وحی نبوت(2) تبیین وحی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله با سه تفسیر در باره تبیین وحی آشنا میشویم:
1. نظریه معروف میان علمای اسلام.
2. نظریه فلاسفه مشاء.
3. نظریه وحی نفسی.
در گذشته، محور دوم از محورهای چهارگانه مورد بررسی قرار گرفت و امکان وحی و ارتباط انسان با جهان غیب، امری ممکن تلقّی گردید. اکنون وقت آن رسیده ، به تبیین واقعیت وحی در حدّ امکان بپردازیم، لذا در اینجا نظریههای گوناگون مطرح شده را میآوریم:
1.وحی ادراکی است مرموز، با ویژگیهای سهگانه
وحی نبوت در میان یافتههای انسانی یک ادراک ممتاز و منحصر به فرد است و دریافت آن نه معلول به کارگیری حس است و نه عقل و نه راههای دیگر معرفت؛ بلکه دریافتی است از جهان بالا آن هم برای هدایت بشر. و از آنجا که چنین ادراکی مثل و مانندی در میان ادراکات بشری ندارد، میتوان گفت: از حقایق غیبی است که باید به آن ایمان آورد هر چند کنه آن شناخته نشود.
در حالی که واقعیت وحی یک ادراک مرموز است؛ ولی یک رشته ویژگیهایی دارد که میتواند تا حدّی واقعیت آن را روشن سازد که برخی را یادآور میشویم:
الف. وحی، از قبیل ادراکات معمولی نیست
معرفتهای معمولی انسان از معرفتهای حسی، عقلی و وجدانی تجاوز نمیکند؛ انسان محسوسات را با حواس، مسایل کلی و فکری را با عقل به دست آورده و یک رشته آگاهیها را با ندای فطرت و وجدان درک میکند. این سه نوع ادراک میان تمام انسانها مشترک است در حالی که وحی از هیچیک از این سه مقوله نیست؛ بلکه انسان والایی یک رشته حقایق را به صورت روشن درک میکند در حالی که در دریافت آن نه حس دخالت دارد و نه خرد و نه از قبیل وجدانیات است . از این جهت میگوییم: وحی یک نوع ادراک غیر معمولی است که ارتباطی به ادراکات همگانی انسان ندارد.
ب. وحی، تعلیم الهی است
در حالی که وحی مربوط به به کار گیری ابزار عادی شناخت نیست، ولی به عنوان یک پدیدهی امکانی سبب و منشأیی میخواهد و آن معلم الهی است که او را به این حقایق آشنا میسازد چنان که میفرماید: «عَلَّمَهُ شدیدُ القُوی» (نجم/4): «موجود نیرومندی این حقایق را به او(پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم) آموزش داده است». و از نظر مفسران مقصود، روح الأمین است.
و نیز میفرماید:
«وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم» (نساء/113).
«و آنچه را که نمیدانستی به تو آموخت. چیزی که هست این آموزش گاهی به واسطهی فرشته وحی صورت میپذیرد و گاهی بدون واسطه انجام میگیرد. و این دو نوع تعلیم در آیات قرآن وارد شده است، چنان که آیه چهارم سوره نجم ناظر به صورت نخست است، و هر دو قسم در آیه 51 سوره شوری وارد شده است چنان که میفرماید:
«وَما کانَ لِبَشَرٍ اگنْ یُکَلِّمهُ الله اِلاّوَحْیاً اگوْ مِنْ وَرایءِ حِجاب اگوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحی بِاِذْنِهِ ما یَشاءُ اِنَّهُ علیٌّ حَکیم» .
«ممکن نیست خدا با بشری سخن بگوید مگر این که (به طور مستقیم) به او وحی کند، یا از پشت پرده، یا پیامآوری را بفرستد تا به اذن خدا آنچه را که میخواهد وحی کند، او است بلند مقام و فرزانه.
در این آیه به سه نوع وحی با سه جمله اشاره شده است:
1. القای در قلب و روح بدون واسطه و به طور مستقیم.«اِلاّ وَحیّاً» .
2. القای در قلب و روح به طور غیرمستقیم، مانند تکلّم خداوند باموسی از ورای حجاب (درخت) «اگوْ مِنْ وَرایءِ حِجاب» .
3. تعلیم وحی به واسطه فرشته.«اگوْ یُرْسِلَ رَسُولاً» .
در قسم نخست حقایق غیبی بدون کوچکترین واسطهای بر قلب پیامبر فرود میآید، در حالی که در قسم دوم این حقایق بر موجودی از قبیل کوه و درخت تجلّی کرده و نبی از آن طریق تلقّی میکند. و به دیگر سخن: تجلّی گاهی بدون واسطه است و گاهی با واسطه ، و در سومی آموزگار وحی (فرشته) پس از تلقّی آن از مقام ربوبی آن را در اختیار پیامبر قرار میدهد.
و در هر حال وحی برای خود مبدء و مصدری دارد و آن مقام ربوبی است.
ج. آگاهی از سرچشمه وحی
پیامبران در حالی که وحی را تلقّی میکنند، در همان حال از سرچشمه آن آگاهند، و میدانند که از جهان غیب و عالم ربوبی است که آن را بدون واسطه یا با واسطه دریافت میکنند، و در این مورد هیچگونه تردیدی در آنان راه ندارد.
با توجه به این ویژگیها هر چند حقیقت این ادراک برای ما روشن نیست، زیرا ما واجد چنین ادراکی نیستیم میتوان وحی را از سایر ادراکات جدا ساخت.
ممکن است گفته شود، ویژگیهای یاد شده در الهامات الهی نیز هست، و در گذشته یادآور شدیم که خدا به مادر موسی علیه السلام وحواریین مسیح علیه السلام وحی کرد، و مسلماً ادراک آنان محصول ادراکات معمولی نبوده بلکه از طریق غیب به آنان رسیده است، و آنان از این خصوصیت که الهی است آگاه بودند، بدین جهت بدون هیچگونه تردیدی به آن عمل کردند.
چیزی که در این باره میتوان گفت: این است که دریافتهای غیبی اگر جنبه فردی و شخصی پیدا کرد، به آن الهام میگویند، و یافتههای مادر موسی و حواریون از این مقوله بود، و اگر یافتههای غیبی جنبه اجتماعی پیدا کرده و برای تربیت و هدایت افراد باشد به آن «وحی نبوت» میگویند.
در این جا این سوءال مطرح میشود که در اسلام علاوه بر عنوان «نبی» و «رسول» عنوان «محدّث» داریم و مقصود از سومی این است که افرادی پیامهایی را از غیب دریافت میکنند در حالی که نبی و پیامبر نیستند، آیا میتوان یافتههای آنها را وحی نامید؟ مثلاً پیشوایان معصوم ما بسیاری از معارف و احکام را از جهان غیب دریافته و در اختیار مردم مینهادند، بنابر این تعریف وحی بر یافتههای آنها تطبیق میکند یا نه؟
پاسخ این سوءال این است که یافتههای غیبی دو گونه است:
1. هرگاه با نبوت همراه شد، به آن وحی تشریعی میگویند، و وحی مربوط به پیامبران از این مقوله بوده، و این قسم از وحی با ختم نبوت پایان پذیرفته است.
2. هرگاه فرد(بدون آن که دارای مقام نبوت باشد) حقایقی را از عالم ربوبی دریافت کند تا آنچه را که بر پیامبر الهی وحی شده، و به عللی تفسیر و تبیین آن انجام نگرفته است، تبیین نماید، آن را وحی تبیینی مینامیم و این همان است که در روایات از آن با عنوان «محدَّث» یاد شده است.
