برهان صدیقین از دیگاه فلاسفه (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مفهوم لغوى «صدیق»
واژه شناسان، معانى مختلفى براى «صدیق» ذکر کردهاند. راغب اصفهانى مىگوید: «الصدیق من کثر منه الصدق وقیل بل یقال لمن لا یکذب قط وقیل بل لمن لا یتاتى منه الکذب وقیل بل لمن صدق بقوله واعتقاده وحقق صدقه بفعله». (1)
طریحى سه معنا براى این واژه بیان کرده است:
1. کثیر الصدق;
2. المداوم على التصدیق بما یوجب الحق;
3. الصدیق الذى عادته الصدق. (2)
شاید بتوان گفت محور مشترک تمام این معانى، حق نما بودن گفتار فردى است که به این نام خوانده مىشود و همان گونه که بیان مىشود، با توجه به همین ویژگى از این واژه براى نامگذارى برهان صدیقین استفاده شده است.
در قرآن نیز این واژه به کسانى اطلاق مىشود که در گفتار و کردار و نیتها و پیمانهاى خود با خدا و خلق ملازم صدق باشند (3) .«صدیق» کسى است که برهانش صدق محض است و هیچ شایبهى کذب در تفکر وى نیست، صدق محض است و از غیر ذات حق بر ذات حق استشهاد نمىکند، صدیق با گذر از مرتبهى استدلال به آیات آفاقى و انفسى بر وجود حق، به مرتبهى استشهاد به وسیلهى حق بر هر چیز دیگر مىرسد. (4)
فلسفه نامگذارى برهان صدیقین
با توجه به مفهوم واژهى صدیق، شاید علت نامگذارى این برهان به صدیقین، یکى از موارد زیر باشد:
1. انسانهاى «صدیق» در مقام استشهاد بر ذات حق از این روش استفاده مىکنند.
2. نتیجهى این برهان کاملا یقینى است و عالىترین مرتبهى یقین را افاده مىکند و شایبهى کذب در آن راه ندارد.
3. حکیم متاله با تکیه بر این برهان، حقایق اشیا را مشاهده مىکند.
4. این روش وصول به حق، طریقهى انبیاى صدیق است و روش صدیقین که در مرتبهى پس از انبیاى الهى قرار دارند، چنین است.
با توجه به همین محورها، نخستین بار شیخ الرئیس بوعلى سینا برهان مورد بحث را به نام برهان صدیقین نامید. وى ضمن این که این برهان را محکمترین برهان خداشناسى مىداند، مىگوید در این روش، هستى از آن جهت که هستى استبر وجود حق تعالى گواهى داده و وجود حق تعالى گواه بر سایر مراتب وجود مىگردد و در نهایت چنین نتیجه مىگیرد که: هذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه. (5) پس از بوعلى نیز سایر حکماى متاله در این نامگذارى از وى پیروى کردند. البته مرحوم آشتیانى در تعلیقه بر شرح منظومهى خود به جاى صدیقین واژه صدیقى را براى نامگذارى این برهان برگزیده است.
معیارهاى تمایز برهان صدیقین از سایر براهین خداشناسى
پیش از بیان ویژگىهاى این برهان لازم است که به دو نحوه دستهبندى براهین خداشناسى که از سوى محقق طوسى و آخوند رحمهما الله ارایه شدهاند، اشاره شود:
در یک تقسیمبندى، براهین خداشناسى از حیثسالکان طریق معرفتبه پنج دسته تقسیم شدهاند:
1. راه متکلمان که معمولا به حدوث زمانى عالم استدلال مىکنند.
2. راه طبیعیون که از حرکت عالم بر محرک اولى استدلال مىکنند.
3. راه حکماى الهى که از امکان ماهوى به وجودحق مىرسند.
4. راه عرفا که همان بداهت وجود حق نزد ایشان است.
5. طریق حکماى متاله که با نظر به حقیقت وجود پى به حق تعالى مىبرند.
در تقسیم دیگر مرحوم آخوند براهین خداشناسى را به سه دسته تقسیم مىکنند:
1. راههایى که در آن سالک و مسلک ومقصد از یکدیگر جدا هستند، مانند برهان نظم.
2. راههایى که در آن سالک و مسلک یکى ولى مقصد جدا است، مانند راه طبیعیون از طریق معرفت نفس.
3. راههایى که در آن مسلک و مقصد واحد و سالک جدا است، که همان برهان صدیقین مىباشد. (6)
با توجه به این مقدمه و مطالب گذشته مىتوان معیارهاى کلى برهان صدیقین را چنین برشمرد:
1. در طریقهى صدیقین باید از خود ذات حق بر ذات او راهى یافت و استدلال یا استشهاد کرده و یا تنبه حاصل نمود. پس در این روش نباید مخلوقات و افعال و آثار حق واسطه و طریق باشند، هر چند که واسطه قرار دادن برخى از فروض عقلى به برهان صدیقین خللى وارد نمىسازد.
2. شکل برهان از اشکال بدیهى الانتاج باشد به طورى که نتیجهى آن کاملا صادق و یقینى بوده و شایبهى کذب و خطا در آن راه نیابد.
3. مقدمات ماخوذه در برهان از گروه قضایاى بدیهى اولى باشد و مقدمات غیر بدیهى اولى ومبادى نظرى در آن به کار نرود.
4. بر کوتاهترین وکمترین مبادى متکى باشد به نحوى که بدون صرف وقت زیاد وبا سرعت انسان را به مطلوب و نتیجه برساند و به تعبیر دیگر اخصر البراهین باشد.
5. توان آن را داشته باشد که علاوه بر اثبات ذات واجب، توحید و صفات و افعال حق را نیز اثبات کند.
البته با توجه به طبقهبندى حکماى متاله از طرق خداشناسى، معیار نخستحد اقل معیار لازم در برهان صدیقین خواهد بود و معیارهاى بعدى را مىتوان فقط شرط کمال این برهان به شمار آورد.
امتیازات برهان صدیقین بر سایر براهین خداشناسى
مرحوم صدر المتالهین امتیازاتى را به قرار زیر براى برهان صدیقین برشمرده است: (7)
1. برهان صدیقین محکمترین برهان بوده و در نهایت متانت و استوارى است و عالىترین درجهى جزم و یقین را افاده مىکند.
2. این برهان شریفترین راه خداشناسى است، زیرا که با تکیه بر حقیقت وجود به واجب متعال راه مىیابد و وجود هم خیر محض و منبع سایر خیرات است، در حالى که در سایر براهین خداشناسى مخلوقات واسطهى در اثبات هستند و آنها آمیختهى به عدم و نقص بوده و بلکه در جنب هستى حق، عدم محض مىباشند و عدم منشا شر و شر محض است.
