معنا و مبناى تجدد در علم کلام(1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مفاهیم و اصطلاحات نوین در دنیاى معاصر اصطلاح «کلام جدید» است. طرح این اصطلاح در جامعهى ما به مرحوم استاد مطهرى (1298-1358ش) باز مىگردد. وى آنجا که در بارهى وظایف فعلى حوزههاى علمیه سخن گفته، پرداختن به موضوعات کلامى جدید را از مهمترین وظایف حوزههاى علمیه و طلاب جوان دانسته است. (1) در جهان غرب نیز اصطلاح الهیات جدید (2) مطرح شده است، و معمولا شلایر ماخر (3) را پدر الهیات جدید مسیحى مىشناسند. (4) الهیات جدید مسیحى گونهاى از آن را الهیات اعتدالى (5) ( الهیات لیبرال، لیبرالیسم کلامى) نامیدهاند که حد وسط میان سنتگرایى و تجدد طلبى در حوزه الهیات است و از شلایر ماخر به عنوان مؤسس الهیات اعتدالى نیز نام بردهاند. بر این اساس، وى هم از پیشتازان کلام جدید مسیحى است و هم بنیانگذار نوعى خاص از الهیات جدید به نام لیبرالیسم کلامى یا الهیات اعتدالى. (6)
براى درک و عرضهى تصویرى درست از معنا و مبناى تجدد در علم کلام لازم استبه جاى رویکرد تحلیل ذهنى و پیشین، رهیافت تحقیق عینى و پسینى را برگزینیم. یعنى رخدادهاى واقعى و تاریخى در حوزهى الهیات و علم کلام اسلامى و مسیحى را بررسى کنیم تا روشن شود که مقصود از تجدد در علم کلام چیست، و مبانى و علل آن کدامند؟ پیش از پرداختن به این بحث لازم استبا اقوال و آراى صاحب نظران در این باره آشنا شویم.
استاد مطهرى و کلام جدید
نخست دیدگاه استاد مطهرى را یادآور مىشویم که از پیشگامان طرح اندیشهى کلام جدید در جامعهى ما بوده است. ایشان در این باره چنین گفته است:«با توجه به این که کلام، علمى است که دو وظیفه دارد: یکى دفاع و رد شبهات و ایرادات بر اصول و فروع اسلام، دیگرى بیان یک سلسله تاییدات براى اصول و فروع اسلام، و با توجه به این که در عصر ما شبهاتى پیدا شده که در قدیم نبوده و تاییداتى پیدا شده که از مختصات پیشرفتهاى علمى جدید است، و بسیارى از شبهات قدیم در زمان ما بلا موضوع است، همچنان که بسیارى از تاییدات گذشته ارزش خود را از دست داده است، از این رو لازم است کلام جدیدى تاسیس شود». (7) وى آنگاه نمونههایى از مسایل جدید کلامى را یادآور شده است که در جاى دیگر بیان خواهیم کرد.
حوزهى تجدد در علم کلام
در کلام استاد مطهرى تجدد در علم کلام دو حوزه یل فقهى آن چیست؟ این امر از وظایف علم فقه و بر عهدهى فقیهان است، دیگرى از این زاویه که فلسفهى آن چیست؟ بیان استوارى و حکیمانه بودن حکم الهى که از مدارک فقهى استنباط شده است. این کار از وظایف علم کلام و بر عهدهى متکلمان است که اولا با ذکر شواهد و مؤیدات عقلى و علمى و غیره آن را تایید، و با پاسخگویى به اشکالات و شبهات از آن دفاع کنند.
علوم جدید و تایید عقاید دینى
نکتهى دیگرى که در سخن استاد مطهرى یادآورى شده این است که علوم جدید از عوامل مؤثر در تحول و تجدد علم کلام بوده است. البته آنچه از کلام ایشان به دست مىآید بیش از این نیست که پیشرفتهاى علمى جدید تاییدهاى جدیدى را براى اصول و فروع اسلام به ارمغان آورده است. نظیر آنچه دانشمندان در زمینهى نظم و اتقان جهان طبیعتبازگو کردهاند که مىتوان از آن در بحثبرهان اتقان صنع بهره گرفت. و نیز مطالب ارزندهاى که در زمینهى حیات و هدفدارى بیان کردهاند. و در برهان هدایت و راهیابى که مورد اهتمام ویژهى مرحوم مطهرى بود، و نقش تعیین کنندهاى دارد. معظم له در آثار ارزشمند کلامى خود نقش تاییدى این گونه دستاوردهاى علمى را در خداشناسى بسیار ستوده است. استاد دربارهى نقش تاییدى علم در برهان نظم گفته است:
«علم تجربى هر چه بیشتر روى طبیعت مطالعه کند به نظامهاى داخلى آنها بیشتر پى مىبرد. مثلا تشریح قدیم تا حدودى به تشکیلاتى که در چشم بود، پى برده بود; اما کجا به این همه نظامهاى دقیقى که امروز براى چشم ذکر مىکنند، پى برده بود؟! علم با پیشرفتخود نظامهاى بیشترى را کشف مىکند، نظامهایى که از وجود انتخاب، اختیار، تدبیر و اراده، بیشتر حکایت مىکند». (8)
دربارهى برهان هدایت و نقش تاییدى علم در آن گفته است:
«اصل هدایت در قرآن مجید به عنوان یک دلیل مستقل از اصل «انتقال صنع» به خداشناسى مطرح شده است. بعد از قرآن آن اندازه که شایسته بوده، مورد توجه قرار نگرفته است ولى تدریجا در اثر پیشرفتهاى فکرى و علمى معلوم مىشود که این خود یک اصل مستقلى است. این مطلب را خیلى شایستهى تحقیق و بحث مىدانیم...
اصل هدایت مربوط به ساختمان اشیا نیست، مربوط به کار اشیا است. این کارى که اشیا مىکنند لازمهى قهرى و جبرى ساختمان آنهاست، دلیل جداگانهاى (غیر از برهان نظم) نیست، اما اگر مطالعات علمى دربارهى موجودات زنده نشان داد که ساختمان بسیار دقیق و منظم این موجودات، اگر چه در کار آنها دخالت دارد، ولى در عین حال یک نیروى مجهولى در رهبرى آنها دخالت دارد، و ساختمان ماشینى اشیا براى طرز کارى که انجام مىدهند کافى نیست، اگر این ثابتشد، اصل هدایتبه عنوان یک دلیل مستقل بر خداشناسى ثابت مىشود...».
استاد، آنگاه شواهد علمى این مطلب را نقل کردهاند، از جمله گفتار ذیل را از کتاب «راز آفرینش انسان» نوشتهى کرسى موریسون یادآور شدهاند:
«ماده جز بر طبق قوانین و انتظامات خود عملى انجام نمىدهد، یک سلسله قوانین و نظامات بالفعل حاضر دارد و اجبارا همان قوانین و نظامات را انجام مىدهد. ذرات اتمها تابع قوانین مربوط به قوهى جاذبهى زمین، فعل و انفعالات شیمیایى و تاثیرات مواد الکتریسته هستند. ماده از خود قوهى ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقشهاى تازه و موجودات بدیع به عرصهى ظهور مىآورد. بدون وجود حیات، عرصهى پهناور زمین عبارت از بیابانى قفر و لم یزرع و دریاى مردهى بىفایدهاى مىشود». (9)
استاد، پس از شرح و تبیین سخن یاد شده، به نقل نمونههایى از هدایتهاى مرموز حیوانات، که دانشمندان بیان کردهاند پرداخته است. کتابهاى علمى که مرحوم مطهرى مطالعه آنها را در زمینهى خداشناسى سودمند دانسته و توصیه کرده است، علاوه بر کتاب راز آفرینش که بیش از این یادآور شدیم، عبارتند از: انسان موجود ناشناخته، شگفتىهاى عالم حیوانات، حیات و هدفدارى، و همهى کتابهاى علوم طبیعى که در مدارس و دانشگاهها آموزش داده مىشود.
از دیگر تاییدهاى علمى دین مىتوان شواهد علمى بر اعجاز علمى قرآن را نام برد. در این جا نیز علوم جدید یکى از آموزههاى اسلامى یعنى معجزه بودن قرآن را تایید مىکند.
استاد مطهرى در این باره گفته است:
«قرآن در باب طبیعت مسایلى را مطرح کرده است، دربارهى باد، باران، زمین، آسمان و حیوانات بحث کرده است، در این قسمت مفسران قدیم کم و بیش بحث کردهاند، ولى علماى جدید، از وقتى که علوم طبیعى پیشرفت نمایانى کرده است، بیشتر در این مسایل قرآنى دقت کردهاند. تفسیر طنطاوى بیشتر کوششش این است که طبیعیات قرآن را با توجه به طبیعیات جدید روشن کند، و ثابت کند که آنچه قرآن در این زمینهها گفته استبا آنچه علم تدریجا کشف مىکند منطبق استیا لااقل منطبقتر است. این که مىگویم منطبقتر، براى این است که بعضى مسایل در حد فرضیه است، یعنى گرچه نمىتوان همه مطالب مطرح شده در آیات (و روایات) دربارهى پدیدههاى طبیعى را بر فرضیههاى جدید علمى صد در صد منطبق ساخت، اما قدر مسلم این است که منطقى که قرآن مطرح کرده استبا منطقى که در آن عصر وجود داشته متفاوت است. هر چند آنچه امروز مىگویند نیز فرضیههایى بیش نیست، و ممکن است در آینده فرضیههایى مطرح شود که با مطالب قرآنى (و یا روایات) انطباق بیشترى داشته باشد... ممکن استخیلى از حرفهایى که طنطاوى گفته صد در صد قابل قبول نباشد، ولى چنان که گفته شده است او در حدود هفتصد و پنجاه مورد در این زمینه نقل کرده است، کتاب باد و باران آقاى مهندس بازرگان، خود، کشف یکى از اعجازهاى قرآن در مسایل طبیعى است، قهرا باید همینطور باشد که اعجازهاى علمى قرآن نو به نو کشف شود. چنان که در روایات وارد شده است که قرآن مخصوص یک زمان نیست، در همهى زمانها تازه است و استعداد کشف جدید دارد». (10)
موارد یاد شده نمونههایى از مؤیدات علمى براى برخى از عقاید دینى بود. در آثار کلامى مرحوم مطهرى نمونههاى دیگرى نیز از این قبیل یافت مىشود که ذکر آنها موجب گستردگى بحثخواهد شد، و آنچه نقل شد نشانگر دیدگاه ایشان در این باره است. استاد، اگر چه در گفتارى که در آغاز از ایشان نقل شد، از نقش مستقیم یا غیر مستقیم علوم جدید در طرح مسایل و شبهات کلامى، یاد نکرده است، ولى با تامل در نمونههایى از مسایل جدید کلامى که مطرح کرده است، مىتوان این مطلب را باز شناخت. برخى از این مسایل عبارتند از:
علل پیدایش دین از نظر روانشناسان و جامعه شناسان.
مسالهى فطرت دینى وبحث عمیق در بارهى فطرت و فطریات.
وحى و الهام از نظر علوم روانى جدید.
بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى وبا توجه به مسایل مهمى که امروزه در مسایل مربوط به مدیریت و رهبرى گفته شده است.
نقش علوم جدید حداقل نسبتبه برخى از نظریههاى علمى در مسایل یاد شده به صورت تاییدى نیست، بلکه تخریبى و ستیزه جویانه است. بدین جهت استاد در کتاب فطرت پس از ارایهى بحثهاى عمیقى دربارهى فطرت، دیدگاههاى تنى چند از فلاسفه و دانشمندان جدید دربارهى منشا دین را به نقد کشیده است.
