آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

مندرجات «ضد شیعى‏» سیاستنامه از آن خواجه نظام الملک نیست!
(قسمت‏سوم)
در مقالات گذشته ، ضمن بحث درباره‏ى شخصیت‏خواجه نظام الملک و همت‏بلند و دید کلان نگر او، گفتیم: میان مندرجات و آموزه‏هاى سیاستنامه (عمدتا در نیمه‏ى دوم آن یعنى فصلهاى پایانى کتاب) با منش و روش معهود خواجه در تاریخ، جاى جاى تضادهاى بعضا فاحشى به چشم مى‏خورد که انتساب آن فصول را به خواجه، در چشم نکته‏سنجان سخت مشکوک مى‏سازد.
دراین باره از نکاتى نظیر «ابهام در نام و هویت مؤلف سیاستنامه‏» و «تناقض در مندرجات‏» این کتاب سخن گفته ، سپس به چند مورد از تضاد آموزه‏هاى سیاستنامه با مشى و مرام عملى خواجه اشاره کردیم و در پایان آوردیم: مهمترین وجه تعارض سیاستنامه با مشى سیاسى مذهبى خواجه ، مندرجات «ضد شیعى‏» این کتاب است که عمدتا در نیمه‏ى دوم آن (فصل 40 به بعد) متمرکز است . اینک توضیح مطلب:
تصویرى که سیاستنامه‏ى موجود (خاصه در فصل 41، 43 و...) از دیدگاه خواجه نسبت‏به شیعیان «نقاشى مى‏کند» تصویرى بسیار خشن و کینه‏توزانه است. بر اساس این تصویر، تعصب خواجه بر ضد شیعیان تا آنجاست که رافضیان را در ردیف جهودان و گبران و ترسایان نهاده، حق ورود به دوایر دولتى را از آنان مى‏گیرد (فصل 41، ص 215)، حکم به کفر و شرک و وجوب لعن و قتل آنها مى‏دهد (صص‏219-221) . حتى افراط در تعصب ضد شیعى، او را وا مى‏دارد که نسبت‏به اهالى دیلم وعراق (یعنى ساکنان شمال و مرکز و غرب ایران) «که اغلب بد مذهب و بددین‏» یعنى شیعه هستند خصومتى کور و بیمارگونه ورزد و شاه را به اخراج آنان از دستگاه دیوان و محرومیت از حقوق شهروندى تحریک کند و بر خلاف توصیه‏هاى خود در نیمه‏ى اول سیاستنامه به شاه (مبنى بر لزوم به کارگیرى دیلمیان در رده‏هاى ارتش و حتى گارد مخصوص دربار9 فصل 91، ص 125 و فصل 24، ص 136 و فصل 25، ص 138) در اینجا از دیلمیان به عنوان سگ و مار و قوم کافر وملعون یاد نماید و بر تفوق مطلق «ترکان مهاجم ماوراء النهر» اصرار ورزد.
افسوس مى‏خورد که:
در روزگار محمود ومسعود و طغرل و آلب ارسلان هیچ گبرى و ترسایى ورافضیى را زهره آن نبودى که بر صحرا آمدندى یا پیش ترکى شدندى... و اکنون کار به جایى رسیده است که درگاه و دیوان از ایشان بسیار شده است و در دنبال هر ترکى، دویست از ایشان مى‏دوند... و اگر کسى در آن روزگار به خدمت ترکى آمدى به کدخدایى یا به فراشى یا به رکابدارى، از او پرسیدندى که تو از کدام شهرى... وچه مذهب دارى؟ اگر گفتى «حنفى یا شافعیم و از خراسان و ماوراء النهرم و یا از شهرى که سنى باشند» اورا قبول کردى و اگر گفتى «شاعیم و از قم و کاشان و آبه و رى‏ام‏» اورا نپذیرفتى، گفتى «برو که ما مار کشیم نه ماور پروریم‏» ... (فصل 41، صص 215-216) .
از شیعیان به عوان «اهل شر و فساد و قتل و بدعت‏» یاد کرده مدعى مى‏شود که دین اسلام را هیچ دشمنى بدتر از این جماعت، و حکومت‏سلجوقى را هیچ خصمى شومتر از ایشان نیست; و هشدار مى‏دهد:
هیچ گروهى شومتر و نگوسارتر و بدفعلتر از این قوم نیند که از پس دیوارها، بد این مملکت مى‏سگالند و فساد دین مى‏جویند و گوش به آوازه نهاده‏اند و چشم بر چشم زدگى. اکنون اگر نعوذ بالله هیچ‏گونه این دولت قاهره را آسمانى آسیبى رسد این سگان از نهفتها بیرون آیند و بر این دولت‏خروج کنند و دعوى شیعت کنند وقوت و مدد ایشان بیشتر از روافض و خرم دینان باشد... (فصل 43، صص 254 255) .
شاه را به تعقیب سیره‏ى آلب ارسلان فرا مى‏خواند که، وقتى شنید کارگزارش (اردم) دبیرى شیعه استخدام کرده، فرمان به احضار دبیر مزبور داد و به وى گفت: اى مردک، تو باطنیى و مى‏گویى خلیفه خدا حق نیست؟ ! [شیعى] گفت‏بنده باطنى [ اسماعیلى] نیست، بنده شاعى است‏یعنى رافضى [ شیعه دوازده امامى] . سلطان گفت: اى روسپى زن، مذهب روافض چنان نیکو مذهبى است که اورا سپر مذهب باطنى کردى؟ ! این بد است و آن از بد بتر! چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردک نهادند و نیم مرده او را از سراى بیرون کردند.
پس روى سوى بزرگان کرد و گفت: گناه این مردک را نیست، گناه اردم راست که بد مذهب کافرى را به خدمت‏خویش آرد و من یک بار و دوبار و صد بار با شما گفتم که شما ترکان لشکر خراسان و ماوراء النهرید و در این دیار بیگانه‏اید و این ولایت‏به شمشیر و قهر گرفته‏ایم و ما همه مسلمان پاکیزه‏ایم. دیلم و اهل عراق اغلب بد مذهب وبد اعتقاد و بد دین باشند و میان ترک و دیلم دشمنى و خلاف امروزینه نیست‏بلکه قدیم است. و امروز خداى عزوجل ترکان را از بهر این عزیز کرده است و بر ایشان مسلط گردانیده که ترکان مسلمانان پاکیزه‏اند و هوا و بدعت نشناسند و ایشان باز همه مبتدعند و بد مذهب و دشمن ترک، و تا عاجز باشند طاعتدارى مى‏نمایند و بندگى مى‏کنند، اگر هیچ گونه قوت گیرند و ضعفى در کار ترکان پدیدار آید، هم از جهت مذهب وهم از جهت ولایت‏یکى از ما ترکان بر زمین نمانند، و از خر و گاو کمتر باشند آن مردم که دوست و دشمن خویش نشناسند (فصل 41، صص 216-217) .
این سخنان که بغلط مى‏پندارند بر قلم خواجه جارى شده است‏خواجه را تئورى پرداز منطق «پان ترکیسم‏» ! جا زده و او را تا حد «وکیل مدافع‏» ترکان ماوراء النهر پایین مى‏آورد; ترکانى که به اعتراف خویش این ولایت را «به شمشیر و قهر گرفته‏اند» و اغلب اهالى دیلم و عراق (بخوانید: اکثریت‏ساکنان مناطق شمالى، مرکزى و غربى ایران) را کافر و بددین و بدعتگذار مى‏خوانند و بر آنند که ایمان را با شلاق ، از کف پا به قلب آنان وارد سازند! لاجرم در این دیار «بیگانه‏» اند و از در و دیوار احساس خطر مى‏کنند وجز زبان خشم و خشونت نمى‏فهمند! چه، معتقدند چنانچه ضعفى در کار آنان «پدیدار آید، هم از جهت مذهب [ تشیع] وهم از جهت ولایت [ عرق وطنخواهى، وشور رهایى از یوغ اجنبى مهاجم] یکى از ... ترکان بر زمین‏» نخواهد ماند.
