پویایی ایمان(3) پول تبلیخ - تجلیات ایمان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عناصر ایمان و پویایی آنها
ایمان، به عنوان عرصه حضور خداوند و وجود مطلق، با اَشکال و تجلیات گوناگون، عینی و ذهنی) Subjective and objective( وجود و تجلّی مییابد. بر گروه فرهنگی مذهبی حتّی هر فردی، آن هم در سطح قابل توجّهی، حامل نوع خاصّی ایمان و گنجایش ویژهای از تجربهی دینی را دارد.
شخصیّت یک فرد با ایمان در ارتباط با تغییر و تحوّل سمبلهای ایمان، تغییر مییابد.
در تحلیل چند گونگی تجربه دینی و تجلّی ایمان، ضرورت دارد بعضی از شکلهای اصلی تجلّی ایمان و سپس روابط پویایی آنها تشخیص داده، تفهیم شود. وقتی سخن از شکلها و تجلیات ایمان میرود، این موضوع ایستا و تقریباً چیزی است که به طور یکسان قابل مطالعه میباشد؛ امّا آنها همزمان، یک روند حرکتزا و پویا نیز دارند.
این عناصر، ارزش مطلق را برای چهرهی خاصّی از ایمان ادّعا دارد و تنها یک نوع ایمان ویژه است که این ارزش را دارا میباشد. این ارزش، در میان هر جامعهی مذهبی، حتّی در میان ادیان بزرگ، تضاد و تنش مهمّی را، در تجلّی ایمان به شکلهای مختلف، ایجاد کردهاند.
در اینجا باید به یک نکته اساسی اشاره شود و آن اینکه: این نمونهها و اشکال (ایمان) دقیقاً یک ترکیب و ساختار اندیشهای است، نه این که یک چیزی باشد که واقعیت داشته است. قطعاً هرگز، ما هیچ نمونه خالصی در هیچیک از قلمرو هستی و زندگی نداریم. همه اشیای واقعی، در نمودها به اشکال مختلفی ظهور دارند؛ امّا ویژگیهای برجستهای، یک نمود را مشخص میسازد و آنچنان باید برجسته و مشخص باشد که بتواند تحرّک و پویایی زندگی را قابل مطالعه نماید. این حقیقت در مورد اشکال و نمودهای ایمان نیز، صادق است. این نمودها، ویژگیهای خاصّ خود را، نشان میدهند، امّا در کار و تجلّی ایمان چند ویژگی با همدیگر ترکیب یافته و در پرتو برجستگی و نفوذ یک ویژگی چشمگیر ظهور مییابد.
دو عنصر مهم تجربه دینی، به طور مثال: یک شخص میتواند دو عنصر عمده و مهم تجربه دینی و امر قدسی را تشخیص دهد. یک عنصر، حضور دایمی و ابدی خداوند در ایمان انسان دیندار است. در این نمود، عنصر ایمان به خدا، با همه ابعادش ظهور مییابد. در واقع، ایمان ذهن و وجود انسان دیندار را با نیروی جاذب و ابهت خود، اِشغال میکند و حالت عادی انسانی را به هم میزند، و او را به سوی کانون اصلیاش یعنی خداوند، با یک التهاب خاص و جذبهای وصف ناپذیر، میکشاند و یک فضای خاصّی را به وجود میآورد.
این قداست و ایمان پر التهاب، باید حضور داشته باشد و برای همیشه احساس شود که تجربه دینی به طور ملموس در ذهن انسان موءمن، اشراق دارد.
در همین حال، موضوع امر قدسی (ایمان) بر هر چیزی که وجود دارد، تفوق داشته و حاکم میباشد. این ایمان، علاوه از قداست ذهنی فکری انسان دیندار که ذهن را نورانی میکند، قداست شخصی و فردی و اجتماعی را که عدالت و محبت را تحقّق میبخشد، الزام دارد.
در واقع، ایمان «آنچه ما هستیم» و «آنچه باید باشیم» را به نمایش میگذارد. ایمان، قانونمندی هستی ما را توجیه میکند و در همانحال، ذهن و فکر ما را انضباط داده و اعمال و اخلاقمان را کنترل مینماید. ایمان به ذات خداوند (امر قدسی) به جز با این خصلت خود (اصلاح اخلاق) معنی ندارد.
اگر ما، عنصر نخستین را تجربه دینی یا وجود «امر قدسی» بنامیم، دومین عنصر را باید «تجربه امر قدسی در قداست اخلاقی» (آنچه باید باشیم) بخوانیم. به عبارت کوتاهتر: نخستین شکل و نمود ایمان، نمود وجودی و هستی شناسانهای و دومین شکل آن، نمود اخلاق است.
پویایی و تحرّک ایمان در عرصهی همهی مذاهب و ادیان، به طور عمده، در این دو نمود و شکل، تشخص یافته است. استقلال و تخالف ادیان با یکدیگر، در این دو موضوع دیده میشود. ادیان و مذاهب، دقیقاً بیشتر به اعماق درونی ایمان افراد، نفوذ مییابند و همین نفوذ ایمان در مذهب، تاریخ مذاهب بزرگ را تشکیل داده است.
مذهب با هر کارکرد ایمان، حضور دارد، امّا قطعاً یک چهره از آنها، همواره غالب و مسلّط میباشد.
برای انسان که ناپایدار و فانی است و نمیتواند همه عناصر حقیقت را در توازن و اعتدال کامل، ترکیب دهد و وحدت بخشد ضرورت دارد که سر تسلیم به خداوند بسپارد و خود را به کانون اصلی هستی، اتصال دهد.
از طرف دیگر: انسان، همواره از این ناپایداری و فانی بودنش، رنج میبرد؛ تنها ایمان است که این اضطراب را تسکین داده و ارتباط با خداوند دل او را آرامش میبخشد«اگلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» .
به بیان واضحتر: ایمان انسان، بسیار ناکافی است، مگر اینکه وجود او، با منبعی به مانند منبع هستی ارتباط داشته باشد.
لذا باید انسان همواره تلاش کند، که این محدودیت را بشکند و خود را به حوزه و قلمرو نامحدود، برساند و به آن متصّل سازد، و در حریم قدس حضرت حق حضور یابد.
تعامل ایمان وتسامح؛ بیرون از قلمرو این کشش و جاذبه، مسئله تعامل ایمان و تسامح مطرح است. مسئله تسامح با نگرش نسبیگرایی ارتباط دارد. دیدگاهی که همه چیز را محدود و نسبی میبیند و هرگونه مطلق و مطلق گرایی را رد میکند، طبیعی است که موضوعی منفی و بدون معنی است و طبیعی است که در این صورت، به سوی ضد خود مطلق گرایی غیر متسامح، حرکت خواهد کرد.
ایمان، در قلمرو مذاهب مختلف، باید میان تسامح که مبتنی بر نسبیگرایی است با جزمیّت و قطعیّت که بر مطلق گرایی استوار است، نوعی وحدت ایجاد کند.در همه اشکال و نمودهای ایمان، این مسئله، یک مسئلهی زندهای است به ویژه در شاخه پروتستان آیین مسیحیت، در نحله پروتستان (روشنفکر نو اندیش) از پایه نیروی خود انتقادی) Self- Criticism( و از انگیزه جرأت و مواجهه با نسبیت، بزرگی و عظمت و ابّهت ایمان پروتستان، ظهور کرده است.
در اینجا بیش از هر جای دیگری، پویایی ایمان، گویا وآگاهانه است.کشش و ارتباط مطلق گرایی (در قلمرو ادّعا) و نسبیگرایی در عرصه زندگی، مسئلهای است که امروزه در ذهنیت مسیحیت پروتستان، همواره در تکاپو است.
نمودهای هستیشناسانه ایمان
اکنون، ایمان در ذهن و اندیشه انسان دیندار، حضور دارد؛ آن هم به طور ملموس و قابل تجربه، منتهی از نوع تجربه درونی و عرفانی. این سخن، بدین معناست که ایمان وتجربه دینی با ما انسانها، به یک مشی، در یک شخص، یا در یک حادثه، مواجه است و خود را نشان میدهد.
ایمان به عنوان یک بخش از واقعیت ملموس، همه واقعیت مطلق و همه معنی واقعیت را نشان میدهد، تقریباً هر نوع از واقعیت و موجودات جهان هستی، حقیقتاً، تجلّی خداوند است که در ایمان انسان دیندار، مشهود و عیان میشوند، در فرد و در گروه.
آری ما تجلّی خداوند را از طریق شهود ایمانی، در همه تجلیّات هستی به وضوح مشاهده میکنیم. یک قطره آب، تکهای نان، یک درخت، حرکت دست و پاها،ساختمان، رودخانه، رنگ درختان و برگها، چوب، کتاب، یک انسان زیبا اندام، همه و همه تجلّیات آیینه وار حضرت حق و شواهد گویای تجلّی اویند. (این همه لطف و عجب بر در دیوار وجود)
در همهی این زیباییها، واژههای هستی، ایمان، ذات حق متعال را تجربه میکند. این نوع تجلّی و نمود ایمان، در همه مذاهب و ادیان، وجود دارد و منحصر به یک آیین خاصّ نیست. این همان روش و آداب و رسوم مذهبی است که در هر دینی، معتقد به آن دین، خود را به معبود خود، نزدیک میسازد و تقرّب میجوید
) Sacramental type of Re- ligion(
این نمود از مراسم دینی، یک اعتقاد نیست که مثلاً بعضی چیزها، مقدس هستند و دیگر اشیا مقدس نیستند. در واقع، آداب و مراسم دینی، حوزه و قلمرو وجودی است که خداوند بدان وسیله تقرّب جسته میشود.[وبه تعبیر اسلامی نماز وسیله و ابزار تقرب به خداوند است: الصَّلاةُ قُربانُ کُلّ تَقِیّ].
یعنی اگر ما، ایمان و اعتقاد به خداوند را که به دستور وی عمل مینماییم، نادیده بگیریم قطعاً این نحوه اعمال، کاملاً بیمعنی خواهد بود. مثلاً خم شدن و سجده رفتن در نماز، اگر دستور خداوند و وسیله قنوت و خضوع نشود، دقیقاً اعمال و کلمات بی معنی و پوچ خواهند بود. این اعمال و رفتار مذهبی، از کردار و رفتار انسان مذهبی و ایمان او، حکایت میکند و معنیدار شده، حقیقت پیدا میکند. برای ناظر غیر موءمن به آیین مذهبی، این مراسم و آداب و رسوم، بیهوده و پوچ مینماید؛ ولی اگر آن مراسم را از دیدگاه یک انسان دیندار، مطالعه نماییم، قطعاً، این اعمال مفهوم دار و هدفمند خواهند بود. مثلاً: اگر یک مسیحی پروتستان، عبادت یک کاتولیک را در مقابل تصویر مریم باکره، ملاحظه کند(که چگونه در برابر عکس و تمثال مریم مقدس، خضوع میکند) او همچنان درحال تأمل، ناباورانه نمیتواند توضیح دهد که آیا ایمان این شخص کاتولیک (موءمن به مریم مقدس) ارزش دارد یا نه؟[زیرا او، چنین عبادت و پرستش را قبول ندارد و در نتیجه نمیتواند آن را درک کند].
امّا اگر خود او هم، کاتولیک میشد، ممکن بود که در احساس شخص کاتولیک شریک بوده و به همان روش نیز عبادت میکرد.
قطعاً در این مورد، چندان محک و ضابطهای وجود ندارد که ایمان یک شخص از بیرون محیط همبستگی و هم احساس ایمان، مورد ارزیابی و قضاوت واقع شود امّا، ممکن است چیز دیگری اتفاق بیافتد و آن این که، این فرد موءمن ممکن است مورد سوءال قرار بگیرد و یا خودش از خود بپرسد که آیا به راستی که او، مطلق (خدا) را احساس میکند و میتواند آن واقعیت مطلق را تشریح نماید؟ و به عبارت دیگر: تجربه دینی خود را توصیف نماید؟! این سوءال، نیروی محرک در تاریخ مذهب است و انگیزه و عامل انقلابی شکل عبادتی ایمان، که آن را در جهات مختلف به حرکت در آورده است. پیش فرض بودن این سوءال، نارسایی و عدم تکافوء موجود محدود (انسان) در تبیین احساس «واقعیت مطلق» نشان میدهد.