نتیجهی سخن این که وحی محصول ارتباط پیامبران با مقام ربوبی است و چنین ارتباطی قابل وصف با صفات مربوط به ادراکات عادی نیست، و نمیتوان آن را با علل مادی تبیین کرد، چیزی که هست در زندگی بشر، یک رشته ارتباطهای ماورای طبیعی و دریافتهای غیبی وجود دارد که میتواند تا حدّی سیمای وحی را تصویر کند. و شاید نزدیکترین نمونهی آن همان الهامهای الهی است ، هر چند از نظر محتوا با وحی متفاوت است.
تا این جا با توجه به آیات قرآن به گونهای با واقعیت وحی آشنا شدیم. هر چند درک کنه وحقیقت آن بر ما پوشیده است، و از مسایل غیب است که باید به آن ایمان آورد چنان که میفرماید: «الَّذِینَ یُوءْمِنُونَ بِالغَیْب» (بقره/3).
2. تحلیل وحی از دیدگاه فلسفه
حکمای اسلامی برای تحلیل وحی نظریهای دارند که باید آن را به عنوان یک فرضیه در این باره مطرح کرد و ما اجمال آن را در این جا میآوریم:
اجمال این فرضیه این است که نفس پیامبر که از استعداد خاصی برخوردار است، در مقام صعود با عقل فعّال که وظیفه او تربیت نفوس مستعدّه است، تماس برقرار کرده، آنگاه حقایق و معارفی را از او دریافت میکند و در این مرحله یافتههای او جنبه عقلانی و کلی دارد، آنگاه در سیر نزولی همین حقایق در عالم مثال (مثال متصل) به صورت کلمات همگون با عالم مثال درآمده، و در منزل دیگر در عالم حس به صورت الفاظ و کلمات موزون حس میگردد.
و به سخن دیگر: در تلاقی روح پیامبر با عقل فعّال، حقایقی به صورت معقول تجلّی نموده، سپس در دو مرحله دیگر به صورت وجود متناسب با آن مرحله در میآید و آن دو مرحلهی دیگرعبارتند از: عالم مثال (خیال متصل) و عالم حس(دستگاه حسی پیامبر).بنابر این، حقیقت وحی چیزی جز تنزّل یافتهها از عالمی به عالم دیگر نیست.
توضیح این که : فلاسفه مشاء پس از اثبات وجود صانع، به عقول دهگانه معتقدند، که دهمین عقل را «عقل فعّال» مینامند، و وظیفه عقل فعال این است که نفوس انسانی را از مقام قوه به فعل رسانیده و درخواست طبیعی هیولای جهان ماده را که با زبان حال خواستار صورتهای جوهری است، پاسخ مثبت دهد.
عقل فعال در مکتب مشاء نقش مهمی در القای حقایق و افاضه معارف و تکمیل نفوس دارد و تمام معارف که بر قلوب اولیا و بزرگان افاضه میشود، همگی از ناحیه اوست.
نفوس ضعیف همواره اسیر حواس ظاهری و گرفتار قوای باطنی میباشند1 ولی هرگز قدرت وتوانایی صعود به مقام برتر را ندارند، امّا نفوس قوی و نیرومند، نفوسی که از صفای کامل برخوردارند در حالت خواب و بیداری میتوانند با عقل فعّال تماس گرفته و حقایق و معارفی را به صورت معقول و کلی از آنجا دریافت نمایند.
از آنجا که قوای درونی انسان، حالت محاکات داشته و بسان آیینههای متقابل میباشند، این معارف عقلی را در قوه خیال به صورت کلام موزون و فصیح درک کرده، و قوه خیال، این افاضات عقلی را در این مرحله به صورت کلام که مشتمل بر یک سلسله معارف حقیقی است، دریافت میکند و سپس این کلام موزون به حکم اصل محاکات، از مرحله خیال تنزّل کرده و در حس مشترک به صورت کلام شنیده میشود.
در نتیجه حقایق علمی و معارف الهی از طریق عقل فعّال (البته به اذن و مشیّت الهی) به نفوس مستعد و آماده افاضه میگردد. و در هر یک از قوای انسانی به شکل خاصی و متناسب با آن، متجلّی و ظاهر میشود.
از طرفی عقل فعّال، که در لسان شرع همان فرشته الهی و ملک قدسی است، و مفیض این حقایق علمی و معارف الهی است، در عالم مثال به صورت ملک دیده میشود. و گاهی حقیقت آن تنزّل یافته درعالم
_______________________________
1. مقصود از قوای باطنی، قوه وهمیه است، که معانی جزئی را درک میکند و قوه عاقله که مدرک کلیات میباشد، ولی در اینجا فقط قوه وهمیه مراد است.________________________________________
طبیعت و ملک به صورت انسان متمثل میگردد، و انسان کامل با دیدگان ظاهری خود او را مشاهده میکند.
اکنون که با این اصل کلی در زمینه دریافت حقایق علمی توسط نفوس انسانی از طریق غیب، آشنا شدیم میتوانیم تفسیر روشنی از «نبوّت» «وحی و کلام الهی» و «فرشته آورنده وحی» داشته باشیم.
حقیقت «نبوّت» همان ارتقای نفس نبوی به مقام عقل فعال است که حقایقی از آن، به صورت معارف و علوم در آیینه روح او منعکس میگردد. آنگاه قوه خیال، این حقایق را در قالب متناسب با واقعیت خود به صورت کلام فصیح و بلیغ که پرتو وجود عقلی آن معارف است درک میکند، و سپس صورتی محسوس از آن، در حس مشترک منعکس میگردد، و نفس نبوی با گوش خود کلام الهی را میشنود؛ و فرشته وحی، همان عقل فعال است، که در عالم مثال نمایان گردیده و گاهی نیز به صورت انسانی در عالم طبیعت متمثل میشود.
بنابر این، وحی یک حقیقت علمی است که در هر سه درجه واقعیت و خارجیت دارد. ولی در هر مرحله، متناسب با آن تجلی کرده و به صورت متناسب آن در میآید.
مثلاً وحی در عالم عقل به صورت وجود عقلی و معارف کلی است و در عالم مثال به صورت الفاظ و کلمات مثالی است که در این ظرف و مرتبه وجودی، حقیقتاً وجود دارد، و در حس مشترک به صورت اصوات و الفاظ مسموع میباشد، و هر کدام در مرحله خود وجود واقعی داشته و هرگز مخلوق نفس پیامبر و ساخته فکر و خیال او نیست، بلکه آیینه روح او شایستگی دارد که حقیقت وحی با مراحل سهگانه آن، در مراتب عقل، خیال و حس مشترک او متجلی گردد. و از آنجا که سلسله نظام هستی به آفریدگار جهان منتهی میگردد. سرانجام حقیقت وحی از مبدء آفرینش به نفس پیامبر افاضه میشود.
فرشته وحی نیز واقعیتی است غیر قابل انکار ولی در هر مرحله با وجود مناسب آن جلوه و تجلّی میکند. فرشته وحی در عالم مثال و خیال، وجود مثالی همان عقل فعال است که برای خود واقعیتی انکار ناپذیر دارد و همین گونه است تمثل جسمانی او در برابر دیدگان پیامبر که در این مرحله نیز برای خود دارای حقیقت وواقعیت متناسب با این مرحله است.2
_______________________________
2. اشارات: 3/403، نمط دهم؛ اسفار:7/2328، فصل 7 و آنچه بیان گردید اقتباس از همین فصل است.
