کیسانیه، افسانه یا حقیقت؟!(6) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
باز نگری تفصیلی به سومین دور کیسانیگری
در بارهی سه دور کیسانیگری، در مقالهی نخست به اجمال، سخن گفتیم و در مقالههای بعد دورهای اوّل و دوم را با انگیزهها و آثار وضعی آنها، بازنگری تفصیلی کردیم و اینک در این مقاله که آخرین قسمت هم میباشد دور سوم را با مذهبها و مسلکهای عجیب ابداعی و اختراعی دستگاه خلافت عبّاسی مورد تحلیل و بررسی قرار میدهیم و نکات ناگفته مانده را یاد میآوریم.
فرقه کربیّه
با پردازش به بحث از فرقهی کربیّه، در واقع وارد بحث از کیسانیّه دور سوم میشویم. قبلاً به نقل از نوبختی آوردیم که پیروان محمد بن حنفیّه پس از وفات او، سه گروه شدند: کربیّه، مختاریّه و هاشمیّه. مستفاد از بحثهای گذشته، آن بود که کربیّه در وجود شخصی به نام حمزة بن عُمارة ویا عمارة بن حمزة تجسّم یافته است آن هم برای ایجاد تردید در زمینهی عبّاسیان مبنی بر وصیّتنامه ابوهاشم و بر این پندار که تا امام غایب(از دیدگاه آنان) بیاید، در طول زمان غیبت از امامت و خلافت خبری نخواهد بود.
پس سخن از این فرقه و پیگرفتن نتایج و آثار آن بر محور بحث از حمزة بن عمارة ویا عمارة بن حمزة، آن مرد هتّاک و زندیقی است که همه چیز را برای خود و پیروانش مباح دانسته است و چنان جریانی در واقع نتیجهی تفکرات کیسانیّه دور دوم است که در خانه محمد بن علی بن عبد الله بن عباس آفریده شد و با باز آفرینی کیسانیه توسّط او آن همه شعبده بازی سیاسی و کفریّات و سخنان الحاد آمیز و واهی را فراهم ساخت. و راه بدی را که بنی عبّاس در انتقال امامت از اولاد زهرا علیها السلام به خود پیش گرفتند در واقع خط مشی و برنامهی دروغ پرداز و بازیگری مثل حمزه و یا عماره گردید.
بنی عبّاس، حساب این را نکردند که شرّی که برای رسیدن به خلافت برانگیختند دامنهی آن همه مسلمانان و تمام جامعه اسلامی را فرا میگیرد و عقاید و اندیشههای غلوّ آمیزی را سبب میشود و راه کفر و زندقه، هموار میگردد؛ زیرا لازمهی دعوی آنان در وصیّتنامه کذایی! که با گذشت یکصد سال از بعثت، پایههای دین فرو میریزد همین است که شخص و جریانی مانند حمزه یزیدی، زبیری، و به عبارت کاملتر اموی، پدید آید که زیرآب همه چیز را میزند و به گفته نوبختی اعتقادات غلوّ آمیز به دنبال عقاید کیسانیّه پس از وفات محمد حنفیّه، نتیجهی طبیعی آن میباشد.
البتّه، حمزه، تنها منشأ غلو گرایی نیست بلکه او مبدء همهی سخنان کفر آمیز و حرکتهای گمراهیزایی است که به عنوانهای مختلف فِرَق کیسانیه در کتب تاریخ و کلام آمده است و به شکل فرقههایِ غالی مانند بیانیّه، حارثیّه و راوندیّه و دیگر فرقهها و گروهها، مطرح گردیده است و نادیده گرفتن شهرستانی وجود حمزة بن عماره را در صحنهی غلوگرایی و تعرّض نکردن نویسندگان عقاید وبحثهای کلامی، به توضیح نقش او در دعوی نبوّت، امامت وحتی الوهیّت اشخاص و یاد نکردن انتساب او به یزیدیان و زبیریان ما را به این نتیجه میرساند که ارباب ملل و نحل عمداً نخواستهاند نقش او را در جریان غلوّ، برجسته کنند و بلکه قصد داشتهاند روی آن واقعیّت، پرده بکشند و به زعمشان، فقط شیعه را مبدء و سر آغاز افکار و اندیشهها و عقاید غلوّ آمیز قلمداد نمایند و بس.
حقیقت آن است که تاریخنگاران در تشریح نقش حمزه در پیدایش پندارهای کیسانیه و نشر و پخش غلوّگرایی، کوتاه آمده و آن را مسکوت گذاشتهاند و بر پژوهشگران عصر، فرض است که در آن باره به تحقیق و جستارهای تازه بپردازند و تأثیرات روانی یاوهگوییهایِ حمزه را بر روحهای مریض و اشخاص جاهپرست و مردمان فاسد و لا یبالی، بسنجند.1
بیان این نکته لازم است که تاریخنگارانِ درباری دربارهی حمزه و شاگردان او به مصلحت خاندان عبّاسی مهر سکوت بر لب زده و از بسیاری گفتنیها گذشتهاند. نوبختی ما را با شخص حمزه مدنی، زبیری، یزیدی و بربری آشنا کرده و گزارش داده است که او از نخستین قایلان به الوهیّت اشخاص در مدینه بوده و دعوی نبوّت و امامت کرده است و محرّمات را برای خود و پیروانش مباح و با نکاح دخترش و انجام کارهای فسق آلود دیگر و هتک حرمتها و به مسخره گرفتن ارزشهای انسانی وقاحت را به اوج خود رسانده است.
_______________________________
1.بحث راجع به غلوّ و ریشه یابی آن را به فرصت دیگری وا میگذاریم تا ضمن رفع تهمت و نسبت ناروا به شیعه، از کیان تشیّع دفاع کرده، پرده از روی بسیاری از حقایق کنار خواهیم زد، ان شاء الله.
________________________________________
او گاهی مدّعی وصایت از سوی امام باقرعلیه السلام شده که توسّط آن امام و شیعیان او مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و همین، از جمله شواهدی است که او مزدور بنی امیّه بوده و به ایشان هم منسوب است لیکن او در ادعاهایش خیلی ناشیانه عمل کرده و مشت خود را باز کرده است آنگاه که مدّعی شده است محمد بن حنفیّه خداست و دیگر گاه گفته است او پیغمبر میباشد؛ اینجاست که مردم او را دیوانه خوانده و بر یاوههایش پوزخند زدهاند ولی او دنبال کارش را رها نکرده است و برخی اشخاص فاسد و بیمبالات را در اطراف خود گرد آورده و مدّعی شده است که هرکس امام را شناخت هرچه بخواهد میتواند انجام دهد و او را باکی نیست. او ادعا را در این خصوص از حد گذرانید و شاگردانش بیان نهدی و صاید نهدی، راه کج او را پیش گرفتند و دست کم از او نداشتند. حمزه در واقع گم شدهی خود را که همان ترویج فساد بوده، در وجود این دو عنصر خطرناک یافته است.
نوبختی مینویسد: حمزه را دو تن از قبیلهی نَهْد به نامهای بیان تبّان و صائد، پیروی کردند. بیان پس از درگذشت ابو هاشم مدّعی نبوّت شد و پیروان او در این زمینه به یاوهگویی افتادند و گفتند معنای تأویلی«هذا بیان للناس وهدی»2 این بیانی است برای مردم و هدایتی است، شخص «بیان» نهدی میباشد! وگویند او به امام باقر علیه السلام نامه نوشت و امام را به پذیرش آیین پوشالیاش فرا خواند.3
شهرستانی مینویسد: امام باقر علیه السلام به آورندهی نامه، فرمود که آن نامه را بخورد و او پس از آنکه آن نامه را خورد در همان دم بمرد.4
دکتر مصطفی شیبی مینویسد: با مرگ ابو هاشم، تشیّع دچار آشفتگی شد(!) محمد نوادهی ابن عباس مدّعی امامت گردید و عبدالله بن حارث از اهل مداین گفت: امامت به عبد الله بن معاویه نوهی عبد الله بن جعفر طیّار که به سال 130هجری کشته شد، انتقال یافت و هر دو فرقه مدّعی شدند که ابو هاشم نوهی علی بن ابیطالب و پسر محمد حنفیّه به آنان وصیّت کرده است و بیان، هر دو دعوی را انکار کرد و گفت: ابو هاشم مانند پدرش، مهدی است و برای احدی وصیّت نکرده است؛ با این وجود او خود مدّعی آن شد که وصیّو جانشین ابو هاشم است آن هم به نص الهی «هذا بیان...» !
بدین ترتیب، نخستین حرکت شوم غلوّ، در کوفه آغاز شد؛ زیرا هر دو جریان و دعوی بیان نَهْدی از آن وصیّت نامه جعلی و سیاه فرجام آب میخورند و به ویژه بیان، در برخی ادّعاهایش به بندهایی از آن وصیّتنامه استناد
_______________________________
2. آل عمران:138.
3. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، صص2728، مرتضویه، نجف، عراق.
4. ابوالفتح محمد شهرستانی، ملل و نحل:1/153، مصطفی البابی الحلبی، مصر.________________________________________
کرده آنجا که آمده است: با گذشت یک قرن، نبوّت منقضی شده است! و از او نقل شده که برخی شرایع محمّدیصلی الله علیه و آله و سلم را منسوخ اعلام کرده است!
دکتر شیبی در سومین جا مینویسد: نوهی عبدالله بن جعفر در امر عقیده، چندان سخت نمیگرفت او بیشتر به قدرت خود میاندیشید و به زیادی پیروانش فکر میکرد وحتی نقل شده که او با عمارة بن حمزه و یا خود حمزه استاد بیان و صاید، مکاتبه داشته است.5
دکتر شیبی که اعتراف میکند عمارة بن حمزه، استاد و معلّم بیان بوده و از نوبختی سخنان نادرست و سخیف او را نقل میکند چرا از بقیّه فقرات دالّ بر غلوّ گرایی او چشم میپوشد و آنها را نقل نمینماید و به نظر میرسد او بر اساس تعصّب موروث، از روایتهای دالّ بر یزیدی و زبیری بودن او هم صرف نظر کرده است. آیا او استاد بیان نبوده است؟ پس چرا سخنان استاد و آموزگار نخست غلوّ و عقاید سخفیف او، فراموش شده و به جایِ او بیان آغازگر غلوّ شناخته شده است آن هم به عنوان کیسانیّه و مذهبی از مذاهب شیعه!
و اگر مورّخان درباری، مصلحت اندیشی کرده و نقش حمزه را در انتشار افکار کفر آمیز و غلوّ گرایانه، نادیده گرفتهاند امّا بررسی فرقههای کیسانی مدلّل میسازد که او موءسّس و اوّلین بانی غلوّ میباشد و گرایشهای غلوّ در زمان بعد که به یک و یا چند نفرِ معدود نسبت داده شده اگر درست باشد که آنها را فرقه و مذهب بنامیم، همه از حرکت حمزه، سرچشمه گرفته است و پیدایی کیسانیه در صحنه نمایشنامهی سیاسی عبّاسیان که طی آن با مسئله امامت، نبوّت و حتی الوهیّت، بازی شده و در آن بارهها، یاوه سراییهایی به عمل آمده است همگی هذیانهای حمزه غالی است که آنها را به زور به دامن شیعه و تشیّع بسته و آشفتگی آفریدهاند.
آری غلوّ و سرچشمه آن را از سال نود و هفت هجرت به بعد، پس از مرگ ابوهاشم در خانه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس با جعل آن وصیّتنامه، باید جستجو کرد؛ زیرا نویسندگان ملل ونحل، اتّفاق نظر دارند که غلوّ در میان سه فرقهی کیسانیه: بیانیّه، حارثیّه وعباسیّه پیدا شده است که اوّلی به بیان بن سهیل نهدی6 شاگر حمزة بن عماره، منسوب
_______________________________
5. عبدالواحد انصاری، مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 170، نقل از کتاب الصلة بین التشیّع و التصوف؛ و نیز: ابو الفرج اصفهانی، الاغانی:2/231.
6. نام این شخص، مختلف ضبط شده است گاهی« بیان بن سهیل» و دیگر گاه «بیان بن سمعان» و «بیان تبّان»! همچنانکه اسم استاد و آموزگار او متفاوت آمده است: حمزة بن عُمارة، عمارة بن حمزة! و همین از جمله شواهد آشفتگی سلسله مطالب منسوب به این اشخاص و فرقهها، میتواند باشد.
________________________________________
است و دومی به عبد الله بن حارث و سومی به عبد الله راوندی.