به عبارت دیگر: کسی نمیتواند ادراک خود را از احساس و تجربه دینی، تبیین کرده و توصیف نماید. به هر حال، ذهن انسان، این نارسایی را فراموش میکند و امر قدسی را (که در ذهن او وجود دارد) با خود واقعیت مطلق، یکی میبیند. عبادت و مراسم دینی را در ذات خود یک امر قدسی تلقّی میکند؛ زیرا که ماهیت و کاراکتر آن، به عنوان حامل امر قدسی، به چیز دیگری دلالت میکند که در عمل ایمان پنهان است. در واقع، ایمان (موجود در ذهن انسان دیندار) به سوی همان ذات حق، جهتگیری دارد امّا در ظاهر، این جهتگیری به سوی چیزی است که نشان دهندهی اوست و او را نمایش میدهد.
مثلاً درخت، کتاب، ساختمان، حتی یک شخص، همگی میتوانند آیت حق باشند. در همه این موارد، فرا نمایی ایمان، فراموش شده است.
این عقیده یک مسیحی پروتستان است که دکترین کاتولیک از «استحاله نان و شراب مقدس» به «جسد و خون عیسی مسیح» را به معنی فقدان تجلّی الوهیت و معرفی او با بخشی از جهان مشهود است، میداند.
در واقع، ایمان، حضور امر قدسی را نشان میدهد که در تصویر مسیح تجسّم یافته و در نان و شراب مقدس، وجود خداوند، تبلور مییابد.
[ به عبارت دیگر: مراسم دینی عشاء ربانی، تنها حالت نمایشی دارد که به اعتقاد انسان کاتولیک، به نوعی ایمان به مسیح و عقیده به خداوند را متبلور میسازد] وگرنه، اگر نان و شراب مقدس به تنهایی، موضوع مقدّس تلقّی شود و عامل موءثری باشد که باید در معابد کلیسایی محفوظ بمانند، قطعاً این دکترین تحریف شده از ایمان، میباشد. آری هیچ چیزی قداست ندارد مگر این که به نوعی با ایمان ارتباط داشته باشد.
همینطور پدران کلیسا، قداستشان را از آنجا دریافت میکنند که سرچشمه همهی قداستها از طریق آنها، تجلّی مینماید.1
ایمان عرفانی
حدود و خطرات شکل و نمود(نوع ظاهری و تشریفاتی) ایمان، در همه ادوار تاریخ، تصوّف را به برداشتن یک گام رادیکال، در عرصه ایمان وا داشته است. تصوّف تلاش دارد ایمان خود را از هر واقعیت جزیی یا مطلق واقعیت (جسمانی) بالاتر و برتر بداند و به یک ایمان خالص دست یابد.
تصوّف، حقیقت ذات حق را، اساس یا جوهره همه اشیا، میداند. او، یک واحد بی مثال، غیر قابل توصیف، هستی ما فوق هستی، بلکه عین هستی است. جاذبهی ایمان عرفانی، آن نیست که واقعیت و شکل مراسمی دینی، ایمان را ردّ میکند و آداب و مراسم عبادتی، قشر ظاهری مذهب، تلقّی شود؛ بلکه ادّعای آنها، عمیقتر از این مسایل ظاهری، مطرح است. ایمان عرفانی، پایان یک راه طولانی عبادتی است که از شکل ظاهری و واقعی ایمان (مراسم عبادت) شروع میشود و به آن نقطه پایانی میرسد که انسان عارف در ذات حق به مقام فنا رسیده و همهی مراسم دینی، در آن مقام خالص الوهیت ناپدید شده و محو میگردد.
البته عرفان هرگز، غیرعقلانی نیست. بعضی از بزرگترین عارفان در اروپا و آسیا، همزمان، از بزرگترین فیلسوفان و برجستهترین روشن بینان ، در ثبات رأی و عقلانیت بودهاند.
امّا آنها به حقیقت، دریافتهاند که مفاد
_______________________________
1 . این اعتقاد در اندیشه کاتولیسم واقعیت دارد. مترجم.________________________________________
حقیقی ایمان به ذات حق و واقعیت مطلق نه در بخش وجزیی از واقعیت (چنانچه در مراسم دینی مطرح است) مطرح بوده و نه با اصطلاحاتی از سیستم عقلانی و فلسفی، قابل توصیف و تبیین است، زیرا که :
«پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود»
جوهرهی ایمان، یک موضوع اشراقی و یک تجربه درونی است، و کسی میتواند به زبانی از ذات حق، سخن بگوید که در همان حال، امکان سخن گفتن در باره ذات حق را منکر شود؛ زیرا که خداوند به وصف قال نمیآید بلکه او را باید با وصف حال دریافت کرد. این تنها راهی است که ایمان عرفانی، خود را توصیف میکند.
طرح یک سوءال
ممکن است کسی بپرسد: اگر معنی و مفاد ایمان عرفانی این است که از هر نوع چیز قابل تبیین، برتر و بالاتر است، دیگر، در این فرض، چیزی وجود ندارد که آن را توصیف و تبیین نماید؟ آیا ایمان عرفانی، بر روی تجربه حضور امر قدسی (خدا) استوار نیست؟ باز در این فرض، اگر مفروض این باشد که ذات حق و وجود مطلق، از هر نوع تجربه ممکن بالاتر و برتر است، این چنین تجربهای چگونه ممکن است؟!
پاسخی که عارفان به این سوءال دادهاند، این است که قطعاً یک فضا و قلمروی وجود دارد که ذات حق در داخل این جهان محدود، در آنجا حضور دارد. آن جایگاه «اعماق دل انسان و روح آدمی است»، آری خداوند در اعماق روح آدمی حضور دارد. این اعماق روان، تنها نقطه ارتباط موجود محدود و نامحدود است. برای نفوذ به این فضای زیبا و عمق روح آدمی، انسان باید خود را از همه امور فنا پذیر و محدود در زندگی عادی، خالی سازد. او، باید، همه تمایلات و امیال اوّلیه و ابتدایی را ترک گوید تا به این فضای عطر آگین وارد شود.
او باید پرستش خود را از ظواهر تشریفات عبادتی چنانچه مراسم عشاء ربانی، تبیین میکند فراتر ببرد، و از هرگونه تقسیم و دوگانگی وجود، حتی عمیقترین و عامترین دوگانگی را میان فاعل و موضوع) Subject and Obgect( کنار بگذارد، و به وحدت حقّه حقیقی دست یابد؛ زیرا ذات حق، بالاتر و برتر از دوگانگی و تقسیم است.
آن کسی که میخواهد به حریم ذات حق برسد، بایستی به این دوگانگی درونی خود، از طریق تعمّق، تأمّل، تفکّر و وجد و جذب، پایان دهد تا به حریم متعالی ذات حق وارد شود. ایمان، در درون این جنبش و نوسان روحی، در فضای امواجی است که در مرحله محو و فنا در ذات حق است. روح در این مرحله، تدریجاً به مطلق نزدیک میشود، و برای پیوستن به نقطه اولی، بر میگردد و ناگهان در نقطه میافتد و در او محو میشود.
ایمان عرفانی، هرگز ایمان عبادتی و تشریفاتی را تحقیر و رد نمیکند، بلکه بالاتر از ایمان عبادتی، اوج میگیرد و در هر عمل عبادتی، حضور دارد و تا آنجا پیش میرود که از اعمال ظاهری عبادتی، فراتر رفته و در ذات حق محو میشود.
متکلّمان ادیان، گاهی میان ایمان و تجربه عرفانی، به نوعی مغایرت قایلاند. آنها میگویند: فاصله و مسافت ایمان و خداوند، هرگز نمیتواند، واسطه بخورد. ولی عارفان تلاش دارند که ذهن را با معانی و مفاد بلا شرط عرفان، یکی ساخته و آن را با منبع هستی، ارتباط دهند و سرانجام، آنها را متحد سازند. امّا این مغایرت بسیار محدود است.
قطعاً، تصوّف و عرفان، از این بُعد نامحدود میان موجود محدود و بینهایت، به خوبی آگاهی دارد، و یک زندگی از مراتب ابتدایی«وحدت با ذات حق» را میپذیرد، و به ندرت توضیح میدهد که این زندگی، با مرحله «جذبه نهایی» چگونه صورت میگیرد.
فرد موءمن،در ایمان عرفانی، قطعاً، ایمان دارد؛ اگر او را، با این بینش درونی، و اشراق باطنی مورد مطالعه واقع کرده و ملاحظه نماییم.
به مانند عشاء ربانی، عرفان نیز، یک نمود و شکلی از تجلّی ایمان است و قطعاً در قلمرو ادیان، همانطوری که عناصری از مراسم عبادتی وجود دارد، حتماً یک تصوّف و عرفان هم، در هر شکل ایمان، دیده میشود.
ایمان اومانیستی
این مطلب، حتی در مورد نمود هستیگرایانه ایمان اومانیستی نیز، حقیقت دارد. البته، ملاحظه این نوع ایمان (اومانیستی) بسیار مهم و قابل اهمیت است؛ زیرا اومانیستی، خود را با نوعی«فلسفه بی اعتقادی به مذهب ومتغایر با ایمان» معرفی کرده و وانمود میکند.
آری این تعریف در مورد ایمان، درست است، اگر ما، ایمان را «نوعی اعتقاد به هستی واعمال موجود ماورایی (خداوند)» تفسیر نماییم. اگر ایمان به عنوان فضای نوع ادراکی از هستی مطلق در رابطه با او، مطرح است، قطعاً اومانیسم نیز که به نوعی از هستی بحث میکند، به نمودی از ایمان، اشاره و دلالت دارد.
اومانیسم محور هستی را انسان میداند. اومانیسم، نظریهای است بر محور انسان و دین «انسانیت» است که اصالت دارد.
حیات روحی، هنر، فلسفه، علم و سیاست، ارتباطات اجتماعی، اخلاق فردی، خلاصه همه چیز بر محور انسان میچرخد، و همهی ادراک و مفاهیم و ارزشها، تنها با محوریت انسان رقم میخورد.
برای فلسفهی اومانیسم، خدا و ماورای طبیعت، مانیفست انسان است. یعنی، این انسان است که حتی مفهوم خدا را میسازد. گرایش به مطلق و بینهایت انسان، خود انسان است. در اندیشه اومانیسم، انسانیت به عنوان «خدا» مطرح میشود. همه این مفاهیم و ارزشها به انسان بر میگردد و در هستی و نوع وجود گرایانه او، خلاصه میشود.
اگر، با این احساس، یک اومانیست بگوید: که گرایش مطلق او، انسان است، او، انسان را مطلق میبیند، منتهی در واقعیت محدود.
تفاوت در اینجاست که شکل و نمود عشاء ربانی وعارفانه، بالاتر و برتر از محدودیتهای اومانیستی است و تلاش میکنند که به علاوه از انسان و محیط او، به واقعیت مطلق (خدا) برسند، درحالی که اومانیست، در همان محدوده ی خود، باقی مانده و درجا می زند.
به این جهت است که ایمان اومانیستی را، «سکولار» مینامند. قطعاً سکولاریسم با دو نمود و شکل ایمان که «مذهبی» نامیده میشوند، تعارض دارد. سکولار به معنی: «چیزی که تعلّق به پروسههای حوادث عادی روزمره دارد» نه این که در کنار آن به نوعی قداست محوری گرایش داشته باشد.