________________________________________
تحلیل این نظریه
نظریه عقول دهگانه در سلسله طولی نظام وجود از آرای مخصوص فلسفه مشاء است که از طریق آن مشکل فلسفی صدور کثرت از علت و فاعل بسیط من جمیع الجهات، یعنی واجب الوجود تعالی را حل کردهاند و بررسی آن نیاز به بحث عمیق فلسفی دارد، که از حوصله بحث ما بیرون است. آنچه مربوط به این بحث میشود اصل وجود عالم عقل و جهان برتر از عالم ماده است که جای انکار نیست، وبراهین عقلی متعدّدی که در کتابهای فلسفی مذکور است وجود آن را تأیید و تثبیت مینماید.ولی در عین حال تفسیر حقیقت وحی و نبوت و نیز فرشته حامل وحی بر اساس این نظریه مطلبی است که خالی از تأمل و اشکال نیست. و نمیتوان به طور دربست آن را پذیرفت و ما در این رابطه دو نکته را یادآور میشویم:
2. ارتباط با عقل فعّال و اخذ معارف از او اختصاص به پیامبران ندارد؛ بلکه کلیه نفوس مستعد، حقایق را از مقام بالا گرفته و در سایه اتصال و تلاقی با عقل فعال معارفی را به دست میآورند.
گواه این مطلب سخنی است که فلاسفه در باب عقل نظری یادآور شدهاند، حکیم سبزواری در این باره گفته است:
کمالُ حدسِ قوة قدسیّة
یکادَ زیتُها یضیءُ مأتیّة
شَجرةً زیتونةٍ افکار
لعقل فعال یُعزّی نار 3
حکیم سبزواری در شرح این دو بیت میگوید: «فکر» حرکتی از مطالب به مبادی، آنگاه حرکت دیگری است، از مبادی ، به مطالب؛ در حالی که «حدس» دست یابی بر حد وسط به هنگام توجه به مطالب، بدون این دو حرکت یعنی حد وسط و مطالب را یک جا درک میکند ولی کمال حدس قوه قدسی است، این است شجر زیتونی فکر بر اثر
_______________________________
3. شرح منظومه حکیم سبزواری، ص 307، لفظ «مائیة» وصف «قوّه» است.________________________________________
ارتباط عقل فعال مشتعل گردد و بر حقایقی دست یابد.
نتیجه، این که تخصیص آن به پیامبران با اصول و قواعد فلسفی سازگار نیست.
3. شکی نیست که پیامبران دارای مراتب و درجاتی بوده، گروهی از آنان «اولو العزم» و صاحب شریعت بوده، و گروهی دیگر مبلغ و مروّج شریعت پیامبران دیگر بودند، در این صورت چگونه میتوان این تفاوت و تفاصیل را از طریق اتصال نفس پیامبر با عقل فعال تفسیر کرد؟
4. تفسیر وحی از طریق تشکیک در وجود و این که وحی در عالم عقل، وجود عقلانی، و در عالم مثال، وجود مثالی، و در عالم حس، به صورت الفاظ و اصوات متمثل میگردد، در پارهای از آیات قرآن امکان پذیر است، مانند آیات مربوط به معارف و احکام که میتوان برای آنها یک نوع وجود عقلی و مثالی و حسی تصور کرد، و وحی را هم تنزّل و تمثّل وجودی این مراحل دانست.
ولی در کتابهای آسمانی عموماً و قرآن خصوصاً یک سلسله حوادث مربوط به جدال اهل کتاب با پیامبر، و گفتگوی مشرکان با او، و تهمتها و افتراهای آنان به پیامبران و همچنین گفتگوهای پیامبران با افراد مختلف آمده است که نمیتوان برای آنها مراحل سهگانه را به صورت صحیح تصویر کرد مثلاً برای آیه: «قَدْ سَمِعَ اللهُ قَولَ الّتی تُجادِلُک» (مجادله/1).
«خدا مجادلهی مردی را در مورد همسرش با تو شنید».
و آیات دیگری که از همین سنخ میباشد، چگونه میتوان سه نوع وجود عقلایی، مثالی وحسی تصویر کرد ووحی را تنزل وجود عقلی دانست؟ این نوع تنزل و مراتب وجودی مربوط به معارف و احکام و مبادی آنهاست که میتوانند درجات سهگانه وجودی داشته باشند.
گذشته از این، یک رشته آیات قرآنی به صورت امر و نهی وارد شده که جنبهی حکایتی ندارند در این صورت چگونه میتوان برای آنها مراحل سهگانه را تصور نمود.
آری نقطه قوت این نظریه این است که ارتباط وحی را با جهان غیب محفوظ داشته و هرگز آن را زاییدهی نفس «نبی» به صورتهای سهگانهای که بیان شد نمیداند و لذا قایلان به این نظریه را نمیتوان از این جهت مورد انتقاد قرار داد.
در پایان یادآور میشویم که حساب انسانهای تلاشگر و اندیشمند که پیوسته میخواهند مشکلات علمی را حل کنند هر چند موفق به این کار نگردند، از حساب افراد وامانده و واپس گرا جداست. گروه نخست برای تسخیر قلههای علم به راه میافتند، هر چند به قله راه نمییابند؛ ولی گروه دوم در همان دامنهی کوه دست روی دست گذاشته و تن آسایی را بر رنج کار مقدم میدارند. و فلاسفه مشاء از گروه نخست بوده هر چند بر حلّ مشکل دست نیافتهاند.
3. وحی نفسی
در تحول اخیر غرب که جهان غیب و ماورای ماده زیر سوءال رفت و یا مورد انکار واقع شد، مفاهیم و معارف مذاهب که نشأت گرفته از جهان غیب است تفسیر مادی بر خود گرفت، وحی نبوت به چنین سرنوشت دچار گردید و تفسیری به صورت یاد شده در زیر به خود گرفت:
پیامبران بر اثر انقطاع از مردم و توجه به خدا، در خلوت و تنهایی، پیرامون آرمانهای عالی و بشر دوستانه به تفکر نشستهاند. آنان فکر میکردند که امت خود را از طریق برنامههایی که خدا در اختیارشان میگذارد اصلاح کنند. یک چنین اندیشهی مداوم، آن هم در مکان خلوت سبب میشود که قوه تخیل، قوی و نیرومند گردد، از این جهت پیامبران آنچه را فکر میکردند در برابر دیدگان عقل خود حاضر و آماده میدیدند. ناگهان صدایی میشنیدند که میگوید: «تو رسول خدا هستی» و در این حال تصویری را در برابر خود مشاهده کرده و چنین تلقی میکردند که او آورندهی وحی از جانب خداست، وبا شنیدن جملههای موزون و بلیغ گمان میکردند آن کلام خداست که بر قلب آنان نازل شده است، در حقیقت آنان فکر میکردند که همه این مطالب از عالم بالا بر آنان فرو فرستاده شده است. غافل از این که این نفس و قوه تخیل آنهاست که افاضه میکند و این مسایل را در برابر آنان مجسم میسازد.
