استدلال اخلاقى بر وجود خدا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از زمان کانت تاکنون تلاشهاى زیادى صورت گرفته که وجود خدا را از طریق اخلاق اثبات کنند; زیرا که به خیال آنان ایمانوئل کانت آلمانى و دیوید هیوم انگلیسى انتقادات کارى بر براهین سنتى و نظرى اثبات وجود خدا وارد کردهاند. هیوم صرفا انتقاداتى علیه براهین مطرح کرد ولى برهان جایگزینى بر اثبات وجود خدا ارایه نداد: ولى کانت تا آنجا که به عقل نظرى مربوط مىشود عقل را عاجز از اثبات وجود خدا مىدانست زیرا که معتقد بود که عقل نظرى ما واجد مقولاتى است که فقط به نحو صحیح بر شهودهاى حسى و تجربى قابل اطلاق است و بر مجردات و امورى که لباس زمان و مکان را به تن نمىکنند قابل اطلاق نیستند. بنابراین براهین نظرى اثبات وجود خدا را مورد نقد و بررسى قرار داد. که البته انتقادات او قابل جواب مىباشد. ولى او معتقد بود که ما راه دیگرى براى اثبات وجود خدا داریم که آن راه عقل عملى و اخلاق است . یعنى از طریق اخلاق و عقل عملى مىتوانیم خدا و جاودانگى نفس و اختیار را اثبات کنیم.
و همچنین در فاصله زمانى بین کانت تا نیمه قرن بیستم شکاکیت نسبتبه براهین نظرى عمیقتر شده است. بنابراین بعضى از مدافعان دینى براى اعتقاد به خدا ناگزیرند که از مسیر اخلاقى جدید کانت پیروى کنند. البته مبانى این شکاکیت قابل بحث است و ما در بحثهاى گذشته تا اندازهاى سستى آنها را آشکار کردهایم و در آینده نیز در مورد آنها بحث و بررسى خواهیم کرد.
اما قبل از این که تقریر کانت از برهان اخلاقى را که بهترین تقریر در این مورد است ارایه دهیم به چند تقریر دیگر مختصرا اشاره مىکنیم.
تقریر اول: اگر شخصى، قواعد اخلاقى را به عنوان «اوامر و فرامین» CCommands تعبیر کند، ممکن است از این امر و فرمان به وجود یک آمر اخلاقى Commander استدلال کند. این آمر اخلاقى نمىتواند یک انسان اخلاقى باشد; زیرا آن چیزى را که من امروز به خود امر مىکنم که انجام دهم، فردا مىتوانم امر کنم که انجام ندهم. من فقط هنگامى مىتوانم وظایف و تکالیف اخلاقى مطلق داشته باشم که یک خدایى باشد که به آن اوامر حکم کند. از آنجا که من حتما وظایف مطلق دارم، نتیجه مىشود که خدا وجود دارد. (1) (اوامر و تکالیف اخلاقى دو نوعند: اوامر شرطى و اوامر مطلق. اوامر شرطى، آنهایى هستند که مقید به شرط و غایتىاند مانند این که راستبگو تا مورد اعتماد مردم شوى) و اوامر مطلق آنهایى هستند که مقید به شرط و غایتى نیستند بلکه به خاطر نفس عمل فرمان داده مىشوند. مانند این که راستبگو یا ظلم نکن (خوبى و بدى عمل به خاطر نفس عمل است نه به خاطر غایت آن) .
