برهان وجودی (هستی شناسی)(5) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تقریرهای مختلف «برهان وجودی آنسلم» و انتقادهای منتقد معاصر وی «گونیلون» و مناظرهی آن دو، و سپس سخنان و ایرادهای راهب قرون وسطایی توماس آکویناس، و نقد و بررسی آن در قسمتهای پیشین گذشت. تقریر دکارت از برهان وجودی و مناظرات وی با منتقدان معاصرش مانند کاتروس و گاسندی و پاسخ دکارت به ایرادات برخی از فلاسفهی قرن هفدهم نیز آورده شد. در ادامهی بحث، به استدلالات دو تن از فلاسفهی قرن هفدهم میپردازیم و سپس نقّادی کانت و ارزیابی آن را ملاحظه میکنیم.
اسپینوزا و استدلال بر برهان وجودی
اسپینوزا*، همانند دکارت و دیگر معاصرانش معتقد بود که وجود خداوند به نحو ریاضی قابل اثبات است.وی، بنابر این گذاشت که حقیقت متمایزی به دست آورد که به اعلی درجه بسیط و کامل باشد و دریافت تعریف را بهترین وجه برای معلوم کردن حقیقت دانست. در نظر او، ذات باری روشنترین حقایق است و لذا به تعریف آن پرداخت و این تحقیق را سرآغاز فلسفهی خود ساخته است.
چنین برمیآید که در ذهن اسپینوزا این فقره مسلّم و نیازی به گفتن نداشته باشد که چون سلسلهی معلولها را نسبت به علّتها در نظر بگیریم ناچار میرسیم به آن که قائم به ذات؛ یعنی خودْ علّتِ خود است. پس آغاز سخن را از این تعریف میکند که «من آن را میگویم که خودْ علّتِ خود است و ذات و ماهیتّش مستلزم وجودش است؛ به عبارت دیگر: آنچه حقیقت او را جز موجود نمیتوان تعقّل کرد؛ یعنی، قائم به ذات، وجودش واجب است.1
_______________________________
*. Baruch Spinoza(16771632م).
1.ر.ک: سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج2، ص 38، انتشارات زوّار،چاپ دوم 1367.________________________________________
نورمن گیسلر به نقل از اسپینوزا چنین نوشت: «ما نمیتوانیم اطمینان از وجود چیزی، بیش از وجود موجود مطلقاً بی نهایت یا کامل، یعنی، خدا داشته باشیم»2 و سپس میافزاید: اسپینوزا همچون دکارت بر این باور بود که این اطمینان از برهان وجودی ناشی میشود. بیان اسپینوزا از برهان این گونه است:3
1. باید برای هر چیزی، علتی وجود داشته باشد؛ یا برای وجودش و یا برای عدمش.
2. واجب الوجود (خدا) ضرورتاً موجود است، مگر این که علّتی کافی برای تبیین این که خداوند وجود ندارد باشد.
3. هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست، وجود ندارد:
الف. زیرا چنان علتی باید یا در طبیعت خداوند و یا خارج آن باشد.
ب. امّا هیچ علتی خارج وجود واجب نمیتواند به نحو امکان باعث عدم او گردد.
ج. هیچ چیزی در درون وجود واجب نمیتواند باعث عدم او گردد(چیزی نمیتواند درون واجب الوجود باشد که باعث نفی واجب الوجود بودن او گردد).
د. در نتیجه، هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست وجود ندارد.
4. بنابراین، واجب الوجود ضرورتاً موجود است.
نقد و بررسی
بخشهایی از استدلال اسپینوزا دارای ایرادهای قابل ملاحظه است. در قضیه اوّل که گفته است باید برای عدم هم علتی باشد، سخن درستی نیست.
فلاسفه اسلامی در بخش احکام وجود به تناسب، مباحث «عدم» را در فلسفه مطرح کردند و مبرهن ساختند که در عدم، تمایز و علیت نیست. و عدم علیت در عدم را از جهت باطل بودن عدم و انتفای شیئیت از آن دانستهاند و به اشکال برخی که گفتهاند گاهی عدم چیزی به عنوان علت عدم امر دیگر قلمداد
_______________________________
2. فلسفه دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 202، انتشارات حکمت.
3. همان، صص203 202، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صفحات 50تا 53.________________________________________
میگردد، چنین پاسخ دادهاند که این گونه گفتار، مجازگویی و برای تقریب مطلب به ذهن به کار میرود و گرنه عدم چیزی، علّت عدم چیز دیگر نخواهد بود.
از سوی دیگر به نظر میرسد که قضیه مذکور حاوی تناقض هم باشد، چه این که قانون علیّت، وجود علت برای هر چیز را ضروری میداند و جستجوی علت برای عدم، پذیرفتنی نیست.4
اگر اسپینوزا بخواهد از استدلالش دفاع کند چنین خواهد گفت که:
«قوه عدم وجود نفی توانایی... است» امّا عدم وجود قبلاً منفی شده است و سلب عدم وجود، تصدیق کردن وجود خواهد شد، که مبنای سنتی برای برهان وجود را رها کرده و با وجود شروع خواهد کرد.
این دقیقاً همان چیزی است که اسپینوزا در صورت دوم برهان انجام داده است، یعنی:
1. چیزی ضرورتاً موجود است (برای انکار این قضیه شخص باید بپذیرد که چیزی وجود دارد؛ یعنی، خودش).
2. این وجود ضروری، یا متناهی است یا نامتناهی.
3. برای این وجود ضروری، نامتناهی بودن ممکن است.
4. باید علتی برای این که چرا آن وجود ضروری وجودی نامتناهی نیست باشد.
5. هیچ وجود متناهی نمیتواند این وجود را از نامتناهی بودن باز دارد(و اگر بگوییم وجود نامتناهی خود را از نامتناهی بودن باز میدارد مرتکب تناقض شدهایم).
6. بنابراین، این وجود ضروری، باید وجودی نامتناهی (یعنی خدا) باشد.
نورمن گیسلر، دو نکته درباره براهین اسپینوزا را مهم و قابل دقت توصیف کرده و میگوید:
_______________________________
4. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة(الأسفار):1/353348، صدر الدین محمد شیرازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت؛ نهایة الحکمة، مرحله 1، فصل 4، علامه سیدمحمد حسین طباطبایی.________________________________________
1. اوّلاً او از برهان جهان شناختی فرض این که چیزی وجود دارد را وام گرفته است. بنابر این، استدلال دقیقاً ماتقدم را از دست میدهد همانگونه که خود میپذیرد.
