تحول انواع به حکمت صنع (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تعارض علم ودین در علم کلام به ویژه در کلام متکلمان مسیحی، فصل تازهای گشوده و مسائل جدیدی را مطرح کرده است که یکی از موارد آن، ناسازگاری اعجاز با قوانین علمی است که در شماره گذشته به تحلیل آن پرداختیم. اکنون به طرح مورد دیگر یعنی مسئله «تکامل انواع» که به نام داروینیسم معروف است ودر ظاهر تعارضهایی را به دنبال دارد، میپردازیم.
مسئله تکامل انواع، و اشتقاق نوعی از نوع دیگر که در قرن نوزدهم به وسیله «چارلز داروین» مطرح گردید، موجی از سوء ظن نسبت به عقاید و معتقدات دین برانگیخت، ومخالفان دستگاه پاپ که پیوسته به دنبال دستاویزی بودند که به وسیله آن بر کتاب مقدّس و مروّجان آن بتازند، از آن بر مقاصد خود بهره گرفتند؛ توگویی، علم به نقطه روشن و قطعی رسیده است که میتواند، هر نوع نظر مخالف را سخت بکوبد، و از میدان به در کند.
مسئله تحوّل انواع که سرانجام دامن انسان را نیز گرفته، پیامدهایی ناگوار، وتعارضهایی با دین و دینداران پدید آورده که متکلّم مسیحی «ایان باربور» به چهار معارضه اشاره کرده است:
1 معارضه با حکمت صنع در آفرینش انسان و جهان.
2 معارضه با اشرفیت انسان در میان موجودات.
3 معارضه با ارزشهای اخلاقی وجاودانی.
4 معارضه با کتب آسمانی بالأخص تورات وقرآن مجید.
برای روشن شدن این تعارضها، نخست به توضیح مسئله «تکامل انواع» میپردازیم. هر چند غالب خوانندگان این مقاله از آن اطلاع کافی دارند، ولی برای تحلیل اصول آن، به بیان اصل نظریه نیازمند میباشیم.
در روی زمین انواع گوناگونی از جانداران و گیاهان مشاهد ه میشود، در باره آنها این سوءال مطرح است که آیا تمام جانداران و گیاهان از روز نخست، به همین وضع وشکل که دارند آفریده شدهاند، یا این که آنها در زمانهای دور دست، موجود سادهای بودهاند که به مرور زمان در مسیر تحوّل قرار گرفته وبه تدریج به صورت انواع کنونی در آمدهاند؟
وبه دیگر سخن: آیا هر نوع از جاندار و گیاه، دارای قالب واحدی بوده و هرگز از آن تجاوز نکرده است، مثلاً اسب از روز نخست به همین وضع و انسان نیز به همین کیفیت وهمچنین دیگر جانداران؛یا این که انواع کنونی نتیجه تکامل انواع پیشین، وآن نیز نتیجه تکامل انواع قبل از آن است، تا برسد به اصل واحد.
هرگاه این تکامل بطور تدریج ودر طول زمان انجام گیرد، این همان فرضیه «لامارک» و «داروین» و پیروان آنهاست، واگر این تکامل به صورت دفعی و به شکل جهش تحقّق پذیرد، این همان نظریه «موتاسیون» است که به عنوان آخرین نظریه در مورد تکامل مطرح میباشد.
از این بیان نتیجه میگیریم که در باره خلقت انواع به طور کلّی دو نظریه مطرح است:
1 ثبات انواع.
2 تحوّل انواع.
وقائلان به تحوّل انواع، آن را به دو کیفیت بیان میکنند: تکامل تدریجی، تکامل دفعی. از آنجا که تکامل تدریجی از نظر علمی باطل اعلام شده، تنها تحوّل دفعی در قلمرو دانش بشری مانده و اذهان کنونی فعلاً متوجه این فرضیه است.
مسئله تحوّل انواع، ریشههایی در فلسفه یونان باستان دارد، از این جهت غرب جدید، در طرح آن پیشگام نیست، هرچند در تحلیل و اقامه دلیل نوآور است. درتحولات اخیر غرب مسئله تکامل انواع در قرن هفدهم مطرح گردید واکثریت نظریه ثبات انواع را برگزیده، وعدّه انگشت شماری به طور شک وتردید و با حسن ظن به تحوّل انواع نگریستند. نخستین کسی که این فرضیه را با روش علمی تحلیل کرد دانشمند معروف فرانسوی لامارک (1744 1829 میلادی) بود، وپس از وی چارلز داروین (1809 1882 میلادی) دانشمند انگلیسی بود، و در حقیقت این دو دانشمند را باید قهرمان این نظریه دانست اگر چه این نظریه بنابه عللی به «داروینیسم» معروف گردید.
انتشار این نظریه جنگ سردی میان مادیها، والهیون در غرب به راه انداخت،پس از مدّتی که جنگ سرد به پایان رسید مسئله تکامل در یک محیط علمی دور از تعصّب مطرح گردید وبه مرور زمان بر اثر ظهور نقطهضعفها با حفظ اصل تحول مکاتب گوناگونی پی ریزی شد وتنها در تحلیل تکامل از طریق تدریج، چهار روش پدید آمد که هر یک ناسخ قبلی بود:
1 لامارکیسم.
2 نئو لامارکیسم.
3 داروینیسم.
4 نئو داروینیسم.
همه این نظریهها بر محور تکامل تدریجی دور میزند، ولی هر کدام ناسخ روش قبلی است؛ چون هر دانشمندی تحلیل قبلی را نارسا میانگاشت ناچار با فرضیه دیگری سراغ اثبات تحوّل تدریجی میرفت و از این جهت در ظرف یک قرن و اندی، این چهار نظریه پیرامون یک اصل پی ریزی شد.
تکامل علم زیست شناسی وآشنایی بشر با دانش «ژنتیک» سبب شد که همه این نظریههای چهارگانه به دست فراموشی سپرده شود و برای تکامل انواع، راه پنجمی ارائه گردد به نام «موتاسیون» یا تحوّل دفعی، «باش تا صبح دولتش بدمد...» خدا میداند که چه فرضیههای دیگری در قلمرو تکامل ظهور خواهد کرد. از آنجا که در فصل تعارض علم ودین، فرضیه تحوّل انواع بر اساس داروینیسم مطرح است، نه موتاسیون وتحوّل دفعی، ما نیز بحث را روی تحوّل تدریجی با اصول چهارگانهاش متمرکز میسازیم، و به گونهای به تحلیل تعارضهای چهارگانه میپردازیم. اصول چهارگانه داروین عبارتند از:
1 تنازع بقا.
2 انتخاب اصلح.
3 وراثت صفات اکتسابی.
4 سازش با محیط.
اینک هر یک از اصول را به طور فشرده توضیح میدهیم:
اصل اوّل: در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عامل نابود کننده روبرو است وهر موجودی میخواهد عوامل بقای خود را تحصیل کند و از عوامل نابود کننده مصون بماند، از این نظر پیوسته میان انواع، نزاع وکشمکش برقرار است، ولی منازعه که اثر مستقیم افزایش نامحدود جانداران وگیاهان است، در جانداران آشکار و در گیاهان مخفی است.
پرندگان خوش آواز با فراغ خاطر بر فراز شاخهها ازحشرات ودانهها تغذیه میکنند، ولی در عین حال مرغان شکاری یا چارپایان گوشت خوار، این پرندگان را طعمه خود میسازند، پس جهان، عرصه نزاع وجنگ است.
اصل دوّم: داروین میگوید: درجهان تنازع، پیروزی از آنِ انواعی است که شرایط بقای آنها بیشتر وعوامل حیاتی برای آنها فراهمتر از نوع دیگر باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخهای کوچک و بزرگ پیدا میشوند، از آنجا که دسته نخست به خوبی مسلّح نشدهاند احتمال نابودی آنها بیشتر است. ودسته دوّم در برابر حوادث پایدارترند. اگر اخلاف آنها به نوبه خود با شاخهای بهتر به دنیا بیایند، این اعضا به تدریج در نسلهای دیگر کاملتر میشوند، وبدین طریق انتخاب انسب واصلح، سبب پیدایش تکامل میگردد.
خلاصه در این میدان مبارزه، فتح وغلبه با افرادی است که از شرایط بهتری برخوردار باشند، در این صورت دسته مغلوب جای خود را به فاتح داده و خصایص طبقه فاتح تحت قانون سوّم (وراثت) به نسلهای بعد منتقل میشود ودر هر نسلی به صورت کاملتری در میآید، بالنتیجه تحوّل انواع تحقق میپذیرد.