تقریر دوم: شکل دیگر این برهان اخلاقى چنین ادعا مىکند که اگر ما به سلطه و مرجعیت اخلاقى moral authority اذعان کنیم، ما باید به صرف همین حقیقتبه وجود خدا به عنوان تنها کسى که قادر به ایجاد آن مرجع است اعتراف کنیم. ما حکم مىکنیم که قانون اخلاقى اقتدار و مرجعیتخود را حفظ مىکند خواه زمانى ارادههاى جزیى انسان، دستورات و قواعد را واقعا بپذیرند یا نه. بنابراین منشا اقتدار قوانین اخلاقى باید کاملا خارج از ارادههاى انسانى باشد. (2)
تقریر سوم: گفته مىشود که مفهوم قانون اخلاقى بدون رجوع به خداوند ناقص است زیرا قانون، مستلزم قانونگذار یعنى قانونگذار الهى است. بنابراین اقرار و تصدیق ما به قانون اخلاقى مستلزم اعتقاد به خداست. (3)
تقریر چهارم: ادعا شده است که در فرهنگهاى کاملا مختلف و دورههاى تاریخى ، هماهنگىها و اشتراکات زیادى میان احکام اخلاقى که توسط انسانها ساخته شده است، وجود دارد. بسیارى از اختلافهاى ظاهرى را مىتوان به تفاوت در عقیده و سلیقه نسبت داد، از این رو به نظر مىرسد که اختلافها اساسى نباشند. چنین استدلال شده که این مقدار هماهنگىهاى معتنابه فقط با فرض خداوند که قوانینش را بر قلب انسانها نگاشته است تبیین مىشود. (4)
اشکالات
1. به برهان آمر اخلاقى اشکال شده است که نمىتوانیم همه فرامین و اوامر مطلق را به آمر اخلاقى نسبت دهیم مثلا این حکم که خدا اخلاقا کامل استیا این که باید از فرامین خدا که کمال مطلق است تبعیت کرد. بنابراین اگر انسانها مىتوانند این احکام اخلاقى را بدون در نظر گرفتن فرمان و امر خداوند مطرح کنند چرا نتوانند دیگر احکام اخلاقى را نیز صادر کنند. (5)
2. در مورد تقریر دوم نیز انتقاد مشابه فوق مطرح شده است مسلما حالاتى پیش مىآید که معتقد مىشویم که شخص دیگر نسبتبه وضعیت من بصیرت بیشترى دارد. بنابراین شایسته است قضاوت او را به جاى قضاوت خود بپذیریم. اگر این حکم صحیح است من باید دلایل معتبرى براى اعتماد به حجیت و وثاقت موقتخود پیدا کنم، یعنى باید حکم کنم که او از نظر اخلاقى قابل اعتماد است. اما این قضاوت خود یک حکم اخلاقى است که بنابر وثوق و حجیت کسى جز خودم نمىتوانم بسازم. بنابراین نمىتوان خدا را تنها حجیتبخش تمام احکام اخلاقى محسوب کرد. (6)
3. قوانین اخلاقى از آن نوع قوانینى نیستند که بتوانند توسط کسى وضع یا صادر شده باشند. زیرا حتى وضع و الغاى قانون اخلاقى توسط قانون اخلاقى ارزیابى مىشود. (7)
4. این که اشتراکات اخلاقى در بین ملل مختلف را بر حسب علیت الهى توجیه کنیم تنها توجیه ممکن نیستبلکه مىتوان بر حسب ثبات نیازها و خواهشها و نفرتهاى اساسى انسانها توجیه کرد. (8)
تقریر و استدلال اخلاقى کانتبر وجودخدا از نظر کانت ، انسان موجود اخلاقى است و اخلاقا ملزم و مکلف است که خود را کامل کند و به برترین خیر Summun bonum برساند، یعنى برترین خیر را تحصیل کند. از آنجا که بعید است که امر مطلق، نداى کاذبى باشد، بنابراین متعلق امر مطلق باید امکان پذیر باشد. به تعبیرى دیگر ما باید وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده ضرورى بین فضیلت و سعادت فرض کنیم، زیرا برترین خیر شامل فضیلت و سعادت است، و سعادت عبارت است از هماهنگى بین طبیعت و ارادهى انسان. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا باعث ارتباط ضرورى فضیلت و سعادت شود. ما مفهومى که از برترین خیر داریم نتیجه مىگیریم که باید فضیلت و سعادت توامان باشند. بنابراین ما باید یک علت را براى کل طبیعت که متمایز از طبیعت و در بردارندهى اساس و زمینهى هماهنگى دقیق بین فضیلت و اخلاق است فرض کنیم که آن خداست. (9)
پس به طور خلاصه عقل ما به ما حکم مىکند که برترین خیر را طلب کنیم. و عقل به نحو گزافى حکم نمىکند و در نتیجه متعلق امر مطلق باید ممکن باشد. برترین خیر شامل فضیلت و سعادت تام است. فضیلت تام همان قداستیعنى انطباق کامل اراده با قانون اخلاقى است. سعادت هم هماهنگى بین طبیعت و اراده انسانى است; یعنى همه چیز مطابق میل و ارادهى او صورت بگیرد. انسان فقط مىتوان فضیلت را کسب کند و براى ایجاد سعادت باید طبیعت را همگام اراده خود کند. چون انسان ناتوان از انجام چنین کارى استبنابراین باید خدایى را فرض کرد که بتواند فضیلت و سعادت را هماهنگ کند.
