پویایی ایمان(2)/ سمبلها و اسطوره ها (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
قطعاً، هرگز هیچ سمبلی از سمبلهای مذهبی، در خلاء به ظهور نمیرسد. البته سمبلها، هر کدام در رابطه با اسطورهای و داستانی با خدایان یونانی، پیوند خورده است و هر کدام اسطورهای را در آفرینش، سر میدهد.
واژه Myth از ریشه Mythos یونانی به معنی اسطوره است.خدایان در اندیشه یونانی، پیکرها و مجسمههای منفرد، شبیه اشخاص و صورتهای انسانی هستند با شکلهای مختلف نرینه و مادینه؛ هر کدام مظهری از عشق یا جنگ را نمودار میسازند و همواره جهان و انسان را میآفرینند و در عرصه زمان، مکان و اندیشه، فعّال ما یشاء میباشند. آنها در عظمت و اسرار انسان، دخالت داشته و در آفرینش و نابودی، نقش دارند. خدایان هستند که به انسان، آداب فرهنگی و دینی میدهند و از این آداب و رسوم مقدّس، دفاع میکنند. خدایان هستند که نژاد انسانی، به ویژه بعضی خاندانها، قبیلهها، یا ملّتها را یاری میدهند و یا به نابودی تهدید مینمایند. خدایان هستند که در تناسخها و تجلّیها، ظهور مییابند و اماکن مقدس، آداب و رسوم دینی و شخصیتهای دینی و مقدّس را به وجود میآورند و در نتیجه، یک آیین یا مکتب دینی را میآفرینند.
امّا همهی این خدایان، خود، در زیر نفوذ و فرمان و تهدید یک «تقدیر» هستند که برای خود جهانی دارد و در واقع این «تقدیر»مفروض است که جهان را میگرداند. این «تقدیر» همان اسطوره و اسطورهشناسی Mythology است که در یونان باستان به طور گسترده و وسیع حضور دارد.
امّا، ما میتوانیم همه این شخصیتها را نه تنها در اسطوره یونانی، بلکه در همه اسطورهها [در همه ادیان] پیدا نماییم و ردیابی کنیم. اصولاً، خدایان اسطورهای، همهشان یکسان نیستند، بلکه در قلمرو خدایان، سلسله مراتب مطرح است.
مثلاً در رأس آنها«خدای خالق» قرار گرفته است، چنانچه در مذاهب یونان مطرح است یا تثلیث در هند و یا دوگانگی و ثنویت در اندیشه ایرانی.
اینها خدایان نجات دهنده هستند که واسطه خدایان بزرگ و انسان میباشند و احیاناً در اندوه و مرگ انسانها، علیرغم فساد ذاتی آنها، سهیم بوده و دخالت دارند.
این، تصویر ناروشنی از جهان اسطوره است که بسیار بزرگ و عجیب، در حال تغییر بوده، امّا در عین حال همواره یک حالت دارند. خلاصه، سرنوشت اساسی انسان که در پیکرهای دینی و از باب انواع، تجسم یافتهاند، رقم میخورد.
اسطورهها، سمبلهای ایمان هستند که در داستانهایی درباره روبهرویی خدا و انسان به هم آمیخته شدهاند.
نقش اسطوره در عملکرد ایمان
اسطورهها، همواره در عملکرد ایمان، نقش اساسی دارند؛ زیرا زبان ایمان تنها «سمبل» است و بس. اسطورهها به عنوان یک جریان دایم، در عرصه هر یک از ادیان بزرگ بشری، مورد هجوم، انتقاد و احیاناً مورد انتقال قرار میگیرند [زیرا مفاهیم توحید، تثلیث و ثنویت و شرک، با همدیگر، تناقض فاحش دارند].
دلیل این انتقاد، طبیعت ماهوی اسطوره است؛ زیرا اسطوره، مواد، عناصر تجربه روز مرّه انسانی را به کار میگیرد. اسطوره، داستانهای خدایان را در قالب و چهارچوب زمان و مکان، قرار میدهد، با اینکه قلمرو اسطوره در رابطه با مذهب، در حوزه بینهایت (خداوند) مطرح است که مافوق زمان و مکان است.
افزون بر آن، اسطوره حوزه خدایی را به چند اشخاص و پیکرهای متعدد، تقسیم میکند و ویژگی بینهایت بودن و مطلق بودن را از آنها میگیرد، بی آنکه محتوا و ادّعاهای آنها را که در قلمرو زمین مطرح هستند، به حوزه خدایی و بینهایتی، منتقل نماید.
این مسئله بدیهی و ضروری، تناقضات ادّعاهای بینهایتی را به دنبال دارد و در نتیجه سبب میشود که زندگی، اجتماع و حتّی رشد انسانی نابود شوند (زیرا انسان از درک عمق تناقض اسطورهها عاجز میماند).
انتقاد اسطوره، تحت تقسیم حوزه بینهایت را به قلمرو خدایان آنجا که وجود«یک خدا» مطرح است، چنانکه در اشکال مختلف مذهب، چنین به نظر میرسد، رد میکند. طبیعی است که اعتقاد به «یک خدا» با حضور خدایان متعدد، تناقض دارد حتی حضور«یک خدا» هم یک موضوع اسطورهای است و در مورد آن، هم سخن میرود و آن هم در چهارچوب و قالب زمان و مکان، قرار میگیرد وبا الفاظ زمینی و انسانی در مورد «خدا» سخن گفته میشود.
حتی «یک خدایی» نیز اگر بخواهیم او را وصف نماییم، ویژگی بینهایت بودن را از دست میدهد؛ زیرا صفات او را با صفات انسانی به مانند علم، قدرت، اراده توصیف میکنیم.
در نتیجه نقد اسطوره در فرض اعتقاد به «یک خدایی» با ردّ و طرد کردن اسطورهشناسی شرک آلود، پایان نمیپذیرد.
اندیشه توحید
حتی اندیشه توحید، هم، در ردیف نقد اسطورهای، قرار میگیرد. اندیشه توحیدی، چنانکه یک دانشمند اظهار کرده است، به یک عمل اسطوره زدایی Demythologization نیاز دارد.
این واژه Demythologization ،در رابطه با بررسی دقیق وکامل عناصر اسطورهای در داستانها و سمبلهای کتاب مقدّس (عهد قدیم و عهد جدید) به کار میرود.
داستانهایی از قبیل: بهشت، هبوط آدم، طوفان نوح، خروج از مصر، تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره، معجزات حضرت مسیح علیه السلام، قیام مسیح از میان مردگان و عروج او به آسمانها و دوباره بازگشت او به عنوان نجات دهنده به جهان و....
به طور خلاصه، در همه این داستانها که در مورد عیسی مسیح علیه السلام و شخصیت خدایی انسانی او گفته میشود همهاش در اصل و ریشه، شخصیت اسطوره دارند و موضوعاتی هستند که قابل اسطوره زدایی میباشند.