3. بسیطاترین و سادهترین برهان است، زیرا براى شناخت واجب و صفات و افعال او نیازى به واسطه کردن غیر حق ندارد، چنان که نیازمند به ابطال دور و تسلسل نیست.
4. برهان صدیقین به تنهایى براى شناخت ذات حق و توحید ذات و شناخت صفات حق و توحید صفات و شناخت افعال حق و توحید افعال کافى است، بر خلاف براهین دیگر.
اما در کنار این امتیازات، تنها نقص برهان صدیقین عدم امکان فهم آن براى همگان است، زیرا که انسانها به دلیل انس به مادیات و عالم مخلوق از درک هستى محض به طور بىواسطه عاجزند و این تنها در همت و قدرت تفکر حکیم متاله قابل تجلى است. (8)
تفاوت برهان صدیقین با برهان وجودى در فلسفه غرب
برهان صدیقین برهانى است که براى اثبات حق تعالى از خود ذات حق به ذات حق استدلال مىشود و در آن حقیقت هستى مورد توجه قرار مىگیرد، اما در برهان وجودى که نخستین تبیینگر آن قدیس آنسلم(1033-1109م) بوده است، از صرف تصور خداوند، اثبات وجود وحتى وجوب حق تعالى استنتاج مىگردد. (9) با یک بررسى سطحى مىتوان به دو مزیت اساسى برهان صدیقین بر برهان وجودى پى برد:
1. ضرورتى که در برهان وجود شناختى اثبات مىشود، ضرورت ذاتیه استیعنى مادامى که ذات موضوع یا تصور بزرگترین موجود کامل مطلق در ذهن باشد، حکم بر ضرورت وجود آن خواهد شد. بنابراین اگر کسى چنین تصورى از موجود کامل مطلق در ذهن نداشته باشد حکم به ضرورت آن هم وجود نخواهد داشت، ولى ضرورتى که در برهان صدیقین اثبات مىشود ضرورت ازلیه است که حتى از فرض عدم موضوع باز، وجود آن لازم مىآید و محمول در هر صورت براى موضوع ضرورت دارد.
2. در برهان وجود شناختى هنگامى که گفته مىشود خدا بالضرورة موجود است، ضرورت براى خدا به حمل اولى است و به حمل شایع خدا ممکن الوجود است، چون یکى از مخلوقات ذهنى ما است پس وجود تصور خدا در ذهن به حمل شایع ممکن الوجود است و براى این که بتوان وجود خدا را در خارج اثبات کرد باید به حمل شایع ضرورت وجود را براى خدا اثبات کرد، حمل اولى و مفهومى، ضرورت وجود خارجى را براى خدا اثبات نمىکند، اما در برهان صدیقین حمل محمول یعنى ضرورت وجود بر موضوع به حمل شایع است و مفاهیم مندرج در موضوع آن حاکى و مشیر هستند و از خارج حکایت مىکنند، زیرا ابتدا وجودى که سوفسطایى انکار مىکند، در خارج اثبات مىشود و سپس مفهوم حاکى از آن در ذهن حاصل مىشود و سرانجام ضرورت ازلیه بر آن حمل مىگردد.
وجود تقریرهاى مختلف از برهان صدیقین
براى برهان صدیقین تقریرهاى متعددى ارایه شده استبه گونهاى که مرحوم آشتیانى حدود نوزده تقریر از گذشتگان براى این برهان نقل کردهاند (10) ، که چهار تقریر آن اختصاص به حکیم سبزوارى داشته و یک تقریر به شیخ اشراق و تقریرهاى دیگر از آن برخى عرفا وحکماى الهى است.
در ابتدا به نظر مىرسد که با اضافه شدن تقاریر فلاسفه و حکماى معاصر به این تعداد، شمار تقریرهاى موجود بسیار زیاد شود، اما به نظر مىرسد بسیارى از این تقریرها را مىتوان به یکدیگر نزدیک کرده و تنها چند تقریر محورى و متمایز را ارایه کرد; زیرا تعدد تقریر باید از راه تعدد حدوسط باشد، هرگاه حد وسط یک برهان با حد وسط برهان دیگر متفاوت باشد آن دو برهان با یکدیگر مغایر خواهند بود، ولى اگر حد وسطاها به یکدیگر نزدیک باشند، برهانها را نمىتوان جداى ازیکدیگر به شمار آورد (11) ; حتى مىتوان گفتبرخى از تقریرهاى اشاره شده در کلام آن بزرگان تلخیص تقریرى دیگر است. به این ترتیب ضمن حذف تقریرهاى مشترک به ارایهى تقاریر مختلف در ضمن سه فصل پرداخته خواهد شد:
1. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در فلسفه مشاء و اشراق.
2. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در نزد عرفا.
3. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در حکمت متعالیه.
تقریرهاى برهان صدیقین از دیدگاه فلسفه مشاء و اشراق
تقریر فارابى از برهان صدیقین
فارابى برهانهایى در باب خداشناسى ارایه داده است که پس از وى سبب پیدایش شکلهاى جدید وکاملى از برهان صدیقین شدهاند، بنابراین وى اگر چه هیچ یک از براهین خود را به نام برهان صدیقین نخواند ولى برخى از استدلالهاى او از بهترین وکهنترین تقریرهاى این برهان به شمار مىرود.
مرحوم ملا صدرا تقریر فارابى را این گونه بیان مىکند:
«لوحصلتسلسلة الوجود بلا وجوب ویکون مبدئها ممکنا حاصلا بنفسه، لزم اما ایجاد الشىء لنفسه و ذلک فاحش واما صحة عدمه بنفسه وهو افحش». (12)
«ان الممکن سواء کان واحدا او متعددا، مترتبا او متکافئا لا یقتضى وجوب الوجود، فلابد فى وجود الممکن المترتب على وجوبه من موجود واجب بالذات». (13)
صدرالمتالهین این تقریرها را تقریرى از برهان صدیقین نمىداند، که به نظر مىرسد مطرح شدن امکان در این تقریر مانع صدیقین بودن آن است و یا لااقل مانند تقریر بوعلى سینا به عنوان نقص آن محسوب مىشود.
تقریر فارابى از این برهان بر سه مقدمه استوار است: (14)
1. الشىء مالم یجب لم یوجب.
2. انالشىء مالم یمتنع علیه جمیع انحاء العدم لم یوجد.
3. انالممکنات سواء کانت متناهیة ام لا فى حکم ممکن واحد.
بعد از این مقدمات چنین نتیجه گرفته مىشود که هستى ممکن بدون تکیه بر حقیقتى واجب بالذات نمىتواند ضرورت یابد.
