آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

تقریرهای مختلف «برهان وجودی آنسلم» و انتقادهای منتقد معاصر وی «گونیلون» و مناظره‏ی آن دو، و سپس سخنان و ایرادهای راهب قرون وسطایی توماس آکویناس، و نقد و بررسی آن در قسمتهای پیشین گذشت. تقریر دکارت از برهان وجودی و مناظرات وی با منتقدان معاصرش مانند کاتروس و گاسندی و پاسخ دکارت به ایرادات برخی از فلاسفه‏ی قرن هفدهم نیز آورده شد. در ادامه‏ی بحث، به استدلالات دو تن از فلاسفه‏ی قرن هفدهم می‏پردازیم و سپس نقّادی کانت و ارزیابی آن را ملاحظه می‏کنیم.
اسپینوزا و استدلال بر برهان وجودی
اسپینوزا*، همانند دکارت و دیگر معاصرانش معتقد بود که وجود خداوند به نحو ریاضی قابل اثبات است.وی، بنابر این گذاشت که حقیقت متمایزی به دست آورد که به اعلی درجه بسیط و کامل باشد و دریافت تعریف را بهترین وجه برای معلوم کردن حقیقت دانست. در نظر او، ذات باری روشن‏ترین حقایق است و لذا به تعریف آن پرداخت و این تحقیق را سرآغاز فلسفه‏ی خود ساخته است.
چنین برمی‏آید که در ذهن اسپینوزا این فقره مسلّم و نیازی به گفتن نداشته باشد که چون سلسله‏ی معلولها را نسبت به علّت‏ها در نظر بگیریم ناچار می‏رسیم به آن که قائم به ذات؛ یعنی خودْ علّتِ خود است. پس آغاز سخن را از این تعریف می‏کند که «من آن را می‏گویم که خودْ علّتِ خود است و ذات و ماهیتّش مستلزم وجودش است؛ به عبارت دیگر: آنچه حقیقت او را جز موجود نمی‏توان تعقّل کرد؛ یعنی، قائم به ذات، وجودش واجب است.1
_______________________________
*. Baruch Spinoza(16771632م).
1.ر.ک: سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج2، ص 38، انتشارات زوّار،چاپ دوم 1367.________________________________________
نورمن گیسلر به نقل از اسپینوزا چنین نوشت: «ما نمی‏توانیم اطمینان از وجود چیزی، بیش از وجود موجود مطلقاً بی نهایت یا کامل، یعنی، خدا داشته باشیم»2 و سپس می‏افزاید: اسپینوزا همچون دکارت بر این باور بود که این اطمینان از برهان وجودی ناشی می‏شود. بیان اسپینوزا از برهان این گونه است:3
1. باید برای هر چیزی، علتی وجود داشته باشد؛ یا برای وجودش و یا برای عدمش.
2. واجب الوجود (خدا) ضرورتاً موجود است، مگر این که علّتی کافی برای تبیین این که خداوند وجود ندارد باشد.
3. هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست، وجود ندارد:
الف. زیرا چنان علتی باید یا در طبیعت خداوند و یا خارج آن باشد.
ب. امّا هیچ علتی خارج وجود واجب نمی‏تواند به نحو امکان باعث عدم او گردد.
ج. هیچ چیزی در درون وجود واجب نمی‏تواند باعث عدم او گردد(چیزی نمی‏تواند درون واجب الوجود باشد که باعث نفی واجب الوجود بودن او گردد).
د. در نتیجه، هیچ علت کافی برای تبیین این که چرا واجب الوجود موجود نیست وجود ندارد.
4. بنابراین، واجب الوجود ضرورتاً موجود است.
نقد و بررسی
بخش‏هایی از استدلال اسپینوزا دارای ایرادهای قابل ملاحظه است. در قضیه اوّل که گفته است باید برای عدم هم علتی باشد، سخن درستی نیست.