مبناى شبهات کلامى جدید
از دیدگاه مرحوم مطهرى، آنچه به نام ناسازگارى علم و دین مطرح گردیده است، در حقیقت ناسازگارى علم با دین یا ایمان نیست، بلکه ناسازگارى برداشتهاى فلسفى خاص از علم با دین است. بر این اساس، از نظر استاد مطهرى نظریههاى علمى مختلف دربارهى پیدایش حیات، اگر جدا از تعبیرها و تفسیرهاى فلسفى عرضه شوند، هیچ گونه تعارضى با نظریهى وحى دربارهى خلقت (مخلوق بودن حیات) نخواهد داشت. نقل قسمتى از مقالهى توحید و تکامل در این باره مطلب یاد شده را روشنتر خواهد کرد. استاد در آن مقاله نخستسخن روسو نویسندهى کتاب «تاریخ علوم» را یادآور شده که از مساله پیدایش حیات به عنوان یکى از مشکلات فکرى پس از طرح نظریهى داروین دربارهى مبدا پیدایش انسان و حیوان، یاد کرده است. مشکل این بود که از دیدگاه کتاب مقدس، خداوند مادهى زنده را از عدم پدید آورده است، ولى بنابر نظریهى مادیون مادهى زنده خود به خود به وجود آمده است. وى، آنگاه افزوده است«علم مثبت نه آفرینش را مىپذیرد و نه تولید خود به خود را». مرحوم مطهرى پس از نقل مطالب یاد شده گفته است:
این گفتههاى این دانشمند بزرگ، پىیر روسو را که مدعى استبر دانش جهان از قدیم الایام تا عصر حاضر احاطه دارد، یک بار دیگر بخوانید و از فحواى سخن وى طرز تصور او را در مفهوم آفرینش و خداوند به دست آورید. به عقیدهى او علم مثبت نه آفرینش را مىپذیرد و نه تولید خود به خود را، وحق هم با او است، زیرا تصورى که او از معناى آفرینش دارد مورد تایید علم قرار نگرفته است...
ممکن است گفته شود: پىیر روسو و دیگران زبان علم هستند و آنچه علم به آن رسیده بیان کردهاند، پس این ایراد بر پیشروى علم است.
باید تاکید کنم که آنچه این فرضیهها را به این شکل درآورده مشاهدات مثبت و تجربیات عینى نیست، جریان تجربیات علمى را به شکل دیگر هم مىتوان بیان کرد، تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طرز تفکر فلسفى خاصى که بر اذهان آنها حکومت مىکرد، موجب شده که در طول تاریخ علم، این گونه مسایل بدان گونه طرح و بیان شود، به عبارت دیگر، آنچه مثلا پىیر روسو ذکر کرده تنها تاریخ علم و مشاهدات عینى نیست، آیندهاى است از تاریخ علم و تاریخ تفکر فلسفى اروپایى. و جنبههاى مضحک و تاسف آور آن مربوط به تاریخ تفکر فلسفى اروپا است و نه تاریخ علوم جدید...». (11)
ویژگىهاى تفکر فلسفى اروپا چنان که استاد در این مقاله و مقالات دیگر بیان کردهاند این است که اولا: معمولا در خداشناسى و توحید از مجهولات بشر بهره گرفته شده است، و عجز و ناتوانى بشر از تفسیر هستى را دلیل بر دخالت ارادهى غیبى در جهان دانستهاند. و ثانیا: رابطهى خداوند با جهان و تاثیرگذارى خداوند بر جهان را در لحظهى پیدایش خلقتیافتهاند، نه در پرتو نظام حاکم بر هستى و نظام اسباب و مسببات. گویا از نظر آنان این دو مطلب قابل جمع نبوده است، چنان که گفته است:
در دنیا یک فکر غلط یهودى (12) در معناى خلقت و آفرینش پیدا شده که همیشه خلقت را با «آن» ( لحظه) مربوط مىکند، یعنى هر وقت که مىخواهد موضوع مخلوق بودن جهان یا مخلوق بودن حیات را تصور کند این طور فکر مىکند که در کدام «آن» ( لحظه) از کتم عدم به وجود آمده و چه وقتشروع شده؟
نکتهى دیگر این که طرز فکر گروه بىشمارى، از مساله توحید و خداشناسى این است که مىخواهند از طریق منفى خدا را بشناسند نه از طریق مثبت، مىخواهند خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنند نه در میان معلومات خود; هر جا که در توجیه علتیک حادثه درماندند و بر آنها مجهول ماند پاى خدا را به میان مىکشند و به همین جهت است که در مسالهى مخلوق بودن حیات و جهان بیشتر به «آن» ( لحظه) اول پیدایش حیات یا جهان اهمیت مىدهند، زیرا آغاز حیات و جهان بیش از هر چیز دیگر در نظر آنها مجهول و ناشناخته بوده است.
یک نمونه از اعجاز قرآن کریم این است که در آن، اثرى از این دو تفکر ادرستیافت نمىشود، با این که این دو انحراف در تاریخ تفکر بشر شایع بوده، وجز کسانى که از مشرب قرآن سیراب شدهاند، کسى از آن رهایى نیافته است.
قرآن کریم یگانه معلم توحیدى است که خدا را در نظام موجود و مشهود و در جریان علتها و معلولها و سنن جارى آفرینش نه در آغاز کار، و از طریق مثبت و معلوم نه از طریق منفى و علل ناشناخته به بشر معرفى مىکند». (13)
استاد شهید تاثیر عمیق خود را از حاکمیت چنین اندیشههاى انحرافى بر فضاى فکرى و فلسفى غرب چنین ابراز کرده است: «این جانب حقیقتا وقتى جریان تاریخ علم را در قرون جدید کم و بیش مطالعه مىکند و متوجه رنگ مخصوصى که فقط طرز تفکر فلسفى خاصى دانشمندان به جریان پاک وپاکیزه علم داده است مىشود، سخت متاثر و افسرده مىگردد، و آرزو مىکند اى کاش دانشمندان به آن طرز تفکر فلسفى عالى که در طول چهارده قرن در دامن قرآن کریم رشد یافته، آشنا بودند آشنایى صحیح و کامل و آب زلال علم را با آن طرز تفکر یهودى مکدر نمىکردند. مخصوصا آن وقتبه تاثرش افزوده مىشود که مىبیند جوانهایى که تازه با علوم آشنا شدهاند و قدرت تجزیه و تحلیل ندارند و جریان علم را آمیخته با آن طرز تفکر آلوده کننند در کتب فلسفى جدید ویا در تواریخ علوم و حتى در کتب فلسفى جدید و یا در تواریخ علوم وحتى در کتب کلاسیک مىخوانند، یکباره چنین معتقد مىشوند که فرضیه خلقت و آفرینش و وجود خداوند، فرضیهاى است که سالهاست در اثر مشاهدات علمى باطل شناخته شده، این طور پیش خود فکر مىکنند که فرض خلقت و خالق تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است ، اما در روشنایى علم از آن اثر و خبرى نیست». (14)
پرسش و پاسخ
در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که آنچه دربارهى عدم ناسازگارى علم با دین بیان شد مربوط به آموزههاى قطعى دین مانند توحید و اعتقاد به آفریدگار هستى است. در این مساله علم تجربى به خودى خود هیچ گونه ناسازگارى با دین ندارد، ناسازگاریها ناشى از تفکرات خاص فلسفى یا کلامى است چنان که توضیح داده شد ولى نسبت علم و دین در این گونه مسایل خلاصه نمىشود; گاهى نسبت مزبور میان فرضیههاى علمى و نصوص دینى است. مثلا دربارهى فرضیه تکامل یکى از مشکلات مهمى که مطرح شد، ناسازگارى آن با نصوص کتاب مقدس(سفر پیدایش) بود که بر آفرینش مستقل و دفعى الوجود بودن انواع حیوانات دلالت مىکند، حال آن که طبق فرضیه تکامل، انواع حیوانى بر اساس فرایند طولانى تکامل زیستى پدید آمدهاند، یعنى پیدایش آنها در توالى زمانهاى طولانى و به صورت تدریجى بوده است، نه به صورت دفعى و مستقل ازیکدیگر، در این جا فرضیه علمى، بدون دخالت هیچ گونه داورى فلسفى یا پیش فهم کلامى، با یکى از آموزههاى دینى ناسازگارى دارد. و در نتیجه علم جدید به خودى خود نسبتبه دین شبههساز شده است. استاد مطهرى خود به این اشکال توجه داشته وچنین گفته است:
«ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلى (خصوصا داروینیسم با توجه به فرضیهى وى در این باره که اصل انسان از میمون است، اگر چه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خداشناخته شد که بر خلاف مندرجات کتب مقدس مذهبى بود; زیرا کتب مذهبى عموما خلقت انسان را از یک انسان اولى به نام «آدم» مىدانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است». (15)
استاد مطهرى در پاسخ به این اشکال نکات چهارگانهاى را بیان کرده که ما در این جا دو مورد را بیان مىکنیم:
1. آنچه در علم دربارهى تکامل مطرح شده، دو چیز است: یکى اصل تکامل و دیگرى چگونگى آن. اصل تکامل یک قانون مسلم علمى است، ولى دربارهى چگونگى آن فرضیههاى بسیارى مطرح شده، و هیچ یک از آنها به عنوان یک قانون قطعى علمى به اثبات نرسیده است. پیدایش تدریجى انواع و این که نوع انسان از تبار میمون است. از فرضیهاى است که داروین در تبیین تکامل جانداران مطرح کرده، و پس از وى مورد نقد واقع شد، و فرضیههاى دیگرى از قبیل «موتاسیون» جایگزین آن شد. مخالفت چنین فرضیهاى را با متون دینى، نباید به عنوان ناسازگارى علم با دین به شمار آورد.
2. اگر بناست فرضیههاى علمى را معیار داورى در باب نسبت میان علم و دین قرار دهیم، مناسبتر آن است که فرضیههاى جدید علمى از قبیل فرضیهى موتاسیون (جهش) را ملاک قرار دهیم. این فرضیه با نصوص دینى دربارهى خلقت انسان تعارضى ندارد. زیرا، اگر چه در کتب مذهبى خلقت آدم نخستبه صورت مستقل از خاک مطرح شده است، ولى به گونهاى بیان شده است که با نوعى فعل و انفعال در طبیعت همراه بوده است، مثلا در روایات آمده است که طینت آدم طى چهل روز سرشته شد. ما از جزئیات آن آگاهى نداریم، مىتوان فرض کرد که تمام مراحلى که اولین سلول حیاتى باید در طول میلیاردها سال طى کند تا به حیوانى از نوع انسان منتهى شود، سرشت و طینت «آدم اول» به اقتضاى شرایط فوق العادهاى که دست قدرت الهى فراهم کرده بود، در مدت چهل روز طى شده است. همانگونه که نطفهى انسان در رحم در مدت نه ماه، تمام مراحلى را که مىگویند اجداد حیوانى انسان در طول میلیاردها سال طى کردهاند، طى مىکند. (16)
برداشتها و تفسیرهاى نادرست
تا این جا سخن دربارهى نقش علوم جدید در تحول و تجدد در علم کلام بود. علاوه بر آن، از نقش اندیشههاى فلسفى در این باره نیزسخن گفته شد. با مراجعه به آثار استاد مطهرى که در حوزهى دین پژوهى و مباحث کلام به ویژه مباحث جدید نگارش یافته است، مىتوان اسباب و مبانى دیگرى را براى طرح مسایل جدید کلامى شناسایى کرد. تفسیرهاى نادرستى که از روى عمد یا سهو از عقاید و احکام اسلامى ارایه شده است، یکى از مؤثرترین این اسباب بوده است. نقش این عامل بیشتر به طرح شبهات و اعتراضات بر آموزههاى اسلامى مربوط مىشود. این گونه تعبیرها و تفسیرهاى نادرست، گاهى توسط برخى از مسلمانان و گاهى نیز توسط برخى از مستشرقان عرضه شده، و زمینه ساز طرح اشکالات واعتراضات علیه اسلام را فراهم کرده است. رسالت متکلم در این باره این است که به تبیین درست عقاید و احکامى که بر خطا تفسیر شده بپردازد. به این جهت است که تبیین عقاید و احکام اسلامى یکى ازوظایف علم کلام به شمار آمده است. (17)
استاد مطهرى در مقدمهى کتاب «عدل الهى» که یکى از آثار بسیار گرانبها در الهیات جدید است گفته است: «دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است، حقایق این دین تدریجا در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسى گریز گروهى از مردم، تعلیمات غلطى است که به این نام داده مىشود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیهى برخى از کسانى که مدعى حمایت از آن هستند ضربه و صدمه مىبیند. هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئىاش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که مرتبا اندیشههاى اسلامى در زمینههاى مختلف از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفهى خود دیده است که در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید».
