آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

امّا من می‏خواهم استدلال کنم که پذیرش یک شکل تعدیل یافته از نظریه‏ی (اخلاق مبتنی بر) فرمان الاهی در مورد نادرست اخلاقی... برای من هنوز میسّر است.
بر اساس این قرائت و تفسیر دوم از این نظریه، این گزاره که «چیزی اخلاقاً نادرست یا مجاز است»تا حدّی بیانگر اراده یا فرامین خداست، ولی نه در باره‏ی عشق و مهربانی او. به هر حال، بیان و گزاره‏ایی این چنینی، مستلزم این است که شرایط خاص برای کاربرد پذیری مفاهیم متدین نسبت به درستی و نادرستی (صواب و خطای) اخلاقی برآورده شده است.
از جمله‏ی این شرایط آن است که خداوند ظلم را به خاطر خود ظلم فرمان نمی‏دهد. یا به صورت عام‏تر: خداوند به مخلوقات انسانی خویش عشق و محبّت می‏ورزد. لازم نیست که عشق و محبّت الاهی تنها چنین شرط مفروض باشد.
نظریه پردازِ «فرمان الاهیِ تعدیل یافته» می‏تواند بگوید که امکان این که خدا به ظلم به خاطر خود ظلم فرمان دهد، در نظام اخلاقی دینی مسیحی یهودی آن گونه که او می‏فهمد عرضه نشده است. این امکان عرضه نشده است، به این معنا که مفاهیم درست و نادرست به چنان طریقی مطرح نشده‏اند که اعمال بتوانند به نحو صحیحی درست و نادرست گفته شوند. اگر عقیده بر آن است که خدا ظلم را به خاطر خود ظلم فرمان می‏دهد، نظریه پرداز «فرمان الاهیِ تعدیل یافته» می‏پذیرد که به لحاظ منطقی ممکن است که خداوند به ظلم به خاطر خود ظلم فرمان دهد امّا معتقد است که انجام چنین کاری از خدا غیر قابل تصوّر است . ایمان داشتن به خدا فقط اعتقاد به وجود خدا نیست ، بلکه اعتماد داشتن به محبت و مهربانی خدا نسبت به انسان‏ها نیز هست. مفاهیم متدیّن از نادرستی و مجاز بودن اخلاقی در حیطه‏ی حیات دینی او (یا جامعه دینی او) مطرح می‏شود وبنابر این در حیطه‏ی این فرض است که خداوند به ما عشق و محبّت می‏ورزد.
مفهوم اراده یا فرامین خدا، کارکرد خاصّی در زندگی فردمتدین دارد و استفاده و کاربرد واژه‏های «درست» به معنای مجاز اخلاقی) و «نادرست» به کارکرد این مفاهیم مرتبط است.
امّا یکی از دلایلی که چرا مفهوم «اراده و خواست خدا»می‏تواند چنین نقشی داشته باشد این است که محبّت و عشقی که اعتقاد بر این است که خداوند به انسانها دارد، باعث ایجاد نگرشهای خاصی در باب عشق به خدا و سرسپردگی نسبت به اراده‏ی او در شخص متدین می‏شود. اگر متدیّن به وضعیت باور نکردنی امّا به لحاظ منطقی، ممکن بیندیشد که در آن وضعیت خداوند به ظلم به خاطر خود ظلم امر می‏کند، می‏یابد که در ارتباط با آن نوع فرمان خدا نمی‏تواند نگرشی مشابه پیدا کند، و مفهوم اراده یا فرامین الاهی در آن صورت نمی‏تواند همان کارکرد را در زندگی‏اش دارا باشند. او به همین دلیل نخواهد گفت که در آن وضعیت نافرمانی خداوند نادرست و خطا یا اطاعت از او درست و صواب خواهد بود. در عین حال او نخواهد گفت اطاعت خدا در چنین وضعیتی «نادرست»خواهد بود، زیرا او عادت کرده است که واژه نادرست را برای این امر استعمال کند که بگوید چیزی بر خلاف خواست واراده خداوند است؛ ظاهراً به نظر او این طور نیست که استفاده از واژه درست و صواب جهت بیان تنّفر و اشمئزاز شخصی خود نسبت به فعلی باشد که مخالفت با آن هیچ حجیّت الاهی ندارد به همان نحو او نخواهد گفت مخالفت کردن با امر خدا به ظلم ، «درست» (به معنای مجاز اخلاقی) خواهد بود؛ زیرا ظاهراً به نظر او روش صحیحی نیست که دیدگاه و نگرش شخصی‏اش را در مورد عملی اظهار دارد که هماهنگ با حجیّت الاهی نیست.