در زبان لاتینی و زبانهای متنوع آن، میگوید: مثلاً کسی کفر آمیز سخن میگوید) One Speaks Profanity(به این معنی که مفاهیم معبدی و قداستی را کنار گذاشتن: Being before The doors of Temple Profaneدقیقاً به همین معنی سکولار است. اکثر مردم میگویند که سکولار هستند، آنها از این جمله ، این مفهوم را قصد دارند که «خارج از محتوا و مفاهیم معبدی» زندگی میکنند و این که آنها به «دخالت کلیسا» بی ایمان هستند امّا، اگر کسی، از مردم بپرسد که به راستی شما هیچ عقیدهای به واقعیت مطلق (خداوند) ندارید، آنها قویاً این حرف را منکر خواهند شد و در زمینهی ادّعای این که: آنها منکر داشتنِ نوعی گرایش به خداوند هستند، آنها، یقیناً، تأکید خواهند کرد که آنها نوعی عقیدهمند میباشند.آنها، نمود ایمان اومانیستی را (که خود انواع گونه گونی دارد) با این حقیقت جایگزین میکنند که آنها «سکولار» هستند. امّا این سکولار بودنِ آنها، ایشان را از جامعه ایمان داران، بیرون نمیکند.
البته در اینجا، بسیار ضروری مینماید که شکلهای متنوع ایمان اومانیستی را که از خود، نشان میدهد، تشریح مینماییم. آنجا که این نوع ایمان اومانیستی در قسمت بزرگی از دنیای غرب و فرهنگهای آسیایی، به طور زنده و پویا، حضور دارند. اگر ما بخواهیم، در تمایز ایمانها، مشخصات و ویژگیهایی را مطرح سازیم که به وسیلهی آنها، هر یک از ایمانها را توصیف کنیم، میتوانیم بگوییم که مشخصه ما در تمایز ایمانها، عبارت از این است که ما دوگونه ایمان داریم:
نمودهای هستی گرایانه و نمودهای اخلاقی
از این جهت میتوانیم بگوییم که نمود هستیگرایانه، ایمان سکولاری و ایمان رمانتیک محافظهکارانه) RomanticConservative( است.
و نمود اخلاقی ایمان، ایمان اوتو پیایی مترقیانه. Progressive- Utopian
واژهی رومانتیک Romanticدر این مورد به تجربه بینهایت در محدود اشاره دارد که در طبیعت و تاریخ، مشهود است.
و واژهی Conservativeدر ارتباط با رومانتیک به تجربه حضور مطلق و بینهایت در شکلهای وجودی و هستی گرایانه طبیعت و تاریخ، تأکید میکند.
اگر کسی، امر قدسی را در یک گل که شکوفا میشود، در یک حیوان که حرکت میکند، در یک انسان که به عنوان واحد کل، نمود دارد، در یک ملت معیّن، در یک فرهنگ معین، در یک سیستم اجتماعی ویژه، ببیند، این انسان یک فرد رومانتیک محافظه کار است.
برای چنین شخصی، دادههای طبیعی و... مقدس است و همان دادهها، مفاد و تجلّی گرایش به مطلق (خداوند) است. همانندی و شباهت این نوع ایمان به ایمان مراسمی Sacramental faith، بسیار روشن است.
نمود رومانتیک محافظهکارانه ایمان اومانیستی، دقیقاً، همان ایمان مراسمی است که سکولاریزه شده است و خداوند در همهی این نمودها، ظهور دارد. همهی اقسام محافظهکارانه سیاسی و فرهنگی، از این نوع ایمان سکولاریستی، پیدا شدهاند. این هم، ایمان است امّا ابعاد وجود مطلق (خداوند) که قبلاً پیش فرض میباشد، در این ایمان، پنهان و ناپیداست.
نقاظ ضعف و خطر این چنین ایمان (سکولاریستی) این است که ممکن است روزی تو خالی و پوچ از آب در آید. تاریخ پوچی و توخالی بودن چنین ایمان سکولاریستی را شهادت میدهد و نقاظ ضعف و خطرات تو خالی پایانی همه فرهنگهای سکولار را ثابت میکند. این نوع ایمانهای سکولاریستی، بایستی دوباره به نمود ایمان مذهبی اصیل که منبع و سرچشمه آنهاست، باز گردند و بشریت را از پوچی وبیهودگی و توخالی بودن زندگی، نجات دهند.
3. تیپها و نمودهای اخلاقی ایمان
نمودهای اخلاقی ایمان ، با اندیشه «قانون» و قانونمداری مشخص شدهاند. خداوند، خدایی است که قانون میدهد، قانون را به عنوان یک هدیه و به عنوان یک دستور صادر میکند. کسی میتواند به خداوند نزدیک شود که قانون او را اطاعت نماید.
البته ما نمودهای قانونی ایمان مراسمی و ایمان عرفانی داریم و هیچکس نمیتواند به خداوند برسد مگر این که این قوانین را به طور مطلق اطاعت کند. امّا تفاوت مهمی میان این دو نوع قانون، وجود دارد. قانون در نمودهای هستی گرایانه، نوعی ذهنیت به روشهای عبادی یا تمرینهای اشراقی میطلبد، امّا قانون در نمود و تیپهای اخلاقی، تنها خضوع و تواضع میخواهد. تفاوت میان اینها، البته، مطلق نیست بدین جهت، قانون عبادتی، شامل شرایط اخلاقی است و قانون اخلاقی شامل شرایط وجودی است، امّا تفاوتهای اینها، کافی است که خیزش و ظهور ادیان مختلفی را از این منبع اخلاقی قابل فهم و درک نماید. آنها تابع یک تیپ به خصوص و یا نوع دیگری هستند یک شخص میتواند نمودهای ایمانی اصولی (شریعتی) آداب و رسوم (سنتی) و اخلاقی را در سه نمونه ادیان، به خوبی ملاحظه نماید.
نمود شریعتی ایمان بیشتر در یهودیت تلمودی و اسلام گسترش یافته است و نمود سنتی و آداب و رسوم در کنفوسیوس چین غلبه دارد و نمود اخلاقی در پیامبران یهودی نمایان است.
ایمان یک مسلمان، ایمان به وحیای است که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم داده شده است و این وحی همان گرایش به بینهایت (خداوند) است. وحیای که برای محمدصلی الله علیه و آله و سلم نزول یافته است عمدتاً قوانین عبادی و اجتماعی هستند قوانین عبادی به مرحله مراسمی آن آیین که همهی مذهبها و فرهنگها از آن برخاستهاند اشاره دارد و قوانین اجتماعی بالاتر و برتر از عنصر عبادی، قداست «بایدها» را تولید میکنند. این قوانین، همهی زندگی انسان دیندار را (چنانچه در یهودیت ارتدوکسی نیز مشاهده میشود) به وجود میآورد. منبع این قوانین، فرد مرتبط با خداوند است؛ همان «پیامبر». محتوای این قوانین با دستورات این پیامبر ارتباط دارد و با فرمان او مشخص میشوند.
قانون در چنین حوزه هم به عنوان هدیه و هم به عنوان «دستور» خداوند تلقّی میشود. آری تنها در حفاظت و نگهداری قانون، زندگی، ممکن میشود و معنی پیدا میکند. این مسئله در مورد همه پیروان اسلام نیز صادق است، حتی دربارهی پیروان اومانیسم سکولاری که بیشتر بر اساس اندیشه یونانی، تغذیه میشود، نیز شامل میگردد.
اگر کسی که از دیدگاه مذهبی ملت اسلام، اطلاع دارد. بگوید که این ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و ایمان به او با ایمان به مسیح متفاوت بوده و اختلاف دارد باید در پاسخ به اوگفت: که این ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان یک پیامبر نیست. بلکه این، ایمان به یک دستور است که زندگی روزانه بیشتر مردم را مشخص میکند و به زندگی انسانها ارتباط پیدا میکند.
پرسش از ایمان، به موسی، مسیح و محمد صلی الله علیه و آله و سلم مربوط نیست. سوءال این است که: چه کسی میل به گرایش مطلق (خداوند) انسان را کاملاً تبیین میکند و توضیح میدهد. اختلاف و تفاوت دینها، تفاوت شکلهای ایمانها و اعتقادها نیست، بلکه تفاوت در نوع تبیین این گرایش و تجربه دینی است.
سوءال این است که آیا ابراز و ظهور خداوند در «حوزه شریعت» و فقهی، ظهور نهایی است؟ به عبارت دیگر: آیا بعد فقهی و شریعتی مذهب، وجهه پایانی و چهرهی نهایی دین است؟
همه تصمیمات ایمان، دستورها و احکام وجودی هستند و نه نظری و تئوریکی.
آیین کنفوسیوس
این سخن در مورد سیستم دستورات سنتی هم که به وسیله کنفوسیوس تشکل یافتهاند صادق میباشد. این سیستم معمولاً یک سیستم غیر مذهبی و کاملاً فاقد عنصر ایمان است که به راه زندگی چینی، موصوف است، خوانده میشود.
موءسّس و مبتکر این راه، کنفوسیوس میباشد. در چین اعتقاد به کنفوسیزم رواج دارد. این راه نه تنها در پرستش اجداد و مردگان (چنانچه در چین مرسوم است وجنبه قداست دارد) خلاصه نمیشود، امّا همینطور در شکل آزاد از دستورات دینی و غیر مشروط بودن دیده میشود. ریشه و اساس این دیدگاه در «قانونهای جهان» در اندیشه چینی آمده است. این قانون در روابط حکومت و جامعه و انضباط و نظم مداری رفتار، تبیین شده است.[در اندیشه چینی، پنج دستور «نظم زندگی» وجود دارد که همهی آیین کنفوسیوس را تشکیل میدهد. این رفتار عبارتند از: رفتار منظم میان شوهر و زن، پدر و فرزند، معلم و دانش آموز، شهروند و حکومت].
علیرغم همه این عناصر اخلاقی و دینی در آیین کنفوسیوس، ویژگی مهم این اندیشه، سکولاریستی آن است. و به عبارت دیگر: آیین کنفوسیوس یک دین عقلانی و انسانی است بیش از آن که وحیانی و مذهبی باشد.
این مطالب در مورد دو حقیقت تاریخی جهانی، صادق است. این نحوه بینش و شرایط منفی به جهت نفوذ ادیان عرفانی و تشریفاتی دو مکتب بودایی و تائوییسم در چین است که به صورت عام و گسترده در چین نفوذ پیدا کردهاند.
از دیدگاه دیگر راه کنفوسیوس، از نظر نقاط اثباتی، راه پیروزی آسان و ساده ایمان اومانیستی سکولار است و به نمود اخلاقی ایمان اومانیستی مربوط میشود.
آیین یهود
سومین و بسیار با نفوذترین نمودهای اخلاقی ایمان مذهبی، تورات و عهد عتیق آیین یهود است. به مانند هر ایمان دیگر، یهودیت از اساس آداب دینی وسیعی برخوردار است. اندیشهی «ملت برگزیده» ، «میثاق با خداوند بنی اسرائیل» قوانین عبادی با همه غنا و توانمندی آن در فعالیتهای مراسم دینی یهود، به فراوانی دیده میشود.
امّا، تجربه قداست هستی (خداوند) هرگز به تجربه قداست «بایدها» غلبه ندارد. بدین جهت، پیامبران یهود، و همه پیروانشان از میان روحانیان، دینیها و متکلمان، اطاعت و پیروی از قانون عدالت را تنها راه رسیدن به خداوند میدانند. تنها راه رسیدن به قانون خدایی همان گرایش به مطلق در عهد قدیم و جدید است . این گرایش، نقطه مرکزی ایمان یهودی است. این گرایش، به فعالیت مستمر حضور خداوند در فعالیتها و توجّهات ابتدایی زندگی روزانه هر انسان دیندار یهودی، حکم صادر میکند. خداوند در همه احوال، حتی در کوچکترین فعالیتهای زندگی عادی او حضور دارد. از طرف دیگر، همه این گرایش (خداگرایی) بی معنی و فاقد ارزش است اگر با پیروی از قانون اخلاقی و عدالت و درستگاری توأم نباشد ؛میزان و معیار نهایی برای ارتباط انسان با خداوند، موضوعیت و تحقق یافتن قانون عدالت است. این عظمت و بزرگی سنت پیامبری تورات است که بارها و بارها، امیال مردم را میشکند و کنترل میکند، حتی بیش از آن، اعتماد بیش ازحد رهبران یهودیت است که به عنصر قداستی قانون و شریعت تکیه میکند. و عنصر اخلاقی آن را فراموش مینماید و در واقع «بایدها» و قوانین، معیار و میزان هستی و وجود است. به عبارت دیگر: بنده محبوب خداوند، کسی است که به شریعت خداوند (ده فرمان و قوانین دیگر) کاملاً مطیع باشد و آنها را به جای آورد.
