آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

روشهاى مختلف در اداره اجتماع
به طور کلى در میان بشر سه روش اجتماعى بیشتر نبوده ونیست:
1 روش استبداد که مقدّرات مردم را به دست اراده گزافى مى‏دهد وهرچه دلخواه او بوده باشد به مردم تحمیل مى‏کند.
2 روش حکومت اجتماعى که اداره امور مردم به دست قانون گذارده مى‏شود ویک فرد یا یک هیئت، مسئول اجراى آن مى‏شوند.
3 روش دینى که اراده تشریعى خداى جهان در مردم به دست همه مردم، حکومت کرده و اصل توحید واخلاق فاضله وعدالت اجتماعى را تضمین مى‏نماید.
دو روش اوّل ودوّم تنها مراقب افعال مردم‏اند وکارى با اعتقاد واخلاق ندارند وبه مقتضاى آنها انسان در ماوراى مواد قانونى، یعنى در اعتقاد واخلاق، آزاد است؛ زیرا ماوراى قوانین اجتماعى ضامن اجرا ندارد. تنها روشى که مى‏تواند صفات درونى انسان واعتقاد را ضمانت نموده و اصلاح کند، روش دین است که به هر سه جهت: اعتقاد، اخلاق واعمال رسیدگى مى‏نماید.(1)
انتخاب کدام دین؟
حقیقت دین عبارت است از: یک رشته اعتقادات راجع به آفرینش جهان وانسان ویک سلسله وظایف عملى که زندگى انسان را به آن تطبیق دهد. بنابر این، یک امر تشریفاتى نیست که در اختیار انسان باشد وانسان هر دینى را که دلش خواست بپذیرد بلکه واقعیتى است که انسان واختیار انسان تابع اوست وباید پیرو آن قرار گیرد. چنان که مثلاً این مسأله که «ما از نور خورشید استفاده مى‏کنیم» حقیقت وواقعیتى است که هرگز انسانِ آزاد، در برابر آن مختار نیست هر روز یک نظر بدهد بلکه ناگزیر است که ثبوت آن را پذیرفته ومسائل
_______________________________
1 علاّمه طباطبایى، مجموعه رسائل، ص 3332، به کوشش سید هادى خسرو شاهى، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال 70.
________________________________________
زندگى را روى آن استوار سازد. وراستى اگر دینى این نظر را بدهد که «هر بشرى این آزادى را دارد که هریک از ادیان مختلف را خواست، بپذیرد»، با این نظریه به تشریفاتى وغیر واقعى بودن خود اعتراف کرده وخطّ بطلان به گردا گرد خود کشیده است.(1)
در واقع باید گفت که اساس دین باید همان دستگاه واقعى آفرینش قرار گیرد، نه امیال وعواطف بى بند وبار انسانى. یعنى ؛ آن چه خلقت وآفرینش انسانى از حوائج ونیازمندى هاى وجودى دارد، براى رفع آنها، با تجهیزاتى مجهّز شده است. در دین که یک روش اجتماعى است، دفع آنها به طور عادلانه در نظر گرفته شود، نه آن چه خوش آیند ودلخواه انسان است بدون این که دستگاه آفرینش آن را تصویب کند؛ زیرا دلخواه حقیقى انسان همان است که از دستگاه آفرینش الهام وسرچشمه مى‏گیرد نه یک رشته توهّمات هوس آمیز که از راه جهالت برایش مشتبه گردیده است. وبه عبارت ساده تر: به نظر قرآن کریم، باید در جامعه انسانى مقتضى حق (آنچه به حسب واقع باید کرد) اجرا شود نه مقتضاى عواطف (وخواسته هاى مردم با قطع نظر از نفع وضرر حقیقى) مردم یا یک نفر فرمانرواى مطلق العنان.(2)
ویژگى هاى اسلام
علاّمه طباطبایى دین اسلام را داراى تمام ویژگى هایى مى‏داند که در بالا بدانها اشاره شد. به علاوه در توصیف دین اسلام مى‏گوید:
یکى از مهمّترین چیزهایى که در این دین مشاهده مى‏شود، آن است که اجزاى آن چنان به هم ارتباط دارند که وحدت تام وکاملى بینشان به وجود مى‏آید، به این معنى که روح توحید در اخلاق کریمه‏اى که این دین دعوت به آن کرده، سارى وجارى است وروح اخلاق نیز در اعمالى که افراد مجتمع مکلّف به انجام آن‏اند، منتشر است. پس همه اجزاى دین اسلام اگر خوب تجزیه وتحلیل شود، به توحید بر مى‏گردد وتوحید اگر به حال ترکیب در آید به صورت اخلاق واعمال در مى‏آید. اگر توحید از مقام عالى اعتقادى فرود آید، اخلاق واعمال مى‏شود واگر اخلاق واعمال از درجه نازل خود بالاتر روند، توحید خواهند بود.