به این طریق برداشتها و مفاهیم متدین در باب درستی و نادرستی اخلاقی متبلور در وضعیتی می‏شود که در آن، او اعتقاد دارد که خدا به ظلم به خاطر خود ظلم امر می‏کند، یعنی بدان گونه که الاعلیها السلام‏ن کارکرد دارند، کارکرد نخواهند داشت؛ زیرا او مستعد و مایل به این امر نیست تا از این واژه‏ها برای بیان این که عملی درست یا نادرست است... استفاده کند.
اعتراضات به نظریه فرمان الاهی تعدیل یافته
نظریه فرمان الاهی تعدیل یافته به روشنی متدینان را آن گونه تصویر می‏کند که به پاره‏ای از امور مستقل از ارتباطشان با فرامین و اوامر الاهی ارزش می‏دهد. اگر متدیّن نمی‏گوید که عدم انجام ظلم به خاطر خود ظلم نادرست و خطاست، از این روست که برای محبت و مهربانی ارزش قایل است و از ظلم متنفّر است به طریقی که حدّاقل تا حدّی مستقل از این اعتقاد اوست که خداوند به مهربانی امر کرده و از ظلم نهی نموده است.
شاید این مطلب اساس و مبنای اعتراضات فلسفی و کلامی بر نظریه فرمان الاهی تعدیل یافته باشد امّا فکر می‏کنم این اعتراضات قابل جوابگویی است.
اشکال فلسفی تقریباً به این صورت است که اگر اموری وجود دارند که مستقل از ارتباطشان با فرامین الاهی ارزش گذاری می‏کنم، در آن صورت مفاهیم ارزشی من نمی‏توانند به درستی بر حسب فرامین و اوامر الاهی تحلیل شوند. بر اساس نظریه فرمان الاهی تعدیل یافته پذیرش اخلاقِ مبتنی بر فرمان الاهی تا حدی مبتنی به ارزش گذاری ایجابی و مستقل شخص متدین در باب انواعی از اشیاست که اعتقاد بر این است که خدا به آنها امر می‏کند.
امّا در این صورت منتقد فلسفی اعتراض می‏کند که متدین باید یک مفهوم و برداشت پیشینی غیرخداشناسانه از درستی و نادرستی اخلاقی داشته باشد که بر حسب آن در مورد قابل قبول بودن فرامین الاهی داوری می‏کند. و پذیرش این که شخص متدیّن دارای مفهوم برداشت پیشینی غیر خداشناسانه از درست و نادرست اخلاقی است، به معنای دست کشیدن از نظریه فرمان الاهی است.
ضعف این اعتراض فلسفی این است که از توجه کردن به وجوه تمایزی که میان مفاهیم ارزشی مختلف می‏توان ترسیم کرد، قاصر است. اعتراض کننده، از این واقعیت که شخص متدین بعضی امور را مستقل و فارغ از اعتقاداتش در باره‏ی فرامین الاهی ارزش گذاری می‏کند، به طور غیر موجّه (و ناحق) نتیجه می‏گیرد که متدیّن باید برداشتی از درست و نادرست اخلاقی داشته باشد که مستقل از اعتقاداتش نسبت به فرامین الاهی است. این نتیجه‏گیری غیر معتبر است، زیرا ارزش گذاری‏هایی می‏توانند تحقّق داشته باشند که مستلزم و متضمّن داوری در باره‏ی درست و نادرست اخلاقی نباشند. برای نمونه، ممکن است من صرفاً چیزی را دوست داشته باشم و یا خواستار آن باشم و یا نسبت به چیزی احساس تنفّر می‏کنم.