اگر بخواهیم توجه عمیق فارابى را به برهان صدیقین بیشتر درک کنیم، بهتر است که به جاى تامل در کلمات نقل شدهى از ایشان به سخنان دیگرى در آثار خود فارابى رجوع شود:
«لک ان تلحظ عالم الخلق فترى فیه امارات الصنعة و لک ان تعرض عنه و تلحظ عالم الوجود المحض وتعلم انه لابدمن وجود بالذات و تعلم کیف ینبغى [ان یکون] علیه الوجود بالذات فان اعتبرت عالم الخلق فانت صاعد وان اعتبرت عالم الوجود فانت نازل، تعرف بالنزول ان لیس هذا ذاک وتعرف بالصعود ان هذا هذا». (15)
در این بیان، فارابى دو روش جداگانه را براى شناختحق تعالى متذکر شده است و روش دوم همان برهان صدیقین مىباشد. فارابى مىگوید: در معرفتحق دو طریق است در طریق اول از نظر در موجودات عالم و انتظام خدا که معلول اویند اثبات وجود حق حاصل مىشود و در طریق دوم از نظر در حق که حقیقت هستى و وجود صرف است مىتوان به ظهورات اوصاف و شؤون تجلیات حق پى برد و بعد از آن به اثبات صور موجودات و ترتیب نظام خلق که تجلیات اسماء و صفات الهىاند پرداخت. پس در طریق اول قوس صعودى طى مىشود و در طریق دوم سیر قوس نزول مىشود که در آن به واسطهى معرفت و مشاهدهى حق، موجودات را به خود معدوم وباطل الذات شناسى و وجود اشیا را همه از حق و تجلى حق بینى.
این بیان فارابى اگر چه آشکارا به برهان صدیقین اشاره دارد، اما به نظر مىرسد که به تقریر منطقى آن نپرداخته است و یا دست کم آن را تا حدودى مبهم گذارده است.
تقریر شیخ الرئیس از برهان صدیقین
بوعلى در اشارات بیان مفصلى راجع به تقریرى که خود در نهایت آن را برهان صدیقین نامید دارد. آنچه در برهان بوعلى وجودش مسلم و قطعى گرفته شده است، مطلق موجود است که نقطهى مقابل آن انکار هستى به طور مطلق است، پس از آن که در اصل وجود موجودات تردیدى نبود، یعنى همین قدر که سوفسطایى نشدیم، یک تقسیم عقلى به کار برده مىشود که موجود یا واجب است و یا ممکن، شق سوم محال است، سپس بوعلى با توجه به نیازمندى ممکن به مرجح یا موجب و بطلان دور و تسلسل، نتیجهى نهایى مىگیرد:
«فکل موجود اما واجب الوجود بذاته او ممکن الوجود بحسب ذاته، ما حقه فى نفسه الامکان فلیس یصیر موجودا من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولى من عدمه من حیث هو ممکن فان صار احدهما اولى فلحضور شىء او غیبته فوجود کل ممکن الوجود هو من غیره، اما ان یتسلسل ذلک الى غیر النهایة ...». (16)
در توضیح استدلال شیخ باید گفت: اگر در عالم موجودى هست پس یقینا واجبى هم هست، زیرا ممکن تنها به وسیلهى واجب موجود مىشود. بوعلى در استدلال بر این اصل کلى مىگوید: در فرض این که موجودات همگى ممکن باشند، ممکن یا بدون علت و خود به خود یافت مىشود که این جمع بین نقیضین است، لاضرورى الوجود در عین حال ضرورى الوجود مىشود. و یا این که ممکن به سبب غیر محقق مىشود که بنابر فرض، آن غیر هم ممکن است، حال اگر آن غیر به این وجود ممکن متکى باشد، دور حاصل مىشود واگر به ممکنات دیگر تکیه کند، رشتهى نیازمندىها پایان نیافته و تسلسل پدید مىآید و چون دور و تسلسل باطل است، پس هستى ممکن باید خالى از واجب الوجود نباشد زیرا نقیض آن که خلو الممکن عن الواجب استباطل مىباشد. (17)
با توجه به این که در کلام شیخ هم از اولویت وجود ممکن و هم وجوب آن سخن به میان آمده است (18) ، مىتوان بیان تقریر شیخ را از برهان صدیقین به دو شکل خلاصه کرد: (19)
1. سفسطه باطل است، پس واقعیتى وجود دارد، تحقق این موجود محقق ملازم با ترجح وجود آن است و ترجح آن اگر لذاته باشد، فهو المطلوب و اگر لغیره باشد باید منتهى شود به موجودى که ترجح ذاتى دارد، زیرا که دور و تسلسل باطل است.
2. سفسطه باطل است پس واقعیتى وجود دارد، تحقق این موجود ملازم استبا وجوب آن، زیرا که «الشىء مالم یجب لم یوجد»، پس اگر این وجوب ذاتى آن موجود باشد فهو المطلوب واگر غیرى باشد، باید منتهى شود به موجودى که وجوب آن ذاتى است زیرا دور و تسلسل باطل است. در بیان نخست از قاعدهى بطلان ترجح بلا مرجح استفاده مىشود و در بیان دوم به قاعدهى «الشىء مالم یجب لم یوجد» تکیه مىشود، البته ظاهر کلمات شیخ در کتب مختلفش با بیان دوم سازگار است. (20)
در اینجا توجه شود که منظور شیخ از کاربرد واژهى «امکان» در استدلال ، امکان ماهوى است، نه امکان وجودى فقرى; زیرا امکان فقرى از کشفیات صدرالمتالهین به شمار مىآید. (21)
اشکالات تقریر شیخ
بر برهان شیخ اشکالهایى وارد شده است که به بررسى آنها مىپردازیم:
اشکال اول: صدر المتالهین مىفرمایند: این بیان شیخ تقریرى از برهان صدیقین نمىتواند باشد، زیرا که شیخ در استدلال خود، متوجه مفهوم وجود شده است نه حقیقت هستى (22) . ولى باید گفت معیار نخستبرهان صدیقین که معیار اساسى آن بود در نحوهى نگرش در هستى متجلى است.
اشکال دوم: در برهان شیخ از وجود ممکن به وجود واجب پى برده شده است و این همان برهان معروف امکان و وجوب حکما است. (23)
این اشکال نیز با توجه به این که در برهان شیخ، توجه به اصل موجودیتیک موجود، کافى است، وارد نمىباشد. (24) و بلکه در این برهان یک محاسبه صرفا عقلانى با تکیه بر فروض عقلى ما را به نتیجه رسانده است. (25)
اشکال سوم: این برهان انى است و مفید یقین نیست.
در پاسخ، علامه فرمودهاند که این برهان چون از برخى لوازم عامه وجود به برخى دیگر مىرسد، از اقسام برهان لمى است. (26)
اشکال چهارم: برهان شیخ فقط متکفل اصل اثبات ذات حق بوده و بیش از آن هدایتى به سوى توحید و صفات و کمالات ذات حق ندارد.
