چالش فلسفی غزالی و ابن رشد(7) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اعتراضهای ابن رشد به روش غزالی
1.غزالی ضمن خدشه به ادلّه عقلی و فلسفی، درحوزهی ادلّه نقلی و شرعی دخالت کرده و بدون هیچگونه توجیهی آنها را در عرصهی کاوش آورده است، در حالی که دلیلهای شرعی در فضاهای شرعی مورد پژوهش قرار میگیرند.
2. غزالی سخنان گونهگون دیگران را در هر مسأله ندیده و نشنیده؛ و در نتیجه بررسی و کاوش نکرده است و موازین سخن در دست او نیست، لذا نمیتواند اهل حق باشد.
3. حقیقت اندیشهها و سخنان حکیمان که از ژرفای خرد برخاسته است را نمیتوان از کتابی که برای عموم به نگارش آورده (تهافت الفلاسفه) به دست آورد.
4. او سخنانی را به فلاسفه نسبت داده که از گفتههای آنان نیست، و این یک نوع تلبیس، خدعه و فریب است.
5. بر فرض دلیلی فاسد باشد و سخنی خردمندانه نباشد، نباید با گفتاری فاسد به مقابله آن برخیزند که چنین کاری از غزالی و هر کس دیگر صحیح نیست.
6. پاسخهای او از راه غلط اندازی، تحیّر و سرگشتگی و سفسطهکاری است و این شیوهی بیهوده کاران است.
7. بین مسایل فلسفی خلط کرده که خود نوعی سفسطه است.
8. ابوحامد غزالی از مثال و نظیرهایی بهره جسته که نوعاً از جدلهای عقیم و بیثمر به شمار
9. وی وکیل گونه به چیزهایی اقرار میکند که موکّل او اذن نداده است.1
بررسی و نقد روش متکلّمان
ابن رشد پارهای از اندیشهها، شیوه وقواعد گروهی از متکلّمان را مورد ارزیابی و نقد قرار داده است، به ویژه اصولی که متکلّمان بر آنها تکیه کرده و در صدد تضعیف موقعیت فلاسفه نزد عوام الناس بر آمدهاند. از جمله این که متکلّمان دربارهی علم حقتعالی از «قیاس غایب بر شاهد» بهره برداری کرده و آن را به علم انسان قیاس کرده بلکه او را یک انسان قدیم و ازلی به حساب آوردهاند.
گرچه شیوه متکلّمان در این قیاس قانع کنندهتر از قول و روش فلاسفه است ولی با یک نگرش و پژوهش همه سویه نمیتوان چنین قیاسی را پذیرفت.2
بررسی شیوه فلاسفه
ابن رشد معتقد است فلاسفهی اسلام به ویژه فارابی و ابن سینا تسلیم روش متکلمان شده و قضیهای را پذیرفتهاند که با آن از راه فاعل بر فعل استدلال کردهاند، این روش در حقیقت مخالفت با راه و روش فیلسوفان قدیم است، زیرا آنان از راه فعل پیش رفته و گفتهاند: هر فعلی فاعلی دارد، از این رو نگرش در موجودات جهان هستی انسان را به شناسایی پدید آورنده و موجِد آنها میرساند.
وی با سر انگشت نقد بر ابن سینا و سایر فیلسوفان اسلام گفته است: اینان مذهب قوم (فلاسفه) را در «علم الهی» تغییر داده به طوری که ظنّی شده و از مرحلهی یقین خارج گشته است.
ابن رشد روش ارسطو و فلاسفه مشاء را پیش گرفته که «شناخت» از محسوسات آغاز و به غیر محسوس «علت اول و فاعل بسیط»(حق تعالی) میانجامد.3
نقد نظر فلاسفهی اسلام
اختلاف ابن رشد با فیلسوفان مسلمان تنها در روش خلاصه نمیشود، بلکه او نظر فارابی و ابن سینا را در مواردی غلط دانسته که میتوان به موارد زیر اشاره داشت:
الف) ابن سینا در تقسیم وجود به «واجب
_______________________________
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ط 1ص 33، 54، 103، 109، به کوشش محمد عریبی، دارالفکر بیروت، 1993م.