اصل سوّم: قانون وراثت اصل سوّمی استکه داروین به آن تکیه کرده است،وی بر آن است که صفات گذشتگان به آیندگان منتقل میگردد. هر نوع ویژگی در پدر و مادر به عنوان یک خصیصه مادی رخ دهد، از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل میشود تا آنجا که در طول زمان، این صفات انتقال یافته به صورت یک تغییر کلّی ونوعی در میآیند.ودر حقیقت این تغییرات جزئی بیش از چند نسل باعث میشود که فاصله زیاد میان نسلهای پیشین ونسلهای بعدی به وجود آید، وبه هنگام مقایسه به صورت دو نوع در آیند.
اصل چهارم: اعضای هر یک از جانوران و گیاهان مطابق محیطی است که در آن زندگی میکنند اگر تغییری در محیط زندگی آنها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در دستگاه وجودی آنان پدید آید، مثلاً هر گاه یک موجود خاکی به محیط آبی منتقل شود، وناچار گردد که غذای خود را در آب تهیه کند، باید اعضای مناسب محیط زندگی، در او فراهم شود، حتی بر اثر تغییر محیط زندگی، اعضای پیشین او رو به تحلیل میگذارد و از بین میرود. « داروین» نتیجه میگیرد که هرگاه حیوان چشم داری ناچار شود در غارها و دالانهای زیرزمینی بسر برد کم کم قوّه بینایی او از بین میرود و پس از چند سال در ردیف حیوانات نابینا در میآید.
نتیجه گیری: داروین با این اصول چهارگانه معتقد شده که موجوداتی که امروز به صورت انواع مختلف دیده میشوند، روز نخست یک نوع بیش نبودند، سپس به مرور زمان در سایه این چهار اصل از یکدیگر جدا شدهاند. وی در باره انسان پس ازمقایسههای فراوان میان او و میمون از نظر دست، پا، ماهیچه، عضلات، مغز و جمجمه و سایر قسمتها، چنین نظر میدهد: «بوزینگانی که در نواحی سنگلاخ روزگار میگذرانند و معمولاً به بالای درخت نمیروند، روشی حاصل کردند که کاملاً شبیه روش سگان است، فقط انسان از آن میان به روش دو پایی تمایل نمود، قدرت کنونی انسان اثر مستقیم دستهای او است اگر وی دستهای خود را به منظور راه بردن تند، و تحمل وزن بدن، وبرای بالا رفتن از درختان بکار میبرد، هرگز چنین موقعیتی را نداشت، وی موقعی توانست برخی از کارها را انجام دهد که دستهای قسمت فوقانی تنه آزاد گردید، این اعمال به نوبه خود، اتکا به روی دو پا و حالت قایم بودن را تشدید کرد. برای رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح گردید، انگشت شصت پا به تناسب وضعیت، تغییر شکل داد و انسان دیگر خمیده راه نرفت، وتغییرات جزئی دیگر در خلال این تحوّل، حاصل گردید، مثلاً دندانهای انیاب برای پاره کردن گوشت بکار نرفت وتدریجاً به اندازه دندانهای دیگر باقی ماند،وسپس قیافه موحشی که داشت از بین رفت، مغز رفته رفته بزرگتر گردید. جمجمه و ستون فقرات برای نگهداری وحفظ آن تغییراتی حاصل نمود وسرانجام گام به گام به مرحله کنونی نزدیکتر شد.
این است خلاصه نظریه داروین در باره تکامل انواع به طور مطلق و در باره انسان بالخصوص.(1)
این نظریه از دو نظر مورد تحلیل قرار میگیرد:
الف: پایه صحّت هر یک از اصول چهارگانه.
ب:نتیجه کلّی که از آن گرفته شده است.
نقد اصول نظریه داروینیسم
1 در باره اصل نخست یادآور میشویم که: محاسبه داروین در باره جانوران و گیاهان که میگوید اگر عوامل نابودی پیش نیاید چیزی نمیگذرد که عرصه زندگی طبیعی بر
_______________________________
1 علم ودین نوشته ایان بار بور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 113111.________________________________________
آنان تنگ میگردد، صحیح و پابرجاست ولی علل تعادل این نیست که اقویا ضعفا را از بین میبرند. هرگز داشتن اعضای مفید یا زیان بخش نمیتواند چنین تعادل گسترده را فراهم آورد، بلکه حوادث غیر مترقّب مایه این تعادل است، گاهی بر اثر خشکیدن یک مرداب، کلیّه جانوارنی که در اطراف آن زندگی میکنند، نابود میشوند، واین نابودی دسته جمعی ارتباطی به انتخاب اصلح ندارد، ودمهای کوتاه وبلند، پوستهای ضخیم ونازک، در این مورد یکسان است. وبه تعبیر «گوبینو» تنازع بقا همیشه با آن بی رحمی که «داروین» میپندارد نیست، بی گمان تعادل حیوانات از قربانیهای فراوانی پدید میآید، اگر یک قورباغه هزاران تخم و نوزاد آورد. دو تا ازآنها زنده میماند. باقی را یا قورباغهها یا حشرات دیگر میخورند یا بر اثر انگلها وبیماریها نابود میشوند، این ویرانیها بدون آن که هیچ رابطهای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز، یا پوستی روشن یا تاریک تر، ویا دستگاه تنفسی کاملتر یا ناقصتر، داشته باشند، انجام میگیرد.(1)
2 خلاصه اصل دوّم این است که تغییرات جزئی و تحوّلاتی که در جانداران به وسیله دگرگونی محیط دست میدهد، پس از گذشت هزاران سال به صورت یک تغییر کلی در میآید وپایه نوع را تشکیل میدهد ولی در این جا این سوءال مطرح است که چگونه تغییرات جزئی میتواند در همان ظرف، مایه پیروزی بر آن عدّه شود که فاقد آن تغییرات جزئی میباشند؟ فرض کنید بر اثر عوض شدن شرایط زندگی دستهای از پستانداران با سپری شدن زمان و توالدهای فراوان تحولات ناچیزی در ناحیه گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحوّل به آن حد میرسد که بر همنوعان خود پیروز گردند، وآنها را به حکم به اینکه «در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند؟
«گوبینو» در این مورد میگوید: تغییرات پدیدآورنده تحولات فردی چون همیشه خفیف و ناچیزند سود یا زیان آنها هم بسیار کوچک است، آیا این تغییرات میتوانند تحوّلی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهند؟هیچ کس نمیتواند بپذیرد که شاخی درازتر به اندازه چند میلی متر، وپرده پایی ضخیم تر به اندازه دو یا سه میلی متر، میتواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «اُلمپیک» نیست ونمیتوان آن را مسابقه اسب سواری که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد.(2)
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع ، اثر گوبینو، جزو سری چه میدانم؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد؛ تحلیلی از داروینیسم، اثر نگارنده.
2 «گوبینو» بنیاد انواع، ص 61.
________________________________________
خلاصه سخن اینکه: این تغییرات از آنجا که جزئی است، نه پایداریِ دارنده آن را تضمین میکند، ونه سبب پیروزی وی بر فاقد آن میگردد.
3 قانون وراثت یکی از اصول مسلّم دانش امروزه است وحافظ صورت نوعی جانوران و گیاهان همین قانون به شمار میرود، ولی سابقاً کیفیت انتقال صفات روشن نبود وتصوّر میشد که همه گونه صفات اعم از ذاتی واکتسابی قابل انتقال است، ولی پس از پیدایش علم «ژنتیک» این ابهام زدوده شد وروشن گشت که خواص وراثتی مربوط به عواملی است به نام «ژن» و خلاصه انتقال صفات به شرح ذیل است:
مبدأ حیاتی یک موجود زنده به نام انسان، سلولی است که از اتحاد دو نطفه نر و ماده پدید میآید وصفتی که بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد باید به گونه فهرستوار در سلولهای نطفه یعنی در قسمت «ژن» موجود باشد، و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد، بنابر این اگر هر تغییر یا صفتی در ژنها موجود باشد آن تغییر یا آن صفت ارثی است واگر موجود نباشد ارثی نخواهد بود.
بر این اساس، نظریه داروین که معتقد به انتقال کلیّه صفات اکتسابی است، کلّی و قانونی نیست؛ زیرا این اوصاف در صورتی منتقل میشوند که در ژن (عامل وراثت) تحولاتی ایجادکنند، وبدون تحوّل، انتقال صفات امکان پذیر نیست، ولی تاکنون روشن نشده است که عامل تحوّل در ژن چیست، ولی اثبات شده است که استعمال و عدم استعمال اعضای بدنی، سبب تحوّل و دگرگونی در ژن نمیگردد، آری استعمال وعدم آن وسیله تقویت یا ضعف عضو میگردد.
سخن در باره این اصل وعوامل تحول در ژن فراوان است که در این مقال نمیگنجد.