اشکال پنجم: برهان شیخ با اصالت ماهیتسازگار است، زیرا که امکان ماهوى که در استدلال به کار رفته است وصف ماهیتبوده و با اصالت وجود سازگار نیست.
تقریر شیخ اشراق از برهان صدیقین
شیخ اشراق در بیان برهان صدیقین مىفرمایند:
«هرگاه نور مجرد به لحاظ ماهیت و در ماهیتخود محتاج باشد، محتاج نورى خواهد بود که قایم و استوار به ذات خود باشد، نه جوهر غاسق ومبتنى که قادر به خلق و افادهى نور نیست، و از برهان لزوم تناهى امور مجتمعه ثابت مىشود که سلسلهى انوار مجردهى مترتبه به طور بىنهایت، محال است پس واجب است که انوار قایم به ذات و انوار عارضه و هیئات آنها همه به نورى منتهى شود که وراى نورى دیگر بدان سان نبود و آن نورالانوار و نور اعظم اعلى است». (27)
و یا در بیانى دیگر مىفرمایند:
«هیچ چیزى مقتضى عدم خود نیست و الا اصلا موجود نمىشد و نورالانوار موجود وحدانى الذات بود که در تقرر ذات و وجودش شرطى نبود و آنچه جز اوست تابع او بود و چون او را نه شرطى بود و نه ضدى پس او را مبل ذاتى نبود پس وجود او همیشگى و قیوم بالذات بود». (28)
شیخ اشراق نور را امرى مىداند که در حقیقت ظاهر بوده و ظاهر کنندهى موجودات دیگر است و فى نفسه از هر چیزى که ظهور زاید بر حقیقت اوست، ظاهرتر مىباشد (29) ، با توجه به این دیدگاه و مجموعهى بیانات و اصولى که در بیانات فوق نقل شد به ضمیمهى اصل تشکیک در حقیقت نور که مورد نظر شیخ اشراق استحقیقتى را اثبات مىکند که واجب بالذات بوده و جامع همهى کمالات است و ظهور و روشنى او فوق تصور و وراى هر گونه تعریف و توصیف است.
اشکالات تقریر شیخ اشراق
این تقریر داراى اشکالات متعددى است که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
1. مبناى تقریر شیخ اشراق از برهان صدیقین بر پایهى اصالت ماهیتبنا نهاده شده است که بطلان آن در حکمت متعالیه ثابتشده است.
2. با توجه به این که موجودات جسمانى در حکمت اشراق تیرگى و تاریکى شناخته شدهاند، لذا چنین موجوداتى از بحثبیرون خواهند ماند، در حالى که در حکمت متعالیه به دلیل مطرح بودن حقیقت هستى تمام موجودات از عالیترین مرتبه با نازلترین آن مشمول مقسم بحثخواهند بود.
3. اگر منظور او از نور، حقیقت هستى نباشد و مراد مفهوم و یا ماهیتباشد که دیگر تشکیک در آن باطل بوده و معناى جامع نور یا نسبتبه تمام خصوصیات، از جمله کمال و یا نقص مراتب و نیز وجوب واجب و امکان، ممکن لا اقتضا است و این وجوب و امکان به واسطهى غیر است، نه این که جزو ذات باشد و یا اگر مقتضى یکى ازا ین خصوصیات باشد دیگر سایر مراتب ، مصداق ذاتى این جامع نیستند. (30)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.مفردات الفاظ القرآن، ص 277.
2. مجمع البحرین:5/199.
3. از جمله موارد کاربرد واژهى صدیق در قرآن، ضمن آیات زیر است: یوسف/46; مریم/41، 56و75; نساء/9.
4. براى توضیح بیشتر دربارهى تعریف صدیق از دیدگاه حکما ر.ک: محقق طوسى، شرحى الاشارات، ص 214; حکیم سبزوارى، تعلیقهى بر اسفار:6/13; علامهى طباطبایى، المیزان:4/434; جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، بخش 1، ج6، ص 117.
5. بوعلى سینا، اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، پایان نمط.
6. براى مطالعه مشروح این تقسیمات ر.ک: محقق طوسى، شرحى الاشارات، ص 214; ملاصدرا، اسفار:6/14و44; همان، اسرار الایات، ص 27.
7. ر.ک: اسفار:6/13، 16، 24 ، 25و26.
8. ملا مهدى نراقى، شرح الهیات شفا، ص 159.
9. ر.ک: پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمهى شهید علیرضا جمالى نسب و محمد محمدرضایى، ص 37; دکارت، تاملات در فلسفه اولى، ترجمه احمد احمدى، دلایل اثبات وجود خدا.
10.تعلیقهى آشتیانى بر شرح منظومه، از ص 489 تا ص 497; البته با توجه به این که تقریر پنجم در گفتار مرحوم آشتیانى در حقیقت دو تقریر است، مجموع تقریرهاى جمعآورى شدهى ایشان بالغ بر بیست مورد خواهد شد; مرحوم مولى مهدى نراقى نیز در شرح الهیات شفا، ص 157 و158 به ذکر برخى تقاریر پرداخته است که بالغ بر شش مورد مىباشد.
11. براى توضیحات بیشتر ر.ک: استاد جوادى آملى، شرح اسفار:6/175.
12.اسفار:6/36.
13. تعلیقه بر نهایة الحکمة:2/283.
14. شرح اسفار:6/256.
15. فارابى، فصوص الحکم، ص 62، فص هجدهم.
16. الاشارات:3/19.
17. در شرح کلمات بوعلى مطالب زیادى نقل شده است که آنچه گذشتخلاصه و ساده شدهى شروح بود، براى توضیح بیشتر ر.ک: نهایة الحکمة:2/284; اسفار:6/26; شرح الاشارات، ص 196.
18.ر.ک: الاشارات والتنبیهات:3/19; تعلیقات، ص 162، 163 و178; دانشنامهى علائى، ص 105 و106.
19. علامه طباطبایى متذکر این دو بیان شده است، البته بیان نخست را به عنوان تقریر شیخ و بیان دوم را به شکل تقریرى مستقل آورده است. ر.ک: نهایة الحکمة:2/284.
20. چنان که در دانشنامهى علائى صراحتا از وجوب ممکن با علت موجبه سخن به میان آمده است.
21. علامه مطهرى در این باره توضیحاتى دارند، ر.ک: علل گرایش به مادیگرى، ص 122.
22. اسفار:6/26.
23. همان، ص 27.
24. براى توضیح ر.ک: اسفار:6/27.
25. اصول فلسفه:5/80، پاورقى.
26. اسفار:6/27 و28; شرح اسفار، ص 218.
27. حکمة الاشراق، ترجمه دکتر سید جعفر سجادى، ص 219.
28. همان، ص221.
29. همان، ص 208.
30. براى توضیح بیشتر ر.ک: شرح اسفار:6/175.
