون قدرت یا مرید باشد بدون اراده، بلکه خدا عالم است به واسطه علمی، قادر است به واسطه قدرتی و...».24
علامه حلی در شرح سخن خواجه نصیرالدین طوسی نیز در همین خصوص گفته است:
«اشاعره بر این اعتقادند که برای خدای متعال معانی وجود دارد که قایم به ذات اوست که عبارتند از: قدرت و علم وغیر آنها از صفات که مقتضی قادریت، عالمیت و غیر آنها است».25
3. شیعه
نظر متکلمان شیعه غالباً(اگر نگوییم عموماً) این است که صفات خداوند عین ذات اوست، یعنی وجود صفات را برای خداوند میپذیرند لکن آنها را زاید بر ذات نمیدانند آنگونه که اشاعره میدانستند بلکه آنها را عین ذات خداوند میشمارند هر چند تعبیرها قدری متفاوت است. از این میان به آرای سه تن از متکلمان اشاره میکنیم:
الف: علاّمه حلّی در شرح سخن خواجه نصیر چنین میگوید:
«همهی این اقوال(اشاعره، جبّائیان و...) ضعیف است؛ زیرا وجوب وجود مقتضی نفی این امور است از خدای متعال، زیرا محال است که او متصف به صفتی زاید بر ذاتش بشود؛ زیرا وجوب وجود مقتضی استغنای از غیر است... و این صفات در حقیقت (علم،
_______________________________
23. همان، صص340 و341.
24. همان، ص 545 و نیز شرح المقاصد، تألیف تفتازانی:4/69.
25. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح آیت اللهحسن زاده آملی، ص 296؛ و نیز ر.ک: شهرستانی، ملل و نحل: 1/95.________________________________________
قدرت و...) عین ذاتند اگر چه مغایرت اعتباری با ذات دارند».26
ب: عبدالرزاق لاهیجی نیزگفته است:
«پس صفات واجب عین ذات او باشد چنان که وجود عین ذات اوست».27
ج: فاضل مقداد حلّی نیز چنین آورده است:
«برای خداوند صفتی زاید بر ذاتش وجود ندارد... زیرا اگر صفتی زاید بر ذات میداشت محتاج آن صفت میبود و محتاج غیر، ممکن الوجود است و نیز مستلزم تعدد قدما میشد و...».28
اگر چه در عبارات مرحوم فاضل مقداد اشاره به نفی صفات هم شده لکن در مجموع به نظر میرسد که مقصود او نفی صفات زاید بر ذات است چنان که خود به تفصیل به نقد آن پرداخت.
ب: حکیمان
الف: ابوعلی سینا
او ضمن قبول صفات خداوند بر این باور است که آنها عین ذات اویند و هر صفتی عین صفت دیگر است. چنان که خود او چنین گفته است:
«حیات خداوند غیر از علم او نیست و هیچکدام از آن دو غیر از ذات او نیست. پس روشن شد که آنچه از حیات، علم، قدرت، جود و اراده که بر خدای واجب الوجود اطلاق شدهاند، فهمیده میشود، یکی است، و نه صفات ذات اویند و نه اجزای ذات او... البته مفهوم علم به طور کلی و مفهوم حیات و مفهوم اراده یکی نیستند، لکن ما در اینجا سخنمان مربوط به واجب الوجودِ عالم و قادر و حیّ... میباشد. که همهی اینها ناظر به یک چیز است».29 و در جای دیگر بر این رفته است که: صفات خداوند عین ذات او و عین یکدیگرند هم وجوداً و هم مفهوماً:
«پس واجب الوجود نه ذات ارادهاش با علم او مغایر است و نه مفهوم ارادهاش با علم مغایر است، پس بیان کردهایم که علمی که برای اوست بعینه همان ارادهای است که برای
_______________________________
26. کشف المراد، ص 296.
27. عبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان، تصحیح حجة الاسلام لاریجانی، ص 51.
28. فاضل مقداد حلّی، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیة، صص 79 و130 تا 132.
29. ابوعلی سینا، المبدأ والمعاد، صص 20و21.________________________________________
اوست...».30
ب: ملا صدرا
او نیز صفات خداوند را عین ذات او میداند لکن تصریح میکند که صفات تغایر مفهومی دارند. در باب عینیت صفات با ذات به نفی نظر اشاعره پرداخته که صفات را زاید بر ذات میدانند. آنگاه در تکمیل بحث، خطبه اول نهجالبلاغه(فرازهای اول آن) را آورده و به تفصیل توضیح میدهد.31
و بعد از آن دربارهی تغایر مفهومی صفات و معنای صحیح عینیت آنها با ذات سخن گفته است:
«و بدان که بسیاری از خردمندان اهل دقت [احتمالاً اشاره به ابن سینا است] پنداشتهاند که معنی عینیت ذات با صفات در خدای متعال، این است که معانی و مفاهیم این صفات هیچ مغایرتی با یکدیگر ندارند. ولی، این پندار غلطی است. زیرا اگر چنین باشد، باید الفاظ علم، قدرت، اراده، حیات و غیر آنها مترادف باشند [در مورد خدا] هر چه از یکی فهمیده میشود از دیگری نیز فهمیده شود. و آنگاه اطلاق یکی از اینها بر خداوند کافی بوده و اطلاق سایر صفات بیوجه خواهد بود. و این، واضح البطلان است. امّا معنی درست عینیت ذات با صفات این است که همهی این صفات متعدد کمالی به وجود خدا موجودند. یعنی ذات او تمایز وجودی از صفات ندارد. به گونهای که هر کدام یک شخص جداگانه باشد. و نیز هیچ صفتی تمایز وجودی از صفت دیگر ندارد، بلکه همه در عین تغایر مفهومی از وحدت وجودی برخوردارند...».32
ج: حاج ملا هادی سبزواری
مرحوم حاجی سبزواری نیز همان راه ملاصدرا را رفته است و ضمن قبول صفات برای خداوند بر این باور بوده است که صفات خداوند به لحاظ مصداق واحدند ولی از نظر مفهوم متغایرند. واستدلال آن بزرگوار این است که اگر قایل به وحدت مفهومی در مورد صفات باری بشویم، باید آنها را مترادف بدانیم در حالی که این سخن واضح البطلان است.
_______________________________
30. ابوعلی سینا، الشفاء، قسمت الهیات، ص 367.
31. صدرالمتألهین، الأسفار الأربعة:6/133تا 143.
32. همان، صص 145 به بعد.________________________________________
آنگاه مرحوم حاجی برای تقریب به ذهن مثالی را چنین توضیح میدهد: مثل خود انسان که هم مقدور خداست و هم معلوم او، مراد و معلول او و امثال آن. در حالی که انسان شخص واحد و مصداق واحدی است ولی این همه اضافات به خداوند دارد. تصریح میفرماید به این که: در اینجا اختلاف حیثیت هم در کار نیست، یعنی نمیشود گفت که یک انسان از یک حیث معلوم خداست و از حیث دیگر مقدور او و ... زیرا لازمهاش این است که انسان از آن حیثی که معلوم خداست، مقدور او نباشد در حالی که قدرت خداوند نسبت به همه چیز عمومیت دارد و شامل است، و لازم میآید، انسان از آن حیثی که مقدور خداست، معلوم او نباشد در صورتی که خداوند متعال، خود فرموده است: «وما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السماء...» 33 پس اختلاف در حیثیت وجود ندارد، بلکه انسان واحد فارد که مصداق واحدی است، در عین حال مصداق مفاهیم متعددی است، خدا نیز این چنین است.34
د: باروخ اسپینوزا
شایسته است به یکی از فیلسوفان غربی نیز که در این خصوص سخن گفته است اشارتی بشود. از آنجا که در این مقاله مباحث کلی دربارهی صفات باری نقش تمهیدی دارد لذا فقط به اشارتی اکتفا میکنیم:
اسپینوزا فیلسوف بسیار برجسته هلندی در مهمترین کتاب فلسفیاش موسوم به «اخلاق» صفات خداوند را (به همان معنای متداول نزد ما که شامل علم، قدرت، حیات و... میشود) عین ذات او میداند، چنان که خود چنین آورده است:
«قدرت خدا عین ذات اوست».35
و نیز وجود خداوند را عین ذات او میداند، چنان که گفته است:
«وجود و ذات خدا یک چیز است و عین یکدیگر».36
_______________________________
33. سوره یونس/61 و همچنین سوره سبأ/3.
34. حاج ملا هادی سبزواری، شرح منظومه، انتشارات مصطفوی، قسمت حکمت، صص 159 و160.
35. باروخ اسپینوزا، دکتر جهانگیری، اخلاق، بخش اول، قضیه 34، ص 55.
36. همان، قضیه 20، ص 38.________________________________________
و وجود و ذات خدا و همه صفات او را سرمدی میداند. چنان که در این مورد گفته است: «خدا و همه صفات او سرمدی است» و در این خصوص توضیح میدهد که مقصود او از صفات، اموری است که مبیّن ذات جوهر الهی است. یعنی به جوهر تعلق دارند. پس خود صفات مستلزم جوهرند. وچون جوهر سرمدی است پس صفات هم سرمدیاند.37
3. بررسی اسما و صفات از لحاظ معنی شناختی
آیا صفات خداوند معلوم ما میشوند یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا ما از صفات خداوند معنایی به دست میآوریم یا خیر؟ و نیز اطلاق این صفات بر خدا و انسان چگونه است؟ بعد از پرداختن به این پرسشها، اشارهای به نحوهی تلقّی اندیشمندان از برخی صفات خداوند خواهیم داشت.
مقصود از صفات و نحوهی اطلاق آنها بر خدا و انسان
در این باب اختلاف نظر میان حکیمان و متکلمان غربی و اسلامی و عارفان به چشم میخورد که اجمال آن چنین است:
کسانی بر این باورند که تمامی صفات خداوند به سلب برمیگردند. چنان که اغلب حکیمان مدرسی ) Scholastic (چنین باوری دارند.فیالمثل در اندیشهی دیونوزیوس و جان اسکوتس به ویژه در کتاب مهم او موسوم به «دربارهی طبیعت» این باور به چشم میخورد.38 البته دیونوزیوس یک الهیات ایجابی دارد، یک الهیات سلبی و یک الهیات متعالی هم دارد که حاصل سلب ایجاب و سلب است. او معتقد است که سیر تکاملی شناخت ما دربارهی خداوند به ترتیب به صورت ایجاب، سلب و تعالی یعنی سلبِ ایجاب و سلب است. ولی در هر حال در الهیات متعالی هم نوعی سلب است، هر چند که سلب سلب باشد. در میان اندیشمندان اسلامی نیز کسانی یافت میشوند که صفات الهی را به سلب برمیگردانند. از جمله میتوان از بهمنیار شاگرد برجسته ابن سینا نام برد که چنین گفته است:
«صفات خداوند یا به طور اضافی است
_______________________________
37. همان، قضیه 19، صص 37 و38.
