تقریرات عرفانى و فلسفى برهان صدیقین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تقریر برهان صدیقین از دیدگاه قیصرى
قیصرى در مقدمه بر فصوص الحکم پنج تقریر براى برهان صدیقین ذکر کرده است:
1. تقریر نخست
«الوجود واجب لذاته، اذ لو کان ممکنا لکان له علة موجودة، فیلزم تقدم الشیء على نفسه...». (1)
حاصل برهان این است که: طبیعت وجود اگر واجب باشد فهو المطلوب و اگر ممکن باشد محتاج به علتى است که موجود باشد، زیرا که علت وجود باید موجود باشد و چون طبیعت در ضمن هر فردى متحقق است، پس لازم مىآید تحقق شیىء بر نفس و این محال است.
2. تقریر دوم
«الوجود لیس بجوهر ولا عرض لما مر و کل ما هو ممکن فهو اما جوهر او عرض، ینتج: ان الوجود لیس بممکن فتعین ان یکون واجبا». (2)
وجود نه جوهر است و نه عرض پس ممکن نیست زیرا ممکنات یا جوهرند و یا عرض پس واجب است.
3. تقریر سوم
«الوجود لا حقیقة له زائدة على نفسه والا یکون کباقی الموجودات فى تحققه بالوجود ویتسلسل وکل ما هو کذلک فهو واجب بذاته لاستحالة انفکاک ذات الشیء عن نفسه». (3)
حقیقت وجود چیزى زاید بر خودش نیست، زیرا اگر حقیقت وجودچیزى غیر از خودش باشد در تحقق و موجود شدن، حقیقت مذکور نیاز به وجود و علت موجده خواهد داشت و به این ترتیب تسلسل لازم مىآید که باطل است پس حقیقت وجود غیر از خود وجود نیست پس این حقیقت واجب به ذات خواهد بود زیرا ذات شىء از خودش قابل انفکاک نیست.
4. تقریر چهارم
«کل ما هو غیر الوجود یحتاج الیه من حیث وجوده و تحققه و الوجود من حیث هو وجود لا یحتاج الى شیء فهو غنی فی وجوده عن غیره و کلما هو غنی فی وجوده عن غیره فهو واجب فالوجود واجب بذاته». (4)
هر چیزى غیر از وجود از حیث وجود و تحقق خود نیازمند به وجود است و وجود هستى بخش اوست و وجود از این حیث که وجود و هستى محض است نیاز به چیزى براى هستشدن ندارد، و هر چیزى که در هستشدن و هستى خود نیاز به غیر خود ندارد واجب استبه ذات خود و واجب الوجود بذاته است.
5. تقریر پنجم
«کل ممکن قابل للعدم و لا شىء من الوجود المطلق بقابل له فالوجود واجب بذاته». (5)
هر موجودممکن قابلیت این را دارد که در زمانى معدوم شود در حالى که هستى مطلق و محض در برابر عدم است و به هیچ وجه بما انه وجود قابلیت نیستى را ندارد، بنابراین وجود ذاتا واجب است.
قیصرى در جاى دیگر تقریر ششمى را مطرح کرده است:
«اعلم ان کل احدمن اهل العام لا یشک فی کونه موجودا و وجوده لذاته والا لدار او تسلسل و کلوجود لذاته واجب». (6)
هر شخصى خود را به قطع و یقین داراى هستى مىداند و این هستىاش را لذاته مىداند یعنى هستى را نشات گرفته از چیزى خارج از دایرهى هستى نمىداند و الا دور یا تسلسل لازم مىآید و چنین وجودى واجب است.
تفاوت تقریرهاى قیصرى از برهان صدیقین
قیصرى در تمام تقریرهاى گذشته سعى کرده است که با تکیه به حقیقت هستى و توجه به ویژگىهاى مختلف وجود محض، واجب بودن آن را اثبات کند. در تقریر نخست ضمن توجه به وجود محض و حقیقت وجود محض و ویژگى علیت آن که غیر هستى نمىتواند لتبراى هستى باشد وجوب هستى را ثابت مىکند چه خود شىء نمىتواند علتخود باشد. در تقریر دوم خواص ممکن را در حقیقت وجود محض جستجو مىکند و انتفاى این خواص را دلیل بر وجوب وجود محض مىداند در تقریر سوم عینیت وجود محض با تحقق و تحصل آن، دلیل بر وجوب است دانسته شده و در تقریرچهارم وابستگى غیر وجود به وجود و عدم نیاز وجود به غیر خود در تحقق، دلیل بر وجوب وجود گرفته شده است.
در تقریر پنجم عدم قابلیت عدم از سوى وجود محض مورد نظر در برهان قرار گرفته و در تقریر ششم حقیقت هستى با توجه به هستى خود فرد درک شده; استقلال این حقیقتبا توجه به برهان بطلان دور و تسلسل ثابتشده و از اینجا به وجوب وجود رسیده است. بنابراین; عدم امکان وجود علتبراى هستى، عدم انطباق خواص ممکن بر وجود محض، عینیت هستى با تحقق، وابستگى غیر هستى به هستى، عدم قابلیت عدم به هر نحوى از سوى وجود و بطلان دور و تسلسل راههاى سیر منطقى و عرفانى قیصرى از حقیقت هستى محض به سوى واجب الوجود و یا وجوب وجود مىباشند.
تقریر معروف در السنهى عرفا
تقریر معروف در السنهى عرفا بر سه مرحله استوار است:
1. اثبات وجود صرف هستى.
2. امتناع عدم براى حقیقت هستى محض.
3. ضرورت چیزى که عدم پذیر نیست.
مرحوم آشتیانى در بیان تقریر معروف عرفا مقدمهى نخست را چنین اثبات مىکند که وقتى ثابتشد که وجود اصالت دارد نه ماهیت، در این صورت وجودى که منشا آثار استیا وجود صرف استیا وجود مشوب به غیر وجود و مقید و یا هر دو در صورتى که وجود صرف یا هر دو باشند پس تحقق وجود صرف ثابت مىشود ولى اگر گفته شود منشا آثار و فعلیت وجود مشوب و مقید است در این صورت نیز وجود صرف بایستى مسلم گرفته شود; زیرا اگر وجود صرف و مطلق در کار نباشد و وجود مشوب و مقید از کجا بیاید؟ اگر مطلقى نباشد مقیدى هم نخواهد بود، هستى مقید فرع بر هستى مطلق است. مطلق در باب وجود و هستى غیر از مطلق در باب مفاهیم است، مطلق مفهومى ذاتا هیچ تحصل و تعینى ندارد و تحصل خود را از افراد و مراتب خود مىگیرد در حالى که مطلق وجودى عین تعین و تحصل است پس چگونه ممکن است مقید وجودى که تابع اوست موجود باشد ولى مطلق وجود ثابت نباشد.
مرحوم آشتیانى براى اثبات مقدمه دوم مىفرمایند:
صرف وجود و هستى محض،محال است که متصف به نیستى شود یعنى ذاتا در ذات خود او قابلیت و پذیرش نیستى ندارد، و در طرح عدم از خود نیازى به واسطهاى در انصاف به موجودیت و وجوب وجود ندارد، همچنان که نیازى به علتخارجى ندارد، اما این که نیازى به واسطه در انصاف یا حیثیت تقییدیهاى ندارد که واضح است چون عدم قابلیت عدم براى وجود نمىتواند برگرفته از ماهیت و یا امرى در ذات وجود غیر آن باشد و اما این که نیازى به علتخارجى براى طرد عدم ندارد، زیرا که آن علتخارجى یا مثلش است و یا خودش ویا وجود مشوب، اما مثل که باطل است چون «صرف الشیء لا یتثنى ولا یتکرر» امر صرف و محض بسیط قابل دو تا شدن و تکرار نیست و اما خودش که بطلان آن واضحتر است و اما وجود مشوب و مقید که ثابتشد فرع بر وجود مطلق است پس نمىتواند علتبراى کمال وجود مطلق باشد.