واژه شناسان، معانى مختلفى براى «صدیق» ذکر کردهاند. راغب اصفهانى مىگوید: «الصدیق من کثر منه الصدق وقیل بل یقال لمن لا یکذب قط وقیل بل لمن لا یتاتى منه الکذب وقیل بل لمن صدق بقوله واعتقاده وحقق صدقه بفعله». (1)
طریحى سه معنا براى این واژه بیان کرده است:
1. کثیر الصدق;
2. المداوم على التصدیق بما یوجب الحق;
3. الصدیق الذى عادته الصدق. (2)
شاید بتوان گفت محور مشترک تمام این معانى، حق نما بودن گفتار فردى است که به این نام خوانده مىشود و همان گونه که بیان مىشود، با توجه به همین ویژگى از این واژه براى نامگذارى برهان صدیقین استفاده شده است.
در قرآن نیز این واژه به کسانى اطلاق مىشود که در گفتار و کردار و نیتها و پیمانهاى خود با خدا و خلق ملازم صدق باشند (3) .«صدیق» کسى است که برهانش صدق محض است و هیچ شایبهى کذب در تفکر وى نیست، صدق محض است و از غیر ذات حق بر ذات حق استشهاد نمىکند، صدیق با گذر از مرتبهى استدلال به آیات آفاقى و انفسى بر وجود حق، به مرتبهى استشهاد به وسیلهى حق بر هر چیز دیگر مىرسد. (4)
فلسفه نامگذارى برهان صدیقین
با توجه به مفهوم واژهى صدیق، شاید علت نامگذارى این برهان به صدیقین، یکى از موارد زیر باشد:
1. انسانهاى «صدیق» در مقام استشهاد بر ذات حق از این روش استفاده مىکنند.
2. نتیجهى این برهان کاملا یقینى است و عالىترین مرتبهى یقین را افاده مىکند و شایبهى کذب در آن راه ندارد.
3. حکیم متاله با تکیه بر این برهان، حقایق اشیا را مشاهده مىکند.
4. این روش وصول به حق، طریقهى انبیاى صدیق است و روش صدیقین که در مرتبهى پس از انبیاى الهى قرار دارند، چنین است.
با توجه به همین محورها، نخستین بار شیخ الرئیس بوعلى سینا برهان مورد بحث را به نام برهان صدیقین نامید. وى ضمن این که این برهان را محکمترین برهان خداشناسى مىداند، مىگوید در این روش، هستى از آن جهت که هستى استبر وجود حق تعالى گواهى داده و وجود حق تعالى گواه بر سایر مراتب وجود مىگردد و در نهایت چنین نتیجه مىگیرد که: هذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه. (5) پس از بوعلى نیز سایر حکماى متاله در این نامگذارى از وى پیروى کردند. البته مرحوم آشتیانى در تعلیقه بر شرح منظومهى خود به جاى صدیقین واژه صدیقى را براى نامگذارى این برهان برگزیده است.
معیارهاى تمایز برهان صدیقین از سایر براهین خداشناسى
پیش از بیان ویژگىهاى این برهان لازم است که به دو نحوه دستهبندى براهین خداشناسى که از سوى محقق طوسى و آخوند رحمهما الله ارایه شدهاند، اشاره شود:
در یک تقسیمبندى، براهین خداشناسى از حیثسالکان طریق معرفتبه پنج دسته تقسیم شدهاند:
1. راه متکلمان که معمولا به حدوث زمانى عالم استدلال مىکنند.
2. راه طبیعیون که از حرکت عالم بر محرک اولى استدلال مىکنند.
3. راه حکماى الهى که از امکان ماهوى به وجودحق مىرسند.
4. راه عرفا که همان بداهت وجود حق نزد ایشان است.
5. طریق حکماى متاله که با نظر به حقیقت وجود پى به حق تعالى مىبرند.
در تقسیم دیگر مرحوم آخوند براهین خداشناسى را به سه دسته تقسیم مىکنند:
1. راههایى که در آن سالک و مسلک ومقصد از یکدیگر جدا هستند، مانند برهان نظم.
2. راههایى که در آن سالک و مسلک یکى ولى مقصد جدا است، مانند راه طبیعیون از طریق معرفت نفس.
3. راههایى که در آن مسلک و مقصد واحد و سالک جدا است، که همان برهان صدیقین مىباشد. (6)
با توجه به این مقدمه و مطالب گذشته مىتوان معیارهاى کلى برهان صدیقین را چنین برشمرد:
1. در طریقهى صدیقین باید از خود ذات حق بر ذات او راهى یافت و استدلال یا استشهاد کرده و یا تنبه حاصل نمود. پس در این روش نباید مخلوقات و افعال و آثار حق واسطه و طریق باشند، هر چند که واسطه قرار دادن برخى از فروض عقلى به برهان صدیقین خللى وارد نمىسازد.
2. شکل برهان از اشکال بدیهى الانتاج باشد به طورى که نتیجهى آن کاملا صادق و یقینى بوده و شایبهى کذب و خطا در آن راه نیابد.
3. مقدمات ماخوذه در برهان از گروه قضایاى بدیهى اولى باشد و مقدمات غیر بدیهى اولى ومبادى نظرى در آن به کار نرود.
4. بر کوتاهترین وکمترین مبادى متکى باشد به نحوى که بدون صرف وقت زیاد وبا سرعت انسان را به مطلوب و نتیجه برساند و به تعبیر دیگر اخصر البراهین باشد.
5. توان آن را داشته باشد که علاوه بر اثبات ذات واجب، توحید و صفات و افعال حق را نیز اثبات کند.
البته با توجه به طبقهبندى حکماى متاله از طرق خداشناسى، معیار نخستحد اقل معیار لازم در برهان صدیقین خواهد بود و معیارهاى بعدى را مىتوان فقط شرط کمال این برهان به شمار آورد.
امتیازات برهان صدیقین بر سایر براهین خداشناسى
مرحوم صدر المتالهین امتیازاتى را به قرار زیر براى برهان صدیقین برشمرده است: (7)
1. برهان صدیقین محکمترین برهان بوده و در نهایت متانت و استوارى است و عالىترین درجهى جزم و یقین را افاده مىکند.
2. این برهان شریفترین راه خداشناسى است، زیرا که با تکیه بر حقیقت وجود به واجب متعال راه مىیابد و وجود هم خیر محض و منبع سایر خیرات است، در حالى که در سایر براهین خداشناسى مخلوقات واسطهى در اثبات هستند و آنها آمیختهى به عدم و نقص بوده و بلکه در جنب هستى حق، عدم محض مىباشند و عدم منشا شر و شر محض است.
3. بسیطاترین و سادهترین برهان است، زیرا براى شناخت واجب و صفات و افعال او نیازى به واسطه کردن غیر حق ندارد، چنان که نیازمند به ابطال دور و تسلسل نیست.