گویى این جناب «وکیل مدافع‏» ! (که مشکل مى‏توان باور کرد همان خواجه نظام الملک وزیر مقتدر، جهان‏نگر، بردبار و بلند پرواز عصر سلجوقى باشد) فراموش کرده است که خود نیز یکى از افراد همین دیار است وحتى آنچنان شخصیت‏خویش را در برابر برق شمشیر مهاجمین آن سوى جیحون باخته که کاسه‏ى داغتر از آش شده و از فرزند آلب ارسلان نیز که از تعصب و خشونت پدرى نسبت‏به انبوه شیعیان فاصله گرفته، جلو زده و آن قدر ملکشاه را به حفظ مرده ریگ پدر نصیحت کرده که شاه از وى ملال یافته است! (فصل 43، ص 255) .
به راستى آیا سیاستمدار بزرگ طوس، واقعا در مورد شیعیان این گونه مى‏اندیشیده وچنین دیدگاه و رفتارى را داشته است؟ ! به صراحت‏باید گفت جواب منفى است و قراین و اطلاعات تاریخى موجود، خلاف این رفتار را از خواجه نشان مى‏دهد. ذیلا به برخى از این قراین اشاره مى‏کنیم:
1. مؤلف «بعض فضائح الروافض‏» ، مربوط به نیمه‏ى دوم قرن ششم، که فردى شدیدا متعصب و ضد شیعه است، خواجه نظام الملک را دشمن سرسخت‏شیعیان و رافضیان قلمداد مى‏کند (درست همان چهره‏اى که نیمه‏ى دوم سیاستنامه از خواجه ترسیم مى‏کند) ولى عبد الجلیل قزوینى، عالم مطلع و مشهور شیعه در همان قرن، در کتاب گرانسنگ خویش «نقض‏» (که ردیه‏اى استوار بر کتاب «بعض فضائح...» است) به طور مستند و نشاندار، از احترام خواجه و ملکشاه به سادات و شیعیان و عطایا و بخششهاى مستمر آن دو به آنها سخن گفته و تاکید مى‏کند که شیعیان هنوز اسناد و توقیعات شاه و وزیر را در دست دارند و خاطر نشان مى‏سازد که سلطان ملکشاه دختر خود، خاتون سعیده سلقم، را به عقد سپهبد على (از حکام مازندران) درآورد که مردى «شیعى و معتقد ودوازده امامى بود» ! (1) چنان‏که خواجه نظام الملک نیز از شیعیان دختر مى‏ستاند و به آنان دختر مى‏داد. براى نمونه، خواجه (همچون سلاطین سلجوقى) به وصلت‏با سید اجل مرتضى ذو الفخرین قمى، بزرگ سادات شیعه‏ى رى و شاگرد شیخ و نیز دختر امیر شرفشاه جعفرى را براى فرزندش خواستگارى کرد. (3) همچنین، با همه‏ى شوکتى که وى را بود، هر سال چند بار به سراى سید مرتضى قمى مى‏رفت (4) و نیز هر دو هفته یک بار با عالم برجسته‏ى شیعه، شیخ جعفر دوزیستى، دیدار کرده از وى حدیث مى‏شنید. (5)
در یک کلام: خواجه با وجود شافعى بودن، نسبت‏به پیروان دیگر مذاهب (از جمله، شیعه) «منصف‏» (6) و «مشفق‏» (7) بود.
کلام صاحب «بعض فضائح‏» و پاسخ مؤلف «نقض‏» به وى را ذیلا مى‏آوریم:
مؤلف «بعض فضائح الروافض‏» مدعى مى‏شود : «و باز چون عهد کریم ملکشاهى بود سقاه الله [رحمته] نظام الملک... از سرعقیدت اینها [یعنى روافض] آگه بود، همه را خوار و مهین داشتى و در رى هر که دعوى دانشمندى از اینها کردى چون حسکا بابویه، و بوطالب بابویه، و ابوالمعالى امامتى، وحیدر زیارتى مکى، وعلى عالم، وبوتراب‏دوریستى، و خواجه ابوالمعالى نگارگر و جز اینها از رافضیان... همه را بفرمود تا بر منبرها بردند سرها برهنه کرده به بى‏حرمتى و استخفاف که مى‏کردند بر ایشان و مى‏گفتند: شما دشمنان دینید...» . (8)
ومرحوم شیخ عبد الجلیل قزوینى در «نقض‏» پاسخ مى‏دهد:
«اما جواب آنچه حوالت کرده است‏به عهد سلطان عادل ملکشاه و خواجه‏ى منصف نظام الملک قدس الله روحهما; حوالتى ست‏بدروغ، که ادراراتى وتسویغاتى [ عطایا و بخششهایى] که ایشان کرده‏اند سادات و شیعه را، و خطوط وتوقیعات ایشان بدان ناطق است و هنوز دارند و مى‏استانند و احترام و توقیر و ترفیع سادات و علماى شیعه در آن عهد و دولت معلوم و مصور است... . (9)
و اما آنچه بعضى از اسامى این طایفه یاد کرده است که «خواجه نظام الملک ایشان را کم حرمتى داد» خلاف راستى است; که هر یک از این جماعت از نظام الملک عطایاى بسیار و صلتهاى عظیم ستده‏اند و علم و امانت و زهد و ورع شمس الاسلام حسکا بابویه همه‏ى طوایف اسلام را معلوم است، وبوطالب بابویه سالها واعظ و مذکر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر، و اما بلمعالى امامتى عالم و مفتى وواعظ ومقرى; و خویشتندارى او ظاهر است، و خواجه بلحسن همچنین معروف ومعتبر، و خواجه على عالم... و هر یک از آن بزرگان را از سلاطین ووزرا عطایا وحرمتى بوده است، و نه قومى بوده‏اند که خواجه‏اى چون نظام الملک برایشان تطاول کند، که ایشان را عطایاى بسیار داده است و شفقتهاى بیمر نموده... اما خواجه ابوتراب دوریستى رحمه الله پسر خواجه حسن بود، و خواجه حسن پسر شیخ جعفر دوریستى مشهور در فنون علم و مصنف کتب و راوى اخبار بسیار، و ازبندگان این طایفه و علماى بزرگ، در هر دو هفته نظام الملک از رى به دوریست رفتى و از خواجه جعفر سماع اخبار کردى وبازگشتى از غایت فضل و بزرگى او، ... و این خواجه حسن، که پدر بوتراب است، با نظام الملک حق خدمت و صحبت و دالت داشته و در حق او مدح گفته [است] ...». (10)
سخنان عبد الجلیل قزوینى را شواهد متعدد تاریخى تایید مى‏کند:
2. بندارى اصفهانى مى‏نویسد: سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقى به حاکم مرموز و سعایتگر اصفهان عبد الله خطیبى (که دائما سلطان را علیه شیعیان برمى‏انگیخت وکسان بسیارى را به اتهام همدستى با باطنیان به جوخه‏ى اعدام کشاند) (11) گفت: «چگونه کارمندان دیوانها در روزگار پدر و جدم در مذهب و دین آنها کسى ایراد نداشت و تنها در سلطنت من این آلودگى پیش آمده است‏» ؟ ! (12) و این سخن مى‏رساند که بر خلاف ادعاى «بعض فضائح الروافض‏» وفصلهاى پایانى سیاستنامه، بناى سیاست ملکشاه وخواجه بر این سنخ اتهامها واخراجها وکشتارها نبوده و فرزند ملکشاه، چنین تلقیى از عملکرد اسلاف خود نداشته است. جالب آن است که پاسخ خطیبى به سلطان، عینا همان چیزى است که نیمه‏ى دوم سیاستنامه مطرح مى‏کند. تو گویى آن مطالب را خطیبى به مؤلف سیاستنامه املا کرده است! بنگرید:
خطیبى گفت: آنان اهل خراسان بودند ومردمانى اهل تقوى و دین و نیکوکارى بودند. اینان که در دیوانهاى سلطان هستند عراقى ومردمى بیدین و منافق مى‏باشند. سلطان درستى گفتارش را قبول کرد، شروع کرد به نزدیک کردن خراسانیان و دور نمودن عراقیها. معتقد شد که افق سلطنت در نبودن شرقیان تاریک است و در عراق مردى اهل اسلام پیدا نیست! (13)
حرف و استدلال خطیبى، عینا همان حرف و استدلال «سیاستنامه‏» است. با این تفاوت که نیمه‏ى دوم سیاستنامه (با فرض نگارش آن به قلم خواجه) دستگاه ملکشاه را سرشار از نفوذیهاى عراقى مى‏شمرد، ولى خطیبى مى‏گوید دستگاه دیوان در عصر ملکشاه و آلب ارسلان، از عراقیان بیدین و منافق خالى بود و مشکل نفوذیهاى عراقى، در زمان محمد بن ملکشاه ایجاد شد! و ظاهرا براى حل این تناقض، باید پذیرفت که نیمه‏ى دوم سیاستنامه به قلم فردى غیر از خواجه بوده و ناظر به تحولات وتحرکات سیاسى موجود در عصر جانشینان ملکشاه است.