وى، آنگاه به مسالهى حقوق زن در اسلام به عنوان یکى از مسایل جدید و مهم کلامى اشاره کرده و دلیل اهتمام خود به آن را چنین بازگو کرده است:« در سه چهار سال اخیر قسمت زیادى از وقتخود را صرف مسایل اسلامى مربوط به زن وحقوق زن کردم، از این رو وقتخود را صرف این کار کردم که احساس کردم تنها این نیست که عملا انحرافاتى در این زمینه پدید آمده است، جریان این است که گروهى در سخنرانىها، در سر کلاس مدارس، و در کتابها و مقالات خود نظر اسلام را دربارهى حقوق و حدود و وظایف زن به صورت غلطى مطرح مىکنند و به مصداق «خود مىکشى و خود تعزیه مىخوانى» همانها را وسیلهى تبلیغ علیه اسلام قرار مىدهند و متاسفانه تودهى اجتماع مسلمان ما با منطق اسلام در این موضوعات مانند بسیارى از موضوعات دیگر به هیچ وجه آشنا نیست. لهذا، با کمال تاسف، افراد زیادى را اعم از زن و مرد سبتبه اسلام بدبین ساختهاند. این بود که لازم دانستم منطق اسلام را در این زمینه روشن کنم تا بدانند نه تنها نتوان ایرادى بر منطق اسلام گرفت، بلکه منطق روشن و مستدل و پولادین اسلام دربارهى زن وحقوق، حدود و وظایف زن، بهترین دلیل بر اصالت وحقانیت و جنبهى فوق بشرى آن است».
بیدارى و رشد فکرى نسل جدید
یکى از مبانى یا اسباب تحول و تجدد در حوزهى دینپژوهى و علم کلام، رشد فکرى نسل جدید است. این رشد فکرى محصول توسعه و پیشرفت علمى و فنى و تحولات فرهنگى در قرون اخیر است. این تحولات و پیشرفتهاى علمى و فرهنگى، در کنار حل پارهاى از مجهولات علمى و فکرى بشر مجهولات دیگرى را در برابر او نهاده و ذهن او را به پرسشگرى برانگیخته است، به گفته مولوى:
هم جواب از علم خیزد هم سؤال
هم هدى از علم خیزد هم ضلال
استاد مطهرى دربارهى رهبرى نسل جوان، از شناخت نسل جوان به عنوان یکى از ضرورتهاى رهبرى و هدایت آنان یاد کرده و یادآور شده است که این نسل یک نوع ادراکات و احساساتى دارد که در گذشته نبود و از این جهتباید به او حق داد، در عین حال یک انحرافات فکرى و اخلاقى دارد وباید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنى ادراکات و احساسات و آرمانهاى عالى که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست.
در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهاى عالى نبود... فکر اساسى این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلى و فکرى، دردى که نشانهى بیدارى است، یعنى آن چیزى را که احساس مىکند و نسل گذشته احساس نمىکرد، مولوى مىگوید:
حسرت و زارى که در بیمارى است
وقتبیمارى هم از بیدارى است
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او هشیارتر رخ زردتر
در گذشته درها به روى مردم بسته بود، کسى از بیرون خبر نداشت، در شهر خود که بود از شهر دیگر خبر نداشت، در مملکتخود که بود از مملکت دیگر خبر نداشت، امروز این درها باز شده، دنیا را مىبیند که رو به پیشرفت است....
در قدیم سطح فکر مردم پایینتر بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا مىشد، حالا بیشتر پیدا مىشود، طبیعى است وقتى که فکر، کمى بالا آمد سؤالاتى برایش طرح مىشود که قبلا مطرح نبود، باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریش پاسخ گفت، نمىشود به او گفتبرگرد به حالت عوام، بلکه این خود زمینهى مناسبى استبراى آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامى». (18)
گونهى دیگرى از تجدد در کلام
از مطالب یاد شده گونهى دیگرى از تجدد در علم کلام را نیز مىتوان از سخنان استاد مطهرى باز شناخت، و آن عبارت است از تجدد در روش بحث و گفتگو با مخاطبان. مبناى این تجدد این قاعدهى عقلایى و معرفتشناختى است که مفاهمه کلامى در گرو آن است که ویژگىهاى فکرى، روحى و زبانى مخاطب در نظر گرفته شود. بر این اساس هرگاه در این ویژگىها تحول و تجدد راه یافت، بر متکلم نیز لازم است روش بحث و زبان مفاهمه خویش را با آن هماهنگ سازد.
«رهبرى یک فرد یا یک نسل در همهى احوال و همهى شرایط یکسان نیست، شکلها و کیفیتهاى گوناگون دارد، وسایلى که به کار برده مىشود متفاوت است، یک نسخهى معین ندارد که دربارهى همهى افراد و همهى نسلها در همهى زمانها یک جور داده شود. از این رو در هر زمانى و تحت هر شرایطى باید دقیقا اندیشید که به چه نحو باید صورت بگیرد و چه نسخهاى باید داده شود». (19)
استاد مطهرى پس از بیان مطلب فوق شواهدى از قرآن و روایات اسلامى در تایید آن آورده است، یکى از آن شواهد آیه 125 سورهى نحل (20) است که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىخواهد تا مردم را با استفاده از روشهاى حکمى(برهانى)، خطابى و جدال احسن به حق دعوت نماید.
نمونه دیگر تنوع معجزات پیامبران الهى است که امام هادى علیه السلام فلسفهى آن را اختلاف شرایط و تفاوت مخاطبانشان از نظر مهارتهاى زمان دانسته است. (21)
گواه دیگر حدیث معروف از پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم است که فرموده است: ما پیامبران ماموریتیافتهایم که با مردم متناسب با عقل آنان سخن بگوییم. (22) مولوى به مضمون همین حدیث اشاره کرده مىگوید:
پست مىگویم به اندازهى عقول
عیب نبود این، بود کار رسول
مقتضیات زمان
یکى از محورهاى مهم تجدد، مقتضیات زمان است، این تجدد همهى علوم اسلامى را تحت تاثیر قرار مىدهد و به علم کلام یا مسئولیتهاى تبلیغى اختصاص ندارد. نقش تحول بخش زمان و مکان در حوزهى فقاهت و اجتهاد که امام خمینى رحمه الله بر آن تاکید داشت از توابع این اصل کلى است. اهمیت این اصل از نظر استاد مطهرى در حدى است که بحثهاى گستردهاى را به تبیین آن اختصاص داده و دوجلد از آثار ایشان به آن اختصاص یافته است. استاد مقدمه کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» را با این عبارت آغاز کرده است:
«مقتضیات عصر ما ایجاب مىکند که بسیارى از مسایل مجددا مورد ارزیابى قرار گیرد و به ارزیابىهاى گذشته بسنده نشود». (23)
مقدمه کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» نیز با این عبارت شروع شده است:
«براى روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعى مىباشند و از نظر کمیتخوشبختانه قشر قابل توجهى به شمار مىروند، مهمترین مسالهى اجتماعى «اسلام و مقتضیات زمان» است». (24)
مسالهى مقتضیات زمان در عین اهمیتبسیارى که دارد، بسیار پیچیده و دقیق است. و چه بسا لغزشگاه فکرى کسانى گردیده است . از نظر ا ستاد مطهرى در این جا دو مطلب را باید به خوبى باز شناخت:اول، شناخت صحیح اسلام به عنوان یک فلسفهى اجتماعى، و یک ایدئولوژى الهى، و یک دستگاه سازندهى فکرى و اعتقادى همه جانبه و سعادت بخش. دوم، شناختشرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشى از تکامل علم و صنعت ازپدیدههاى انحرافى و عوامل فساد و سقوط. عدم شناخت درست این دو مطلب موجب شده است که مساله اسلام و مقتضیات زمان براى برخى به صورت یک معما جلوه کند. و گمان رود که نسبت آن دو از قبیل نسبت دو امر متضاد و ناسازگار است. و از آن دو باید یکى را برگزید، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامى گردن نهاد و از هر گونه نوجویى و نوگرایى پرهیز کرد و زمان را از حرکتباز داشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهاى متعلق به گذشته به بایگانى تاریخ سپرد.
این افراد جاودانگى اسلام و نسخ ناپذیرى آن را با قابلیت انعطاف که امرى است مربوط به سیستم قانونگزارى اسلام و خود اسلام با مکانیسم مخصوصى که از ویژگیهاى سیستم قانونگزارى اسلام است، به وجود مىآورد، یکى دانستهاند، حال آن که، این دو از یکدیگر جدا هستند، یعنى دربارهى اسلام باید دو مطلب را ازیکدیگر بازشناخت، یکى ثبات وجاودانگى اسلام که به معنى نسخ ناپذیرى آن است، و دیگرى انعطاف پذیرى قوانین اسلامى که مىتواند جوابگوى مسایل مختلف در شرایط گوناگون زندگى باشد.
مغالطهى دیگرى که این افراد مرتکب شدهاند مربوط به تفسیر«مقتضیات زمان» است، گویا چنین فرض شده است که خاصیت زمان این است که همه چیز، حتى حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید. حال آن که آنچه در زمان کهنه و نو مىشود ماده و ترکیبات مادى است، اما حقایق جهان ثابت و لا یتغیر است، آیا جدول فیثاغورس به حکم این که بیش از دو هزار سال از عمرش مىگذرد کهنه شده است؟، آیا گفتهى سعدى: «بنى آدم اعضاى یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش مىگذرد منسوخ و غیر قابل عمل است؟ آیا به دلیل این که عدالت و مروت و وفا و نیکى چندین هزار سال است که دهان به دهان مىگردد مندرس شده است؟
شکى نیست که در عصر برق و هواپیما مسایل جدیدى رخ مىنماید که باید پاسخ خودش را باز یابد، ولى هیچ ضرورتى ایجاب نمىکند که الزاما چون برق به جاى چراغ نفتى و هواپیما به جاى الاغ آمده است، باید مسایل حقوقى مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یک سره تغییر کند، ویا چون والدین اعصار گذشته الاغ سوار بودهاند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند، پس الزاما باید حقوق والدین بر اولاد وحقوق اولاد بر والدین وحقوق همسران در عصر ما به کلى دگرگون شود». (25)
خطر جمود و جهالت(قشرىگرى و غرب زدگى)
در این مساله پیوسته دو خطر رهزنى کرده است، یکى خطر جمود و دیگرى خطر جهالت. جمود وجهالت دو گونه انحراف از مسیر اعتدال، و دو نوع بیمارى فکرى آدمى بوده است. نتیجهى بیمارى اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروى و توسعه است، و نتیجهى بیمارى دوم سقوط و انحراف است.
انسان جمودگرا هر تازهاى را فساد و انحراف مىخواند، و انسان نوگراى جاهل هر پدیدهى نوظهورى را به نام مقتضیات زمان، و تجدد و ترقى موجه مىشمارد، و همه را یک جا به حساب تمدن و توسعهى علم و دانش مىگذارد.
این دو گروه در این مطلب توافق دارند که هر وضعى که در قدیم بوده است، جزء مسایل و شعایر دینى است، با این تفاوت که جمودگرا نتیجه مىگیرد این شعایر را باید نگهدارى کرد، و تجددگراى جاهل نتیجه مىگیرد اساس دین ملازم استبا کهنهپرستى و علاقه به سکون و ثبات. این دو نگرش و برداشتبىاساس یکى از اسباب پیدایش فکر موهوم ناسازگارى علم و دین بوده است.
اسلام با تفکر هر دو گروه یاد شده مخالف است، وخطرى که متوجه اسلام گردیده هم از ناحیهى هر دو گروه بوده است. جمودها و جزم گرایى نسبتبه هر شعار قدیمى، هر چند ربطى به دین مقدس اسلام ندارد بهانه به دست تجددگرایان جاهل داده است که اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند، و از طرف دیگر، تقلیدها و مدپرستىها و غربزدگىها و اعتقاد به این که سعادت مردم مشرق زمین در این است که در همهى زوایاى زندگى خویش از غرب الگو بگیرند، بهانهاى به دست جمودگرایان داده که به هر پدیده و وضع جدیدى با چشم بدبینى بنگرند و آن را خطرى براى دین و استقلال و شخصیت اجتماعى ملتخویش بشمار آورند. در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است. (26)
تفاوت در جهانبینىها
از دیگر مبانى و علل تحول در علم کلام و دیگر علوم اسلامى، تحول در جهانبینى عالمان دینى است. درست است که همهى عالمان دینى پیرو جهانبینى الهىاند، ولى مىتوان فرض کرد که شناخت و تلقى آنان نسبتبه پدیدههاى طبیعى یا موضوعات اجتماعى متفاوت باشد. و این تفاوت در دین شناسى آنان تاثیر بگذارد. استاد مطهرى این مطلب را دربارهى فقاهت و اجتهاد چنین توضیح داده است:
«فقیه و مجتهد کارش استنباط و استخراج احکام است، اما اطلاع و احاطهى او به موضوعات، و به اصطلاح طرز جهانبینىاش، در فتواهایش تاثیر دارد. فقیه باید احاطهى کامل به موضوعاتى که براى آنها فتوا صادر مىکند داشته باشد. اگر فقیهى را فرض کنیم که همیشه در گوشهى خانه و یا مدرسه بوده و او را با فقیهى مقایسه کنیم که وارد جریانات زندگى است، این هر دو نفر به ادلهى شرعیه ومدارک احکام مراجعه مىکنند، اما هر کدام یک جور و یک نحو بخصوصى استنباط مىکنند....
