براهین اثبات وجود خدا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
برهان حرکت (2)
متفکران الهى راههاى مختلفى بر اثبات وجود خدا اقامه کردهاند. یکى ازاین راهها، برهان حرکت مىباشد. در قسمت قبل دیدگاه بعضى از فیلسوفان از جمله افلاطون، ارسطو، و توماس آکویناس را در این باره مطرح کردیم واینک نوبت آن است که دیدگاه بعضى از فیلسوفان اسلامى را ارائه دهیم.
فیلسوفان اسلامى این برهان را از زبان حکیم طبیعى مطرح مىکنند و منظور آنان این است که برخى از مقدمات این برهان یعنى مساله حرکت از طبیعیات اخذ مىشود. اما صدر المتالهین بحثحرکت را از مباحث الهیات و تقسیمات هستى مىدانست وچنین مطرح کرد که هستى ووجود یا ثابت است و یا سیال و متحرک. از اینرو حرکتبه عنوان نحوهاى از وجودمطرح است. و طرح آن نیز به عهده حکیم الهى است.
رسالت این برهان این است که ما را از مرز ماده به ماوراى ماده برساند . اگر ما از این برهان همین قدر انتظار داشته باشیم، مشاهده مىکنیم که در انجام این وظیفه کارآمد و موفق مىباشد. و اینک نمونههایى از این برهان:
برهان حرکت از دیدگاه صدرالمتالهین
اما الطبیعیون، فلهم مناهج اخرى ماخوذة من جهة التغیر والاستحالة.
احدها، طریقة الحرکة نفسها، وهو الاستدلال من الحرکات وقد علمت من قبل انالمتحرک لا یوجب حرکة بل یحتاج الى محرک غیره، والمحرکات لا محالة تنتهى الى محرک غیر متحرک اصلا دفعا للدور والتسلسل وهو لعدم تغیره وبرائته عن القوة والحدوث، واجب الوجود. (1)
اما طبیعیون، روشهاى دیگرى دارند که از جهت تغییر ودگرگونى، اخذ کردهاند.
یکى از آنها، استدلال از راه حرکت است و قبلا دانستى که متحرک موجب حرکت نمىشود. (زیرا محرک، فاعل است و متحرک قابل وفاعل حیثیت وجدان دارد وقابل حیثیت فقدان یعنى محرک حرکت مىدهد و متحرک حرکت ندارد ومىخواهد حرکت را بپذیرد. به تعبیرى فاقد شىء معطى شىء نمىشود) پس متحرک احتیاج به محرکى غیر از خود دارد. آن محرک اگر خود متحرک باشد باز به محرک دیگرى نیاز دارد. سلسله محرکها باید به ناگزیر به محرکى ختم شود که دیگر خود متحرک نباشد و الا گرفتار دور یا تسلسل مىشویم. چون هر دوى اینها باطل است. پس بالضروره به محرک غیر متحرک مىرسیم.
ملا صدرا در ادامه مىفرماید این محرک به علت اینکه تغییر و دگرگونى در آن راه ندارد و از قوه و حدوث مبرا مىباشد واجب الوجود است.
البته این امر موجب این اشکال شده است که ما در برهان حرکتبه محرک نامتحرک مىرسیم نه واجب الوجود. زیرا نهایت چیزى که این برهان اثبات مىکند محرک غیر متحرک است که مىتواند این محرک، از مجردات که غیر متحرکند، باشد و براى نیل به واجب الوجود باید از برهان امکان و وجوب بهره گرفت.
در جواب این اشکال مىتوان گفت: اگر محرک نخستین را بر حسب غایت و محبوب نهایى تبیین کنیم غایت و محبوب نهایى که فعلیت محض است و هیچ قوهاى در آن نیست چیزى جز واجب الوجود بالذات نخواهد بود.و یا احتمالا ملا صدرا حدوث ذاتى وزمانى را نیز جزء حرکات و تغییرات دانسته که در این صورت موجودى که محرک است وهیچ نوع حرکتى را هم دارا نیست همان واجب الوجود است.