اسلام روش جارى وقوانین موضوعه خود را بر اساس اخلاق بنیاد مى‏کند وبا تأکید واصرار فراوان مردم را با اخلاق پاک بار مى‏آورد؛ زیرا قوانین عملى در گرو و بر عهده اخلاق است، چون که اخلاق در سرّ و آشکار وخلوت وجلوت وظیفه وکار خود را خیلى بهتر از یک
_______________________________
1 علاّمه طباطبایى، فرازهایى از اسلام، ص329، جمع آورى از سیّد مهدى آیت اللهى، انتشارات جهان آراء.
2 بررسیهاى اسلامى، ص36 37.
________________________________________
پلیس مراقب ویا هر نیروى دیگرى که در حفظ نظم کوشش کند، انجام مى‏دهد. واز طرف دیگر، اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت وپا برجا بماند ضامنى لازم دارد که آن را حفاظت ونگهدارى کند وآن چیزى غیر از «توحید» نیست. یعنى، آدم معتقد باشد که جهان، خداى واحدى دارد که داراى اسماء حسنى است وهدف او از آفرینش خلق تکامل ونیک بختى آنهاست وخیر وصلاح را دوست دارد وشرّ وفساد را دشمن دارد وسرانجام همه مردمان را به منظور فیصله دادن به امور، جمع خواهد کرد وجزاى همه را به طور کامل خواهد داد.
واضح است که اگر اعتقاد به معاد در بین مردم نباشد، دیگر موجب اساسى واصیلى که افراد بشر را از پیروى هوا وهوس باز دارد وجلو لذّات طبیعى را بگیرد، وجود نخواهد داشت.
برخى از علماى علم الإجتماع چنین توهّم نموده‏اند که حقیقت دین وغرض اصلى آن اقامه عدالت اجتماعى است واعمال عبادى وشاخ وبرگهاى دیگر، فرعى است. بنابراین، اگر کسى قیام به عدالت اجتماعى کند، کار او مبناى دینى دارد، ولو عقیده نداشته باشد وعبادت هم نکند. باید گفت که این خیال نیز فاسد است. بحث کننده‏اى که با تأمّل کافى در کتاب وسنّت وسیره نبوى صلى الله علیه و آله و سلم‏به بحث پردازد در وقوف بر بطلان توهم بالا احتیاج به درد سر وزحمت استدلال ندارد. مضافاً آن که این گفته، توحید واخلاق کریمه را از کادر نوامیس دینى حذف مى‏کند وهدف دینى را که عبارت از کلمه توحید است به صورت هدف دنیاى متمدّن در مى‏آورد، که عبارت از کامروایى از زندگى مادّى است. به عبارت دیگر: اسلام در جعل قانون فقط به تعدیل اراده وکار مردم اکتفا نکرده، بلکه قانون را با اعمال عبادى، تکمیل ومعارف حقّه واخلاق فاضله را بدان اضافه مى‏نماید.(1)
فطرى بودن دین
علاّمه طباطبایى ریشه دین حقیقى یعنى اسلام را در نهاد انسان جستجو مى‏کنند. دین امرى فطرى و ناظر به فطرت انسان است. اسلام از نظر این که آیینى است جهانى ونظر خاصّى به جماعتى مخصوص وزمان ومکان معیّنى ندارد در تعلیم وتربیت مخصوص خود، «انسان طبیعى» را در نظر گرفته یعنى نظر خود را تنها به ساختمان مخصوص انسانیّت معطوف داشته که شرایط یک فرد انسان عادى در آن جمع باشد ومصداق انسان است، عرب باشد یا عجم، سیاه یا سفید، گدا یا توانگر، قوى باشد یا ضعیف، زن یا مرد، پیر یا برنا، دانا یا نادان.
علاّمه در تعریف «انسان طبیعى»
_______________________________
1 مجموعه رسائل، ص329، 330 و333 و334 و345؛ بررسیهاى اسلامى، ص 60 61.