فلاسفه اسلامی در بخش احکام وجود به تناسب، مباحث «عدم» را در فلسفه مطرح کردند و مبرهن ساختند که در عدم، تمایز و علیت نیست. و عدم علیت در عدم را از جهت باطل بودن عدم و انتفای شیئیت از آن دانسته‏اند و به اشکال برخی که گفته‏اند گاهی عدم چیزی به عنوان علت عدم امر دیگر قلمداد
_______________________________
2. فلسفه دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 202، انتشارات حکمت.
3. همان، صص203 202، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صفحات 50تا 53.________________________________________
می‏گردد، چنین پاسخ داده‏اند که این گونه گفتار، مجازگویی و برای تقریب مطلب به ذهن به کار می‏رود و گرنه عدم چیزی، علّت عدم چیز دیگر نخواهد بود.
از سوی دیگر به نظر می‏رسد که قضیه مذکور حاوی تناقض هم باشد، چه این که قانون علیّت، وجود علت برای هر چیز را ضروری می‏داند و جستجوی علت برای عدم، پذیرفتنی نیست.4
اگر اسپینوزا بخواهد از استدلالش دفاع کند چنین خواهد گفت که:
«قوه عدم وجود نفی توانایی... است» امّا عدم وجود قبلاً منفی شده است و سلب عدم وجود، تصدیق کردن وجود خواهد شد، که مبنای سنتی برای برهان وجود را رها کرده و با وجود شروع خواهد کرد.
این دقیقاً همان چیزی است که اسپینوزا در صورت دوم برهان انجام داده است، یعنی:
1. چیزی ضرورتاً موجود است (برای انکار این قضیه شخص باید بپذیرد که چیزی وجود دارد؛ یعنی، خودش).
2. این وجود ضروری، یا متناهی است یا نامتناهی.
3. برای این وجود ضروری، نامتناهی بودن ممکن است.
4. باید علتی برای این که چرا آن وجود ضروری وجودی نامتناهی نیست باشد.
5. هیچ وجود متناهی نمی‏تواند این وجود را از نامتناهی بودن باز دارد(و اگر بگوییم وجود نامتناهی خود را از نامتناهی بودن باز می‏دارد مرتکب تناقض شده‏ایم).
6. بنابراین، این وجود ضروری، باید وجودی نامتناهی (یعنی خدا) باشد.
نورمن گیسلر، دو نکته درباره براهین اسپینوزا را مهم و قابل دقت توصیف کرده و می‏گوید:
_______________________________
4. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة(الأسفار):1/353348، صدر الدین محمد شیرازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت؛ نهایة الحکمة، مرحله 1، فصل 4، علامه سیدمحمد حسین طباطبایی.________________________________________
1. اوّلاً او از برهان جهان شناختی فرض این که چیزی وجود دارد را وام گرفته است. بنابر این، استدلال دقیقاً ماتقدم را از دست می‏دهد همان‏گونه که خود می‏پذیرد.
2. ثانیاً، نتیجه برهان اسپینوزا خدای دکارت و لایب نیتس نیست، بلکه نوعی همه خدایی است؛ زیرا وجود نامتناهی مطلق واحد است؛ علاوه بر آن تعدادی جواهر یا مخلوقات متناهی وجود ندارد. آن‏چه را که خداشناسان، مخلوقات می‏نامند در دیدگاه اسپینوزا فقط حالات یا صفات این جوهر واحد نامتناهی؛ یعنی، خداست.5
تقریر لایب نیتس6 از برهان وجودی
برهان‏هایی که لایب نیتس در اثبات ذات باری اقامه کرده است همانند بعضی دیگر به دو دسته: برهان لمّی و برهان انّی، منتهی می‏شود. آنچه که مربوط به این مقال است استدلال وی برای اثبات وجود خداوند از طریق برهان لمّی است که وی همان برهان وجودی آنسلم با تجدید نظری که دکارت کرده (و ما پیش از این آوردیم) را ذکر کرده است. حاصل برهان وجودی این بود: همین که ما تصور ذات کامل را داریم، دلیل است بر این که او وجود دارد. لایب نیتس این برهان را چنین تکمیل می‏کند:«...تصور ذات کامل و نامحدود مانع عقلی ندارد یعنی متضمّن تناقض نیست پس البته موجود است».
