آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در دو مقال گذشته نکاتی را در باره افکار کانت ونیز تفصیل برهان اخلاقی وی در باب اثبات وجود خدا، ذکر کردیم.
اینک به ذکر نقدهایی که به برهان اخلاقی کانت شده است می‏پردازیم.
مکتب اخلاقی کانت حاوی نکات مثبت و ارزنده‏ای است که از عظمت روح وفضیلت خواهی وتزکیه نفس وی حکایت می‏کند.
ونیز نظر اخلاقی کانت را می‏توان کوششی دانست برای حفظ آنچه در بیانهای متخالفِ مذهب افلاطونی ومذهب «اصالت لذت» در باره ماهیت امور اخلاقی معتبر است.پیرو افلاطون بر عینیتِ ملاکها ومقیاسهای اخلاقی اصرار می‏ورزد، و این عقیده را کانت قبول دارد (امر مطلق وغیر مشروط، یک عمل را به طور عینی ضروری نشان می‏دهد). در عین حال، در ملاحظه تشخیص وتعیین ارزش اخلاقی یک عمل باید انگیزه‏های انسانی در نظر گرفته شود. اشتباه یک افلاطونی، جداکردن خوبی وبدی از انگیزه‏های انسانی در میل او به جستجوی عینیت است؛ اشتباه لذت انگار یکی گرفتن انگیزش اخلاقی با جستجو برای لذّت است. نظریه کانتی جالب توجّه وموجّه است؛ زیرا در آن سعی می‏شود تا حق وانصاف نسبت به این هر دو عامل رعایت گردد که (اوّلاً) اخلاق(وامور اخلاقی) تا اندازه‏ای به انگیزش انسانی بستگی دارد و(ثانیاً) اخلاق صرفاً موضوع تمایل یا ذوق وسلیقه، یا ترجیح، نیست بلکه امری است عینی.(1)
و از جمله نکات ارزشمند نظریه کانت این است که وی معتقد است روابط عاطفی واحساسی یا لذت چوییهای مادی نمی‏تواند توجیه‏گر اعمال اخلاقی انسان باشد واین که عقل عملی سرچشمه ارزشهای اخلاقی است وفرمان عقل در این مورد لازم الاجراست
_______________________________
1 ر.ک: کلیات فلسفه، ص61 62.
________________________________________
وفرماندهی برتر از او لازم نیست.(1)
ولی با این حال، کانت برای اقامه برهان اخلاقی از پایه‏هایی سست ونا استوار کمک گرفته که مورد نقد وارزیابی دانشمندان قرار گرفته است. اینک با توجه به این مطلب، می‏پردازیم به ذکر نقدها واشکالاتی که بر فلسفه اخلاقی کانت کرده‏اند.(2)
1 نتیجه متناقض در نظریه کانت
موءلّفان «کلیات فلسفه» سه انتقاد مهم از نظریه کانت را ذکر کرده‏اند که ما با افزودن عناوین نقد به ترتیب آن را می‏آوریم:
نخست این که: هرچند کانت کوشید تا ثابت کند که ارزش اخلاقی یک عمل فقط به انگیزه آن بستگی دارد، در واقع نهانی ملاحظاتی در باره نتایجی که یک عمل در تعیین درستی یا نادرستی آن دارد وارد می‏کند.زیرا، بنابر این اعتراض، وی ضمناً نشان می‏دهد که نتیجه واثر رفتار نکردن بر طبق امر مطلق غیر ممکن ساختن زندگی انسان خواهد بود. مثلاً، وی می‏گوید:
«سپس به زودی آگاه می‏شوم که در حالی که می‏توانم دروغگویی را بخواهم، به هیچ وجه نمی‏توانم بخواهم که دروغگویی یک قانون کلی باشد؛ زیرا با چنین قانونی هیچ وعده‏ای هرگز وجود نخواهد داشت، چون بیهوده خواهد بود که در باره اعمال آینده خود به کسانی نیّت خویش را اظهار نمایم که این ادّعا را باور نخواهند کرد، یا اگر عجولانه آن را باور کنند، با من معامله به مثل خواهند کرد».
