عالم واسطه در عالم اندیشه(1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از موضوعات و مسایلى که مىتوان در حیطهى هستىشناسى بدان توجه نموده و به تامل، بررسى و مقایسه نظرات فلاسفه و محققان و... در باب آن پرداخت، مبحث عالم واسطه یا عالم میانى بین عوالم برین هستى و عالم مادون یعنى عالم ماده مىباشد. در این نوشتار نخستبه بیان آراى گوناگون در باب عالم واسطه و موقعیت و اوصاف و مسایل دیگر مربوط به آن پرداخته و آنگاه مقایسهاى میان اندیشههاى ارایه شده، صورت مىگیرد.
افلاطون Plato
مراتب موجودات را از نظر افلاطون چنین برشمردهاند:
1. خیر اعلى: در عالىترین مرتبه وجود، خیر اعلى قرار گرفته است که علت ذات صور مىباشد.
2. مثل: سلسلهاى از ذوات عینى وجود دارند که در واقع متعلق مفاهیم کلى هستند; این صور داراى هستىهاى متعالىاند. این عالم واقعیتى مستقل دارد و مفارق از دیگر واقعیات مادون خود است. این صور قایم به ذات و غیر جسمانى مىباشند و منشا ذات تمام چیزهاى دیگر مىباشند.
3. صور واسطه: افلاطون معتقد است که وجودهاى ریاضى و ذوات صورى ریاضى موجودند و بین مثل و اشیاى محسوس قرار گرفتهاند. این صور معقول ریاضى در وضع واسطه هستند و با اشیاى محسوس در این جهت اختلاف دارند که ازلى و ابدى وتغییر ناپذیرند و با صور و مثل از این لحاظ متفاوتند که هر یک از مثل و هریک از صورت مثلى، در هر مورد یگانه هستند لیکن صور ریاضى بسیارند، مثلا مثلث در عالم مثل یگانه است لیکن در عالم واسطه بسیار است.
جهت مشترک این دو عالم این است که در هر دو، کثرت وجود دارد و نیز هر دو، ازلى و ابدى و تغییر ناپذیرند. باید افزود که در بحث عالم واسطه ریاضى افلاطون هنور تصور و ایدهى مشخصى از نظریهى افلاک وجود دارد.
4. اشیاى محسوس: اشیایى که از طریق حواس درک مىشوند، اعم از جاندار و بىجان، موجود هستند، که بخشى از هستى را تشکیل مىدهند.
5. تصاویر و سایهها: موجوداتى در عالم هست که شبح و سایهى اشیاى محسوس مىباشند. سایهها، انعکاسات اشیا در آب و در اجسام سخت و صاف و شفاف از جملهى چنین موجوداتى به شمار مىآیند. (1)
نتیجه
چنان که ملاحظه مىشود افلاطون به عالمى اشاره مىکند که بین عالم محسوس و عالم مثل قرار گرفته است و حالت واسطهاى بین این دو عالم دارد. شاید بتوان افلاطون را اولین فیلسوفى دانست که در دستگاه فلسفى خویش به این عالم مقدارى و ریاضى اشاره نموده و ویژگىهاى آن را مورد بحث قرار داده است. نکتهاى که از نظر تاریخى نباید از نظر دور داشت این است که توجه افلاطون به عالم مثال ریاضى، ناشى از عقاید فیثاغورسیان Pythagorases است.ایشان اعداد را منشا اشیا مىدانستند و معتقد بودند که اعداد ذوات ثابت و ابدى است. افلاطون که خود مؤسس نظریهى مثل استسعى مىکند که ویژگىهایى را که فیثاغورسیان براى اعداد منظور مىداشتند به مثل نسبت دهد و در عین حال عالم اعداد را نیز در نظام فلسفى خود حفظ کند و به این جهتسعى مىکند به قدر امکان بین این دو عالم، هماهنگى ایجاد کند و در نهایت قایل به این مىشود که عالمى متوسط بین اشیا و مثل یا صور وجود دارد که عالم «مثال ریاضى» یا «صور واسطه» مىباشد. (2)
مثل افلاطونى صرفا مثل اعداد و امور ریاضى نیست. ولى عالم مثال ریاضى، صرفا متشکل از امور ریاضى است و افلاطون با این دیدگاه نظر فیثاغورسیان را تحقق بخشیده است. در نهایت ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که در قرن معاصر برخى از بنیانگذاران فیزیک جدید توجه خاصى به عالم واسطه افلاطونى مبذول داشتهاند. براى مثال هایزنبرگ Heisenberg ، بنیانگذار نظریهى عدم قطعیت، معتقد بود که اجزاى نهایى مانند، صورتها و ذوات ریاضى کامل هستند و این دیدگاهى افلاطونى است. این صورتهاى ریاضى، فضایى اشغال نمىکنند و اساسا چیزى مادى نیستند[ بلکه آثارى از ماده را دارند] اینها امتدادى در فضا ندارند و تمام پدیدهها در واقع نمایشهاى چنین ساختارهاى ریاضى هستند». (3)
ارسطو Aristotle
ارسطو در بیان مراتب هستى، نخستبه نقد نظریهى افلاطون مىپردازد و آنگاه عقیده خود را بیان مىکند. ارسطو معتقد به عالم مثل و عالم ذوات ریاضى نیست. نه صورتهاى ریاضى ونه مثل، اعتبارى براى وى ندارند. (4)
نظر ارسطو در مورد مراتب هستى بدین ترتیب است:
1. محرک اول: ارسطو معتقد به مبدایى براى تمام حرکات عالم است که سرسلسلهى موجودات آفرینش است.ویژگىهایى که ارسطو براى محرک اول بیان مىکند از این قرار است: محرک اول جوهرى جاویدان، جداى از محسوسات، بى جزء، تقسیم ناپذیر، انفعال ناپذیر، دگرگون ناپذیر و واحد است و.... (5)
2. عقل فعال: از نظر ارسطو در جهان زیر ماه هر گونه تولیدى به عمل آید، اعم از تولید: طبیعى یا صناعى، مادهى تولید وعلت فاعلى آن از همدیگر متمایز است. به همین سبب این دو عامل باید در نفس ناطقه نیز وجود داشته باشد، عاملى که علت فاعلى است چه مىتواند باشد؟ بر حسب اصل کلى که در کتاب متافیزیک (تتا1049) آمده است، وجود بالقوه نمىتواند فعلیتیابد، مگر این که تحت تاثیر وجود دیگرى که خود بالفعل است قرار گیرد، عقل منفعل چون قوهى محض استبنفسه نمىتواند چیزى را بیندیشد، بلکه باید تحت تاثیر معقولات فعلیتیابد. اما معقولات خود نیز وجود بالفعل ندارند بلکه در ضمن آنچه متعلق احساس وتخیل است واقع است. از این رو عقلى را باید قبول داشت که معقولات را از اشیاى حسى و تصاویر خیالى بیرون آورد و فعلیت آنها را تحقق بخشد. و این همان عقل فعال است که نسبت آن به معقولات مانند نسبت نور به مبصرات است. یعنى معقول را قابل ادراک شدن مىسازد. ارسطو عقل فعال را که عهدهدار احداث معقولات است،بالذات ، بالفعل، مفارق، غیر منفعل، عارى از اختلاط (با بدن)، فناناپذیر، ازلى، همواره اندیشه ورز، وصف مىکند. (6) البته در وجود چنین موجودیتى در میان شارحان افکار ارسطو اختلاف است.
3. عالم علوى: از نظر ارسطو، عالم کروى و مرکب از افلاکى است که در درون یکدیگر جا گرفتهاند. فلک نخستین که بر کرات دیگر احاطه دارد، گرد محور عالم مىچرخد و غیر از این حرکت مستدیر که بسیطاترین و کاملترین حرکات است، حرکتى ندارد و آن بلاواسطه از محرک اول [یا عقل فعال] ناشى است و فلک مزبور شبیهترین اجزاى عالم [بعد از عقل فعال] به محرک اول است، فلک نخستین گرچه خود متحرک است، اما نسبتبه افلاک دیگر محرک مىباشد و ستارگان ثابت در این فلک جاى دارند. در درون این فلک، افلاکى هست و کواکبى به آنها نصب شده که به تبع افلاک خود، دور مرکز عالم، یعنى کره زمین مىچرخند، افلاک غیر از گردش به تبع فلک نخستین، حرکات دیگرى هم دارند که بلا واسطه از محرک اول ناشى نیست و به این سبب جنبهى نقص آنها بیش از فلک نخستین است. سلسله عالم علوى، از فلک نخستین شروع و به فلک ماه ختم مىشود: فلک الافلاک یا فلک نهم حرکت اولین را در جهان و در کرات زیرین به گونهاى مرتبهاى ایجاد مىکند.