بیانیّه
این فرقه پیروان بیان بن سمعان نهدیاند7 که به امامت او پس از ابو هاشم پسر محمد حنفیّه، عقیده داشتهاند. بیان، نسبت الوهیت به علی علیه السلام میداده و پندارهای کفر آمیز و سخنان سخیفی به او منسوب میباشد. او برخی آیات قرآن کریم را بر اوهام و بافتههای خود تأویل میکرده است و مورّخان در پایان سرنوشت او اختلاف دارند: بعضی گویند او کشته شده و بعض دیگر گویند او را آتش زده و سوزاندهاند و امّا اشعری مدّعی است که او را خالد بن عبد الله قسری در کوفه به قتل رسانده است8 و استاد محمد رضا شبیبی به نقل از منهج المقال مینویسد که او تا زمان مأمون عبّاسی زنده بوده و ابراهیم بن مهدی او را کشته است. هم چنانکه سرنوشت حمزه پسر عُماره و یا عماره پسر حمزه نیز مختلف نقل شده است. و به هر تقدیر، اعم از این که همه آنچه را که به بیان و حمزه نسبت دادهاند واقعیّت داشته باشد و اعم از اینکه او را کشته ویا سوزانده باشند ویا تا عهد مأمون در قید حیات بوده باشد آنچه که در اینجا برای ما اهمیّت دارد تأکید بر این است که بیانیّه پس از وفات ابوهاشم به استناد وصیّتنامه پنداری و جعلی، پدید آمده و بیان همراه استادش نقش غلوّ را بازی کردهاند و از سوی دیگر دشمنان شیعه برای زشت نشان دادن چهرهی تشیّع و به قصد پایان دادن به عمر امامت بر عقیدهی شیعه، به هر شکلی، سخنان سخیف و کفر آمیز به شیعه نسبت دادند و موءیّد این مطلب آن است که:
الف. بیان و استادش هر دو مهدویت را برای محمد حنفیّه، مطرح کرده و پنداشتهاند که پس از او امامی وجود نخواهد داشت و اوست که ظهور کند و زمین را پس از آنکه پر از ظلم و جور شده است، پر از عدل و داد کند.
ب. هر دو مدعی پیغمبری بوده و به الوهیّت برخی اشخاص، معتقد بودهاند.
ج. هر دو به امام محمد باقر نامه نگاشته و آن بزرگوار را به آیین پوشالی خود فرار خواندهاند.
د. هر دو در زمان خلافت هشام بن عبدالملک مروان، ظاهر شدهاند.
حارثیه
دومین فرقه از فرقههای اصلی کیسانیه، حارثیهاند که به حارث بن عبدالله مداینی زندیقِ معروف منسوب است.9 و شهرستانی این فرقه
_______________________________
7. ملل و نحل شهرستانی:1/152.
8.مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، صص1320 ترجمه موءیدی، امیر کبیر1362،تهران.
9.ر.ک: فرق الشیعه، نوبختی، ص32.________________________________________
را به اسحاق بن زید بن حارث انصاری نسبت داده است.10 و تاریخ ظهور آن، کاملاً مشخص نیست از برخی گزارشهای تاریخی برمیآید که آن پس از مرگ عبدالله بن معاویه پسر عبدالله بن جعفر طیّار و بعد از پیروزی قیام ابو مسلم خراسانی در فتنهی یمانی، نزاری، پدید آمده است.و گفتهاند: پیروان این فرقه مدّعیاند که وصیّت از سوی ابوهاشم برای عبدالله بن معاویه بوده و چون او به هنگام وفات ابو هاشم طفل خردسال بوده است آن وصیّتنامه به صالح بن مدرک تحویل داده شده تا آن را پس از بلوغ و رشد، به وی تسلیم کند.
به گفتهی نوبختی یاران عبدالله با اصحاب محمد بن علی عباسی بر سر خلافت و وصیّت و این که رشته امور به دست که باشد اختلاف داشتهاند و سرانجام با حکمیّت ابوریاح میسره نقیب و ریش سفید عباسیان، حق به محمد بن علی داده شده و عبدالله محکوم شده است و بدین ترتیب فرقه راوندیه تقویت شدهاند.
نوبختی در دیگر جا مینویسد: هنگامی که عبدالله در حبس به قتل رسید پیروان او سه فرقه شدند:
یک: پیروان عبدالله بن حارث مداینی همان زندیق معروف که اراجیفی به او منسوب است.
دو: گروهی مدعی شدند که عبدالله، همان مهدی است و پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم به ظهور او بشارت داده و اگر اجل او فرا رسد خلافت را به یکی از اولاد علی علیه السلام تحویل میدهد.
سه: گروهی پنداشتند که عبدالله مرد و به احدی وصیّت نکرد و یارانش را سرگردان و سرخود رها کرد و آنان در میان فرقههای شیعه پخشاند!
نوبختی پس از حصر فرقههای غالی بر سه فرقهی بیانیه، حارثیه و عبّاسیّه مینویسد و خرّمدینیّه از همینها انشعاب یافته است آنگاه عقاید سخیف و سخنان انحرافی عجیبی مثل اعتقاد به الوهیت اشخاص، قول به تناسخ ارواح، انکار روز بعث و حساب به آنان نسبت میدهد و در پایان میگوید: گروههای غالی اینانند.11
و شهرستانی اعتقاد به الوهیت و نبوّت همزمان اشخاص را به عبدالله بن معاویه نسبت داده مینویسد: عبدالله خود را خدا و پیغمبر میدانست و مردمانی احمق، سخنان او را باور کرده و به کفر و الحاد کشیده شدند و معاد را منکر گشتند.12
تحلیل عقاید حارثیه و در بررسی نسبتهایی که به عبدالله بن معاویه نوهی جعفر
_______________________________
10. ر.ک: ملل و نحل شهرستانی:1/152.و نگارنده از این جهت به تردیدها، اشاره میکند تا به آشفتگی آن سلسله مطالب توجّه بیشتری شود و شواهد جعل و تحریف در آن مقولهها، آشکارتر گردد.
11. ر.ک: فرق الشیعه، صص32 36.
12. ملل و نحل:1/151.________________________________________
طیّار پسر ابیطالب علیهم السلام دادهاند، تفصیل بیشتری میطلبد که در این مقال کوتاه میسر نیست ولی در بررسی تاریخی نتایجی که به دست آمد در زیر بر میشمریم:
یک: هر آنچه به فرقهی حارثیّه و اصحاب عبدالله بن حارث نسبت داده شده بنابر قول نوبختی و یا آن سخنانی که به عبد الله بن معاویه منسوب است بنا بر شهرستانی و اصفهانی13 هیچکدام اساس محکم و پایهی درستی ندارند؛ زیرا اوّلاً: آن نسبتها ضدّ و نقیضاند و به سبب وحدت واقعه جمع میان آنها ممکن نیست و آن از مجعولیّت و دروغ بودن آن نسبتها حکایت دارد. و ثانیاً: اگر عبدالله دعوی الوهیّت و نبوّت میداشت، طبقات مختلفی از مسلمانان همچون زیدیّه، خوارج، امویها و هاشمیها و فقیهان و محدّثانی مانند منصور بن معتمر که از مبلّغان زید بن علی بن الحسین علیهم السلام بوده است و به سبب تأخیر و قصور و تقصیر در مدد رسانی به زید یک سال تمام به کفّاره آن، روزه گرفته، با او همکاری نمیکردند و زیدیّه در رکاب او نمیجنگیدند وفداکاری نمینمودند بلکه به عکس و در صورت واقعیّت داشتن آن نسبتها با او در میافتادند و با وی نبرد میکردند وثالثاً: اگر عبداللهبن معاویه، امامت را برای خود میخواست زیدیّه از او فرمان نمیبردند؛ زیرا آنان امامت را در فرزندان امام حسن ویا امام حسین علیمها السلام میدانند که قیام کرده باشند و عبدالله بن معاویه از صلب آن دو امام معصوم نبوده است پس او نیز به رضا از آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دعوت میکرده است. و رابعاً: وجود مزاری برای او در هرات که ابن اثیر 14 و ابن عنبه15 از وجود آن خبر دادهاند نشان برائت او از آنچنان نسبتهاست؛ زیرا ثبوت فقط یکی از آن صفات و دعاوی در خباثت فرد کافی است و ما میدانیم پس از گذشت صدها سال از مرگ پادشاهان، خلفا و امیران مقتدر و با نفوذ مسلمان هیچکدام دارای مزار و بارگاه نیستند زیرا تودههای موءمن آنان را اهل هوا و مردمانی ستمکار میشناسند امّا در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی بسیارند از وابستگان خاندان وحی و منسوبین به آل ابیطالب و اولاد علی که مظلومانه کشته شدهاند و در نظر مردم محترم و دارای بقعه و زیارتگاهند.
دو: در تعیین پایهگذار این فرقه (حارثیه) اختلاف وجود دارد که آیا: عبدالله بن معاویه بوده و یا عبدالله بن حارث و یا اسحاق بن زید انصاری؟ و این، علامتی میتواند باشد بر ساختگی بودن این مذهب و این فرقه.
سه: محلّ زایش این افکار و فرقههای
_______________________________
13. ر.ک: مقاتل الطالبیّین، صص163169؛ الأغانی:12/215238، افست دار احیاء التراث، بیروت.
14. الکامل:5/370373.
15. ابن عنبه، احمد بن علی بن الحسین، عمدة الطالب، ص 22، بمبئی، هند.________________________________________
مدّعی آن سلسله راجیف و سخنان رکیک و سخیف دایرهی زندقه عهد منصور است همچنانکه فرقه راوندیّه و ابا مسلمیه با آن سخنان فاسد و انحرافی، مولود آن دایرهی نحس و نامیمون میباشد و همچنانکه فرقه عبّاسیّه محصول آن کارخانه مذهب سازی است که گویند بنا بر وصیّتی که توسط ابو هاشم به دست ایشان رسیده، امامت از علی بن ابیطالب به عباسیان رسیده است و از بررسی فرقههای خطابیه و معمریّه هر چند که از کیسانیه نیستند نیز روشن میشود که همگی این مذهبها و فرقههای رنگارنگ به هدف سیاسی و برای هموار کردن راه برای عبّاسیان تشنه سلطنت، جعل شده است.
چهار: اختلاف عبدالله بن معاویه جعفری با محمد بن علی عبّاسی بر سر وصیّتنامه و فیصله پیدا کردن، با حکمیّت نقیب عباسیان به نفع محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پرده از روی یک توطئه حساب شدهای بر میدارد؛ زیرا عباسیان به این سادگی نمیتوانستند عبدالله بن معاویه این رقیب نیرومند را از سر راه بردارند و پیروان او را به خود متمایل سازند جز با جعل آن اکاذیب و دادن نسبتهای مزبور و لذا در آن زمینه آشفتگی عجیبی مشاهده میشود و این نکته اخیر در بررسی فرقه عباسیّه روشنتر خواهد شد.
***
عباسیه
فرقهی دیگر از فرقههایی که نوبختی آنان را از آغازگران غلوّ میشمارد، عباسیّه و یا راوندیهاند که پس از وفات ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیّه پدید آمدهاند.16 این فرقه که به گفته بعضی از ملل و نحل نویسان از هاشمیه انشعاب یافته، خود چند فرقه گشتهاند: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و راوندیه یا عباسیّه سوم و از فرقه راوندیّه گروههای ابا مسلمیه، ابا هریریه، رزامیّه، هاشمیّه اوّل، هاشمیّه دوم انشعاب پیدا کردهاند.
عبّاسیّهی هاشمیّه
دایرهی کفر و زندقه که توسّط منصور تأسیس یافت به کیاست دریافت که باید نوع اتهامات مخالفان را هماهنگ کند و چنان نقشه کشید که هر صنف و گروهی را به تناسب با تهمتی ملکوک کند و بر این هدف مقالات و نحلههایی گوناگون ساختند و بر حسب مصلحت عبّاسیان به اشخاصی منسوب داشتند.
نوبختی مینویسد: از عباسیّه فرقهای زاده شد به نام هاشمیه که آن خود به دو فرقه و گروه انشعاب یافت:
الف. هاشمیّه نخست؛ عبّاسیهی هاشمیهی نخست، دربارهی فرزندان عبّاس
_______________________________
16. فرق الشیعة، صص36و48.