4. برهان صدیقین به تنهایى براى شناخت ذات حق و توحید ذات و شناخت صفات حق و توحید صفات و شناخت افعال حق و توحید افعال کافى است، بر خلاف براهین دیگر.
اما در کنار این امتیازات، تنها نقص برهان صدیقین عدم امکان فهم آن براى همگان است، زیرا که انسانها به دلیل انس به مادیات و عالم مخلوق از درک هستى محض به طور بىواسطه عاجزند و این تنها در همت و قدرت تفکر حکیم متاله قابل تجلى است. (8)
تفاوت برهان صدیقین با برهان وجودى در فلسفه غرب
برهان صدیقین برهانى است که براى اثبات حق تعالى از خود ذات حق به ذات حق استدلال مىشود و در آن حقیقت هستى مورد توجه قرار مىگیرد، اما در برهان وجودى که نخستین تبیینگر آن قدیس آنسلم(1033-1109م) بوده است، از صرف تصور خداوند، اثبات وجود وحتى وجوب حق تعالى استنتاج مىگردد. (9) با یک بررسى سطحى مىتوان به دو مزیت اساسى برهان صدیقین بر برهان وجودى پى برد:
1. ضرورتى که در برهان وجود شناختى اثبات مىشود، ضرورت ذاتیه استیعنى مادامى که ذات موضوع یا تصور بزرگترین موجود کامل مطلق در ذهن باشد، حکم بر ضرورت وجود آن خواهد شد. بنابراین اگر کسى چنین تصورى از موجود کامل مطلق در ذهن نداشته باشد حکم به ضرورت آن هم وجود نخواهد داشت، ولى ضرورتى که در برهان صدیقین اثبات مىشود ضرورت ازلیه است که حتى از فرض عدم موضوع باز، وجود آن لازم مىآید و محمول در هر صورت براى موضوع ضرورت دارد.
2. در برهان وجود شناختى هنگامى که گفته مىشود خدا بالضرورة موجود است، ضرورت براى خدا به حمل اولى است و به حمل شایع خدا ممکن الوجود است، چون یکى از مخلوقات ذهنى ما است پس وجود تصور خدا در ذهن به حمل شایع ممکن الوجود است و براى این که بتوان وجود خدا را در خارج اثبات کرد باید به حمل شایع ضرورت وجود را براى خدا اثبات کرد، حمل اولى و مفهومى، ضرورت وجود خارجى را براى خدا اثبات نمىکند، اما در برهان صدیقین حمل محمول یعنى ضرورت وجود بر موضوع به حمل شایع است و مفاهیم مندرج در موضوع آن حاکى و مشیر هستند و از خارج حکایت مىکنند، زیرا ابتدا وجودى که سوفسطایى انکار مىکند، در خارج اثبات مىشود و سپس مفهوم حاکى از آن در ذهن حاصل مىشود و سرانجام ضرورت ازلیه بر آن حمل مىگردد.
وجود تقریرهاى مختلف از برهان صدیقین
براى برهان صدیقین تقریرهاى متعددى ارایه شده استبه گونهاى که مرحوم آشتیانى حدود نوزده تقریر از گذشتگان براى این برهان نقل کردهاند (10) ، که چهار تقریر آن اختصاص به حکیم سبزوارى داشته و یک تقریر به شیخ اشراق و تقریرهاى دیگر از آن برخى عرفا وحکماى الهى است.
در ابتدا به نظر مىرسد که با اضافه شدن تقاریر فلاسفه و حکماى معاصر به این تعداد، شمار تقریرهاى موجود بسیار زیاد شود، اما به نظر مىرسد بسیارى از این تقریرها را مىتوان به یکدیگر نزدیک کرده و تنها چند تقریر محورى و متمایز را ارایه کرد; زیرا تعدد تقریر باید از راه تعدد حدوسط باشد، هرگاه حد وسط یک برهان با حد وسط برهان دیگر متفاوت باشد آن دو برهان با یکدیگر مغایر خواهند بود، ولى اگر حد وسطاها به یکدیگر نزدیک باشند، برهانها را نمىتوان جداى ازیکدیگر به شمار آورد (11) ; حتى مىتوان گفتبرخى از تقریرهاى اشاره شده در کلام آن بزرگان تلخیص تقریرى دیگر است. به این ترتیب ضمن حذف تقریرهاى مشترک به ارایهى تقاریر مختلف در ضمن سه فصل پرداخته خواهد شد:
1. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در فلسفه مشاء و اشراق.
2. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در نزد عرفا.
3. بررسى تقریرهاى برهان صدیقین در حکمت متعالیه.
تقریرهاى برهان صدیقین از دیدگاه فلسفه مشاء و اشراق
تقریر فارابى از برهان صدیقین
فارابى برهانهایى در باب خداشناسى ارایه داده است که پس از وى سبب پیدایش شکلهاى جدید وکاملى از برهان صدیقین شدهاند، بنابراین وى اگر چه هیچ یک از براهین خود را به نام برهان صدیقین نخواند ولى برخى از استدلالهاى او از بهترین وکهنترین تقریرهاى این برهان به شمار مىرود.
مرحوم ملا صدرا تقریر فارابى را این گونه بیان مىکند:
«لوحصلتسلسلة الوجود بلا وجوب ویکون مبدئها ممکنا حاصلا بنفسه، لزم اما ایجاد الشىء لنفسه و ذلک فاحش واما صحة عدمه بنفسه وهو افحش». (12)
«ان الممکن سواء کان واحدا او متعددا، مترتبا او متکافئا لا یقتضى وجوب الوجود، فلابد فى وجود الممکن المترتب على وجوبه من موجود واجب بالذات». (13)
صدرالمتالهین این تقریرها را تقریرى از برهان صدیقین نمىداند، که به نظر مىرسد مطرح شدن امکان در این تقریر مانع صدیقین بودن آن است و یا لااقل مانند تقریر بوعلى سینا به عنوان نقص آن محسوب مىشود.
تقریر فارابى از این برهان بر سه مقدمه استوار است: (14)
1. الشىء مالم یجب لم یوجب.
2. انالشىء مالم یمتنع علیه جمیع انحاء العدم لم یوجد.
3. انالممکنات سواء کانت متناهیة ام لا فى حکم ممکن واحد.
بعد از این مقدمات چنین نتیجه گرفته مىشود که هستى ممکن بدون تکیه بر حقیقتى واجب بالذات نمىتواند ضرورت یابد.
