آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

تعارض علم ودین در علم کلام به ویژه در کلام متکلمان مسیحی، فصل تازه‏ای گشوده و مسائل جدیدی را مطرح کرده است که یکی از موارد آن، ناسازگاری اعجاز با قوانین علمی است که در شماره گذشته به تحلیل آن پرداختیم. اکنون به طرح مورد دیگر یعنی مسئله «تکامل انواع» که به نام داروینیسم معروف است ودر ظاهر تعارضهایی را به دنبال دارد، می‏پردازیم.
مسئله تکامل انواع، و اشتقاق نوعی از نوع دیگر که در قرن نوزدهم به وسیله «چارلز داروین» مطرح گردید، موجی از سوء ظن نسبت به عقاید و معتقدات دین برانگیخت، ومخالفان دستگاه پاپ که پیوسته به دنبال دستاویزی بودند که به وسیله آن بر کتاب مقدّس و مروّجان آن بتازند، از آن بر مقاصد خود بهره گرفتند؛ توگویی، علم به نقطه روشن و قطعی رسیده است که می‏تواند، هر نوع نظر مخالف را سخت بکوبد، و از میدان به در کند.
مسئله تحوّل انواع که سرانجام دامن انسان را نیز گرفته، پیامدهایی ناگوار، وتعارضهایی با دین و دینداران پدید آورده که متکلّم مسیحی «ایان باربور» به چهار معارضه اشاره کرده است:
1 معارضه با حکمت صنع در آفرینش انسان و جهان.
2 معارضه با اشرفیت انسان در میان موجودات.
3 معارضه با ارزشهای اخلاقی وجاودانی.
4 معارضه با کتب آسمانی بالأخص تورات وقرآن مجید.
برای روشن شدن این تعارضها، نخست به توضیح مسئله «تکامل انواع» می‏پردازیم. هر چند غالب خوانندگان این مقاله از آن اطلاع کافی دارند، ولی برای تحلیل اصول آن، به بیان اصل نظریه نیازمند می‏باشیم.
در روی زمین انواع گوناگونی از جانداران و گیاهان مشاهد ه می‏شود، در باره آنها این سوءال مطرح است که آیا تمام جانداران و گیاهان از روز نخست، به همین وضع وشکل که دارند آفریده شده‏اند، یا این که آنها در زمانهای دور دست، موجود ساده‏ای بوده‏اند که به مرور زمان در مسیر تحوّل قرار گرفته وبه تدریج به صورت انواع کنونی در آمده‏اند؟
وبه دیگر سخن: آیا هر نوع از جاندار و گیاه، دارای قالب واحدی بوده و هرگز از آن تجاوز نکرده است، مثلاً اسب از روز نخست به همین وضع و انسان نیز به همین کیفیت وهمچنین دیگر جانداران؛یا این که انواع کنونی نتیجه تکامل انواع پیشین، وآن نیز نتیجه تکامل انواع قبل از آن است، تا برسد به اصل واحد.
هرگاه این تکامل بطور تدریج ودر طول زمان انجام گیرد، این همان فرضیه «لامارک» و «داروین» و پیروان آنهاست، واگر این تکامل به صورت دفعی و به شکل جهش تحقّق پذیرد، این همان نظریه «موتاسیون» است که به عنوان آخرین نظریه در مورد تکامل مطرح می‏باشد.
از این بیان نتیجه می‏گیریم که در باره خلقت انواع به طور کلّی دو نظریه مطرح است:
1 ثبات انواع.
2 تحوّل انواع.
وقائلان به تحوّل انواع، آن را به دو کیفیت بیان می‏کنند: تکامل تدریجی، تکامل دفعی. از آنجا که تکامل تدریجی از نظر علمی باطل اعلام شده، تنها تحوّل دفعی در قلمرو دانش بشری مانده و اذهان کنونی فعلاً متوجه این فرضیه است.
مسئله تحوّل انواع، ریشه‏هایی در فلسفه یونان باستان دارد، از این جهت غرب جدید، در طرح آن پیشگام نیست، هرچند در تحلیل و اقامه دلیل نوآور است. درتحولات اخیر غرب مسئله تکامل انواع در قرن هفدهم مطرح گردید واکثریت نظریه ثبات انواع را برگزیده، وعدّه انگشت شماری به طور شک وتردید و با حسن ظن به تحوّل انواع نگریستند. نخستین کسی که این فرضیه را با روش علمی تحلیل کرد دانشمند معروف فرانسوی لامارک (1744 1829 میلادی) بود، وپس از وی چارلز داروین (1809 1882 میلادی) دانشمند انگلیسی بود، و در حقیقت این دو دانشمند را باید قهرمان این نظریه دانست اگر چه این نظریه بنابه عللی به «داروینیسم» معروف گردید.
