براهین وجودشناختى و جهانشناختى در نهج البلاغه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اکنون که قرار است مجله تخصصى کلام اسلامى به مناسبتسال پر برکت امام على علیه السلام مطالب ویژهى آن حضرت را هم منتشر کند، جا دارد که در این سلسله مقالات، عنان قلم را به سوى کتاب پر ارج نهج البلاغه که ابن ابى الحدید در مقابل کسانى که دربارهى اصالتبرخى از مطالب آن شک کردهاند، تمام آن را به دلیل وحدت سبک و سیاق، «ماء واحد» و «نفس واحد» و «صادر از مصدر عصمت» و «ولایت ناب علوى» مىداند (1) بچرخانیم و جلوههاى درخشان براهین وجود شناختى و جهان شناختى را در کلام حضرتش پى بگیریم. آنهایى که همه یا بعض نهج البلاغه را زاییدهى فکر گرد آورندهى برجستهى آن شریف رضى یا دیگران مىدانند، به دلایلى واهى تمسک کردهاند که ذکر آنها در اینجا براى آگاهى بیشتر خوانندگان، مفید است. شبهات آنها بدین قرار است:
1. مطالب نهج البلاغه حکایت از پختگى اندیشه مىکند; حال آن که عصر امام، عصر پختگى اندیشه نبوده است.
2. در این کتاب دربارهى صحابه مطالبى گفته شده که با شخصیت والاى انسان وارستهاى چون على علیه السلام منافات دارد.
3. نهج البلاغه عباراتى مسجع دارد و در سطح بسیار بالایى از دقت توصیف، برخوردار است. این ویژگىها در نثر آن عصر، سابقه نداشته است.
4. نامههایى که شریف رضى در این کتاب آورده، قبل از او در جایى ثبت نشده است. (2) باید دانست که صرف نظر از مقام امامت و علم لدنى آن حضرت، استعداد سرشار و دقت نظر و استفاده وافى از تعلیمات قرآن و پیامبر، او را به درجهاى از پختگى اندیشه رسانید که بیان مطالبى که در نهج البلاغه آمده، نه تنها از او بعید نیست، بلکه در شان اوست و اگر غیر از این بود، جاى تعجب بود.
آنچه در نهج البلاغه دربارهى صحابه بیان کرده، حق اوست. چرا نباید حضرتش مهر از لب و قلم برگیرد و دسیسهها و ظلمها و حقکشىهاى برخى از صحابه را در حق خود و خانوادهاش بر ملا سازد؟
عبارات مسجع و دقت توصیف در نظم و نثر عرب سابقهاى ممتد دارد و مىتوان نمونههاى فراوانى از آن را، در عصر جاهلیت و در میان مخضرمین جستجو کرد. هر چند در کلمات حضرت، سجع و دقت توصیف، به اوج کمال رسیده است.
و اما بخش نامهها، درست است که قبل از شریف رضى به خاطر سیاستهاى شوم اموى انتشار پیدا نکرده و عباسیان نیز تمایلى به انتشار آنها نداشتهاند، ولى خواص و علماى حدیث و تاریخ از آنها مطلع بودهاند و اکنون نیز محققان به مصادر آنها، همچون بقیه دستیافتهاند.
×××
ابن ابى الحدید مىگوید:
«و اعلم ان التوحید و العدل و المباحث الشریفة الالهیة ما عرفت الا من کلام هذا الرجل و ان کلام غیره من اکابر الصحابة لم یتضمن شیئا من ذلک اصلا و لا کانوا یتصورونه و لو تصوروه لذکروه و هذه الفضیلة عندى اعظم الفضائل» . (3) «بدان که توحید و عدل و مباحثشریف الهى، به جز از کلام این مرد شناخته نشده و کلام دیگر بزرگان اصحاب، به هیچ وجه، متضمن چنین مطالبى نیست. آنها تصور چنین مطالبى نمىکردند و اگر تصور مىکردند، به زبان مىآوردند. نزد من، این فضیلت، بزرگترین فضایل است» .
این نکته را متذکر شویم که امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز در خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهج البلاغه در صدد این که به سبک فلاسفه و متکلمان به بحث دربارهى خداشناسى و اقامهى برهان و پاسخگویى شبهات بپردازند، نیستند. دلیل آن هم روشن است. مخاطبان خطابهها و مکاتبات آن بزرگوار، نه منکر خدا بودهاند و نه طلبه و دانشجو. بلکه مستمعین یا کارگزارانى بودهاند که از رهنمودهاى آن حضرت در زندگى عادى و زندگى سیاسى و اجتماعى بهرهمند شدهاند.
امام علیه السلام در لابهلاى سخنان و مطالب خود، هم سعى در اصلاح و تکمیل عقاید آنها داشتهاند و هم سعى در اصلاح اخلاق و رفتار آنها. به همین سبب است که نهج البلاغه دریاى بیکرانى است که اگر انسانهاى عالم و متفکر در اعماق و درازا و پهناى آن به غواصى و شناگرى بپردازند، به مطالب بسیار گسترده و متنوعى دست مىیابند; مطالبى که براى تمام عالمان و متخصصان رشتههاى مختلف، مفید است.
بىجهت نیست که نهج البلاغه را دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق دانستهاند. آنهایى که مىخواهند با قرآن مبارزه کنند، باید توجه داشته باشند که قرآن برادر کوچکترى به نام نهج البلاغه دارد. آنها اول باید به مصاف این برادر کوچکتر بروند. اگر در مبارزهى با آن، طرفى بستند، خود را براى رفتن به مصاف برادر بزرگتر، آماده کنند و اگر شکستخوردند، براى همیشه از فکر معارضه و مبارزه با قرآن، دستبکشند.
مرورى دوباره بر براهین و راههاى خداشناسى
همانطورى که گفتهایم، بر طبق یک دستهبندى، براهین خداشناسى به براهین وجود شناختى و جهان شناختى تقسیم مىشوند.
براى براهین وجود شناختى یا صدیقین، تقریرات مختلفى وجود دارد. گویى اندیشمندان شرق و غرب، در این راه به مسابقه پرداختهاند، تا دقیقترین و صحیحترین و استوارترین برهان وجود شناختى را عرضه کنند. غربىها در این راه به اعتراف خودشان شکستخورده و على الظاهر به بنبست رسیدهاند. مرورى بر بحثى که دربارهى برهان وجودى آنسلم داشتهایم، این حقیقت را روشن مىکند. (4) ولى شرقىها یعنى اندیشمندان اسلامى ایرانى در این راه گامهاى مؤثر و مثمرى برداشتهاند که باید گفت: سعیشان مشکور!
براهین جهان شناختى هم اشکال و اقسام مختلفى دارد که باید آنها را بر سه دسته کنیم: مبدا شناختى، غایتشناختى و تجربهى دینى.
براهین مبدا شناختى عبارتند از: برهان علت اولى (همان برهان وسط و طرف شیخ الرئیس) و برهان امکان که در نوشتههاى اکویناس منعکس شده و همان برهان امکان و وجوب بوعلى سینا است. براهین دیگرى از قبیل برهان ماهیت و برهان حدوث و برهان حرکت و برهان ترکب جسم نیز در همین لیست جاى مىگیرند.
براهین غایتشناختى همان است که گاهى برهان نظم و گاهى برهان حکمت و عنایت نامیده مىشود و مىتواند تقریرات مختلفى داشته باشد.
تجربهى دینى هم امروز مورد استقبال شدید غربیان خداجوى است. آنهایى که امروز به خاطر تشکیکات بىشمار فلسفى و کلامى سرخوردهى از براهین شدهاند، براى تجربهى دینى اهمیت زیادى قایلند و حق هم همین است. هر چند بهتر است این را به عنوان راه یا راهها مطرح کنیم، نه به عنوان برهان یا براهین; چرا که تجربهى دینى شخصى است و هر شخصى ممکن است از راه یک تجربه یا تجربههاى درونى به چنان یقین جازمى نایل شود که ارباب براهین کلامى و فلسفى به گردشان هم نرسند. بى جهت نیست که در روایتى از روایات اهل بیت علیهم السلام چنین آمده است:
الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق. (5) «راههاى (انسان) به سوى خدا، به شمار نفسهاى آفریدگان است» .