بنابر این، آنچه که نظریه پردازِ فرمان الاهیِ تعدیل یافته اتخاذ خواهد کرد این است که متدیّن برخی امور را مستقل از ارتباطشان با فرامین الاهی ارزش گذاری می‏نماید، امّا این که این ارزش گذاری‏ها داوری‏هایی درباره‏ی درست و نادرست اخلاقی نیستند و فی‏نفسه (نیز ) مستلزم داوری‏هایی در باره درست و نادرست اخلاقی هم نیستند. از طرف دیگر او (نظریه پرداز مذکور) معتقد است که چنین ارزش گذاری مستقل، متضمّن (و یا حتی ضروری برای) احکام در باب درست و نادرست اخلاقی‏ای است که همچنین متضمّن اعتقاداتی در باره‏ی خواست یا فرامین الاهی می‏باشد. طرفدار اخلاقِ(مبتنی بر) فرمان الاهی معمولاً قادر است دلایلی برای وفاداری و طرفداریش ارایه کند. دلایلی از این نوع می‏تواند این گونه باشد: من معمولاً به خاطر عشق و محبت خدا سپاسگزار او هستم». «چون من آن (نظریه) را قانع کننده‏ترین شکل حیات اخلاقی یافته‏ام»، «زیرا اگر زندگی نباید به یک لذتهای آنی تنزّل کند (یا از هم بپاشد) باید یک قانون اخلاقی عینی باشد و من نمی‏توانم بفهمم اگر اراده خدا نباشد، چطور آن قانون می‏تواند تحقق داشته باشد».
همان‏طور که قبلاً متذکر شدیم نظریه پرداز فرمان الاهی تعدیل یافته همچنین دلایلی دارد که چرا اخلاق (مبتنی بر) فرمان الاهی را در برخی حالات منطقاً ممکن که معتقد است واقعی و عینی نیست، نمی‏پذیرد. همه این دلایل به نظرم می‏رسد مستلزم ارزش گذاری‏ای مستقل از اخلاق (مبتنی بر) فرمان الاهی هستند. شخصی که چنین دلایلی دارد خواستار برخی امور نظیر سعادت و خوشبختی و برخی خشنودی‏ها برای خود و دیگران است. او از ظلم نفرت دارد و مهربانی و محبّت را دوست دارد؛ او شاید یک احترام (توأم با ترس) مینوی و منحصر به فرد خاصی نسبت به خدا دارد. و اینها نگرشهایی نیستند که او صرفاً به خاطر اعتقاداتش در باب فرامین الاهی دارد. هر چند اینها نگرش‏هایی نیستند که مستلزم احکامی راجع به درست و نادرست اخلاقی باشند.
این قرائت از نظریه‏ی فرمان الاهی (همین‏طور) ممکن است برای برخی از متدینان از لحاظ کلامی هم قابل اشکال به نظر آید. مطمئناً یکی از دلایل این که چرا نظریه‏های فرمان الاهی در باب اخلاق برای برخی متکلمان خوشایند است جلب توجه می‏کنند این است که چنین نظریه‏هایی به نظر می‏رسد تناسب خاصی با این نیاز (خواسته) دینی دارند که خداوند موضوع (و متعلق) برترین وفاداری و سرسپردگی ما باشد. اگرعالی‏ترین تعهّد و پیمان ما در زندگی انجام دادن اعمال درست صرفاً به خاطر این که درستند باشد و اگر درستی آنچه درست است صرفاً به خاطر این است که خدا آن را خواسته یا به آن امر کرده است در آن صورت مطمئناً برترین وفاداری (و سرسپردگی) ما نسبت به خداوند می‏باشد. امّا نظریه‏ی فرمان الاهی تعدیل یافته به نظر نمی‏آید چنین مزیّتی را داشته باشد. زیرا نظریه پرداز فرمان الاهی تعدیل یافته چنان که قبلاً دیدیم بالاجبار می‏پذیرد که برای طرفداری‏اش از اخلاق (مبتنی بر) فرمان الاهی دلایلی دارد و داشتن این دلایل مستلزم آن است که اموری وجود دارد که او مستقل از اعتقاداتش راجع به فرامین الاهی به آنها ارزش می‏دهد. بنابر این، در مورد او صحیح نیست گفته شود که ملزم به انجام اراده الاهی است دقیقاً به خاطر این که آن، اراده خداست او به انجام آن ملزم است تا حدّی به خاطر امور دیگری که مستقلاً ارزش گذاری می‏کند. در واقع، به نظر می‏رسد که برخی موقعیت‏های منطقاً ممکنی وجود دارند که در آن موقعیت‏ها ، نگرش‏های کنونی او، وی را ملزم به اطاعت از فرامین الاهی نمی‏کند.(برای نمونه: اگر خدا به ظلم به خاطر خود ظلم فرمان دهد) این امر حتی ممکن است بیانگر این معنا باشد که او به اموری نه تنها مستقل از فرامین الاهی، بلکه چیزی بیش از فرامین الاهی، ارزش می‏دهد.