در توضیح سخن لایب نیتس گفته‏اند که وی معتقد است به این که هر ذاتی به تصور آید و وجودش ممتنع عقلی نباشد به تناسب حقیقت و کمالی که در او هست اقتضای وجود دارد تا آنجا که ذات کامل اقتضای وجودش چنان تمام است که وجودش واجب است به این معنی که ذاتی که کامل نیست و محدود است بسا هست که از جهت ذات‏های دیگر برای وجودش مانعی پیش می‏آید، امّا برای وجود کامل مانعی نمی‏تواند بود.
به این وجه لایب نیتس به اعتقاد خود برهان وجودی را تکمیل می‏کند به این که نخست ثابت می‏شود که ذات کامل وجودش ممتنع نیست و مانعی هم ندارد و اقتضای وجودش به حد وجوب است؛ پس چنین ذاتی که ما تصورش را داریم و می‏توانیم تعقّل کنیم وجودش واجب است.7
سعی وافر لایب نیتس در نشان دادن عدم
_______________________________
5.فلسفه دین:1/204203.
6.گتفرید ویلهلم لایبنیتس Gottfrid Wilhelm Leibniz(17161646) یکی از بزرگترین حکمای اروپاست که در شهر لایپسیک) Leipzig( آلمان به دنیا آمد و پس از طی مراحل علمی، در شهر هانور) Hanovre( آلمان، تا پایان عمر زندگی کرد. 7. سیر حکمت در اروپا: 2/107109.________________________________________
وجود تناقض در مفهوم خدا و مستدل ساختن آن است. بیان مجدّد برهان وجودی از سوی وی چنین هدفی را دنبال می‏کند که دسته‏بندی این بیان طبق نقل از او چنین است.8
1. اگر وجود داشتن موجود مطلقاً کامل، امکان داشته باشد، پس ضروری است که موجود باشد، زیرا:
الف. بنا به تعریف، موجود مطلقاً کامل نمی‏تواند فاقد چیزی باشد.
ب. امّا اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج. در نتیجه، موجود مطلقاً کامل، نمی‏تواند فاقد وجود باشد.
2. برای موجود مطلقاً کامل وجود داشتن امکان (متضمّن تناقض نبودن) دارد.
3. بنابراین، ضروری است که موجود مطلقاًکامل، وجود داشته باشد.
در تأیید صغرای قطعی قیاس، لایب نیتس این استدلال را می‏آورد:
1. کمال، کیفیتی بسیط و تقلیل ناپذیر بدون محدودیتی ذاتی است.
2. هرچه بسیط باشد نمی‏تواند با کیفیات بسیط غیر قابل تجزیه‏ی دیگر در تعارض باشد(زیرا آنها در نوع با یکدیگر تفاوت دارند).
3. هرچه که با دیگری در نوع تفاوت داشته باشد، نمی‏تواند با آن در تعارض باشد.(زیرا هیچ زمینه‏ای از تشابه که در آن بتوانند هم پوشانی یا تعارض داشته باشند وجود ندارد).
4. بنابر این، برای یک وجود (خدا) این امکان هست که تمامی کمالات ممکن را داشته باشد.