2. ثانیاً، نتیجه برهان اسپینوزا خدای دکارت و لایب نیتس نیست، بلکه نوعی همه خدایی است؛ زیرا وجود نامتناهی مطلق واحد است؛ علاوه بر آن تعدادی جواهر یا مخلوقات متناهی وجود ندارد. آنچه را که خداشناسان، مخلوقات مینامند در دیدگاه اسپینوزا فقط حالات یا صفات این جوهر واحد نامتناهی؛ یعنی، خداست.5
تقریر لایب نیتس6 از برهان وجودی
برهانهایی که لایب نیتس در اثبات ذات باری اقامه کرده است همانند بعضی دیگر به دو دسته: برهان لمّی و برهان انّی، منتهی میشود. آنچه که مربوط به این مقال است استدلال وی برای اثبات وجود خداوند از طریق برهان لمّی است که وی همان برهان وجودی آنسلم با تجدید نظری که دکارت کرده (و ما پیش از این آوردیم) را ذکر کرده است. حاصل برهان وجودی این بود: همین که ما تصور ذات کامل را داریم، دلیل است بر این که او وجود دارد. لایب نیتس این برهان را چنین تکمیل میکند:«...تصور ذات کامل و نامحدود مانع عقلی ندارد یعنی متضمّن تناقض نیست پس البته موجود است».
در توضیح سخن لایب نیتس گفتهاند که وی معتقد است به این که هر ذاتی به تصور آید و وجودش ممتنع عقلی نباشد به تناسب حقیقت و کمالی که در او هست اقتضای وجود دارد تا آنجا که ذات کامل اقتضای وجودش چنان تمام است که وجودش واجب است به این معنی که ذاتی که کامل نیست و محدود است بسا هست که از جهت ذاتهای دیگر برای وجودش مانعی پیش میآید، امّا برای وجود کامل مانعی نمیتواند بود.
به این وجه لایب نیتس به اعتقاد خود برهان وجودی را تکمیل میکند به این که نخست ثابت میشود که ذات کامل وجودش ممتنع نیست و مانعی هم ندارد و اقتضای وجودش به حد وجوب است؛ پس چنین ذاتی که ما تصورش را داریم و میتوانیم تعقّل کنیم وجودش واجب است.7
سعی وافر لایب نیتس در نشان دادن عدم
_______________________________
5.فلسفه دین:1/204203.
6.گتفرید ویلهلم لایبنیتس Gottfrid Wilhelm Leibniz(17161646) یکی از بزرگترین حکمای اروپاست که در شهر لایپسیک) Leipzig( آلمان به دنیا آمد و پس از طی مراحل علمی، در شهر هانور) Hanovre( آلمان، تا پایان عمر زندگی کرد. 7. سیر حکمت در اروپا: 2/107109.________________________________________
وجود تناقض در مفهوم خدا و مستدل ساختن آن است. بیان مجدّد برهان وجودی از سوی وی چنین هدفی را دنبال میکند که دستهبندی این بیان طبق نقل از او چنین است.8
1. اگر وجود داشتن موجود مطلقاً کامل، امکان داشته باشد، پس ضروری است که موجود باشد، زیرا:
الف. بنا به تعریف، موجود مطلقاً کامل نمیتواند فاقد چیزی باشد.
ب. امّا اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج. در نتیجه، موجود مطلقاً کامل، نمیتواند فاقد وجود باشد.
2. برای موجود مطلقاً کامل وجود داشتن امکان (متضمّن تناقض نبودن) دارد.
3. بنابراین، ضروری است که موجود مطلقاًکامل، وجود داشته باشد.
در تأیید صغرای قطعی قیاس، لایب نیتس این استدلال را میآورد:
1. کمال، کیفیتی بسیط و تقلیل ناپذیر بدون محدودیتی ذاتی است.
2. هرچه بسیط باشد نمیتواند با کیفیات بسیط غیر قابل تجزیهی دیگر در تعارض باشد(زیرا آنها در نوع با یکدیگر تفاوت دارند).
3. هرچه که با دیگری در نوع تفاوت داشته باشد، نمیتواند با آن در تعارض باشد.(زیرا هیچ زمینهای از تشابه که در آن بتوانند هم پوشانی یا تعارض داشته باشند وجود ندارد).
4. بنابر این، برای یک وجود (خدا) این امکان هست که تمامی کمالات ممکن را داشته باشد.
با استدلالی که از سوی لایب نیتس ارایه شده این پرسش رخ نمایان میکند که آیا وی واقعاً توانسته است سازگاری تمامی صفات را در خداوند به اثبات رساند؟
این استبعاد سخنی از سوی مخالفان برهان وجودی نیست بلکه مدافعان براهین وجودی هم اشکالاتی را بر آن وارد کردند مثلاً نورمن مالکولم9 دو مشکل را در برهان دیده است:
1. برهان فرض میگیرد که بعضی کیفیات، ضرورتاً ثبوتی هستند و بقیه سلبی، در حالی که ممکن است موضوع بدین صورت نباشد. بعضی کیفیات ممکن است در یک محتوا ثبوتی باشند و در محتوای دیگر سلبی.
2. به علاوه لایب نیتس به غلط فرض میکند که بعضی کیفیات ذاتاً بسیطاند؛ بر
_______________________________
8. فلسفه دین: 1/202 201، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صص 5456.
9. Norman Malcolm.________________________________________
خلاف ویتگنشتاین که نشان داد هرچه در سیستم ذهنی بسیط است، ممکن است در سیستمی دیگر مرکب باشد.
ایراد سومی را نورمن گیسلر میافزاید: برهان لایب نیتس بیشتر بر اعتبار اصل این همانی بالفعل چیزی که مفهوماً غیر قابل تشخیص است مبتنی شده است. در این جا یک پرش از ادراک به واقع شده است که محل منازعه است.10
***
نقّادی کانت از برهان وجودی
ایمانوئل کانت(18041724م) که از مدّعیان امتناع اثبات وجود خداست معتقد است که فقط سه طریق برای اثبات وجود خدا در ما بعد الطبیعهی نظری هست.
[1] عقل میتواند از چگونگی عالم محسوس ابتدا کند، یعنی از آنچه ظاهراً مظهر نهائیت است، و سپس به خدا به عنوان علت این امر نهایی واصل گردد. در این صورت برهان «طبیعی و کلامی» حاصل میشود.