برهان حرکت از دیدگاه حاج ملا هادى سبزوارى
حاج ملا هادى سبزوارى در شرح منظومه مىفرمایند:
«ان الحرکة لابدلها من محرک والمحرک لا محالة ینتهى الى محرک غیر متحرک دفعا للدور والتسلسل» . (2)
حرکتبه ناچار به محرک نیازمند است و محرک به ناگزیر باید به محرک غیر متحرک منتهى شود و الا گرفتار دور وتسلسل مىشویم.
همانطور که ملاحظه مىکنیم برهان حرکت مرحوم سبزوارى چیزى اضافه بر برهان حرکت صدرالمتالهین ندارد و از توضیح آن خودارى مىکنیم.
براى روشنى برهان حرکت، بحثهاى ذیل لازم است:
1. تعریف حرکت: هر چند حرکت را نمىتوان تعریف حدى کرد ولى تعریفى که مقبول فیلسوفان اسلامى استبه این صورت است. خروج تدریجى شىء از قوه به فعل. (3)
2. هر حرکتى به شش چیز نیازمند است وبدون این شش امر، حرکت امکان ندارد:
1. محرک، 2. متحرک، 3. مبدا، 4. غایت، 5. مسافت، 6. زمان. (4)
بعضى فیلسوفان بر آنند که مبدا و غایتبراى حرکت لازم نیست زیرا ممکن استحرکتى ازلى و ابدى باشد یعنى هر چند حرکتبر آن صدق مىکند ولى مبدا و منتها ندارد. بنابراین حرکت از این جهت که محدود استبه مبدا و غایت نیازمند است.
3. حرکت در اعراض و جوهر
عقیده مشهور بر آن است که تا قبل از صدرالمتالهین، فیلسوفى به صورت مستدل حرکت جوهرى را مطرح نکرده است. البته در یونان باستان، هراکلیت، حرکتى را مطرح مىکند که مىتواند منطبق با حرکت جوهرى باشد. بعضى دیگر مىگویند حرکت جوهرى در زمان ابن سینا مطرح بوده است وعدهاى قائل به حرکت جوهرى بودهاند ولى ابن سینا به دلیل ادلهاى که علیه آن داشته است، نمىتوانسته آن را بپذیرد. چنانکه در شفاء مىفرماید: (5)
اما الجوهر فانقولنا انفیه حرکة هو قول مجازى فان هذه المقولة لا یعرض فیها الحرکة .اما جوهر اگر بگوییم حرکت در آن واقع مىشود بر سبیل مجاز است و در جوهر حرکت واقع نمىشود.
به هر جهت فیلسوفى مانند صدرالمتالهین حرکت جوهرى را به این صورت مستدل مطرح نکرده است و تقدم و تاخر اعتقاد به آن چندان تاثیرى در بحث نمىگذارد. مشهور فیلسوفان بر آن بودند که حرکت فقط در چهار مقوله عرضى یعنى حرکت در کم، کیف، مکان، ووضع واقع مىشود. ما ابتدا به توضیح حرکات در اعراض و سپس حرکت در جوهر مىپردازیم:
الف: حرکات در اعراض
حرکت عرضى، حرکتى است که ما به طور محسوس آن را مشاهده مىکنیم که براى توضیح بیشتر آنها را به صورت مجزا ذکر مىکنیم.
حرکت مکانى: روشنترین نوع حرکت عرضى، حرکت در مکان است مانند حرکتیک جسم از یک مکان به مکان دیگر.
حرکت وضعى: مانند حرکت کره به دور محور خود. هر چند مکان کل کره تغییر نمىکند ولى نسبت اجزا به همدیگر در حال تغییر مىباشد.
