رابطه دین و اخلاق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در بارهی «رابطه دین و اخلاق» دانشمندان مغرب زمین گفتگوهایی انجام دادهاند که برخی از آنها از طریق ترجمهی مترجمان به دست ما رسیده است. پیش از طرح آن، یادآور میشویم که موضوع بحث را سه چیز تشکیل میدهد:
1. دین، 2. اخلاق، 3. رابطهی دین و اخلاق.
هدف از طرح این مسأله، بررسی ارتباط و یا عدم ارتباط این دو با هم و در صورت نخست، کیفیّت آن است. از این جهت ما در صددِ تبیین هدف اصلی هستیم و سخن دربارهی دو مطلب نخست را که موضوع و محمول مسأله را تشکیل میدهند به وقت دیگر و اگذار میکنیم.
ولی از آنجا که تحلیلگران غربی درباره ی«دین» و «اخلاق» برداشت واحدی ندارند، و هر کدام به سلیقهی خود، این دو موضوع را تعریف میکنند، از این جهت ما ناچاریم از «دین» و «اخلاق» تعریف منطقی انجام دهیم و حد و مرز هر کدام را روشن سازیم از این رو، در این بخش پیرامون هر سه موضوع سخن میگوییم:
1. دین چیست؟ 2. اخلاق چیست؟ 3. رابطه این دو با هم چگونه میباشد؟
الف. دین چیست؟
«دین» در زبان عرب یک معنی بیش ندارد و آن «انقیاد» و «پیروی » است، و دیگر معانی آن، صورت دگرگون یافتهی این معنی اصلی است.1
اهل لغت هر چند برای آن معانی گوناگونی یادآور شدهاند ولی همگی در حقیقت، صورتهای مختلفی از یک معنی
_______________________________
1. ابن فارس: مقاییس اللغة:2/319، ماده دین
________________________________________
است و این معانی عبارتند از:
1. قهر و غلبه؛ در حدیث نبوی لفظ «دین» به معنی «تسلط» به کار رفته است و از رسول خدا نقل شده است که آن حضرت فرمود:
«الکیّسُ مَنْ دانَ نفسَه وعَمِلَ لما بعدَالموتِ».
مرد زیرک کسی است که بر خویش چیره گردد و برای پس از مرگ، کار صورت دهد.2
ولی در قرآن تا آنجا که نگارنده فحص کرده در این معنی به کار نرفته است، و به یک معنی میتوان گفت، معنی جدیدی نیست، و به همان معنی اصلی که ابن فارس آن را یاد کرد بازگشت میکند، و مقصود کسی است که نفس خویش را مطیع خود کند.
2. طاعت و انقیاد و پیروی؛ در قرآن مجید در موارد زیادی لفظ دین در مورد «طاعت» به کار رفته است، و اهل لغت 3 نیز اطاعت را یکی از معانی آن شمردهاند.
«هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَآدْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین اَلحَمْدُ للهِ رَبّ الْعالَمین» (غافر/64).
«او است زنده، خدایی جز او نیست او را بخوانید، اطاعت و انقیاد را از آنِ او قرار دهید، سپاس خدا را که پرورش دهندهی جهانیان است».4
دین در این آیه و آیاتی که در پاورقی به شمارههای آنها اشاره شد، به معنی «انقیاد» است که با سلطه و حاکمیت «مطاع» ملازم است.
این آیات میرساند که هر نوع اطاعت بدون چون و چرا از آن خداست، و اطاعت از دیگران باید به اذن او انجام گیرد تا در توحید در طاعت خللی وارد نگردد وحتی اطاعت از پیامبران و امامان، وحاکمان صالح، به اذن او انجام میگیرد و در حقیقت اطاعت از آنان، اطاعت از خدا است، چنان که میفرماید:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُول فَقَدْاگطاعَ الله» (نساء/80).
3. جزا؛در مواردی لفظ دین در معنای پاداش و کیفر، که از لوازم اطاعت از بزرگ است، به کار رفته است. در سوره حمد میخوانیم:
_______________________________
2. مودودی: المصطلحات الأربعة: 124، ط دار التراث العربی مصر.
3. مقاییس اللغة:2/319.
