امتناع تسلسل (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بطلان تسلسل علل و معلولها تا بىنهایت، از جمله مباحث مهم فلسفى وکلامى بوده، و بسیارى از مسایل مهم فلسفه مانند: مساله «اثبات واجب الوجود بالذات» و... بر آن مترتب است این مساله جایگاه بلند و خاصى در مباحث کلام و فلسفه دارد; چه این که مهمترین مسایل علم کلام درباب اثبات واجب الوجود تعالى است، و همه موضوعات و مسایل علم کلام عاقبتبه خداشناسى منتهى مىگردد. چنان که مرحوم علامه حلى در شرح حکمة العین مىفرماید:
«المسالة الاولى فی اثبات الواجب الوجود تعالى وصفاته، هذا هو الجزء الاعظم من هذا الفن، وهو اثبات واجب الوجود تعالى». (1)
این مساله (اثبات واجب الوجود) در فلسفه نیز از مسایل بسیار مهمى بهشمار مىآید، به طورى که مىتوان گفت: تقریبا نتایج اکثر مباحث فلسفه و بلکه همه آنها بر گرد این موضوع (اثبات واجب الوجود) دور مىزنند، چرا که موضوع فلسفه موجود بما هو موجود و بحث از اثبات موجود مطلق است; وقتى که وجود موجود در خارج از ذهن ثابت گردید، دوباره فصل دیگرى گشوده مىشود، به این که آیا آن موجود واجب الوجود بالذات استیا ممکن الوجود است؟
در فرض اول مطلوب (اثبات واجب الوجود) ثابت مىگردد، اما در فرض دوم به حکم این که هر موجود ممکن الوجود بالضروره نیازمند به علت است، از دو حال بیرون نیست، آن علتیا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود، اگر علت، واجب بالذات باشد، مطلوب حاصل است، و اگر علت ممکن الوجود باشد، آن نیز نیازمند به علت است، در مرتبه سوم، باز اگر علتش ممکن الوجود باشد، نیازمند به علتخواهد بود، در مرتبه چهارم و پنجم، هلم جرا فیتسلسل.
به عبارت دیگر: در فلسفه از دو محور اصلى بحث مىشود، به طورى که مسایل آن مترتب بر آن دو محور اساسى است.
1. در فلسفه ابتدا از امور عامه بحث مىشود (از احوال موجود مطلق) که به آن علم کلى، یا الهى بالمعنى الاعم و فلسفه اولى مىگویند، مانند: اصالة الوجود، اقسام وجود، علت و معلول، وحدت و کثیر، قوه و فعل، و....
2. بحث فلسفه در این مسایل ختم نمىشود، بلکه وقتى که، موجود مطلق به وسیلهى اقامهى براهین به اثبات رسید، دوباره، باب دیگرى گشوده مىشود که آیا آن موجود مطلق واجب الوجود بالذات است، یا ممکن الوجود است؟
پس به این ترتیب، بحث ادامه پیدا مىکند، لذا ادامهى بحث در محور دوم: یعنى الهیات بالمعنى الاخص، پىگیرى مىشود، وبا پیمودن راههاى دشوار و سنگین، عاقبت واجب الوجود بالذات را ثابت نموده و به نتیجه نهایى مىرسد، و سپس در خصوص واجب الوجود از جهت صفات، فعل، علم، قدرت و حیات او، و...بحث مىشود.
از این جهت، اکثر براهینى که حکما و متکلمان براى اثبات واجب تعالى اقامه نمودهاند، مبتنى بر بطلان دور و تسلسل است، و این بیانگر اهمیت مساله امتناع تسلسل است.
در متون کلامى، نمونههاى چندى آمده است که اثبات صانع تعالى را مبتنى بر بطلان دور و تسلسل مىدانند و در اینجا به دو نمونه اکتفا مىشود.
الف. محقق طوسىرحمه الله مىفرماید:
«المقصد الثالث فی اثبات الصانع تعالى وصفاته وآثاره و فیه فصول: الفصل الاول: فی وجوده تعالى. الوجود ان کان واجبا، فهو المطلوب والااستلزمه لاستحالة الدوروالتسلسل». (2)
ب.و محقق لاهیجى نیز در اثبات واجب تعالى بر بطلان دور و تسلسل استدلال نموده است. ایشان برهان را به عبارت ذیل به صورت قیاس استثنایى و اقترانى به شکل اول تقریر نموده است:
1. به طریق قیاس استثنایى: «بنابر موجود بودن ممکن، هرگاه دور و تسلسل باطل باشد، واجب الوجود موجود باشد، اما دور و تسلسل باطل است.
نتیجه دهد که پس، واجب الوجود موجود است» .
2. به طریق قیاس اقترانى شکل اول: «هرگاه ممکن موجود باشد; سلسله عللش متناهى باشد، لاستحالة التسلسل. وهرگاه، سلسله علل ممکن متناهى باشد، واجب الوجود موجود باشد، لاستحالة الدور.
نتیجه دهد که، هرگاه ممکن موجود باشد، واجب الوجود موجود باشد». (3)
خلاصه سخن این که: با توجه به اهمیت مساله امتناع تسلسل در مباحث کلامى با توکل به خداوند متعال و استعانت از حضرت جل و علا، در این رابطه تحقیقات مفصلى انجام گرفته که بخشهاى مهم آن را به صورت مقاله در اختیار علاقهمندان قرار مىدهیم.
مطالب مقالات در قالب فصلهاى مختلف تنظیم گردیده است. و البته غرض ما فقط نقل و توضیح است و نقد و بررسى آن به فرصت دیگرى نیاز دارد.
فصل اول: تسلسل در لغت و اصطلاح
تسلسل در لغت عبارت است از پیوسته شدن، پشتسر هم بودن، پى در پى بودن، به هم پیوستگى، ترتیب امور غیر متناهى به نحوى که مرتبه سابق به مرتبه لاحق مترتب باشد.
به بیان دیگر: آن است که امورى به دنبال هم، زنجیروار واقع شوند، خواه حلقهى این زنجیر متناهى باشد یا نامتناهى و خواه میان آنها رابطهى على و معلولى برقرار باشد یا نباشد.
اما در اصطلاح: عبارت است از ترتب و وابستگى یک شىء موجود بر شىء دیگرى که همراه او بالفعل موجود مىباشد، و ترتب آن موجود دوم بر شیىء سومى که همراه با او بالفعل موجود است و ترتب آن موجود سوم بر موجود چهارم و به همین ترتیب تا بىنهایت پیش برود. خواه این سلسله به همین ترتیب در هر دو طرف یعنى هم در ناحیه علل و هم در ناحیه معلولها تا بىنهایت ادامه داشته باشد یا فقط در یک طرف تا بىنهایت ادامه یابد.
به عبارت دیگر: عبارت است از پىدر پى بودن یک سلسله علل و معالیل که همه، ممکن الوجود بوده و به جایى هم منتهى نشود بلکه تا بى نهایت امتداد داشته باشد مانند: (الف) علت (ب) و (ب) علت (ج) و (ج) علت (د) و همینطور تا بىنهایت پیش برود.
فصل دوم: تاریخچه بحث امتناع تسلسل
ادلهاى که حکما براى بطلان تسلسل اقامه کردهاند، نشان مىدهد که، این مساله از زمانهاى بسیار قدیم، قبل از تولد فلسفه اسلامى، در میان حکماى یونان باستان مورد بحث و بررسى قرار گرفته بود، چنان که مىبینیم ارسطو در «رساله ما بعد الطبیعه» موسوم به «الالف الصغرى» از بطلان تسلسل علل بحث کرده و براى محال بودن آن ، دلیل اقامه نموده است.
بعد از ایشان، فارابى بنیانگذار فلسفه اسلامى در رسالههاى فلسفى خود، براهینى را براى استحالهى تسلسل علل و معالیل الى غیر النهایة اقامه کرده است.
استاد شهید مطهرى رحمه الله مىفرماید:
«حکما براهین زیادى بر بطلان تسلسل علل اقامه کردهاند. از دوران یونان باستان براهینى بر بطلان تسلسل نقل شده، وحکماى اسلامى از قبیل فارابى و ابن سینا وخواجه نصیرالدین طوسى و میرداماد و صدر المتالهین هر یک برهانى را بر بطلان تسلسل علل اقامه کردهاند». (4)
از طرفى: امتناع تسلسل در بحث علت و معلول مطرح است، و مترتب بر آن بوده، و در آن مورد بررسى قرار مىگیرد، لذا مىتوان تاریخچهى آن را با تاریخچه بحث علت و معلول مرتبط دانست و در آن جستجو کرد.
در رابطه با تاریخچه قانون علت و معلول گفته شده:
«در میان مسایل فلسفى، قانون علت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت، اولین مساله است که فکر بشر را به خود متوجه ساخته و او را به تفکر و اندیشه براى کشف معماى هستى وادار کرده است. براى انسان که داراى استعداد «فکر کردن» است، مهمترین عاملى که او رادر مجراى تفکر مىاندازد، همانا ادراک قانون کلى علت ومعلولیت است که به این تعبیر بیان مىشود: هر حادثه علتى دارد. و در اثر همین ادراک است که مفهوم «چرا؟» براى ذهن انسان پیدا مىشود». (5)
و نیز گفته شده:
«در مباحث علت و معلول، براهین زیادى بر امتناع دور و تسلسل علل اقامه کردهاند، و مخصوصا در دوره اسلامى از راههاى مختلف براهینى بر این مطلب اقامه شده است وبراهین امتناع تسلسل علل قهرا در براهین اثبات واجب به عنوان دلیل، دلیل به کار برده مىشود، یعنى دلیلى که یکى از مقدمات دیگر را اثبات مىنماید». (6)
بحث از اثبات واجب و این که جهان خداى دارد و همه چیز مخلوق و معلول اوست، و او علت کلهستى است و او بىنیاز از غیر و غیر نیازمند به او است، این همه از مطالبى است که بشر از اولین روزهاى خلقتخود به این موضوعات مىاندیشید و از این غافل نبود، و به مقتضاى فطرت خداجویى خویش پیوسته در فکر و اندیشه خالق جهان بوده و هست و خواهد بود.
علامه طباطبایى رحمه الله در این رابطه مىفرماید:
«آنچه مسلم است، این است که از روزى که تاریخ نقلى نشان مىدهد ویا با کنجکاویهاى علمى، از روزگارهاى ماقبل التاریخ به دست مىآید، بشر از اولین روزهاى پیدایش خود هرگز از این موضوع (یعنى از شناختخداى جهان) آرام نگرفته و پیوسته به جستجوى او و کنجکاوى از آن پرداخته و همیشه مبارزه اثبات و نفى در این باب به پا بوده است». (7)
شهید بزرگوار استاد مطهرى رحمه الله در مقدمه اصول فلسفه مىفرماید:
«تاریخ فلسفه با تاریخ فکر بشر توام است; لهذا نمىتوان یک قرن و زمان معین و یا یک منطقه و مکان معین را به عنوان مبدا و منشا اصلى پیدایش فلسفه در روى زمین معرفى کرد». (8)
با توجه به مطالب گذشته مىتوان چنین نتیجه گرفت که اولا: بحث از امتناع تسلسل از زمان یونان باستان بوده است. ثانیا: مىتوان منشا و پیدایش آن را از زمان بحث علت و معلول و بحث اثبات واجب الوجود نیز به حساب آورد، زیرا چنان که ذکر شد، امتناع تسلسل علل در براهین اثبات واجب به عنوان دلیل، دلیل به کار برده مىشود. و فلاسفه در اثبات واجب به آن استدلال مىکردهاند.