2 و 3. همان، ص 339، 114، 244.________________________________________
و ممکن»گفته است:«العالم ممکن الوجود بذاته، واجب بغیره» این تقسیم سابقه نداشته است و ابن سینا نخستین کسی است که چنین استنباط و تعبیری دربارهی ممکن الوجود ابراز داشته است، ممکنی که ابن سینا وجود را به آن تقسیم کرده یک معنای بالفعل و خارج از نفس نیست، بلکه امری است ذهنی، زیرا از ممکن معنای ممکن حقیقی اراده نکرده است.
بر این پایه: برهانی که ابن سینا در واجب الوجود به کار برده عامیانه وجدلی است؛ زیرا چنین پنداشته است که مراد حکمای پیشین از «واجب الوجود من غیره» لازم است «ممکن الوجود من ذاته» را در پی داشته و به آن اضافه گردد، در حالی که چنین اضافهای خطا و زاید است، چرا که «واجب» هر طور فرض شود در او«امکان» وجود ندارد و چیزی که دارای یک طبیعت است نمیتواند از جهتی واجب و از جهت دیگر ممکن باشد، زیرا واجب و ممکن نقیضان هستند.4
ب) ابن رشد فلاسفهی اسلام را در نظریه «فیض» و یا «صدور عقول» مورد انتقاد قرار داده و گفته است: در فلسفهی ارسطو و افلاطون چنین چیزی نیست، و فلاسفهی اسلام به خاطر تفسیر صدور کثرت از واحد، بدان چنگ زدهاند.5
ج) ابن سینا اجرام فضایی را همچون سایر مرکبات ترکیب یافته از هیولا و صورت دانسته است. ابن رشد در مقام نقد معتقد است: اجرام فضایی بسیطاند واگر مرکب بودند فاسد میشدند، امّا بسیط بودن آنها مانند بساطت «خداوند» و «عقول» نیست، بلکه بساطت آنها تنها به اشتراک لفظی است.6
د) فلاسفه اسلامی چون میان فاعل محسوس (شاهد) وفاعل غایب فرق نگذاشتند، این امر سبب شد باورهای باطلی پیرامون طبیعت حرکت عموماً وحرکت آسمانها خصوصاً پیش آید.7
ه) راه و روشی که فلاسفه اسلامی در مسأله «وجود خدا و صفات او» در پیش گرفتند انسان را در طریق اثبات صانع به حقیقت نمیرساند، امّا راه و شیوه پیشینیان از حکمای مشاء به یقین نزدیکتر است، مثلاً راه ابن سینا در تقسیم وجود به واجب و ممکن به اثبات
_______________________________
4 و 5. همان، ص 223، 137 و بعد.
6، 7. همان، ص 125، 272.________________________________________
«سبب اول»(الله تعالی) وعلت جمیع علل منتهی نمیشود، و گفتههای فلاسفه عرب پیرامون صفات خدا همه ظنّی است، زیرا از مقدمات عامّه گرفته شده که یقینآور نیستند، بر خلاف کتب ارسطو که متضمن دلایل برهانی و یقینی است.8
شایان گفتن است: نقدهایی که ابن رشد بر فلاسفهی اسلام وارد ساخته است، بدون استثنا همه شایندهی بررسی، کاوش و نقد است. به ویژه راه و روشی که فلاسفه اسلام بعد از ابن سینا در پیش گرفتند یقین آورتر از پیشینیان است، مثلاً برهان صدیقین که ابن سینا را از پایه گذاران آن میتوان قلمداد کرد و تکاملی که پس از او در آن رخ داد را میتوان از شاهکارهای فلسفهی اسلام و فیلسوفان مسلمان دانست و....
دفاع از فلاسفه اسلام
ابن رشد گرچه اعتراضاتی بر بسیاری از مقدمات عقلی و آرای فلسفی حکمای مسلمان وارد کرده است، با این همه وی از بزرگترین مدافعان فنّ فلسفه و برهان است. او از این انتقادات خود قصد ویران سازی اساس فلسفه را نداشته بلکه به منظور استوار داشتن بنیان و اصول آنان بوده است.
ابن رشد چندین بار در تهافت التهافت ابراز داشته که ادلّهی فلاسفه در مسایلی همچون قدیم و ازلیت عالم، مادّه، مبدأ سببیت طبیعی اشیا، خلود وجاویدان بودن نفس از ادلّهی متکلّمان اطمینان آورتر است. او در قدم عالم و ماده رأی فلاسفه پیشین را تأیید و در همسویی با حکمای اسلام نظر ارسطو را پسندیده و نفی علاقه میان خدا و جهان را روا نمیشمرد، زیرا جهان معلول خداوند است.