4. به سوره زمر آیههای :2، 3، 14، 65 مراجعه شود.________________________________________
«مالِکِ یَومِ الدِّین» (حمد/4).
و نیز میفرماید:
«اگرَاگیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّین» (ماعون/1).
«دیدی آن کس را که جزا را تکذیب میکرد».
4. نظام فکری و عملی که از جانب خدا بر نجات و سعادت بشر عرضه میشود، و گروهی به نام پیامآوران در ابلاغ و نشر آن میکوشند. و قرآن لفظ «دین» را در این معنی زیاد به کار برده که برخی را یادآور میشویم:
«وَانْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً وَ لاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکین» (یونس/105).
دین در این آیه به معنی نظام فکری توحیدی است، چنان که در آیه بعدی به معنی نظام عملی و حکومتی است.
و نیز میفرماید:
«انِ الْحُکْمُ اِلاّلله اگمَرَ الاّ تَعْبُدُوا اِلاّاِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّم» (یوسف/40).
«حکم و فرمان فقط برای خداست، فرمان داده جز او را نپرستیم این است آیین و طریقه استوار».
بنابراین، هر موقع دین گفته شود، و یا در رابطه آن با اخلاق سخن بگوییم و یا بحثی به نام «فلسفه دین» ویا «انتظار ما از دین» یا «وظیفه دین» مطرح نماییم، مقصود همین معنی آخر است، نه آن سه معنی نخست؛ یعنی آن نظام فکری و عملی که برای سعادت بشر از فراسوی طبیعت ارسال میگردد.
پاسخ به یک پرسش
سوءال: ممکن است تصور شود که گاهی این لفظ در مورد مطلق طریقه و آیین به کار میرود که فرد و یا جامعه به اعتقاد و عمل بر آن ملزم میباشد، هر چند انتسابی به مقام برتر از جهان مادّه نداشته باشد به گواه دو آیه:
1. «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَاْخُذَ اگخاهُ فی دِینِ الْمَلِکِ» (یوسف/76).
«این چنین به یوسف راه دستگیری برادر خود را آموختیم زیرا نمیتوانست او را در آیین پادشاه، بازداشت کند».
2. «وَقالَ فِرْعَونُ ذَرُونِی اگقْتُلْ مُوسی ولْیَدْعُ رَبَّهُ اِنّی اگخافُ اگنْیُبَدِّلَ دینَکُمْ اگوْاگنْ یُظْهِرَ فِی الاگرْضِالْفَسادَ» (غافر/26).
«فرعون گفت: اجازه دهید من موسی را بکشم، و خدای خود را (به کمک خویش) بخواند، من از آن میترسم که آیین ________________________________________
شما را دگرگون سازد و در زمین فساد ظاهر سازد».
آیین پادشاه مصر در عهد یوسف ویا آیین فرعون ارتباطی به جهان غیب نداشته است بلکه مرامنامهای بود که قلباً و عملاً به آن ملتزم بودند.
پاسخ:
این تصور درست نیست؛ زیرا فراعنه چه در عهد یوسف، و چه در زمان یوسف، طریقه خود را به جهان غیب نسبت میدادند و آن را فرو فرستاده از جانب خدا میدانستند با این که شعار فرعون «اگنَا رَبّکُمُ الاگعلی» بود و مردم را به پرستش خویش دعوت میکرد ولی خود او «اله» برتر را میپرستید به گواه این که اطرافیان فرعون میگفتند:
«اگتَذَرُ مُوسی وَقَومهُ لِیفْسِدُوا فِی الاگرْض وَیَذَرَکَ وَ آلهَتَکَ» (اعراف/127).
«آیا موسی را آزاد میگذاری تا در زمین فساد نماید، تو و خدایان تو را، ترک کند».
این آیه حاکی است که فراعنه مصر نیز مدعی انتساب آیین خود، به پروردگار جهان بوده و مسلک و آیین آنان، به دور از مسلکهای سیاسی پایهگذاران احزاب در جهان امروز بوده است.
اصولاً در واقعیت دین پیوند با خدا نهفته است، و اگر از چنین پیوندی تهی باشد، از وادی دین جدا شده ، و به صورت مرامنامهای در میآید، (که گروههای سیاسی، از مرامنامه حزبی خود، جانبداری میکنند).