پیام تاریخی جهانی آیین یهود، در اطاعت و پیاده کردن شریعت موسی، تحقق مییابد و به مانند دیگر ادیان تنها راه نجات، پیروی از قانون عدالت و پیاده کردن شریعت است و بس.
نفوذ و تأثیر یهودیت نه تنها در مسیحیت و اسلام مشهود است بلکه حتی در نمود اوتوپیایی مترقیانهی ایمان اومانیستی هم که در جهان غرب پیدا شده است، مشاهده میشود.
اومانیستی قدیمی (یونانی) به طور قطع، دستورها و «بایدها» را الزام میکند؛ اسطورههای یونانی، شعر تراژدی، عقل و حکمت یونانی، حقوق روم و اومانیسم سیاسی رواقیان روحی، روی «بایدها» تأکید شدید دارند امّا نمود و تیپ هستی گرایانه چهره غالب همه تاریخ باستانی است پیروزی عرفان در فلسفه یونانی و ادیان مرموز در امپراطوری روم و فقدان تنفکر اوتوپیایی مترقیانه در فضای باستانی این مطلب رابه اثبات میرساند.
آیین انسان گرایی عصر جدید
اومانیسم مدرن، به ویژه از قرن هجده به بعد، روی اساس مسیحیت تکیه داشته و تأکید زیادی روی «بایدها» دارد که به وسیله پیامبران یهود، تشریح گردید. به علاوه، اومانیسم نشان میدهد که درست از آغاز رشد خود، همراه با عناصر اوتوپیایی و مترقیانه نیرو گرفته است.
اومانیسم جدید انتقادات خود را از «دستور فئودالی» و اساس قداست مآبی آن که در طول زمان به طور تحجّر آمیزی رنگ قداست به خود گرفته بود، آغاز کرد.
اومانیسم مدرن، نخست برای روستاییان وبعداً برای جامعه بورژوازی و سپس برای تودههای پرولتایایی اجرای عدالت میخواست.
ایمان مبارزان در عصر روشنگرایی، قرن هجده دقیقاً ایمان اومانیستی و از تیپ اخلاقی آن بود. آنها برای آزادی از یوغ و سیطره قداست مآبی (مذهب) و برای تحقق عدالت برای هر انسانی، مبارزه میکردند ایمان آنها، ایمان اومانیستی بود. و خود را سکولار معرفی میکردند. بیش از آن که رنگ مذهبی داشته باشد مبارزه اومانیسم مدرن، ایمان بود و نه حسابگری عقلانی، با وجود این آنها به یک نیروی مافوق یک استدلال و عقلانیت که با عدالت و حقیقت پیوستگی و اتحاد دارد، ایمان داشتند.
پویایی ایمان انسان گرای آنها، چهرهی زمین و زمان را تغییر داد، نخست در غرب و اروپا و سپس در شرق آسیا تأثیر مهمّی گذاشت.
دقیقاً این تیپ و خود ایمان اومانیستی از تیپ اخلاقی آن، در جنبشهای انقلابی تودههای پرولتاریایی قرن نوزده و بیستم، حاکم بود. مانند هر ایمانی، شکل اوتوپیایی ایمان اومانیستی دقیقاً فضا و قلمرو گرایش به مطلق است. به عبارت دیگر: خدای اومانیسم مدرن انسانیت عدالت مدار است. صد البته این ایمان، کارآیی و نیروی زیادی برای انجام هر خوب و بدی را برای طرفداران آن فراهم میسازد.
در دیدگاه این نوع ایمان اومانیستی، بسیار زشت است که از فقدان ایمان در جهان سکولار غربی سخن گفته شود، قطعاً آنها، ایمان دارند، امّا ایمان سکولاریستی به عبارت دیگر: «بی ایمانی، خود ایمان است» و بدین جهت این ایمان سکولاریستی (الحاد) ایمانها و ادیان دیگر را واداشت که در برابر آن موضعگیری نمایند؛ زیرا ایمان سکولاریستی، ایمان است نه بی ایمانی.
سکولاریسم فضای یک «مطلق گرایی» است و فداکاری جانکاهانه در راه تحقق آن.
4. یگانگی و وحدت نمودهای ایمان
در تجربه «امر قدسی» عنصر هستیگرایانه و عنصر اخلاقی، ضرورتاً یکی هستند در حالی که در زندگی ایمانی یا در زندگی انسان دیندار، این دو عنصر معمولاً از همدیگر جدا بوده و سر از اختلاف و ناسازگاری دو جانبه درآورده است. جز این که وحدت ضروری، این طور نیست که کاملاً از همدیگر جدا شده و منحل گردد. در چنین موردی، معمولاً عنصری مثلاً (اخلاقی) در ضمن عنصر دیگر به فرض وجودی و هستیگرایانه، چنانچه قبلاً یادآور شدیم، عجین میباشد مثلاً در نمود مراسمی ایمان) Sacramental( قانون عبادت ، حضور دارد و عنصر مهمی است. نتیجه و آثار این عنصر، خلوص و پاکی، آمادگی، رعایت کامل قواعد دستوری و شایستگی اخلاقی است. از طرف دیگر، ما دیدیم که چند عنصر عبادی و پرستش در ادیان حقوقی، حضور دارد (نمود اخلاقی ایمان) این فرض حتی در مورد ایمان اومانیستی نیز صادق است . در جایی که عناصر اوتوپیایی مترقیانه را میتوان در نمود رومانیک محافظهکارانه، پیدا کرد در حالی که نمود اوتوپیایی مترقیانه بر روی آداب و رسوم سنتی، مبتنی بوده و از وضع موجود انتقاد کرده و خود را کنار میکشد.
تعامل دوجانبه نمودهای ایمان، در یکدیگر دقیقاً آنها را پیچیده ، پویا و ما فوق دست رسی قرار داده است. تاریخ ایمان که بیش از تاریخ دین، ذهن و وقت بشر را اشغال کرده است؛ تقریباً حرکت تخالفات یا تشابهات نمودهای مختلف ایمان است.
این حقیقت در مورد عمل ایمان و محتوای ایمان هر دو صادق است. بیان و تبیین گرایش مطلق انسان و (مذهب انسان) چه آن که در ذهن قابل فهم باشد و یا آن که در عین مطرح شود، یک آش شله قلمکار و هرج و مرج تنوّعهای نامحدود نیستند.
آنها نمایانگر دیدگاههای اساسی بودهاند که در تاریخ ایمان و سپس در طبیعت و روال ایمان، گسترش داشتهاند، به همین جهت، میتوان، حرکت و سمت وسوی مذاهب و فرقهها را کاملاً ادراک و تفهم کرد که این حرکتها به چه سمتی در حرکت بوده و نقطه نهایی و اصولی آنها جه خواهد بود؟
باید دید که شخص چه نوع ایمان را اعتقاد دارد و در نتیجه تلاش وحرکت او، منبعث از نحوهی ایمانش بدان سو متوجه خواهد شد. اگر به فرض، او از دیدگاه کلامی یک مسیحی پروتستانت خوشحال باشد، او در جریان مسیحیت به ویژه در مسیحیت پروتستانت، آن اهداف را دنبال خواهد کرد که ایمان یک پروتستان آن را تلقین میکند و او را بدان سو، میراند. این حرکت غیر قابل اجتناب است؛ زیرا ایمان است که منبع حرکت و گرایش شخصی انسان است.
در همان حال، کسی که کوشش و تلاش دارد، حتماً باید دلایل عینی و ملموسی را برای تصمیم و سمتگیری خود ارایه دهد.
کاتولیسم رومی، دقیقاً خودش را به یک سیستمی که همه عناصر گوناگون و مختلف زندگی دینی و فرهنگی انسان را متحد ساخته است، مینامد. منابع عمده دینی، کاتولیسم تورات و عهد قدیم است که در ذات خود مجموعهای از نمود اخلاقی و مراسمی (عبادی) ادیان سرّی و مرموز یونانی، عرفان فردی، انسان گرایی کلاسیک یونانی و روشهای علمی عصر اخیر میباشد. علاوه از منابع یاد شده کاتولیسم رومی بر مبنای عهد جدید (اناجیل) استوار است. تازه این منبع هم باز شامل مجموعهای از نمودهای متنوع و عناصری از نمودهای اخلاقی و عرفانی میباشد.
یک مثال و نمونه روشن این مسئله، توضیح و تبیین پولس مقدس از روح است که در مطاوی انجیل از آن سخن میگوید.
ایمان در عهد جدید (انجیل) عرصه یک وجودی است که به وسیله روح القدس، هدیه شده است. به عنوان روح) Spirit( نیروی الهی در ذهن انسان، حضور دارد و به عنوان روح القدس) Holy Spirit( آن روح مظهر محبت، عدالت و حقیقت است.(تثلیث ی سه اقنومی که حقیقت واحدی را تشکیل میدهند).
من تردید ندارم که این توضیح و توصیف (پولس مقدس) را از «روح» پاسخ پرسش و انجام و اتمام یک پویایی وتحرک بنامم که «تاریخ ایمان» ) History of Faith( را به جلو رانده است .
امّا چنین پاسخی، هرگز جایی نیست که آدمی در آنجا متوقف بماند، بلکه ضرورت دارد بارها و بارها ایمان را در تجربههای جدید و در شرایط متغیر تفسیر کرده و توضیح داد.
اگر این تحقیق صورت پذیرد، آیا پاسخ نهایی به سوءال مزبور داده شده است؟ به هر حال، هیچ یک از کاتولیسم و اصولگرایی ) Fandamentalism( از این ضرورت آگاهی ندارند. بدین جهت هر دو این نمودها، عناصر و یگانگی خود را از دست دادهاند. و یکی از آن دو زیر سیطره و سلطه دیگری درآمده است. به عبارت دیگر: کاتولیسم و اصولگرایی، در پاسخ به نیاز مذهب، کارآیی خود را از دست داده است. این همان نکته اساسی است که پیشاپیش پروتستانتها آن را ابراز داشتند و در خلال دوره اصلاح و قرن شانزده، زبانزد محافل مذهبی (پروتستانی) بوده است.
انتقاد عمومی نهضت پروتستان به کلیسای رومی، (کاتولیک) در انحصار فهم و خود انتقادی Self- Criticismمتون دینی و پیامبری در دست قدرت کلیسایی و رشد و سیطره عناصر مراسمی و تشریفاتی عشاء ربانی بر ابعاد اخلاقی شخصی و تهذیب نفس خلاصه میشود.
نکته اولی (عدم انحصار فهم متون دینی) در عنصر دومی (آداب و تشریفات کلیسایی) که در داخل کلیسا غیر ممکن به نظر میرسد، تغییر و تحول عمیقی ایجاد کرد. و شکست به این نکته منجر گردید که ساکرا منتالیزم رومی (تشریفات عشاء ربانی) قدرت متحد مبتنی بر آن را از بین برد. در گامهای بعدی، نهضت پروتستانت، جایگزین نمود اخلاقی گرایش مطلق (خداوند) گردید. به این طریق پروتستانت، نه تنها بخش بزرگی از مراسم سنتی کلیسای کاتولیک را از دست داد. بلکه بالاتر از آن، حضور امر قدسی تنها در دایره آداب تشریفاتی و تجربه عرفانی را نیز از دست داد. به این ترتیب تجربه روح به عنوان وحدت همه نمودهای ایمان، چنانچه در توصیف پولس مقدس آمده است. در هر دو شاخه مسیحیت کاتولیک و پروتستانت عمدتاً نابود گردید. بالأخره در عصر حاضر، آیا مسیحیت توانایی آن را دارد که پویایی تاریخ ایمان را در گذشته و حال پاسخ بگوید؟
ایمان، به عنوان عرصه حضور خداوند و وجود مطلق، با اَشکال و تجلیات گوناگون، عینی و ذهنی) Subjective and objective( وجود و تجلّی مییابد. بر گروه فرهنگی مذهبی حتّی هر فردی، آن هم در سطح قابل توجّهی، حامل نوع خاصّی ایمان و گنجایش ویژهای از تجربهی دینی را دارد.
