آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در باره‏ی «رابطه دین و اخلاق» دانشمندان مغرب زمین گفتگوهایی انجام داده‏اند که برخی از آنها از طریق ترجمه‏ی مترجمان به دست ما رسیده است. پیش از طرح آن، یادآور می‏شویم که موضوع بحث را سه چیز تشکیل می‏دهد:
1. دین، 2. اخلاق، 3. رابطه‏ی دین و اخلاق.
هدف از طرح این مسأله، بررسی ارتباط و یا عدم ارتباط این دو با هم و در صورت نخست، کیفیّت آن است. از این جهت ما در صددِ تبیین هدف اصلی هستیم و سخن درباره‏ی دو مطلب نخست را که موضوع و محمول مسأله را تشکیل می‏دهند به وقت دیگر و اگذار می‏کنیم.
ولی از آنجا که تحلیل‏گران غربی درباره ی«دین» و «اخلاق» برداشت واحدی ندارند، و هر کدام به سلیقه‏ی خود، این دو موضوع را تعریف می‏کنند، از این جهت ما ناچاریم از «دین» و «اخلاق» تعریف منطقی انجام دهیم و حد و مرز هر کدام را روشن سازیم از این رو، در این بخش پیرامون هر سه موضوع سخن می‏گوییم:
1. دین چیست؟ 2. اخلاق چیست؟ 3. رابطه این دو با هم چگونه می‏باشد؟
الف. دین چیست؟
«دین» در زبان عرب یک معنی بیش ندارد و آن «انقیاد» و «پیروی » است، و دیگر معانی آن، صورت دگرگون یافته‏ی این معنی اصلی است.1
اهل لغت هر چند برای آن معانی گوناگونی یادآور شده‏اند ولی همگی در حقیقت، صورت‏های مختلفی از یک معنی
_______________________________
1. ابن فارس: مقاییس اللغة:2/319، ماده دین

________________________________________
است و این معانی عبارتند از:
1. قهر و غلبه؛ در حدیث نبوی لفظ «دین» به معنی «تسلط» به کار رفته است و از رسول خدا نقل شده است که آن حضرت فرمود:
«الکیّسُ مَنْ دانَ نفسَه وعَمِلَ لما بعدَالموتِ».
مرد زیرک کسی است که بر خویش چیره گردد و برای پس از مرگ، کار صورت دهد.2
ولی در قرآن تا آنجا که نگارنده فحص کرده در این معنی به کار نرفته است، و به یک معنی می‏توان گفت، معنی جدیدی نیست، و به همان معنی اصلی که ابن فارس آن را یاد کرد بازگشت می‏کند، و مقصود کسی است که نفس خویش را مطیع خود کند.
2. طاعت و انقیاد و پیروی؛ در قرآن مجید در موارد زیادی لفظ دین در مورد «طاعت» به کار رفته است، و اهل لغت 3 نیز اطاعت را یکی از معانی آن شمرده‏اند.
«هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَ‏آدْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین اَلحَمْدُ للهِ رَبّ الْعالَمین» (غافر/64).
«او است زنده، خدایی جز او نیست او را بخوانید، اطاعت و انقیاد را از آنِ او قرار دهید، سپاس خدا را که پرورش دهنده‏ی جهانیان است».4
دین در این آیه و آیاتی که در پاورقی به شماره‏های آنها اشاره شد، به معنی «انقیاد» است که با سلطه و حاکمیت «مطاع» ملازم است.
این آیات می‏رساند که هر نوع اطاعت بدون چون و چرا از آن خداست، و اطاعت از دیگران باید به اذن او انجام گیرد تا در توحید در طاعت خللی وارد نگردد وحتی اطاعت از پیامبران و امامان، وحاکمان صالح، به اذن او انجام می‏گیرد و در حقیقت اطاعت از آنان، اطاعت از خدا است، چنان که می‏فرماید:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُول فَقَدْاگطاعَ الله» (نساء/80).
3. جزا؛در مواردی لفظ دین در معنای پاداش و کیفر، که از لوازم اطاعت از بزرگ است، به کار رفته است. در سوره حمد می‏خوانیم:
_______________________________
2. مودودی: المصطلحات الأربعة: 124، ط دار التراث العربی مصر.
3. مقاییس اللغة:2/319.
4. به سوره زمر آیه‏های :2، 3، 14، 65 مراجعه شود.________________________________________
«مالِکِ یَومِ الدِّین» (حمد/4).