غلوّ کردند و آن فرقه، اصحاب ابوهاشم پسر محمد حنفیهاند و پنداشتند که امام همه چیز را میداند و در تمام شئون مانند پیغمبر است و هر که امام را بشناسد خدا را شناخته است و آن کس که امام را نشناسد خدا را نیز نشناخته است و موءمن نیست بلکه کافر و مشرک شناخته میشود.
این فرقه (عباسیّه هاشمیهی نخست) امامت را از ابو هاشم به اولاد عباس بن عبدالمطلب منتقل میدانند.
ب. عبّاسیه هاشمیه دوم؛ اینان گفتند: امام دانای همه چیز است و او خودِ خداست! تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً به پندار ایشان، این، امام است که زنده میکند و میمیراند و مدّعی شدند که ابومسلم خراسانی پیغمبر بوده و غیب میدانسته است و ابوجعفر منصور او را به رسالت برانگیخته است!!17
این فرقه که اصحاب عبدالله راوندیاند دربارهی منصور غلوّ کردند و گفتند: او خداست! تعالی الله عن ذلک و او همهی رازها و نهانها را میداند وقتی سخنان این گروه به گوش منصور رسید جمعی از ایشان را دستگیر کرد آنان در بازپرسی به چنان مطالبی اعتراف کردند منصور از ایشان خواست که توبه کنند لیکن آنها از توبه خودداری کرده و گفتند: منصور پروردگار ماست، او است که ما را میکشد و ما شهید میشویم چنانکه او بوده که پیغمبران و رسولانش را به دست هرکه خواست کشت و روح بعض دیگر را به طور ناگهان گرفت و عدّهای دیگر را با غرق کردن و ریختن آوار بر سرشان به هلاکت رسانید و گاهی دیگرکسانی را طعمهی درندگان کرده و بدانوسیله بکشت، او هرطور بخواهد میکشد و از عملکرد او نمیتوان پرس و جو کرد!
حقیقت آن است که اینگونه یاوهها را به دیوانگان هم نمیتوان نسبت داد به ویژه مطالب منسوب به همین فرقهی هاشمیه دوم که راوندیه باشند همانها که بر ضدّ منصور شوریدند و خواهان خون ابومسلم خراسانی بودند و منصور حدود ششصد تن از ایشان را از دم تیغ گذرانید و آنان در واقع از بهترین یاران ابو مسلم بودند و او با گزینش آن عدّه، عازم عراق شده بود و در جنگ با عبدالله بن علی عموی منصور که در شام خروج کرده و خواهان خلافت بود، سخت آزموده شده و امتحان پس داده بودند ولی منصور با نیرنگ و خدعه ابو مسلم را نزد خود خواند و او را به قتل رساند و به دنبال آن، شورش هواداران ابو مسلم رخ داد و منصور آنان را هم به طریقی از بین برد ولی منصور از چنان جنایتی، سخت در هول و هراس بود و بیم آن داشت که دیگر هواداران ابو مسلم که در خراسان کم نبودهاند، سر به شورش بردارند و ساکت کردن آنان کار چندان آسانی نبود و لذا منصور نقشهی شیطانی خود را کشید و آن زدن
_______________________________
17. همان کتاب، صص5351.________________________________________
تهمت کفر و زندقه و دادن آن نسبتهای واهی به ایشان، بوده است.
دایرهی زندقهی منصور این مطالب را در بارهی یاران ابو مسلم منتشر کرد تا قتل آنان را توجیه کند. البتّه او در آهیختن خنجر کفر و زندقه بر دشمنان خود موفّق شد و به نتیجه رسید هم چنانکه قبل از او، معاویه در قتل برخی رقیبان و قلع و قمع بعضی مخالفانش به حیلهها و دسیسههایی متوسّل میشد و عوامفریبی میکرد و از آن جلمه، سخن معروف است که گفت: «انّ لله جنوداً فی العسل»18: همانا خدا را در عسل سپاهیانی است و آن هنگامی بود که مالک اشتر نخعی آن سلحشور نام آور را با عسل زهر آگین مسموم کرد و به حیاتش خاتمه داد. و آن جنایت هولناک را به خدا نسبت داد!
زمامداران خودسر به ویژه آنان که داعیهی حکومت دینی داشتهاند، در حقیقت سادهترین و میانبرترین راه را برای از بین بردن رقبا و مخالفان خود، همان تهمت کفر و زندقه یافتهاند و ما تردید نداریم که هدف منصور از تأسیس دایره کفر و زندقه، آن نبوده که بیدینان را شناسایی کند و به کیفر برساند بلکه کفر و الحاد حربهای بوده در دست منصور که با آن، مخالفان و رقیبان خود را از میان برمیداشت وگرنه کارهایی که خود منصور مرتکب شده دست کمی از کفر و زندقه نداشتهاند و اگر در شریعت اسلامی کافران و ملحدان در پستترینِ درکات دوزخ جای دارند از نظر همان شریعت هرکه موءمنی را به عمد بکشد جایگاهش جهنم است و در آنجا جاویدان خواهد بود و ما هزار و یک دلیل داریم که منصور عبّاسی بیگناهان فراوانی را کشته است و به همین سبب فقها و پیشوایان مذهب بر خلع او فتوا دادند.
مردم از جور و ستم فرزندان امیّه و مروان به ستوه آمده و در نقاط مختلف جهان اسلام آن روز، قیام کرده و بر ضد حاکمان بیدادگر، انقلاب آفریدند و همه را به رضا و خشنودی از آل محمد فرا خواندند امّا بنی عبّاس را که از بنی هاشم بودند و خود در جرگه داعیان به رضا از آل محمد میزیستند، بر کرسی خلافت دیدند آن هم با سیاستهایی شیطانی و رفتارهایی ضد انسانی. تودههای مردم دیدند حکومت عدلی که برای تحقّق آن بپا خاستند، به حکومت جبّار بنی عباس بدل شد و بدین ترتیب آرمانهای خود را بر باد رفته دیدند و شورشها و خیزشها دوباره در خراسان، ماوراء النهر، جزیره، حجاز و حتی در بغداد شروع شد.
خاموش کردن آتش خشم این انقلابیّون و خواباندن آن همه شورش و قیام، چندان آسان نبود و لذا فرقه بازی و دین و مذاهب سازی بهترین وسیلهای بود که عباسیان توانستند ب
_______________________________
18. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج24، ص 24 و22، دار الفکر، بیروت.________________________________________
تهمتهای کفر و زندقهی ساخته و پرداختهی دایرهی ویژه حکومت عبّاسی، صدای هر مخالفی را خفه کرده و هر معترضی را به کشتارگاه ببرند و با ریختن خون آن مردم، حکومت عبّاسیان از خطر میجَست و سفرههایشان رنگینتر میگشت.
رزّامیه
این گروه، همان فرقهی سوماند که از راوندیّه منشعب شدهاند و اصحاب رزّام میباشند و در اصل بر مذهب کیسانیه بودهاند ولی مذهب خویش پنهان میداشتند و خوش نداشتند که شناخته شوند و این، کلام نوبختی است19 و شهرستانی را سخنی دیگر است او مینویسد: پیروان رزّام امامت را از علی بن ابی طالب علیه السلام به پسرش محمد حنفیّه منتقل میدانند و از او به پسرش ابو هاشم عبدالله و از او به محمد بن علی پسر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب با وصیت مزبور. و محمد بن علی بر همان اساس به پسرش ابراهیم امام وصیت کرد و ابومسلم خراسانی مردم را به امامت و خلافت همان ابراهیم فرا میخوانده است. این فرقه در زمان ابو مسلم پیدا شدند و گویند ابومسلم، ابراهیم را امام میدانست وخود ابو مسلم بهرهای از امامت داشته است آنان بالاتر رفته و گفتند: روح خدا در او حلول کرده و بدین جهت او بر بنیامیه پیروز شد و آنان را ریشهکن ساخت. رزامیّه به تناسخ ارواح عقیده داشتهاند و مقنّع نیز بر این باور بوده و خود مدّعی خدایی شد و سفیدجامگان ماوراء النهر پیروان او بودند و خرّمدین نیز چنان مذهبی داشت و او بود که مردم را به ترک فرایض دینی خواند و مدّعی شد که هر کس امام را شناخت او را بس است. و برخی از ایشان گفتند اصل دین دو چیز است: معرفت امام و امانتداری؛ هر که این دو ویژگی را داشته باشد به کمال رسیده و تکلیف از او برخاسته است.
ظاهراً فرقه ابو هریریّه با فرقه رزامیه تنها در اسم فرق دارند و تفاوتی ندارند و هر دو به شخصی گمنام و ناشناختهای منسوبند.
شهرستانی در بیان عقاید رزّامیه به تفصیل پرداخته و مشخّصاتی برای آنان ذکر میکند که همانها مشخّصات ابو هریریّه هم میباشد که از آن فرقه اصلاً نام نمیبرد.20 وخلاصهی انگارههای رزامیه و ابوهریریه بنابر نقل نوبختی عبارت است از: اختلاف در مهدی، عدم تکفیر گذشتگان بلکه التزام به موالات ایشان.21 ابا هریریّه از عزل عیسی بن موسی از ولایتعهدی خشنود نبودهاند؛ زیرا آنان ابومسلم
_______________________________
19. فرق الشیعة، ص 51.
20. ملل و نحل شهرستانی:1/154153.
21. فرق الشیعة، صص 46و47.________________________________________
را تعظیم میکردند و او در واقع از مبلّغان و مخلصان عیسی بن موسی بوده است پس، از جملهی انگیزههای قتل ابومسلم توسّط منصور علاوه بر آن که از وی بیمناک بود و حقد و کین او را در دل داشت آن بوده که ابو مسلم پشتیبان ولایتعهدی عیسی بن موسی بوده است چون ابو العبّاس سفّاح، منصور را ولیعهد خود کرد و بعد از او به برادر زادهاش عیسی بن موسی وصیّت نمود و ابو مسلم از جمله شهود این ماجرا بوده است و چنانکه ابو مسلم تحکیم بخش حکومت عبّاسیان بوده از عیسی هم هواداری میکرده است و این عمدهترین مانع پیشرفت اهداف منصور به خصوص در مورد ولایتعهدی فرزندش مهدی به حساب میآمد.
با در نظر گرفتن موقعیّت سیاسی اجتماعی ابومسلم خراسانی در میان سپاهیان عبّاسی وبا ملاحظه گرایش شدید خراسانیان نسبت به وی و منزلتی که او در نزد همگان اعم از مسلمان و مجوس داشته است در مییابیم که چرا منصور ابو مسلم را کشت و یاران او را به هر بهانهای تعقیب و با شدّت تمام سرکوب کرد؟! منصور برای رسیدن به مقاصد جاهطلبانهی خویش به فرقه بازی و نحلهسازی پرداخت و دایرهی کفر و زندقه که مستقیماً زیر نظر او فعالیّت داشت در نسبت آن سلسله اراجیف به اشخاص مختلف اهتمام جدّی ورزید و بدین ترتیب رقیبان یکی پس از دیگری از پا در میآمدند و جوّ برای او بلا رقیب میماند.
ابا هریریّه
نوبختی ابا هریریّه را دومین فرقه منشعب از راوندیّه عباسی میشمرَد که از شخصی به نام ابو هریره راوندی پیروی میکردند و عباسیّه خالص اینانند؛ زیرا امامت را مستقیماً حق عبّاس عموی پیغمبر میدانند که از او به اولادش رسیده است آنان در باره بنی عباس غلوّ میکردند.22
ابو مسلمیّه
گویند آنان پیروان ابومسلم خراسانیاند و به امامت او قایلند و مدّعیاند که او نمرده است و زنده میباشد. آنان اباحیگرند، همه فریضهها را ترک کنند و ایمان را فقط معرفت و شناخت امام دانند وبس. آنان خرّمدینیّه هم نامیده شدهاند و به بابک خرّمدین منسوباند.