________________________________________
مى‏گوید:«انسان طبیعى یعنى انسانى که فطرت خدادادى را داشته وشعور واراده او پاک باشد وبا اوهام وخرافات لکّه دار نشده باشد که ما او را انسان فطرى مى‏نامیم. وباید افزود که دعوت دینى در اسلام به سوى یک سلسله عقاید پاک واخلاق فاضله وقوانین عملى است که انسان فطرى با تعقّل خدادادى خود وخالى از شائبه اوهام وخرافات صحّت وواقعیت آنها را تأیید مى‏کند». (1)
علاّمه در ذیل آیه 30 سوره روم که در خصوص فطرى بودن دین مى‏باشد به تفصیل در این باره به توضیح پرداخته ومى‏نویسد:
در این آیه، اشاره به این است که این دینى که گفتیم واجب است براى او اقامه وجه کنى، همان دینى است که خلقت بدان دعوت وفطرت الهیّه به سویش هدایت مى‏کند، آن فطرتى که تبدیل پذیر نیست. براى این که دین چیزى جز سنّت حیات وراه وروشى که بر انسان واجب است آن را پیشه کند تا سعادتمند شود، نیست، پس هیچ انسانى هیچ هدف وغایتى ندارد مگر سعادت، هم چنان که تمامى انواع مخلوقات به سوى سعادت خود وآن هدفى که ایده آل آنهاست، هدایت فطرى شده‏اند وطورى خلق شده وبه جهازى مجهّز گشته‏اند که با آن غایت وهدف مناسب است.بنابراین، انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است که او را به سوى تکمیل نواقص خود، ورفع حوائجش هدایت نموده وآن چه نافع براى اوست وآن چه برایش ضرر دارد، ملهم کرده وبا این حال مجهّز به جهاز بدنى نیز هست، جهازى که با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد.پس انسان داراى فطرتى خاصّ به خود است که او را به سنّت خاصّ‏زندگى خود هدایت مى‏کند وراه معیّنى دارد که منتهى به هدف وغایت خاص مى‏شود. راهى که جز آن راه را نمى‏تواند پیش گیرد وانسان که در این نشئه زندگى مى‏کند، نوع واحدى است که سودها وزیانهایش نسبت به بنیه وساختمانى که از روح وبدن دارد، سود وزیان مشترکى است که در افراد مختلف اختلاف پیدا نمى‏کند. بنابر این، انسان از این جهت که انسان است بیش از یک سعادت ویک شقاوت ندارد، وچون چنین است لازم است که در مرحله عمل تنها یک سنّت ثابت برایش مقرّر شود تا آن سنّت وى را به یک هدف ثابت هدایت فرماید وباید این هادى همان فطرت ونوع خلقت باشد.
این که گفتیم نوع انسان یک سعادت وشقاوت دارد براى این است که اگر سعادت افراد انسانها به خاطر اختلافى که با هم دارند، مختلف باشد، یک جامعه صالح وواحدى که ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشکیل
_______________________________
1 فرازهایى از اسلام، ص6563.
________________________________________
نمى‏گشت وهمچنین اگر سعادت انسانها به حسب اختلاف اقطار، وسرزمینهایى که در آن زندگى مى‏کنند مختلف مى‏شد، وسنّت اجتماعى که همان دین است، عبارت مى‏شد از آن چه منطقه اقتضا کند، آن وقت دیگر انسانها نوع واحدى نمى‏شدند، بلکه به اختلاف منطقه‏ها مختلف مى‏شدند ونیز اگر سعادت انسان به اقتضاى زمانها مختلف مى‏شد، یعنى اعصار وقرون، یگانه اساس سنّت دینى مى‏گشت؛ باز انسانهاى قرون واعصار، نوع واحدى نمى‏شدند وانسان هر قرنى وزمانى غیر انسان زمان دیگر مى‏شد واجتماع انسانى سیر تکاملى نمى‏داشت وانسانیّت از نقص متوجّه به سوى کمال نمى‏شد. چون دیگر نقص وکمالى وجود نداشت؛ زیرا وقتى انسان قرن گذشته غیر انسان فعلى باشد، نقص وکمال او مخصوص به خود ش مى‏شود ونقص وکمال این نیز مخصوص خودش مى‏گردد. وقتى انسانیّت به سوى کمال سیر مى‏کند که یک جهت مشترک وثابت بین همه انسانهاى گذشته وآینده باشد. البتّه منظور ما از این حرف این نیست که اختلاف افراد ومکانها وزمانها هیچ تأثیرى در برقرارى سنّت دین ندارد بلکه ما فى الجمله وتا حدّى از آن را قبول داریم، چیزى که هست مى‏خواهیم اثبات کنیم که اساس سنّت دینى عبارت است از ساختمان وبنیه انسانیّت، آن بنیه‏اى که حقیقتى واحده بوده ومشترک بین همه افراد واقوام، ودر همه ثابت مى‏باشد». (1)
وحى ودین
سرچشمه دین را باید در رویدادى فوق العاده وخارق عادت به نام وحى جستجو کرد. علاّمه ذیل این عنوان که: دین از وحى آسمانى سرچشمه مى‏گیرد نه از عقل وخرد، مى‏گوید:
«نظر به این که ارتفاع اختلافات از جامعه انسانى بدون تردید صلاح نوع وکمال انسانى است واز طرف دیگر، دین تنها راه رفع اختلافات مى‏باشد واز سوى دیگر، دستگاه آفرینش هر نوع را به سوى کمال حقیقى وى هدایت کرده وسوق مى‏دهد، پس ناچار دستگاه آفرینش دین حق وسزاوارى را باید براى انسانیت تعیین کرده وبه عالم انسانى وحى کند واین همان دین حقّى است که باید در جامعه بوده باشد. نباید تصوّر کرد که درست است که رفع اختلافات باید با دین انجام گیرد، ولى دستگاه آفرینش به الهامى که بواسطه عقل اجتماعى مى‏نماید، افراد نابغه وخیرخواهى تهیّه مى‏کند که مردم را به سوى عقاید حق واخلاق شایسته واعمال نیک دعوت نمایند. واینها هستند که پیامبران نامیده مى‏شوند؛ زیرا چنان چه گفته شد، همان عقل اجتماعى انسان است که به اتّکاى احساسات درونى
_______________________________
1 المیزان: 16/284282.