4 در باره اصل چهارم که تأثیر محیط بر جاندار است میگوییم: جای شک نیست که محیط بر موجود زنده اثر میگذارد، مثلاً گلهایی که در کوهستان میرویند، با گلهایی که در دشت وصحرا یا در گلخانهها پرورش مییابند فرق دارند، ولی هرگز این اصل کلیت ندارد، که محیط، هر موجودی را متناسب با خواسته خود میسازد. و آزمایشهای فراوان بر بی پایگی آن گواهی میدهد وما دو نمونه را نقل میکنیم:
الف: دانشمندی به نام «پن» شصت و نه نسل مگس سرکه را در تاریکی پرورش داد واولاد آخرین نسل را به روشنایی آورد وکمترین اختلافی در ساختمان چشمان آنها مشاهده نکرد.
ب: در غارهای آهکی تاریک، انواع مختلف جانوران زندگی میکنند که غالباً فاقد چشم میباشند ولی در همان محیط تاریک جانوران دیگری نیز یافت میشوند که نه فقط چشمان آنها وضع عادی دارد بلکه عدّهای چشمان بزرگتر از حدّ معمول نیز دارند(1).
این بود نظریه «داروین» ونقد علمی اصول آن، اکنون به بررسی پیامدهای کلامی آن که در آغاز مقاله یادآور شدیم میپردازیم:
الف:فرضیه تکامل و حکمت صنع
ما از نقدهایی که بر اصول چهارگانه ونتیجه آن شده است چشم میپوشیم، وآن را به عنوان یک نظریه علمی میپذیریم، ولی هرگز داروینیسم با حکمت صنع و مدبرانه بودن آفرینش تعارضی ندارد، واین فرضیه نمیتواند ثابت کند که حرکت ماده خودکفا بوده و نیازی به عامل خارجی ندارد واینکه تصوّر شده بر اساس اصول داروینیسم، حرکت ماده وتحوّل آن مربوط به درون ماده است وبه صورت زنجیرهای پیش میرود و نیازی به عامل خارجی که حرکت ماده را تدبیر کند، ندارد، کاملاً واهی است یعنی پذیرفتن داروینیسم ملازم با نفی حکمت صنع نیست. اینک بیان مطلب:
1 قانونمندی ماده نشانه حکمت صنع است
اصول چهارگانهای که نظریه تحوّل انواع بر آن استوار است، وهمچنین قانونمندی ماده در تمام مراحل که وظیفه علم کشف آنها است، نشانه دخالت نیروی خارجی در آرایش جهان ماده است؛ زیرا طبیعت هر چه به حرکت صعودی خود ادامه دهد پیچیدهتر وقانونمندتر میگردد، در حالی که در حرکت نزولی ماده سادهای بیش نیست که از حرکت فقط، وضعی آن را دارد. اکنون سوءال میشود علّت قانونمندی ماده در مراحل صعودی چیست.حرکت وضعی ماده را در مرحله پایین میتوان، خصیصه ماده دانست، ولی علت قانونمندی آن در مراحل بالاتر، که عقل وخرد در باره آن حیران و انگشت به دندان است، چیست.
در این جا برای تفسیر این آرایش، دو راه بیش نیست:
الف: دستی از غیب در آمده ماده را آفریده و آرایش آن را انجام داده ومیدهد.
ب: ماده در صعود خود، بانی آرایش و قانونمندی خویش است، و به یک معنی خصیصه خود ماده در مراحل بالاتر میباشد.
نظریه دوّم با بساطت ماده وسادگی که فاقد تمام خصوصیات مراحل بالاست، سازگار نیست؛ زیرا حرکت صعودی ماده نتیجهای جز افزایش کمی وسرانجام تشدید دوران
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع، ص 62.________________________________________
بساطت، چیز دیگری نمیتواند باشد، وبه عبارت دیگر، چون حرکت ماده، حرکت همان ماده ساده است، باید فقط قوانین حاکم دوران سادگی، شدیدتر، غلیظ تر، ونمایان تر گردد، نه این که چیزی دیگر بر آن افزوده شود در حالی که ما در حرکت، به قوانین جدیدتر، وآرایش نوین تر بر میخوریم که در دوران سادگی ماده، اثری از آن نبود، واین نو آوری باید منشأی جز ماده داشته باشد.
2 پیدایش انواع جدید وحکمت صنع
پیدایش انواع جدید، در جماد و گیاه وجاندار که ماده ساده اوّلیه، در این مرحله از نوآوری بس عظیمتری برخوردار است نشانه، حکمت صنع، ودخالت دست غیبی در پدیدههاست، پدیدههایی که ماده ساده در نخستین دوران خود، فاقد آنها بود، ودر حرکت صعودی خود اگر دستی از غیب بر تکامل نشتابد آنچه را دارد میتواند آن را دو چندان سازد، وهرگز نمیتواند، به ایجاد چیز نوی دست یازد، که فاقد آن بود.
توضیح این که:طرفداران خودکفایی ماده پیدایش انواع گوناگون را چنین بیان میکنند: اختلاف انواع، معلول اختلاف تعداد اتمها وکیفیت ترکیب وچینش آنهاست وبه دیگر سخن، علم در تحلیل طبیعت به ماده واحدی میرسد به نام اتم، واختلاف را از جاندار و بیجان از این راه توجیه میکند که تعداد اتمهای وکیفیت ترکیب و تألیف آنها، نوعی به نام سیب، ونوعی دیگر به نام گردو پدید میآورد، واگر تعداد و کیفیت چینش آنها تغییر کنند، نوع نیز تغییر میکند. بنابر این در تفسیر تکامل حیات نیازی به علت وتدبیر خارجی نیست،بلکه قانون علّی ومعلولی کافی است.
در پاسخ یادآور میشویم که از نظر یک دانشمند تجربی چنین تحلیل علمی کافی است و او را قانع میسازد؛ زیرا در لابراتوار خود، جز این، چیزی مشاهده نمیکند و ایفای رسالت علمی او به چیز دیگری نیاز ندارد ولی از نظر یک فیلسوف چنین تفسیری نارسا است، ودر عین اعتراف به نتایج علمی، یادآور میشود که اختلاف ماهوی انواع را نمیتوان به صورت دربست در اختلاف تعداد اتمها و کیفیت کنار هم قرار گرفتن آنها دانست، بلکه با اعتراف به این اصل، واقعیت دیگری در این انواع وجود دارد که اختلاف ماهوی به آن مستند است وبه تعبیر فلسفی صورت نوعیه جوهری هر نوعی، مایه تنوع انواع و تعدد گردیده است واختلاف انواع در تعداد اتمها و چینش آنها، از قبیل مقتضی ومعدّ است وبرهان آن این است که اتمهای متفق الحقیقه چگونه میتواند و لو در سایه اختلاف تعداد و وضع چینش، نوع جدیدی را پدید آورد، وچگونه اجزای یکسان مبدأ نوع مغایر میشود؛ زیرا افزایش عوامل که حقیقتی واحدی دارند، مایه تشدید اثر میگردد، نه تغایر و تباین، در حالی که جریان در انواع برخلاف این است، اینجاست که عقل میگوید انواع علاوه بر وجود اتمها وتعداد ووضع آنها، باید در برگیرنده حقیقت دیگری باشند که مبدأ تمایز انواع و منشأ آثار مختلف آنها گردد و این همان است که در فلسفه به آن «صورت نوعی» میگویند، بنابراین در تفسیر اختلافات آثار موجودات جهان،تنها استناد به تعداد یا وضع اتمهای تشکیل دهنده آنها، کافی نیست.
روی این اساس، فلاسفه اسلامی اختلاف انواع را مولودِ قوه جوهری که از سنخ ماده نیست ولی با او نوعی اتحاد دارد، میدانند، ودر باره این قوّه جوهری که فلاسفه آن را، صورت نوعی و منطقیون فصل مینامند چنین میگویند:
«همه اجرام و اجسام که ماده عالم را تشکیل میدهند در جسمیت وجرمیت وطول وعرض وعمق داشتن مانند یکدیگرند، ومیان آنها تفاوتی نیست وبه عبارت دیگر: این جهت وجه مشترک آنهاست ولی اشیاء با همه وحدت واشتراکی که از نظر ماده دارند، ولی از نظر آثار و خواص مختلف و متباینند قهراً این پرسش پیش میآید که اگر طبیعت واحد حکمفرما بود، یک همسانی و یک نواختی و همانندی کامل در جهان برقرار بود، دیگر تخالف و اختلافی نبود، این اختلاف آثار وخاصیتها و فعالیتها از کجا برمیخیزد، چاره جز این نیست قوایی بر ماده حکومت میکند که منشأ این اختلافها و خاصیتها است و مسلّماً یک قوّه بر ماده، حکومت نمیکند زیرا اگر یک قوه بر ماده حکومت میکرد، مانند خود ماده، اثر یکسان داشت نه آثار مخالف، پس قوههای مختلفی بر ماده حکومت میکند این قوه از سنخ ماده نیست زیرا به حکم یکسان بودن ماده، نمیتواند منشأ اختلاف آثار وماهیتها گردد، ولی در حالی که از سنخ ماده نیست ولی با او یک نوع اتحاد دارد، ولی اتحاد آن، از مقوله اتحاد عرض با جوهر نیست زیرا در این صورت به حکم قیام با ماده، به منزله خاصیتی از خواص ماده میشود، ونمیتواند توجیه گر، اختلاف آثار باشد.