به طور کلى لازمهى بحث علت و معلول و اثبات واجب این است که از بطلان دور و تسلسل نیز بحثشود. چون متناهى بودن علت و معلول در سلسله مترتبه و اثبات واجب، به واسطه اثبات بطلان تسلسل ثابت مىگردد.
ثالثا: مىتوان گفت: امتناع تسلسل از زمان پیدایش بشر، مورد بحث و بررسى بوده، زیرا بشر از زمان خلقتخویش، به اقتضاى فطرت پیوسته در فکر خالق جهان بوده و براى اثبات واجب ادله مختلفى را اقامه کرده است، و ادله اثبات واجب مبتنى بر امتناع تسلسل است.
رابعا: اگر بر فرض هیچ کدام از این سه نتیجه قبل در تاریخچه امتناع تسلسل قانع کننده نباشد، نتیجه چهارم ممکن است قانع کننده باشد، و آن این که: تاریخ فلسفه را نمىتوان به زمان خاص نسبت داد، به جهت این که تاریخ فلسفه با فکر بشر توام است.
بنابر این، بحث استحاله تسلسل که از جمله مسایل فلسفه است، نمىتواند زمان معینى در پیدایش و آغاز بحث داشته باشد.
پس همین قدر مىتوان گفت که بحث امتناع تسلسل از جمله قدیمىترین مساله حکمت است.
فصل سوم: جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام
لازم است ابتدا به تذکر دو مطلب مهم پرداخته شود:
مطلب اول: در فلسفه یک قاعده و قانون کلى داریم، و آن عبارت است از این که: «حصول العلة عند حصول المعلول واجب» ; واجب است علت در مرتبه ذات معلول موجود باشد، تخلف علت عند حصول معلول محال است، زیرا علتبا معلول و معلول با علت است.
معلم ثانى ابو نصر فارابى در این رابطه مىگوید:
«والعلة یجب ان توجد مع المعلول، فان العلل التی، لا توجد مع المعلولات لیست عللا بالحقیقة بل معدات او معینات وهی کالحرکة». (9) و شیخ ابن سینا عین این عبارت را در کتاب تعلیقات خود بر شفا ذکر کرده است:
و در اثبات الفارقات مىگوید:
«وجب ان یکون فی الموجودات موجود، لا سبب له، وذلک بعد ان توضع العلل والمعلولات موجودة معا، اذ المعلول لا یصح ان یوجد من دون العلة». (10) و همچنین در کتابهاى المواقف (11) و المباحث المشرقیه و اسفار با عبارتهاى متفاوت آمده است.
علتى که در اینجا از آن سخن گفتیم از دو حال خارج نیست:
یا وجودش براى وجود معلول کافى است، یا کافى نیست اگر چه لازم است، اگر کافى باشد علت تامه است و اگر کافى نباشد علت ناقصه است.
پس علت تامه، علتى است که وجودش براى وجود معلول لازم وکافى است. اما علت ناقصه علتى است که بودنش براى وجود معلول لازم است، اما کافى نیست.
فرق میان علت تامه وعلت ناقصه در آن است که وجود علت تامه مستلزم وجود معلول مىباشد، در حالى که وجود علت ناقصه مستلزم وجود معلول نیست، بلکه تنها عدم آن مستلزم عدم معلول مىباشد.
چون معلول هم به علت ناقصه نیازمند است وهم به علت تامه نیازمند است، آنچه که مقصود ماست علت تامه است.
تا اینجا ثابتشد که وجود علتبا وجود معلول واجب و ضرورى است (این مطلب اول) .
و مطلب دوم: آن است که آیا همانگونه که وجود علتبا وجود معلول ضرورى است در بقا و ادامه ى هستى، معلول نیز واجب و ضرورى است؟
مرحوم محقق طوسى در این مورد مىگوید:
«الممکن الباقى مفتقر الى المؤنة لوجودعلته ای وجود العلة یستلزم وجود المعلول». (12)
ممکن چنان که در آغاز پیدایش محتاج به علت است تا آن را به وجود آورد پس از موجود شدن نیز محتاج به علت است تا آن را حفظ کند، مانند نور چراغ که در بقاى خود نیازمند به چراغ است و اگر چراغ خاموش شود نور هم فانى مىگردد.
مرحوم شعرانى مىگوید:
«اگر فاعل پس از ایجاد معلول معدوم شود معلول نیز باقى نخواهد ماند. مثلا اگر چراغى که روشنى مىداد خاموش گردد روشنى نیز از بین مىرود یا دست انسانى که کلید را حرکت مىداد ساکن شود کلید هم ساکن مىگردد. اگر گفته شود پس چرا کاتب کتاب مىنویسد و نقاش نقش مىکشدو بنا خانه مىسازد و خودش مىمیرد و از بین مىرود اما کتاب و نقش و خانه باقى مىماند؟
در جواب مىگوییم: اینها در اصطلاح معقول فاعل نیستند بلکه معدند یعنى آماده کننده و خانه به سنگینى خود بر هیئتى که بنا در او ایجاد کرده باقى مىماند، فاعل آن در واقع به اصطلاح صحیح میل اجزا یعنى جاذبه زمین است و همچنین است نقش و کتابت». (13)
مرحوم علامه طباطبایى سه برهان براى اثبات نیازمندى معلول به علت در بقایش اقامه نموده است.
وى در بخشى از سخنش فرمود: ...اجزاى سلسله واحده که ترتب على و معلولى بر یکدیگر دارند علت تامه نیستند بلکه علت ناقصهاند; زیرا در تمام آن اجزا ملاک نیاز به علتیعنى امکان وجود دارد، پس همه آنها در وجود ممکنند و در بقایشان نیازمند به علت تامه و حقیقى هستند.
با توجه به این مطلب، ثابتشد که معلول در وجود و بقاى خود نیازمند به علت است و این علتباید علت تامه و حقیقى باشد. بعد از ثبوت وجود علت مىخواهیم ثابت کنیم که این علت همان واجب الوجود بالذات است.
اکثر حکما و متکلمان در اثبات واجب الوجود بالذات به امتناع تسلسل استدلال کردهاند مگر در یکى دو مورد، که براى اثبات واجب الوجود براهین دیگرى از حکما نقل شده مانند برهان صدیقین صدر المتالهین و برهان وجوب و امکان محقق طوسى . اینجاست که مقام و جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام معلوم مىگردد، زیرا اثبات واجب الوجود یکى از اساسىترین و مهمترین مسایل فلسفى و کلامى است، اثبات این مساله و بسیارى از مسایل دیگر فلسفى مبتنى بر بطلان تسلسل است.
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم که اکثر فلاسفه و متکلمان در اثبات واجب تعالى به امتناع تسلسل استدلال کردهاند.
1. اولین برهان براى اثبات واجب الوجود برهان ارسطى یا ارسطویى همان برهان معروف محرک اول است . مرحوم علامه طباطبایى در نهایة الحکمة این برهان را چنین نقل نمودهاند:
«ان المحرک غیر المتحرک، فکل متحرک محرک غیره، ولو کان المحرک متحرکا فله محرک ایضا غیره، ولا محالة ینتهی سلسلة المحرکات الى محرک غیر متحرک دفعا، للدور والتسلسل». (14)
این برهان مبتنى بر پنج اصل است:
الف. حرکت نیازمند به محرک است.
ب. محرک و حرکت زمانا تواماند; یعنى انفکاک زمانى آنها محال است.
ج. هر محرک یا متحرک استیا ساکن.
د. هر موجود جسمانى متغیر و متحرک است.
ه. تسلسل امور مترتبه غیر متناهیه محال است و نتیجه سلسله حرکات منتهى مىشود به محرکى که متحرک نیست.
2. بعد از ارسطو حکیم ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى رحمه الله (...933ه. ق) نخستین بنیانگذار فلسفه اسلامى در باب اثبات واجب الوجود به قاعده بطلان تسلسل استدلال نموده و مىگوید:
«وان الامور الممکنة الوجود لا یجوز بان تترقى فی العلیة والمعلولیة الى ما لا نهایة له ولا ان یکون دور بل ینتهی الى امر واجب الوجود بذاته هو الموجود الاول و انالواجب الوجود بذاته متى فرض غیر موجود لزم منه المحال و انه هو السبب الاول لوجود سائر الموجودات فیکون وجوده اقدم الوجود وانه برىء من جمیع انحاء النقص فیکون وجوده اکمل و انه لا علة له فاعلیة ولا غائیة ولا صوریة ولا مادیة والا وجوده لیس لاحقا لماهیة غیر الوجود و انه لا ماهیة له غیر انه واجب الوجود و هی انیته فیکون لا جنس له ولا فصل له ولا حد له ولا برهان علیه و انه دائم الوجود بذاته لا یشوبه عدم...». (15)
3. پس از فارابى ابو على سینا نیز در جهت اثبات وجود واجب به بطلان تسلسل در سطح گستردهترى استدلال نموده است. ایشان در الاشارات والتنبیهات مىفرماید:
«کل موجود اما واجب الوجود بذاته او ممکن الوجود بحسب ذاته ما حقه فی نفسه الامکان فلیس یصیر موجودا من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولى من عدمه من حیث هو ممکن، فان صار احدهما اولى فلحضور شیء او غیبته، فوجود کل ممکن الوجود هو من غیره، اما ان یتسلسل ذلک الى غیر النهایة فیکون کل واحد من آحاد السلسلة ممکنا فی ذاته والجملة متعلقة بها فتکون غیر واجبة ایضا وتجب بغیرها». (16)
حاصل کلام شیخ این است : «هر موجودى یا واجب استیا ممکن اگر واجب است فثبت المطلوب و اگر ممکن است نیازمند به مرجح یعنى علت است چون ممکن ماهیتى است مساوى النسبة الى الوجود والعدم و براى این که ممکن از این استوا خارج شود احتیاج به مرجح دارد، حال اگر بگوییم این مرجح ممکن است در این صورت او نیز نیازمند به علت، همینطور ادامه مىیابد. تسلسل الى غیر النهایة به وجود مىآید و تمام آحاد سلسله اگر ممکن باشند غیر واجب خواهند بود. پس باید منتهى به علتى شوند که واجب است.