و نیز می‏فرماید:
«اگرَاگیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّین» (ماعون/1).
«دیدی آن کس را که جزا را تکذیب می‏کرد».
4. نظام فکری و عملی که از جانب خدا بر نجات و سعادت بشر عرضه می‏شود، و گروهی به نام پیام‏آوران در ابلاغ و نشر آن می‏کوشند. و قرآن لفظ «دین» را در این معنی زیاد به کار برده که برخی را یادآور می‏شویم:
«وَانْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً وَ لاتَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکین» (یونس/105).
دین در این آیه به معنی نظام فکری توحیدی است، چنان که در آیه بعدی به معنی نظام عملی و حکومتی است.
و نیز می‏فرماید:
«انِ الْحُکْمُ اِلاّلله اگمَرَ الاّ تَعْبُدُوا اِلاّاِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّم» (یوسف/40).
«حکم و فرمان فقط برای خداست، فرمان داده جز او را نپرستیم این است آیین و طریقه استوار».
بنابراین، هر موقع دین گفته شود، و یا در رابطه آن با اخلاق سخن بگوییم و یا بحثی به نام «فلسفه دین» ویا «انتظار ما از دین» یا «وظیفه دین» مطرح نماییم، مقصود همین معنی آخر است، نه آن سه معنی نخست؛ یعنی آن نظام فکری و عملی که برای سعادت بشر از فراسوی طبیعت ارسال می‏گردد.
پاسخ به یک پرسش
سوءال: ممکن است تصور شود که گاهی این لفظ در مورد مطلق طریقه و آیین به کار می‏رود که فرد و یا جامعه به اعتقاد و عمل بر آن ملزم می‏باشد، هر چند انتسابی به مقام برتر از جهان مادّه نداشته باشد به گواه دو آیه:
1. «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَاْخُذَ اگخاهُ فی دِینِ الْمَلِکِ» (یوسف/76).
«این چنین به یوسف راه دستگیری برادر خود را آموختیم زیرا نمی‏توانست او را در آیین پادشاه، بازداشت کند».
2. «وَقالَ فِرْعَونُ ذَرُونِی اگقْتُلْ مُوسی ولْیَدْعُ رَبَّهُ اِنّی اگخافُ اگنْ‏یُبَدِّلَ دینَکُمْ اگوْاگنْ یُظْهِرَ فِی الاگرْضِ‏الْفَسادَ» (غافر/26).
«فرعون گفت: اجازه دهید من موسی را بکشم، و خدای خود را (به کمک خویش) بخواند، من از آن می‏ترسم که آیین ________________________________________
شما را دگرگون سازد و در زمین فساد ظاهر سازد».
آیین پادشاه مصر در عهد یوسف ویا آیین فرعون ارتباطی به جهان غیب نداشته است بلکه مرامنامه‏ای بود که قلباً و عملاً به آن ملتزم بودند.
پاسخ:
این تصور درست نیست؛ زیرا فراعنه چه در عهد یوسف، و چه در زمان یوسف، طریقه خود را به جهان غیب نسبت می‏دادند و آن را فرو فرستاده از جانب خدا می‏دانستند با این که شعار فرعون «اگنَا رَبّکُمُ الاگعلی» بود و مردم را به پرستش خویش دعوت می‏کرد ولی خود او «اله» برتر را می‏پرستید به گواه این که اطرافیان فرعون می‏گفتند:
«اگتَذَرُ مُوسی وَقَومهُ لِیفْسِدُوا فِی الاگرْض وَیَذَرَکَ وَ آلهَتَکَ» (اعراف/127).
«آیا موسی را آزاد می‏گذاری تا در زمین فساد نماید، تو و خدایان تو را، ترک کند».
این آیه حاکی است که فراعنه مصر نیز مدعی انتساب آیین خود، به پروردگار جهان بوده و مسلک و آیین آنان، به دور از مسلکهای سیاسی پایه‏گذاران احزاب در جهان امروز بوده است.
اصولاً در واقعیت دین پیوند با خدا نهفته است، و اگر از چنین پیوندی تهی باشد، از وادی دین جدا شده ، و به صورت مرامنامه‏ای در می‏آید، (که گروه‏های سیاسی، از مرامنامه حزبی خود، جانب‏داری می‏کنند).