3. نوشته‏اند که خواجه، مخدومین خویش «آلب ارسلان و ملکشاه را واداشت که در ضمن تجلیل از مقام خلفا، نسبت‏به بقاع متبرکه‏ى ایرانیها: مشهد، قم، نجف، کربلا احترام روا دارند و به زیارت آنها بروند» .1/13 در همین زمینه، خواجه و ملکشاه پیش از جنگ با برادرش، تکش، به سر تربت مطهر رضوى در مشهد طوس رفتند و از روح آن سلاله پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مت‏خواستند. (14)
همچنین، خواجه وملکشاه در نخستین سفرشان به بغداد (ذى حجه 479ق) در کنار دیدار از مقابر ابوحنیفه و احمد بن حنبل ومعروف کرخى، به زیارت مرقد پاک امام هفتم شیعیان در بغداد رفتند و نیز مشاهد مشرفه‏ى حضرت امیر و سالار شهیدان علیهم السلام در نجف وکربلا را زیارت کردند. دکتر حسن ابراهیم حسن، با اشاره به این مطلب مى‏نویسد: «وهذا یدل‏على بعد نظر السلطان ونظر وزیره وعدم تحیزهما المذهب الخاص‏» . (15) یعنى، این عمل نشان مى‏دهد که ملکشاه و خواجه، از جانبدارى یک مذهب خاص دورى مى‏جسته‏اند. گفتنى است که ملکشاه در کربلا دستور داد حصار شهر را تعمیر کنند و در نجف نیز به ساکنین شهر، نفرى 300 دینار طلا صله داد. نیز به فرمان او کار کشیدن نهرى از فرات به نجف آغاز گردید و طاهر، نقیب سادات، که در نجف مى‏زیست ضیافتى بزرگ به افتخار سلطان در آن شهر ترتیب داد. (16) اقامت‏سلطان در عراق تا نیمه‏ى ماه صفر 480ق به طول انجامید و نظام الملک در اواسط دهه‏ى عاشورا به زیارت مشاهد کوفه و کربلا رفت. (17) در همین سال یک شریف علوى موسوم به ابوالقاسم على بن حسین حسنى دبوسى به سمت مدرسى نظامیه‏ى بغداد برگزیده شد. (18)
آن گونه که از تاریخ برمى‏آید، سفر مزبور در گشودن فضاى بسته‏ى پایتخت‏خلافت و تحرک شیعیان کرخ بغداد بى‏تاثیر نبوده است. به نوشته‏ى ابن جوزى، اهالى (شیعه‏ى) کرخ بر ابو شجاع وزیر خلیفه [که از قضا مورد بى‏مهرى خواجه و ملکشاه قرار داشت و سرانجام نیز با فشار آن دو عزل گردید] شوریدند و فراوان به وى بد گفتند و با کشته شدن یک سید، موج درگیرى بین شیعه و سنى بالا گرفت و حدود 200 تن کشته بر جاى نهاد. اهالى کرخ، به مسبب ایجاد جنگ جمل بد گفتند و در نتیجه پشت‏سر ملکشاه حرفهایى زده شد و عوام گفتند: دین و سنت نابود شد وبدعت آشکار گشت و ما مى‏بینیم که خداوند جز رافضیان را یارى نمى‏کند، پس ما از دین برمى‏گردیم.... (19)
البته گزارش ابوالفرج همچون غالب گزارشهاى دشمنان شیعه احتمالا در برخى از جزئیات (نظیر اظهار ارتداد عوام) خالى از تحریف نیست; اما به هر حال نشان مى‏دهد که سفر ملکشاه وخواجه به بغداد، عملا پنجره‏هاى بسته‏ى بغداد را به نفع شیعیان گشوده بوده است. خاصه آن‏که ابوشجاع، وزیر خلیفه، که آماج حمله‏ى شیعیان قرار داشت، با ملکشاه و خواجه سرگران بود وسرانجام نیز با فشار آن دو از وزارت برکنار گشت . (20) علاوه بر این، وقتى در سال 481 احمد، پسر ملکشاه سلجوقى، درگذشت، اهالى کرخ بغداد سر در خانه‏ها و مغازه‏ها را به نشانه‏ى عزا سیاهپوش کردند (سود اهل الکرخ ابواب عقودهم اظهارا للحزن علیه) (21) و این امر، گویاى علاقه‏ى شیعیان کرخ به ملکشاه است.
4. در نامه‏ى خواجه به فرزندش مؤید الملک مى‏خوانیم که، اهل بیت پیامبر «امامان بحق‏» امتند وباید حرمت علماى اسلام، به ویژه فرزندان معصوم پیامبر را نیکو پاس داشت:
بدان اى پسر... که محمد مصطفى خاتم انبیاء است و بهترین خلق، ودین او حق است، وباید که او را دوست دارى و اصحاب او را و اهل بیت او را که امامان بحق‏اند... و باید حرمت علماء که ورثه انبیاءاند نیکوشناسى، خاصه کسانى که از شجره نبوت به تطهیر و تشریف مخصوص باشند. (22)
اطلاق تعبیر «امامان بحق‏» درباره‏ى اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که شیعه به محبت و اطاعت آنان مفتخر است از سوى خواجه، امرى درخور توجه است و تاکید وى بر پاسداشت‏حرمت عالمان هاشمى تبار، مؤید گزارش عبد الجلیل قزوینى از صمیمیت‏خواجه با سادات زمانه و دیدار مستمر وى با «سید مرتضى قمى‏» و سماع حدیث از شیخ جعفر دوریستى است که گنجینه‏دار علوم آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم بودند.
همچنین به اعتبار جمله‏ى اخیر عبارت خواجه (خاصه کسانى که از شجره‏ى نبوت به تطهیر ...، مخصوص باشند) مى‏توان اور ا از قایلان به عصمت ائمه‏ى اهل البیت علیهم السلام شمرد.
در تایید ارادت خواجه به سادات باید افزود که نظام الملک تکیه‏اى با شکوه در اصفهان بنا کرده بود که دیدار وى با شخصیتها ومردم ، و اعطاى هدایا و جوایز به آنان در آنجا انجام مى‏گرفت; و تصدى امور آنجا را نیز به یک علوى فاضل (امیر سید محمد) سپرده بود. (23)
5. شرف الدین انوشیروان بن خالد کاشانى (459-533)، وزیر «شیعه‏ى‏» (24) سلطان محمد بن ملکشاه و فرزند او محمود است که سالها بعد به وزارت خلیفه‏ى عباسى (المسترشد بالله) در بغداد برگزیده شد (25) ودر جوار مرقد مطهر امیرمؤمنان على علیه السلام در نجف اشرف به خاک رفت. (26) ابن طقطقى راجع به وى مى‏نویسد: یکى از نیکان و برگزیدگان و بزرگان مردم عصر خویش به شمار مى‏رفت...هموست که ابن حریرى، کتاب «مقامات حریرى‏» را براى وى تصنیف کرده و در ابتداى آن با اشاره به وى نوشته است: فاشارمن اشارته حکم وطاعته غنم. (27)
اثر معروف انوشیروان بن خالد، نفثة المصدور فى فتور زمان الصدور و صدور زمان الفتور، از منابع دست اول تاریخ عصر سلجوقى است که فتح بن على بندارى مترجم نامدار شاهنامه به زبان عربى آن را با عنوان زبدة النصرة ونخبة العصرة تحریر کرده است.