38. دکتر مجتهدی، فلسفه در قرون وسطی، مبحث جان اسکوتس و مبحث دیونوزیوس، صص107 و108؛ و 137تا 143.________________________________________
مثل مبدأ و علّت، یا به صورت سلب است مثل«واحد» که به معنی موجودی است که کثرت در او راه ندارد، یا مثل «عقل»که به معنی موجودی است که مخالطت با ماده ندارد. و برخی از صفات او مرکب از سلب و اضافه است مثل «مُرید» که به این معنی است که او ذات خود را تعقل میکند(یعنی با ماده مخالطت ندارد) و مبدأ تمامی نظام خیر نیز هست و آن را تعقل میکنند...».39
ابن حزم نیز معتقد است که معتزله صفات خداوند را به سلب برمیگردانند. چنان که گفته است:«جمهور معتزله گفتهاند: اطلاق علم بر خداوند مجاز است و به معنی این است که خداوند جاهل نیست... و این قول باطل است؛ زیرا مخالف نص قرآن است که میگوید خداوند علم دارد...».40
اما نظر رایج میان متکلمان اشعری و شیعه این است که صفات خداوند را به ثبوتی و سلبی تقسیم میکنند. و برخی مفاهیم ثبوتی یا ایجابی از قبیل علم، قدرت، اراده، حیات و... را به خداوند نسبت میدهند.41
و البته این صفات را تعریف میکنند و توضیح میدهند و بر این باور نیستند که ما هیچ شناختی از خداوند و صفات او نداریم.
عارفان نیز بر این باورند که ما میتوانیم یافتی از صفات خداوند داشته باشیم. در واقع از نظر عارفان خداوند در اسما و صفات خود بر ما تجلّی کرده است و به یک معنی تجلّی اسمایی الهی را تجلّی اول لکن تعیّن ثانی بعد ازتعین احدی میدانند. و راهی را که پیشنهاد میکنند برای یافتِ صفات الهی، تزکیه نفس و تطهیر باطن است و سیر و سلوک معنوی و پشت سر نهادنِ عقبههای سهمگین عالم طبیعت، ملکوت و جبروت و رسیدن به عالم لاهوت که عالم اسما و صفات یا مقام تعیّن واحدی است که مقام تجلّی اسمایی خداوند است. انسان میتواند به جایی برسد که خداوند را در حجاب اسما و صفات مشاهده کند. اسما و صفات همچنان که جلوه اویند، حجاب او و واسطه میان ما و او نیز هستند. در بحث توقیفیت اسما و صفات به خواست خدا به این نظر باز خواهیم گشت.
_______________________________
39. بهمینار، التحصیل، صص571و572.
40. الفصل: 2/126 و127؛ البته باید یادآور شد که این قول کلیت ندارد چنان که در بخش دوم مقاله خواهد آمد.
41. مثلاً ابوالحسن اشعری در «اللّمع» ، قاضی عبدالجبار (علی رغم این که معتزلی است) در «شرح الاصول الخمسة»، خواجه نصیرالدین طوسی در «تجرید الاعتقاد» ، علاّمه حلّی در «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» و «باب حادی عشر» و....________________________________________
شایسته است در این قسمت از بحث اشارهای به دیدگاه دو فیلسوف برجسته غربی یکی مربوط به دوران قرون وسطی و دیگری متعلق به فلسفه جدید در این باب بشود.
اسپینوزا
وی، برای خداوند دو دسته ویژگی قایل بود که یکی را صفت) attribute ( مینامید و دیگری را خاصیت یا خصوصیت ) Property(.
او صفات خداوند را نامتناهی میدانست، عبارت او این است:
«مقصود من از خدا موجود مطلقاً نامتناهی است، یعنی جوهر که متقوم از صفات نامتناهی است که هر یک از آنها مبیّن ذات سرمدی و نامتناهی است».42
و در جای دیگر گفته است:
«خدا یا جوهر که متقوم از صفات نامتناهی است...بالضروره موجود است».43
اما تعبیر او از خاصیتها متفاوت است، گاهی آنها را متمایز از صفات مطرح کرده ولی گاهی از آنها تحت همان عنوان صفت) attribute( یاد میکند، از جمله طبق نقل ولفسن در کتاب «تفکرات مابعد الطبیعی»اش:
«او(اسپینوزا) در آن رساله (تفکرات مابعد الطبیعی) یازده چیز را به عنوان صفات خدا برشمرد: سرمدیت، وحدت، عظمت، تغییر ناپذیری، بساطت، حیات، ادراک، اراده، قدرت، آفرینندگی و عینیت وجود با ذات. او میگوید: این صفات به دو قسم تقسیم میشوند: صفاتی که قابل تسرّیاند یعنی به دیگران نیز میشود نسبت داد و صفات غیر قابل تسرّی... ، خود او این طور تقسیم کرده
_______________________________
42. اخلاق، بخش اول، اصل متعارف6، ص 6.
43. همان، قضیهی 11،ص 21.________________________________________
است:
1. صفاتی که ذات فعّال خداوند را توضیح میدهد مثل: ادراک، اراده، حیات، قدرت و مانند آن.
2. صفاتی که فقط نحوهی وجود او را توضیح میدهد مثل: وحدت، سرمدیت، ضرورت و مانند آن».44[ به طور طبیعی دسته اول را قابل تسرّی و دسته دوم را غیر قابل تسرّی میدانسته است].
امّا چنان که اشاره شد کاربرد لفظ صفت برای موارد مذکور در فلسفهی او یک کاربرد مسامحی تلقی میشود. زیرا او، صفت را به معنی چیزی میداند که: «عقل آن را به مثابه مقوم ذات جوهر لحاظ میکند».45و صفت به این معنی در خداوند نامتناهی است. لکن به نظر او ما تنها با دو صفت از صفات نامتناهی و بیشمار خداوند آشناییم، یعنی دو صفت خداوند برای ما شناخته شده است که عبارتند از: فکر و بُعد. زیرا خداوند از طریق هر صفتی در عالَمی ظهور میکند و ما فقط با دو عالَم سر و کار داریم: عالم نفسانی و عالم جسمانی و این دو عالم حالاتِ دو صفت فکر و بُعدند. لذا ما خدا را به این دو صفت میشناسیم.46
سنت توماس آکوئیناس
توماس آکوئیناس که از برجستهترین فیلسوفان دوره قرون وسطی است، الهیات را سلبی میداند، اما بر این باور است که ما مخلوق خداییم و به همین جهت خداوند یک اثر و ردپایی از خودش در ما برجای نهاده است و یک نسبتی میان ما و او باید وجود داشته باشد. به هر حال ما از آثار اوییم و باید به نحوی دلالت بر وجود او کنیم. او شدیداً ارسطویی است و برهانهای لمّیِ امثال آنسلم و بناونتورا (از حکیمان برجسته دوران قرون وسطی) را مردود میشمرد و برهان انّی را میپذیرد. لذا برای رسیدن به اثبات وجود خداوند 5 برهان انّی اقامه میکند. بر اساس همان روش، در باب صفات نیز معتقد است که باید از اثر پی به موءثر برد.
او در نهایت سه طرح یا سه پیشنهاد را در باب نسبت میان صفات انسان و خدا بیان میکند. به عبارت دیگر: بحث در این است
_______________________________
44. H . A . Wolfson The philosophy of spinoza vol . I . P .822.
45.اخلاق، بخش اول، اصل متعارف پنجم، ص5.
46. K . Jaspers Spinoza PP .11-61.________________________________________
که ما صفاتی را هم به خدا نسبت میدهیم و هم به انسان از قبیل : حکمت، علم، قدرت و... آیا کاربرد این صفات در مورد خدا و انسان بر چه اساسی است؟ در اینجا او سه راه حل بیان میکند و در پایان، خود موضعی را اتخاذ میکند:
«... از اینجا روشن میشود که هیچ نامی به طور کاملاً همانند بر خدا و مخلوقات اطلاق نمیشود. از سوی دیگر هیچ نامی بر خدا و مخلوقات به طور کاملاً ناهمانند نیز اطلاق نمیشود(چنان که برخی مثل ابن میمون و ابن رشد پنداشتهاند) زیرا: اگر چنین باشد (یعنی نامها بر خدا و مخلوقات به طور کاملاً ناهمانند اطلاق شوند) در این صورت ما به هیچوجه از مخلوقات هیچ چیزی دربارهی خداوند نمیتوانیم بدانیم یا استدلال کنیم. چون که همواره استدلال، گرفتار تصور نادرست ناهمانندی میشود... بنابراین باید گفت که این نامها بر خدا و مخلوقات بر طبق مقایسه و تشبیه به کار رفته است. یعنی بر طبق تناسب... و بدین گونه، چیزهایی بر خدا و مخلوقات به طور مقایسهای اطلاق میشود که نه به معنای ناهمانندی صرف است و نه همانندی صرف...».47
ابن میمون
در دیدگاه آکوئیناس اشارهای به موضع موسی بن میمون فیلسوف و متکلم نامدار یهودی شد، به نظر میرسدکه اشارهای مختصر به دیدگاه ایشان بر اساس گفتار خودش شایسته است. او معتقد است که صفاتی که به یک موصوف نسبت میدهند از 5 قسم بیرون نیست:
1. توصیف یک شیء به تعریف آن، مثل توصیف انسان به حیوان ناطق.
2. توصیف یک شیء به بخشی از تعریف آن، مثل توصیف انسان به حیوان یا ناطق.
3. توصیف یک شیء به یک امر عرضی که خارج از ذات و حقیقت آن است.[مثل توصیف انسان به کاتب].
4. توصیف یک شیء به نسبتی که با غیر دارد مثل نسبت به زمان یا مکان یا شخص دیگری. فی المثل حسن پسر حسین است و یا ساکن فلان مکان است و....
5. توصیف یک شیء بر اساس افعال
_______________________________
47. ST . Thomas Aquinas summa theologica Vol I . P .76.________________________________________
آن.