حرکت کیفى : مانند تغییر رنگ و مزه اشیاء. با توجه به انواع مقوله کیف اقسام جزیىترى براى حرکت کیفى در نظر گرفتهاند. حرکت در کیف نفسانى مانند این که هر کسى درخود تغییر تدریجى علاقه و محبت نسبتبه دیگرى را در خود حس مىکند. حرکت در کیفیات محسوسه مانند حرکت در رنگها.حرکت در کیفیات مخصوص به کمیات مثل تغییر در شکل یک شىء که گاهى مستقیم و گاهى منحنى و گاهى به شکل دیگر است.
حرکت کمى: مصداق روشن حرکت کمى، رشد گیاهان و جانوران است. (6)
دلایل حرکت جوهرى
صدر المتالهین براى اثبات حرکت جوهرى به سه صورت استدلال مىکند که ما به دوتاى آن اشاره مىکنیم:
1. علامه طباطبایى استدلال اول را چنین تقریر مىکند:
من اوضحها ان الحرکات العرضیة بوجودها سیالة متغیرة وهى معلولة للطبائع والصور النوعیة...وعلة المتغیر یجب ان تکون متغیرة والا لزم تخلف المعلول بتغیره عن علته وهو محال فالطبائع والصور الجوهریة التى هى الاسباب القریبة للاعراض اللاحقة التى فیها الحرکة متغیرة فى وجودها متجددة فى جوهرها وان کان ثابتة بماهیتها قارة فى ذاتها لان الذاتى لا یتغیر. (7)
اولین استدلال صدرا بر دومقدمه مبتنى است:
1. حرکات عرضى معلول طبیعت نوعیه و جوهرى آنهاست.
2. علت قریب و طبیعى حرکتباید متحرک باشد.
نتیجه اینکه: طبیعت نوعیه و جوهرى که علتحرکات عرضى به شمار مىرود باید متحرک باشد.
حال اگر علت قریب و بىواسطه معلول متحرک امر ثابتى باشد و یا اگر معلول; متغیر باشد و علت ثابت، لازمه آن تخلف معلول از علتخود است که امرى محال است.
ممکن است اشکال شود که معتقدین به حرکت جوهریه هم ناچارند حرکت در جوهر را به فاعل مجردى نسبت دهند که ثابت وغیر متحرک است پس چرا استناد حرکات عرضیه را به جوهر ثابت که صور نوعیه باشد صحیح نمىدانند. جوابى که به این اشکال داده شده است این است که اعراض وجود فى نفسه لغیره دارند. وحرکت آنها موضوعى را متصف به حرکت مىکند زیرا که وجود اعراض مستقل نیست. اما وجود جواهر وجود فى نفسه لنفسه است و ایجاد جوهر همان ایجاد حرکت است. یا به تعبیرى اعراض احتیاج به علت طبیعى دارند که باید متغیر باشد ولى جواهر احتیاج به علت الهى دارند که جعل هستى آنها همان جعل حرکت است.
استدلال دوم: حجة اخرى: الاعراض من مراتب وجود الجواهر لما تقدم ان وجودها فى نفسها عین وجودها لموضوعاتها فتغیرها و تجددها لا یتم الامع تغیر موضوعاتها الجوهریة وتجددها فالحرکات العرضیة دلیل حرکة الجوهر. (8)
این استدلال از دو مقدمه تشکیل مىشود: 1. اعراض از مراتب و شانى از شوءون جواهر هستند ووجود مستقلى از موضوعاتشان ندارند، 2. هرگونه تغییر و حرکتى که در شوءون و مراتب یک موجود روى دهد، علامتى است که در خود آن موجود نیز حرکت واقع شده است.
مانند کسى که رخساره و سیماى او رنگارنگ مىشود، این امر نشانه و علامت تغییرات درونى اوست.
بنابراین حرکات عرضى دلیل حرکت جوهرى مىباشد.
حرکت جوهرى نتایج زیادى را در پى دارد که ما در اینجا یکى از آنها را مورد بحث قرار مىدهیم.
1 نیاز دائمى و مستمر کل عالم ماده به محرک غیر جسمانى.