انتشار این نظریه جنگ سردی میان مادی‏ها، والهیون در غرب به راه انداخت،پس از مدّتی که جنگ سرد به پایان رسید مسئله تکامل در یک محیط علمی دور از تعصّب مطرح گردید وبه مرور زمان بر اثر ظهور نقطه‏ضعف‏ها با حفظ اصل تحول مکاتب گوناگونی پی ریزی شد وتنها در تحلیل تکامل از طریق تدریج، چهار روش پدید آمد که هر یک ناسخ قبلی بود:
1 لامارکیسم.
2 نئو لامارکیسم.
3 داروینیسم.
4 نئو داروینیسم.
همه این نظریه‏ها بر محور تکامل تدریجی دور می‏زند، ولی هر کدام ناسخ روش قبلی است؛ چون هر دانشمندی تحلیل قبلی را نارسا می‏انگاشت ناچار با فرضیه دیگری سراغ اثبات تحوّل تدریجی می‏رفت و از این جهت در ظرف یک قرن و اندی، این چهار نظریه پیرامون یک اصل پی ریزی شد.
تکامل علم زیست شناسی وآشنایی بشر با دانش «ژنتیک» سبب شد که همه این نظریه‏های چهارگانه به دست فراموشی سپرده شود و برای تکامل انواع، راه پنجمی ارائه گردد به نام «موتاسیون» یا تحوّل دفعی، «باش تا صبح دولتش بدمد...» خدا می‏داند که چه فرضیه‏های دیگری در قلمرو تکامل ظهور خواهد کرد. از آنجا که در فصل تعارض علم ودین، فرضیه تحوّل انواع بر اساس داروینیسم مطرح است، نه موتاسیون وتحوّل دفعی، ما نیز بحث را روی تحوّل تدریجی با اصول چهارگانه‏اش متمرکز می‏سازیم، و به گونه‏ای به تحلیل تعارضهای چهارگانه می‏پردازیم. اصول چهارگانه داروین عبارتند از:
1 تنازع بقا.
2 انتخاب اصلح.
3 وراثت صفات اکتسابی.
4 سازش با محیط.
اینک هر یک از اصول را به طور فشرده توضیح می‏دهیم:
اصل اوّل: در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عامل نابود کننده روبرو است وهر موجودی می‏خواهد عوامل بقای خود را تحصیل کند و از عوامل نابود کننده مصون بماند، از این نظر پیوسته میان انواع، نزاع وکشمکش برقرار است، ولی منازعه که اثر مستقیم افزایش نامحدود جانداران وگیاهان است، در جانداران آشکار و در گیاهان مخفی است.
پرندگان خوش آواز با فراغ خاطر بر فراز شاخه‏ها ازحشرات ودانه‏ها تغذیه می‏کنند، ولی در عین حال مرغان شکاری یا چارپایان گوشت خوار، این پرندگان را طعمه خود می‏سازند، پس جهان، عرصه نزاع وجنگ است.
اصل دوّم: داروین می‏گوید: درجهان تنازع، پیروزی از آنِ انواعی است که شرایط بقای آنها بیشتر وعوامل حیاتی برای آنها فراهم‏تر از نوع دیگر باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخهای کوچک و بزرگ پیدا می‏شوند، از آنجا که دسته نخست به خوبی مسلّح نشده‏اند احتمال نابودی آنها بیشتر است. ودسته دوّم در برابر حوادث پایدارترند. اگر اخلاف آنها به نوبه خود با شاخهای بهتر به دنیا بیایند، این اعضا به تدریج در نسلهای دیگر کامل‏تر می‏شوند، وبدین طریق انتخاب انسب واصلح، سبب پیدایش تکامل می‏گردد.
خلاصه در این میدان مبارزه، فتح وغلبه با افرادی است که از شرایط بهتری برخوردار باشند، در این صورت دسته مغلوب جای خود را به فاتح داده و خصایص طبقه فاتح تحت قانون سوّم (وراثت) به نسلهای بعد منتقل می‏شود ودر هر نسلی به صورت کامل‏تری در می‏آید، بالنتیجه تحوّل انواع تحقق می‏پذیرد.