از آنجا که پیروان ادیان گوناگون در ادعای خود باطل‏گرا بوده‏اند آیین آنان به جهان غیب پیوند نداشت، قرآن آنگاه که درباره‏ی آیین اسلام سخن می‏گوید؛ آن را به آیین حق توصیف می‏کند می‏فرماید:
«قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُوءْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَومِ الاعلیها السلام‏خر وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّم الله وَرَسُولُهُ وَلا یَدینُونَ دینَ‏الحَقّ مِنَ الَّذِینَ اُوتُوا الکِتابَ‏حَتی یُعْطُوا الجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (توبه/29).
«با آنان که به خدا و به روز دیگر ایمان نمی‏آورند و آنچه را که خدا و رسول او تحریم کرده، حرام نمی‏شمارند و از دین حق پیروی نمی‏کنند، یعنی صاحبان کتاب، نبرد کنید، تا خاضعانه جزیه نپردازند».
از آنجا که واقعیت دین را ارتباط با خدا تشکیل می‏دهد و در صورت فقدان ، رنگ آیین به خود نمی‏گیرد، قرآن از آیین پیامبر خاتم به «دین الله» تعبیر می‏کند چنان که می‏فرماید:
«وَ رَاگیْتَ النّاسَ‏یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ اگفْواجاً» (عصر/2).
«می‏بینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد می‏شوند و به آن ایمان می‏آورند».
و نیز به خاطر همین علت (واقعیت دین را، پیوند با خدا تشکیل می‏دهد و هر نظامی که، پیوندش با او قطع باشد از حقیقت حتی نام «دین» نمی‏تواند برخوردار باشد) قرآن ، تنها اسلام را دین خدا معرفی می‏کند، و غیر آن را شایسته دخول در حظیره دین نمی‏داند و می‏فرماید:
«اِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الاِسْلام» (آل عمران/19).
«دین نزد خدا همان اسلام است» .
و نیز می‏فرماید:
«وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/85).
«هر کس از آیینی جز اسلام پیروی کند، از او پذیرفته نمی‏شود».
مقصود از «اسلام» تسلیم در برابر خدا، و ترک هر نوع انقیاد و تسلیم در برابر اله‏های دروغین است. این اصل، تشکیل دهنده‏ی ستون فقرات همه آیین‏های الهی است، از آیین ابراهیم گرفته تا آیین حضرت خاتم، همگان به یک اصل دعوت نموده‏اند و آن، تسلیم در برابر خدا و الهام‏گیری از او در قلمرو فکر و اندیشه، و عمل و کردار است، و این اصل هرگز منسوخ نشده هر چند برخی تعالیم شرایع پیشین منسوخ گردیده است. بشر کنونی در رفتار و کردار باید از آیین خاتم پیروی کند؛ ولی این اصلِ تمام شرایع در تمام ادوار محفوظ می‏باشد.
از این جهت قرآن ابراهیم را چنین توصیف می‏کند:
«ما کانَ اِبْراهیم یَهُودیاً وَ لا نَصْرانیاً وَلکِنْ کانَ‏حَنِیفاً مُسْلِماً وَما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین» (آل عمران/67).
«ابراهیم هرگز یهودی و نصرانی نبود، بلکه فرد موحد و مسلمان بود و از مشرکان نبود».
این بحث گسترده ما را به حقیقت و تعریف جامع دین راهنما می‏باشد، و آن نظام فکری و علمی است که از جانب خدا، برای انسان‏ها فرستاده می‏شود تا در سایه ایمان به او و سرای دیگر (روز پاداش و کیفر) از دستورهای او پیروی کنند.
علاّمه طباطبایی در تعریف دین می‏فرماید:
«الدین: نحو سلوک فی الحیاة الدنی
یتضمن صلاح الدنیا بما یوافق الکمال الاُخروی والحیاة الدائمة الحقیقیة».5
«دین: سلوک (فکری و قلبی، و عملی و رفتاری) در زندگی دنیا است که تأمین کننده‏ی صلاح و سعادتِ انسان در این جهان است به گونه‏ای که با کمال اخروی و زندگی جاودان حقیقی، مطابق می‏باشد».
و در جای دیگر می‏فرماید:
«الدین: الاُصول العلمیة والسنن و القوانین العملیة التی تضمن باتخاذها و العمل بها، سعادة الإنسان الحقیقیة».6
«دین : اصول علمی و عقیدتی، و سنن و قوانین و احکام عملی است که اعتقاد به آن و تطبیق عمل بر وفقش سعادت حقیقی انسان را تأمین می‏کند».