چون براساس حرکت جوهرى اثبات شد که کل عالم ماده در حالتحرکت و دگرگونى مىباشد، این حرکت ذاتى عالم ماده که جلوههاى آن را به صورت حرکت در اعراض مشاهده مىکنیم نیازمند محرکى است . این محرک اگر خود جسم باشد از تغییر درونى در امان نیست و باز نیاز به محرک دارد چون سلسله محرکها نمىتواند تا بىنهایت ادامه داشته باشد بنابراین باید به محرک غیر متحرک برسیم که علتحرکت است ولى خود متحرک نیست واین محرک دیگر نمىتواند واجد قوه و شانیت تغییر ودگرگونى را دارا باشد. از این رو آن متحرک از سنخ عالم ماده نیستبلکه غیر مادى مىباشد و کمالات مختص به خود را به صورت بالفعل واجد است.
صدرالمتالهین مطرح مىکند که نخستین کسى که حرکت در جوهر را ثابت کرده استخداوند حکیم است که در قرآن فرموده است:
«وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمر مرالسحاب» . (نمل/88) «کوهها را مىبینى و آنها را جامد و بىحرکت مىپندارى در حالى که آنها مانند حرکت ابرها در حال حرکت مىباشند» .
پىنوشتها:
1. صدر المتالهین، اسفار: 6/423.
2. حاج ملا هادى سبزوارى، شرح منظومه، قم، مکتبة مصطفوى، ص 147.
3. همان، ص 238، علامه طباطبایى، نهایة الحکمة، ص 178.
4. صدر المتالهین، اسفار: 6/75.
5. ابن سینا، شفاء، طبیعیات، فصل سوم ازمقاله دوم از فن اول طبیعیات.
6. علامه طباطبایى، پیشین، ص 182، محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، چاپ دوم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى ، ص 296 300; اسفار: 3/80.
7. علامه طباطبایى، پیشین، ص 184 و اسفار: 3/ 61.
8. علامه طباطبایى، پیشین، ص 185; اسفار: 3/ 103.
متفکران الهى راههاى مختلفى بر اثبات وجود خدا اقامه کردهاند. یکى ازاین راهها، برهان حرکت مىباشد. در قسمت قبل دیدگاه بعضى از فیلسوفان از جمله افلاطون، ارسطو، و توماس آکویناس را در این باره مطرح کردیم واینک نوبت آن است که دیدگاه بعضى از فیلسوفان اسلامى را ارائه دهیم.
فیلسوفان اسلامى این برهان را از زبان حکیم طبیعى مطرح مىکنند و منظور آنان این است که برخى از مقدمات این برهان یعنى مساله حرکت از طبیعیات اخذ مىشود. اما صدر المتالهین بحثحرکت را از مباحث الهیات و تقسیمات هستى مىدانست وچنین مطرح کرد که هستى ووجود یا ثابت است و یا سیال و متحرک. از اینرو حرکتبه عنوان نحوهاى از وجودمطرح است. و طرح آن نیز به عهده حکیم الهى است.
رسالت این برهان این است که ما را از مرز ماده به ماوراى ماده برساند . اگر ما از این برهان همین قدر انتظار داشته باشیم، مشاهده مىکنیم که در انجام این وظیفه کارآمد و موفق مىباشد. و اینک نمونههایى از این برهان:
برهان حرکت از دیدگاه صدرالمتالهین
اما الطبیعیون، فلهم مناهج اخرى ماخوذة من جهة التغیر والاستحالة.
احدها، طریقة الحرکة نفسها، وهو الاستدلال من الحرکات وقد علمت من قبل انالمتحرک لا یوجب حرکة بل یحتاج الى محرک غیره، والمحرکات لا محالة تنتهى الى محرک غیر متحرک اصلا دفعا للدور والتسلسل وهو لعدم تغیره وبرائته عن القوة والحدوث، واجب الوجود. (1)
اما طبیعیون، روشهاى دیگرى دارند که از جهت تغییر ودگرگونى، اخذ کردهاند.