سرانجام مرحوم آشتیانى چنین نتیجه مىگیرند که وجود مطلق و هستى صرف که قابلیت عدم را ندارد واجب الوجود بالذات است. (7)
تقریر برهان صدیقین از دیدگاه حکمت متعالیه
تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین
از کلمات ملا صدرا، دو تقریر براى برهان صدیقین به دست مىآید. تقریر نخست آن بیانى کوتاه و موجز است:«الوجود لا یمکن تالیف حقیقة من حیث هی... واذ قد علمت استحالة قبلیة غیر الوجود على الوجود بالوجود لاح لک ان الوجود من حیث هو متقرر بنفسه موجود بذاته...». (8)
مرحوم آخوند مىفرمایند:
طبیعت وجود اصیل ممتنع الترکیب بوده و قابل تحلیل به جهات و اجزا نیست، زیرا صرف الحقیقة لا یتکرر و لایتثنى و نیز هیچ چیز و حیثیتى غیر وجود امکان تقدم بر وجود ندارد، پس چنین طبیعتى نه قابل تعلیل است و نه قابل تقیید و ضرورتا غنى بالذات ومستقل التقرر والموجودیه است. بنابر این موجودات امکانى و هویات فقرى و تعلقى فقط در فرض مسبوقیتبه وجود واجب قابل فرض هستند و بدین جهتبدون نیاز به ابطال دور و تسلسل و بدون میانجیگرى فروض عقلى و فقط بر اساس ملاحظه طبیعت وجود محض، به طور لمى، مصداق بالذات واجب الوجود ثابت مىشود ولى با وجود این اصالة الوجود ملاحظه شده است.
تقریر دوم صدرالمتالهین با تکیه به مقدماتى بیان شده است که این مقدمات و مشروح تقریر آن از قرار زیر است:
مقدمهى اول: اصالت وجود، یعنى حقیقتخارجى را «هستى» تشکیل مىدهد.
مقدمهى دوم: حقیقت هستى وحدت تشکیکى دارد، یعنى این هستى نه واحد محض از نوع وحدت شخصیه است و نه کثرت محض است. در حکمت مشاء دیده مىشود بلکه وحدت این حقیقت عین مراتب کثیره است، به گونهاى که هر مرتبه را نمىتوان به دو بخش جامع و خصوصیات منحل کرد.
مقدمهى سوم: معلول ذاتا محتاج به علتبوده و ذاتا عین ربط به علت است و وجود معلول وجود رابط است.
مقدمهى چهارم: حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیث و جهتى که به آن ضمیمه شود مساوى با کمال و فعلیت محض است و راه یافتن عدم در آن،تنها ناشى از معلولیت و تاخر از مرتبهى علت است.
با توجه به این اصول، مرحوم آخوند تقریر مفصل خود را از برهان صدیقین بیان کردهاند که ماحصل آن از قرار زیر است: (9)
«حقیقت هستى که داراى مراتب تشکیکى استیا غنى بالذات است و یا متعلق به غنى بالذات است. به بیان دیگر: موجود بما هو موجود یا مستقل است و یا رابط، اگر مستقل و غنى محض باشد واجب بالذات است و ا گر رابط باشد مرتبط به مستقل است، چون وجود رابط وجودى است که ربط عین ذات اوست و ذاتى جز ربط ندارد».
یا در بیانى شفافتر مىتوان تقریر دوم ملاصدرا را از برهان صدیقین این گونه مطرح کرد:
«حقیقت هستى عین موجودیت است و در موجودیت و واقعیت داشتن خود مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدى نیستبلکه هستى، چون هستى است موجود است و از سوى دیگر کمال و عظمت و استغنا و فعلیت از خود وجود برخاسته و جز وجود حقیقتى ندارد، پس هستى در ذات خود مساوى با نامشروط بودن و وجوب ذاتى و ازلى است و به این ترتیب عقل انسان او را از اصالت وجود به ذات لا یزال حق رهنمون مىگردد».
و یا به بیانى دیگر مىتوان گفت:
«حقیقت وجود به لحاظ خودش حد و قیدى ندارد، بنابراین هیچ مرتبهاى از عدم در حقیقت وجود فرض نمىشود، قهرا حقیقت وجود حیثیت تقییدى ندارد چنانکه حیثیت تعلیلى هم ندارد، زیرا اگر علتى براى آن فرض شود، حقیقت وجود محدود مىشود، چون لازمهى معلولیت، محدودیت است پس حقیقت وجود بىنیاز از علت است و واجب الوجود مىباشد».
صدرالمتالهین نتایجبرهان صدیقین را علاوه بر اثبات ذات واجب الوجود، عبارت دانستهاند از: (10)
1. توحید ذات واجب الوجود (لان الوجود حقیقة واحدة).
2. علم خدا به ذات خویش و ماسواى خود و حیات ذات حق(اذ العلم لیس الا الوجود).
3. قدرت و ارادهى ذات حق(لکونهما تابعین للحیاة والعلم).
4. قیومیت ذات واجب نسبتبه سایر موجودات (لان الوجود الشدید فیاض لما دونه).
5. ابطال دور و تسلسل.
تقریر ملا صدرا از برهان صدیقین با تقریر شیخ الرئیس و شیخ اشراق، با توجه به توضیحات گذشته، از چند جهت متفاوت است:
1. در برهان صدرالمتالهین حقیقت وجود مورد توجه است، در حالى که در برهان شیخ الرئیس مفهوم وجود و در برهان شیخ اشراق ماهیت مبنا و اساس برهان قرار گرفته است.
2. در برهان ملا صدرا امکان فقرى مطرح است (11) ، در حالى که در تقریر شیخ الرئیس و شیخ اشراق امکان ماهوى مورد نظر است.
3. برهان صدیقین به تقریر صدرالمتالهین نیازمند به ابطال دور و تسلسل نیست و بلکه خود بر ابطال آن است، در حالى که برهان شیخ الرئیس و شیخ اشراق وابسته به ابطال دور و تسلسل است.
4. تقریر ملاصدرا وشیخ اشراق علاوه بر اثبات ذات واجب به کمالات آن نیز مىپردازد، در حالى که تقریر شیخ الرئیس بیش از اثبات ذات واجب نمىتواند کاربردى داشته باشد.
5. مبانى برهان مرحوم ملاصدرا کاملا مستحکم و مبرهن است در حالى که برخى مبانى شیخ اشراق مانند اصالت ماهیت رد شده است.
6. برهان ملاصدرا نسبتبه تمام مراتب وجود و موجودات فراگیر است، در حالى که تقریر شیخ اشراق دربرگیرنده موجودات جسمانى و جرمانى نیست.
ممکن است گفته شود که در کنار این امتیازات برهان صدرالمتالهین یک نقص هم دارد و آن این که این برهان براى اثبات این جهت که عالم، خدا نیست نیاز به برهانى جداگانه دارد در حالى که چنین نیازى در تقریرهاى شیخ الرئیس و شیخ اشراق به چشم نمىخورد، ولى باید گفت که در برهان ملاصدرا نیز نیازى به مطلب فوق نیست، چون عالم به دلیل محدودیت و ترکیب در رتبهى معلولیت قرار دارد و در تقریر ملاصدرا وجود خدا به عنوان طبیعت محض وجود که منزه از نقص و تنزل مىباشد ملحوظ گردیده است و محدودیت و ترکیب از بزرگترین نقصهایى است که مىتوان در یک موجود در نظر گرفت.
تقریر برهان صدیقین از دیدگاه حکیم سبزوارى
مرحوم سبزوارى برهان صدیقین را برهان اسد و اخصر نامیده است ایشان در برهان خود به جاى طریقه استقامت که وابسته به اثبات بطلان دور و تسلسل است از روش خلف استفاده کرده است و آن را اوثق شناخته است.
جملات مرحوم سبزوارى در کتب ایشان مختلف است (12) که در این میان به تقریر ایشان در تعلیقه اسفار پرداخته مىشود:
«فالاسد الاخصر ان یقال بعد ثبوت اصالة الوجود، ان حقیقة الوجود التی هى عین الاعیان حاق الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم اذ کلمقابل غیر قابل لمقابله والحقیقة المرسلة التی یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات فحقیقة الوجود الکذائیة واجبة بالذات...». (13)
«راه محکمتر و کوتاهتر این است که اگر هستى اصالت دارد، ماهیت تابع و نمود هستى است و اصل هستى، مرسل و صرف و طلق است نه محدود و مشوب و مقید و نیستى نقیض و مقابل هستى است و هیچ مقابلى نقیض و مقابل خود را قبول نمىکند، پس هیچگاه اصل هستى عدم پذیر نیست، وبالذات عدم را طرد مىکند و قابل نیستى نیست که نتیجهاش ضرورت ازلى و وجوب ذاتى حقیقت هستى است».