بنابر این، مقوم ماهیت دین را دوچیز تشکیل می‏دهد:
الف: ارتباط آن با جهان غیب وخدای جهان.
ب: برنامه ریزی از نظر عقیده و رفتار.
تعریف دین از نظر دانشمندان غربی
دانشمندان غرب دین را به تعبیرهای گوناگون تعریف کرده که برخی کامل و برخی دیگر، عاری از نقص نیست . اینک برخی را منعکس می‏کنیم ، شما می‏توانید با مقایسه با آنچه گفته شد، درباره آنها داوری کنید.
دین در زبانهای اروپایی Religionاز ریشه لاتینی Religioمشتق است و به معنی «به یکدیگر بستن» است، همان‏طور که اعتقاد از «عقد» به معنی «بستن» می‏باشد.
1. دین: «عبارت از ایمان و اطاعت به یک قوه یا به چند قوه مافوق انسانی است که مستحق اطاعت و عبادت و خالق وحاکم بر عالم باشد.
2. دین: یک مکتب خاص اعتقاد و اعمال و عبادات است که غالباً مشتمل بر مجموعه قواعد اخلاقی و فلسفی نیز می‏باشد.
3. دین: ایمان به موجودات روحانی است ؛ تایلر ) Tylor( انگلیسی.
4. دین: عبارت از تبیین احساسات قلبیه انسان است.
5. دین: مجموعه کلی اعتقادات و احساسات و اعمال انفرادی و اجتماعی
_______________________________
5 و 6. المیزان:2/134 و نیز ج16/202، مرحوم استاد علاّمه طباطبایی در موارد دیگر نیز دین را با تعبیر دیگر تعریف کرده که روح همگی یکی است از باب نمونه به جلد 4/393 مراجعه بفرمایید.________________________________________
است.7
در این تعریف‏ها، دو تعریف نخست از کمال نسبی برخوردارند، درحالی که تعریف سوم بسیار ناقص است زیرا دین تنها ایمان به موجودات روحانی،نیست بلکه آن بخشی از دین می‏باشد، و دو تعریف اخیر، ارتباطی به دین ندارند بلکه با مرامنامه احزاب سیاسی و غیره کاملاً منطبق است.
ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه به جای بیان خاصیت دین و عناصر سازنده آن به بیان وظیفه و آثار آن پرداخته در عین جالب بودن، تأمین کننده مقصود ما در این بحث نیست او درباره دین بحث گسترده انجام داده و از آن می‏توان امور یاد شده در زیر را گلچین کرد:
وظیفه‏ی دین
1. «دین آرامش بخش است».
2.ایمان امر طبیعی است و مستقیماً زاده‏ی نیازمندیهای غریزی و احساساتی ما است دین را [اگر] یک قرن زیر فشار بگذارید و بعد فشار را کم کنید می‏بینید چگونه دوباره در طی یک سال سر بر می‏زند.
3.ایمان طبیعی‏تر از شک است و به همین جهت هم آسان‏تر است.شک مایه‏ی منع و قبض است و ایمان مایه‏ی بسط و اشتها انگیز وجریان‏بخش خون است.
4.خوش بینی که خود شکلی از ایمان است رایج‏تر و خودروتر از بدبینی است که خود شکل دیگری از شک است.
آثار دین
1. دین نه تنها از نیش مرگ می‏کاهد، بلکه زندگی را با اجرای تشریفات دینی زیبا می‏سازد.
2. دین نمایش غم‏انگیز سخیف زندگی را، به سفر تقدس شاعرانه‏ای که به سوی هدفی شریف است مبدّل کرده است.
3. زندگی بدون دین ملال انگیز و پست است و مانند جسدی بی روح.
آثار و ارزش اجتماعی دین
1. دین حفظ ارزشها است.بدون ضمانت دین، اخلاق فقط حسابگری است. «هفدینک)» Hoffding(
_______________________________
7.حکمت ، علی اصغر: تاریخ ادیان، ص 23، ابن سینا، تهران1342.________________________________________
2. اگر انسان خداشناسی را کنار بگذارد، اسیر پنجه دیو می‏گردد.