ناچار باید این قوه جوهر باشد که نوعی با ماده اتحاد داشته باشد ولی حقیقتِ این قوه متحد با ماده برای ما روشن نیست همین قدر میدانیم که موقعیت این قوه نسبت به ماده، موقعیت کمال به نقص است یعنی ماده در مرتبه ذات خود، کمال وجودی پیدا میکند ودر پرتو آن کمال جوهری، مبدأ آثار مخصوص میگردد، وکمالات جوهری مادی صور گوناگون به دنبال میآورد، به همین جهت ماده، حسب امکانات شرایط مختلف،صور گوناگونی به خود میگیرد.
از این بیان ضعف گفتار یاد شده در زیر روشن میگردد:
« داروین» انقلابی در جهان زیست شناسی ایجاد کرد، وتفسیر غایی را از حوزه حیات زدود، تفسیر علّی و معلولی را جایگزین تفسیر غایی ساخت زیرا درست نمیتوان باور کرد که یک مادّه بی جان یک مرتبه به انسان تبدیل گردد، و امّا در بینش خلقت تحولی چون در عالم رخ دهد وگونهها به تدریج از طریق تحوّل از گونههای بسیار ساده تری به ظهور میرسند، زمینههای قبلی، ظهور گونههای بعدی را بسیار محتمل تر میکند، ودر حقیقت، تفسیر تحول خلقت، در واقع تفسیر رقیبی است بر تفسیر مبتنی بر تدبیر، وداروین موفق ترین رقیب برهان نظم را ارائه کرد وبا ابراز تحول زیستی سعی کرد ناظم مباشری را برای تفسیر نظم طبیعت نشان دهد به گونهای که جایی برای فرض خدا نباشد.(1)
در این جا دو مطلب را یادآور میشویم:
1 یک چنین سخن بسان گفتار تمام دیالک تسین ها است که میگویند «با کشف قوانین طبیعی نیاز به فرض خدا نیست وتا روزی که علل پدیده کشف نشده بود، نیاز به چنین فرضیه داشتیم، ولی پس ازکشف علل درونی مادی به خدمت چنین فرضیه باید خاتمه داد». گفتار پیش تکرار همین است،و حاکی است که موقعیت خدا در نظر آنان موقعیت علل طبیعی است که با کشف آن، نیازی به او نخواهد بود، درحالی که موقعیت خدا موقعیت علت العلل است، نه جانشین علل مادی و در عرض آنها.
2 تبیین جهان در سایه قوانین برخاسته از ماده به حکم یکسان بودن ماده، مشکل تشکیل انواع را برطرف نمیکند وجای سوءال باقی میماند و آن اینکه حرکت ماده یکسان، نمیتواند تولید کننده این همه انواع یا آثار گوناگون باشد وتا عاملی از خارج، به این حرکت ضمیمه نگردد وبا جوهری غیر ماده با او توأم وهمراه نباشد حرکت ماده در مبدأ خلقت انواع، نقشی نخواهد داشت.
در این جا یکی از دانشمندان مغرب زمین به نام «امیل بوترو» (1845 1921) که از استادان فلسفه در پاریس بوده سخنی دارد که نظریه فلاسفه اسلامی را به نوعی روشن کرده و تفسیر جهان بر اساس اصالت ماده وعلیت زنجیرهای را کافی نمیداند، اینک خلاصه گفتار او:
«موجودات جهان همه یکسان نیستند وجریان امور آنها هر یک، روشن نمیباشد، وآنها را نمیتوان یک رشته پیوسته به یکدیگر
_______________________________
1 موضع علم ودین، ص 44 45.________________________________________
فرض نمود. جمادات حکمی دارند، نباتات حکم دیگر، حیوانات باآن هر دو، متفاوتند وانسان هم برای خود خصایصی دارد، چنان که از قدیم به این نکته برخورده بودند که در گیاه حقیقتی است زائد برآنچه که در جماد هست وآن را نفس نباتی نام نهاده بودند و آن مایه حیات است وهر قدر بخواهیم احکام و خواص مادی یعنی قوانین فیزیکی وشیمیایی بر آن جاری کنیم سرانجام چیزی میماند که احکام جمادی بر آن احاطه ندارد(به قول پیشینیان نفس نباتی) که زاید بر مجرد نبات است و قوانین نباتی بر آن احاطه ندارد. انسان هم یقیناً در مدارک و مشاعرش چیزی هست که خواص حیوانیت بر آن محیط نیست وهر کدام از این مراحل وجود وقوانینشان با مراحل دیگر فرق دارد و بر آنها محیط است، چنان که اصول جانورشناسی را نمیتوان از قواعد فیزیکی و شیمیایی درآورد، و قوانین روانشناسی هم با اصول جانورشناسی مباینت دارد، از نکاتی که این فقره را تأیید میکند، این است که موجودات با آنکه مرکب از اجزاء میباشند یعنی هر فردی یک کل است که از جمع اجزایی ساخته شده است، خصایص مجموعهها وکل با خصایص اجزاء معادل نیست وزیاده دارد، مثلاً یک گیاه یا درخت، با آنکه از اجزاء جمادی مرکب است خاصیتی زائد بر مجموع خواص جمادی اجزای خود دارد که همان آثار نفس نباتی است، وهمچنین است حال حیوان و انسان. و از این جهت است که با معلوماتی که از خواص یک طبقه از موجودات داریم نمیتوانیم خواص طبقات دیگر را به قیاس معلوم کنیم. درهر مورد مجبوریم تجربه و مشاهده خاص به کار ببریم...».
«چون سیر تحولی موجودات را به نظر میگیریم میبینیم بنابر اینکه موجودات چندین طبقه هستند هر طبقه چیزی دارد که از خواص طبقه پیشین بر نیامده وبر آن مزید شده است. پس نمیتوان گفت که سیر تکاملی موجودات فقط به تحول است بلکه در هر طبقه از موجودات امری تازه احداث شده است. به عبارت دیگر فقط تبدیل کار مایه (انرژی) به کار مایه دیگر نیست بلکه ایجاد کار مایه تازه هم واقع میشود وقوه خلاقیت به کار میرود وکار مایهای که تازه احداث شده معلولی نیست که کار مایه قدیم علّت آن باشد...».(1)
3 حکمت صنع در جهان بالا و آینده نگری طبیعت
اصول چهارگانه داروین بر فرض صحّت،نظم برخاسته از ماده را در موجودات زنده تبیین میکند، ولی نظم در جهان بالا وکرات آسمانی وسیارات و کهکشانها را چگونه میتوان تبیین نمود. و این که منظومه شمسی ما در سایه انفجار چگونه دارای چنین نظم استواری گردید. وتصور اینکه قانونمندی ماده معلول خصیصه ماده است، بی پایگی آن ثابت گردید.
در تقریر برهان نظم یادآور شدیم که در برخی از موارد نظم در طبیعت یک نوع آینده نگری است، یعنی به خاطر رسیدن به یک هدف، قبلاً کارهایی صورت میگیرد که اگر به موقع انجام نمیگرفت، با مشکل بسیار بزرگی روبرو میشد، در آن جا گفتیم: همزمان با تولد نوزاد، شیری در پستان مادر میآید که مایه حیات کودک است. پیدایش شیر در سینه مادر، معلول سلولها وبافتها و ترشح هورمونها و خون موجود در بدن مادر است. سخن این جاست که این بافتها و رگها و هورمونها با این کیفیت و کمیت به صورت یک حلقه زنجیری در کنار هم داده است تا موقع تولد نوزاد، تنها غذای مناسب او آماده باشد.
این آینده نگری که خود ملازم با علم وشعور و محاسبه واندازه است، از عهده ماده کور و کر بیرون است.
این نوع آینده نگری در دل بسیاری از موجودات طبیعی نهفته است، چیزی که هست دل بیدار و آگاه لازم دارد که از فرآوردههای علمی چنین بهره گیری کند.
تا اینجا ما در باره تعارض نظریه تکامل با حکمت صنع سخن گفتیم، وروشن گردید این اصول کاملاً مخدوش است وبر فرض صحّت نمیتواند، تبیین کننده، نظم حاکم بر جهان گیاهان وجانوران باشد. مسئله تعارض تحول انواع را با سه اصل دیگر در شماره آینده مطرح خواهیم کرد.