دین اسلام، دین خاتم است، اختصاص به زمان معین و یا منطقهى معین ندارد، مربوط به همه منطقهها و همهى زمانهاست، دینى است که براى نظام زندگى و پیشرفت زندگى بشر آمده، پس چگونه ممکن است فقیهى از نظامات وجریانات طبیعى بىخبر باشد، به تکامل و پیشرفت زندگى ایمان نداشته باشد، آنگاه بتواند دستورهاى عالى و مترقى این دین حنیف را که براى همین نظامات آمده و ضامن هدایت این جریانها و تحولات و پیشرفتها است کاملا و به طور صحیح استنباط کند؟
بدیهى است،مطلب یاد شده، به حوزهى فقاهت و اجتهاد در فروع دین اختصاص نداشته، دیگر حوزههاى دین پژوهى را نیز شامل مىشود، بر این اساس نوع جهانبینى مفسر و متکلم و نحوهى آشنایى آنان با واقعیتهاى تاریخى، تجربى و اجتماعى، در پژوهشهاى تفسیرى یا کلامى آنان تاثیر خواهد گذاشت، مثلا آن کسى که انسان را موجودى مجبور مىداند، در مباحث مربوط به عدل الهى به گونهاى متفاوت با آن کسى که انسان را موجودى مختار مىداند داورى خواهد کرد. با اعتقاد به جبر در افعال حسن و قبح عقلى بىمعنا خواهد بود، ولى بر مبناى اختیار حسن و قبح عقلى بنیادىترین اصل کلامى شناخته مىشود.
معرفتشناسى عالمان
معرفتشناسى از علومى است که بر دیگر معرفتهاى بشرى، حتى فلسفه، تقدم دارد. بنابراین بر علم کلام نیز متقدم است. به این اساس تحول در معرفتشناسى یکى دیگر از مبانى و اسباب تجدد در علم کلام به شمار مىرود. ما این مطلب را در بحثهاى آینده با تفصیل بیشترى باز خواهیم گفت.
در این جا به نقل گفتارى از استاد مطهرى دربارهى نقش بنیادین معرفتشناسى در معارف بشرى بسنده مىکنیم. از دیدگاه استاد، تفاوت مکتبها و ایدئولوژىها ناشى از تفاوت جهانبینىها است، و تفاوت جهانبینىها از تفاوت در معرفتشناسى سرچشمه مىگیرد.
«مىدانیم هر مکتب و ایدئولوژى و هر دستگاه اندیشه که طرحى براى نجات و رهایى و کمال و سعادت بشر ارائه مىدهد، یک سلسله ارزشها عرضه مىدارد و بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدها در سطح فرد یا جامعه مىآورد... ولى این بایدها و نبایدها متکى بر فلسفهى خاصى است که آنها را توجیه مىنماید. یعنى اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه مىدارد، ناچار متکى بر نوعى فلسفه و جهانبینى دربارهى هستى و جهان و جامعه و انسان است که چون هستى چنین است و جامعه یا انسان چنان است پس باید این چنین و آن چنان بود... این که چرا باید این چنین یا آن چنان بود یا زیستیا رفتیا ساختیا شد، براى این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است. چراى هر ایدئولوژى در جهانبینىاى که آن ایدئولوژى بر آن استوار است نهفته است.
اما پاسخ به این سؤال که چرا جهانبینىها مختلف است، چندان ساده نیست، در مکتب ماتریالیسم پاسخ این پرسش از طریق اختلافات طبقاتى داده شده است. رابطهى انسان با جامعهاش با چگونگى تولید و توزیع، و برخوردارى یا محرومیت وى، عکسالعمل ویژه در روان و اعصاب او پدید مىآورد و به وضع درونى او شکل خاص مىدهد، این شکل خاص، اندیشه و ارزیابى و قضاوت او را دربارهى اشیا تحت تاثیر قرار مىدهد. طبق این دیدگاه، بینش انسان، امرى نسبى و محصول رابطهى خاص هر فرد با محیط طبیعى و اجتماعى او است، و براى هر کس همان صحیح است که مىبیند.
ولى مطلب به این سادگى نیست، در این که اندیشهى انسان تا حدود زیادى تحت تاثیر محیط قرار مىگیرد، بحثى نیست، ولى این که انسان یک پایگاه آزاد اندیشه دارد که مىتواند از هر تاثیرى خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به «فطرت» تعبیر شده است، قابل نفى و انکار نیست.
آنچه براى فیلسوفان و دانشمندانى که در این مسائل مطالعه دارند، مسلم است، این است که ریشهى چندگونگى جهانبینىها وجهان شناسىها را در شناختشناسىها، یعنى آنچه امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده مىشود، باید جستجو کرد، در این جا، یکى مىگوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگرى مىگوید از راه حواس، وسومى مىگوید از راه تزکیهى نفس و اشراق و الهام. از نظر یکى مراحل شناختبه گونهاى است و از نظر دیگرى به گونهاى دیگر. کاربرد عقل از نظر برخى محدود است و از نظر برخى نامحدود. و بحثهایى که دربارهى منابع شناخت، معیار شناخت و امثال آن انجام شده است.
پس ایدئولوژى هر مکتب مبتنى استبر جهانبینى آن، و جهانبینى آن مبتنى استبر نظریهاش دربارهى معرفت و شناخت.
در حقیقت، حکمت عملى هر مکتب وابسته استبه حکمت نظرى آن، وحکمت نظریش وابسته ستبه منطق آن مکتب. پس هر مکتب در درجهى اول باید منطق خود را مشخص نماید. (27)
نتایجبحث
با توجه به مطالب یاد شده مىتوان دیدگاه استاد مطهرى را دربارهى معنا و مبناى تجدد در دین پژوهى خصوصا علم کلام در نکات ذیل خلاصه کرد:
1. تجدد در علم کلام مقتضاى وظیفه و رسالت این علم است. رسالت عمده علم کلام دوچیز است: یکى اثبات و تایید عقاید و احکام اسلامى، و دیگرى دفاع از آنها از طریق پاسخگویى به شبهات.
2. در عصر جدید، هم ادلهى جدیدى براى اثبات و تایید عقاید و آموزههاى دینى در اختیار است، چنان که برخى از دلایل گذشته اعتبار خود را از دست داده است، و هم شبهات جدیدى مطرح شده است که در گذشته وجود نداشته است، چنان که برخى از شبهات قدیمى نیز منسوخ گشته است.
3. علوم جدید در کلام جدید نقشهاى متفاوتى را ایفا مىکنند: یکى این که شواهد و ادلهى جدیدى را در اختیار متکلمان قرار مىدهند. نظیر آنچه در باب برهان نظم و برهان هدایت در مسالهى خداشناسى بیان گردید. دیگرى این که منشا تاملات، کاوشها و برداشتهاى نوینى در حوزهى دین شناسى مىگردد، از قبیل آنچه در باب تفسیر قرآن بیان گردید، سومین نقش علوم جدید در الهیات طرح مسایل جدید است. نظیر آنچه در مسالهى خلقت آدم بیان گردید. در این جا، اگر چه تعارض و ناسازگارى (شبههسازى) در بین نیست، ولى مساله آفرینى و طرح پرسشهاى نوین مطرح است.
4. علوم جدید، به خودى خود، با دین ناسازگار نبوده، و نقش شبههانگیزى نداشتهاند، تعارضها و شبههانگیزىها ناشى از پیش فهمهاى فلسفى یا کلامى بوده است که در جریان کاوشهاى علمى و تحلیل و تبیین دادههاى تجربى و علمى، بر ذهن برخى از کاوشگران و تحلیلگران علوم حاکم بوده است. در نتیجه آنان کاوش وتحلیل خود را بر اساس آن نگرشهاى فلسفى یا کلامى استوار کرده و به نتایجى ناسازگار با دین و آموزههاى دینى رسیدهاند.
5. یکى از اسباب وعلل طرح مسایل یا شبهات جدید کلامى، برداشتها و تفسیرهاى نادرستى است که عمدا یا سهوا ، از سوى خودى یا غیر خودى از عقاید و احکام اسلامى شده است، مسایل و شبهات مطرح شده در بارهى حقوق زن از دیدگاه اسلام یکى از نمونههاى روشن این مطلب است.
6. بیدارى و رشد فکرى نسل جدید نیز از دیگر عوامل و مبانى مسایل جدید کلامى است. این رشد فکرى عوامل گوناگونى دارد که توسعه و رشد علمى و توسعه ارتباطات از روشنترین آنهاست.
7. از دیگر حوزههاى تحول و تجدد در علم کلام، روش بحث وگفتگوى کلامى است که متناسب با تحولات فکرى و زبانى مخاطبان تحول و تجدد مىپذیرد. گذشته از واقعیات تاریخى، ادلهى عقلى و نقلى نیز ضرورت چنین تحولى را اثبات مىکنند.
8. مقتضیات زمان از دیگر عوامل و مبانى تجدد در دین پژوهى و علم کلام است. از آنجا که اسلام دین ابدى و جاودانه است، نمىتواند تحولات ناشى از مقتضیات هر عصر را نادیده بگیرد. از این رو بر دین شناسان مسلمان و از جمله متکلمان لازم استبا تحولات جدید فکرى، فرهنگى و اجتماعى بشر آشنا بوده و با توجه به آنها به کاوشهاى دین شناسانه خود بپردازند، تا بتوانند پاسخگوى نیازهاى جدید بشر در زمینهى اصول و فروع دین باشند.
9. در بحث مربوط به مقتضیات زمان، دو خطر تفریط (جمودگرایى) و افراط (جهالت غربزدگى) برحذر بود، و مسیر اعتدال را برگزیده یعنى نه هر چه مربوط به گذشته است را جزء اسلام و شعایر اسلامى دانست، و نه هر پدیدهى نوینى را حق و استوار تلقى کرد، بلکه باید با رجوع به معیارهاى روشن عقل و وحى، حق را ازباطل، و تکامل را از انحطاط باز شناخت تا نه در دام خطر جمودگرایى وقشریگرى افتاد، و نه در ورطهى غربزدگى فرو غلطید.
10. تفاوت در نوع جهانبینىها و معرفتشناسىها از دیگر عوامل ومبانى تجدد در دین شناسى افراد و اندیشههاى کلامى آنان است. این مطلب نیز گذشته از این که از مطالعهى تاریخ معرفتبشرى به دست مىآید، تامل و تحقیق فلسفى نیز آن را تایید مىکند.
نکات یاد شده که از مراجعه به آراى استاد مطهرى به دست آمد، تصویر نسبتا جامع و گویایى از معنا و مبناى تجدد در علم کلام را ارایه مىکند. معناى تجدد در علم کلام با توجه به حوزههاى تحول و تجدد در این علم روشن مىشود که عبارتند از: مسایل، شبهات، دلایل و روشهاى بحث و گفتگو. و مبانى و علل آن را امور مختلف، ایجابى و سلبى، در زمینهى علوم، فلسفه، معرفتشناسى، جهانبینى، تفسیر و رداشتخاصى از آموزههاى دینى، و مقتضیات زمان تشکیل مىدهد. این دیدگاه در مجموع مورد قبول نگارنده است. تفصیل بیشتر در این باره را پس از نقد و بررسى دیگر نظریهها دربارهى موضوع مورد بحث، بیان خواهیم کرد.
پىنوشتها:
1. وظایف اصلى و وظایف فعلى حوزههاى علمیه، ص 48.
2. Modern Theology.
3. فردریک شلایر ماخر (1768-1834) Friedrich Schleiermacher فیلسوف و متکلم مسیحى پروتستان.
4.استون سایکس، فریدریش شلایر ماخر، ترجمهى منوچهر صانعى دره بیدى، ص 104.
5. Liberal Theology.
6.ر.ک: ایان باربور، علم و دین، متن انگلیسى، ص 106، ترجمهى فارسى، ص 131.
7. وظایف اصلى ووظایف فعلى حوزههاى علمیه، ص 49.
8. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى، توحید، ص 66.
9. همان، ص 126.
10. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى،نبوت، ص 225 223.
11. مقالات فلسفى، ج1، ص 79 77.
12. اشاره استبه آیهى کریمهى قرآن که دربارهى اندیشهى یهودى مىفرماید: «وقالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» .
13.همان، ص 64-63.
14.همان، ص 81-80.
15. علل گرایش به مادیگرى، ص 102.