باید افزود که از نظر ارسطو کواکب حیاتمند بوده و داراى «طبیعت» هستند و هر یک از افلاک نیز داراى عقل یا نفس مىباشند. (7) در عالم علوى خبرى از کون و فساد وخرق التیام نیستبه نظر ارسطو اجرام سماوى واقع در وراى کره ماه از موادى غیر از عناصر چهارگانه ساخته شده و در ترکیب آنها ماده اسرار آمیز «اثیر» دخالت داشته است. اثیر جوهرى است لمس نشدنى و رؤیت ناپذیر و مىتوان آن را عنصر پنجم نامید و در واقع جوهر و ذات عناصر است. در زبان یونانى اثیر به معناى «هواى لطیف» است. (8)
4. عالم سفلى: آخرین افلاک، فلک ماه است که عالم علوى به آن ختم مىشود و در زیر آن عالم سفلى است که عالم تحتالقمر نیز خوانده مىشود و آن عبارت از کره خاک است که ساکن و مرکز کل عالم است وکره آب و سپس کره هوا و بعد کره آتش که فوق همهى کرات عالم سفلى است، بر آن احاطه دارد. خاک و آب و هوا و آتش، عناصر چهارگانهاند که در عالم تحت القمر مىباشند، عالم سفلى عالم کون و فساد استیعنى اجزاى آن غیر از حرکت مستدیر، تحولات دیگرى دارند و همواره در تغییر و تبدلند و کاستى و فزونى و زایش و مرگ دارند و حرکاتشان حرکت مستقیم است، یعنى آغاز و انجام متمایز دارند، نه این که هر نقطه از آن، هم آغاز و هم انجام باشد، چنان که در دایره چنین است. (9)
نتیجه
در نهایت مىتوان گفت ارسطو در عین حال که عالم مثال مجرد تام و مثال ریاضى افلاطون را رد نمود لیکن خود معتقد به مرتبه یا مراتب مجرد و نیز مرتبهاى واسطه بین مجرد تام وعالم محسوسات گردید. عالم ارسطو بر خلاف افلاطون، چهارمرحلهاى است (با قبول عقل فعال به عنوان یک مرتبه در عالم) عالىترین مراتب عبارت از محرک اول و عقل فعال است که موجوداتى مجرد هستند، مرتبهى میانى را عالم علوى تشکیل مىدهد و نازلترین عالم سفلى است. عالم میانى یا واسطهى ارسطو مانند عالم واسطه افلاطون، واجد دوجنبهى دوگانهى مجرد و مادى است. عالم علوى ارسطو حداقل واجد «زمان» است. این عالم داراى «شکل» نیز مىباشد. توضیح این که ارسطو زمان را معلول حرکت مىداند و افلاک او داراى حرکت مستدیر هستند و از این رو زمان زا مىباشند. نیز باید افزود که افلاک ارسطویى به شکل کره مىباشند یعنى شکل خاص کره را به خود گرفتهاند. به علاوه چنین افلاکى تحت تعریف جسم نیز واقع مىشوند (قابلیت فرض ابعاد سهگانه)، این بود اوصاف مادى عالم علوى ارسطو از طرف دیگر این عالم، از ویژگیهاى امور مجرد نیز برخوردار استبدین ترتیب که خرق و التیام و کون و فساد را بر نمىتابد و عنصر آن رؤیت ناشدنى وناملموس است. لازم به یادآورى است که عالم علوى ارسطویى ذاتا مادى وجسمانى است.
فلوطین Plotinus
فلوطین ازبرجستهترین فیلسوفان عهد قدیم به شمار مىآید. مهمترین ویژگى این فیلسوف روش ترکیبى و تالیفى او است. وى با آمیختن فلسفهى افلاطونى با فلسفه ارسطویى و رواقى و اندیشههاى عرفانى و تفکرات شرقى، فلسفه خاصى را پدید آورد که آن را فلسفهى نو افلاطونى مىنامند. مراتب عالم را از نظر فلوطین مىتوان چنین برشمرد. (10)
1. احد یا واحد: احد امرى برتر ازهستى است که در اندیشه نمىگنجد و از این رو بیان نشدنى است. احد به نام «واحد» خوانده مىشود ولى زود گفته مىشود که این واحد نه واحد به عنوان عدد است، نه واحدى در برابر دیگرى، و نه واحدى است از کثیر. بلکه واحدى است که به عنوان «یک» هم در اندیشه نمىگنجد. زیرا اندیشیدن یک، بىفاصله اندیشیدن دویى و کثرت را به دنبال مىآورد. واحد امرى بسیط و موجد کل موجودات و صورت مطلق و فعل تام است. احدیتش مبرا از تعداد و شماره و تقسیم است، محیط بر کل و غیر محاط و نامحدود مىباشد. کل اشیا است، اما هیچ یک از اشیا نیست.
2. عقل: عقل همان جهان اشکال و صور ناب است که تنها به یارى اندیشه و عقل دریافتنى است. عقل صادر اول است. عقل همان «وجود» است. واحد یا احد برتر از وجود است. صور کلیه و به قول افلاطون «مثل» در این عالم هستند. «به عقیده فلوطین نه تنها کلیات یعنى اجناس و انواع داراى مثل مىباشند بلکه هر فردى از افراد محسوس در عالم معقولات، مثالى دارد». (11) معقولات با وجود کثرت واحدند، این جهان در قید زمان نیست، در خویشتن آرام و ساکن است. در عین کثرت مجموعهاى یگانه است . آن اشکال که در این عالمند، ایده نامیده مىشوند و صور اصلى همه باشندهها هستند و خود باشنده راستینند در حالى که همهى چیزهایى که بعدا پدید مىآیند، تصویرهاى این عالم مىباشند.
3. روح یا نفس: مرتبه سوم عالم را نفس یا روح جهان تشکیل مىدهد که در وسط جاى گرفته است. روح در جهتبالا به واسطه حلقه میانگین عقل، روى در واحد دارد و در جهت پایین به واسطه حلقه میانگین طبیعت روى در ماده دارد و مصدر روح، عقل است. روح براى درک معقولات، به تفکر و استدلال و تفکیک و تحلیل نیاز دارد. همچنان که عقل کل شامل معقولات وکلیهى عقول است، نفس کل هم منشا نفوس جزئیه و شخصیه و شامل آنها است. گرچه هر نفس براى خود استقلال دارد، ولى با نفس کل نیزمتحد است. در هر حال نفس مایهى حیات و حرکت مىباشد و هر چه در عالم متحرک است داراى نفس است. به عبارت دیگر: نفس کل در اجسام و ابدان حلول نموده و هر یک از آنها به قدر استعداد بهرهاى از آن یافته و به این طریق نفوس جزیى صورت پذیرفته است. نفس کلى در عین حال که واسطه جهان محسوس و جهان مافوق است، ولى خود او متعلق به جهان مافوق محسوس یا مجردات است. نفس در عین شهود عالم بالا خود فیض بخش عالم محسوس و جهان ظاهر است. نفس کلى از لحاظ وابستگى به عالم بالا، واحد و یکپارچه است ولى از نظر اداره عالم محسوس و تعلق به محسوسات، متکثر است. همچنان که در صادر اول، عاقل و معقول متحد است، در صادر دوم نیز نفوس جزیى عین نفس کلى است.فلوطین نفوس جزیى را متحد با نفس کلى مىداند. پس مىتوان ویژگىهاى واحدى براى آنها منظور داشت و هر ویژگى عالى که در مورد نفوس جزیى مطرح مىکند در مورد نفس کلى هم به طریق اولى صادق است. فلوطین نفوس جزیى را از شایبهى ترکیب برکنار مىداند. از نظر وى نفس در خور تجزیه نیست و نمىتواند اجزاى خود را از دستبدهد یا اجزایى به دست آورد. نفس در حیطهى مقولات کمى نمىگنجد، بدون جزء و منفرد است مقولات کمى و بعد را با آن سر و کارى نیست و قابل تقسیم به اجزا نمىباشد. همین اوصاف را در مورد نفس کلى نیز مىتوان جارى دانست.
4. طبیعت: طبیعت جهان محسوس است که در مکان و زمان گسترده شده است. جهان، جسمانى و دیدنى، شنیدنى و بوییدنى است. پس طبیعت، ماده غیر جسمانى و ادراک نشدنى و نیندیشیدنى نیست.
عناصر و همهى اجسام، ماده هستند که شکل (صورت) پذیرفته و به واسطه شکل (صورت) موجود شدهاند.
5. ماده: ماده چیزى غیر متعین و مخلوق است، اما نه در زمان. بالذات جسمانى اما جسم نیست، زیرا جسم ترکیبى از ماده و صورت است و ماده چنین نیست. ماده قابلیت و استعداد محض براى قبول صورت است. ماده بالقوگى صرف همه اشیا است، بى آن که خود قوه باشد. و از آنجا که بىشکل است، قابل درک نیست و در عالم کون و فساد با«لا وجود» همسنگ است و در سلسله مراتب هستى و از لحاظ ارزش یا رتبه، در سطحى پایین قرار دارد. ماده عدم نور، یعنى ظلمت است و عدم خیر یعنى شر نخستین است از نظر فلوطین، به طور کلى «ماده دلالتبر جوهرى دارد که آن جوهر از ماده عالیتر و در حقیقت واهب الصور ماده است. به این ترتیب نفس «مادهى روح (عقل) است و روح (عقل) ماده آسمانى ذات مطلق (احد) است». (12)
نتیجه
از نظر فلوطین نیز حلقه واسطهاى در مراتب عالم وجود دارد که همان نفس است و این حلقه هم جنبه وحدت دارد و هم داراى جنبهى کثرت است. لیکن به نظر مىرسد این واسطه به طور کلى از ویژگىهاى مادى عادى مىباشد. و مانند مراتب واسطه در نزد فلاسفه سابق الذکر، داراى حالت دو جنبهاى نمىباشد.
