چالش فلسفی غزالی وابن رشد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کلام و حکمت، این دو فنّ ارجمند، میراثدار تلاش پیامبران و پیشوایان دین، پیوسته در سیر تکاملی خویش همچون سایر دانشها وامدار اندیشهی اندیشمندان است.
از دیر باز قلم نقد در شکوفایی آنها اثر ویژه داشته، خردمندی تألیف کرده، فرهیختهای آن تألیف را به بوتهی نقد کشیده و خرد ورزی دگر، نقد را پاسخ گفته و همچنان بر پویایی و شکوفایی آن افزوده است.
یکی از نقّادان بزرگ، ابو حامد، محمّد غزّالی(450 505ه) چهرهی شاخص کلام و اخلاق اسلامی است. وی در یکی از نوشتههای خود به نام «تهافت الفلاسفه» (پریشان گویی و آشفته گفتاری فیلسوفان) در مسئله ابدیت جهان، قدم عالم، وجود و یکتایی خدا، بساطت و علم او، صدور عالم از خدا، مسئله سببیّت و علیّت، حرکت، نفوس افلاک، روحانی بودن نفس وجاودانگی آن، حشر اجساد و معاد جسمانی و... به نقد ادلّهی حکیمان پرداخته، آنان را مورد هجوم قرار داده و به چالش فرا خوانده است.
دانشمند دیگری به نام محمد بن احمد بن رشد اندلسی(520ه ...) مشهور به فیلسوف قرطبه که در فقه، طب و فلسفه دانشمندی سرآمد، چیره دست و در رشتههای یاد شده تألیفاتی از خود به یادگار گذاشته است، کتابی به نام «تهافت التهافت» به نگارش آورده و در آن با کاوشی فراگیر همهی نقدها وچالشهای غزّالی را پاسخ گفته است. ابن رشد در این کتاب(تهافتالتهافت) سخن خویش را بر سه محور استوار ساخته است:
1. بیان نصّ سخن غزّالی و گاهی اشاره به آن.
2. بررسی کلام غزّالی از ناحیهی دلیل.
3. اعتقاد به این که اکثر مطالب او از رتبهی برهان خارج و در حدّ اقناع و جدل قرار گرفته است.1
پس از ابن رشد خردمند دیگری به نام مصطفی برمونی معروف به «خواجه زاده» (...893ه.ق) به فرمان سلطان محمد فاتح کتاب دیگری به نام «تهافت الفلاسفه» به رشتهی تحریر در آورد، و در آن، میان غزّالی و ابن رشد به داوری پرداخت.
همچنین خرد ورزی دگر به نام «علاء الدین طوسی) (م882ه) از دیدگاه داوری، تألیفی به عنوان «الذّخیرة فی المحاکمة بین الغزالی و ابن رشد» به نگارش آورد.2
استاد شهید مطهّریقدس سره نیز به نوبهی خود برخی از پاسخهای ابن رشد را کافی نمیدانست. وی در این عرصه معتقد به پژوهشی جدید و پاسخی نو بود؛ زیرا دیدگاه شهید مطهری بر پایه حکمت متعالیه صدرایی استوار میباشد، از این رو در پاسخ مسایل یاد شده، افق دیگری گشوده میشود که ما به قدر حوصلهی مقالات به آنها خواهیم پرداخت.
سخنان غزّالی از دیدگاه ابن رشد
ابن رشد معتقد است غزّالی نه تنها در مسایل یاد شده، چهرهی حقِّ سخنان حکیمان را تغییر داده و مردم را از توجّه به مطالب آنان منصرف ساخته، بلکه به طور کلی حکمت را مورد آزار قرار داده است، از این رو در مقام ردّ سخنان غزّالی و دفاع از حکمت و حکیمان بر آمده است.
دیگر اهداف ابن رشد عبارت است از: «پژوهش پیرامون قواعد و براهین یقینی»، وی بر این باور است که براهین یقینی را نمیتوان به برهان دیگر نقض کرد، و اگر برهان به وسیلهی برهان دیگر شکسته شود در حقیقت برهان نبوده بلکه ظن است. براهین یقینی بر پایهی معرفت شناسی عام قرار دارد و معیاری است که با آن میتوان اصول سخن متکلّمان و فیلسوفان را به دقّت ارزیابی کرد.