_______________________________
8. همان، ص 187.________________________________________
همچنین پذیرفته است که مادّه، صورتهای گونهگون را پذیرا است وعلاقهی ناگسستنی میان این دو برقرار است.
ابن رشد در مسأله سببیت طبیعی اشیا گفته است: کسی که اسباب را مرتفع بداند در واقع خرد را رفع و انکار کرده و انکار خرد سفسطه است:
«اما انکار وجود الاسباب الفاعلة التی منشأ فی المحسوسات فقول... سفسطانی، و المتکلم بذلک امّا جاحد بلسان لما فی جنانه و امّا منقاد لشبهة سفسطانیة عرضت له فی ذلک».9
ابن رشد در مسأله«نفس انسان» با فلاسفه مشای اسلامی هم نظر است، آنان در تعریف نفس گفتهاند: نفس عبارت است از: «کمال اوّل جسم طبیعی از ناحیهی حس و حرکت»؛ همچنین در تقسیم نفس به نفس نباتی و نفس حیوانی با آنان همسو است. وی پذیرفته است که نفس انسانی دارای دو نیروی عالِم و عامل است که از آن گاهی به «عقل نظری و عقل عملی» تعبیر میشود. او نیز به پیروی از مشاء میپذیرد که نفس انسان خالد و جاویدان است؛ زیرا ادلّه عقلی و شرعی نمیرایی و نابود نشدنی آن را محرز و مبرهن دانسته است.
امّا سرانجام امر نفس را مشکل و پیچیده توصیف کرده و معتقد است: خداوند، این دانش را ویژهی دانشمندان استوار در دانش برشمرده است، از این رو، در قرآن پرسش مردم در این باره را به گونهی دیگر پاسخ فرموده است که روح از فرمان پروردگار من است وجز اندکی از دانش به شما داده نشده است:
«فالکلام فی أمر النفس غامض جدّاً وإنّما اختص الله به من النّاس العلماء الرّاسخین فی العلم ولذلک قال سبحانه مجیباً فی هذه المسألة للجمهور عند ما سألوه، بانّ هذا الطور من السوءال لیس هو من اطوارهم فی قوله سبحانه:«وَیَسْالُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِالرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبّی وَما اُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلیلاً» (إسراء/85).10
ابن رشد سرانجام به روشنی مینویسد: فلسفه در راستای شناخت سعادت عقلی مردم گام برمیدارد، امّا هدف شرایع آموزش و
_______________________________
9. ر.ک: همان، ص 290، 292، 302.
10. همان، ص 311.
________________________________________
پرورش توده مردم است با این ویژگی که حکمت هم لابه لای آن اشراب شده است، یعنی شرایع آمیزهای است از آموزش و پرورش (برای همه مردم) و دقایق نظری و عملی(ویژه حکیمان و دانشوران) با این همه اگر حکمت سبب شکّ در مبادی شرعی ویا موجب نقض سخن پیامبران علیهم السلام گردد شایسته است به نام کفر خوانده شود و عقوبت کفر هم بر آن مترتب است، از این روی شایسته است در هر زمان نوع افضل حکمت انتخاب شود.