شخصیّت یک فرد با ایمان در ارتباط با تغییر و تحوّل سمبلهای ایمان، تغییر مییابد.
در تحلیل چند گونگی تجربه دینی و تجلّی ایمان، ضرورت دارد بعضی از شکلهای اصلی تجلّی ایمان و سپس روابط پویایی آنها تشخیص داده، تفهیم شود. وقتی سخن از شکلها و تجلیات ایمان میرود، این موضوع ایستا و تقریباً چیزی است که به طور یکسان قابل مطالعه میباشد؛ امّا آنها همزمان، یک روند حرکتزا و پویا نیز دارند.
این عناصر، ارزش مطلق را برای چهرهی خاصّی از ایمان ادّعا دارد و تنها یک نوع ایمان ویژه است که این ارزش را دارا میباشد. این ارزش، در میان هر جامعهی مذهبی، حتّی در میان ادیان بزرگ، تضاد و تنش مهمّی را، در تجلّی ایمان به شکلهای مختلف، ایجاد کردهاند.
در اینجا باید به یک نکته اساسی اشاره شود و آن اینکه: این نمونهها و اشکال (ایمان) دقیقاً یک ترکیب و ساختار اندیشهای است، نه این که یک چیزی باشد که واقعیت داشته است. قطعاً هرگز، ما هیچ نمونه خالصی در هیچیک از قلمرو هستی و زندگی نداریم. همه اشیای واقعی، در نمودها به اشکال مختلفی ظهور دارند؛ امّا ویژگیهای برجستهای، یک نمود را مشخص میسازد و آنچنان باید برجسته و مشخص باشد که بتواند تحرّک و پویایی زندگی را قابل مطالعه نماید. این حقیقت در مورد اشکال و نمودهای ایمان نیز، صادق است. این نمودها، ویژگیهای خاصّ خود را، نشان میدهند، امّا در کار و تجلّی ایمان چند ویژگی با همدیگر ترکیب یافته و در پرتو برجستگی و نفوذ یک ویژگی چشمگیر ظهور مییابد.
دو عنصر مهم تجربه دینی، به طور مثال: یک شخص میتواند دو عنصر عمده و مهم تجربه دینی و امر قدسی را تشخیص دهد. یک عنصر، حضور دایمی و ابدی خداوند در ایمان انسان دیندار است. در این نمود، عنصر ایمان به خدا، با همه ابعادش ظهور مییابد. در واقع، ایمان ذهن و وجود انسان دیندار را با نیروی جاذب و ابهت خود، اِشغال میکند و حالت عادی انسانی را به هم میزند، و او را به سوی کانون اصلیاش یعنی خداوند، با یک التهاب خاص و جذبهای وصف ناپذیر، میکشاند و یک فضای خاصّی را به وجود میآورد.
این قداست و ایمان پر التهاب، باید حضور داشته باشد و برای همیشه احساس شود که تجربه دینی به طور ملموس در ذهن انسان موءمن، اشراق دارد.
در همین حال، موضوع امر قدسی (ایمان) بر هر چیزی که وجود دارد، تفوق داشته و حاکم میباشد. این ایمان، علاوه از قداست ذهنی فکری انسان دیندار که ذهن را نورانی میکند، قداست شخصی و فردی و اجتماعی را که عدالت و محبت را تحقّق میبخشد، الزام دارد.
در واقع، ایمان «آنچه ما هستیم» و «آنچه باید باشیم» را به نمایش میگذارد. ایمان، قانونمندی هستی ما را توجیه میکند و در همانحال، ذهن و فکر ما را انضباط داده و اعمال و اخلاقمان را کنترل مینماید. ایمان به ذات خداوند (امر قدسی) به جز با این خصلت خود (اصلاح اخلاق) معنی ندارد.
اگر ما، عنصر نخستین را تجربه دینی یا وجود «امر قدسی» بنامیم، دومین عنصر را باید «تجربه امر قدسی در قداست اخلاقی» (آنچه باید باشیم) بخوانیم. به عبارت کوتاهتر: نخستین شکل و نمود ایمان، نمود وجودی و هستی شناسانهای و دومین شکل آن، نمود اخلاق است.
پویایی و تحرّک ایمان در عرصهی همهی مذاهب و ادیان، به طور عمده، در این دو نمود و شکل، تشخص یافته است. استقلال و تخالف ادیان با یکدیگر، در این دو موضوع دیده میشود. ادیان و مذاهب، دقیقاً بیشتر به اعماق درونی ایمان افراد، نفوذ مییابند و همین نفوذ ایمان در مذهب، تاریخ مذاهب بزرگ را تشکیل داده است.
مذهب با هر کارکرد ایمان، حضور دارد، امّا قطعاً یک چهره از آنها، همواره غالب و مسلّط میباشد.
برای انسان که ناپایدار و فانی است و نمیتواند همه عناصر حقیقت را در توازن و اعتدال کامل، ترکیب دهد و وحدت بخشد ضرورت دارد که سر تسلیم به خداوند بسپارد و خود را به کانون اصلی هستی، اتصال دهد.
از طرف دیگر: انسان، همواره از این ناپایداری و فانی بودنش، رنج میبرد؛ تنها ایمان است که این اضطراب را تسکین داده و ارتباط با خداوند دل او را آرامش میبخشد«اگلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» .
به بیان واضحتر: ایمان انسان، بسیار ناکافی است، مگر اینکه وجود او، با منبعی به مانند منبع هستی ارتباط داشته باشد.
لذا باید انسان همواره تلاش کند، که این محدودیت را بشکند و خود را به حوزه و قلمرو نامحدود، برساند و به آن متصّل سازد، و در حریم قدس حضرت حق حضور یابد.
تعامل ایمان وتسامح؛ بیرون از قلمرو این کشش و جاذبه، مسئله تعامل ایمان و تسامح مطرح است. مسئله تسامح با نگرش نسبیگرایی ارتباط دارد. دیدگاهی که همه چیز را محدود و نسبی میبیند و هرگونه مطلق و مطلق گرایی را رد میکند، طبیعی است که موضوعی منفی و بدون معنی است و طبیعی است که در این صورت، به سوی ضد خود مطلق گرایی غیر متسامح، حرکت خواهد کرد.
ایمان، در قلمرو مذاهب مختلف، باید میان تسامح که مبتنی بر نسبیگرایی است با جزمیّت و قطعیّت که بر مطلق گرایی استوار است، نوعی وحدت ایجاد کند.در همه اشکال و نمودهای ایمان، این مسئله، یک مسئلهی زندهای است به ویژه در شاخه پروتستان آیین مسیحیت، در نحله پروتستان (روشنفکر نو اندیش) از پایه نیروی خود انتقادی) Self- Criticism( و از انگیزه جرأت و مواجهه با نسبیت، بزرگی و عظمت و ابّهت ایمان پروتستان، ظهور کرده است.
در اینجا بیش از هر جای دیگری، پویایی ایمان، گویا وآگاهانه است.کشش و ارتباط مطلق گرایی (در قلمرو ادّعا) و نسبیگرایی در عرصه زندگی، مسئلهای است که امروزه در ذهنیت مسیحیت پروتستان، همواره در تکاپو است.
نمودهای هستیشناسانه ایمان
اکنون، ایمان در ذهن و اندیشه انسان دیندار، حضور دارد؛ آن هم به طور ملموس و قابل تجربه، منتهی از نوع تجربه درونی و عرفانی. این سخن، بدین معناست که ایمان وتجربه دینی با ما انسانها، به یک مشی، در یک شخص، یا در یک حادثه، مواجه است و خود را نشان میدهد.
ایمان به عنوان یک بخش از واقعیت ملموس، همه واقعیت مطلق و همه معنی واقعیت را نشان میدهد، تقریباً هر نوع از واقعیت و موجودات جهان هستی، حقیقتاً، تجلّی خداوند است که در ایمان انسان دیندار، مشهود و عیان میشوند، در فرد و در گروه.
آری ما تجلّی خداوند را از طریق شهود ایمانی، در همه تجلیّات هستی به وضوح مشاهده میکنیم. یک قطره آب، تکهای نان، یک درخت، حرکت دست و پاها،ساختمان، رودخانه، رنگ درختان و برگها، چوب، کتاب، یک انسان زیبا اندام، همه و همه تجلّیات آیینه وار حضرت حق و شواهد گویای تجلّی اویند. (این همه لطف و عجب بر در دیوار وجود)
در همهی این زیباییها، واژههای هستی، ایمان، ذات حق متعال را تجربه میکند. این نوع تجلّی و نمود ایمان، در همه مذاهب و ادیان، وجود دارد و منحصر به یک آیین خاصّ نیست. این همان روش و آداب و رسوم مذهبی است که در هر دینی، معتقد به آن دین، خود را به معبود خود، نزدیک میسازد و تقرّب میجوید
) Sacramental type of Re- ligion(
این نمود از مراسم دینی، یک اعتقاد نیست که مثلاً بعضی چیزها، مقدس هستند و دیگر اشیا مقدس نیستند. در واقع، آداب و مراسم دینی، حوزه و قلمرو وجودی است که خداوند بدان وسیله تقرّب جسته میشود.[وبه تعبیر اسلامی نماز وسیله و ابزار تقرب به خداوند است: الصَّلاةُ قُربانُ کُلّ تَقِیّ].
یعنی اگر ما، ایمان و اعتقاد به خداوند را که به دستور وی عمل مینماییم، نادیده بگیریم قطعاً این نحوه اعمال، کاملاً بیمعنی خواهد بود. مثلاً خم شدن و سجده رفتن در نماز، اگر دستور خداوند و وسیله قنوت و خضوع نشود، دقیقاً اعمال و کلمات بی معنی و پوچ خواهند بود. این اعمال و رفتار مذهبی، از کردار و رفتار انسان مذهبی و ایمان او، حکایت میکند و معنیدار شده، حقیقت پیدا میکند. برای ناظر غیر موءمن به آیین مذهبی، این مراسم و آداب و رسوم، بیهوده و پوچ مینماید؛ ولی اگر آن مراسم را از دیدگاه یک انسان دیندار، مطالعه نماییم، قطعاً، این اعمال مفهوم دار و هدفمند خواهند بود. مثلاً: اگر یک مسیحی پروتستان، عبادت یک کاتولیک را در مقابل تصویر مریم باکره، ملاحظه کند(که چگونه در برابر عکس و تمثال مریم مقدس، خضوع میکند) او همچنان درحال تأمل، ناباورانه نمیتواند توضیح دهد که آیا ایمان این شخص کاتولیک (موءمن به مریم مقدس) ارزش دارد یا نه؟[زیرا او، چنین عبادت و پرستش را قبول ندارد و در نتیجه نمیتواند آن را درک کند].
امّا اگر خود او هم، کاتولیک میشد، ممکن بود که در احساس شخص کاتولیک شریک بوده و به همان روش نیز عبادت میکرد.
قطعاً در این مورد، چندان محک و ضابطهای وجود ندارد که ایمان یک شخص از بیرون محیط همبستگی و هم احساس ایمان، مورد ارزیابی و قضاوت واقع شود امّا، ممکن است چیز دیگری اتفاق بیافتد و آن این که، این فرد موءمن ممکن است مورد سوءال قرار بگیرد و یا خودش از خود بپرسد که آیا به راستی که او، مطلق (خدا) را احساس میکند و میتواند آن واقعیت مطلق را تشریح نماید؟ و به عبارت دیگر: تجربه دینی خود را توصیف نماید؟! این سوءال، نیروی محرک در تاریخ مذهب است و انگیزه و عامل انقلابی شکل عبادتی ایمان، که آن را در جهات مختلف به حرکت در آورده است. پیش فرض بودن این سوءال، نارسایی و عدم تکافوء موجود محدود (انسان) در تبیین احساس «واقعیت مطلق» نشان میدهد.