[2] یا این که عقل میتواند از وجود تجربی ابتدا کند و به خدا به عنوان علت غایی این وجود واصل شود. در این صورت برهان «جهان شناسی» به دست میآید.
[3] یا این که عقل از مفهوم خدا ابتدا میکند و به وجود او میرسد. در این صورت آن را برهان «وجودی» مینامیم.11
کانت در بحث از این سه طریق اثبات وجود خدا از برهان سوم شروع میکند؛ زیرا حرکت و انتقال ذهن به سوی خدا در مابعد الطبیعه، همواره به وسیلهی مثال استعلایی
_______________________________
10. همان، ص 202.
11. گفتهاند اوّلین بار کانت بود که این برهان را «وجودی» نامید، زیرا او فکر میکرد این برهان یک گذر غیر مجاز از فضای عقل محض به واقعیت بالفعل داشته است (از ذهن idosبه عین ontos). ر.ک: فلسفه دین، نورمن گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 205.________________________________________
عقل محض هدایت میشود که هدف و غرض جهد آن است. لذا راه صحیح آن است که با برهان پیشینی از مفهوم خدا شروع کند و به وجود او برسد. به علاوه اعتقاد راسخ کانت این است که برای وصول به خدا از دلایل دیگر، عقل ناچار است بالمآل از برهان وجودی استفاده نماید؛ از این رو برهان وجودی اساسی است و باید نخست آن را مورد ملاحظه قرار داد.12
کانت با ملاحظهی برهان وجودی به نقّادی آن میپردازد و با وارد کردن چند ایراد، گمان میکند که تمامی دلایل خداشناسی را از بین میبرد.
ایرادهای کانت به گونههای مختلف نقل و یا مورد دستهبندی و تلخیص قرار گرفت. اینک با گذر اجمالی به دستهبندی ایرادهای کانت (طبق نقل گیسلر از برهان وجودی آلوین پلانتینجا) به تقسیمبندی استدلال کانت و نقد و بررسی آن از دیدگاه نظریه پردازان برهان وجودی در غرب و اندیشمندان اسلامی میپردازیم.
خلاصهای از ایرادهای کانت
1. کانت، با این که ما هیچ مفهوم مثبتی از واجب الوجود نداریم، مخالف است.
خداوند بدین صورت تعریف شده است:«چیزی که نمیتواند نباشد».
2. به علاوه ضرورت برای وجود، کاربرد ندارد، بلکه فقط در قضایا استفاده میشود. ضرورت، قیدی منطقی نه وجودی است. هیچ قضیه وجوداً ضروری وجود ندارد. هرچه با تجربه (که تنها طریق معرفت به اشیای موجود است) به لباس شناخت درآید میتواند به گونهای دیگر نیز باشد.
3. دیگر این که، هرچه منطقاً امکان داشته باشد، ضرورت ندارد که وجوداً هم ممکن باشد. ممکن است هیچ تناقض منطقی در وجود ضروری نباشد امّا امکان دارد چنین وجودی عملاً غیر ممکن باشد.
4. اگر هم مفهوم و هم وجود واجب الوجود را رد کنیم، دچار هیچ تناقض نشدهایم. درست همان طور که در انکار هم مثلث و هم سه زاویهاش هیچ تناقضی وجود ندارد. تناقض نتیجه انکار فقط یکی بدون دیگری است.
5. وجود، یک محمول نیست؛ مثل این که یک کمال یا صفتی باشد که بتواند درباره موضوعی یا چیزی مورد تصدیق قرار گیرد.
_______________________________
12. تاریخ فلسفه (از ولف تا کانت)، فردریک کاپلستون، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج6، ص 305 304.________________________________________
وجود، کمالی درباره ماهیتی نیست بلکه وضعیتی از آن کمال است.
کانت به منظور تأیید چنین نقطه نظری به استدلالهای ذیل اشاره میکند:
1. هرچه که چیزی را به مفهوم یک ماهیت نیفزاید جزیی از آن ماهیت نیست.
2. وجود چیزی را به مفهوم یک ماهیّت نمیافزاید.(یعنی با لحاظ ماهیت به عنوان واقعی به جای خیالی هیچ خصوصیتی به یک ماهیت اضافه نمیگردد؛ یک دلار واقعی هیچ خصوصیتی که دلار خیالی فاقد آن باشد ندارد).
3.بنابر این، وجود، بخشی از ماهیت نیست.(یعنی کمالی که بتواند محمول چیزی واقع شود نیست).
اگر آخرین انتقاد کانت محکم باشد، حداقل صورت اول برهان وجودی را که توسّط آنسلم ارایه شده بود بی اعتبار میکند.در دیدگاه کانت، برهان آنسلم واقعاً بدین جا منجر خواهد شد:
1. تمامی کمالات ممکن باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
2. وجود، کمال ممکنی است که ممکن است به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
3. بنابر این، وجود باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
بر اساس انتقاد کانت صغرای قضیّه غلط است. وجود، کمالی که امکان حملش به هر چیز باشد نیست. وجود، محمول یک خصوصیت نیست بلکه نمونه آوردنی از یک خصوصیت یا شییء است. ماهیت تعریف را میدهد و وجود، نمونه و مثالی را از آنچه که تعریف شده است فراهم میآورد.
ماهیّت در به تصوّر آوردن چیزی داده میشود، وجود چیزی به این قابلیّت تصوّر نمیافزاید بلکه فقط عینیّت یافتن آن را فراهم میآورد، بنابر این، وجود نه چیزی به مفهوم موجود مطلقاً کامل میافزاید و نه چیزی را از آن میکاهد.13
به نظر میرسد، تبیین نقادّی کانت با جدا کردن هر یک از نقدها و سپس ارزیابی آن، نتیجهای بهتر میدهد. لذا، استدلالهای کانت را یکی پس از دیگری ملاحظه میکنیم.
1. قضیه نبودن هلیات بسیطه
کانت از طریق استدلال بر قضیه نبودن هلیات بسیطه، به اشکال بر برهان آنسلم میپردازد و حاصل سخن وی چنین است:
این که در تقریر استدلال آنسلم آمده بود که: «علیه السلام وجود دارد»، این جمله، قضیه نیست و نمیتوان به واسطهی آن چیزی را اثبات کرد.