________________________________________
ونیروى فکر خود به سوى اختلاف دعوت مى‏کند والبتّه چنین عاملى وسیله اختلافات نمى‏تواند بوده باشد. واز این جا روشن است که این شعور انسانى که اصل دین را از دستگاه آفرینش به طور الهام مى‏گیرد، سنخ دیگرى است از شعور، غیر از شعور فکرى که در همه افراد موجود است واین شعور مخصوص، همان است که «وحى» نامیده مى‏شود.
مطلب شایان توجّه آن است که شعور وحى نزد ما مرموز بوده ونسبت به چگونگى آن اطّلاعى نداریم وچگونگى رسیدگى آن به این حقایق را نیز نمى‏فهمیم، یعنى یک ارتباط واقعى در میان محتویات دعوت دینى از معارف واخلاق وقوانین وجود دارد که از فکر ما پوشیده است؛ زیرا اگر رابطه آنها بعینه همان بود که ما مى‏فهمیم، بدون تردید شعور وحى که درک کننده آنهاست همان شعور فکرى ما مى‏شد، در صورتى که این طور نیست.پس باید گفت که نبى با شعور وحى روابط مرموز آنها را درک کرده ودر مقام تبلیغ ما، با زبان خود ما سخن گفته واز روابط فکرى ما استفاده مى‏کند. (1)
حقیقت کتاب آسمانى «قرآن»
محتوایى که دین از آن برخوردار است ودر قالب کتاب مقدّس تحقّق مى‏یابد، از نظر علاّمه داراى حقیقتى عینى است که مرتبه‏اى از هستى را اشغال نموده است واز تحقّق وجودى وخارجى برخوردار مى‏باشد وآن چه در این دنیا در قالب الفاظ ونوشتار مشاهده مى‏شود در اصل به منزله لباسى است که بر تن آن حقیقت اصیل پوشانده شده است. علاّعلیها السلام‏مه مى‏گوید:
یک کتاب مُبینى هست که خواندنى بودن وعربى بودن بر آن عارض شده واین لباس لفظ وعربیت از آن جهت بر اندام آن حقیقت پوشیده شده که مردم بتوانند آن را بفهمند وتعقّل کنند. وامّا اصل آن کتاب در «امّ الکتاب» نزد خدا بوده وداراى مقامى بس بلند است که دست کوتاه خرد به وى نمى‏رسد. قرآن یک مرتبه‏اى در کتاب مکنون دارد که کسى جز بندگانى که از هر آلودگى پاک شده‏اند، با آن تماس پیدا نمى‏کنند وتنزّل بعد از آن مرتبه است. این مقام با عنوان «لوح محفوظ» هم نامیده شده است واز آن جهت لوح محفوظ نامیده شده که از تغییر وتبدیل محفوظ است وبدیهى است قرآنى که تدریجاً نازل شده چون مشتمل بر ناسخ ومنسوخ است، از تغییر وتبدیل محفوظ نیست بلکه همین تدریجى بودن آن یک نحو تغییر است. پس کتاب مبین که اصل قرآن ومرجع این تفصیل مى‏باشد حقیقتى غیر از این امر نازل شده است واین، به منزله لباس آن حقیقت است.(2)
_______________________________
1 مجموعه رسائل، ص33و34 و46.
2 المیزان: 2/21 و3/101 و12/139؛

تبلیغات