از طرف دیگر حکمای الهی با توجه به این نکته که حکمت را هماره از پیامبران آموختهاند وپیشینهی آن به پیامبران دیرین همچون ادریس و نوح و... میرسد بر این باورندکه در قوانین شرع از قبیل عبادات و معاد باید از پیامبران الهی پیروی کنند، و اگر کسی در اینها شک کند و یا در مقام ابطال آنها برآید مانند زنادقه شکّی در وجوب قتل او نیست.11
دیدگاه صدرالمتألهین
صدرالمتألهین رحمه الله در جایجای اسفار بر نکتهی مزبور پای فشرده و با اشاره به بیپایه بودن ادعای غزالی که گمان برده است فلاسفه پیشین عالم را قدیم دانستهاند، تحت عنوان: «دوام جود و فیض حقتعالی منافات با حدوث عالم ندارد» مینویسد:
«بیشتر خردهای ضعیف و تودهای از بیماران عقلانی میپندارند سخنان خردورزان و ملازمان رکاب قواعد حکمت و دانشهای عقلی، و دلیلهای آنان، مخالف با شرایع الهی و دستآوردهای پیامبران است،
_______________________________
11. همان، ص 325 و بعد.________________________________________
وگمان میبرند بزرگ حکیمان پیشین میگویند: همهی اجزای عالم قدیم است، افلاک، کواکب، صورت وهیولای آنها،وشخص هیولای همهی عناصر قدیماند، ذاتشان مستمرالوجود و فنا ناپذیرند، از بین نمیروند و فاسد نمیشوند، ولی چنین سخنی کذب و افترا است که به حکیمان سابق قدس الله اسرارهم بستهاند».12
وی تحت همگامی شریعت وحکمت در دوام فیض باری تعالی وحدوث عالم نیز این مطلب را تذکر داده است که:
«حکمت، مخالف شرایع حقّه الاهیه نیست، بلکه مقصود هر دو عبارت است از شناخت حقتعالی و صفات و افعال او، این مطلب گاهی از راه وحی و رسالت تحقق میپذیرد و به نام «نبوت» خوانده میشود، و زمانی از راه سلوک، و کسب به دست میآید و نام «حکمت» و «ولایت» به خود میگیرد».13
صدرالمتألهین قدس سره در باب تجرد نفس و اثبات آن با ادلهی عقلی به ادلّهی نقلی آیات و روایات روی میآورد و مینویسد:
«حاشی الشریعة الحقّة الإلهیّة البیضاء أن تکون أحکامها مصادمة للمعارف الیقینیّة الضروریة، و تبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنّة»14.
صدرالمتالّهین:حاشا شریعت نورانی حقّه الاهیه احکامش بامعارف ضروری و یقینی در تصادم و برخورد باشد، ونابود باد فلسفهای که قوانینش مطابق با کتاب و سنّت نباشد.
_______________________________
12 و 13 و 14. صدرالمتألهین، اسفار اربعه، ج7، ص 287، 327؛ ج8، ص 303، دار احیاء تراث عربی، بیروت، 1981م.
1.غزالی ضمن خدشه به ادلّه عقلی و فلسفی، درحوزهی ادلّه نقلی و شرعی دخالت کرده و بدون هیچگونه توجیهی آنها را در عرصهی کاوش آورده است، در حالی که دلیلهای شرعی در فضاهای شرعی مورد پژوهش قرار میگیرند.
2. غزالی سخنان گونهگون دیگران را در هر مسأله ندیده و نشنیده؛ و در نتیجه بررسی و کاوش نکرده است و موازین سخن در دست او نیست، لذا نمیتواند اهل حق باشد.
3. حقیقت اندیشهها و سخنان حکیمان که از ژرفای خرد برخاسته است را نمیتوان از کتابی که برای عموم به نگارش آورده (تهافت الفلاسفه) به دست آورد.
4. او سخنانی را به فلاسفه نسبت داده که از گفتههای آنان نیست، و این یک نوع تلبیس، خدعه و فریب است.
5. بر فرض دلیلی فاسد باشد و سخنی خردمندانه نباشد، نباید با گفتاری فاسد به مقابله آن برخیزند که چنین کاری از غزالی و هر کس دیگر صحیح نیست.
6. پاسخهای او از راه غلط اندازی، تحیّر و سرگشتگی و سفسطهکاری است و این شیوهی بیهوده کاران است.
7. بین مسایل فلسفی خلط کرده که خود نوعی سفسطه است.
8. ابوحامد غزالی از مثال و نظیرهایی بهره جسته که نوعاً از جدلهای عقیم و بیثمر به شمار
9. وی وکیل گونه به چیزهایی اقرار میکند که موکّل او اذن نداده است.1
بررسی و نقد روش متکلّمان
ابن رشد پارهای از اندیشهها، شیوه وقواعد گروهی از متکلّمان را مورد ارزیابی و نقد قرار داده است، به ویژه اصولی که متکلّمان بر آنها تکیه کرده و در صدد تضعیف موقعیت فلاسفه نزد عوام الناس بر آمدهاند. از جمله این که متکلّمان دربارهی علم حقتعالی از «قیاس غایب بر شاهد» بهره برداری کرده و آن را به علم انسان قیاس کرده بلکه او را یک انسان قدیم و ازلی به حساب آوردهاند.