آنگاه بعد از برشمردن تک تک این اقسام، نوعِ اسناد صفات به خدا را بررسی کرده است و نظرش بر این قرار گرفته است که توصیف خداوند به اوصاف از قبیل قسم اول نیست؛ زیرا لازمهاش وجود عوامل پیش از خداوند است که علت پیدایش او شوند. از قسم دوم نیز نیست، زیرا مستلزم ترکیب در ذات ربوبی است. از قسم سوم هم نیست؛ زیرا لازمهاش این است که خداوند محلّ اعراضی باشد. توصیف قسم چهارم را نیز از ساحت ربوبی دور می داند زیرا: نسبت زمانی و مکانی مستلزم جسم بودن خداوند است که واضح البطلان است. نسبتی میان او و مخلوقات نیز نمیتواند باشد، زیرا تصور نسبت میان دو چیز مستلزم وجود یک امر جامع و مشترک میان آن دو است در حالی که میان خدای واجب الوجود و انسان ممکن الوجود چه نسبتی میتوان تصور کرد. حمل لفظ وجود به خدا و ما سوی به اشتراک صرف است. پس هیچ نسبتی میان خدا و ما سوی وجود ندارد(ناهمانند صرف). در پایان توصیف خداوند را از قسم پنجم دانسته و معتقد است که ما صفات ذات نداریم، فقط ذهن ما از افعال الهی صفاتی را انتزاع میکند و به او اسناد میدهد، و صفات الهی را باید به همین مقدار محدود ساخت.48
تذکّر
لازم به ذکر است که همواره متکلمان مسلمان نیز که صفات ثبوتی خداوند را قابل اطلاق بر انسان میدانند، بر این نکته تأکید داشتهاند که به هر حال، فاصله میان تراب و رب الارباب محفوظ است، و مسلماً عالم بودن خدا و انسان (مثلاً) به یک معنی نیست. چنان که خواجه نصیر تأکید دارد که علم خداوند به موجودات به معنی ارتسام صور در ذهن او نیست. و در شرح علامه حلی مشاهده میشود که به نوعی میان علم حصولی انسان و علم حضوری امکانی انسان با علم حضوری واجب الوجود تفکیک شده است.49 و خلاصه در نزد متکلمان ما هم تشبیه و هم تنزه در مورد ذات حق مراعات شده است.
نحوهی تلقی اندیشمندان از برخی صفات خداوند
بسیاری از اندیشمندان و از جمله
_______________________________
48. موسی بن میمون، دلالة الحائرین:1/118 212، فصل 52.
49. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مقصد سوم، بحث علم الهی، ص 286.________________________________________
متکلمان صفات خداوند را به همان معنای متداول معنی میکنند که مرتبه نازلهی آن در انسانها نیز میتواند وجود داشته باشد. ولی اگر جایی توضیح اولیه صفتی از صفات الهی با سایر باورها در مورد ذات باری ناسازگار باشد، به هر حال دست به توضیح اضافی و توجیه زده و سعی میکنند تا معنای آن صفت را با سایر باورها سازگار سازند. مثلاً ابن میمون در یکی از این موارد چنین گفته است:
خدا رحمان و رحیم است و نسبت به مخلوقات و بندگانش رحمت دارد، انسانها نیز نسبت به دیگران رحمت دارند. اما رحمت الهی حاصل رقت قلب و انفعال او نیست در حالی که انسان در اثر رقت قلب و انفعال نسبت به دیگران مهربانی و لطف میکند. انتزاع صفات خدا از مقام فعل است نه انفعال، چه این که در خدا تغییر و انفعالی راه ندارد.50
حاج ملا هادی سبزواری نیز در توجیه صفاتی که معنای اولیه و ظاهریشان با سایر باورهای مربوط به خدا سازگار نیست سخنانی فرموده است، از جمله:
«علم او به مسموعات تعلق بگیرد، سمع است برای او [توجیه سمیع بودن خداوند] و نیز علم او به مبصّرات تعلق بگیرد بصر است برای او [توجیه بصیر بودن خداوند]».51
همچنین خواجه نصیر و علاّمه حلی در صدد توجیه سمیع و بصیر بودن خداوند برآمدهاند.52 و نیز در مسأله عدم روءیت خداوند به بحث و بررسی پرداخته و ادلّه مخالفان را توجیه کرده و یا توضیح دادهاند.53
متکلمان معتزلی نیز در باب توصیف خداوند دست به تأویل زدهاند؛ از جمله در باب مقصود از استوای خداوند بر عرش چنین گفتهاند:
«صفت سوم «استواء» است؛ زیرا خداوند موصوف به استواء شده است در قول حضرتش: «الرَّحْمن عَلی العَرْشِ اسْتَوی»54، معتزله اختلاف کردهاند در این که معنی استوای بر عرش چیست، اکثر آنها گفتهاند مراد، استیلا است و در این صورت
_______________________________
50. دلالة الحائرین:1/128و 129، فصل 54.
51. شرح منظومه، قسمت حکمت، ص 181.
52. کشف المراد، ص 289.
53. همان، صص 296 تا 299.
54.طه/5.________________________________________
«استواء» به صفت قدرت برمیگردد...و برخی گفتهاند که صفت «استواء» در اینجا به معنی قصد است و به صفت اراده بر میگردد و...».55
وبالأخره عارفان که اهل تأویلند و بر این باورند که به باطن اسما و صفات حق راه یافتهاند، معمولاً تأویلاتی از صفات ارایه میکنند که کاملاً خلاف ظاهر آنهاست. از جمله برخی تعبیرهای ابن عربی عارف نامدار قرن هفتم هجری از برخی صفات الهی؛ مثلاً در باره اسم غفّار گفته است، غفّار، غافر و غفور از ریشهی «غفر» به معنی ستر است وخداوند غفّار است یعنی خود را در صور ممکنات میپوشاند و اسم «الظاهر» ساتر اسم «الباطن» است. و نیز در مورد اسم «لطیف» فرموده است: لطیف از لطف به معنای خفی گرفته شده. خداوند لطیف است یعنی خفی است وعلت خفای او ظهور اوست.56
همچنین در مورد صفت عدل میگوید:
«عدل همان میل است، گفته میشود: از طریق عدول کرد، یعنی از آن روی برتافت. و گفته میشود به طریق عدول کرد یعنی به آن میل پیدا کرد. ومیل به حق ، عدل نامیده شده؛ چنان که میل از حق (روگردانی ازحق) جور نامیده شده است. پس معنای این که خداوند خلق را به عدل آفرید، این است که ذات استحقاقی داشته است ازحیث هویتش و اسحقاقی نیز از حیث مرتبهاش داشته که الوهیت است. پس چون که میل از آنچه ذات استحقاقش را دارد به سوی آن چیزی بوده است که الوهیت استحقاق آن را داشته است که طالب مظاهر است، لذا به آن عدل گفته شد. زیرا آن، میل از استحقاق ذاتی به استحقاق الهی است، برای طلب مألوهی که استحقاقش را دارد. و کسی که حق مستحقی را به او بدهد عادل نامیده میشود، و عطای او عدل و آن
_______________________________
55. میرسید شریف جرجانی، شرح المواقف:8/110.
56. دکتر محسن جهانگیری، محیالدین بن عربی، صص236 و237.________________________________________
همان حق است. پس خداوند آفرینش را جز به حق نیافرید. ومقصود از آن این است که خداوند آنچه را که خلق مستحق آن بوده است به او داده است.57
و در پایان نیز لازم به یادآوری است که به نظر اهل حدیث اشاره شود که هیچ نوع تأویلی را بر آیات الهی و صفات او برنمیتافتند. چنان که ابوالحسن اشعری در بیان عقاید ایشان چنین میگوید:
«خدای متعالی [از نظر اهل حدیث] بر عرش خود قرار دارد، چنان که خدا فرموده: «الرّحمن علی العرش استوی» . ونیز برای او دو دست است و دو چشم و صورت و...».58
4 .بررسی اسما و صفات از لحاظ منطقی
اینک به توضیح مختصری دربارهی نوع گزارههایی که صفات خدا را گزارش میکنند، میپردازیم، به این بیان که: اگر قضایایی از قبیل: خدا موجود است، خدا دانا است، خدا توانا است و امثال اینها، تحلیلی باشند، معنایش این است که محمولِ این قضایا در موضوع آنها که «خدا» است نهفته میباشد و یقینیاند. و در این صورت استدلال و اقامه برهان برای اثبات وجود یا صفات باری هیچ معنایی نخواهد داشت، لکن اگر،ترکیبی باشد، معنای آن این است که محمول آنها از موضوعشان بیرون نمیآید، بلکه امری زاید بر آن است و بر دانش ما نسبت به موضوع میافزاید. و در این صورت باید بگوییم که در بحث اسما و صفات، حق با اشاعره است که صفات را زاید بر ذات میدانند.
آنچه مسلّم است و در گذشته نیز بدان اشارت رفت، این است که حکیمان و متکلمان شیعه همواره گفتهاند که صفات خداوند عین ذات اوست. عارفانی همچون ابن عربی نیز همین را گفتهاند.59
ملا صدرا نیز در کتاب شریف «اسفار» خود برای نفی قول اشعریان استدلال کرده و از فرازهای نخست خطبه اول نهجالبلاغه سود جسته است.60
حاج ملا هادی سبزواری در اقامه برهان بر توحید واثبات این که جهان بیش از یک خدا ندارد، سعی میکند میان عالم شهادت وعالم غیب یک تناظری را نشان دهد و تمام کمالات عالم شهادت(یا شهود حسی) را ناشی از کمالات عالم غیب میداند. وبا نفی توارد علل
_______________________________
57. محی الدین بن عربی، فتوحات مکیه، ج12، جزء 82، سوءال 28، صص 203 و204.
58. مقالات الاسلامیین(یک جلدی)ص 290.
59. محی الدین بن عربی، صص 230 تا 235.
60. اسفار اربعه:6/139 145.________________________________________
متعدد بر معلول مشخص، تعداد خدایان جهان را نفی میکند.61
ابوالبرکات بغدادی نیز در باب کمال الهی چنین گفته است:
«کمال الهی در اثر فعل او نیست بلکه فعل او در اثر کمال اوست،و از افعال او [یکی] تعقل کردن اوست، پس تعقل او ناشی از کمال ذاتی اوست که نمیتوان نقصی را در آن تصور کرد و نه به آن قایل شد. نقصی در ذات مبدأ اول تصور ندارد، زیرا او واحد است و نقصی در مورد زیادت ونقصان معنی دارد، و زیادت ونقصان از صفات کثرت و غیریت است، زیرا در کثرت تصور قلّت میرود و در زیادت، نقصان هر یکی نسبت به دیگری، و جایی که کثرت نیست نقص هم وجود ندارد...».62
حاصل کلام آن که،سه راه پیش روی ما است:
1. وجود صفت را در خداوند منکر شویم و همچون برخی از معتزلیان قایل به نیابت و اسمای الهی بشویم.
2. صفات خداوند را زاید بر ذات بدانیم چنان که اشاعره چنین کردند.
