کیسانیه، افسانه یا حقیقت؟!(2)/ آیا محمد حنفیه مدعی امامت بود؟ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دو دستاویز
1.تحکیم حجر اسود در مسئله امامت
2. گرایش مختار به امامت محمد حنفیه
سید ابراهیم سید علوى
در تاریخ علم کلام به مذهبهایى که ساخته سیاستند بر مىخوریم. در تحلیل مذهب کیسانیّه و این که آیا چنان مذهب و تفکّرى، واقعیّت خارجى داشته است و یا آن که مجموعه آن، ساخته و پرداخته سیاست بازان حرفهاى و تشنگان قدرت وحکومت زمان بوده است؟ در بخش نخست مطالبى ارایه شد و آنک به لحاظ این که در مذهب کیسانیّه از محمد بن حنفیّه و مختار بن ابى عبیده ثقفى، سخن به میان آمده و در آن زمینه داستانسرایىها شده، لازم است درباره این دو انسان شریف و بزرگوار بحثى کوتاه داشته باشیم.
1. محمد بن حنفیّه
محمد بن على بن ابى طالب پس از حسنین علیمها السلام از فرزندان با فضیلت امامِ نخستین على علیه السلام بوده است.
محمّد دانشمندى روحانى و پارسایى مخلص و مردى شجاع و دلیر و در قهرمانى و سوارکارى ضرب المثل بوده است.
او در سنه هفده هجرى زاده شد و به سال هشتاد و دو درگذشت و مدّت شصت و پنج سال عمر کرد که بیست و سه سال آن را در حیات پدرش على علیه السلام سپرى کرد. او در تمام جنگهاى عصر امیر موءمنان شرکت کرده و در جنگ بصره پرچم سپاه پدر را به دوش مىکشید و بى مهابا خود را به صفوف دشمن مىزد و همچون پدر بزرگوارش بى آن که ترس و تردیدى به خود راه دهد، به دشمن حمله مىبرد.
یعقوبى مىنویسد: وقتى حسن بن علىعلیمها السلام به شهادت رسید و بدن مطهّرش در میان کفن نهاده شد برادرش محمد بن حنفیّه رضوان الله علیه گفت :خداى رحمتت کناد اى با محمّد! به خدا قسم تو هماره عزیز بودى و زندگانیت همه عزّت آفرین بود، مرگ تو ما را درهم شکست و چه نیکو روحى است، روحى که بدنت به آن زنده بود و چه نیکو اندامى است آنچه که در میان کفن قرار گرفت. و چرا چنین نباشد که تو سلاله هدایت و یاور مردمان پارسا و پنجمینِ [کذا] اصحاب کسایى، پنجه حق تو را تغذیه کرده و در دامن اسلام تربیت یافتى و از پستان ایمان، شیر خوردى پس چه در حیات و چه در حال مرگ، پاک و پاکیزه هستى.(1)
_______________________________
1. ابن واضح کاتب یعقوبى، تاریخ یعقوبى:2/225، دار صادر، دار بیروت، 1379ه.ق.بیروت.
________________________________________
این جمله، مراتب معرفت و شناخت صحیح محمد را به امام وقتش حسن مجتبىعلیه السلام مشخّص مىکند و سلامت فکر و صحّت عقیده او را به اثبات مىرساند.
شهرستانى مىنویسد: محمّد بن حنفیّه داراى علم و معرفت فراوان و مردى تیزهوش و آیندهنگر بوده است. پدرش امیر موءمنان علی بن ابى طالب علیه السلام او را از ملاحم و غیب خبر داده و مطّلع ساخته بود و او عزلت و گوشهگیرى را برگزیده بود.(1)
مورّخان شیعى نقل کردهاند: وقتى معاویه هلاک شد و والى مدینه براى یزید از امام حسین بیعت خواست، آن امام مظلوم، مدینه را به سوى مکّه ترک گفت و به محمّد وصیّت کرد و مواریث امامت را نزد او امانت نهاد و فرمود: آنها را به على بن حسین علیمها السلام که امام بعدى است باز پس بده. محمّد بن حنفیّه پس از شهادت امام حسین علیه السلام مواریث امامت را به امام سجّاد علیه السلام بازگرداند و محمّد در عمل به آن وصیّت جدّى بود و منزلت امام چهارم را بزرگ مىداشت و مردم را به امامت برادرزادهاش فرا مىخواند.(2)
ابن ابى الحدید معتزلى نیز نکته ظریفى در شرح احوال محمّد حنفیّه آورده، او مىنویسد: وقتى یاران على علیه السلام شجاعت و دلاورى محمّد را در جنگ جمل دیدند به امام گفتند: اگر منزلت ویژه حسن و حسین علیمها السلام نبود، ما احدى از عرب را بر محمّد مقدّم نمىداشتیم و على امیر موءمنان علیه السلام فرمود: ستاره کجا و ماه و خورشید کجا؟ البتّه محمّد هم آبدیده و آزموده است و فضیلت خود را دارد و افضلیت دو برادرش، از ارزش وجودى او نمىکاهد و در فضیلت او همین بس که درباره او شما چنین گمان نیکو دارید و او از آنچنان نعمت، برخوردار مىباشد.
یاران على علیه السلام عرض کردند : اى امیر موءمنان! به خدا قسم ما او را در مرتبه حسن و حسین قرار نمىدهیم لیکن به سبب کثرت فضل دو برادرش، به وى ستم روا نمىداریم و حقّش را نادیده نمىگیریم. امیر موءمنان على علیه السلام در پاسخ ایشان فرمود: فرزند من کجا و دو پسر رسول خدا کجا؟ و خزیمة بن ثابت در این مضمون اشعارى سروده است:
اى محمّد! در شخصیّت تو هیچ عیب و کاستى نیست.
و در آن نبرد و کارزارِ سخت، تو هماره آرام بودى و تندى و بدخویى نشان ندادى.
پدر تو على است که همانند او مردى پا به رکاب نگذاشت و سوار بر اسب نشده است.
و رسول اکرم قبلاً تو را محمّد نامیده
_______________________________
1.محمّد بن عبد الکریم الشهرستانى، الملل و النحل:1/149، 1381ه.ق، قاهره. او در ادامه سخنان ، به مطالبى اشاره دارد که در تقریر معتقدات مزعوم کیسانیه مورد اشاره قرار گرفته است.
2.عبد الواحد انصارى، مذاهب اتبدعتها السیاسة، ص 63، اعلمى، بیروت.
________________________________________
است.
و اگر براى پدرت على خلیفه و جانشینى شایسته مىبود، آن تو بودى لیکن چنان امرى چارهناپذیر است که امامت بر حسن و حسینعلیمها السلام نصّ است.
سپاس خداى را که تو مردى بسیار زبانآور و سخاوتمند هستى و در هر امر خیر و صلاح نزدیکترین و باوفاترین ایشان هستى.
تو در میدانهاى جنگو در برخورد با دشمنان دلیر و در فرود آوردن نیزه و شمشیر بر سر آنان، سرآمدى؟!
جز این که دو برادر تو حسن و حسین علیمها السلام امام همگن و فراخوان به شاهراه هدایتاند.
ودر حدیث صحیح آمده است که علىعلیه السلام فرمود: محمّد حنفیّه دست و بازوى من است و حسن و حسین علیمها السلام دودیده بیناى منند و من با دستم از دو چشمانم دفاع مىکنم.(1)
ابن اثیر مىنویسد: هنگامى که امیر موءمنان على علیه السلام ترور شد و لحظه شهادتش فرا رسید، حسن و حسین علیمها السلام را فرا خواند وآنان را به رعایت تقوا و پارسایى و انجام امورى سفارش کرد و بعد رو به محمّد حنفیه نمود و فرمود: تو را نیز به آنچه دو برادرت را وصیّت کردم، سفارش مىکنم و در بزرگداشت برادرانت بکوش که حق آنان بر تو بس بزرگ است و فرمان ایشان ببر و بدون نظر آنان تصمیمى مگیر و دوباره رو به حسن و حسینعلیمها السلام کرد و فرمود: محمّد را هم به شما سپردم مواظب او باشید که او برادر شما و فرزند پدر شماست و مىدانید که پدرتان هماره او را دوست مىدارد.(2)
ابن اثیر در حوادث سال شصت هجرى مىنویسد: محمد بن حنفیه به امام حسین علیه السلام هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کرد و شبانه از مدینه خارج شد گفت: تو دوست داشتنىترین و عزیزترین مردم براى من هستى و نصیحت و خیرخواهىام را براى بهتر از تو نیاندوختهام. از بیعت با یزید کناره بگیر و تا توانى وارد شهرى مشو. ایلچىهایت به سوى مردم گسیل بدار، و آنان را به امامت خود فراخوان اگر بیعت کردند سپاس خداى را، ولى اگر به دورِکس دیگرى جز تو گرد آمدند از دین و خرد تو چیزى کاسته نشود و مردانگى و فضل تو کم نگردد. و من از آن مىترسم که وارد شهرى شوى و با جماعتى باشى که گرفتار اختلاف کلمه بوده گروهى با تو و گروهى دیگر بر تو باشند و جنگى رخ دهد که طعمه آتشِ آن شوى و در آن صورت ما بهترین این امّت را از نظر شخصیّت و پدر و مادر از دست بدهیم و خون تو ریخته شود وخانوادهات پراکنده
_______________________________
1.ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه: 20/334 و 1/245.