با استدلالی که از سوی لایب نیتس ارایه شده این پرسش رخ نمایان می‏کند که آیا وی واقعاً توانسته است سازگاری تمامی صفات را در خداوند به اثبات رساند؟
این استبعاد سخنی از سوی مخالفان برهان وجودی نیست بلکه مدافعان براهین وجودی هم اشکالاتی را بر آن وارد کردند مثلاً نورمن مالکولم9 دو مشکل را در برهان دیده است:
1. برهان فرض می‏گیرد که بعضی کیفیات، ضرورتاً ثبوتی هستند و بقیه سلبی، در حالی که ممکن است موضوع بدین صورت نباشد. بعضی کیفیات ممکن است در یک محتوا ثبوتی باشند و در محتوای دیگر سلبی.
2. به علاوه لایب نیتس به غلط فرض می‏کند که بعضی کیفیات ذاتاً بسیطاند؛ بر
_______________________________
8. فلسفه دین: 1/202 201، به نقل از: برهان وجودی، آلوین پلانتینجا، صص 5456.
9. Norman Malcolm.________________________________________
خلاف ویتگنشتاین که نشان داد هرچه در سیستم ذهنی بسیط است، ممکن است در سیستمی دیگر مرکب باشد.
ایراد سومی را نورمن گیسلر می‏افزاید: برهان لایب نیتس بیشتر بر اعتبار اصل این همانی بالفعل چیزی که مفهوماً غیر قابل تشخیص است مبتنی شده است. در این جا یک پرش از ادراک به واقع شده است که محل منازعه است.10
***
نقّادی کانت از برهان وجودی
ایمانوئل کانت(18041724م) که از مدّعیان امتناع اثبات وجود خداست معتقد است که فقط سه طریق برای اثبات وجود خدا در ما بعد الطبیعه‏ی نظری هست.
[1] عقل می‏تواند از چگونگی عالم محسوس ابتدا کند، یعنی از آنچه ظاهراً مظهر نهائیت است، و سپس به خدا به عنوان علت این امر نهایی واصل گردد. در این صورت برهان «طبیعی و کلامی» حاصل می‏شود.
[2] یا این که عقل می‏تواند از وجود تجربی ابتدا کند و به خدا به عنوان علت غایی این وجود واصل شود. در این صورت برهان «جهان شناسی» به دست می‏آید.
[3] یا این که عقل از مفهوم خدا ابتدا می‏کند و به وجود او می‏رسد. در این صورت آن را برهان «وجودی» می‏نامیم.11
کانت در بحث از این سه طریق اثبات وجود خدا از برهان سوم شروع می‏کند؛ زیرا حرکت و انتقال ذهن به سوی خدا در مابعد الطبیعه، همواره به وسیله‏ی مثال استعلایی
_______________________________
10. همان، ص 202.
11. گفته‏اند اوّلین بار کانت بود که این برهان را «وجودی» نامید، زیرا او فکر می‏کرد این برهان یک گذر غیر مجاز از فضای عقل محض به واقعیت بالفعل داشته است (از ذهن idosبه عین ontos). ر.ک: فلسفه دین، نورمن گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج1، ص 205.________________________________________
عقل محض هدایت می‏شود که هدف و غرض جهد آن است. لذا راه صحیح آن است که با برهان پیشینی از مفهوم خدا شروع کند و به وجود او برسد. به علاوه اعتقاد راسخ کانت این است که برای وصول به خدا از دلایل دیگر، عقل ناچار است بالم‏آل از برهان وجودی استفاده نماید؛ از این رو برهان وجودی اساسی است و باید نخست آن را مورد ملاحظه قرار داد.12
کانت با ملاحظه‏ی برهان وجودی به نقّادی آن می‏پردازد و با وارد کردن چند ایراد، گمان می‏کند که تمامی دلایل خداشناسی را از بین می‏برد.
ایرادهای کانت به گونه‏های مختلف نقل و یا مورد دسته‏بندی و تلخیص قرار گرفت. اینک با گذر اجمالی به دسته‏بندی ایرادهای کانت (طبق نقل گیسلر از برهان وجودی آلوین پلانتینجا) به تقسیم‏بندی استدلال کانت و نقد و بررسی آن از دیدگاه نظریه پردازان برهان وجودی در غرب و اندیشمندان اسلامی می‏پردازیم.