توضیح آن که: قضایا بر دو قسمند:
1. هلیات بسیطه(قضایایی که در جواب هل بسیطه گفته میشوند).
2. هلیات مرکبه (قضایایی که درجواب هل مرکّبه گفته میشوند).
در اصطلاح ما، هرگاه محمول در قضیه حملیه، مفهوم موجود باشد، قضیه هلیه بسیطه است(9 سنگ موجود است) و اگر محمول، غیر از مفهوم موجود باشد، قضیه را هلیه مرکبه گویند (9 سنگ جامد است).
در دیدگاه کانت،با دو پیشفرض، قضیه نبودن هلیات بسیطه مطرح میشود؛ لذا اگر گفته شود: «این سنگ موجود است»، اوّلاً اطلاع جدیدی به دست نمیدهد و ثانیاً هر قضیهای باید اطلاع جدیدی به مخاطب عرضه کند.
امّا در مورد پیشفرض اول، وقتی گفته شود:«این سنگ...»،«این» اشاره به سنگ موجود است، گویا ما چنین گفتیم:«این سنگ موجود، موجود است»، بدیهی است که این جمله، هیچ آگاهی به مخاطب نمیدهد.
مطلب در پیش فرض دوم هم واضح است؛ زیرا اگر قضیهای اطلاع جدیدی به دست ندهد، گویا حکمی ندارد، پس قضیه نخواهد بود.
در استدلال آنسلم، جملهی«علیه السلاموجود دارد» محمول، مفهوم وجود است؛ لذا نه مطلبی را به مخاطب افاده میکند و نه چیزی را اثبات مینماید.
کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» پس از تفصیل سخن در این باره چنین میگوید:
«...بنابر این، اگر من شییء را از راه هر نوع و هر شمار محمولهایی هم که بخواهم بیندیشم، با این همه، بدین راه که بدان بیافزایم:این شییء هست/ است[= ist [، کوچکترین چیزی به شییء افزوده نمیشود. زیرا وگر نه، درست همان شییء وجود نخواهد
_______________________________
13. فلسفهی دین، گیسلر:1/205207.________________________________________
داشت، بلکه شییء وجود خواهد داشت بیش از آنچه که من در مفهوم آن اندیشیده بودم، و نمیتوان گفت که این دقیقاً برابر ایستای مفهوم من است که وجود دارد. حتی اگر من در یک شییء هرگونه واقعیت را جز یک واقعیت بیندیشم، بدین سان هنگامی که میگویم: چنین شییء ناقصی وجود دارد، آن واقعیت نابود، بدان شییء افزوده نمیشود، بلکه به عکس، این شییء درست همراه با همان کاستی، همچنان که آن را اندیشیده بودم، وجود دارد. و گرنه چیزی وجود خواهد داشت جز آنچه اندیشیده بودم. اینک اگر هستومندی را چونان برترین واقعیت (بیکم و کاست) بر اندیشم، باز این پرسش بر جا میماند که: آیا آن هستومند وجود دارد یا وجود ندارد؟...».14
ارزیابی اشکال
در بررسی اشکال در مورد هلیات بسیطه، گفتهاند که موضوع در هلیات بسیطه گاهی مفهوم جزیی و گاهی مفهوم کلی است و سخن کانت در بارهی همهی هلیات بسیطه درست نیست و فقط در قسم اول که قضایای شخصیهاند، میآید. البته برای کانت، پذیرش همین مقدار از اشکال کافی است تا قضیه نبودن «علیه السلامموجود است» را ثابت کند ولی این مطلب در صورتی صحیح است که وجود مفهوم جزیی را بپذیریم و گرنه اگر بگوییم که اصولاً مفهوم از آن جهت که مفهوم است هیچ گاه جزیی نمیباشد، اشکال موءکّد خواهد شد.
علاوه بر این، رأی قوی در باب قضایای شخصیه این است که اطلاع جدید به دست میدهد.
امّا این مطلب که «هر قضیهای باید اطلاع جدیدی به مخاطب بدهد» لازمهاش قضیه نبودن تمام قضایای ذهنیه است.
قضیه ذهنیه دو اصطلاح دارد: یکی در قبال قضیه حقیقیه و خارجیه، دیگری در قبال قضایای ملفوظه. قضیه تا وقتی در ذهن است، ذهنیه و هرگاه به زبان آید، قضیه ملفوظه خواهد بود. علاوه بر آن، آنچه در حقیقت قضیه است قضیه ذهنیه است؛ چون قضیه یک معقول ثانی منطقی است به این معنی که
_______________________________
14. سنجش خرد ناب، ایمانوئل کانت، ترجمه دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی، ص 664، موءسّسه انتشارات امیر کبیر.________________________________________
عروض و اتصافش در ذهن است لذا اطلاق قضیه بر قضایای ملفوظه، بالعرض و بالمجاز است. طبق نظر کانت، قضایای ذهنیه، قضیه نیستند؛ چون اصلاً مخاطَبی ندارند تا نوبت رسد به این که اطلاع جدیدی به وی دهند.
لازمهی دیگر کلام کانت این است که تمام قضایای حمل اوّل ذاتی، قضیه نباشند، با این که قضیهاند.
نتیجه آن که، این شرط کانت در مورد قضیه اعتباری ندارد و استدلال وی بر قضیه نبودن هلیات بسیطه مخدوش است.15
ادامه دارد
خطاپذیر خواهد بود. البته مقصود خطاپذیری کلی و همه جانبه نیست؛ زیرا در مورد بدیهیات عقلی که پایههای معرفت دینی را تشکیل میدهد، احتمال خطا راه ندارد، بنابر این آنچه در پرتو این اصول عقلی و بدیهی از کتاب و سنت استفاده میشود نیز استوار و خطا ناپذیر است، احتمال خطا مربوط به مواردی است که چنین بداهت و وضوحی در میان نباشد و قطع و یقین به دست نیاید. و آن در مواردی است که یا سند حکم شرعی قطعی نیست مانند روایاتی که از طریق غیر مستفیض و غیر متواتر نقل شده است، و یا این که دلالت خطاب قطعی نیست، مانند جایی که خطاب شرعی ظهور در یک معنا دارد ولی صریح در آن نیست، مثلاً: دلالت آیه «اگحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِبا» (بقره/275) بر حلیت خرید و فروش و حرمت ربا قطعی است، ولی دلالت آیه «اگقِیمُوا الصَّلاة وآتُوا الزَّکاة» (بقره/43) بر وجوب نماز و زکات صریح و قطعی نیست، هرچند همان مدلول ظاهری حجت شرعی بوده و عمل به آن واجب است.