ابن سینا
از نظر ابن سینا مراتب عالم و جایگاه عالم واسطه را مىتوان چنین شرح داد:
1. واجب الوجود: واجب الوجود موجودى واحد است که در مرتبه او شریکى براى وجود ندارد و جز او واجب الوجودى نیست. او مبدا وجود و وجوب بخشنده به هر چیزى است و این ایجاب یا بىواسطه استیا با واسطه. ماهیتى براى او نیست و او وجود محض و انیت صرف است هیچ ترکیبى در او راه ندارد و... (13)
2. عقول: ابن سینا قایل به تمایز وجود عقول متعدد از نفوس است، یعنى مقام وجودى عقول کاملا از نفوس مجزا وممتاز است وعقول کاملا از افلاک و نفوس مجرد بوده و مبدا همهى صور و معقولات محسوب مىشود. عالىترین مرتبه عالم پس از واجب الوجود عقول مىباشند. عقول موجوداتى هستند که از صفت تجرد تام برخوردارند. (14)
3. افلاک: سومین مرتبه عالم افلاک هستند هر فلک مرکب از دو بخش است:1. صورت یا نفس فلک، 2. ماده فلک. افلاک از کون و فساد برکنارند و از عنصر پنجم یا اثیر که وراى عناصر اربعه طبیعى است، ساخته شدهاند، مانند یک موجود زنده حرکت مىکنند. جهان داراى نه فلک است که عبارتند از هشت فلک نجوم بطلمیوسى و فلک بىستارهى نهم که منجمان اسلامى وراى فلک کواکب ثابت قرار دادند ومىتوان آن را نشانه و تمثیل سرحد بین عالم غیب و شهادت و یا وجود مطلق وصیرورت جهانى دانست. بر هر فلکى یک سلسله عقول حکمفرمایى دارند ونفسى آن را حرکت مىدهد و جرم و نفس آن به وسیلهى عقلى که در مقام بالاتر آن قرار گرفته افاضه شده است. (15) بر عکس ارسطو که خداوند را، محرک فلک اول مىدانستشیخ معتقد است که خالق عالم همه افلاک را با هم حرکت مىدهد نه یک فلک را به طور انفرادى، بنابراین افلاک هم داراى رکتبسیطااند و هم داراى حرکت مرکب، حرکتبسیط خود را از محرک اول دریافت مىدارند وحرکت مرکب خود را از عقول و نفوس; وانگهى به نظر شیخ حرکت افلاک طبیعى نیست، بلکه در اثر ارادهى نفس هر فلک است. البته علت اصلى حرکت، عقل آن فلک است لیکن علت قریب آن همان نفسى است که به واسطهى عشقى که در آن براى مبدا عالم وجود دارد فلک را به حرکت در مىآورد. هر حرکتى در عالم به منظور به فعلیت رسانیدن آن چیزى است که بالقوه است و به کمال رسانیدن آنچه ناقص است. لکن افلاک را نقصى در وجود نیست. آنها کاملترین حرکات را که حرکت مستدیر است دارا هستند و هستى آنها شریف است چنان که از نورانیت اجرام سماوى برمىآید. فقط یک امر است که افلاک، بالفعل داراى آن نیستند و آن «وضع» است. آنها یک وضع خاص ندارند که از وضعهاى دیگر براى آنها مناسبتر باشد و چون نمىتوانند همه وضعها را در عین حال داشته باشند، از یک وضع به وضع دیگر حرکت مىکنند، یعنى حرکت وضعى دارند به نحوى که حداقل تغییر در حالشان ایجاد شود. و به این دلیل افلاک حرکت مستدیر دارند زیرا حرکت مستدیر بر عکس حرکت مستقیم مىتواند در عین این که ابعاد عالم محدود است دایما بدون تغییر ادامه یابد. (16) ابن سینا بر خلاف مشایین پیش از خود، معتقد است که افلاک علاوه بر نفوس منطبع درموادشان که مدرک جزئیات بوده و داراى ارادههاى جزیى مىباشند (که از راىهاى جزیى صادر مىشوند)، نفوس دیگرى دارند که همچون نفوس ناطقه انسان است و این نفوس در مواد افلاک منطبع نمىباشند بلکه علاقهاى تدبیرى به آنها دارند. بر این اساس جزئیات عالم عنصرى و طبیعى در عالم افلاک داراى دو نقش و تصویر هستند. یک نقش کلى که در نفس ناطقه فلک وجود دارد ویک نقش جزیى که در نفس جزیى منطبع در ماده فلک موجود است و با درک وقت و زمان همراه است. (17)
4. عالم تحت القمر: عقل دهم که عقل فعال است، در آخرین مرتبه عقول قرار دارد و در جهان ما عمل مىکند. از این عقل ماده نخستین یعنى هیولى افاضه مىگردد که قابل محض بوده و فى نفسه بدون صورت است. هیولى منشا عناصر اربعهاى است که تمامى مخلوقات از آنها ساخته مىشوند، ترکیب و تلاش عناصر، علت کون و فساد تمام اجسام است. عقل دهم چون مولد ماده است، معطى صور نیز مىباشد یعنى واهب الصور است، به هر مادهاى صورت خاص آن و همینطور به هر بدنى، مشروط بر این که آن بدن قابلیت دریافت آن را داشته باشد، نفسى که در واقع به مثابه صورت آن است، اعطا مىکند. (18)
نتیجه
چنان که گذشت نظر ابن سینا بسیار نزدیک به نظر ارسطو است. عالم واسطهى سینوى که داراى حرکت مستدیر مىباشد، حرکت وضعى دارد و تحت تعریف جسم وارد مىشود، تعیین کننده زمان و مکان و تحدید کننده جهات است. این امور صفاتى هستند که با مادیات قرابت دارند. در عین حال، این عالم داراى ویژگىهایى است که نزدیک به ویژگىهاى عالم عقول است و به مجردات شبیه است مانند ادراک وعدم کون و فساد. نکته قابل توجهى که بر خلاف نظر ارسطو در دیدگاه ابن سینا جلوه مىکند قبول نفس ناطقه براى هر فلک است. ابن سینا با این نظریه بر استقلال عالم واسطه مىافزاید: عالم واسطه در این دیدگاه موجودیت مستقلى است که علاوه بر درک جزئیات و درک زمان و تحریک جرم افلاک، مدرک کلیات هم هست. یعنى عالمى است که یک طرف آن شبیه مبادى عالى است ویک طرف آن شبیه عالم پایین است. ابن سینا، با این کار فاصله مبادى عالى و عقول را با عالم واسطه هر چه کمتر ساخته است. هانرى کربن در توصیف این عالم مىگوید: نفوس فلکى از ادارک حسى برخوردار نیستند ولى از «تخیل ناب» بهرهمندند. (19)
در تکمیل بیان کربن باید افزود با قبول نفوس ناطقه براى افلاک، آنها علاوه بر تخیل ناب داراى تعقل نیز مىباشند.
عرفا
از نظر عرفا اجزاى عالم، وجود متناهى ندارد لذا اسماى حق نیز غیر متناهى است ولى مجموعه عالم و موجودات کثیر در عین عدم تناهى، به طور کلى در پنجحضرت محصور هستند که جامع همه عوالم مىباشند. و در واقع عوالم وجودى در پنج عالم منحصر مىباشد. از این عوالم پنجگانه تعبیر به حضرات خمس مىکنند. این پنجحضرت جاى بروز حق است و ذات الهى در این حضرات تجلى نموده است. در این دیدگاه ملاک حضرات تجلى ذات الهى است. پس خود ذات جزو حضرات نخواهد بود. چون در ذات که تجلى نیست پس ذات الهى جزء عوالم شمرده نمىشود. در عین حال که مبدا تجلى و هستى تمام حضرات، بارى تعالى مىباشد. اولین حضرت با عنوان غیب مطلق خوانده مىشود که همان حضرت علمیه و عالم علم حق به تفاصیل وجودى است و از آن به مرتبه اعیان ثابته علمیه وحضرت ارتسام تعبیر شده است. این مقام، مقام واحدیت و ظهور تفصیلى مرتبه احدیت است. دومین حضرت، عالم عقول کلیه و نفوس کلیه است که عالم جبروت هم مىنامند. سومین حضرت، عالم مثال یا حضرت خیال است که عالم ملکوتش مىخوانند. حضرت چهارم، حضرت شهادت مطلقه است که مقابل غیب مطلق و مرتبه واحدیت است. پنجمین و آخرین حضرت، انسان کامل محمدى است که از آن به حضرت جامعه تعبیر مىشود، چون جامع جمیع عوالم استبه اعتبار آن که افق وجود و ظهور تفصیلى این حضرت، مقام مشیت مطلقه و مرتبه ولایت کلیه علویه است در جمیع این عوالم سریان دارد و جامع مقام واحدیت و عوالم عقول طولیه و عرضیه و عوالم برزخ و عالم حس و شهادت مطلقه است. بلکه به اعتبار مقام ذات وحقیقت کلیه و نبوت مطلقه و ولایت ازلى او (ووارثان مقام و علم وحال او) عوالم غیب و شهود، مظهر آن ذات مطلقهاند. پس مىتوان به طور خلاصه گفت: حضرت اول عالم اعیان ثابته وحضرت دوم عالم ارواح وحضرت سوم عالم مثال وحضرت چهارم عالم حس و حضرت پنجم کون جامع و حقیقت انسان کامل استبه اعتبار اشتمال آن بر جمیع مراتب. بر این اساس اعتقاد بر این است که عالم حس، مظهر عالم مثال و عالم مثال مظهر عالم ارواح وعقول، و عالم ارواح مظهر اسما و صفات و اعیان ثابته است. (20)
برخى از عرفا از ابتدا با عنوان «مراتب کلیه» عوالم هستى را به شش مرتبه تقسیم مىکنند: مرتبه اول غیب مغیب است و آن را غیب اول و تعین اول مىنامند. مرتبه دوم، غیب ثانى است که مسماستبه غیب ثانى. و این مرتبه را به واسطه غیبت و دورى اشیا از نفس خود و از مثل خود، غیب ثانى مىنامند. زیرا صفت ظهور (برخود و امثال خود) از اعیان ثابته، در عین این که در این مرتبه تحقق و ثبوت دارند، منتفى است. چه این اعیان در حضرت علماند. مرتبه سوم ارواح است و این مرتبه ظهور حقایق مجرده بسیطه استبر نفس خود و بر مثل خود. چنان که ارواح در این مرتبه مدرک اعیان خود و ممیز حقایق خود هستند. مرتبه چهارم، عالم مثال است . و این مرتبه وجود اشیاء لطیف است که قابل تجزیه و تبعیض و خرق و التیام نیست. مرتبه پنجم مرتبه عالم اجسام است. و مرتبه ششم مرتبه جامعه استبر جمیع مراتب[مگر مرتبه او].و آن حقیقت انسان کامل است زیرا که او جامع جمیع است. (21)
گاهى عرفا تمام هستى را اعم از مقام ذات الهى و غیر ذات، تحت عنوان حضرات خمس تقسیمبندى مىکنند. یعنى غیب اول یا ذات احدیت و غیب ثانى را مرتبه واحده اعتبار مىکنند و مراتب کلیه را منحصر در پنج مرتبه مىنمایند. اول حضرت ومرتبه غیب و معانى است که مشتمل بر شؤون و اعتبارات و نیزحقایق الهى است. دوم حضرت شهادت و حس . سوم حضرت ارواح ، چهارم عالم مثال و خیال منفصل و پنجم که جامع ایشان است، تفصیلا حقیقت عالم است و اجمالا صورت عنصرى انسانى. (22) در تمام این تقسیمبندىها، مرتبهاى به نام عالم مثال که واسطه بین عالم تجرد محض و عالم طبیعت است ، مشهود و موجود است.