3. صفات حق تعالی را عین ذات اقدسش بدانیم چنان که حکیمان ومتکلمان شیعه و عارفان چنین کردهاند.
بر اساس قول اول مشکل تحلیلی یا ترکیبی بودن قضایا مطرح نمیشود به ویژه اگر وجود را صفت ندانیم بلکه همان ذاتش بدانیم، زیرا مشکل کنونی ما بر فرض قول به وجود صفات برای باری تعالی بود و با انکار وجود آنها مشکل حاضر جای طرح نخواهد داشت.
بر طبق قول دوم باید بپذیریم که قضایای گزارش دهنده از صفات خدا، ترکیبیاند و البته محتاج اقامه دلیل و برهان.
اما اگر قول سوم را بپذیریم، باید بگوییم که: قضایای گزارش دهنده صفات خداوند تحلیلیاند و نیازمند اثبات نیستند. و البته قول سوم ظاهراً از متانت و استواری بیشتری برخوردار است. زیرا واقعاً اگر تصور درستی از خدا وجود داشته باشد، همه کمالات در او نهفته است، چنان که سنت آنسلم و بناونتورا در قرون وسطی وبا تبیینی ضعیفتر رنه دکارت در فلسفه جدید به آن اذعان کردهاند. و اگر گاهی استدلال میآوریم و اقامه دلیل میکنیم به این جهت است که خدا به درستی شناخته نشده و تصور ما از خدا غلط است. مگر در مورد اصل وجود خدا نیز این طور نیست؟
_______________________________
61. شرح منظومه، قسمت حکمت، صص 150 تا 153.
62. ابوالبرکات بغدادی، المعتبر فی الحکمة، انتشارات دانشگاه اصفهان، جزء 3، صص 74 و75.
مطالب این بخش را در چهار عنوان زیر پی میگیریم:
1. بحث کوتاهی در باب معنای لغوی اسم و صفت.
2. بررسی اسما و صفات از لحاظ وجود شناختی.
3. بررسی اسما و صفات از لحاظ معنی شناختی.
4. بررسی اسما و صفات از لحاظ منطقی.
1. معنای لغوی اسم و صفت
الف واژه «اسم» : در کتب لغت درباره ریشهی لغوی واژه «اسم» و معنای آن اختلاف نظر وجود دارد:
راغب اصفهانی در این باب میگوید:
«اسم از ریشهی سموّ است که به واسطه آن، یاد مسمّی رفعت میگیرد و با آن شناخته میشود».1
در کتاب قاموس قرآن چنین آمده:
«گویند اصل اسم از سموّ است همزه اول عوض از واو است، و گویند: اصل آن «وُسم» به معنی علامت است. واو به همزه قلب شده، و آن لفظی است که بر چیزی نهاده شود تا از دیگر چیزها متمایز گردد. احتمال نزدیک به یقین آن است که اصل آن «وُسم» به معنی علامت باشد که اسم هر چیزی علامت و نشانهی آن است».2
مرحوم علاّمه طبرسی بعد از نقل دو قول در باب ریشهی «اسم» این قول را ترجیح دادند که اصل آن «سموّ» باشد نه «وُسم». و استدلال ایشان این است که در مثال واوی که واوش حذف میشود، در ازای آن، همزه وصل نمیآید بلکه هاء غیر ملفوظ به آخر آن افزوده میشود مثل «وصل» و «صله» و «وعد» و «عده»، در حالی که در کلمه «اسم» اول آن همزهی وصل است و...».3
در لسان العرب نیز چنین آمده :
«اسم شیء، علامت آن است. در تهذیب (مقصود تهذیب اللغه تألیف ابومنصور ازهری است) آمده است که : الف«اسم» الف وصل است به دلیل این که تصغیرش میشود «سُمَیّ» و کسانی که گفتهاند «اسم » از «وسمت» گرفته شده، اشتباه کردهاند؛ زیرا اگر چنین میبود باید تصغیر آن «وُسَیم» میشد نه «سُمَیّ» ، زجاج گفته است که: «اسم» از «سموّ» مشتق است که به معنی رفعت است».4
توضیح: شاید بتوان گفت الفاظی که ما در مورد اشیا و یا اشخاص به کار میبریم، اگر اطلاق اسم بر آنها بشود، علامت برای مسمّی میباشند و نشانهی آن محسوب میشوند و با آن، اشیا از یکدیگر متمایز میشوند. اما محتوای لفظ که موجب اطلاق این لفظ بر آن مسمّی است، علامت نیست، بلکه گواه رفعتی است که در مسمّی وجود دارد.
واژه «صفت»: تردیدی نیست که کلمهی
_______________________________
1. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، حرف سین.
2. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن:3/328.
3. علامه طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن: ج1، ذیل آیهی بسم الله، سورهی حمد.
4. ابن منظور، لسان العرب: 6/382 381، واژهی «سموّ».________________________________________
«صفت» از ریشهی «وصف» است. و مقصود از آن حالتی است که در شیء یا شخص وجود دارد.5
«وَصَف الشیء یعنی حلاّه» بدین معنی که آن را زیور کرد و آراست. گفته شده است که «وصف» مصدر است و «صفة» [اسم مصدر] به معنای زیور میباشد».6
بنابراین، مقصود از «صفت» خود آن معنی و حالتی است که در موصوف وجود دارد و این الفاظ که صفت مینامیم مثل قدرت، علم و... از آن معنی حکایت میکنند.
نسبت میان اسم و صفت
در اینجا این سوءال مطرح میشود که چه نسبتی میان اسم و صفت وجود دارد؟
به نظر میرسد اسم و صفت دو چیز نیستند بلکه دو لحاظ از یک چیزند. به این معنی که صفت، عبارت است از آن حالت یا چگونگی موصوف، و اسم عبارت است از لحاظ ذات موصوف با آن صفت. یعنی وقتی که ذات موصوف با صفت لحاظ میشود «اسم» بر او اطلاق میشود. فیالمثل «قدرت» یک صفت است ولی وقتی که ذات موصوف با صفت قدرت لحاظ میشود، لفظ «قادر» بر او اطلاق میشود. پس «قادر» یعنی کسی که دارای قدرت است. البته زیادت این صفات بر ذات یا عینیت آنها با ذات، بحثی است که خواهد آمد.
مرحوم علامه طباطبایی در این باب چنین فرمود:
«تفاوتی میان اسم و صفت وجود ندارد؛ جز این که صفت دلالت میکند بر معنایی که در ذات وجود دارد، خواه عین ذات باشد یا غیر آن، ولی اسم دلالت میکند بر ذات که همراه صفت لحاظ شده است. پس حیات و علم دو صفتند ولی حیّ و عالم دو اسمند».7
امام خمینی رضوان الله علیه نیز در بحث اسما و صفات الهی چنین فرموده است:
«بدان که اسم عبارت است از ذات با صفت معینی از صفاتش و تجلّی مخصوصی از تجلّیاتش، مثلاً الرحمن عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلّی کرده باشد...».8
_______________________________
5. المفردات، حرف واو.
6. لسان العرب: 15/315، واژهی «وصف».
7. علاّمه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن: 8/352؛ نقد النصوص، تألیف جامی، فصّ آدمی، ص 84.
8. امام خمینی، شرح دعای سحر، ترجمهی سید احمد فهری، ص 129.________________________________________
2. بررسی اسما و صفات از لحاظ وجود شناختی
آیا خداوند اسم و صفت دارد یا خیر؟
اگر اسم یا صفتی برای او وجود دارد عین ذات یا زاید بر آن است؟ حادث است یا قدیم ؟ در اولین قدم باید به این پرسش پاسخ داد که آیا در متون دینی ما، اسم یا صفتی با عنوان اسم یا صفت به خداوند نسبت داده شده و آیا جایی آمده است که خداوند صفت یا اسم دارد؟
پاسخ این است که ظاهراً تردیدی نیست که هم خداوند در قرآن به اسم داشتن خودش تصریح کرده و هم در روایات و ادعیه چنین چیزی به چشم میخورد. به عنوان نمونه، در قرآن چنین آمده:«قُل ادْعُوا الله اوِادْعُوا الرَّحْمنَ ایّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الاسماءُالحُسْنی...» 9. ولی انتساب صفت به خداوند نیامده است مگر برخی موارد که به صورت فعل به کار رفته و عامه مردم را از توصیف خداوند به صفتی نهی فرموده و ذات مقدسش را برتر از اوصاف دانسته است که عامه مردم به او نسبت میدهند.
چنان که خداوند متعال میفرماید: «...سُبْحانَهُ وَتَعالی عَمّا یَصِفُونَ» .10
و حضرت علی علیه السلام فرموده است:
«کمال توحید، نفی صفات از ذات اوست...».11
البته جای اصلی بحث از این مسأله در بخش دوم مقاله است که به آن خواهیم پرداخت.
_______________________________
9. قرآن، اسراء/110؛ و نیز ترکیب« اسما الحسن»ی در اعراف/180، طه/8، حشر/24 آمده است.
10. قرآن، انعام/100؛ و از این قبیل تعبیرات در انبیاء/22، موءمنون/91، صافات/159 و180 و زخرف/82 آمده است.
11. نهج البلاغه، خطبه اول.________________________________________
از آنجا که در متون دینی انتساب صفت به خداوند مشاهده نشده، لذا متکلمان بحث کردهاند در این که اولین کسی که اسناد صفت به خداوند را مطرح کرده است چه کسی بوده است؟
برخی را عقیده بر این است که عبدالله بن کُلاّب اولین کسی است که لفظ اسما و صفات را با هم به کار برده است.12
از سوی دیگر در سخنان واصل بن عطا موءسس فرقه معتزله نیز سخن از صفات خدا رفته است، البته او قایل به نفی صفات شده است.13
بعضی را نظر بر این است که ابداع این واژه و انتساب آن به خداوند از معتزله و شیعه است.14
البته با توجه به این که تاریخ وفات ابن کُلاب 254ه.ق بوده است و تاریخ وفات واصل 131 ه.ق، مشکل بتوان گفت که سابقهی کاربرد این واژه مربوط به ابن کلاّب باشد لکن از سویی جهم بن صفوان موءسس فرقه جهمیه نیز صفات ازلی خداوند را انکار کرده و او متوفای 128 ه.ق است. لذا میتوان احتمال داد که یکی از این دو، مبدع این کاربرد بودهاند.
امّا اگر کاربرد سلبی نیز کاربرد محسوب شود میتوان گفت که اولین بار در سخن حضرت علی علیه السلام یافت شده است چنان که از خطبه اول نهجالبلاغه نقل شد. به هر حال، مهم این است که ببینیم خداوند صفت دارد یا خیر؟ اسم دارد یا خیر؟
فخرالدین محمد رازی مشهور به امام فخر در یک تقسیمبندی، میگوید:
_______________________________
12. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین:1/169 و صفحات بعد.
13. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل والنحل:1/46.
14. ابن حزم ظاهری، الفصل فی الملل والأهواء والنحل:2/121.________________________________________
در این باب سه قول وجود دارد: 1.کسانی معتقدند که خداوند صفت دارد ولی اسم ندارد؛2. کسان دیگری را عقیده بر این است که خدا اسم دارد ولی صفت ندارد؛ 3.و نظر سوم اعتقاد به وجود اسم و صفت در خداوند است.
آنگاه گفته است که قول اول از آنِ کسانی است که قایلندحقیقت خدای متعال برای بشر و مخلوقات قابل شناختن نیست. در واقع اینها معتقدند که به هر حال خداوند صفاتی دارد ولی ما نمیتوانیم از آنها حکایت کنیم، لذا اسم ندارد.
امام فخر دلایل آنها را آورده و نقد میکند. و بعد نظر دوم را نیز مردود میشمرد و نظر سوم را خود میپذیرد.15
اما به نظر میرسد که نتوان وجود اسمای الهی را انکار کرد؛ زیرا چنان که اشاره شد در قرآن مجید تصریح شده است به وجود اسمای الهی، چنان که در ادعیه و روایات نیز به این نکته اشاره شده. بنابراین، اختلاف اصلی در اینجا در باب وجود صفات و عدم آن در خداوند است.
قول به عدم وجود صفت
کسانی را عقیده بر این است که خداوند صفت ندارد، از جمله:
الف: ابن حزم ظاهری16 نه تنها معتقد به عدم وجود صفت در خداوند است بلکه قول به وجود صفت را بدعت میشمارد:
«وامّا اطلاق لفظ صفات برای خداوند محال است و جایز نیست؛ زیرا خدا در قرآن کریم نه لفظ صفت را آورده و نه صفات را و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز سخنی در این باب که خدا صفت یا صفات دارد نرسیده است. وحتی از بهترین اصحاب او و تابعین یا تابعین تابعین نیز چنین سخنی نرسیده است. با این وضعیت جایز نیست که کسی چنین سخنی را بر زبان راند و اگر بگوییم اجماع قایم شده بر ترک این لفظ، راست گفتهایم: و تفوه و اعتقاد به آن نادرست است؛ زیرا این، بدعت است...».17
ب: چهرهی برجسته دیگری که اعتقاد به
_______________________________
15. فخرالدین محمد رازی، لوامع البینات، صص29تا 35.
16. او ابو محمد علی بن احمد بن حزم ظاهری (384 456ه.ق) متکلم، طبیب، شاعر و فیلسوف اندلسی از پیروان داوود بن علی بن خلف اصفهانی ظاهری است.
17. ابن حزم، الفصل:2/120 به بعد.________________________________________
عدم وجود صفت دارد قاضی سعید قمی18 است که در کتاب معروف خود «کلید بهشت» و در شرحی که بر توحید صدوق نوشته است درباره اسما و صفات باری تعالی سخن گفته و منکر وجود صفات برای خداوند شده است.
در کتاب کلید بهشت، همه اقوال در باب صفات خدا را مردود میشمرد، چه بگوییم واجب الوجود عبارت است از ذات و صفات، یا واجب الوجود فقط ذات باشد و صفات زاید بر آن، چه بگوییم صفات عین ذات میباشند، همه را رد کرده و در نهایت میگوید: اتصاف واجب الوجود تعالی شأنه به هیچ امری از امور، ممکن نیست خواه آن امور، سلبی باشد یا ایجابی و... آنگاه اوصافی را که انبیا برای خداوند ذکر کردهاند، به دلیل درک قاصر عوام میدانند و گرنه در نفس الأمر خدا را عاری از هر گونه صفتی میدانند.19
او در کتاب شرح توحید نیز در مواضع مختلف در باب صفات خداوند سخن گفته از جمله در باب دوم از جلد اول چنین میگوید:
«آنچه که توحید حقیقی با آن سامان میگیرد و عارف بالله با آن موحد حقیقی خواهد شد، نفی صفات از خداوند است. یعنی تمام صفات حُسنای او را به سلب نقایص آنها، ونفی مقابلهای آنها برگرداند، نه این که ذاتی وجود دارد و صفتی وجود دارد که قایم به ذات او یا ذات خودشان است، یا این که این صفات عین ذات اویند به این معنی که حیثیت ذات بودن او عین حیثیت مصداق آن صفات بودن است، به این که ذات او فردی از وجود و فردی از علم وقدرت و غیر آن به صورت یک فرد عرضی باشد».20
بعد از نقل عبارات مرحوم قاضی سعید، بیمناسبت نیست که اشارهای به بحث امام خمینیرحمه الله در این باب داشته باشیم. امام راحل رضوان الله علیه ، در نقد و بررسی نظر مرحوم قاضی سعید سخنان ارزشمندی دارد که فقط اشارهای به آن میکنیم. ایشان بعد از نقل عباراتی از قاضی سعید از کتاب شرح توحید صدوق و رساله بوارق، میفرمایند:
_______________________________
18. محمد بن محمد مفید، مشهور به سعید، ملقب به شریف، حکیم و قاضی اهل قم ومدفون در آنجا، صاحب تألیفات متعدد ازجمله: شرح توحید صدوق، متولد به سال 1049ه ولی تاریخ وفات او معلوم نیست اما اجمالاً بعد از سال 1107ه میباشد.
19. قاضی سعید قمی، کلید بهشت، صص70و71؛ مطابق نقل استاد عزیز دکتر دینانی در کتاب «اسما و صفات حق».
20.قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق:1/116.________________________________________
«من از این عارف بزرگوار، تعجّب میکنم با توجه به مرتبه والایی که در سیر و سلوک دارد چگونه معتقد شده است به نفی صفات ثبوتی از خداوند و حکم کرده است که همه این صفات به معانی سلبی باز میگردد، و به شدت عینیت ذات با صفات را انکار نموده است... نظر عرفای کامل در باب اسما و صفات این است که ذات احدیت به فیض اقدس در حضرت واحدیت تجلی کرده و در کسوت اسما و صفات ظاهر شده است و بین ظاهر و مظهر هیچ اختلافی نیست مگر به اعتبار».21
قول به وجود صفت
اغلب متألهان را عقیده بر این است که خداوند صفت و اسم دارد. لکن در تلقّی آنها از وجود صفت برای خداوند اختلاف نظر وجود دارد.
الف: متکلمان
1. معتزله
برخی از متکلمان متقدم معتزلی مثل خود واصل بن عطا صفاتی برای خداوند قایل نبودند، لکن معتزلیان متأخر معتقد به وجود صفات برای خداوند بودند امّا با تلقّیهای گوناگون از جمله:
الف: ابو الهذیل علاّف معتقد بود که: صفات خداوند معانی قایم به ذاتی نیست بلکه همان ذات خداوند است. پس علم خداوند همان ذات اوست و قدرتش همان ذاتش است.
البته قاضی عبدالجبار معتزلی میخواهد بگوید که مقصود علاف این بوده است که خداوند لذاته عالم و قادر است، لکن عبارتش رسا نیست، و نظر او شبیه نظر جبّایی است که خداوند را لذاته دارای چهار صفت قدرت، علم، حیات و وجود میداند.22
ب: ابوعلی و ابوهاشم جبّایی؛ابو علی معتقد بود که خداوند مستحق چهار صفت: علم ، حیات، قدرت و وجود است، لکن لذاته. مقصود او از لذاته این بود که عالم بودن خداوند به معنی این است که صفتی در خداوند به صورت حال علم وجود دارد یا حالتی در او وجود دارد که موجب میشود عالم باشد.
ولی فرزند او ابوهاشم معتقد بود که این صفت در خداوند وجود دارد به جهت آن حالتی که در خداوند هست و موجب اتصاف
_______________________________
21. امام خمینی رحمه الله ، مصباح الهدایة إلی الخلافة والولایة، همراه مقدمه استاد آشتیانی، صص 21تا 27.
22. عبدالرحمن بدوی، مذاهب الاسلامیین:1/147 و 148؛ مقالات الإسلامیین اشعری(یک جلدی) صص484 و485.________________________________________
او به علم، قدرت و... میشود، البته این حالات را از ذات جدا نمیدانست.23
2. اشاعره
اعتقاد پیروان ابوالحسن اشعری همچون خود او بر این است که خداوند دارای صفاتی است زاید بر ذات اما قایم به ذات او.
بدوی در این باب چنین میگوید:
«از نظر اشاعره صفات خداوند قایم به ذات اویند، یعنی نه ذات خدایند و نه غیر ذات او؛ زیرا متصور نیست که ذات زنده باشد بدون حیات یا عالم باشد بدون علم، یا قادر باشد بدون قدرت یا مرید باشد بدون اراده، بلکه خدا عالم است به واسطه علمی، قادر است به واسطه قدرتی و...».24
علامه حلی در شرح سخن خواجه نصیرالدین طوسی نیز در همین خصوص گفته است:
«اشاعره بر این اعتقادند که برای خدای متعال معانی وجود دارد که قایم به ذات اوست که عبارتند از: قدرت و علم وغیر آنها از صفات که مقتضی قادریت، عالمیت و غیر آنها است».25
3. شیعه
نظر متکلمان شیعه غالباً(اگر نگوییم عموماً) این است که صفات خداوند عین ذات اوست، یعنی وجود صفات را برای خداوند میپذیرند لکن آنها را زاید بر ذات نمیدانند آنگونه که اشاعره میدانستند بلکه آنها را عین ذات خداوند میشمارند هر چند تعبیرها قدری متفاوت است. از این میان به آرای سه تن از متکلمان اشاره میکنیم:
الف: علاّمه حلّی در شرح سخن خواجه نصیر چنین میگوید:
«همهی این اقوال(اشاعره، جبّائیان و...) ضعیف است؛ زیرا وجوب وجود مقتضی نفی این امور است از خدای متعال، زیرا محال است که او متصف به صفتی زاید بر ذاتش بشود؛ زیرا وجوب وجود مقتضی استغنای از غیر است... و این صفات در حقیقت (علم،
_______________________________
23. همان، صص340 و341.
24. همان، ص 545 و نیز شرح المقاصد، تألیف تفتازانی:4/69.
25. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح آیت اللهحسن زاده آملی، ص 296؛ و نیز ر.ک: شهرستانی، ملل و نحل: 1/95.________________________________________
قدرت و...) عین ذاتند اگر چه مغایرت اعتباری با ذات دارند».26
ب: عبدالرزاق لاهیجی نیزگفته است:
«پس صفات واجب عین ذات او باشد چنان که وجود عین ذات اوست».27
ج: فاضل مقداد حلّی نیز چنین آورده است:
«برای خداوند صفتی زاید بر ذاتش وجود ندارد... زیرا اگر صفتی زاید بر ذات میداشت محتاج آن صفت میبود و محتاج غیر، ممکن الوجود است و نیز مستلزم تعدد قدما میشد و...».28
اگر چه در عبارات مرحوم فاضل مقداد اشاره به نفی صفات هم شده لکن در مجموع به نظر میرسد که مقصود او نفی صفات زاید بر ذات است چنان که خود به تفصیل به نقد آن پرداخت.
ب: حکیمان
الف: ابوعلی سینا
او ضمن قبول صفات خداوند بر این باور است که آنها عین ذات اویند و هر صفتی عین صفت دیگر است. چنان که خود او چنین گفته است:
«حیات خداوند غیر از علم او نیست و هیچکدام از آن دو غیر از ذات او نیست. پس روشن شد که آنچه از حیات، علم، قدرت، جود و اراده که بر خدای واجب الوجود اطلاق شدهاند، فهمیده میشود، یکی است، و نه صفات ذات اویند و نه اجزای ذات او... البته مفهوم علم به طور کلی و مفهوم حیات و مفهوم اراده یکی نیستند، لکن ما در اینجا سخنمان مربوط به واجب الوجودِ عالم و قادر و حیّ... میباشد. که همهی اینها ناظر به یک چیز است».29 و در جای دیگر بر این رفته است که: صفات خداوند عین ذات او و عین یکدیگرند هم وجوداً و هم مفهوماً:
«پس واجب الوجود نه ذات ارادهاش با علم او مغایر است و نه مفهوم ارادهاش با علم مغایر است، پس بیان کردهایم که علمی که برای اوست بعینه همان ارادهای است که برای
_______________________________
26. کشف المراد، ص 296.
27. عبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان، تصحیح حجة الاسلام لاریجانی، ص 51.
28. فاضل مقداد حلّی، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیة، صص 79 و130 تا 132.
29. ابوعلی سینا، المبدأ والمعاد، صص 20و21.________________________________________
اوست...».30
ب: ملا صدرا
او نیز صفات خداوند را عین ذات او میداند لکن تصریح میکند که صفات تغایر مفهومی دارند. در باب عینیت صفات با ذات به نفی نظر اشاعره پرداخته که صفات را زاید بر ذات میدانند. آنگاه در تکمیل بحث، خطبه اول نهجالبلاغه(فرازهای اول آن) را آورده و به تفصیل توضیح میدهد.31
و بعد از آن دربارهی تغایر مفهومی صفات و معنای صحیح عینیت آنها با ذات سخن گفته است:
«و بدان که بسیاری از خردمندان اهل دقت [احتمالاً اشاره به ابن سینا است] پنداشتهاند که معنی عینیت ذات با صفات در خدای متعال، این است که معانی و مفاهیم این صفات هیچ مغایرتی با یکدیگر ندارند. ولی، این پندار غلطی است. زیرا اگر چنین باشد، باید الفاظ علم، قدرت، اراده، حیات و غیر آنها مترادف باشند [در مورد خدا] هر چه از یکی فهمیده میشود از دیگری نیز فهمیده شود. و آنگاه اطلاق یکی از اینها بر خداوند کافی بوده و اطلاق سایر صفات بیوجه خواهد بود. و این، واضح البطلان است. امّا معنی درست عینیت ذات با صفات این است که همهی این صفات متعدد کمالی به وجود خدا موجودند. یعنی ذات او تمایز وجودی از صفات ندارد. به گونهای که هر کدام یک شخص جداگانه باشد. و نیز هیچ صفتی تمایز وجودی از صفت دیگر ندارد، بلکه همه در عین تغایر مفهومی از وحدت وجودی برخوردارند...».32
ج: حاج ملا هادی سبزواری
مرحوم حاجی سبزواری نیز همان راه ملاصدرا را رفته است و ضمن قبول صفات برای خداوند بر این باور بوده است که صفات خداوند به لحاظ مصداق واحدند ولی از نظر مفهوم متغایرند. واستدلال آن بزرگوار این است که اگر قایل به وحدت مفهومی در مورد صفات باری بشویم، باید آنها را مترادف بدانیم در حالی که این سخن واضح البطلان است.
_______________________________
30. ابوعلی سینا، الشفاء، قسمت الهیات، ص 367.
31. صدرالمتألهین، الأسفار الأربعة:6/133تا 143.
32. همان، صص 145 به بعد.________________________________________
آنگاه مرحوم حاجی برای تقریب به ذهن مثالی را چنین توضیح میدهد: مثل خود انسان که هم مقدور خداست و هم معلوم او، مراد و معلول او و امثال آن. در حالی که انسان شخص واحد و مصداق واحدی است ولی این همه اضافات به خداوند دارد. تصریح میفرماید به این که: در اینجا اختلاف حیثیت هم در کار نیست، یعنی نمیشود گفت که یک انسان از یک حیث معلوم خداست و از حیث دیگر مقدور او و ... زیرا لازمهاش این است که انسان از آن حیثی که معلوم خداست، مقدور او نباشد در حالی که قدرت خداوند نسبت به همه چیز عمومیت دارد و شامل است، و لازم میآید، انسان از آن حیثی که مقدور خداست، معلوم او نباشد در صورتی که خداوند متعال، خود فرموده است: «وما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السماء...» 33 پس اختلاف در حیثیت وجود ندارد، بلکه انسان واحد فارد که مصداق واحدی است، در عین حال مصداق مفاهیم متعددی است، خدا نیز این چنین است.34
د: باروخ اسپینوزا
شایسته است به یکی از فیلسوفان غربی نیز که در این خصوص سخن گفته است اشارتی بشود. از آنجا که در این مقاله مباحث کلی دربارهی صفات باری نقش تمهیدی دارد لذا فقط به اشارتی اکتفا میکنیم:
اسپینوزا فیلسوف بسیار برجسته هلندی در مهمترین کتاب فلسفیاش موسوم به «اخلاق» صفات خداوند را (به همان معنای متداول نزد ما که شامل علم، قدرت، حیات و... میشود) عین ذات او میداند، چنان که خود چنین آورده است:
«قدرت خدا عین ذات اوست».35
و نیز وجود خداوند را عین ذات او میداند، چنان که گفته است:
«وجود و ذات خدا یک چیز است و عین یکدیگر».36
_______________________________
33. سوره یونس/61 و همچنین سوره سبأ/3.
34. حاج ملا هادی سبزواری، شرح منظومه، انتشارات مصطفوی، قسمت حکمت، صص 159 و160.
35. باروخ اسپینوزا، دکتر جهانگیری، اخلاق، بخش اول، قضیه 34، ص 55.
36. همان، قضیه 20، ص 38.________________________________________
و وجود و ذات خدا و همه صفات او را سرمدی میداند. چنان که در این مورد گفته است: «خدا و همه صفات او سرمدی است» و در این خصوص توضیح میدهد که مقصود او از صفات، اموری است که مبیّن ذات جوهر الهی است. یعنی به جوهر تعلق دارند. پس خود صفات مستلزم جوهرند. وچون جوهر سرمدی است پس صفات هم سرمدیاند.37
3. بررسی اسما و صفات از لحاظ معنی شناختی
آیا صفات خداوند معلوم ما میشوند یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا ما از صفات خداوند معنایی به دست میآوریم یا خیر؟ و نیز اطلاق این صفات بر خدا و انسان چگونه است؟ بعد از پرداختن به این پرسشها، اشارهای به نحوهی تلقّی اندیشمندان از برخی صفات خداوند خواهیم داشت.
مقصود از صفات و نحوهی اطلاق آنها بر خدا و انسان
در این باب اختلاف نظر میان حکیمان و متکلمان غربی و اسلامی و عارفان به چشم میخورد که اجمال آن چنین است:
کسانی بر این باورند که تمامی صفات خداوند به سلب برمیگردند. چنان که اغلب حکیمان مدرسی ) Scholastic (چنین باوری دارند.فیالمثل در اندیشهی دیونوزیوس و جان اسکوتس به ویژه در کتاب مهم او موسوم به «دربارهی طبیعت» این باور به چشم میخورد.38 البته دیونوزیوس یک الهیات ایجابی دارد، یک الهیات سلبی و یک الهیات متعالی هم دارد که حاصل سلب ایجاب و سلب است. او معتقد است که سیر تکاملی شناخت ما دربارهی خداوند به ترتیب به صورت ایجاب، سلب و تعالی یعنی سلبِ ایجاب و سلب است. ولی در هر حال در الهیات متعالی هم نوعی سلب است، هر چند که سلب سلب باشد. در میان اندیشمندان اسلامی نیز کسانی یافت میشوند که صفات الهی را به سلب برمیگردانند. از جمله میتوان از بهمنیار شاگرد برجسته ابن سینا نام برد که چنین گفته است:
«صفات خداوند یا به طور اضافی است
_______________________________
37. همان، قضیه 19، صص 37 و38.
38. دکتر مجتهدی، فلسفه در قرون وسطی، مبحث جان اسکوتس و مبحث دیونوزیوس، صص107 و108؛ و 137تا 143.________________________________________
مثل مبدأ و علّت، یا به صورت سلب است مثل«واحد» که به معنی موجودی است که کثرت در او راه ندارد، یا مثل «عقل»که به معنی موجودی است که مخالطت با ماده ندارد. و برخی از صفات او مرکب از سلب و اضافه است مثل «مُرید» که به این معنی است که او ذات خود را تعقل میکند(یعنی با ماده مخالطت ندارد) و مبدأ تمامی نظام خیر نیز هست و آن را تعقل میکنند...».39
ابن حزم نیز معتقد است که معتزله صفات خداوند را به سلب برمیگردانند. چنان که گفته است:«جمهور معتزله گفتهاند: اطلاق علم بر خداوند مجاز است و به معنی این است که خداوند جاهل نیست... و این قول باطل است؛ زیرا مخالف نص قرآن است که میگوید خداوند علم دارد...».40
اما نظر رایج میان متکلمان اشعری و شیعه این است که صفات خداوند را به ثبوتی و سلبی تقسیم میکنند. و برخی مفاهیم ثبوتی یا ایجابی از قبیل علم، قدرت، اراده، حیات و... را به خداوند نسبت میدهند.41
و البته این صفات را تعریف میکنند و توضیح میدهند و بر این باور نیستند که ما هیچ شناختی از خداوند و صفات او نداریم.