16.همان، ص 103-102.
17. براى آگاهى بیشتر در بارهى رسالتهاى علم کلام به کتاب درآمدى بر علم کلام اثر نگارنده رجوع شود.
18.عدل الهى، چاپ هشتم، ص 11-10.
19. ده گفتار، ص 215-212.
20. همان، ص 193.
21. «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هی احسن...» .
22. اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، حدیث 20، ص 18.
23. انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم. همان، حدیث 15.
24. نظام حقوق زن در اسلام، ص 13.
25. اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص 6.
26.اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص 69.
27. ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام، بخش چهارم، ص 124-103.
براى درک و عرضهى تصویرى درست از معنا و مبناى تجدد در علم کلام لازم استبه جاى رویکرد تحلیل ذهنى و پیشین، رهیافت تحقیق عینى و پسینى را برگزینیم. یعنى رخدادهاى واقعى و تاریخى در حوزهى الهیات و علم کلام اسلامى و مسیحى را بررسى کنیم تا روشن شود که مقصود از تجدد در علم کلام چیست، و مبانى و علل آن کدامند؟ پیش از پرداختن به این بحث لازم استبا اقوال و آراى صاحب نظران در این باره آشنا شویم.
استاد مطهرى و کلام جدید
نخست دیدگاه استاد مطهرى را یادآور مىشویم که از پیشگامان طرح اندیشهى کلام جدید در جامعهى ما بوده است. ایشان در این باره چنین گفته است:«با توجه به این که کلام، علمى است که دو وظیفه دارد: یکى دفاع و رد شبهات و ایرادات بر اصول و فروع اسلام، دیگرى بیان یک سلسله تاییدات براى اصول و فروع اسلام، و با توجه به این که در عصر ما شبهاتى پیدا شده که در قدیم نبوده و تاییداتى پیدا شده که از مختصات پیشرفتهاى علمى جدید است، و بسیارى از شبهات قدیم در زمان ما بلا موضوع است، همچنان که بسیارى از تاییدات گذشته ارزش خود را از دست داده است، از این رو لازم است کلام جدیدى تاسیس شود». (7) وى آنگاه نمونههایى از مسایل جدید کلامى را یادآور شده است که در جاى دیگر بیان خواهیم کرد.
حوزهى تجدد در علم کلام
در کلام استاد مطهرى تجدد در علم کلام دو حوزه یل فقهى آن چیست؟ این امر از وظایف علم فقه و بر عهدهى فقیهان است، دیگرى از این زاویه که فلسفهى آن چیست؟ بیان استوارى و حکیمانه بودن حکم الهى که از مدارک فقهى استنباط شده است. این کار از وظایف علم کلام و بر عهدهى متکلمان است که اولا با ذکر شواهد و مؤیدات عقلى و علمى و غیره آن را تایید، و با پاسخگویى به اشکالات و شبهات از آن دفاع کنند.
علوم جدید و تایید عقاید دینى
نکتهى دیگرى که در سخن استاد مطهرى یادآورى شده این است که علوم جدید از عوامل مؤثر در تحول و تجدد علم کلام بوده است. البته آنچه از کلام ایشان به دست مىآید بیش از این نیست که پیشرفتهاى علمى جدید تاییدهاى جدیدى را براى اصول و فروع اسلام به ارمغان آورده است. نظیر آنچه دانشمندان در زمینهى نظم و اتقان جهان طبیعتبازگو کردهاند که مىتوان از آن در بحثبرهان اتقان صنع بهره گرفت. و نیز مطالب ارزندهاى که در زمینهى حیات و هدفدارى بیان کردهاند. و در برهان هدایت و راهیابى که مورد اهتمام ویژهى مرحوم مطهرى بود، و نقش تعیین کنندهاى دارد. معظم له در آثار ارزشمند کلامى خود نقش تاییدى این گونه دستاوردهاى علمى را در خداشناسى بسیار ستوده است. استاد دربارهى نقش تاییدى علم در برهان نظم گفته است:
«علم تجربى هر چه بیشتر روى طبیعت مطالعه کند به نظامهاى داخلى آنها بیشتر پى مىبرد. مثلا تشریح قدیم تا حدودى به تشکیلاتى که در چشم بود، پى برده بود; اما کجا به این همه نظامهاى دقیقى که امروز براى چشم ذکر مىکنند، پى برده بود؟! علم با پیشرفتخود نظامهاى بیشترى را کشف مىکند، نظامهایى که از وجود انتخاب، اختیار، تدبیر و اراده، بیشتر حکایت مىکند». (8)
دربارهى برهان هدایت و نقش تاییدى علم در آن گفته است:
«اصل هدایت در قرآن مجید به عنوان یک دلیل مستقل از اصل «انتقال صنع» به خداشناسى مطرح شده است. بعد از قرآن آن اندازه که شایسته بوده، مورد توجه قرار نگرفته است ولى تدریجا در اثر پیشرفتهاى فکرى و علمى معلوم مىشود که این خود یک اصل مستقلى است. این مطلب را خیلى شایستهى تحقیق و بحث مىدانیم...
اصل هدایت مربوط به ساختمان اشیا نیست، مربوط به کار اشیا است. این کارى که اشیا مىکنند لازمهى قهرى و جبرى ساختمان آنهاست، دلیل جداگانهاى (غیر از برهان نظم) نیست، اما اگر مطالعات علمى دربارهى موجودات زنده نشان داد که ساختمان بسیار دقیق و منظم این موجودات، اگر چه در کار آنها دخالت دارد، ولى در عین حال یک نیروى مجهولى در رهبرى آنها دخالت دارد، و ساختمان ماشینى اشیا براى طرز کارى که انجام مىدهند کافى نیست، اگر این ثابتشد، اصل هدایتبه عنوان یک دلیل مستقل بر خداشناسى ثابت مىشود...».
استاد، آنگاه شواهد علمى این مطلب را نقل کردهاند، از جمله گفتار ذیل را از کتاب «راز آفرینش انسان» نوشتهى کرسى موریسون یادآور شدهاند:
«ماده جز بر طبق قوانین و انتظامات خود عملى انجام نمىدهد، یک سلسله قوانین و نظامات بالفعل حاضر دارد و اجبارا همان قوانین و نظامات را انجام مىدهد. ذرات اتمها تابع قوانین مربوط به قوهى جاذبهى زمین، فعل و انفعالات شیمیایى و تاثیرات مواد الکتریسته هستند. ماده از خود قوهى ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقشهاى تازه و موجودات بدیع به عرصهى ظهور مىآورد. بدون وجود حیات، عرصهى پهناور زمین عبارت از بیابانى قفر و لم یزرع و دریاى مردهى بىفایدهاى مىشود». (9)
استاد، پس از شرح و تبیین سخن یاد شده، به نقل نمونههایى از هدایتهاى مرموز حیوانات، که دانشمندان بیان کردهاند پرداخته است. کتابهاى علمى که مرحوم مطهرى مطالعه آنها را در زمینهى خداشناسى سودمند دانسته و توصیه کرده است، علاوه بر کتاب راز آفرینش که بیش از این یادآور شدیم، عبارتند از: انسان موجود ناشناخته، شگفتىهاى عالم حیوانات، حیات و هدفدارى، و همهى کتابهاى علوم طبیعى که در مدارس و دانشگاهها آموزش داده مىشود.
از دیگر تاییدهاى علمى دین مىتوان شواهد علمى بر اعجاز علمى قرآن را نام برد. در این جا نیز علوم جدید یکى از آموزههاى اسلامى یعنى معجزه بودن قرآن را تایید مىکند.
استاد مطهرى در این باره گفته است:
«قرآن در باب طبیعت مسایلى را مطرح کرده است، دربارهى باد، باران، زمین، آسمان و حیوانات بحث کرده است، در این قسمت مفسران قدیم کم و بیش بحث کردهاند، ولى علماى جدید، از وقتى که علوم طبیعى پیشرفت نمایانى کرده است، بیشتر در این مسایل قرآنى دقت کردهاند. تفسیر طنطاوى بیشتر کوششش این است که طبیعیات قرآن را با توجه به طبیعیات جدید روشن کند، و ثابت کند که آنچه قرآن در این زمینهها گفته استبا آنچه علم تدریجا کشف مىکند منطبق استیا لااقل منطبقتر است. این که مىگویم منطبقتر، براى این است که بعضى مسایل در حد فرضیه است، یعنى گرچه نمىتوان همه مطالب مطرح شده در آیات (و روایات) دربارهى پدیدههاى طبیعى را بر فرضیههاى جدید علمى صد در صد منطبق ساخت، اما قدر مسلم این است که منطقى که قرآن مطرح کرده استبا منطقى که در آن عصر وجود داشته متفاوت است. هر چند آنچه امروز مىگویند نیز فرضیههایى بیش نیست، و ممکن است در آینده فرضیههایى مطرح شود که با مطالب قرآنى (و یا روایات) انطباق بیشترى داشته باشد... ممکن استخیلى از حرفهایى که طنطاوى گفته صد در صد قابل قبول نباشد، ولى چنان که گفته شده است او در حدود هفتصد و پنجاه مورد در این زمینه نقل کرده است، کتاب باد و باران آقاى مهندس بازرگان، خود، کشف یکى از اعجازهاى قرآن در مسایل طبیعى است، قهرا باید همینطور باشد که اعجازهاى علمى قرآن نو به نو کشف شود. چنان که در روایات وارد شده است که قرآن مخصوص یک زمان نیست، در همهى زمانها تازه است و استعداد کشف جدید دارد». (10)
موارد یاد شده نمونههایى از مؤیدات علمى براى برخى از عقاید دینى بود. در آثار کلامى مرحوم مطهرى نمونههاى دیگرى نیز از این قبیل یافت مىشود که ذکر آنها موجب گستردگى بحثخواهد شد، و آنچه نقل شد نشانگر دیدگاه ایشان در این باره است. استاد، اگر چه در گفتارى که در آغاز از ایشان نقل شد، از نقش مستقیم یا غیر مستقیم علوم جدید در طرح مسایل و شبهات کلامى، یاد نکرده است، ولى با تامل در نمونههایى از مسایل جدید کلامى که مطرح کرده است، مىتوان این مطلب را باز شناخت. برخى از این مسایل عبارتند از:
علل پیدایش دین از نظر روانشناسان و جامعه شناسان.
مسالهى فطرت دینى وبحث عمیق در بارهى فطرت و فطریات.
وحى و الهام از نظر علوم روانى جدید.
بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى وبا توجه به مسایل مهمى که امروزه در مسایل مربوط به مدیریت و رهبرى گفته شده است.
نقش علوم جدید حداقل نسبتبه برخى از نظریههاى علمى در مسایل یاد شده به صورت تاییدى نیست، بلکه تخریبى و ستیزه جویانه است. بدین جهت استاد در کتاب فطرت پس از ارایهى بحثهاى عمیقى دربارهى فطرت، دیدگاههاى تنى چند از فلاسفه و دانشمندان جدید دربارهى منشا دین را به نقد کشیده است.
مبناى شبهات کلامى جدید
از دیدگاه مرحوم مطهرى، آنچه به نام ناسازگارى علم و دین مطرح گردیده است، در حقیقت ناسازگارى علم با دین یا ایمان نیست، بلکه ناسازگارى برداشتهاى فلسفى خاص از علم با دین است. بر این اساس، از نظر استاد مطهرى نظریههاى علمى مختلف دربارهى پیدایش حیات، اگر جدا از تعبیرها و تفسیرهاى فلسفى عرضه شوند، هیچ گونه تعارضى با نظریهى وحى دربارهى خلقت (مخلوق بودن حیات) نخواهد داشت. نقل قسمتى از مقالهى توحید و تکامل در این باره مطلب یاد شده را روشنتر خواهد کرد. استاد در آن مقاله نخستسخن روسو نویسندهى کتاب «تاریخ علوم» را یادآور شده که از مساله پیدایش حیات به عنوان یکى از مشکلات فکرى پس از طرح نظریهى داروین دربارهى مبدا پیدایش انسان و حیوان، یاد کرده است. مشکل این بود که از دیدگاه کتاب مقدس، خداوند مادهى زنده را از عدم پدید آورده است، ولى بنابر نظریهى مادیون مادهى زنده خود به خود به وجود آمده است. وى، آنگاه افزوده است«علم مثبت نه آفرینش را مىپذیرد و نه تولید خود به خود را». مرحوم مطهرى پس از نقل مطالب یاد شده گفته است:
این گفتههاى این دانشمند بزرگ، پىیر روسو را که مدعى استبر دانش جهان از قدیم الایام تا عصر حاضر احاطه دارد، یک بار دیگر بخوانید و از فحواى سخن وى طرز تصور او را در مفهوم آفرینش و خداوند به دست آورید. به عقیدهى او علم مثبت نه آفرینش را مىپذیرد و نه تولید خود به خود را، وحق هم با او است، زیرا تصورى که او از معناى آفرینش دارد مورد تایید علم قرار نگرفته است...