ترجمه کامل: هر موجودى یا ذاتا واجب الوجود استیا ذاتا ممکن الوجود است هر چیزى که در مرتبه ذات خود ممکن باشد خود به خود موجود نمىشود، زیرا ممکن از آن جهت که ممکن است وجود او در این مرتبه اولى از عدمش نیست، پس اگر یکى از دو طرف اولویت پیدا کند به واسطهى وجود چیزى یا عدم آن خواهد بود. پس وجود هر ممکنى از غیر است. یا نیاز ممکن به غیر به تسلسل الى غیر النهایة مىانجامد. پس هر یک از آحاد سلسله در مرتبه ذات ممکن خواهد بود و چون همه سلسله به آحاد تعلق دارد پس مانند ذات بارى خود به خود واجب نیست و وجوب آن به غیر است. این برهان مبتنى بر سه مقدمه است که یکى از آنها بطلان تسلسل است.
و همچنین شیخ در کتاب النجاة (17) نیز براى اثبات واجب به ابطال تسلسل استدلال نموده جهت اطاله کلام از آوردن آن برهان خوددارى مىکنیم. و نیز حکیم بزرگ شیخ شهاب الدین سهروردى نیز به همین صورت از طریق استحاله تسلسل جهت اثبات وجود واجب که از آن به نور الانوار تعبیر مىکند استدلال نموده است (ر.ک: شرح حکمة الاشراق، ص 306) .
و همچنین برهانى که متکلمان براى اثبات واجب الوجود آوردهاند مبتنى بر امتناع تسلسل است. (برهان متکلمان به نام حدوث و قدم است) .
مرحوم علامه حلى شارح تجرید الاعتقاد مىفرماید: «المتکلمون سلکوا طریقا آخر فقالوا العالم حادث فلابد له من محدث فلو کان محدثا تسلسل». (18)
مرحوم علامه طباطبایى، برهان حدوث متکلمان را در نهایة الحکمة به عبارت ذیل تقریر نموده است:
«تقریره ان الاجسام لا تخلو عن الحرکة والسکون وهما حادثان، وما لا یخلو عن الحوادث، فهو حادث فالاجسام کلها حادثة، وکل حادث مفتقر الى محدث، فمحدثها امر غیر جسم ولا جسمانی، وهو الواجب تعالى، دفعا للدور والتسلسل». (19)
تا حال دو مطلب ثابتشد: 1.ماهیات ممکن در وجود و بقایشان نیازمند به علت هست، و محال است، معلول بدون علت موجود شود.2. و ثابتشد، این علتباید واجب الوجود بالذات باشد، واجبى که در وراى خود سبب نداشته باشد. و در نتیجه اثبات این واجب، بنابر قول حکما و متکلمان مبتنى بر امتناع تسلسل است. از اینجا جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام معلوم و روشن مىگردد.
یادآورى بعد از اثبات واجب بالذات این سؤال مطرح مىشود که واجب بالذات کدام است؟ و چه کسى در این بحث طرف دعواى ما است؟ و براى چه کسانى مىگوییم، تو در اشتباه هستى این اجزاى سلسله به واجب بالذات منتهى مىشود؟ و در آن متوقف مىگردد؟ در پایان این فصل لازم است در این باره بحثى به میان آید، که این بحثبه نتیجه کاملترى برسد، بدین ترتیب مىگوییم: طرف دعواى خدا پرستان، مادیگرایان هستند. آنها هم مثل الاهیون مىگویند: این سلسله عاقبتبه واجب بالذات منتهى مىگردد، اما کدام واجب بالذات؟ در نظر مادى، واجب بالذات همان ماده است، همین ذرات اتمها (نگاتن پرتون و نترونها) هستند، که بر اثر تصادف و تصادم اینها، بالاخره عالم به این صورت قرار گرفته است.
اما در نظر الهى واجب بالذات خود ماده نمىتواند باشد، بلکه مفارق است.
و اما چرا واجب بالذات مفارق است؟ معلم ثانى، ابو نصر فارابى برهانى را بر مفارق بودن واجب بالذات اقامه نموده، و مىگوید: «البرهان على اثبات الموجود الذی لا سبب له، وهذا یحتاج الى برهان آخر فی انه مفارق انه لو کان جسما لکان له مادة وصورة، وکانا سببین لوجوده وما لا سبب له لایجب بسبب ذاته و انه لو کان جسما لکانت له ماهیة، ولو کانت له ماهیة للزم ثلاث محالات: الاول: ان المعدوم کان یلزمه الوجود ای کان سببا لوجود ذاته. الثانی: ان الموجود الذی لا سبب له لا یکون من لوازم تلک الماهیة. فیکون معلولا صادرا عنه. الثالث: ان یکون وجوب الوجود متعلقا بتلک الماهیة قائما بها و کان وجوبه لها». (20)
یعنى برهان آوردن براى اثبات موجودى که سبب ندارد، این خود در مفارق بودنش محتا به اقامه برهان است. بنابر این اگر مبدا اول جسم باشد، باید داراى ماده و صورت باشد. [و چون جسم مرکب از ماده و صورت است] در این صورت، هر دوى اینها [ماده و صورت] علت وجود جسم خواهند بود. [ در حالى که فرض این است که مبدا اول نباید سبب داشته باشد، زیرا در تسلسل علل و معلولهاى مترتب به بىنهایت، گفتیم که این سلسله باید به علتى که واجب الوجود بالذات است منتهى گردد، و آن واجب هیچ سببى در وراى خود نداشته باشد، بنابر این] موجودى که سبب ندارد محال است [در وجود] خود محتاج به سبب نباشد.
و از طرفى اگر مبدا اول جسم باشد باید ماهیت داشته باشد واگر ماهیت داشته باشد سه محال لازم مىآید:
1. این که معدوم مستلزم وجود باشد یعنى علت وجود ذاتش گردد.
2. آن که موجودى که سبب ندارد از لوازم آن ماهیتخواهد بود و معلولى صادر از او است.
3. آن که وجوب وجود متعلق به آن ماهیتخواهد بود، چون وجود در آن ماهیت است. پس وجود آن موجود به وجود آن اهیتخواهد بود. بنابر این مفارق بودن واجب ثابت مىگردد.
فصل چهارم: اقسام تسلسل
تسلسل اقسام مختلفى دارد. در بعضى از کتابها آن را چهار قسم ذکر کردهاند:
شمس الدین بخارى در شرح حکمة العین مىگوید:
«واعلم ان اقسام التسلسل اربعة: لانه اما ان لا یکون اجزاء السلسلة مجتمعة فی الوجود، او لا والاول هو التسلسل فی الحوادث، والثانی اما ان یکون بین تلک الاجزاء طبیعی وهو کالتسلسل فی العلل والمعلولات ونحوها من الصفات والموصوفات المرتبة الموجودة معا او وضعی وهو التسلسل فی الاجسام، او لم یکن بینهاترتب وهو التسلسل فی النفوس البشریة والاقسام باسرها باطلة عند المتکلمین دون الاول والرابع عند الحکماء». (21)
فاضل تونى در کتاب حکمت قدیم مىگوید:
«حکما تسلسل را در موردى محال مىدانند که موجود و مترتب و مجتمع باشد. پس تسلسل در امر اعتبارى ومعدوم جایز است مانند آن که اعداد نامتناهىاند اما چون موجود نیستند اشکالى ندارد و در حرکات دورى مثل حرکت زمین یا افلاک تسلسل جایز است زیرا این حرکات متعاقبند و مجتمع نیستند و نیز در نفوس ناطقه انسان به عقیده برخى از حکما که عالم را قدیم زمانى مىدانند و مىگویند ارواح پس از مفارقت از ابدان در عالم موجودند و مجتمع و نامتناهىاند تسلسل در آنها جایز است زیرا نفوس مترتب نیستند و متکلمان تسلسل را مطلقا باطل مىدانند چه آن امور مجتمع باشند و چه مترتب باشند ویا نباشند و فقط در امور اعتبارى جایز مىدانند». (22)
اما با تحقیق و مراجعه به کتب مختلف توانستیم تا هفت قسم به دستبیاوریم:
1. تسلسل در امور معدومه: این تسلسل عبارت است از یک سلسله عدمهاى نامتناهى که پشتسر هم واقع شوند و چون عدم واقعیتخارجى ندارد لذا باید در محیط ذهن عدمهارا فرض نمود و نامتناهى قرار داد.
2. تسلسل در امور اعتباریه: یعنى ذهن ما فرض کند که اگر مثلا وجودى در خارج موجود باشد باید براى او هم وجودى باشد و براى وجود دوم نیز وجودى دیگر باشد همچنان این تصورات را تا بىنهایت ادامه دهد. مانند تقسیم و ترکیب جسم در ذهن به اجزاى نامتناهى.
3. تسلسل لا یقفى: عبارت است از این که تمام افراد سلسله در خارج بالفعل موجود نباشند ولى تا بىنهایتبتوان بر او افزود مانند عدد، که مىگویند نامتناهى لا یقفى است.
یعنى ما در باب عدد به نقطهاى نمىرسیم که بالاترى نداشته باشد بلکه هر عددى را فرض کنیم بالاتر از آن عددى قابل تصور و تحقیق است گرچه جلو این عدد دهها یا صدها یا هزارها صفر بچینیم.
4. تسلسل در امور اجتماعى ترتبى: یعنى موجودات نامتناهى که در وجود با هم جمع نیستند و میانشان رابطه على و معلولى برقرار است مانند: اجتماع علل و معلولهاى مترتب بر یکدیگر در یک زمان و مکان.
5. تسلسل در امور اجتماعى غیر ترتبى: یعنى تحقق مجموعهاى که همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند وحتى اجتماع در وجود هم دارند، اما میان آنها ترتب نبوده، وجود برخى متوقف بر وجود برخى دیگر نمىباشد. مانند تعداد نامحدودى از موجودات که رابطه على و معلولى میان آنها برقرار نیستبلکه همه در عرض یکدیگر بوده و هستند به علتى بیرون از خود مىباشند مثل فراهم آمدن میوه درختان و ریگهاى بیابان که ترتب على و معلولى بر یکدیگر ندارند.
6. تسلسل در امور ترتبى غیر اجتماعى: یعنى اجزاى سلسله نامحدودى که وجود بالفعل دارند اما اجتماع در وجود ندارند مانند حرکت زمین و اجزاى زمان و سایر سیارات و پدیدههایى که در بستر زمان به تدریج تحقق مىیابند به گونهاى که پارهاى از آنها هنگام وجود اجزاى دیگر معدوم مىگردند، زیرا در این مجموعه آنچه تحقق دارد و موجود است، همیشه محدود و متناهى مىباشد.
7. تسلسل در امور غیر اجتماعى غیر ترتبى. یعنى اجزاى سلسلهاى که نه وجود بالفعل دارند ونه در وجود با هم مجتمع هستند مانند: افراد، جمادات، نباتات وحیوانات. (23)
تسلسل مورد بحثى که حکما آن را باطل و محال مىشمارند، تسلسلى است که اجزاى نامحدود آن هم وجود بالفعل و هم اجتماع در وجود و هم ترتب على و معلولى داشته باشند و در میان اجزاى آن رابطه على و معلولى برقرار باشد.