در مورد تحقق عالم مثال عرفا معتقدند که در مرتبهى ارواح مجرده یا عالم جبروت اولین تعین، عقل اول است. عقل اول در مقام تفصیل سلسله عقول را تشکیل مىدهد. و آنگاه در تنزلات بعدى، عقل به سوى تعین و تحقق «نفس کلى» رهسپار مىشود. نسبت این نفس، به نفوس ناطقه مجرد که در مظاهر جمیع اجرام آسمانى از افلاک و کواکب و نفوس ناطقه بشرى ظاهر مىشود، عینا مانند نسبت عقل اول به انواع و اصنافى است که در عالم خود تحت او قرار دارند. و در مرحلهى بعد تحقق عالم مثال است. (23)
محیىالدین عربى در کتاب «فتوحات مکیه» مىگوید: آن برزخى که ارواح بعد از مفارقت از اجساد دنیوى در قوس صعود بدانجا ارتقا مىیابند، غیر از برزخى است که ما بین عالم مجردات و عالم جسمانى مىباشد که ارواح در قوس نزول بدانجا تنزل مىکنند. زیرا تنزلات وجود در قوس نزول و عروج وجود در مدارج قوس صعود به شکل دایرهاى است که از دو قوس نزول وصعود تشکیل مىیابد. و هر مرتبهاى از مراتب صعود، به ازاى مرتبهاى از مراتب نزول قرار گرفته است و بنابراین مرتبه وجود برزخى نفس که بعد از مرتبهى وجود تجردى و قبل از نزول به عالم جسمانى و نشاه دنیوى است، از مراتب قوس نزولى است که اولیت و سبقتبر قوس صعود دارد. و مرتبهى وجود برزخى نفس که بعد از نشاه دنیوى و رهایى از بدن عنصرى است، از جمله مراتب قوس صعودى است که پس از قوس نزولى قرار دارد. پس برزخ دوم غیر از برزخ اول است که در ازاى یکدیگر قرار گرفتهاند. و نیز احوال و اوصافى که در برزخ دوم، یعنى برزخ صعودى، بر نفس عارض مىگردد، عبارتند از صور اعمال و نتایج افعالى که در دنیا مرتکب شده است. و این صور غیر از صورى است که نفس هنگام تنزل از عالم عقلانى در قوس نزولى بدان صور نمودار مىگردد. پس هیچ یک از این صور عین دیگرى نیستند، لکن هر دو صورت در این جهت که موجودى روحانى و جوهرى نورانى و عادى از مادهاند، مشترکند. عبارت دیگرى نیز از محیى الدین عربى در باب سیصد و بیست و یک از کتاب «فتوحات» است که با صراحت و وضوح دلالتبر مغایرت دو برزخ دارد. او مىگوید: این برزخ، یعنى برزخ دوم، غیر از برزخ اول است. برزخ اول را به اصطلاح عرفا غیب امکان و برزخ دوم را غیب محالى مىنامند. زیرا «ظهور» صورى که در برزخ اول موجودند در عالم دنیا، که آن را عالم شهادت مىنامیم، ممکن است ولذا ما ارواح را در این عالم در کسوت اجساد دنیوى مشاهده مىکنیم. ولى بازگشت صور برزخ دوم به این عالم ممکن نیست و مشاهده آنها جز در عالم آخرت میسر نخواهد بود و کمتر کسى است که در این عالم، صور برزخى را که از این عالم، به عالم برزخ عروج نمودهاند، مشاهده کند. برخلاف صورى که در برزخ اول اوست که به حکم فطرت و نظام خلقتبه عالم دنیا نزول مىکنند و همه کس آنها را در کسوت جسمانى مشاهده خواهند کرد. و ممکن است که اشخاصى آنها را قبل از نزول به عالم دنیا مشاهده کنند و لذا بسیارى از آنها از طریق کشف و شهود و اشراف بر عالم برزخ اول، معلوم و مکشوف مىگردد. و اگر تو اهل کشف و شهود باشى مىتوانى به حوادثى که در آینده در این جهان رخ مىدهد، علم و آگاهى حاصل کنى. و همچنین غیر از افراد کمى از ارباب کشف و شهود کسى نمىتواند بر احوال مردگان و صور برزخى آنان پس از عروض به عالم برزخ واقف گردد. محیى الدین عربى صور برزخى را شبیه صور منطبع در آینه مىداند. (24)
قیصرى نیز در شرح فصوص خود کلامى نزدیک به همین بیان محیىالدین را بیان کرده است. (25)
یکى از نتایجى که از بیان محیىالدین حاصل مىشود این است که تعلق نفس بعد از مرگ(در قوس صعود) به جرمى از اجرام فلکى و یا عنصرى، امرى استباطل و مردود، و این که صور اخرویهاى که سعدا و اهل نجات به وسیلهى آنها متنعم و اشقیا به وسیلهى آنها معذب مىشوند، منطبع در جرم فلکى و یا جرم عنصرى نیستند، بلکه این صور اخروى صورى هستند معلق در فضاى برزخى و قایم به ذات خویش و صادر از ذات نفس و حاضر در برابر نفسند در صقعى مجرد از ماده دنیوى. و این صور به اعمال و افعالى که در دنیا از نفس صادر شدهاند، مرتبطند. و در واقع ثمرات و نتایجى هستند که نفس از طریق اخلاق و ملکات و ... کسب کرده است و این صور و اشکال اخروى حاصل همان اکتسابات است. (26) عرفا در مورد عالم مثال و اوصاف آن سخنان مبسوط و در خور توجهى دارند که باید در کتب عرفا پىجویى شود. (27)
نتیجه
مىتوان گفت که عالم واسطه در نزد عرفا، داراى جایگاهى مشخص مىباشد. این عالم ویژگىهاى یک واسطه را بین مجرد و مادى دارا است... صورى که در این عالم وجود دارند هم از آثار مجرد و هم از ویژگىهاى مادى برخوردارند. خلاصه، عرفان قدمهاى بسیار مهمى را در روشن ساختن و استقلال چنین عالمى برداشته است. در عرفان نقش اصلى در واسطهگرى بین عوالم، از آن عالم مثال است و نه عالم افلاک و... نکته جالبتر آن که عرفا مثال را در دو قوس نزولى و صعودى مورد بررسى و تدقیق قرار دادهاند و بین آن دو تفکیک نمودهاند.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج1(قسمت اول)، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 62، ص 212-225; وال، ژان، بحث در مابعد الطبیعه: ترجمه دکتر مهدوى وهمکاران، خوارزمى، 70، ص 882، 883; ورنر، شارل، سیر حکمت در یونان، ترجمه بزرگ نادر زاده، زوار، ص 83-85; برن، ژان، افلاطون ، ترجمه دکتر پور حسینى، نشر هما، سال 93، ص 98-99; ارسطو متافیزیک، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانى، نشر گفتار، 97، ص 25.
2. بدوى، عبد الرحمن،موسوعة الفلسفة: 1/165; رشاد، محمد، فلسفه از آغاز تاریخ : 1/201-203.
3. گلشنى، مهدى، دیدگاههاى فلسفى فیزیکدانان معاصر، امیرکبیر، 69، ص 195-197.
4. ارسطو، متافیزیک، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانی، همان، ص 419، 428، 437 و 456.
5. همان، ص399-403; ارسطو، طبیعیات، ترجمه دکتر مهدى فرشاد، امیرکبیر،63، ص 264-273.
6. ارسطو، درباره نفس، ترجمه علىمراد داوودى، حکمت، 69، ص 224-229.
7. بدوى، عبد الرحمن، موسوعة الفلسفة:1/112-113.
8. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، زوار، 67، 1/50-51; ارسطو طبیعیات، ص 22-23;وراس، دیوید، ارسطو، ترجمه مهدى قوام صفرى، فکر روز، سال 77، ص 153-157.
9. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا:1/50-51.
10. فلوطین، دوره آثار فلوطین، ج2، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 66، رسالههاى اول، دوم، چهارم، پنجم; یاسپرس، کارل، فلوطین، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 63، ص 15-25; فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا:1/86-89.
11. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج1، قسمت دوم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، ص 649.
12. کریشنان، رادا، تاریخ فلسفه شرق وغرب، ج2، ترجمه جواد یوسفیان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 67، ص 97.
13. ابن سینا، شفا (الهیات)، ناصرخسرو، 63، ص 343 و 362.
14. نصر، حسین، نظر متفکران اسلامى در باره طبیعت، خوارزمى، 59، ص 311.
15.همان، ص 364-365.
16.همان، ص 365-366.
17. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج1، ترجمه دکتر حسن ملکشاهی، سروش، 63، ص 468.
18. شیخ، سعید، مطالعات تطبیقى در فلسفه اسلامى، ترجمه دکتر محقق داماد، خوارزمى، 69، ص 140-141.
19. شایگان، داریوش، هانرى کربن، ترجمه باقر پرهام، آگاه، 71، ص 193-194.
20. آشتیانى، سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، دفتر تبلیغات اسلامى، 65، ص 448-451.
21. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح الفصوص، مقدمه و تصحیح ویلیام چیتیک، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 70، ص 27-28 ; نزدیک به همین نظر، شرح مقدمه قیصرى، ص 451-452، پاورقى.
22. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، مقدمه وتصحیح ویلیام چیتیک، ص 31-32.
23. خوارزمى، تاج الدین حسین بن حسن، شرح فصوص الحکم، مایل هروى، مولى، 65، ص 716.
24. عربى، محیى الدین ، کتاب المسائل، به کوشش دکتر میردامادى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 70،ص 117-118.
25. حسن زاده آملى، حسن، اتحاد عاقل و معقول، حکمت، 62، ص 428.