خلاصه، کلیه روءیاها و صورتهایی که مشاهده میکردند، معلول تصورات ذهنی آنان بوده است که به نفس پیامبر قوه و قوت میبخشید که آنچه را در سالیان دراز آرزو میکرد، در مقابل خود مشاهده کند.4
"درمنگام" یکی از خاور شناسانی است که در باره اسلام و پیامبر کتابهای متعددی نوشته است. او در تطبیق نظریه وحی نفسی بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین میگوید:
«عقل درونی محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به بی پایگی آیین شرک پی برده بود، از این جهت به پرستش خد
_______________________________
4 .الوحی المحمدی،ص 66، ط6 .________________________________________
پرداخت و در غار حراء برای عبادت بهسر میبرد و در آن جا ایمان او به درجهای بلند رسید. افق افکارش وسیع و دید بصیرتش دو چندان شد. در این مرحله آن چنان نیرومند شد که برای هدایت مردم شایستگی پیدا کرد، او پیوسته در فکر و اندیشه بود، ناراحت میشد و به خود میپیچید تا آنگاه که یقین کرد او همان پیامبر میباشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این اعتقاد در خوابهایی که میدید بر او تجلی نموده، سپس این وضع تقویت شد، و از صورت روءیا و خواب بالاتر رفت، و آن را به صورت فرشتهای مجسم یافت که در حال بیداری وحی را به او تلقین میکند. این آگاهیها بر او چنین وانمود میشدکه از آسمان بر او نازل میشود و این خطاب را خداوند بزرگ بهوسیله جبرئیل که فرشته وحی است برای او میفرستد، یعنی به وسیله همان کسی که بر موسی بن عمران و عیسی بن مریم و دیگر پیامبران نازل میگردید».5
اخیراً یکی از نویسندگان ایرانی که دست توانایی در تحریف حقایق دارد توانسته است این نظریه را در قالبهای داستانی و خیالی بریزد و چنین میگوید:
«آفتاب گدازنده لاینقطع میتابید، در روح حساس و روءیا زای محمد همهمهای بر پا میشد که با فرا رسیدن شب فرو مینشست.
این طبایع درخود فرو رفته و سرگرم پندار روءیای درونی که موجبات زندگی آنها را از غوغای زندگانی دور ساخته، در خلأ صحرای خاموش، ناچار بیشتر به خود فرو میروند تا وقتی که شبحی (فرشته) نامترقب پدید آید و در اعماق وجود خویش صدای موجی را بشنوند، امواج یک دریای ناپیدا و مجهول.6
لازم به یادآوری است که این تفسیر و تحلیل از وحی، از نویسنده مسیحی به نام "درمنگام" است که با تخیلات فراوانی خواسته است رسالت و نبوت پیامبر اسلام را تحلیل نماید. و نویسنده ایرانی یاد شده به تقلید از او قلم به دست گرفته با نقل مطالب او به صورت دست و پا شکسته خواسته است نبوت پیامبر را تحلیل و بررسی کند.
1. نبوت است یا خوابهای آشفته؟
این نظریه در حقیقت همان نظریه مشرکان جاهلیت است که در آن روزگار
_______________________________
5.الوحی المحمدی، ص 77 76.
6. بیست و سه سال، تألیف علی دشتی.________________________________________
بیپیرایه مطرح شده است، چیزی که هست عرب جاهلی به خاطر ساده اندیشی، مدّعای خود را مطرح میکرد، ولی نمیتوانست به آن صورت علمی بدهد و وحی را خوابهای آشفته میدانست.
«بَلْ قالُوا اگضْغاثُ اگحْلام» (انبیاء/5)
«آنان گفتند قرآن خوابهای آشفته است».
و ناگفته پیداست خوابهای آشفته مخلوق تخیل انسان است که قوه عقل را تحت الشعاع قرار داده و فضای ذهن را در اختیار خود میگیرد و به آنچه در خارج، فاقد واقعیت است، لباس واقعیت میپوشانند.
اکنون این نظریه با قیافه علم گرایانه و در قالب عبارتهای فریبنده مطرح شده تا از این طریق بتوانند آن را به خورد افکار بدهند، و در حقیقت مادهای سمی را با مادهای شیرین ترکیب نمودهاند تا به راحتی به افکار ساده بخورانند.
پیامبران آسمانی خردمندترین، دلسوزترین، و واقعگراترین مردم جهان بودند که پیوسته از طریق پند و نصیحت و عقل و برهان به هدایت مردم میپرداختند و یک چنین افراد نمیتوانند بسان انسانهای گوشهگیر و زاویه نشین باشند که بر اثر بریدن از مردم، مخزن خیال را تقویت کنند تا بر اثر بالا آمدن قوه تخیل، آرزوهای خود را حاضر و ناظر ببینند(ونعوذ بالله) بسان شتری که «در خواب بیند پنبه دانه»!
قرآن مجید در برخی از آیات تلویحاً این نظریه را نقد کرده و میفرماید:
«ما کَذَبَ الْفُوءادُ ما رَای* اگفَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری* وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخْری* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَاْوی* اِذْیَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی* ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی* لَقَدْرَآی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الکُبْری» (نجم/11 18).
«دل، آنچه را که چشم دید تکذیب نکرد؛ آیا با او در باره آنچه که دیده است (جبرئیل) مجادله میکنید؟ او بار دیگر جبرئیل را دیده است، نزد «سدرة المنتهی»، نزد آن است جنت مأوی، آنگاه «سدره» را میپوشانید آنچه میپوشانید، چشم او نلغزید و خطا نکرد، او آیات بزرگ پروردگار خود را دید».
این نظریه، تمام آنچه را که پیامبر دیده و شنیده، غیر واقعی و محصول نفس او میداند و برای آنها واقعیتی قائل نیست، در حالی که قرآن برای همهی آنها حقیقت قایل شده و معتقد است که ابزار شناخت پیامبر اعم از حواس (چشم و...) و عقل، هیچ یک دچار خطا و اشتباه نشده است.
2. وحی نفسی عبارت محترمانه جنون است
اگر عرب جاهلی وحی را مولود خوابهای آشفته میدانست، ولی گروه زیادی در طول تاریخ پیامبران آسمانی را به جنون متهم میکردند، چنان که قرآن میفرماید:
«کَذلِکَ ما اگتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ قالُوا ساحِر اگوْ مَجْنُون» .(.../...)
«چنین است ، برای امتهای پیشین هیچ پیامبری نیامد، مگر این که او را جادوگر و دیوانه خواندند».
درست است که مجنون در اصطلاح آنها به کسی میگفتند که مورد اصابت جن بوده و میگفتند: به خاطر بیماری جن زدگی سخنان او اساس و پایهای ندارد.
3. باید در هر زمانی پیامبرانی برانگیخته شوند
اگر به راستی نبوت و دعوت شخصیتهای والایی مانند کلیم و مسیح و پیامبر اسلام علیهم السلام مولود تخیلات درونی آنان باشد، باید در هر زمانی پیامبرانی برخیزند آن هم متکاملتر از پیامبران گذشته و با انتساب خود به مقام ربوبی، پیامبر خوانده شوند.
4. تفسیر تمدن بزرگ از این طریق محال است
تمدن بزرگ که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پیریزی کرد، و معارف بلند در قلمروهای مختلف در قرآن مجید را نمیتوان از این طریق تفسیر و توجیه کرد؛ زیرا نوابغ جهان را یارای چنین تحول و معارف بلندی نیست تا چه رسد به این که آن را معلول عقل یک انسان عادی که مدتی در تخیل فرو رفته، آنگاه به چنین کار بزرگی دست زده است، بدانیم.
تفسیر تمدنهایی که پیامبران پیریزی کردهاند، و معارفی که آوردهاند، بسان این است که عظیمترین زلزله زمین را در نقطهای، نتیجه ی فرو ریختن سقف یک ساختمان معمولی بدانیم که غوغایی در آن سرزمین پدید آورد.
5. از سخن "درمنگام" بر میآید که او وحی نفسی را توجیهی برای وحی قرآنی دانسته و در واقع میخواهد به وظیفه خاور شناسی خود جامه عمل بپوشاند، و در باره وحی نازل بر حضرت کلیم و مسیح سخنی ندارد.