نظرات ابن رشد پیرامون مسایل مورد اختلاف و نقد، از هیچ نوع پیچیدگی برخوردار
_______________________________
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 25، ط1 ، به کوشش محمّد عریبی، دار الفکر، بیروت 1993م.
2. عبد الرحمان بدوی، موءلفات غزّالی، ص 67، نشر وکالة المطبوعات، کویت، 1977م.________________________________________
نیست، و تنها نتیجهی طبیعی تحلیل مفاهیمی است که غزّالی و متکلّمان بر آنها تکیه کردهاند، وی با این شیوه اهداف غزّالی را به نقد کشیده است؛ زیرا غزّالی در مقام آلوده سازی چهرهی ادلّهی حکما و ابطال آنها بوده است، زیرا:
غزّالی تصریح میکند:«من در این کتاب (تهافت الفلاسفه) نخواستهام زمینه ساز سخن فلاسفه باشم، بلکه قصدم ویران سازی و شکستن گفتههای آنان است، امّا مذهب حق را در کتاب دیگری پس از فارغ شدن از تهافت الفلاسفه خواهم نگاشت».3
ابن رشد در مقام ردِّ سخن غزّالی میگوید: بر غزّالی بود پیش از آن که سبب حیرت و شک ناظران را فراهم سازد نخست مذهب حق را مینگاشت؛ وانگهی ادلّهای که در ردّ حکما به کار گرفته، از نوع جدل است نه برهان؛ به ویژه در علم الهی او به جدل بودن آن تصریح کرده است. و میدانیم تمسّک به جدل، کار شایستهای نیست چه رسد که آن را در کتاب ثبت کنند؛ زیرا هدف بنیادین در علوم، همانا رسیدن به حق و حقیقت است، و کتابی (تهافت الفلاسفه) که جهت جلب نظر مردم به نگارش آید، نمیتواند این هدف را تأمین سازد. این یکی از اشتباهات بزرگ است که نوشتهای را برای تودهی مردم به نگارش آورد و در آن از مسایل سنگین الاهیات بحث کند، در حالی که مسایل علم الهی طبعاً بیش از سایر علوم از دسترس تودهها دور است.
بر این پایه، ابن رشد بر این باور است که غزّالی در تهافت نسبت به حکمت وحکما سوء ادب به خرج داده و پیشنهاد میکند که نام «تهافت الفلاسفه» به تهافت تنها ، یا تهافت ابو حامد غزّالی (پریشان گویی غزّالی) تغییر یابد، بلکه بهتر آن است که «کتاب التفرقة بین الحق و التهافت من الأقاویل» به عنوان بهترین نام انتخاب شود.
از دیگر انتقادهای ابن رشد به غزّالی آن است که ابو حامد جهت تثبیت موقعیت شخصی خود و برای به دست آوردن دل خواستههای اهل عصر خویش ناچار به تألیف این کتاب شده و مثال مشهور «الجواد قد یکبوا» در حقّ او صادق آمده است».4
_______________________________
3. تهافت التهافت، ص 82، 199، 307.
4. همان، ص 27، 127، 53، 79، 97.________________________________________
سایر اهداف ابن رشد
ابن رشد سایر اهداف خود از نگارش کتاب و نقد سخنان غزّالی را چنین برشمرده است:
1. پرده برداری از چهرهی زیبای حق و آشکار سازی شناخت یقینی از موجودات.
2. دفاع از حکمت و رفع تهمت و بدعت. وی معنای حکمت و فلسفه را یکی دانسته و در تعریف آنها گفته است: حکمت عبارت است از پژوهش و کاوش در اشیاء بر اساس مقتضیات برهان. او به دقّت گفتارهای برهانی را از جدلیات جدا ساخته و معتقد است کسی که فنّ برهان را فرا نگیرد نمیتواند محمولات ذاتی (ذاتیات) را از محمولات عرضی (عرضیات) تشخیص دهد، در نتیجه نمیتواند اقامهی برهان نماید. امّا آنچه غزّالی انجام داده فرآیند آن برهنه سازی سخنان برهانی حکما و تغییر آنها به گفتههای جدلی است.5
ابن رشد در سه مسئله به کاوشی همه جانبه پرداخته و این بدان خاطر است که غزّالی در آنها حکما را تکفیر کرده است: اوّل در قدیم و ازلی بودن عالم؛ دوم در علم خدا به کلیّات نه به جزئیات و سوم در حشر اجساد و معادجسمانی.