تقریر «وایتبک» از برهان اخلاقى کانت وایتبک استدلال اخلاقى کانت را بر وجود خدا به صورت ذیل بیان مىکند:
1. سعادت، حالت موجود عاقلى است که در جهان در تمام حیاتش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت مىگیرد (سعادت متوقف بر هماهنگى طبیعت مادى با میل و اراده انسان است) .
2. اراده انسان، علت طبیعت نیست و نمىتواند باعث آن شود که طبیعتبا اصول ارادهاش هماهنگى کامل پیدا کند.
3. بنابراین هیچ اساس و مبنایى در قانون اخلاقى (یا در طبیعت) وجود ندارد که بتوانیم ارتباط ضرورى بین اخلاق و سعادت انسانها را انتظار داشته باشیم (یعنى سعادت متناسب با اخلاق و فضیلت را) .
4. اما چنین ارتباطى از ناحیهى فرمان و امرى که ما باید برترین خیر را طلب کنیم، در مفهوم برترین خیر به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شده است.
5. بنابراین برترین خیر بایدممکن باشد.
6. بنابراین، علتى مناسب با آن باید به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شود.
7. چنین علتى باید خالق طبیعتباشد که از طریق فهم و اراده عمل مىکند. چنین موجودى خداست. (10)
اشکالات به استدلال اخلاقى کانت الهیات اخلاقى که منظور نظر کانت استبىنصیب از انتقادات نیست. شاعر ظریف و بذلهگوى دوره رمانتیسم آلمان، هاینرش هاینه Heinrich Heine در مورد کانت مىگوید: او الهیات اخلاقىاش را براى شاد کردن نوکر پیرش لامپه Lampe که ایمان و سعادت خود را از دست ندهد یا براى خوشایند پلیس اظهار کرده است. به گفتهى هاینه، این دلایل چندان عیبى هم نداشت، بالاخره هر چه باشد لامپه هم پس از عمرى مىبایستخدایى داشته باشد و گرنه بیچاره به چه چیز مىتوانست دل خوش کند. وانگهى پلیس پروس علاقمند به وجود خدا بود به گفتهى هاینه، کانت مانند فردى مىماند که همه لامپهاى خیابان را مىشکند و خیابان را به تاریکى محض مىکشاند، بعد مىگوید که او صرفا این کار را براى آن انجام داده است که نشان بدهد که بدون آنها دیدن محال است. (11)
اما به هر جهت استدلال اخلاقى کانتبر وجود خدا در معرض اشکالات فراوانى قرار گرفته است. قبلا نمونهایى از این اشکالات را مطرح کردیم و هم اینک نیز به چند نمونه دیگر اشاره مىکنیم.
1. قوت و استحکام استدلال اخلاقى کانتبه روشنى مبتنى بر قوت کل نظریه اخلاقى اوست. این که او توانست از احکام اخلاقى به عنوان اساسى براى تبیین نیازهاى کلامى استفاده معقول و موجهاى بنماید، صرفا از آن جهتبود که اوحکم اخلاقى را کارکرد عقل عملى تلقى مىکرد نه چیزى که از واکنشها یا پاسخهاى عاطفى ناشى شده باشد. هر انتقاد اساسى بر اخلاق کانتى طبعا الهیات او را به مخاطره مىاندازد.
همچنین اگر منکر شویم که براى تحصیل برترین خیر و استکمال نفس تحت الزام و تکلیف هستیم و بگوییم که ما فقط ملزم و مکلف هستیم که به سمت این اهداف تحقق ناپذیر سیر کنیم، استدلال اخلاقى کانتبه مخاطره مىافتد. مىتوان استدلال کانت را به صورت زیر معکوس کنیم. ما از مشاهده جهان نتیجه مىگیریم که برترین خیر و استکمال اخلاقى ما غیر قابل حصول است، بنابراین نمىتوانیم تکلیفى براى تحصیل آنها داشته باشیم بلکه حداکثر ما وظیفه داریم که در جهت آنها تلاش کنیم. اگر چنین تکلیفى نداشته باشیم یکى از مقدمات استدلال کانت متزلزل مىشود . در نتیجه استدلال عقیم مىشود.