اصل سوّم: قانون وراثت اصل سوّمی است‏که داروین به آن تکیه کرده است،وی بر آن است که صفات گذشتگان به آیندگان منتقل می‏گردد. هر نوع ویژگی در پدر و مادر به عنوان یک خصیصه مادی رخ دهد، از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل می‏شود تا آنجا که در طول زمان، این صفات انتقال یافته به صورت یک تغییر کلّی ونوعی در می‏آیند.ودر حقیقت این تغییرات جزئی بیش از چند نسل باعث می‏شود که فاصله زیاد میان نسلهای پیشین ونسلهای بعدی به وجود آید، وبه هنگام مقایسه به صورت دو نوع در آیند.
اصل چهارم: اعضای هر یک از جانوران و گیاهان مطابق محیطی است که در آن زندگی می‏کنند اگر تغییری در محیط زندگی آنها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در دستگاه وجودی آنان پدید آید، مثلاً هر گاه یک موجود خاکی به محیط آبی منتقل شود، وناچار گردد که غذای خود را در آب تهیه کند، باید اعضای مناسب محیط زندگی، در او فراهم شود، حتی بر اثر تغییر محیط زندگی، اعضای پیشین او رو به تحلیل می‏گذارد و از بین می‏رود. « داروین» نتیجه می‏گیرد که هرگاه حیوان چشم داری ناچار شود در غارها و دالانهای زیرزمینی بسر برد کم کم قوّه بینایی او از بین می‏رود و پس از چند سال در ردیف حیوانات نابینا در می‏آید.
نتیجه گیری: داروین با این اصول چهارگانه معتقد شده که موجوداتی که امروز به صورت انواع مختلف دیده می‏شوند، روز نخست یک نوع بیش نبودند، سپس به مرور زمان در سایه این چهار اصل از یکدیگر جدا شده‏اند. وی در باره انسان پس ازمقایسه‏های فراوان میان او و میمون از نظر دست، پا، ماهیچه، عضلات، مغز و جمجمه و سایر قسمتها، چنین نظر می‏دهد: «بوزینگانی که در نواحی سنگلاخ روزگار می‏گذرانند و معمولاً به بالای درخت نمی‏روند، روشی حاصل کردند که کاملاً شبیه روش سگان است، فقط انسان از آن میان به روش دو پایی تمایل نمود، قدرت کنونی انسان اثر مستقیم دستهای او است اگر وی دستهای خود را به منظور راه بردن تند، و تحمل وزن بدن، وبرای بالا رفتن از درختان بکار می‏برد، هرگز چنین موقعیتی را نداشت، وی موقعی توانست برخی از کارها را انجام دهد که دستهای قسمت فوقانی تنه آزاد گردید، این اعمال به نوبه خود، اتکا به روی دو پا و حالت قایم بودن را تشدید کرد. برای رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح گردید، انگشت شصت پا به تناسب وضعیت، تغییر شکل داد و انسان دیگر خمیده راه نرفت، وتغییرات جزئی دیگر در خلال این تحوّل، حاصل گردید، مثلاً دندانهای انیاب برای پاره کردن گوشت بکار نرفت وتدریجاً به اندازه دندانهای دیگر باقی ماند،وسپس قیافه موحشی که داشت از بین رفت، مغز رفته رفته بزرگتر گردید. جمجمه و ستون فقرات برای نگهداری وحفظ آن تغییراتی حاصل نمود وسرانجام گام به گام به مرحله کنونی نزدیکتر شد.
این است خلاصه نظریه داروین در باره تکامل انواع به طور مطلق و در باره انسان بالخصوص.(1)
این نظریه از دو نظر مورد تحلیل قرار می‏گیرد:
الف: پایه صحّت هر یک از اصول چهارگانه.
ب:نتیجه کلّی که از آن گرفته شده است.