نامگذاری این فرقه به ابا مسلمیّه خود گواه بر جعلی و دروغ بودن چنان جریانی میتواند بود زیرا ابو مسلم فرمانده نیرومندی بود که با خدعه و حیله به قتل رسید و چون یاران او نیز مردمانی کم اهمیّت نبودهاند، خاطر منصور از این باب سخت آشفته و پریشان بوده است و
_______________________________
22. همان کتاب، ص52، و برخی پیشوای این مذهب را عبدالله راوند نوشتهاند.________________________________________
دایرهی کفر و زندقه در واقع به داد منصور رسیده و او بدان وسیله خاطر آسوده است. ابومسلم در سرزمین وسیع خراسان آن روزگار و در ماوراء النهر و فارس نیرو پیدا کرده بود و لشکری بزرگ تحت فرماندهی و زیر پرچم او در میدانهای مختلف رزم چون فارس، عراق، شام، با تمام اخلاص جنگیده و سرزمینهای فراوانی در دور دستترین نقاط به دست ایشان گشوده شده بود و همهی دهقانها، خانها و کدخداها در اطاعت ابومسلم بودند و در واقع خلیفه را نمیشناختند و خود منصور از نفوذ و گسترش قدرت او دلواپس بود و میدید که همه از ابو مسلم حساب میبرند. منصور این نگرانی خاطر و این حقد و کین را با برادرش ابو العباس در میان گذاشته بود در آن ماجرایی که ابوالعباس سفّاح نخستین خلیفه رسمی عبّاسی، جمعی را به سرکردگی برادرش منصور به خراسان فرستاده بود و منصور از این سفر با دلی پر و سینهای مملو از کین نسبت به ابو مسلم برگشته بود؛ زیرا او برای منصور به عنوان سرپرست گروه اعزامی خلیفه و لیعهد و سلطان آینده، وقعی ننهاده بود. و از دیگر سو منصور در خراسان تمایل مردم را به ابومسلم دیده بود و مشاهده کرده بود که چگونه همه در اطاعت و فرمان اویند علاوه آن که در میان سپاهِ ویژه عبّاسیان نیز که عیسی بن موسی از آن جمله بود از احترام و محبوبیّت قابل توجّهی برخوردار بوده است.
در حقیقت قتل ابومسلم موجب پریشانی و نگرانی خاطر منصور از جانب دیگر شده بود و پخش مال در میان هواداران ابو مسلم مشکلات را از بین نبرده بلکه خوف و وحشت او، دو چندان شده بود؛ زیرا دشمنان عبّاسیان که با شمشیر ابو مسلم رام شده بودند از ناحیهی او ایمن گشتند و کابوسی که ابومسلم برای ایشان ایجاد کرده بود از میان رفت. ابومسلم خوارج را در خراسان پراکنده ساخته و تار و مار کرده بود و به طور کلّی مخالفان از گوشه و کنار سر برداشتند و جمعی در خراسان به انگیزه خونخواهی ابومسلم قیام نمودند.23
ابن اثیر مینویسد: سنباد در خراسان به قصد خونخواهی ابومسلم شورش کرد که او دست پروردهی ابومسلم و مردی از مجوسِ روستاهای نیشابور بود و توده مردم کوهستان با او هماهنگ شدند. او بر نیشابور، قوس (سمنان و دامغان) و ری غلبه یافت و عنوان سپهبد داشت و وقتی به ری رسید گنجینههایی را ابومسلم در آنجا نهاده بود همه را برگرفت.24
چنان که ملاحظه میشود ابعاد شورش و خیزش بسیار گسترده و دارای ویژگیهایی بوده است. از یک سو، هواداران ابومسلم همان
_______________________________
23.الکامل:3/532
24. همان، ص535.________________________________________
پشتیبانان حکومت عبّاسیان بودند و شئون مختلف دولت عبّاسی به دست کارگزاران ابومسلم بود و از دیگر سو دستگیری و به بند کشیدن همه آنان آن هم در آغاز حکومت آل عباس، کارساز نمیتوانست باشد؛ زیرا آن، موجب انزجار عمومی و بروز عکسالعملهایی میشد از ناحیهی کسانی که در به قدرت رسیدن بنی عباس از بذل نفس و نفیس دریغ نورزیده بودند. پس تنها راه چاره آن بوده که چماق تکفیر آماده گردد و بر سر مخالف کوبیده شود و رقیبان یکی پس از دیگری از میدان به در شوند.
عبد الله بن معاویه نوهی جعفر طیّار، با طرح سناریوی حارثیه و علم کردن جریان حمزه و یا عماره، از سر راه برداشته شده و منصور، چند قدمی به جاهطلبیهایش نزدیکتر شده، و ابومسلم با خلق ابومسلمیه با عقاید سخیفهای نزدیک به همان حارثیه.در سناریوی حارثیه، عبدالله بن معاویه امام مطرح شده و در ابومسلمیه نیز ابومسلم امام، شناخته شده است. در پندار حارثیه شناخت امام موجب سقوط تکلیف قلمداد شده و به ابومسلمیه نیز نسبت دادند که آنان میپندارند: اصلِ ایمان، شناخت امام است و پس از حصول چنان شناختی، همه محرّمات مباح و همه فرایض ساقط است!!!
آری منصور با این سناریوهای رسوا و با متّهم کردن رقبای خود با انواع تهمتها به عمر آنان پایان میداد و فضا را برای خود خالی میکرد.
ما اگر در کتب کلامی قدما نیک بنگریم و تاریخنگاری درباری عباسیان را نیز از همان زاویه بخوانیم تشابه عجیبی میان آن فرقههای جور واجور مشاهده میکنیم و در نهایت به این داوری میرسیم که همهی آنها محصول یک کارخانه و تولید یک کارگاه با مدیریّت واحدی بوده است و جان کلام در مجموعهی آن آرا و نظرات وعقاید کلامی، چیز دیگر است.
ابن اثیر مینویسد: در یکصد و چهل و یک هجری، راوندیه بر منصور شورش کردند و آنان قومی خراسانی و هوا دارِ ابومسلم خراسانی صاحب دعوت، بودند؛ آنان به تناسخ ارواح عقیده داشتند و میپنداشتند که منصور پروردگار ایشان است و اوست که ایشان را آب و نان میدهد!
راوندیه در شهر هاشمیّه، قصر منصور را در میان گرفتند و گفتند اینجا قصر پروردگار ماست(!) منصور دویست تن از سران ایشان را دستگیر و زندانی کرد، تودههای راوندیه به خشم و هیجان آمدند و نعش و جنازهای دروغکی ساختند و آن را به دوش میکشیدند و تا درب زندان پیش رفتند آنگاه نعش را انداخته به زندان یورش بردند و زندانیانشان را آزاد کردند و تعداد آنان را ششصد تن نوشتهاند منصورفرمان داد دروازههای شهر را بستند و ورود و خروج همه را بازداشتند. منصور بیرون آمد شورشیان گرداگرد او را گرفتند و نزدیک بود او را بکشند که معن بن زایده به فریاد او رسید و پیشاپیش او شمشیر کشید و جانانه دفاع کرد و سرانجام همه راوندیه قتل عام و سرکوب شدند.25
این، خلاصهای از داستان راوندیه است که مورّخان مشهور آن را نقل کردهاند و بنابر آن، قلع و قمع و کشتار آنان نه بدان علّت بوده که آنان به الوهیّت منصور عقیده داشته و او را پروردگار خود میپنداشتهاند بلکه آنها هواداران ابومسلم بوده و بر منصور شوریده بودند و لذا قتل عام شدند البتّه قلم به مزدان عبّاسی برای توجیه کار منصور، اراجیف بافته و آنها را به آن مردم نسبت دادهاند امّا دروغگویان کم حافظه نفمیدند که چطور میتوان تصور کرد که راوندیه از سویی، منصور را پروردگار خود بپندارند و از دیگر سو با او در افتاده و قصد قتل او را داشته باشند و او هم آنچنان بیرحمانه قتل عامشان کند و بعید نیست عبدالله راوندی که از او نام میبرند رهبر شورشیان خراسانی بوده باشد و آن سلسله اراجیف هم به او منسوب میباشد.26
نگارنده در بررسی عقاید منسوب به این فرقه به تشابه چشمگیری توجه دارد و آن را نشانه کذب آن نسبتها میشمارد مثلاً به حارثیه نسبت دادهاند که عبدالله بن معاویه نوه جعفر طیّار را امام و دانای همه چیز، و خدا را در وجود او حلول یافته میدانند و گویند هرکه امام را شناخت هرچه انجام دهد طوری نیست. و به عباسیّه راوندیه نیز نسبتی مشابه داده شده است که آنان محمد بن علی بن عبد الله پسر عباس را خدا دانسته! و او را دانای همه چیز میپندارند و گویند هرکس او را
_______________________________
25.همان، ص547.
26.راوندیه یا روندیّه، پیروان ابو حسین احمد بن یحیی و یا اتباع عبدالله بن حرب کندی کوفی هستند، اهل خراسان وبر رأی ابومسلم بوده و به تناسخ ارواح قایلاند و گویند روح آدم به عثمان بن نهیک حلول کرده و منصور پروردگار ایشان و هیثم بن معاویه، جبرییل است. آنان بر منصور شوریدند و به دست معن بن زایده کشته شدند. ر.ک: نوبختی، فرق الشیعة، ص 52. و اقبال آشتیانی مینویسد: ابوالحسین احمد بن یحیی بن محمد بن اسحاق مشهور به ابن الراوندی یا ابن الروندی اصلاً از مردم مرو الروذ خراسان بوده و یکی از معروفترین متکلمان است. شرح حال ابن الراوندی درست روشن نیست وعقیدهی موءلفان شیعه در باب او مختلف است بعضی او را ستوده و بعض دیگر به ذمّ او پرداختهاند و به ابن الراوندی تألیف یکصد و چهارده جلد کتاب نسبت دادهاند و سید مرتضی علم الهدی از مدافعان اوست؛ وفات او را بین 245 298 مردّد دانستهاند. ر.ک: خاندان نوبختی، ص8794 چاپ نخست، 1311، ش تهران. و به نظر نگارنده فرقه راوندیه با ماجرای ابن الراوندی نمیتواند یک جریان باشد هر چند که نوبختی هم راوندیه را به همین ابو حسین احمد بن یحیی منسوب میدارد؛ زیرا زمان ظهور راوندیه حدود سالهای 141ه است در حالی که حداقل زمان وفات ابوالحسین را 245 نوشتهاند و تفاوت یکصد و وچهار سال است! شناخت در انجام هر عملی آزاد است.
و به عباسیّه هاشمیّه هم نسبت دادهاند که آنان منصور را خدا دانسته و او را عالمِ به رازها و نهانها، میدانستهاند. پس به طور قاطع و با اطمینان میتوان گفت که سیاست شیطانی عباسیان برای پراکندن دشمنان و درهم کوبیدن مخالفان، آن بوده که مسلکها و مذهبهای جدیدی میساختند و آنها را مانند برچسبهایی بر اشخاصی میزدند و آنگاه با سادگی و کمترین دردسر، همه موانع را از سر راه خود برمیداشتند. فرقه راوندیه را به سه شاخهی: ابو مسلمیه، رزامیه و ابو هریریه تقسیم کردهاند.27
عبّاسیّه
از دیگر فرقههای غالی که نوبختی از آنان نام میبرد فرقه عباسیهاند که پس از وفات ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیّه، پدید آمدند. این فرقه که از هاشمیّه جدا شده، خلافت را از رهگذر وصیّتنامه مزبور به محمد بن علی عباسی منتقل شده میدانند.28 و به گفته نوبختی همین عبّاسیّه به چند فرقه انشعاب یافته است: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و عباسیّه سوم و یا راوندیه. نوبختی برای دو فرقهی اوّل نام خاصّی ذکر نمیکند و گفتهاند از راوندیه پنج فرقه زاده شده است: ابو مسلمیه، ابو هریریه، رزامیه، هاشمیه نخست و هاشمیّه دوم.
عباسیّه نخست؛ این فرقه گویند: امام پس از علی بن ابیطالب، محمد بن حنفیّه بوده و او به هنگام وفات به پسرش ابوهاشم عبدالله وصیت کرده و او نیز به محمد بن علی نوهی ابن عباس وصیّت کرده و بدینترتیب خلافت به آل عباس انتقال یافته است. امّا وقتی مهدی عباسی خلیفه شد او به طور کلّی آن وصیّت را از بیخ و بن منکر شد و گفت: خلافت پس از رسول خدا حق عمویش عباس بوده است و همه متصدّیان خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، علی علیه السلام دارای حقی نبودهاند تا چه رسد به محمد حنفیّه و پسرش عبدالله مهدی عباسی مدعی شد که صیغهی خلافت فقط برای عباس خوانده شده است! پس خلافت حق پسران اوست!
عباسیّه دوم؛ اینان، عمل منصور را در تغییر ولایتعهدی از عیسی بن موسی به مهدی، تأیید نکردند و آن را محکوم دانستند و بیعت مهدی را گردن ننهاده و هم چنان بر عیسی بن موسی وفادار ماندند و فرقه رزامیه از این جریان به وجود آمده است.
_______________________________
27. فرق الشیعة، ص 51.