یکى از آنها، استدلال از راه حرکت است و قبلا دانستى که متحرک موجب حرکت نمىشود. (زیرا محرک، فاعل است و متحرک قابل وفاعل حیثیت وجدان دارد وقابل حیثیت فقدان یعنى محرک حرکت مىدهد و متحرک حرکت ندارد ومىخواهد حرکت را بپذیرد. به تعبیرى فاقد شىء معطى شىء نمىشود) پس متحرک احتیاج به محرکى غیر از خود دارد. آن محرک اگر خود متحرک باشد باز به محرک دیگرى نیاز دارد. سلسله محرکها باید به ناگزیر به محرکى ختم شود که دیگر خود متحرک نباشد و الا گرفتار دور یا تسلسل مىشویم. چون هر دوى اینها باطل است. پس بالضروره به محرک غیر متحرک مىرسیم.
ملا صدرا در ادامه مىفرماید این محرک به علت اینکه تغییر و دگرگونى در آن راه ندارد و از قوه و حدوث مبرا مىباشد واجب الوجود است.
البته این امر موجب این اشکال شده است که ما در برهان حرکتبه محرک نامتحرک مىرسیم نه واجب الوجود. زیرا نهایت چیزى که این برهان اثبات مىکند محرک غیر متحرک است که مىتواند این محرک، از مجردات که غیر متحرکند، باشد و براى نیل به واجب الوجود باید از برهان امکان و وجوب بهره گرفت.
در جواب این اشکال مىتوان گفت: اگر محرک نخستین را بر حسب غایت و محبوب نهایى تبیین کنیم غایت و محبوب نهایى که فعلیت محض است و هیچ قوهاى در آن نیست چیزى جز واجب الوجود بالذات نخواهد بود.و یا احتمالا ملا صدرا حدوث ذاتى وزمانى را نیز جزء حرکات و تغییرات دانسته که در این صورت موجودى که محرک است وهیچ نوع حرکتى را هم دارا نیست همان واجب الوجود است.
برهان حرکت از دیدگاه حاج ملا هادى سبزوارى
حاج ملا هادى سبزوارى در شرح منظومه مىفرمایند:
«ان الحرکة لابدلها من محرک والمحرک لا محالة ینتهى الى محرک غیر متحرک دفعا للدور والتسلسل» . (2)
حرکتبه ناچار به محرک نیازمند است و محرک به ناگزیر باید به محرک غیر متحرک منتهى شود و الا گرفتار دور وتسلسل مىشویم.
همانطور که ملاحظه مىکنیم برهان حرکت مرحوم سبزوارى چیزى اضافه بر برهان حرکت صدرالمتالهین ندارد و از توضیح آن خودارى مىکنیم.
براى روشنى برهان حرکت، بحثهاى ذیل لازم است:
1. تعریف حرکت: هر چند حرکت را نمىتوان تعریف حدى کرد ولى تعریفى که مقبول فیلسوفان اسلامى استبه این صورت است. خروج تدریجى شىء از قوه به فعل. (3)
2. هر حرکتى به شش چیز نیازمند است وبدون این شش امر، حرکت امکان ندارد:
1. محرک، 2. متحرک، 3. مبدا، 4. غایت، 5. مسافت، 6. زمان. (4)
بعضى فیلسوفان بر آنند که مبدا و غایتبراى حرکت لازم نیست زیرا ممکن استحرکتى ازلى و ابدى باشد یعنى هر چند حرکتبر آن صدق مىکند ولى مبدا و منتها ندارد. بنابراین حرکت از این جهت که محدود استبه مبدا و غایت نیازمند است.