از آنجا که پیروان ادیان گوناگون در ادعای خود باطلگرا بودهاند آیین آنان به جهان غیب پیوند نداشت، قرآن آنگاه که دربارهی آیین اسلام سخن میگوید؛ آن را به آیین حق توصیف میکند میفرماید:
«قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُوءْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَومِ الاعلیها السلامخر وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّم الله وَرَسُولُهُ وَلا یَدینُونَ دینَالحَقّ مِنَ الَّذِینَ اُوتُوا الکِتابَحَتی یُعْطُوا الجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (توبه/29).
«با آنان که به خدا و به روز دیگر ایمان نمیآورند و آنچه را که خدا و رسول او تحریم کرده، حرام نمیشمارند و از دین حق پیروی نمیکنند، یعنی صاحبان کتاب، نبرد کنید، تا خاضعانه جزیه نپردازند».
از آنجا که واقعیت دین را ارتباط با خدا تشکیل میدهد و در صورت فقدان ، رنگ آیین به خود نمیگیرد، قرآن از آیین پیامبر خاتم به «دین الله» تعبیر میکند چنان که میفرماید:
«وَ رَاگیْتَ النّاسَیَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ اگفْواجاً» (عصر/2).
«میبینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد میشوند و به آن ایمان میآورند».
و نیز به خاطر همین علت (واقعیت دین را، پیوند با خدا تشکیل میدهد و هر نظامی که، پیوندش با او قطع باشد از حقیقت حتی نام «دین» نمیتواند برخوردار باشد) قرآن ، تنها اسلام را دین خدا معرفی میکند، و غیر آن را شایسته دخول در حظیره دین نمیداند و میفرماید:
«اِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الاِسْلام» (آل عمران/19).
«دین نزد خدا همان اسلام است» .
و نیز میفرماید:
«وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/85).
«هر کس از آیینی جز اسلام پیروی کند، از او پذیرفته نمیشود».
مقصود از «اسلام» تسلیم در برابر خدا، و ترک هر نوع انقیاد و تسلیم در برابر الههای دروغین است. این اصل، تشکیل دهندهی ستون فقرات همه آیینهای الهی است، از آیین ابراهیم گرفته تا آیین حضرت خاتم، همگان به یک اصل دعوت نمودهاند و آن، تسلیم در برابر خدا و الهامگیری از او در قلمرو فکر و اندیشه، و عمل و کردار است، و این اصل هرگز منسوخ نشده هر چند برخی تعالیم شرایع پیشین منسوخ گردیده است. بشر کنونی در رفتار و کردار باید از آیین خاتم پیروی کند؛ ولی این اصلِ تمام شرایع در تمام ادوار محفوظ میباشد.
از این جهت قرآن ابراهیم را چنین توصیف میکند:
«ما کانَ اِبْراهیم یَهُودیاً وَ لا نَصْرانیاً وَلکِنْ کانَحَنِیفاً مُسْلِماً وَما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین» (آل عمران/67).
«ابراهیم هرگز یهودی و نصرانی نبود، بلکه فرد موحد و مسلمان بود و از مشرکان نبود».
این بحث گسترده ما را به حقیقت و تعریف جامع دین راهنما میباشد، و آن نظام فکری و علمی است که از جانب خدا، برای انسانها فرستاده میشود تا در سایه ایمان به او و سرای دیگر (روز پاداش و کیفر) از دستورهای او پیروی کنند.
علاّمه طباطبایی در تعریف دین میفرماید:
«الدین: نحو سلوک فی الحیاة الدنی
یتضمن صلاح الدنیا بما یوافق الکمال الاُخروی والحیاة الدائمة الحقیقیة».5
«دین: سلوک (فکری و قلبی، و عملی و رفتاری) در زندگی دنیا است که تأمین کنندهی صلاح و سعادتِ انسان در این جهان است به گونهای که با کمال اخروی و زندگی جاودان حقیقی، مطابق میباشد».
و در جای دیگر میفرماید:
«الدین: الاُصول العلمیة والسنن و القوانین العملیة التی تضمن باتخاذها و العمل بها، سعادة الإنسان الحقیقیة».6
«دین : اصول علمی و عقیدتی، و سنن و قوانین و احکام عملی است که اعتقاد به آن و تطبیق عمل بر وفقش سعادت حقیقی انسان را تأمین میکند».