از آنجا که مردم، از نظر استقامت در طریق و سرعت و عدم سرعت، یکسان نیستند، امام صادق علیه السلام در ذیل عبارت فوق به دو آیهى قرآنى استناد جستهاند:
1. «هم درجات عند الله...» . (6) «مردم در نزد خدا درجاتىاند» .
جالب این است که نفرموده است: داراى درجات; بلکه فرموده است: خود، درجاتند. این درجات، مطابق آیهى قبل به دنبال کردن خشنودى یا خشم خداوند، بستگى دارد. (7)
2. «...یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» . (8) «خداوند، درجات کسانى که از شما ایمان آورده و به آنها علم داده شده، بالا مىبرد» .
معلوم مىشود مؤمن بدون علم، داراى یک درجه است (یا اینکه خود، یک درجه است) ; ولى مؤمن عالم، داراى درجات است و از اینرو مطابق صدر آیه باید در مجالس به آنها جا داد و باید در برابر آنها قیام کرد و آنها را در زندگى اجتماعى و سیاسى مقدم داشت; چرا که خدا آنها را مقدم داشته است. معناى شایسته سالارى همین است.
امام صادق علیه السلام در روایتى که به آن اشاره شد، فرموده است: «براى هر کسى راهى است که خداوند، او را به آن راه هدایت کرده است; مشروط به این که از مردمى باشد که اهل هدایتند» . (9) هیچ بشرى نیست که راهى به سوى خدا نداشته باشد. کفار هم از این قاعده، مستثنى نیستند. «اى تو را با هر دلى راهى دیگر» . آنها که راه را گم کردهاند، به اختیار خود، شایستگى هدایت را از دست دادهاند. در حقیقت، هدایت هست; ولى هدایت پذیر نیست.
از روایت مزبور چنین استفاده مىشود که مردم در راه خداشناسى به فطرت خود واگذار شده و از آنها استدلال نخواستهاند. تعمق براى زیادت بصیرت و مخصوص برخى از مردم است. استدلال براى نجات گمراهان است. افهام و عقول مردم، در پذیرش مراتب عرفان وتحصیل اطمینان و بر حسب علم و کشف و عیان، متفاوت است. گر چه اصل معرفت، فطرى یا ضرورى است، یا اینکه انسان با مختصر تنبیهى به آن، هدایت مىشود; ولى طایر اندیشهى برخى از انسانها بلند پرواز است و نباید بال و پر آنها را قیچى کرد.
سیرى در نهج البلاغه
جا دارد که دربارهى براهین و راههاى وجود شناختى و جهان شناختى نهج البلاغه، کتابها نوشته شود. شارحان نهج البلاغه در این باره داد سخن داده و بزرگانى دربارهى الهیات و فلسفهى الهى در این کتاب بىمثل و مانند (البته بعد از قرآن) مقالات و رسالاتى تالیف کرده و سخنان پر مغز آن حضرت، همواره الهام بخش فلاسفه و متکلمان اسلامى بوده است; ولى این مقاله، بدون اینکه در صدد تقریر براهین باشد و بدون اینکه مدعى باشد که نهج البلاغه، همچون کتابهاى فلسفى و کلامى، به استدلال و اقامهى برهان پرداخته است، مىخواهد از اشارات آن حضرت در جاى جاى نهج البلاغه الهام گیرد و بگوید که امام على علیه السلام همان گونه که در مسایل اخلاقى و فقهى و سیاسى واقتصادى و دفاعى و دنیوى و اخروى رهنمودهایى انسان ساز داده، در مسایل فلسفى و کلامى هم رهنمودهاى فراوان دارد; بالخصوص در مورد معرفتخداوند.
1. برهان یا براهین وجودشناختى
همواره متفکران شرق و غرب به این مساله مىاندیشیدهاند که مىتوان بدون استفاده از غیر وجود، بر وجود حق استدلال کرد. در غرب، براى نخستین بار، آنسلم در این راه گام نهاد و در شرق، بوعلى سینا. نه تقریر آنسلم مورد قبول متفکران غربى قرار گرفت و نه تقریر بوعلى سینا مورد قبول متفکران شرقى.
برهان وجودى غرب، به جایى نرسید; ولى شرق تلاش کرد که تقریرى دقیق و گویا از آن، ارایه دهد. مکتب اشراق بر اساس قاعدهى نور به تقریر آن، پرداخت و حکمت متعالیه بر مبناى اصالت و وحدت و تشکیک وجود و این که وجود بما هو وجود عین تمام و کمال و فعلیت است و اگر نقصان و عدم فعلیت، در ساحت وجود راه مىیابد، از ناحیهى معلولیت ووابستگى است.
صدرالمتالهین دربارهى تقریر خود مىگوید:
ان هذه الحجة فى غایة المتانة و القوة، یقرب ماخذها من ماخذ طریقته الاشراقیین التى تبتنى على قاعدة النور. (10) «این استدلال، در نهایت متانت و قوت است و ماخذ آن به ماخذ طریقهى اشراقیان که مبتنى بر قاعدهى نور است، نزدیک است» .
علت این که مىگوید: نزدیک است و نمىگوید: عین آن، این است که نور در حکمت اشراق، اخص از وجود است; چرا که در آنجا موجود استبه نور و غیر نور و هر کدام به قائم به ذات و غیر قائم به ذات، تقسیم مىشوند. (11) برهان وجودى صدرالمتالهین، مبانى متعدد فلسفى لازم دارد. ولى علامهى طباطبایى بدون توسل به آن مبانى، مىگوید: وجود، واقعیتى است که هر صاحب شعورى به اثبات آن، ناگزیر است و بطلان و رفع آن، مستلزم ثبوت ووضع آن است. همان کسى که مىگوید: اشیا در واقع، موهومند، واقعیت را قبول واثبات کرده است. واقعیتى که عدم و بطلان نمىپذیرد، واجب الوجود بالذات است. چیزهایى که در واقعیت داشتن خود به او محتاجند، واجب بالغیر و قائم به اویند. (12) بنابراین وجود خداوند، ضرورى و بدیهى است و براهین، نقش تنبیهى دارند.
نهج البلاغه این نقش تنبیهى را به خوبى ایفا کرده است. برخى احتمال دادهاند که جملهى زیر، اشاره به برهان وجودى است:
فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (13) «اوست که نشانههاى هستى برایش گواهى مىدهد و دل منکر را به اقرار وا مىدارد» .
واضح است که اگر اضافهى «اعلام الوجود» را اضافهى بیانى بگیریم، احتمال فوق به یقین مىپیوندد، ولى اگر اضافه را بیانى نگیریم، عبارت مزبور اشاره استبه براهین جهان شناختى.
اما به نظر نگارنده، بهترین شاهد بر برهان وجود شناختى، عبارات زیر است:
ولا یجنه البطون عن الظهور و لا یقطعهالظهور عن البطون. قرب فناى وعلا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن ودان ولم یدن. (14) «باطن بودن، او را از ظاهر بودن نپوشاند و آنچه عیان است، او را از آنچه نهان است، جدا نگرداند. نزدیک است و دور از دسترس. بالاست و به همه کس، نزدیک. آشکار است و نهان و پنهان است و آشکار. او حساب کشى مىکند و حساب کشى نمىشود.
موجودى که هم ظاهر و هم باطن است، هم نزدیک و هم دور است، هم بالا و هم پایین است، خود گواه خود است و خود گواه دیگران.