خلاصه‏ای از ایرادهای کانت
1. کانت، با این که ما هیچ مفهوم مثبتی از واجب الوجود نداریم، مخالف است.
خداوند بدین صورت تعریف شده است:«چیزی که نمی‏تواند نباشد».
2. به علاوه ضرورت برای وجود، کاربرد ندارد، بلکه فقط در قضایا استفاده می‏شود. ضرورت، قیدی منطقی نه وجودی است. هیچ قضیه وجوداً ضروری وجود ندارد. هرچه با تجربه (که تنها طریق معرفت به اشیای موجود است) به لباس شناخت درآید می‏تواند به گونه‏ای دیگر نیز باشد.
3. دیگر این که، هرچه منطقاً امکان داشته باشد، ضرورت ندارد که وجوداً هم ممکن باشد. ممکن است هیچ تناقض منطقی در وجود ضروری نباشد امّا امکان دارد چنین وجودی عملاً غیر ممکن باشد.
4. اگر هم مفهوم و هم وجود واجب الوجود را رد کنیم، دچار هیچ تناقض نشده‏ایم. درست همان طور که در انکار هم مثلث و هم سه زاویه‏اش هیچ تناقضی وجود ندارد. تناقض نتیجه انکار فقط یکی بدون دیگری است.
5. وجود، یک محمول نیست؛ مثل این که یک کمال یا صفتی باشد که بتواند درباره موضوعی یا چیزی مورد تصدیق قرار گیرد.
_______________________________
12. تاریخ فلسفه (از ولف تا کانت)، فردریک کاپلستون، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ج6، ص 305 304.________________________________________
وجود، کمالی درباره ماهیتی نیست بلکه وضعیتی از آن کمال است.
کانت به منظور تأیید چنین نقطه نظری به استدلال‏های ذیل اشاره می‏کند:
1. هرچه که چیزی را به مفهوم یک ماهیت نیفزاید جزیی از آن ماهیت نیست.
2. وجود چیزی را به مفهوم یک ماهیّت نمی‏افزاید.(یعنی با لحاظ ماهیت به عنوان واقعی به جای خیالی هیچ خصوصیتی به یک ماهیت اضافه نمی‏گردد؛ یک دلار واقعی هیچ خصوصیتی که دلار خیالی فاقد آن باشد ندارد).
3.بنابر این، وجود، بخشی از ماهیت نیست.(یعنی کمالی که بتواند محمول چیزی واقع شود نیست).
اگر آخرین انتقاد کانت محکم باشد، حداقل صورت اول برهان وجودی را که توسّط آنسلم ارایه شده بود بی اعتبار می‏کند.در دیدگاه کانت، برهان آنسلم واقعاً بدین جا منجر خواهد شد:
1. تمامی کمالات ممکن باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
2. وجود، کمال ممکنی است که ممکن است به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
3. بنابر این، وجود باید به موجود مطلقاً کامل حمل شود.
بر اساس انتقاد کانت صغرای قضیّه غلط است. وجود، کمالی که امکان حملش به هر چیز باشد نیست. وجود، محمول یک خصوصیت نیست بلکه نمونه آوردنی از یک خصوصیت یا شیی‏ء است. ماهیت تعریف را می‏دهد و وجود، نمونه و مثالی را از آنچه که تعریف شده است فراهم می‏آورد.
ماهیّت در به تصوّر آوردن چیزی داده می‏شود، وجود چیزی به این قابلیّت تصوّر نمی‏افزاید بلکه فقط عینیّت یافتن آن را فراهم می‏آورد، بنابر این، وجود نه چیزی به مفهوم موجود مطلقاً کامل می‏افزاید و نه چیزی را از آن می‏کاهد.13
به نظر می‏رسد، تبیین نقادّی کانت با جدا کردن هر یک از نقدها و سپس ارزیابی آن، نتیجه‏ای بهتر می‏دهد. لذا، استدلال‏های کانت را یکی پس از دیگری ملاحظه می‏کنیم.