بنابر این، مقوم ماهیت دین را دوچیز تشکیل میدهد:
الف: ارتباط آن با جهان غیب وخدای جهان.
ب: برنامه ریزی از نظر عقیده و رفتار.
تعریف دین از نظر دانشمندان غربی
دانشمندان غرب دین را به تعبیرهای گوناگون تعریف کرده که برخی کامل و برخی دیگر، عاری از نقص نیست . اینک برخی را منعکس میکنیم ، شما میتوانید با مقایسه با آنچه گفته شد، درباره آنها داوری کنید.
دین در زبانهای اروپایی Religionاز ریشه لاتینی Religioمشتق است و به معنی «به یکدیگر بستن» است، همانطور که اعتقاد از «عقد» به معنی «بستن» میباشد.
1. دین: «عبارت از ایمان و اطاعت به یک قوه یا به چند قوه مافوق انسانی است که مستحق اطاعت و عبادت و خالق وحاکم بر عالم باشد.
2. دین: یک مکتب خاص اعتقاد و اعمال و عبادات است که غالباً مشتمل بر مجموعه قواعد اخلاقی و فلسفی نیز میباشد.
3. دین: ایمان به موجودات روحانی است ؛ تایلر ) Tylor( انگلیسی.
4. دین: عبارت از تبیین احساسات قلبیه انسان است.
5. دین: مجموعه کلی اعتقادات و احساسات و اعمال انفرادی و اجتماعی
_______________________________
5 و 6. المیزان:2/134 و نیز ج16/202، مرحوم استاد علاّمه طباطبایی در موارد دیگر نیز دین را با تعبیر دیگر تعریف کرده که روح همگی یکی است از باب نمونه به جلد 4/393 مراجعه بفرمایید.________________________________________
است.7
در این تعریفها، دو تعریف نخست از کمال نسبی برخوردارند، درحالی که تعریف سوم بسیار ناقص است زیرا دین تنها ایمان به موجودات روحانی،نیست بلکه آن بخشی از دین میباشد، و دو تعریف اخیر، ارتباطی به دین ندارند بلکه با مرامنامه احزاب سیاسی و غیره کاملاً منطبق است.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه به جای بیان خاصیت دین و عناصر سازنده آن به بیان وظیفه و آثار آن پرداخته در عین جالب بودن، تأمین کننده مقصود ما در این بحث نیست او درباره دین بحث گسترده انجام داده و از آن میتوان امور یاد شده در زیر را گلچین کرد:
وظیفهی دین
1. «دین آرامش بخش است».
2.ایمان امر طبیعی است و مستقیماً زادهی نیازمندیهای غریزی و احساساتی ما است دین را [اگر] یک قرن زیر فشار بگذارید و بعد فشار را کم کنید میبینید چگونه دوباره در طی یک سال سر بر میزند.
3.ایمان طبیعیتر از شک است و به همین جهت هم آسانتر است.شک مایهی منع و قبض است و ایمان مایهی بسط و اشتها انگیز وجریانبخش خون است.
4.خوش بینی که خود شکلی از ایمان است رایجتر و خودروتر از بدبینی است که خود شکل دیگری از شک است.
آثار دین
1. دین نه تنها از نیش مرگ میکاهد، بلکه زندگی را با اجرای تشریفات دینی زیبا میسازد.
2. دین نمایش غمانگیز سخیف زندگی را، به سفر تقدس شاعرانهای که به سوی هدفی شریف است مبدّل کرده است.
3. زندگی بدون دین ملال انگیز و پست است و مانند جسدی بی روح.
آثار و ارزش اجتماعی دین
1. دین حفظ ارزشها است.بدون ضمانت دین، اخلاق فقط حسابگری است. «هفدینک)» Hoffding(
_______________________________
7.حکمت ، علی اصغر: تاریخ ادیان، ص 23، ابن سینا، تهران1342.________________________________________
2. اگر انسان خداشناسی را کنار بگذارد، اسیر پنجه دیو میگردد.