انوشیروان، از کسانى است که در دوران تحصیل دبستان با حسن صباح همشاگردى بوده و نیز در سنین 20 تا 26 سالگى به حضور نظام الملک راه یافته و به خدمت دولت‏سلجوقى درآمده است. وى با خواجه رفت و آمد داشته، از زبان وى نقل مطلب مى‏کند. (28)
جالب است‏بدانیم چنین کسى که در تشیع، استوار بوده و خواجه را نیز از نزدیک مى‏شناخته، نه تنها از مرگ خواجه خوشنود نمى‏شود، بلکه دریغا گوى او مى‏گردد و اندهگنانه به ستایش اومى‏پردازد. (29) حتى مى‏گوید: با دفن خواجه «جور و فضیلت و دین به خاک رفت‏» . (30) پس از مرگ خواجه نیز، در جنگ قدرت میان محمد بن ملکشاه و برکیارق، جانب فرزند فاضل وبا کفایت‏خواجه (مؤید الملک) را مى‏گیرد و از قتل مؤید الملک به دست‏برکیارق، آنچنان سوگوار وپریشان مى‏شود که یکسره ترک یار و دیار مى‏گوید و از ایران به بصره مى‏رود: «مرگ مؤید الملک براى من دردناک بود و سوزى در دل من به جا نهاد. اندوه این مصیبت مرا از اقامتگاهم بیرون آورد. سرانجام به بصره افتادم ومدت سه سال در این دیار ساکن شدم‏» . (31)
پیداست اگر سیاست داخلى خواجه نظام الملک، صبغه‏ى ضد شیعى (آن هم، ضد شیعى تندى که نیمه‏ى دوم سیاستنامه القا مى‏کند) داشت، این رجل شیعى آن سان دریغاگوى مرگ خواجه نمى‏شد و با فرزند وى یار و دمخور نمى‏گشت.
در همین زمینه باید از یک رجل شیعه‏ى دیگر، سید اجل عزیز بن هبة الله حسینى علوى بیهقى (459-527) از سادات سبزوارى معاصر خواجه، یاد کرد که قطعه‏ى زیر را در سوگ خواجه سروده است، و بیگمان اگر او نیز خواجه را عنصرى شیعه ستیز مى‏شناخت، هرگز چنین نمى‏سرود:
عجب مدار که از کشتن نظام الملک سفید روى مروت سیاه فام شود عجبتر آنکه روا داشتند کشتن او بدان امید که شان ملک و مال رام شود بزرگ سهوى; آن قاعده ندانستند که تیغ زنگ برآرد چو بى‏نیام شود! هزار سال بباید که تا خردمندى میان اهل کفایت چو او نظام شود (32)
6.به روایت محمد بن منور در اسرار التوحید (تالیف نیمه‏ى دوم قرن 6) : نظام الملک در جوانى از مریدان شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور بوده و خود مى‏گفت: «هر چه یافتم از شیخ بوسعید یافتم‏» . (33) سعه‏ى صدر در برخورد با عموم مسلمین (از جمله: شیعه) وحتى چشم پوشى از تعرضات آنان، و نیز تاکید بر دوستى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، دو ویژگى بارز ابوسعید است که «اسرار التوحید» داستانهاى زیادى درباره‏ى آن نقل کرده است. (34) ابوسعید، همچنین با سید حمزه‏ى جعفرى (شاگرد شیخ مفید و سید مرتضى) دوستى بسیار داشت. (35) از جمله توصیه‏هاى ابوسعید به دیگران، پرهیز از کشمکشها و درگیریهاى مذهبى بود (36) که آن روزها بازار داغى داشت و به ویژه از سوى حنفیان بدان دامن زده مى‏شد چنان‏که ابوسعید خود موج سهمگین مخالفت دو تن از علماى بزرگ نیشابور (قاضى صاعد و ابوبکر محمشاد) را نه با تندى متقابل، بلکه با مدارا و تدبیر فرو نشاند. (37)
ارادت و پیروى خواجه نظام الملک از ابوسعید، مستلزم پرهیز خواجه از برخوردهاى تند وسبعانه‏اى است که نیمه‏ى دوم سیاستنامه‏ى موجود، به اسم او تلقین وتشویق مى‏کند.
7. اصولا خواجه در قبال آشوبهاى اجتماعى وشورشهاى مردمى، نوعا از برخورد تند و خشن با افراد و گروهها پرهیز داشت و بیشتر مى‏کوشید که زمینه بروز و گسترش این گونه امور را از طریق بسط عدل و داد و شفقت‏بر رعیت، کور سازد. در این زمینه همواره تاکید داشت که دولتمردان به مردم سختى و آزار نرسانند و به صرف تهمت، آنان را به رنج و شکنج نیفکنند. نوشته‏اند: عفو را بر انتقام ترجیح مى‏داد و از خطاى مقصرین به زودى مى‏گذشت (38) و رفتار پخته ومدبرانه‏اى که خواندمیر از خواجه نسبت‏به شیخ ابوالزکریا خازن «شرابخوار و تردامن‏» کتبخانه‏ى نظامیه‏ى بغداد نقل مى‏کند، گویاى حلم و بردبارى عجیب وى در تادیب خاطیان است. (39) چنین شخصیتى بسیار بعید مى‏نماید که رفتارى آن‏سان سبعانه نسبت‏به گروه بزرگ شیعه در پیش گیرد.
اصفهان، پایتخت ملکشاه و خواجه بود. خواجه حکمى به سود مردم اصفهان از سلطان گرفت و دستور داد که آن را همه جا در کوى و برزن و فراز منابر، جار بزنند. در این حکم به عمال دیوان گوشزد مى‏شد: در هنگام اخذ مالیات دولتى، به قدر حبه و ذره‏اى به مردم اجحاف نکنند و دست تجاوز به اموال آنان نگشایند و به هیچ عنوان کسى را جریمه و مجازات ننمایند، مگر آن‏که صدور جنایت از سوى متهم، با گواهى شهود عادل‏متعدد، با قطعیت‏به اثبات رسد، و همواره در برداشتن بار مشکلات از دوش مردم وکم کردن مخارج از زندگى زیردستان بکوشند. (40)
ما فروخى مى‏نویسد: پس از آن که حکم مزبور را در کوچه وبازار، و محافل و مساجد شهر جار زدند، «همت عالیه نظامى [ خواجه نظام‏الملک] از روى سماحت وجوانمردى... با ... اجراء تسویغات و ادرار... همگان را درکنف دولت و ظل راحت نعمت و رحمت و شفقت، آسوده خاطر... بگذاشت، چنانکه هیچ صاحب فضیلتى یا طالب علمى و... نماند الا در بحر نعمت او غرق راحت‏بماند و جهت هر یکى على التفضیل... حصه [اى] مجدود و مزرعه [اى] معمور ومرسومى موسوم و رزقى معلوم... مقرر فرمود تا ایشان... پیوسته آسوده و مرفه الحال... به دعاگویى دولت و ثناگسترى حضرت نظامى مشغول مى‏بودند...» . (41)
8. بررسى شیوه‏ى حکومتدارى خواجه نشان مى‏دهد که وى رعایا را به یک چشم مى‏نگریست. در نامه‏ى مشهورش به مؤید الملک، پس از تاکید بر مقام ویژه‏ى اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم توصیه مى‏کند: «دشمنى هیچ کس از گویندى لا اله الا الله محمد رسول الله باید که در دل تو نباشد» (42) و در نامه به فرزند دیگرش، فخر الملک، نیزخاطر نشان مى‏سازد که: «باید همه‏ى رعایا از تو آسوده باشند و هر وقت که حقوق برایشان لازم شود بگذار تا فارغ‏دل به کسب ومصلحت معاش خویش پردازند و به آهستگى از ایشان بستانند و درهاى حوادث بیهوده به روى ایشان بسته باشد و نگذارى که هیچ کس، بعد از فرموده‏ى دیوان، از ایشان چیزى خواهد و رهگذران باید که ایشان را به محال نرنجانند. دیگر باید که در سراى خود را بر دادخواهان گشاده دارى و در هفته یک روز بدین کارپردازى. چنان‏که هر مصلحت که سازى در آن آهستگى کار فرمایى تا بدانى که آن متظلم را شکایت از چیست و تدارک آن چگونه مى‏باید کرد تا آنچه به کاربندى از سر حقیقت و بصیرت باشد... با همه کس از سر انصاف تمام نظر کن تا هر کس حق خود گیرد و مستزاد نکند...و اگر سخن‏چینى یا نمامى قصد عرض کسى کند در قمع و قهر او کوشا باش...» . (43)
حشر و نشر مستمر خواجه با عرفا و علماى صاحبدل زمانه (شیخ ابو اسحاق شیرازى، ابوالقاسم قشیرى، امام الحرمین جوینى، ابوعلى فارمذى و شیخ جعفر دوریستى) و سعه‏ى صدرش در شنیدن انتقادات و نصایح آنان که قبلا به آن اشاره کردیم مقتضى دورى وى از تندى و خشونت‏بر مردم بود. خاصه، مقید بودکه پاى دولت‏به درگیریهاى مذهبى وفرقوى نکشد.