در توضیح این تقریر از برهان صدیقین باید گفت که شکل قیاسى برهان به قرار زیر است:
صغرى - حقیقت وجود یک حقیقت مرسله است که بالذات ناقض عدم است.
کبرى - هر حقیقت مرسلهاى که بالذات ناقض عدم باشد واجب الوجود بالذات است.
نتیجه - پس حقیقت وجود، واجب الوجود بالذات است.
بیان صغرى : یک حقیقت مطلقه یعنى بدون قید و شرط، در واقع این اطلاق خودش قید نیستبلکه مرآت است و بیان عدم التقید است، یعنى حقیقة الوجود حتى مطلق از قید اطلاق، وجود مطلق چون نقیض عدم است قابل عدم نیستبلکه طارد عدم است. لان الشیء لا یقبل مقابله. (14)
اما درمورد کبرى استدلال ممکن است ایراد گرفته شود که وجود ممکن هم ناقض عدم است اما واجب الوجود نیست، از این اشکال دو پاسخ داده مىشود:
1. وجود ممکن محدود به حدود ماهیتخویش است فلذا از وراى این حدود، عدم آن انتزاع مىشود.
2. گرچه وجود ممکن نقیض عدم خاص است ولى نقیض مطلق العدم نیست، وجود ممکن بالارسال و به طور مطلق ناقض عدم نیست، ناقضیت آن ممکن نسبتبه عدم، مادام الذات است.
البته با وجود این توضیحات ایراداتى بر برهان حکیم سبزوارى وارد شده است:
1.فرض ارسال و صرافت در حقیقت وجود، با کثرت وجود که به اثبات رسیده است منافات دارد و جز با مبانى و نظرات صوفیه قابل توجیه نیست. که البته در پاسخ مىتوان به مبناى وحدت وجود که نهایتسیر حکمت متعالیه است اشاره کرده و صرافت و ارسال را در پرتو آن قابل توجیه دانست.
2. این تقریر از برهان، مصادره به مطلوب است، زیرا مطلوب در برهان، اثبات وجود صرف، مرسل (رها) وغیر قابل عدم است، در حالى که همین مطلوب به عنوان صغرى امرى مسلم فرض شده است. (15)
3. در این برهان، صغرى نیاز به اثبات دارد و با این توجیهات اثبات پذیر نیست، این که چرا هر حقیقت مرسله وجود به طور مطلق منافى با عدم و ممتنع العدم است، مطلبى است که نیاز به اثبات دارد. ولى البته با توجه به توضیحات پراکنده حکیم سبزوارى، که خلاصه آن گذشت، اشکال مذکور مسموع نیست. (16)
تقریر علامه طباطبایى از برهان صدیقین
مرحوم علامه، تقریر نوینى از این برهان ارایه دادهاند که پس از نقل برخى عبارات ایشان به شرح آن پرداخته مىشود:
«وهذه هی الواقعیة التى ندفع بها (السفسطة ونجد کل ذی شعور مضطرا الى اثباتها وهی لا تقبل البطلان والرفع لذاتها حتى ان فرض بطلانها...) واذا کانت اصل الواقعیة لا تقبل العدم والبطلان لذاتها فهی واجبة بالذات، فهناک واقعیة واجبة بالذات». (17)
واقعیت هستى که در ثبوت وى هیچ شک نداریم هرگز نفى نمىپذیرد، به عبارت دیگر: واقعیت هستى بى هیچ قید و شرط، واقعیت هستى است و با هیچ قید و شرطى لا واقعیت نمىشود و چون هر جزء از اجزاى جهان، نفى را مىپذیرد پس عین همان واقعیت نفى ناپذیر نیستبلکه با آن واقعیت،واقعیت دار مىشود و بى آن از هستى زایل مىگردد و البته نه به این معنا که واقعیتبا اشیا یکى شود و یا در آنها نفوذ و یا حلول کند و یا پارهاى از واقعیت جدا شده و به اشیا بپیوندد بلکه مانند نور است ; او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاى آن با او واقعیتدار و بى او هیچ و پوچ مىباشند.
نتیجه: جهان و اجزاى آن در استقلال وجودى و واقعیتدار بودن خود، تکیه به یک واقعیتى دارند که عین واقعیت و به خودى خود واقعیت است». (18)
خلاصه تقریر علامه رحمه الله چنین مىشود:
«واقعیت مطلقه هرگز زوال پذیر نیست و چیزى که هرگز زوال پذیر نباشد و زوال آن ممتنع بالذات باشد، وجود آن واجب ازلى است، پس اصل واقعیت واجب ازلى خواهد بود، آنگاه واقعیتهاى زوال پذیر و موجودات محدود به آن واقعیت زوال ناپذیر تکیه مىکند». (19)
براى توضیح تقریر علامه رحمه الله از برهان صدیقین باید گفت (20) : ایشان مىخواهند بفرمایند که یک فیلسوف پیش از آن که بحث از اصالت ماهیتیا وجود بکند اصل واقعیت را که نقطه مقابل سفسطه است مىپذیرد، چرا که هر ذى شعورى را مضطر به پذیرش آن دانسته و آن را بدیهى بالذات مىشناسد و از سوى دیگر اصل واقعیت را قابل اثبات نمىداند، زیرا که هر گونه استدلالى بر واقعیت متوقف بر پیشفرض گرفتن واقعیتهایى چون گوینده، شنونده و... است. علامه مىفرمایند: همین واقعیت پیش از آن که به تحلیل او به ماهیت و وجود پرداخته شود، زوال پذیر نیست، و ذاتا از او قبول رفع و بطلان امتناع دارد، زیرا در غیر این صورت، یا این واقعیت تحتشرایط و قیودى قابل زوال است و یا به طور مطلق و خارج از هر قید و شرطى; در صورت نخستبه این نکته اعتراف شده است که یک زمان یا یک مقطع و یا حالت و شرطى هست که این واقعیت در آن مقطع زایل شده است، پس در کنار سلب واقعیت، چندین واقعیت را به ناچار اثبات کردهایم و در صورت دوم نیز به ناچار حکم به وجود واقعیت کردهایم، زیرا اگر این واقعیت واقعا و حقیقتا زایل شده است پس باز یک واقعیت و حقیقتى هست، چه آن که اگر آن واقعیتحقیقتا زایل نشود و ما صرفا توهم زوال کنیم پس اصل واقعیت محفوظ است. پس اگر واقعا زایل شده باشد زوال آن، خود واقعیتى خواهد بود و به این ترتیب از فرض زوال واقعیت ثبوت آن لازم مىآید و در نتیجه زوالش مستحیل بالذات بوده و تحقق آن ضرورى بالذات خواهد بود و این ضرورت ذاتى، همان ضرورت ازلى در منطق است.
به این ترتیب در تقریر علامه رحمه الله احتیاجى به هیچ مقدمه و مبدا تصدیقى از مسایل فلسفى نیست که این خود امتیازى مهم است، زیرا فقط با در نظر گرفتن واقعیت در مقابل سفسطه گفته مىشود که هر ذى شعورى نسبتبه این واقعیتیا منکر است و یا شاک و یا مؤمن; فرض ایمان که واضح است اما در فرض شک و انکار از فرد شاک یا منکر پرسیده مىشود که آیا این شک و انکار واقعى استیا غیر واقعى، اگر واقعى است که واقعیتبه همان ثابت است و اگر غیر واقعى پس باید به واقعیت ایمان آورد. پس ابطال کلى و واقعى واقعیت عین تقریر واقعیت است زیرا خود ابطال واقعیت است; و همین واقعیت غیر قابل انکار، کاشف از این است که در هر مرحلهاى واجب وجود دارد حتى در ظرف «عدم عدم است»; زیرا اگر واجبى نباشد، قضیهى عدم عدم است نیز فرض ندارد.
با دقت در این تقریر مىتوان پى به امتیازات زیادى در آن برد:
1. تقریر علامه از برهان صدیقین اسد تقریرات است، زیرا از غیر واجب به واجب راهیابى نشده است و در آن از بیگانه به آشنا استدلال نشده است، بلکه در آن از خود واقعیت محض حتى پیش از تحلیل آن به وجود و ماهیتبه ضرورت ازلى همان واقعیت پى برده شده است.