_______________________________
1 سیر حکمت در اروپا، ج3، بخش چهارم، ص 159؛ اصول فلسفه، ج4، ص 133 138 .
مسئله تکامل انواع، و اشتقاق نوعی از نوع دیگر که در قرن نوزدهم به وسیله «چارلز داروین» مطرح گردید، موجی از سوء ظن نسبت به عقاید و معتقدات دین برانگیخت، ومخالفان دستگاه پاپ که پیوسته به دنبال دستاویزی بودند که به وسیله آن بر کتاب مقدّس و مروّجان آن بتازند، از آن بر مقاصد خود بهره گرفتند؛ توگویی، علم به نقطه روشن و قطعی رسیده است که میتواند، هر نوع نظر مخالف را سخت بکوبد، و از میدان به در کند.
مسئله تحوّل انواع که سرانجام دامن انسان را نیز گرفته، پیامدهایی ناگوار، وتعارضهایی با دین و دینداران پدید آورده که متکلّم مسیحی «ایان باربور» به چهار معارضه اشاره کرده است:
1 معارضه با حکمت صنع در آفرینش انسان و جهان.
2 معارضه با اشرفیت انسان در میان موجودات.
3 معارضه با ارزشهای اخلاقی وجاودانی.
4 معارضه با کتب آسمانی بالأخص تورات وقرآن مجید.
برای روشن شدن این تعارضها، نخست به توضیح مسئله «تکامل انواع» میپردازیم. هر چند غالب خوانندگان این مقاله از آن اطلاع کافی دارند، ولی برای تحلیل اصول آن، به بیان اصل نظریه نیازمند میباشیم.
در روی زمین انواع گوناگونی از جانداران و گیاهان مشاهد ه میشود، در باره آنها این سوءال مطرح است که آیا تمام جانداران و گیاهان از روز نخست، به همین وضع وشکل که دارند آفریده شدهاند، یا این که آنها در زمانهای دور دست، موجود سادهای بودهاند که به مرور زمان در مسیر تحوّل قرار گرفته وبه تدریج به صورت انواع کنونی در آمدهاند؟
وبه دیگر سخن: آیا هر نوع از جاندار و گیاه، دارای قالب واحدی بوده و هرگز از آن تجاوز نکرده است، مثلاً اسب از روز نخست به همین وضع و انسان نیز به همین کیفیت وهمچنین دیگر جانداران؛یا این که انواع کنونی نتیجه تکامل انواع پیشین، وآن نیز نتیجه تکامل انواع قبل از آن است، تا برسد به اصل واحد.
هرگاه این تکامل بطور تدریج ودر طول زمان انجام گیرد، این همان فرضیه «لامارک» و «داروین» و پیروان آنهاست، واگر این تکامل به صورت دفعی و به شکل جهش تحقّق پذیرد، این همان نظریه «موتاسیون» است که به عنوان آخرین نظریه در مورد تکامل مطرح میباشد.
از این بیان نتیجه میگیریم که در باره خلقت انواع به طور کلّی دو نظریه مطرح است:
1 ثبات انواع.
2 تحوّل انواع.
وقائلان به تحوّل انواع، آن را به دو کیفیت بیان میکنند: تکامل تدریجی، تکامل دفعی. از آنجا که تکامل تدریجی از نظر علمی باطل اعلام شده، تنها تحوّل دفعی در قلمرو دانش بشری مانده و اذهان کنونی فعلاً متوجه این فرضیه است.
مسئله تحوّل انواع، ریشههایی در فلسفه یونان باستان دارد، از این جهت غرب جدید، در طرح آن پیشگام نیست، هرچند در تحلیل و اقامه دلیل نوآور است. درتحولات اخیر غرب مسئله تکامل انواع در قرن هفدهم مطرح گردید واکثریت نظریه ثبات انواع را برگزیده، وعدّه انگشت شماری به طور شک وتردید و با حسن ظن به تحوّل انواع نگریستند. نخستین کسی که این فرضیه را با روش علمی تحلیل کرد دانشمند معروف فرانسوی لامارک (1744 1829 میلادی) بود، وپس از وی چارلز داروین (1809 1882 میلادی) دانشمند انگلیسی بود، و در حقیقت این دو دانشمند را باید قهرمان این نظریه دانست اگر چه این نظریه بنابه عللی به «داروینیسم» معروف گردید.
انتشار این نظریه جنگ سردی میان مادیها، والهیون در غرب به راه انداخت،پس از مدّتی که جنگ سرد به پایان رسید مسئله تکامل در یک محیط علمی دور از تعصّب مطرح گردید وبه مرور زمان بر اثر ظهور نقطهضعفها با حفظ اصل تحول مکاتب گوناگونی پی ریزی شد وتنها در تحلیل تکامل از طریق تدریج، چهار روش پدید آمد که هر یک ناسخ قبلی بود:
1 لامارکیسم.
2 نئو لامارکیسم.
3 داروینیسم.
4 نئو داروینیسم.
همه این نظریهها بر محور تکامل تدریجی دور میزند، ولی هر کدام ناسخ روش قبلی است؛ چون هر دانشمندی تحلیل قبلی را نارسا میانگاشت ناچار با فرضیه دیگری سراغ اثبات تحوّل تدریجی میرفت و از این جهت در ظرف یک قرن و اندی، این چهار نظریه پیرامون یک اصل پی ریزی شد.
تکامل علم زیست شناسی وآشنایی بشر با دانش «ژنتیک» سبب شد که همه این نظریههای چهارگانه به دست فراموشی سپرده شود و برای تکامل انواع، راه پنجمی ارائه گردد به نام «موتاسیون» یا تحوّل دفعی، «باش تا صبح دولتش بدمد...» خدا میداند که چه فرضیههای دیگری در قلمرو تکامل ظهور خواهد کرد. از آنجا که در فصل تعارض علم ودین، فرضیه تحوّل انواع بر اساس داروینیسم مطرح است، نه موتاسیون وتحوّل دفعی، ما نیز بحث را روی تحوّل تدریجی با اصول چهارگانهاش متمرکز میسازیم، و به گونهای به تحلیل تعارضهای چهارگانه میپردازیم. اصول چهارگانه داروین عبارتند از:
1 تنازع بقا.
2 انتخاب اصلح.
3 وراثت صفات اکتسابی.
4 سازش با محیط.
اینک هر یک از اصول را به طور فشرده توضیح میدهیم:
اصل اوّل: در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عامل نابود کننده روبرو است وهر موجودی میخواهد عوامل بقای خود را تحصیل کند و از عوامل نابود کننده مصون بماند، از این نظر پیوسته میان انواع، نزاع وکشمکش برقرار است، ولی منازعه که اثر مستقیم افزایش نامحدود جانداران وگیاهان است، در جانداران آشکار و در گیاهان مخفی است.
پرندگان خوش آواز با فراغ خاطر بر فراز شاخهها ازحشرات ودانهها تغذیه میکنند، ولی در عین حال مرغان شکاری یا چارپایان گوشت خوار، این پرندگان را طعمه خود میسازند، پس جهان، عرصه نزاع وجنگ است.
اصل دوّم: داروین میگوید: درجهان تنازع، پیروزی از آنِ انواعی است که شرایط بقای آنها بیشتر وعوامل حیاتی برای آنها فراهمتر از نوع دیگر باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخهای کوچک و بزرگ پیدا میشوند، از آنجا که دسته نخست به خوبی مسلّح نشدهاند احتمال نابودی آنها بیشتر است. ودسته دوّم در برابر حوادث پایدارترند. اگر اخلاف آنها به نوبه خود با شاخهای بهتر به دنیا بیایند، این اعضا به تدریج در نسلهای دیگر کاملتر میشوند، وبدین طریق انتخاب انسب واصلح، سبب پیدایش تکامل میگردد.
خلاصه در این میدان مبارزه، فتح وغلبه با افرادی است که از شرایط بهتری برخوردار باشند، در این صورت دسته مغلوب جای خود را به فاتح داده و خصایص طبقه فاتح تحت قانون سوّم (وراثت) به نسلهای بعد منتقل میشود ودر هر نسلی به صورت کاملتری در میآید، بالنتیجه تحوّل انواع تحقق میپذیرد.
اصل سوّم: قانون وراثت اصل سوّمی استکه داروین به آن تکیه کرده است،وی بر آن است که صفات گذشتگان به آیندگان منتقل میگردد. هر نوع ویژگی در پدر و مادر به عنوان یک خصیصه مادی رخ دهد، از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل میشود تا آنجا که در طول زمان، این صفات انتقال یافته به صورت یک تغییر کلّی ونوعی در میآیند.ودر حقیقت این تغییرات جزئی بیش از چند نسل باعث میشود که فاصله زیاد میان نسلهای پیشین ونسلهای بعدی به وجود آید، وبه هنگام مقایسه به صورت دو نوع در آیند.