به عبارت دیگر: کسی نمیتواند ادراک خود را از احساس و تجربه دینی، تبیین کرده و توصیف نماید. به هر حال، ذهن انسان، این نارسایی را فراموش میکند و امر قدسی را (که در ذهن او وجود دارد) با خود واقعیت مطلق، یکی میبیند. عبادت و مراسم دینی را در ذات خود یک امر قدسی تلقّی میکند؛ زیرا که ماهیت و کاراکتر آن، به عنوان حامل امر قدسی، به چیز دیگری دلالت میکند که در عمل ایمان پنهان است. در واقع، ایمان (موجود در ذهن انسان دیندار) به سوی همان ذات حق، جهتگیری دارد امّا در ظاهر، این جهتگیری به سوی چیزی است که نشان دهندهی اوست و او را نمایش میدهد.
مثلاً درخت، کتاب، ساختمان، حتی یک شخص، همگی میتوانند آیت حق باشند. در همه این موارد، فرا نمایی ایمان، فراموش شده است.
این عقیده یک مسیحی پروتستان است که دکترین کاتولیک از «استحاله نان و شراب مقدس» به «جسد و خون عیسی مسیح» را به معنی فقدان تجلّی الوهیت و معرفی او با بخشی از جهان مشهود است، میداند.
در واقع، ایمان، حضور امر قدسی را نشان میدهد که در تصویر مسیح تجسّم یافته و در نان و شراب مقدس، وجود خداوند، تبلور مییابد.
[ به عبارت دیگر: مراسم دینی عشاء ربانی، تنها حالت نمایشی دارد که به اعتقاد انسان کاتولیک، به نوعی ایمان به مسیح و عقیده به خداوند را متبلور میسازد] وگرنه، اگر نان و شراب مقدس به تنهایی، موضوع مقدّس تلقّی شود و عامل موءثری باشد که باید در معابد کلیسایی محفوظ بمانند، قطعاً این دکترین تحریف شده از ایمان، میباشد. آری هیچ چیزی قداست ندارد مگر این که به نوعی با ایمان ارتباط داشته باشد.
همینطور پدران کلیسا، قداستشان را از آنجا دریافت میکنند که سرچشمه همهی قداستها از طریق آنها، تجلّی مینماید.1
ایمان عرفانی
حدود و خطرات شکل و نمود(نوع ظاهری و تشریفاتی) ایمان، در همه ادوار تاریخ، تصوّف را به برداشتن یک گام رادیکال، در عرصه ایمان وا داشته است. تصوّف تلاش دارد ایمان خود را از هر واقعیت جزیی یا مطلق واقعیت (جسمانی) بالاتر و برتر بداند و به یک ایمان خالص دست یابد.
تصوّف، حقیقت ذات حق را، اساس یا جوهره همه اشیا، میداند. او، یک واحد بی مثال، غیر قابل توصیف، هستی ما فوق هستی، بلکه عین هستی است. جاذبهی ایمان عرفانی، آن نیست که واقعیت و شکل مراسمی دینی، ایمان را ردّ میکند و آداب و مراسم عبادتی، قشر ظاهری مذهب، تلقّی شود؛ بلکه ادّعای آنها، عمیقتر از این مسایل ظاهری، مطرح است. ایمان عرفانی، پایان یک راه طولانی عبادتی است که از شکل ظاهری و واقعی ایمان (مراسم عبادت) شروع میشود و به آن نقطه پایانی میرسد که انسان عارف در ذات حق به مقام فنا رسیده و همهی مراسم دینی، در آن مقام خالص الوهیت ناپدید شده و محو میگردد.
البته عرفان هرگز، غیرعقلانی نیست. بعضی از بزرگترین عارفان در اروپا و آسیا، همزمان، از بزرگترین فیلسوفان و برجستهترین روشن بینان ، در ثبات رأی و عقلانیت بودهاند.
امّا آنها به حقیقت، دریافتهاند که مفاد
_______________________________
1 . این اعتقاد در اندیشه کاتولیسم واقعیت دارد. مترجم.________________________________________
حقیقی ایمان به ذات حق و واقعیت مطلق نه در بخش وجزیی از واقعیت (چنانچه در مراسم دینی مطرح است) مطرح بوده و نه با اصطلاحاتی از سیستم عقلانی و فلسفی، قابل توصیف و تبیین است، زیرا که :
«پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود»
جوهرهی ایمان، یک موضوع اشراقی و یک تجربه درونی است، و کسی میتواند به زبانی از ذات حق، سخن بگوید که در همان حال، امکان سخن گفتن در باره ذات حق را منکر شود؛ زیرا که خداوند به وصف قال نمیآید بلکه او را باید با وصف حال دریافت کرد. این تنها راهی است که ایمان عرفانی، خود را توصیف میکند.
طرح یک سوءال
ممکن است کسی بپرسد: اگر معنی و مفاد ایمان عرفانی این است که از هر نوع چیز قابل تبیین، برتر و بالاتر است، دیگر، در این فرض، چیزی وجود ندارد که آن را توصیف و تبیین نماید؟ آیا ایمان عرفانی، بر روی تجربه حضور امر قدسی (خدا) استوار نیست؟ باز در این فرض، اگر مفروض این باشد که ذات حق و وجود مطلق، از هر نوع تجربه ممکن بالاتر و برتر است، این چنین تجربهای چگونه ممکن است؟!
پاسخی که عارفان به این سوءال دادهاند، این است که قطعاً یک فضا و قلمروی وجود دارد که ذات حق در داخل این جهان محدود، در آنجا حضور دارد. آن جایگاه «اعماق دل انسان و روح آدمی است»، آری خداوند در اعماق روح آدمی حضور دارد. این اعماق روان، تنها نقطه ارتباط موجود محدود و نامحدود است. برای نفوذ به این فضای زیبا و عمق روح آدمی، انسان باید خود را از همه امور فنا پذیر و محدود در زندگی عادی، خالی سازد. او، باید، همه تمایلات و امیال اوّلیه و ابتدایی را ترک گوید تا به این فضای عطر آگین وارد شود.
او باید پرستش خود را از ظواهر تشریفات عبادتی چنانچه مراسم عشاء ربانی، تبیین میکند فراتر ببرد، و از هرگونه تقسیم و دوگانگی وجود، حتی عمیقترین و عامترین دوگانگی را میان فاعل و موضوع) Subject and Obgect( کنار بگذارد، و به وحدت حقّه حقیقی دست یابد؛ زیرا ذات حق، بالاتر و برتر از دوگانگی و تقسیم است.
آن کسی که میخواهد به حریم ذات حق برسد، بایستی به این دوگانگی درونی خود، از طریق تعمّق، تأمّل، تفکّر و وجد و جذب، پایان دهد تا به حریم متعالی ذات حق وارد شود. ایمان، در درون این جنبش و نوسان روحی، در فضای امواجی است که در مرحله محو و فنا در ذات حق است. روح در این مرحله، تدریجاً به مطلق نزدیک میشود، و برای پیوستن به نقطه اولی، بر میگردد و ناگهان در نقطه میافتد و در او محو میشود.
ایمان عرفانی، هرگز ایمان عبادتی و تشریفاتی را تحقیر و رد نمیکند، بلکه بالاتر از ایمان عبادتی، اوج میگیرد و در هر عمل عبادتی، حضور دارد و تا آنجا پیش میرود که از اعمال ظاهری عبادتی، فراتر رفته و در ذات حق محو میشود.
متکلّمان ادیان، گاهی میان ایمان و تجربه عرفانی، به نوعی مغایرت قایلاند. آنها میگویند: فاصله و مسافت ایمان و خداوند، هرگز نمیتواند، واسطه بخورد. ولی عارفان تلاش دارند که ذهن را با معانی و مفاد بلا شرط عرفان، یکی ساخته و آن را با منبع هستی، ارتباط دهند و سرانجام، آنها را متحد سازند. امّا این مغایرت بسیار محدود است.
قطعاً، تصوّف و عرفان، از این بُعد نامحدود میان موجود محدود و بینهایت، به خوبی آگاهی دارد، و یک زندگی از مراتب ابتدایی«وحدت با ذات حق» را میپذیرد، و به ندرت توضیح میدهد که این زندگی، با مرحله «جذبه نهایی» چگونه صورت میگیرد.
فرد موءمن،در ایمان عرفانی، قطعاً، ایمان دارد؛ اگر او را، با این بینش درونی، و اشراق باطنی مورد مطالعه واقع کرده و ملاحظه نماییم.
به مانند عشاء ربانی، عرفان نیز، یک نمود و شکلی از تجلّی ایمان است و قطعاً در قلمرو ادیان، همانطوری که عناصری از مراسم عبادتی وجود دارد، حتماً یک تصوّف و عرفان هم، در هر شکل ایمان، دیده میشود.
ایمان اومانیستی
این مطلب، حتی در مورد نمود هستیگرایانه ایمان اومانیستی نیز، حقیقت دارد. البته، ملاحظه این نوع ایمان (اومانیستی) بسیار مهم و قابل اهمیت است؛ زیرا اومانیستی، خود را با نوعی«فلسفه بی اعتقادی به مذهب ومتغایر با ایمان» معرفی کرده و وانمود میکند.
آری این تعریف در مورد ایمان، درست است، اگر ما، ایمان را «نوعی اعتقاد به هستی واعمال موجود ماورایی (خداوند)» تفسیر نماییم. اگر ایمان به عنوان فضای نوع ادراکی از هستی مطلق در رابطه با او، مطرح است، قطعاً اومانیسم نیز که به نوعی از هستی بحث میکند، به نمودی از ایمان، اشاره و دلالت دارد.
اومانیسم محور هستی را انسان میداند. اومانیسم، نظریهای است بر محور انسان و دین «انسانیت» است که اصالت دارد.
حیات روحی، هنر، فلسفه، علم و سیاست، ارتباطات اجتماعی، اخلاق فردی، خلاصه همه چیز بر محور انسان میچرخد، و همهی ادراک و مفاهیم و ارزشها، تنها با محوریت انسان رقم میخورد.
برای فلسفهی اومانیسم، خدا و ماورای طبیعت، مانیفست انسان است. یعنی، این انسان است که حتی مفهوم خدا را میسازد. گرایش به مطلق و بینهایت انسان، خود انسان است. در اندیشه اومانیسم، انسانیت به عنوان «خدا» مطرح میشود. همه این مفاهیم و ارزشها به انسان بر میگردد و در هستی و نوع وجود گرایانه او، خلاصه میشود.
اگر، با این احساس، یک اومانیست بگوید: که گرایش مطلق او، انسان است، او، انسان را مطلق میبیند، منتهی در واقعیت محدود.
تفاوت در اینجاست که شکل و نمود عشاء ربانی وعارفانه، بالاتر و برتر از محدودیتهای اومانیستی است و تلاش میکنند که به علاوه از انسان و محیط او، به واقعیت مطلق (خدا) برسند، درحالی که اومانیست، در همان محدوده ی خود، باقی مانده و درجا می زند.
به این جهت است که ایمان اومانیستی را، «سکولار» مینامند. قطعاً سکولاریسم با دو نمود و شکل ایمان که «مذهبی» نامیده میشوند، تعارض دارد. سکولار به معنی: «چیزی که تعلّق به پروسههای حوادث عادی روزمره دارد» نه این که در کنار آن به نوعی قداست محوری گرایش داشته باشد.