2. این تقریر اخصر البراهین است. زیرا بر هیچ مبدا تصدیق متوقف نیست، بر خلاف تقریر صدرالمتالهین که مبادى تصدیقى آن را بین سه تا پنج اصل ذکر کردهاند و البته اصالت وجود، تشکیک وجود و بساطت وجود سه اصل مهمى هستند که این تقریر بر آن متوقف است و یا در تقریر مرحوم سبزوارى اصالت وجود و نیز اصل تقابل وجود و عدم به عنوان مبادى تصدیقى آن در نظر گرفته شدهاند. و همین وضعیت در تقریرهاى دیگر کم و بیش به چشم مىخورد. البته اصول کلى معرفتى که تکیهگاه علمى و عقلى تمام استدلالها هستند، مانند امتناع اجتماع متناقضین در تمام تقریرها مطرح است.
3. این تقریر هم اصل ذات حق و هم توحید او را اثبات مىکند، زیرا ضرورت ازلى واقعیتبا اطلاق ذاتى و عدم تناهى او همراه است و اطلاق ذاتى و عدم تناهى مجالى براى فرض شریک و ضد و مانند آن نمىگذارد.
4.این تقریر بر بطلان دور و تسلسل مبتنى نیست.
5. برهان صدیقین بر اساس تقریر علامه مىتواند اولین مساله فلسفى قرار گرفته و خود یکى از مبادى فلسفى به شمار آید، مانند مساله اصالت وجود.
بنابراین با توجه به این امتیازات و با توجه به این که بر تقریر علامه با توضیحى که داده شد، ایرادى وارد نیست این تقریر را بر سایر تقریرها ترجیح داده و آن را به عنوان یک بیان خوب از برهان صدیقین برمىگزینیم. خصوصا با توجه به این که بر اساس تقریر علامه رحمه الله اصل وجود واجب بدیهى است نه نظرى و این امر با ظواهر کتاب و سنتسازگارتر است، «افى الله شک» الله قابل شک نیست، اصل حقیقت محض که زوال پذیریش مستقل بالذات است تردید پذیر نیست.
خاتمه
پس از آن که تقریرهاى مختلف برهان صدیقین بیان شد و در نهایت تقریر علامه رحمه الله بهترین تقریر شناخته شده با توجه به این که حکماى الهى این برهان را برگرفته از آیات شریفه قرآن و روایات و ماثورات ائمه علیهم السلام مىدانند به عنوان حسن ختام به برخى از این کلمات گوهربار اشاره مىشود:
از جمله آیات شریفهاى که برهان صدیقین با الهام از آنها طرح شده است عبارتند از:
1.«سنریهم آیاتنا فى الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید» . (21)
«ما آیات و نشانههاى خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان کاملا هویدا و روشن مىگردانیم تا براى ظاهر و آشکار شود که او بر حق است، آیا پروردگارت دلیل و گواه کامل و کافى بر هر چیزى نیست».
2. «شهد الله انه لا اله الاهو» . (22)
«خداوند(که حقیقة الوجود است)به یکتایى خود گواهى مىدهد».
3. «هو الاول والاخر والظاهر والباطن» . (23)
«اول و آخر هستى و پیدا و نهان وجود خدا است».
و نیز از جمله روایات و ماثورات الهامبخش برهان صدیقین عبارتند از:
1. «کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک». (24)
«چگونه بر وجود تو به چیزى استدلال شود که در وجودش نیاز به تو دارد، آیا براى غیر تو ظهورى است که براى تو نیست تا او هویدا کننده تو باشد، تو چه زمان غایب بودى تا محتاج به دلیلى باشى که به سوى تو رهنمون باشد».
2. «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت». (25)
«با تو خودت را شناختم و تو مرا به سوى خود رهنمون گشتى و فرا خواندى و اگر تو نبودى نمىدانستم که تو کیستى».
3. در حدیثى از امام على علیه السلام روایتشده است که فرمودند:
«ما عرفت الله بمحمد صلى الله علیه و آله و سلم ولکن عرفت محمدا بالله حین خلقه فاحدث فیه الحدود من طول و عرض فعرفت انه مدبر مصنوع باستدلال و الهام منه وارادة کما الهم الملائکة طاعته وعرفهم نفسه بلا شبه ولا کیف». (26)
«من خدا را به وسیله محمد صلى الله علیه و آله و سلم نشناختم بلکه محمد صلى الله علیه و آله و سلم را از طریق خدا شناختم آن هنگام که او را آفرید و در وى طول و عرض پدید آورد پس با راهنمایى و الهام الهى به تدبیر و صنع (حکیمانه) به کار رفته در این آفریده پى بردم، آن گونه که خداوند طاعتخویش را به ملائکه الهام نموده و خویشتن را به ایشان بى هیچ تشبیهى شناساند».
پىنوشتها:
1. شرح مقدمهى قیصرى، ص 162.
2. همان، ص 170.
3. همان، ص 171.
4. همان، ص 173.
5. همان، ص 183.
6. داود بن محمود قیصرى، التوحید والنبوة والولایة، ص 10.
7. آشتیانى، تعلیقه بر شرح منظومه حکمتسبزوارى رحمه الله ، ص 490و 491خلاصه متن تعلیقه به قرار ذیل است:
«التقریر المعروف فى السنة العرفاء و هو مبنى على مقدمات:
منها:انه لا شک فى وجود حقیقة الوجود، بمعنى صرف الوجود...
و منها : ان حقیقة الوجود بهذا المعنى لا تقبل العدم بذاتها و لذاتها...
و منها: ان کل ما لا یقبل العدم بذاته و لذاته فهو واجب الوجود بالذات فثبت اذن وجود الواجب بالذات».
«تقریر معروف در السنهى عرفا: این تقریر بر مقدماتى استوار است:
1. هیچ شکى در وجود حقیقت وجود یعنى صرف هستى نیست.
2. حقیقت وجود به معنایى که گذشت ذاتا قابلیت عدم را نمىپذیرد.
3. هر چیزى که ذاتا متصف به عدم نشود و ذاتا عدم را از خود طرد کند واجب الوجود بالذات استبا این مقدمات وجود واجب بالذات ثابت مىشود.
8. اسفار:1/53.
9. تقریر دوم با توجه به منابع زیر ارایه شده است:
صدرالمتالهین، اسرار الایات، ص 26; اسفار:6/14 و 15و16; شرح اسفار، ص 121 تا 132 و ص 164 تا 167.
10. اسفار:6/25 و26.
11. البته برخى همین را هم منکر شدهاند ر.ک: جوادى آملى، شرح اسفار، ص 198.
12. حکیم سبزوارى تقریر برهان صدیقین را در این منابع آورده است:
شرح دعاى صباح، ص 12و 13; شرح منظومه حکمت، ص 126; اسفار:6/16و17،تعلیقه سبزوارى.
13. اسفار:6/16و17 تعلیقه سبزوارى; النهایة:2/277 ،علامه طباطبایى.
14. نهایة الحکمة(محشى):2/279، هیچ چیزى مقابل خود را نمىپذیرد یعنى هیچ چیزى نمىتواند دربردارنده و شامل ضد یا نقیض و کلا مقابل خود باشد.
15. همان کتاب.
16. حاجى سبزوارى، شرح منظومه حکمت، ص 146; شرح دعاى صباح، ص 13.
17. علامه طباطبایى، تعلیقه بر اسفار:6/14و15.
18. علامه طباطبایى، اصول فسفه، :5/76 86.
19. آیة الله جوادى آملى، شرح اسفار:6/279.
20. با بهرهگیرى از افادات استاد آیة الله جوادى آملى.
21. فصلت(41)، 53.
22. آل عمران(3)، 18.
23. حدید(57)، 3.
24. بخشى از دعاى عرفه امام حسین علیه السلام.
25. بخشى از دعاى ابوحمزه ثمالى از امام سجاد علیه السلام .
26. در اصول کافى مرحوم کلینى بابى تحت عنوان «باب انه لا یعرف الا به» آوردهاند که داراى احادیثى شبیه این مضمون هستند، ر.ک: کلینى، اصول کافى:1/154.
