آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

قطعاً، هرگز هیچ سمبلی از سمبلهای مذهبی، در خلاء به ظهور نمی‏رسد. البته سمبلها، هر کدام در رابطه با اسطوره‏ای و داستانی با خدایان یونانی، پیوند خورده است و هر کدام اسطوره‏ای را در آفرینش، سر می‏دهد.
واژه Myth از ریشه Mythos یونانی به معنی اسطوره است.خدایان در اندیشه یونانی، پیکرها و مجسمه‏های منفرد، شبیه اشخاص و صورتهای انسانی هستند با شکلهای مختلف نرینه و مادینه؛ هر کدام مظهری از عشق یا جنگ را نمودار می‏سازند و همواره جهان و انسان را می‏آفرینند و در عرصه زمان، مکان و اندیشه، فعّال ما یشاء می‏باشند. آنها در عظمت و اسرار انسان، دخالت داشته و در آفرینش و نابودی، نقش دارند. خدایان هستند که به انسان، آداب فرهنگی و دینی می‏دهند و از این آداب و رسوم مقدّس، دفاع می‏کنند. خدایان هستند که نژاد انسانی، به ویژه بعضی خاندانها، قبیله‏ها، یا ملّتها را یاری می‏دهند و یا به نابودی تهدید می‏نمایند. خدایان هستند که در تناسخها و تجلّی‏ها، ظهور می‏یابند و اماکن مقدس، آداب و رسوم دینی و شخصیتهای دینی و مقدّس را به وجود می‏آورند و در نتیجه، یک آیین یا مکتب دینی را می‏آفرینند.
امّا همه‏ی این خدایان، خود، در زیر نفوذ و فرمان و تهدید یک «تقدیر» هستند که برای خود جهانی دارد و در واقع این «تقدیر»مفروض است که جهان را می‏گرداند. این «تقدیر» همان اسطوره و اسطوره‏شناسی Mythology است که در یونان باستان به طور گسترده و وسیع حضور دارد.
امّا، ما می‏توانیم همه این شخصیتها را نه تنها در اسطوره یونانی، بلکه در همه اسطوره‏ها [در همه ادیان] پیدا نماییم و ردیابی کنیم. اصولاً، خدایان اسطوره‏ای، همه‏شان یکسان نیستند، بلکه در قلمرو خدایان، سلسله مراتب مطرح است.
مثلاً در رأس آنها«خدای خالق» قرار گرفته است، چنانچه در مذاهب یونان مطرح است یا تثلیث در هند و یا دوگانگی و ثنویت در اندیشه ایرانی.
اینها خدایان نجات دهنده هستند که واسطه خدایان بزرگ و انسان می‏باشند و احیاناً در اندوه و مرگ انسانها، علی‏رغم فساد ذاتی آنها، سهیم بوده و دخالت دارند.
این، تصویر ناروشنی از جهان اسطوره است که بسیار بزرگ و عجیب، در حال تغییر بوده، امّا در عین حال همواره یک حالت دارند. خلاصه، سرنوشت اساسی انسان که در پیکرهای دینی و از باب انواع، تجسم یافته‏اند، رقم می‏خورد.
اسطوره‏ها، سمبلهای ایمان هستند که در داستانهایی درباره روبه‏رویی خدا و انسان به هم آمیخته شده‏اند.
نقش اسطوره در عملکرد ایمان
اسطوره‏ها، همواره در عملکرد ایمان، نقش اساسی دارند؛ زیرا زبان ایمان تنها «سمبل» است و بس. اسطوره‏ها به عنوان یک جریان دایم، در عرصه هر یک از ادیان بزرگ بشری، مورد هجوم، انتقاد و احیاناً مورد انتقال قرار می‏گیرند [زیرا مفاهیم توحید، تثلیث و ثنویت و شرک، با همدیگر، تناقض فاحش دارند].
دلیل این انتقاد، طبیعت ماهوی اسطوره است؛ زیرا اسطوره، مواد، عناصر تجربه روز مرّه انسانی را به کار می‏گیرد. اسطوره، داستانهای خدایان را در قالب و چهارچوب زمان و مکان، قرار می‏دهد، با این‏که قلمرو اسطوره در رابطه با مذهب، در حوزه بی‏نهایت (خداوند) مطرح است که مافوق زمان و مکان است.