نقد اصول نظریه داروینیسم
1 در باره اصل نخست یادآور می‏شویم که: محاسبه داروین در باره جانوران و گیاهان که می‏گوید اگر عوامل نابودی پیش نیاید چیزی نمی‏گذرد که عرصه زندگی طبیعی بر
_______________________________
1 علم ودین نوشته ایان بار بور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 113111.________________________________________
آنان تنگ می‏گردد، صحیح و پابرجاست ولی علل تعادل این نیست که اقویا ضعفا را از بین می‏برند. هرگز داشتن اعضای مفید یا زیان بخش نمی‏تواند چنین تعادل گسترده را فراهم آورد، بلکه حوادث غیر مترقّب مایه این تعادل است، گاهی بر اثر خشکیدن یک مرداب، کلیّه جانوارنی که در اطراف آن زندگی می‏کنند، نابود می‏شوند، واین نابودی دسته جمعی ارتباطی به انتخاب اصلح ندارد، ودمهای کوتاه وبلند، پوستهای ضخیم ونازک، در این مورد یکسان است. وبه تعبیر «گوبینو» تنازع بقا همیشه با آن بی رحمی که «داروین» می‏پندارد نیست، بی گمان تعادل حیوانات از قربانیهای فراوانی پدید می‏آید، اگر یک قورباغه هزاران تخم و نوزاد آورد. دو تا ازآنها زنده می‏ماند. باقی را یا قورباغه‏ها یا حشرات دیگر می‏خورند یا بر اثر انگلها وبیماری‏ها نابود می‏شوند، این ویرانی‏ها بدون آن که هیچ رابطه‏ای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز، یا پوستی روشن یا تاریک تر، ویا دستگاه تنفسی کامل‏تر یا ناقص‏تر، داشته باشند، انجام می‏گیرد.(1)
2 خلاصه اصل دوّم این است که تغییرات جزئی و تحوّلاتی که در جانداران به وسیله دگرگونی محیط دست می‏دهد، پس از گذشت هزاران سال به صورت یک تغییر کلی در می‏آید وپایه نوع را تشکیل می‏دهد ولی در این جا این سوءال مطرح است که چگونه تغییرات جزئی می‏تواند در همان ظرف، مایه پیروزی بر آن عدّه شود که فاقد آن تغییرات جزئی می‏باشند؟ فرض کنید بر اثر عوض شدن شرایط زندگی دسته‏ای از پستانداران با سپری شدن زمان و توالدهای فراوان تحولات ناچیزی در ناحیه گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحوّل به آن حد می‏رسد که بر همنوعان خود پیروز گردند، وآنها را به حکم به اینکه «در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند؟
«گوبینو» در این مورد می‏گوید: تغییرات پدیدآورنده تحولات فردی چون همیشه خفیف و ناچیزند سود یا زیان آنها هم بسیار کوچک است، آیا این تغییرات می‏توانند تحوّلی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهند؟هیچ کس نمی‏تواند بپذیرد که شاخی درازتر به اندازه چند میلی متر، وپرده پایی ضخیم تر به اندازه دو یا سه میلی متر، می‏تواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «اُلمپیک» نیست ونمی‏توان آن را مسابقه اسب سواری که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد.(2)
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع ، اثر گوبینو، جزو سری چه می‏دانم؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد؛ تحلیلی از داروینیسم، اثر نگارنده.
2 «گوبینو» بنیاد انواع، ص 61.
________________________________________
خلاصه سخن اینکه: این تغییرات از آنجا که جزئی است، نه پایداریِ دارنده آن را تضمین می‏کند، ونه سبب پیروزی وی بر فاقد آن می‏گردد.
3 قانون وراثت یکی از اصول مسلّم دانش امروزه است وحافظ صورت نوعی جانوران و گیاهان همین قانون به شمار می‏رود، ولی سابقاً کیفیت انتقال صفات روشن نبود وتصوّر می‏شد که همه گونه صفات اعم از ذاتی واکتسابی قابل انتقال است، ولی پس از پیدایش علم «ژنتیک» این ابهام زدوده شد وروشن گشت که خواص وراثتی مربوط به عواملی است به نام «ژن» و خلاصه انتقال صفات به شرح ذیل است:
مبدأ حیاتی یک موجود زنده به نام انسان، سلولی است که از اتحاد دو نطفه نر و ماده پدید می‏آید وصفتی که بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد باید به گونه فهرست‏وار در سلولهای نطفه یعنی در قسمت «ژن» موجود باشد، و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد، بنابر این اگر هر تغییر یا صفتی در ژنها موجود باشد آن تغییر یا آن صفت ارثی است واگر موجود نباشد ارثی نخواهد بود.
بر این اساس، نظریه داروین که معتقد به انتقال کلیّه صفات اکتسابی است، کلّی و قانونی نیست؛ زیرا این اوصاف در صورتی منتقل می‏شوند که در ژن (عامل وراثت) تحولاتی ایجادکنند، وبدون تحوّل، انتقال صفات امکان پذیر نیست، ولی تاکنون روشن نشده است که عامل تحوّل در ژن چیست، ولی اثبات شده است که استعمال و عدم استعمال اعضای بدنی، سبب تحوّل و دگرگونی در ژن نمی‏گردد، آری استعمال وعدم آن وسیله تقویت یا ضعف عضو می‏گردد.
سخن در باره این اصل وعوامل تحول در ژن فراوان است که در این مقال نمی‏گنجد.