دلایل قدیم و ازلی بودن عالم نزد حکما
حکما در مسئله اول (قدیم و ازلی بودن عالم) چهار دلیل اقامه کردهاند:
دلیل اول. محال است امری حادث (همهی عالم) از مبدأ قدیم صادر گردد، زیرا قول به حدوث عالم اقتضا دارد مرجّحی در فاعل (الله تعالی) یا در مفعول (جهان هستی) یا در هر دو پدید آید که فرآیند آن تغییر ذات خدا وحدوث ارادهی فعل اوست، در حالی که تغییر ذات وحدوث ارادهی فعل او محال است.
نقد غزّالی
غزّالی بر این دلیل دو اعتراض و نقد وارد ساخته است:
الف. عالم به وسیلهی ارادهای قدیم (غیر حادث) در همان وقتی که اقتضای پدید آمدن داشته پدید آمده است وحکما برهانی بر محال بودن حدوث زمانی جهان هستی به وسیلهی ارادهی قدیم ندارند.
ب. حکما ضمناً به صدور حادث، از قدیم اقرار دارند، زیرا چنین اعتبار میکنند که حوادث و پدیدههای جهان دارای اسباب هستند، این اسباب به نوبهی خود از اسباب دیگری و آنها هم از اسباب دیگری الی غیر النهایه پدید آمدهاند، و اگر اسباب ، إلی غیر النهایه همچنان پیش روند دیگر صانعی نخواهند داشت در نتیجه باید این اسباب، به
_______________________________
5. همان، ص 241،231.________________________________________
طرفی قدیم برسند که این حوادث (جهان هستی) از او (طرف قدیم) صادر شده باشند، بنابراین عالم قدیم نیست و این همان سخن متکلّمان است.
پاسخ ابن رشد
ابن رشد در مقام ردّ اعتراض و نقد اول غزّالی بر این باور است که ابو حامد میان اراده و بین فعل فاعل اول قدیم متعال خلط کرده است. زیرا حکما تأخیر مفعول را از اراده فاعل جایز میدانند ولی تأخیر فعل از فاعل جایز نیست، پس اگر فرض شود خداوند متعال به ارادهی قدیم دست به آفرینش بزند لازم میآید فعل خدا ازلی باشد، زیرا اراده و فعل نزد فاعل مطلق مقارناند ، و این گفتهی متکلمان اشعری که فعل خدا به وسیلهی ارادهی قدیم تحقق میپذیرد سخنی صحیح است امّا ثابت نمیکند که حقتعالی به فعل قدیم انجام داده باشد، و اگر بگویند که به فعل قدیم انجام داده است لازم میآید به «قدم عالم» و یا به «تجدّد حالت فاعل اول» اقرار کرده باشند که هر دو محال است.
اعتراض دوم غزّالی نیز مردود است، زیرا او در رسیدن «حوادث» به سبب اوّل تعالی متوجه حقیقت مذهب حکما( یعنی پیروان فلسفه مشاء) نشده است، زیرا در این فلسفه اعتقاد بر آن است که آن «حیث و جهتی» که حکما آن را شایستهی یک موجود قدیم غیر متغیر بالذات میدانند بدان خاطر نیست که حوادث جهان چون حادث هستند از او پدید آمدهاند بلکه آن حیث وجهت را قدیم دانسته و پدیدههای جهان به عنوان «حادثات» از همان حیث قدیم پدید آمدهاند، زیرا:
اوّلاً: کون و فساد جهان را دایمی یافتند پس باید این تغییر و تبدّل دایمی و قدیم از یک مبدأ و محرّک قدیم و غیر متغیّر بالذّات صورت پذیرد.