1. نظریه معروف میان علمای اسلام.
2. نظریه فلاسفه مشاء.
3. نظریه وحی نفسی.
در گذشته، محور دوم از محورهای چهارگانه مورد بررسی قرار گرفت و امکان وحی و ارتباط انسان با جهان غیب، امری ممکن تلقّی گردید. اکنون وقت آن رسیده ، به تبیین واقعیت وحی در حدّ امکان بپردازیم، لذا در اینجا نظریههای گوناگون مطرح شده را میآوریم:
1.وحی ادراکی است مرموز، با ویژگیهای سهگانه
وحی نبوت در میان یافتههای انسانی یک ادراک ممتاز و منحصر به فرد است و دریافت آن نه معلول به کارگیری حس است و نه عقل و نه راههای دیگر معرفت؛ بلکه دریافتی است از جهان بالا آن هم برای هدایت بشر. و از آنجا که چنین ادراکی مثل و مانندی در میان ادراکات بشری ندارد، میتوان گفت: از حقایق غیبی است که باید به آن ایمان آورد هر چند کنه آن شناخته نشود.
در حالی که واقعیت وحی یک ادراک مرموز است؛ ولی یک رشته ویژگیهایی دارد که میتواند تا حدّی واقعیت آن را روشن سازد که برخی را یادآور میشویم:
الف. وحی، از قبیل ادراکات معمولی نیست
معرفتهای معمولی انسان از معرفتهای حسی، عقلی و وجدانی تجاوز نمیکند؛ انسان محسوسات را با حواس، مسایل کلی و فکری را با عقل به دست آورده و یک رشته آگاهیها را با ندای فطرت و وجدان درک میکند. این سه نوع ادراک میان تمام انسانها مشترک است در حالی که وحی از هیچیک از این سه مقوله نیست؛ بلکه انسان والایی یک رشته حقایق را به صورت روشن درک میکند در حالی که در دریافت آن نه حس دخالت دارد و نه خرد و نه از قبیل وجدانیات است . از این جهت میگوییم: وحی یک نوع ادراک غیر معمولی است که ارتباطی به ادراکات همگانی انسان ندارد.
ب. وحی، تعلیم الهی است
در حالی که وحی مربوط به به کار گیری ابزار عادی شناخت نیست، ولی به عنوان یک پدیدهی امکانی سبب و منشأیی میخواهد و آن معلم الهی است که او را به این حقایق آشنا میسازد چنان که میفرماید: «عَلَّمَهُ شدیدُ القُوی» (نجم/4): «موجود نیرومندی این حقایق را به او(پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم) آموزش داده است». و از نظر مفسران مقصود، روح الأمین است.
و نیز میفرماید:
«وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم» (نساء/113).
«و آنچه را که نمیدانستی به تو آموخت. چیزی که هست این آموزش گاهی به واسطهی فرشته وحی صورت میپذیرد و گاهی بدون واسطه انجام میگیرد. و این دو نوع تعلیم در آیات قرآن وارد شده است، چنان که آیه چهارم سوره نجم ناظر به صورت نخست است، و هر دو قسم در آیه 51 سوره شوری وارد شده است چنان که میفرماید:
«وَما کانَ لِبَشَرٍ اگنْ یُکَلِّمهُ الله اِلاّوَحْیاً اگوْ مِنْ وَرایءِ حِجاب اگوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحی بِاِذْنِهِ ما یَشاءُ اِنَّهُ علیٌّ حَکیم» .
«ممکن نیست خدا با بشری سخن بگوید مگر این که (به طور مستقیم) به او وحی کند، یا از پشت پرده، یا پیامآوری را بفرستد تا به اذن خدا آنچه را که میخواهد وحی کند، او است بلند مقام و فرزانه.
در این آیه به سه نوع وحی با سه جمله اشاره شده است:
1. القای در قلب و روح بدون واسطه و به طور مستقیم.«اِلاّ وَحیّاً» .
2. القای در قلب و روح به طور غیرمستقیم، مانند تکلّم خداوند باموسی از ورای حجاب (درخت) «اگوْ مِنْ وَرایءِ حِجاب» .
3. تعلیم وحی به واسطه فرشته.«اگوْ یُرْسِلَ رَسُولاً» .
در قسم نخست حقایق غیبی بدون کوچکترین واسطهای بر قلب پیامبر فرود میآید، در حالی که در قسم دوم این حقایق بر موجودی از قبیل کوه و درخت تجلّی کرده و نبی از آن طریق تلقّی میکند. و به دیگر سخن: تجلّی گاهی بدون واسطه است و گاهی با واسطه ، و در سومی آموزگار وحی (فرشته) پس از تلقّی آن از مقام ربوبی آن را در اختیار پیامبر قرار میدهد.
و در هر حال وحی برای خود مبدء و مصدری دارد و آن مقام ربوبی است.
ج. آگاهی از سرچشمه وحی
پیامبران در حالی که وحی را تلقّی میکنند، در همان حال از سرچشمه آن آگاهند، و میدانند که از جهان غیب و عالم ربوبی است که آن را بدون واسطه یا با واسطه دریافت میکنند، و در این مورد هیچگونه تردیدی در آنان راه ندارد.
با توجه به این ویژگیها هر چند حقیقت این ادراک برای ما روشن نیست، زیرا ما واجد چنین ادراکی نیستیم میتوان وحی را از سایر ادراکات جدا ساخت.
ممکن است گفته شود، ویژگیهای یاد شده در الهامات الهی نیز هست، و در گذشته یادآور شدیم که خدا به مادر موسی علیه السلام وحواریین مسیح علیه السلام وحی کرد، و مسلماً ادراک آنان محصول ادراکات معمولی نبوده بلکه از طریق غیب به آنان رسیده است، و آنان از این خصوصیت که الهی است آگاه بودند، بدین جهت بدون هیچگونه تردیدی به آن عمل کردند.
چیزی که در این باره میتوان گفت: این است که دریافتهای غیبی اگر جنبه فردی و شخصی پیدا کرد، به آن الهام میگویند، و یافتههای مادر موسی و حواریون از این مقوله بود، و اگر یافتههای غیبی جنبه اجتماعی پیدا کرده و برای تربیت و هدایت افراد باشد به آن «وحی نبوت» میگویند.
در این جا این سوءال مطرح میشود که در اسلام علاوه بر عنوان «نبی» و «رسول» عنوان «محدّث» داریم و مقصود از سومی این است که افرادی پیامهایی را از غیب دریافت میکنند در حالی که نبی و پیامبر نیستند، آیا میتوان یافتههای آنها را وحی نامید؟ مثلاً پیشوایان معصوم ما بسیاری از معارف و احکام را از جهان غیب دریافته و در اختیار مردم مینهادند، بنابر این تعریف وحی بر یافتههای آنها تطبیق میکند یا نه؟
پاسخ این سوءال این است که یافتههای غیبی دو گونه است:
1. هرگاه با نبوت همراه شد، به آن وحی تشریعی میگویند، و وحی مربوط به پیامبران از این مقوله بوده، و این قسم از وحی با ختم نبوت پایان پذیرفته است.
2. هرگاه فرد(بدون آن که دارای مقام نبوت باشد) حقایقی را از عالم ربوبی دریافت کند تا آنچه را که بر پیامبر الهی وحی شده، و به عللی تفسیر و تبیین آن انجام نگرفته است، تبیین نماید، آن را وحی تبیینی مینامیم و این همان است که در روایات از آن با عنوان «محدَّث» یاد شده است.