2. نظریه کانت در مورد زمان که «صورت حساسیت» است، کاملا این نکته را که آیا او مىتواند به نحو معنادارى از تداوم اخلاقى وحصول برترین خیر در جهان اخروى سخن بگوید، مشکوک مىسازد. هر چند قبول داریم که او همه بصیرتهاى نظرى را در مورد این که زمان چگونه خواهد بود انکار کرده است، ولى اگر ما نتوانیم در آن مضمون، معنایى به زمان بدهیم، استدلال معتبر نخواهد بود. (12)
3. کانت در این استدلال مىگوید که ما باید وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده و یا متناسب کننده ضرورى بین فضیلت و سعادت فرض کنیم، چون برترین خیر شامل فضیلت و سعادت است. سعادت هم حالت موجود عاقلى است در عالم که در تمام حیاتش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت بگیرد، لذا متوقف بر سازگارى طبیعت مادى با میل و اراده انسانى است. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا باعث ارتباط ضرورى بین فضیلت وسعادت شود. بنابراین، باید یک علت و خالقى را خارج از طبیعت فرض کنیم که طبیعت و فضیلت را هماهنگ و متناسب کند ; یعنى در پى فضیلت، سعادت بیاورد و آن خداست.
لازمهى تصور خدا به عنوان هماهنگ کننده فضیلت و سعادت این است که خدا اکثر قریب به اتفاق انسانها را مجبور به عمل اخلاقى کند که در این صورت خودمختارى آنان را از بین مىبرد.
توضیح: سعادت که هماهنگى بین طبیعت و ارادهى انسانى است، حیطه وسیعى را شامل است. چنین هماهنگى نه تنها شامل رابطهى ارادهى انسانى با طبیعت استبلکه شامل رابطهى انسانها با همدیگر نیز مىشود. حتى ارتباط انسانها با یکدیگر نقش بسیار بیشترى در سعادت فرد دارد تا ارتباط او با صرف طبیعت. یعنى انسانى که در جامعه ایى زندگى مىکند رعایت احترام و حقوق و حرمت مال و جان و ناموس او توسط انسانهاى دیگر، بیشترین تاثیر را در سعادتش دارند. حال فردى را که ملتزم به اوامر اخلاقى و به تعبیرى انسان با فضیلتى است در نظر بگیرید که در جامعهاى زندگى مىکند. افرادى که با این شخص سر و کار دارند رفتار شایستهاى از خود نشان نمىدهند. یعنى رفتار و اعمال ناپسند آنان سبب ناراحتى و عذاب این شخص مىشوند. این فرد با فضیلت استحقاق سعادت دارد. خدا که بنا به فرض، تامین کنندهى سعادت است، باید سعادت این فرد را تامین کند یعنى متناسب با فضیلت، او را سعادتمند گرداند. خدا براى تامین این سعادت، باید رفتار و اعمال انسانهاى دیگر را نسبتبه این شخص متناسب با فضیلت او کند، یعنى آنان را مجبور به کارهاى اخلاقى کند که رفتار شایستهاى نسبتبه این شخص داشته باشند. بنابراین اگر خدا آنان را مجبور کند، خودمختارى آنان از بین مىبرد. اگر فرض کنیم که خدا هیچ توجهى به رفتار انسانهاى دیگر نسبتبه این شخص ندارد، در این صورت بخش مهمى از سعادت او را فراهم نکرده است. یعنى این فرد دایما به خاطر رفتار ناپسند آنان در رنج و عذاب است و چنین رنج و عذابى با سعادت او سازگارى ندارد. بنابراین چارهاى جز این نیست که انسانهاى دیگر را مجبور به انجام کارهاى خاصى کند. حتى مىتوانیم این ارتباطات را فراتر از یک جامعه تصور کنیم و به روابط کشورها با یکدیگر نیز بکشانیم. زیرا رفتار و تصمیم کشورهاى دیگر نیز نقش زیادى در سعادت او دارند . فىالمثل کشورى را در نظر بگیرید که به کشور این شخص حمله مىکند و خواب و آسایش اورا برهم مىزند پس به ناچار خدا باید رفتارهاى آنان را نیز به نحوى تحت تاثیر قرار دهد تا سبب ایذا و اذیت این شخص نشوند.
بنابراین اگر خدا بناست که در تناسب سعادت با فضیلت نقش داشته باشد باید انسانها را مجبور به همکارى شایسته کند که در این صورت خودمختارى آنان از بین مىرود و اعمال آنان نیز ارزش اخلاقى خود را از دست مىدهند.