2.ابن اثیر جزرى، الکامل فی التاریخ:3/391، دار صادر، بیروت.
________________________________________
گردند. امام حسین علیه السلام پرسید: برادر! کجا بروم؟ گفت: به مکّه برو، اگر آنجا آرام بود چه بهتر ولى اگر آنجا نیز از آرامش دور بود به کوه و دشت روانه شو و از شهرى به شهرى دیگر برو تا بنگرى کار مردم به کجا مىانجامد و رأى و فکر درست براى تو روشن مىشود؛ زیرا هرگاه امور را پیشاپیش استقبال کنى تو فکرى درست و عملى محتاطانه دارى....
امام حسین علیه السلام فرمود: برادر! نصیحت و خیرخواهى ابراز کردى و دلسوزى نشان دادى. فکر مىکنم فکر تو درست و نظرت صحیح باشد و ان شاء الله موفّق هستى.(1)
این کلام محمّد بن حنفیه نیز همانند دیگر سخنان او، مىتواند نشان دهنده سلامت عقیده و استوارى اندیشه و صفاى باطن او باشد.
محمّد، مردى جلیل القدر و محبوب نزد همه مردم بود جز زبیریان ، چه این که عبد الله زبیر آشکارا اهلبیت را دشمن مىداشت و به على بن ابى طالب علیه السلام ناسزا مىگفت.(2)
ابن ابى الحدید مىنویسد: ابن زبیر خطابهاى القاء کرد و به امام على علیه السلام بد گفت: این جریان به گوش محمد حنفیّه رسید. وقتى که پسر زبیر در حال سخنرانى بود، محمد حنفیه وارد شد، براى او چهارپایهاى گذاشتند ؛ وى سخنرانى عبد الله زبیر را برید و فرمود: اى جماعت عرب! زشت باد صورتهایتان آیا به على علیه السلام اهانت مىشود و شما حاضرید و مىشنوید . على ، دستِ خدا بر دشمنان خدا بود و صاعقهاى الهى بود که بر سر کافران و ملحدان حق او فرود آمد....(3)
یعقوبى همین جریان را با اندک تفاوتى چنین نقل کرده است: محمد پس از آن که شنید پسر زبیر در سخنرانى خویش به على علیه السلام توهین کرده است وارد مسجد الحرام شد و چهارپایهاى گذاشت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمد گفت: زشت باد روهایتان اى جماعت قریش! در میان شما چنان گفته مىشود و شما مىشنوید و از على علیه السلام به بدى یاد مىشود و خشم نمىکنید؟ بدانید که على علیه السلام تیر خطاناپذیر از تیرهاى الهى بر دشمنانش مىباشد که روهاى ایشان مىزند، خوراکهایشان از حلقومشان در مىآورد و گلویشان مىفشرد. هان بدانید که من در روش و طریقه او هستم. ما را در آنچه مقدّر است چارهاى نیست و زود است آنان که ستم کردهاند بدانند به کجا باز مىکردند؟!(4)
مجلسى مىنویسد: وقتى امام حسین علیه السلام رهسپار عراق شد به برادرش محمّد حنفیّه چنین وصیّتى کرد:... من به قصد شورش و طغیان و فساد و ستم به پا نخاستم، من براى اصلاح امّت جدّم قیام کرده و بیرون آمدم، مىخواهم
_______________________________
1.همان:4/16.
2.همان، ص 62.
3.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید:4/61.
4.تاریخ یعقوبى:2/261.
________________________________________
امر به معروف و نهى از منکر کنم و مىخواهم به روش جدّم رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم و طریقه پدرم على بن ابى طالب علیه السلام بروم.(1)
و همین وصیّت موقعیّت مقبول محمّد را نزد آن امام مظلوم و شهید، آشکار مىسازد.
بنابر آنچه درباره محمّد گفته شده، او هرگز مدّعى امامت نشده و خود را بر امام حسن و حسین وحتى برادر زادهاش امام زینالعابدین مقدّم نداشته است و در این مورد فقط داستان افسانهاى حجر الاسود مطرح است که به شکلهاى مختلف نقل شده و لازم است مورد بررسى قرار گیرد و بى پایه بودن آن قصه نیز روشن گردد.
داورى حجر الاسود
داستانسراها و سیاستبازان حرفهاى براى طرح اختلاف میان شیعیان و براى بهرهبردارى از زمینههاى فکرى و عقیدتى، قصهاى به عنوان تحکیم حجر الاسود، ساخته و پرداختهاند که در کتب تاریخى و حدیثى و احیاناً کلامى به آن اشاره مىشود طى آن، گویا محمّد بن حنفیه مدّعى امامت است و امام سجّاد براى اقناع او وى را به داورى حجر الاسود فرا خوانده و آن سنگ به نفع امام چهارم داورى کرده است. نویسنده کتاب «مذاهب ابتدعتها السیاسة فی الإسلام» داستان مزبور را از کتابهاى :عیون المعجزات، سید مرتضى؛ نبذه مختاره مرزبانى؛ اعلام الورى فضل بن حسن طبرسى؛ احتجاج ابو منصور احمد بن حسن طبرسى؛ خرائج راوندى؛ الإمامه محمد بن جریر طبرى؛ محمد بن حنفیّه سید على هاشمى؛ مدینة المعاجز سید هاشم بحرانى و اعیان الشیعه سید محسن امین، نقل کرده و در آن زمینه به هشت روایت رسیده و به نقد و بررسى آنها پرداخته است.
1. على بن الحسین علیمها السلام و محمّد بن حنفیّه روزى در مکه بودند. امام سجّاد به عمویش محمّد گفت: آغاز کن و خداى را بخوان و از حجرالاسود بخواه که براى تو به نطق آید و امامت تو را تأیید کند. محمّد دعا کرد ولى جواب نشنید. امام چهارم گفت: اگر تو امام مىبودى سنگ سیاه پاسخ تو را مىداد. محمد حنفیه گفت : اى فرزند برادرم! شما دعا کنید. امام زین العابدین علیه السلام چنین دعا کرد:از تو مىپرسم اى سنگى که خداوند میثاق انبیا و اوصیا را در تو نهاد که مرا به زبان عربى آشکار و روشنگر پاسخ بدهى و بگویى که پس از حسین بن على، امام کیست؟ سنگ، آنچنان تکان خورد که نزدیک بود از جایگاهش بیفتد آنگاه، خداوند او را به زبان عربى روشن، به نطق آورد و گفت:« اللّهمّ انّ الوصیة والإمامة بعد الحسین بن علی إلى علی بن الحسین علیمها السلام » خدایا وصیت و امامت پس از حسین بن على با على بن حسین علیمها السلام است. محمّد برگشت و
_______________________________
1.محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار:44/329، موءسسه وفاء، بیروت.________________________________________
از آن پس به ولایت و امامت امام سجّاد معتقد شد.