قیصرى در مقدمه بر فصوص الحکم پنج تقریر براى برهان صدیقین ذکر کرده است:
1. تقریر نخست
«الوجود واجب لذاته، اذ لو کان ممکنا لکان له علة موجودة، فیلزم تقدم الشیء على نفسه...». (1)
حاصل برهان این است که: طبیعت وجود اگر واجب باشد فهو المطلوب و اگر ممکن باشد محتاج به علتى است که موجود باشد، زیرا که علت وجود باید موجود باشد و چون طبیعت در ضمن هر فردى متحقق است، پس لازم مىآید تحقق شیىء بر نفس و این محال است.
2. تقریر دوم
«الوجود لیس بجوهر ولا عرض لما مر و کل ما هو ممکن فهو اما جوهر او عرض، ینتج: ان الوجود لیس بممکن فتعین ان یکون واجبا». (2)
وجود نه جوهر است و نه عرض پس ممکن نیست زیرا ممکنات یا جوهرند و یا عرض پس واجب است.
3. تقریر سوم
«الوجود لا حقیقة له زائدة على نفسه والا یکون کباقی الموجودات فى تحققه بالوجود ویتسلسل وکل ما هو کذلک فهو واجب بذاته لاستحالة انفکاک ذات الشیء عن نفسه». (3)
حقیقت وجود چیزى زاید بر خودش نیست، زیرا اگر حقیقت وجودچیزى غیر از خودش باشد در تحقق و موجود شدن، حقیقت مذکور نیاز به وجود و علت موجده خواهد داشت و به این ترتیب تسلسل لازم مىآید که باطل است پس حقیقت وجود غیر از خود وجود نیست پس این حقیقت واجب به ذات خواهد بود زیرا ذات شىء از خودش قابل انفکاک نیست.
4. تقریر چهارم
«کل ما هو غیر الوجود یحتاج الیه من حیث وجوده و تحققه و الوجود من حیث هو وجود لا یحتاج الى شیء فهو غنی فی وجوده عن غیره و کلما هو غنی فی وجوده عن غیره فهو واجب فالوجود واجب بذاته». (4)
هر چیزى غیر از وجود از حیث وجود و تحقق خود نیازمند به وجود است و وجود هستى بخش اوست و وجود از این حیث که وجود و هستى محض است نیاز به چیزى براى هستشدن ندارد، و هر چیزى که در هستشدن و هستى خود نیاز به غیر خود ندارد واجب استبه ذات خود و واجب الوجود بذاته است.
5. تقریر پنجم
«کل ممکن قابل للعدم و لا شىء من الوجود المطلق بقابل له فالوجود واجب بذاته». (5)
هر موجودممکن قابلیت این را دارد که در زمانى معدوم شود در حالى که هستى مطلق و محض در برابر عدم است و به هیچ وجه بما انه وجود قابلیت نیستى را ندارد، بنابراین وجود ذاتا واجب است.
قیصرى در جاى دیگر تقریر ششمى را مطرح کرده است:
«اعلم ان کل احدمن اهل العام لا یشک فی کونه موجودا و وجوده لذاته والا لدار او تسلسل و کلوجود لذاته واجب». (6)
هر شخصى خود را به قطع و یقین داراى هستى مىداند و این هستىاش را لذاته مىداند یعنى هستى را نشات گرفته از چیزى خارج از دایرهى هستى نمىداند و الا دور یا تسلسل لازم مىآید و چنین وجودى واجب است.
تفاوت تقریرهاى قیصرى از برهان صدیقین
قیصرى در تمام تقریرهاى گذشته سعى کرده است که با تکیه به حقیقت هستى و توجه به ویژگىهاى مختلف وجود محض، واجب بودن آن را اثبات کند. در تقریر نخست ضمن توجه به وجود محض و حقیقت وجود محض و ویژگى علیت آن که غیر هستى نمىتواند لتبراى هستى باشد وجوب هستى را ثابت مىکند چه خود شىء نمىتواند علتخود باشد. در تقریر دوم خواص ممکن را در حقیقت وجود محض جستجو مىکند و انتفاى این خواص را دلیل بر وجوب وجود محض مىداند در تقریر سوم عینیت وجود محض با تحقق و تحصل آن، دلیل بر وجوب است دانسته شده و در تقریرچهارم وابستگى غیر وجود به وجود و عدم نیاز وجود به غیر خود در تحقق، دلیل بر وجوب وجود گرفته شده است.
در تقریر پنجم عدم قابلیت عدم از سوى وجود محض مورد نظر در برهان قرار گرفته و در تقریر ششم حقیقت هستى با توجه به هستى خود فرد درک شده; استقلال این حقیقتبا توجه به برهان بطلان دور و تسلسل ثابتشده و از اینجا به وجوب وجود رسیده است. بنابراین; عدم امکان وجود علتبراى هستى، عدم انطباق خواص ممکن بر وجود محض، عینیت هستى با تحقق، وابستگى غیر هستى به هستى، عدم قابلیت عدم به هر نحوى از سوى وجود و بطلان دور و تسلسل راههاى سیر منطقى و عرفانى قیصرى از حقیقت هستى محض به سوى واجب الوجود و یا وجوب وجود مىباشند.
تقریر معروف در السنهى عرفا
تقریر معروف در السنهى عرفا بر سه مرحله استوار است:
1. اثبات وجود صرف هستى.
2. امتناع عدم براى حقیقت هستى محض.
3. ضرورت چیزى که عدم پذیر نیست.
مرحوم آشتیانى در بیان تقریر معروف عرفا مقدمهى نخست را چنین اثبات مىکند که وقتى ثابتشد که وجود اصالت دارد نه ماهیت، در این صورت وجودى که منشا آثار استیا وجود صرف استیا وجود مشوب به غیر وجود و مقید و یا هر دو در صورتى که وجود صرف یا هر دو باشند پس تحقق وجود صرف ثابت مىشود ولى اگر گفته شود منشا آثار و فعلیت وجود مشوب و مقید است در این صورت نیز وجود صرف بایستى مسلم گرفته شود; زیرا اگر وجود صرف و مطلق در کار نباشد و وجود مشوب و مقید از کجا بیاید؟ اگر مطلقى نباشد مقیدى هم نخواهد بود، هستى مقید فرع بر هستى مطلق است. مطلق در باب وجود و هستى غیر از مطلق در باب مفاهیم است، مطلق مفهومى ذاتا هیچ تحصل و تعینى ندارد و تحصل خود را از افراد و مراتب خود مىگیرد در حالى که مطلق وجودى عین تعین و تحصل است پس چگونه ممکن است مقید وجودى که تابع اوست موجود باشد ولى مطلق وجود ثابت نباشد.
مرحوم آشتیانى براى اثبات مقدمه دوم مىفرمایند:
صرف وجود و هستى محض،محال است که متصف به نیستى شود یعنى ذاتا در ذات خود او قابلیت و پذیرش نیستى ندارد، و در طرح عدم از خود نیازى به واسطهاى در انصاف به موجودیت و وجوب وجود ندارد، همچنان که نیازى به علتخارجى ندارد، اما این که نیازى به واسطه در انصاف یا حیثیت تقییدیهاى ندارد که واضح است چون عدم قابلیت عدم براى وجود نمىتواند برگرفته از ماهیت و یا امرى در ذات وجود غیر آن باشد و اما این که نیازى به علتخارجى براى طرد عدم ندارد، زیرا که آن علتخارجى یا مثلش است و یا خودش ویا وجود مشوب، اما مثل که باطل است چون «صرف الشیء لا یتثنى ولا یتکرر» امر صرف و محض بسیط قابل دو تا شدن و تکرار نیست و اما خودش که بطلان آن واضحتر است و اما وجود مشوب و مقید که ثابتشد فرع بر وجود مطلق است پس نمىتواند علتبراى کمال وجود مطلق باشد.