اسطوره زدایی یعنی چه؟
منظور از واژه منفی و ساختگی «اسطوره زدایی» چیست؟ ما باید این فرض را مسلّم بدانیم که این داستان به چه موضوعی دلالت دارد: آیا سمبلیک است یا اسطورهای؟! هر کدام که باشد، ضرورت دارد که ما همان مدلول را بپذیریم، سمبل را سمبلیک و اسطوره، را اسطورهای، قبول نماییم. ودقیقاً، این فرض، مردود شناخته میشود که اگر بگوییم این داستانها، هیچکدام نه سمبلیکاند و نه اسطورهای و هر دو سمبلها و اسطورهها، تغییر جای داده و دگرگون شدهاند.
این چنین تلاشی، قطعاً گام سومی است که در مسئله «نقد اسطوره» پدید آمده است. امّا، حتماً، این تلاش بیجایی است؛ زیرا سمبلیک بودن و تبیین اسطورهای، دو شکل آگاهی انسان است که همواره با انسان بودهاند و با او حضور داشتهاند.
البته، ممکن است کسی، اسطورهای را به جای اسطوره دیگر جایگزین کند، امّا، او، هرگز نمیتواند، اسطوره و یا تبیین اسطورهای را از حیات روحی و معنوی انسان حذف کند. و به همین دلیل است که اسطوره، ترکیبب و آموزش سمبلهای گرایش انسان به «بینهایت» را توجیه میکند.
یک اسطوره، اسطوره شناخته میشود و از جایگاه خود تغییر نمییابد. ما میتوانیم، آن را اسطوره شکسته Broken Myth بنامیم.
مسیحیت، با طبیعت ذاتی خود، هرگونه اسطوره ناشکسته را Unbroken myth رد میکند؛ زیرا مفروض مسیحیان این است که آن (مسیحیت) نخستین، دستور خداوند است اثبات بینهایت مطلق، به عنوان بینهایت مطلق (خدا) و ردّ هرگونه شرک و بتپرستی.
از این جهت،ضرورت دارد که همه عناصر اسطورهای کتاب مقدس Bible و دکترین و ادبیات آن، اسطورهای تلقّی شوند، امّا باید، آنها در همان فرم و شکل خود باقی بمانند و هرگز با دید علمی تعویض نشوند و به عبارت دیگر، هرگز نباید به آن داستانهای کتاب مقدس، با دید علمی نگاه کرد و مطالعه نمود.
و به همین دلیل، هرگز جایگزینی برای کاربرد سمبلها و اسطورهها وجود ندارد. آنها (سمبلها و اسطورهها) تنها زبان مذهب میباشند وبس.
نقدِ تند رُوانه و رادیکال اسطوره، مرهون این حقیقت است که آگاهی اسطورهای انسان ابتدایی، هرگونه کوشش تشریح اسطوره؛ اسطوره را ردّمیکند و از هرگونه عمل اسطوره زدایی واهمه دارد. او اعتقاد دارد که اسطوره شکسته، بی بهره کردن آن ازحقیقت خود و از نیروی متقاعد کننده آن است.
اصولاً همه کسانی که در دنیای اسطورههای غیر شکسته (همانند مسیحیت) زندگی میکنند، احساس آرامش و امنیت مینمایند، آنها غالباً (به طور فاناتیکی) هرگونه کوششی را که تلاش دارد یک عنصر نا امنی را با شکستن اسطوره، وارد حوزه اسطورهای، نمایند، مقاومت میکنند و همواره تلاش دارند که شخصیت سمبلیک چنین مقاومتی، همیشه از طرف سیستمهای قدر مدار و نیروهای مذهبی و سیاسی مورد حمایت قرار میگیرد، آن هم به دلیل آن است که این نیروها، به مردمی که زیر کنترل و قدرت آنها زندگی میکنند، امنیت، آرامش بدهند و همواره تلاش دارند که چنین جامعهای را نگه داشته باشند.
این مقاومت بر ضد اسطوره زدایی، خود را در توجیه و تبیین ادبیات Literalism نشان میدهد. بنابر این سمبلها و اسطورهها، همواره در حوزه مفهومی خود، قابل درک و فهم، میباشند. ماده (برخاسته از طبیعت و تاریخ) دقیقاً در همان احساس ویژه خود به کار میرود. جوهره سمبل، به علاوه از خود، به چیز دیگری دلالت دارد که پنهانی است.
آفرینش، تقریباً یک «عمل ساحرانهای » است که برای یکبار در زمان، اتفاق افتاده است. هبوط آدم در یک جایگاه جغرافیایی خاص، واقع شده است و به عنوان «فرد انسان» [نوع انسان] تلقّی گردیده است.
تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره در ترم و اصطلاح بیولوژیکی، فهمیده میشود. رستاخیز و عروج او، یک حادثه فیزیکی و دوباره برگشتن مسیح به حالت طبیعی و زمینی، تلقّی میگردد.
پیش فرض چنین ادبیاتی، این است که خداوند وجودی است که در زمان و مکان کار میکند و در مکان خاصی نشسته و حوادث و مخلوقات جهانی را میآفریند و به مانند هر موجود دیگری، در جهان کار میکند. این چنین ادبیات، خداوند را از حوزه «بینهایتی» و قلمرو مذهبی او، معزول مینماید و از کبریایت و عظمت او میکاهد.
این چنین ادبیات، خداوند را از ساحت علوّ بینهایتی او، پایین میآورد. و در شرایط محدود و مشروط (طبیعی) قرار میدهد. در تحلیل نهایی، این نقد عقلانی اسطوره نیست که قطعی باشد، بلکه یک انتقاد مذهبی درونی است.
ایمان و مذهب، اگر سمبلهای خود را از قلمرو ادبیات بردارد [و رنگ انسانی به خود بگیرد و نه مذهبی] حتماً به صورت شرک و کفر در میآید. مذهب به «بینهایتی» میخواند که کمتر از «بینهایت» است، یعنی مذهب احساس گرایش به بینهایت است و در نهایت، مذهب با ملاحظه آگاهی سمبلیک بودن سمبلهایش، همان مکانت و عظمت خداوندی را به او میدهد که در شأن حضرت حق(جلّ و علا) میباشد.
دوگونه ادبیات
البته، ممکن است کسی میان دو گونه ادبیات، تفاوت بگذارد: ادبیات طبیعی: Nutural Liteture و ادبیات واکنشی Reactive Liteture .
ادبیات طبیعی، آن نوع ادبیات میباشد که سطح اسطورهای و ادبی آن غیر قابل تمایز میباشند. عصر ابتدایی، افراد و گروهها (در تاریخ بشری) ترکیبی از ناتوانی جداسازی آفرینش تصویر و اندیشههای سمبلیک از حقایقی است که قابل توصیف در قلمرو تجربه و آزمایش هستند.
این گونه ادبیات، دقیقاً ویژگیها و خصوصیات خود را دارد و غیر قابل لمس میباشد، چه در موارد افراد و یا درباره گروهها تا زمان حاضر، آن چنان که ذهن پرسشگر انسان عصر حاضر، پذیرش طبیعی دیدگاههای اسطورهای را میشکند و میخواهد همهی، آنها را، عالمانه و آزمایشگرانه ببیند و مطالعه کند.
به هر حال، اگر چنین زمانی فرا میرسد، دو راه ممکن است:
1. جایگزین کردن اسطوره ناشکسته به جای اسطوره شکسته شده.