طبرسى پس از نقل این ماجرا مىنویسد: این خبر را محمد بن احمد بن یحیى در کتاب نوادر الحکمه با سند خود آورده است و سید اسماعیل حمیرى پس از رجوع از عقیده کیسانیه اشعارى در همین مضمون سروده است.(1)
سپس طبرسى بدون ذکر سند از امام صادق علیه السلام روایت کرده: ابو خالدکابلى به امامت محمد حنفیّه عقیده داشت از کابل شاه وارد شد، شنید که محمد با على بن حسین گفتگو مىکند و او به امام سجاد «یا سیدى» خطاب مىکند. کابلى به محمّد حنفیه گفت: شما به على بن الحسین «سیدى» خطاب مىکنید در حالى که او شما را چنان عنوانى نمىخواند. محمد گفت: او مرا در کنار حجر الاسود به محاکمه خواند و من رفتم و شنیدم، حجر مىگوید: امامت را به برادرزادهات واگذار وتسلیم کن، او از تو شایستهتر است و ابوخالد از آن پس، امامى شد.(2)
2. محمّد بن جریر طبرى در کتاب الامامة مىنویسد: محمد بن على بن ابى طالب نزد على بن حسین علیمها السلام آمد و گفت :اى على! اقرار نمىکنى که من امام تو هستم؟ على بن الحسین علیمها السلام فرمود: اگر چنین چیز را مىدانستم با تو مخالفت نمىکردم. امّا اطاعت من بر تو و همه مردم، فرض است آیا نمىدانى که من وصى و فرزند وصى هستم؟ آن دو، ساعتى گفتگو و مشاجره کردند سپس على بن الحسین علیمها السلام فرمود: به داورى و حکمیت چه کسى راضى هستى؟محمّد پاسخ داد هر که را تو بخواهى. امام سجاد فرمود: به داورى سنگ سیاه خوشنودى؟! محمد گفت: سبحان الله من تو را به داورى مردم فرا مىخوانم در حالى که تو مرا به سنگى که حرف نمىزند دعوت مىکنى! على علیه السلام گفت: او حرف مىزند آیا نمىدانى که در روز قیامت، او با دو چشم و دو لب و یک زبان به محشر آید و به نفع وفاداران گواهى دهد پس من و تو نزدیکى آن رویم و خدا را بخوانیم که او را به حرف آورد و بگوید که کدام یک از ما حجّت خدا بر مردم هستیم؟
محمد و على راه افتادند و در کنار حجر الاسود نماز گزاردند. محمّد گفت: اگر حجر الاسود تو را پاسخ دهد در آن صورت من از
_______________________________
1.شماره ابیات، هفت بیت است مراجعه کنید.
2.ابو على فضل بن حسن طبرسى، اِعلام الورى باَعلام الهدى، صص253و 254، مکتبه علمیه اسلامیه 1338ه.ق، تهران.
به زعم استاد عبد الواحد انصارى، طبرسى این خبر را از ابوجعفر طبرى نقل کرده است و آن را با صدرى که در اعلام الورى نیست آورده است. علاوه بر آن که در اصل خبر نیز اغتشاش و اشتباهى روشن رخ داده و یا لااقل با نقل طبرسى، کاملاً متفاوت است.________________________________________
ستمگران خواهم بود. محمّد شروع کرد و از او خواست که سخن گوید، ولى حَجَر به او پاسخ نداد. محمّد به على روى کرد و گفت شما جلو بروید و بپرسید. امام سجاد علیه السلام گفت: «أسألک بحرمة الله و رسوله و حرمة أمیر الموءمنین وا لحسن والحسین و فاطمة إن کنت تعلم أنّی حجّة الله على عمّی الاعلیها السلام نطقت و بیّنته له حتى یرجع عن رأیه...»: به احترام خدا و رسول و امیر موءمنان و حسن و حسین و فاطمه! اگر مىدانى که من حجّت خدا بر عموى خویشم، به نطق بیا و براى او روشن کن تا از عقیده خود برگردد. سنگ با زبان عربى آشکار گفت: تو حجّت خدا بر خلق او هستى، محمّد گفت: شنیدم.(1)
3. ابوخالدکابلى گوید: پس از آن که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و على بن الحسین علیمها السلام به مدینه برگشت ، محمد بن حنفیه مرا نزد خود خواند و گفت: نزد على بن الحسین برو و بگو من بزرگترین فرزندان امیر موءمنان پس از دو برادرم حسن و حسین هستم و من به امامت و خلافت از تو شایستهترم این مقام به من واگذار و یا نزد هر کس بخواهى براى حکمیت و داورى حاضر شویم. من نزد على بن حسن رفتم و پیام محمّد را رساندم، فرمود: برو و بگو اى عمو! پارسا باش و چیزى را که خداوند برایت قرار نداده، ادعا مکن و اگر همچنان بر سخن خود اصرار بورزى، داور میان من و تو حجر الاسود باشد او به نفع هر کدام از ما شهادت داد امام است. نزد محمّد برگشتم و گزارش دادم آنان نزد حجر به داورى او نشستند. حجر گفت: اى محمّد بن على! على بن حسین حجّت خدا بر تو و همه مردم زمین و ساکنان آسمان است.(2)
4. مرزبانى درنبذه مختاره مىنویسد:
شخصى از سید حمیرى درباره سروده او پرسید که معنا و مقصود چیست؟ او در پاسخ به همان روایت نخست که ما از ابوخالد کابلى نقل کردیم اشاره کرده است.(3)
5. رشید هجرى و ابن ام طویل نوشتهاند: هنگامى که محمّد بن حنفیه ادعاى امامت کرد! و پس از شهادت امام حسین علیه السلام خود را در میان فرزندان على علیه السلام شایستهترین فرد براى امامت دانست و گروهى دور او جمع شدند؛ زین العابدین علیه السلام او را موعظه کرد و سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را در اشاره به امامت فرزندان حسین علیه السلام یادآورى فرمود و این که وصیت به آنان از پدر رسیده است. محمّد بن حنفیه نپذیرفت و کار به آنجا کشید که على بن
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 69. موءلف محترم دو خبر دیگر در موضوع مزبور از طبرى نقل کرده است که در هیچکدام ، از حکمیت حجر، سخن به میان نیامده است و معلوم نیست ایشان به چه مناسبت آنها را در این فصل آورده است. 2.سعید بن هبة الله راوندى، الخرائج و الجرائح.
3.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 71. موءلف در اینجا باز روایتى از کشى، ابو خالد کابلى آورده است، در آن از حکمیت حجر، صحبتى نیست هرچند که امامت محمد در آن مطرح و نفى شده است.
________________________________________
الحسین علیه السلام دست او را گرفت و گفت داورى نزد حجر الاسود مىبریم و نتیجه آن شد که حجر الاسود سخن گفت و خداوند او را به نطق آورد و به نفع على بن حسین شهادت داد و محمّد برگشت.(1)
نقد و بررسى قصه
اینها روایاتى است که در موضوع حکمیت و داورى حجر الاسود درباره نفى امامت محمد آورده شده است و هر خواننده بصیر مىتواند بر نقاط ضعف موجود در آنها، انگشت بگذارد و به این نتیجه برسد که آن، حدیثى جعلى و قصهاى افسانهاى و داستانى ساختگى است. و فرق نمىکند که آن را، یک فرد شیعى جعل کرده باشد تا امامت محمد حنفیه و مهدویّت و غیبت او را در کوههاى رضوى رد کند و یا دشمنان شیعه آن را ساخته و پرداخته باشند که معتقدات شیعه امامى را زیر سوءال ببرند و به هر تقدیر جاعل آن، موفّق نبوده و تناقضات موجود، بى هویّتى چنان جریانى را مدلّل مىکندو از مجعول بودن آن حکایت دارد.(2)
2. مختار بن ابى عبیده
هرچند که کیسان، همانند ابن سبا شخصیّتى موهوم و پندارى است امّا مختار نه تنها وجودش موهوم نیست بلکه در تاریخ ، مجهول و ناشناخته نیست و انقلاب، و مبارزه و دلیرىهاى او چیزى نیست که مورد انکار باشد و یا نادیده گرفته شود.
ابواسحاق مختار پسر ابو عبیده ثقفى به سال یکم هجرى به دنیا آمده، پدرش در وقعه جسر در سال سیزده هجرت کشته شده است.(3)
مختار پس از کشته شدن پدرش، با بنى هاشم بوده و در هنگام ورود امیر موءمنان علیه السلام به کوفه همراه امام بوده است امّا تا هلاکت معاویه و طرح جانشینى یزید اطلاعى از وى نداریم و در موقع ورود مسلم بن عقیل به کوفه که مهمان مختار بوده است دوباره از وى سخن به میان آمده است . به روایتى در کنار مسلم با عبیدالله زیاد جنگیده و به روایتى دیگر او در کوفه نبوده بعداً وارد شهر شده، مسلم را یارى نموده است لیکن توسط مأموران ابن زیاد ، دستگیر و به زندان انداخته شده است و حتى چشمش با تازیانه ابن زیاد آسیب دیده است. و سپس به شفاعت و پا در میانى شوهر خواهرش عبدالله بن عمر از زندان آزاد گردیده است.(4)
تاریخ در باره مختار، چیزى را که شخصیّت او را زیر سوءال ببرد نیاورده است جز
_______________________________
1.همان مأخذ، ص 72 به نقل از عیون المعجزات سید مرتضى، و روایتى با تفاوت: ابو منصور طبرسى، الاحتجاج، ص 316 با تعلیقات خرسان، نشر مرتضى، مشهد.
2. در نقد و تحلیل روایتهاى تحکیم حجر الاسود، نگ: مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 7375.
3.الکامل:2/438 و111
4.نک:مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 76 و بعد.
________________________________________
دو جریان که هر دو کاملاً مخدوش به نظر مىرسد.