سرانجام مرحوم آشتیانى چنین نتیجه مىگیرند که وجود مطلق و هستى صرف که قابلیت عدم را ندارد واجب الوجود بالذات است. (7)
تقریر برهان صدیقین از دیدگاه حکمت متعالیه
تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین
از کلمات ملا صدرا، دو تقریر براى برهان صدیقین به دست مىآید. تقریر نخست آن بیانى کوتاه و موجز است:«الوجود لا یمکن تالیف حقیقة من حیث هی... واذ قد علمت استحالة قبلیة غیر الوجود على الوجود بالوجود لاح لک ان الوجود من حیث هو متقرر بنفسه موجود بذاته...». (8)
مرحوم آخوند مىفرمایند:
طبیعت وجود اصیل ممتنع الترکیب بوده و قابل تحلیل به جهات و اجزا نیست، زیرا صرف الحقیقة لا یتکرر و لایتثنى و نیز هیچ چیز و حیثیتى غیر وجود امکان تقدم بر وجود ندارد، پس چنین طبیعتى نه قابل تعلیل است و نه قابل تقیید و ضرورتا غنى بالذات ومستقل التقرر والموجودیه است. بنابر این موجودات امکانى و هویات فقرى و تعلقى فقط در فرض مسبوقیتبه وجود واجب قابل فرض هستند و بدین جهتبدون نیاز به ابطال دور و تسلسل و بدون میانجیگرى فروض عقلى و فقط بر اساس ملاحظه طبیعت وجود محض، به طور لمى، مصداق بالذات واجب الوجود ثابت مىشود ولى با وجود این اصالة الوجود ملاحظه شده است.
تقریر دوم صدرالمتالهین با تکیه به مقدماتى بیان شده است که این مقدمات و مشروح تقریر آن از قرار زیر است:
مقدمهى اول: اصالت وجود، یعنى حقیقتخارجى را «هستى» تشکیل مىدهد.
مقدمهى دوم: حقیقت هستى وحدت تشکیکى دارد، یعنى این هستى نه واحد محض از نوع وحدت شخصیه است و نه کثرت محض است. در حکمت مشاء دیده مىشود بلکه وحدت این حقیقت عین مراتب کثیره است، به گونهاى که هر مرتبه را نمىتوان به دو بخش جامع و خصوصیات منحل کرد.
مقدمهى سوم: معلول ذاتا محتاج به علتبوده و ذاتا عین ربط به علت است و وجود معلول وجود رابط است.
مقدمهى چهارم: حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیث و جهتى که به آن ضمیمه شود مساوى با کمال و فعلیت محض است و راه یافتن عدم در آن،تنها ناشى از معلولیت و تاخر از مرتبهى علت است.
با توجه به این اصول، مرحوم آخوند تقریر مفصل خود را از برهان صدیقین بیان کردهاند که ماحصل آن از قرار زیر است: (9)
«حقیقت هستى که داراى مراتب تشکیکى استیا غنى بالذات است و یا متعلق به غنى بالذات است. به بیان دیگر: موجود بما هو موجود یا مستقل است و یا رابط، اگر مستقل و غنى محض باشد واجب بالذات است و ا گر رابط باشد مرتبط به مستقل است، چون وجود رابط وجودى است که ربط عین ذات اوست و ذاتى جز ربط ندارد».
یا در بیانى شفافتر مىتوان تقریر دوم ملاصدرا را از برهان صدیقین این گونه مطرح کرد:
«حقیقت هستى عین موجودیت است و در موجودیت و واقعیت داشتن خود مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدى نیستبلکه هستى، چون هستى است موجود است و از سوى دیگر کمال و عظمت و استغنا و فعلیت از خود وجود برخاسته و جز وجود حقیقتى ندارد، پس هستى در ذات خود مساوى با نامشروط بودن و وجوب ذاتى و ازلى است و به این ترتیب عقل انسان او را از اصالت وجود به ذات لا یزال حق رهنمون مىگردد».
و یا به بیانى دیگر مىتوان گفت:
«حقیقت وجود به لحاظ خودش حد و قیدى ندارد، بنابراین هیچ مرتبهاى از عدم در حقیقت وجود فرض نمىشود، قهرا حقیقت وجود حیثیت تقییدى ندارد چنانکه حیثیت تعلیلى هم ندارد، زیرا اگر علتى براى آن فرض شود، حقیقت وجود محدود مىشود، چون لازمهى معلولیت، محدودیت است پس حقیقت وجود بىنیاز از علت است و واجب الوجود مىباشد».
صدرالمتالهین نتایجبرهان صدیقین را علاوه بر اثبات ذات واجب الوجود، عبارت دانستهاند از: (10)
1. توحید ذات واجب الوجود (لان الوجود حقیقة واحدة).
2. علم خدا به ذات خویش و ماسواى خود و حیات ذات حق(اذ العلم لیس الا الوجود).
3. قدرت و ارادهى ذات حق(لکونهما تابعین للحیاة والعلم).
4. قیومیت ذات واجب نسبتبه سایر موجودات (لان الوجود الشدید فیاض لما دونه).
5. ابطال دور و تسلسل.
تقریر ملا صدرا از برهان صدیقین با تقریر شیخ الرئیس و شیخ اشراق، با توجه به توضیحات گذشته، از چند جهت متفاوت است:
1. در برهان صدرالمتالهین حقیقت وجود مورد توجه است، در حالى که در برهان شیخ الرئیس مفهوم وجود و در برهان شیخ اشراق ماهیت مبنا و اساس برهان قرار گرفته است.
2. در برهان ملا صدرا امکان فقرى مطرح است (11) ، در حالى که در تقریر شیخ الرئیس و شیخ اشراق امکان ماهوى مورد نظر است.
3. برهان صدیقین به تقریر صدرالمتالهین نیازمند به ابطال دور و تسلسل نیست و بلکه خود بر ابطال آن است، در حالى که برهان شیخ الرئیس و شیخ اشراق وابسته به ابطال دور و تسلسل است.
4. تقریر ملاصدرا وشیخ اشراق علاوه بر اثبات ذات واجب به کمالات آن نیز مىپردازد، در حالى که تقریر شیخ الرئیس بیش از اثبات ذات واجب نمىتواند کاربردى داشته باشد.
5. مبانى برهان مرحوم ملاصدرا کاملا مستحکم و مبرهن است در حالى که برخى مبانى شیخ اشراق مانند اصالت ماهیت رد شده است.
6. برهان ملاصدرا نسبتبه تمام مراتب وجود و موجودات فراگیر است، در حالى که تقریر شیخ اشراق دربرگیرنده موجودات جسمانى و جرمانى نیست.
ممکن است گفته شود که در کنار این امتیازات برهان صدرالمتالهین یک نقص هم دارد و آن این که این برهان براى اثبات این جهت که عالم، خدا نیست نیاز به برهانى جداگانه دارد در حالى که چنین نیازى در تقریرهاى شیخ الرئیس و شیخ اشراق به چشم نمىخورد، ولى باید گفت که در برهان ملاصدرا نیز نیازى به مطلب فوق نیست، چون عالم به دلیل محدودیت و ترکیب در رتبهى معلولیت قرار دارد و در تقریر ملاصدرا وجود خدا به عنوان طبیعت محض وجود که منزه از نقص و تنزل مىباشد ملحوظ گردیده است و محدودیت و ترکیب از بزرگترین نقصهایى است که مىتوان در یک موجود در نظر گرفت.
تقریر برهان صدیقین از دیدگاه حکیم سبزوارى
مرحوم سبزوارى برهان صدیقین را برهان اسد و اخصر نامیده است ایشان در برهان خود به جاى طریقه استقامت که وابسته به اثبات بطلان دور و تسلسل است از روش خلف استفاده کرده است و آن را اوثق شناخته است.
جملات مرحوم سبزوارى در کتب ایشان مختلف است (12) که در این میان به تقریر ایشان در تعلیقه اسفار پرداخته مىشود:
«فالاسد الاخصر ان یقال بعد ثبوت اصالة الوجود، ان حقیقة الوجود التی هى عین الاعیان حاق الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم اذ کلمقابل غیر قابل لمقابله والحقیقة المرسلة التی یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات فحقیقة الوجود الکذائیة واجبة بالذات...». (13)
«راه محکمتر و کوتاهتر این است که اگر هستى اصالت دارد، ماهیت تابع و نمود هستى است و اصل هستى، مرسل و صرف و طلق است نه محدود و مشوب و مقید و نیستى نقیض و مقابل هستى است و هیچ مقابلى نقیض و مقابل خود را قبول نمىکند، پس هیچگاه اصل هستى عدم پذیر نیست، وبالذات عدم را طرد مىکند و قابل نیستى نیست که نتیجهاش ضرورت ازلى و وجوب ذاتى حقیقت هستى است».