ممکن است گفته شود: پىیر روسو و دیگران زبان علم هستند و آنچه علم به آن رسیده بیان کردهاند، پس این ایراد بر پیشروى علم است.
باید تاکید کنم که آنچه این فرضیهها را به این شکل درآورده مشاهدات مثبت و تجربیات عینى نیست، جریان تجربیات علمى را به شکل دیگر هم مىتوان بیان کرد، تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طرز تفکر فلسفى خاصى که بر اذهان آنها حکومت مىکرد، موجب شده که در طول تاریخ علم، این گونه مسایل بدان گونه طرح و بیان شود، به عبارت دیگر، آنچه مثلا پىیر روسو ذکر کرده تنها تاریخ علم و مشاهدات عینى نیست، آیندهاى است از تاریخ علم و تاریخ تفکر فلسفى اروپایى. و جنبههاى مضحک و تاسف آور آن مربوط به تاریخ تفکر فلسفى اروپا است و نه تاریخ علوم جدید...». (11)
ویژگىهاى تفکر فلسفى اروپا چنان که استاد در این مقاله و مقالات دیگر بیان کردهاند این است که اولا: معمولا در خداشناسى و توحید از مجهولات بشر بهره گرفته شده است، و عجز و ناتوانى بشر از تفسیر هستى را دلیل بر دخالت ارادهى غیبى در جهان دانستهاند. و ثانیا: رابطهى خداوند با جهان و تاثیرگذارى خداوند بر جهان را در لحظهى پیدایش خلقتیافتهاند، نه در پرتو نظام حاکم بر هستى و نظام اسباب و مسببات. گویا از نظر آنان این دو مطلب قابل جمع نبوده است، چنان که گفته است:
در دنیا یک فکر غلط یهودى (12) در معناى خلقت و آفرینش پیدا شده که همیشه خلقت را با «آن» ( لحظه) مربوط مىکند، یعنى هر وقت که مىخواهد موضوع مخلوق بودن جهان یا مخلوق بودن حیات را تصور کند این طور فکر مىکند که در کدام «آن» ( لحظه) از کتم عدم به وجود آمده و چه وقتشروع شده؟
نکتهى دیگر این که طرز فکر گروه بىشمارى، از مساله توحید و خداشناسى این است که مىخواهند از طریق منفى خدا را بشناسند نه از طریق مثبت، مىخواهند خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنند نه در میان معلومات خود; هر جا که در توجیه علتیک حادثه درماندند و بر آنها مجهول ماند پاى خدا را به میان مىکشند و به همین جهت است که در مسالهى مخلوق بودن حیات و جهان بیشتر به «آن» ( لحظه) اول پیدایش حیات یا جهان اهمیت مىدهند، زیرا آغاز حیات و جهان بیش از هر چیز دیگر در نظر آنها مجهول و ناشناخته بوده است.
یک نمونه از اعجاز قرآن کریم این است که در آن، اثرى از این دو تفکر ادرستیافت نمىشود، با این که این دو انحراف در تاریخ تفکر بشر شایع بوده، وجز کسانى که از مشرب قرآن سیراب شدهاند، کسى از آن رهایى نیافته است.
قرآن کریم یگانه معلم توحیدى است که خدا را در نظام موجود و مشهود و در جریان علتها و معلولها و سنن جارى آفرینش نه در آغاز کار، و از طریق مثبت و معلوم نه از طریق منفى و علل ناشناخته به بشر معرفى مىکند». (13)
استاد شهید تاثیر عمیق خود را از حاکمیت چنین اندیشههاى انحرافى بر فضاى فکرى و فلسفى غرب چنین ابراز کرده است: «این جانب حقیقتا وقتى جریان تاریخ علم را در قرون جدید کم و بیش مطالعه مىکند و متوجه رنگ مخصوصى که فقط طرز تفکر فلسفى خاصى دانشمندان به جریان پاک وپاکیزه علم داده است مىشود، سخت متاثر و افسرده مىگردد، و آرزو مىکند اى کاش دانشمندان به آن طرز تفکر فلسفى عالى که در طول چهارده قرن در دامن قرآن کریم رشد یافته، آشنا بودند آشنایى صحیح و کامل و آب زلال علم را با آن طرز تفکر یهودى مکدر نمىکردند. مخصوصا آن وقتبه تاثرش افزوده مىشود که مىبیند جوانهایى که تازه با علوم آشنا شدهاند و قدرت تجزیه و تحلیل ندارند و جریان علم را آمیخته با آن طرز تفکر آلوده کننند در کتب فلسفى جدید ویا در تواریخ علوم و حتى در کتب فلسفى جدید و یا در تواریخ علوم وحتى در کتب کلاسیک مىخوانند، یکباره چنین معتقد مىشوند که فرضیه خلقت و آفرینش و وجود خداوند، فرضیهاى است که سالهاست در اثر مشاهدات علمى باطل شناخته شده، این طور پیش خود فکر مىکنند که فرض خلقت و خالق تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است ، اما در روشنایى علم از آن اثر و خبرى نیست». (14)
پرسش و پاسخ
در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که آنچه دربارهى عدم ناسازگارى علم با دین بیان شد مربوط به آموزههاى قطعى دین مانند توحید و اعتقاد به آفریدگار هستى است. در این مساله علم تجربى به خودى خود هیچ گونه ناسازگارى با دین ندارد، ناسازگاریها ناشى از تفکرات خاص فلسفى یا کلامى است چنان که توضیح داده شد ولى نسبت علم و دین در این گونه مسایل خلاصه نمىشود; گاهى نسبت مزبور میان فرضیههاى علمى و نصوص دینى است. مثلا دربارهى فرضیه تکامل یکى از مشکلات مهمى که مطرح شد، ناسازگارى آن با نصوص کتاب مقدس(سفر پیدایش) بود که بر آفرینش مستقل و دفعى الوجود بودن انواع حیوانات دلالت مىکند، حال آن که طبق فرضیه تکامل، انواع حیوانى بر اساس فرایند طولانى تکامل زیستى پدید آمدهاند، یعنى پیدایش آنها در توالى زمانهاى طولانى و به صورت تدریجى بوده است، نه به صورت دفعى و مستقل ازیکدیگر، در این جا فرضیه علمى، بدون دخالت هیچ گونه داورى فلسفى یا پیش فهم کلامى، با یکى از آموزههاى دینى ناسازگارى دارد. و در نتیجه علم جدید به خودى خود نسبتبه دین شبههساز شده است. استاد مطهرى خود به این اشکال توجه داشته وچنین گفته است:
«ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلى (خصوصا داروینیسم با توجه به فرضیهى وى در این باره که اصل انسان از میمون است، اگر چه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خداشناخته شد که بر خلاف مندرجات کتب مقدس مذهبى بود; زیرا کتب مذهبى عموما خلقت انسان را از یک انسان اولى به نام «آدم» مىدانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است». (15)
استاد مطهرى در پاسخ به این اشکال نکات چهارگانهاى را بیان کرده که ما در این جا دو مورد را بیان مىکنیم:
1. آنچه در علم دربارهى تکامل مطرح شده، دو چیز است: یکى اصل تکامل و دیگرى چگونگى آن. اصل تکامل یک قانون مسلم علمى است، ولى دربارهى چگونگى آن فرضیههاى بسیارى مطرح شده، و هیچ یک از آنها به عنوان یک قانون قطعى علمى به اثبات نرسیده است. پیدایش تدریجى انواع و این که نوع انسان از تبار میمون است. از فرضیهاى است که داروین در تبیین تکامل جانداران مطرح کرده، و پس از وى مورد نقد واقع شد، و فرضیههاى دیگرى از قبیل «موتاسیون» جایگزین آن شد. مخالفت چنین فرضیهاى را با متون دینى، نباید به عنوان ناسازگارى علم با دین به شمار آورد.
2. اگر بناست فرضیههاى علمى را معیار داورى در باب نسبت میان علم و دین قرار دهیم، مناسبتر آن است که فرضیههاى جدید علمى از قبیل فرضیهى موتاسیون (جهش) را ملاک قرار دهیم. این فرضیه با نصوص دینى دربارهى خلقت انسان تعارضى ندارد. زیرا، اگر چه در کتب مذهبى خلقت آدم نخستبه صورت مستقل از خاک مطرح شده است، ولى به گونهاى بیان شده است که با نوعى فعل و انفعال در طبیعت همراه بوده است، مثلا در روایات آمده است که طینت آدم طى چهل روز سرشته شد. ما از جزئیات آن آگاهى نداریم، مىتوان فرض کرد که تمام مراحلى که اولین سلول حیاتى باید در طول میلیاردها سال طى کند تا به حیوانى از نوع انسان منتهى شود، سرشت و طینت «آدم اول» به اقتضاى شرایط فوق العادهاى که دست قدرت الهى فراهم کرده بود، در مدت چهل روز طى شده است. همانگونه که نطفهى انسان در رحم در مدت نه ماه، تمام مراحلى را که مىگویند اجداد حیوانى انسان در طول میلیاردها سال طى کردهاند، طى مىکند. (16)
برداشتها و تفسیرهاى نادرست
تا این جا سخن دربارهى نقش علوم جدید در تحول و تجدد در علم کلام بود. علاوه بر آن، از نقش اندیشههاى فلسفى در این باره نیزسخن گفته شد. با مراجعه به آثار استاد مطهرى که در حوزهى دین پژوهى و مباحث کلام به ویژه مباحث جدید نگارش یافته است، مىتوان اسباب و مبانى دیگرى را براى طرح مسایل جدید کلامى شناسایى کرد. تفسیرهاى نادرستى که از روى عمد یا سهو از عقاید و احکام اسلامى ارایه شده است، یکى از مؤثرترین این اسباب بوده است. نقش این عامل بیشتر به طرح شبهات و اعتراضات بر آموزههاى اسلامى مربوط مىشود. این گونه تعبیرها و تفسیرهاى نادرست، گاهى توسط برخى از مسلمانان و گاهى نیز توسط برخى از مستشرقان عرضه شده، و زمینه ساز طرح اشکالات واعتراضات علیه اسلام را فراهم کرده است. رسالت متکلم در این باره این است که به تبیین درست عقاید و احکامى که بر خطا تفسیر شده بپردازد. به این جهت است که تبیین عقاید و احکام اسلامى یکى ازوظایف علم کلام به شمار آمده است. (17)
استاد مطهرى در مقدمهى کتاب «عدل الهى» که یکى از آثار بسیار گرانبها در الهیات جدید است گفته است: «دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است، حقایق این دین تدریجا در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسى گریز گروهى از مردم، تعلیمات غلطى است که به این نام داده مىشود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیهى برخى از کسانى که مدعى حمایت از آن هستند ضربه و صدمه مىبیند. هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئىاش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که مرتبا اندیشههاى اسلامى در زمینههاى مختلف از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفهى خود دیده است که در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید».
وى، آنگاه به مسالهى حقوق زن در اسلام به عنوان یکى از مسایل جدید و مهم کلامى اشاره کرده و دلیل اهتمام خود به آن را چنین بازگو کرده است:« در سه چهار سال اخیر قسمت زیادى از وقتخود را صرف مسایل اسلامى مربوط به زن وحقوق زن کردم، از این رو وقتخود را صرف این کار کردم که احساس کردم تنها این نیست که عملا انحرافاتى در این زمینه پدید آمده است، جریان این است که گروهى در سخنرانىها، در سر کلاس مدارس، و در کتابها و مقالات خود نظر اسلام را دربارهى حقوق و حدود و وظایف زن به صورت غلطى مطرح مىکنند و به مصداق «خود مىکشى و خود تعزیه مىخوانى» همانها را وسیلهى تبلیغ علیه اسلام قرار مىدهند و متاسفانه تودهى اجتماع مسلمان ما با منطق اسلام در این موضوعات مانند بسیارى از موضوعات دیگر به هیچ وجه آشنا نیست. لهذا، با کمال تاسف، افراد زیادى را اعم از زن و مرد سبتبه اسلام بدبین ساختهاند. این بود که لازم دانستم منطق اسلام را در این زمینه روشن کنم تا بدانند نه تنها نتوان ایرادى بر منطق اسلام گرفت، بلکه منطق روشن و مستدل و پولادین اسلام دربارهى زن وحقوق، حدود و وظایف زن، بهترین دلیل بر اصالت وحقانیت و جنبهى فوق بشرى آن است».