1. قضیه نبودن هلیات بسیطه
کانت از طریق استدلال بر قضیه نبودن هلیات بسیطه، به اشکال بر برهان آنسلم می‏پردازد و حاصل سخن وی چنین است:
این که در تقریر استدلال آنسلم آمده بود که: «علیه السلام وجود دارد»، این جمله، قضیه نیست و نمی‏توان به واسطه‏ی آن چیزی را اثبات کرد.
توضیح آن که: قضایا بر دو قسمند:
1. هلیات بسیطه(قضایایی که در جواب هل بسیطه گفته می‏شوند).
2. هلیات مرکبه (قضایایی که درجواب هل مرکّبه گفته می‏شوند).
در اصطلاح ما، هرگاه محمول در قضیه حملیه، مفهوم موجود باشد، قضیه هلیه بسیطه است(9 سنگ موجود است) و اگر محمول، غیر از مفهوم موجود باشد، قضیه را هلیه مرکبه گویند (9 سنگ جامد است).
در دیدگاه کانت،با دو پیش‏فرض، قضیه نبودن هلیات بسیطه مطرح می‏شود؛ لذا اگر گفته شود: «این سنگ موجود است»، اوّلاً اطلاع جدیدی به دست نمی‏دهد و ثانیاً هر قضیه‏ای باید اطلاع جدیدی به مخاطب عرضه کند.
امّا در مورد پیش‏فرض اول، وقتی گفته شود:«این سنگ...»،«این» اشاره به سنگ موجود است، گویا ما چنین گفتیم:«این سنگ موجود، موجود است»، بدیهی است که این جمله، هیچ آگاهی به مخاطب نمی‏دهد.
مطلب در پیش فرض دوم هم واضح است؛ زیرا اگر قضیه‏ای اطلاع جدیدی به دست ندهد، گویا حکمی ندارد، پس قضیه نخواهد بود.
در استدلال آنسلم، جمله‏ی«علیه السلام‏وجود دارد» محمول، مفهوم وجود است؛ لذا نه مطلبی را به مخاطب افاده می‏کند و نه چیزی را اثبات می‏نماید.
کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» پس از تفصیل سخن در این باره چنین می‏گوید:
«...بنابر این، اگر من شیی‏ء را از راه هر نوع و هر شمار محمول‏هایی هم که بخواهم بیندیشم، با این همه، بدین راه که بدان بیافزایم:این شیی‏ء هست/ است[= ist [، کوچک‏ترین چیزی به شیی‏ء افزوده نمی‏شود. زیرا وگر نه، درست همان شیی‏ء وجود نخواهد
_______________________________
13. فلسفه‏ی دین، گیسلر:1/205207.________________________________________
داشت، بلکه شیی‏ء وجود خواهد داشت بیش از آنچه که من در مفهوم آن اندیشیده بودم، و نمی‏توان گفت که این دقیقاً برابر ایستای مفهوم من است که وجود دارد. حتی اگر من در یک شیی‏ء هرگونه واقعیت را جز یک واقعیت بیندیشم، بدین سان هنگامی که می‏گویم: چنین شیی‏ء ناقصی وجود دارد، آن واقعیت نابود، بدان شیی‏ء افزوده نمی‏شود، بلکه به عکس، این شیی‏ء درست همراه با همان کاستی، هم‏چنان که آن را اندیشیده بودم، وجود دارد. و گرنه چیزی وجود خواهد داشت جز آنچه اندیشیده بودم. اینک اگر هستومندی را چونان برترین واقعیت (بی‏کم و کاست) بر اندیشم، باز این پرسش بر جا می‏ماند که: آیا آن هستومند وجود دارد یا وجود ندارد؟...».14
ارزیابی اشکال
در بررسی اشکال در مورد هلیات بسیطه، گفته‏اند که موضوع در هلیات بسیطه گاهی مفهوم جزیی و گاهی مفهوم کلی است و سخن کانت در باره‏ی همه‏ی هلیات بسیطه درست نیست و فقط در قسم اول که قضایای شخصیه‏اند، می‏آید. البته برای کانت، پذیرش همین مقدار از اشکال کافی است تا قضیه نبودن «علیه السلام‏موجود است» را ثابت کند ولی این مطلب در صورتی صحیح است که وجود مفهوم جزیی را بپذیریم و گرنه اگر بگوییم که اصولاً مفهوم از آن جهت که مفهوم است هیچ گاه جزیی نمی‏باشد، اشکال موءکّد خواهد شد.