اوّل: ثابت بن هرمز گوید: مختار مالى را از سعد بن مسعود (عموى مختار) که والى مداین از سوى على علیه السلام بود حمل کرد و کیسهاى را که در آن پانزده درهم بود درآورد و گفت: این عوارض و مالیات فواحش است! امام فرمود: بیچاره! من مال فاحشهها را مىخواهم چه کنم؟! آنگاه بلند شد و فرمود اگر دل این مرد شکافته شود، پر از مهر و محبّت لات و عزّى یافت شود.(1)
راوى این نقل، ثابت بن هرمز است که در میان راویان حدیث مجهول است و ابن حجر او را متروک مىشناسد.(2)
به هر تقدیر جاعل این قصه موفق نبوده است و داستانى ناشیانه ساخته است؛ زیرا اوّلاً: شأن امام والاتر از آن است که با فرستاده عامل و کارگزارش چنین برخورد کند و ثانیاً: اگر خطایى هم در اینجا وجود داشته باشد، فرستنده، مسئول است نه حامل امانت و ثالثاً: سرزنش متوجّه جمعآورنده مالیات و عوارض است نه دیگران. و رابعاً: چگونه مىتوان تصور کرد که امام یک مسلمانى را به کفر و شرک و مهر بتها متهم کند آن هم فقط به این جرم که مال کارگزار رسمى او را نزد وى آورده است؛ تازه اگر اصل قصه مال فواحش، درست باشد. راوى این قصه همان است که گوید: مختار در سال هجرت به دنیا آمد، مسلمان زاده شد و از پدر و مادرى مسلمان به وجود آمد و پس از مرگ پدر با بنى هاشم محشور بود و میان آنها نشو و نما کرد. پس چگونه مىتوان تصور کرد که او با مهر لات و عزّى بار آمده باشد!؟
دوم: وقتى به حسن بن على علیمها السلام در ساباط مداین سوء قصد شد امام به خانه سعد بن مسعود ثقفى عموى مختار برده شد. مختار به عمویش گفت: مىخواهى به ثروت و مقام برسى؟ سعد پرسید: چگونه؟ مختار گفت: دست و پاى حسن علیه السلام را مىبندیم و او را به معاویه تحویل مىدهیم! سعد گفت: نفرین بر تو آیا پسر دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را دستگیر کنم و دست و پایش را ببندم ، چه مرد بدى هستى تو!؟ (3)
این ماجرا نیز همانند سابق، دروغ و بى اساس است و به انگیزه مخدوش کردن چهره مختار و به قصد پایین آوردن محبوبیت او در میان جماعت شیعه که در اطراف او گرد آمده و وى را در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام یارى رساندند، ساخته شده است.
اگر مختار با قصد خیانت به سرور جوانان
_______________________________
1.احمد بن على عسقلانى، الاصابة:3/518، افست دار صادر، بیروت.
2.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 77. و نگ: تهذیب التهذیب از ابن حجر عسقلانى:2/17: دار قطنى ثابت بن هرمز را ضعیف دانسته است. 3.الکامل: 3/404. ________________________________________
بهشت، طالب جاه و مال براى عموى خویش مىبود، چنان چیزى را مىتوانست براى خود دست وپا کند در آن روزى که ابن زیاد براى کسانى که از محل اختفاى مسلم بن عقیل او را آگاه سازند جایزه تعیین کرد و مختار از محل اختفاى او کاملاً آگاه بوده است.
و اگر مختار طالب مال و ثروت و خواهان جاه و مقام مىبود و مىخواست به هر وسیله به آن برسد چنین امرى، آن روز براى او میسّر بود که مسلم در خانه او مهمان بود و مىتوانست پیش از آن که حضرت مسلم از خانه مختار به خانه هانى برود او را دستگیر و به ابن زیاد تحویل دهد و به جاه و مال دست یابد و خود را از گزند ابن زیاد مصون بدارد نه آن که با مسلم بن عقیل همراهى کند و خود دستگیر شود که اگر شفاعت این و آن نبود کشته مىشد و بالأخره زندانى گردیده سپس با پا درمیانى دیگران آزاد شد.(1)
مختار از دیدگاه مورخّان و تراجمنگاران سلف، مردى بوده است فاضل و اهل خیر و صلاح تا آن که از عبد الله بن زبیر جدا شد و با او درافتاد و از آن پس از نظر آنان افتاده و فاسق و فاجر گردید! و حتّى مدّعى شد که پیغمبر است و فرشته بر او نازل مىشود!!(2)
انقلابى که مختار در زمان خود آفرید، قابل بحث و بررسى است و در آن باره کذب و سخنان واهى و بى اساس کم نیست و از آن جمله است مزاعم کیسانیه و یا مجموعهاى از عقاید سخیف و مضحک که به مختار نسبت داده شده است.
این سخنان، جز از طریق مورّخان و نویسندگان در زمینه مسایل تاریخى، مطرح نشده است تاریخى که پس از گذشت دهها سال از قتل مختار نگارش شده و سخنان زید و عمرو و بکر است و از کذب، افتراء و تهمت به دور نیست و آنها به مقاصد نامیمونى درست شده و به این و آن و از جمله مختار نسبت داده شده است.
سخن دکتر طه حسین در این مورد از درخشش خاصّى برخوردار است:
دشمنان شیعه به شنیدهها و یا منقولات خود آنان توجّه و اکتفا نکردند و سیره و روشن خودِ ایشان را ملحوظ نداشتند بلکه (به اصطلاح ما یک کلاغ صد کلاغ کردند) و بر آنها بسیار افزودند واصل مقصدشان تعرّض به شخص على علیه السلام بوده است. و در جاهایى دیگر مىنویسد: دشمنان شیعه کمین کردند و هر آنچه را که درباره ایشان گفته مىشد مىشنیدند و چندین برابر، بر آن مىافزودند و به هر حال سخنان و کارهاى عجیب و غریبى به ایشان نسبت مىدادند.(3)
مجموعه آنچه که به مختار نسبت داده
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 78.
2.الاصابة:3/518؛ الکامل:4/164 وبعد.
3.دکتر طه حسین، علیّ و بنوه، ص 186187.________________________________________
شده از این مقوله تجاوز نمىکند و همهآنها تهمتها و افتراهایى است که به قصد شکستن شخصیت او و مخدوش کردن سمعه شیعه به وى نسبت داده شده است.
مقصود ابن حجر که مىنویسد: «مختار، خارجى بود و بعداً زبیرى شد و سرانجام رافضىگرى پیشه گرفت» آن است که او مىخواهد مختار را مردى متزلزل و مذبذب معرّفى کند که بر هیچ فکر و عقیدهاى استوار نبوده است در حالى که مىدانیم مختار اوّلاً: پس از قتل پدرش همواره در کنار بنى هاشم و برادر ایشان بوده است و مورخان و مترجمان وى در این امر اتّفاق نظر دارند.
ثانیاً: تاریخ در زمینه همکارى وى با خوارج چیزى یاد نکرده و در این خصوص مىتوان تحدّى کرد و به یابنده سندى در آن باره جایزه داد.
ثالثاً: بیعت مختار با عبد الله زبیر و برگشت او از آن بیعت، دلیل کفر و فسق مختار نمىشود که در آن روزگارِ بلوا و آشوب از این تحولات نمونههاى زیادى وجود دارد و حتى در میان اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از آن نوع اشخاص کم نبوده است.(و اگر نقض بیعت به خاطر احساس انحراف در فرزند زبیر باشد نشانه پاىمردى در راه حق و حقیقت است).
رابعاً: تهمت اعتقاد به بداء و رجعت از شأن او نمىکاهد که آن دو از مسایل کلامى است و شیعه را درباره هر دو مقوله سخنانى مستند و برهانى است. و برداشتهاى غلط و انحرافى دیگران، عیبى را متوجّه شیعه نمىسازد.(1)
خلاصه نظر مورّخان
از روایات تاریخ نگاران و محدثان درباره مختار، نکات مذکور در ذیل مستفاد مىشود:
1. مختار پس از آنکه از زندان ابن زیاد آزاد شده است به فکر انتقام خون حسین بن على علیمها السلام و محو کلّیه کسانى افتاده است که به نوعى در شهید کردن سبط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، شرکت کرده بودهاند.
2. مختار از شخصیّتهاى مهّم جامعهءمسلمان در آن روزگار بوده که در مواقعى بیعت او براى داعیان حکومت، حیاتى بوده است امّا او در اقدام به بیعت، شرایط فوق العادهاى مطرح مىکرده که مقاصد او را پیش ببرد و به بیعت مطلقه همانند توده مردم تن نمىداده است و لذا در بیعت با عبد الله زبیر در برابر بنى امیه پس از آن که او شرایط را پذیرفته بود و عهد شکنى کرد و به آنها وفا ننمود، مختار نیز از بیعت خویش برگشته است.
3. سخن ابن زبیر مبنى بر کذّاب و جبّار و کاهن بودن او، اوّلاً: سخن رقیب است و سخن و داورى هر شخص در حقّ رقیبش
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 90.