4 در باره اصل چهارم که تأثیر محیط بر جاندار است می‏گوییم: جای شک نیست که محیط بر موجود زنده اثر می‏گذارد، مثلاً گلهایی که در کوهستان می‏رویند، با گلهایی که در دشت وصحرا یا در گلخانه‏ها پرورش می‏یابند فرق دارند، ولی هرگز این اصل کلیت ندارد، که محیط، هر موجودی را متناسب با خواسته خود می‏سازد. و آزمایشهای فراوان بر بی پایگی آن گواهی می‏دهد وما دو نمونه را نقل می‏کنیم:
الف: دانشمندی به نام «پن» شصت و نه نسل مگس سرکه را در تاریکی پرورش داد واولاد آخرین نسل را به روشنایی آورد وکمترین اختلافی در ساختمان چشمان آنها مشاهده نکرد.
ب: در غارهای آهکی تاریک، انواع مختلف جانوران زندگی می‏کنند که غالباً فاقد چشم می‏باشند ولی در همان محیط تاریک جانوران دیگری نیز یافت می‏شوند که نه فقط چشمان آنها وضع عادی دارد بلکه عدّه‏ای چشمان بزرگتر از حدّ معمول نیز دارند(1).
این بود نظریه «داروین» ونقد علمی اصول آن، اکنون به بررسی پیامدهای کلامی آن که در آغاز مقاله یادآور شدیم می‏پردازیم:
الف:فرضیه تکامل و حکمت صنع
ما از نقدهایی که بر اصول چهارگانه ونتیجه آن شده است چشم می‏پوشیم، وآن را به عنوان یک نظریه علمی می‏پذیریم، ولی هرگز داروینیسم با حکمت صنع و مدبرانه بودن آفرینش تعارضی ندارد، واین فرضیه نمی‏تواند ثابت کند که حرکت ماده خودکفا بوده و نیازی به عامل خارجی ندارد واینکه تصوّر شده بر اساس اصول داروینیسم، حرکت ماده وتحوّل آن مربوط به درون ماده است وبه صورت زنجیره‏ای پیش می‏رود و نیازی به عامل خارجی که حرکت ماده را تدبیر کند، ندارد، کاملاً واهی است یعنی پذیرفتن داروینیسم ملازم با نفی حکمت صنع نیست. اینک بیان مطلب:
1 قانونمندی ماده نشانه حکمت صنع است
اصول چهارگانه‏ای که نظریه تحوّل انواع بر آن استوار است، وهمچنین قانونمندی ماده در تمام مراحل که وظیفه علم کشف آنها است، نشانه دخالت نیروی خارجی در آرایش جهان ماده است؛ زیرا طبیعت هر چه به حرکت صعودی خود ادامه دهد پیچیده‏تر وقانونمندتر می‏گردد، در حالی که در حرکت نزولی ماده ساده‏ای بیش نیست که از حرکت فقط، وضعی آن را دارد. اکنون سوءال می‏شود علّت قانونمندی ماده در مراحل صعودی چیست.حرکت وضعی ماده را در مرحله پایین می‏توان، خصیصه ماده دانست، ولی علت قانونمندی آن در مراحل بالاتر، که عقل وخرد در باره آن حیران و انگشت به دندان است، چیست.
در این جا برای تفسیر این آرایش، دو راه بیش نیست:
الف: دستی از غیب در آمده ماده را آفریده و آرایش آن را انجام داده ومی‏دهد.
ب: ماده در صعود خود، بانی آرایش و قانونمندی خویش است، و به یک معنی خصیصه خود ماده در مراحل بالاتر می‏باشد.
نظریه دوّم با بساطت ماده وسادگی که فاقد تمام خصوصیات مراحل بالاست، سازگار نیست؛ زیرا حرکت صعودی ماده نتیجه‏ای جز افزایش کمی وسرانجام تشدید دوران
_______________________________
1 ر.ک: بنیاد انواع، ص 62.________________________________________
بساطت، چیز دیگری نمی‏تواند باشد، وبه عبارت دیگر، چون حرکت ماده، حرکت همان ماده ساده است، باید فقط قوانین حاکم دوران سادگی، شدیدتر، غلیظ تر، ونمایان تر گردد، نه این که چیزی دیگر بر آن افزوده شود در حالی که ما در حرکت، به قوانین جدیدتر، وآرایش نوین تر بر می‏خوریم که در دوران سادگی ماده، اثری از آن نبود، واین نو آوری باید منشأی جز ماده داشته باشد.
2 پیدایش انواع جدید وحکمت صنع
پیدایش انواع جدید، در جماد و گیاه وجاندار که ماده ساده اوّلیه، در این مرحله از نوآوری بس عظیم‏تری برخوردار است نشانه، حکمت صنع، ودخالت دست غیبی در پدیده‏هاست، پدیده‏هایی که ماده ساده در نخستین دوران خود، فاقد آنها بود، ودر حرکت صعودی خود اگر دستی از غیب بر تکامل نشتابد آنچه را دارد می‏تواند آن را دو چندان سازد، وهرگز نمی‏تواند، به ایجاد چیز نوی دست یازد، که فاقد آن بود.