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلتباید از وى رخ متاب
ذهنى بس وقاد، لازم است که از بیان شیواى فوق که مستند قرآنى هم دارد الهام گیرد و برهان وجود شناختى را بدون استفاده از مبانى دغدغه انگیز کلامى و فلسفى، تبیین کند.
فلاسفهى بزرگ در این میدان، به تکاپو پرداختهاند. مرحوم مدرس آشتیانى نوزده تقریر براى برهان وجود شناختى (یا برهان صدیقین) برشمرده است. (15) پر واضح است که همهى این تقریرها کامل نیست. برخى از آنها کامل و برخى کاملتر است. اگر برهان علامهى طباطبایى که بعدا تقریر شده است، بر تقریرات مورد نظر آشتیانى بیفزاییم، عدد آن به بیست مىرسد و اگر تقریر آنسلم را هم اضافه کنیم، باید بگوییم: بیست و یک برهان وجود شناختى در دنیاى شرق و غرب مطرح شده است. ممکن است تقریر یا تقریراتى هم باشد که ما از آنها بىاطلاعیم.
2. براهین جهانشناختى
برخى از براهین جهان شناختى، مبدا شناختى و برخى غایتشناختى و برخى تجربهى دینى است.
الف. مبدا شناختى
براى مبدا شناختى مىتوان از راه امکان یا حدوث یاحرکتیا ماهیتیا ترکب جسم از ماده و صورت برهان وسط و طرف به مطلوب رسید.
حضرتش فرمود:
الدال على قدمه بحدوث خلقه وبحدوث خلقه على وجوده. (16) «خداوند، به حادث شدن خلق، بر قدیم بودن و بر هستى خود، راهنمایى کننده است» .
از این بیان، مطالب بسیارى قابل استنباط است. حدوث خلق، هم دلیل استبر قدیم بودن او و هم دلیل استبر هستى او.
اگر او که حادث کنندهى خلق است، قدیم نباشد، نیاز دارد به حادث کنندهى دیگرى و او نیز به دیگرى و بنابراین، تسلسل لازم مىآید، اینجاست که علت اولى به عنوان موجودى قدیم ثابت مىشود. پس حدوث خلق، دلیل استبر وجود و بر ازلیت علت نخستین.
موجود قدیم، ثابت و موجود حادث، متغیر است. به علاوه، موجود حادث، ممکن و موجود قدیم، واجب است. موجود حادث، مرکب از صورت و ماده و موجود قدیم، بسیط است. موجود حادث، مرکب از کمال و نقص یا وجدان و فقدان یا وجود و ماهیت است و موجود قدیم یعنى قدیم بالذات از هر گونه ترکیبى منزه است.
بدین ترتیب، از عبارت کوتاه بالا مىتوان چندین برهان جهان شناختى را استنباط و استخراج کرد.
هنر یک گوینده این است که سررشته را به دست عقلا و متفکران بدهد و آنها را به تعقل و تفکر وا دارد.
امام على علیه السلام طورى سررشتهها را به دست داده که تا قیام قیامت، هر چه عقلا فکر کنند، باز هم زمینهى فکر کردن براى آنها فراهم است.
امامان معصوم، بیانگر اصول بودند. بر شاگردان مکتب فکرى آنهاست که فروع را از آن اصول، استخراج کنند. چه لزومى دارد که القاى اصول و تفریع فروع، مربوط به فقه و مسایل فقهى باشد. در اعتقادات و اخلاق و سایر علوم و فنون نیز چنین است.
مرحوم مجلسى از جامع بزنطى از هشام بن سالم نقل کرده که امام صادق علیه السلام فرمود:
انما علینا ان نلقى الیکم الاصول وعلیکم ان تفرعوا. (17) «تنها وظیفهى ما این است که به شما القاى اصول کنیم و بر شماست که تفریع فروع کنید» .
رهبران معصوم، تمام سررشتههاى علمى و فکرى را به دنبال قرآن و به تبع آن، براى انسانها بیان کردهاند و به همین جهت است که اگر تا قیام قیامت، علماى دینى و غیر دینى آنها را دنبال کنند و از تحقیقات و استنباطات خود کتابهایى قطور فراهم آورند و کتابخانهها را انباشته سازند و دیسکتها و سىدىهاى کامپیوترى را به آلاف و الوف برسانند و امواج شبکههاى فراگیر اینترنت را اشباع کنند، باز هم مجال و میدان کار، بسیار و گسترده خواهد بود.
ما نباید در نهج البلاغه به دنبال ادلهى خداشناسى باشیم. اینها را در کتابهاى کلامى و فلسفى هم مىتوان جست; بلکه باید به دنبال سر نخها و سررشتههاى فکرى و علمى باشیم.
ب: غایتشناختى
اهمیت غایتشناختى، به مراتب بیشتر از مبدا شناختى است. موجود ازلى را به عنوان مبدا نخستین، همگان قبول دارند. اختلاف مادى و الهى بر سر این نیست. تصادف فاعلى را همه منکرند. بسیار بعید است که کسى قایل شود که پدیدهاى بدون علتباشد. دانشمندان عالم چه مادى و چه الهى در علوم مختلف خود، در پى تبیین پدیدهها و جستجوى علل آنها هستند. آنها هم از راه لتبه معلول پى مىبرند و هم از راه معلول به علت. هر چند دومى را مفید یقین تام نمىدانند. (18) داروین در پاسخ به نامهى دوستش نوشت: از آن رو، الهى شده است که موجود ازلى الهیون، داراى علم و شعور و اراده و حکمت و عنایت است و موجود ازلى مادیین، کور و کر و فاقد شعور و اراده و تدبیر است. (19) پر واضح است که اولى بر دومى ترجیح دارد. اولى وجدان و فطرت بشر را راضى مىکند و دومى خیر.
اختلاف عمده و اساسى اکثریت قاطع الهیون با اقلیت ناچیز مادیین، بر سر علت غایى است. قرآن و احادیث اسلامى، مردم را به سوى نظم و حکمت و عنایتسوق داده و رموز و اسرار حکیمانهى آفرینش را برهان غایتمندى آفرینش قرار دادهاند.
قرآن از زبان خردمندانى که در آیات خلقت مىاندیشند و دل را به یاد خدا مشغول مىدارند و در حال قیام و قعود، به او توجه دارند، مىگوید:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا...» . (20) «پروردگارا ، اینها را به باطل نیافریدهاى» .
مهم همین است که انسان، حقانیت آفرینش و لهو و لعب نبودن را ادراک کند و بداند که بیهودگى در کار خداوند راه ندارد و حکمت و عدالت، گسترهى این جهان گسترده را فرا گرفته است.
نهج البلاغه در این مورد، داد سخن داده و در جاهاى بسیار، اذهان انسانها را متوجه حکمت و عنایت پروردگار کرده است. از جمله این که مىفرماید:
جعل لکم اسماعا لتعى ماعناها وابصارا لتجلو عن عشاها واشلاء جامعة لاعضائها ملائمة لاحنائها فى ترکی صورها ومدد عمرها بابدان قائمة بارفاقها وقلوبرائدة لارزاقها. (21) «خداوند متعال براى شما گوشهایى آفرید، تا آنچه لازم است را حفظ کنند و چشمهایى آفرید، تا از کورى جلا و روشنى بخشند و اندامهایى آفرید تا جامع اعضا و قواى باطن باشند. اعضایى که از نظر ترکیب صور، در طول دورهى عمر، با یکدیگر متناسبند، و با عقل و تدبیر براى کسب روزى، مجهز شدهاند» .