بنابراین، از مطالب فوق نتیجه مىگیریم که استدلال اخلاقى کانتبدین صورت، عاجز از اثبات وجود خدا مىباشد و همچنین فیلسوفان و متکلمان اسلامى تاکنون از طریق اخلاق، براى اثبات وجود خدا اقامه استدلال و برهان نکردهاند.
پىنوشتها:
1. Hepborn, Ronald.W,moral arguments For the existence of God, in Encyclopedia of philosphy,ed, paul Edwards, Vol,3.P.382.
2. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، شهید علیرضا جمالىنسب، محمد محمد رضایى، ص 138.
3. Ibid.
4. Ibid.
5. Ibid.
6. Ibid.
7. Ibid.
8. Ibid. 383.
9. Kant,Immanuel, Critique of Practical Reason, tr. Beck.L.W.New york :the library of Liberal Arts, 1956.
جیمس کولینز، الله فی الفلسفة الحدیثة، فواد کامل ، قاهره، نیویورک، مکتبة غریب، 1973، ص 271.
10.Beck,L.W.A Commentary on Kant|s Critique of Practical Reason, Chicago, the University of Chicago Press,1960,P.274.
11. Korner,s,Kant,Kamondsworth,Penguin Books,1964,P.128. Acton,H.B.Kant|s M oral Philosophy, in : New Studies in Ethics, Vol.1,ed, Hudson.W.D.London,1974,P362
12. Hepborn, Ronald.W,op.Cit,P.382.
و همچنین در فاصله زمانى بین کانت تا نیمه قرن بیستم شکاکیت نسبتبه براهین نظرى عمیقتر شده است. بنابراین بعضى از مدافعان دینى براى اعتقاد به خدا ناگزیرند که از مسیر اخلاقى جدید کانت پیروى کنند. البته مبانى این شکاکیت قابل بحث است و ما در بحثهاى گذشته تا اندازهاى سستى آنها را آشکار کردهایم و در آینده نیز در مورد آنها بحث و بررسى خواهیم کرد.
اما قبل از این که تقریر کانت از برهان اخلاقى را که بهترین تقریر در این مورد است ارایه دهیم به چند تقریر دیگر مختصرا اشاره مىکنیم.
تقریر اول: اگر شخصى، قواعد اخلاقى را به عنوان «اوامر و فرامین» CCommands تعبیر کند، ممکن است از این امر و فرمان به وجود یک آمر اخلاقى Commander استدلال کند. این آمر اخلاقى نمىتواند یک انسان اخلاقى باشد; زیرا آن چیزى را که من امروز به خود امر مىکنم که انجام دهم، فردا مىتوانم امر کنم که انجام ندهم. من فقط هنگامى مىتوانم وظایف و تکالیف اخلاقى مطلق داشته باشم که یک خدایى باشد که به آن اوامر حکم کند. از آنجا که من حتما وظایف مطلق دارم، نتیجه مىشود که خدا وجود دارد. (1) (اوامر و تکالیف اخلاقى دو نوعند: اوامر شرطى و اوامر مطلق. اوامر شرطى، آنهایى هستند که مقید به شرط و غایتىاند مانند این که راستبگو تا مورد اعتماد مردم شوى) و اوامر مطلق آنهایى هستند که مقید به شرط و غایتى نیستند بلکه به خاطر نفس عمل فرمان داده مىشوند. مانند این که راستبگو یا ظلم نکن (خوبى و بدى عمل به خاطر نفس عمل است نه به خاطر غایت آن) .