در ذکر استشهاد چنین مثلی کانت به نتایج دروغگویی اشاره می‏کند (مانند«با من معامله به مثل خواهند کرد)»، به طوری که نظریه او از آنجا که وی پایبند ادّعای اصلی خود که تنها با انگیزه سر وکار دارد نمانده، متناقض وغیر منطقی به نظر می‏رسد.
2 عدم بحث درتکالیف متناقض
دوّمین انتقاد مهمّی که در باره اخلاق کانتی شده این است که: در مواردی که ما با تکالیف متضاد روبرو هستیم بحث نکرده
_______________________________
1 ر.ک: حسن وقبح عقلی، بحثهای استاد جعفر سبحانی، نگارش علی ربانی، ص132131.
2 مصادری که در نقد واشکالات برهان اخلاقی کانت مورد استفاده قرار گرفت عبارتند از: کلّیات فلسفه، «پاپکین» و «استرول»، ترجمه دکتر مجتبوی، ص 62 64؛ فلسفه اخلاق، شهید مطهری، ص 81 86؛ تعلیم وتربیت در اسلام، شهید مطهری، ص 102 104؛ فلسفه کانت، یوسف کرم، ترجمه محمّد رضایی، ص 104 109؛ حسن و قبح عقلی، استاد جعفر سبحانی، نگارش علی ربانی، ص 132 133 ونیز فصل چهاردهم کتاب ؛ فلاسفه بزرگ،، آندره کرسون، ج3، ص 236 237؛ جزوه درسی«مکاتب فلسفی»، دکتر احمدی، مدرسه دار الشفاء، قسمت دوّم، ص 100.________________________________________
است. وبه نظر می‏رسد که اینها برخی از موءثرترین وجدّی ترین انواع پیچیدگی وغموض اخلاقی باشد.فرض کنید که من قول می‏دهم که رازی را نگه دارم، وبعد شخص دیگری از من در باره آن می‏پرسد. من نمی‏توانم هم حقیقت را بگویم وهم به وعده خود وفا کنم با این وصف بنابر نظر کانت، من باید هر دو را انجام دهم. درچنین حالی، من نمی‏توانم منطقاًرفتار خود را تعمیم وکلیّت دهم؛ اگر راست بگویم، در کتمان سر، خلف وعده کرده‏ام واگر به وعده وفا کنم، حقیقت را نخواهم گفت.
3 قواعد اخلاقی امور عامند نه مطلق
اشکال سوّم، که مشابه اشکال دوّم است، این است که کانت وقتی اصرار می‏ورزد که ما هرگز نباید دروغ بگوییم یا خُلف وعده کنیم، در این مطالبه زیاد پافشاری می‏کند. بنابر شرح معتدلترِ مذهب اصالت عین(1)، نیازی به چنین درخواست مصرّانه‏ای نیست. بنابر این اعتراض، قواعد اخلاقی را باید به عنوان «تعمیمات» (2) (امور عام) تعبیر وتفسیر کرد نه به عنوان قضایای (مطلق)(3) وبدون استثنا به طور کلّی ما باید راست بگوییم، امّا ممکن است اوضاع واحوالی پیش آید که اخلاقاً احساس کنیم که ملزم به دروغگویی هستیم،مثلاً، اگر دیوانه‏ای که با ششلولی مسلّح است در جستجوی یک خویشاوند خود برای کشتن او باشد، ما این را بسیار غیر اخلاقی می‏دانیم که، صرفاً به دلیل این که شخص بایستی راست بگوید، دیوانه را از جای خویشاوند آگاه سازیم. راستگویی ووفای به عهد وباز پرداخت دیون از واجبات والزاماتی است که شخص باید به جا آورد، به شرط آن که موجباتی برای لغو آنها وجود نداشته باشد.
و.د.رُس(4) چنین واجبات والزاماتی را «تکالیف دربادی امر»(5) (یعنی تکالیفی که بنابر نظر اوّل قابل قبول است)(6) نامیده است.آدمی ملزم است که واجباتی را بجا آورده به شرط آن که هیچ عامل ملغی سازنده‏ای در بین نباشد؛ یا به شرط آن که تمام اوضاع واحوال دیگر مساوی باشد. چنین انتقادی بر فرض
_______________________________
1- Objectivism.