در اینجا ما بخش بسیار کوتاهى از خطبهى معروف به «غراء» را نقل کردیم. اگر انسان این خطبه را به دقت مطالعه کند، پى مىبرد به اینکه در این خطبه، مطالب بسیار ارزندهاى دربارهى حکمت و عنایت و عدالت وغایتمندى و بیهوده نبودن نظام آفرینش بیان شده است. انسانها موظفند که خود را با نظام آفرینش هماهنگ کنند و همچون کسى که بر خلاف جریان رودخانه شنا مىکند و سبب غرق و هلاک خود مىشود، خود را به هلاکت نیفکند و نظام حکیمانه و عادلانه را بازیچه و ظالمانه نپندارد که نتیجهاى جز شقاوت و تیره روزى ندارد. او مىفرماید:
فاتقوا الله عباد الله جهة ما خلقکم له واحذروا منه کنهما حذرکم من نفسه واستحقوا منه ما اعد لکم بالتنجز لصدق میعاده و الحذر من هول معاده. (22) «پس اى بندگان خدا، در جهت آنچه براى آن، آفریده شدهاید، تقوا پیشه کنید و از کنه آنچه شما را از آن برحذر داشته، بپرهیزید و خود را سزاوار آن پاداشى سازید که در مقام وفاى به وعدهى راستین خود براى شما آماده کرده و به جهت ترس از هول قیامت، شما را بدان امیدوار کرده است» .
دریغ است که انسان از غایتمندى نظام آفرینش غافل بماند و عمر خود را به بطالتبگذراند و نیروهاى هدفدار جسمى و روانى خود را به هدر دهد.
ج: تجربهى دینى
دین، متضمن آگاهى از یک امر متعالى است. گویا همگان باور دارند که تجربهى دینى دربردارندهى امرى متعالى است. شخص مذهبى، به امر متعالى به عنوان غیر خودش آگاهى دارد. همه به تعالى از خویش نیاز دارند. تجربهى دینى متضمن سرسپردگى تام است. متضمن چیزى است که مطلق و نهایى است و انسان مىخواهد با خلوص کامل، سر سپردهى او باشد. تعالى جستن براى انسان، ضرورت دارد. تجربهى دینى یعنى همین و بنابراین، دیندارى براى انسان ضرورى است. (23) سرسپردگى کامل و خالص، بدون معرفت، ممکن نیست. آیا به غیر از راه حس و عقل، راه دیگرى به سوى قلهى والاى معرفت داریم؟
سر و کار حس، با محسوسات و سر وکار عقل، با معقولات است. محسوسات و معقولات، مفاهیم ذهنى انسانند. حس و عقل، هر دو ابزارند براى فراهم کردن مفاهیمى که سرانجام به معقولات اولى و ثانیه منتهى مىشوند.
معرفتحسى و عقلى براى انسان، لازم است; ولى معلوم نیست که کافى باشد. معرفتحسى و عقلى چراغ است; ولى نه چراغى که همهى جوانب را روشن کند و همه را در راه، روشنى بخشد.
تجربهى دینى چراغى پرنورتر است. ممکن است اولى همگانى نباشد; ولى این یکى همگانى است. کشتى شکستهاى که به گرداب هلاک افتاده و در حال دست و پا زدن است، چه چیزى مىبیند که به او دل مىبندد؟ عقلش به چه استدلالى روى آورده که نوید بخش نجات اوست؟ او چیزى جز موج نمىبیند و صدایى جز غرش دریا و وزش باد و طوفان نمىشنود و تن غرق شدهاش جز میعان و سردى یا گرمى آب را لمس نمىکند و ذائقهاش جز شورى آب دریا را نمىچشد و هول و هراس و تلاش بى وقفه، به او مجال فکر کردن و استدلال آوردن و اقامهى برهان نمىدهد. اینجاست که او رویکردى دیگر دارد و چشم دلش به موجودى متعالى دوخته مىشود و به او امید پیدا مىکند که نجاتش مىدهد. (24) از امیرمؤمنان و مولاى خدا جویان پرسیدند، خدا را چگونه شناختى؟ فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقودو نقض الهمم. (25) «خداى را به فسخ تصمیمها و گشوده شدن گرهها و نقض همتها شناختم» .
راستى چه مىشود که انسان از تصمیم قاطع خود برمىگردد؟ چه دستى از غیب، گرهها را مىگشاید؟ چه کسى سر رشتهى اهتمامها را در دست دارد و سبب مىشود که کار یا چیزى که سخت، بدان اهتمام داریم، از آن باز گردیم و نسبتبه آن بىاعتنا یا حداقل کم اعتنا شویم؟ بت پرستان جاهلیت که بتها را عزیزترین عزیزان خود مىدانستند، چه شد که از آنها نفرت پیدا کردند؟ آن اهتمام چرا تبدیل به بى اعتنایى شد؟
اینها تجربههایى است که ما را به یک امر متعالى که فوق او متعالىترى نیست آگاه مىکند. از این رویکرد معنوى نباید غافل بود. حتى اهل منطق و برهان نیز از این رویکرد بىنیاز نیستند. با گفتن شکر یا تصور مفهوم حسى یا عقلى آن، انسان شیرین کام نمىشود. باید شکر را چشید. باید شیرینى آن را مضمضه کرد. به همین جهت است که شیخ الرئیس در اواخر عمر و شاید در اوایل عمر رویکرد ذوقى پیدا مىکند و از بحث، به ذوق روى مىآورد و زمینه را براى حکمت ذوقى فراهم مىکند. از آن پس حکمت اشراق، ظهور کرد که هم بحثى بود و هم ذوقى. در حکمت متعالیهى صدرایى تمام جریانات بحثى و ذوقى به هم پیوست.
به علاوه، صحیح نبود که فقط عرفان و برهان، به هم در آمیزند، بلکه قرآن و سایر منابع دینى هم مىباید محور قرار مىگرفتند که اگر آن دو، بشرى بود، این یکى الهى بود. در حکمت مشاء و اشراق، گرایش وحیانى نمود چندانى نداشت; ولى در حکمت متعالیه کاملا نمود پیدا کرد و حق همین بود; چرا که وحى و جلوههاى آن در نهج البلاغه و صحیفهى سجادیه و سایر احادیث، مىتوانند چراغ راه حکیم و عارف باشند.
به هر حال، تعالى روحى و معنوى حکیم و برخوردارى او از تجربهى اصیل دینى و الهام از وحى و سنت، در عالم اسلام و به ویژه تشیع، فلسفهاى به وجود آورد که در هیچ جاى جهان نمونه ندارد و نداشته است.
پىنوشتها:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 1/9 (مقدمه) بیروت، 1378هجرى قمرى.
2. تاریخ الفلسفة العربیة الاسلامیة، عبده الشیبانی، ص 113، چاپ چهارم، بیروت، 1965میلادى.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (شرح خطبهى 83) .
4. مجلهى تخصصى کلام اسلامى، شماره 35.
5. بحارالانوار: 67/136 139، روایت 7، باب 4.
6. آل عمران/163.
7. «افمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله...» (آل عمران/162) .
8. مجادله/11.
9. بحارالانوار، پیشین.
10. الاسفار الاربعة، نشر مکتبة مصطفوى، قم: 6/16و17.
11. شرح حکمة الاشراق، قطب الدین شیرازى.
12. الاسفار الاربعة (پیشین) تعلیقه صفحه 14و15.
13. نهج البلاغه، خطبه 49.
14.نهج البلاغه، خطبه 193 (196: عبده) .
15.تعلیقه بر شرح منظومه حکمتسبزوارى به اهتمام فلاطورى و محقق، تهران، 1352، ص489 497.
16. نهج البلاغه، خطبه 183 (یا 185) .
17. بحارالانوار: 2/245، روایت 54، باب 29.
18. مادیین مىگویند: ماده، قدیم و متحرک بالذات و عامل بالاتفاق است (دائرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ذیل کلمهى «اله» : 1/523) معناى این سخن انکار علت غایى است، نه علت فاعلى.
19. او معتقد بود که عقیده به تکامل، منتهى به الحاد نمىشود، بلکه بهترین دلیل بر قدرت کاملهى خداوند است. نگاه کنید به دائرة المعارف القرن العشرین، ذیل کلمهى «اله» : 1/531.
20. آل عمران/191.
21. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص180 خطبهى 82 (خطبهى غراء) .