26. عربى، محیى الدین ، کتاب المسائل، به کوشش دکتر محمد میردامادى، همان، ص 117(تعلیقات).
27. لاهیجى، محمد، شرح گلشن راز، زوار، 71، ص 115-116-441 به بعد; یثربى، سید یحیى، عرفان نظرى، دفتر تبلیغات اسلامى، 720، ص 341-352.
افلاطون Plato
مراتب موجودات را از نظر افلاطون چنین برشمردهاند:
1. خیر اعلى: در عالىترین مرتبه وجود، خیر اعلى قرار گرفته است که علت ذات صور مىباشد.
2. مثل: سلسلهاى از ذوات عینى وجود دارند که در واقع متعلق مفاهیم کلى هستند; این صور داراى هستىهاى متعالىاند. این عالم واقعیتى مستقل دارد و مفارق از دیگر واقعیات مادون خود است. این صور قایم به ذات و غیر جسمانى مىباشند و منشا ذات تمام چیزهاى دیگر مىباشند.
3. صور واسطه: افلاطون معتقد است که وجودهاى ریاضى و ذوات صورى ریاضى موجودند و بین مثل و اشیاى محسوس قرار گرفتهاند. این صور معقول ریاضى در وضع واسطه هستند و با اشیاى محسوس در این جهت اختلاف دارند که ازلى و ابدى وتغییر ناپذیرند و با صور و مثل از این لحاظ متفاوتند که هر یک از مثل و هریک از صورت مثلى، در هر مورد یگانه هستند لیکن صور ریاضى بسیارند، مثلا مثلث در عالم مثل یگانه است لیکن در عالم واسطه بسیار است.
جهت مشترک این دو عالم این است که در هر دو، کثرت وجود دارد و نیز هر دو، ازلى و ابدى و تغییر ناپذیرند. باید افزود که در بحث عالم واسطه ریاضى افلاطون هنور تصور و ایدهى مشخصى از نظریهى افلاک وجود دارد.
4. اشیاى محسوس: اشیایى که از طریق حواس درک مىشوند، اعم از جاندار و بىجان، موجود هستند، که بخشى از هستى را تشکیل مىدهند.
5. تصاویر و سایهها: موجوداتى در عالم هست که شبح و سایهى اشیاى محسوس مىباشند. سایهها، انعکاسات اشیا در آب و در اجسام سخت و صاف و شفاف از جملهى چنین موجوداتى به شمار مىآیند. (1)
نتیجه
چنان که ملاحظه مىشود افلاطون به عالمى اشاره مىکند که بین عالم محسوس و عالم مثل قرار گرفته است و حالت واسطهاى بین این دو عالم دارد. شاید بتوان افلاطون را اولین فیلسوفى دانست که در دستگاه فلسفى خویش به این عالم مقدارى و ریاضى اشاره نموده و ویژگىهاى آن را مورد بحث قرار داده است. نکتهاى که از نظر تاریخى نباید از نظر دور داشت این است که توجه افلاطون به عالم مثال ریاضى، ناشى از عقاید فیثاغورسیان Pythagorases است.ایشان اعداد را منشا اشیا مىدانستند و معتقد بودند که اعداد ذوات ثابت و ابدى است. افلاطون که خود مؤسس نظریهى مثل استسعى مىکند که ویژگىهایى را که فیثاغورسیان براى اعداد منظور مىداشتند به مثل نسبت دهد و در عین حال عالم اعداد را نیز در نظام فلسفى خود حفظ کند و به این جهتسعى مىکند به قدر امکان بین این دو عالم، هماهنگى ایجاد کند و در نهایت قایل به این مىشود که عالمى متوسط بین اشیا و مثل یا صور وجود دارد که عالم «مثال ریاضى» یا «صور واسطه» مىباشد. (2)
مثل افلاطونى صرفا مثل اعداد و امور ریاضى نیست. ولى عالم مثال ریاضى، صرفا متشکل از امور ریاضى است و افلاطون با این دیدگاه نظر فیثاغورسیان را تحقق بخشیده است. در نهایت ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که در قرن معاصر برخى از بنیانگذاران فیزیک جدید توجه خاصى به عالم واسطه افلاطونى مبذول داشتهاند. براى مثال هایزنبرگ Heisenberg ، بنیانگذار نظریهى عدم قطعیت، معتقد بود که اجزاى نهایى مانند، صورتها و ذوات ریاضى کامل هستند و این دیدگاهى افلاطونى است. این صورتهاى ریاضى، فضایى اشغال نمىکنند و اساسا چیزى مادى نیستند[ بلکه آثارى از ماده را دارند] اینها امتدادى در فضا ندارند و تمام پدیدهها در واقع نمایشهاى چنین ساختارهاى ریاضى هستند». (3)
ارسطو Aristotle
ارسطو در بیان مراتب هستى، نخستبه نقد نظریهى افلاطون مىپردازد و آنگاه عقیده خود را بیان مىکند. ارسطو معتقد به عالم مثل و عالم ذوات ریاضى نیست. نه صورتهاى ریاضى ونه مثل، اعتبارى براى وى ندارند. (4)
نظر ارسطو در مورد مراتب هستى بدین ترتیب است:
1. محرک اول: ارسطو معتقد به مبدایى براى تمام حرکات عالم است که سرسلسلهى موجودات آفرینش است.ویژگىهایى که ارسطو براى محرک اول بیان مىکند از این قرار است: محرک اول جوهرى جاویدان، جداى از محسوسات، بى جزء، تقسیم ناپذیر، انفعال ناپذیر، دگرگون ناپذیر و واحد است و.... (5)
2. عقل فعال: از نظر ارسطو در جهان زیر ماه هر گونه تولیدى به عمل آید، اعم از تولید: طبیعى یا صناعى، مادهى تولید وعلت فاعلى آن از همدیگر متمایز است. به همین سبب این دو عامل باید در نفس ناطقه نیز وجود داشته باشد، عاملى که علت فاعلى است چه مىتواند باشد؟ بر حسب اصل کلى که در کتاب متافیزیک (تتا1049) آمده است، وجود بالقوه نمىتواند فعلیتیابد، مگر این که تحت تاثیر وجود دیگرى که خود بالفعل است قرار گیرد، عقل منفعل چون قوهى محض استبنفسه نمىتواند چیزى را بیندیشد، بلکه باید تحت تاثیر معقولات فعلیتیابد. اما معقولات خود نیز وجود بالفعل ندارند بلکه در ضمن آنچه متعلق احساس وتخیل است واقع است. از این رو عقلى را باید قبول داشت که معقولات را از اشیاى حسى و تصاویر خیالى بیرون آورد و فعلیت آنها را تحقق بخشد. و این همان عقل فعال است که نسبت آن به معقولات مانند نسبت نور به مبصرات است. یعنى معقول را قابل ادراک شدن مىسازد. ارسطو عقل فعال را که عهدهدار احداث معقولات است،بالذات ، بالفعل، مفارق، غیر منفعل، عارى از اختلاط (با بدن)، فناناپذیر، ازلى، همواره اندیشه ورز، وصف مىکند. (6) البته در وجود چنین موجودیتى در میان شارحان افکار ارسطو اختلاف است.
3. عالم علوى: از نظر ارسطو، عالم کروى و مرکب از افلاکى است که در درون یکدیگر جا گرفتهاند. فلک نخستین که بر کرات دیگر احاطه دارد، گرد محور عالم مىچرخد و غیر از این حرکت مستدیر که بسیطاترین و کاملترین حرکات است، حرکتى ندارد و آن بلاواسطه از محرک اول [یا عقل فعال] ناشى است و فلک مزبور شبیهترین اجزاى عالم [بعد از عقل فعال] به محرک اول است، فلک نخستین گرچه خود متحرک است، اما نسبتبه افلاک دیگر محرک مىباشد و ستارگان ثابت در این فلک جاى دارند. در درون این فلک، افلاکى هست و کواکبى به آنها نصب شده که به تبع افلاک خود، دور مرکز عالم، یعنى کره زمین مىچرخند، افلاک غیر از گردش به تبع فلک نخستین، حرکات دیگرى هم دارند که بلا واسطه از محرک اول ناشى نیست و به این سبب جنبهى نقص آنها بیش از فلک نخستین است. سلسله عالم علوى، از فلک نخستین شروع و به فلک ماه ختم مىشود: فلک الافلاک یا فلک نهم حرکت اولین را در جهان و در کرات زیرین به گونهاى مرتبهاى ایجاد مىکند.