در شوال 469 در بغداد، بر اثر درگیرى لفظى‏یى که بین فرزندان ابوالقاسم قشیرى (از دوستان خواجه) وحنبلیان رخ داد، حنبلیان وشافعیان آن شهر به جان هم افتادند و پاى طلاب نظامیه‏ى بغداد و ابو اسحاق شیرازى (پیشواى شافعیان، وست‏خواجه، و مدرس نظامیه) نیز به میان دعوا کشیده شد.
با کشته شدن برخى از افراد، ماده‏ى فتنه غلیظ شد وشافعیان که به حمایت‏خواجه مستظه بودند به خواجه نامه نوشتند و وى را به دخالت در غائله و سرکوب کردن حنبلیان فرا خواندند. (44)
چندى بعد بر خلاف انتظار آنان، نامه‏اى از خواجه به دست ابواسحاق رسید که در آن خاطرنشان شده بود: سیاست‏سلطان و اجراى عدالت، ایجاب نمى‏کند که ما به نفع یکى از مذاهب اسلامى، با دیگر مذاهب درافتیم و تایید سنتهاى اسلامى براى ما زیبنده‏تر از دامن زدن به آشوبهاست. ما نظامیه را براى صیانت از اهل علم و رعایت مصالح (اسلام و مسلمین) ساخته‏ایم، نه اختلاف و تفریق کلمه.بنابراین زمانى که حادثه‏اى بر خلاف نظرمان رخ مى‏دهد، باید به رفع وحل آن کوشید...; و ابواسحاق نیز توصیه‏ى خواجه را پذیرفت. (45)
9.چنان‏که در آغاز این سلسله مقالات گفتیم: خواجه دیدى بلند و درخور حکومت‏بر یک امپراتورى عظیم داشت و مشى و مرام خویش را نیز بر همین اساس تنظیم کرده و از تنگ نظریها بدور بود.
باون، مورخ غربى، سیاست آلب ارسلان و خواجه را بر 5 اصل استوار دانسته که دو اصل آن از این قرار است:
رحم و شفقت‏برکسانى که مقهور و مغلوب سلطان مى‏شدند و نصب مجدد امرا و حکام شورشگر که تسلیم مى‏شدند;
ابقاى امراى محلى (اعم از شیعه وسنى) در مقام خود، در مناطقى نظیر عراق و آذربایجان و حاشیه‏ى دریاى خزر.... (46)
در همین زمینه گفتنى است که: در زمان ملکشاه، غزنین همچنان در دست دودمان غزنوى بود و با وجود اقتدار عظیم سلجوقیان، خطبه سلطنت‏به نام غزنویان خوانده مى‏شد. وقتى که ملکشاه تمایل خود را به ذکر نام سلجوقیان (به جاى غزنویان) در خطبه‏هاى غزنه ابراز داشت، «نظام الملک به احترام دودمان دیرپا و با سابقه‏ى غزنوى او را از این اقدام منع کرد» . (47) همه‏ى اینها مؤید گزارش «نقض‏» مبنى بر مدارا و شفقت‏خواجه با طبقات مسلمین بوده و نشان مى‏دهد که او نمى‏تواند نویسنده‏ى مندرجات «ضد شیعى‏» سیاستنامه باشد.
10. حتى گزارشى منسوب به شبل الدوله (داماد خواجه) وجود دارد که مى‏رساند خواجه از اوان شباب، شیعه بوده و در واپسین ایام عمر ، در پى مناظره‏اى که میان علماى شیعه و اهل سنت درحضور او و ملکشاه در بغداد رخ داده، از تشیع خویش پرده برداشته است و اساسا قتل وى و مرگ مشکوک ملکشاه نیز ناشى از همین امر بوده است. (48) از این مقوله ، به تفصیل در شماره‏ى آتى سخن خواهیم گفت.
11. جز اینها، اساسا قراینى وجود دارد که نشان مى‏دهد کتاب سیاستنامه تا حدود یک قرن ونیم پس از خواجه یعنى تا حدود نیمه قرن هفتم، فاقد مندرجات «ضد شیعى‏» مزبور بوده است: صاحب «بعض فضائح الروافض‏» که کتاب خود را در حدود 556ق یعنى حدود 70 سال پس ازمرگ خواجه نوشته ومنتشر ساخته است، به رغم متهم ساختن خواجه به ضدیت‏شدید با شیعه، هیچ اشاره‏اى به مندرجات ضد شیعى سیاستنامه نمى‏کند. حال آن‏که استدلال وى به عمل خواجه (براى اثبات این مدعا که مذهب تشیع در عصر سلجوقیان و غزنویان، فاقد هرگونه اعتبار و رسمیت‏بوده و پیروان آن همواره مورد حمله و آزار حکام این دو سلسله قرار داشته‏اند) ایجاب مى‏کرد از مندرجات ضد شیعى سیاستنامه نیز شاهد آورد. این امر نشان مى‏دهد که مؤلف «بعض‏» ، با وجود گذشت 70 سال از مرگ خواجه، کتابى منسوب به خواجه (به نام سیاستنامه) را که حاوى فحش و بدگویى از شیعه باشد، نمى‏شناخته است!
این مسئله، در مورد مؤلف «نقض‏» نیز که بر روابط حسنه‏ى خواجه با شیعیان مهر تاکید نهاده صادق است. چه، اگر کتابى با آن مندرجات کذایى از خواجه براى عبدالجلیل قزوینى و معاصران وى شناخته شده مى‏بود، قزوینى به خود اجازه نمى‏داد که در مقام پاسخگویى به مؤلف «بعض‏» ، از روابط نیک خواجه با شیعیان سخن بگوید. زیرا به وى مى‏گفتند آنچه تو مى‏گویى درست نیست و خواجه خود در کتابش حکم به شرک و کفر و قتل شیعیان داده است. لذا بایستى یا سکوت مى‏کرد ویا دست کم به دفع شبهه مى‏پرداخت. بنابر این مى‏بینیم که کتابى به قلم خواجه یا مندرجات ضد شیعى، براى او هم ناشناخته بوده است.
ابن سلیمان راوندى نیز که در نیمه‏ى دوم قرن ششم مى‏زیست وتعصب شدید حنفیگرى، او را در جاى‏جاى کتابش (راحة الصدور) به بدگویى شدید از شیعیان و تحریک ترکان سلجوقى به قلع و قمع آنها واداشته است (49) وحتى به قول خودش کتابى در «شرح فضایح و قبایح رافضیان و خبث عقیدت ایشان‏» دارد (50) به‏هیچ‏وجه از سیاستنامه‏ى خواجه و مندرجات ضد شیعى آن (که با عقاید و سلایق راوندى کاملا همخوان است) یادى نمى‏کند. در حالى‏که به نظر مى‏رسد اگر وى کتابى با این مندرجات، منسوب به خواجه، سراغ داشت قطعا آن را در بوق کرده و بدان استناد مى‏ورزید.
در مورد مؤلفان «بعض‏» و «نقض‏» و «راحة الصدور» ، البته این احتمال مى‏رود که اساسا از کتاب سیاستنامه بی‏خبر بوده‏اند. چه، همان‏گونه که قبلا گفتیم نخستین بار در قرن هفتم است که در برخى کتب، اشاراتى جسته گریخته به سیاستنامه‏ى خواجه مشاهده مى‏شود. جالب آن‏که در اشارات مؤلفان قرن هفتم نیز اثرى از صبغه‏ى ضد شیعى سیاستنامه به چشم نمى‏خورد.
زکریاى قزوینى وکتاب وى، آثار البلاد واخبار العباد، مشهورتر از آنند که نیاز به تعریف داشته باشند. وى که معاصر مستعصم واپسین خلیفه‏ى عباسى بوده و در اواسط قرن هفتم مى‏زیست، در آثار البلاد با صیغه‏ى «حکى‏» مطلبى را مستقیما از کتاب سیر الملوک خواجه نقل مى‏کند54 که نشان مى‏دهد وى آن را در اختیار داشته است.