در زبان لاتینی و زبانهای متنوع آن، میگوید: مثلاً کسی کفر آمیز سخن میگوید) One Speaks Profanity(به این معنی که مفاهیم معبدی و قداستی را کنار گذاشتن: Being before The doors of Temple Profaneدقیقاً به همین معنی سکولار است. اکثر مردم میگویند که سکولار هستند، آنها از این جمله ، این مفهوم را قصد دارند که «خارج از محتوا و مفاهیم معبدی» زندگی میکنند و این که آنها به «دخالت کلیسا» بی ایمان هستند امّا، اگر کسی، از مردم بپرسد که به راستی شما هیچ عقیدهای به واقعیت مطلق (خداوند) ندارید، آنها قویاً این حرف را منکر خواهند شد و در زمینهی ادّعای این که: آنها منکر داشتنِ نوعی گرایش به خداوند هستند، آنها، یقیناً، تأکید خواهند کرد که آنها نوعی عقیدهمند میباشند.آنها، نمود ایمان اومانیستی را (که خود انواع گونه گونی دارد) با این حقیقت جایگزین میکنند که آنها «سکولار» هستند. امّا این سکولار بودنِ آنها، ایشان را از جامعه ایمان داران، بیرون نمیکند.
البته در اینجا، بسیار ضروری مینماید که شکلهای متنوع ایمان اومانیستی را که از خود، نشان میدهد، تشریح مینماییم. آنجا که این نوع ایمان اومانیستی در قسمت بزرگی از دنیای غرب و فرهنگهای آسیایی، به طور زنده و پویا، حضور دارند. اگر ما بخواهیم، در تمایز ایمانها، مشخصات و ویژگیهایی را مطرح سازیم که به وسیلهی آنها، هر یک از ایمانها را توصیف کنیم، میتوانیم بگوییم که مشخصه ما در تمایز ایمانها، عبارت از این است که ما دوگونه ایمان داریم:
نمودهای هستی گرایانه و نمودهای اخلاقی
از این جهت میتوانیم بگوییم که نمود هستیگرایانه، ایمان سکولاری و ایمان رمانتیک محافظهکارانه) RomanticConservative( است.
و نمود اخلاقی ایمان، ایمان اوتو پیایی مترقیانه. Progressive- Utopian
واژهی رومانتیک Romanticدر این مورد به تجربه بینهایت در محدود اشاره دارد که در طبیعت و تاریخ، مشهود است.
و واژهی Conservativeدر ارتباط با رومانتیک به تجربه حضور مطلق و بینهایت در شکلهای وجودی و هستی گرایانه طبیعت و تاریخ، تأکید میکند.
اگر کسی، امر قدسی را در یک گل که شکوفا میشود، در یک حیوان که حرکت میکند، در یک انسان که به عنوان واحد کل، نمود دارد، در یک ملت معیّن، در یک فرهنگ معین، در یک سیستم اجتماعی ویژه، ببیند، این انسان یک فرد رومانتیک محافظه کار است.
برای چنین شخصی، دادههای طبیعی و... مقدس است و همان دادهها، مفاد و تجلّی گرایش به مطلق (خداوند) است. همانندی و شباهت این نوع ایمان به ایمان مراسمی Sacramental faith، بسیار روشن است.
نمود رومانتیک محافظهکارانه ایمان اومانیستی، دقیقاً، همان ایمان مراسمی است که سکولاریزه شده است و خداوند در همهی این نمودها، ظهور دارد. همهی اقسام محافظهکارانه سیاسی و فرهنگی، از این نوع ایمان سکولاریستی، پیدا شدهاند. این هم، ایمان است امّا ابعاد وجود مطلق (خداوند) که قبلاً پیش فرض میباشد، در این ایمان، پنهان و ناپیداست.
نقاظ ضعف و خطر این چنین ایمان (سکولاریستی) این است که ممکن است روزی تو خالی و پوچ از آب در آید. تاریخ پوچی و توخالی بودن چنین ایمان سکولاریستی را شهادت میدهد و نقاظ ضعف و خطرات تو خالی پایانی همه فرهنگهای سکولار را ثابت میکند. این نوع ایمانهای سکولاریستی، بایستی دوباره به نمود ایمان مذهبی اصیل که منبع و سرچشمه آنهاست، باز گردند و بشریت را از پوچی وبیهودگی و توخالی بودن زندگی، نجات دهند.
3. تیپها و نمودهای اخلاقی ایمان
نمودهای اخلاقی ایمان ، با اندیشه «قانون» و قانونمداری مشخص شدهاند. خداوند، خدایی است که قانون میدهد، قانون را به عنوان یک هدیه و به عنوان یک دستور صادر میکند. کسی میتواند به خداوند نزدیک شود که قانون او را اطاعت نماید.
البته ما نمودهای قانونی ایمان مراسمی و ایمان عرفانی داریم و هیچکس نمیتواند به خداوند برسد مگر این که این قوانین را به طور مطلق اطاعت کند. امّا تفاوت مهمی میان این دو نوع قانون، وجود دارد. قانون در نمودهای هستی گرایانه، نوعی ذهنیت به روشهای عبادی یا تمرینهای اشراقی میطلبد، امّا قانون در نمود و تیپهای اخلاقی، تنها خضوع و تواضع میخواهد. تفاوت میان اینها، البته، مطلق نیست بدین جهت، قانون عبادتی، شامل شرایط اخلاقی است و قانون اخلاقی شامل شرایط وجودی است، امّا تفاوتهای اینها، کافی است که خیزش و ظهور ادیان مختلفی را از این منبع اخلاقی قابل فهم و درک نماید. آنها تابع یک تیپ به خصوص و یا نوع دیگری هستند یک شخص میتواند نمودهای ایمانی اصولی (شریعتی) آداب و رسوم (سنتی) و اخلاقی را در سه نمونه ادیان، به خوبی ملاحظه نماید.
نمود شریعتی ایمان بیشتر در یهودیت تلمودی و اسلام گسترش یافته است و نمود سنتی و آداب و رسوم در کنفوسیوس چین غلبه دارد و نمود اخلاقی در پیامبران یهودی نمایان است.
ایمان یک مسلمان، ایمان به وحیای است که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم داده شده است و این وحی همان گرایش به بینهایت (خداوند) است. وحیای که برای محمدصلی الله علیه و آله و سلم نزول یافته است عمدتاً قوانین عبادی و اجتماعی هستند قوانین عبادی به مرحله مراسمی آن آیین که همهی مذهبها و فرهنگها از آن برخاستهاند اشاره دارد و قوانین اجتماعی بالاتر و برتر از عنصر عبادی، قداست «بایدها» را تولید میکنند. این قوانین، همهی زندگی انسان دیندار را (چنانچه در یهودیت ارتدوکسی نیز مشاهده میشود) به وجود میآورد. منبع این قوانین، فرد مرتبط با خداوند است؛ همان «پیامبر». محتوای این قوانین با دستورات این پیامبر ارتباط دارد و با فرمان او مشخص میشوند.
قانون در چنین حوزه هم به عنوان هدیه و هم به عنوان «دستور» خداوند تلقّی میشود. آری تنها در حفاظت و نگهداری قانون، زندگی، ممکن میشود و معنی پیدا میکند. این مسئله در مورد همه پیروان اسلام نیز صادق است، حتی دربارهی پیروان اومانیسم سکولاری که بیشتر بر اساس اندیشه یونانی، تغذیه میشود، نیز شامل میگردد.
اگر کسی که از دیدگاه مذهبی ملت اسلام، اطلاع دارد. بگوید که این ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و ایمان به او با ایمان به مسیح متفاوت بوده و اختلاف دارد باید در پاسخ به اوگفت: که این ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان یک پیامبر نیست. بلکه این، ایمان به یک دستور است که زندگی روزانه بیشتر مردم را مشخص میکند و به زندگی انسانها ارتباط پیدا میکند.
پرسش از ایمان، به موسی، مسیح و محمد صلی الله علیه و آله و سلم مربوط نیست. سوءال این است که: چه کسی میل به گرایش مطلق (خداوند) انسان را کاملاً تبیین میکند و توضیح میدهد. اختلاف و تفاوت دینها، تفاوت شکلهای ایمانها و اعتقادها نیست، بلکه تفاوت در نوع تبیین این گرایش و تجربه دینی است.
سوءال این است که آیا ابراز و ظهور خداوند در «حوزه شریعت» و فقهی، ظهور نهایی است؟ به عبارت دیگر: آیا بعد فقهی و شریعتی مذهب، وجهه پایانی و چهرهی نهایی دین است؟
همه تصمیمات ایمان، دستورها و احکام وجودی هستند و نه نظری و تئوریکی.
آیین کنفوسیوس
این سخن در مورد سیستم دستورات سنتی هم که به وسیله کنفوسیوس تشکل یافتهاند صادق میباشد. این سیستم معمولاً یک سیستم غیر مذهبی و کاملاً فاقد عنصر ایمان است که به راه زندگی چینی، موصوف است، خوانده میشود.
موءسّس و مبتکر این راه، کنفوسیوس میباشد. در چین اعتقاد به کنفوسیزم رواج دارد. این راه نه تنها در پرستش اجداد و مردگان (چنانچه در چین مرسوم است وجنبه قداست دارد) خلاصه نمیشود، امّا همینطور در شکل آزاد از دستورات دینی و غیر مشروط بودن دیده میشود. ریشه و اساس این دیدگاه در «قانونهای جهان» در اندیشه چینی آمده است. این قانون در روابط حکومت و جامعه و انضباط و نظم مداری رفتار، تبیین شده است.[در اندیشه چینی، پنج دستور «نظم زندگی» وجود دارد که همهی آیین کنفوسیوس را تشکیل میدهد. این رفتار عبارتند از: رفتار منظم میان شوهر و زن، پدر و فرزند، معلم و دانش آموز، شهروند و حکومت].
علیرغم همه این عناصر اخلاقی و دینی در آیین کنفوسیوس، ویژگی مهم این اندیشه، سکولاریستی آن است. و به عبارت دیگر: آیین کنفوسیوس یک دین عقلانی و انسانی است بیش از آن که وحیانی و مذهبی باشد.
این مطالب در مورد دو حقیقت تاریخی جهانی، صادق است. این نحوه بینش و شرایط منفی به جهت نفوذ ادیان عرفانی و تشریفاتی دو مکتب بودایی و تائوییسم در چین است که به صورت عام و گسترده در چین نفوذ پیدا کردهاند.
از دیدگاه دیگر راه کنفوسیوس، از نظر نقاط اثباتی، راه پیروزی آسان و ساده ایمان اومانیستی سکولار است و به نمود اخلاقی ایمان اومانیستی مربوط میشود.
آیین یهود
سومین و بسیار با نفوذترین نمودهای اخلاقی ایمان مذهبی، تورات و عهد عتیق آیین یهود است. به مانند هر ایمان دیگر، یهودیت از اساس آداب دینی وسیعی برخوردار است. اندیشهی «ملت برگزیده» ، «میثاق با خداوند بنی اسرائیل» قوانین عبادی با همه غنا و توانمندی آن در فعالیتهای مراسم دینی یهود، به فراوانی دیده میشود.
امّا، تجربه قداست هستی (خداوند) هرگز به تجربه قداست «بایدها» غلبه ندارد. بدین جهت، پیامبران یهود، و همه پیروانشان از میان روحانیان، دینیها و متکلمان، اطاعت و پیروی از قانون عدالت را تنها راه رسیدن به خداوند میدانند. تنها راه رسیدن به قانون خدایی همان گرایش به مطلق در عهد قدیم و جدید است . این گرایش، نقطه مرکزی ایمان یهودی است. این گرایش، به فعالیت مستمر حضور خداوند در فعالیتها و توجّهات ابتدایی زندگی روزانه هر انسان دیندار یهودی، حکم صادر میکند. خداوند در همه احوال، حتی در کوچکترین فعالیتهای زندگی عادی او حضور دارد. از طرف دیگر، همه این گرایش (خداگرایی) بی معنی و فاقد ارزش است اگر با پیروی از قانون اخلاقی و عدالت و درستگاری توأم نباشد ؛میزان و معیار نهایی برای ارتباط انسان با خداوند، موضوعیت و تحقق یافتن قانون عدالت است. این عظمت و بزرگی سنت پیامبری تورات است که بارها و بارها، امیال مردم را میشکند و کنترل میکند، حتی بیش از آن، اعتماد بیش ازحد رهبران یهودیت است که به عنصر قداستی قانون و شریعت تکیه میکند. و عنصر اخلاقی آن را فراموش مینماید و در واقع «بایدها» و قوانین، معیار و میزان هستی و وجود است. به عبارت دیگر: بنده محبوب خداوند، کسی است که به شریعت خداوند (ده فرمان و قوانین دیگر) کاملاً مطیع باشد و آنها را به جای آورد.