در توضیح این تقریر از برهان صدیقین باید گفت که شکل قیاسى برهان به قرار زیر است:
صغرى - حقیقت وجود یک حقیقت مرسله است که بالذات ناقض عدم است.
کبرى - هر حقیقت مرسلهاى که بالذات ناقض عدم باشد واجب الوجود بالذات است.
نتیجه - پس حقیقت وجود، واجب الوجود بالذات است.
بیان صغرى : یک حقیقت مطلقه یعنى بدون قید و شرط، در واقع این اطلاق خودش قید نیستبلکه مرآت است و بیان عدم التقید است، یعنى حقیقة الوجود حتى مطلق از قید اطلاق، وجود مطلق چون نقیض عدم است قابل عدم نیستبلکه طارد عدم است. لان الشیء لا یقبل مقابله. (14)
اما درمورد کبرى استدلال ممکن است ایراد گرفته شود که وجود ممکن هم ناقض عدم است اما واجب الوجود نیست، از این اشکال دو پاسخ داده مىشود:
1. وجود ممکن محدود به حدود ماهیتخویش است فلذا از وراى این حدود، عدم آن انتزاع مىشود.
2. گرچه وجود ممکن نقیض عدم خاص است ولى نقیض مطلق العدم نیست، وجود ممکن بالارسال و به طور مطلق ناقض عدم نیست، ناقضیت آن ممکن نسبتبه عدم، مادام الذات است.
البته با وجود این توضیحات ایراداتى بر برهان حکیم سبزوارى وارد شده است:
1.فرض ارسال و صرافت در حقیقت وجود، با کثرت وجود که به اثبات رسیده است منافات دارد و جز با مبانى و نظرات صوفیه قابل توجیه نیست. که البته در پاسخ مىتوان به مبناى وحدت وجود که نهایتسیر حکمت متعالیه است اشاره کرده و صرافت و ارسال را در پرتو آن قابل توجیه دانست.
2. این تقریر از برهان، مصادره به مطلوب است، زیرا مطلوب در برهان، اثبات وجود صرف، مرسل (رها) وغیر قابل عدم است، در حالى که همین مطلوب به عنوان صغرى امرى مسلم فرض شده است. (15)
3. در این برهان، صغرى نیاز به اثبات دارد و با این توجیهات اثبات پذیر نیست، این که چرا هر حقیقت مرسله وجود به طور مطلق منافى با عدم و ممتنع العدم است، مطلبى است که نیاز به اثبات دارد. ولى البته با توجه به توضیحات پراکنده حکیم سبزوارى، که خلاصه آن گذشت، اشکال مذکور مسموع نیست. (16)
تقریر علامه طباطبایى از برهان صدیقین
مرحوم علامه، تقریر نوینى از این برهان ارایه دادهاند که پس از نقل برخى عبارات ایشان به شرح آن پرداخته مىشود:
«وهذه هی الواقعیة التى ندفع بها (السفسطة ونجد کل ذی شعور مضطرا الى اثباتها وهی لا تقبل البطلان والرفع لذاتها حتى ان فرض بطلانها...) واذا کانت اصل الواقعیة لا تقبل العدم والبطلان لذاتها فهی واجبة بالذات، فهناک واقعیة واجبة بالذات». (17)
واقعیت هستى که در ثبوت وى هیچ شک نداریم هرگز نفى نمىپذیرد، به عبارت دیگر: واقعیت هستى بى هیچ قید و شرط، واقعیت هستى است و با هیچ قید و شرطى لا واقعیت نمىشود و چون هر جزء از اجزاى جهان، نفى را مىپذیرد پس عین همان واقعیت نفى ناپذیر نیستبلکه با آن واقعیت،واقعیت دار مىشود و بى آن از هستى زایل مىگردد و البته نه به این معنا که واقعیتبا اشیا یکى شود و یا در آنها نفوذ و یا حلول کند و یا پارهاى از واقعیت جدا شده و به اشیا بپیوندد بلکه مانند نور است ; او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاى آن با او واقعیتدار و بى او هیچ و پوچ مىباشند.
نتیجه: جهان و اجزاى آن در استقلال وجودى و واقعیتدار بودن خود، تکیه به یک واقعیتى دارند که عین واقعیت و به خودى خود واقعیت است». (18)
خلاصه تقریر علامه رحمه الله چنین مىشود:
«واقعیت مطلقه هرگز زوال پذیر نیست و چیزى که هرگز زوال پذیر نباشد و زوال آن ممتنع بالذات باشد، وجود آن واجب ازلى است، پس اصل واقعیت واجب ازلى خواهد بود، آنگاه واقعیتهاى زوال پذیر و موجودات محدود به آن واقعیت زوال ناپذیر تکیه مىکند». (19)
براى توضیح تقریر علامه رحمه الله از برهان صدیقین باید گفت (20) : ایشان مىخواهند بفرمایند که یک فیلسوف پیش از آن که بحث از اصالت ماهیتیا وجود بکند اصل واقعیت را که نقطه مقابل سفسطه است مىپذیرد، چرا که هر ذى شعورى را مضطر به پذیرش آن دانسته و آن را بدیهى بالذات مىشناسد و از سوى دیگر اصل واقعیت را قابل اثبات نمىداند، زیرا که هر گونه استدلالى بر واقعیت متوقف بر پیشفرض گرفتن واقعیتهایى چون گوینده، شنونده و... است. علامه مىفرمایند: همین واقعیت پیش از آن که به تحلیل او به ماهیت و وجود پرداخته شود، زوال پذیر نیست، و ذاتا از او قبول رفع و بطلان امتناع دارد، زیرا در غیر این صورت، یا این واقعیت تحتشرایط و قیودى قابل زوال است و یا به طور مطلق و خارج از هر قید و شرطى; در صورت نخستبه این نکته اعتراف شده است که یک زمان یا یک مقطع و یا حالت و شرطى هست که این واقعیت در آن مقطع زایل شده است، پس در کنار سلب واقعیت، چندین واقعیت را به ناچار اثبات کردهایم و در صورت دوم نیز به ناچار حکم به وجود واقعیت کردهایم، زیرا اگر این واقعیت واقعا و حقیقتا زایل شده است پس باز یک واقعیت و حقیقتى هست، چه آن که اگر آن واقعیتحقیقتا زایل نشود و ما صرفا توهم زوال کنیم پس اصل واقعیت محفوظ است. پس اگر واقعا زایل شده باشد زوال آن، خود واقعیتى خواهد بود و به این ترتیب از فرض زوال واقعیت ثبوت آن لازم مىآید و در نتیجه زوالش مستحیل بالذات بوده و تحقق آن ضرورى بالذات خواهد بود و این ضرورت ذاتى، همان ضرورت ازلى در منطق است.
به این ترتیب در تقریر علامه رحمه الله احتیاجى به هیچ مقدمه و مبدا تصدیقى از مسایل فلسفى نیست که این خود امتیازى مهم است، زیرا فقط با در نظر گرفتن واقعیت در مقابل سفسطه گفته مىشود که هر ذى شعورى نسبتبه این واقعیتیا منکر است و یا شاک و یا مؤمن; فرض ایمان که واضح است اما در فرض شک و انکار از فرد شاک یا منکر پرسیده مىشود که آیا این شک و انکار واقعى استیا غیر واقعى، اگر واقعى است که واقعیتبه همان ثابت است و اگر غیر واقعى پس باید به واقعیت ایمان آورد. پس ابطال کلى و واقعى واقعیت عین تقریر واقعیت است زیرا خود ابطال واقعیت است; و همین واقعیت غیر قابل انکار، کاشف از این است که در هر مرحلهاى واجب وجود دارد حتى در ظرف «عدم عدم است»; زیرا اگر واجبى نباشد، قضیهى عدم عدم است نیز فرض ندارد.
با دقت در این تقریر مىتوان پى به امتیازات زیادى در آن برد:
1. تقریر علامه از برهان صدیقین اسد تقریرات است، زیرا از غیر واجب به واجب راهیابى نشده است و در آن از بیگانه به آشنا استدلال نشده است، بلکه در آن از خود واقعیت محض حتى پیش از تحلیل آن به وجود و ماهیتبه ضرورت ازلى همان واقعیت پى برده شده است.