باید افزود که از نظر ارسطو کواکب حیاتمند بوده و داراى «طبیعت» هستند و هر یک از افلاک نیز داراى عقل یا نفس مىباشند. (7) در عالم علوى خبرى از کون و فساد وخرق التیام نیستبه نظر ارسطو اجرام سماوى واقع در وراى کره ماه از موادى غیر از عناصر چهارگانه ساخته شده و در ترکیب آنها ماده اسرار آمیز «اثیر» دخالت داشته است. اثیر جوهرى است لمس نشدنى و رؤیت ناپذیر و مىتوان آن را عنصر پنجم نامید و در واقع جوهر و ذات عناصر است. در زبان یونانى اثیر به معناى «هواى لطیف» است. (8)
4. عالم سفلى: آخرین افلاک، فلک ماه است که عالم علوى به آن ختم مىشود و در زیر آن عالم سفلى است که عالم تحتالقمر نیز خوانده مىشود و آن عبارت از کره خاک است که ساکن و مرکز کل عالم است وکره آب و سپس کره هوا و بعد کره آتش که فوق همهى کرات عالم سفلى است، بر آن احاطه دارد. خاک و آب و هوا و آتش، عناصر چهارگانهاند که در عالم تحت القمر مىباشند، عالم سفلى عالم کون و فساد استیعنى اجزاى آن غیر از حرکت مستدیر، تحولات دیگرى دارند و همواره در تغییر و تبدلند و کاستى و فزونى و زایش و مرگ دارند و حرکاتشان حرکت مستقیم است، یعنى آغاز و انجام متمایز دارند، نه این که هر نقطه از آن، هم آغاز و هم انجام باشد، چنان که در دایره چنین است. (9)
نتیجه
در نهایت مىتوان گفت ارسطو در عین حال که عالم مثال مجرد تام و مثال ریاضى افلاطون را رد نمود لیکن خود معتقد به مرتبه یا مراتب مجرد و نیز مرتبهاى واسطه بین مجرد تام وعالم محسوسات گردید. عالم ارسطو بر خلاف افلاطون، چهارمرحلهاى است (با قبول عقل فعال به عنوان یک مرتبه در عالم) عالىترین مراتب عبارت از محرک اول و عقل فعال است که موجوداتى مجرد هستند، مرتبهى میانى را عالم علوى تشکیل مىدهد و نازلترین عالم سفلى است. عالم میانى یا واسطهى ارسطو مانند عالم واسطه افلاطون، واجد دوجنبهى دوگانهى مجرد و مادى است. عالم علوى ارسطو حداقل واجد «زمان» است. این عالم داراى «شکل» نیز مىباشد. توضیح این که ارسطو زمان را معلول حرکت مىداند و افلاک او داراى حرکت مستدیر هستند و از این رو زمان زا مىباشند. نیز باید افزود که افلاک ارسطویى به شکل کره مىباشند یعنى شکل خاص کره را به خود گرفتهاند. به علاوه چنین افلاکى تحت تعریف جسم نیز واقع مىشوند (قابلیت فرض ابعاد سهگانه)، این بود اوصاف مادى عالم علوى ارسطو از طرف دیگر این عالم، از ویژگیهاى امور مجرد نیز برخوردار استبدین ترتیب که خرق و التیام و کون و فساد را بر نمىتابد و عنصر آن رؤیت ناشدنى وناملموس است. لازم به یادآورى است که عالم علوى ارسطویى ذاتا مادى وجسمانى است.
فلوطین Plotinus
فلوطین ازبرجستهترین فیلسوفان عهد قدیم به شمار مىآید. مهمترین ویژگى این فیلسوف روش ترکیبى و تالیفى او است. وى با آمیختن فلسفهى افلاطونى با فلسفه ارسطویى و رواقى و اندیشههاى عرفانى و تفکرات شرقى، فلسفه خاصى را پدید آورد که آن را فلسفهى نو افلاطونى مىنامند. مراتب عالم را از نظر فلوطین مىتوان چنین برشمرد. (10)
1. احد یا واحد: احد امرى برتر ازهستى است که در اندیشه نمىگنجد و از این رو بیان نشدنى است. احد به نام «واحد» خوانده مىشود ولى زود گفته مىشود که این واحد نه واحد به عنوان عدد است، نه واحدى در برابر دیگرى، و نه واحدى است از کثیر. بلکه واحدى است که به عنوان «یک» هم در اندیشه نمىگنجد. زیرا اندیشیدن یک، بىفاصله اندیشیدن دویى و کثرت را به دنبال مىآورد. واحد امرى بسیط و موجد کل موجودات و صورت مطلق و فعل تام است. احدیتش مبرا از تعداد و شماره و تقسیم است، محیط بر کل و غیر محاط و نامحدود مىباشد. کل اشیا است، اما هیچ یک از اشیا نیست.
2. عقل: عقل همان جهان اشکال و صور ناب است که تنها به یارى اندیشه و عقل دریافتنى است. عقل صادر اول است. عقل همان «وجود» است. واحد یا احد برتر از وجود است. صور کلیه و به قول افلاطون «مثل» در این عالم هستند. «به عقیده فلوطین نه تنها کلیات یعنى اجناس و انواع داراى مثل مىباشند بلکه هر فردى از افراد محسوس در عالم معقولات، مثالى دارد». (11) معقولات با وجود کثرت واحدند، این جهان در قید زمان نیست، در خویشتن آرام و ساکن است. در عین کثرت مجموعهاى یگانه است . آن اشکال که در این عالمند، ایده نامیده مىشوند و صور اصلى همه باشندهها هستند و خود باشنده راستینند در حالى که همهى چیزهایى که بعدا پدید مىآیند، تصویرهاى این عالم مىباشند.
3. روح یا نفس: مرتبه سوم عالم را نفس یا روح جهان تشکیل مىدهد که در وسط جاى گرفته است. روح در جهتبالا به واسطه حلقه میانگین عقل، روى در واحد دارد و در جهت پایین به واسطه حلقه میانگین طبیعت روى در ماده دارد و مصدر روح، عقل است. روح براى درک معقولات، به تفکر و استدلال و تفکیک و تحلیل نیاز دارد. همچنان که عقل کل شامل معقولات وکلیهى عقول است، نفس کل هم منشا نفوس جزئیه و شخصیه و شامل آنها است. گرچه هر نفس براى خود استقلال دارد، ولى با نفس کل نیزمتحد است. در هر حال نفس مایهى حیات و حرکت مىباشد و هر چه در عالم متحرک است داراى نفس است. به عبارت دیگر: نفس کل در اجسام و ابدان حلول نموده و هر یک از آنها به قدر استعداد بهرهاى از آن یافته و به این طریق نفوس جزیى صورت پذیرفته است. نفس کلى در عین حال که واسطه جهان محسوس و جهان مافوق است، ولى خود او متعلق به جهان مافوق محسوس یا مجردات است. نفس در عین شهود عالم بالا خود فیض بخش عالم محسوس و جهان ظاهر است. نفس کلى از لحاظ وابستگى به عالم بالا، واحد و یکپارچه است ولى از نظر اداره عالم محسوس و تعلق به محسوسات، متکثر است. همچنان که در صادر اول، عاقل و معقول متحد است، در صادر دوم نیز نفوس جزیى عین نفس کلى است.فلوطین نفوس جزیى را متحد با نفس کلى مىداند. پس مىتوان ویژگىهاى واحدى براى آنها منظور داشت و هر ویژگى عالى که در مورد نفوس جزیى مطرح مىکند در مورد نفس کلى هم به طریق اولى صادق است. فلوطین نفوس جزیى را از شایبهى ترکیب برکنار مىداند. از نظر وى نفس در خور تجزیه نیست و نمىتواند اجزاى خود را از دستبدهد یا اجزایى به دست آورد. نفس در حیطهى مقولات کمى نمىگنجد، بدون جزء و منفرد است مقولات کمى و بعد را با آن سر و کارى نیست و قابل تقسیم به اجزا نمىباشد. همین اوصاف را در مورد نفس کلى نیز مىتوان جارى دانست.
4. طبیعت: طبیعت جهان محسوس است که در مکان و زمان گسترده شده است. جهان، جسمانى و دیدنى، شنیدنى و بوییدنى است. پس طبیعت، ماده غیر جسمانى و ادراک نشدنى و نیندیشیدنى نیست.
عناصر و همهى اجسام، ماده هستند که شکل (صورت) پذیرفته و به واسطه شکل (صورت) موجود شدهاند.
5. ماده: ماده چیزى غیر متعین و مخلوق است، اما نه در زمان. بالذات جسمانى اما جسم نیست، زیرا جسم ترکیبى از ماده و صورت است و ماده چنین نیست. ماده قابلیت و استعداد محض براى قبول صورت است. ماده بالقوگى صرف همه اشیا است، بى آن که خود قوه باشد. و از آنجا که بىشکل است، قابل درک نیست و در عالم کون و فساد با«لا وجود» همسنگ است و در سلسله مراتب هستى و از لحاظ ارزش یا رتبه، در سطحى پایین قرار دارد. ماده عدم نور، یعنى ظلمت است و عدم خیر یعنى شر نخستین است از نظر فلوطین، به طور کلى «ماده دلالتبر جوهرى دارد که آن جوهر از ماده عالیتر و در حقیقت واهب الصور ماده است. به این ترتیب نفس «مادهى روح (عقل) است و روح (عقل) ماده آسمانى ذات مطلق (احد) است». (12)
نتیجه
از نظر فلوطین نیز حلقه واسطهاى در مراتب عالم وجود دارد که همان نفس است و این حلقه هم جنبه وحدت دارد و هم داراى جنبهى کثرت است. لیکن به نظر مىرسد این واسطه به طور کلى از ویژگىهاى مادى عادى مىباشد. و مانند مراتب واسطه در نزد فلاسفه سابق الذکر، داراى حالت دو جنبهاى نمىباشد.