داستایوسکی
3. بر همه روشن است که چگونه کاهش ایمان مایهی شکست اخلاق گشته است. این هرزگی و هوسبازی جنسی و هزلیات وجلوهفروشی و برهنهگری را بنگرید، آیا اینها در میان فرزندان شرعی کلیسا ظهور میکنند یا در میان نفوس «آزاد اندیش»؟! 8
خُلْق چیست؟
دومین مرحله از تفسیر گزارهی مورد نظر، «شناخت اخلاق» و تعریف جامع آن است و تا واقعیت آن برای ما مشخص نگردد، و تعریف منطقی از آن انجام نگیرد، نمیتوان رابطهی اخلاق با دین را، مشخص نمود.
واژه «اخلاق» از «خُلْق» به معنی «خوی» گرفته شده است، غزالی «خُلْق» را چنین تعریف میکند:«هیئة فی النفس راسخة، منها تصدر الأفعال بسهولة ویُسْرٍ، من غیر حاجة إلی فکر ورویّة».9
خُلْق: حالتی است در روح و روان انسان، سبب میگردد، فعل متناسب با آن حالت، به سهولت و آسانی از او سر زند.
مثلاً «عاطفه» و نرم دلی، و یا «خشونت» و سختدلی، دوحالتی است در انسان، و هر یک خواهان فعل ویژه خود میباشد. گروه عاطفی ناخود آگاه از خود، ایثار و خودگذشتگی نشان میدهند در حالی که گروه خَشِن، به کوچکترین اغماض، بخل میورزند، و همچنین است دیگر حالتهای نفسانی.
مسلماً این نوع از حالتهای نفسانی، گاهی طبیعی و ارثی است و احیاناً بر اثر ممارست و تکرار، در روان انسان پدید میآیند، مثلاً افراد جنایتکار که ، تجاوز و تعدی به مال و عرض و مال مردم، برای آنان به حالت عادی در میآید، روز نخست فاقد چنین حالت بودند، و شاید در آغاز کار، با سرزنش وجدان روبهرو میشدند. امّا بر اثر تکرار عمل جنایی، حالتی در نفس آنها پدید میآید که بدون پروا به هر نوع جنایت دست میزنند.
ابن مسکویه پس از یادآوری آنچه که درباره «خُلْق» از غزالی نقل کردیم
_______________________________
8. لذات فلسفه، ویل دورانت، صفحات 482 474 ترجمه زریاب خویی.
9. احیاء العلوم:3/53.________________________________________
میگوید: این نوع حالت بر دو گونه است، گاهی جنبه طبیعی و ریشه مزاجی دارد، و احیاناً از ممارست و تکرار عمل در انسان پدید میآید.10
از این بیان میتوان به واقعیت خلق پی برد، و آن حالت و یا ملکهای است که در روان ما لانه گزیند، و به گونهای جزء روحیات ما شده، و ریشه در وجود ما دوانده باشد.
علم اخلاق چیست؟
پس از آگاهی از واقعیت «خلق» میتوان به تعریف «علم اخلاق» دست یافت و «دانش اخلاق» را به گونهای تعریف کرد.
1. ابن مسکویه میگوید: «دانش اخلاق» یک رشته آگاهی است که انسان در سایه آن، حالتی به دست میآورد که یک رشته کارهای زیبا به آسانی از او سر میزند.11
2. خواجه نصیر الدین طوسی «دانش اخلاق» را بسان «ابن مسکویه» تعریف میکند و میگوید: «علم اخلاق» علمی است به آن که نفس انسان چگونه خُلْقی اکتساب تواند کرد که جملگی احوال وافعال که به اراده او، از او صادر میشود، جمیل و محمود بود.12
3. در لغتنامه دهخدا آمده است: «علم اخلاق» عبارت است در علم معاشرت با خَلْق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آن را تهذیب الاخلاق وحکمت خُلْقیه نیز مینامند.
4. ابن صدرالدین در کتاب «الفوائد الخاقانیه» اخلاق را چنین تعریف میکند:
دانش اخلاق: آگاهی از فضیلتها و کیفیت تحصیل آنها ، تا روح و روان انسان به آنها مزیّن گردد و همچنین آگاهی از رذایل و راه پرهیز از آنها، تا روح انسان از آن، دور و پیراسته شود و موضوع آن نفس انسانی، از نظر آرایش با ملکات زیبا، و پیرایش از ملکات نازیبا است.13
5. علاّمه طباطبایی اخلاق را چنین
_______________________________
10. تهذیب الأخلاق وتطهیر الاعراق، ص51.