از این اقسام هفتگانه فقط قسم چهارم مىتواند مورد بحث قرار گیرد. اما اقسام دیگر در نزد حکیم باطل نیستبر خلاف متکلمان که قسم دوم و ششم را جایز، واقسام دیگر را باطل مىدانند.
فصل پنجم: شروط امتناع تسلسل
تسلسلى محال و ممتنع است که داراى سه شرط اساسى داشته باشد، اگر سلسله اى از حوادث یکى از آن شرایط را نداشته باشد آن محال نبوده و ادلهى امتناع تسلسل شامل آن نخواهد شد، شرایط مذکور به عبارت ذیل است.
1. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند: با توجه به این شرط تحقق مجموعهاى که برخى از اجزاى نامحدود آن بالقوه موجود است محال نخواهد بود مانند برخى از مراتب عدد، زیرا در چنین مواردى آن بخش از سلسله که تحقق مىیابد همیشه محدود و متناهى مىباشد فىالمثل هر جسمى قابل انقسام به اجزاى کوچکتر است، تا بىنهایتبه این معنا که هر قدر به اجزاى کوچکترى تقسیم شود، باز هم مىتوان آن را تقسیم کرد.
2. اجزاى سلسله در وجود با یکدیگر جمع شوند، در نتیجه مجموعهاى که اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند، اما اجتماع در وجود ندارند محال نخواهد بود مانند سلسله اجزاى زمان و نیز حوادث زمانى این گونه سلسله اگر چه نامحدود و غیر متناهى هستند لکن تسلسل مصطلح را تشکیل نمىدهد، زیرا اجزاى آن به تدریج تحقق مىیابند و وجود برخى از اجزاى آن همراه با عدم برخى دیگر مىباشد.
3. بین اجزاى سلسله ترتب على و معلولى برقرار باشد: با توجه به این شرط تحقق مجموعهاى که همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند و حتى اجتماع در وجود هم دارند اما میان آنها ترتب نبوده ووجود برخى متوقف بر وجود برخى دیگر نمىباشد محال و ممتنع نخواهد بود مانند : نامحدودى از موجودات که رابطه علیت ومعلولیت در بین آنها برقرار نیستبلکه همه در عرض یکدیگر بوده و هستند به علتى بیرون از خود مىباشند. مقصود از ترتب اجزاى سلسله توقف ووابستگى برخى از آنها به بعضى دیگر مىباشد پس اگر تعداد پدیدههاى عالم ماده در یک زمان واحد نامحدود باشد، با براهین امتناع تسلسل نفى نمىشود.
جهت اعتبار شروط سهگانه مذکور در تسلسل آن است که در صورت فقدان هر یک از این شروط سلسلهاى که داراى اجزاى موجود و نامحدود باشد تحقق نخواهد یافت، تا براهین محال بودن تسلسل در آنها جارى گردد.
عبارت علامه در نهایة الحکمة چنین است:
«ان التسلسل انما مستحیل فیما اذا کانت اجزاء السلسلة موجودة بالفعل و ان تکون مجتمعة فی الوجود و ان یترتب بعضها على بعض فلو کان بعض الاجزاء موجودة بالقوة کبعض مراتب العدد فلیس بمستحیل لان الموجود منه متناه دائما وکذا لو کانت موجودة بالفعل لکنها غیر مجتمعة فی الوجود کالحوادث الزمانیة بعضها معدومة عند وجود بعض. لتناهی ما هو الموجود منها دائما، وکذا لو کانت موجودة بالفعل مجتمعة فی الوجود، لکن لا ترتب بینها، وهو توقف البعض على البعض وجودا کعدد غیر متناه ومن موجودات لا علیة ولا معلولیة بینها.والوجه فی ذلک انه لیس هناک مع فقد شیء من الشرائط الثلاث سلسلة واحدة موجودة غیر متناهیة حتى یجری فیها براهین الاستحالة». (24)
شروط فوق الذکر نزد حکما براى ابطال تسلسل معتبر است. اما نزد متکلمان این شروط معتبر نیست.
مرحوم محقق طوسى در قواعد العقائد مىگویند: «التسلسل عند المتکلمین محال مطلقا». (25)
از این شروط سهگانه شرط اول و سوم را همهى حکما در ابطال تسلسل معتبر مىدانند اما شرط دوم (اجزاى سلسله در وجود با یکدیگر جمع شوند) را بعضیها مانند علامه طباطبایى معتبر مىدانند اما بعضىها معتبر نمىدانند مانند محقق داماد در قبسات مىگوید: امتناع تسلسل دو شرط اساسى دارد: «الترتب والاجتماع فی الوجود بالفعل». (26)
1. اجزاى سلسله ترتب على و معلولى داشته باشند.
2. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند. البته ایشان شرط اول و دوم را یکى به حساب آوردند لذا به دو شرط قایل شدهاند.
فصل ششم: صورى که تسلسل در آنها جارى است
الف. تسلسل فقط در ناحیه علل: و التسلسل فی العلل ترتب معلول على علة وترتب علته على علة وعلة علته على علة وهکذا الى غیر النهایة. (27)
تسلسل در ناحیه علل، عبارت است از ترتب یک معلول بر علتخودش و ترتب آن علتبر علت دیگر وترتب علت دوم بر علتسوم وبه همین ترتیب تا بىنهایت ادامه یابد.
این در جایى است که سلسله نقطه آغاز نداشته باشد اما نقطه پایانى داشته باشد، یعنى معلولى که خودش علت چیزى نباشد، و فقط معلول غیر باشد در آن یافت مىشود اما علتى که خودش معلول علت دیگرى نباشد در آن وجود ندارد در چنین سلسلهاى، هر علتى، معلول علت دیگرى است اما چنین نیست که هر معلولى علت معلول دیگرى باشد.
ب. تسلسل فقط در ناحیه معلولها: این تسلسل در جایى است که سلسله مفروضه نقطه شروع داشته باشد اما نقطه پایانى نداشته باشد چنین سلسلهاى از علت اولى وعلت نخستین آغاز مىشود، ولى هرگز به معلول نهایى نمىرسد.
ج. تسلسل هم در ناحیه علل و هم در ناحیه معالیل: این تسلسل در جایى است که سلسله مفروضه نه نقطه شروع و نه نقطه پایانى داشته باشد. یعنى معلولى که خودش علت چیزى نباشد و علتى که خودش معلول چیزى نباشد بلکه هر علتى خودش معلول علت دیگرى و هر معلولى خودش علت معلول دیگرى است. بنابر این چنین سلسلهاى از هر دو طرف تا بىنهایت ادامه مىیابد و آغاز و پایانى براى آن نیست. (28)
گفتیم تسلسلى محال و ممتنع است که داراى شرایط سهگانهاى که قبلا ذکر کردیم باشد، با توجه به شروط یاد شده مىتوان گفت امتناع تسلسل اختصاص به تسلسلى دارد که هم در ناحیهى علل و هم در ناحیهى معالیل باشد.
اما طبق بیان محقق داماد تسلسل فقط در ناحیهى علل مورد بحث است و براهین اقامه شده بر امتناع تسلسل تنها تسلسل در ناحیهى علل غیر متناهى را نفى مىکند اما تسلسل در ناحیهى معلولها را نفى نمىکند. اما علامه رحمه الله بیان محقق داماد را نقل نموده و رد مىکند. (29)
پىنوشتها:
1. دبیران کاتبى قزوینى، ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد یا «شرح حکمة العین» ، شرح از یوسف بن مطهر حلى، به کوشش سید محمد مشکوة، پیشگفتار و پاورقى و تصحیح از علینقى منزوى، چاپخانه دانشگاه ایران 1378ق 1335ش 1959 م، ص 219.
2. جمال الدین ابى منصور حسن بن یوسف بن على بن مطهر حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، یک جلدى، چاپ اول، مؤسسه مطبوعات دینى، چاپخانه قائم، انتشارات مصطفوى قم، بهار 1366، ص 217.
3. عبد الرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، به تصحیح صادق لاریجانى آملى، انتشارات الزهرا، چاپخانه علامه طباطبایى، تهران، 1362، ص 40.
4. سید محمد حسین طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى به قلم استاد شهید مرتضى مطهرى، پنج جلد در یک جلد، چاپ شرکت افست «سهامى عام» ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص 458.
5. همان ، ص 490.
6. همان: 5/74.
7. همان، ص 28.
8. همان، مقدمه، ص 6.
9. ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، التعلیقات، چاپ حیدرآباد پاکستان، ص 6.و شیخ ابن سینا، التعلیقات ، دکتر عبد الرحمان کبروى، انتشارات المکتبة العربیة، مصر، قاهره ، 1392، ص 39.
10. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة فی اثبات المفارقات، چاپ پاکستان، حیدر آباد، 1345ه، . ص 3.
11. قاضى عضد الدین عبد الرحمان بن احمد الایجى، کتاب شرح المواقف، شارح محقق سید شریف على بن محمد جرجانى، هشت جلد، چاپ اول، انتشارات الشریف الرضی، ایران، امیر قم، سنة 1412 1370، ج1، ص 156.
12. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 56.
13. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، جمالالدین علامه حلى، ترجمه و شرح فارسى ابو الحسن شعرانى، چاپ دوم، تهران، انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1398، ص 124.
14. نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل دوم، ص 271 ; اصول فلسفه و روش رئالیسم: 5/73.
15. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة الدعاوى القلبیه، چاپ پاکستان، حیدر آباد، چاپ اول، 1349، ص 2 3.
16. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح محقق طوسى وقطب الدین ابی جعفر رازى، سه جلد، چاپ اول، چاپخانه حیدرى، دفتر نشر الکتاب، سنة 1379، ج3، نمط چهارم، ص 18 و20.
17. النجاة، ص 383.
18. شرح تجرید الاعتقاد ، ص 305.
19. نهایة الحکمة، چاپ دهم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، رجب 1414، ص 157.
20. رسالة فی اثبات المفارقات ، چاپ پاکستان، حیدر آباد1345 (ه.ق)، ص 3.
21. نجم الدین علی بن عمر کاتبی قزوینی ، حکمة العین، شرح شمس الدین محمد بن مبارکشاه، بخاری، مقدمه وتصحیح جعفر زاهدى، مؤسسه چاپ و انتشارات و گرافیک دانشگاه فردوسى مشهد، 1353، ص 192.
22. محمد حسین فاضل تونى، حکمت قدیم، چاپ ایران، تهران، آبان ماه 1330، ص 30.
23. آقا ضیاء الدین درى، کنز المسائل فی اربع رسائل، چاپخانه سعدى، چاپ ایران، تهران، تاریخ چاپ 1370 1330، ص 98.
24. نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل پنجم، ص 170.
25. نصیر الدین طوسى، قواعد العقائد، تحقیق علی ربانى گلپایگانى ، انتشارات امیر، ناشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1416، ص 36.
26. محمد بن محمد باقر داماد حسینى (میر داماد)، القبسات، انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، ص 234.
27. نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل 5، ص 167.