تقریر دوم: شکل دیگر این برهان اخلاقى چنین ادعا مىکند که اگر ما به سلطه و مرجعیت اخلاقى moral authority اذعان کنیم، ما باید به صرف همین حقیقتبه وجود خدا به عنوان تنها کسى که قادر به ایجاد آن مرجع است اعتراف کنیم. ما حکم مىکنیم که قانون اخلاقى اقتدار و مرجعیتخود را حفظ مىکند خواه زمانى ارادههاى جزیى انسان، دستورات و قواعد را واقعا بپذیرند یا نه. بنابراین منشا اقتدار قوانین اخلاقى باید کاملا خارج از ارادههاى انسانى باشد. (2)
تقریر سوم: گفته مىشود که مفهوم قانون اخلاقى بدون رجوع به خداوند ناقص است زیرا قانون، مستلزم قانونگذار یعنى قانونگذار الهى است. بنابراین اقرار و تصدیق ما به قانون اخلاقى مستلزم اعتقاد به خداست. (3)
تقریر چهارم: ادعا شده است که در فرهنگهاى کاملا مختلف و دورههاى تاریخى ، هماهنگىها و اشتراکات زیادى میان احکام اخلاقى که توسط انسانها ساخته شده است، وجود دارد. بسیارى از اختلافهاى ظاهرى را مىتوان به تفاوت در عقیده و سلیقه نسبت داد، از این رو به نظر مىرسد که اختلافها اساسى نباشند. چنین استدلال شده که این مقدار هماهنگىهاى معتنابه فقط با فرض خداوند که قوانینش را بر قلب انسانها نگاشته است تبیین مىشود. (4)
اشکالات
1. به برهان آمر اخلاقى اشکال شده است که نمىتوانیم همه فرامین و اوامر مطلق را به آمر اخلاقى نسبت دهیم مثلا این حکم که خدا اخلاقا کامل استیا این که باید از فرامین خدا که کمال مطلق است تبعیت کرد. بنابراین اگر انسانها مىتوانند این احکام اخلاقى را بدون در نظر گرفتن فرمان و امر خداوند مطرح کنند چرا نتوانند دیگر احکام اخلاقى را نیز صادر کنند. (5)
2. در مورد تقریر دوم نیز انتقاد مشابه فوق مطرح شده است مسلما حالاتى پیش مىآید که معتقد مىشویم که شخص دیگر نسبتبه وضعیت من بصیرت بیشترى دارد. بنابراین شایسته است قضاوت او را به جاى قضاوت خود بپذیریم. اگر این حکم صحیح است من باید دلایل معتبرى براى اعتماد به حجیت و وثاقت موقتخود پیدا کنم، یعنى باید حکم کنم که او از نظر اخلاقى قابل اعتماد است. اما این قضاوت خود یک حکم اخلاقى است که بنابر وثوق و حجیت کسى جز خودم نمىتوانم بسازم. بنابراین نمىتوان خدا را تنها حجیتبخش تمام احکام اخلاقى محسوب کرد. (6)
3. قوانین اخلاقى از آن نوع قوانینى نیستند که بتوانند توسط کسى وضع یا صادر شده باشند. زیرا حتى وضع و الغاى قانون اخلاقى توسط قانون اخلاقى ارزیابى مىشود. (7)
4. این که اشتراکات اخلاقى در بین ملل مختلف را بر حسب علیت الهى توجیه کنیم تنها توجیه ممکن نیستبلکه مىتوان بر حسب ثبات نیازها و خواهشها و نفرتهاى اساسى انسانها توجیه کرد. (8)
تقریر و استدلال اخلاقى کانتبر وجودخدا از نظر کانت ، انسان موجود اخلاقى است و اخلاقا ملزم و مکلف است که خود را کامل کند و به برترین خیر Summun bonum برساند، یعنى برترین خیر را تحصیل کند. از آنجا که بعید است که امر مطلق، نداى کاذبى باشد، بنابراین متعلق امر مطلق باید امکان پذیر باشد. به تعبیرى دیگر ما باید وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده ضرورى بین فضیلت و سعادت فرض کنیم، زیرا برترین خیر شامل فضیلت و سعادت است، و سعادت عبارت است از هماهنگى بین طبیعت و ارادهى انسان. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا باعث ارتباط ضرورى فضیلت و سعادت شود. ما مفهومى که از برترین خیر داریم نتیجه مىگیریم که باید فضیلت و سعادت توامان باشند. بنابراین ما باید یک علت را براى کل طبیعت که متمایز از طبیعت و در بردارندهى اساس و زمینهى هماهنگى دقیق بین فضیلت و اخلاق است فرض کنیم که آن خداست. (9)
پس به طور خلاصه عقل ما به ما حکم مىکند که برترین خیر را طلب کنیم. و عقل به نحو گزافى حکم نمىکند و در نتیجه متعلق امر مطلق باید ممکن باشد. برترین خیر شامل فضیلت و سعادت تام است. فضیلت تام همان قداستیعنى انطباق کامل اراده با قانون اخلاقى است. سعادت هم هماهنگى بین طبیعت و اراده انسانى است; یعنى همه چیز مطابق میل و ارادهى او صورت بگیرد. انسان فقط مىتوان فضیلت را کسب کند و براى ایجاد سعادت باید طبیعت را همگام اراده خود کند. چون انسان ناتوان از انجام چنین کارى استبنابراین باید خدایى را فرض کرد که بتواند فضیلت و سعادت را هماهنگ کند.