2- Generalizations.
3- Categorical Prpositions.
4- W. D. Ross.
5- Prima faci dutles.
6 در اصطلاحات مسائل فقهی واسلامی، از این سنخ مسائل به «حکم اوّلی» در مقابل «حکم ثانوی» تعبیر می‏کنیم.________________________________________
قبولِ آنچه بر حسب عرف عام وفهم مشترک جریان دارد، که آدمی بدون توجه به این که چه اوضاع واحوالی حکمفرماست نباید همیشه راست بگوید وهمیشه به وعده وفا کند، باز هم جا برای یک اخلاق عینی باقی می‏گذارد. آیا ما اخلاقاً سرباز اسیری را که اسرار نظامی را بر این اساس فاش می‏سازد که از امر مطلق وغیر مشروط پیروی می‏کندمذمّت نمی‏کنیم؟
4 تکلیف، صِرف صورت نیست
دکتر یوسف کرم (1887 1959) در جلد سوّم کتاب «تاریخ الفلسفة الحدیثة» پس از معرّفی کامل فلسفهءکانت، به نقد وبررسی آن پرداخت وپنج اشکال بر برهان اخلاقی کانت وارد ساخت که به ترتیب آن را ملاحظه می‏کنیم. وی در اشکال نخست می‏گوید:
«ممکن نیست تکلیف، صرف صورت باشد. البته ممکن است که مطابقت عمل با تکلیف صرفاً خارجی وظاهری باشد وقصد، لذت یا منفعت باشد. وهمین مطلب تفاوت میان صورت وماده ونیز فضیلت و رذیلت را در اخلاق بیان می‏کند.
همچنین بیان می‏کند که تکلیف عملی است که به خاطر ذات عمل وضع نشده است، بلکه این عقل است که حکم می‏کند که آن تکلیف خوب وحسن است پس منشأ نیکی اراده، گرایش اراده به سمت خیر حقیقی است، به طوری که اصل (دستور) حقیقی برای تکلیف چنین می‏باشد:«خیر را عمل کن واز شر اجتناب نما».
واز قصد نیک به تنهایی چه چیز عاید انسان می‏شود؟ زیرا غرض از انجام عمل، کامل کردن نفس است ونفس مجموعه‏ای از قواست که تحقّق فعل ملایم را طلب می‏کند، پس آیا نفس با عمل باطل هرچند که آن را نیکو بپندارد کامل می‏شود؟ آیا نفس با ارضای شهوات جسمانی کامل می‏شود به این دلیل که توجه به خدا مقصود اصلی است وشهوات جسمانی بی ارزش است،همان طور که بعضی از اهل تصوّف ویا بهتر است بگوییم دراویش چنین گمان کرده‏اند؟! تمایل به عمل ملایم(موافق)، مخالف یا مغایر با تکلیف نیست بلکه این تمایل مندرج در تکلیف است، ازاین جهت که تکلیف، انجام عمل ملایم است واگر ما خیر ملایم را ادراک کنیم بناچار باید یک میلی به سوی آن عمل در ما برانگیخته شود واگر آن میل نبود، ما هیچ عملی را انجام نمی‏دادیم، وروشن نبود چگونه موجود عاقل، عملی را انجام می‏دهد پس ماده وصورت تکلیف، از بین می‏رود.
5 تکلیف نسبت به اراده، امر مطلق نیست
تکلیف همان طور که کانت لحاظ کرده
________________________________________
است نسبت به عقل، امر مطلق است نه نسبت به اراده؛زیرا تکلیف نشانگر نسبت ضروری بین فعل وطبیعت معقول است وعقل، این نسبت وضرورت را درک می‏کند ولی انسان طبیعت حسی نیز دارد وخیر نزد کانت مشترک بین خیر حسی وخیر عقلی است وگاهی اراده از پیمودن مسیر عقلی سرباز می‏زند که در این صورت لذت ومنفعت بر اراده تأثیر می‏گذارد ودر حقیقت دستور قانون اخلاقی چنین می‏شود:
«اگر اراده کرده‏ای که به مقتضای عقل سیر کنی پس چنین عمل کن».