28. على شیروانى، شرح مصطلحات فلسفى بدایة الحکمة ونهایة الحکمة، چاپ اول، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1373، ص 39.
29.جهت اطلاع مراجعه شود به: نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل 5، ص 169 و 170
«المسالة الاولى فی اثبات الواجب الوجود تعالى وصفاته، هذا هو الجزء الاعظم من هذا الفن، وهو اثبات واجب الوجود تعالى». (1)
این مساله (اثبات واجب الوجود) در فلسفه نیز از مسایل بسیار مهمى بهشمار مىآید، به طورى که مىتوان گفت: تقریبا نتایج اکثر مباحث فلسفه و بلکه همه آنها بر گرد این موضوع (اثبات واجب الوجود) دور مىزنند، چرا که موضوع فلسفه موجود بما هو موجود و بحث از اثبات موجود مطلق است; وقتى که وجود موجود در خارج از ذهن ثابت گردید، دوباره فصل دیگرى گشوده مىشود، به این که آیا آن موجود واجب الوجود بالذات استیا ممکن الوجود است؟
در فرض اول مطلوب (اثبات واجب الوجود) ثابت مىگردد، اما در فرض دوم به حکم این که هر موجود ممکن الوجود بالضروره نیازمند به علت است، از دو حال بیرون نیست، آن علتیا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود، اگر علت، واجب بالذات باشد، مطلوب حاصل است، و اگر علت ممکن الوجود باشد، آن نیز نیازمند به علت است، در مرتبه سوم، باز اگر علتش ممکن الوجود باشد، نیازمند به علتخواهد بود، در مرتبه چهارم و پنجم، هلم جرا فیتسلسل.
به عبارت دیگر: در فلسفه از دو محور اصلى بحث مىشود، به طورى که مسایل آن مترتب بر آن دو محور اساسى است.
1. در فلسفه ابتدا از امور عامه بحث مىشود (از احوال موجود مطلق) که به آن علم کلى، یا الهى بالمعنى الاعم و فلسفه اولى مىگویند، مانند: اصالة الوجود، اقسام وجود، علت و معلول، وحدت و کثیر، قوه و فعل، و....
2. بحث فلسفه در این مسایل ختم نمىشود، بلکه وقتى که، موجود مطلق به وسیلهى اقامهى براهین به اثبات رسید، دوباره، باب دیگرى گشوده مىشود که آیا آن موجود مطلق واجب الوجود بالذات است، یا ممکن الوجود است؟
پس به این ترتیب، بحث ادامه پیدا مىکند، لذا ادامهى بحث در محور دوم: یعنى الهیات بالمعنى الاخص، پىگیرى مىشود، وبا پیمودن راههاى دشوار و سنگین، عاقبت واجب الوجود بالذات را ثابت نموده و به نتیجه نهایى مىرسد، و سپس در خصوص واجب الوجود از جهت صفات، فعل، علم، قدرت و حیات او، و...بحث مىشود.
از این جهت، اکثر براهینى که حکما و متکلمان براى اثبات واجب تعالى اقامه نمودهاند، مبتنى بر بطلان دور و تسلسل است، و این بیانگر اهمیت مساله امتناع تسلسل است.
در متون کلامى، نمونههاى چندى آمده است که اثبات صانع تعالى را مبتنى بر بطلان دور و تسلسل مىدانند و در اینجا به دو نمونه اکتفا مىشود.
الف. محقق طوسىرحمه الله مىفرماید:
«المقصد الثالث فی اثبات الصانع تعالى وصفاته وآثاره و فیه فصول: الفصل الاول: فی وجوده تعالى. الوجود ان کان واجبا، فهو المطلوب والااستلزمه لاستحالة الدوروالتسلسل». (2)
ب.و محقق لاهیجى نیز در اثبات واجب تعالى بر بطلان دور و تسلسل استدلال نموده است. ایشان برهان را به عبارت ذیل به صورت قیاس استثنایى و اقترانى به شکل اول تقریر نموده است:
1. به طریق قیاس استثنایى: «بنابر موجود بودن ممکن، هرگاه دور و تسلسل باطل باشد، واجب الوجود موجود باشد، اما دور و تسلسل باطل است.
نتیجه دهد که پس، واجب الوجود موجود است» .
2. به طریق قیاس اقترانى شکل اول: «هرگاه ممکن موجود باشد; سلسله عللش متناهى باشد، لاستحالة التسلسل. وهرگاه، سلسله علل ممکن متناهى باشد، واجب الوجود موجود باشد، لاستحالة الدور.
نتیجه دهد که، هرگاه ممکن موجود باشد، واجب الوجود موجود باشد». (3)
خلاصه سخن این که: با توجه به اهمیت مساله امتناع تسلسل در مباحث کلامى با توکل به خداوند متعال و استعانت از حضرت جل و علا، در این رابطه تحقیقات مفصلى انجام گرفته که بخشهاى مهم آن را به صورت مقاله در اختیار علاقهمندان قرار مىدهیم.
مطالب مقالات در قالب فصلهاى مختلف تنظیم گردیده است. و البته غرض ما فقط نقل و توضیح است و نقد و بررسى آن به فرصت دیگرى نیاز دارد.
فصل اول: تسلسل در لغت و اصطلاح
تسلسل در لغت عبارت است از پیوسته شدن، پشتسر هم بودن، پى در پى بودن، به هم پیوستگى، ترتیب امور غیر متناهى به نحوى که مرتبه سابق به مرتبه لاحق مترتب باشد.
به بیان دیگر: آن است که امورى به دنبال هم، زنجیروار واقع شوند، خواه حلقهى این زنجیر متناهى باشد یا نامتناهى و خواه میان آنها رابطهى على و معلولى برقرار باشد یا نباشد.
اما در اصطلاح: عبارت است از ترتب و وابستگى یک شىء موجود بر شىء دیگرى که همراه او بالفعل موجود مىباشد، و ترتب آن موجود دوم بر شیىء سومى که همراه با او بالفعل موجود است و ترتب آن موجود سوم بر موجود چهارم و به همین ترتیب تا بىنهایت پیش برود. خواه این سلسله به همین ترتیب در هر دو طرف یعنى هم در ناحیه علل و هم در ناحیه معلولها تا بىنهایت ادامه داشته باشد یا فقط در یک طرف تا بىنهایت ادامه یابد.
به عبارت دیگر: عبارت است از پىدر پى بودن یک سلسله علل و معالیل که همه، ممکن الوجود بوده و به جایى هم منتهى نشود بلکه تا بى نهایت امتداد داشته باشد مانند: (الف) علت (ب) و (ب) علت (ج) و (ج) علت (د) و همینطور تا بىنهایت پیش برود.
فصل دوم: تاریخچه بحث امتناع تسلسل
ادلهاى که حکما براى بطلان تسلسل اقامه کردهاند، نشان مىدهد که، این مساله از زمانهاى بسیار قدیم، قبل از تولد فلسفه اسلامى، در میان حکماى یونان باستان مورد بحث و بررسى قرار گرفته بود، چنان که مىبینیم ارسطو در «رساله ما بعد الطبیعه» موسوم به «الالف الصغرى» از بطلان تسلسل علل بحث کرده و براى محال بودن آن ، دلیل اقامه نموده است.
بعد از ایشان، فارابى بنیانگذار فلسفه اسلامى در رسالههاى فلسفى خود، براهینى را براى استحالهى تسلسل علل و معالیل الى غیر النهایة اقامه کرده است.
استاد شهید مطهرى رحمه الله مىفرماید:
«حکما براهین زیادى بر بطلان تسلسل علل اقامه کردهاند. از دوران یونان باستان براهینى بر بطلان تسلسل نقل شده، وحکماى اسلامى از قبیل فارابى و ابن سینا وخواجه نصیرالدین طوسى و میرداماد و صدر المتالهین هر یک برهانى را بر بطلان تسلسل علل اقامه کردهاند». (4)
از طرفى: امتناع تسلسل در بحث علت و معلول مطرح است، و مترتب بر آن بوده، و در آن مورد بررسى قرار مىگیرد، لذا مىتوان تاریخچهى آن را با تاریخچه بحث علت و معلول مرتبط دانست و در آن جستجو کرد.
در رابطه با تاریخچه قانون علت و معلول گفته شده:
«در میان مسایل فلسفى، قانون علت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت، اولین مساله است که فکر بشر را به خود متوجه ساخته و او را به تفکر و اندیشه براى کشف معماى هستى وادار کرده است. براى انسان که داراى استعداد «فکر کردن» است، مهمترین عاملى که او رادر مجراى تفکر مىاندازد، همانا ادراک قانون کلى علت ومعلولیت است که به این تعبیر بیان مىشود: هر حادثه علتى دارد. و در اثر همین ادراک است که مفهوم «چرا؟» براى ذهن انسان پیدا مىشود». (5)
و نیز گفته شده:
«در مباحث علت و معلول، براهین زیادى بر امتناع دور و تسلسل علل اقامه کردهاند، و مخصوصا در دوره اسلامى از راههاى مختلف براهینى بر این مطلب اقامه شده است وبراهین امتناع تسلسل علل قهرا در براهین اثبات واجب به عنوان دلیل، دلیل به کار برده مىشود، یعنى دلیلى که یکى از مقدمات دیگر را اثبات مىنماید». (6)
بحث از اثبات واجب و این که جهان خداى دارد و همه چیز مخلوق و معلول اوست، و او علت کلهستى است و او بىنیاز از غیر و غیر نیازمند به او است، این همه از مطالبى است که بشر از اولین روزهاى خلقتخود به این موضوعات مىاندیشید و از این غافل نبود، و به مقتضاى فطرت خداجویى خویش پیوسته در فکر و اندیشه خالق جهان بوده و هست و خواهد بود.
علامه طباطبایى رحمه الله در این رابطه مىفرماید:
«آنچه مسلم است، این است که از روزى که تاریخ نقلى نشان مىدهد ویا با کنجکاویهاى علمى، از روزگارهاى ماقبل التاریخ به دست مىآید، بشر از اولین روزهاى پیدایش خود هرگز از این موضوع (یعنى از شناختخداى جهان) آرام نگرفته و پیوسته به جستجوى او و کنجکاوى از آن پرداخته و همیشه مبارزه اثبات و نفى در این باب به پا بوده است». (7)
شهید بزرگوار استاد مطهرى رحمه الله در مقدمه اصول فلسفه مىفرماید:
«تاریخ فلسفه با تاریخ فکر بشر توام است; لهذا نمىتوان یک قرن و زمان معین و یا یک منطقه و مکان معین را به عنوان مبدا و منشا اصلى پیدایش فلسفه در روى زمین معرفى کرد». (8)
با توجه به مطالب گذشته مىتوان چنین نتیجه گرفت که اولا: بحث از امتناع تسلسل از زمان یونان باستان بوده است. ثانیا: مىتوان منشا و پیدایش آن را از زمان بحث علت و معلول و بحث اثبات واجب الوجود نیز به حساب آورد، زیرا چنان که ذکر شد، امتناع تسلسل علل در براهین اثبات واجب به عنوان دلیل، دلیل به کار برده مىشود. و فلاسفه در اثبات واجب به آن استدلال مىکردهاند.