این یک خواست طبیعی و موضوعی قابل لمس میباشد. با وجود این، همین راه طبیعی، بر بسیاری از کسانی که ترجیح میدهند، سوءالات خود را به قلمرو نا امنی که در شکستن اسطوره به نظر میرسد، حواله دهند، ناممکن میباشد.
2. آنها مجبور شدهاند که در سطح ادبیات واکنشی، ادبیات آگاهانه، به مطالعه پردازند و سوءالات خود را نیمی آگاهانه و نیمی نا آگاهانه مطرح سازند.
ابزار این فشار، معمولاً یک قدرت مشخص و معمولی است، با اوصاف مقدس به مانند کلیسا یا کتاب مقدس Bible آنجا که اطاعت و تسلیم مطلق را میطلبند.
این گونه ادبیات، هنوز قابل توجیه و پذیرش است، اگر چه نیروی پرسشگر، بسیار ضعیف و به آسانی قابل پاسخ میباشد.
امّا چنین ادبیات، غیر قابل توجیه و قبول خواهد بود، اگر یک ذهن بالغ و رشد یافتهای با روشهای سیاسی و یا روانشناسانهای شکسته شود و وحدت آن در هم ریزد و درستی و تمامیت آن، آسیب ببیند.
دقیقاً دشمنِ یک کلام انتقادی، ادبیات انتقادی نیست، بلکه ادبیات آگاهانه و (علمی) است که با فشار و تجاوز به یک تفکر مستقل و آگاهانه، نفوذ نماید.
عدم جایگزینی سمبلها
سمبلهای مذهبی، هرگز با سمبلهای دیگر مانند سمبلهای هنری، جایگزین نمیشوند و همینطور با انتقاد و نگرش علمی Scientific قابل تعویض نیستند.
سمبلها، جایگاه خاص را در ذهن و اندیشه بشر دارند همانند علم و هنر که در قلمرو معرفتی انسان جایگاه خود را دارند. شخصیت سمبلیکی آنها، حقیقت آنها و واقعیت سمبلهاست.
هیچ خبری به جز سمبلها و اسطورهها نمیتواند گرایش به بینهایت و مطلق (خدا) را توجیه و تبیین نماید.
در اینجا سوءال دیگری مطرح میشود: آیا اسطورهها، میتوانند هر نوع گرایش «بینهایتی» را تبیین کنند؟!
مثلاً متکلمان مسیحی، بحث میکنند که واژه Myth (اسطوره) لازم است برای اسطورههای طبیعی که پروسههای طبیعی را بازگو میکنند، باقی بماند: همانند فصول سال این اسطورهها در معنای خود به کار میروند.
آنها معتقدند اگر جهان به عنوان یک پروسه تاریخی، آغاز، انجام و مرکزی دارد چنانچه در مسیحیت و یهودیت چنین است، دیگر لازم نیست که اصطلاح Myth به کار رود. این اصطلاح به طور قاطعانه و رادیکال، قلمرو را به حوزه اسطوره با ویژگیهای آن، پایین میآورد.
اسطوره، هرگز، به زبان عادی و معمولی ما انسانها، قابل فهم نیست. اسطوره را باید در همان حوزه اسطوره و زبان آن، فهمید. امّا هنوز تاریخ اثبات میکند که علاوه بر اسطورههای طبیعی اسطورههای تاریخی نیز وجود دارند.
مثلاً در اندیشه زرتشتی ایرانی، اگر زمین به عنوان میدان زور آزمایی دو نیروی ما ورایی (یزدان و اهریمن) مطرح است، قطعاً این، یک اسطوره تاریخی است.
اگر خداوند در یهودیت، یک ملّت را انتخاب میکند و آنها را در طول تاریخ به یک فرجام مطلوب، راهنمایی مینماید که در تمام تاریخ برتری داشته باشند، قطعاً، این، یک اسطوره تاریخی است. اگر مسیح علیه السلام به یک عنوان یک موجود ماورایی و الهی، در عرصه کاملاً زمانی، ظهور مییابد و زندگی میکند و میمیرد و از میان مردگان، برمیخیزد، قطعاً، این هم، یک اسطوره تاریخی است.
در این عرصه، مسیحیت، به همه ادیانی که به نوعی با اسطوره طبیعی گِرِه خوردهاند، تفوق و برتری دارد.
امّا مسیحیت هم، مانند دیگر ادیان با زبان اسطوره، سخن میگوید. این، یک اسطوره شکسته است امّا هنوز، اسطوره است و گرنه مسیحیت هرگز یک تبیین گرایش مطلق و توجیه خداوند، نخواهد بود.
***
در اندیشه اسلامی
چنان که ملاحظه میشود، تمامی داستانها و تبیینهای کتاب مقدس به نظر موءلف دانشمند پل تیلیخ سمبلیک و اسطورهای مطرح میباشد.
این دانشمندان، به جهت طرح اعجوبه آمیز مسائل کلامی و اعتقادی، در اندیشه مسیحیت و پیچیدگی اندیشههای اعتقادی، به مانند «توحید در تثلیث»، «رستاخیز مسیح» و امثال آن بر حسب ذهنیت آزاد اندیشانهای که محصول عصر روشنگرایی و لیبرالیسم، میباشد، لازم دیدهاند که مسائل یاد شده را به طور سمبلیک و اسطورهای بیان نمایند و توضیح دهند. اکنون، این سوءال مطرح است که آیا داستانهایی از قبیل: داستان آفرینش، هبوط آدم، تخاصم فرزندان آدم (هابیل و قابیل) در اندیشه اسلامی چگونه میباشد و نظر دانشمندان مسلمان و مفسران قرآن در مورد چنین قضایای آفرینشی و تاریخی چیست؟! آیا مسلمانان نیز چنین داستانهایی را سمبلیک میدانند؟! یا تفسیر دیگری در این زمینه ارائه میدهند؟!
نظر دانشمندان مسلمان
واقع این است که عدهای از دانشمندان مسلمان، وقوع داستانهای سمبلیک و تمثیلی را در عرصه قرآن کریم، نه تنها موضوعی خیالی نمیدانند، بلکه وجود چنین قضایا و داستانهای سمبلیک و تمثیلی را مسلّم میدانند.
مثلاً زمخشری در تفسیر کشاف خود، در زمینه تفسیر آیه: «اِنّا عَرَضْنا الامانَة علَی السَّماوات وَالارض وَ الجِبال فَابَیْنَ واشفقن منها فَحَلَهَا الاِنْسان انّه کان ظَلوماً جَهولاً» ؛ گفتگوی خداوند با آسمان و زمین و طبیعت و ترس و واهمه طبیعت از پذیرش مسئولیت و پذیرش انسان و اراده و مسئولیت او را، نوع کامل داستان سمبلیک و تمثیلی، میداند و میگوید:
«ذکر داستان سمبلیک و تمثیلی، یک روش است و در اسلوبهای کلامی و روشهای بلاغتی و بیانی عرب، وارد شده است واگر در قرآن کریم، چنین قضایای تمثیلی وارد شده است، قطعاً بر همان مشی و روش معمولی کلام عرب میباشد، که حقیقتی را به بیان سمبلیکی بیان میکند و احیاناً ذکر چنین داستانهایی نمادین از لطافت تعبیر و دقت تفهیم، حکایت میکند».1
فخر رازی وقوع چنین داستانهای تمثیلی را در بیان قرآن کریم به فراوانی ممکن میداند.2
امّا داستان آفرینش، هبوط آدم و اختلاف و نزاع فرزندان او که در منابع یهود و مسیحیت و مسلمانان وارد شده است، دقیقاً، همان موضعی که در تفسیر و بیان پل تیلیخ مطرح میباشد در تفسیر عدهای از دانشمندان مسلمان نیز مطرح است.