22. همان ماخذ، ص178.
23. نگاه کنید: کتاب فلسفهى دین ، نورمن. ال. کیسلر، ترجمهى حمید رضا آیت اللهى، جلد اول، بخش اول.
24.مضمونى است از روایت مفصل بزنطى از امام صادق علیه السلام که در صفحات قبل، به قسمتهایى از آن، استناد کردیم، در اینجا حضرت با طرح این سؤال که آیا سوار کشتى شدهاى؟ مخاطب را به سوى خداشناسى سوق مىدهد.
25. نهج البلاغه، حکمت 250.
1. مطالب نهج البلاغه حکایت از پختگى اندیشه مىکند; حال آن که عصر امام، عصر پختگى اندیشه نبوده است.
2. در این کتاب دربارهى صحابه مطالبى گفته شده که با شخصیت والاى انسان وارستهاى چون على علیه السلام منافات دارد.
3. نهج البلاغه عباراتى مسجع دارد و در سطح بسیار بالایى از دقت توصیف، برخوردار است. این ویژگىها در نثر آن عصر، سابقه نداشته است.
4. نامههایى که شریف رضى در این کتاب آورده، قبل از او در جایى ثبت نشده است. (2) باید دانست که صرف نظر از مقام امامت و علم لدنى آن حضرت، استعداد سرشار و دقت نظر و استفاده وافى از تعلیمات قرآن و پیامبر، او را به درجهاى از پختگى اندیشه رسانید که بیان مطالبى که در نهج البلاغه آمده، نه تنها از او بعید نیست، بلکه در شان اوست و اگر غیر از این بود، جاى تعجب بود.
آنچه در نهج البلاغه دربارهى صحابه بیان کرده، حق اوست. چرا نباید حضرتش مهر از لب و قلم برگیرد و دسیسهها و ظلمها و حقکشىهاى برخى از صحابه را در حق خود و خانوادهاش بر ملا سازد؟
عبارات مسجع و دقت توصیف در نظم و نثر عرب سابقهاى ممتد دارد و مىتوان نمونههاى فراوانى از آن را، در عصر جاهلیت و در میان مخضرمین جستجو کرد. هر چند در کلمات حضرت، سجع و دقت توصیف، به اوج کمال رسیده است.
و اما بخش نامهها، درست است که قبل از شریف رضى به خاطر سیاستهاى شوم اموى انتشار پیدا نکرده و عباسیان نیز تمایلى به انتشار آنها نداشتهاند، ولى خواص و علماى حدیث و تاریخ از آنها مطلع بودهاند و اکنون نیز محققان به مصادر آنها، همچون بقیه دستیافتهاند.
×××
ابن ابى الحدید مىگوید:
«و اعلم ان التوحید و العدل و المباحث الشریفة الالهیة ما عرفت الا من کلام هذا الرجل و ان کلام غیره من اکابر الصحابة لم یتضمن شیئا من ذلک اصلا و لا کانوا یتصورونه و لو تصوروه لذکروه و هذه الفضیلة عندى اعظم الفضائل» . (3) «بدان که توحید و عدل و مباحثشریف الهى، به جز از کلام این مرد شناخته نشده و کلام دیگر بزرگان اصحاب، به هیچ وجه، متضمن چنین مطالبى نیست. آنها تصور چنین مطالبى نمىکردند و اگر تصور مىکردند، به زبان مىآوردند. نزد من، این فضیلت، بزرگترین فضایل است» .
این نکته را متذکر شویم که امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز در خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهج البلاغه در صدد این که به سبک فلاسفه و متکلمان به بحث دربارهى خداشناسى و اقامهى برهان و پاسخگویى شبهات بپردازند، نیستند. دلیل آن هم روشن است. مخاطبان خطابهها و مکاتبات آن بزرگوار، نه منکر خدا بودهاند و نه طلبه و دانشجو. بلکه مستمعین یا کارگزارانى بودهاند که از رهنمودهاى آن حضرت در زندگى عادى و زندگى سیاسى و اجتماعى بهرهمند شدهاند.
امام علیه السلام در لابهلاى سخنان و مطالب خود، هم سعى در اصلاح و تکمیل عقاید آنها داشتهاند و هم سعى در اصلاح اخلاق و رفتار آنها. به همین سبب است که نهج البلاغه دریاى بیکرانى است که اگر انسانهاى عالم و متفکر در اعماق و درازا و پهناى آن به غواصى و شناگرى بپردازند، به مطالب بسیار گسترده و متنوعى دست مىیابند; مطالبى که براى تمام عالمان و متخصصان رشتههاى مختلف، مفید است.
بىجهت نیست که نهج البلاغه را دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق دانستهاند. آنهایى که مىخواهند با قرآن مبارزه کنند، باید توجه داشته باشند که قرآن برادر کوچکترى به نام نهج البلاغه دارد. آنها اول باید به مصاف این برادر کوچکتر بروند. اگر در مبارزهى با آن، طرفى بستند، خود را براى رفتن به مصاف برادر بزرگتر، آماده کنند و اگر شکستخوردند، براى همیشه از فکر معارضه و مبارزه با قرآن، دستبکشند.
مرورى دوباره بر براهین و راههاى خداشناسى
همانطورى که گفتهایم، بر طبق یک دستهبندى، براهین خداشناسى به براهین وجود شناختى و جهان شناختى تقسیم مىشوند.
براى براهین وجود شناختى یا صدیقین، تقریرات مختلفى وجود دارد. گویى اندیشمندان شرق و غرب، در این راه به مسابقه پرداختهاند، تا دقیقترین و صحیحترین و استوارترین برهان وجود شناختى را عرضه کنند. غربىها در این راه به اعتراف خودشان شکستخورده و على الظاهر به بنبست رسیدهاند. مرورى بر بحثى که دربارهى برهان وجودى آنسلم داشتهایم، این حقیقت را روشن مىکند. (4) ولى شرقىها یعنى اندیشمندان اسلامى ایرانى در این راه گامهاى مؤثر و مثمرى برداشتهاند که باید گفت: سعیشان مشکور!
براهین جهان شناختى هم اشکال و اقسام مختلفى دارد که باید آنها را بر سه دسته کنیم: مبدا شناختى، غایتشناختى و تجربهى دینى.
براهین مبدا شناختى عبارتند از: برهان علت اولى (همان برهان وسط و طرف شیخ الرئیس) و برهان امکان که در نوشتههاى اکویناس منعکس شده و همان برهان امکان و وجوب بوعلى سینا است. براهین دیگرى از قبیل برهان ماهیت و برهان حدوث و برهان حرکت و برهان ترکب جسم نیز در همین لیست جاى مىگیرند.
براهین غایتشناختى همان است که گاهى برهان نظم و گاهى برهان حکمت و عنایت نامیده مىشود و مىتواند تقریرات مختلفى داشته باشد.
تجربهى دینى هم امروز مورد استقبال شدید غربیان خداجوى است. آنهایى که امروز به خاطر تشکیکات بىشمار فلسفى و کلامى سرخوردهى از براهین شدهاند، براى تجربهى دینى اهمیت زیادى قایلند و حق هم همین است. هر چند بهتر است این را به عنوان راه یا راهها مطرح کنیم، نه به عنوان برهان یا براهین; چرا که تجربهى دینى شخصى است و هر شخصى ممکن است از راه یک تجربه یا تجربههاى درونى به چنان یقین جازمى نایل شود که ارباب براهین کلامى و فلسفى به گردشان هم نرسند. بى جهت نیست که در روایتى از روایات اهل بیت علیهم السلام چنین آمده است:
الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق. (5) «راههاى (انسان) به سوى خدا، به شمار نفسهاى آفریدگان است» .
از آنجا که مردم، از نظر استقامت در طریق و سرعت و عدم سرعت، یکسان نیستند، امام صادق علیه السلام در ذیل عبارت فوق به دو آیهى قرآنى استناد جستهاند:
1. «هم درجات عند الله...» . (6) «مردم در نزد خدا درجاتىاند» .