ثانیاً: همه حرکات جهان به حرکت افلاک بر میگردد، و افلاک، بالذات متحرک میباشند و از محرّک اوّلِ ازلی قدیم نشأت گرفته که او نه متحرک بالذات و نه متحرک بالعرض است.
ابن رشد ذیل این سخن چنین خاطر نشان ساخته که گر چه سخن آنان (حکما) در این موضع برهانی نیست، بلکه از نوع استدلالهای اقناعی و اسکاتی است، ولی انصافاً با این وجود بهتر از سخنان خصم است.6
دیدگاه حکمت متعالیه
از دیدگاه حکمت متعالیه صدر المتألهین و پیروان او همچون علامه طباطبایی، امام خمینی و شهید مطهری رضوان الله تعالی علیهم اجمعین چهرهی دلیل اوّل حکما به طور کلی دگرگون بلکه واژگون میشود، زیرا:
_______________________________
6.همان، ص 55 وبعد.
________________________________________
اوّلاً: نخستین دلیل حکما خاطر نشان ساخت: اگر عالم، قدیم نباشد یا ذات خدا باید دچار تغییر گردد و یا ارادهی او حادث شود و هر دو محال است.
لکن در حوزهی حکمت صدرا رحمه الله چنین چیزی لازم نخواهد آمد، زیرا از طرفی همهی «ما سوی الله» به عنوان «عالم» از ناحیهی ماهیت، لا شی محض است، و امکان ماهوی آن نشانهای بزرگ بر نیازمند بودن آن است، وچنین امکانی هرگز از عالم جدا نیست. از سوی دیگر امکان فقری عالم، یعنی وجود ظلی، ربطی، تعلقی، وابستگی وغیر مستقل بودن دلیل حدوث ذاتی و ربط و تعلق او به وجود مستقل بالذات است. بر فرض اگر زمان، قدیم باشد زیانی به حدوث ذاتی عالم وارد نمیسازد.
صدرا معتقد است تجدّد ذاتی اشیاء عالم، و عدم ثبات و قرار جوهر وجودی آنها تنها نیازمند این است که حقتعالی همه جهان را به طور کلی ، به جعل و آفرینش بسیط، یکپارچه متجدّد بیافریند وبه آن ثبات و فعلیت افاضه فرماید. بنابر این قانون تغییر و تبدّل ذاتی، برای جهان آفرینش، ثابت، لا یتغیر وبالفعل است، در نتیجه عالم از ناحیهی ثبات و فعلیت، به مبدأ قدیم و ثابت، یعنی به حقتعالی وابسته است، و از ناحیهی تجدّد وتغیّر ذاتی، با سایر پدیدهها مرتبط میباشد.7
بر این اساس، برای «حدوث عالم» دیگر نیازی به فرض ارادهی قدیم چنان که غزّالی پنداشته است نیست.
بر فرض اگر ما ارادهی حقّتعالی را از صفات «ذات» ندانسته بلکه از اوصاف «فعل» به شمار آوریم چنان که حضرت علاّمه طباطباییقدس سره معتقد است در فرض مسئله لازم نمیآید ذات حقتعالی دستخوش تغییر گردد؛ زیرا خداوند در مقام انجام کار آفریدگاری است، و بین مقام فعل و مقام ذات فاصلهای بس دراز است.
لکن صدر المتألّهین و امام خمینی قدّس سرّهما ارادهی خداوند را همچون علم، قدرت و حیات از صفات ذات دانسته و معتقدند حق تعالی مستجمع جمیع صفات کمال است، اراده نیز از اوصاف کمال به شمار میرود و او در هر وصفی از اوصاف کمال، کامل است «وکلّ کمالک کامل».
ثانیاً: کون و فساد تنها در چار چوب اجسام مادّی محدود است، چنان که حرکت افلاک نیز در محدودهی اجرام اثیری (اتری) تصور دارد، و در حکمت صدرا کون و فساد و حرکت دورانی افلاک هر دو از جهان مادّه به حساب رفته و در جای خود با چند دلیل ثابت است که جهان ماده هم ذاتاً و هم زماناً حادث میباشند. بنابر این پاسخهای ابن رشد به غزّالی نیز از پایبست ویران است.