به نظر این عده از دانشمندان مسلمان، از قبیل طبری 3 از متقدمان و شیخ محمد عبده و رشید رضا از معاصران، چنین نظریهای را بیان میکنند و داستان آفرینش، هبوط آدم و نزاع فرزندان او را داستان سمبلیک میدانند و آن را به طور تمثیل، از حالات مختلف انسان و درجه شعور و ارتقای ذهنی او، بیان مینمایند.
اینک بیان شیخ محمد عبده را از تفسیر المنار میآوریم:
«سمبلیک بودن داستان آدم چنین است: این که خداوند، ملائکه خود را از آفرینش خلیفهای در روی زمین خبر میدهد، حکایت از آن دارد که زمین آماده پذیرش نوعی از مخلوقات و انسان میباشد که میخواهد در روی زمین تصرف کند و با کمال وجود خود، در روی کره خاکی فعّال باشد.
و سوءال ملائکه از خداوند در مورد این که این «خلیفه» فساد ایجاد خواهد کرد به دلیل این
_______________________________
1. محمود زمخشری، الکشاف:2/270.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر:2/233؛ تفسیر کشاف:2/251.
3. تفسیر طبری:1/175 و ج3، ص 107.________________________________________
که انسان دارای اراده و استعداد و علم و آگاهی و عمل میباشد؛ حکایت از آن دارد که انسان این آمادگی را دارد و این خاصیت هرگز منافاتی با خلافت و جانشینی او، در روی زمین ندارد.
داستان تعلیم اسماء و حکایت از علم آموزی انسان و قضیه سجود ملائکه عبارت از تصرف انسان در قوای طبیعت و خضوع سنن طبیعت از تسخیر حیرتآور نیروی انسانی حکایت میکند».4
دکتر محمد اقبال لاهوری5 و دکتر علی شریعتی 6 نیز با پذیرش نظریه عبده و رشید رضا موافق بوده و چنین نظریهای را در کتابهای خود اظهار کردهاند.
به نظر این دانشمندان وقوع داستانهای سمبلیک وتمثیلی به وفور در قرآن کریم وجود دارد و خداوند تعالیم و هدایتهای خود را با این زبان، بیان فرموده است.
نظری واقع بینانه
واقعیت این است که همه داستانهای قرآن کریم از آدم گرفته تا داستان موسی و فرعون، همهشان قضایای واقعی بوده وحوادثی هستند که در تاریخ بشر از آن روزی که به وجود آمده است، واقع شدهاند. این حقیقتی است که قرآن کریم در چند جای خود به آن اعتراف دارد.
مثلاً در مورد داستان فرزندان آدم میگوید: «وَآتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَا آبْنَی آدَمَ بِالحَقّ» (مائده/72)، در باره داستانهای انبیا میگوید:«اِنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقّ» (آل عمران/62)، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَاهُمْ بِالحَقّ» (کهف/13).
در باره داستان موسی و فرعون میفرماید: «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَاِ مُوسی وَفِرْعَونَ بِالحَقّ لِقَومٍ یُوءمِنُون» (قصص/3).
واژه «بالحقّ»، «الحقّ» در آیات مذکور دلالت دارند که داستانهای یاد شده همه واقعیت داشتهاند، امّا در عین حال، این واقعیتها شامل معنای سمبلیک نیز میباشند؛
_______________________________
4.تفسیر المنار:1/270.
5. محمد اقبال، تجدید الفکر الدینی فی الإسلام، ص 96 وما بعد تعریب، محمود عقاد.
6. دکتر علی شریعتی، جزوه اسلام شناسی، شماره 2، ص45، نشر حسینیه ارشاد، 1350.________________________________________
زیرا مفاهیم دیگری در مضامین این آیات تضمین شده است که آیات به آن مفاهیم و مدلولهای دیگر، به طور رمزی و سمبلیک دلالت دارند. اصولاً به نظر دانشمندان اسلامی، هرگز معنی سمبلیک در قرآن تنها صورت وهمی و خیالی داستان نیست، بلکه احیاناً واقعیاتی که به معانی و مفاهیم عمیقتر دیگر دلالت دارند، میتوانند مجازاً مفهوم سممبلیک داشته باشند، هرچند سمبلیک اصطلاحی نیست.
دکتر محمد احمد خلف الله در کتاب ارزشمند خود «الفنّ القصصی فی القرآن الکریم»(هنر داستانی در قرآن کریم) که روزگاری در مصر از طرف بعضی از عالمان ازهری، بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است، صراحتاً به این نکته اعتراف میکند و میگوید:
«من هرگز قصد ندارم که بگویم همه مواد داستانی که در داستانهای تمثیلی و سمبلیک قرآن آمده است، مولود خیال و اندیشه است؛ زیرا بسیاری از این داستانها واقعیات وحوادثی بودهاند که به طور عینی واقعیت داشتهاند. چنانچه در داستان هاروت و ماروت و حوادث تاریخ داود علیه السلام آمده است.
امّا در اینجا نکته ظریف دیگری وجود دارد که لازم است آن را توضیح دهیم و آن این است که نیاز به خیال و اندیشه در داستانهای قرآن یا سمبلهای قرآنی، چیزی نیست که خداوند متعال، بدانها نیاز داشته باشد «تَعالی الله عن ذلک عُلوّاً کبیراً» بلکه این نیاز بشر است که گاهی این چنین اسلوب و روشی را باید در تفهیم آن در نظر گرفت و به کار برد».7
این روشی است که اکثر مفسران ما در فهم و درک آیات قرآن تنها به مفهوم مطابَقی منطوق الفاظ و واقعیات، اکتفا نکردهاند، بلکه گاهی اوقات، معانی عمیق و ظریفتر دیگری را از یک واقعیت استنباط کرده و به دست آوردهاند مثلاً داستان آفرینش آدم وحوا در مورد دو شخص آدم و حوا بحث میکند، ولی عمق معانی آیات، فراتر از داستان دو شخص مطرح میشود و سرنوشت نوع انسان و فلسفه تاریخ و آفرینش نیز مطرح میباشد.8
به نظر ما، این نوع داستانهای سمبلیک در قرآن نه تنها در یک مورد بلکه در موارد بسیاری وارد شده است و شاید همین معنای عامتر مفهوم سمبلیک است که در اندیشه متفکرانی همانند شیخ محمد عبده، دکتر محمد اقبال لاهوری و دیگران تأثیر گذاشته و به آن گرایش پیدا کردهاند.
_______________________________
7. دکتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصی فی القرآن الکریم، صص158159، مکتبة الانجلو المصریة،1973.