افزون بر آن، اسطوره حوزه خدایی را به چند اشخاص و پیکرهای متعدد، تقسیم می‏کند و ویژگی بی‏نهایت بودن و مطلق بودن را از آنها می‏گیرد، بی آن‏که محتوا و ادّعاهای آنها را که در قلمرو زمین مطرح هستند، به حوزه خدایی و بی‏نهایتی، منتقل نماید.
این مسئله بدیهی و ضروری، تناقضات ادّعاهای بی‏نهایتی را به دنبال دارد و در نتیجه سبب می‏شود که زندگی، اجتماع و حتّی رشد انسانی نابود شوند (زیرا انسان از درک عمق تناقض اسطوره‏ها عاجز می‏ماند).
انتقاد اسطوره، تحت تقسیم حوزه بی‏نهایت را به قلمرو خدایان آنجا که وجود«یک خدا» مطرح است، چنان‏که در اشکال مختلف مذهب، چنین به نظر می‏رسد، رد می‏کند. طبیعی است که اعتقاد به «یک خدا» با حضور خدایان متعدد، تناقض دارد حتی حضور«یک خدا» هم یک موضوع اسطوره‏ای است و در مورد آن، هم سخن می‏رود و آن هم در چهارچوب و قالب زمان و مکان، قرار می‏گیرد وبا الفاظ زمینی و انسانی در مورد «خدا» سخن گفته می‏شود.
حتی «یک خدایی» نیز اگر بخواهیم او را وصف نماییم، ویژگی بی‏نهایت بودن را از دست می‏دهد؛ زیرا صفات او را با صفات انسانی به مانند علم، قدرت، اراده توصیف می‏کنیم.
در نتیجه نقد اسطوره در فرض اعتقاد به «یک خدایی» با ردّ و طرد کردن اسطوره‏شناسی شرک آلود، پایان نمی‏پذیرد.
اندیشه توحید
حتی اندیشه توحید، هم، در ردیف نقد اسطوره‏ای، قرار می‏گیرد. اندیشه توحیدی، چنان‏که یک دانشمند اظهار کرده است، به یک عمل اسطوره زدایی Demythologization نیاز دارد.
این واژه Demythologization ،در رابطه با بررسی دقیق وکامل عناصر اسطوره‏ای در داستانها و سمبلهای کتاب مقدّس (عهد قدیم و عهد جدید) به کار می‏رود.
داستانهایی از قبیل: بهشت، هبوط آدم، طوفان نوح، خروج از مصر، تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره، معجزات حضرت مسیح علیه السلام، قیام مسیح از میان مردگان و عروج او به آسمانها و دوباره بازگشت او به عنوان نجات دهنده به جهان و....
به طور خلاصه، در همه این داستانها که در مورد عیسی مسیح علیه السلام و شخصیت خدایی انسانی او گفته می‏شود همه‏اش در اصل و ریشه، شخصیت اسطوره دارند و موضوعاتی هستند که قابل اسطوره زدایی می‏باشند.
اسطوره زدایی یعنی چه؟
منظور از واژه منفی و ساختگی «اسطوره زدایی» چیست؟ ما باید این فرض را مسلّم بدانیم که این داستان به چه موضوعی دلالت دارد: آیا سمبلیک است یا اسطوره‏ای؟! هر کدام که باشد، ضرورت دارد که ما همان مدلول را بپذیریم، سمبل را سمبلیک و اسطوره، را اسطوره‏ای، قبول نماییم. ودقیقاً، این فرض، مردود شناخته می‏شود که اگر بگوییم این داستانها، هیچکدام نه سمبلیک‏اند و نه اسطوره‏ای و هر دو سمبلها و اسطوره‏ها، تغییر جای داده و دگرگون شده‏اند.
این چنین تلاشی، قطعاً گام سومی است که در مسئله «نقد اسطوره» پدید آمده است. امّا، حتماً، این تلاش بی‏جایی است؛ زیرا سمبلیک بودن و تبیین اسطوره‏ای، دو شکل آگاهی انسان است که همواره با انسان بوده‏اند و با او حضور داشته‏اند.
البته، ممکن است کسی، اسطوره‏ای را به جای اسطوره دیگر جایگزین کند، امّا، او، هرگز نمی‏تواند، اسطوره و یا تبیین اسطوره‏ای را از حیات روحی و معنوی انسان حذف کند. و به همین دلیل است که اسطوره، ترکیبب و آموزش سمبلهای گرایش انسان به «بی‏نهایت» را توجیه می‏کند.