ادامه دارد
_______________________________
7.اسفار اربعه:3/68، نشر مکتبه مصطفوی 1383ه.
از دیر باز قلم نقد در شکوفایی آنها اثر ویژه داشته، خردمندی تألیف کرده، فرهیختهای آن تألیف را به بوتهی نقد کشیده و خرد ورزی دگر، نقد را پاسخ گفته و همچنان بر پویایی و شکوفایی آن افزوده است.
یکی از نقّادان بزرگ، ابو حامد، محمّد غزّالی(450 505ه) چهرهی شاخص کلام و اخلاق اسلامی است. وی در یکی از نوشتههای خود به نام «تهافت الفلاسفه» (پریشان گویی و آشفته گفتاری فیلسوفان) در مسئله ابدیت جهان، قدم عالم، وجود و یکتایی خدا، بساطت و علم او، صدور عالم از خدا، مسئله سببیّت و علیّت، حرکت، نفوس افلاک، روحانی بودن نفس وجاودانگی آن، حشر اجساد و معاد جسمانی و... به نقد ادلّهی حکیمان پرداخته، آنان را مورد هجوم قرار داده و به چالش فرا خوانده است.
دانشمند دیگری به نام محمد بن احمد بن رشد اندلسی(520ه ...) مشهور به فیلسوف قرطبه که در فقه، طب و فلسفه دانشمندی سرآمد، چیره دست و در رشتههای یاد شده تألیفاتی از خود به یادگار گذاشته است، کتابی به نام «تهافت التهافت» به نگارش آورده و در آن با کاوشی فراگیر همهی نقدها وچالشهای غزّالی را پاسخ گفته است. ابن رشد در این کتاب(تهافتالتهافت) سخن خویش را بر سه محور استوار ساخته است:
1. بیان نصّ سخن غزّالی و گاهی اشاره به آن.
2. بررسی کلام غزّالی از ناحیهی دلیل.
3. اعتقاد به این که اکثر مطالب او از رتبهی برهان خارج و در حدّ اقناع و جدل قرار گرفته است.1
پس از ابن رشد خردمند دیگری به نام مصطفی برمونی معروف به «خواجه زاده» (...893ه.ق) به فرمان سلطان محمد فاتح کتاب دیگری به نام «تهافت الفلاسفه» به رشتهی تحریر در آورد، و در آن، میان غزّالی و ابن رشد به داوری پرداخت.
همچنین خرد ورزی دگر به نام «علاء الدین طوسی) (م882ه) از دیدگاه داوری، تألیفی به عنوان «الذّخیرة فی المحاکمة بین الغزالی و ابن رشد» به نگارش آورد.2
استاد شهید مطهّریقدس سره نیز به نوبهی خود برخی از پاسخهای ابن رشد را کافی نمیدانست. وی در این عرصه معتقد به پژوهشی جدید و پاسخی نو بود؛ زیرا دیدگاه شهید مطهری بر پایه حکمت متعالیه صدرایی استوار میباشد، از این رو در پاسخ مسایل یاد شده، افق دیگری گشوده میشود که ما به قدر حوصلهی مقالات به آنها خواهیم پرداخت.
سخنان غزّالی از دیدگاه ابن رشد
ابن رشد معتقد است غزّالی نه تنها در مسایل یاد شده، چهرهی حقِّ سخنان حکیمان را تغییر داده و مردم را از توجّه به مطالب آنان منصرف ساخته، بلکه به طور کلی حکمت را مورد آزار قرار داده است، از این رو در مقام ردّ سخنان غزّالی و دفاع از حکمت و حکیمان بر آمده است.
دیگر اهداف ابن رشد عبارت است از: «پژوهش پیرامون قواعد و براهین یقینی»، وی بر این باور است که براهین یقینی را نمیتوان به برهان دیگر نقض کرد، و اگر برهان به وسیلهی برهان دیگر شکسته شود در حقیقت برهان نبوده بلکه ظن است. براهین یقینی بر پایهی معرفت شناسی عام قرار دارد و معیاری است که با آن میتوان اصول سخن متکلّمان و فیلسوفان را به دقّت ارزیابی کرد.