2. این تقریر اخصر البراهین است. زیرا بر هیچ مبدا تصدیق متوقف نیست، بر خلاف تقریر صدرالمتالهین که مبادى تصدیقى آن را بین سه تا پنج اصل ذکر کردهاند و البته اصالت وجود، تشکیک وجود و بساطت وجود سه اصل مهمى هستند که این تقریر بر آن متوقف است و یا در تقریر مرحوم سبزوارى اصالت وجود و نیز اصل تقابل وجود و عدم به عنوان مبادى تصدیقى آن در نظر گرفته شدهاند. و همین وضعیت در تقریرهاى دیگر کم و بیش به چشم مىخورد. البته اصول کلى معرفتى که تکیهگاه علمى و عقلى تمام استدلالها هستند، مانند امتناع اجتماع متناقضین در تمام تقریرها مطرح است.
3. این تقریر هم اصل ذات حق و هم توحید او را اثبات مىکند، زیرا ضرورت ازلى واقعیتبا اطلاق ذاتى و عدم تناهى او همراه است و اطلاق ذاتى و عدم تناهى مجالى براى فرض شریک و ضد و مانند آن نمىگذارد.
4.این تقریر بر بطلان دور و تسلسل مبتنى نیست.
5. برهان صدیقین بر اساس تقریر علامه مىتواند اولین مساله فلسفى قرار گرفته و خود یکى از مبادى فلسفى به شمار آید، مانند مساله اصالت وجود.
بنابراین با توجه به این امتیازات و با توجه به این که بر تقریر علامه با توضیحى که داده شد، ایرادى وارد نیست این تقریر را بر سایر تقریرها ترجیح داده و آن را به عنوان یک بیان خوب از برهان صدیقین برمىگزینیم. خصوصا با توجه به این که بر اساس تقریر علامه رحمه الله اصل وجود واجب بدیهى است نه نظرى و این امر با ظواهر کتاب و سنتسازگارتر است، «افى الله شک» الله قابل شک نیست، اصل حقیقت محض که زوال پذیریش مستقل بالذات است تردید پذیر نیست.
خاتمه
پس از آن که تقریرهاى مختلف برهان صدیقین بیان شد و در نهایت تقریر علامه رحمه الله بهترین تقریر شناخته شده با توجه به این که حکماى الهى این برهان را برگرفته از آیات شریفه قرآن و روایات و ماثورات ائمه علیهم السلام مىدانند به عنوان حسن ختام به برخى از این کلمات گوهربار اشاره مىشود:
از جمله آیات شریفهاى که برهان صدیقین با الهام از آنها طرح شده است عبارتند از:
1.«سنریهم آیاتنا فى الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید» . (21)
«ما آیات و نشانههاى خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان کاملا هویدا و روشن مىگردانیم تا براى ظاهر و آشکار شود که او بر حق است، آیا پروردگارت دلیل و گواه کامل و کافى بر هر چیزى نیست».
2. «شهد الله انه لا اله الاهو» . (22)
«خداوند(که حقیقة الوجود است)به یکتایى خود گواهى مىدهد».
3. «هو الاول والاخر والظاهر والباطن» . (23)
«اول و آخر هستى و پیدا و نهان وجود خدا است».
و نیز از جمله روایات و ماثورات الهامبخش برهان صدیقین عبارتند از:
1. «کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک». (24)
«چگونه بر وجود تو به چیزى استدلال شود که در وجودش نیاز به تو دارد، آیا براى غیر تو ظهورى است که براى تو نیست تا او هویدا کننده تو باشد، تو چه زمان غایب بودى تا محتاج به دلیلى باشى که به سوى تو رهنمون باشد».
2. «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت». (25)
«با تو خودت را شناختم و تو مرا به سوى خود رهنمون گشتى و فرا خواندى و اگر تو نبودى نمىدانستم که تو کیستى».
3. در حدیثى از امام على علیه السلام روایتشده است که فرمودند:
«ما عرفت الله بمحمد صلى الله علیه و آله و سلم ولکن عرفت محمدا بالله حین خلقه فاحدث فیه الحدود من طول و عرض فعرفت انه مدبر مصنوع باستدلال و الهام منه وارادة کما الهم الملائکة طاعته وعرفهم نفسه بلا شبه ولا کیف». (26)
«من خدا را به وسیله محمد صلى الله علیه و آله و سلم نشناختم بلکه محمد صلى الله علیه و آله و سلم را از طریق خدا شناختم آن هنگام که او را آفرید و در وى طول و عرض پدید آورد پس با راهنمایى و الهام الهى به تدبیر و صنع (حکیمانه) به کار رفته در این آفریده پى بردم، آن گونه که خداوند طاعتخویش را به ملائکه الهام نموده و خویشتن را به ایشان بى هیچ تشبیهى شناساند».
پىنوشتها:
1. شرح مقدمهى قیصرى، ص 162.
2. همان، ص 170.
3. همان، ص 171.
4. همان، ص 173.
5. همان، ص 183.
6. داود بن محمود قیصرى، التوحید والنبوة والولایة، ص 10.
7. آشتیانى، تعلیقه بر شرح منظومه حکمتسبزوارى رحمه الله ، ص 490و 491خلاصه متن تعلیقه به قرار ذیل است:
«التقریر المعروف فى السنة العرفاء و هو مبنى على مقدمات:
منها:انه لا شک فى وجود حقیقة الوجود، بمعنى صرف الوجود...
و منها : ان حقیقة الوجود بهذا المعنى لا تقبل العدم بذاتها و لذاتها...
و منها: ان کل ما لا یقبل العدم بذاته و لذاته فهو واجب الوجود بالذات فثبت اذن وجود الواجب بالذات».
«تقریر معروف در السنهى عرفا: این تقریر بر مقدماتى استوار است:
1. هیچ شکى در وجود حقیقت وجود یعنى صرف هستى نیست.
2. حقیقت وجود به معنایى که گذشت ذاتا قابلیت عدم را نمىپذیرد.
3. هر چیزى که ذاتا متصف به عدم نشود و ذاتا عدم را از خود طرد کند واجب الوجود بالذات استبا این مقدمات وجود واجب بالذات ثابت مىشود.
8. اسفار:1/53.
9. تقریر دوم با توجه به منابع زیر ارایه شده است:
صدرالمتالهین، اسرار الایات، ص 26; اسفار:6/14 و 15و16; شرح اسفار، ص 121 تا 132 و ص 164 تا 167.
10. اسفار:6/25 و26.
11. البته برخى همین را هم منکر شدهاند ر.ک: جوادى آملى، شرح اسفار، ص 198.
12. حکیم سبزوارى تقریر برهان صدیقین را در این منابع آورده است:
شرح دعاى صباح، ص 12و 13; شرح منظومه حکمت، ص 126; اسفار:6/16و17،تعلیقه سبزوارى.
13. اسفار:6/16و17 تعلیقه سبزوارى; النهایة:2/277 ،علامه طباطبایى.
14. نهایة الحکمة(محشى):2/279، هیچ چیزى مقابل خود را نمىپذیرد یعنى هیچ چیزى نمىتواند دربردارنده و شامل ضد یا نقیض و کلا مقابل خود باشد.
15. همان کتاب.
16. حاجى سبزوارى، شرح منظومه حکمت، ص 146; شرح دعاى صباح، ص 13.
17. علامه طباطبایى، تعلیقه بر اسفار:6/14و15.
18. علامه طباطبایى، اصول فسفه، :5/76 86.
19. آیة الله جوادى آملى، شرح اسفار:6/279.
20. با بهرهگیرى از افادات استاد آیة الله جوادى آملى.
21. فصلت(41)، 53.
22. آل عمران(3)، 18.
23. حدید(57)، 3.
24. بخشى از دعاى عرفه امام حسین علیه السلام.
25. بخشى از دعاى ابوحمزه ثمالى از امام سجاد علیه السلام .
26. در اصول کافى مرحوم کلینى بابى تحت عنوان «باب انه لا یعرف الا به» آوردهاند که داراى احادیثى شبیه این مضمون هستند، ر.ک: کلینى، اصول کافى:1/154.