ما در اینجا یک معضل واقعی در انگیزه‏ی اخلاق دینی داریم . این واضح است که متدین یهودی مسیحی فرض می‏شود که خدا را کانون اعلای علایق خود قرار می‏دهد. یک تفسیر ممکن از این واقعیت به قرار ذیل است: اطاعت از هر آنچه خدا ممکن است فرمان دهد، تنها چیزی است (یا لا اقل باید تنها چیزی باشد) که متدین به خاطر خود آن و بیشتر از هر چیزی (و هر چیز دیگری) به آن ارزش می‏دهد. هر چیز دیگری که او ارزش گذاری می‏کند تنها به درجه‏ای فروتر از اطاعت خدا و به عنوان یک وسیله (و راه) برای نیل به اطاعت خدا ارزش گذاری می‏کند (یا باید بکند) این برداشت از انگیزه اخلاق دینی ظاهراً موافق با یک نظریه فرمان الاهی غیر تعدیل یافته از نادرستی (خطای) اخلاقی می‏باشد.
اما من فکر می‏کنم این یک برداشت واقع‏گرایانه نیست. برای نمونه علاقه و وفاداری به خدا، به وسیله خود متدینان اغلب این گونه توجیه می‏شود که انگیزه وعلت آن سپاسگزاری (و تشکر) برای نعمت‏های اعطا شده است و من فکر می‏کنم که این واضح است که سپاسگزاری در بسیاری موارد دلالت می‏کند بر این که نعمت‏ها حداقل تا حدی دارای ارزشی مستقل از وفاداری به خدا هستند. به همان نحو، من فکر نمی‏کنم اکثر متدیّنان یهودی مسیحی بگویند اگر امر خدا به ظلم به خاطر خود ظلم عصیان و مخالفت شود نادرست و خطا خواهد بود. و اگر من نسبت به آنچه فکر می‏کنم، محق باشم، نشان می‏دهد که ارزش گذاری ایجابی آنها از (نگرش طرفدارانه و مستقل عاطفی ارادی نسبت به ) انجام هر چیزی که ممکن است خدا به آن فرمان دهد، به روشنی برتر از ارزش گذاری منفی آنها در مورد ظلم نیست.
در تحلیل انگیزه اخلاقی به نحو عام و انگیزه اخلاقی یهودی مسیحی به نحو خاص احتمالاً یک اشتباه است که فرض شود تنها یک چیز وجود دارد (یا مورد انتظار است که وجود داشته باشد) که به نحو والا و به خاطر خودش ارزش گذاری می‏شود وبا هیچ چیز دیگری خارج و مستقل از آن ارزش گذاری نمی‏شود. انگیزه‏ی تشخیص جهت یابی اخلاقی شخص در زندگی، معمولاً بسیار پیچیده‏تر از آن است. و در بردارنده‏ی تکثّر و تعدّد نگرش‏های ارادی و عاطفی در باره‏ی انواع متفاوتی است که لا اقل تا حدودی مستقل از یکدیگرند. به هر صورت من فکر می‏کنم نظریه پرداز فرمان الاهی تعدیل یافته ملزم است که بگوید که آن امر در مورد انگیزه اخلاقی‏اش صحیح است.