توضیح این که:طرفداران خودکفایی ماده پیدایش انواع گوناگون را چنین بیان می‏کنند: اختلاف انواع، معلول اختلاف تعداد اتمها وکیفیت ترکیب وچینش آنهاست وبه دیگر سخن، علم در تحلیل طبیعت به ماده واحدی می‏رسد به نام اتم، واختلاف را از جاندار و بی‏جان از این راه توجیه می‏کند که تعداد اتمهای وکیفیت ترکیب و تألیف آنها، نوعی به نام سیب، ونوعی دیگر به نام گردو پدید می‏آورد، واگر تعداد و کیفیت چینش آنها تغییر کنند، نوع نیز تغییر می‏کند. بنابر این در تفسیر تکامل حیات نیازی به علت وتدبیر خارجی نیست،بلکه قانون علّی ومعلولی کافی است.
در پاسخ یادآور می‏شویم که از نظر یک دانشمند تجربی چنین تحلیل علمی کافی است و او را قانع می‏سازد؛ زیرا در لابراتوار خود، جز این، چیزی مشاهده نمی‏کند و ایفای رسالت علمی او به چیز دیگری نیاز ندارد ولی از نظر یک فیلسوف چنین تفسیری نارسا است، ودر عین اعتراف به نتایج علمی، یادآور می‏شود که اختلاف ماهوی انواع را نمی‏توان به صورت دربست در اختلاف تعداد اتمها و کیفیت کنار هم قرار گرفتن آنها دانست، بلکه با اعتراف به این اصل، واقعیت دیگری در این انواع وجود دارد که اختلاف ماهوی به آن مستند است وبه تعبیر فلسفی صورت نوعیه جوهری هر نوعی، مایه تنوع انواع و تعدد گردیده است واختلاف انواع در تعداد اتمها و چینش آنها، از قبیل مقتضی ومعدّ است وبرهان آن این است که اتمهای متفق الحقیقه چگونه می‏تواند و لو در سایه اختلاف تعداد و وضع چینش، نوع جدیدی را پدید آورد، وچگونه اجزای یکسان مبدأ نوع مغایر می‏شود؛ زیرا افزایش عوامل که حقیقتی واحدی دارند، مایه تشدید اثر می‏گردد، نه تغایر و تباین، در حالی که جریان در انواع برخلاف این است، اینجاست که عقل می‏گوید انواع علاوه بر وجود اتمها وتعداد ووضع آنها، باید در برگیرنده حقیقت دیگری باشند که مبدأ تمایز انواع و منشأ آثار مختلف آنها گردد و این همان است که در فلسفه به آن «صورت نوعی» می‏گویند، بنابراین در تفسیر اختلافات آثار موجودات جهان،تنها استناد به تعداد یا وضع اتمهای تشکیل دهنده آنها، کافی نیست.
روی این اساس، فلاسفه اسلامی اختلاف انواع را مولودِ قوه جوهری که از سنخ ماده نیست ولی با او نوعی اتحاد دارد، می‏دانند، ودر باره این قوّه جوهری که فلاسفه آن را، صورت نوعی و منطقیون فصل می‏نامند چنین می‏گویند:
«همه اجرام و اجسام که ماده عالم را تشکیل می‏دهند در جسمیت وجرمیت وطول وعرض وعمق داشتن مانند یکدیگرند، ومیان آنها تفاوتی نیست وبه عبارت دیگر: این جهت وجه مشترک آنهاست ولی اشیاء با همه وحدت واشتراکی که از نظر ماده دارند، ولی از نظر آثار و خواص مختلف و متباینند قهراً این پرسش پیش می‏آید که اگر طبیعت واحد حکمفرما بود، یک همسانی و یک نواختی و همانندی کامل در جهان برقرار بود، دیگر تخالف و اختلافی نبود، این اختلاف آثار وخاصیتها و فعالیتها از کجا برمی‏خیزد، چاره جز این نیست قوایی بر ماده حکومت می‏کند که منشأ این اختلافها و خاصیتها است و مسلّماً یک قوّه بر ماده، حکومت نمی‏کند زیرا اگر یک قوه بر ماده حکومت می‏کرد، مانند خود ماده، اثر یکسان داشت نه آثار مخالف، پس قوه‏های مختلفی بر ماده حکومت می‏کند این قوه از سنخ ماده نیست زیرا به حکم یکسان بودن ماده، نمی‏تواند منشأ اختلاف آثار وماهیتها گردد، ولی در حالی که از سنخ ماده نیست ولی با او یک نوع اتحاد دارد، ولی اتحاد آن، از مقوله اتحاد عرض با جوهر نیست زیرا در این صورت به حکم قیام با ماده، به منزله خاصیتی از خواص ماده می‏شود، ونمی‏تواند توجیه گر، اختلاف آثار باشد.