زکریاى قزوینى پس از نقل مطلب مزبور، مى‏نویسد: «وحکى انه کان شدید التعصب على الباطنیة‏» . (51) یعنى، حکایت‏شده که خواجه تعصبى شدید بر ضد اسماعیلیان داشته است. حال آن‏که اگر فصول پایانى سیاستنامه‏ى موجود، جزو سیر الملوکى بود که قزوینى مى‏شناخت، دیگر وجهى براى عدول وى از صیغه معلوم «حکى‏» به صیغه‏ى مجهول «حکى‏» ، و استناد به حکایت دیگران، وجود نداشت وباید در اینجا نیز، به «ضرس قاطع‏» وبا «استناد به کتاب خود خواجه‏» این مطلب را متذکر مى‏شد یا دست کم مى‏افزود که: «سیر الملوک هم این نسبت را تایید مى‏کند» . زیرا در فصول آخر سیاستنامه‏ى موجود (به ویژه فصل 46) به تفصیل علیه اسماعلیان قلمفرسایى شده و صبغه‏ى تند «ضدباطنى‏» آن، با یک تورق اجمالى کاملا مشهود است.
بنابراین باید گفت‏شرح مبسوطى که امروزه در سیاستنامه بر ضد شیعیان اسماعیلى (و امامى) به چشم مى‏خورد، در سیاستنامه‏اى که در اختیار زکریاى قزوینى بوده وجود نداشته وبعد از وى الحاق شده است.
×××
هرگونه که باشد، به هر حال بر اساس مندرجات مقدمه‏ى سیاستنامه، دو مطلب مسلم است:
1. تحریر سیاستنامه توسط خواجه، ابتدا در 39 فصل انجام گرفته و فصول 40 تا 50 بعدا به آن افزوده شده است; 2. نوشته‏ى خواجه سالها مخفى نگه داشته شده و عرضه‏ى آن به دیگران سالها پس از قتل خواجه، و در پى قلع و قمع شیعیان اسماعیلى (و احیانا اثنى عشرى) صورت گرفته و نوشته‏ى خواجه نیز طى این مدت، در اختیار فردى بوده که ماهیت و امانت وى چندان بر ما شناخته نیست.
بر این اساس، هیچ اطمینانى به این‏که متن موجود، دقیقا همان نوشته‏اى باشد که خواجه به فرد مزبور سپرده است وجود ندارد (خاصه آن‏که، طبق برخى از نسخه‏هاى کهن سیاستنامه، کتاب توسط شخصى به نام محمد مغربى، پس از مرگ خواجه تحریر و استنساخ شده است) . زیرا هیچ‏گونه دستخطى از خواجه دال بر سپردن نوشته‏ى خویش به فرد خاص و توثیق آن فرد از نظر وى، وجود ندارد و تازه اگر هم چنین مدرکى وجود داشت‏باز براى ما کافى نبود و مى‏بایستى همراه آن دستخط نسخه‏ى معتبرى نیز از سیاستنامه در اختیار ما باشد که یا به خط خود خواجه نوشته شده باشد (وکارشناسان خط، تطبیق کامل آن نسخه را با خط خواجه صد در صد تایید کنند) ویا دست کم در زمان حیات خواجه نگارش یافته و دلایل کافى و مقنع بر امضاى صحت واعتبار آن از سوى خواجه در دست‏باشد و یا اگر هیچ کدام از اینها نیست، دست کم سلسله‏ى روات یا کتابى که این کتاب را نسلا بعد نسل به زمان ما (و یا لا اقل به سال 673ق، سال تحریر نسخه‏ى نخجوانى) انتقال داده‏اند کاملا شناخته شده بوده و از حیث امانت در نقل و حافظه و سایر شرایط لازم براى این کار، مورد وثوق و اطمینان باشند.
باید توجه داشت که: شهرت انتساب یک کتاب (مثلا سیاستنامه) به یک فرد (مثلا خواجه نظام الملک حسن بن على طوسى)، آن هم شهرتى که چند قرن پس از مرگ وى حاصل شده (ومعلوم نیست چه کسانى در ایجاد آن دست داشته‏اند) اگر چیزى را بتواند اثبات کند تنها این مطلب است که کتاب مزبور، اجمالا از آن خواجه است‏یا دقیقتر بگوییم، خواجه کتابى با این اسم و عنوان داشته است. اما این‏که آیا مندرجات آن، سطر به سطر و کلمه به کلمه، وحتى فصل به فصل، دقیقا همین چیزى است که در اختیار ماست، مطلبى است که هرگز به صرف یک شهرت (آن هم شهرتى دیرانجام ومجهول الاساس) قابل اثبات نیست و نیاز به احراز شروطى دارد که فوقا برشمردیم. تازه، همه‏ى این حرفها و شروط نیز زمانى کارساز خواهد بود که دلایل و قراین قوى و معتبر عقلى و نقلى، نظیر آنچه در صفحات پیش مطرح شد، تضاد روش و منش خواجه را با تمام یا بخشى از مندرجات کتاب ثابت نکند، که در این صورت، شهرت مزبور کاملا بى‏اعتبار خواهد شد.
و من در عجبم که چگونه در عصر ما بسیارى از نویسندگان که بعضى از آنان، اسما یا واقعا در عداد «محققان‏» قرار دارند وحتى به سرگذشت «مجهول‏» و «مخاطره آمیز» این کتاب نیز توجه و تفوه داشته‏اند بدون تامل، انتساب مندرجات «سیاستنامه‏ى‏» موجود به خواجه را مسلم گرفته و دهها بلکه صدها مقاله و کتاب را از استناد به مندرجات این کتاب و نقل آنها (به عنوان عقاید و اقوال خواجه! و مرام سیاسى وى! انباشته‏اند وحتى گاه به تضادروح حاکم بر 39 فصل نخستین سیاستنامه با 11 فصل پایانى آن اعتراف کرده ولى با توجیهاتى سست و بعضا مضحک یا دردناک، بر این تعارض سرپوش نهاده‏اند!
فى‏المثل، دکتر غلامحسین یوسفى سخنان مؤلف «بعض فضائح...» (مندرج در کتاب «نقض‏») راجع به سختگیرى و خشونت‏خواجه نسبت‏به شیعیان را نقل و به آن استناد مى‏کند، ولى به نقد و رد آن سخنان از سوى مؤلف «نقض‏» اشاره نمى‏کند! (52) یا آقاى سید جواد طباطبائى در کتاب «خواجه نظام الملک‏» متوجه تضاد و «تمایز آشکار» میان بخش اول سیاستنامه (فصول 1 تا 39) با بخش دوم آن (فصول 40 تا 50) شده است (53) ولى هیچگاه به صرافت نیفتاده که ممکن است‏بخش پایانى سیاستنامه به قلم شخص دیگرى غیر از خواجه نوشته شده و بعدا دستهاى تحریف و غرض روى برخى ملاحظات و اغراض سیاسى، مذهبى آن را به اسم خواجه جا زده باشند، ول اجرم پرونده‏اى براى تحقیق در این زمینه باز کند. بلکه همه جا براى توجیه این تضاد وتهافت، پاى توجیهاتى چون ببى‏اعتنا بودن خواجه به واقعیات تاریخى (یعنى دروغگو بودن وى!) یا ماکیاولیست! بودن آن رجل دیندار را به میان کشیده است! (54)
مندرجات «ضد شیعى‏» سیاستنامه، افزوده‏ى کیست؟
اگر انتساب اصل سیاستنامه به خواجه نظام الملک (حسن بن على بن اسحاق طوسى) را بپذیریم و آن را نوشته‏ى حسین طوسى یا باز نگاشته‏ى محمد مغربى ندانیم (که جاى بحث در این مسئله وجود دارد)، دست کم باید بگوییم که بخشى از مندرجات سیاستنامه به ویژه محتویات «ضد شیعى‏» آن در نیمه‏ى دوم کتاب، مسلما از آن خواجه نبوده و دیگران آن را نوشته و به این کتاب الحاق کرده‏اند. حال، یا کسى در نوشته‏ى خواجه دست‏برده و در آن، کاستیها و افزایشهایى را وارد کرده است، و یا اینکه اصل نوشته‏ى خواجه به مرور زمان با نوشته‏ى کسى دیگر تلفیق شده و معجون ناهمساز فعلى را پدید آورده است. وجود تناقضهاى آشکار میان نیمه‏ى اول و دوم سیاستنامه (فى‏المثل در شرح ماجراى تمرد الپتگین) نظریه‏ى اخیر را تاییدمى‏کند. چه، تلفیق مزبور از حد یک مونتاژ بیقواره فراتر نرفته است. ضمن اینکه، نظریه‏ى اول نیز خالى از وجه نیست و وجود رگه‏هایى هر چند ضعیف از مندرجات ضد شیعى و منطق پان ترکیسم در دو سه جاى نیمه‏ى اول کتاب (فى‏المثل، در خلال ذکر نامه‏ى محمود غزنوى به امیر کرمان /فصل 10، صص‏87 88، یا در ابتداى داستان اتهام خواجه به «رفض‏» /فصل 21، ص‏129) نشان مى‏دهد که دستکاریهایى نیز در بخش نوشته‏ى خواجه صورت گرفته است (55) و عجیب است که اشتباهات فاحش تاریخى در سیاستنامه نیز، عمدتا مربوط به همین گونه موارد (موارد تناقض نیمه‏ى دوم کتاب با نیمه‏ى اول آن، یا معدود موارد احتمالا درستکارى شده‏ى نیمه‏ى اول کتاب) مى‏باشد که صبغه‏ى ضد شیعى و پان ترکیست دارد!