جالب این است که نفرموده است: داراى درجات; بلکه فرموده است: خود، درجاتند. این درجات، مطابق آیهى قبل به دنبال کردن خشنودى یا خشم خداوند، بستگى دارد. (7)
2. «...یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» . (8) «خداوند، درجات کسانى که از شما ایمان آورده و به آنها علم داده شده، بالا مىبرد» .
معلوم مىشود مؤمن بدون علم، داراى یک درجه است (یا اینکه خود، یک درجه است) ; ولى مؤمن عالم، داراى درجات است و از اینرو مطابق صدر آیه باید در مجالس به آنها جا داد و باید در برابر آنها قیام کرد و آنها را در زندگى اجتماعى و سیاسى مقدم داشت; چرا که خدا آنها را مقدم داشته است. معناى شایسته سالارى همین است.
امام صادق علیه السلام در روایتى که به آن اشاره شد، فرموده است: «براى هر کسى راهى است که خداوند، او را به آن راه هدایت کرده است; مشروط به این که از مردمى باشد که اهل هدایتند» . (9) هیچ بشرى نیست که راهى به سوى خدا نداشته باشد. کفار هم از این قاعده، مستثنى نیستند. «اى تو را با هر دلى راهى دیگر» . آنها که راه را گم کردهاند، به اختیار خود، شایستگى هدایت را از دست دادهاند. در حقیقت، هدایت هست; ولى هدایت پذیر نیست.
از روایت مزبور چنین استفاده مىشود که مردم در راه خداشناسى به فطرت خود واگذار شده و از آنها استدلال نخواستهاند. تعمق براى زیادت بصیرت و مخصوص برخى از مردم است. استدلال براى نجات گمراهان است. افهام و عقول مردم، در پذیرش مراتب عرفان وتحصیل اطمینان و بر حسب علم و کشف و عیان، متفاوت است. گر چه اصل معرفت، فطرى یا ضرورى است، یا اینکه انسان با مختصر تنبیهى به آن، هدایت مىشود; ولى طایر اندیشهى برخى از انسانها بلند پرواز است و نباید بال و پر آنها را قیچى کرد.
سیرى در نهج البلاغه
جا دارد که دربارهى براهین و راههاى وجود شناختى و جهان شناختى نهج البلاغه، کتابها نوشته شود. شارحان نهج البلاغه در این باره داد سخن داده و بزرگانى دربارهى الهیات و فلسفهى الهى در این کتاب بىمثل و مانند (البته بعد از قرآن) مقالات و رسالاتى تالیف کرده و سخنان پر مغز آن حضرت، همواره الهام بخش فلاسفه و متکلمان اسلامى بوده است; ولى این مقاله، بدون اینکه در صدد تقریر براهین باشد و بدون اینکه مدعى باشد که نهج البلاغه، همچون کتابهاى فلسفى و کلامى، به استدلال و اقامهى برهان پرداخته است، مىخواهد از اشارات آن حضرت در جاى جاى نهج البلاغه الهام گیرد و بگوید که امام على علیه السلام همان گونه که در مسایل اخلاقى و فقهى و سیاسى واقتصادى و دفاعى و دنیوى و اخروى رهنمودهایى انسان ساز داده، در مسایل فلسفى و کلامى هم رهنمودهاى فراوان دارد; بالخصوص در مورد معرفتخداوند.
1. برهان یا براهین وجودشناختى
همواره متفکران شرق و غرب به این مساله مىاندیشیدهاند که مىتوان بدون استفاده از غیر وجود، بر وجود حق استدلال کرد. در غرب، براى نخستین بار، آنسلم در این راه گام نهاد و در شرق، بوعلى سینا. نه تقریر آنسلم مورد قبول متفکران غربى قرار گرفت و نه تقریر بوعلى سینا مورد قبول متفکران شرقى.
برهان وجودى غرب، به جایى نرسید; ولى شرق تلاش کرد که تقریرى دقیق و گویا از آن، ارایه دهد. مکتب اشراق بر اساس قاعدهى نور به تقریر آن، پرداخت و حکمت متعالیه بر مبناى اصالت و وحدت و تشکیک وجود و این که وجود بما هو وجود عین تمام و کمال و فعلیت است و اگر نقصان و عدم فعلیت، در ساحت وجود راه مىیابد، از ناحیهى معلولیت ووابستگى است.
صدرالمتالهین دربارهى تقریر خود مىگوید:
ان هذه الحجة فى غایة المتانة و القوة، یقرب ماخذها من ماخذ طریقته الاشراقیین التى تبتنى على قاعدة النور. (10) «این استدلال، در نهایت متانت و قوت است و ماخذ آن به ماخذ طریقهى اشراقیان که مبتنى بر قاعدهى نور است، نزدیک است» .
علت این که مىگوید: نزدیک است و نمىگوید: عین آن، این است که نور در حکمت اشراق، اخص از وجود است; چرا که در آنجا موجود استبه نور و غیر نور و هر کدام به قائم به ذات و غیر قائم به ذات، تقسیم مىشوند. (11) برهان وجودى صدرالمتالهین، مبانى متعدد فلسفى لازم دارد. ولى علامهى طباطبایى بدون توسل به آن مبانى، مىگوید: وجود، واقعیتى است که هر صاحب شعورى به اثبات آن، ناگزیر است و بطلان و رفع آن، مستلزم ثبوت ووضع آن است. همان کسى که مىگوید: اشیا در واقع، موهومند، واقعیت را قبول واثبات کرده است. واقعیتى که عدم و بطلان نمىپذیرد، واجب الوجود بالذات است. چیزهایى که در واقعیت داشتن خود به او محتاجند، واجب بالغیر و قائم به اویند. (12) بنابراین وجود خداوند، ضرورى و بدیهى است و براهین، نقش تنبیهى دارند.
نهج البلاغه این نقش تنبیهى را به خوبى ایفا کرده است. برخى احتمال دادهاند که جملهى زیر، اشاره به برهان وجودى است:
فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (13) «اوست که نشانههاى هستى برایش گواهى مىدهد و دل منکر را به اقرار وا مىدارد» .
واضح است که اگر اضافهى «اعلام الوجود» را اضافهى بیانى بگیریم، احتمال فوق به یقین مىپیوندد، ولى اگر اضافه را بیانى نگیریم، عبارت مزبور اشاره استبه براهین جهان شناختى.
اما به نظر نگارنده، بهترین شاهد بر برهان وجود شناختى، عبارات زیر است:
ولا یجنه البطون عن الظهور و لا یقطعهالظهور عن البطون. قرب فناى وعلا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن ودان ولم یدن. (14) «باطن بودن، او را از ظاهر بودن نپوشاند و آنچه عیان است، او را از آنچه نهان است، جدا نگرداند. نزدیک است و دور از دسترس. بالاست و به همه کس، نزدیک. آشکار است و نهان و پنهان است و آشکار. او حساب کشى مىکند و حساب کشى نمىشود.
موجودى که هم ظاهر و هم باطن است، هم نزدیک و هم دور است، هم بالا و هم پایین است، خود گواه خود است و خود گواه دیگران.
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلتباید از وى رخ متاب
ذهنى بس وقاد، لازم است که از بیان شیواى فوق که مستند قرآنى هم دارد الهام گیرد و برهان وجود شناختى را بدون استفاده از مبانى دغدغه انگیز کلامى و فلسفى، تبیین کند.
فلاسفهى بزرگ در این میدان، به تکاپو پرداختهاند. مرحوم مدرس آشتیانى نوزده تقریر براى برهان وجود شناختى (یا برهان صدیقین) برشمرده است. (15) پر واضح است که همهى این تقریرها کامل نیست. برخى از آنها کامل و برخى کاملتر است. اگر برهان علامهى طباطبایى که بعدا تقریر شده است، بر تقریرات مورد نظر آشتیانى بیفزاییم، عدد آن به بیست مىرسد و اگر تقریر آنسلم را هم اضافه کنیم، باید بگوییم: بیست و یک برهان وجود شناختى در دنیاى شرق و غرب مطرح شده است. ممکن است تقریر یا تقریراتى هم باشد که ما از آنها بىاطلاعیم.