داستایوسکی
3. بر همه روشن است که چگونه کاهش ایمان مایه‏ی شکست اخلاق گشته است. این هرزگی و هوسبازی جنسی و هزلیات وجلوه‏فروشی و برهنه‏گری را بنگرید، آیا اینها در میان فرزندان شرعی کلیسا ظهور می‏کنند یا در میان نفوس «آزاد اندیش»؟! 8
خُلْق چیست؟
دومین مرحله از تفسیر گزاره‏ی مورد نظر، «شناخت اخلاق» و تعریف جامع آن است و تا واقعیت آن برای ما مشخص نگردد، و تعریف منطقی از آن انجام نگیرد، نمی‏توان رابطه‏ی اخلاق با دین را، مشخص نمود.
واژه «اخلاق» از «خُلْق» به معنی «خوی» گرفته شده است، غزالی «خُلْق» را چنین تعریف می‏کند:«هیئة فی النفس راسخة، منها تصدر الأفعال بسهولة ویُسْرٍ، من غیر حاجة إلی فکر ورویّة».9
خُلْق: حالتی است در روح و روان انسان، سبب می‏گردد، فعل متناسب با آن حالت، به سهولت و آسانی از او سر زند.
مثلاً «عاطفه» و نرم دلی، و یا «خشونت» و سخت‏دلی، دوحالتی است در انسان، و هر یک خواهان فعل ویژه خود می‏باشد. گروه عاطفی ناخود آگاه از خود، ایثار و خودگذشتگی نشان می‏دهند در حالی که گروه خَشِن، به کوچک‏ترین اغماض، بخل می‏ورزند، و همچنین است دیگر حالت‏های نفسانی.
مسلماً این نوع از حالت‏های نفسانی، گاهی طبیعی و ارثی است و احیاناً بر اثر ممارست و تکرار، در روان انسان پدید می‏آیند، مثلاً افراد جنایتکار که ، تجاوز و تعدی به مال و عرض و مال مردم، برای آنان به حالت عادی در می‏آید، روز نخست فاقد چنین حالت بودند، و شاید در آغاز کار، با سرزنش وجدان روبه‏رو می‏شدند. امّا بر اثر تکرار عمل جنایی، حالتی در نفس آنها پدید می‏آید که بدون پروا به هر نوع جنایت دست می‏زنند.
ابن مسکویه پس از یادآوری آنچه که درباره «خُلْق» از غزالی نقل کردیم
_______________________________
8. لذات فلسفه، ویل دورانت، صفحات 482 474 ترجمه زریاب خویی.
9. احیاء العلوم:3/53.________________________________________
می‏گوید: این نوع حالت بر دو گونه است، گاهی جنبه طبیعی و ریشه مزاجی دارد، و احیاناً از ممارست و تکرار عمل در انسان پدید می‏آید.10
از این بیان می‏توان به واقعیت خلق پی برد، و آن حالت و یا ملکه‏ای است که در روان ما لانه گزیند، و به گونه‏ای جزء روحیات ما شده، و ریشه در وجود ما دوانده باشد.
علم اخلاق چیست؟
پس از آگاهی از واقعیت «خلق» می‏توان به تعریف «علم اخلاق» دست یافت و «دانش اخلاق» را به گونه‏ای تعریف کرد.
1. ابن مسکویه می‏گوید: «دانش اخلاق» یک رشته آگاهی است که انسان در سایه آن، حالتی به دست می‏آورد که یک رشته کارهای زیبا به آسانی از او سر می‏زند.11
2. خواجه نصیر الدین طوسی «دانش اخلاق» را بسان «ابن مسکویه» تعریف می‏کند و می‏گوید: «علم اخلاق» علمی است به آن که نفس انسان چگونه خُلْقی اکتساب تواند کرد که جملگی احوال وافعال که به اراده او، از او صادر می‏شود، جمیل و محمود بود.12
3. در لغت‏نامه دهخدا آمده است: «علم اخلاق» عبارت است در علم معاشرت با خَلْق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آن را تهذیب الاخلاق وحکمت خُلْقیه نیز می‏نامند.
4. ابن صدرالدین در کتاب «الفوائد الخاقانیه» اخلاق را چنین تعریف می‏کند:
دانش اخلاق: آگاهی از فضیلت‏ها و کیفیت تحصیل آنها ، تا روح و روان انسان به آنها مزیّن گردد و همچنین آگاهی از رذایل و راه پرهیز از آنها، تا روح انسان از آن، دور و پیراسته شود و موضوع آن نفس انسانی، از نظر آرایش با ملکات زیبا، و پیرایش از ملکات نازیبا است.13
5. علاّمه طباطبایی اخلاق را چنین
_______________________________
10. تهذیب الأخلاق وتطهیر الاعراق، ص51.