_______________________________
15. تقریرات درس استاد ملکیان، تاریخ 16/1/1372، رشته تخصصی کلام اسلامی، موءسسه امام صادق علیه السلام، قم.
اسپینوزا و استدلال بر برهان وجودی
اسپینوزا*، همانند دکارت و دیگر معاصرانش معتقد بود که وجود خداوند به نحو ریاضی قابل اثبات است.وی، بنابر این گذاشت که حقیقت متمایزی به دست آورد که به اعلی درجه بسیط و کامل باشد و دریافت تعریف را بهترین وجه برای معلوم کردن حقیقت دانست. در نظر او، ذات باری روشنترین حقایق است و لذا به تعریف آن پرداخت و این تحقیق را سرآغاز فلسفهی خود ساخته است.
چنین برمیآید که در ذهن اسپینوزا این فقره مسلّم و نیازی به گفتن نداشته باشد که چون سلسلهی معلولها را نسبت به علّتها در نظر بگیریم ناچار میرسیم به آن که قائم به ذات؛ یعنی خودْ علّتِ خود است. پس آغاز سخن را از این تعریف میکند که «من آن را میگویم که خودْ علّتِ خود است و ذات و ماهیتّش مستلزم وجودش است؛ به عبارت دیگر: آنچه حقیقت او را جز موجود نمیتوان تعقّل کرد؛ یعنی، قائم به ذات، وجودش واجب است.1
_______________________________
*. Baruch Spinoza(16771632م).
1.ر.ک: سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج2، ص 38، انتشارات زوّار،چاپ دوم 1367.________________________________________
نورمن گیسلر به نقل از اسپینوزا چنین نوشت: «ما نمیتوانیم اطمینان از وجود چیزی، بیش از وجود موجود مطلقاً بی نهایت یا کامل، یعنی، خدا داشته باشیم»2 و سپس میافزاید: اسپینوزا همچون دکارت بر این باور بود که این اطمینان از برهان وجودی ناشی میشود. بیان اسپینوزا از برهان این گونه است:3
1. باید برای هر چیزی، علتی وجود داشته باشد؛ یا برای وجودش و یا برای عدمش.
2. واجب الوجود (خدا) ضرورتاً موجود است، مگر این که علّتی کافی برای تبیین این که خداوند وجود ندارد باشد.
3. هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست، وجود ندارد:
الف. زیرا چنان علتی باید یا در طبیعت خداوند و یا خارج آن باشد.
ب. امّا هیچ علتی خارج وجود واجب نمیتواند به نحو امکان باعث عدم او گردد.
ج. هیچ چیزی در درون وجود واجب نمیتواند باعث عدم او گردد(چیزی نمیتواند درون واجب الوجود باشد که باعث نفی واجب الوجود بودن او گردد).
د. در نتیجه، هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست وجود ندارد.
4. بنابراین، واجب الوجود ضرورتاً موجود است.
نقد و بررسی
بخشهایی از استدلال اسپینوزا دارای ایرادهای قابل ملاحظه است. در قضیه اوّل که گفته است باید برای عدم هم علتی باشد، سخن درستی نیست.
فلاسفه اسلامی در بخش احکام وجود به تناسب، مباحث «عدم» را در فلسفه مطرح کردند و مبرهن ساختند که در عدم، تمایز و علیت نیست. و عدم علیت در عدم را از جهت باطل بودن عدم و انتفای شیئیت از آن دانستهاند و به اشکال برخی که گفتهاند گاهی عدم چیزی به عنوان علت عدم امر دیگر قلمداد
_______________________________
2. فلسفه دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 202، انتشارات حکمت.
3. همان، صص203 202، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صفحات 50تا 53.________________________________________
میگردد، چنین پاسخ دادهاند که این گونه گفتار، مجازگویی و برای تقریب مطلب به ذهن به کار میرود و گرنه عدم چیزی، علّت عدم چیز دیگر نخواهد بود.
از سوی دیگر به نظر میرسد که قضیه مذکور حاوی تناقض هم باشد، چه این که قانون علیّت، وجود علت برای هر چیز را ضروری میداند و جستجوی علت برای عدم، پذیرفتنی نیست.4
اگر اسپینوزا بخواهد از استدلالش دفاع کند چنین خواهد گفت که:
«قوه عدم وجود نفی توانایی... است» امّا عدم وجود قبلاً منفی شده است و سلب عدم وجود، تصدیق کردن وجود خواهد شد، که مبنای سنتی برای برهان وجود را رها کرده و با وجود شروع خواهد کرد.
این دقیقاً همان چیزی است که اسپینوزا در صورت دوم برهان انجام داده است، یعنی:
1. چیزی ضرورتاً موجود است (برای انکار این قضیه شخص باید بپذیرد که چیزی وجود دارد؛ یعنی، خودش).
2. این وجود ضروری، یا متناهی است یا نامتناهی.
3. برای این وجود ضروری، نامتناهی بودن ممکن است.
4. باید علتی برای این که چرا آن وجود ضروری وجودی نامتناهی نیست باشد.
5. هیچ وجود متناهی نمیتواند این وجود را از نامتناهی بودن باز دارد(و اگر بگوییم وجود نامتناهی خود را از نامتناهی بودن باز میدارد مرتکب تناقض شدهایم).
6. بنابراین، این وجود ضروری، باید وجودی نامتناهی (یعنی خدا) باشد.
نورمن گیسلر، دو نکته درباره براهین اسپینوزا را مهم و قابل دقت توصیف کرده و میگوید:
_______________________________
4. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة(الأسفار):1/353348، صدر الدین محمد شیرازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت؛ نهایة الحکمة، مرحله 1، فصل 4، علامه سیدمحمد حسین طباطبایی.________________________________________
1. اوّلاً او از برهان جهان شناختی فرض این که چیزی وجود دارد را وام گرفته است. بنابر این، استدلال دقیقاً ماتقدم را از دست میدهد همانگونه که خود میپذیرد.