3. حرکت در اعراض و جوهر
عقیده مشهور بر آن است که تا قبل از صدرالمتالهین، فیلسوفى به صورت مستدل حرکت جوهرى را مطرح نکرده است. البته در یونان باستان، هراکلیت، حرکتى را مطرح مىکند که مىتواند منطبق با حرکت جوهرى باشد. بعضى دیگر مىگویند حرکت جوهرى در زمان ابن سینا مطرح بوده است وعدهاى قائل به حرکت جوهرى بودهاند ولى ابن سینا به دلیل ادلهاى که علیه آن داشته است، نمىتوانسته آن را بپذیرد. چنانکه در شفاء مىفرماید: (5)
اما الجوهر فانقولنا انفیه حرکة هو قول مجازى فان هذه المقولة لا یعرض فیها الحرکة .اما جوهر اگر بگوییم حرکت در آن واقع مىشود بر سبیل مجاز است و در جوهر حرکت واقع نمىشود.
به هر جهت فیلسوفى مانند صدرالمتالهین حرکت جوهرى را به این صورت مستدل مطرح نکرده است و تقدم و تاخر اعتقاد به آن چندان تاثیرى در بحث نمىگذارد. مشهور فیلسوفان بر آن بودند که حرکت فقط در چهار مقوله عرضى یعنى حرکت در کم، کیف، مکان، ووضع واقع مىشود. ما ابتدا به توضیح حرکات در اعراض و سپس حرکت در جوهر مىپردازیم:
الف: حرکات در اعراض
حرکت عرضى، حرکتى است که ما به طور محسوس آن را مشاهده مىکنیم که براى توضیح بیشتر آنها را به صورت مجزا ذکر مىکنیم.
حرکت مکانى: روشنترین نوع حرکت عرضى، حرکت در مکان است مانند حرکتیک جسم از یک مکان به مکان دیگر.
حرکت وضعى: مانند حرکت کره به دور محور خود. هر چند مکان کل کره تغییر نمىکند ولى نسبت اجزا به همدیگر در حال تغییر مىباشد.
حرکت کیفى : مانند تغییر رنگ و مزه اشیاء. با توجه به انواع مقوله کیف اقسام جزیىترى براى حرکت کیفى در نظر گرفتهاند. حرکت در کیف نفسانى مانند این که هر کسى درخود تغییر تدریجى علاقه و محبت نسبتبه دیگرى را در خود حس مىکند. حرکت در کیفیات محسوسه مانند حرکت در رنگها.حرکت در کیفیات مخصوص به کمیات مثل تغییر در شکل یک شىء که گاهى مستقیم و گاهى منحنى و گاهى به شکل دیگر است.
حرکت کمى: مصداق روشن حرکت کمى، رشد گیاهان و جانوران است. (6)
دلایل حرکت جوهرى
صدر المتالهین براى اثبات حرکت جوهرى به سه صورت استدلال مىکند که ما به دوتاى آن اشاره مىکنیم:
1. علامه طباطبایى استدلال اول را چنین تقریر مىکند:
من اوضحها ان الحرکات العرضیة بوجودها سیالة متغیرة وهى معلولة للطبائع والصور النوعیة...وعلة المتغیر یجب ان تکون متغیرة والا لزم تخلف المعلول بتغیره عن علته وهو محال فالطبائع والصور الجوهریة التى هى الاسباب القریبة للاعراض اللاحقة التى فیها الحرکة متغیرة فى وجودها متجددة فى جوهرها وان کان ثابتة بماهیتها قارة فى ذاتها لان الذاتى لا یتغیر. (7)
اولین استدلال صدرا بر دومقدمه مبتنى است:
1. حرکات عرضى معلول طبیعت نوعیه و جوهرى آنهاست.
2. علت قریب و طبیعى حرکتباید متحرک باشد.
نتیجه اینکه: طبیعت نوعیه و جوهرى که علتحرکات عرضى به شمار مىرود باید متحرک باشد.
حال اگر علت قریب و بىواسطه معلول متحرک امر ثابتى باشد و یا اگر معلول; متغیر باشد و علت ثابت، لازمه آن تخلف معلول از علتخود است که امرى محال است.