علاوه بر این، رأی قوی در باب قضایای شخصیه این است که اطلاع جدید به دست می‏دهد.
امّا این مطلب که «هر قضیه‏ای باید اطلاع جدیدی به مخاطب بدهد» لازمه‏اش قضیه نبودن تمام قضایای ذهنیه است.
قضیه ذهنیه دو اصطلاح دارد: یکی در قبال قضیه حقیقیه و خارجیه، دیگری در قبال قضایای ملفوظه. قضیه تا وقتی در ذهن است، ذهنیه و هرگاه به زبان آید، قضیه ملفوظه خواهد بود. علاوه بر آن، آنچه در حقیقت قضیه است قضیه ذهنیه است؛ چون قضیه یک معقول ثانی منطقی است به این معنی که
_______________________________
14. سنجش خرد ناب، ایمانوئل کانت، ترجمه دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی، ص 664، موءسّسه انتشارات امیر کبیر.________________________________________
عروض و اتصافش در ذهن است لذا اطلاق قضیه بر قضایای ملفوظه، بالعرض و بالمجاز است. طبق نظر کانت، قضایای ذهنیه، قضیه نیستند؛ چون اصلاً مخاطَبی ندارند تا نوبت رسد به این که اطلاع جدیدی به وی دهند.
لازمه‏ی دیگر کلام کانت این است که تمام قضایای حمل اوّل ذاتی، قضیه نباشند، با این که قضیه‏اند.
نتیجه آن که، این شرط کانت در مورد قضیه اعتباری ندارد و استدلال وی بر قضیه نبودن هلیات بسیطه مخدوش است.15
ادامه دارد
خطاپذیر خواهد بود. البته مقصود خطاپذیری کلی و همه جانبه نیست؛ زیرا در مورد بدیهیات عقلی که پایه‏های معرفت دینی را تشکیل می‏دهد، احتمال خطا راه ندارد، بنابر این آنچه در پرتو این اصول عقلی و بدیهی از کتاب و سنت استفاده می‏شود نیز استوار و خطا ناپذیر است، احتمال خطا مربوط به مواردی است که چنین بداهت و وضوحی در میان نباشد و قطع و یقین به دست نیاید. و آن در مواردی است که یا سند حکم شرعی قطعی نیست مانند روایاتی که از طریق غیر مستفیض و غیر متواتر نقل شده است، و یا این که دلالت خطاب قطعی نیست، مانند جایی که خطاب شرعی ظهور در یک معنا دارد ولی صریح در آن نیست، مثلاً: دلالت آیه «اگحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِبا» (بقره/275) بر حلیت خرید و فروش و حرمت ربا قطعی است، ولی دلالت آیه «اگقِیمُوا الصَّلاة وآتُوا الزَّکاة» (بقره/43) بر وجوب نماز و زکات صریح و قطعی نیست، هرچند همان مدلول ظاهری حجت شرعی بوده و عمل به آن واجب است.
_______________________________
15. تقریرات درس استاد ملکیان، تاریخ 16/1/1372، رشته تخصصی کلام اسلامی، موءسسه امام صادق علیه السلام، قم.

تبلیغات