عارفان نیز بر این باورند که ما میتوانیم یافتی از صفات خداوند داشته باشیم. در واقع از نظر عارفان خداوند در اسما و صفات خود بر ما تجلّی کرده است و به یک معنی تجلّی اسمایی الهی را تجلّی اول لکن تعیّن ثانی بعد ازتعین احدی میدانند. و راهی را که پیشنهاد میکنند برای یافتِ صفات الهی، تزکیه نفس و تطهیر باطن است و سیر و سلوک معنوی و پشت سر نهادنِ عقبههای سهمگین عالم طبیعت، ملکوت و جبروت و رسیدن به عالم لاهوت که عالم اسما و صفات یا مقام تعیّن واحدی است که مقام تجلّی اسمایی خداوند است. انسان میتواند به جایی برسد که خداوند را در حجاب اسما و صفات مشاهده کند. اسما و صفات همچنان که جلوه اویند، حجاب او و واسطه میان ما و او نیز هستند. در بحث توقیفیت اسما و صفات به خواست خدا به این نظر باز خواهیم گشت.
_______________________________
39. بهمینار، التحصیل، صص571و572.
40. الفصل: 2/126 و127؛ البته باید یادآور شد که این قول کلیت ندارد چنان که در بخش دوم مقاله خواهد آمد.
41. مثلاً ابوالحسن اشعری در «اللّمع» ، قاضی عبدالجبار (علی رغم این که معتزلی است) در «شرح الاصول الخمسة»، خواجه نصیرالدین طوسی در «تجرید الاعتقاد» ، علاّمه حلّی در «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» و «باب حادی عشر» و....________________________________________
شایسته است در این قسمت از بحث اشارهای به دیدگاه دو فیلسوف برجسته غربی یکی مربوط به دوران قرون وسطی و دیگری متعلق به فلسفه جدید در این باب بشود.
اسپینوزا
وی، برای خداوند دو دسته ویژگی قایل بود که یکی را صفت) attribute ( مینامید و دیگری را خاصیت یا خصوصیت ) Property(.
او صفات خداوند را نامتناهی میدانست، عبارت او این است:
«مقصود من از خدا موجود مطلقاً نامتناهی است، یعنی جوهر که متقوم از صفات نامتناهی است که هر یک از آنها مبیّن ذات سرمدی و نامتناهی است».42
و در جای دیگر گفته است:
«خدا یا جوهر که متقوم از صفات نامتناهی است...بالضروره موجود است».43
اما تعبیر او از خاصیتها متفاوت است، گاهی آنها را متمایز از صفات مطرح کرده ولی گاهی از آنها تحت همان عنوان صفت) attribute( یاد میکند، از جمله طبق نقل ولفسن در کتاب «تفکرات مابعد الطبیعی»اش:
«او(اسپینوزا) در آن رساله (تفکرات مابعد الطبیعی) یازده چیز را به عنوان صفات خدا برشمرد: سرمدیت، وحدت، عظمت، تغییر ناپذیری، بساطت، حیات، ادراک، اراده، قدرت، آفرینندگی و عینیت وجود با ذات. او میگوید: این صفات به دو قسم تقسیم میشوند: صفاتی که قابل تسرّیاند یعنی به دیگران نیز میشود نسبت داد و صفات غیر قابل تسرّی... ، خود او این طور تقسیم کرده
_______________________________
42. اخلاق، بخش اول، اصل متعارف6، ص 6.
43. همان، قضیهی 11،ص 21.________________________________________
است:
1. صفاتی که ذات فعّال خداوند را توضیح میدهد مثل: ادراک، اراده، حیات، قدرت و مانند آن.
2. صفاتی که فقط نحوهی وجود او را توضیح میدهد مثل: وحدت، سرمدیت، ضرورت و مانند آن».44[ به طور طبیعی دسته اول را قابل تسرّی و دسته دوم را غیر قابل تسرّی میدانسته است].
امّا چنان که اشاره شد کاربرد لفظ صفت برای موارد مذکور در فلسفهی او یک کاربرد مسامحی تلقی میشود. زیرا او، صفت را به معنی چیزی میداند که: «عقل آن را به مثابه مقوم ذات جوهر لحاظ میکند».45و صفت به این معنی در خداوند نامتناهی است. لکن به نظر او ما تنها با دو صفت از صفات نامتناهی و بیشمار خداوند آشناییم، یعنی دو صفت خداوند برای ما شناخته شده است که عبارتند از: فکر و بُعد. زیرا خداوند از طریق هر صفتی در عالَمی ظهور میکند و ما فقط با دو عالَم سر و کار داریم: عالم نفسانی و عالم جسمانی و این دو عالم حالاتِ دو صفت فکر و بُعدند. لذا ما خدا را به این دو صفت میشناسیم.46
سنت توماس آکوئیناس
توماس آکوئیناس که از برجستهترین فیلسوفان دوره قرون وسطی است، الهیات را سلبی میداند، اما بر این باور است که ما مخلوق خداییم و به همین جهت خداوند یک اثر و ردپایی از خودش در ما برجای نهاده است و یک نسبتی میان ما و او باید وجود داشته باشد. به هر حال ما از آثار اوییم و باید به نحوی دلالت بر وجود او کنیم. او شدیداً ارسطویی است و برهانهای لمّیِ امثال آنسلم و بناونتورا (از حکیمان برجسته دوران قرون وسطی) را مردود میشمرد و برهان انّی را میپذیرد. لذا برای رسیدن به اثبات وجود خداوند 5 برهان انّی اقامه میکند. بر اساس همان روش، در باب صفات نیز معتقد است که باید از اثر پی به موءثر برد.
او در نهایت سه طرح یا سه پیشنهاد را در باب نسبت میان صفات انسان و خدا بیان میکند. به عبارت دیگر: بحث در این است
_______________________________
44. H . A . Wolfson The philosophy of spinoza vol . I . P .822.
45.اخلاق، بخش اول، اصل متعارف پنجم، ص5.
46. K . Jaspers Spinoza PP .11-61.________________________________________
که ما صفاتی را هم به خدا نسبت میدهیم و هم به انسان از قبیل : حکمت، علم، قدرت و... آیا کاربرد این صفات در مورد خدا و انسان بر چه اساسی است؟ در اینجا او سه راه حل بیان میکند و در پایان، خود موضعی را اتخاذ میکند:
«... از اینجا روشن میشود که هیچ نامی به طور کاملاً همانند بر خدا و مخلوقات اطلاق نمیشود. از سوی دیگر هیچ نامی بر خدا و مخلوقات به طور کاملاً ناهمانند نیز اطلاق نمیشود(چنان که برخی مثل ابن میمون و ابن رشد پنداشتهاند) زیرا: اگر چنین باشد (یعنی نامها بر خدا و مخلوقات به طور کاملاً ناهمانند اطلاق شوند) در این صورت ما به هیچوجه از مخلوقات هیچ چیزی دربارهی خداوند نمیتوانیم بدانیم یا استدلال کنیم. چون که همواره استدلال، گرفتار تصور نادرست ناهمانندی میشود... بنابراین باید گفت که این نامها بر خدا و مخلوقات بر طبق مقایسه و تشبیه به کار رفته است. یعنی بر طبق تناسب... و بدین گونه، چیزهایی بر خدا و مخلوقات به طور مقایسهای اطلاق میشود که نه به معنای ناهمانندی صرف است و نه همانندی صرف...».47
ابن میمون
در دیدگاه آکوئیناس اشارهای به موضع موسی بن میمون فیلسوف و متکلم نامدار یهودی شد، به نظر میرسدکه اشارهای مختصر به دیدگاه ایشان بر اساس گفتار خودش شایسته است. او معتقد است که صفاتی که به یک موصوف نسبت میدهند از 5 قسم بیرون نیست:
1. توصیف یک شیء به تعریف آن، مثل توصیف انسان به حیوان ناطق.
2. توصیف یک شیء به بخشی از تعریف آن، مثل توصیف انسان به حیوان یا ناطق.
3. توصیف یک شیء به یک امر عرضی که خارج از ذات و حقیقت آن است.[مثل توصیف انسان به کاتب].
4. توصیف یک شیء به نسبتی که با غیر دارد مثل نسبت به زمان یا مکان یا شخص دیگری. فی المثل حسن پسر حسین است و یا ساکن فلان مکان است و....
5. توصیف یک شیء بر اساس افعال
_______________________________
47. ST . Thomas Aquinas summa theologica Vol I . P .76.________________________________________
آن.
آنگاه بعد از برشمردن تک تک این اقسام، نوعِ اسناد صفات به خدا را بررسی کرده است و نظرش بر این قرار گرفته است که توصیف خداوند به اوصاف از قبیل قسم اول نیست؛ زیرا لازمهاش وجود عوامل پیش از خداوند است که علت پیدایش او شوند. از قسم دوم نیز نیست، زیرا مستلزم ترکیب در ذات ربوبی است. از قسم سوم هم نیست؛ زیرا لازمهاش این است که خداوند محلّ اعراضی باشد. توصیف قسم چهارم را نیز از ساحت ربوبی دور می داند زیرا: نسبت زمانی و مکانی مستلزم جسم بودن خداوند است که واضح البطلان است. نسبتی میان او و مخلوقات نیز نمیتواند باشد، زیرا تصور نسبت میان دو چیز مستلزم وجود یک امر جامع و مشترک میان آن دو است در حالی که میان خدای واجب الوجود و انسان ممکن الوجود چه نسبتی میتوان تصور کرد. حمل لفظ وجود به خدا و ما سوی به اشتراک صرف است. پس هیچ نسبتی میان خدا و ما سوی وجود ندارد(ناهمانند صرف). در پایان توصیف خداوند را از قسم پنجم دانسته و معتقد است که ما صفات ذات نداریم، فقط ذهن ما از افعال الهی صفاتی را انتزاع میکند و به او اسناد میدهد، و صفات الهی را باید به همین مقدار محدود ساخت.48
تذکّر
لازم به ذکر است که همواره متکلمان مسلمان نیز که صفات ثبوتی خداوند را قابل اطلاق بر انسان میدانند، بر این نکته تأکید داشتهاند که به هر حال، فاصله میان تراب و رب الارباب محفوظ است، و مسلماً عالم بودن خدا و انسان (مثلاً) به یک معنی نیست. چنان که خواجه نصیر تأکید دارد که علم خداوند به موجودات به معنی ارتسام صور در ذهن او نیست. و در شرح علامه حلی مشاهده میشود که به نوعی میان علم حصولی انسان و علم حضوری امکانی انسان با علم حضوری واجب الوجود تفکیک شده است.49 و خلاصه در نزد متکلمان ما هم تشبیه و هم تنزه در مورد ذات حق مراعات شده است.