1.تحکیم حجر اسود در مسئله امامت
2. گرایش مختار به امامت محمد حنفیه
سید ابراهیم سید علوى
در تاریخ علم کلام به مذهبهایى که ساخته سیاستند بر مىخوریم. در تحلیل مذهب کیسانیّه و این که آیا چنان مذهب و تفکّرى، واقعیّت خارجى داشته است و یا آن که مجموعه آن، ساخته و پرداخته سیاست بازان حرفهاى و تشنگان قدرت وحکومت زمان بوده است؟ در بخش نخست مطالبى ارایه شد و آنک به لحاظ این که در مذهب کیسانیّه از محمد بن حنفیّه و مختار بن ابى عبیده ثقفى، سخن به میان آمده و در آن زمینه داستانسرایىها شده، لازم است درباره این دو انسان شریف و بزرگوار بحثى کوتاه داشته باشیم.
1. محمد بن حنفیّه
محمد بن على بن ابى طالب پس از حسنین علیمها السلام از فرزندان با فضیلت امامِ نخستین على علیه السلام بوده است.
محمّد دانشمندى روحانى و پارسایى مخلص و مردى شجاع و دلیر و در قهرمانى و سوارکارى ضرب المثل بوده است.
او در سنه هفده هجرى زاده شد و به سال هشتاد و دو درگذشت و مدّت شصت و پنج سال عمر کرد که بیست و سه سال آن را در حیات پدرش على علیه السلام سپرى کرد. او در تمام جنگهاى عصر امیر موءمنان شرکت کرده و در جنگ بصره پرچم سپاه پدر را به دوش مىکشید و بى مهابا خود را به صفوف دشمن مىزد و همچون پدر بزرگوارش بى آن که ترس و تردیدى به خود راه دهد، به دشمن حمله مىبرد.
یعقوبى مىنویسد: وقتى حسن بن علىعلیمها السلام به شهادت رسید و بدن مطهّرش در میان کفن نهاده شد برادرش محمد بن حنفیّه رضوان الله علیه گفت :خداى رحمتت کناد اى با محمّد! به خدا قسم تو هماره عزیز بودى و زندگانیت همه عزّت آفرین بود، مرگ تو ما را درهم شکست و چه نیکو روحى است، روحى که بدنت به آن زنده بود و چه نیکو اندامى است آنچه که در میان کفن قرار گرفت. و چرا چنین نباشد که تو سلاله هدایت و یاور مردمان پارسا و پنجمینِ [کذا] اصحاب کسایى، پنجه حق تو را تغذیه کرده و در دامن اسلام تربیت یافتى و از پستان ایمان، شیر خوردى پس چه در حیات و چه در حال مرگ، پاک و پاکیزه هستى.(1)
_______________________________
1. ابن واضح کاتب یعقوبى، تاریخ یعقوبى:2/225، دار صادر، دار بیروت، 1379ه.ق.بیروت.
________________________________________
این جمله، مراتب معرفت و شناخت صحیح محمد را به امام وقتش حسن مجتبىعلیه السلام مشخّص مىکند و سلامت فکر و صحّت عقیده او را به اثبات مىرساند.
شهرستانى مىنویسد: محمّد بن حنفیّه داراى علم و معرفت فراوان و مردى تیزهوش و آیندهنگر بوده است. پدرش امیر موءمنان علی بن ابى طالب علیه السلام او را از ملاحم و غیب خبر داده و مطّلع ساخته بود و او عزلت و گوشهگیرى را برگزیده بود.(1)
مورّخان شیعى نقل کردهاند: وقتى معاویه هلاک شد و والى مدینه براى یزید از امام حسین بیعت خواست، آن امام مظلوم، مدینه را به سوى مکّه ترک گفت و به محمّد وصیّت کرد و مواریث امامت را نزد او امانت نهاد و فرمود: آنها را به على بن حسین علیمها السلام که امام بعدى است باز پس بده. محمّد بن حنفیّه پس از شهادت امام حسین علیه السلام مواریث امامت را به امام سجّاد علیه السلام بازگرداند و محمّد در عمل به آن وصیّت جدّى بود و منزلت امام چهارم را بزرگ مىداشت و مردم را به امامت برادرزادهاش فرا مىخواند.(2)
ابن ابى الحدید معتزلى نیز نکته ظریفى در شرح احوال محمّد حنفیّه آورده، او مىنویسد: وقتى یاران على علیه السلام شجاعت و دلاورى محمّد را در جنگ جمل دیدند به امام گفتند: اگر منزلت ویژه حسن و حسین علیمها السلام نبود، ما احدى از عرب را بر محمّد مقدّم نمىداشتیم و على امیر موءمنان علیه السلام فرمود: ستاره کجا و ماه و خورشید کجا؟ البتّه محمّد هم آبدیده و آزموده است و فضیلت خود را دارد و افضلیت دو برادرش، از ارزش وجودى او نمىکاهد و در فضیلت او همین بس که درباره او شما چنین گمان نیکو دارید و او از آنچنان نعمت، برخوردار مىباشد.
یاران على علیه السلام عرض کردند : اى امیر موءمنان! به خدا قسم ما او را در مرتبه حسن و حسین قرار نمىدهیم لیکن به سبب کثرت فضل دو برادرش، به وى ستم روا نمىداریم و حقّش را نادیده نمىگیریم. امیر موءمنان على علیه السلام در پاسخ ایشان فرمود: فرزند من کجا و دو پسر رسول خدا کجا؟ و خزیمة بن ثابت در این مضمون اشعارى سروده است:
اى محمّد! در شخصیّت تو هیچ عیب و کاستى نیست.
و در آن نبرد و کارزارِ سخت، تو هماره آرام بودى و تندى و بدخویى نشان ندادى.
پدر تو على است که همانند او مردى پا به رکاب نگذاشت و سوار بر اسب نشده است.
و رسول اکرم قبلاً تو را محمّد نامیده
_______________________________
1.محمّد بن عبد الکریم الشهرستانى، الملل و النحل:1/149، 1381ه.ق، قاهره. او در ادامه سخنان ، به مطالبى اشاره دارد که در تقریر معتقدات مزعوم کیسانیه مورد اشاره قرار گرفته است.
2.عبد الواحد انصارى، مذاهب اتبدعتها السیاسة، ص 63، اعلمى، بیروت.
________________________________________
است.
و اگر براى پدرت على خلیفه و جانشینى شایسته مىبود، آن تو بودى لیکن چنان امرى چارهناپذیر است که امامت بر حسن و حسینعلیمها السلام نصّ است.
سپاس خداى را که تو مردى بسیار زبانآور و سخاوتمند هستى و در هر امر خیر و صلاح نزدیکترین و باوفاترین ایشان هستى.
تو در میدانهاى جنگو در برخورد با دشمنان دلیر و در فرود آوردن نیزه و شمشیر بر سر آنان، سرآمدى؟!
جز این که دو برادر تو حسن و حسین علیمها السلام امام همگن و فراخوان به شاهراه هدایتاند.
ودر حدیث صحیح آمده است که علىعلیه السلام فرمود: محمّد حنفیّه دست و بازوى من است و حسن و حسین علیمها السلام دودیده بیناى منند و من با دستم از دو چشمانم دفاع مىکنم.(1)
ابن اثیر مىنویسد: هنگامى که امیر موءمنان على علیه السلام ترور شد و لحظه شهادتش فرا رسید، حسن و حسین علیمها السلام را فرا خواند وآنان را به رعایت تقوا و پارسایى و انجام امورى سفارش کرد و بعد رو به محمّد حنفیه نمود و فرمود: تو را نیز به آنچه دو برادرت را وصیّت کردم، سفارش مىکنم و در بزرگداشت برادرانت بکوش که حق آنان بر تو بس بزرگ است و فرمان ایشان ببر و بدون نظر آنان تصمیمى مگیر و دوباره رو به حسن و حسینعلیمها السلام کرد و فرمود: محمّد را هم به شما سپردم مواظب او باشید که او برادر شما و فرزند پدر شماست و مىدانید که پدرتان هماره او را دوست مىدارد.(2)
ابن اثیر در حوادث سال شصت هجرى مىنویسد: محمد بن حنفیه به امام حسین علیه السلام هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کرد و شبانه از مدینه خارج شد گفت: تو دوست داشتنىترین و عزیزترین مردم براى من هستى و نصیحت و خیرخواهىام را براى بهتر از تو نیاندوختهام. از بیعت با یزید کناره بگیر و تا توانى وارد شهرى مشو. ایلچىهایت به سوى مردم گسیل بدار، و آنان را به امامت خود فراخوان اگر بیعت کردند سپاس خداى را، ولى اگر به دورِکس دیگرى جز تو گرد آمدند از دین و خرد تو چیزى کاسته نشود و مردانگى و فضل تو کم نگردد. و من از آن مىترسم که وارد شهرى شوى و با جماعتى باشى که گرفتار اختلاف کلمه بوده گروهى با تو و گروهى دیگر بر تو باشند و جنگى رخ دهد که طعمه آتشِ آن شوى و در آن صورت ما بهترین این امّت را از نظر شخصیّت و پدر و مادر از دست بدهیم و خون تو ریخته شود وخانوادهات پراکنده
_______________________________
1.ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه: 20/334 و 1/245.