به طور کلى لازمهى بحث علت و معلول و اثبات واجب این است که از بطلان دور و تسلسل نیز بحثشود. چون متناهى بودن علت و معلول در سلسله مترتبه و اثبات واجب، به واسطه اثبات بطلان تسلسل ثابت مىگردد.
ثالثا: مىتوان گفت: امتناع تسلسل از زمان پیدایش بشر، مورد بحث و بررسى بوده، زیرا بشر از زمان خلقتخویش، به اقتضاى فطرت پیوسته در فکر خالق جهان بوده و براى اثبات واجب ادله مختلفى را اقامه کرده است، و ادله اثبات واجب مبتنى بر امتناع تسلسل است.
رابعا: اگر بر فرض هیچ کدام از این سه نتیجه قبل در تاریخچه امتناع تسلسل قانع کننده نباشد، نتیجه چهارم ممکن است قانع کننده باشد، و آن این که: تاریخ فلسفه را نمىتوان به زمان خاص نسبت داد، به جهت این که تاریخ فلسفه با فکر بشر توام است.
بنابر این، بحث استحاله تسلسل که از جمله مسایل فلسفه است، نمىتواند زمان معینى در پیدایش و آغاز بحث داشته باشد.
پس همین قدر مىتوان گفت که بحث امتناع تسلسل از جمله قدیمىترین مساله حکمت است.
فصل سوم: جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام
لازم است ابتدا به تذکر دو مطلب مهم پرداخته شود:
مطلب اول: در فلسفه یک قاعده و قانون کلى داریم، و آن عبارت است از این که: «حصول العلة عند حصول المعلول واجب» ; واجب است علت در مرتبه ذات معلول موجود باشد، تخلف علت عند حصول معلول محال است، زیرا علتبا معلول و معلول با علت است.
معلم ثانى ابو نصر فارابى در این رابطه مىگوید:
«والعلة یجب ان توجد مع المعلول، فان العلل التی، لا توجد مع المعلولات لیست عللا بالحقیقة بل معدات او معینات وهی کالحرکة». (9) و شیخ ابن سینا عین این عبارت را در کتاب تعلیقات خود بر شفا ذکر کرده است:
و در اثبات الفارقات مىگوید:
«وجب ان یکون فی الموجودات موجود، لا سبب له، وذلک بعد ان توضع العلل والمعلولات موجودة معا، اذ المعلول لا یصح ان یوجد من دون العلة». (10) و همچنین در کتابهاى المواقف (11) و المباحث المشرقیه و اسفار با عبارتهاى متفاوت آمده است.
علتى که در اینجا از آن سخن گفتیم از دو حال خارج نیست:
یا وجودش براى وجود معلول کافى است، یا کافى نیست اگر چه لازم است، اگر کافى باشد علت تامه است و اگر کافى نباشد علت ناقصه است.
پس علت تامه، علتى است که وجودش براى وجود معلول لازم وکافى است. اما علت ناقصه علتى است که بودنش براى وجود معلول لازم است، اما کافى نیست.
فرق میان علت تامه وعلت ناقصه در آن است که وجود علت تامه مستلزم وجود معلول مىباشد، در حالى که وجود علت ناقصه مستلزم وجود معلول نیست، بلکه تنها عدم آن مستلزم عدم معلول مىباشد.
چون معلول هم به علت ناقصه نیازمند است وهم به علت تامه نیازمند است، آنچه که مقصود ماست علت تامه است.
تا اینجا ثابتشد که وجود علتبا وجود معلول واجب و ضرورى است (این مطلب اول) .
و مطلب دوم: آن است که آیا همانگونه که وجود علتبا وجود معلول ضرورى است در بقا و ادامه ى هستى، معلول نیز واجب و ضرورى است؟
مرحوم محقق طوسى در این مورد مىگوید:
«الممکن الباقى مفتقر الى المؤنة لوجودعلته ای وجود العلة یستلزم وجود المعلول». (12)
ممکن چنان که در آغاز پیدایش محتاج به علت است تا آن را به وجود آورد پس از موجود شدن نیز محتاج به علت است تا آن را حفظ کند، مانند نور چراغ که در بقاى خود نیازمند به چراغ است و اگر چراغ خاموش شود نور هم فانى مىگردد.
مرحوم شعرانى مىگوید:
«اگر فاعل پس از ایجاد معلول معدوم شود معلول نیز باقى نخواهد ماند. مثلا اگر چراغى که روشنى مىداد خاموش گردد روشنى نیز از بین مىرود یا دست انسانى که کلید را حرکت مىداد ساکن شود کلید هم ساکن مىگردد. اگر گفته شود پس چرا کاتب کتاب مىنویسد و نقاش نقش مىکشدو بنا خانه مىسازد و خودش مىمیرد و از بین مىرود اما کتاب و نقش و خانه باقى مىماند؟
در جواب مىگوییم: اینها در اصطلاح معقول فاعل نیستند بلکه معدند یعنى آماده کننده و خانه به سنگینى خود بر هیئتى که بنا در او ایجاد کرده باقى مىماند، فاعل آن در واقع به اصطلاح صحیح میل اجزا یعنى جاذبه زمین است و همچنین است نقش و کتابت». (13)
مرحوم علامه طباطبایى سه برهان براى اثبات نیازمندى معلول به علت در بقایش اقامه نموده است.
وى در بخشى از سخنش فرمود: ...اجزاى سلسله واحده که ترتب على و معلولى بر یکدیگر دارند علت تامه نیستند بلکه علت ناقصهاند; زیرا در تمام آن اجزا ملاک نیاز به علتیعنى امکان وجود دارد، پس همه آنها در وجود ممکنند و در بقایشان نیازمند به علت تامه و حقیقى هستند.
با توجه به این مطلب، ثابتشد که معلول در وجود و بقاى خود نیازمند به علت است و این علتباید علت تامه و حقیقى باشد. بعد از ثبوت وجود علت مىخواهیم ثابت کنیم که این علت همان واجب الوجود بالذات است.
اکثر حکما و متکلمان در اثبات واجب الوجود بالذات به امتناع تسلسل استدلال کردهاند مگر در یکى دو مورد، که براى اثبات واجب الوجود براهین دیگرى از حکما نقل شده مانند برهان صدیقین صدر المتالهین و برهان وجوب و امکان محقق طوسى . اینجاست که مقام و جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام معلوم مىگردد، زیرا اثبات واجب الوجود یکى از اساسىترین و مهمترین مسایل فلسفى و کلامى است، اثبات این مساله و بسیارى از مسایل دیگر فلسفى مبتنى بر بطلان تسلسل است.
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم که اکثر فلاسفه و متکلمان در اثبات واجب تعالى به امتناع تسلسل استدلال کردهاند.
1. اولین برهان براى اثبات واجب الوجود برهان ارسطى یا ارسطویى همان برهان معروف محرک اول است . مرحوم علامه طباطبایى در نهایة الحکمة این برهان را چنین نقل نمودهاند:
«ان المحرک غیر المتحرک، فکل متحرک محرک غیره، ولو کان المحرک متحرکا فله محرک ایضا غیره، ولا محالة ینتهی سلسلة المحرکات الى محرک غیر متحرک دفعا، للدور والتسلسل». (14)
این برهان مبتنى بر پنج اصل است:
الف. حرکت نیازمند به محرک است.
ب. محرک و حرکت زمانا تواماند; یعنى انفکاک زمانى آنها محال است.
ج. هر محرک یا متحرک استیا ساکن.
د. هر موجود جسمانى متغیر و متحرک است.
ه. تسلسل امور مترتبه غیر متناهیه محال است و نتیجه سلسله حرکات منتهى مىشود به محرکى که متحرک نیست.
2. بعد از ارسطو حکیم ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى رحمه الله (...933ه. ق) نخستین بنیانگذار فلسفه اسلامى در باب اثبات واجب الوجود به قاعده بطلان تسلسل استدلال نموده و مىگوید:
«وان الامور الممکنة الوجود لا یجوز بان تترقى فی العلیة والمعلولیة الى ما لا نهایة له ولا ان یکون دور بل ینتهی الى امر واجب الوجود بذاته هو الموجود الاول و انالواجب الوجود بذاته متى فرض غیر موجود لزم منه المحال و انه هو السبب الاول لوجود سائر الموجودات فیکون وجوده اقدم الوجود وانه برىء من جمیع انحاء النقص فیکون وجوده اکمل و انه لا علة له فاعلیة ولا غائیة ولا صوریة ولا مادیة والا وجوده لیس لاحقا لماهیة غیر الوجود و انه لا ماهیة له غیر انه واجب الوجود و هی انیته فیکون لا جنس له ولا فصل له ولا حد له ولا برهان علیه و انه دائم الوجود بذاته لا یشوبه عدم...». (15)
3. پس از فارابى ابو على سینا نیز در جهت اثبات وجود واجب به بطلان تسلسل در سطح گستردهترى استدلال نموده است. ایشان در الاشارات والتنبیهات مىفرماید:
«کل موجود اما واجب الوجود بذاته او ممکن الوجود بحسب ذاته ما حقه فی نفسه الامکان فلیس یصیر موجودا من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولى من عدمه من حیث هو ممکن، فان صار احدهما اولى فلحضور شیء او غیبته، فوجود کل ممکن الوجود هو من غیره، اما ان یتسلسل ذلک الى غیر النهایة فیکون کل واحد من آحاد السلسلة ممکنا فی ذاته والجملة متعلقة بها فتکون غیر واجبة ایضا وتجب بغیرها». (16)
حاصل کلام شیخ این است : «هر موجودى یا واجب استیا ممکن اگر واجب است فثبت المطلوب و اگر ممکن است نیازمند به مرجح یعنى علت است چون ممکن ماهیتى است مساوى النسبة الى الوجود والعدم و براى این که ممکن از این استوا خارج شود احتیاج به مرجح دارد، حال اگر بگوییم این مرجح ممکن است در این صورت او نیز نیازمند به علت، همینطور ادامه مىیابد. تسلسل الى غیر النهایة به وجود مىآید و تمام آحاد سلسله اگر ممکن باشند غیر واجب خواهند بود. پس باید منتهى به علتى شوند که واجب است.
ترجمه کامل: هر موجودى یا ذاتا واجب الوجود استیا ذاتا ممکن الوجود است هر چیزى که در مرتبه ذات خود ممکن باشد خود به خود موجود نمىشود، زیرا ممکن از آن جهت که ممکن است وجود او در این مرتبه اولى از عدمش نیست، پس اگر یکى از دو طرف اولویت پیدا کند به واسطهى وجود چیزى یا عدم آن خواهد بود. پس وجود هر ممکنى از غیر است. یا نیاز ممکن به غیر به تسلسل الى غیر النهایة مىانجامد. پس هر یک از آحاد سلسله در مرتبه ذات ممکن خواهد بود و چون همه سلسله به آحاد تعلق دارد پس مانند ذات بارى خود به خود واجب نیست و وجوب آن به غیر است. این برهان مبتنى بر سه مقدمه است که یکى از آنها بطلان تسلسل است.