2. براهین جهانشناختى
برخى از براهین جهان شناختى، مبدا شناختى و برخى غایتشناختى و برخى تجربهى دینى است.
الف. مبدا شناختى
براى مبدا شناختى مىتوان از راه امکان یا حدوث یاحرکتیا ماهیتیا ترکب جسم از ماده و صورت برهان وسط و طرف به مطلوب رسید.
حضرتش فرمود:
الدال على قدمه بحدوث خلقه وبحدوث خلقه على وجوده. (16) «خداوند، به حادث شدن خلق، بر قدیم بودن و بر هستى خود، راهنمایى کننده است» .
از این بیان، مطالب بسیارى قابل استنباط است. حدوث خلق، هم دلیل استبر قدیم بودن او و هم دلیل استبر هستى او.
اگر او که حادث کنندهى خلق است، قدیم نباشد، نیاز دارد به حادث کنندهى دیگرى و او نیز به دیگرى و بنابراین، تسلسل لازم مىآید، اینجاست که علت اولى به عنوان موجودى قدیم ثابت مىشود. پس حدوث خلق، دلیل استبر وجود و بر ازلیت علت نخستین.
موجود قدیم، ثابت و موجود حادث، متغیر است. به علاوه، موجود حادث، ممکن و موجود قدیم، واجب است. موجود حادث، مرکب از صورت و ماده و موجود قدیم، بسیط است. موجود حادث، مرکب از کمال و نقص یا وجدان و فقدان یا وجود و ماهیت است و موجود قدیم یعنى قدیم بالذات از هر گونه ترکیبى منزه است.
بدین ترتیب، از عبارت کوتاه بالا مىتوان چندین برهان جهان شناختى را استنباط و استخراج کرد.
هنر یک گوینده این است که سررشته را به دست عقلا و متفکران بدهد و آنها را به تعقل و تفکر وا دارد.
امام على علیه السلام طورى سررشتهها را به دست داده که تا قیام قیامت، هر چه عقلا فکر کنند، باز هم زمینهى فکر کردن براى آنها فراهم است.
امامان معصوم، بیانگر اصول بودند. بر شاگردان مکتب فکرى آنهاست که فروع را از آن اصول، استخراج کنند. چه لزومى دارد که القاى اصول و تفریع فروع، مربوط به فقه و مسایل فقهى باشد. در اعتقادات و اخلاق و سایر علوم و فنون نیز چنین است.
مرحوم مجلسى از جامع بزنطى از هشام بن سالم نقل کرده که امام صادق علیه السلام فرمود:
انما علینا ان نلقى الیکم الاصول وعلیکم ان تفرعوا. (17) «تنها وظیفهى ما این است که به شما القاى اصول کنیم و بر شماست که تفریع فروع کنید» .
رهبران معصوم، تمام سررشتههاى علمى و فکرى را به دنبال قرآن و به تبع آن، براى انسانها بیان کردهاند و به همین جهت است که اگر تا قیام قیامت، علماى دینى و غیر دینى آنها را دنبال کنند و از تحقیقات و استنباطات خود کتابهایى قطور فراهم آورند و کتابخانهها را انباشته سازند و دیسکتها و سىدىهاى کامپیوترى را به آلاف و الوف برسانند و امواج شبکههاى فراگیر اینترنت را اشباع کنند، باز هم مجال و میدان کار، بسیار و گسترده خواهد بود.
ما نباید در نهج البلاغه به دنبال ادلهى خداشناسى باشیم. اینها را در کتابهاى کلامى و فلسفى هم مىتوان جست; بلکه باید به دنبال سر نخها و سررشتههاى فکرى و علمى باشیم.
ب: غایتشناختى
اهمیت غایتشناختى، به مراتب بیشتر از مبدا شناختى است. موجود ازلى را به عنوان مبدا نخستین، همگان قبول دارند. اختلاف مادى و الهى بر سر این نیست. تصادف فاعلى را همه منکرند. بسیار بعید است که کسى قایل شود که پدیدهاى بدون علتباشد. دانشمندان عالم چه مادى و چه الهى در علوم مختلف خود، در پى تبیین پدیدهها و جستجوى علل آنها هستند. آنها هم از راه لتبه معلول پى مىبرند و هم از راه معلول به علت. هر چند دومى را مفید یقین تام نمىدانند. (18) داروین در پاسخ به نامهى دوستش نوشت: از آن رو، الهى شده است که موجود ازلى الهیون، داراى علم و شعور و اراده و حکمت و عنایت است و موجود ازلى مادیین، کور و کر و فاقد شعور و اراده و تدبیر است. (19) پر واضح است که اولى بر دومى ترجیح دارد. اولى وجدان و فطرت بشر را راضى مىکند و دومى خیر.
اختلاف عمده و اساسى اکثریت قاطع الهیون با اقلیت ناچیز مادیین، بر سر علت غایى است. قرآن و احادیث اسلامى، مردم را به سوى نظم و حکمت و عنایتسوق داده و رموز و اسرار حکیمانهى آفرینش را برهان غایتمندى آفرینش قرار دادهاند.
قرآن از زبان خردمندانى که در آیات خلقت مىاندیشند و دل را به یاد خدا مشغول مىدارند و در حال قیام و قعود، به او توجه دارند، مىگوید:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا...» . (20) «پروردگارا ، اینها را به باطل نیافریدهاى» .
مهم همین است که انسان، حقانیت آفرینش و لهو و لعب نبودن را ادراک کند و بداند که بیهودگى در کار خداوند راه ندارد و حکمت و عدالت، گسترهى این جهان گسترده را فرا گرفته است.
نهج البلاغه در این مورد، داد سخن داده و در جاهاى بسیار، اذهان انسانها را متوجه حکمت و عنایت پروردگار کرده است. از جمله این که مىفرماید:
جعل لکم اسماعا لتعى ماعناها وابصارا لتجلو عن عشاها واشلاء جامعة لاعضائها ملائمة لاحنائها فى ترکی صورها ومدد عمرها بابدان قائمة بارفاقها وقلوبرائدة لارزاقها. (21) «خداوند متعال براى شما گوشهایى آفرید، تا آنچه لازم است را حفظ کنند و چشمهایى آفرید، تا از کورى جلا و روشنى بخشند و اندامهایى آفرید تا جامع اعضا و قواى باطن باشند. اعضایى که از نظر ترکیب صور، در طول دورهى عمر، با یکدیگر متناسبند، و با عقل و تدبیر براى کسب روزى، مجهز شدهاند» .
در اینجا ما بخش بسیار کوتاهى از خطبهى معروف به «غراء» را نقل کردیم. اگر انسان این خطبه را به دقت مطالعه کند، پى مىبرد به اینکه در این خطبه، مطالب بسیار ارزندهاى دربارهى حکمت و عنایت و عدالت وغایتمندى و بیهوده نبودن نظام آفرینش بیان شده است. انسانها موظفند که خود را با نظام آفرینش هماهنگ کنند و همچون کسى که بر خلاف جریان رودخانه شنا مىکند و سبب غرق و هلاک خود مىشود، خود را به هلاکت نیفکند و نظام حکیمانه و عادلانه را بازیچه و ظالمانه نپندارد که نتیجهاى جز شقاوت و تیره روزى ندارد. او مىفرماید:
فاتقوا الله عباد الله جهة ما خلقکم له واحذروا منه کنهما حذرکم من نفسه واستحقوا منه ما اعد لکم بالتنجز لصدق میعاده و الحذر من هول معاده. (22) «پس اى بندگان خدا، در جهت آنچه براى آن، آفریده شدهاید، تقوا پیشه کنید و از کنه آنچه شما را از آن برحذر داشته، بپرهیزید و خود را سزاوار آن پاداشى سازید که در مقام وفاى به وعدهى راستین خود براى شما آماده کرده و به جهت ترس از هول قیامت، شما را بدان امیدوار کرده است» .