یک اسطوره، اسطوره شناخته می‏شود و از جایگاه خود تغییر نمی‏یابد. ما می‏توانیم، آن را اسطوره شکسته Broken Myth بنامیم.
مسیحیت، با طبیعت ذاتی خود، هرگونه اسطوره ناشکسته را Unbroken myth رد می‏کند؛ زیرا مفروض مسیحیان این است که آن (مسیحیت) نخستین، دستور خداوند است اثبات بی‏نهایت مطلق، به عنوان بی‏نهایت مطلق (خدا) و ردّ هرگونه شرک و بت‏پرستی.
از این جهت،ضرورت دارد که همه عناصر اسطوره‏ای کتاب مقدس Bible و دکترین و ادبیات آن، اسطوره‏ای تلقّی شوند، امّا باید، آنها در همان فرم و شکل خود باقی بمانند و هرگز با دید علمی تعویض نشوند و به عبارت دیگر، هرگز نباید به آن داستانهای کتاب مقدس، با دید علمی نگاه کرد و مطالعه نمود.
و به همین دلیل، هرگز جایگزینی برای کاربرد سمبلها و اسطوره‏ها وجود ندارد. آنها (سمبلها و اسطوره‏ها) تنها زبان مذهب می‏باشند وبس.
نقدِ تند رُوانه و رادیکال اسطوره، مرهون این حقیقت است که آگاهی اسطوره‏ای انسان ابتدایی، هرگونه کوشش تشریح اسطوره؛ اسطوره را ردّمی‏کند و از هرگونه عمل اسطوره زدایی واهمه دارد. او اعتقاد دارد که اسطوره شکسته، بی بهره کردن آن ازحقیقت خود و از نیروی متقاعد کننده آن است.
اصولاً همه کسانی که در دنیای اسطوره‏های غیر شکسته (همانند مسیحیت) زندگی می‏کنند، احساس آرامش و امنیت می‏نمایند، آنها غالباً (به طور فاناتیکی) هرگونه کوششی را که تلاش دارد یک عنصر نا امنی را با شکستن اسطوره، وارد حوزه اسطوره‏ای، نمایند، مقاومت می‏کنند و همواره تلاش دارند که شخصیت سمبلیک چنین مقاومتی، همیشه از طرف سیستمهای قدر مدار و نیروهای مذهبی و سیاسی مورد حمایت قرار می‏گیرد، آن هم به دلیل آن است که این نیروها، به مردمی که زیر کنترل و قدرت آنها زندگی می‏کنند، امنیت، آرامش بدهند و همواره تلاش دارند که چنین جامعه‏ای را نگه داشته باشند.
این مقاومت بر ضد اسطوره زدایی، خود را در توجیه و تبیین ادبیات Literalism نشان می‏دهد. بنابر این سمبلها و اسطوره‏ها، همواره در حوزه مفهومی خود، قابل درک و فهم، می‏باشند. ماده (برخاسته از طبیعت و تاریخ) دقیقاً در همان احساس ویژه خود به کار می‏رود. جوهره سمبل، به علاوه از خود، به چیز دیگری دلالت دارد که پنهانی است.
آفرینش، تقریباً یک «عمل ساحرانه‏ای » است که برای یک‏بار در زمان، اتفاق افتاده است. هبوط آدم در یک جایگاه جغرافیایی خاص، واقع شده است و به عنوان «فرد انسان» [نوع انسان] تلقّی گردیده است.
تولد مسیح علیه السلام از مریم باکره در ترم و اصطلاح بیولوژیکی، فهمیده می‏شود. رستاخیز و عروج او، یک حادثه فیزیکی و دوباره برگشتن مسیح به حالت طبیعی و زمینی، تلقّی می‏گردد.
پیش فرض چنین ادبیاتی، این است که خداوند وجودی است که در زمان و مکان کار می‏کند و در مکان خاصی نشسته و حوادث و مخلوقات جهانی را می‏آفریند و به مانند هر موجود دیگری، در جهان کار می‏کند. این چنین ادبیات، خداوند را از حوزه «بی‏نهایتی» و قلمرو مذهبی او، معزول می‏نماید و از کبریایت و عظمت او می‏کاهد.