و همچنین شیخ در کتاب النجاة (17) نیز براى اثبات واجب به ابطال تسلسل استدلال نموده جهت اطاله کلام از آوردن آن برهان خوددارى مىکنیم. و نیز حکیم بزرگ شیخ شهاب الدین سهروردى نیز به همین صورت از طریق استحاله تسلسل جهت اثبات وجود واجب که از آن به نور الانوار تعبیر مىکند استدلال نموده است (ر.ک: شرح حکمة الاشراق، ص 306) .
و همچنین برهانى که متکلمان براى اثبات واجب الوجود آوردهاند مبتنى بر امتناع تسلسل است. (برهان متکلمان به نام حدوث و قدم است) .
مرحوم علامه حلى شارح تجرید الاعتقاد مىفرماید: «المتکلمون سلکوا طریقا آخر فقالوا العالم حادث فلابد له من محدث فلو کان محدثا تسلسل». (18)
مرحوم علامه طباطبایى، برهان حدوث متکلمان را در نهایة الحکمة به عبارت ذیل تقریر نموده است:
«تقریره ان الاجسام لا تخلو عن الحرکة والسکون وهما حادثان، وما لا یخلو عن الحوادث، فهو حادث فالاجسام کلها حادثة، وکل حادث مفتقر الى محدث، فمحدثها امر غیر جسم ولا جسمانی، وهو الواجب تعالى، دفعا للدور والتسلسل». (19)
تا حال دو مطلب ثابتشد: 1.ماهیات ممکن در وجود و بقایشان نیازمند به علت هست، و محال است، معلول بدون علت موجود شود.2. و ثابتشد، این علتباید واجب الوجود بالذات باشد، واجبى که در وراى خود سبب نداشته باشد. و در نتیجه اثبات این واجب، بنابر قول حکما و متکلمان مبتنى بر امتناع تسلسل است. از اینجا جایگاه امتناع تسلسل در فلسفه و کلام معلوم و روشن مىگردد.
یادآورى بعد از اثبات واجب بالذات این سؤال مطرح مىشود که واجب بالذات کدام است؟ و چه کسى در این بحث طرف دعواى ما است؟ و براى چه کسانى مىگوییم، تو در اشتباه هستى این اجزاى سلسله به واجب بالذات منتهى مىشود؟ و در آن متوقف مىگردد؟ در پایان این فصل لازم است در این باره بحثى به میان آید، که این بحثبه نتیجه کاملترى برسد، بدین ترتیب مىگوییم: طرف دعواى خدا پرستان، مادیگرایان هستند. آنها هم مثل الاهیون مىگویند: این سلسله عاقبتبه واجب بالذات منتهى مىگردد، اما کدام واجب بالذات؟ در نظر مادى، واجب بالذات همان ماده است، همین ذرات اتمها (نگاتن پرتون و نترونها) هستند، که بر اثر تصادف و تصادم اینها، بالاخره عالم به این صورت قرار گرفته است.
اما در نظر الهى واجب بالذات خود ماده نمىتواند باشد، بلکه مفارق است.
و اما چرا واجب بالذات مفارق است؟ معلم ثانى، ابو نصر فارابى برهانى را بر مفارق بودن واجب بالذات اقامه نموده، و مىگوید: «البرهان على اثبات الموجود الذی لا سبب له، وهذا یحتاج الى برهان آخر فی انه مفارق انه لو کان جسما لکان له مادة وصورة، وکانا سببین لوجوده وما لا سبب له لایجب بسبب ذاته و انه لو کان جسما لکانت له ماهیة، ولو کانت له ماهیة للزم ثلاث محالات: الاول: ان المعدوم کان یلزمه الوجود ای کان سببا لوجود ذاته. الثانی: ان الموجود الذی لا سبب له لا یکون من لوازم تلک الماهیة. فیکون معلولا صادرا عنه. الثالث: ان یکون وجوب الوجود متعلقا بتلک الماهیة قائما بها و کان وجوبه لها». (20)
یعنى برهان آوردن براى اثبات موجودى که سبب ندارد، این خود در مفارق بودنش محتا به اقامه برهان است. بنابر این اگر مبدا اول جسم باشد، باید داراى ماده و صورت باشد. [و چون جسم مرکب از ماده و صورت است] در این صورت، هر دوى اینها [ماده و صورت] علت وجود جسم خواهند بود. [ در حالى که فرض این است که مبدا اول نباید سبب داشته باشد، زیرا در تسلسل علل و معلولهاى مترتب به بىنهایت، گفتیم که این سلسله باید به علتى که واجب الوجود بالذات است منتهى گردد، و آن واجب هیچ سببى در وراى خود نداشته باشد، بنابر این] موجودى که سبب ندارد محال است [در وجود] خود محتاج به سبب نباشد.
و از طرفى اگر مبدا اول جسم باشد باید ماهیت داشته باشد واگر ماهیت داشته باشد سه محال لازم مىآید:
1. این که معدوم مستلزم وجود باشد یعنى علت وجود ذاتش گردد.
2. آن که موجودى که سبب ندارد از لوازم آن ماهیتخواهد بود و معلولى صادر از او است.
3. آن که وجوب وجود متعلق به آن ماهیتخواهد بود، چون وجود در آن ماهیت است. پس وجود آن موجود به وجود آن اهیتخواهد بود. بنابر این مفارق بودن واجب ثابت مىگردد.
فصل چهارم: اقسام تسلسل
تسلسل اقسام مختلفى دارد. در بعضى از کتابها آن را چهار قسم ذکر کردهاند:
شمس الدین بخارى در شرح حکمة العین مىگوید:
«واعلم ان اقسام التسلسل اربعة: لانه اما ان لا یکون اجزاء السلسلة مجتمعة فی الوجود، او لا والاول هو التسلسل فی الحوادث، والثانی اما ان یکون بین تلک الاجزاء طبیعی وهو کالتسلسل فی العلل والمعلولات ونحوها من الصفات والموصوفات المرتبة الموجودة معا او وضعی وهو التسلسل فی الاجسام، او لم یکن بینهاترتب وهو التسلسل فی النفوس البشریة والاقسام باسرها باطلة عند المتکلمین دون الاول والرابع عند الحکماء». (21)
فاضل تونى در کتاب حکمت قدیم مىگوید:
«حکما تسلسل را در موردى محال مىدانند که موجود و مترتب و مجتمع باشد. پس تسلسل در امر اعتبارى ومعدوم جایز است مانند آن که اعداد نامتناهىاند اما چون موجود نیستند اشکالى ندارد و در حرکات دورى مثل حرکت زمین یا افلاک تسلسل جایز است زیرا این حرکات متعاقبند و مجتمع نیستند و نیز در نفوس ناطقه انسان به عقیده برخى از حکما که عالم را قدیم زمانى مىدانند و مىگویند ارواح پس از مفارقت از ابدان در عالم موجودند و مجتمع و نامتناهىاند تسلسل در آنها جایز است زیرا نفوس مترتب نیستند و متکلمان تسلسل را مطلقا باطل مىدانند چه آن امور مجتمع باشند و چه مترتب باشند ویا نباشند و فقط در امور اعتبارى جایز مىدانند». (22)
اما با تحقیق و مراجعه به کتب مختلف توانستیم تا هفت قسم به دستبیاوریم:
1. تسلسل در امور معدومه: این تسلسل عبارت است از یک سلسله عدمهاى نامتناهى که پشتسر هم واقع شوند و چون عدم واقعیتخارجى ندارد لذا باید در محیط ذهن عدمهارا فرض نمود و نامتناهى قرار داد.
2. تسلسل در امور اعتباریه: یعنى ذهن ما فرض کند که اگر مثلا وجودى در خارج موجود باشد باید براى او هم وجودى باشد و براى وجود دوم نیز وجودى دیگر باشد همچنان این تصورات را تا بىنهایت ادامه دهد. مانند تقسیم و ترکیب جسم در ذهن به اجزاى نامتناهى.
3. تسلسل لا یقفى: عبارت است از این که تمام افراد سلسله در خارج بالفعل موجود نباشند ولى تا بىنهایتبتوان بر او افزود مانند عدد، که مىگویند نامتناهى لا یقفى است.
یعنى ما در باب عدد به نقطهاى نمىرسیم که بالاترى نداشته باشد بلکه هر عددى را فرض کنیم بالاتر از آن عددى قابل تصور و تحقیق است گرچه جلو این عدد دهها یا صدها یا هزارها صفر بچینیم.
4. تسلسل در امور اجتماعى ترتبى: یعنى موجودات نامتناهى که در وجود با هم جمع نیستند و میانشان رابطه على و معلولى برقرار است مانند: اجتماع علل و معلولهاى مترتب بر یکدیگر در یک زمان و مکان.
5. تسلسل در امور اجتماعى غیر ترتبى: یعنى تحقق مجموعهاى که همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند وحتى اجتماع در وجود هم دارند، اما میان آنها ترتب نبوده، وجود برخى متوقف بر وجود برخى دیگر نمىباشد. مانند تعداد نامحدودى از موجودات که رابطه على و معلولى میان آنها برقرار نیستبلکه همه در عرض یکدیگر بوده و هستند به علتى بیرون از خود مىباشند مثل فراهم آمدن میوه درختان و ریگهاى بیابان که ترتب على و معلولى بر یکدیگر ندارند.
6. تسلسل در امور ترتبى غیر اجتماعى: یعنى اجزاى سلسله نامحدودى که وجود بالفعل دارند اما اجتماع در وجود ندارند مانند حرکت زمین و اجزاى زمان و سایر سیارات و پدیدههایى که در بستر زمان به تدریج تحقق مىیابند به گونهاى که پارهاى از آنها هنگام وجود اجزاى دیگر معدوم مىگردند، زیرا در این مجموعه آنچه تحقق دارد و موجود است، همیشه محدود و متناهى مىباشد.
7. تسلسل در امور غیر اجتماعى غیر ترتبى. یعنى اجزاى سلسلهاى که نه وجود بالفعل دارند ونه در وجود با هم مجتمع هستند مانند: افراد، جمادات، نباتات وحیوانات. (23)
تسلسل مورد بحثى که حکما آن را باطل و محال مىشمارند، تسلسلى است که اجزاى نامحدود آن هم وجود بالفعل و هم اجتماع در وجود و هم ترتب على و معلولى داشته باشند و در میان اجزاى آن رابطه على و معلولى برقرار باشد.
از این اقسام هفتگانه فقط قسم چهارم مىتواند مورد بحث قرار گیرد. اما اقسام دیگر در نزد حکیم باطل نیستبر خلاف متکلمان که قسم دوم و ششم را جایز، واقسام دیگر را باطل مىدانند.
فصل پنجم: شروط امتناع تسلسل
تسلسلى محال و ممتنع است که داراى سه شرط اساسى داشته باشد، اگر سلسله اى از حوادث یکى از آن شرایط را نداشته باشد آن محال نبوده و ادلهى امتناع تسلسل شامل آن نخواهد شد، شرایط مذکور به عبارت ذیل است.
1. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند: با توجه به این شرط تحقق مجموعهاى که برخى از اجزاى نامحدود آن بالقوه موجود است محال نخواهد بود مانند برخى از مراتب عدد، زیرا در چنین مواردى آن بخش از سلسله که تحقق مىیابد همیشه محدود و متناهى مىباشد فىالمثل هر جسمى قابل انقسام به اجزاى کوچکتر است، تا بىنهایتبه این معنا که هر قدر به اجزاى کوچکترى تقسیم شود، باز هم مىتوان آن را تقسیم کرد.
2. اجزاى سلسله در وجود با یکدیگر جمع شوند، در نتیجه مجموعهاى که اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند، اما اجتماع در وجود ندارند محال نخواهد بود مانند سلسله اجزاى زمان و نیز حوادث زمانى این گونه سلسله اگر چه نامحدود و غیر متناهى هستند لکن تسلسل مصطلح را تشکیل نمىدهد، زیرا اجزاى آن به تدریج تحقق مىیابند و وجود برخى از اجزاى آن همراه با عدم برخى دیگر مىباشد.
3. بین اجزاى سلسله ترتب على و معلولى برقرار باشد: با توجه به این شرط تحقق مجموعهاى که همه اجزاى نامحدود آن وجود بالفعل یافتهاند و حتى اجتماع در وجود هم دارند اما میان آنها ترتب نبوده ووجود برخى متوقف بر وجود برخى دیگر نمىباشد محال و ممتنع نخواهد بود مانند : نامحدودى از موجودات که رابطه علیت ومعلولیت در بین آنها برقرار نیستبلکه همه در عرض یکدیگر بوده و هستند به علتى بیرون از خود مىباشند. مقصود از ترتب اجزاى سلسله توقف ووابستگى برخى از آنها به بعضى دیگر مىباشد پس اگر تعداد پدیدههاى عالم ماده در یک زمان واحد نامحدود باشد، با براهین امتناع تسلسل نفى نمىشود.
جهت اعتبار شروط سهگانه مذکور در تسلسل آن است که در صورت فقدان هر یک از این شروط سلسلهاى که داراى اجزاى موجود و نامحدود باشد تحقق نخواهد یافت، تا براهین محال بودن تسلسل در آنها جارى گردد.
عبارت علامه در نهایة الحکمة چنین است:
«ان التسلسل انما مستحیل فیما اذا کانت اجزاء السلسلة موجودة بالفعل و ان تکون مجتمعة فی الوجود و ان یترتب بعضها على بعض فلو کان بعض الاجزاء موجودة بالقوة کبعض مراتب العدد فلیس بمستحیل لان الموجود منه متناه دائما وکذا لو کانت موجودة بالفعل لکنها غیر مجتمعة فی الوجود کالحوادث الزمانیة بعضها معدومة عند وجود بعض. لتناهی ما هو الموجود منها دائما، وکذا لو کانت موجودة بالفعل مجتمعة فی الوجود، لکن لا ترتب بینها، وهو توقف البعض على البعض وجودا کعدد غیر متناه ومن موجودات لا علیة ولا معلولیة بینها.والوجه فی ذلک انه لیس هناک مع فقد شیء من الشرائط الثلاث سلسلة واحدة موجودة غیر متناهیة حتى یجری فیها براهین الاستحالة». (24)
شروط فوق الذکر نزد حکما براى ابطال تسلسل معتبر است. اما نزد متکلمان این شروط معتبر نیست.
مرحوم محقق طوسى در قواعد العقائد مىگویند: «التسلسل عند المتکلمین محال مطلقا». (25)
از این شروط سهگانه شرط اول و سوم را همهى حکما در ابطال تسلسل معتبر مىدانند اما شرط دوم (اجزاى سلسله در وجود با یکدیگر جمع شوند) را بعضیها مانند علامه طباطبایى معتبر مىدانند اما بعضىها معتبر نمىدانند مانند محقق داماد در قبسات مىگوید: امتناع تسلسل دو شرط اساسى دارد: «الترتب والاجتماع فی الوجود بالفعل». (26)
1. اجزاى سلسله ترتب على و معلولى داشته باشند.
2. اجزاى سلسله بالفعل موجود باشند. البته ایشان شرط اول و دوم را یکى به حساب آوردند لذا به دو شرط قایل شدهاند.
فصل ششم: صورى که تسلسل در آنها جارى است
الف. تسلسل فقط در ناحیه علل: و التسلسل فی العلل ترتب معلول على علة وترتب علته على علة وعلة علته على علة وهکذا الى غیر النهایة. (27)
تسلسل در ناحیه علل، عبارت است از ترتب یک معلول بر علتخودش و ترتب آن علتبر علت دیگر وترتب علت دوم بر علتسوم وبه همین ترتیب تا بىنهایت ادامه یابد.
این در جایى است که سلسله نقطه آغاز نداشته باشد اما نقطه پایانى داشته باشد، یعنى معلولى که خودش علت چیزى نباشد، و فقط معلول غیر باشد در آن یافت مىشود اما علتى که خودش معلول علت دیگرى نباشد در آن وجود ندارد در چنین سلسلهاى، هر علتى، معلول علت دیگرى است اما چنین نیست که هر معلولى علت معلول دیگرى باشد.
ب. تسلسل فقط در ناحیه معلولها: این تسلسل در جایى است که سلسله مفروضه نقطه شروع داشته باشد اما نقطه پایانى نداشته باشد چنین سلسلهاى از علت اولى وعلت نخستین آغاز مىشود، ولى هرگز به معلول نهایى نمىرسد.
ج. تسلسل هم در ناحیه علل و هم در ناحیه معالیل: این تسلسل در جایى است که سلسله مفروضه نه نقطه شروع و نه نقطه پایانى داشته باشد. یعنى معلولى که خودش علت چیزى نباشد و علتى که خودش معلول چیزى نباشد بلکه هر علتى خودش معلول علت دیگرى و هر معلولى خودش علت معلول دیگرى است. بنابر این چنین سلسلهاى از هر دو طرف تا بىنهایت ادامه مىیابد و آغاز و پایانى براى آن نیست. (28)
گفتیم تسلسلى محال و ممتنع است که داراى شرایط سهگانهاى که قبلا ذکر کردیم باشد، با توجه به شروط یاد شده مىتوان گفت امتناع تسلسل اختصاص به تسلسلى دارد که هم در ناحیهى علل و هم در ناحیهى معالیل باشد.
اما طبق بیان محقق داماد تسلسل فقط در ناحیهى علل مورد بحث است و براهین اقامه شده بر امتناع تسلسل تنها تسلسل در ناحیهى علل غیر متناهى را نفى مىکند اما تسلسل در ناحیهى معلولها را نفى نمىکند. اما علامه رحمه الله بیان محقق داماد را نقل نموده و رد مىکند. (29)
پىنوشتها:
1. دبیران کاتبى قزوینى، ایضاح المقاصد من حکمة عین القواعد یا «شرح حکمة العین» ، شرح از یوسف بن مطهر حلى، به کوشش سید محمد مشکوة، پیشگفتار و پاورقى و تصحیح از علینقى منزوى، چاپخانه دانشگاه ایران 1378ق 1335ش 1959 م، ص 219.
2. جمال الدین ابى منصور حسن بن یوسف بن على بن مطهر حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، یک جلدى، چاپ اول، مؤسسه مطبوعات دینى، چاپخانه قائم، انتشارات مصطفوى قم، بهار 1366، ص 217.
3. عبد الرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، به تصحیح صادق لاریجانى آملى، انتشارات الزهرا، چاپخانه علامه طباطبایى، تهران، 1362، ص 40.
4. سید محمد حسین طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى به قلم استاد شهید مرتضى مطهرى، پنج جلد در یک جلد، چاپ شرکت افست «سهامى عام» ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص 458.
5. همان ، ص 490.
6. همان: 5/74.
7. همان، ص 28.
8. همان، مقدمه، ص 6.
9. ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، التعلیقات، چاپ حیدرآباد پاکستان، ص 6.و شیخ ابن سینا، التعلیقات ، دکتر عبد الرحمان کبروى، انتشارات المکتبة العربیة، مصر، قاهره ، 1392، ص 39.
10. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة فی اثبات المفارقات، چاپ پاکستان، حیدر آباد، 1345ه، . ص 3.
11. قاضى عضد الدین عبد الرحمان بن احمد الایجى، کتاب شرح المواقف، شارح محقق سید شریف على بن محمد جرجانى، هشت جلد، چاپ اول، انتشارات الشریف الرضی، ایران، امیر قم، سنة 1412 1370، ج1، ص 156.
12. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 56.
13. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، جمالالدین علامه حلى، ترجمه و شرح فارسى ابو الحسن شعرانى، چاپ دوم، تهران، انتشارات کتابفروشى اسلامیه، 1398، ص 124.
14. نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل دوم، ص 271 ; اصول فلسفه و روش رئالیسم: 5/73.
15. ابى نصر محمد بن محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى، رسالة الدعاوى القلبیه، چاپ پاکستان، حیدر آباد، چاپ اول، 1349، ص 2 3.
16. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح محقق طوسى وقطب الدین ابی جعفر رازى، سه جلد، چاپ اول، چاپخانه حیدرى، دفتر نشر الکتاب، سنة 1379، ج3، نمط چهارم، ص 18 و20.
17. النجاة، ص 383.
18. شرح تجرید الاعتقاد ، ص 305.
19. نهایة الحکمة، چاپ دهم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، رجب 1414، ص 157.
20. رسالة فی اثبات المفارقات ، چاپ پاکستان، حیدر آباد1345 (ه.ق)، ص 3.
21. نجم الدین علی بن عمر کاتبی قزوینی ، حکمة العین، شرح شمس الدین محمد بن مبارکشاه، بخاری، مقدمه وتصحیح جعفر زاهدى، مؤسسه چاپ و انتشارات و گرافیک دانشگاه فردوسى مشهد، 1353، ص 192.
22. محمد حسین فاضل تونى، حکمت قدیم، چاپ ایران، تهران، آبان ماه 1330، ص 30.
23. آقا ضیاء الدین درى، کنز المسائل فی اربع رسائل، چاپخانه سعدى، چاپ ایران، تهران، تاریخ چاپ 1370 1330، ص 98.
24. نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل پنجم، ص 170.
25. نصیر الدین طوسى، قواعد العقائد، تحقیق علی ربانى گلپایگانى ، انتشارات امیر، ناشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1416، ص 36.
26. محمد بن محمد باقر داماد حسینى (میر داماد)، القبسات، انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، ص 234.
27. نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل 5، ص 167.
28. على شیروانى، شرح مصطلحات فلسفى بدایة الحکمة ونهایة الحکمة، چاپ اول، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1373، ص 39.
29.جهت اطلاع مراجعه شود به: نهایة الحکمة، مرحله 8، فصل 5، ص 169 و 170