ما اراده را با چه سلطه وقدرتی مواجه می‏کنیم؟اگر انسان خود قانونگذار خود است پس امکان ندارد که خویشتن را ملزم نماید. وبدیهی است که قانون اخلاقی هنگامی اراده را ملزم می‏کند که از قدرتِ برتری صادر بشود.
کانت می‏پندارد که واجب است فلسفه اخلاق، قائم به ذات خود باشد، ونتیجه چنین می‏شود که او تکلیف را به صورت امر شرطی وغیر ضروری رها کرده است وبیم آن دارد که کرامت انسانی به هدر رود ولی قانون الهی در عین حال قانون طبیعت انسان است که عقل، آن قانون را در طبیعت درک می‏کند، وبه مجرّد این که طبیعت انسان را مخلوق فرض کند این قانون را به صورت امر الهی درک می‏کند.
آیا ممکن است که مخلوق کاملاً مستقل شود یعنی غیر مخلوق گردد؟!
6 تناقض گویی در تبیین «طبیعت»
کلیت برای شناختن عملِ جایز از غیر جایز، ابزار مناسبی است ولی یک اصل صوری نیست.کانت در ایجاد نسبت تام بین کلیت وطبیعت درنگ وتأمّل نکرده است از جهت این که می‏گوید: «تصوّر قانون کلی همراه با تصوّر طبیعت است» ولفظ طبیعت از دو معنی خارج نیست:
1 طبیعت، کل اشیاء است.
2 طبیعت، ماهیت شیی‏ء است.
در حالت اوّل کلیت، مساوق با طبیعت است ودر حالت دوّم، لاحق بر ماهیت است وکانت لفظ طبیعت را در هر دو معنا بکار برده است.
او معنای دوّم را در انسان به دو قسم یعنی به طبیعت حسی وطبیعت عقلی تقسیم کرده است، پس کانت از لفظ طبیعت سه معنای مختلف اراده کرده است که بدون توجه ودقت از یک معنا به معنای دیگر منتقل می‏شود. این مطلب از تحلیل او از مثالهای چهارگانه روشن می‏گردد.(1)
در مثال اوّل می‏گوید:«آن کسی که
_______________________________
1 برای توضیح بیشتر در مورد مثالهای چهارگانه مراجعه شود به: فلسفه کانت، ص93 94.
________________________________________
خودکشی می‏کند مناقض طبیعت خود که او را به بقاء می‏خواند عمل کرده است» که در اینجا لفظ طبیعت به معنای ماهیت بکار رفته است.
در مثال دوّم می‏گوید:«وعده دروغ، مناقض با مفهوم وعده است ونتیجه قطعی آن این است که دیگر هیچ کس وعده را تصدیق نمی‏کند». کانت ابتدا طبیعت را به معنای ماهیت وسپس به معنای کل افراد نوع انسانی لحاظ کرده است.
ودر مثال سوّم می‏گوید:آن کسی که از لذت پیروی می‏کند طبیعت را مضمحل نمی‏کند و روش آن مشتمل بر تناقض نیست ولی موجود عاقل بالضروره خواهان آن است که قوای خود را کاملاً به حدّکمال برساند؛ پس کانت ابتدا طبیعت را به معنای حسی وثانیاً به معنای عقلی به کار برده است.
در مثال چهارم می‏گوید:«ثروتمندی که به فقیر توجه نمی‏کند، نوع انسانی را مضمحل نمی‏کند ولی همدردی با دیگران را از بین می‏برد»در این مثال طبیعت را به معنای کل افراد نوع انسان لحاظ کرده است.
وبر اثر همین تردّد در معناست که کانت در مثال سوّم وچهارم مطرح می‏کند که ممکن است از جهتی قانون کلّی بشوند. در حقیقت این غیر ممکن است؛ زیرا هر دو شخص با طبیعت عقلی که در اخلاق لحاظ شده است مخالفت کرده‏اند، از این رو روش کانت مشتمل بر تناقض است.
پس اعتبار ماهیت، عین اعتبار کمالی است که کانت اباء می‏کرد آن را غایت قرار دهد.