11. علم الأخلاق، علم تحصل لأنفسنا خُلقاً تصدر به عنّا الأفعال کلّها جمیلة ویکون مع ذلک سهلة علینا لا کلفة فیها و لا مشقة»(تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق، ص 27.
12. اخلاق ناصری، ص 48.
13. لغتنامه دهخدا:5/1526، مادهی «اخلاق».________________________________________
تعریف میکند: «هو الفن الباحث عن الملکات الإنسانیة، وتمیز الفضائل منها عن الرذائل، لیستکمل الإنسان بالتخلق والانصاف بها، سعادته العلمیة، فتصدر عنه الأفعال التی یجلب الحمد العام، والثناء الجمیل فی المجتمع الإنسانی».14
با توجه به این تعریفها خواهیم دید: تعریف تعداد زیادی از غربیان در مورد اخلاق بسیار ناقص و نارسا است.
از تعریفهای یاد شده، میتوان امور یاد شده در زیر را به دست آورد:
1. در جامعه انسانی یک رشته افعال به خوبی و بدی توصیف میشوند، مثلاً همه اتفاق دارند که پاسخ نیکی، به نیکی خوب، و پاسخ آن به بدی، بد، و یا عمل به پیمان نیک، و شکستن آن، بد ، و یا حفظ امانت نیک، وخیانت بر آن بد است و همچنین است دیگر افعال انسان که در جامعه به خوبی و بدی معرفی میشوند و هیچ کس در وصف آنها به یکی از آن دو، اختلاف نظر ندارد.
2. چه بسا عمل به گزارههای اخلاقی مایه زیان شخصی، و عمل بر خلاف، تأمین کننده سود انسان میباشد، علم اخلاق راه تحصیل ملکات نیک و بد را به انسان میآموزد، تا در سایه این حالات نفسانی، کارهای نیک از انسان به آسانی سر زند، و یا پرهیز از افعال بد، به سهولت صورت پذیرد. و اصل اخلاقی را بر سود و زیان خود مقدم بدارد.
3. اخلاق مانند دیگر علوم تدوین شده، دارای موضوع و مسایلی است که آن را از دیگر دانشهای بشری متمایز و جدا میسازد و موضوع آن، نفس انسانی از آن نظر که شایستگیِ آراستگی با ملکات خوب و بد را داراست.
4. باید خوب و بد را قبلاً شناخت سپس به دنبال تحصیل حالات و ملکاتی رفت که ریشه صدور یک چنین افعال میباشند، تا نفس را با آنها مزیّن و یا پیراسته ساخت.
برخی از غربیان علم اخلاق را به نحو یاد شده در زیر تعریف مینمایند:
الف. ژکس میگوید: علم اخلاق عبارت از تحقیق در رفتار آدمی بدان گونه که باید باشد.15
ب. فولکیه میگوید: «علم اخلاق» مجموع قوانین رفتاری که انسان به واسطه مراعات آن، میتواند به هدف برسد.16
_______________________________
14. المیزان:1/376.
15. فلسفه اخلاق:9.
16. الأخلاق النظریة:19.________________________________________
تفاوت نظام اخلاقی و علم اخلاق
همانطور که یادآور شدیم که «خلق» غیر از «علم اخلاق» است، همچنین نظام و اصول اخلاقی غیر علم اخلاق است و در حقیقت نتیجه این که: نظام اخلاقی داریم وعلم اخلاق. اولی مربوط به شناخت خوبیها و بدیها است که گستردهترین نظام اخلاقی از نظر علمای اسلام، نظام اخلاقی اسلام است در حالی که غربیان ناآگاه از اسلام، وسیعترین نظام اخلاقی را، اخلاق «اسپینوزا» ه از فلاسفهی قرن هفدهم میلادی میدانند.17
دومی مربوط به کیفیت تحصیل ملکات نفسانی است که انسان، در پرتو آن، مبدأ کارهای نیک، و دور از کارهای نا زیبا بشود و در این باره علمای اخلاق اسلام، بحثهای گسترده انجام داده و گستردهترین آنها در احیاء العلوم غزالی، و المحجّة البیضاء فیض کاشانی است و در نظر غربیان مشهورترین راه حل اخلاقی راه حل کانت است18.