نتیجهی سخن این که وحی محصول ارتباط پیامبران با مقام ربوبی است و چنین ارتباطی قابل وصف با صفات مربوط به ادراکات عادی نیست، و نمیتوان آن را با علل مادی تبیین کرد، چیزی که هست در زندگی بشر، یک رشته ارتباطهای ماورای طبیعی و دریافتهای غیبی وجود دارد که میتواند تا حدّی سیمای وحی را تصویر کند. و شاید نزدیکترین نمونهی آن همان الهامهای الهی است ، هر چند از نظر محتوا با وحی متفاوت است.
تا این جا با توجه به آیات قرآن به گونهای با واقعیت وحی آشنا شدیم. هر چند درک کنه وحقیقت آن بر ما پوشیده است، و از مسایل غیب است که باید به آن ایمان آورد چنان که میفرماید: «الَّذِینَ یُوءْمِنُونَ بِالغَیْب» (بقره/3).
2. تحلیل وحی از دیدگاه فلسفه
حکمای اسلامی برای تحلیل وحی نظریهای دارند که باید آن را به عنوان یک فرضیه در این باره مطرح کرد و ما اجمال آن را در این جا میآوریم:
اجمال این فرضیه این است که نفس پیامبر که از استعداد خاصی برخوردار است، در مقام صعود با عقل فعّال که وظیفه او تربیت نفوس مستعدّه است، تماس برقرار کرده، آنگاه حقایق و معارفی را از او دریافت میکند و در این مرحله یافتههای او جنبه عقلانی و کلی دارد، آنگاه در سیر نزولی همین حقایق در عالم مثال (مثال متصل) به صورت کلمات همگون با عالم مثال درآمده، و در منزل دیگر در عالم حس به صورت الفاظ و کلمات موزون حس میگردد.
و به سخن دیگر: در تلاقی روح پیامبر با عقل فعّال، حقایقی به صورت معقول تجلّی نموده، سپس در دو مرحله دیگر به صورت وجود متناسب با آن مرحله در میآید و آن دو مرحلهی دیگرعبارتند از: عالم مثال (خیال متصل) و عالم حس(دستگاه حسی پیامبر).بنابر این، حقیقت وحی چیزی جز تنزّل یافتهها از عالمی به عالم دیگر نیست.
توضیح این که : فلاسفه مشاء پس از اثبات وجود صانع، به عقول دهگانه معتقدند، که دهمین عقل را «عقل فعّال» مینامند، و وظیفه عقل فعال این است که نفوس انسانی را از مقام قوه به فعل رسانیده و درخواست طبیعی هیولای جهان ماده را که با زبان حال خواستار صورتهای جوهری است، پاسخ مثبت دهد.
عقل فعال در مکتب مشاء نقش مهمی در القای حقایق و افاضه معارف و تکمیل نفوس دارد و تمام معارف که بر قلوب اولیا و بزرگان افاضه میشود، همگی از ناحیه اوست.
نفوس ضعیف همواره اسیر حواس ظاهری و گرفتار قوای باطنی میباشند1 ولی هرگز قدرت وتوانایی صعود به مقام برتر را ندارند، امّا نفوس قوی و نیرومند، نفوسی که از صفای کامل برخوردارند در حالت خواب و بیداری میتوانند با عقل فعّال تماس گرفته و حقایق و معارفی را به صورت معقول و کلی از آنجا دریافت نمایند.
از آنجا که قوای درونی انسان، حالت محاکات داشته و بسان آیینههای متقابل میباشند، این معارف عقلی را در قوه خیال به صورت کلام موزون و فصیح درک کرده، و قوه خیال، این افاضات عقلی را در این مرحله به صورت کلام که مشتمل بر یک سلسله معارف حقیقی است، دریافت میکند و سپس این کلام موزون به حکم اصل محاکات، از مرحله خیال تنزّل کرده و در حس مشترک به صورت کلام شنیده میشود.
در نتیجه حقایق علمی و معارف الهی از طریق عقل فعّال (البته به اذن و مشیّت الهی) به نفوس مستعد و آماده افاضه میگردد. و در هر یک از قوای انسانی به شکل خاصی و متناسب با آن، متجلّی و ظاهر میشود.
از طرفی عقل فعّال، که در لسان شرع همان فرشته الهی و ملک قدسی است، و مفیض این حقایق علمی و معارف الهی است، در عالم مثال به صورت ملک دیده میشود. و گاهی حقیقت آن تنزّل یافته درعالم
_______________________________
1. مقصود از قوای باطنی، قوه وهمیه است، که معانی جزئی را درک میکند و قوه عاقله که مدرک کلیات میباشد، ولی در اینجا فقط قوه وهمیه مراد است.________________________________________
طبیعت و ملک به صورت انسان متمثل میگردد، و انسان کامل با دیدگان ظاهری خود او را مشاهده میکند.
اکنون که با این اصل کلی در زمینه دریافت حقایق علمی توسط نفوس انسانی از طریق غیب، آشنا شدیم میتوانیم تفسیر روشنی از «نبوّت» «وحی و کلام الهی» و «فرشته آورنده وحی» داشته باشیم.
حقیقت «نبوّت» همان ارتقای نفس نبوی به مقام عقل فعال است که حقایقی از آن، به صورت معارف و علوم در آیینه روح او منعکس میگردد. آنگاه قوه خیال، این حقایق را در قالب متناسب با واقعیت خود به صورت کلام فصیح و بلیغ که پرتو وجود عقلی آن معارف است درک میکند، و سپس صورتی محسوس از آن، در حس مشترک منعکس میگردد، و نفس نبوی با گوش خود کلام الهی را میشنود؛ و فرشته وحی، همان عقل فعال است، که در عالم مثال نمایان گردیده و گاهی نیز به صورت انسانی در عالم طبیعت متمثل میشود.
بنابر این، وحی یک حقیقت علمی است که در هر سه درجه واقعیت و خارجیت دارد. ولی در هر مرحله، متناسب با آن تجلی کرده و به صورت متناسب آن در میآید.
مثلاً وحی در عالم عقل به صورت وجود عقلی و معارف کلی است و در عالم مثال به صورت الفاظ و کلمات مثالی است که در این ظرف و مرتبه وجودی، حقیقتاً وجود دارد، و در حس مشترک به صورت اصوات و الفاظ مسموع میباشد، و هر کدام در مرحله خود وجود واقعی داشته و هرگز مخلوق نفس پیامبر و ساخته فکر و خیال او نیست، بلکه آیینه روح او شایستگی دارد که حقیقت وحی با مراحل سهگانه آن، در مراتب عقل، خیال و حس مشترک او متجلی گردد. و از آنجا که سلسله نظام هستی به آفریدگار جهان منتهی میگردد. سرانجام حقیقت وحی از مبدء آفرینش به نفس پیامبر افاضه میشود.
فرشته وحی نیز واقعیتی است غیر قابل انکار ولی در هر مرحله با وجود مناسب آن جلوه و تجلّی میکند. فرشته وحی در عالم مثال و خیال، وجود مثالی همان عقل فعال است که برای خود واقعیتی انکار ناپذیر دارد و همین گونه است تمثل جسمانی او در برابر دیدگان پیامبر که در این مرحله نیز برای خود دارای حقیقت وواقعیت متناسب با این مرحله است.2
_______________________________
2. اشارات: 3/403، نمط دهم؛ اسفار:7/2328، فصل 7 و آنچه بیان گردید اقتباس از همین فصل است.