11. علم الأخلاق، علم تحصل لأنفسنا خُلقاً تصدر به عنّا الأفعال کلّها جمیلة ویکون مع ذلک سهلة علینا لا کلفة فیها و لا مشقة»(تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق، ص 27.
12. اخلاق ناصری، ص 48.
13. لغت‏نامه دهخدا:5/1526، ماده‏ی «اخلاق».________________________________________
تعریف می‏کند: «هو الفن الباحث عن الملکات الإنسانیة، وتمیز الفضائل منها عن الرذائل، لیستکمل الإنسان بالتخلق والانصاف بها، سعادته العلمیة، فتصدر عنه الأفعال التی یجلب الحمد العام، والثناء الجمیل فی المجتمع الإنسانی».14
با توجه به این تعریف‏ها خواهیم دید: تعریف تعداد زیادی از غربیان در مورد اخلاق بسیار ناقص و نارسا است.
از تعریف‏های یاد شده، می‏توان امور یاد شده در زیر را به دست آورد:
1. در جامعه انسانی یک رشته افعال به خوبی و بدی توصیف می‏شوند، مثلاً همه اتفاق دارند که پاسخ نیکی، به نیکی خوب، و پاسخ آن به بدی، بد، و یا عمل به پیمان نیک، و شکستن آن، بد ، و یا حفظ امانت نیک، وخیانت بر آن بد است و همچنین است دیگر افعال انسان که در جامعه به خوبی و بدی معرفی می‏شوند و هیچ کس در وصف آنها به یکی از آن دو، اختلاف نظر ندارد.
2. چه بسا عمل به گزاره‏های اخلاقی مایه زیان شخصی، و عمل بر خلاف، تأمین کننده سود انسان می‏باشد، علم اخلاق راه تحصیل ملکات نیک و بد را به انسان می‏آموزد، تا در سایه این حالات نفسانی، کارهای نیک از انسان به آسانی سر زند، و یا پرهیز از افعال بد، به سهولت صورت پذیرد. و اصل اخلاقی را بر سود و زیان خود مقدم بدارد.
3. اخلاق مانند دیگر علوم تدوین شده، دارای موضوع و مسایلی است که آن را از دیگر دانش‏های بشری متمایز و جدا می‏سازد و موضوع آن، نفس انسانی از آن نظر که شایستگیِ آراستگی با ملکات خوب و بد را داراست.
4. باید خوب و بد را قبلاً شناخت سپس به دنبال تحصیل حالات و ملکاتی رفت که ریشه صدور یک چنین افعال می‏باشند، تا نفس را با آنها مزیّن و یا پیراسته ساخت.
برخی از غربیان علم اخلاق را به نحو یاد شده در زیر تعریف می‏نمایند:
الف. ژکس می‏گوید: علم اخلاق عبارت از تحقیق در رفتار آدمی بدان گونه که باید باشد.15
ب. فولکیه می‏گوید: «علم اخلاق» مجموع قوانین رفتاری که انسان به واسطه مراعات آن، می‏تواند به هدف برسد.16
_______________________________
14. المیزان:1/376.
15. فلسفه اخلاق:9.
16. الأخلاق النظریة:19.________________________________________
تفاوت نظام اخلاقی و علم اخلاق
همان‏طور که یادآور شدیم که «خلق» غیر از «علم اخلاق» است، همچنین نظام و اصول اخلاقی غیر علم اخلاق است و در حقیقت نتیجه این که: نظام اخلاقی داریم وعلم اخلاق. اولی مربوط به شناخت خوبیها و بدیها است که گسترده‏ترین نظام اخلاقی از نظر علمای اسلام، نظام اخلاقی اسلام است در حالی که غربیان ناآگاه از اسلام، وسیع‏ترین نظام اخلاقی را، اخلاق «اسپینوزا» ه از فلاسفه‏ی قرن هفدهم میلادی می‏دانند.17
دومی مربوط به کیفیت تحصیل ملکات نفسانی است که انسان، در پرتو آن، مبدأ کارهای نیک، و دور از کارهای نا زیبا بشود و در این باره علمای اخلاق اسلام، بحث‏های گسترده انجام داده و گسترده‏ترین آنها در احیاء العلوم غزالی، و المحجّة البیضاء فیض کاشانی است و در نظر غربیان مشهورترین راه حل اخلاقی راه حل کانت است18.