نظرات ابن رشد پیرامون مسایل مورد اختلاف و نقد، از هیچ نوع پیچیدگی برخوردار
_______________________________
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 25، ط1 ، به کوشش محمّد عریبی، دار الفکر، بیروت 1993م.
2. عبد الرحمان بدوی، موءلفات غزّالی، ص 67، نشر وکالة المطبوعات، کویت، 1977م.________________________________________
نیست، و تنها نتیجهی طبیعی تحلیل مفاهیمی است که غزّالی و متکلّمان بر آنها تکیه کردهاند، وی با این شیوه اهداف غزّالی را به نقد کشیده است؛ زیرا غزّالی در مقام آلوده سازی چهرهی ادلّهی حکما و ابطال آنها بوده است، زیرا:
غزّالی تصریح میکند:«من در این کتاب (تهافت الفلاسفه) نخواستهام زمینه ساز سخن فلاسفه باشم، بلکه قصدم ویران سازی و شکستن گفتههای آنان است، امّا مذهب حق را در کتاب دیگری پس از فارغ شدن از تهافت الفلاسفه خواهم نگاشت».3
ابن رشد در مقام ردِّ سخن غزّالی میگوید: بر غزّالی بود پیش از آن که سبب حیرت و شک ناظران را فراهم سازد نخست مذهب حق را مینگاشت؛ وانگهی ادلّهای که در ردّ حکما به کار گرفته، از نوع جدل است نه برهان؛ به ویژه در علم الهی او به جدل بودن آن تصریح کرده است. و میدانیم تمسّک به جدل، کار شایستهای نیست چه رسد که آن را در کتاب ثبت کنند؛ زیرا هدف بنیادین در علوم، همانا رسیدن به حق و حقیقت است، و کتابی (تهافت الفلاسفه) که جهت جلب نظر مردم به نگارش آید، نمیتواند این هدف را تأمین سازد. این یکی از اشتباهات بزرگ است که نوشتهای را برای تودهی مردم به نگارش آورد و در آن از مسایل سنگین الاهیات بحث کند، در حالی که مسایل علم الهی طبعاً بیش از سایر علوم از دسترس تودهها دور است.
بر این پایه، ابن رشد بر این باور است که غزّالی در تهافت نسبت به حکمت وحکما سوء ادب به خرج داده و پیشنهاد میکند که نام «تهافت الفلاسفه» به تهافت تنها ، یا تهافت ابو حامد غزّالی (پریشان گویی غزّالی) تغییر یابد، بلکه بهتر آن است که «کتاب التفرقة بین الحق و التهافت من الأقاویل» به عنوان بهترین نام انتخاب شود.
از دیگر انتقادهای ابن رشد به غزّالی آن است که ابو حامد جهت تثبیت موقعیت شخصی خود و برای به دست آوردن دل خواستههای اهل عصر خویش ناچار به تألیف این کتاب شده و مثال مشهور «الجواد قد یکبوا» در حقّ او صادق آمده است».4
_______________________________
3. تهافت التهافت، ص 82، 199، 307.
4. همان، ص 27، 127، 53، 79، 97.________________________________________
سایر اهداف ابن رشد
ابن رشد سایر اهداف خود از نگارش کتاب و نقد سخنان غزّالی را چنین برشمرده است:
1. پرده برداری از چهرهی زیبای حق و آشکار سازی شناخت یقینی از موجودات.
2. دفاع از حکمت و رفع تهمت و بدعت. وی معنای حکمت و فلسفه را یکی دانسته و در تعریف آنها گفته است: حکمت عبارت است از پژوهش و کاوش در اشیاء بر اساس مقتضیات برهان. او به دقّت گفتارهای برهانی را از جدلیات جدا ساخته و معتقد است کسی که فنّ برهان را فرا نگیرد نمیتواند محمولات ذاتی (ذاتیات) را از محمولات عرضی (عرضیات) تشخیص دهد، در نتیجه نمیتواند اقامهی برهان نماید. امّا آنچه غزّالی انجام داده فرآیند آن برهنه سازی سخنان برهانی حکما و تغییر آنها به گفتههای جدلی است.5
ابن رشد در سه مسئله به کاوشی همه جانبه پرداخته و این بدان خاطر است که غزّالی در آنها حکما را تکفیر کرده است: اوّل در قدیم و ازلی بودن عالم؛ دوم در علم خدا به کلیّات نه به جزئیات و سوم در حشر اجساد و معادجسمانی.