بیدارى و رشد فکرى نسل جدید
یکى از مبانى یا اسباب تحول و تجدد در حوزهى دینپژوهى و علم کلام، رشد فکرى نسل جدید است. این رشد فکرى محصول توسعه و پیشرفت علمى و فنى و تحولات فرهنگى در قرون اخیر است. این تحولات و پیشرفتهاى علمى و فرهنگى، در کنار حل پارهاى از مجهولات علمى و فکرى بشر مجهولات دیگرى را در برابر او نهاده و ذهن او را به پرسشگرى برانگیخته است، به گفته مولوى:
هم جواب از علم خیزد هم سؤال
هم هدى از علم خیزد هم ضلال
استاد مطهرى دربارهى رهبرى نسل جوان، از شناخت نسل جوان به عنوان یکى از ضرورتهاى رهبرى و هدایت آنان یاد کرده و یادآور شده است که این نسل یک نوع ادراکات و احساساتى دارد که در گذشته نبود و از این جهتباید به او حق داد، در عین حال یک انحرافات فکرى و اخلاقى دارد وباید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنى ادراکات و احساسات و آرمانهاى عالى که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست.
در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهاى عالى نبود... فکر اساسى این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلى و فکرى، دردى که نشانهى بیدارى است، یعنى آن چیزى را که احساس مىکند و نسل گذشته احساس نمىکرد، مولوى مىگوید:
حسرت و زارى که در بیمارى است
وقتبیمارى هم از بیدارى است
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او هشیارتر رخ زردتر
در گذشته درها به روى مردم بسته بود، کسى از بیرون خبر نداشت، در شهر خود که بود از شهر دیگر خبر نداشت، در مملکتخود که بود از مملکت دیگر خبر نداشت، امروز این درها باز شده، دنیا را مىبیند که رو به پیشرفت است....
در قدیم سطح فکر مردم پایینتر بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا مىشد، حالا بیشتر پیدا مىشود، طبیعى است وقتى که فکر، کمى بالا آمد سؤالاتى برایش طرح مىشود که قبلا مطرح نبود، باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریش پاسخ گفت، نمىشود به او گفتبرگرد به حالت عوام، بلکه این خود زمینهى مناسبى استبراى آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامى». (18)
گونهى دیگرى از تجدد در کلام
از مطالب یاد شده گونهى دیگرى از تجدد در علم کلام را نیز مىتوان از سخنان استاد مطهرى باز شناخت، و آن عبارت است از تجدد در روش بحث و گفتگو با مخاطبان. مبناى این تجدد این قاعدهى عقلایى و معرفتشناختى است که مفاهمه کلامى در گرو آن است که ویژگىهاى فکرى، روحى و زبانى مخاطب در نظر گرفته شود. بر این اساس هرگاه در این ویژگىها تحول و تجدد راه یافت، بر متکلم نیز لازم است روش بحث و زبان مفاهمه خویش را با آن هماهنگ سازد.
«رهبرى یک فرد یا یک نسل در همهى احوال و همهى شرایط یکسان نیست، شکلها و کیفیتهاى گوناگون دارد، وسایلى که به کار برده مىشود متفاوت است، یک نسخهى معین ندارد که دربارهى همهى افراد و همهى نسلها در همهى زمانها یک جور داده شود. از این رو در هر زمانى و تحت هر شرایطى باید دقیقا اندیشید که به چه نحو باید صورت بگیرد و چه نسخهاى باید داده شود». (19)
استاد مطهرى پس از بیان مطلب فوق شواهدى از قرآن و روایات اسلامى در تایید آن آورده است، یکى از آن شواهد آیه 125 سورهى نحل (20) است که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىخواهد تا مردم را با استفاده از روشهاى حکمى(برهانى)، خطابى و جدال احسن به حق دعوت نماید.
نمونه دیگر تنوع معجزات پیامبران الهى است که امام هادى علیه السلام فلسفهى آن را اختلاف شرایط و تفاوت مخاطبانشان از نظر مهارتهاى زمان دانسته است. (21)
گواه دیگر حدیث معروف از پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم است که فرموده است: ما پیامبران ماموریتیافتهایم که با مردم متناسب با عقل آنان سخن بگوییم. (22) مولوى به مضمون همین حدیث اشاره کرده مىگوید:
پست مىگویم به اندازهى عقول
عیب نبود این، بود کار رسول
مقتضیات زمان
یکى از محورهاى مهم تجدد، مقتضیات زمان است، این تجدد همهى علوم اسلامى را تحت تاثیر قرار مىدهد و به علم کلام یا مسئولیتهاى تبلیغى اختصاص ندارد. نقش تحول بخش زمان و مکان در حوزهى فقاهت و اجتهاد که امام خمینى رحمه الله بر آن تاکید داشت از توابع این اصل کلى است. اهمیت این اصل از نظر استاد مطهرى در حدى است که بحثهاى گستردهاى را به تبیین آن اختصاص داده و دوجلد از آثار ایشان به آن اختصاص یافته است. استاد مقدمه کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» را با این عبارت آغاز کرده است:
«مقتضیات عصر ما ایجاب مىکند که بسیارى از مسایل مجددا مورد ارزیابى قرار گیرد و به ارزیابىهاى گذشته بسنده نشود». (23)
مقدمه کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» نیز با این عبارت شروع شده است:
«براى روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعى مىباشند و از نظر کمیتخوشبختانه قشر قابل توجهى به شمار مىروند، مهمترین مسالهى اجتماعى «اسلام و مقتضیات زمان» است». (24)
مسالهى مقتضیات زمان در عین اهمیتبسیارى که دارد، بسیار پیچیده و دقیق است. و چه بسا لغزشگاه فکرى کسانى گردیده است . از نظر ا ستاد مطهرى در این جا دو مطلب را باید به خوبى باز شناخت:اول، شناخت صحیح اسلام به عنوان یک فلسفهى اجتماعى، و یک ایدئولوژى الهى، و یک دستگاه سازندهى فکرى و اعتقادى همه جانبه و سعادت بخش. دوم، شناختشرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشى از تکامل علم و صنعت ازپدیدههاى انحرافى و عوامل فساد و سقوط. عدم شناخت درست این دو مطلب موجب شده است که مساله اسلام و مقتضیات زمان براى برخى به صورت یک معما جلوه کند. و گمان رود که نسبت آن دو از قبیل نسبت دو امر متضاد و ناسازگار است. و از آن دو باید یکى را برگزید، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامى گردن نهاد و از هر گونه نوجویى و نوگرایى پرهیز کرد و زمان را از حرکتباز داشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهاى متعلق به گذشته به بایگانى تاریخ سپرد.
این افراد جاودانگى اسلام و نسخ ناپذیرى آن را با قابلیت انعطاف که امرى است مربوط به سیستم قانونگزارى اسلام و خود اسلام با مکانیسم مخصوصى که از ویژگیهاى سیستم قانونگزارى اسلام است، به وجود مىآورد، یکى دانستهاند، حال آن که، این دو از یکدیگر جدا هستند، یعنى دربارهى اسلام باید دو مطلب را ازیکدیگر بازشناخت، یکى ثبات وجاودانگى اسلام که به معنى نسخ ناپذیرى آن است، و دیگرى انعطاف پذیرى قوانین اسلامى که مىتواند جوابگوى مسایل مختلف در شرایط گوناگون زندگى باشد.
مغالطهى دیگرى که این افراد مرتکب شدهاند مربوط به تفسیر«مقتضیات زمان» است، گویا چنین فرض شده است که خاصیت زمان این است که همه چیز، حتى حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید. حال آن که آنچه در زمان کهنه و نو مىشود ماده و ترکیبات مادى است، اما حقایق جهان ثابت و لا یتغیر است، آیا جدول فیثاغورس به حکم این که بیش از دو هزار سال از عمرش مىگذرد کهنه شده است؟، آیا گفتهى سعدى: «بنى آدم اعضاى یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش مىگذرد منسوخ و غیر قابل عمل است؟ آیا به دلیل این که عدالت و مروت و وفا و نیکى چندین هزار سال است که دهان به دهان مىگردد مندرس شده است؟
شکى نیست که در عصر برق و هواپیما مسایل جدیدى رخ مىنماید که باید پاسخ خودش را باز یابد، ولى هیچ ضرورتى ایجاب نمىکند که الزاما چون برق به جاى چراغ نفتى و هواپیما به جاى الاغ آمده است، باید مسایل حقوقى مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یک سره تغییر کند، ویا چون والدین اعصار گذشته الاغ سوار بودهاند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند، پس الزاما باید حقوق والدین بر اولاد وحقوق اولاد بر والدین وحقوق همسران در عصر ما به کلى دگرگون شود». (25)
خطر جمود و جهالت(قشرىگرى و غرب زدگى)
در این مساله پیوسته دو خطر رهزنى کرده است، یکى خطر جمود و دیگرى خطر جهالت. جمود وجهالت دو گونه انحراف از مسیر اعتدال، و دو نوع بیمارى فکرى آدمى بوده است. نتیجهى بیمارى اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروى و توسعه است، و نتیجهى بیمارى دوم سقوط و انحراف است.
انسان جمودگرا هر تازهاى را فساد و انحراف مىخواند، و انسان نوگراى جاهل هر پدیدهى نوظهورى را به نام مقتضیات زمان، و تجدد و ترقى موجه مىشمارد، و همه را یک جا به حساب تمدن و توسعهى علم و دانش مىگذارد.
این دو گروه در این مطلب توافق دارند که هر وضعى که در قدیم بوده است، جزء مسایل و شعایر دینى است، با این تفاوت که جمودگرا نتیجه مىگیرد این شعایر را باید نگهدارى کرد، و تجددگراى جاهل نتیجه مىگیرد اساس دین ملازم استبا کهنهپرستى و علاقه به سکون و ثبات. این دو نگرش و برداشتبىاساس یکى از اسباب پیدایش فکر موهوم ناسازگارى علم و دین بوده است.
اسلام با تفکر هر دو گروه یاد شده مخالف است، وخطرى که متوجه اسلام گردیده هم از ناحیهى هر دو گروه بوده است. جمودها و جزم گرایى نسبتبه هر شعار قدیمى، هر چند ربطى به دین مقدس اسلام ندارد بهانه به دست تجددگرایان جاهل داده است که اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند، و از طرف دیگر، تقلیدها و مدپرستىها و غربزدگىها و اعتقاد به این که سعادت مردم مشرق زمین در این است که در همهى زوایاى زندگى خویش از غرب الگو بگیرند، بهانهاى به دست جمودگرایان داده که به هر پدیده و وضع جدیدى با چشم بدبینى بنگرند و آن را خطرى براى دین و استقلال و شخصیت اجتماعى ملتخویش بشمار آورند. در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است. (26)
تفاوت در جهانبینىها
از دیگر مبانى و علل تحول در علم کلام و دیگر علوم اسلامى، تحول در جهانبینى عالمان دینى است. درست است که همهى عالمان دینى پیرو جهانبینى الهىاند، ولى مىتوان فرض کرد که شناخت و تلقى آنان نسبتبه پدیدههاى طبیعى یا موضوعات اجتماعى متفاوت باشد. و این تفاوت در دین شناسى آنان تاثیر بگذارد. استاد مطهرى این مطلب را دربارهى فقاهت و اجتهاد چنین توضیح داده است:
«فقیه و مجتهد کارش استنباط و استخراج احکام است، اما اطلاع و احاطهى او به موضوعات، و به اصطلاح طرز جهانبینىاش، در فتواهایش تاثیر دارد. فقیه باید احاطهى کامل به موضوعاتى که براى آنها فتوا صادر مىکند داشته باشد. اگر فقیهى را فرض کنیم که همیشه در گوشهى خانه و یا مدرسه بوده و او را با فقیهى مقایسه کنیم که وارد جریانات زندگى است، این هر دو نفر به ادلهى شرعیه ومدارک احکام مراجعه مىکنند، اما هر کدام یک جور و یک نحو بخصوصى استنباط مىکنند....