اگر بخواهیم توجه عمیق فارابى را به برهان صدیقین بیشتر درک کنیم، بهتر است که به جاى تامل در کلمات نقل شدهى از ایشان به سخنان دیگرى در آثار خود فارابى رجوع شود:
«لک ان تلحظ عالم الخلق فترى فیه امارات الصنعة و لک ان تعرض عنه و تلحظ عالم الوجود المحض وتعلم انه لابدمن وجود بالذات و تعلم کیف ینبغى [ان یکون] علیه الوجود بالذات فان اعتبرت عالم الخلق فانت صاعد وان اعتبرت عالم الوجود فانت نازل، تعرف بالنزول ان لیس هذا ذاک وتعرف بالصعود ان هذا هذا». (15)
در این بیان، فارابى دو روش جداگانه را براى شناختحق تعالى متذکر شده است و روش دوم همان برهان صدیقین مىباشد. فارابى مىگوید: در معرفتحق دو طریق است در طریق اول از نظر در موجودات عالم و انتظام خدا که معلول اویند اثبات وجود حق حاصل مىشود و در طریق دوم از نظر در حق که حقیقت هستى و وجود صرف است مىتوان به ظهورات اوصاف و شؤون تجلیات حق پى برد و بعد از آن به اثبات صور موجودات و ترتیب نظام خلق که تجلیات اسماء و صفات الهىاند پرداخت. پس در طریق اول قوس صعودى طى مىشود و در طریق دوم سیر قوس نزول مىشود که در آن به واسطهى معرفت و مشاهدهى حق، موجودات را به خود معدوم وباطل الذات شناسى و وجود اشیا را همه از حق و تجلى حق بینى.
این بیان فارابى اگر چه آشکارا به برهان صدیقین اشاره دارد، اما به نظر مىرسد که به تقریر منطقى آن نپرداخته است و یا دست کم آن را تا حدودى مبهم گذارده است.
تقریر شیخ الرئیس از برهان صدیقین
بوعلى در اشارات بیان مفصلى راجع به تقریرى که خود در نهایت آن را برهان صدیقین نامید دارد. آنچه در برهان بوعلى وجودش مسلم و قطعى گرفته شده است، مطلق موجود است که نقطهى مقابل آن انکار هستى به طور مطلق است، پس از آن که در اصل وجود موجودات تردیدى نبود، یعنى همین قدر که سوفسطایى نشدیم، یک تقسیم عقلى به کار برده مىشود که موجود یا واجب است و یا ممکن، شق سوم محال است، سپس بوعلى با توجه به نیازمندى ممکن به مرجح یا موجب و بطلان دور و تسلسل، نتیجهى نهایى مىگیرد:
«فکل موجود اما واجب الوجود بذاته او ممکن الوجود بحسب ذاته، ما حقه فى نفسه الامکان فلیس یصیر موجودا من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولى من عدمه من حیث هو ممکن فان صار احدهما اولى فلحضور شىء او غیبته فوجود کل ممکن الوجود هو من غیره، اما ان یتسلسل ذلک الى غیر النهایة ...». (16)
در توضیح استدلال شیخ باید گفت: اگر در عالم موجودى هست پس یقینا واجبى هم هست، زیرا ممکن تنها به وسیلهى واجب موجود مىشود. بوعلى در استدلال بر این اصل کلى مىگوید: در فرض این که موجودات همگى ممکن باشند، ممکن یا بدون علت و خود به خود یافت مىشود که این جمع بین نقیضین است، لاضرورى الوجود در عین حال ضرورى الوجود مىشود. و یا این که ممکن به سبب غیر محقق مىشود که بنابر فرض، آن غیر هم ممکن است، حال اگر آن غیر به این وجود ممکن متکى باشد، دور حاصل مىشود واگر به ممکنات دیگر تکیه کند، رشتهى نیازمندىها پایان نیافته و تسلسل پدید مىآید و چون دور و تسلسل باطل است، پس هستى ممکن باید خالى از واجب الوجود نباشد زیرا نقیض آن که خلو الممکن عن الواجب استباطل مىباشد. (17)
با توجه به این که در کلام شیخ هم از اولویت وجود ممکن و هم وجوب آن سخن به میان آمده است (18) ، مىتوان بیان تقریر شیخ را از برهان صدیقین به دو شکل خلاصه کرد: (19)
1. سفسطه باطل است، پس واقعیتى وجود دارد، تحقق این موجود محقق ملازم با ترجح وجود آن است و ترجح آن اگر لذاته باشد، فهو المطلوب و اگر لغیره باشد باید منتهى شود به موجودى که ترجح ذاتى دارد، زیرا که دور و تسلسل باطل است.
2. سفسطه باطل است پس واقعیتى وجود دارد، تحقق این موجود ملازم استبا وجوب آن، زیرا که «الشىء مالم یجب لم یوجد»، پس اگر این وجوب ذاتى آن موجود باشد فهو المطلوب واگر غیرى باشد، باید منتهى شود به موجودى که وجوب آن ذاتى است زیرا دور و تسلسل باطل است. در بیان نخست از قاعدهى بطلان ترجح بلا مرجح استفاده مىشود و در بیان دوم به قاعدهى «الشىء مالم یجب لم یوجد» تکیه مىشود، البته ظاهر کلمات شیخ در کتب مختلفش با بیان دوم سازگار است. (20)
در اینجا توجه شود که منظور شیخ از کاربرد واژهى «امکان» در استدلال ، امکان ماهوى است، نه امکان وجودى فقرى; زیرا امکان فقرى از کشفیات صدرالمتالهین به شمار مىآید. (21)
اشکالات تقریر شیخ
بر برهان شیخ اشکالهایى وارد شده است که به بررسى آنها مىپردازیم:
اشکال اول: صدر المتالهین مىفرمایند: این بیان شیخ تقریرى از برهان صدیقین نمىتواند باشد، زیرا که شیخ در استدلال خود، متوجه مفهوم وجود شده است نه حقیقت هستى (22) . ولى باید گفت معیار نخستبرهان صدیقین که معیار اساسى آن بود در نحوهى نگرش در هستى متجلى است.
اشکال دوم: در برهان شیخ از وجود ممکن به وجود واجب پى برده شده است و این همان برهان معروف امکان و وجوب حکما است. (23)
این اشکال نیز با توجه به این که در برهان شیخ، توجه به اصل موجودیتیک موجود، کافى است، وارد نمىباشد. (24) و بلکه در این برهان یک محاسبه صرفا عقلانى با تکیه بر فروض عقلى ما را به نتیجه رسانده است. (25)
اشکال سوم: این برهان انى است و مفید یقین نیست.
در پاسخ، علامه فرمودهاند که این برهان چون از برخى لوازم عامه وجود به برخى دیگر مىرسد، از اقسام برهان لمى است. (26)
اشکال چهارم: برهان شیخ فقط متکفل اصل اثبات ذات حق بوده و بیش از آن هدایتى به سوى توحید و صفات و کمالات ذات حق ندارد.