ابن سینا
از نظر ابن سینا مراتب عالم و جایگاه عالم واسطه را مىتوان چنین شرح داد:
1. واجب الوجود: واجب الوجود موجودى واحد است که در مرتبه او شریکى براى وجود ندارد و جز او واجب الوجودى نیست. او مبدا وجود و وجوب بخشنده به هر چیزى است و این ایجاب یا بىواسطه استیا با واسطه. ماهیتى براى او نیست و او وجود محض و انیت صرف است هیچ ترکیبى در او راه ندارد و... (13)
2. عقول: ابن سینا قایل به تمایز وجود عقول متعدد از نفوس است، یعنى مقام وجودى عقول کاملا از نفوس مجزا وممتاز است وعقول کاملا از افلاک و نفوس مجرد بوده و مبدا همهى صور و معقولات محسوب مىشود. عالىترین مرتبه عالم پس از واجب الوجود عقول مىباشند. عقول موجوداتى هستند که از صفت تجرد تام برخوردارند. (14)
3. افلاک: سومین مرتبه عالم افلاک هستند هر فلک مرکب از دو بخش است:1. صورت یا نفس فلک، 2. ماده فلک. افلاک از کون و فساد برکنارند و از عنصر پنجم یا اثیر که وراى عناصر اربعه طبیعى است، ساخته شدهاند، مانند یک موجود زنده حرکت مىکنند. جهان داراى نه فلک است که عبارتند از هشت فلک نجوم بطلمیوسى و فلک بىستارهى نهم که منجمان اسلامى وراى فلک کواکب ثابت قرار دادند ومىتوان آن را نشانه و تمثیل سرحد بین عالم غیب و شهادت و یا وجود مطلق وصیرورت جهانى دانست. بر هر فلکى یک سلسله عقول حکمفرمایى دارند ونفسى آن را حرکت مىدهد و جرم و نفس آن به وسیلهى عقلى که در مقام بالاتر آن قرار گرفته افاضه شده است. (15) بر عکس ارسطو که خداوند را، محرک فلک اول مىدانستشیخ معتقد است که خالق عالم همه افلاک را با هم حرکت مىدهد نه یک فلک را به طور انفرادى، بنابراین افلاک هم داراى رکتبسیطااند و هم داراى حرکت مرکب، حرکتبسیط خود را از محرک اول دریافت مىدارند وحرکت مرکب خود را از عقول و نفوس; وانگهى به نظر شیخ حرکت افلاک طبیعى نیست، بلکه در اثر ارادهى نفس هر فلک است. البته علت اصلى حرکت، عقل آن فلک است لیکن علت قریب آن همان نفسى است که به واسطهى عشقى که در آن براى مبدا عالم وجود دارد فلک را به حرکت در مىآورد. هر حرکتى در عالم به منظور به فعلیت رسانیدن آن چیزى است که بالقوه است و به کمال رسانیدن آنچه ناقص است. لکن افلاک را نقصى در وجود نیست. آنها کاملترین حرکات را که حرکت مستدیر است دارا هستند و هستى آنها شریف است چنان که از نورانیت اجرام سماوى برمىآید. فقط یک امر است که افلاک، بالفعل داراى آن نیستند و آن «وضع» است. آنها یک وضع خاص ندارند که از وضعهاى دیگر براى آنها مناسبتر باشد و چون نمىتوانند همه وضعها را در عین حال داشته باشند، از یک وضع به وضع دیگر حرکت مىکنند، یعنى حرکت وضعى دارند به نحوى که حداقل تغییر در حالشان ایجاد شود. و به این دلیل افلاک حرکت مستدیر دارند زیرا حرکت مستدیر بر عکس حرکت مستقیم مىتواند در عین این که ابعاد عالم محدود است دایما بدون تغییر ادامه یابد. (16) ابن سینا بر خلاف مشایین پیش از خود، معتقد است که افلاک علاوه بر نفوس منطبع درموادشان که مدرک جزئیات بوده و داراى ارادههاى جزیى مىباشند (که از راىهاى جزیى صادر مىشوند)، نفوس دیگرى دارند که همچون نفوس ناطقه انسان است و این نفوس در مواد افلاک منطبع نمىباشند بلکه علاقهاى تدبیرى به آنها دارند. بر این اساس جزئیات عالم عنصرى و طبیعى در عالم افلاک داراى دو نقش و تصویر هستند. یک نقش کلى که در نفس ناطقه فلک وجود دارد ویک نقش جزیى که در نفس جزیى منطبع در ماده فلک موجود است و با درک وقت و زمان همراه است. (17)
4. عالم تحت القمر: عقل دهم که عقل فعال است، در آخرین مرتبه عقول قرار دارد و در جهان ما عمل مىکند. از این عقل ماده نخستین یعنى هیولى افاضه مىگردد که قابل محض بوده و فى نفسه بدون صورت است. هیولى منشا عناصر اربعهاى است که تمامى مخلوقات از آنها ساخته مىشوند، ترکیب و تلاش عناصر، علت کون و فساد تمام اجسام است. عقل دهم چون مولد ماده است، معطى صور نیز مىباشد یعنى واهب الصور است، به هر مادهاى صورت خاص آن و همینطور به هر بدنى، مشروط بر این که آن بدن قابلیت دریافت آن را داشته باشد، نفسى که در واقع به مثابه صورت آن است، اعطا مىکند. (18)
نتیجه
چنان که گذشت نظر ابن سینا بسیار نزدیک به نظر ارسطو است. عالم واسطهى سینوى که داراى حرکت مستدیر مىباشد، حرکت وضعى دارد و تحت تعریف جسم وارد مىشود، تعیین کننده زمان و مکان و تحدید کننده جهات است. این امور صفاتى هستند که با مادیات قرابت دارند. در عین حال، این عالم داراى ویژگىهایى است که نزدیک به ویژگىهاى عالم عقول است و به مجردات شبیه است مانند ادراک وعدم کون و فساد. نکته قابل توجهى که بر خلاف نظر ارسطو در دیدگاه ابن سینا جلوه مىکند قبول نفس ناطقه براى هر فلک است. ابن سینا با این نظریه بر استقلال عالم واسطه مىافزاید: عالم واسطه در این دیدگاه موجودیت مستقلى است که علاوه بر درک جزئیات و درک زمان و تحریک جرم افلاک، مدرک کلیات هم هست. یعنى عالمى است که یک طرف آن شبیه مبادى عالى است ویک طرف آن شبیه عالم پایین است. ابن سینا، با این کار فاصله مبادى عالى و عقول را با عالم واسطه هر چه کمتر ساخته است. هانرى کربن در توصیف این عالم مىگوید: نفوس فلکى از ادارک حسى برخوردار نیستند ولى از «تخیل ناب» بهرهمندند. (19)
در تکمیل بیان کربن باید افزود با قبول نفوس ناطقه براى افلاک، آنها علاوه بر تخیل ناب داراى تعقل نیز مىباشند.
عرفا
از نظر عرفا اجزاى عالم، وجود متناهى ندارد لذا اسماى حق نیز غیر متناهى است ولى مجموعه عالم و موجودات کثیر در عین عدم تناهى، به طور کلى در پنجحضرت محصور هستند که جامع همه عوالم مىباشند. و در واقع عوالم وجودى در پنج عالم منحصر مىباشد. از این عوالم پنجگانه تعبیر به حضرات خمس مىکنند. این پنجحضرت جاى بروز حق است و ذات الهى در این حضرات تجلى نموده است. در این دیدگاه ملاک حضرات تجلى ذات الهى است. پس خود ذات جزو حضرات نخواهد بود. چون در ذات که تجلى نیست پس ذات الهى جزء عوالم شمرده نمىشود. در عین حال که مبدا تجلى و هستى تمام حضرات، بارى تعالى مىباشد. اولین حضرت با عنوان غیب مطلق خوانده مىشود که همان حضرت علمیه و عالم علم حق به تفاصیل وجودى است و از آن به مرتبه اعیان ثابته علمیه وحضرت ارتسام تعبیر شده است. این مقام، مقام واحدیت و ظهور تفصیلى مرتبه احدیت است. دومین حضرت، عالم عقول کلیه و نفوس کلیه است که عالم جبروت هم مىنامند. سومین حضرت، عالم مثال یا حضرت خیال است که عالم ملکوتش مىخوانند. حضرت چهارم، حضرت شهادت مطلقه است که مقابل غیب مطلق و مرتبه واحدیت است. پنجمین و آخرین حضرت، انسان کامل محمدى است که از آن به حضرت جامعه تعبیر مىشود، چون جامع جمیع عوالم استبه اعتبار آن که افق وجود و ظهور تفصیلى این حضرت، مقام مشیت مطلقه و مرتبه ولایت کلیه علویه است در جمیع این عوالم سریان دارد و جامع مقام واحدیت و عوالم عقول طولیه و عرضیه و عوالم برزخ و عالم حس و شهادت مطلقه است. بلکه به اعتبار مقام ذات وحقیقت کلیه و نبوت مطلقه و ولایت ازلى او (ووارثان مقام و علم وحال او) عوالم غیب و شهود، مظهر آن ذات مطلقهاند. پس مىتوان به طور خلاصه گفت: حضرت اول عالم اعیان ثابته وحضرت دوم عالم ارواح وحضرت سوم عالم مثال وحضرت چهارم عالم حس و حضرت پنجم کون جامع و حقیقت انسان کامل استبه اعتبار اشتمال آن بر جمیع مراتب. بر این اساس اعتقاد بر این است که عالم حس، مظهر عالم مثال و عالم مثال مظهر عالم ارواح وعقول، و عالم ارواح مظهر اسما و صفات و اعیان ثابته است. (20)
برخى از عرفا از ابتدا با عنوان «مراتب کلیه» عوالم هستى را به شش مرتبه تقسیم مىکنند: مرتبه اول غیب مغیب است و آن را غیب اول و تعین اول مىنامند. مرتبه دوم، غیب ثانى است که مسماستبه غیب ثانى. و این مرتبه را به واسطه غیبت و دورى اشیا از نفس خود و از مثل خود، غیب ثانى مىنامند. زیرا صفت ظهور (برخود و امثال خود) از اعیان ثابته، در عین این که در این مرتبه تحقق و ثبوت دارند، منتفى است. چه این اعیان در حضرت علماند. مرتبه سوم ارواح است و این مرتبه ظهور حقایق مجرده بسیطه استبر نفس خود و بر مثل خود. چنان که ارواح در این مرتبه مدرک اعیان خود و ممیز حقایق خود هستند. مرتبه چهارم، عالم مثال است . و این مرتبه وجود اشیاء لطیف است که قابل تجزیه و تبعیض و خرق و التیام نیست. مرتبه پنجم مرتبه عالم اجسام است. و مرتبه ششم مرتبه جامعه استبر جمیع مراتب[مگر مرتبه او].و آن حقیقت انسان کامل است زیرا که او جامع جمیع است. (21)
گاهى عرفا تمام هستى را اعم از مقام ذات الهى و غیر ذات، تحت عنوان حضرات خمس تقسیمبندى مىکنند. یعنى غیب اول یا ذات احدیت و غیب ثانى را مرتبه واحده اعتبار مىکنند و مراتب کلیه را منحصر در پنج مرتبه مىنمایند. اول حضرت ومرتبه غیب و معانى است که مشتمل بر شؤون و اعتبارات و نیزحقایق الهى است. دوم حضرت شهادت و حس . سوم حضرت ارواح ، چهارم عالم مثال و خیال منفصل و پنجم که جامع ایشان است، تفصیلا حقیقت عالم است و اجمالا صورت عنصرى انسانى. (22) در تمام این تقسیمبندىها، مرتبهاى به نام عالم مثال که واسطه بین عالم تجرد محض و عالم طبیعت است ، مشهود و موجود است.