2.ابن اثیر جزرى، الکامل فی التاریخ:3/391، دار صادر، بیروت.
________________________________________
گردند. امام حسین علیه السلام پرسید: برادر! کجا بروم؟ گفت: به مکّه برو، اگر آنجا آرام بود چه بهتر ولى اگر آنجا نیز از آرامش دور بود به کوه و دشت روانه شو و از شهرى به شهرى دیگر برو تا بنگرى کار مردم به کجا مىانجامد و رأى و فکر درست براى تو روشن مىشود؛ زیرا هرگاه امور را پیشاپیش استقبال کنى تو فکرى درست و عملى محتاطانه دارى....
امام حسین علیه السلام فرمود: برادر! نصیحت و خیرخواهى ابراز کردى و دلسوزى نشان دادى. فکر مىکنم فکر تو درست و نظرت صحیح باشد و ان شاء الله موفّق هستى.(1)
این کلام محمّد بن حنفیه نیز همانند دیگر سخنان او، مىتواند نشان دهنده سلامت عقیده و استوارى اندیشه و صفاى باطن او باشد.
محمّد، مردى جلیل القدر و محبوب نزد همه مردم بود جز زبیریان ، چه این که عبد الله زبیر آشکارا اهلبیت را دشمن مىداشت و به على بن ابى طالب علیه السلام ناسزا مىگفت.(2)
ابن ابى الحدید مىنویسد: ابن زبیر خطابهاى القاء کرد و به امام على علیه السلام بد گفت: این جریان به گوش محمد حنفیّه رسید. وقتى که پسر زبیر در حال سخنرانى بود، محمد حنفیه وارد شد، براى او چهارپایهاى گذاشتند ؛ وى سخنرانى عبد الله زبیر را برید و فرمود: اى جماعت عرب! زشت باد صورتهایتان آیا به على علیه السلام اهانت مىشود و شما حاضرید و مىشنوید . على ، دستِ خدا بر دشمنان خدا بود و صاعقهاى الهى بود که بر سر کافران و ملحدان حق او فرود آمد....(3)
یعقوبى همین جریان را با اندک تفاوتى چنین نقل کرده است: محمد پس از آن که شنید پسر زبیر در سخنرانى خویش به على علیه السلام توهین کرده است وارد مسجد الحرام شد و چهارپایهاى گذاشت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمد گفت: زشت باد روهایتان اى جماعت قریش! در میان شما چنان گفته مىشود و شما مىشنوید و از على علیه السلام به بدى یاد مىشود و خشم نمىکنید؟ بدانید که على علیه السلام تیر خطاناپذیر از تیرهاى الهى بر دشمنانش مىباشد که روهاى ایشان مىزند، خوراکهایشان از حلقومشان در مىآورد و گلویشان مىفشرد. هان بدانید که من در روش و طریقه او هستم. ما را در آنچه مقدّر است چارهاى نیست و زود است آنان که ستم کردهاند بدانند به کجا باز مىکردند؟!(4)
مجلسى مىنویسد: وقتى امام حسین علیه السلام رهسپار عراق شد به برادرش محمّد حنفیّه چنین وصیّتى کرد:... من به قصد شورش و طغیان و فساد و ستم به پا نخاستم، من براى اصلاح امّت جدّم قیام کرده و بیرون آمدم، مىخواهم
_______________________________
1.همان:4/16.
2.همان، ص 62.
3.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید:4/61.
4.تاریخ یعقوبى:2/261.
________________________________________
امر به معروف و نهى از منکر کنم و مىخواهم به روش جدّم رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم و طریقه پدرم على بن ابى طالب علیه السلام بروم.(1)
و همین وصیّت موقعیّت مقبول محمّد را نزد آن امام مظلوم و شهید، آشکار مىسازد.
بنابر آنچه درباره محمّد گفته شده، او هرگز مدّعى امامت نشده و خود را بر امام حسن و حسین وحتى برادر زادهاش امام زینالعابدین مقدّم نداشته است و در این مورد فقط داستان افسانهاى حجر الاسود مطرح است که به شکلهاى مختلف نقل شده و لازم است مورد بررسى قرار گیرد و بى پایه بودن آن قصه نیز روشن گردد.
داورى حجر الاسود
داستانسراها و سیاستبازان حرفهاى براى طرح اختلاف میان شیعیان و براى بهرهبردارى از زمینههاى فکرى و عقیدتى، قصهاى به عنوان تحکیم حجر الاسود، ساخته و پرداختهاند که در کتب تاریخى و حدیثى و احیاناً کلامى به آن اشاره مىشود طى آن، گویا محمّد بن حنفیه مدّعى امامت است و امام سجّاد براى اقناع او وى را به داورى حجر الاسود فرا خوانده و آن سنگ به نفع امام چهارم داورى کرده است. نویسنده کتاب «مذاهب ابتدعتها السیاسة فی الإسلام» داستان مزبور را از کتابهاى :عیون المعجزات، سید مرتضى؛ نبذه مختاره مرزبانى؛ اعلام الورى فضل بن حسن طبرسى؛ احتجاج ابو منصور احمد بن حسن طبرسى؛ خرائج راوندى؛ الإمامه محمد بن جریر طبرى؛ محمد بن حنفیّه سید على هاشمى؛ مدینة المعاجز سید هاشم بحرانى و اعیان الشیعه سید محسن امین، نقل کرده و در آن زمینه به هشت روایت رسیده و به نقد و بررسى آنها پرداخته است.
1. على بن الحسین علیمها السلام و محمّد بن حنفیّه روزى در مکه بودند. امام سجّاد به عمویش محمّد گفت: آغاز کن و خداى را بخوان و از حجرالاسود بخواه که براى تو به نطق آید و امامت تو را تأیید کند. محمّد دعا کرد ولى جواب نشنید. امام چهارم گفت: اگر تو امام مىبودى سنگ سیاه پاسخ تو را مىداد. محمد حنفیه گفت : اى فرزند برادرم! شما دعا کنید. امام زین العابدین علیه السلام چنین دعا کرد:از تو مىپرسم اى سنگى که خداوند میثاق انبیا و اوصیا را در تو نهاد که مرا به زبان عربى آشکار و روشنگر پاسخ بدهى و بگویى که پس از حسین بن على، امام کیست؟ سنگ، آنچنان تکان خورد که نزدیک بود از جایگاهش بیفتد آنگاه، خداوند او را به زبان عربى روشن، به نطق آورد و گفت:« اللّهمّ انّ الوصیة والإمامة بعد الحسین بن علی إلى علی بن الحسین علیمها السلام » خدایا وصیت و امامت پس از حسین بن على با على بن حسین علیمها السلام است. محمّد برگشت و
_______________________________
1.محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار:44/329، موءسسه وفاء، بیروت.________________________________________
از آن پس به ولایت و امامت امام سجّاد معتقد شد.
طبرسى پس از نقل این ماجرا مىنویسد: این خبر را محمد بن احمد بن یحیى در کتاب نوادر الحکمه با سند خود آورده است و سید اسماعیل حمیرى پس از رجوع از عقیده کیسانیه اشعارى در همین مضمون سروده است.(1)
سپس طبرسى بدون ذکر سند از امام صادق علیه السلام روایت کرده: ابو خالدکابلى به امامت محمد حنفیّه عقیده داشت از کابل شاه وارد شد، شنید که محمد با على بن حسین گفتگو مىکند و او به امام سجاد «یا سیدى» خطاب مىکند. کابلى به محمّد حنفیه گفت: شما به على بن الحسین «سیدى» خطاب مىکنید در حالى که او شما را چنان عنوانى نمىخواند. محمد گفت: او مرا در کنار حجر الاسود به محاکمه خواند و من رفتم و شنیدم، حجر مىگوید: امامت را به برادرزادهات واگذار وتسلیم کن، او از تو شایستهتر است و ابوخالد از آن پس، امامى شد.(2)
2. محمّد بن جریر طبرى در کتاب الامامة مىنویسد: محمد بن على بن ابى طالب نزد على بن حسین علیمها السلام آمد و گفت :اى على! اقرار نمىکنى که من امام تو هستم؟ على بن الحسین علیمها السلام فرمود: اگر چنین چیز را مىدانستم با تو مخالفت نمىکردم. امّا اطاعت من بر تو و همه مردم، فرض است آیا نمىدانى که من وصى و فرزند وصى هستم؟ آن دو، ساعتى گفتگو و مشاجره کردند سپس على بن الحسین علیمها السلام فرمود: به داورى و حکمیت چه کسى راضى هستى؟محمّد پاسخ داد هر که را تو بخواهى. امام سجاد فرمود: به داورى سنگ سیاه خوشنودى؟! محمد گفت: سبحان الله من تو را به داورى مردم فرا مىخوانم در حالى که تو مرا به سنگى که حرف نمىزند دعوت مىکنى! على علیه السلام گفت: او حرف مىزند آیا نمىدانى که در روز قیامت، او با دو چشم و دو لب و یک زبان به محشر آید و به نفع وفاداران گواهى دهد پس من و تو نزدیکى آن رویم و خدا را بخوانیم که او را به حرف آورد و بگوید که کدام یک از ما حجّت خدا بر مردم هستیم؟
محمد و على راه افتادند و در کنار حجر الاسود نماز گزاردند. محمّد گفت: اگر حجر الاسود تو را پاسخ دهد در آن صورت من از
_______________________________
1.شماره ابیات، هفت بیت است مراجعه کنید.