نکاتى چون ستایش از عمید الملک کندرى (رقیب «حنفى مذهب‏» خواجه) در نیمه‏ى دوم سیاستنامه، «تقدم ذکر» مذهب حنفى در سراسر کتاب بر مذهب شافعى و «مقید» بودن مذهب شافعى به قید «پاکیزه‏» (به رغم «مطلق‏» بودن مذهب حنفى) و نیز شباهت‏بسیار مندرجات ضد شیعى و ترک ستایانه‏ى سیاستنامه با کتبى نظیر راحة الصدور (نوشته‏ى ابن سلیمان راوندى حنفى متعصب) (56) قراینى است که مى‏رساند دستکاریها و اضافات سیاستنامه، به قلم یک فرد حنفى متعصب صورت گرفته است.
پى‏نوشتها:
1. نقض، عبد الجلیل قزوینى، همان، صص‏108 109 و نیز 399.
2. همان: 224 و 261 . سید مرتضى ذوالفخرین، دانشمند ذو فنون و صاحب آثار علمى گوناگون است که در سفر حج نزد شیخ طوسى درس خوانده بود. فهرست‏شیخ منتجب الدین، دمیة القصر باخرزى، لباب الانساب بیهقى، جامع الرواة اردبیلى در این باره، (ر.ک، تعلیقات نقض، محدث ارموى، انجمن آثار ملى، تهران 1358 ش، 1/128 132 و 2/809 و 836) . به ازدواج سید مرتضى با دختر نظام الملک، ابوالحسن بیهقى نیز اشاره دارد (تاریخ بیهق، همان، ص‏74) .
3. نقض، همان، ص 261. امیر شرفشاه جعفرى پسر ابوطاهر جعفرى (حاکم قزوین و نواحى آن) بود که یک سال پیش از خواجه درگذشت. ابوالمعالى کاتب در رثاى او مى‏گوید:
یا سائلى عن شرفشاه وهمته غیر المسول و غیر السائل الخجل
هو الامیر الذى ما عاش کان له مال جبان وعرض باسل بطل...
و کان راى نظام الملک یکنفه فلا یکون الیه حادث یصل...
(ر.ک: تعلیقات نقض، محدث ارموى، همان، 2/830) . براى شرح حال امیر شرفشاه جعفرى ر.ک: تعیقات نقض، همان، 2/826 به بعد.
4. نقض: همان، ص 399.
5. همان، ص 145.
6. همان، ص 142.
7. همان، ص 478.
8. ر.ک: همان، صص‏141 142.
9. همان، ص 142.
10. همان، صص 141 145.
اصولا تلاش مؤلف ناصبى مرام «بعض فضائح...» در سراسر کتاب خویش، همه آن بوده است که بگوید شیعیان جمعى بى‏کس و کار و شرذمه‏اى گمنام و فاقد کتب و آثارند! (همان: صص‏184-185)، حکام غزنوى و سلجوقى نیز همواره دشمن این جماعت‏بوده و رافضیان هیچگاه در زمان آنان، جاه و مقام وحرمت و آسایشى نداشته‏اند (ص 34 و 207) و این دقیقا همان حرف و هدفى است که نیمه‏ى دوم سیاستنامه تعقیب مى‏کند.
متقابلا تلاش عبدالجلیل قزوینى در «نقض‏» بر این پایه استوار است که ثابت کند رنج و آزار پیروان یک مذهب توسط حاکمان وقت، منطقا دلیل نقص وبطلان آن مذهب نیست. چه، همه‏ى مذاهب در طول عمر خویش کما بیش این‏گونه رنجها را از سوى مخالفان قدرتمند خود متحمل شده‏اند و به‏ویژ حکام و سلاطین براى تثبیت پایه‏هاى قدرتشان کرارا دست‏به حبس و قتل رقباى خویش زده‏اند (صص 41-43 و 130-132 و...) .وانگهى بر آن است‏با ارایه‏ى اطلاعات و آمار مستند، دروغ مؤلف «بعض‏» را آشکار ساخته ومعلوم گرداند که: نه شیعیان جمعى بى‏کس و کار، و گمنام و بى‏آثارند (صص 32-41 و 185 و 194-202 و 207-232 و 435) و نه ملکشاه وخواجه نظام الملک آن گونه که «بعض فضائح‏» مدعى است‏با جماعت‏شیعه رفتار سبعانه وکینه‏توزانه داشته‏اند (صص‏31-32 و 144-145و 224و...) .
11.ر.ک: تاریخ سلسله‏ى سلجوقى، بندارى اصفهانى، ترجمه‏ى محمد حسین جلیلى، همان، صص‏103 114.
12. همان، ص 109.
13. همان، همان صفحه.
1/13. تاریخ ایران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، اکرم بهرامى (چ‏2، انتشارات دانشگاه تربیت معلم، تهران 1356ش) ص‏725.
14. مرآة الجنان وعبرة الیقظان ، یافعى (چ‏2، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت 1390ق) 3/139; اخبار الدولة السلجوقیة، صدر الدین بن على حسینى، همان، ص 74.
15. تاریخ الاسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن (مکتبة النهضة المصریة، قاهره 1967م) 4/28.
16. المنتظم فى تاریخ الامم والملوک، ابو الفرج ابن جوزى، همان، 16/259.
17. همان: 16/267 و نیز ر.ک: الکامل، ابن اثیر، همان، 10/156; البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقى، همان، 12/139.
18.البدایة والنهایة، همان، 12/140; الانباء فى تاریخ الخلفاء، محمد بن على بن محمد بن عمرانى، همان، ص 169; الکامل، همان، 10/181.
به نوشته الانباء ، دبوسى تا زمان مرگ (جمادى الاخر482ق) عهده‏دار این سمت‏بود.
19. المنتظم...، همان، 16/282 283.
20. تاریخ فخرى، ص 40; الکامل، همان، 10/186 187; الانباء، همان، ص 165. رمضان 484 که سلطان و خواجه براى دومین بار به بغداد آمدند، ابو شجاع از وزارت عزل شد و حکم خواجه به خروج وى از بغداد صادر گشت (البدایة والنهایة، همان، 12/146) .
21. الکامل، همان، 10/169.
22. زندگانى ابو على حسن بن على بن اسحاق طوسى یا خواجه نظام الملک، عبدالرزاق کانپورى، ترجمه و نگارش سید مصطفى طباطبایى (چ‏2، بى‏نا، تهران‏1354ش) صص‏15 16.
23. اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور، تصحیح ومقدمه‏ى دکتر محمد رضا شفیعى کدکنى (چ‏3، انتشارات آگاه، تهران‏1371ش) 1/177.
24. نقض، عبد الجلیل قزوینى، همان، ص 217; الکامل، همان، 11/71.
25. تاریخ ایران کمبریج، همان، 5/279.
26. الکامل، ابن اثیر، همان، 11/70.
27. تاریخ فخرى، ابن طقطقى، همان، ص 413; الکامل، همان، 11/71.
28. تاریخ سلسله‏ى سلجوقى، همان، ص چهارده.
29. همان، صص 65 68.
30. همان، ص 72.
31. همان، ص 101.
32. ر.ک: تعلیقات نقض، محدث ارموى، همان، 1/287.
سید عزیز، نوه‏ى نقیب النقباى خراسان بود. به خود او هم نقابت علویین در نیشابور و نیز وزارت سلطان سنجر پیشنهاد شد ولى ، روى وارستگى، از قبول آن سرباز زد (الکامل، همان، 11/109 (لهذا شعرى که در مدح خواجه، آن هم پس از مرگ وى گفته، قاعدتا از سر عقیده‏ى قلبیش به خواجه سروده است، نه از سر ترس یا تملق و این گونه امور.