پیام تاریخی جهانی آیین یهود، در اطاعت و پیاده کردن شریعت موسی، تحقق مییابد و به مانند دیگر ادیان تنها راه نجات، پیروی از قانون عدالت و پیاده کردن شریعت است و بس.
نفوذ و تأثیر یهودیت نه تنها در مسیحیت و اسلام مشهود است بلکه حتی در نمود اوتوپیایی مترقیانهی ایمان اومانیستی هم که در جهان غرب پیدا شده است، مشاهده میشود.
اومانیستی قدیمی (یونانی) به طور قطع، دستورها و «بایدها» را الزام میکند؛ اسطورههای یونانی، شعر تراژدی، عقل و حکمت یونانی، حقوق روم و اومانیسم سیاسی رواقیان روحی، روی «بایدها» تأکید شدید دارند امّا نمود و تیپ هستی گرایانه چهره غالب همه تاریخ باستانی است پیروزی عرفان در فلسفه یونانی و ادیان مرموز در امپراطوری روم و فقدان تنفکر اوتوپیایی مترقیانه در فضای باستانی این مطلب رابه اثبات میرساند.
آیین انسان گرایی عصر جدید
اومانیسم مدرن، به ویژه از قرن هجده به بعد، روی اساس مسیحیت تکیه داشته و تأکید زیادی روی «بایدها» دارد که به وسیله پیامبران یهود، تشریح گردید. به علاوه، اومانیسم نشان میدهد که درست از آغاز رشد خود، همراه با عناصر اوتوپیایی و مترقیانه نیرو گرفته است.
اومانیسم جدید انتقادات خود را از «دستور فئودالی» و اساس قداست مآبی آن که در طول زمان به طور تحجّر آمیزی رنگ قداست به خود گرفته بود، آغاز کرد.
اومانیسم مدرن، نخست برای روستاییان وبعداً برای جامعه بورژوازی و سپس برای تودههای پرولتایایی اجرای عدالت میخواست.
ایمان مبارزان در عصر روشنگرایی، قرن هجده دقیقاً ایمان اومانیستی و از تیپ اخلاقی آن بود. آنها برای آزادی از یوغ و سیطره قداست مآبی (مذهب) و برای تحقق عدالت برای هر انسانی، مبارزه میکردند ایمان آنها، ایمان اومانیستی بود. و خود را سکولار معرفی میکردند. بیش از آن که رنگ مذهبی داشته باشد مبارزه اومانیسم مدرن، ایمان بود و نه حسابگری عقلانی، با وجود این آنها به یک نیروی مافوق یک استدلال و عقلانیت که با عدالت و حقیقت پیوستگی و اتحاد دارد، ایمان داشتند.
پویایی ایمان انسان گرای آنها، چهرهی زمین و زمان را تغییر داد، نخست در غرب و اروپا و سپس در شرق آسیا تأثیر مهمّی گذاشت.
دقیقاً این تیپ و خود ایمان اومانیستی از تیپ اخلاقی آن، در جنبشهای انقلابی تودههای پرولتاریایی قرن نوزده و بیستم، حاکم بود. مانند هر ایمانی، شکل اوتوپیایی ایمان اومانیستی دقیقاً فضا و قلمرو گرایش به مطلق است. به عبارت دیگر: خدای اومانیسم مدرن انسانیت عدالت مدار است. صد البته این ایمان، کارآیی و نیروی زیادی برای انجام هر خوب و بدی را برای طرفداران آن فراهم میسازد.
در دیدگاه این نوع ایمان اومانیستی، بسیار زشت است که از فقدان ایمان در جهان سکولار غربی سخن گفته شود، قطعاً آنها، ایمان دارند، امّا ایمان سکولاریستی به عبارت دیگر: «بی ایمانی، خود ایمان است» و بدین جهت این ایمان سکولاریستی (الحاد) ایمانها و ادیان دیگر را واداشت که در برابر آن موضعگیری نمایند؛ زیرا ایمان سکولاریستی، ایمان است نه بی ایمانی.
سکولاریسم فضای یک «مطلق گرایی» است و فداکاری جانکاهانه در راه تحقق آن.
4. یگانگی و وحدت نمودهای ایمان
در تجربه «امر قدسی» عنصر هستیگرایانه و عنصر اخلاقی، ضرورتاً یکی هستند در حالی که در زندگی ایمانی یا در زندگی انسان دیندار، این دو عنصر معمولاً از همدیگر جدا بوده و سر از اختلاف و ناسازگاری دو جانبه درآورده است. جز این که وحدت ضروری، این طور نیست که کاملاً از همدیگر جدا شده و منحل گردد. در چنین موردی، معمولاً عنصری مثلاً (اخلاقی) در ضمن عنصر دیگر به فرض وجودی و هستیگرایانه، چنانچه قبلاً یادآور شدیم، عجین میباشد مثلاً در نمود مراسمی ایمان) Sacramental( قانون عبادت ، حضور دارد و عنصر مهمی است. نتیجه و آثار این عنصر، خلوص و پاکی، آمادگی، رعایت کامل قواعد دستوری و شایستگی اخلاقی است. از طرف دیگر، ما دیدیم که چند عنصر عبادی و پرستش در ادیان حقوقی، حضور دارد (نمود اخلاقی ایمان) این فرض حتی در مورد ایمان اومانیستی نیز صادق است . در جایی که عناصر اوتوپیایی مترقیانه را میتوان در نمود رومانیک محافظهکارانه، پیدا کرد در حالی که نمود اوتوپیایی مترقیانه بر روی آداب و رسوم سنتی، مبتنی بوده و از وضع موجود انتقاد کرده و خود را کنار میکشد.
تعامل دوجانبه نمودهای ایمان، در یکدیگر دقیقاً آنها را پیچیده ، پویا و ما فوق دست رسی قرار داده است. تاریخ ایمان که بیش از تاریخ دین، ذهن و وقت بشر را اشغال کرده است؛ تقریباً حرکت تخالفات یا تشابهات نمودهای مختلف ایمان است.
این حقیقت در مورد عمل ایمان و محتوای ایمان هر دو صادق است. بیان و تبیین گرایش مطلق انسان و (مذهب انسان) چه آن که در ذهن قابل فهم باشد و یا آن که در عین مطرح شود، یک آش شله قلمکار و هرج و مرج تنوّعهای نامحدود نیستند.
آنها نمایانگر دیدگاههای اساسی بودهاند که در تاریخ ایمان و سپس در طبیعت و روال ایمان، گسترش داشتهاند، به همین جهت، میتوان، حرکت و سمت وسوی مذاهب و فرقهها را کاملاً ادراک و تفهم کرد که این حرکتها به چه سمتی در حرکت بوده و نقطه نهایی و اصولی آنها جه خواهد بود؟
باید دید که شخص چه نوع ایمان را اعتقاد دارد و در نتیجه تلاش وحرکت او، منبعث از نحوهی ایمانش بدان سو متوجه خواهد شد. اگر به فرض، او از دیدگاه کلامی یک مسیحی پروتستانت خوشحال باشد، او در جریان مسیحیت به ویژه در مسیحیت پروتستانت، آن اهداف را دنبال خواهد کرد که ایمان یک پروتستان آن را تلقین میکند و او را بدان سو، میراند. این حرکت غیر قابل اجتناب است؛ زیرا ایمان است که منبع حرکت و گرایش شخصی انسان است.
در همان حال، کسی که کوشش و تلاش دارد، حتماً باید دلایل عینی و ملموسی را برای تصمیم و سمتگیری خود ارایه دهد.
کاتولیسم رومی، دقیقاً خودش را به یک سیستمی که همه عناصر گوناگون و مختلف زندگی دینی و فرهنگی انسان را متحد ساخته است، مینامد. منابع عمده دینی، کاتولیسم تورات و عهد قدیم است که در ذات خود مجموعهای از نمود اخلاقی و مراسمی (عبادی) ادیان سرّی و مرموز یونانی، عرفان فردی، انسان گرایی کلاسیک یونانی و روشهای علمی عصر اخیر میباشد. علاوه از منابع یاد شده کاتولیسم رومی بر مبنای عهد جدید (اناجیل) استوار است. تازه این منبع هم باز شامل مجموعهای از نمودهای متنوع و عناصری از نمودهای اخلاقی و عرفانی میباشد.
یک مثال و نمونه روشن این مسئله، توضیح و تبیین پولس مقدس از روح است که در مطاوی انجیل از آن سخن میگوید.
ایمان در عهد جدید (انجیل) عرصه یک وجودی است که به وسیله روح القدس، هدیه شده است. به عنوان روح) Spirit( نیروی الهی در ذهن انسان، حضور دارد و به عنوان روح القدس) Holy Spirit( آن روح مظهر محبت، عدالت و حقیقت است.(تثلیث ی سه اقنومی که حقیقت واحدی را تشکیل میدهند).
من تردید ندارم که این توضیح و توصیف (پولس مقدس) را از «روح» پاسخ پرسش و انجام و اتمام یک پویایی وتحرک بنامم که «تاریخ ایمان» ) History of Faith( را به جلو رانده است .
امّا چنین پاسخی، هرگز جایی نیست که آدمی در آنجا متوقف بماند، بلکه ضرورت دارد بارها و بارها ایمان را در تجربههای جدید و در شرایط متغیر تفسیر کرده و توضیح داد.
اگر این تحقیق صورت پذیرد، آیا پاسخ نهایی به سوءال مزبور داده شده است؟ به هر حال، هیچ یک از کاتولیسم و اصولگرایی ) Fandamentalism( از این ضرورت آگاهی ندارند. بدین جهت هر دو این نمودها، عناصر و یگانگی خود را از دست دادهاند. و یکی از آن دو زیر سیطره و سلطه دیگری درآمده است. به عبارت دیگر: کاتولیسم و اصولگرایی، در پاسخ به نیاز مذهب، کارآیی خود را از دست داده است. این همان نکته اساسی است که پیشاپیش پروتستانتها آن را ابراز داشتند و در خلال دوره اصلاح و قرن شانزده، زبانزد محافل مذهبی (پروتستانی) بوده است.
انتقاد عمومی نهضت پروتستان به کلیسای رومی، (کاتولیک) در انحصار فهم و خود انتقادی Self- Criticismمتون دینی و پیامبری در دست قدرت کلیسایی و رشد و سیطره عناصر مراسمی و تشریفاتی عشاء ربانی بر ابعاد اخلاقی شخصی و تهذیب نفس خلاصه میشود.
نکته اولی (عدم انحصار فهم متون دینی) در عنصر دومی (آداب و تشریفات کلیسایی) که در داخل کلیسا غیر ممکن به نظر میرسد، تغییر و تحول عمیقی ایجاد کرد. و شکست به این نکته منجر گردید که ساکرا منتالیزم رومی (تشریفات عشاء ربانی) قدرت متحد مبتنی بر آن را از بین برد. در گامهای بعدی، نهضت پروتستانت، جایگزین نمود اخلاقی گرایش مطلق (خداوند) گردید. به این طریق پروتستانت، نه تنها بخش بزرگی از مراسم سنتی کلیسای کاتولیک را از دست داد. بلکه بالاتر از آن، حضور امر قدسی تنها در دایره آداب تشریفاتی و تجربه عرفانی را نیز از دست داد. به این ترتیب تجربه روح به عنوان وحدت همه نمودهای ایمان، چنانچه در توصیف پولس مقدس آمده است. در هر دو شاخه مسیحیت کاتولیک و پروتستانت عمدتاً نابود گردید. بالأخره در عصر حاضر، آیا مسیحیت توانایی آن را دارد که پویایی تاریخ ایمان را در گذشته و حال پاسخ بگوید؟