اصل چهارم: اعضای هر یک از جانوران و گیاهان مطابق محیطی است که در آن زندگی میکنند اگر تغییری در محیط زندگی آنها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در دستگاه وجودی آنان پدید آید، مثلاً هر گاه یک موجود خاکی به محیط آبی منتقل شود، وناچار گردد که غذای خود را در آب تهیه کند، باید اعضای مناسب محیط زندگی، در او فراهم شود، حتی بر اثر تغییر محیط زندگی، اعضای پیشین او رو به تحلیل میگذارد و از بین میرود. « داروین» نتیجه میگیرد که هرگاه حیوان چشم داری ناچار شود در غارها و دالانهای زیرزمینی بسر برد کم کم قوّه بینایی او از بین میرود و پس از چند سال در ردیف حیوانات نابینا در میآید.
نتیجه گیری: داروین با این اصول چهارگانه معتقد شده که موجوداتی که امروز به صورت انواع مختلف دیده میشوند، روز نخست یک نوع بیش نبودند، سپس به مرور زمان در سایه این چهار اصل از یکدیگر جدا شدهاند. وی در باره انسان پس ازمقایسههای فراوان میان او و میمون از نظر دست، پا، ماهیچه، عضلات، مغز و جمجمه و سایر قسمتها، چنین نظر میدهد: «بوزینگانی که در نواحی سنگلاخ روزگار میگذرانند و معمولاً به بالای درخت نمیروند، روشی حاصل کردند که کاملاً شبیه روش سگان است، فقط انسان از آن میان به روش دو پایی تمایل نمود، قدرت کنونی انسان اثر مستقیم دستهای او است اگر وی دستهای خود را به منظور راه بردن تند، و تحمل وزن بدن، وبرای بالا رفتن از درختان بکار میبرد، هرگز چنین موقعیتی را نداشت، وی موقعی توانست برخی از کارها را انجام دهد که دستهای قسمت فوقانی تنه آزاد گردید، این اعمال به نوبه خود، اتکا به روی دو پا و حالت قایم بودن را تشدید کرد. برای رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح گردید، انگشت شصت پا به تناسب وضعیت، تغییر شکل داد و انسان دیگر خمیده راه نرفت، وتغییرات جزئی دیگر در خلال این تحوّل، حاصل گردید، مثلاً دندانهای انیاب برای پاره کردن گوشت بکار نرفت وتدریجاً به اندازه دندانهای دیگر باقی ماند،وسپس قیافه موحشی که داشت از بین رفت، مغز رفته رفته بزرگتر گردید. جمجمه و ستون فقرات برای نگهداری وحفظ آن تغییراتی حاصل نمود وسرانجام گام به گام به مرحله کنونی نزدیکتر شد.
این است خلاصه نظریه داروین در باره تکامل انواع به طور مطلق و در باره انسان بالخصوص.(1)
این نظریه از دو نظر مورد تحلیل قرار میگیرد:
الف: پایه صحّت هر یک از اصول چهارگانه.
ب:نتیجه کلّی که از آن گرفته شده است.
نقد اصول نظریه داروینیسم
1 در باره اصل نخست یادآور میشویم که: محاسبه داروین در باره جانوران و گیاهان که میگوید اگر عوامل نابودی پیش نیاید چیزی نمیگذرد که عرصه زندگی طبیعی بر
_______________________________
1 علم ودین نوشته ایان بار بور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 113111.________________________________________
آنان تنگ میگردد، صحیح و پابرجاست ولی علل تعادل این نیست که اقویا ضعفا را از بین میبرند. هرگز داشتن اعضای مفید یا زیان بخش نمیتواند چنین تعادل گسترده را فراهم آورد، بلکه حوادث غیر مترقّب مایه این تعادل است، گاهی بر اثر خشکیدن یک مرداب، کلیّه جانوارنی که در اطراف آن زندگی میکنند، نابود میشوند، واین نابودی دسته جمعی ارتباطی به انتخاب اصلح ندارد، ودمهای کوتاه وبلند، پوستهای ضخیم ونازک، در این مورد یکسان است. وبه تعبیر «گوبینو» تنازع بقا همیشه با آن بی رحمی که «داروین» میپندارد نیست، بی گمان تعادل حیوانات از قربانیهای فراوانی پدید میآید، اگر یک قورباغه هزاران تخم و نوزاد آورد. دو تا ازآنها زنده میماند. باقی را یا قورباغهها یا حشرات دیگر میخورند یا بر اثر انگلها وبیماریها نابود میشوند، این ویرانیها بدون آن که هیچ رابطهای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز، یا پوستی روشن یا تاریک تر، ویا دستگاه تنفسی کاملتر یا ناقصتر، داشته باشند، انجام میگیرد.(1)
2 خلاصه اصل دوّم این است که تغییرات جزئی و تحوّلاتی که در جانداران به وسیله دگرگونی محیط دست میدهد، پس از گذشت هزاران سال به صورت یک تغییر کلی در میآید وپایه نوع را تشکیل میدهد ولی در این جا این سوءال مطرح است که چگونه تغییرات جزئی میتواند در همان ظرف، مایه پیروزی بر آن عدّه شود که فاقد آن تغییرات جزئی میباشند؟ فرض کنید بر اثر عوض شدن شرایط زندگی دستهای از پستانداران با سپری شدن زمان و توالدهای فراوان تحولات ناچیزی در ناحیه گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحوّل به آن حد میرسد که بر همنوعان خود پیروز گردند، وآنها را به حکم به اینکه «در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند؟
«گوبینو» در این مورد میگوید: تغییرات پدیدآورنده تحولات فردی چون همیشه خفیف و ناچیزند سود یا زیان آنها هم بسیار کوچک است، آیا این تغییرات میتوانند تحوّلی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهند؟هیچ کس نمیتواند بپذیرد که شاخی درازتر به اندازه چند میلی متر، وپرده پایی ضخیم تر به اندازه دو یا سه میلی متر، میتواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «اُلمپیک» نیست ونمیتوان آن را مسابقه اسب سواری که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد.(2)
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع ، اثر گوبینو، جزو سری چه میدانم؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد؛ تحلیلی از داروینیسم، اثر نگارنده.
2 «گوبینو» بنیاد انواع، ص 61.
________________________________________
خلاصه سخن اینکه: این تغییرات از آنجا که جزئی است، نه پایداریِ دارنده آن را تضمین میکند، ونه سبب پیروزی وی بر فاقد آن میگردد.
3 قانون وراثت یکی از اصول مسلّم دانش امروزه است وحافظ صورت نوعی جانوران و گیاهان همین قانون به شمار میرود، ولی سابقاً کیفیت انتقال صفات روشن نبود وتصوّر میشد که همه گونه صفات اعم از ذاتی واکتسابی قابل انتقال است، ولی پس از پیدایش علم «ژنتیک» این ابهام زدوده شد وروشن گشت که خواص وراثتی مربوط به عواملی است به نام «ژن» و خلاصه انتقال صفات به شرح ذیل است:
مبدأ حیاتی یک موجود زنده به نام انسان، سلولی است که از اتحاد دو نطفه نر و ماده پدید میآید وصفتی که بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد باید به گونه فهرستوار در سلولهای نطفه یعنی در قسمت «ژن» موجود باشد، و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد، بنابر این اگر هر تغییر یا صفتی در ژنها موجود باشد آن تغییر یا آن صفت ارثی است واگر موجود نباشد ارثی نخواهد بود.
بر این اساس، نظریه داروین که معتقد به انتقال کلیّه صفات اکتسابی است، کلّی و قانونی نیست؛ زیرا این اوصاف در صورتی منتقل میشوند که در ژن (عامل وراثت) تحولاتی ایجادکنند، وبدون تحوّل، انتقال صفات امکان پذیر نیست، ولی تاکنون روشن نشده است که عامل تحوّل در ژن چیست، ولی اثبات شده است که استعمال و عدم استعمال اعضای بدنی، سبب تحوّل و دگرگونی در ژن نمیگردد، آری استعمال وعدم آن وسیله تقویت یا ضعف عضو میگردد.
سخن در باره این اصل وعوامل تحول در ژن فراوان است که در این مقال نمیگنجد.