2. ثانیاً، نتیجه برهان اسپینوزا خدای دکارت و لایب نیتس نیست، بلکه نوعی همه خدایی است؛ زیرا وجود نامتناهی مطلق واحد است؛ علاوه بر آن تعدادی جواهر یا مخلوقات متناهی وجود ندارد. آنچه را که خداشناسان، مخلوقات مینامند در دیدگاه اسپینوزا فقط حالات یا صفات این جوهر واحد نامتناهی؛ یعنی، خداست.5
تقریر لایب نیتس6 از برهان وجودی
برهانهایی که لایب نیتس در اثبات ذات باری اقامه کرده است همانند بعضی دیگر به دو دسته: برهان لمّی و برهان انّی، منتهی میشود. آنچه که مربوط به این مقال است استدلال وی برای اثبات وجود خداوند از طریق برهان لمّی است که وی همان برهان وجودی آنسلم با تجدید نظری که دکارت کرده (و ما پیش از این آوردیم) را ذکر کرده است. حاصل برهان وجودی این بود: همین که ما تصور ذات کامل را داریم، دلیل است بر این که او وجود دارد. لایب نیتس این برهان را چنین تکمیل میکند:«...تصور ذات کامل و نامحدود مانع عقلی ندارد یعنی متضمّن تناقض نیست پس البته موجود است».
در توضیح سخن لایب نیتس گفتهاند که وی معتقد است به این که هر ذاتی به تصور آید و وجودش ممتنع عقلی نباشد به تناسب حقیقت و کمالی که در او هست اقتضای وجود دارد تا آنجا که ذات کامل اقتضای وجودش چنان تمام است که وجودش واجب است به این معنی که ذاتی که کامل نیست و محدود است بسا هست که از جهت ذاتهای دیگر برای وجودش مانعی پیش میآید، امّا برای وجود کامل مانعی نمیتواند بود.
به این وجه لایب نیتس به اعتقاد خود برهان وجودی را تکمیل میکند به این که نخست ثابت میشود که ذات کامل وجودش ممتنع نیست و مانعی هم ندارد و اقتضای وجودش به حد وجوب است؛ پس چنین ذاتی که ما تصورش را داریم و میتوانیم تعقّل کنیم وجودش واجب است.7
سعی وافر لایب نیتس در نشان دادن عدم
_______________________________
5.فلسفه دین:1/204203.
6.گتفرید ویلهلم لایبنیتس Gottfrid Wilhelm Leibniz(17161646) یکی از بزرگترین حکمای اروپاست که در شهر لایپسیک) Leipzig( آلمان به دنیا آمد و پس از طی مراحل علمی، در شهر هانور) Hanovre( آلمان، تا پایان عمر زندگی کرد. 7. سیر حکمت در اروپا: 2/107109.________________________________________
وجود تناقض در مفهوم خدا و مستدل ساختن آن است. بیان مجدّد برهان وجودی از سوی وی چنین هدفی را دنبال میکند که دستهبندی این بیان طبق نقل از او چنین است.8
1. اگر وجود داشتن موجود مطلقاً کامل، امکان داشته باشد، پس ضروری است که موجود باشد، زیرا:
الف. بنا به تعریف، موجود مطلقاً کامل نمیتواند فاقد چیزی باشد.
ب. امّا اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج. در نتیجه، موجود مطلقاً کامل، نمیتواند فاقد وجود باشد.
2. برای موجود مطلقاً کامل وجود داشتن امکان (متضمّن تناقض نبودن) دارد.
3. بنابراین، ضروری است که موجود مطلقاًکامل، وجود داشته باشد.
در تأیید صغرای قطعی قیاس، لایب نیتس این استدلال را میآورد:
1. کمال، کیفیتی بسیط و تقلیل ناپذیر بدون محدودیتی ذاتی است.
2. هرچه بسیط باشد نمیتواند با کیفیات بسیط غیر قابل تجزیهی دیگر در تعارض باشد(زیرا آنها در نوع با یکدیگر تفاوت دارند).
3. هرچه که با دیگری در نوع تفاوت داشته باشد، نمیتواند با آن در تعارض باشد.(زیرا هیچ زمینهای از تشابه که در آن بتوانند هم پوشانی یا تعارض داشته باشند وجود ندارد).
4. بنابر این، برای یک وجود (خدا) این امکان هست که تمامی کمالات ممکن را داشته باشد.
با استدلالی که از سوی لایب نیتس ارایه شده این پرسش رخ نمایان میکند که آیا وی واقعاً توانسته است سازگاری تمامی صفات را در خداوند به اثبات رساند؟
این استبعاد سخنی از سوی مخالفان برهان وجودی نیست بلکه مدافعان براهین وجودی هم اشکالاتی را بر آن وارد کردند مثلاً نورمن مالکولم9 دو مشکل را در برهان دیده است:
1. برهان فرض میگیرد که بعضی کیفیات، ضرورتاً ثبوتی هستند و بقیه سلبی، در حالی که ممکن است موضوع بدین صورت نباشد. بعضی کیفیات ممکن است در یک محتوا ثبوتی باشند و در محتوای دیگر سلبی.
2. به علاوه لایب نیتس به غلط فرض میکند که بعضی کیفیات ذاتاً بسیطاند؛ بر
_______________________________
8. فلسفه دین: 1/202 201، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صص 5456.
9. Norman Malcolm.________________________________________
خلاف ویتگنشتاین که نشان داد هرچه در سیستم ذهنی بسیط است، ممکن است در سیستمی دیگر مرکب باشد.
ایراد سومی را نورمن گیسلر میافزاید: برهان لایب نیتس بیشتر بر اعتبار اصل این همانی بالفعل چیزی که مفهوماً غیر قابل تشخیص است مبتنی شده است. در این جا یک پرش از ادراک به واقع شده است که محل منازعه است.10
***
نقّادی کانت از برهان وجودی
ایمانوئل کانت(18041724م) که از مدّعیان امتناع اثبات وجود خداست معتقد است که فقط سه طریق برای اثبات وجود خدا در ما بعد الطبیعهی نظری هست.
[1] عقل میتواند از چگونگی عالم محسوس ابتدا کند، یعنی از آنچه ظاهراً مظهر نهائیت است، و سپس به خدا به عنوان علت این امر نهایی واصل گردد. در این صورت برهان «طبیعی و کلامی» حاصل میشود.
[2] یا این که عقل میتواند از وجود تجربی ابتدا کند و به خدا به عنوان علت غایی این وجود واصل شود. در این صورت برهان «جهان شناسی» به دست میآید.