8. علامه سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان:1/116، چاپ آخوندی. در تحریر بخش «اندیشه اسلامی» از کتاب الفن القصصی فی القرآن الکریم استفاده شده است.
واژه Myth از ریشه Mythos یونانی به معنی اسطوره است.خدایان در اندیشه یونانی، پیکرها و مجسمههای منفرد، شبیه اشخاص و صورتهای انسانی هستند با شکلهای مختلف نرینه و مادینه؛ هر کدام مظهری از عشق یا جنگ را نمودار میسازند و همواره جهان و انسان را میآفرینند و در عرصه زمان، مکان و اندیشه، فعّال ما یشاء میباشند. آنها در عظمت و اسرار انسان، دخالت داشته و در آفرینش و نابودی، نقش دارند. خدایان هستند که به انسان، آداب فرهنگی و دینی میدهند و از این آداب و رسوم مقدّس، دفاع میکنند. خدایان هستند که نژاد انسانی، به ویژه بعضی خاندانها، قبیلهها، یا ملّتها را یاری میدهند و یا به نابودی تهدید مینمایند. خدایان هستند که در تناسخها و تجلّیها، ظهور مییابند و اماکن مقدس، آداب و رسوم دینی و شخصیتهای دینی و مقدّس را به وجود میآورند و در نتیجه، یک آیین یا مکتب دینی را میآفرینند.
امّا همهی این خدایان، خود، در زیر نفوذ و فرمان و تهدید یک «تقدیر» هستند که برای خود جهانی دارد و در واقع این «تقدیر»مفروض است که جهان را میگرداند. این «تقدیر» همان اسطوره و اسطورهشناسی Mythology است که در یونان باستان به طور گسترده و وسیع حضور دارد.
امّا، ما میتوانیم همه این شخصیتها را نه تنها در اسطوره یونانی، بلکه در همه اسطورهها [در همه ادیان] پیدا نماییم و ردیابی کنیم. اصولاً، خدایان اسطورهای، همهشان یکسان نیستند، بلکه در قلمرو خدایان، سلسله مراتب مطرح است.
مثلاً در رأس آنها«خدای خالق» قرار گرفته است، چنانچه در مذاهب یونان مطرح است یا تثلیث در هند و یا دوگانگی و ثنویت در اندیشه ایرانی.
اینها خدایان نجات دهنده هستند که واسطه خدایان بزرگ و انسان میباشند و احیاناً در اندوه و مرگ انسانها، علیرغم فساد ذاتی آنها، سهیم بوده و دخالت دارند.
این، تصویر ناروشنی از جهان اسطوره است که بسیار بزرگ و عجیب، در حال تغییر بوده، امّا در عین حال همواره یک حالت دارند. خلاصه، سرنوشت اساسی انسان که در پیکرهای دینی و از باب انواع، تجسم یافتهاند، رقم میخورد.
اسطورهها، سمبلهای ایمان هستند که در داستانهایی درباره روبهرویی خدا و انسان به هم آمیخته شدهاند.
نقش اسطوره در عملکرد ایمان
اسطورهها، همواره در عملکرد ایمان، نقش اساسی دارند؛ زیرا زبان ایمان تنها «سمبل» است و بس. اسطورهها به عنوان یک جریان دایم، در عرصه هر یک از ادیان بزرگ بشری، مورد هجوم، انتقاد و احیاناً مورد انتقال قرار میگیرند [زیرا مفاهیم توحید، تثلیث و ثنویت و شرک، با همدیگر، تناقض فاحش دارند].
دلیل این انتقاد، طبیعت ماهوی اسطوره است؛ زیرا اسطوره، مواد، عناصر تجربه روز مرّه انسانی را به کار میگیرد. اسطوره، داستانهای خدایان را در قالب و چهارچوب زمان و مکان، قرار میدهد، با اینکه قلمرو اسطوره در رابطه با مذهب، در حوزه بینهایت (خداوند) مطرح است که مافوق زمان و مکان است.
افزون بر آن، اسطوره حوزه خدایی را به چند اشخاص و پیکرهای متعدد، تقسیم میکند و ویژگی بینهایت بودن و مطلق بودن را از آنها میگیرد، بی آنکه محتوا و ادّعاهای آنها را که در قلمرو زمین مطرح هستند، به حوزه خدایی و بینهایتی، منتقل نماید.
این مسئله بدیهی و ضروری، تناقضات ادّعاهای بینهایتی را به دنبال دارد و در نتیجه سبب میشود که زندگی، اجتماع و حتّی رشد انسانی نابود شوند (زیرا انسان از درک عمق تناقض اسطورهها عاجز میماند).
انتقاد اسطوره، تحت تقسیم حوزه بینهایت را به قلمرو خدایان آنجا که وجود«یک خدا» مطرح است، چنانکه در اشکال مختلف مذهب، چنین به نظر میرسد، رد میکند. طبیعی است که اعتقاد به «یک خدا» با حضور خدایان متعدد، تناقض دارد حتی حضور«یک خدا» هم یک موضوع اسطورهای است و در مورد آن، هم سخن میرود و آن هم در چهارچوب و قالب زمان و مکان، قرار میگیرد وبا الفاظ زمینی و انسانی در مورد «خدا» سخن گفته میشود.
حتی «یک خدایی» نیز اگر بخواهیم او را وصف نماییم، ویژگی بینهایت بودن را از دست میدهد؛ زیرا صفات او را با صفات انسانی به مانند علم، قدرت، اراده توصیف میکنیم.
در نتیجه نقد اسطوره در فرض اعتقاد به «یک خدایی» با ردّ و طرد کردن اسطورهشناسی شرک آلود، پایان نمیپذیرد.
اندیشه توحید
حتی اندیشه توحید، هم، در ردیف نقد اسطورهای، قرار میگیرد. اندیشه توحیدی، چنانکه یک دانشمند اظهار کرده است، به یک عمل اسطوره زدایی Demythologization نیاز دارد.
این واژه Demythologization ،در رابطه با بررسی دقیق وکامل عناصر اسطورهای در داستانها و سمبلهای کتاب مقدّس (عهد قدیم و عهد جدید) به کار میرود.
داستانهایی از قبیل: بهشت، هبوط آدم، طوفان نوح، خروج از مصر، تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره، معجزات حضرت مسیح علیه السلام، قیام مسیح از میان مردگان و عروج او به آسمانها و دوباره بازگشت او به عنوان نجات دهنده به جهان و....
به طور خلاصه، در همه این داستانها که در مورد عیسی مسیح علیه السلام و شخصیت خدایی انسانی او گفته میشود همهاش در اصل و ریشه، شخصیت اسطوره دارند و موضوعاتی هستند که قابل اسطوره زدایی میباشند.
اسطوره زدایی یعنی چه؟
منظور از واژه منفی و ساختگی «اسطوره زدایی» چیست؟ ما باید این فرض را مسلّم بدانیم که این داستان به چه موضوعی دلالت دارد: آیا سمبلیک است یا اسطورهای؟! هر کدام که باشد، ضرورت دارد که ما همان مدلول را بپذیریم، سمبل را سمبلیک و اسطوره، را اسطورهای، قبول نماییم. ودقیقاً، این فرض، مردود شناخته میشود که اگر بگوییم این داستانها، هیچکدام نه سمبلیکاند و نه اسطورهای و هر دو سمبلها و اسطورهها، تغییر جای داده و دگرگون شدهاند.