7 در مذهب کانت، تکلیف دلالت بر اختیار نمی‏کند
تکلیف، دلالت بر اختیار می‏کند ولی نه در مذهب کانت؛ زیرا چگونه عمل با تصورِ اختیارِ عمل مختار می‏شود در حالی که فلسفه نقّادی افعال ما را تابع ابزاریت (مکانیکی بودن) قرار می‏دهد وخود تصوّر اختیار، فعلی از این افعال است؟
چه معنا ومفهومی برای تکلیف باقی می‏ماند که خود امری است که متوجّه اراده متأثّر از تمایلات حسی است و واجب است به آن تکلیف علی رغم تمایلات حسی وسلسله علل مکانیکی عمل شود واین تکلیف، در فلسفه نقّادی محال است.
کانت به عالم معقول توسل جسته است ومی‏گوید: هر نفسی در عالم معقول برای خود اخلاق معقول را اختیار می‏کند که در زندگی محسوس به نحو ابزاری وبه مرور زمان سرایت می‏کند. گویا وی سخن افلاطون را زنده می‏کند ولی با دو فرق به نفع افلاطون.اوّل این که:افلاطون این فکر وتصور را در ضمن قصّه، مطرح کرده است در حالی که کانت مستقل مورد توجه قرار داده است. ودیگر این که: افلاطون به حقیقت عالم معقول ایمان دارد وعقل را قادر بر اثبات وجود عالم معقول می‏داند اما کانت عالم معقول را صِرفاً یک اعتقاد ودیدگاه می‏داند وقدرت عقل را برای نیل به عالم معقول، انکار می‏کند.
ما عالم معقول را فرض می‏کنیم ومطابق اصول فلسفه نقّادی، محال است که ما در عالم معقول معنایی برای اختیار وتکالیف در نظر بگیریم؛ زیرا اگر عالم معقول حقیقتاً معقول است، تابع اصل علیّت است دیگر جایی برای اختیار ندارد واگر نفس در آن عالم، عقل محض واراده محض است که لازمه تعریف کانت همین است باید نفس مستقیم الطّبع باشد [یعنی طبع آن متمایل به کارهای خوب باشد] پس تکلیف بر نفس، منطبق نمی‏شوند. اینجاست که بر کانت لازم است تفسیر کند که چگونه نفس اختیار سوء می‏کند وچگونه اختیار نفس با سلسله علل مکانیکی در عالم محسوس سازگار است، وسپس چگونه اختیار همه نفوس، از ا علیها السلام‏ن عللی که نفوس در زندگی دنیوی از آنها متابعت می‏کنند، صورت می‏گیرد؟
آیا کانت با افلاطون در این که نفوس به متابعت از مجاری افلاک یک نمونه زندگی مشخص را انتخاب می‏کنند، هم عقیده است یا این که مانند لایب نیتس می‏گوید که خدا دو عالم را هماهنگ کرده است؟
پاسخ کانت به مسئله اختیار تنها جنبه لفظی دارد.
نتیجه قطعی که از عقیده کانت حاصل می‏شود این است که انسان را به تردّد بین تکلیفی که از عقل عملی به او اعلان می‏شود وبین طبیعت میکانیکی که عقل نظری آن را ایجاب می‏کند، فرا می‏خواند.
8 عجز عقل در درک موضوعات خارجی...
استدلال از تصوّر تکلیف به ضرورت «خلود نفس وخدا» استدلال صحیحی است به شرط این که ما برای عقل، توانایی درک موضوعات خارجی وبرای اصل علیت، اعتبار عینی وخارجی قائل بشویم.
این شرط در فلسفه کانت موجود نیست. بنابر این، برای ایمان به «خلود وخدا» اساس معقولی باقی نمی‏ماند.