________________________________________
تحلیل این نظریه
نظریه عقول دهگانه در سلسله طولی نظام وجود از آرای مخصوص فلسفه مشاء است که از طریق آن مشکل فلسفی صدور کثرت از علت و فاعل بسیط من جمیع الجهات، یعنی واجب الوجود تعالی را حل کردهاند و بررسی آن نیاز به بحث عمیق فلسفی دارد، که از حوصله بحث ما بیرون است. آنچه مربوط به این بحث میشود اصل وجود عالم عقل و جهان برتر از عالم ماده است که جای انکار نیست، وبراهین عقلی متعدّدی که در کتابهای فلسفی مذکور است وجود آن را تأیید و تثبیت مینماید.ولی در عین حال تفسیر حقیقت وحی و نبوت و نیز فرشته حامل وحی بر اساس این نظریه مطلبی است که خالی از تأمل و اشکال نیست. و نمیتوان به طور دربست آن را پذیرفت و ما در این رابطه دو نکته را یادآور میشویم:
2. ارتباط با عقل فعّال و اخذ معارف از او اختصاص به پیامبران ندارد؛ بلکه کلیه نفوس مستعد، حقایق را از مقام بالا گرفته و در سایه اتصال و تلاقی با عقل فعال معارفی را به دست میآورند.
گواه این مطلب سخنی است که فلاسفه در باب عقل نظری یادآور شدهاند، حکیم سبزواری در این باره گفته است:
کمالُ حدسِ قوة قدسیّة
یکادَ زیتُها یضیءُ مأتیّة
شَجرةً زیتونةٍ افکار
لعقل فعال یُعزّی نار 3
حکیم سبزواری در شرح این دو بیت میگوید: «فکر» حرکتی از مطالب به مبادی، آنگاه حرکت دیگری است، از مبادی ، به مطالب؛ در حالی که «حدس» دست یابی بر حد وسط به هنگام توجه به مطالب، بدون این دو حرکت یعنی حد وسط و مطالب را یک جا درک میکند ولی کمال حدس قوه قدسی است، این است شجر زیتونی فکر بر اثر
_______________________________
3. شرح منظومه حکیم سبزواری، ص 307، لفظ «مائیة» وصف «قوّه» است.________________________________________
ارتباط عقل فعال مشتعل گردد و بر حقایقی دست یابد.
نتیجه، این که تخصیص آن به پیامبران با اصول و قواعد فلسفی سازگار نیست.
3. شکی نیست که پیامبران دارای مراتب و درجاتی بوده، گروهی از آنان «اولو العزم» و صاحب شریعت بوده، و گروهی دیگر مبلغ و مروّج شریعت پیامبران دیگر بودند، در این صورت چگونه میتوان این تفاوت و تفاصیل را از طریق اتصال نفس پیامبر با عقل فعال تفسیر کرد؟
4. تفسیر وحی از طریق تشکیک در وجود و این که وحی در عالم عقل، وجود عقلانی، و در عالم مثال، وجود مثالی، و در عالم حس، به صورت الفاظ و اصوات متمثل میگردد، در پارهای از آیات قرآن امکان پذیر است، مانند آیات مربوط به معارف و احکام که میتوان برای آنها یک نوع وجود عقلی و مثالی و حسی تصور کرد، و وحی را هم تنزّل و تمثّل وجودی این مراحل دانست.
ولی در کتابهای آسمانی عموماً و قرآن خصوصاً یک سلسله حوادث مربوط به جدال اهل کتاب با پیامبر، و گفتگوی مشرکان با او، و تهمتها و افتراهای آنان به پیامبران و همچنین گفتگوهای پیامبران با افراد مختلف آمده است که نمیتوان برای آنها مراحل سهگانه را به صورت صحیح تصویر کرد مثلاً برای آیه: «قَدْ سَمِعَ اللهُ قَولَ الّتی تُجادِلُک» (مجادله/1).
«خدا مجادلهی مردی را در مورد همسرش با تو شنید».
و آیات دیگری که از همین سنخ میباشد، چگونه میتوان سه نوع وجود عقلایی، مثالی وحسی تصویر کرد ووحی را تنزل وجود عقلی دانست؟ این نوع تنزل و مراتب وجودی مربوط به معارف و احکام و مبادی آنهاست که میتوانند درجات سهگانه وجودی داشته باشند.
گذشته از این، یک رشته آیات قرآنی به صورت امر و نهی وارد شده که جنبهی حکایتی ندارند در این صورت چگونه میتوان برای آنها مراحل سهگانه را تصور نمود.
آری نقطه قوت این نظریه این است که ارتباط وحی را با جهان غیب محفوظ داشته و هرگز آن را زاییدهی نفس «نبی» به صورتهای سهگانهای که بیان شد نمیداند و لذا قایلان به این نظریه را نمیتوان از این جهت مورد انتقاد قرار داد.
در پایان یادآور میشویم که حساب انسانهای تلاشگر و اندیشمند که پیوسته میخواهند مشکلات علمی را حل کنند هر چند موفق به این کار نگردند، از حساب افراد وامانده و واپس گرا جداست. گروه نخست برای تسخیر قلههای علم به راه میافتند، هر چند به قله راه نمییابند؛ ولی گروه دوم در همان دامنهی کوه دست روی دست گذاشته و تن آسایی را بر رنج کار مقدم میدارند. و فلاسفه مشاء از گروه نخست بوده هر چند بر حلّ مشکل دست نیافتهاند.
3. وحی نفسی
در تحول اخیر غرب که جهان غیب و ماورای ماده زیر سوءال رفت و یا مورد انکار واقع شد، مفاهیم و معارف مذاهب که نشأت گرفته از جهان غیب است تفسیر مادی بر خود گرفت، وحی نبوت به چنین سرنوشت دچار گردید و تفسیری به صورت یاد شده در زیر به خود گرفت:
پیامبران بر اثر انقطاع از مردم و توجه به خدا، در خلوت و تنهایی، پیرامون آرمانهای عالی و بشر دوستانه به تفکر نشستهاند. آنان فکر میکردند که امت خود را از طریق برنامههایی که خدا در اختیارشان میگذارد اصلاح کنند. یک چنین اندیشهی مداوم، آن هم در مکان خلوت سبب میشود که قوه تخیل، قوی و نیرومند گردد، از این جهت پیامبران آنچه را فکر میکردند در برابر دیدگان عقل خود حاضر و آماده میدیدند. ناگهان صدایی میشنیدند که میگوید: «تو رسول خدا هستی» و در این حال تصویری را در برابر خود مشاهده کرده و چنین تلقی میکردند که او آورندهی وحی از جانب خداست، وبا شنیدن جملههای موزون و بلیغ گمان میکردند آن کلام خداست که بر قلب آنان نازل شده است، در حقیقت آنان فکر میکردند که همه این مطالب از عالم بالا بر آنان فرو فرستاده شده است. غافل از این که این نفس و قوه تخیل آنهاست که افاضه میکند و این مسایل را در برابر آنان مجسم میسازد.