این چنین تلاشی، قطعاً گام سومی است که در مسئله «نقد اسطوره» پدید آمده است. امّا، حتماً، این تلاش بیجایی است؛ زیرا سمبلیک بودن و تبیین اسطورهای، دو شکل آگاهی انسان است که همواره با انسان بودهاند و با او حضور داشتهاند.
البته، ممکن است کسی، اسطورهای را به جای اسطوره دیگر جایگزین کند، امّا، او، هرگز نمیتواند، اسطوره و یا تبیین اسطورهای را از حیات روحی و معنوی انسان حذف کند. و به همین دلیل است که اسطوره، ترکیبب و آموزش سمبلهای گرایش انسان به «بینهایت» را توجیه میکند.
یک اسطوره، اسطوره شناخته میشود و از جایگاه خود تغییر نمییابد. ما میتوانیم، آن را اسطوره شکسته Broken Myth بنامیم.
مسیحیت، با طبیعت ذاتی خود، هرگونه اسطوره ناشکسته را Unbroken myth رد میکند؛ زیرا مفروض مسیحیان این است که آن (مسیحیت) نخستین، دستور خداوند است اثبات بینهایت مطلق، به عنوان بینهایت مطلق (خدا) و ردّ هرگونه شرک و بتپرستی.
از این جهت،ضرورت دارد که همه عناصر اسطورهای کتاب مقدس Bible و دکترین و ادبیات آن، اسطورهای تلقّی شوند، امّا باید، آنها در همان فرم و شکل خود باقی بمانند و هرگز با دید علمی تعویض نشوند و به عبارت دیگر، هرگز نباید به آن داستانهای کتاب مقدس، با دید علمی نگاه کرد و مطالعه نمود.
و به همین دلیل، هرگز جایگزینی برای کاربرد سمبلها و اسطورهها وجود ندارد. آنها (سمبلها و اسطورهها) تنها زبان مذهب میباشند وبس.
نقدِ تند رُوانه و رادیکال اسطوره، مرهون این حقیقت است که آگاهی اسطورهای انسان ابتدایی، هرگونه کوشش تشریح اسطوره؛ اسطوره را ردّمیکند و از هرگونه عمل اسطوره زدایی واهمه دارد. او اعتقاد دارد که اسطوره شکسته، بی بهره کردن آن ازحقیقت خود و از نیروی متقاعد کننده آن است.
اصولاً همه کسانی که در دنیای اسطورههای غیر شکسته (همانند مسیحیت) زندگی میکنند، احساس آرامش و امنیت مینمایند، آنها غالباً (به طور فاناتیکی) هرگونه کوششی را که تلاش دارد یک عنصر نا امنی را با شکستن اسطوره، وارد حوزه اسطورهای، نمایند، مقاومت میکنند و همواره تلاش دارند که شخصیت سمبلیک چنین مقاومتی، همیشه از طرف سیستمهای قدر مدار و نیروهای مذهبی و سیاسی مورد حمایت قرار میگیرد، آن هم به دلیل آن است که این نیروها، به مردمی که زیر کنترل و قدرت آنها زندگی میکنند، امنیت، آرامش بدهند و همواره تلاش دارند که چنین جامعهای را نگه داشته باشند.
این مقاومت بر ضد اسطوره زدایی، خود را در توجیه و تبیین ادبیات Literalism نشان میدهد. بنابر این سمبلها و اسطورهها، همواره در حوزه مفهومی خود، قابل درک و فهم، میباشند. ماده (برخاسته از طبیعت و تاریخ) دقیقاً در همان احساس ویژه خود به کار میرود. جوهره سمبل، به علاوه از خود، به چیز دیگری دلالت دارد که پنهانی است.
آفرینش، تقریباً یک «عمل ساحرانهای » است که برای یکبار در زمان، اتفاق افتاده است. هبوط آدم در یک جایگاه جغرافیایی خاص، واقع شده است و به عنوان «فرد انسان» [نوع انسان] تلقّی گردیده است.
تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره در ترم و اصطلاح بیولوژیکی، فهمیده میشود. رستاخیز و عروج او، یک حادثه فیزیکی و دوباره برگشتن مسیح به حالت طبیعی و زمینی، تلقّی میگردد.
پیش فرض چنین ادبیاتی، این است که خداوند وجودی است که در زمان و مکان کار میکند و در مکان خاصی نشسته و حوادث و مخلوقات جهانی را میآفریند و به مانند هر موجود دیگری، در جهان کار میکند. این چنین ادبیات، خداوند را از حوزه «بینهایتی» و قلمرو مذهبی او، معزول مینماید و از کبریایت و عظمت او میکاهد.
این چنین ادبیات، خداوند را از ساحت علوّ بینهایتی او، پایین میآورد. و در شرایط محدود و مشروط (طبیعی) قرار میدهد. در تحلیل نهایی، این نقد عقلانی اسطوره نیست که قطعی باشد، بلکه یک انتقاد مذهبی درونی است.
ایمان و مذهب، اگر سمبلهای خود را از قلمرو ادبیات بردارد [و رنگ انسانی به خود بگیرد و نه مذهبی] حتماً به صورت شرک و کفر در میآید. مذهب به «بینهایتی» میخواند که کمتر از «بینهایت» است، یعنی مذهب احساس گرایش به بینهایت است و در نهایت، مذهب با ملاحظه آگاهی سمبلیک بودن سمبلهایش، همان مکانت و عظمت خداوندی را به او میدهد که در شأن حضرت حق(جلّ و علا) میباشد.
دوگونه ادبیات
البته، ممکن است کسی میان دو گونه ادبیات، تفاوت بگذارد: ادبیات طبیعی: Nutural Liteture و ادبیات واکنشی Reactive Liteture .
ادبیات طبیعی، آن نوع ادبیات میباشد که سطح اسطورهای و ادبی آن غیر قابل تمایز میباشند. عصر ابتدایی، افراد و گروهها (در تاریخ بشری) ترکیبی از ناتوانی جداسازی آفرینش تصویر و اندیشههای سمبلیک از حقایقی است که قابل توصیف در قلمرو تجربه و آزمایش هستند.
این گونه ادبیات، دقیقاً ویژگیها و خصوصیات خود را دارد و غیر قابل لمس میباشد، چه در موارد افراد و یا درباره گروهها تا زمان حاضر، آن چنان که ذهن پرسشگر انسان عصر حاضر، پذیرش طبیعی دیدگاههای اسطورهای را میشکند و میخواهد همهی، آنها را، عالمانه و آزمایشگرانه ببیند و مطالعه کند.
به هر حال، اگر چنین زمانی فرا میرسد، دو راه ممکن است:
1. جایگزین کردن اسطوره ناشکسته به جای اسطوره شکسته شده.
این یک خواست طبیعی و موضوعی قابل لمس میباشد. با وجود این، همین راه طبیعی، بر بسیاری از کسانی که ترجیح میدهند، سوءالات خود را به قلمرو نا امنی که در شکستن اسطوره به نظر میرسد، حواله دهند، ناممکن میباشد.