ناچار باید این قوه جوهر باشد که نوعی با ماده اتحاد داشته باشد ولی حقیقتِ این قوه متحد با ماده برای ما روشن نیست همین قدر می‏دانیم که موقعیت این قوه نسبت به ماده، موقعیت کمال به نقص است یعنی ماده در مرتبه ذات خود، کمال وجودی پیدا می‏کند ودر پرتو آن کمال جوهری، مبدأ آثار مخصوص می‏گردد، وکمالات جوهری مادی صور گوناگون به دنبال می‏آورد، به همین جهت ماده، حسب امکانات شرایط مختلف،صور گوناگونی به خود می‏گیرد.
از این بیان ضعف گفتار یاد شده در زیر روشن می‏گردد:
« داروین» انقلابی در جهان زیست شناسی ایجاد کرد، وتفسیر غایی را از حوزه حیات زدود، تفسیر علّی و معلولی را جایگزین تفسیر غایی ساخت زیرا درست نمی‏توان باور کرد که یک مادّه بی جان یک مرتبه به انسان تبدیل گردد، و امّا در بینش خلقت تحولی چون در عالم رخ دهد وگونه‏ها به تدریج از طریق تحوّل از گونه‏های بسیار ساده تری به ظهور می‏رسند، زمینه‏های قبلی، ظهور گونه‏های بعدی را بسیار محتمل تر می‏کند، ودر حقیقت، تفسیر تحول خلقت، در واقع تفسیر رقیبی است بر تفسیر مبتنی بر تدبیر، وداروین موفق ترین رقیب برهان نظم را ارائه کرد وبا ابراز تحول زیستی سعی کرد ناظم مباشری را برای تفسیر نظم طبیعت نشان دهد به گونه‏ای که جایی برای فرض خدا نباشد.(1)
در این جا دو مطلب را یادآور می‏شویم:
1 یک چنین سخن بسان گفتار تمام دیالک تسین ها است که می‏گویند «با کشف قوانین طبیعی نیاز به فرض خدا نیست وتا روزی که علل پدیده کشف نشده بود، نیاز به چنین فرضیه داشتیم، ولی پس ازکشف علل درونی مادی به خدمت چنین فرضیه باید خاتمه داد». گفتار پیش تکرار همین است،و حاکی است که موقعیت خدا در نظر آنان موقعیت علل طبیعی است که با کشف آن، نیازی به او نخواهد بود، درحالی که موقعیت خدا موقعیت علت العلل است، نه جانشین علل مادی و در عرض آنها.
2 تبیین جهان در سایه قوانین برخاسته از ماده به حکم یکسان بودن ماده، مشکل تشکیل انواع را برطرف نمی‏کند وجای سوءال باقی می‏ماند و آن اینکه حرکت ماده یکسان، نمی‏تواند تولید کننده این همه انواع یا آثار گوناگون باشد وتا عاملی از خارج، به این حرکت ضمیمه نگردد وبا جوهری غیر ماده با او توأم وهمراه نباشد حرکت ماده در مبدأ خلقت انواع، نقشی نخواهد داشت.