تقریر «وایتبک» از برهان اخلاقى کانت وایتبک استدلال اخلاقى کانت را بر وجود خدا به صورت ذیل بیان مىکند:
1. سعادت، حالت موجود عاقلى است که در جهان در تمام حیاتش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت مىگیرد (سعادت متوقف بر هماهنگى طبیعت مادى با میل و اراده انسان است) .
2. اراده انسان، علت طبیعت نیست و نمىتواند باعث آن شود که طبیعتبا اصول ارادهاش هماهنگى کامل پیدا کند.
3. بنابراین هیچ اساس و مبنایى در قانون اخلاقى (یا در طبیعت) وجود ندارد که بتوانیم ارتباط ضرورى بین اخلاق و سعادت انسانها را انتظار داشته باشیم (یعنى سعادت متناسب با اخلاق و فضیلت را) .
4. اما چنین ارتباطى از ناحیهى فرمان و امرى که ما باید برترین خیر را طلب کنیم، در مفهوم برترین خیر به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شده است.
5. بنابراین برترین خیر بایدممکن باشد.
6. بنابراین، علتى مناسب با آن باید به عنوان اصل موضوع مسلم گرفته شود.
7. چنین علتى باید خالق طبیعتباشد که از طریق فهم و اراده عمل مىکند. چنین موجودى خداست. (10)
اشکالات به استدلال اخلاقى کانت الهیات اخلاقى که منظور نظر کانت استبىنصیب از انتقادات نیست. شاعر ظریف و بذلهگوى دوره رمانتیسم آلمان، هاینرش هاینه Heinrich Heine در مورد کانت مىگوید: او الهیات اخلاقىاش را براى شاد کردن نوکر پیرش لامپه Lampe که ایمان و سعادت خود را از دست ندهد یا براى خوشایند پلیس اظهار کرده است. به گفتهى هاینه، این دلایل چندان عیبى هم نداشت، بالاخره هر چه باشد لامپه هم پس از عمرى مىبایستخدایى داشته باشد و گرنه بیچاره به چه چیز مىتوانست دل خوش کند. وانگهى پلیس پروس علاقمند به وجود خدا بود به گفتهى هاینه، کانت مانند فردى مىماند که همه لامپهاى خیابان را مىشکند و خیابان را به تاریکى محض مىکشاند، بعد مىگوید که او صرفا این کار را براى آن انجام داده است که نشان بدهد که بدون آنها دیدن محال است. (11)
اما به هر جهت استدلال اخلاقى کانتبر وجود خدا در معرض اشکالات فراوانى قرار گرفته است. قبلا نمونهایى از این اشکالات را مطرح کردیم و هم اینک نیز به چند نمونه دیگر اشاره مىکنیم.
1. قوت و استحکام استدلال اخلاقى کانتبه روشنى مبتنى بر قوت کل نظریه اخلاقى اوست. این که او توانست از احکام اخلاقى به عنوان اساسى براى تبیین نیازهاى کلامى استفاده معقول و موجهاى بنماید، صرفا از آن جهتبود که اوحکم اخلاقى را کارکرد عقل عملى تلقى مىکرد نه چیزى که از واکنشها یا پاسخهاى عاطفى ناشى شده باشد. هر انتقاد اساسى بر اخلاق کانتى طبعا الهیات او را به مخاطره مىاندازد.
همچنین اگر منکر شویم که براى تحصیل برترین خیر و استکمال نفس تحت الزام و تکلیف هستیم و بگوییم که ما فقط ملزم و مکلف هستیم که به سمت این اهداف تحقق ناپذیر سیر کنیم، استدلال اخلاقى کانتبه مخاطره مىافتد. مىتوان استدلال کانت را به صورت زیر معکوس کنیم. ما از مشاهده جهان نتیجه مىگیریم که برترین خیر و استکمال اخلاقى ما غیر قابل حصول است، بنابراین نمىتوانیم تکلیفى براى تحصیل آنها داشته باشیم بلکه حداکثر ما وظیفه داریم که در جهت آنها تلاش کنیم. اگر چنین تکلیفى نداشته باشیم یکى از مقدمات استدلال کانت متزلزل مىشود . در نتیجه استدلال عقیم مىشود.