28. همان کتاب، ص41 و نیز ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص 126.
در بارهی سه دور کیسانیگری، در مقالهی نخست به اجمال، سخن گفتیم و در مقالههای بعد دورهای اوّل و دوم را با انگیزهها و آثار وضعی آنها، بازنگری تفصیلی کردیم و اینک در این مقاله که آخرین قسمت هم میباشد دور سوم را با مذهبها و مسلکهای عجیب ابداعی و اختراعی دستگاه خلافت عبّاسی مورد تحلیل و بررسی قرار میدهیم و نکات ناگفته مانده را یاد میآوریم.
فرقه کربیّه
با پردازش به بحث از فرقهی کربیّه، در واقع وارد بحث از کیسانیّه دور سوم میشویم. قبلاً به نقل از نوبختی آوردیم که پیروان محمد بن حنفیّه پس از وفات او، سه گروه شدند: کربیّه، مختاریّه و هاشمیّه. مستفاد از بحثهای گذشته، آن بود که کربیّه در وجود شخصی به نام حمزة بن عُمارة ویا عمارة بن حمزة تجسّم یافته است آن هم برای ایجاد تردید در زمینهی عبّاسیان مبنی بر وصیّتنامه ابوهاشم و بر این پندار که تا امام غایب(از دیدگاه آنان) بیاید، در طول زمان غیبت از امامت و خلافت خبری نخواهد بود.
پس سخن از این فرقه و پیگرفتن نتایج و آثار آن بر محور بحث از حمزة بن عمارة ویا عمارة بن حمزة، آن مرد هتّاک و زندیقی است که همه چیز را برای خود و پیروانش مباح دانسته است و چنان جریانی در واقع نتیجهی تفکرات کیسانیّه دور دوم است که در خانه محمد بن علی بن عبد الله بن عباس آفریده شد و با باز آفرینی کیسانیه توسّط او آن همه شعبده بازی سیاسی و کفریّات و سخنان الحاد آمیز و واهی را فراهم ساخت. و راه بدی را که بنی عبّاس در انتقال امامت از اولاد زهرا علیها السلام به خود پیش گرفتند در واقع خط مشی و برنامهی دروغ پرداز و بازیگری مثل حمزه و یا عماره گردید.
بنی عبّاس، حساب این را نکردند که شرّی که برای رسیدن به خلافت برانگیختند دامنهی آن همه مسلمانان و تمام جامعه اسلامی را فرا میگیرد و عقاید و اندیشههای غلوّ آمیزی را سبب میشود و راه کفر و زندقه، هموار میگردد؛ زیرا لازمهی دعوی آنان در وصیّتنامه کذایی! که با گذشت یکصد سال از بعثت، پایههای دین فرو میریزد همین است که شخص و جریانی مانند حمزه یزیدی، زبیری، و به عبارت کاملتر اموی، پدید آید که زیرآب همه چیز را میزند و به گفته نوبختی اعتقادات غلوّ آمیز به دنبال عقاید کیسانیّه پس از وفات محمد حنفیّه، نتیجهی طبیعی آن میباشد.
البتّه، حمزه، تنها منشأ غلو گرایی نیست بلکه او مبدء همهی سخنان کفر آمیز و حرکتهای گمراهیزایی است که به عنوانهای مختلف فِرَق کیسانیه در کتب تاریخ و کلام آمده است و به شکل فرقههایِ غالی مانند بیانیّه، حارثیّه و راوندیّه و دیگر فرقهها و گروهها، مطرح گردیده است و نادیده گرفتن شهرستانی وجود حمزة بن عماره را در صحنهی غلوگرایی و تعرّض نکردن نویسندگان عقاید وبحثهای کلامی، به توضیح نقش او در دعوی نبوّت، امامت وحتی الوهیّت اشخاص و یاد نکردن انتساب او به یزیدیان و زبیریان ما را به این نتیجه میرساند که ارباب ملل و نحل عمداً نخواستهاند نقش او را در جریان غلوّ، برجسته کنند و بلکه قصد داشتهاند روی آن واقعیّت، پرده بکشند و به زعمشان، فقط شیعه را مبدء و سر آغاز افکار و اندیشهها و عقاید غلوّ آمیز قلمداد نمایند و بس.
حقیقت آن است که تاریخنگاران در تشریح نقش حمزه در پیدایش پندارهای کیسانیه و نشر و پخش غلوّگرایی، کوتاه آمده و آن را مسکوت گذاشتهاند و بر پژوهشگران عصر، فرض است که در آن باره به تحقیق و جستارهای تازه بپردازند و تأثیرات روانی یاوهگوییهایِ حمزه را بر روحهای مریض و اشخاص جاهپرست و مردمان فاسد و لا یبالی، بسنجند.1
بیان این نکته لازم است که تاریخنگارانِ درباری دربارهی حمزه و شاگردان او به مصلحت خاندان عبّاسی مهر سکوت بر لب زده و از بسیاری گفتنیها گذشتهاند. نوبختی ما را با شخص حمزه مدنی، زبیری، یزیدی و بربری آشنا کرده و گزارش داده است که او از نخستین قایلان به الوهیّت اشخاص در مدینه بوده و دعوی نبوّت و امامت کرده است و محرّمات را برای خود و پیروانش مباح و با نکاح دخترش و انجام کارهای فسق آلود دیگر و هتک حرمتها و به مسخره گرفتن ارزشهای انسانی وقاحت را به اوج خود رسانده است.
_______________________________
1.بحث راجع به غلوّ و ریشه یابی آن را به فرصت دیگری وا میگذاریم تا ضمن رفع تهمت و نسبت ناروا به شیعه، از کیان تشیّع دفاع کرده، پرده از روی بسیاری از حقایق کنار خواهیم زد، ان شاء الله.
________________________________________
او گاهی مدّعی وصایت از سوی امام باقرعلیه السلام شده که توسّط آن امام و شیعیان او مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و همین، از جمله شواهدی است که او مزدور بنی امیّه بوده و به ایشان هم منسوب است لیکن او در ادعاهایش خیلی ناشیانه عمل کرده و مشت خود را باز کرده است آنگاه که مدّعی شده است محمد بن حنفیّه خداست و دیگر گاه گفته است او پیغمبر میباشد؛ اینجاست که مردم او را دیوانه خوانده و بر یاوههایش پوزخند زدهاند ولی او دنبال کارش را رها نکرده است و برخی اشخاص فاسد و بیمبالات را در اطراف خود گرد آورده و مدّعی شده است که هرکس امام را شناخت هرچه بخواهد میتواند انجام دهد و او را باکی نیست. او ادعا را در این خصوص از حد گذرانید و شاگردانش بیان نهدی و صاید نهدی، راه کج او را پیش گرفتند و دست کم از او نداشتند. حمزه در واقع گم شدهی خود را که همان ترویج فساد بوده، در وجود این دو عنصر خطرناک یافته است.
نوبختی مینویسد: حمزه را دو تن از قبیلهی نَهْد به نامهای بیان تبّان و صائد، پیروی کردند. بیان پس از درگذشت ابو هاشم مدّعی نبوّت شد و پیروان او در این زمینه به یاوهگویی افتادند و گفتند معنای تأویلی«هذا بیان للناس وهدی»2 این بیانی است برای مردم و هدایتی است، شخص «بیان» نهدی میباشد! وگویند او به امام باقر علیه السلام نامه نوشت و امام را به پذیرش آیین پوشالیاش فرا خواند.3
شهرستانی مینویسد: امام باقر علیه السلام به آورندهی نامه، فرمود که آن نامه را بخورد و او پس از آنکه آن نامه را خورد در همان دم بمرد.4
دکتر مصطفی شیبی مینویسد: با مرگ ابو هاشم، تشیّع دچار آشفتگی شد(!) محمد نوادهی ابن عباس مدّعی امامت گردید و عبدالله بن حارث از اهل مداین گفت: امامت به عبد الله بن معاویه نوهی عبد الله بن جعفر طیّار که به سال 130هجری کشته شد، انتقال یافت و هر دو فرقه مدّعی شدند که ابو هاشم نوهی علی بن ابیطالب و پسر محمد حنفیّه به آنان وصیّت کرده است و بیان، هر دو دعوی را انکار کرد و گفت: ابو هاشم مانند پدرش، مهدی است و برای احدی وصیّت نکرده است؛ با این وجود او خود مدّعی آن شد که وصیّو جانشین ابو هاشم است آن هم به نص الهی «هذا بیان...» !
بدین ترتیب، نخستین حرکت شوم غلوّ، در کوفه آغاز شد؛ زیرا هر دو جریان و دعوی بیان نَهْدی از آن وصیّت نامه جعلی و سیاه فرجام آب میخورند و به ویژه بیان، در برخی ادّعاهایش به بندهایی از آن وصیّتنامه استناد
_______________________________
2. آل عمران:138.
3. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، صص2728، مرتضویه، نجف، عراق.
4. ابوالفتح محمد شهرستانی، ملل و نحل:1/153، مصطفی البابی الحلبی، مصر.________________________________________
کرده آنجا که آمده است: با گذشت یک قرن، نبوّت منقضی شده است! و از او نقل شده که برخی شرایع محمّدیصلی الله علیه و آله و سلم را منسوخ اعلام کرده است!
دکتر شیبی در سومین جا مینویسد: نوهی عبدالله بن جعفر در امر عقیده، چندان سخت نمیگرفت او بیشتر به قدرت خود میاندیشید و به زیادی پیروانش فکر میکرد وحتی نقل شده که او با عمارة بن حمزه و یا خود حمزه استاد بیان و صاید، مکاتبه داشته است.5
دکتر شیبی که اعتراف میکند عمارة بن حمزه، استاد و معلّم بیان بوده و از نوبختی سخنان نادرست و سخیف او را نقل میکند چرا از بقیّه فقرات دالّ بر غلوّ گرایی او چشم میپوشد و آنها را نقل نمینماید و به نظر میرسد او بر اساس تعصّب موروث، از روایتهای دالّ بر یزیدی و زبیری بودن او هم صرف نظر کرده است. آیا او استاد بیان نبوده است؟ پس چرا سخنان استاد و آموزگار نخست غلوّ و عقاید سخفیف او، فراموش شده و به جایِ او بیان آغازگر غلوّ شناخته شده است آن هم به عنوان کیسانیّه و مذهبی از مذاهب شیعه!
و اگر مورّخان درباری، مصلحت اندیشی کرده و نقش حمزه را در انتشار افکار کفر آمیز و غلوّ گرایانه، نادیده گرفتهاند امّا بررسی فرقههای کیسانی مدلّل میسازد که او موءسّس و اوّلین بانی غلوّ میباشد و گرایشهای غلوّ در زمان بعد که به یک و یا چند نفرِ معدود نسبت داده شده اگر درست باشد که آنها را فرقه و مذهب بنامیم، همه از حرکت حمزه، سرچشمه گرفته است و پیدایی کیسانیه در صحنه نمایشنامهی سیاسی عبّاسیان که طی آن با مسئله امامت، نبوّت و حتی الوهیّت، بازی شده و در آن بارهها، یاوه سراییهایی به عمل آمده است همگی هذیانهای حمزه غالی است که آنها را به زور به دامن شیعه و تشیّع بسته و آشفتگی آفریدهاند.
آری غلوّ و سرچشمه آن را از سال نود و هفت هجرت به بعد، پس از مرگ ابوهاشم در خانه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس با جعل آن وصیّتنامه، باید جستجو کرد؛ زیرا نویسندگان ملل ونحل، اتّفاق نظر دارند که غلوّ در میان سه فرقهی کیسانیه: بیانیّه، حارثیّه وعباسیّه پیدا شده است که اوّلی به بیان بن سهیل نهدی6 شاگر حمزة بن عماره، منسوب
_______________________________
5. عبدالواحد انصاری، مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 170، نقل از کتاب الصلة بین التشیّع و التصوف؛ و نیز: ابو الفرج اصفهانی، الاغانی:2/231.
6. نام این شخص، مختلف ضبط شده است گاهی« بیان بن سهیل» و دیگر گاه «بیان بن سمعان» و «بیان تبّان»! همچنانکه اسم استاد و آموزگار او متفاوت آمده است: حمزة بن عُمارة، عمارة بن حمزة! و همین از جمله شواهد آشفتگی سلسله مطالب منسوب به این اشخاص و فرقهها، میتواند باشد.
________________________________________
است و دومی به عبد الله بن حارث و سومی به عبد الله راوندی.