دریغ است که انسان از غایتمندى نظام آفرینش غافل بماند و عمر خود را به بطالتبگذراند و نیروهاى هدفدار جسمى و روانى خود را به هدر دهد.
ج: تجربهى دینى
دین، متضمن آگاهى از یک امر متعالى است. گویا همگان باور دارند که تجربهى دینى دربردارندهى امرى متعالى است. شخص مذهبى، به امر متعالى به عنوان غیر خودش آگاهى دارد. همه به تعالى از خویش نیاز دارند. تجربهى دینى متضمن سرسپردگى تام است. متضمن چیزى است که مطلق و نهایى است و انسان مىخواهد با خلوص کامل، سر سپردهى او باشد. تعالى جستن براى انسان، ضرورت دارد. تجربهى دینى یعنى همین و بنابراین، دیندارى براى انسان ضرورى است. (23) سرسپردگى کامل و خالص، بدون معرفت، ممکن نیست. آیا به غیر از راه حس و عقل، راه دیگرى به سوى قلهى والاى معرفت داریم؟
سر و کار حس، با محسوسات و سر وکار عقل، با معقولات است. محسوسات و معقولات، مفاهیم ذهنى انسانند. حس و عقل، هر دو ابزارند براى فراهم کردن مفاهیمى که سرانجام به معقولات اولى و ثانیه منتهى مىشوند.
معرفتحسى و عقلى براى انسان، لازم است; ولى معلوم نیست که کافى باشد. معرفتحسى و عقلى چراغ است; ولى نه چراغى که همهى جوانب را روشن کند و همه را در راه، روشنى بخشد.
تجربهى دینى چراغى پرنورتر است. ممکن است اولى همگانى نباشد; ولى این یکى همگانى است. کشتى شکستهاى که به گرداب هلاک افتاده و در حال دست و پا زدن است، چه چیزى مىبیند که به او دل مىبندد؟ عقلش به چه استدلالى روى آورده که نوید بخش نجات اوست؟ او چیزى جز موج نمىبیند و صدایى جز غرش دریا و وزش باد و طوفان نمىشنود و تن غرق شدهاش جز میعان و سردى یا گرمى آب را لمس نمىکند و ذائقهاش جز شورى آب دریا را نمىچشد و هول و هراس و تلاش بى وقفه، به او مجال فکر کردن و استدلال آوردن و اقامهى برهان نمىدهد. اینجاست که او رویکردى دیگر دارد و چشم دلش به موجودى متعالى دوخته مىشود و به او امید پیدا مىکند که نجاتش مىدهد. (24) از امیرمؤمنان و مولاى خدا جویان پرسیدند، خدا را چگونه شناختى؟ فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقودو نقض الهمم. (25) «خداى را به فسخ تصمیمها و گشوده شدن گرهها و نقض همتها شناختم» .
راستى چه مىشود که انسان از تصمیم قاطع خود برمىگردد؟ چه دستى از غیب، گرهها را مىگشاید؟ چه کسى سر رشتهى اهتمامها را در دست دارد و سبب مىشود که کار یا چیزى که سخت، بدان اهتمام داریم، از آن باز گردیم و نسبتبه آن بىاعتنا یا حداقل کم اعتنا شویم؟ بت پرستان جاهلیت که بتها را عزیزترین عزیزان خود مىدانستند، چه شد که از آنها نفرت پیدا کردند؟ آن اهتمام چرا تبدیل به بى اعتنایى شد؟
اینها تجربههایى است که ما را به یک امر متعالى که فوق او متعالىترى نیست آگاه مىکند. از این رویکرد معنوى نباید غافل بود. حتى اهل منطق و برهان نیز از این رویکرد بىنیاز نیستند. با گفتن شکر یا تصور مفهوم حسى یا عقلى آن، انسان شیرین کام نمىشود. باید شکر را چشید. باید شیرینى آن را مضمضه کرد. به همین جهت است که شیخ الرئیس در اواخر عمر و شاید در اوایل عمر رویکرد ذوقى پیدا مىکند و از بحث، به ذوق روى مىآورد و زمینه را براى حکمت ذوقى فراهم مىکند. از آن پس حکمت اشراق، ظهور کرد که هم بحثى بود و هم ذوقى. در حکمت متعالیهى صدرایى تمام جریانات بحثى و ذوقى به هم پیوست.
به علاوه، صحیح نبود که فقط عرفان و برهان، به هم در آمیزند، بلکه قرآن و سایر منابع دینى هم مىباید محور قرار مىگرفتند که اگر آن دو، بشرى بود، این یکى الهى بود. در حکمت مشاء و اشراق، گرایش وحیانى نمود چندانى نداشت; ولى در حکمت متعالیه کاملا نمود پیدا کرد و حق همین بود; چرا که وحى و جلوههاى آن در نهج البلاغه و صحیفهى سجادیه و سایر احادیث، مىتوانند چراغ راه حکیم و عارف باشند.
به هر حال، تعالى روحى و معنوى حکیم و برخوردارى او از تجربهى اصیل دینى و الهام از وحى و سنت، در عالم اسلام و به ویژه تشیع، فلسفهاى به وجود آورد که در هیچ جاى جهان نمونه ندارد و نداشته است.
پىنوشتها:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 1/9 (مقدمه) بیروت، 1378هجرى قمرى.
2. تاریخ الفلسفة العربیة الاسلامیة، عبده الشیبانی، ص 113، چاپ چهارم، بیروت، 1965میلادى.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (شرح خطبهى 83) .
4. مجلهى تخصصى کلام اسلامى، شماره 35.
5. بحارالانوار: 67/136 139، روایت 7، باب 4.
6. آل عمران/163.
7. «افمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله...» (آل عمران/162) .
8. مجادله/11.
9. بحارالانوار، پیشین.
10. الاسفار الاربعة، نشر مکتبة مصطفوى، قم: 6/16و17.
11. شرح حکمة الاشراق، قطب الدین شیرازى.
12. الاسفار الاربعة (پیشین) تعلیقه صفحه 14و15.
13. نهج البلاغه، خطبه 49.
14.نهج البلاغه، خطبه 193 (196: عبده) .
15.تعلیقه بر شرح منظومه حکمتسبزوارى به اهتمام فلاطورى و محقق، تهران، 1352، ص489 497.
16. نهج البلاغه، خطبه 183 (یا 185) .
17. بحارالانوار: 2/245، روایت 54، باب 29.
18. مادیین مىگویند: ماده، قدیم و متحرک بالذات و عامل بالاتفاق است (دائرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ذیل کلمهى «اله» : 1/523) معناى این سخن انکار علت غایى است، نه علت فاعلى.
19. او معتقد بود که عقیده به تکامل، منتهى به الحاد نمىشود، بلکه بهترین دلیل بر قدرت کاملهى خداوند است. نگاه کنید به دائرة المعارف القرن العشرین، ذیل کلمهى «اله» : 1/531.
20. آل عمران/191.
21. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص180 خطبهى 82 (خطبهى غراء) .
22. همان ماخذ، ص178.
23. نگاه کنید: کتاب فلسفهى دین ، نورمن. ال. کیسلر، ترجمهى حمید رضا آیت اللهى، جلد اول، بخش اول.
24.مضمونى است از روایت مفصل بزنطى از امام صادق علیه السلام که در صفحات قبل، به قسمتهایى از آن، استناد کردیم، در اینجا حضرت با طرح این سؤال که آیا سوار کشتى شدهاى؟ مخاطب را به سوى خداشناسى سوق مىدهد.
25. نهج البلاغه، حکمت 250.