در این جا یکی از دانشمندان مغرب زمین به نام «امیل بوترو» (1845 1921) که از استادان فلسفه در پاریس بوده سخنی دارد که نظریه فلاسفه اسلامی را به نوعی روشن کرده و تفسیر جهان بر اساس اصالت ماده وعلیت زنجیره‏ای را کافی نمی‏داند، اینک خلاصه گفتار او:
«موجودات جهان همه یکسان نیستند وجریان امور آنها هر یک، روشن نمی‏باشد، وآنها را نمی‏توان یک رشته پیوسته به یکدیگر
_______________________________
1 موضع علم ودین، ص 44 45.________________________________________
فرض نمود. جمادات حکمی دارند، نباتات حکم دیگر، حیوانات باآن هر دو، متفاوتند وانسان هم برای خود خصایصی دارد، چنان که از قدیم به این نکته برخورده بودند که در گیاه حقیقتی است زائد برآنچه که در جماد هست وآن را نفس نباتی نام نهاده بودند و آن مایه حیات است وهر قدر بخواهیم احکام و خواص مادی یعنی قوانین فیزیکی وشیمیایی بر آن جاری کنیم سرانجام چیزی می‏ماند که احکام جمادی بر آن احاطه ندارد(به قول پیشینیان نفس نباتی) که زاید بر مجرد نبات است و قوانین نباتی بر آن احاطه ندارد. انسان هم یقیناً در مدارک و مشاعرش چیزی هست که خواص حیوانیت بر آن محیط نیست وهر کدام از این مراحل وجود وقوانینشان با مراحل دیگر فرق دارد و بر آنها محیط است، چنان که اصول جانورشناسی را نمی‏توان از قواعد فیزیکی و شیمیایی درآورد، و قوانین روانشناسی هم با اصول جانورشناسی مباینت دارد، از نکاتی که این فقره را تأیید می‏کند، این است که موجودات با آنکه مرکب از اجزاء می‏باشند یعنی هر فردی یک کل است که از جمع اجزایی ساخته شده است، خصایص مجموعه‏ها وکل با خصایص اجزاء معادل نیست وزیاده دارد، مثلاً یک گیاه یا درخت، با آنکه از اجزاء جمادی مرکب است خاصیتی زائد بر مجموع خواص جمادی اجزای خود دارد که همان آثار نفس نباتی است، وهمچنین است حال حیوان و انسان. و از این جهت است که با معلوماتی که از خواص یک طبقه از موجودات داریم نمی‏توانیم خواص طبقات دیگر را به قیاس معلوم کنیم. درهر مورد مجبوریم تجربه و مشاهده خاص به کار ببریم...».
«چون سیر تحولی موجودات را به نظر می‏گیریم می‏بینیم بنابر اینکه موجودات چندین طبقه هستند هر طبقه چیزی دارد که از خواص طبقه پیشین بر نیامده وبر آن مزید شده است. پس نمی‏توان گفت که سیر تکاملی موجودات فقط به تحول است بلکه در هر طبقه از موجودات امری تازه احداث شده است. به عبارت دیگر فقط تبدیل کار مایه (انرژی) به کار مایه دیگر نیست بلکه ایجاد کار مایه تازه هم واقع می‏شود وقوه خلاقیت به کار می‏رود وکار مایه‏ای که تازه احداث شده معلولی نیست که کار مایه قدیم علّت آن باشد...».(1)
3 حکمت صنع در جهان بالا و آینده نگری طبیعت
اصول چهارگانه داروین بر فرض صحّت،نظم برخاسته از ماده را در موجودات زنده تبیین می‏کند، ولی نظم در جهان بالا وکرات آسمانی وسیارات و کهکشانها را چگونه می‏توان تبیین نمود. و این که منظومه شمسی ما در سایه انفجار چگونه دارای چنین نظم استواری گردید. وتصور اینکه قانونمندی ماده معلول خصیصه ماده است، بی پایگی آن ثابت گردید.
در تقریر برهان نظم یادآور شدیم که در برخی از موارد نظم در طبیعت یک نوع آینده نگری است، یعنی به خاطر رسیدن به یک هدف، قبلاً کارهایی صورت می‏گیرد که اگر به موقع انجام نمی‏گرفت، با مشکل بسیار بزرگی روبرو می‏شد، در آن جا گفتیم: همزمان با تولد نوزاد، شیری در پستان مادر می‏آید که مایه حیات کودک است. پیدایش شیر در سینه مادر، معلول سلولها وبافتها و ترشح هورمونها و خون موجود در بدن مادر است. سخن این جاست که این بافتها و رگها و هورمونها با این کیفیت و کمیت به صورت یک حلقه زنجیری در کنار هم داده است تا موقع تولد نوزاد، تنها غذای مناسب او آماده باشد.
این آینده نگری که خود ملازم با علم وشعور و محاسبه واندازه است، از عهده ماده کور و کر بیرون است.
این نوع آینده نگری در دل بسیاری از موجودات طبیعی نهفته است، چیزی که هست دل بیدار و آگاه لازم دارد که از فرآورده‏های علمی چنین بهره گیری کند.
تا اینجا ما در باره تعارض نظریه تکامل با حکمت صنع سخن گفتیم، وروشن گردید این اصول کاملاً مخدوش است وبر فرض صحّت نمی‏تواند، تبیین کننده، نظم حاکم بر جهان گیاهان وجانوران باشد. مسئله تعارض تحول انواع را با سه اصل دیگر در شماره آینده مطرح خواهیم کرد.
_______________________________
1 سیر حکمت در اروپا، ج3، بخش چهارم، ص 159؛ اصول فلسفه، ج4، ص 133 138 .

تبلیغات