ونیز، این که عقل عملی متقدّم بر عقل نظری است، بیانی بدون دلیل است.کانت به نظر خودش بین خیر اخلاقی وخیر حسی یا سعادت فاصله انداخته است تا ما کاملاً گمان کنیم که آن دو هرگز با هم جمع نمی‏شوند. و او آن دو را در تصوّر «خیر اعظم» با هم جمع می‏کند ومی‏گوید: به واسطه عقل بالذّات است که به این تصوّر (خیر اعظم) پی می‏بریم وبه واسطه همین تصوّر است که ما به «خلود وخدا» راهنمایی می‏شویم. این عقل بالذّات هنگام شروع اقامه فلسفه اخلاق کجا بود؟ ودر چه چیز تکریم به فضیلت صرف است؟ ودرچه چیز ناسزاگویی به سعادت است؟
...کانت می‏ترسید که علم نظری به «خلود وخدا» اختیار را از بین ببرد پس چگونه است که ایمان را معارض با اختیار نمی‏داند وآن را یک اختیار مستحکم واستوار، به استحکام تصوّر تکلیف، اراده کرده است؟
گره گشایی کانت در مسئله «خلود وخدا» فقط لفظی است و او این دو تصوّر را مبتنی بر تصوّر تکلیف می‏کند در صورتی که تصوّر تکلیف، یک صورت صرف است واز سایر صور عقلیه متمایز نیست که کانت اِبا دارد که اعتراف به عینی بودن آنها بکند، پس «خلود وخدا» صرفاً دو صورتند. در این صورت هنگامی که ما «اختیار، خلود وخدا»را از مسلّمات عقل عملی می‏نامیم، تسامح می‏کنیم.آنها در واقع مصادراتی هستند که عقیده، مجاز به قبول آنها نیست ولی کانت آنها را وضع (فرض) می‏کند.
9 تحقیر فلسفه وعقل نظری
شهید علاّمه مطهری ره در نقد نظریه کانت می‏گوید: محصول عقل نظری وبه قول ما «فلسفه» بیش از حد تحقیر شده است. نظریه کانت که می‏گوید ما از راه عقل نظری هیچ یک از این مسائل را نمی‏توانیم اثبات کنیم، اشتباه است. اتّفاقاً از راه عقل نظری بدون این که ما بخواهیم راه وجدان وعقل عملی را انکار کرده باشیم هم آزادی واختیار انسان را می‏توانیم اثبات بکنیم، هم بقاء وخلود نفس را، هم وجود خدا را وهم خود فرمانهای اخلاقی را.همین فرمانهایی که انسان از وجدان الهام می‏گیرد، عقل هم لااقل به عنوان موءیدی از وجدان، آنها را تأیید می‏کند. از طرف دیگر می‏بینیم که فلاسفه بزرگی چون ارسطو، فارابی، بوعلی سینا وصدر المتألهین از رهگذر عقل نظری به همه این معارف نایل شده‏اند.
10 تفکیک میان کمال وسعادت
یکی دیگر از اشتباهات کانت، تفکیک میان کمال وسعادت است. کمال از سعادت منفک نیست. هرکمالی خودش نوعی سعادت است، منتها سعادت( یعنی خوشی) منحصر به خوشیهای حسّی نیست.
...تفکیک کمال از لذّت که کم کم در فلسفه اروپا یک سخن رایجی شده که آیا انسان باید طالب کمال باشد یا طالب سعادت ولذّت حرف درستی نیست.هرکمالی خواه ناخواه نوعی لذّت به دنبال خود می‏آورد گرچه طالب کمال در وقتی که دنبال کمال می‏رود فکر نمی‏کند که دنبال لذّت می‏رود، ودنبال لذّت هم نمی‏رود. او کمال را برای خود جستجو می‏کند، ولی رسیدن به کمال، خود به خود برای انسان لذّت می‏آفریند.
11 نادیده گرفتن نقش معارف نظری در بیان مسائل اخلاقی
استاد آیة الله سبحانی، بعد از بیان مبانی اخلاقی کانت در مبحث حسن وقبح عقلی چند نقد بر نظریه وی وارد ساخت.یکی از انتقادات این است که کانت برای معارف نظری جایگاهی قائل نیست ولی باید دانست که:«اگر چه قضایایی که خود معیار عقل عملی‏اند از متافیزیک سرچشمه نمی‏گیرند، لکن جهان بینی ومعارف نظری درتشکیل قیاساتی که برای بیان مسائل اخلاقی لازم است نقش مهمی را دارد».