دلایل قدیم و ازلی بودن عالم نزد حکما
حکما در مسئله اول (قدیم و ازلی بودن عالم) چهار دلیل اقامه کردهاند:
دلیل اول. محال است امری حادث (همهی عالم) از مبدأ قدیم صادر گردد، زیرا قول به حدوث عالم اقتضا دارد مرجّحی در فاعل (الله تعالی) یا در مفعول (جهان هستی) یا در هر دو پدید آید که فرآیند آن تغییر ذات خدا وحدوث ارادهی فعل اوست، در حالی که تغییر ذات وحدوث ارادهی فعل او محال است.
نقد غزّالی
غزّالی بر این دلیل دو اعتراض و نقد وارد ساخته است:
الف. عالم به وسیلهی ارادهای قدیم (غیر حادث) در همان وقتی که اقتضای پدید آمدن داشته پدید آمده است وحکما برهانی بر محال بودن حدوث زمانی جهان هستی به وسیلهی ارادهی قدیم ندارند.
ب. حکما ضمناً به صدور حادث، از قدیم اقرار دارند، زیرا چنین اعتبار میکنند که حوادث و پدیدههای جهان دارای اسباب هستند، این اسباب به نوبهی خود از اسباب دیگری و آنها هم از اسباب دیگری الی غیر النهایه پدید آمدهاند، و اگر اسباب ، إلی غیر النهایه همچنان پیش روند دیگر صانعی نخواهند داشت در نتیجه باید این اسباب، به
_______________________________
5. همان، ص 241،231.________________________________________
طرفی قدیم برسند که این حوادث (جهان هستی) از او (طرف قدیم) صادر شده باشند، بنابراین عالم قدیم نیست و این همان سخن متکلّمان است.
پاسخ ابن رشد
ابن رشد در مقام ردّ اعتراض و نقد اول غزّالی بر این باور است که ابو حامد میان اراده و بین فعل فاعل اول قدیم متعال خلط کرده است. زیرا حکما تأخیر مفعول را از اراده فاعل جایز میدانند ولی تأخیر فعل از فاعل جایز نیست، پس اگر فرض شود خداوند متعال به ارادهی قدیم دست به آفرینش بزند لازم میآید فعل خدا ازلی باشد، زیرا اراده و فعل نزد فاعل مطلق مقارناند ، و این گفتهی متکلمان اشعری که فعل خدا به وسیلهی ارادهی قدیم تحقق میپذیرد سخنی صحیح است امّا ثابت نمیکند که حقتعالی به فعل قدیم انجام داده باشد، و اگر بگویند که به فعل قدیم انجام داده است لازم میآید به «قدم عالم» و یا به «تجدّد حالت فاعل اول» اقرار کرده باشند که هر دو محال است.
اعتراض دوم غزّالی نیز مردود است، زیرا او در رسیدن «حوادث» به سبب اوّل تعالی متوجه حقیقت مذهب حکما( یعنی پیروان فلسفه مشاء) نشده است، زیرا در این فلسفه اعتقاد بر آن است که آن «حیث و جهتی» که حکما آن را شایستهی یک موجود قدیم غیر متغیر بالذات میدانند بدان خاطر نیست که حوادث جهان چون حادث هستند از او پدید آمدهاند بلکه آن حیث وجهت را قدیم دانسته و پدیدههای جهان به عنوان «حادثات» از همان حیث قدیم پدید آمدهاند، زیرا:
اوّلاً: کون و فساد جهان را دایمی یافتند پس باید این تغییر و تبدّل دایمی و قدیم از یک مبدأ و محرّک قدیم و غیر متغیّر بالذّات صورت پذیرد.
ثانیاً: همه حرکات جهان به حرکت افلاک بر میگردد، و افلاک، بالذات متحرک میباشند و از محرّک اوّلِ ازلی قدیم نشأت گرفته که او نه متحرک بالذات و نه متحرک بالعرض است.