در مورد تحقق عالم مثال عرفا معتقدند که در مرتبهى ارواح مجرده یا عالم جبروت اولین تعین، عقل اول است. عقل اول در مقام تفصیل سلسله عقول را تشکیل مىدهد. و آنگاه در تنزلات بعدى، عقل به سوى تعین و تحقق «نفس کلى» رهسپار مىشود. نسبت این نفس، به نفوس ناطقه مجرد که در مظاهر جمیع اجرام آسمانى از افلاک و کواکب و نفوس ناطقه بشرى ظاهر مىشود، عینا مانند نسبت عقل اول به انواع و اصنافى است که در عالم خود تحت او قرار دارند. و در مرحلهى بعد تحقق عالم مثال است. (23)
محیىالدین عربى در کتاب «فتوحات مکیه» مىگوید: آن برزخى که ارواح بعد از مفارقت از اجساد دنیوى در قوس صعود بدانجا ارتقا مىیابند، غیر از برزخى است که ما بین عالم مجردات و عالم جسمانى مىباشد که ارواح در قوس نزول بدانجا تنزل مىکنند. زیرا تنزلات وجود در قوس نزول و عروج وجود در مدارج قوس صعود به شکل دایرهاى است که از دو قوس نزول وصعود تشکیل مىیابد. و هر مرتبهاى از مراتب صعود، به ازاى مرتبهاى از مراتب نزول قرار گرفته است و بنابراین مرتبه وجود برزخى نفس که بعد از مرتبهى وجود تجردى و قبل از نزول به عالم جسمانى و نشاه دنیوى است، از مراتب قوس نزولى است که اولیت و سبقتبر قوس صعود دارد. و مرتبهى وجود برزخى نفس که بعد از نشاه دنیوى و رهایى از بدن عنصرى است، از جمله مراتب قوس صعودى است که پس از قوس نزولى قرار دارد. پس برزخ دوم غیر از برزخ اول است که در ازاى یکدیگر قرار گرفتهاند. و نیز احوال و اوصافى که در برزخ دوم، یعنى برزخ صعودى، بر نفس عارض مىگردد، عبارتند از صور اعمال و نتایج افعالى که در دنیا مرتکب شده است. و این صور غیر از صورى است که نفس هنگام تنزل از عالم عقلانى در قوس نزولى بدان صور نمودار مىگردد. پس هیچ یک از این صور عین دیگرى نیستند، لکن هر دو صورت در این جهت که موجودى روحانى و جوهرى نورانى و عادى از مادهاند، مشترکند. عبارت دیگرى نیز از محیى الدین عربى در باب سیصد و بیست و یک از کتاب «فتوحات» است که با صراحت و وضوح دلالتبر مغایرت دو برزخ دارد. او مىگوید: این برزخ، یعنى برزخ دوم، غیر از برزخ اول است. برزخ اول را به اصطلاح عرفا غیب امکان و برزخ دوم را غیب محالى مىنامند. زیرا «ظهور» صورى که در برزخ اول موجودند در عالم دنیا، که آن را عالم شهادت مىنامیم، ممکن است ولذا ما ارواح را در این عالم در کسوت اجساد دنیوى مشاهده مىکنیم. ولى بازگشت صور برزخ دوم به این عالم ممکن نیست و مشاهده آنها جز در عالم آخرت میسر نخواهد بود و کمتر کسى است که در این عالم، صور برزخى را که از این عالم، به عالم برزخ عروج نمودهاند، مشاهده کند. برخلاف صورى که در برزخ اول اوست که به حکم فطرت و نظام خلقتبه عالم دنیا نزول مىکنند و همه کس آنها را در کسوت جسمانى مشاهده خواهند کرد. و ممکن است که اشخاصى آنها را قبل از نزول به عالم دنیا مشاهده کنند و لذا بسیارى از آنها از طریق کشف و شهود و اشراف بر عالم برزخ اول، معلوم و مکشوف مىگردد. و اگر تو اهل کشف و شهود باشى مىتوانى به حوادثى که در آینده در این جهان رخ مىدهد، علم و آگاهى حاصل کنى. و همچنین غیر از افراد کمى از ارباب کشف و شهود کسى نمىتواند بر احوال مردگان و صور برزخى آنان پس از عروض به عالم برزخ واقف گردد. محیى الدین عربى صور برزخى را شبیه صور منطبع در آینه مىداند. (24)
قیصرى نیز در شرح فصوص خود کلامى نزدیک به همین بیان محیىالدین را بیان کرده است. (25)
یکى از نتایجى که از بیان محیىالدین حاصل مىشود این است که تعلق نفس بعد از مرگ(در قوس صعود) به جرمى از اجرام فلکى و یا عنصرى، امرى استباطل و مردود، و این که صور اخرویهاى که سعدا و اهل نجات به وسیلهى آنها متنعم و اشقیا به وسیلهى آنها معذب مىشوند، منطبع در جرم فلکى و یا جرم عنصرى نیستند، بلکه این صور اخروى صورى هستند معلق در فضاى برزخى و قایم به ذات خویش و صادر از ذات نفس و حاضر در برابر نفسند در صقعى مجرد از ماده دنیوى. و این صور به اعمال و افعالى که در دنیا از نفس صادر شدهاند، مرتبطند. و در واقع ثمرات و نتایجى هستند که نفس از طریق اخلاق و ملکات و ... کسب کرده است و این صور و اشکال اخروى حاصل همان اکتسابات است. (26) عرفا در مورد عالم مثال و اوصاف آن سخنان مبسوط و در خور توجهى دارند که باید در کتب عرفا پىجویى شود. (27)
نتیجه
مىتوان گفت که عالم واسطه در نزد عرفا، داراى جایگاهى مشخص مىباشد. این عالم ویژگىهاى یک واسطه را بین مجرد و مادى دارا است... صورى که در این عالم وجود دارند هم از آثار مجرد و هم از ویژگىهاى مادى برخوردارند. خلاصه، عرفان قدمهاى بسیار مهمى را در روشن ساختن و استقلال چنین عالمى برداشته است. در عرفان نقش اصلى در واسطهگرى بین عوالم، از آن عالم مثال است و نه عالم افلاک و... نکته جالبتر آن که عرفا مثال را در دو قوس نزولى و صعودى مورد بررسى و تدقیق قرار دادهاند و بین آن دو تفکیک نمودهاند.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج1(قسمت اول)، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 62، ص 212-225; وال، ژان، بحث در مابعد الطبیعه: ترجمه دکتر مهدوى وهمکاران، خوارزمى، 70، ص 882، 883; ورنر، شارل، سیر حکمت در یونان، ترجمه بزرگ نادر زاده، زوار، ص 83-85; برن، ژان، افلاطون ، ترجمه دکتر پور حسینى، نشر هما، سال 93، ص 98-99; ارسطو متافیزیک، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانى، نشر گفتار، 97، ص 25.
2. بدوى، عبد الرحمن،موسوعة الفلسفة: 1/165; رشاد، محمد، فلسفه از آغاز تاریخ : 1/201-203.
3. گلشنى، مهدى، دیدگاههاى فلسفى فیزیکدانان معاصر، امیرکبیر، 69، ص 195-197.
4. ارسطو، متافیزیک، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانی، همان، ص 419، 428، 437 و 456.
5. همان، ص399-403; ارسطو، طبیعیات، ترجمه دکتر مهدى فرشاد، امیرکبیر،63، ص 264-273.
6. ارسطو، درباره نفس، ترجمه علىمراد داوودى، حکمت، 69، ص 224-229.
7. بدوى، عبد الرحمن، موسوعة الفلسفة:1/112-113.
8. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، زوار، 67، 1/50-51; ارسطو طبیعیات، ص 22-23;وراس، دیوید، ارسطو، ترجمه مهدى قوام صفرى، فکر روز، سال 77، ص 153-157.
9. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا:1/50-51.
10. فلوطین، دوره آثار فلوطین، ج2، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 66، رسالههاى اول، دوم، چهارم، پنجم; یاسپرس، کارل، فلوطین، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى، 63، ص 15-25; فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا:1/86-89.
11. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج1، قسمت دوم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، ص 649.
12. کریشنان، رادا، تاریخ فلسفه شرق وغرب، ج2، ترجمه جواد یوسفیان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 67، ص 97.
13. ابن سینا، شفا (الهیات)، ناصرخسرو، 63، ص 343 و 362.
14. نصر، حسین، نظر متفکران اسلامى در باره طبیعت، خوارزمى، 59، ص 311.
15.همان، ص 364-365.
16.همان، ص 365-366.
17. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج1، ترجمه دکتر حسن ملکشاهی، سروش، 63، ص 468.
18. شیخ، سعید، مطالعات تطبیقى در فلسفه اسلامى، ترجمه دکتر محقق داماد، خوارزمى، 69، ص 140-141.
19. شایگان، داریوش، هانرى کربن، ترجمه باقر پرهام، آگاه، 71، ص 193-194.
20. آشتیانى، سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، دفتر تبلیغات اسلامى، 65، ص 448-451.
21. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح الفصوص، مقدمه و تصحیح ویلیام چیتیک، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 70، ص 27-28 ; نزدیک به همین نظر، شرح مقدمه قیصرى، ص 451-452، پاورقى.
22. جامى، عبدالرحمن، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، مقدمه وتصحیح ویلیام چیتیک، ص 31-32.
23. خوارزمى، تاج الدین حسین بن حسن، شرح فصوص الحکم، مایل هروى، مولى، 65، ص 716.
24. عربى، محیى الدین ، کتاب المسائل، به کوشش دکتر میردامادى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 70،ص 117-118.
25. حسن زاده آملى، حسن، اتحاد عاقل و معقول، حکمت، 62، ص 428.
26. عربى، محیى الدین ، کتاب المسائل، به کوشش دکتر محمد میردامادى، همان، ص 117(تعلیقات).
27. لاهیجى، محمد، شرح گلشن راز، زوار، 71، ص 115-116-441 به بعد; یثربى، سید یحیى، عرفان نظرى، دفتر تبلیغات اسلامى، 720، ص 341-352.