خلاصه بحث
از این بحث گسترده امور یاد شده در زیر به دست آمد:
1. خُلْق یا خوی، حالات و یا ملکات نفسانی است که انسان در پرتو آن، به آسانی آفریننده کارهای نیک و بد میگردد.
2. علم اخلاق: دانشی است که به انسان کیفیت تحصیلات ملکات خوب را میآموزد تا به آسانی کارهای نیک را انجام دهد و از کارهای بد بپرهیزد.
3. نظام اخلاقی: اصولی است که عمل به آنها مایه ستایش در جامعه، و در پیشگاه خرد و وجدان میگردد.
آنچه در این مقاله برای ما مطرح است، بیان رابطه نظام اخلاقی با دین است، نه خلق و خوی و نه علم اخلاق که یک دانش بشری است.
تقسیم ثلاثی علم اخلاق
موءلف «مبانی و تاریخ فلسفه غرب» علم اخلاق را به سه شاخه تقسیم میکند و خلاصه تقسیم خود را در پایان بحث چنین بیان میکند:
1. اخلاق تجویزی یا دستوری(یا اصول اخلاقی) که با پرسش«درست چیست» کار دارد و در پی قرار دادن مبنای
_______________________________
17. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، نگارش هالینگ ویل، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، 59.
18. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، 59.________________________________________
عقلی برای آرای اخلاقی است.
2. اخلاق توصیفی یا پرسش«مردم چه چیز را درست میپندارند یا درست میخوانند؟» کار دارد و به دنبال آوردن توضیحی درباره آرای اخلاقی است.
3. اخلاق نظری یا فرا اخلاق با پرسش «آن گاه که مردم به چیزی درست میگویند، منظورشان از واژه «درست» چیست؟» کار دارد و در پی به دست دادن تعریفی از اصطلاحهای اخلاقی است.19
وی در کتاب خود این تقسیم ثلاثی را مربوط به «علم اخلاق»20 میداند در حالی که در صفحه بعد، در مورد دوم آن در پانوشت اشاره شده آن را مربوط به اصول اخلاقی میانگارند، کدام یک از این دو، مقسم این تقسیم ثلاثی است.
گذشته از این، دو قسم نخست به هیچ یک از «اخلاق» و «علم اخلاق» مربوط نیست بلکه به اختلاف مبانی شناخت خوب و بد مربوط میباشد و آن این که:مبنای خوب و بد، داوری عقل و خرد است(اخلاق تجویزی) یا توده مردم است (اخلاق توصیفی) و به عبارت دیگر آیا گزارههای حسن و قبح افعال از مسایل قطعی عقلی است که حاکم دادگاه عقل و خرد است؟! یا از قضایای مشهوری که عقلای جهان بر خوب و بد بودن آن اتفاق نظر دارند میباشد و به تعبیر منطقیها از «قضایای مشهوری» است که مبنای عقلی ندارد، بلکه اتفاق مردم پشتیبان آن است.
اگر اساس دو قسم نخست، اختلاف در مبانی حسن و قبح است، باید قسم سومی بر آن افزود، و آن این که معیار در تحسین و تقبیح، حسّ اخلاقی است یعنی ندایی که همه انسانها آن را از درون میشنوند،و این نوع داوری نه مبنای عقلی و استدلالی دارد، و نه مبنای مردمی و قضاوت تودهها.
قسم سوم یک نوع معرفت شناسی است، شناسایی خوب و بد از نظر مردم که هرگز نمیتوان این نوع تقسیمها را از اقسام «اخلاق» و یا «علم اخلاق» دانست بلکه یک رشته بحثهای جانبی است که در علم اخلاق مطرح میگردد.
اکنون که سخن به این جا منتهی شد، و دو طرف گزاره «دین» و «اخلاق»به نحو روشن تعریف گردید، وقت آن رسیده است که رابطه میان آن دو، کیفیت آن و یا عدم رابطه را بیان کنیم و ما این بخش از بحث را به آینده موکول مینماییم.
_______________________________
19. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، 61.
20. همان،ص 58.