ممکن است اشکال شود که معتقدین به حرکت جوهریه هم ناچارند حرکت در جوهر را به فاعل مجردى نسبت دهند که ثابت وغیر متحرک است پس چرا استناد حرکات عرضیه را به جوهر ثابت که صور نوعیه باشد صحیح نمىدانند. جوابى که به این اشکال داده شده است این است که اعراض وجود فى نفسه لغیره دارند. وحرکت آنها موضوعى را متصف به حرکت مىکند زیرا که وجود اعراض مستقل نیست. اما وجود جواهر وجود فى نفسه لنفسه است و ایجاد جوهر همان ایجاد حرکت است. یا به تعبیرى اعراض احتیاج به علت طبیعى دارند که باید متغیر باشد ولى جواهر احتیاج به علت الهى دارند که جعل هستى آنها همان جعل حرکت است.
استدلال دوم: حجة اخرى: الاعراض من مراتب وجود الجواهر لما تقدم ان وجودها فى نفسها عین وجودها لموضوعاتها فتغیرها و تجددها لا یتم الامع تغیر موضوعاتها الجوهریة وتجددها فالحرکات العرضیة دلیل حرکة الجوهر. (8)
این استدلال از دو مقدمه تشکیل مىشود: 1. اعراض از مراتب و شانى از شوءون جواهر هستند ووجود مستقلى از موضوعاتشان ندارند، 2. هرگونه تغییر و حرکتى که در شوءون و مراتب یک موجود روى دهد، علامتى است که در خود آن موجود نیز حرکت واقع شده است.
مانند کسى که رخساره و سیماى او رنگارنگ مىشود، این امر نشانه و علامت تغییرات درونى اوست.
بنابراین حرکات عرضى دلیل حرکت جوهرى مىباشد.
حرکت جوهرى نتایج زیادى را در پى دارد که ما در اینجا یکى از آنها را مورد بحث قرار مىدهیم.
1 نیاز دائمى و مستمر کل عالم ماده به محرک غیر جسمانى.
چون براساس حرکت جوهرى اثبات شد که کل عالم ماده در حالتحرکت و دگرگونى مىباشد، این حرکت ذاتى عالم ماده که جلوههاى آن را به صورت حرکت در اعراض مشاهده مىکنیم نیازمند محرکى است . این محرک اگر خود جسم باشد از تغییر درونى در امان نیست و باز نیاز به محرک دارد چون سلسله محرکها نمىتواند تا بىنهایت ادامه داشته باشد بنابراین باید به محرک غیر متحرک برسیم که علتحرکت است ولى خود متحرک نیست واین محرک دیگر نمىتواند واجد قوه و شانیت تغییر ودگرگونى را دارا باشد. از این رو آن متحرک از سنخ عالم ماده نیستبلکه غیر مادى مىباشد و کمالات مختص به خود را به صورت بالفعل واجد است.
صدرالمتالهین مطرح مىکند که نخستین کسى که حرکت در جوهر را ثابت کرده استخداوند حکیم است که در قرآن فرموده است:
«وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمر مرالسحاب» . (نمل/88) «کوهها را مىبینى و آنها را جامد و بىحرکت مىپندارى در حالى که آنها مانند حرکت ابرها در حال حرکت مىباشند» .
پىنوشتها:
1. صدر المتالهین، اسفار: 6/423.
2. حاج ملا هادى سبزوارى، شرح منظومه، قم، مکتبة مصطفوى، ص 147.
3. همان، ص 238، علامه طباطبایى، نهایة الحکمة، ص 178.
4. صدر المتالهین، اسفار: 6/75.
5. ابن سینا، شفاء، طبیعیات، فصل سوم ازمقاله دوم از فن اول طبیعیات.
6. علامه طباطبایى، پیشین، ص 182، محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، چاپ دوم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى ، ص 296 300; اسفار: 3/80.
7. علامه طباطبایى، پیشین، ص 184 و اسفار: 3/ 61.
8. علامه طباطبایى، پیشین، ص 185; اسفار: 3/ 103.