2. آنها مجبور شدهاند که در سطح ادبیات واکنشی، ادبیات آگاهانه، به مطالعه پردازند و سوءالات خود را نیمی آگاهانه و نیمی نا آگاهانه مطرح سازند.
ابزار این فشار، معمولاً یک قدرت مشخص و معمولی است، با اوصاف مقدس به مانند کلیسا یا کتاب مقدس Bible آنجا که اطاعت و تسلیم مطلق را میطلبند.
این گونه ادبیات، هنوز قابل توجیه و پذیرش است، اگر چه نیروی پرسشگر، بسیار ضعیف و به آسانی قابل پاسخ میباشد.
امّا چنین ادبیات، غیر قابل توجیه و قبول خواهد بود، اگر یک ذهن بالغ و رشد یافتهای با روشهای سیاسی و یا روانشناسانهای شکسته شود و وحدت آن در هم ریزد و درستی و تمامیت آن، آسیب ببیند.
دقیقاً دشمنِ یک کلام انتقادی، ادبیات انتقادی نیست، بلکه ادبیات آگاهانه و (علمی) است که با فشار و تجاوز به یک تفکر مستقل و آگاهانه، نفوذ نماید.
عدم جایگزینی سمبلها
سمبلهای مذهبی، هرگز با سمبلهای دیگر مانند سمبلهای هنری، جایگزین نمیشوند و همینطور با انتقاد و نگرش علمی Scientific قابل تعویض نیستند.
سمبلها، جایگاه خاص را در ذهن و اندیشه بشر دارند همانند علم و هنر که در قلمرو معرفتی انسان جایگاه خود را دارند. شخصیت سمبلیکی آنها، حقیقت آنها و واقعیت سمبلهاست.
هیچ خبری به جز سمبلها و اسطورهها نمیتواند گرایش به بینهایت و مطلق (خدا) را توجیه و تبیین نماید.
در اینجا سوءال دیگری مطرح میشود: آیا اسطورهها، میتوانند هر نوع گرایش «بینهایتی» را تبیین کنند؟!
مثلاً متکلمان مسیحی، بحث میکنند که واژه Myth (اسطوره) لازم است برای اسطورههای طبیعی که پروسههای طبیعی را بازگو میکنند، باقی بماند: همانند فصول سال این اسطورهها در معنای خود به کار میروند.
آنها معتقدند اگر جهان به عنوان یک پروسه تاریخی، آغاز، انجام و مرکزی دارد چنانچه در مسیحیت و یهودیت چنین است، دیگر لازم نیست که اصطلاح Myth به کار رود. این اصطلاح به طور قاطعانه و رادیکال، قلمرو را به حوزه اسطوره با ویژگیهای آن، پایین میآورد.
اسطوره، هرگز، به زبان عادی و معمولی ما انسانها، قابل فهم نیست. اسطوره را باید در همان حوزه اسطوره و زبان آن، فهمید. امّا هنوز تاریخ اثبات میکند که علاوه بر اسطورههای طبیعی اسطورههای تاریخی نیز وجود دارند.
مثلاً در اندیشه زرتشتی ایرانی، اگر زمین به عنوان میدان زور آزمایی دو نیروی ما ورایی (یزدان و اهریمن) مطرح است، قطعاً این، یک اسطوره تاریخی است.
اگر خداوند در یهودیت، یک ملّت را انتخاب میکند و آنها را در طول تاریخ به یک فرجام مطلوب، راهنمایی مینماید که در تمام تاریخ برتری داشته باشند، قطعاً، این، یک اسطوره تاریخی است. اگر مسیح علیه السلام به یک عنوان یک موجود ماورایی و الهی، در عرصه کاملاً زمانی، ظهور مییابد و زندگی میکند و میمیرد و از میان مردگان، برمیخیزد، قطعاً، این هم، یک اسطوره تاریخی است.
در این عرصه، مسیحیت، به همه ادیانی که به نوعی با اسطوره طبیعی گِرِه خوردهاند، تفوق و برتری دارد.
امّا مسیحیت هم، مانند دیگر ادیان با زبان اسطوره، سخن میگوید. این، یک اسطوره شکسته است امّا هنوز، اسطوره است و گرنه مسیحیت هرگز یک تبیین گرایش مطلق و توجیه خداوند، نخواهد بود.
***
در اندیشه اسلامی
چنان که ملاحظه میشود، تمامی داستانها و تبیینهای کتاب مقدس به نظر موءلف دانشمند پل تیلیخ سمبلیک و اسطورهای مطرح میباشد.
این دانشمندان، به جهت طرح اعجوبه آمیز مسائل کلامی و اعتقادی، در اندیشه مسیحیت و پیچیدگی اندیشههای اعتقادی، به مانند «توحید در تثلیث»، «رستاخیز مسیح» و امثال آن بر حسب ذهنیت آزاد اندیشانهای که محصول عصر روشنگرایی و لیبرالیسم، میباشد، لازم دیدهاند که مسائل یاد شده را به طور سمبلیک و اسطورهای بیان نمایند و توضیح دهند. اکنون، این سوءال مطرح است که آیا داستانهایی از قبیل: داستان آفرینش، هبوط آدم، تخاصم فرزندان آدم (هابیل و قابیل) در اندیشه اسلامی چگونه میباشد و نظر دانشمندان مسلمان و مفسران قرآن در مورد چنین قضایای آفرینشی و تاریخی چیست؟! آیا مسلمانان نیز چنین داستانهایی را سمبلیک میدانند؟! یا تفسیر دیگری در این زمینه ارائه میدهند؟!
نظر دانشمندان مسلمان
واقع این است که عدهای از دانشمندان مسلمان، وقوع داستانهای سمبلیک و تمثیلی را در عرصه قرآن کریم، نه تنها موضوعی خیالی نمیدانند، بلکه وجود چنین قضایا و داستانهای سمبلیک و تمثیلی را مسلّم میدانند.
مثلاً زمخشری در تفسیر کشاف خود، در زمینه تفسیر آیه: «اِنّا عَرَضْنا الامانَة علَی السَّماوات وَالارض وَ الجِبال فَابَیْنَ واشفقن منها فَحَلَهَا الاِنْسان انّه کان ظَلوماً جَهولاً» ؛ گفتگوی خداوند با آسمان و زمین و طبیعت و ترس و واهمه طبیعت از پذیرش مسئولیت و پذیرش انسان و اراده و مسئولیت او را، نوع کامل داستان سمبلیک و تمثیلی، میداند و میگوید:
«ذکر داستان سمبلیک و تمثیلی، یک روش است و در اسلوبهای کلامی و روشهای بلاغتی و بیانی عرب، وارد شده است واگر در قرآن کریم، چنین قضایای تمثیلی وارد شده است، قطعاً بر همان مشی و روش معمولی کلام عرب میباشد، که حقیقتی را به بیان سمبلیکی بیان میکند و احیاناً ذکر چنین داستانهایی نمادین از لطافت تعبیر و دقت تفهیم، حکایت میکند».1
فخر رازی وقوع چنین داستانهای تمثیلی را در بیان قرآن کریم به فراوانی ممکن میداند.2
امّا داستان آفرینش، هبوط آدم و اختلاف و نزاع فرزندان او که در منابع یهود و مسیحیت و مسلمانان وارد شده است، دقیقاً، همان موضعی که در تفسیر و بیان پل تیلیخ مطرح میباشد در تفسیر عدهای از دانشمندان مسلمان نیز مطرح است.