4 در باره اصل چهارم که تأثیر محیط بر جاندار است میگوییم: جای شک نیست که محیط بر موجود زنده اثر میگذارد، مثلاً گلهایی که در کوهستان میرویند، با گلهایی که در دشت وصحرا یا در گلخانهها پرورش مییابند فرق دارند، ولی هرگز این اصل کلیت ندارد، که محیط، هر موجودی را متناسب با خواسته خود میسازد. و آزمایشهای فراوان بر بی پایگی آن گواهی میدهد وما دو نمونه را نقل میکنیم:
الف: دانشمندی به نام «پن» شصت و نه نسل مگس سرکه را در تاریکی پرورش داد واولاد آخرین نسل را به روشنایی آورد وکمترین اختلافی در ساختمان چشمان آنها مشاهده نکرد.
ب: در غارهای آهکی تاریک، انواع مختلف جانوران زندگی میکنند که غالباً فاقد چشم میباشند ولی در همان محیط تاریک جانوران دیگری نیز یافت میشوند که نه فقط چشمان آنها وضع عادی دارد بلکه عدّهای چشمان بزرگتر از حدّ معمول نیز دارند(1).
این بود نظریه «داروین» ونقد علمی اصول آن، اکنون به بررسی پیامدهای کلامی آن که در آغاز مقاله یادآور شدیم میپردازیم:
الف:فرضیه تکامل و حکمت صنع
ما از نقدهایی که بر اصول چهارگانه ونتیجه آن شده است چشم میپوشیم، وآن را به عنوان یک نظریه علمی میپذیریم، ولی هرگز داروینیسم با حکمت صنع و مدبرانه بودن آفرینش تعارضی ندارد، واین فرضیه نمیتواند ثابت کند که حرکت ماده خودکفا بوده و نیازی به عامل خارجی ندارد واینکه تصوّر شده بر اساس اصول داروینیسم، حرکت ماده وتحوّل آن مربوط به درون ماده است وبه صورت زنجیرهای پیش میرود و نیازی به عامل خارجی که حرکت ماده را تدبیر کند، ندارد، کاملاً واهی است یعنی پذیرفتن داروینیسم ملازم با نفی حکمت صنع نیست. اینک بیان مطلب:
1 قانونمندی ماده نشانه حکمت صنع است
اصول چهارگانهای که نظریه تحوّل انواع بر آن استوار است، وهمچنین قانونمندی ماده در تمام مراحل که وظیفه علم کشف آنها است، نشانه دخالت نیروی خارجی در آرایش جهان ماده است؛ زیرا طبیعت هر چه به حرکت صعودی خود ادامه دهد پیچیدهتر وقانونمندتر میگردد، در حالی که در حرکت نزولی ماده سادهای بیش نیست که از حرکت فقط، وضعی آن را دارد. اکنون سوءال میشود علّت قانونمندی ماده در مراحل صعودی چیست.حرکت وضعی ماده را در مرحله پایین میتوان، خصیصه ماده دانست، ولی علت قانونمندی آن در مراحل بالاتر، که عقل وخرد در باره آن حیران و انگشت به دندان است، چیست.
در این جا برای تفسیر این آرایش، دو راه بیش نیست:
الف: دستی از غیب در آمده ماده را آفریده و آرایش آن را انجام داده ومیدهد.
ب: ماده در صعود خود، بانی آرایش و قانونمندی خویش است، و به یک معنی خصیصه خود ماده در مراحل بالاتر میباشد.
نظریه دوّم با بساطت ماده وسادگی که فاقد تمام خصوصیات مراحل بالاست، سازگار نیست؛ زیرا حرکت صعودی ماده نتیجهای جز افزایش کمی وسرانجام تشدید دوران
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع، ص 62.________________________________________
بساطت، چیز دیگری نمیتواند باشد، وبه عبارت دیگر، چون حرکت ماده، حرکت همان ماده ساده است، باید فقط قوانین حاکم دوران سادگی، شدیدتر، غلیظ تر، ونمایان تر گردد، نه این که چیزی دیگر بر آن افزوده شود در حالی که ما در حرکت، به قوانین جدیدتر، وآرایش نوین تر بر میخوریم که در دوران سادگی ماده، اثری از آن نبود، واین نو آوری باید منشأی جز ماده داشته باشد.
2 پیدایش انواع جدید وحکمت صنع
پیدایش انواع جدید، در جماد و گیاه وجاندار که ماده ساده اوّلیه، در این مرحله از نوآوری بس عظیمتری برخوردار است نشانه، حکمت صنع، ودخالت دست غیبی در پدیدههاست، پدیدههایی که ماده ساده در نخستین دوران خود، فاقد آنها بود، ودر حرکت صعودی خود اگر دستی از غیب بر تکامل نشتابد آنچه را دارد میتواند آن را دو چندان سازد، وهرگز نمیتواند، به ایجاد چیز نوی دست یازد، که فاقد آن بود.
توضیح این که:طرفداران خودکفایی ماده پیدایش انواع گوناگون را چنین بیان میکنند: اختلاف انواع، معلول اختلاف تعداد اتمها وکیفیت ترکیب وچینش آنهاست وبه دیگر سخن، علم در تحلیل طبیعت به ماده واحدی میرسد به نام اتم، واختلاف را از جاندار و بیجان از این راه توجیه میکند که تعداد اتمهای وکیفیت ترکیب و تألیف آنها، نوعی به نام سیب، ونوعی دیگر به نام گردو پدید میآورد، واگر تعداد و کیفیت چینش آنها تغییر کنند، نوع نیز تغییر میکند. بنابر این در تفسیر تکامل حیات نیازی به علت وتدبیر خارجی نیست،بلکه قانون علّی ومعلولی کافی است.
در پاسخ یادآور میشویم که از نظر یک دانشمند تجربی چنین تحلیل علمی کافی است و او را قانع میسازد؛ زیرا در لابراتوار خود، جز این، چیزی مشاهده نمیکند و ایفای رسالت علمی او به چیز دیگری نیاز ندارد ولی از نظر یک فیلسوف چنین تفسیری نارسا است، ودر عین اعتراف به نتایج علمی، یادآور میشود که اختلاف ماهوی انواع را نمیتوان به صورت دربست در اختلاف تعداد اتمها و کیفیت کنار هم قرار گرفتن آنها دانست، بلکه با اعتراف به این اصل، واقعیت دیگری در این انواع وجود دارد که اختلاف ماهوی به آن مستند است وبه تعبیر فلسفی صورت نوعیه جوهری هر نوعی، مایه تنوع انواع و تعدد گردیده است واختلاف انواع در تعداد اتمها و چینش آنها، از قبیل مقتضی ومعدّ است وبرهان آن این است که اتمهای متفق الحقیقه چگونه میتواند و لو در سایه اختلاف تعداد و وضع چینش، نوع جدیدی را پدید آورد، وچگونه اجزای یکسان مبدأ نوع مغایر میشود؛ زیرا افزایش عوامل که حقیقتی واحدی دارند، مایه تشدید اثر میگردد، نه تغایر و تباین، در حالی که جریان در انواع برخلاف این است، اینجاست که عقل میگوید انواع علاوه بر وجود اتمها وتعداد ووضع آنها، باید در برگیرنده حقیقت دیگری باشند که مبدأ تمایز انواع و منشأ آثار مختلف آنها گردد و این همان است که در فلسفه به آن «صورت نوعی» میگویند، بنابراین در تفسیر اختلافات آثار موجودات جهان،تنها استناد به تعداد یا وضع اتمهای تشکیل دهنده آنها، کافی نیست.
روی این اساس، فلاسفه اسلامی اختلاف انواع را مولودِ قوه جوهری که از سنخ ماده نیست ولی با او نوعی اتحاد دارد، میدانند، ودر باره این قوّه جوهری که فلاسفه آن را، صورت نوعی و منطقیون فصل مینامند چنین میگویند:
«همه اجرام و اجسام که ماده عالم را تشکیل میدهند در جسمیت وجرمیت وطول وعرض وعمق داشتن مانند یکدیگرند، ومیان آنها تفاوتی نیست وبه عبارت دیگر: این جهت وجه مشترک آنهاست ولی اشیاء با همه وحدت واشتراکی که از نظر ماده دارند، ولی از نظر آثار و خواص مختلف و متباینند قهراً این پرسش پیش میآید که اگر طبیعت واحد حکمفرما بود، یک همسانی و یک نواختی و همانندی کامل در جهان برقرار بود، دیگر تخالف و اختلافی نبود، این اختلاف آثار وخاصیتها و فعالیتها از کجا برمیخیزد، چاره جز این نیست قوایی بر ماده حکومت میکند که منشأ این اختلافها و خاصیتها است و مسلّماً یک قوّه بر ماده، حکومت نمیکند زیرا اگر یک قوه بر ماده حکومت میکرد، مانند خود ماده، اثر یکسان داشت نه آثار مخالف، پس قوههای مختلفی بر ماده حکومت میکند این قوه از سنخ ماده نیست زیرا به حکم یکسان بودن ماده، نمیتواند منشأ اختلاف آثار وماهیتها گردد، ولی در حالی که از سنخ ماده نیست ولی با او یک نوع اتحاد دارد، ولی اتحاد آن، از مقوله اتحاد عرض با جوهر نیست زیرا در این صورت به حکم قیام با ماده، به منزله خاصیتی از خواص ماده میشود، ونمیتواند توجیه گر، اختلاف آثار باشد.