2.ابو على فضل بن حسن طبرسى، اِعلام الورى باَعلام الهدى، صص253و 254، مکتبه علمیه اسلامیه 1338ه.ق، تهران.
به زعم استاد عبد الواحد انصارى، طبرسى این خبر را از ابوجعفر طبرى نقل کرده است و آن را با صدرى که در اعلام الورى نیست آورده است. علاوه بر آن که در اصل خبر نیز اغتشاش و اشتباهى روشن رخ داده و یا لااقل با نقل طبرسى، کاملاً متفاوت است.________________________________________
ستمگران خواهم بود. محمّد شروع کرد و از او خواست که سخن گوید، ولى حَجَر به او پاسخ نداد. محمّد به على روى کرد و گفت شما جلو بروید و بپرسید. امام سجاد علیه السلام گفت: «أسألک بحرمة الله و رسوله و حرمة أمیر الموءمنین وا لحسن والحسین و فاطمة إن کنت تعلم أنّی حجّة الله على عمّی الاعلیها السلام نطقت و بیّنته له حتى یرجع عن رأیه...»: به احترام خدا و رسول و امیر موءمنان و حسن و حسین و فاطمه! اگر مىدانى که من حجّت خدا بر عموى خویشم، به نطق بیا و براى او روشن کن تا از عقیده خود برگردد. سنگ با زبان عربى آشکار گفت: تو حجّت خدا بر خلق او هستى، محمّد گفت: شنیدم.(1)
3. ابوخالدکابلى گوید: پس از آن که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و على بن الحسین علیمها السلام به مدینه برگشت ، محمد بن حنفیه مرا نزد خود خواند و گفت: نزد على بن الحسین برو و بگو من بزرگترین فرزندان امیر موءمنان پس از دو برادرم حسن و حسین هستم و من به امامت و خلافت از تو شایستهترم این مقام به من واگذار و یا نزد هر کس بخواهى براى حکمیت و داورى حاضر شویم. من نزد على بن حسن رفتم و پیام محمّد را رساندم، فرمود: برو و بگو اى عمو! پارسا باش و چیزى را که خداوند برایت قرار نداده، ادعا مکن و اگر همچنان بر سخن خود اصرار بورزى، داور میان من و تو حجر الاسود باشد او به نفع هر کدام از ما شهادت داد امام است. نزد محمّد برگشتم و گزارش دادم آنان نزد حجر به داورى او نشستند. حجر گفت: اى محمّد بن على! على بن حسین حجّت خدا بر تو و همه مردم زمین و ساکنان آسمان است.(2)
4. مرزبانى درنبذه مختاره مىنویسد:
شخصى از سید حمیرى درباره سروده او پرسید که معنا و مقصود چیست؟ او در پاسخ به همان روایت نخست که ما از ابوخالد کابلى نقل کردیم اشاره کرده است.(3)
5. رشید هجرى و ابن ام طویل نوشتهاند: هنگامى که محمّد بن حنفیه ادعاى امامت کرد! و پس از شهادت امام حسین علیه السلام خود را در میان فرزندان على علیه السلام شایستهترین فرد براى امامت دانست و گروهى دور او جمع شدند؛ زین العابدین علیه السلام او را موعظه کرد و سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را در اشاره به امامت فرزندان حسین علیه السلام یادآورى فرمود و این که وصیت به آنان از پدر رسیده است. محمّد بن حنفیه نپذیرفت و کار به آنجا کشید که على بن
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 69. موءلف محترم دو خبر دیگر در موضوع مزبور از طبرى نقل کرده است که در هیچکدام ، از حکمیت حجر، سخن به میان نیامده است و معلوم نیست ایشان به چه مناسبت آنها را در این فصل آورده است. 2.سعید بن هبة الله راوندى، الخرائج و الجرائح.
3.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 71. موءلف در اینجا باز روایتى از کشى، ابو خالد کابلى آورده است، در آن از حکمیت حجر، صحبتى نیست هرچند که امامت محمد در آن مطرح و نفى شده است.
________________________________________
الحسین علیه السلام دست او را گرفت و گفت داورى نزد حجر الاسود مىبریم و نتیجه آن شد که حجر الاسود سخن گفت و خداوند او را به نطق آورد و به نفع على بن حسین شهادت داد و محمّد برگشت.(1)
نقد و بررسى قصه
اینها روایاتى است که در موضوع حکمیت و داورى حجر الاسود درباره نفى امامت محمد آورده شده است و هر خواننده بصیر مىتواند بر نقاط ضعف موجود در آنها، انگشت بگذارد و به این نتیجه برسد که آن، حدیثى جعلى و قصهاى افسانهاى و داستانى ساختگى است. و فرق نمىکند که آن را، یک فرد شیعى جعل کرده باشد تا امامت محمد حنفیه و مهدویّت و غیبت او را در کوههاى رضوى رد کند و یا دشمنان شیعه آن را ساخته و پرداخته باشند که معتقدات شیعه امامى را زیر سوءال ببرند و به هر تقدیر جاعل آن، موفّق نبوده و تناقضات موجود، بى هویّتى چنان جریانى را مدلّل مىکندو از مجعول بودن آن حکایت دارد.(2)
2. مختار بن ابى عبیده
هرچند که کیسان، همانند ابن سبا شخصیّتى موهوم و پندارى است امّا مختار نه تنها وجودش موهوم نیست بلکه در تاریخ ، مجهول و ناشناخته نیست و انقلاب، و مبارزه و دلیرىهاى او چیزى نیست که مورد انکار باشد و یا نادیده گرفته شود.
ابواسحاق مختار پسر ابو عبیده ثقفى به سال یکم هجرى به دنیا آمده، پدرش در وقعه جسر در سال سیزده هجرت کشته شده است.(3)
مختار پس از کشته شدن پدرش، با بنى هاشم بوده و در هنگام ورود امیر موءمنان علیه السلام به کوفه همراه امام بوده است امّا تا هلاکت معاویه و طرح جانشینى یزید اطلاعى از وى نداریم و در موقع ورود مسلم بن عقیل به کوفه که مهمان مختار بوده است دوباره از وى سخن به میان آمده است . به روایتى در کنار مسلم با عبیدالله زیاد جنگیده و به روایتى دیگر او در کوفه نبوده بعداً وارد شهر شده، مسلم را یارى نموده است لیکن توسط مأموران ابن زیاد ، دستگیر و به زندان انداخته شده است و حتى چشمش با تازیانه ابن زیاد آسیب دیده است. و سپس به شفاعت و پا در میانى شوهر خواهرش عبدالله بن عمر از زندان آزاد گردیده است.(4)
تاریخ در باره مختار، چیزى را که شخصیّت او را زیر سوءال ببرد نیاورده است جز
_______________________________
1.همان مأخذ، ص 72 به نقل از عیون المعجزات سید مرتضى، و روایتى با تفاوت: ابو منصور طبرسى، الاحتجاج، ص 316 با تعلیقات خرسان، نشر مرتضى، مشهد.
2. در نقد و تحلیل روایتهاى تحکیم حجر الاسود، نگ: مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 7375.
3.الکامل:2/438 و111
4.نک:مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 76 و بعد.
________________________________________
دو جریان که هر دو کاملاً مخدوش به نظر مىرسد.