به نظر این عده از دانشمندان مسلمان، از قبیل طبری 3 از متقدمان و شیخ محمد عبده و رشید رضا از معاصران، چنین نظریهای را بیان میکنند و داستان آفرینش، هبوط آدم و نزاع فرزندان او را داستان سمبلیک میدانند و آن را به طور تمثیل، از حالات مختلف انسان و درجه شعور و ارتقای ذهنی او، بیان مینمایند.
اینک بیان شیخ محمد عبده را از تفسیر المنار میآوریم:
«سمبلیک بودن داستان آدم چنین است: این که خداوند، ملائکه خود را از آفرینش خلیفهای در روی زمین خبر میدهد، حکایت از آن دارد که زمین آماده پذیرش نوعی از مخلوقات و انسان میباشد که میخواهد در روی زمین تصرف کند و با کمال وجود خود، در روی کره خاکی فعّال باشد.
و سوءال ملائکه از خداوند در مورد این که این «خلیفه» فساد ایجاد خواهد کرد به دلیل این
_______________________________
1. محمود زمخشری، الکشاف:2/270.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر:2/233؛ تفسیر کشاف:2/251.
3. تفسیر طبری:1/175 و ج3، ص 107.________________________________________
که انسان دارای اراده و استعداد و علم و آگاهی و عمل میباشد؛ حکایت از آن دارد که انسان این آمادگی را دارد و این خاصیت هرگز منافاتی با خلافت و جانشینی او، در روی زمین ندارد.
داستان تعلیم اسماء و حکایت از علم آموزی انسان و قضیه سجود ملائکه عبارت از تصرف انسان در قوای طبیعت و خضوع سنن طبیعت از تسخیر حیرتآور نیروی انسانی حکایت میکند».4
دکتر محمد اقبال لاهوری5 و دکتر علی شریعتی 6 نیز با پذیرش نظریه عبده و رشید رضا موافق بوده و چنین نظریهای را در کتابهای خود اظهار کردهاند.
به نظر این دانشمندان وقوع داستانهای سمبلیک وتمثیلی به وفور در قرآن کریم وجود دارد و خداوند تعالیم و هدایتهای خود را با این زبان، بیان فرموده است.
نظری واقع بینانه
واقعیت این است که همه داستانهای قرآن کریم از آدم گرفته تا داستان موسی و فرعون، همهشان قضایای واقعی بوده وحوادثی هستند که در تاریخ بشر از آن روزی که به وجود آمده است، واقع شدهاند. این حقیقتی است که قرآن کریم در چند جای خود به آن اعتراف دارد.
مثلاً در مورد داستان فرزندان آدم میگوید: «وَآتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَا آبْنَی آدَمَ بِالحَقّ» (مائده/72)، در باره داستانهای انبیا میگوید:«اِنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقّ» (آل عمران/62)، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَاهُمْ بِالحَقّ» (کهف/13).
در باره داستان موسی و فرعون میفرماید: «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَاِ مُوسی وَفِرْعَونَ بِالحَقّ لِقَومٍ یُوءمِنُون» (قصص/3).
واژه «بالحقّ»، «الحقّ» در آیات مذکور دلالت دارند که داستانهای یاد شده همه واقعیت داشتهاند، امّا در عین حال، این واقعیتها شامل معنای سمبلیک نیز میباشند؛
_______________________________
4.تفسیر المنار:1/270.
5. محمد اقبال، تجدید الفکر الدینی فی الإسلام، ص 96 وما بعد تعریب، محمود عقاد.
6. دکتر علی شریعتی، جزوه اسلام شناسی، شماره 2، ص45، نشر حسینیه ارشاد، 1350.________________________________________
زیرا مفاهیم دیگری در مضامین این آیات تضمین شده است که آیات به آن مفاهیم و مدلولهای دیگر، به طور رمزی و سمبلیک دلالت دارند. اصولاً به نظر دانشمندان اسلامی، هرگز معنی سمبلیک در قرآن تنها صورت وهمی و خیالی داستان نیست، بلکه احیاناً واقعیاتی که به معانی و مفاهیم عمیقتر دیگر دلالت دارند، میتوانند مجازاً مفهوم سممبلیک داشته باشند، هرچند سمبلیک اصطلاحی نیست.
دکتر محمد احمد خلف الله در کتاب ارزشمند خود «الفنّ القصصی فی القرآن الکریم»(هنر داستانی در قرآن کریم) که روزگاری در مصر از طرف بعضی از عالمان ازهری، بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است، صراحتاً به این نکته اعتراف میکند و میگوید:
«من هرگز قصد ندارم که بگویم همه مواد داستانی که در داستانهای تمثیلی و سمبلیک قرآن آمده است، مولود خیال و اندیشه است؛ زیرا بسیاری از این داستانها واقعیات وحوادثی بودهاند که به طور عینی واقعیت داشتهاند. چنانچه در داستان هاروت و ماروت و حوادث تاریخ داود علیه السلام آمده است.
امّا در اینجا نکته ظریف دیگری وجود دارد که لازم است آن را توضیح دهیم و آن این است که نیاز به خیال و اندیشه در داستانهای قرآن یا سمبلهای قرآنی، چیزی نیست که خداوند متعال، بدانها نیاز داشته باشد «تَعالی الله عن ذلک عُلوّاً کبیراً» بلکه این نیاز بشر است که گاهی این چنین اسلوب و روشی را باید در تفهیم آن در نظر گرفت و به کار برد».7
این روشی است که اکثر مفسران ما در فهم و درک آیات قرآن تنها به مفهوم مطابَقی منطوق الفاظ و واقعیات، اکتفا نکردهاند، بلکه گاهی اوقات، معانی عمیق و ظریفتر دیگری را از یک واقعیت استنباط کرده و به دست آوردهاند مثلاً داستان آفرینش آدم وحوا در مورد دو شخص آدم و حوا بحث میکند، ولی عمق معانی آیات، فراتر از داستان دو شخص مطرح میشود و سرنوشت نوع انسان و فلسفه تاریخ و آفرینش نیز مطرح میباشد.8
به نظر ما، این نوع داستانهای سمبلیک در قرآن نه تنها در یک مورد بلکه در موارد بسیاری وارد شده است و شاید همین معنای عامتر مفهوم سمبلیک است که در اندیشه متفکرانی همانند شیخ محمد عبده، دکتر محمد اقبال لاهوری و دیگران تأثیر گذاشته و به آن گرایش پیدا کردهاند.
_______________________________
7. دکتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصی فی القرآن الکریم، صص158159، مکتبة الانجلو المصریة،1973.
8. علامه سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان:1/116، چاپ آخوندی. در تحریر بخش «اندیشه اسلامی» از کتاب الفن القصصی فی القرآن الکریم استفاده شده است.