[3] یا این که عقل از مفهوم خدا ابتدا میکند و به وجود او میرسد. در این صورت آن را برهان «وجودی» مینامیم.11
کانت در بحث از این سه طریق اثبات وجود خدا از برهان سوم شروع میکند؛ زیرا حرکت و انتقال ذهن به سوی خدا در مابعد الطبیعه، همواره به وسیلهی مثال استعلایی
_______________________________
10. همان، ص 202.
11. گفتهاند اوّلین بار کانت بود که این برهان را «وجودی» نامید، زیرا او فکر میکرد این برهان یک گذر غیر مجاز از فضای عقل محض به واقعیت بالفعل داشته است (از ذهن idosبه عین ontos). ر.ک: فلسفه دین، نورمن گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 205.________________________________________
عقل محض هدایت میشود که هدف و غرض جهد آن است. لذا راه صحیح آن است که با برهان پیشینی از مفهوم خدا شروع کند و به وجود او برسد. به علاوه اعتقاد راسخ کانت این است که برای وصول به خدا از دلایل دیگر، عقل ناچار است بالمآل از برهان وجودی استفاده نماید؛ از این رو برهان وجودی اساسی است و باید نخست آن را مورد ملاحظه قرار داد.12
کانت با ملاحظهی برهان وجودی به نقّادی آن میپردازد و با وارد کردن چند ایراد، گمان میکند که تمامی دلایل خداشناسی را از بین میبرد.
ایرادهای کانت به گونههای مختلف نقل و یا مورد دستهبندی و تلخیص قرار گرفت. اینک با گذر اجمالی به دستهبندی ایرادهای کانت (طبق نقل گیسلر از برهان وجودی آلوین پلانتینجا) به تقسیمبندی استدلال کانت و نقد و بررسی آن از دیدگاه نظریه پردازان برهان وجودی در غرب و اندیشمندان اسلامی میپردازیم.
خلاصهای از ایرادهای کانت
1. کانت، با این که ما هیچ مفهوم مثبتی از واجب الوجود نداریم، مخالف است.
خداوند بدین صورت تعریف شده است:«چیزی که نمیتواند نباشد».
2. به علاوه ضرورت برای وجود، کاربرد ندارد، بلکه فقط در قضایا استفاده میشود. ضرورت، قیدی منطقی نه وجودی است. هیچ قضیه وجوداً ضروری وجود ندارد. هرچه با تجربه (که تنها طریق معرفت به اشیای موجود است) به لباس شناخت درآید میتواند به گونهای دیگر نیز باشد.
3. دیگر این که، هرچه منطقاً امکان داشته باشد، ضرورت ندارد که وجوداً هم ممکن باشد. ممکن است هیچ تناقض منطقی در وجود ضروری نباشد امّا امکان دارد چنین وجودی عملاً غیر ممکن باشد.
4. اگر هم مفهوم و هم وجود واجب الوجود را رد کنیم، دچار هیچ تناقض نشدهایم. درست همان طور که در انکار هم مثلث و هم سه زاویهاش هیچ تناقضی وجود ندارد. تناقض نتیجه انکار فقط یکی بدون دیگری است.
5. وجود، یک محمول نیست؛ مثل این که یک کمال یا صفتی باشد که بتواند درباره موضوعی یا چیزی مورد تصدیق قرار گیرد.
_______________________________
12. تاریخ فلسفه (از ولف تا کانت)، فردریک کاپلستون، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج6، ص 305 304.________________________________________
وجود، کمالی درباره ماهیتی نیست بلکه وضعیتی از آن کمال است.
کانت به منظور تأیید چنین نقطه نظری به استدلالهای ذیل اشاره میکند:
1. هرچه که چیزی را به مفهوم یک ماهیت نیفزاید جزیی از آن ماهیت نیست.
2. وجود چیزی را به مفهوم یک ماهیّت نمیافزاید.(یعنی با لحاظ ماهیت به عنوان واقعی به جای خیالی هیچ خصوصیتی به یک ماهیت اضافه نمیگردد؛ یک دلار واقعی هیچ خصوصیتی که دلار خیالی فاقد آن باشد ندارد).
3.بنابر این، وجود، بخشی از ماهیت نیست.(یعنی کمالی که بتواند محمول چیزی واقع شود نیست).
اگر آخرین انتقاد کانت محکم باشد، حداقل صورت اول برهان وجودی را که توسّط آنسلم ارایه شده بود بی اعتبار میکند.در دیدگاه کانت، برهان آنسلم واقعاً بدین جا منجر خواهد شد:
1. تمامی کمالات ممکن باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
2. وجود، کمال ممکنی است که ممکن است به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
3. بنابر این، وجود باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
بر اساس انتقاد کانت صغرای قضیّه غلط است. وجود، کمالی که امکان حملش به هر چیز باشد نیست. وجود، محمول یک خصوصیت نیست بلکه نمونه آوردنی از یک خصوصیت یا شییء است. ماهیت تعریف را میدهد و وجود، نمونه و مثالی را از آنچه که تعریف شده است فراهم میآورد.
ماهیّت در به تصوّر آوردن چیزی داده میشود، وجود چیزی به این قابلیّت تصوّر نمیافزاید بلکه فقط عینیّت یافتن آن را فراهم میآورد، بنابر این، وجود نه چیزی به مفهوم موجود مطلقاً کامل میافزاید و نه چیزی را از آن میکاهد.13
به نظر میرسد، تبیین نقادّی کانت با جدا کردن هر یک از نقدها و سپس ارزیابی آن، نتیجهای بهتر میدهد. لذا، استدلالهای کانت را یکی پس از دیگری ملاحظه میکنیم.
1. قضیه نبودن هلیات بسیطه
کانت از طریق استدلال بر قضیه نبودن هلیات بسیطه، به اشکال بر برهان آنسلم میپردازد و حاصل سخن وی چنین است:
این که در تقریر استدلال آنسلم آمده بود که: «علیه السلام وجود دارد»، این جمله، قضیه نیست و نمیتوان به واسطهی آن چیزی را اثبات کرد.
توضیح آن که: قضایا بر دو قسمند:
1. هلیات بسیطه(قضایایی که در جواب هل بسیطه گفته میشوند).
2. هلیات مرکبه (قضایایی که درجواب هل مرکّبه گفته میشوند).
در اصطلاح ما، هرگاه محمول در قضیه حملیه، مفهوم موجود باشد، قضیه هلیه بسیطه است(9 سنگ موجود است) و اگر محمول، غیر از مفهوم موجود باشد، قضیه را هلیه مرکبه گویند (9 سنگ جامد است).