این چنین ادبیات، خداوند را از ساحت علوّ بی‏نهایتی او، پایین می‏آورد. و در شرایط محدود و مشروط (طبیعی) قرار می‏دهد. در تحلیل نهایی، این نقد عقلانی اسطوره نیست که قطعی باشد، بلکه یک انتقاد مذهبی درونی است.
ایمان و مذهب، اگر سمبلهای خود را از قلمرو ادبیات بردارد [و رنگ انسانی به خود بگیرد و نه مذهبی] حتماً به صورت شرک و کفر در می‏آید. مذهب به «بی‏نهایتی» می‏خواند که کمتر از «بی‏نهایت» است، یعنی مذهب احساس گرایش به بی‏نهایت است و در نهایت، مذهب با ملاحظه آگاهی سمبلیک بودن سمبلهایش، همان مکانت و عظمت خداوندی را به او می‏دهد که در شأن حضرت حق(جلّ و علا) می‏باشد.
دوگونه ادبیات
البته، ممکن است کسی میان دو گونه ادبیات، تفاوت بگذارد: ادبیات طبیعی: Nutural Liteture و ادبیات واکنشی Reactive Liteture .
ادبیات طبیعی، آن نوع ادبیات می‏باشد که سطح اسطوره‏ای و ادبی آن غیر قابل تمایز می‏باشند. عصر ابتدایی، افراد و گروهها (در تاریخ بشری) ترکیبی از ناتوانی جداسازی آفرینش تصویر و اندیشه‏های سمبلیک از حقایقی است که قابل توصیف در قلمرو تجربه و آزمایش هستند.
این گونه ادبیات، دقیقاً ویژگیها و خصوصیات خود را دارد و غیر قابل لمس می‏باشد، چه در موارد افراد و یا درباره گروهها تا زمان حاضر، آن چنان که ذهن پرسشگر انسان عصر حاضر، پذیرش طبیعی دیدگاههای اسطوره‏ای را می‏شکند و می‏خواهد همه‏ی، آنها را، عالمانه و آزمایشگرانه ببیند و مطالعه کند.
به هر حال، اگر چنین زمانی فرا می‏رسد، دو راه ممکن است:
1. جایگزین کردن اسطوره ناشکسته به جای اسطوره شکسته شده.
این یک خواست طبیعی و موضوعی قابل لمس می‏باشد. با وجود این، همین راه طبیعی، بر بسیاری از کسانی که ترجیح می‏دهند، سوءالات خود را به قلمرو نا امنی که در شکستن اسطوره به نظر می‏رسد، حواله دهند، ناممکن می‏باشد.
2. آنها مجبور شده‏اند که در سطح ادبیات واکنشی، ادبیات آگاهانه، به مطالعه پردازند و سوءالات خود را نیمی آگاهانه و نیمی نا آگاهانه مطرح سازند.
ابزار این فشار، معمولاً یک قدرت مشخص و معمولی است، با اوصاف مقدس به مانند کلیسا یا کتاب مقدس Bible آنجا که اطاعت و تسلیم مطلق را می‏طلبند.
این گونه ادبیات، هنوز قابل توجیه و پذیرش است، اگر چه نیروی پرسشگر، بسیار ضعیف و به آسانی قابل پاسخ می‏باشد.
امّا چنین ادبیات، غیر قابل توجیه و قبول خواهد بود، اگر یک ذهن بالغ و رشد یافته‏ای با روشهای سیاسی و یا روانشناسانه‏ای شکسته شود و وحدت آن در هم ریزد و درستی و تمامیت آن، آسیب ببیند.
دقیقاً دشمنِ یک کلام انتقادی، ادبیات انتقادی نیست، بلکه ادبیات آگاهانه و (علمی) است که با فشار و تجاوز به یک تفکر مستقل و آگاهانه، نفوذ نماید.
عدم جایگزینی سمبلها
سمبلهای مذهبی، هرگز با سمبلهای دیگر مانند سمبلهای هنری، جایگزین نمی‏شوند و همین‏طور با انتقاد و نگرش علمی Scientific قابل تعویض نیستند.
سمبلها، جایگاه خاص را در ذهن و اندیشه بشر دارند همانند علم و هنر که در قلمرو معرفتی انسان جایگاه خود را دارند. شخصیت سمبلیکی آنها، حقیقت آنها و واقعیت سمبلهاست.