نحوهی تلقی اندیشمندان از برخی صفات خداوند
بسیاری از اندیشمندان و از جمله
_______________________________
48. موسی بن میمون، دلالة الحائرین:1/118 212، فصل 52.
49. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مقصد سوم، بحث علم الهی، ص 286.________________________________________
متکلمان صفات خداوند را به همان معنای متداول معنی میکنند که مرتبه نازلهی آن در انسانها نیز میتواند وجود داشته باشد. ولی اگر جایی توضیح اولیه صفتی از صفات الهی با سایر باورها در مورد ذات باری ناسازگار باشد، به هر حال دست به توضیح اضافی و توجیه زده و سعی میکنند تا معنای آن صفت را با سایر باورها سازگار سازند. مثلاً ابن میمون در یکی از این موارد چنین گفته است:
خدا رحمان و رحیم است و نسبت به مخلوقات و بندگانش رحمت دارد، انسانها نیز نسبت به دیگران رحمت دارند. اما رحمت الهی حاصل رقت قلب و انفعال او نیست در حالی که انسان در اثر رقت قلب و انفعال نسبت به دیگران مهربانی و لطف میکند. انتزاع صفات خدا از مقام فعل است نه انفعال، چه این که در خدا تغییر و انفعالی راه ندارد.50
حاج ملا هادی سبزواری نیز در توجیه صفاتی که معنای اولیه و ظاهریشان با سایر باورهای مربوط به خدا سازگار نیست سخنانی فرموده است، از جمله:
«علم او به مسموعات تعلق بگیرد، سمع است برای او [توجیه سمیع بودن خداوند] و نیز علم او به مبصّرات تعلق بگیرد بصر است برای او [توجیه بصیر بودن خداوند]».51
همچنین خواجه نصیر و علاّمه حلی در صدد توجیه سمیع و بصیر بودن خداوند برآمدهاند.52 و نیز در مسأله عدم روءیت خداوند به بحث و بررسی پرداخته و ادلّه مخالفان را توجیه کرده و یا توضیح دادهاند.53
متکلمان معتزلی نیز در باب توصیف خداوند دست به تأویل زدهاند؛ از جمله در باب مقصود از استوای خداوند بر عرش چنین گفتهاند:
«صفت سوم «استواء» است؛ زیرا خداوند موصوف به استواء شده است در قول حضرتش: «الرَّحْمن عَلی العَرْشِ اسْتَوی»54، معتزله اختلاف کردهاند در این که معنی استوای بر عرش چیست، اکثر آنها گفتهاند مراد، استیلا است و در این صورت
_______________________________
50. دلالة الحائرین:1/128و 129، فصل 54.
51. شرح منظومه، قسمت حکمت، ص 181.
52. کشف المراد، ص 289.
53. همان، صص 296 تا 299.
54.طه/5.________________________________________
«استواء» به صفت قدرت برمیگردد...و برخی گفتهاند که صفت «استواء» در اینجا به معنی قصد است و به صفت اراده بر میگردد و...».55
وبالأخره عارفان که اهل تأویلند و بر این باورند که به باطن اسما و صفات حق راه یافتهاند، معمولاً تأویلاتی از صفات ارایه میکنند که کاملاً خلاف ظاهر آنهاست. از جمله برخی تعبیرهای ابن عربی عارف نامدار قرن هفتم هجری از برخی صفات الهی؛ مثلاً در باره اسم غفّار گفته است، غفّار، غافر و غفور از ریشهی «غفر» به معنی ستر است وخداوند غفّار است یعنی خود را در صور ممکنات میپوشاند و اسم «الظاهر» ساتر اسم «الباطن» است. و نیز در مورد اسم «لطیف» فرموده است: لطیف از لطف به معنای خفی گرفته شده. خداوند لطیف است یعنی خفی است وعلت خفای او ظهور اوست.56
همچنین در مورد صفت عدل میگوید:
«عدل همان میل است، گفته میشود: از طریق عدول کرد، یعنی از آن روی برتافت. و گفته میشود به طریق عدول کرد یعنی به آن میل پیدا کرد. ومیل به حق ، عدل نامیده شده؛ چنان که میل از حق (روگردانی ازحق) جور نامیده شده است. پس معنای این که خداوند خلق را به عدل آفرید، این است که ذات استحقاقی داشته است ازحیث هویتش و اسحقاقی نیز از حیث مرتبهاش داشته که الوهیت است. پس چون که میل از آنچه ذات استحقاقش را دارد به سوی آن چیزی بوده است که الوهیت استحقاق آن را داشته است که طالب مظاهر است، لذا به آن عدل گفته شد. زیرا آن، میل از استحقاق ذاتی به استحقاق الهی است، برای طلب مألوهی که استحقاقش را دارد. و کسی که حق مستحقی را به او بدهد عادل نامیده میشود، و عطای او عدل و آن
_______________________________
55. میرسید شریف جرجانی، شرح المواقف:8/110.
56. دکتر محسن جهانگیری، محیالدین بن عربی، صص236 و237.________________________________________
همان حق است. پس خداوند آفرینش را جز به حق نیافرید. ومقصود از آن این است که خداوند آنچه را که خلق مستحق آن بوده است به او داده است.57
و در پایان نیز لازم به یادآوری است که به نظر اهل حدیث اشاره شود که هیچ نوع تأویلی را بر آیات الهی و صفات او برنمیتافتند. چنان که ابوالحسن اشعری در بیان عقاید ایشان چنین میگوید:
«خدای متعالی [از نظر اهل حدیث] بر عرش خود قرار دارد، چنان که خدا فرموده: «الرّحمن علی العرش استوی» . ونیز برای او دو دست است و دو چشم و صورت و...».58
4 .بررسی اسما و صفات از لحاظ منطقی
اینک به توضیح مختصری دربارهی نوع گزارههایی که صفات خدا را گزارش میکنند، میپردازیم، به این بیان که: اگر قضایایی از قبیل: خدا موجود است، خدا دانا است، خدا توانا است و امثال اینها، تحلیلی باشند، معنایش این است که محمولِ این قضایا در موضوع آنها که «خدا» است نهفته میباشد و یقینیاند. و در این صورت استدلال و اقامه برهان برای اثبات وجود یا صفات باری هیچ معنایی نخواهد داشت، لکن اگر،ترکیبی باشد، معنای آن این است که محمول آنها از موضوعشان بیرون نمیآید، بلکه امری زاید بر آن است و بر دانش ما نسبت به موضوع میافزاید. و در این صورت باید بگوییم که در بحث اسما و صفات، حق با اشاعره است که صفات را زاید بر ذات میدانند.
آنچه مسلّم است و در گذشته نیز بدان اشارت رفت، این است که حکیمان و متکلمان شیعه همواره گفتهاند که صفات خداوند عین ذات اوست. عارفانی همچون ابن عربی نیز همین را گفتهاند.59
ملا صدرا نیز در کتاب شریف «اسفار» خود برای نفی قول اشعریان استدلال کرده و از فرازهای نخست خطبه اول نهجالبلاغه سود جسته است.60
حاج ملا هادی سبزواری در اقامه برهان بر توحید واثبات این که جهان بیش از یک خدا ندارد، سعی میکند میان عالم شهادت وعالم غیب یک تناظری را نشان دهد و تمام کمالات عالم شهادت(یا شهود حسی) را ناشی از کمالات عالم غیب میداند. وبا نفی توارد علل
_______________________________
57. محی الدین بن عربی، فتوحات مکیه، ج12، جزء 82، سوءال 28، صص 203 و204.
58. مقالات الاسلامیین(یک جلدی)ص 290.
59. محی الدین بن عربی، صص 230 تا 235.
60. اسفار اربعه:6/139 145.________________________________________
متعدد بر معلول مشخص، تعداد خدایان جهان را نفی میکند.61
ابوالبرکات بغدادی نیز در باب کمال الهی چنین گفته است:
«کمال الهی در اثر فعل او نیست بلکه فعل او در اثر کمال اوست،و از افعال او [یکی] تعقل کردن اوست، پس تعقل او ناشی از کمال ذاتی اوست که نمیتوان نقصی را در آن تصور کرد و نه به آن قایل شد. نقصی در ذات مبدأ اول تصور ندارد، زیرا او واحد است و نقصی در مورد زیادت ونقصان معنی دارد، و زیادت ونقصان از صفات کثرت و غیریت است، زیرا در کثرت تصور قلّت میرود و در زیادت، نقصان هر یکی نسبت به دیگری، و جایی که کثرت نیست نقص هم وجود ندارد...».62
حاصل کلام آن که،سه راه پیش روی ما است:
1. وجود صفت را در خداوند منکر شویم و همچون برخی از معتزلیان قایل به نیابت و اسمای الهی بشویم.
2. صفات خداوند را زاید بر ذات بدانیم چنان که اشاعره چنین کردند.
3. صفات حق تعالی را عین ذات اقدسش بدانیم چنان که حکیمان ومتکلمان شیعه و عارفان چنین کردهاند.
بر اساس قول اول مشکل تحلیلی یا ترکیبی بودن قضایا مطرح نمیشود به ویژه اگر وجود را صفت ندانیم بلکه همان ذاتش بدانیم، زیرا مشکل کنونی ما بر فرض قول به وجود صفات برای باری تعالی بود و با انکار وجود آنها مشکل حاضر جای طرح نخواهد داشت.
بر طبق قول دوم باید بپذیریم که قضایای گزارش دهنده از صفات خدا، ترکیبیاند و البته محتاج اقامه دلیل و برهان.
اما اگر قول سوم را بپذیریم، باید بگوییم که: قضایای گزارش دهنده صفات خداوند تحلیلیاند و نیازمند اثبات نیستند. و البته قول سوم ظاهراً از متانت و استواری بیشتری برخوردار است. زیرا واقعاً اگر تصور درستی از خدا وجود داشته باشد، همه کمالات در او نهفته است، چنان که سنت آنسلم و بناونتورا در قرون وسطی وبا تبیینی ضعیفتر رنه دکارت در فلسفه جدید به آن اذعان کردهاند. و اگر گاهی استدلال میآوریم و اقامه دلیل میکنیم به این جهت است که خدا به درستی شناخته نشده و تصور ما از خدا غلط است. مگر در مورد اصل وجود خدا نیز این طور نیست؟
_______________________________
61. شرح منظومه، قسمت حکمت، صص 150 تا 153.
62. ابوالبرکات بغدادی، المعتبر فی الحکمة، انتشارات دانشگاه اصفهان، جزء 3، صص 74 و75.