بیانیّه
این فرقه پیروان بیان بن سمعان نهدیاند7 که به امامت او پس از ابو هاشم پسر محمد حنفیّه، عقیده داشتهاند. بیان، نسبت الوهیت به علی علیه السلام میداده و پندارهای کفر آمیز و سخنان سخیفی به او منسوب میباشد. او برخی آیات قرآن کریم را بر اوهام و بافتههای خود تأویل میکرده است و مورّخان در پایان سرنوشت او اختلاف دارند: بعضی گویند او کشته شده و بعض دیگر گویند او را آتش زده و سوزاندهاند و امّا اشعری مدّعی است که او را خالد بن عبد الله قسری در کوفه به قتل رسانده است8 و استاد محمد رضا شبیبی به نقل از منهج المقال مینویسد که او تا زمان مأمون عبّاسی زنده بوده و ابراهیم بن مهدی او را کشته است. هم چنانکه سرنوشت حمزه پسر عُماره و یا عماره پسر حمزه نیز مختلف نقل شده است. و به هر تقدیر، اعم از این که همه آنچه را که به بیان و حمزه نسبت دادهاند واقعیّت داشته باشد و اعم از اینکه او را کشته ویا سوزانده باشند ویا تا عهد مأمون در قید حیات بوده باشد آنچه که در اینجا برای ما اهمیّت دارد تأکید بر این است که بیانیّه پس از وفات ابوهاشم به استناد وصیّتنامه پنداری و جعلی، پدید آمده و بیان همراه استادش نقش غلوّ را بازی کردهاند و از سوی دیگر دشمنان شیعه برای زشت نشان دادن چهرهی تشیّع و به قصد پایان دادن به عمر امامت بر عقیدهی شیعه، به هر شکلی، سخنان سخیف و کفر آمیز به شیعه نسبت دادند و موءیّد این مطلب آن است که:
الف. بیان و استادش هر دو مهدویت را برای محمد حنفیّه، مطرح کرده و پنداشتهاند که پس از او امامی وجود نخواهد داشت و اوست که ظهور کند و زمین را پس از آنکه پر از ظلم و جور شده است، پر از عدل و داد کند.
ب. هر دو مدعی پیغمبری بوده و به الوهیّت برخی اشخاص، معتقد بودهاند.
ج. هر دو به امام محمد باقر نامه نگاشته و آن بزرگوار را به آیین پوشالی خود فرار خواندهاند.
د. هر دو در زمان خلافت هشام بن عبدالملک مروان، ظاهر شدهاند.
حارثیه
دومین فرقه از فرقههای اصلی کیسانیه، حارثیهاند که به حارث بن عبدالله مداینی زندیقِ معروف منسوب است.9 و شهرستانی این فرقه
_______________________________
7. ملل و نحل شهرستانی:1/152.
8.مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، صص1320 ترجمه موءیدی، امیر کبیر1362،تهران.
9.ر.ک: فرق الشیعه، نوبختی، ص32.________________________________________
را به اسحاق بن زید بن حارث انصاری نسبت داده است.10 و تاریخ ظهور آن، کاملاً مشخص نیست از برخی گزارشهای تاریخی برمیآید که آن پس از مرگ عبدالله بن معاویه پسر عبدالله بن جعفر طیّار و بعد از پیروزی قیام ابو مسلم خراسانی در فتنهی یمانی، نزاری، پدید آمده است.و گفتهاند: پیروان این فرقه مدّعیاند که وصیّت از سوی ابوهاشم برای عبدالله بن معاویه بوده و چون او به هنگام وفات ابو هاشم طفل خردسال بوده است آن وصیّتنامه به صالح بن مدرک تحویل داده شده تا آن را پس از بلوغ و رشد، به وی تسلیم کند.
به گفتهی نوبختی یاران عبدالله با اصحاب محمد بن علی عباسی بر سر خلافت و وصیّت و این که رشته امور به دست که باشد اختلاف داشتهاند و سرانجام با حکمیّت ابوریاح میسره نقیب و ریش سفید عباسیان، حق به محمد بن علی داده شده و عبدالله محکوم شده است و بدین ترتیب فرقه راوندیه تقویت شدهاند.
نوبختی در دیگر جا مینویسد: هنگامی که عبدالله در حبس به قتل رسید پیروان او سه فرقه شدند:
یک: پیروان عبدالله بن حارث مداینی همان زندیق معروف که اراجیفی به او منسوب است.
دو: گروهی مدعی شدند که عبدالله، همان مهدی است و پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم به ظهور او بشارت داده و اگر اجل او فرا رسد خلافت را به یکی از اولاد علی علیه السلام تحویل میدهد.
سه: گروهی پنداشتند که عبدالله مرد و به احدی وصیّت نکرد و یارانش را سرگردان و سرخود رها کرد و آنان در میان فرقههای شیعه پخشاند!
نوبختی پس از حصر فرقههای غالی بر سه فرقهی بیانیه، حارثیه و عبّاسیّه مینویسد و خرّمدینیّه از همینها انشعاب یافته است آنگاه عقاید سخیف و سخنان انحرافی عجیبی مثل اعتقاد به الوهیت اشخاص، قول به تناسخ ارواح، انکار روز بعث و حساب به آنان نسبت میدهد و در پایان میگوید: گروههای غالی اینانند.11
و شهرستانی اعتقاد به الوهیت و نبوّت همزمان اشخاص را به عبدالله بن معاویه نسبت داده مینویسد: عبدالله خود را خدا و پیغمبر میدانست و مردمانی احمق، سخنان او را باور کرده و به کفر و الحاد کشیده شدند و معاد را منکر گشتند.12
تحلیل عقاید حارثیه و در بررسی نسبتهایی که به عبدالله بن معاویه نوهی جعفر
_______________________________
10. ر.ک: ملل و نحل شهرستانی:1/152.و نگارنده از این جهت به تردیدها، اشاره میکند تا به آشفتگی آن سلسله مطالب توجّه بیشتری شود و شواهد جعل و تحریف در آن مقولهها، آشکارتر گردد.
11. ر.ک: فرق الشیعه، صص32 36.
12. ملل و نحل:1/151.________________________________________
طیّار پسر ابیطالب علیهم السلام دادهاند، تفصیل بیشتری میطلبد که در این مقال کوتاه میسر نیست ولی در بررسی تاریخی نتایجی که به دست آمد در زیر بر میشمریم:
یک: هر آنچه به فرقهی حارثیّه و اصحاب عبدالله بن حارث نسبت داده شده بنابر قول نوبختی و یا آن سخنانی که به عبد الله بن معاویه منسوب است بنا بر شهرستانی و اصفهانی13 هیچکدام اساس محکم و پایهی درستی ندارند؛ زیرا اوّلاً: آن نسبتها ضدّ و نقیضاند و به سبب وحدت واقعه جمع میان آنها ممکن نیست و آن از مجعولیّت و دروغ بودن آن نسبتها حکایت دارد. و ثانیاً: اگر عبدالله دعوی الوهیّت و نبوّت میداشت، طبقات مختلفی از مسلمانان همچون زیدیّه، خوارج، امویها و هاشمیها و فقیهان و محدّثانی مانند منصور بن معتمر که از مبلّغان زید بن علی بن الحسین علیهم السلام بوده است و به سبب تأخیر و قصور و تقصیر در مدد رسانی به زید یک سال تمام به کفّاره آن، روزه گرفته، با او همکاری نمیکردند و زیدیّه در رکاب او نمیجنگیدند وفداکاری نمینمودند بلکه به عکس و در صورت واقعیّت داشتن آن نسبتها با او در میافتادند و با وی نبرد میکردند وثالثاً: اگر عبداللهبن معاویه، امامت را برای خود میخواست زیدیّه از او فرمان نمیبردند؛ زیرا آنان امامت را در فرزندان امام حسن ویا امام حسین علیمها السلام میدانند که قیام کرده باشند و عبدالله بن معاویه از صلب آن دو امام معصوم نبوده است پس او نیز به رضا از آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دعوت میکرده است. و رابعاً: وجود مزاری برای او در هرات که ابن اثیر 14 و ابن عنبه15 از وجود آن خبر دادهاند نشان برائت او از آنچنان نسبتهاست؛ زیرا ثبوت فقط یکی از آن صفات و دعاوی در خباثت فرد کافی است و ما میدانیم پس از گذشت صدها سال از مرگ پادشاهان، خلفا و امیران مقتدر و با نفوذ مسلمان هیچکدام دارای مزار و بارگاه نیستند زیرا تودههای موءمن آنان را اهل هوا و مردمانی ستمکار میشناسند امّا در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی بسیارند از وابستگان خاندان وحی و منسوبین به آل ابیطالب و اولاد علی که مظلومانه کشته شدهاند و در نظر مردم محترم و دارای بقعه و زیارتگاهند.
دو: در تعیین پایهگذار این فرقه (حارثیه) اختلاف وجود دارد که آیا: عبدالله بن معاویه بوده و یا عبدالله بن حارث و یا اسحاق بن زید انصاری؟ و این، علامتی میتواند باشد بر ساختگی بودن این مذهب و این فرقه.
سه: محلّ زایش این افکار و فرقههای
_______________________________
13. ر.ک: مقاتل الطالبیّین، صص163169؛ الأغانی:12/215238، افست دار احیاء التراث، بیروت.
14. الکامل:5/370373.
15. ابن عنبه، احمد بن علی بن الحسین، عمدة الطالب، ص 22، بمبئی، هند.________________________________________
مدّعی آن سلسله راجیف و سخنان رکیک و سخیف دایرهی زندقه عهد منصور است همچنانکه فرقه راوندیّه و ابا مسلمیه با آن سخنان فاسد و انحرافی، مولود آن دایرهی نحس و نامیمون میباشد و همچنانکه فرقه عبّاسیّه محصول آن کارخانه مذهب سازی است که گویند بنا بر وصیّتی که توسط ابو هاشم به دست ایشان رسیده، امامت از علی بن ابیطالب به عباسیان رسیده است و از بررسی فرقههای خطابیه و معمریّه هر چند که از کیسانیه نیستند نیز روشن میشود که همگی این مذهبها و فرقههای رنگارنگ به هدف سیاسی و برای هموار کردن راه برای عبّاسیان تشنه سلطنت، جعل شده است.
چهار: اختلاف عبدالله بن معاویه جعفری با محمد بن علی عبّاسی بر سر وصیّتنامه و فیصله پیدا کردن، با حکمیّت نقیب عباسیان به نفع محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پرده از روی یک توطئه حساب شدهای بر میدارد؛ زیرا عباسیان به این سادگی نمیتوانستند عبدالله بن معاویه این رقیب نیرومند را از سر راه بردارند و پیروان او را به خود متمایل سازند جز با جعل آن اکاذیب و دادن نسبتهای مزبور و لذا در آن زمینه آشفتگی عجیبی مشاهده میشود و این نکته اخیر در بررسی فرقه عباسیّه روشنتر خواهد شد.
***
عباسیه
فرقهی دیگر از فرقههایی که نوبختی آنان را از آغازگران غلوّ میشمارد، عباسیّه و یا راوندیهاند که پس از وفات ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیّه پدید آمدهاند.16 این فرقه که به گفته بعضی از ملل و نحل نویسان از هاشمیه انشعاب یافته، خود چند فرقه گشتهاند: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و راوندیه یا عباسیّه سوم و از فرقه راوندیّه گروههای ابا مسلمیه، ابا هریریه، رزامیّه، هاشمیّه اوّل، هاشمیّه دوم انشعاب پیدا کردهاند.
عبّاسیّهی هاشمیّه
دایرهی کفر و زندقه که توسّط منصور تأسیس یافت به کیاست دریافت که باید نوع اتهامات مخالفان را هماهنگ کند و چنان نقشه کشید که هر صنف و گروهی را به تناسب با تهمتی ملکوک کند و بر این هدف مقالات و نحلههایی گوناگون ساختند و بر حسب مصلحت عبّاسیان به اشخاصی منسوب داشتند.
نوبختی مینویسد: از عباسیّه فرقهای زاده شد به نام هاشمیه که آن خود به دو فرقه و گروه انشعاب یافت:
الف. هاشمیّه نخست؛ عبّاسیهی هاشمیهی نخست، دربارهی فرزندان عبّاس
_______________________________
16. فرق الشیعة، صص36و48.
غلوّ کردند و آن فرقه، اصحاب ابوهاشم پسر محمد حنفیهاند و پنداشتند که امام همه چیز را میداند و در تمام شئون مانند پیغمبر است و هر که امام را بشناسد خدا را شناخته است و آن کس که امام را نشناسد خدا را نیز نشناخته است و موءمن نیست بلکه کافر و مشرک شناخته میشود.