هیچ خبری به جز سمبلها و اسطوره‏ها نمی‏تواند گرایش به بی‏نهایت و مطلق (خدا) را توجیه و تبیین نماید.
در اینجا سوءال دیگری مطرح می‏شود: آیا اسطوره‏ها، می‏توانند هر نوع گرایش «بی‏نهایتی» را تبیین کنند؟!
مثلاً متکلمان مسیحی، بحث می‏کنند که واژه Myth (اسطوره) لازم است برای اسطوره‏های طبیعی که پروسه‏های طبیعی را بازگو می‏کنند، باقی بماند: همانند فصول سال این اسطوره‏ها در معنای خود به کار می‏روند.
آنها معتقدند اگر جهان به عنوان یک پروسه تاریخی، آغاز، انجام و مرکزی دارد چنانچه در مسیحیت و یهودیت چنین است، دیگر لازم نیست که اصطلاح Myth به کار رود. این اصطلاح به طور قاطعانه و رادیکال، قلمرو را به حوزه اسطوره با ویژگیهای آن، پایین می‏آورد.
اسطوره، هرگز، به زبان عادی و معمولی ما انسانها، قابل فهم نیست. اسطوره را باید در همان حوزه اسطوره و زبان آن، فهمید. امّا هنوز تاریخ اثبات می‏کند که علاوه بر اسطوره‏های طبیعی اسطوره‏های تاریخی نیز وجود دارند.
مثلاً در اندیشه زرتشتی ایرانی، اگر زمین به عنوان میدان زور آزمایی دو نیروی ما ورایی (یزدان و اهریمن) مطرح است، قطعاً این، یک اسطوره تاریخی است.
اگر خداوند در یهودیت، یک ملّت را انتخاب می‏کند و آنها را در طول تاریخ به یک فرجام مطلوب، راهنمایی می‏نماید که در تمام تاریخ برتری داشته باشند، قطعاً، این، یک اسطوره تاریخی است. اگر مسیح علیه السلام به یک عنوان یک موجود ماورایی و الهی، در عرصه کاملاً زمانی، ظهور می‏یابد و زندگی می‏کند و می‏میرد و از میان مردگان، برمی‏خیزد، قطعاً، این هم، یک اسطوره تاریخی است.
در این عرصه، مسیحیت، به همه ادیانی که به نوعی با اسطوره طبیعی گِرِه خورده‏اند، تفوق و برتری دارد.
امّا مسیحیت هم، مانند دیگر ادیان با زبان اسطوره، سخن می‏گوید. این، یک اسطوره شکسته است امّا هنوز، اسطوره است و گرنه مسیحیت هرگز یک تبیین گرایش مطلق و توجیه خداوند، نخواهد بود.
***
در اندیشه اسلامی
چنان که ملاحظه می‏شود، تمامی داستانها و تبیین‏های کتاب مقدس به نظر موءلف دانشمند پل تیلیخ سمبلیک و اسطوره‏ای مطرح می‏باشد.
این دانشمندان، به جهت طرح اعجوبه آمیز مسائل کلامی و اعتقادی، در اندیشه مسیحیت و پیچیدگی اندیشه‏های اعتقادی، به مانند «توحید در تثلیث»، «رستاخیز مسیح» و امثال آن بر حسب ذهنیت آزاد اندیشانه‏ای که محصول عصر روشنگرایی و لیبرالیسم، می‏باشد، لازم دیده‏اند که مسائل یاد شده را به طور سمبلیک و اسطوره‏ای بیان نمایند و توضیح دهند. اکنون، این سوءال مطرح است که آیا داستانهایی از قبیل: داستان آفرینش، هبوط آدم، تخاصم فرزندان آدم (هابیل و قابیل) در اندیشه اسلامی چگونه می‏باشد و نظر دانشمندان مسلمان و مفسران قرآن در مورد چنین قضایای آفرینشی و تاریخی چیست؟! آیا مسلمانان نیز چنین داستانهایی را سمبلیک می‏دانند؟! یا تفسیر دیگری در این زمینه ارائه می‏دهند؟!
نظر دانشمندان مسلمان
واقع این است که عده‏ای از دانشمندان مسلمان، وقوع داستانهای سمبلیک و تمثیلی را در عرصه قرآن کریم، نه تنها موضوعی خیالی نمی‏دانند، بلکه وجود چنین قضایا و داستانهای سمبلیک و تمثیلی را مسلّم می‏دانند.