ابن رشد ذیل این سخن چنین خاطر نشان ساخته که گر چه سخن آنان (حکما) در این موضع برهانی نیست، بلکه از نوع استدلالهای اقناعی و اسکاتی است، ولی انصافاً با این وجود بهتر از سخنان خصم است.6
دیدگاه حکمت متعالیه
از دیدگاه حکمت متعالیه صدر المتألهین و پیروان او همچون علامه طباطبایی، امام خمینی و شهید مطهری رضوان الله تعالی علیهم اجمعین چهرهی دلیل اوّل حکما به طور کلی دگرگون بلکه واژگون میشود، زیرا:
_______________________________
6.همان، ص 55 وبعد.
________________________________________
اوّلاً: نخستین دلیل حکما خاطر نشان ساخت: اگر عالم، قدیم نباشد یا ذات خدا باید دچار تغییر گردد و یا ارادهی او حادث شود و هر دو محال است.
لکن در حوزهی حکمت صدرا رحمه الله چنین چیزی لازم نخواهد آمد، زیرا از طرفی همهی «ما سوی الله» به عنوان «عالم» از ناحیهی ماهیت، لا شی محض است، و امکان ماهوی آن نشانهای بزرگ بر نیازمند بودن آن است، وچنین امکانی هرگز از عالم جدا نیست. از سوی دیگر امکان فقری عالم، یعنی وجود ظلی، ربطی، تعلقی، وابستگی وغیر مستقل بودن دلیل حدوث ذاتی و ربط و تعلق او به وجود مستقل بالذات است. بر فرض اگر زمان، قدیم باشد زیانی به حدوث ذاتی عالم وارد نمیسازد.
صدرا معتقد است تجدّد ذاتی اشیاء عالم، و عدم ثبات و قرار جوهر وجودی آنها تنها نیازمند این است که حقتعالی همه جهان را به طور کلی ، به جعل و آفرینش بسیط، یکپارچه متجدّد بیافریند وبه آن ثبات و فعلیت افاضه فرماید. بنابر این قانون تغییر و تبدّل ذاتی، برای جهان آفرینش، ثابت، لا یتغیر وبالفعل است، در نتیجه عالم از ناحیهی ثبات و فعلیت، به مبدأ قدیم و ثابت، یعنی به حقتعالی وابسته است، و از ناحیهی تجدّد وتغیّر ذاتی، با سایر پدیدهها مرتبط میباشد.7
بر این اساس، برای «حدوث عالم» دیگر نیازی به فرض ارادهی قدیم چنان که غزّالی پنداشته است نیست.
بر فرض اگر ما ارادهی حقّتعالی را از صفات «ذات» ندانسته بلکه از اوصاف «فعل» به شمار آوریم چنان که حضرت علاّمه طباطباییقدس سره معتقد است در فرض مسئله لازم نمیآید ذات حقتعالی دستخوش تغییر گردد؛ زیرا خداوند در مقام انجام کار آفریدگاری است، و بین مقام فعل و مقام ذات فاصلهای بس دراز است.
لکن صدر المتألّهین و امام خمینی قدّس سرّهما ارادهی خداوند را همچون علم، قدرت و حیات از صفات ذات دانسته و معتقدند حق تعالی مستجمع جمیع صفات کمال است، اراده نیز از اوصاف کمال به شمار میرود و او در هر وصفی از اوصاف کمال، کامل است «وکلّ کمالک کامل».
ثانیاً: کون و فساد تنها در چار چوب اجسام مادّی محدود است، چنان که حرکت افلاک نیز در محدودهی اجرام اثیری (اتری) تصور دارد، و در حکمت صدرا کون و فساد و حرکت دورانی افلاک هر دو از جهان مادّه به حساب رفته و در جای خود با چند دلیل ثابت است که جهان ماده هم ذاتاً و هم زماناً حادث میباشند. بنابر این پاسخهای ابن رشد به غزّالی نیز از پایبست ویران است.
ادامه دارد
_______________________________
7.اسفار اربعه:3/68، نشر مکتبه مصطفوی 1383ه.