خلاصه، کلیه روءیاها و صورتهایی که مشاهده میکردند، معلول تصورات ذهنی آنان بوده است که به نفس پیامبر قوه و قوت میبخشید که آنچه را در سالیان دراز آرزو میکرد، در مقابل خود مشاهده کند.4
"درمنگام" یکی از خاور شناسانی است که در باره اسلام و پیامبر کتابهای متعددی نوشته است. او در تطبیق نظریه وحی نفسی بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین میگوید:
«عقل درونی محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به بی پایگی آیین شرک پی برده بود، از این جهت به پرستش خد
_______________________________
4 .الوحی المحمدی،ص 66، ط6 .________________________________________
پرداخت و در غار حراء برای عبادت بهسر میبرد و در آن جا ایمان او به درجهای بلند رسید. افق افکارش وسیع و دید بصیرتش دو چندان شد. در این مرحله آن چنان نیرومند شد که برای هدایت مردم شایستگی پیدا کرد، او پیوسته در فکر و اندیشه بود، ناراحت میشد و به خود میپیچید تا آنگاه که یقین کرد او همان پیامبر میباشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این اعتقاد در خوابهایی که میدید بر او تجلی نموده، سپس این وضع تقویت شد، و از صورت روءیا و خواب بالاتر رفت، و آن را به صورت فرشتهای مجسم یافت که در حال بیداری وحی را به او تلقین میکند. این آگاهیها بر او چنین وانمود میشدکه از آسمان بر او نازل میشود و این خطاب را خداوند بزرگ بهوسیله جبرئیل که فرشته وحی است برای او میفرستد، یعنی به وسیله همان کسی که بر موسی بن عمران و عیسی بن مریم و دیگر پیامبران نازل میگردید».5
اخیراً یکی از نویسندگان ایرانی که دست توانایی در تحریف حقایق دارد توانسته است این نظریه را در قالبهای داستانی و خیالی بریزد و چنین میگوید:
«آفتاب گدازنده لاینقطع میتابید، در روح حساس و روءیا زای محمد همهمهای بر پا میشد که با فرا رسیدن شب فرو مینشست.
این طبایع درخود فرو رفته و سرگرم پندار روءیای درونی که موجبات زندگی آنها را از غوغای زندگانی دور ساخته، در خلأ صحرای خاموش، ناچار بیشتر به خود فرو میروند تا وقتی که شبحی (فرشته) نامترقب پدید آید و در اعماق وجود خویش صدای موجی را بشنوند، امواج یک دریای ناپیدا و مجهول.6
لازم به یادآوری است که این تفسیر و تحلیل از وحی، از نویسنده مسیحی به نام "درمنگام" است که با تخیلات فراوانی خواسته است رسالت و نبوت پیامبر اسلام را تحلیل نماید. و نویسنده ایرانی یاد شده به تقلید از او قلم به دست گرفته با نقل مطالب او به صورت دست و پا شکسته خواسته است نبوت پیامبر را تحلیل و بررسی کند.
1. نبوت است یا خوابهای آشفته؟
این نظریه در حقیقت همان نظریه مشرکان جاهلیت است که در آن روزگار
_______________________________
5.الوحی المحمدی، ص 77 76.
6. بیست و سه سال، تألیف علی دشتی.________________________________________
بیپیرایه مطرح شده است، چیزی که هست عرب جاهلی به خاطر ساده اندیشی، مدّعای خود را مطرح میکرد، ولی نمیتوانست به آن صورت علمی بدهد و وحی را خوابهای آشفته میدانست.
«بَلْ قالُوا اگضْغاثُ اگحْلام» (انبیاء/5)
«آنان گفتند قرآن خوابهای آشفته است».
و ناگفته پیداست خوابهای آشفته مخلوق تخیل انسان است که قوه عقل را تحت الشعاع قرار داده و فضای ذهن را در اختیار خود میگیرد و به آنچه در خارج، فاقد واقعیت است، لباس واقعیت میپوشانند.
اکنون این نظریه با قیافه علم گرایانه و در قالب عبارتهای فریبنده مطرح شده تا از این طریق بتوانند آن را به خورد افکار بدهند، و در حقیقت مادهای سمی را با مادهای شیرین ترکیب نمودهاند تا به راحتی به افکار ساده بخورانند.
پیامبران آسمانی خردمندترین، دلسوزترین، و واقعگراترین مردم جهان بودند که پیوسته از طریق پند و نصیحت و عقل و برهان به هدایت مردم میپرداختند و یک چنین افراد نمیتوانند بسان انسانهای گوشهگیر و زاویه نشین باشند که بر اثر بریدن از مردم، مخزن خیال را تقویت کنند تا بر اثر بالا آمدن قوه تخیل، آرزوهای خود را حاضر و ناظر ببینند(ونعوذ بالله) بسان شتری که «در خواب بیند پنبه دانه»!
قرآن مجید در برخی از آیات تلویحاً این نظریه را نقد کرده و میفرماید:
«ما کَذَبَ الْفُوءادُ ما رَای* اگفَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری* وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخْری* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَاْوی* اِذْیَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی* ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی* لَقَدْرَآی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الکُبْری» (نجم/11 18).
«دل، آنچه را که چشم دید تکذیب نکرد؛ آیا با او در باره آنچه که دیده است (جبرئیل) مجادله میکنید؟ او بار دیگر جبرئیل را دیده است، نزد «سدرة المنتهی»، نزد آن است جنت مأوی، آنگاه «سدره» را میپوشانید آنچه میپوشانید، چشم او نلغزید و خطا نکرد، او آیات بزرگ پروردگار خود را دید».
این نظریه، تمام آنچه را که پیامبر دیده و شنیده، غیر واقعی و محصول نفس او میداند و برای آنها واقعیتی قائل نیست، در حالی که قرآن برای همهی آنها حقیقت قایل شده و معتقد است که ابزار شناخت پیامبر اعم از حواس (چشم و...) و عقل، هیچ یک دچار خطا و اشتباه نشده است.
2. وحی نفسی عبارت محترمانه جنون است
اگر عرب جاهلی وحی را مولود خوابهای آشفته میدانست، ولی گروه زیادی در طول تاریخ پیامبران آسمانی را به جنون متهم میکردند، چنان که قرآن میفرماید:
«کَذلِکَ ما اگتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ قالُوا ساحِر اگوْ مَجْنُون» .(.../...)
«چنین است ، برای امتهای پیشین هیچ پیامبری نیامد، مگر این که او را جادوگر و دیوانه خواندند».
درست است که مجنون در اصطلاح آنها به کسی میگفتند که مورد اصابت جن بوده و میگفتند: به خاطر بیماری جن زدگی سخنان او اساس و پایهای ندارد.
3. باید در هر زمانی پیامبرانی برانگیخته شوند
اگر به راستی نبوت و دعوت شخصیتهای والایی مانند کلیم و مسیح و پیامبر اسلام علیهم السلام مولود تخیلات درونی آنان باشد، باید در هر زمانی پیامبرانی برخیزند آن هم متکاملتر از پیامبران گذشته و با انتساب خود به مقام ربوبی، پیامبر خوانده شوند.
4. تفسیر تمدن بزرگ از این طریق محال است
تمدن بزرگ که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پیریزی کرد، و معارف بلند در قلمروهای مختلف در قرآن مجید را نمیتوان از این طریق تفسیر و توجیه کرد؛ زیرا نوابغ جهان را یارای چنین تحول و معارف بلندی نیست تا چه رسد به این که آن را معلول عقل یک انسان عادی که مدتی در تخیل فرو رفته، آنگاه به چنین کار بزرگی دست زده است، بدانیم.
تفسیر تمدنهایی که پیامبران پیریزی کردهاند، و معارفی که آوردهاند، بسان این است که عظیمترین زلزله زمین را در نقطهای، نتیجه ی فرو ریختن سقف یک ساختمان معمولی بدانیم که غوغایی در آن سرزمین پدید آورد.
5. از سخن "درمنگام" بر میآید که او وحی نفسی را توجیهی برای وحی قرآنی دانسته و در واقع میخواهد به وظیفه خاور شناسی خود جامه عمل بپوشاند، و در باره وحی نازل بر حضرت کلیم و مسیح سخنی ندارد.