ناچار باید این قوه جوهر باشد که نوعی با ماده اتحاد داشته باشد ولی حقیقتِ این قوه متحد با ماده برای ما روشن نیست همین قدر میدانیم که موقعیت این قوه نسبت به ماده، موقعیت کمال به نقص است یعنی ماده در مرتبه ذات خود، کمال وجودی پیدا میکند ودر پرتو آن کمال جوهری، مبدأ آثار مخصوص میگردد، وکمالات جوهری مادی صور گوناگون به دنبال میآورد، به همین جهت ماده، حسب امکانات شرایط مختلف،صور گوناگونی به خود میگیرد.
از این بیان ضعف گفتار یاد شده در زیر روشن میگردد:
« داروین» انقلابی در جهان زیست شناسی ایجاد کرد، وتفسیر غایی را از حوزه حیات زدود، تفسیر علّی و معلولی را جایگزین تفسیر غایی ساخت زیرا درست نمیتوان باور کرد که یک مادّه بی جان یک مرتبه به انسان تبدیل گردد، و امّا در بینش خلقت تحولی چون در عالم رخ دهد وگونهها به تدریج از طریق تحوّل از گونههای بسیار ساده تری به ظهور میرسند، زمینههای قبلی، ظهور گونههای بعدی را بسیار محتمل تر میکند، ودر حقیقت، تفسیر تحول خلقت، در واقع تفسیر رقیبی است بر تفسیر مبتنی بر تدبیر، وداروین موفق ترین رقیب برهان نظم را ارائه کرد وبا ابراز تحول زیستی سعی کرد ناظم مباشری را برای تفسیر نظم طبیعت نشان دهد به گونهای که جایی برای فرض خدا نباشد.(1)
در این جا دو مطلب را یادآور میشویم:
1 یک چنین سخن بسان گفتار تمام دیالک تسین ها است که میگویند «با کشف قوانین طبیعی نیاز به فرض خدا نیست وتا روزی که علل پدیده کشف نشده بود، نیاز به چنین فرضیه داشتیم، ولی پس ازکشف علل درونی مادی به خدمت چنین فرضیه باید خاتمه داد». گفتار پیش تکرار همین است،و حاکی است که موقعیت خدا در نظر آنان موقعیت علل طبیعی است که با کشف آن، نیازی به او نخواهد بود، درحالی که موقعیت خدا موقعیت علت العلل است، نه جانشین علل مادی و در عرض آنها.
2 تبیین جهان در سایه قوانین برخاسته از ماده به حکم یکسان بودن ماده، مشکل تشکیل انواع را برطرف نمیکند وجای سوءال باقی میماند و آن اینکه حرکت ماده یکسان، نمیتواند تولید کننده این همه انواع یا آثار گوناگون باشد وتا عاملی از خارج، به این حرکت ضمیمه نگردد وبا جوهری غیر ماده با او توأم وهمراه نباشد حرکت ماده در مبدأ خلقت انواع، نقشی نخواهد داشت.
در این جا یکی از دانشمندان مغرب زمین به نام «امیل بوترو» (1845 1921) که از استادان فلسفه در پاریس بوده سخنی دارد که نظریه فلاسفه اسلامی را به نوعی روشن کرده و تفسیر جهان بر اساس اصالت ماده وعلیت زنجیرهای را کافی نمیداند، اینک خلاصه گفتار او:
«موجودات جهان همه یکسان نیستند وجریان امور آنها هر یک، روشن نمیباشد، وآنها را نمیتوان یک رشته پیوسته به یکدیگر
_______________________________
1 موضع علم ودین، ص 44 45.________________________________________
فرض نمود. جمادات حکمی دارند، نباتات حکم دیگر، حیوانات باآن هر دو، متفاوتند وانسان هم برای خود خصایصی دارد، چنان که از قدیم به این نکته برخورده بودند که در گیاه حقیقتی است زائد برآنچه که در جماد هست وآن را نفس نباتی نام نهاده بودند و آن مایه حیات است وهر قدر بخواهیم احکام و خواص مادی یعنی قوانین فیزیکی وشیمیایی بر آن جاری کنیم سرانجام چیزی میماند که احکام جمادی بر آن احاطه ندارد(به قول پیشینیان نفس نباتی) که زاید بر مجرد نبات است و قوانین نباتی بر آن احاطه ندارد. انسان هم یقیناً در مدارک و مشاعرش چیزی هست که خواص حیوانیت بر آن محیط نیست وهر کدام از این مراحل وجود وقوانینشان با مراحل دیگر فرق دارد و بر آنها محیط است، چنان که اصول جانورشناسی را نمیتوان از قواعد فیزیکی و شیمیایی درآورد، و قوانین روانشناسی هم با اصول جانورشناسی مباینت دارد، از نکاتی که این فقره را تأیید میکند، این است که موجودات با آنکه مرکب از اجزاء میباشند یعنی هر فردی یک کل است که از جمع اجزایی ساخته شده است، خصایص مجموعهها وکل با خصایص اجزاء معادل نیست وزیاده دارد، مثلاً یک گیاه یا درخت، با آنکه از اجزاء جمادی مرکب است خاصیتی زائد بر مجموع خواص جمادی اجزای خود دارد که همان آثار نفس نباتی است، وهمچنین است حال حیوان و انسان. و از این جهت است که با معلوماتی که از خواص یک طبقه از موجودات داریم نمیتوانیم خواص طبقات دیگر را به قیاس معلوم کنیم. درهر مورد مجبوریم تجربه و مشاهده خاص به کار ببریم...».
«چون سیر تحولی موجودات را به نظر میگیریم میبینیم بنابر اینکه موجودات چندین طبقه هستند هر طبقه چیزی دارد که از خواص طبقه پیشین بر نیامده وبر آن مزید شده است. پس نمیتوان گفت که سیر تکاملی موجودات فقط به تحول است بلکه در هر طبقه از موجودات امری تازه احداث شده است. به عبارت دیگر فقط تبدیل کار مایه (انرژی) به کار مایه دیگر نیست بلکه ایجاد کار مایه تازه هم واقع میشود وقوه خلاقیت به کار میرود وکار مایهای که تازه احداث شده معلولی نیست که کار مایه قدیم علّت آن باشد...».(1)
3 حکمت صنع در جهان بالا و آینده نگری طبیعت
اصول چهارگانه داروین بر فرض صحّت،نظم برخاسته از ماده را در موجودات زنده تبیین میکند، ولی نظم در جهان بالا وکرات آسمانی وسیارات و کهکشانها را چگونه میتوان تبیین نمود. و این که منظومه شمسی ما در سایه انفجار چگونه دارای چنین نظم استواری گردید. وتصور اینکه قانونمندی ماده معلول خصیصه ماده است، بی پایگی آن ثابت گردید.
در تقریر برهان نظم یادآور شدیم که در برخی از موارد نظم در طبیعت یک نوع آینده نگری است، یعنی به خاطر رسیدن به یک هدف، قبلاً کارهایی صورت میگیرد که اگر به موقع انجام نمیگرفت، با مشکل بسیار بزرگی روبرو میشد، در آن جا گفتیم: همزمان با تولد نوزاد، شیری در پستان مادر میآید که مایه حیات کودک است. پیدایش شیر در سینه مادر، معلول سلولها وبافتها و ترشح هورمونها و خون موجود در بدن مادر است. سخن این جاست که این بافتها و رگها و هورمونها با این کیفیت و کمیت به صورت یک حلقه زنجیری در کنار هم داده است تا موقع تولد نوزاد، تنها غذای مناسب او آماده باشد.
این آینده نگری که خود ملازم با علم وشعور و محاسبه واندازه است، از عهده ماده کور و کر بیرون است.
این نوع آینده نگری در دل بسیاری از موجودات طبیعی نهفته است، چیزی که هست دل بیدار و آگاه لازم دارد که از فرآوردههای علمی چنین بهره گیری کند.
تا اینجا ما در باره تعارض نظریه تکامل با حکمت صنع سخن گفتیم، وروشن گردید این اصول کاملاً مخدوش است وبر فرض صحّت نمیتواند، تبیین کننده، نظم حاکم بر جهان گیاهان وجانوران باشد. مسئله تعارض تحول انواع را با سه اصل دیگر در شماره آینده مطرح خواهیم کرد.
_______________________________
1 سیر حکمت در اروپا، ج3، بخش چهارم، ص 159؛ اصول فلسفه، ج4، ص 133 138 .