گرچه شیوه متکلّمان در این قیاس قانع کنندهتر از قول و روش فلاسفه است ولی با یک نگرش و پژوهش همه سویه نمیتوان چنین قیاسی را پذیرفت.2
بررسی شیوه فلاسفه
ابن رشد معتقد است فلاسفهی اسلام به ویژه فارابی و ابن سینا تسلیم روش متکلمان شده و قضیهای را پذیرفتهاند که با آن از راه فاعل بر فعل استدلال کردهاند، این روش در حقیقت مخالفت با راه و روش فیلسوفان قدیم است، زیرا آنان از راه فعل پیش رفته و گفتهاند: هر فعلی فاعلی دارد، از این رو نگرش در موجودات جهان هستی انسان را به شناسایی پدید آورنده و موجِد آنها میرساند.
وی با سر انگشت نقد بر ابن سینا و سایر فیلسوفان اسلام گفته است: اینان مذهب قوم (فلاسفه) را در «علم الهی» تغییر داده به طوری که ظنّی شده و از مرحلهی یقین خارج گشته است.
ابن رشد روش ارسطو و فلاسفه مشاء را پیش گرفته که «شناخت» از محسوسات آغاز و به غیر محسوس «علت اول و فاعل بسیط»(حق تعالی) میانجامد.3
نقد نظر فلاسفهی اسلام
اختلاف ابن رشد با فیلسوفان مسلمان تنها در روش خلاصه نمیشود، بلکه او نظر فارابی و ابن سینا را در مواردی غلط دانسته که میتوان به موارد زیر اشاره داشت:
الف) ابن سینا در تقسیم وجود به «واجب
_______________________________
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ط 1ص 33، 54، 103، 109، به کوشش محمد عریبی، دارالفکر بیروت، 1993م.
2 و 3. همان، ص 339، 114، 244.________________________________________
و ممکن»گفته است:«العالم ممکن الوجود بذاته، واجب بغیره» این تقسیم سابقه نداشته است و ابن سینا نخستین کسی است که چنین استنباط و تعبیری دربارهی ممکن الوجود ابراز داشته است، ممکنی که ابن سینا وجود را به آن تقسیم کرده یک معنای بالفعل و خارج از نفس نیست، بلکه امری است ذهنی، زیرا از ممکن معنای ممکن حقیقی اراده نکرده است.
بر این پایه: برهانی که ابن سینا در واجب الوجود به کار برده عامیانه وجدلی است؛ زیرا چنین پنداشته است که مراد حکمای پیشین از «واجب الوجود من غیره» لازم است «ممکن الوجود من ذاته» را در پی داشته و به آن اضافه گردد، در حالی که چنین اضافهای خطا و زاید است، چرا که «واجب» هر طور فرض شود در او«امکان» وجود ندارد و چیزی که دارای یک طبیعت است نمیتواند از جهتی واجب و از جهت دیگر ممکن باشد، زیرا واجب و ممکن نقیضان هستند.4
ب) ابن رشد فلاسفهی اسلام را در نظریه «فیض» و یا «صدور عقول» مورد انتقاد قرار داده و گفته است: در فلسفهی ارسطو و افلاطون چنین چیزی نیست، و فلاسفهی اسلام به خاطر تفسیر صدور کثرت از واحد، بدان چنگ زدهاند.5
ج) ابن سینا اجرام فضایی را همچون سایر مرکبات ترکیب یافته از هیولا و صورت دانسته است. ابن رشد در مقام نقد معتقد است: اجرام فضایی بسیطاند واگر مرکب بودند فاسد میشدند، امّا بسیط بودن آنها مانند بساطت «خداوند» و «عقول» نیست، بلکه بساطت آنها تنها به اشتراک لفظی است.6
د) فلاسفه اسلامی چون میان فاعل محسوس (شاهد) وفاعل غایب فرق نگذاشتند، این امر سبب شد باورهای باطلی پیرامون طبیعت حرکت عموماً وحرکت آسمانها خصوصاً پیش آید.7
ه) راه و روشی که فلاسفه اسلامی در مسأله «وجود خدا و صفات او» در پیش گرفتند انسان را در طریق اثبات صانع به حقیقت نمیرساند، امّا راه و شیوه پیشینیان از حکمای مشاء به یقین نزدیکتر است، مثلاً راه ابن سینا در تقسیم وجود به واجب و ممکن به اثبات
_______________________________
4 و 5. همان، ص 223، 137 و بعد.