این فرقه (عباسیّه هاشمیهی نخست) امامت را از ابو هاشم به اولاد عباس بن عبدالمطلب منتقل میدانند.
ب. عبّاسیه هاشمیه دوم؛ اینان گفتند: امام دانای همه چیز است و او خودِ خداست! تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً به پندار ایشان، این، امام است که زنده میکند و میمیراند و مدّعی شدند که ابومسلم خراسانی پیغمبر بوده و غیب میدانسته است و ابوجعفر منصور او را به رسالت برانگیخته است!!17
این فرقه که اصحاب عبدالله راوندیاند دربارهی منصور غلوّ کردند و گفتند: او خداست! تعالی الله عن ذلک و او همهی رازها و نهانها را میداند وقتی سخنان این گروه به گوش منصور رسید جمعی از ایشان را دستگیر کرد آنان در بازپرسی به چنان مطالبی اعتراف کردند منصور از ایشان خواست که توبه کنند لیکن آنها از توبه خودداری کرده و گفتند: منصور پروردگار ماست، او است که ما را میکشد و ما شهید میشویم چنانکه او بوده که پیغمبران و رسولانش را به دست هرکه خواست کشت و روح بعض دیگر را به طور ناگهان گرفت و عدّهای دیگر را با غرق کردن و ریختن آوار بر سرشان به هلاکت رسانید و گاهی دیگرکسانی را طعمهی درندگان کرده و بدانوسیله بکشت، او هرطور بخواهد میکشد و از عملکرد او نمیتوان پرس و جو کرد!
حقیقت آن است که اینگونه یاوهها را به دیوانگان هم نمیتوان نسبت داد به ویژه مطالب منسوب به همین فرقهی هاشمیه دوم که راوندیه باشند همانها که بر ضدّ منصور شوریدند و خواهان خون ابومسلم خراسانی بودند و منصور حدود ششصد تن از ایشان را از دم تیغ گذرانید و آنان در واقع از بهترین یاران ابو مسلم بودند و او با گزینش آن عدّه، عازم عراق شده بود و در جنگ با عبدالله بن علی عموی منصور که در شام خروج کرده و خواهان خلافت بود، سخت آزموده شده و امتحان پس داده بودند ولی منصور با نیرنگ و خدعه ابو مسلم را نزد خود خواند و او را به قتل رساند و به دنبال آن، شورش هواداران ابو مسلم رخ داد و منصور آنان را هم به طریقی از بین برد ولی منصور از چنان جنایتی، سخت در هول و هراس بود و بیم آن داشت که دیگر هواداران ابو مسلم که در خراسان کم نبودهاند، سر به شورش بردارند و ساکت کردن آنان کار چندان آسانی نبود و لذا منصور نقشهی شیطانی خود را کشید و آن زدن
_______________________________
17. همان کتاب، صص5351.________________________________________
تهمت کفر و زندقه و دادن آن نسبتهای واهی به ایشان، بوده است.
دایرهی زندقهی منصور این مطالب را در بارهی یاران ابو مسلم منتشر کرد تا قتل آنان را توجیه کند. البتّه او در آهیختن خنجر کفر و زندقه بر دشمنان خود موفّق شد و به نتیجه رسید هم چنانکه قبل از او، معاویه در قتل برخی رقیبان و قلع و قمع بعضی مخالفانش به حیلهها و دسیسههایی متوسّل میشد و عوامفریبی میکرد و از آن جلمه، سخن معروف است که گفت: «انّ لله جنوداً فی العسل»18: همانا خدا را در عسل سپاهیانی است و آن هنگامی بود که مالک اشتر نخعی آن سلحشور نام آور را با عسل زهر آگین مسموم کرد و به حیاتش خاتمه داد. و آن جنایت هولناک را به خدا نسبت داد!
زمامداران خودسر به ویژه آنان که داعیهی حکومت دینی داشتهاند، در حقیقت سادهترین و میانبرترین راه را برای از بین بردن رقبا و مخالفان خود، همان تهمت کفر و زندقه یافتهاند و ما تردید نداریم که هدف منصور از تأسیس دایره کفر و زندقه، آن نبوده که بیدینان را شناسایی کند و به کیفر برساند بلکه کفر و الحاد حربهای بوده در دست منصور که با آن، مخالفان و رقیبان خود را از میان برمیداشت وگرنه کارهایی که خود منصور مرتکب شده دست کمی از کفر و زندقه نداشتهاند و اگر در شریعت اسلامی کافران و ملحدان در پستترینِ درکات دوزخ جای دارند از نظر همان شریعت هرکه موءمنی را به عمد بکشد جایگاهش جهنم است و در آنجا جاویدان خواهد بود و ما هزار و یک دلیل داریم که منصور عبّاسی بیگناهان فراوانی را کشته است و به همین سبب فقها و پیشوایان مذهب بر خلع او فتوا دادند.
مردم از جور و ستم فرزندان امیّه و مروان به ستوه آمده و در نقاط مختلف جهان اسلام آن روز، قیام کرده و بر ضد حاکمان بیدادگر، انقلاب آفریدند و همه را به رضا و خشنودی از آل محمد فرا خواندند امّا بنی عبّاس را که از بنی هاشم بودند و خود در جرگه داعیان به رضا از آل محمد میزیستند، بر کرسی خلافت دیدند آن هم با سیاستهایی شیطانی و رفتارهایی ضد انسانی. تودههای مردم دیدند حکومت عدلی که برای تحقّق آن بپا خاستند، به حکومت جبّار بنی عباس بدل شد و بدین ترتیب آرمانهای خود را بر باد رفته دیدند و شورشها و خیزشها دوباره در خراسان، ماوراء النهر، جزیره، حجاز و حتی در بغداد شروع شد.
خاموش کردن آتش خشم این انقلابیّون و خواباندن آن همه شورش و قیام، چندان آسان نبود و لذا فرقه بازی و دین و مذاهب سازی بهترین وسیلهای بود که عباسیان توانستند ب
_______________________________
18. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج24، ص 24 و22، دار الفکر، بیروت.________________________________________
تهمتهای کفر و زندقهی ساخته و پرداختهی دایرهی ویژه حکومت عبّاسی، صدای هر مخالفی را خفه کرده و هر معترضی را به کشتارگاه ببرند و با ریختن خون آن مردم، حکومت عبّاسیان از خطر میجَست و سفرههایشان رنگینتر میگشت.
رزّامیه
این گروه، همان فرقهی سوماند که از راوندیّه منشعب شدهاند و اصحاب رزّام میباشند و در اصل بر مذهب کیسانیه بودهاند ولی مذهب خویش پنهان میداشتند و خوش نداشتند که شناخته شوند و این، کلام نوبختی است19 و شهرستانی را سخنی دیگر است او مینویسد: پیروان رزّام امامت را از علی بن ابی طالب علیه السلام به پسرش محمد حنفیّه منتقل میدانند و از او به پسرش ابو هاشم عبدالله و از او به محمد بن علی پسر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب با وصیت مزبور. و محمد بن علی بر همان اساس به پسرش ابراهیم امام وصیت کرد و ابومسلم خراسانی مردم را به امامت و خلافت همان ابراهیم فرا میخوانده است. این فرقه در زمان ابو مسلم پیدا شدند و گویند ابومسلم، ابراهیم را امام میدانست وخود ابو مسلم بهرهای از امامت داشته است آنان بالاتر رفته و گفتند: روح خدا در او حلول کرده و بدین جهت او بر بنیامیه پیروز شد و آنان را ریشهکن ساخت. رزامیّه به تناسخ ارواح عقیده داشتهاند و مقنّع نیز بر این باور بوده و خود مدّعی خدایی شد و سفیدجامگان ماوراء النهر پیروان او بودند و خرّمدین نیز چنان مذهبی داشت و او بود که مردم را به ترک فرایض دینی خواند و مدّعی شد که هر کس امام را شناخت او را بس است. و برخی از ایشان گفتند اصل دین دو چیز است: معرفت امام و امانتداری؛ هر که این دو ویژگی را داشته باشد به کمال رسیده و تکلیف از او برخاسته است.
ظاهراً فرقه ابو هریریّه با فرقه رزامیه تنها در اسم فرق دارند و تفاوتی ندارند و هر دو به شخصی گمنام و ناشناختهای منسوبند.
شهرستانی در بیان عقاید رزّامیه به تفصیل پرداخته و مشخّصاتی برای آنان ذکر میکند که همانها مشخّصات ابو هریریّه هم میباشد که از آن فرقه اصلاً نام نمیبرد.20 وخلاصهی انگارههای رزامیه و ابوهریریه بنابر نقل نوبختی عبارت است از: اختلاف در مهدی، عدم تکفیر گذشتگان بلکه التزام به موالات ایشان.21 ابا هریریّه از عزل عیسی بن موسی از ولایتعهدی خشنود نبودهاند؛ زیرا آنان ابومسلم
_______________________________
19. فرق الشیعة، ص 51.
20. ملل و نحل شهرستانی:1/154153.
21. فرق الشیعة، صص 46و47.________________________________________
را تعظیم میکردند و او در واقع از مبلّغان و مخلصان عیسی بن موسی بوده است پس، از جملهی انگیزههای قتل ابومسلم توسّط منصور علاوه بر آن که از وی بیمناک بود و حقد و کین او را در دل داشت آن بوده که ابو مسلم پشتیبان ولایتعهدی عیسی بن موسی بوده است چون ابو العبّاس سفّاح، منصور را ولیعهد خود کرد و بعد از او به برادر زادهاش عیسی بن موسی وصیّت نمود و ابو مسلم از جمله شهود این ماجرا بوده است و چنانکه ابو مسلم تحکیم بخش حکومت عبّاسیان بوده از عیسی هم هواداری میکرده است و این عمدهترین مانع پیشرفت اهداف منصور به خصوص در مورد ولایتعهدی فرزندش مهدی به حساب میآمد.
با در نظر گرفتن موقعیّت سیاسی اجتماعی ابومسلم خراسانی در میان سپاهیان عبّاسی وبا ملاحظه گرایش شدید خراسانیان نسبت به وی و منزلتی که او در نزد همگان اعم از مسلمان و مجوس داشته است در مییابیم که چرا منصور ابو مسلم را کشت و یاران او را به هر بهانهای تعقیب و با شدّت تمام سرکوب کرد؟! منصور برای رسیدن به مقاصد جاهطلبانهی خویش به فرقه بازی و نحلهسازی پرداخت و دایرهی کفر و زندقه که مستقیماً زیر نظر او فعالیّت داشت در نسبت آن سلسله اراجیف به اشخاص مختلف اهتمام جدّی ورزید و بدین ترتیب رقیبان یکی پس از دیگری از پا در میآمدند و جوّ برای او بلا رقیب میماند.
ابا هریریّه
نوبختی ابا هریریّه را دومین فرقه منشعب از راوندیّه عباسی میشمرَد که از شخصی به نام ابو هریره راوندی پیروی میکردند و عباسیّه خالص اینانند؛ زیرا امامت را مستقیماً حق عبّاس عموی پیغمبر میدانند که از او به اولادش رسیده است آنان در باره بنی عباس غلوّ میکردند.22
ابو مسلمیّه
گویند آنان پیروان ابومسلم خراسانیاند و به امامت او قایلند و مدّعیاند که او نمرده است و زنده میباشد. آنان اباحیگرند، همه فریضهها را ترک کنند و ایمان را فقط معرفت و شناخت امام دانند وبس. آنان خرّمدینیّه هم نامیده شدهاند و به بابک خرّمدین منسوباند.