اشکال پنجم: برهان شیخ با اصالت ماهیتسازگار است، زیرا که امکان ماهوى که در استدلال به کار رفته است وصف ماهیتبوده و با اصالت وجود سازگار نیست.
تقریر شیخ اشراق از برهان صدیقین
شیخ اشراق در بیان برهان صدیقین مىفرمایند:
«هرگاه نور مجرد به لحاظ ماهیت و در ماهیتخود محتاج باشد، محتاج نورى خواهد بود که قایم و استوار به ذات خود باشد، نه جوهر غاسق ومبتنى که قادر به خلق و افادهى نور نیست، و از برهان لزوم تناهى امور مجتمعه ثابت مىشود که سلسلهى انوار مجردهى مترتبه به طور بىنهایت، محال است پس واجب است که انوار قایم به ذات و انوار عارضه و هیئات آنها همه به نورى منتهى شود که وراى نورى دیگر بدان سان نبود و آن نورالانوار و نور اعظم اعلى است». (27)
و یا در بیانى دیگر مىفرمایند:
«هیچ چیزى مقتضى عدم خود نیست و الا اصلا موجود نمىشد و نورالانوار موجود وحدانى الذات بود که در تقرر ذات و وجودش شرطى نبود و آنچه جز اوست تابع او بود و چون او را نه شرطى بود و نه ضدى پس او را مبل ذاتى نبود پس وجود او همیشگى و قیوم بالذات بود». (28)
شیخ اشراق نور را امرى مىداند که در حقیقت ظاهر بوده و ظاهر کنندهى موجودات دیگر است و فى نفسه از هر چیزى که ظهور زاید بر حقیقت اوست، ظاهرتر مىباشد (29) ، با توجه به این دیدگاه و مجموعهى بیانات و اصولى که در بیانات فوق نقل شد به ضمیمهى اصل تشکیک در حقیقت نور که مورد نظر شیخ اشراق استحقیقتى را اثبات مىکند که واجب بالذات بوده و جامع همهى کمالات است و ظهور و روشنى او فوق تصور و وراى هر گونه تعریف و توصیف است.
اشکالات تقریر شیخ اشراق
این تقریر داراى اشکالات متعددى است که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
1. مبناى تقریر شیخ اشراق از برهان صدیقین بر پایهى اصالت ماهیتبنا نهاده شده است که بطلان آن در حکمت متعالیه ثابتشده است.
2. با توجه به این که موجودات جسمانى در حکمت اشراق تیرگى و تاریکى شناخته شدهاند، لذا چنین موجوداتى از بحثبیرون خواهند ماند، در حالى که در حکمت متعالیه به دلیل مطرح بودن حقیقت هستى تمام موجودات از عالیترین مرتبه با نازلترین آن مشمول مقسم بحثخواهند بود.
3. اگر منظور او از نور، حقیقت هستى نباشد و مراد مفهوم و یا ماهیتباشد که دیگر تشکیک در آن باطل بوده و معناى جامع نور یا نسبتبه تمام خصوصیات، از جمله کمال و یا نقص مراتب و نیز وجوب واجب و امکان، ممکن لا اقتضا است و این وجوب و امکان به واسطهى غیر است، نه این که جزو ذات باشد و یا اگر مقتضى یکى ازا ین خصوصیات باشد دیگر سایر مراتب ، مصداق ذاتى این جامع نیستند. (30)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.مفردات الفاظ القرآن، ص 277.
2. مجمع البحرین:5/199.
3. از جمله موارد کاربرد واژهى صدیق در قرآن، ضمن آیات زیر است: یوسف/46; مریم/41، 56و75; نساء/9.
4. براى توضیح بیشتر دربارهى تعریف صدیق از دیدگاه حکما ر.ک: محقق طوسى، شرحى الاشارات، ص 214; حکیم سبزوارى، تعلیقهى بر اسفار:6/13; علامهى طباطبایى، المیزان:4/434; جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، بخش 1، ج6، ص 117.
5. بوعلى سینا، اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، پایان نمط.
6. براى مطالعه مشروح این تقسیمات ر.ک: محقق طوسى، شرحى الاشارات، ص 214; ملاصدرا، اسفار:6/14و44; همان، اسرار الایات، ص 27.
7. ر.ک: اسفار:6/13، 16، 24 ، 25و26.
8. ملا مهدى نراقى، شرح الهیات شفا، ص 159.
9. ر.ک: پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمهى شهید علیرضا جمالى نسب و محمد محمدرضایى، ص 37; دکارت، تاملات در فلسفه اولى، ترجمه احمد احمدى، دلایل اثبات وجود خدا.
10.تعلیقهى آشتیانى بر شرح منظومه، از ص 489 تا ص 497; البته با توجه به این که تقریر پنجم در گفتار مرحوم آشتیانى در حقیقت دو تقریر است، مجموع تقریرهاى جمعآورى شدهى ایشان بالغ بر بیست مورد خواهد شد; مرحوم مولى مهدى نراقى نیز در شرح الهیات شفا، ص 157 و158 به ذکر برخى تقاریر پرداخته است که بالغ بر شش مورد مىباشد.
11. براى توضیحات بیشتر ر.ک: استاد جوادى آملى، شرح اسفار:6/175.
12.اسفار:6/36.
13. تعلیقه بر نهایة الحکمة:2/283.
14. شرح اسفار:6/256.
15. فارابى، فصوص الحکم، ص 62، فص هجدهم.
16. الاشارات:3/19.
17. در شرح کلمات بوعلى مطالب زیادى نقل شده است که آنچه گذشتخلاصه و ساده شدهى شروح بود، براى توضیح بیشتر ر.ک: نهایة الحکمة:2/284; اسفار:6/26; شرح الاشارات، ص 196.
18.ر.ک: الاشارات والتنبیهات:3/19; تعلیقات، ص 162، 163 و178; دانشنامهى علائى، ص 105 و106.
19. علامه طباطبایى متذکر این دو بیان شده است، البته بیان نخست را به عنوان تقریر شیخ و بیان دوم را به شکل تقریرى مستقل آورده است. ر.ک: نهایة الحکمة:2/284.
20. چنان که در دانشنامهى علائى صراحتا از وجوب ممکن با علت موجبه سخن به میان آمده است.
21. علامه مطهرى در این باره توضیحاتى دارند، ر.ک: علل گرایش به مادیگرى، ص 122.
22. اسفار:6/26.
23. همان، ص 27.
24. براى توضیح ر.ک: اسفار:6/27.
25. اصول فلسفه:5/80، پاورقى.
26. اسفار:6/27 و28; شرح اسفار، ص 218.
27. حکمة الاشراق، ترجمه دکتر سید جعفر سجادى، ص 219.
28. همان، ص221.
29. همان، ص 208.
30. براى توضیح بیشتر ر.ک: شرح اسفار:6/175.