6، 7. همان، ص 125، 272.________________________________________
«سبب اول»(الله تعالی) وعلت جمیع علل منتهی نمیشود، و گفتههای فلاسفه عرب پیرامون صفات خدا همه ظنّی است، زیرا از مقدمات عامّه گرفته شده که یقینآور نیستند، بر خلاف کتب ارسطو که متضمن دلایل برهانی و یقینی است.8
شایان گفتن است: نقدهایی که ابن رشد بر فلاسفهی اسلام وارد ساخته است، بدون استثنا همه شایندهی بررسی، کاوش و نقد است. به ویژه راه و روشی که فلاسفه اسلام بعد از ابن سینا در پیش گرفتند یقین آورتر از پیشینیان است، مثلاً برهان صدیقین که ابن سینا را از پایه گذاران آن میتوان قلمداد کرد و تکاملی که پس از او در آن رخ داد را میتوان از شاهکارهای فلسفهی اسلام و فیلسوفان مسلمان دانست و....
دفاع از فلاسفه اسلام
ابن رشد گرچه اعتراضاتی بر بسیاری از مقدمات عقلی و آرای فلسفی حکمای مسلمان وارد کرده است، با این همه وی از بزرگترین مدافعان فنّ فلسفه و برهان است. او از این انتقادات خود قصد ویران سازی اساس فلسفه را نداشته بلکه به منظور استوار داشتن بنیان و اصول آنان بوده است.
ابن رشد چندین بار در تهافت التهافت ابراز داشته که ادلّهی فلاسفه در مسایلی همچون قدیم و ازلیت عالم، مادّه، مبدأ سببیت طبیعی اشیا، خلود وجاویدان بودن نفس از ادلّهی متکلّمان اطمینان آورتر است. او در قدم عالم و ماده رأی فلاسفه پیشین را تأیید و در همسویی با حکمای اسلام نظر ارسطو را پسندیده و نفی علاقه میان خدا و جهان را روا نمیشمرد، زیرا جهان معلول خداوند است.
_______________________________
8. همان، ص 187.________________________________________
همچنین پذیرفته است که مادّه، صورتهای گونهگون را پذیرا است وعلاقهی ناگسستنی میان این دو برقرار است.
ابن رشد در مسأله سببیت طبیعی اشیا گفته است: کسی که اسباب را مرتفع بداند در واقع خرد را رفع و انکار کرده و انکار خرد سفسطه است:
«اما انکار وجود الاسباب الفاعلة التی منشأ فی المحسوسات فقول... سفسطانی، و المتکلم بذلک امّا جاحد بلسان لما فی جنانه و امّا منقاد لشبهة سفسطانیة عرضت له فی ذلک».9
ابن رشد در مسأله«نفس انسان» با فلاسفه مشای اسلامی هم نظر است، آنان در تعریف نفس گفتهاند: نفس عبارت است از: «کمال اوّل جسم طبیعی از ناحیهی حس و حرکت»؛ همچنین در تقسیم نفس به نفس نباتی و نفس حیوانی با آنان همسو است. وی پذیرفته است که نفس انسانی دارای دو نیروی عالِم و عامل است که از آن گاهی به «عقل نظری و عقل عملی» تعبیر میشود. او نیز به پیروی از مشاء میپذیرد که نفس انسان خالد و جاویدان است؛ زیرا ادلّه عقلی و شرعی نمیرایی و نابود نشدنی آن را محرز و مبرهن دانسته است.