خلاصه بحث
از این بحث گسترده امور یاد شده در زیر به دست آمد:
1. خُلْق یا خوی، حالات و یا ملکات نفسانی است که انسان در پرتو آن، به آسانی آفریننده کارهای نیک و بد می‏گردد.
2. علم اخلاق: دانشی است که به انسان کیفیت تحصیلات ملکات خوب را می‏آموزد تا به آسانی کارهای نیک را انجام دهد و از کارهای بد بپرهیزد.
3. نظام اخلاقی: اصولی است که عمل به آنها مایه ستایش در جامعه، و در پیشگاه خرد و وجدان می‏گردد.
آنچه در این مقاله برای ما مطرح است، بیان رابطه نظام اخلاقی با دین است، نه خلق و خوی و نه علم اخلاق که یک دانش بشری است.
تقسیم ثلاثی علم اخلاق
موءلف «مبانی و تاریخ فلسفه غرب» علم اخلاق را به سه شاخه تقسیم می‏کند و خلاصه تقسیم خود را در پایان بحث چنین بیان می‏کند:
1. اخلاق تجویزی یا دستوری(یا اصول اخلاقی) که با پرسش«درست چیست» کار دارد و در پی قرار دادن مبنای
_______________________________
17. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، نگارش هالینگ ویل، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، 59.
18. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، 59.________________________________________
عقلی برای آرای اخلاقی است.
2. اخلاق توصیفی یا پرسش«مردم چه چیز را درست می‏پندارند یا درست می‏خوانند؟» کار دارد و به دنبال آوردن توضیحی درباره آرای اخلاقی است.
3. اخلاق نظری یا فرا اخلاق با پرسش «آن گاه که مردم به چیزی درست می‏گویند، منظورشان از واژه «درست» چیست؟» کار دارد و در پی به دست دادن تعریفی از اصطلاحهای اخلاقی است.19
وی در کتاب خود این تقسیم ثلاثی را مربوط به «علم اخلاق»20 می‏داند در حالی که در صفحه بعد، در مورد دوم آن در پانوشت اشاره شده آن را مربوط به اصول اخلاقی می‏انگارند، کدام یک از این دو، مقسم این تقسیم ثلاثی است.
گذشته از این، دو قسم نخست به هیچ یک از «اخلاق» و «علم اخلاق» مربوط نیست بلکه به اختلاف مبانی شناخت خوب و بد مربوط می‏باشد و آن این که:مبنای خوب و بد، داوری عقل و خرد است(اخلاق تجویزی) یا توده مردم است (اخلاق توصیفی) و به عبارت دیگر آیا گزاره‏های حسن و قبح افعال از مسایل قطعی عقلی است که حاکم دادگاه عقل و خرد است؟! یا از قضایای مشهوری که عقلای جهان بر خوب و بد بودن آن اتفاق نظر دارند می‏باشد و به تعبیر منطقی‏ها از «قضایای مشهوری» است که مبنای عقلی ندارد، بلکه اتفاق مردم پشتیبان آن است.
اگر اساس دو قسم نخست، اختلاف در مبانی حسن و قبح است، باید قسم سومی بر آن افزود، و آن این که معیار در تحسین و تقبیح، حسّ اخلاقی است یعنی ندایی که همه انسان‏ها آن را از درون می‏شنوند،و این نوع داوری نه مبنای عقلی و استدلالی دارد، و نه مبنای مردمی و قضاوت توده‏ها.
قسم سوم یک نوع معرفت شناسی است، شناسایی خوب و بد از نظر مردم که هرگز نمی‏توان این نوع تقسیم‏ها را از اقسام «اخلاق» و یا «علم اخلاق» دانست بلکه یک رشته بحثهای جانبی است که در علم اخلاق مطرح می‏گردد.
اکنون که سخن به این جا منتهی شد، و دو طرف گزاره «دین» و «اخلاق»به نحو روشن تعریف گردید، وقت آن رسیده است که رابطه میان آن دو، کیفیت آن و یا عدم رابطه را بیان کنیم و ما این بخش از بحث را به آینده موکول می‏نماییم.
_______________________________
19. مبانی و تاریخ فلسفه غرب، 61.
20. همان،ص 58.

تبلیغات