مثلاً زمخشری در تفسیر کشاف خود، در زمینه تفسیر آیه: «اِنّا عَرَضْنا الامانَة علَی السَّماوات وَالارض وَ الجِبال فَابَیْنَ واشفقن منها فَحَلَهَا الاِنْسان انّه کان ظَلوماً جَهولاً» ؛ گفتگوی خداوند با آسمان و زمین و طبیعت و ترس و واهمه طبیعت از پذیرش مسئولیت و پذیرش انسان و اراده و مسئولیت او را، نوع کامل داستان سمبلیک و تمثیلی، می‏داند و می‏گوید:
«ذکر داستان سمبلیک و تمثیلی، یک روش است و در اسلوبهای کلامی و روشهای بلاغتی و بیانی عرب، وارد شده است واگر در قرآن کریم، چنین قضایای تمثیلی وارد شده است، قطعاً بر همان مشی و روش معمولی کلام عرب می‏باشد، که حقیقتی را به بیان سمبلیکی بیان می‏کند و احیاناً ذکر چنین داستانهایی نمادین از لطافت تعبیر و دقت تفهیم، حکایت می‏کند».1
فخر رازی وقوع چنین داستانهای تمثیلی را در بیان قرآن کریم به فراوانی ممکن می‏داند.2
امّا داستان آفرینش، هبوط آدم و اختلاف و نزاع فرزندان او که در منابع یهود و مسیحیت و مسلمانان وارد شده است، دقیقاً، همان موضعی که در تفسیر و بیان پل تیلیخ مطرح می‏باشد در تفسیر عده‏ای از دانشمندان مسلمان نیز مطرح است.
به نظر این عده از دانشمندان مسلمان، از قبیل طبری 3 از متقدمان و شیخ محمد عبده و رشید رضا از معاصران، چنین نظریه‏ای را بیان می‏کنند و داستان آفرینش، هبوط آدم و نزاع فرزندان او را داستان سمبلیک می‏دانند و آن را به طور تمثیل، از حالات مختلف انسان و درجه شعور و ارتقای ذهنی او، بیان می‏نمایند.
اینک بیان شیخ محمد عبده را از تفسیر المنار می‏آوریم:
«سمبلیک بودن داستان آدم چنین است: این که خداوند، ملائکه خود را از آفرینش خلیفه‏ای در روی زمین خبر می‏دهد، حکایت از آن دارد که زمین آماده پذیرش نوعی از مخلوقات و انسان می‏باشد که می‏خواهد در روی زمین تصرف کند و با کمال وجود خود، در روی کره خاکی فعّال باشد.
و سوءال ملائکه از خداوند در مورد این که این «خلیفه» فساد ایجاد خواهد کرد به دلیل این
_______________________________
1. محمود زمخشری، الکشاف:2/270.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر:2/233؛ تفسیر کشاف:2/251.
3. تفسیر طبری:1/175 و ج3، ص 107.________________________________________
که انسان دارای اراده و استعداد و علم و آگاهی و عمل می‏باشد؛ حکایت از آن دارد که انسان این آمادگی را دارد و این خاصیت هرگز منافاتی با خلافت و جانشینی او، در روی زمین ندارد.
داستان تعلیم اسماء و حکایت از علم آموزی انسان و قضیه سجود ملائکه عبارت از تصرف انسان در قوای طبیعت و خضوع سنن طبیعت از تسخیر حیرت‏آور نیروی انسانی حکایت می‏کند».4
دکتر محمد اقبال لاهوری5 و دکتر علی شریعتی 6 نیز با پذیرش نظریه عبده و رشید رضا موافق بوده و چنین نظریه‏ای را در کتابهای خود اظهار کرده‏اند.
به نظر این دانشمندان وقوع داستانهای سمبلیک وتمثیلی به وفور در قرآن کریم وجود دارد و خداوند تعالیم و هدایتهای خود را با این زبان، بیان فرموده است.
نظری واقع بینانه
واقعیت این است که همه داستانهای قرآن کریم از آدم گرفته تا داستان موسی و فرعون، همه‏شان قضایای واقعی بوده وحوادثی هستند که در تاریخ بشر از آن روزی که به وجود آمده است، واقع شده‏اند. این حقیقتی است که قرآن کریم در چند جای خود به آن اعتراف دارد.