امّا سرانجام امر نفس را مشکل و پیچیده توصیف کرده و معتقد است: خداوند، این دانش را ویژهی دانشمندان استوار در دانش برشمرده است، از این رو، در قرآن پرسش مردم در این باره را به گونهی دیگر پاسخ فرموده است که روح از فرمان پروردگار من است وجز اندکی از دانش به شما داده نشده است:
«فالکلام فی أمر النفس غامض جدّاً وإنّما اختص الله به من النّاس العلماء الرّاسخین فی العلم ولذلک قال سبحانه مجیباً فی هذه المسألة للجمهور عند ما سألوه، بانّ هذا الطور من السوءال لیس هو من اطوارهم فی قوله سبحانه:«وَیَسْالُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِالرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبّی وَما اُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلیلاً» (إسراء/85).10
ابن رشد سرانجام به روشنی مینویسد: فلسفه در راستای شناخت سعادت عقلی مردم گام برمیدارد، امّا هدف شرایع آموزش و
_______________________________
9. ر.ک: همان، ص 290، 292، 302.
10. همان، ص 311.
________________________________________
پرورش توده مردم است با این ویژگی که حکمت هم لابه لای آن اشراب شده است، یعنی شرایع آمیزهای است از آموزش و پرورش (برای همه مردم) و دقایق نظری و عملی(ویژه حکیمان و دانشوران) با این همه اگر حکمت سبب شکّ در مبادی شرعی ویا موجب نقض سخن پیامبران علیهم السلام گردد شایسته است به نام کفر خوانده شود و عقوبت کفر هم بر آن مترتب است، از این روی شایسته است در هر زمان نوع افضل حکمت انتخاب شود.
از طرف دیگر حکمای الهی با توجه به این نکته که حکمت را هماره از پیامبران آموختهاند وپیشینهی آن به پیامبران دیرین همچون ادریس و نوح و... میرسد بر این باورندکه در قوانین شرع از قبیل عبادات و معاد باید از پیامبران الهی پیروی کنند، و اگر کسی در اینها شک کند و یا در مقام ابطال آنها برآید مانند زنادقه شکّی در وجوب قتل او نیست.11
دیدگاه صدرالمتألهین
صدرالمتألهین رحمه الله در جایجای اسفار بر نکتهی مزبور پای فشرده و با اشاره به بیپایه بودن ادعای غزالی که گمان برده است فلاسفه پیشین عالم را قدیم دانستهاند، تحت عنوان: «دوام جود و فیض حقتعالی منافات با حدوث عالم ندارد» مینویسد:
«بیشتر خردهای ضعیف و تودهای از بیماران عقلانی میپندارند سخنان خردورزان و ملازمان رکاب قواعد حکمت و دانشهای عقلی، و دلیلهای آنان، مخالف با شرایع الهی و دستآوردهای پیامبران است،
_______________________________
11. همان، ص 325 و بعد.________________________________________
وگمان میبرند بزرگ حکیمان پیشین میگویند: همهی اجزای عالم قدیم است، افلاک، کواکب، صورت وهیولای آنها،وشخص هیولای همهی عناصر قدیماند، ذاتشان مستمرالوجود و فنا ناپذیرند، از بین نمیروند و فاسد نمیشوند، ولی چنین سخنی کذب و افترا است که به حکیمان سابق قدس الله اسرارهم بستهاند».12
وی تحت همگامی شریعت وحکمت در دوام فیض باری تعالی وحدوث عالم نیز این مطلب را تذکر داده است که:
«حکمت، مخالف شرایع حقّه الاهیه نیست، بلکه مقصود هر دو عبارت است از شناخت حقتعالی و صفات و افعال او، این مطلب گاهی از راه وحی و رسالت تحقق میپذیرد و به نام «نبوت» خوانده میشود، و زمانی از راه سلوک، و کسب به دست میآید و نام «حکمت» و «ولایت» به خود میگیرد».13
صدرالمتألهین قدس سره در باب تجرد نفس و اثبات آن با ادلهی عقلی به ادلّهی نقلی آیات و روایات روی میآورد و مینویسد:
«حاشی الشریعة الحقّة الإلهیّة البیضاء أن تکون أحکامها مصادمة للمعارف الیقینیّة الضروریة، و تبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنّة»14.
صدرالمتالّهین:حاشا شریعت نورانی حقّه الاهیه احکامش بامعارف ضروری و یقینی در تصادم و برخورد باشد، ونابود باد فلسفهای که قوانینش مطابق با کتاب و سنّت نباشد.
_______________________________
12 و 13 و 14. صدرالمتألهین، اسفار اربعه، ج7، ص 287، 327؛ ج8، ص 303، دار احیاء تراث عربی، بیروت، 1981م.