پس به چه معنایی نظریه پرداز فرمان الاهی تعدیل یافته می‏تواند معتقد شود که خداوند کانون اعلای علایق (و وفاداری) اوست؟ من در باره علاقه ووفاداری صادقانه به خداوند که در دین یهودی مسیحی خواسته شده است تفسیر ذیل را پیشنهاد می‏کنم: در این تفسیر ایده و عقیده حیاتی این نیست که یک چیزی به خاطر خودش و بیشتر از هر چیز دیگری ارزشمند (و معتبر) باشد و هیچ چیز دیگری مستقل از او (ارزش‏گذاری نشود به آسانی پذیرفته می‏شود که متدیّن انگیزه‏های متعدّدی برای موضع اخلاقی‏اش خواهد داشت و این که این انگیزه‏ها حدّاقل تا حدودی مستقل از یکدیگرند. باز مورد قبول و پذیرش است که میل به اطاعت فرامین خداوند ( هر چند که باشند) ممکن نیست قوی‏ترین این انگیزه‏ها باشد.
آنچه مورد ادّعاست این است که برخی اعتقادات راجع به خدا، متدین را قادر می‏سازد که انگیزه‏هایش را در علاقه (ووفاداری) به خدا و فرامین او تلفیق (و هماهنگ) گرداند. برخی از این اعتقادات در مورد آن چیزی هستند که خدا فرمان می‏دهد یا اراده می‏کند (به طور ممکن، یعنی اگر چه او منطقاً می‏توانست چیز دیگری به جای آن فرمان دهد یا اراده کند).
برخی از انگیزه‏های مورد بحث ممکن است خودخواهانه (یا خودپسندانه) نامیده شوند. آنها شامل علایق (و تمایلاتی) برای ارضا (و خشنودی) خودش که اعتقاد بر این است که خداوند عرضه کرده است عرضه خواهد کرد می‏باشد.
انگیزه‏های دیگر می‏تواند تمایلاتی برای خشنودی سایر مردم باشند. این انگیزه‏ها ممکن است «نوع دوستانه» «دیگر خواهانه» نامیده شوند. باز هم انگیزه‏های دیگری ممکن است (از نوع) تمایلات برای خشنودی کسی نباشند. امّا ممکن است ارزش گذارهایی در باره برخی انواع عمل به خاطر خود آن اعمال باشند. اینها می‏توانند (انگیزه‏های) «آرمان گرایانه» نامیده شوند.
من فکر نمی‏کنم استدلال من به شدّت مبتنی بر این طبقه بندی (تقسیم بندی) خاص (دقیق) باشد، امّا به نظر معقول (موجه) می‏رسد که همه‏ی این انواع و شاید انواع دیگری نیز ممکن است در زمره‏ی انگیزه‏هایی برای موضع اخلاقی شخص متدین تشخیص داده شود. ظاهراً چنین انگیزه‏هایی ممکن است شخص را در جهت‏های مختلف و متضاد با یکدیگر بکشاند. امّا در اخلاق یهودی مسیحی اعتقادات در مورد آنچه خداوند در واقع اراده می‏کند (اگر چه او می‏توانست نحوه دیگری اراده کند) فرض شده که شخص را قادر می‏سازد تا این انگیزه‏ها را ، به اصطلاح در وفاداری‏اش به خدا و خواست او به هم پیوند دهد آن چنان که آن انگیزه‏ها همگی با هم عمل کنند. بدون شک متدین باز انگیزه‏هایی دارد که با وفاداری و علاقه‏اش به خدا متغایرند. امّا ایده و عقیده دینی این است که همه‏ی اینها صرفاً میل‏ها و انگیزه‏های زود گذر و لحظه‏ای هستند که تحت کنترل قرار می‏گیرند. آن (انگیزه‏ها) نباید مجاز باشند که عمل ارادی (انسان ) را تحت تأثیر قرار دهند. نیروهای روحی و اهداف و تمایلات کنترل کننده‏ی پایدارتر و عمیق‏تر، فرض می‏شوند که در وفاداری و عشق به خدا جذب (و یا ذوب) می‏شوند. امّا بر طبق تفسیر من نیازی نیست که با ایده‏آل دینی و یهودی مسیحی ناسازگار باشند که این آمیختگی انگیزه‏ها، این تلفیق و ترکیب نیروهای اخلاقی، مبتنی بر اعتقاد به گزاره‏های خاصی باشند که حقایق (ممکن) در مورد خدا لحاظ شده‏اند.
ادامه دارد

تبلیغات