نامگذاری این فرقه به ابا مسلمیّه خود گواه بر جعلی و دروغ بودن چنان جریانی میتواند بود زیرا ابو مسلم فرمانده نیرومندی بود که با خدعه و حیله به قتل رسید و چون یاران او نیز مردمانی کم اهمیّت نبودهاند، خاطر منصور از این باب سخت آشفته و پریشان بوده است و
_______________________________
22. همان کتاب، ص52، و برخی پیشوای این مذهب را عبدالله راوند نوشتهاند.________________________________________
دایرهی کفر و زندقه در واقع به داد منصور رسیده و او بدان وسیله خاطر آسوده است. ابومسلم در سرزمین وسیع خراسان آن روزگار و در ماوراء النهر و فارس نیرو پیدا کرده بود و لشکری بزرگ تحت فرماندهی و زیر پرچم او در میدانهای مختلف رزم چون فارس، عراق، شام، با تمام اخلاص جنگیده و سرزمینهای فراوانی در دور دستترین نقاط به دست ایشان گشوده شده بود و همهی دهقانها، خانها و کدخداها در اطاعت ابومسلم بودند و در واقع خلیفه را نمیشناختند و خود منصور از نفوذ و گسترش قدرت او دلواپس بود و میدید که همه از ابو مسلم حساب میبرند. منصور این نگرانی خاطر و این حقد و کین را با برادرش ابو العباس در میان گذاشته بود در آن ماجرایی که ابوالعباس سفّاح نخستین خلیفه رسمی عبّاسی، جمعی را به سرکردگی برادرش منصور به خراسان فرستاده بود و منصور از این سفر با دلی پر و سینهای مملو از کین نسبت به ابو مسلم برگشته بود؛ زیرا او برای منصور به عنوان سرپرست گروه اعزامی خلیفه و لیعهد و سلطان آینده، وقعی ننهاده بود. و از دیگر سو منصور در خراسان تمایل مردم را به ابومسلم دیده بود و مشاهده کرده بود که چگونه همه در اطاعت و فرمان اویند علاوه آن که در میان سپاهِ ویژه عبّاسیان نیز که عیسی بن موسی از آن جمله بود از احترام و محبوبیّت قابل توجّهی برخوردار بوده است.
در حقیقت قتل ابومسلم موجب پریشانی و نگرانی خاطر منصور از جانب دیگر شده بود و پخش مال در میان هواداران ابو مسلم مشکلات را از بین نبرده بلکه خوف و وحشت او، دو چندان شده بود؛ زیرا دشمنان عبّاسیان که با شمشیر ابو مسلم رام شده بودند از ناحیهی او ایمن گشتند و کابوسی که ابومسلم برای ایشان ایجاد کرده بود از میان رفت. ابومسلم خوارج را در خراسان پراکنده ساخته و تار و مار کرده بود و به طور کلّی مخالفان از گوشه و کنار سر برداشتند و جمعی در خراسان به انگیزه خونخواهی ابومسلم قیام نمودند.23
ابن اثیر مینویسد: سنباد در خراسان به قصد خونخواهی ابومسلم شورش کرد که او دست پروردهی ابومسلم و مردی از مجوسِ روستاهای نیشابور بود و توده مردم کوهستان با او هماهنگ شدند. او بر نیشابور، قوس (سمنان و دامغان) و ری غلبه یافت و عنوان سپهبد داشت و وقتی به ری رسید گنجینههایی را ابومسلم در آنجا نهاده بود همه را برگرفت.24
چنان که ملاحظه میشود ابعاد شورش و خیزش بسیار گسترده و دارای ویژگیهایی بوده است. از یک سو، هواداران ابومسلم همان
_______________________________
23.الکامل:3/532
24. همان، ص535.________________________________________
پشتیبانان حکومت عبّاسیان بودند و شئون مختلف دولت عبّاسی به دست کارگزاران ابومسلم بود و از دیگر سو دستگیری و به بند کشیدن همه آنان آن هم در آغاز حکومت آل عباس، کارساز نمیتوانست باشد؛ زیرا آن، موجب انزجار عمومی و بروز عکسالعملهایی میشد از ناحیهی کسانی که در به قدرت رسیدن بنی عباس از بذل نفس و نفیس دریغ نورزیده بودند. پس تنها راه چاره آن بوده که چماق تکفیر آماده گردد و بر سر مخالف کوبیده شود و رقیبان یکی پس از دیگری از میدان به در شوند.
عبد الله بن معاویه نوهی جعفر طیّار، با طرح سناریوی حارثیه و علم کردن جریان حمزه و یا عماره، از سر راه برداشته شده و منصور، چند قدمی به جاهطلبیهایش نزدیکتر شده، و ابومسلم با خلق ابومسلمیه با عقاید سخیفهای نزدیک به همان حارثیه.در سناریوی حارثیه، عبدالله بن معاویه امام مطرح شده و در ابومسلمیه نیز ابومسلم امام، شناخته شده است. در پندار حارثیه شناخت امام موجب سقوط تکلیف قلمداد شده و به ابومسلمیه نیز نسبت دادند که آنان میپندارند: اصلِ ایمان، شناخت امام است و پس از حصول چنان شناختی، همه محرّمات مباح و همه فرایض ساقط است!!!
آری منصور با این سناریوهای رسوا و با متّهم کردن رقبای خود با انواع تهمتها به عمر آنان پایان میداد و فضا را برای خود خالی میکرد.
ما اگر در کتب کلامی قدما نیک بنگریم و تاریخنگاری درباری عباسیان را نیز از همان زاویه بخوانیم تشابه عجیبی میان آن فرقههای جور واجور مشاهده میکنیم و در نهایت به این داوری میرسیم که همهی آنها محصول یک کارخانه و تولید یک کارگاه با مدیریّت واحدی بوده است و جان کلام در مجموعهی آن آرا و نظرات وعقاید کلامی، چیز دیگر است.
ابن اثیر مینویسد: در یکصد و چهل و یک هجری، راوندیه بر منصور شورش کردند و آنان قومی خراسانی و هوا دارِ ابومسلم خراسانی صاحب دعوت، بودند؛ آنان به تناسخ ارواح عقیده داشتند و میپنداشتند که منصور پروردگار ایشان است و اوست که ایشان را آب و نان میدهد!
راوندیه در شهر هاشمیّه، قصر منصور را در میان گرفتند و گفتند اینجا قصر پروردگار ماست(!) منصور دویست تن از سران ایشان را دستگیر و زندانی کرد، تودههای راوندیه به خشم و هیجان آمدند و نعش و جنازهای دروغکی ساختند و آن را به دوش میکشیدند و تا درب زندان پیش رفتند آنگاه نعش را انداخته به زندان یورش بردند و زندانیانشان را آزاد کردند و تعداد آنان را ششصد تن نوشتهاند منصورفرمان داد دروازههای شهر را بستند و ورود و خروج همه را بازداشتند. منصور بیرون آمد شورشیان گرداگرد او را گرفتند و نزدیک بود او را بکشند که معن بن زایده به فریاد او رسید و پیشاپیش او شمشیر کشید و جانانه دفاع کرد و سرانجام همه راوندیه قتل عام و سرکوب شدند.25
این، خلاصهای از داستان راوندیه است که مورّخان مشهور آن را نقل کردهاند و بنابر آن، قلع و قمع و کشتار آنان نه بدان علّت بوده که آنان به الوهیّت منصور عقیده داشته و او را پروردگار خود میپنداشتهاند بلکه آنها هواداران ابومسلم بوده و بر منصور شوریده بودند و لذا قتل عام شدند البتّه قلم به مزدان عبّاسی برای توجیه کار منصور، اراجیف بافته و آنها را به آن مردم نسبت دادهاند امّا دروغگویان کم حافظه نفمیدند که چطور میتوان تصور کرد که راوندیه از سویی، منصور را پروردگار خود بپندارند و از دیگر سو با او در افتاده و قصد قتل او را داشته باشند و او هم آنچنان بیرحمانه قتل عامشان کند و بعید نیست عبدالله راوندی که از او نام میبرند رهبر شورشیان خراسانی بوده باشد و آن سلسله اراجیف هم به او منسوب میباشد.26
نگارنده در بررسی عقاید منسوب به این فرقه به تشابه چشمگیری توجه دارد و آن را نشانه کذب آن نسبتها میشمارد مثلاً به حارثیه نسبت دادهاند که عبدالله بن معاویه نوه جعفر طیّار را امام و دانای همه چیز، و خدا را در وجود او حلول یافته میدانند و گویند هرکه امام را شناخت هرچه انجام دهد طوری نیست. و به عباسیّه راوندیه نیز نسبتی مشابه داده شده است که آنان محمد بن علی بن عبد الله پسر عباس را خدا دانسته! و او را دانای همه چیز میپندارند و گویند هرکس او را
_______________________________
25.همان، ص547.
26.راوندیه یا روندیّه، پیروان ابو حسین احمد بن یحیی و یا اتباع عبدالله بن حرب کندی کوفی هستند، اهل خراسان وبر رأی ابومسلم بوده و به تناسخ ارواح قایلاند و گویند روح آدم به عثمان بن نهیک حلول کرده و منصور پروردگار ایشان و هیثم بن معاویه، جبرییل است. آنان بر منصور شوریدند و به دست معن بن زایده کشته شدند. ر.ک: نوبختی، فرق الشیعة، ص 52. و اقبال آشتیانی مینویسد: ابوالحسین احمد بن یحیی بن محمد بن اسحاق مشهور به ابن الراوندی یا ابن الروندی اصلاً از مردم مرو الروذ خراسان بوده و یکی از معروفترین متکلمان است. شرح حال ابن الراوندی درست روشن نیست وعقیدهی موءلفان شیعه در باب او مختلف است بعضی او را ستوده و بعض دیگر به ذمّ او پرداختهاند و به ابن الراوندی تألیف یکصد و چهارده جلد کتاب نسبت دادهاند و سید مرتضی علم الهدی از مدافعان اوست؛ وفات او را بین 245 298 مردّد دانستهاند. ر.ک: خاندان نوبختی، ص8794 چاپ نخست، 1311، ش تهران. و به نظر نگارنده فرقه راوندیه با ماجرای ابن الراوندی نمیتواند یک جریان باشد هر چند که نوبختی هم راوندیه را به همین ابو حسین احمد بن یحیی منسوب میدارد؛ زیرا زمان ظهور راوندیه حدود سالهای 141ه است در حالی که حداقل زمان وفات ابوالحسین را 245 نوشتهاند و تفاوت یکصد و وچهار سال است! شناخت در انجام هر عملی آزاد است.
و به عباسیّه هاشمیّه هم نسبت دادهاند که آنان منصور را خدا دانسته و او را عالمِ به رازها و نهانها، میدانستهاند. پس به طور قاطع و با اطمینان میتوان گفت که سیاست شیطانی عباسیان برای پراکندن دشمنان و درهم کوبیدن مخالفان، آن بوده که مسلکها و مذهبهای جدیدی میساختند و آنها را مانند برچسبهایی بر اشخاصی میزدند و آنگاه با سادگی و کمترین دردسر، همه موانع را از سر راه خود برمیداشتند. فرقه راوندیه را به سه شاخهی: ابو مسلمیه، رزامیه و ابو هریریه تقسیم کردهاند.27
عبّاسیّه
از دیگر فرقههای غالی که نوبختی از آنان نام میبرد فرقه عباسیهاند که پس از وفات ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیّه، پدید آمدند. این فرقه که از هاشمیّه جدا شده، خلافت را از رهگذر وصیّتنامه مزبور به محمد بن علی عباسی منتقل شده میدانند.28 و به گفته نوبختی همین عبّاسیّه به چند فرقه انشعاب یافته است: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و عباسیّه سوم و یا راوندیه. نوبختی برای دو فرقهی اوّل نام خاصّی ذکر نمیکند و گفتهاند از راوندیه پنج فرقه زاده شده است: ابو مسلمیه، ابو هریریه، رزامیه، هاشمیه نخست و هاشمیّه دوم.
عباسیّه نخست؛ این فرقه گویند: امام پس از علی بن ابیطالب، محمد بن حنفیّه بوده و او به هنگام وفات به پسرش ابوهاشم عبدالله وصیت کرده و او نیز به محمد بن علی نوهی ابن عباس وصیّت کرده و بدینترتیب خلافت به آل عباس انتقال یافته است. امّا وقتی مهدی عباسی خلیفه شد او به طور کلّی آن وصیّت را از بیخ و بن منکر شد و گفت: خلافت پس از رسول خدا حق عمویش عباس بوده است و همه متصدّیان خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، علی علیه السلام دارای حقی نبودهاند تا چه رسد به محمد حنفیّه و پسرش عبدالله مهدی عباسی مدعی شد که صیغهی خلافت فقط برای عباس خوانده شده است! پس خلافت حق پسران اوست!
عباسیّه دوم؛ اینان، عمل منصور را در تغییر ولایتعهدی از عیسی بن موسی به مهدی، تأیید نکردند و آن را محکوم دانستند و بیعت مهدی را گردن ننهاده و هم چنان بر عیسی بن موسی وفادار ماندند و فرقه رزامیه از این جریان به وجود آمده است.
_______________________________
27. فرق الشیعة، ص 51.
28. همان کتاب، ص41 و نیز ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص 126.