اوّل: ثابت بن هرمز گوید: مختار مالى را از سعد بن مسعود (عموى مختار) که والى مداین از سوى على علیه السلام بود حمل کرد و کیسهاى را که در آن پانزده درهم بود درآورد و گفت: این عوارض و مالیات فواحش است! امام فرمود: بیچاره! من مال فاحشهها را مىخواهم چه کنم؟! آنگاه بلند شد و فرمود اگر دل این مرد شکافته شود، پر از مهر و محبّت لات و عزّى یافت شود.(1)
راوى این نقل، ثابت بن هرمز است که در میان راویان حدیث مجهول است و ابن حجر او را متروک مىشناسد.(2)
به هر تقدیر جاعل این قصه موفق نبوده است و داستانى ناشیانه ساخته است؛ زیرا اوّلاً: شأن امام والاتر از آن است که با فرستاده عامل و کارگزارش چنین برخورد کند و ثانیاً: اگر خطایى هم در اینجا وجود داشته باشد، فرستنده، مسئول است نه حامل امانت و ثالثاً: سرزنش متوجّه جمعآورنده مالیات و عوارض است نه دیگران. و رابعاً: چگونه مىتوان تصور کرد که امام یک مسلمانى را به کفر و شرک و مهر بتها متهم کند آن هم فقط به این جرم که مال کارگزار رسمى او را نزد وى آورده است؛ تازه اگر اصل قصه مال فواحش، درست باشد. راوى این قصه همان است که گوید: مختار در سال هجرت به دنیا آمد، مسلمان زاده شد و از پدر و مادرى مسلمان به وجود آمد و پس از مرگ پدر با بنى هاشم محشور بود و میان آنها نشو و نما کرد. پس چگونه مىتوان تصور کرد که او با مهر لات و عزّى بار آمده باشد!؟
دوم: وقتى به حسن بن على علیمها السلام در ساباط مداین سوء قصد شد امام به خانه سعد بن مسعود ثقفى عموى مختار برده شد. مختار به عمویش گفت: مىخواهى به ثروت و مقام برسى؟ سعد پرسید: چگونه؟ مختار گفت: دست و پاى حسن علیه السلام را مىبندیم و او را به معاویه تحویل مىدهیم! سعد گفت: نفرین بر تو آیا پسر دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را دستگیر کنم و دست و پایش را ببندم ، چه مرد بدى هستى تو!؟ (3)
این ماجرا نیز همانند سابق، دروغ و بى اساس است و به انگیزه مخدوش کردن چهره مختار و به قصد پایین آوردن محبوبیت او در میان جماعت شیعه که در اطراف او گرد آمده و وى را در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام یارى رساندند، ساخته شده است.
اگر مختار با قصد خیانت به سرور جوانان
_______________________________
1.احمد بن على عسقلانى، الاصابة:3/518، افست دار صادر، بیروت.
2.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 77. و نگ: تهذیب التهذیب از ابن حجر عسقلانى:2/17: دار قطنى ثابت بن هرمز را ضعیف دانسته است. 3.الکامل: 3/404. ________________________________________
بهشت، طالب جاه و مال براى عموى خویش مىبود، چنان چیزى را مىتوانست براى خود دست وپا کند در آن روزى که ابن زیاد براى کسانى که از محل اختفاى مسلم بن عقیل او را آگاه سازند جایزه تعیین کرد و مختار از محل اختفاى او کاملاً آگاه بوده است.
و اگر مختار طالب مال و ثروت و خواهان جاه و مقام مىبود و مىخواست به هر وسیله به آن برسد چنین امرى، آن روز براى او میسّر بود که مسلم در خانه او مهمان بود و مىتوانست پیش از آن که حضرت مسلم از خانه مختار به خانه هانى برود او را دستگیر و به ابن زیاد تحویل دهد و به جاه و مال دست یابد و خود را از گزند ابن زیاد مصون بدارد نه آن که با مسلم بن عقیل همراهى کند و خود دستگیر شود که اگر شفاعت این و آن نبود کشته مىشد و بالأخره زندانى گردیده سپس با پا درمیانى دیگران آزاد شد.(1)
مختار از دیدگاه مورخّان و تراجمنگاران سلف، مردى بوده است فاضل و اهل خیر و صلاح تا آن که از عبد الله بن زبیر جدا شد و با او درافتاد و از آن پس از نظر آنان افتاده و فاسق و فاجر گردید! و حتّى مدّعى شد که پیغمبر است و فرشته بر او نازل مىشود!!(2)
انقلابى که مختار در زمان خود آفرید، قابل بحث و بررسى است و در آن باره کذب و سخنان واهى و بى اساس کم نیست و از آن جمله است مزاعم کیسانیه و یا مجموعهاى از عقاید سخیف و مضحک که به مختار نسبت داده شده است.
این سخنان، جز از طریق مورّخان و نویسندگان در زمینه مسایل تاریخى، مطرح نشده است تاریخى که پس از گذشت دهها سال از قتل مختار نگارش شده و سخنان زید و عمرو و بکر است و از کذب، افتراء و تهمت به دور نیست و آنها به مقاصد نامیمونى درست شده و به این و آن و از جمله مختار نسبت داده شده است.
سخن دکتر طه حسین در این مورد از درخشش خاصّى برخوردار است:
دشمنان شیعه به شنیدهها و یا منقولات خود آنان توجّه و اکتفا نکردند و سیره و روشن خودِ ایشان را ملحوظ نداشتند بلکه (به اصطلاح ما یک کلاغ صد کلاغ کردند) و بر آنها بسیار افزودند واصل مقصدشان تعرّض به شخص على علیه السلام بوده است. و در جاهایى دیگر مىنویسد: دشمنان شیعه کمین کردند و هر آنچه را که درباره ایشان گفته مىشد مىشنیدند و چندین برابر، بر آن مىافزودند و به هر حال سخنان و کارهاى عجیب و غریبى به ایشان نسبت مىدادند.(3)
مجموعه آنچه که به مختار نسبت داده
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 78.
2.الاصابة:3/518؛ الکامل:4/164 وبعد.
3.دکتر طه حسین، علیّ و بنوه، ص 186187.________________________________________
شده از این مقوله تجاوز نمىکند و همهآنها تهمتها و افتراهایى است که به قصد شکستن شخصیت او و مخدوش کردن سمعه شیعه به وى نسبت داده شده است.
مقصود ابن حجر که مىنویسد: «مختار، خارجى بود و بعداً زبیرى شد و سرانجام رافضىگرى پیشه گرفت» آن است که او مىخواهد مختار را مردى متزلزل و مذبذب معرّفى کند که بر هیچ فکر و عقیدهاى استوار نبوده است در حالى که مىدانیم مختار اوّلاً: پس از قتل پدرش همواره در کنار بنى هاشم و برادر ایشان بوده است و مورخان و مترجمان وى در این امر اتّفاق نظر دارند.
ثانیاً: تاریخ در زمینه همکارى وى با خوارج چیزى یاد نکرده و در این خصوص مىتوان تحدّى کرد و به یابنده سندى در آن باره جایزه داد.
ثالثاً: بیعت مختار با عبد الله زبیر و برگشت او از آن بیعت، دلیل کفر و فسق مختار نمىشود که در آن روزگارِ بلوا و آشوب از این تحولات نمونههاى زیادى وجود دارد و حتى در میان اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از آن نوع اشخاص کم نبوده است.(و اگر نقض بیعت به خاطر احساس انحراف در فرزند زبیر باشد نشانه پاىمردى در راه حق و حقیقت است).
رابعاً: تهمت اعتقاد به بداء و رجعت از شأن او نمىکاهد که آن دو از مسایل کلامى است و شیعه را درباره هر دو مقوله سخنانى مستند و برهانى است. و برداشتهاى غلط و انحرافى دیگران، عیبى را متوجّه شیعه نمىسازد.(1)
خلاصه نظر مورّخان
از روایات تاریخ نگاران و محدثان درباره مختار، نکات مذکور در ذیل مستفاد مىشود:
1. مختار پس از آنکه از زندان ابن زیاد آزاد شده است به فکر انتقام خون حسین بن على علیمها السلام و محو کلّیه کسانى افتاده است که به نوعى در شهید کردن سبط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، شرکت کرده بودهاند.
2. مختار از شخصیّتهاى مهّم جامعهءمسلمان در آن روزگار بوده که در مواقعى بیعت او براى داعیان حکومت، حیاتى بوده است امّا او در اقدام به بیعت، شرایط فوق العادهاى مطرح مىکرده که مقاصد او را پیش ببرد و به بیعت مطلقه همانند توده مردم تن نمىداده است و لذا در بیعت با عبد الله زبیر در برابر بنى امیه پس از آن که او شرایط را پذیرفته بود و عهد شکنى کرد و به آنها وفا ننمود، مختار نیز از بیعت خویش برگشته است.
3. سخن ابن زبیر مبنى بر کذّاب و جبّار و کاهن بودن او، اوّلاً: سخن رقیب است و سخن و داورى هر شخص در حقّ رقیبش
_______________________________
1.مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 90.