دین اسلام، دین خاتم است، اختصاص به زمان معین و یا منطقهى معین ندارد، مربوط به همه منطقهها و همهى زمانهاست، دینى است که براى نظام زندگى و پیشرفت زندگى بشر آمده، پس چگونه ممکن است فقیهى از نظامات وجریانات طبیعى بىخبر باشد، به تکامل و پیشرفت زندگى ایمان نداشته باشد، آنگاه بتواند دستورهاى عالى و مترقى این دین حنیف را که براى همین نظامات آمده و ضامن هدایت این جریانها و تحولات و پیشرفتها است کاملا و به طور صحیح استنباط کند؟
بدیهى است،مطلب یاد شده، به حوزهى فقاهت و اجتهاد در فروع دین اختصاص نداشته، دیگر حوزههاى دین پژوهى را نیز شامل مىشود، بر این اساس نوع جهانبینى مفسر و متکلم و نحوهى آشنایى آنان با واقعیتهاى تاریخى، تجربى و اجتماعى، در پژوهشهاى تفسیرى یا کلامى آنان تاثیر خواهد گذاشت، مثلا آن کسى که انسان را موجودى مجبور مىداند، در مباحث مربوط به عدل الهى به گونهاى متفاوت با آن کسى که انسان را موجودى مختار مىداند داورى خواهد کرد. با اعتقاد به جبر در افعال حسن و قبح عقلى بىمعنا خواهد بود، ولى بر مبناى اختیار حسن و قبح عقلى بنیادىترین اصل کلامى شناخته مىشود.
معرفتشناسى عالمان
معرفتشناسى از علومى است که بر دیگر معرفتهاى بشرى، حتى فلسفه، تقدم دارد. بنابراین بر علم کلام نیز متقدم است. به این اساس تحول در معرفتشناسى یکى دیگر از مبانى و اسباب تجدد در علم کلام به شمار مىرود. ما این مطلب را در بحثهاى آینده با تفصیل بیشترى باز خواهیم گفت.
در این جا به نقل گفتارى از استاد مطهرى دربارهى نقش بنیادین معرفتشناسى در معارف بشرى بسنده مىکنیم. از دیدگاه استاد، تفاوت مکتبها و ایدئولوژىها ناشى از تفاوت جهانبینىها است، و تفاوت جهانبینىها از تفاوت در معرفتشناسى سرچشمه مىگیرد.
«مىدانیم هر مکتب و ایدئولوژى و هر دستگاه اندیشه که طرحى براى نجات و رهایى و کمال و سعادت بشر ارائه مىدهد، یک سلسله ارزشها عرضه مىدارد و بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدها در سطح فرد یا جامعه مىآورد... ولى این بایدها و نبایدها متکى بر فلسفهى خاصى است که آنها را توجیه مىنماید. یعنى اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه مىدارد، ناچار متکى بر نوعى فلسفه و جهانبینى دربارهى هستى و جهان و جامعه و انسان است که چون هستى چنین است و جامعه یا انسان چنان است پس باید این چنین و آن چنان بود... این که چرا باید این چنین یا آن چنان بود یا زیستیا رفتیا ساختیا شد، براى این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است. چراى هر ایدئولوژى در جهانبینىاى که آن ایدئولوژى بر آن استوار است نهفته است.
اما پاسخ به این سؤال که چرا جهانبینىها مختلف است، چندان ساده نیست، در مکتب ماتریالیسم پاسخ این پرسش از طریق اختلافات طبقاتى داده شده است. رابطهى انسان با جامعهاش با چگونگى تولید و توزیع، و برخوردارى یا محرومیت وى، عکسالعمل ویژه در روان و اعصاب او پدید مىآورد و به وضع درونى او شکل خاص مىدهد، این شکل خاص، اندیشه و ارزیابى و قضاوت او را دربارهى اشیا تحت تاثیر قرار مىدهد. طبق این دیدگاه، بینش انسان، امرى نسبى و محصول رابطهى خاص هر فرد با محیط طبیعى و اجتماعى او است، و براى هر کس همان صحیح است که مىبیند.
ولى مطلب به این سادگى نیست، در این که اندیشهى انسان تا حدود زیادى تحت تاثیر محیط قرار مىگیرد، بحثى نیست، ولى این که انسان یک پایگاه آزاد اندیشه دارد که مىتواند از هر تاثیرى خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به «فطرت» تعبیر شده است، قابل نفى و انکار نیست.
آنچه براى فیلسوفان و دانشمندانى که در این مسائل مطالعه دارند، مسلم است، این است که ریشهى چندگونگى جهانبینىها وجهان شناسىها را در شناختشناسىها، یعنى آنچه امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده مىشود، باید جستجو کرد، در این جا، یکى مىگوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگرى مىگوید از راه حواس، وسومى مىگوید از راه تزکیهى نفس و اشراق و الهام. از نظر یکى مراحل شناختبه گونهاى است و از نظر دیگرى به گونهاى دیگر. کاربرد عقل از نظر برخى محدود است و از نظر برخى نامحدود. و بحثهایى که دربارهى منابع شناخت، معیار شناخت و امثال آن انجام شده است.
پس ایدئولوژى هر مکتب مبتنى استبر جهانبینى آن، و جهانبینى آن مبتنى استبر نظریهاش دربارهى معرفت و شناخت.
در حقیقت، حکمت عملى هر مکتب وابسته استبه حکمت نظرى آن، وحکمت نظریش وابسته ستبه منطق آن مکتب. پس هر مکتب در درجهى اول باید منطق خود را مشخص نماید. (27)
نتایجبحث
با توجه به مطالب یاد شده مىتوان دیدگاه استاد مطهرى را دربارهى معنا و مبناى تجدد در دین پژوهى خصوصا علم کلام در نکات ذیل خلاصه کرد:
1. تجدد در علم کلام مقتضاى وظیفه و رسالت این علم است. رسالت عمده علم کلام دوچیز است: یکى اثبات و تایید عقاید و احکام اسلامى، و دیگرى دفاع از آنها از طریق پاسخگویى به شبهات.
2. در عصر جدید، هم ادلهى جدیدى براى اثبات و تایید عقاید و آموزههاى دینى در اختیار است، چنان که برخى از دلایل گذشته اعتبار خود را از دست داده است، و هم شبهات جدیدى مطرح شده است که در گذشته وجود نداشته است، چنان که برخى از شبهات قدیمى نیز منسوخ گشته است.
3. علوم جدید در کلام جدید نقشهاى متفاوتى را ایفا مىکنند: یکى این که شواهد و ادلهى جدیدى را در اختیار متکلمان قرار مىدهند. نظیر آنچه در باب برهان نظم و برهان هدایت در مسالهى خداشناسى بیان گردید. دیگرى این که منشا تاملات، کاوشها و برداشتهاى نوینى در حوزهى دین شناسى مىگردد، از قبیل آنچه در باب تفسیر قرآن بیان گردید، سومین نقش علوم جدید در الهیات طرح مسایل جدید است. نظیر آنچه در مسالهى خلقت آدم بیان گردید. در این جا، اگر چه تعارض و ناسازگارى (شبههسازى) در بین نیست، ولى مساله آفرینى و طرح پرسشهاى نوین مطرح است.
4. علوم جدید، به خودى خود، با دین ناسازگار نبوده، و نقش شبههانگیزى نداشتهاند، تعارضها و شبههانگیزىها ناشى از پیش فهمهاى فلسفى یا کلامى بوده است که در جریان کاوشهاى علمى و تحلیل و تبیین دادههاى تجربى و علمى، بر ذهن برخى از کاوشگران و تحلیلگران علوم حاکم بوده است. در نتیجه آنان کاوش وتحلیل خود را بر اساس آن نگرشهاى فلسفى یا کلامى استوار کرده و به نتایجى ناسازگار با دین و آموزههاى دینى رسیدهاند.
5. یکى از اسباب وعلل طرح مسایل یا شبهات جدید کلامى، برداشتها و تفسیرهاى نادرستى است که عمدا یا سهوا ، از سوى خودى یا غیر خودى از عقاید و احکام اسلامى شده است، مسایل و شبهات مطرح شده در بارهى حقوق زن از دیدگاه اسلام یکى از نمونههاى روشن این مطلب است.
6. بیدارى و رشد فکرى نسل جدید نیز از دیگر عوامل و مبانى مسایل جدید کلامى است. این رشد فکرى عوامل گوناگونى دارد که توسعه و رشد علمى و توسعه ارتباطات از روشنترین آنهاست.
7. از دیگر حوزههاى تحول و تجدد در علم کلام، روش بحث وگفتگوى کلامى است که متناسب با تحولات فکرى و زبانى مخاطبان تحول و تجدد مىپذیرد. گذشته از واقعیات تاریخى، ادلهى عقلى و نقلى نیز ضرورت چنین تحولى را اثبات مىکنند.
8. مقتضیات زمان از دیگر عوامل و مبانى تجدد در دین پژوهى و علم کلام است. از آنجا که اسلام دین ابدى و جاودانه است، نمىتواند تحولات ناشى از مقتضیات هر عصر را نادیده بگیرد. از این رو بر دین شناسان مسلمان و از جمله متکلمان لازم استبا تحولات جدید فکرى، فرهنگى و اجتماعى بشر آشنا بوده و با توجه به آنها به کاوشهاى دین شناسانه خود بپردازند، تا بتوانند پاسخگوى نیازهاى جدید بشر در زمینهى اصول و فروع دین باشند.
9. در بحث مربوط به مقتضیات زمان، دو خطر تفریط (جمودگرایى) و افراط (جهالت غربزدگى) برحذر بود، و مسیر اعتدال را برگزیده یعنى نه هر چه مربوط به گذشته است را جزء اسلام و شعایر اسلامى دانست، و نه هر پدیدهى نوینى را حق و استوار تلقى کرد، بلکه باید با رجوع به معیارهاى روشن عقل و وحى، حق را ازباطل، و تکامل را از انحطاط باز شناخت تا نه در دام خطر جمودگرایى وقشریگرى افتاد، و نه در ورطهى غربزدگى فرو غلطید.
10. تفاوت در نوع جهانبینىها و معرفتشناسىها از دیگر عوامل ومبانى تجدد در دین شناسى افراد و اندیشههاى کلامى آنان است. این مطلب نیز گذشته از این که از مطالعهى تاریخ معرفتبشرى به دست مىآید، تامل و تحقیق فلسفى نیز آن را تایید مىکند.
نکات یاد شده که از مراجعه به آراى استاد مطهرى به دست آمد، تصویر نسبتا جامع و گویایى از معنا و مبناى تجدد در علم کلام را ارایه مىکند. معناى تجدد در علم کلام با توجه به حوزههاى تحول و تجدد در این علم روشن مىشود که عبارتند از: مسایل، شبهات، دلایل و روشهاى بحث و گفتگو. و مبانى و علل آن را امور مختلف، ایجابى و سلبى، در زمینهى علوم، فلسفه، معرفتشناسى، جهانبینى، تفسیر و رداشتخاصى از آموزههاى دینى، و مقتضیات زمان تشکیل مىدهد. این دیدگاه در مجموع مورد قبول نگارنده است. تفصیل بیشتر در این باره را پس از نقد و بررسى دیگر نظریهها دربارهى موضوع مورد بحث، بیان خواهیم کرد.
پىنوشتها:
1. وظایف اصلى و وظایف فعلى حوزههاى علمیه، ص 48.
2. Modern Theology.
3. فردریک شلایر ماخر (1768-1834) Friedrich Schleiermacher فیلسوف و متکلم مسیحى پروتستان.
4.استون سایکس، فریدریش شلایر ماخر، ترجمهى منوچهر صانعى دره بیدى، ص 104.
5. Liberal Theology.
6.ر.ک: ایان باربور، علم و دین، متن انگلیسى، ص 106، ترجمهى فارسى، ص 131.
7. وظایف اصلى ووظایف فعلى حوزههاى علمیه، ص 49.
8. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى، توحید، ص 66.
9. همان، ص 126.
10. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى،نبوت، ص 225 223.
11. مقالات فلسفى، ج1، ص 79 77.
12. اشاره استبه آیهى کریمهى قرآن که دربارهى اندیشهى یهودى مىفرماید: «وقالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» .
13.همان، ص 64-63.
14.همان، ص 81-80.
15. علل گرایش به مادیگرى، ص 102.
16.همان، ص 103-102.
17. براى آگاهى بیشتر در بارهى رسالتهاى علم کلام به کتاب درآمدى بر علم کلام اثر نگارنده رجوع شود.
18.عدل الهى، چاپ هشتم، ص 11-10.
19. ده گفتار، ص 215-212.
20. همان، ص 193.
21. «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هی احسن...» .
22. اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، حدیث 20، ص 18.
23. انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم. همان، حدیث 15.
24. نظام حقوق زن در اسلام، ص 13.
25. اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص 6.
26.اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص 69.
27. ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام، بخش چهارم، ص 124-103.