33. اسرار التوحید، تصحیح و مقدمه‏ى دکتر محمد رضا شفیعى کدکنى، همان، 1/90. و نیز: ص 59.
34. همان، ج‏1، مقدمه: صص هشتاد و پنج هشتاد و شش.
35. فهرست اسماء علماء الشیعة ومصنفیهم، ابوالحسن على بن عبید الله منتجب الدین، تحقیق: عبد العزیز طباطبائى (مجمع الذخائر الاسلامیة، قم‏1404ق) ص 62; ریاض العلماء، میرزا عبد الله افندى، تحقیق: سید احمد حسینى، قم‏1401ق، 2/213.
36. ر.ک: توصیه‏ى ابوسعید به امام الحرمین جوینى که: «خلاف نوا! خلاف نوا! خلاف نوا! (اختلاف نباید) اتفاق باید» (اسرار التوحید، همان، 1/227 و نیز 121و 2/533) .
37. همان: 1/68 73.
38. تاریخ ایران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، اکرم بهرامى، همان، صص 724 725.
39. دستور الوزراء، خواندمیر، همان، صص‏160 161; تجارب السلف، هندوشاه صاحبى نخجوانى، همان، ص 236.
40. «...من بعد در این حوالى در مال و منال اهالى آنچه قسمت و تقسیط بر آن افتد مقدار یک حبه و یک ذره به زحمت قسمت متعرض نگردند و دست تطاول وتغلب متصرفان و عمال از تصرف بیراه در اموال، به همه‏ى حال، بر بندند و رسم توزیعات و علاوات و سمت توجیهات و محالات و رسم تخصیصات وحوالات حذف و محو کنند و از غبنى و شنقصه [اى] که موجب عیبى یا منقصه [اى] در امور ملک و دین شود اجتناب و احتراز واجب و لازم دانند و از هیچ آفریده [اى] به هیچ وجه از وجوه، وجوه جنایات نستانند، اللهم مگر جنایتى که حد وحق آن به کمال ظهور ووقوف نزدیک و دور و شهرت شهر پیوندد، بنابر شهادات متظاهره‏ى متعاونه‏ى متوازره‏ى معرا از غرض وزر آمیز وازره از قول معتمدان متفق اللفظ و المعنى، شرایط اجزاء اجراى حقوق و حدود به تقدیم رسانند و از سر اشفاق و «یضع عنهم اصرهم‏» ، اعباء اثقال تکلیف مؤونات را از زیردستان مخفف گردانند و فحواى «ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء» محقق دانند... و در میان رعایا... طریق استیناف انصاف مطلوب و اقتصاد مرغوب سپرند» (محاسن اصفهان، مفضل بن سعد مافروخى، همان، صص‏140 141) .
41. محاسن اصفهان، همان، صص 141 142. به نوشته‏ى مجمل التواریخ والقصص (تصحیح ملک الشعراى بهار، کلاله‏ى خاور، تهران 1318 ش، ص 408) : در زمان ملکشاه «عالم از داد نظام الملک بیاسود... پادشاهى خجسته دولت و سایه بود بر سپاهى و رعیت‏» .
42. زندگانى ابوعلى حسن بن على ... خواجه نظام الملک، عبدالرزاق کانپورى، همان، صص‏15 16.
43. همان، صص‏17 19، به نقل از : آثار الوزراء، سیف الدین عقیلى، نسخه‏ى خطى ونسخه‏ى منتخب سعید، چاپ لکنهو، صص 76 77.
لب‏و لباب سفارش خواجه به فخر الملک ، همان است که در بخش اول سیاستنامه (فصل 2، ص 15) به شاه توصیه شده است: «پایدارى ملک، به عدل است و خوشنودى ودعاى خیر رعیت‏» .
44. المنتظم...، ابن جوزى، همان، 181 183.
45. همان: صص 190 191.
46. Bowen,H."Nizam al - M olk.",Encyclopaedia of lslam.Ist ed.
47. تاریخ ایران کمبریج، همان، 5/157.
48. مؤتمر علماء بغداد، مقاتل بن عطیه شبل الدوله (اداره‏ى نشر وتالیف دینى سادات کالونى کراچى، بى‏تا) ; و نیز چاپ ایران: مقدمه آیة الله مرعشى نجفى، به اهتمام حاج سید هدایة الله مسترحمى، چ‏3، بى‏نا، صفر 1399ق.
49.راحة الصدور و آیة السرور، راوندى، همان، صص 30 31.
50. همان، صص 394 395.
51. آثار البلاد واخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینى، همان، صص‏412 413: وحکى نظام الملک فى کتابه سیر الملوک ان‏بعض المفسدین قال للسطان ملکشاه....
52.دیدارى با اهل قلم، همان، 1/122.
53. خواجه نظام الملک، سید جواد طباطبایى، همان، ص 34.
54. چنان‏که قبلا اشاره کردیم: خواجه از عوامل مهم قتل عمید الملک کندرى، وزیر طغرل، بوده است، ولى در بخش دوم سیاستنامه از همین عمید الملک مقتول خواجه، به عنوان یکى از وزیران نیک و خدوم تاریخ یاد گشته و در ردیف وزراى برجسته‏ى پیامبران و سلاطین بزرگ ساسانى و بویهى قلمداد شده است!
آقاى جواد طباطبایى، با مشاهده‏ى این تناقض آشکار میان قتل عمیدالملک به دست‏خواجه و مدح وى در سیاستنامه‏ى منسوب به خواجه، در مقام توجیه برآمده و خواجه و دیگر سیاستنامه نویسان را «بى‏اعتنا به واقعیت تاریخى‏» شمرده است! : «اشاره به این نکته‏ى اساسى ضرورى است که خواجه مانند همه‏ى سیاستنامه‏نویسان توجهى به واقعیت، یعنى آنچه در واقع ونفس‏الامر حادث مى‏شود، ندارد...» ! (خواجه نظام الملک ، همان، ص 39) .
در ادامه، حتى تا آنجا پیش مى‏رود که خواجه‏ى متدین و دل آگاه را به لحاظ منطق عملى سلف امثال ماکیاولى مى‏شمارد! : «در فقراتى از سیاستنامه، آنجا که تعارض میان دیانت و سیاست در عمل آشکارا ظاهر مى‏شود، خواجه با توجه به اصالت و استقلال «منطق امر سیاسى‏» و در تعارض آن با «اخلاق دیانت‏» حکم مى‏کند . از این حیث واپسین عبارت سیاستنامه حائز اهمیت‏بسیارى است وخواجه، به نوعى از «واقع‏گرایى‏» سیاسى نزدیک مى‏شود که سده‏ها پس از او با شهریار و گفتارهایى درباره‏ى دفتر نخست تیتوس لیویوس اثر ماکیاولى منطق ومعرفت‏شناسى آن تدوین خواهد شد» !
همان ماکیاولى‏یى که سیاست را «گرگ منشى و روباه وشى‏» شمرده و اصول دهگانه‏ى سیاسى او اشعار مى‏دارد: 1. همیشه در پى سود خویش باشد; 2. جز خویشتن هیچ‏کس را محترم مدار; 3. بدى کن اما چنان وانمود کن که نیکى مى‏کنى; 4. حریص باش و هرچه را مى‏توانى تصاحب کن; 5. خسیس باش; 6. خشن و درنده خوى باش; 7.چون فرصت‏یافتى دیگران را بخر; 8. دشمنانت را و حتى اگر بتوانى دوستانت را بکش; 9. در رفتار با مردم به زور توسل جوى نه به مهربانى; وبالاخره 10. همه‏ى مساعى خود را بر جنگ متمرکز ساز (نقل از : بزرگان فلسفه ، توماس، ص‏375) .
55. جمع بین این دو نظر به آن است که بگوییم: نوشته‏ى خواجه، عمدا یا سهوا به نوشته‏ى فرد یا افراد دیگر الحاق شده و سپس دستکاریهایى در بخشهاى مربوط به نوشته‏ى خواجه نیز صورت گرفته است.والله العالم بدسائس الدهور!
56. ر.ک: راحة الصدور، همان، صص 30 31 و 136 و 394 395. و نیز ر.ک: بعض فضائح الروافض (مندرج در: «نقض، همان، صص 12 13 و117 در مقایسه با سیاستنامه، صص 219 و 221)

تبلیغات