در دیدگاه کانت،با دو پیشفرض، قضیه نبودن هلیات بسیطه مطرح میشود؛ لذا اگر گفته شود: «این سنگ موجود است»، اوّلاً اطلاع جدیدی به دست نمیدهد و ثانیاً هر قضیهای باید اطلاع جدیدی به مخاطب عرضه کند.
امّا در مورد پیشفرض اول، وقتی گفته شود:«این سنگ...»،«این» اشاره به سنگ موجود است، گویا ما چنین گفتیم:«این سنگ موجود، موجود است»، بدیهی است که این جمله، هیچ آگاهی به مخاطب نمیدهد.
مطلب در پیش فرض دوم هم واضح است؛ زیرا اگر قضیهای اطلاع جدیدی به دست ندهد، گویا حکمی ندارد، پس قضیه نخواهد بود.
در استدلال آنسلم، جملهی«علیه السلاموجود دارد» محمول، مفهوم وجود است؛ لذا نه مطلبی را به مخاطب افاده میکند و نه چیزی را اثبات مینماید.
کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» پس از تفصیل سخن در این باره چنین میگوید:
«...بنابر این، اگر من شییء را از راه هر نوع و هر شمار محمولهایی هم که بخواهم بیندیشم، با این همه، بدین راه که بدان بیافزایم:این شییء هست/ است[= ist [، کوچکترین چیزی به شییء افزوده نمیشود. زیرا وگر نه، درست همان شییء وجود نخواهد
_______________________________
13. فلسفهی دین، گیسلر:1/205207.________________________________________
داشت، بلکه شییء وجود خواهد داشت بیش از آنچه که من در مفهوم آن اندیشیده بودم، و نمیتوان گفت که این دقیقاً برابر ایستای مفهوم من است که وجود دارد. حتی اگر من در یک شییء هرگونه واقعیت را جز یک واقعیت بیندیشم، بدین سان هنگامی که میگویم: چنین شییء ناقصی وجود دارد، آن واقعیت نابود، بدان شییء افزوده نمیشود، بلکه به عکس، این شییء درست همراه با همان کاستی، همچنان که آن را اندیشیده بودم، وجود دارد. و گرنه چیزی وجود خواهد داشت جز آنچه اندیشیده بودم. اینک اگر هستومندی را چونان برترین واقعیت (بیکم و کاست) بر اندیشم، باز این پرسش بر جا میماند که: آیا آن هستومند وجود دارد یا وجود ندارد؟...».14
ارزیابی اشکال
در بررسی اشکال در مورد هلیات بسیطه، گفتهاند که موضوع در هلیات بسیطه گاهی مفهوم جزیی و گاهی مفهوم کلی است و سخن کانت در بارهی همهی هلیات بسیطه درست نیست و فقط در قسم اول که قضایای شخصیهاند، میآید. البته برای کانت، پذیرش همین مقدار از اشکال کافی است تا قضیه نبودن «علیه السلامموجود است» را ثابت کند ولی این مطلب در صورتی صحیح است که وجود مفهوم جزیی را بپذیریم و گرنه اگر بگوییم که اصولاً مفهوم از آن جهت که مفهوم است هیچ گاه جزیی نمیباشد، اشکال موءکّد خواهد شد.
علاوه بر این، رأی قوی در باب قضایای شخصیه این است که اطلاع جدید به دست میدهد.
امّا این مطلب که «هر قضیهای باید اطلاع جدیدی به مخاطب بدهد» لازمهاش قضیه نبودن تمام قضایای ذهنیه است.
قضیه ذهنیه دو اصطلاح دارد: یکی در قبال قضیه حقیقیه و خارجیه، دیگری در قبال قضایای ملفوظه. قضیه تا وقتی در ذهن است، ذهنیه و هرگاه به زبان آید، قضیه ملفوظه خواهد بود. علاوه بر آن، آنچه در حقیقت قضیه است قضیه ذهنیه است؛ چون قضیه یک معقول ثانی منطقی است به این معنی که
_______________________________
14. سنجش خرد ناب، ایمانوئل کانت، ترجمه دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی، ص 664، موءسّسه انتشارات امیر کبیر.________________________________________
عروض و اتصافش در ذهن است لذا اطلاق قضیه بر قضایای ملفوظه، بالعرض و بالمجاز است. طبق نظر کانت، قضایای ذهنیه، قضیه نیستند؛ چون اصلاً مخاطَبی ندارند تا نوبت رسد به این که اطلاع جدیدی به وی دهند.
لازمهی دیگر کلام کانت این است که تمام قضایای حمل اوّل ذاتی، قضیه نباشند، با این که قضیهاند.
نتیجه آن که، این شرط کانت در مورد قضیه اعتباری ندارد و استدلال وی بر قضیه نبودن هلیات بسیطه مخدوش است.15
ادامه دارد
خطاپذیر خواهد بود. البته مقصود خطاپذیری کلی و همه جانبه نیست؛ زیرا در مورد بدیهیات عقلی که پایههای معرفت دینی را تشکیل میدهد، احتمال خطا راه ندارد، بنابر این آنچه در پرتو این اصول عقلی و بدیهی از کتاب و سنت استفاده میشود نیز استوار و خطا ناپذیر است، احتمال خطا مربوط به مواردی است که چنین بداهت و وضوحی در میان نباشد و قطع و یقین به دست نیاید. و آن در مواردی است که یا سند حکم شرعی قطعی نیست مانند روایاتی که از طریق غیر مستفیض و غیر متواتر نقل شده است، و یا این که دلالت خطاب قطعی نیست، مانند جایی که خطاب شرعی ظهور در یک معنا دارد ولی صریح در آن نیست، مثلاً: دلالت آیه «اگحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِبا» (بقره/275) بر حلیت خرید و فروش و حرمت ربا قطعی است، ولی دلالت آیه «اگقِیمُوا الصَّلاة وآتُوا الزَّکاة» (بقره/43) بر وجوب نماز و زکات صریح و قطعی نیست، هرچند همان مدلول ظاهری حجت شرعی بوده و عمل به آن واجب است.
_______________________________
15. تقریرات درس استاد ملکیان، تاریخ 16/1/1372، رشته تخصصی کلام اسلامی، موءسسه امام صادق علیه السلام، قم.