مثلاً در مورد داستان فرزندان آدم می‏گوید: «وَآتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَا آبْنَی آدَمَ بِالحَقّ» (مائده/72)، در باره داستانهای انبیا می‏گوید:«اِنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقّ» (آل عمران/62)، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَاهُمْ بِالحَقّ» (کهف/13).
در باره داستان موسی و فرعون می‏فرماید: «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَاِ مُوسی وَفِرْعَونَ بِالحَقّ لِقَومٍ یُوءمِنُون» (قصص/3).
واژه «بالحقّ»، «الحقّ» در آیات مذکور دلالت دارند که داستانهای یاد شده همه واقعیت داشته‏اند، امّا در عین حال، این واقعیتها شامل معنای سمبلیک نیز می‏باشند؛
_______________________________
4.تفسیر المنار:1/270.
5. محمد اقبال، تجدید الفکر الدینی فی الإسلام، ص 96 وما بعد تعریب، محمود عقاد.
6. دکتر علی شریعتی، جزوه اسلام شناسی، شماره 2، ص45، نشر حسینیه ارشاد، 1350.________________________________________
زیرا مفاهیم دیگری در مضامین این آیات تضمین شده است که آیات به آن مفاهیم و مدلولهای دیگر، به طور رمزی و سمبلیک دلالت دارند. اصولاً به نظر دانشمندان اسلامی، هرگز معنی سمبلیک در قرآن تنها صورت وهمی و خیالی داستان نیست، بلکه احیاناً واقعیاتی که به معانی و مفاهیم عمیقتر دیگر دلالت دارند، می‏توانند مجازاً مفهوم سممبلیک داشته باشند، هرچند سمبلیک اصطلاحی نیست.
دکتر محمد احمد خلف الله در کتاب ارزشمند خود «الفنّ القصصی فی القرآن الکریم»(هنر داستانی در قرآن کریم) که روزگاری در مصر از طرف بعضی از عالمان ازهری، بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است، صراحتاً به این نکته اعتراف می‏کند و می‏گوید:
«من هرگز قصد ندارم که بگویم همه مواد داستانی که در داستانهای تمثیلی و سمبلیک قرآن آمده است، مولود خیال و اندیشه است؛ زیرا بسیاری از این داستانها واقعیات وحوادثی بوده‏اند که به طور عینی واقعیت داشته‏اند. چنانچه در داستان هاروت و ماروت و حوادث تاریخ داود علیه السلام آمده است.
امّا در اینجا نکته ظریف دیگری وجود دارد که لازم است آن را توضیح دهیم و آن این است که نیاز به خیال و اندیشه در داستانهای قرآن یا سمبلهای قرآنی، چیزی نیست که خداوند متعال، بدانها نیاز داشته باشد «تَعالی الله عن ذلک عُلوّاً کبیراً» بلکه این نیاز بشر است که گاهی این چنین اسلوب و روشی را باید در تفهیم آن در نظر گرفت و به کار برد».7
این روشی است که اکثر مفسران ما در فهم و درک آیات قرآن تنها به مفهوم مطابَقی منطوق الفاظ و واقعیات، اکتفا نکرده‏اند، بلکه گاهی اوقات، معانی عمیق و ظریفتر دیگری را از یک واقعیت استنباط کرده و به دست آورده‏اند مثلاً داستان آفرینش آدم وحوا در مورد دو شخص آدم و حوا بحث می‏کند، ولی عمق معانی آیات، فراتر از داستان دو شخص مطرح می‏شود و سرنوشت نوع انسان و فلسفه تاریخ و آفرینش نیز مطرح می‏باشد.8
به نظر ما، این نوع داستانهای سمبلیک در قرآن نه تنها در یک مورد بلکه در موارد بسیاری وارد شده است و شاید همین معنای عامتر مفهوم سمبلیک است که در اندیشه متفکرانی همانند شیخ محمد عبده، دکتر محمد اقبال لاهوری و دیگران تأثیر گذاشته و به آن گرایش پیدا کرده‏اند.
_______________________________
7. دکتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصی فی القرآن الکریم، صص158159، مکتبة الانجلو المصریة،1973.
8. علامه سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان:1/116، چاپ آخوندی. در تحریر بخش «اندیشه اسلامی» از کتاب الفن القصصی فی القرآن الکریم استفاده شده است.

تبلیغات