12 افراد وتفریط در باره عقل نظری وعقل عملی
اگر چه عقل انسان در درک وشناخت پاره‏ای از مسائل اخلاقی خودکفا ومستقل است، لکن در بسیاری از مسائل قادر به درک مستقل نیست واز قوانین شرعی الهام می‏گیرد. بنابر این باید گفت:کانت در بارهءعقل نظری وعقل عملی راه افراط وتفریط را پیموده است.
13 خیر، فرع بر تکلیف نیست
کانت، خیر را فرع بر تکلیف قرار داده است وحال آن که امر بر عکس است؛ یعنی چون خیر است عقل، انسان را به آن تکلیف می‏کند نه چون عقل تکلیف می‏کند پس خیر است.
14 ناچیز شمردن احساسات
کانت د راخلاق از هر گونه عامل انفعالی سلب اعتبار کرده واحساسات را بی ارج وناچیز شمرده ودر این صورت امر اخلاقی دارای جنبه عقلانی محض شده وتکلیف به صورت خشک وسخت وخشن باقی می‏ماند وغافل از این بوده است که بدون انفعال وعاطفه، یعنی بدون آنکه خیر، مطلوب ومحبوب ومورد اشتیاق ما باشد نمی‏توان رفتار اخلاقی داشت.
15 یا علیّت صورت فاهمه یا وجود خدا
استاد دکتر احمدی معتقد است:از آن جا که بین حکمت عملی وحکمت نظری کانت پیوندی برقرار نیست، موجب اشکالهای فراوانی در نوشته کانت شده، که از آن جمله است:
الف: کانت می‏گوید:«برای ایجاد رابطه میان فضیلت وسعادت وجود ذات کاملی لازم است» .
می توان گفت که قبول این ذات کامل به معنای وجود علتی است که فضیلت وسعادت را به هم مرتبط سازد؛ زیرا ایجاد رابطه همان علت است، ودر این صورت یا باید علیت را صورت فاهمه نداند بلکه آن را در همه جا خواه در حوزه حس وتجربه وخواه در ورای آن معتبر بداند تا بتواند حقایق متافیزیکی را اثبات کند ویا از اثبات وجود خداوند دست بر دارد.
16 چرا انجام تکلیف به خاطر خود تکلیف؟!
ب: کانت از یک سو می‏گوید:«تکلیف را باید به خاطر خود تکلیف انجام داد تا فضیلت محسوب شود» واز سوی دیگر معتقد است که:«فضیلت بدون غایت نیست بلکه غایت آن سعادت است».
اشکال این گفته این است که: حال که سعادت غایت فضیلت است چرا نتوانیم تکلیف را به خاطر وصول به سعادت انجام دهیم؟
البتّه نباید تکلیف را برای وصول به سعادت محسوس وتجربی انجام داد؛ زیرا در آن صورت نمی‏توان مبانی متافیزیکی برای اخلاق به دست آورد، امّا اگر تکلیف را برای وصول به مطلق سعادت انجام دهیم خواه این سعادت خود فضیلت باشد، خواه سعادت دنیوی وخواه اخروی وخواه اطاعت از امر خدا و وصول به لقاء الله در آن صورت فعل اخلاقی هم مبتنی بر متافیزیک است وهم بدون غایت انجام نمی‏گیرد تا اشکال شود که انجام دادن تکلیف به خاطر خود تکلیف، صورتی است بدون ماده ومحتوا، درعمل هم هیچ کس این طور رفتار نمی‏کند یعنی هیچ کس تکلیف را به خاطر این که تکلیف است انجام نمی‏دهد بلکه همواره غایتی غیر از خود فعل در نظر دارد وفعل منطبق با واقع هم فعلی است که فاعل را به غایتی برساند.
نتیجه کلّی
کانت پس از نفی متافیزیک ونقد عقل محض، مکتب اخلاقی جدیدی را با مبانی فلسفی خاص خویش پی ریزی کرد که از طریق آن وجود خداوند را اثبات نمود. گرچه نظریه اخلاقی او حاوی مطالب ارزشمند ومهمّی است، ولی در جمع بندی کلی ناموفق بوده، نمی‏توانست خالی از نقد واشکال باشد. از این رو، همواره اندیشمندان آن را مورد بررسی ونقد قرار دادند که بخش مهم آن را در این مقاله ملاحظه فرمودید.

تبلیغات