2. نظریه کانت در مورد زمان که «صورت حساسیت» است، کاملا این نکته را که آیا او مىتواند به نحو معنادارى از تداوم اخلاقى وحصول برترین خیر در جهان اخروى سخن بگوید، مشکوک مىسازد. هر چند قبول داریم که او همه بصیرتهاى نظرى را در مورد این که زمان چگونه خواهد بود انکار کرده است، ولى اگر ما نتوانیم در آن مضمون، معنایى به زمان بدهیم، استدلال معتبر نخواهد بود. (12)
3. کانت در این استدلال مىگوید که ما باید وجود خدا را به عنوان ارتباط دهنده و یا متناسب کننده ضرورى بین فضیلت و سعادت فرض کنیم، چون برترین خیر شامل فضیلت و سعادت است. سعادت هم حالت موجود عاقلى است در عالم که در تمام حیاتش همه چیز مطابق میل و اراده او صورت بگیرد، لذا متوقف بر سازگارى طبیعت مادى با میل و اراده انسانى است. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشى طبیعت تا باعث ارتباط ضرورى بین فضیلت وسعادت شود. بنابراین، باید یک علت و خالقى را خارج از طبیعت فرض کنیم که طبیعت و فضیلت را هماهنگ و متناسب کند ; یعنى در پى فضیلت، سعادت بیاورد و آن خداست.
لازمهى تصور خدا به عنوان هماهنگ کننده فضیلت و سعادت این است که خدا اکثر قریب به اتفاق انسانها را مجبور به عمل اخلاقى کند که در این صورت خودمختارى آنان را از بین مىبرد.
توضیح: سعادت که هماهنگى بین طبیعت و ارادهى انسانى است، حیطه وسیعى را شامل است. چنین هماهنگى نه تنها شامل رابطهى ارادهى انسانى با طبیعت استبلکه شامل رابطهى انسانها با همدیگر نیز مىشود. حتى ارتباط انسانها با یکدیگر نقش بسیار بیشترى در سعادت فرد دارد تا ارتباط او با صرف طبیعت. یعنى انسانى که در جامعه ایى زندگى مىکند رعایت احترام و حقوق و حرمت مال و جان و ناموس او توسط انسانهاى دیگر، بیشترین تاثیر را در سعادتش دارند. حال فردى را که ملتزم به اوامر اخلاقى و به تعبیرى انسان با فضیلتى است در نظر بگیرید که در جامعهاى زندگى مىکند. افرادى که با این شخص سر و کار دارند رفتار شایستهاى از خود نشان نمىدهند. یعنى رفتار و اعمال ناپسند آنان سبب ناراحتى و عذاب این شخص مىشوند. این فرد با فضیلت استحقاق سعادت دارد. خدا که بنا به فرض، تامین کنندهى سعادت است، باید سعادت این فرد را تامین کند یعنى متناسب با فضیلت، او را سعادتمند گرداند. خدا براى تامین این سعادت، باید رفتار و اعمال انسانهاى دیگر را نسبتبه این شخص متناسب با فضیلت او کند، یعنى آنان را مجبور به کارهاى اخلاقى کند که رفتار شایستهاى نسبتبه این شخص داشته باشند. بنابراین اگر خدا آنان را مجبور کند، خودمختارى آنان از بین مىبرد. اگر فرض کنیم که خدا هیچ توجهى به رفتار انسانهاى دیگر نسبتبه این شخص ندارد، در این صورت بخش مهمى از سعادت او را فراهم نکرده است. یعنى این فرد دایما به خاطر رفتار ناپسند آنان در رنج و عذاب است و چنین رنج و عذابى با سعادت او سازگارى ندارد. بنابراین چارهاى جز این نیست که انسانهاى دیگر را مجبور به انجام کارهاى خاصى کند. حتى مىتوانیم این ارتباطات را فراتر از یک جامعه تصور کنیم و به روابط کشورها با یکدیگر نیز بکشانیم. زیرا رفتار و تصمیم کشورهاى دیگر نیز نقش زیادى در سعادت او دارند . فىالمثل کشورى را در نظر بگیرید که به کشور این شخص حمله مىکند و خواب و آسایش اورا برهم مىزند پس به ناچار خدا باید رفتارهاى آنان را نیز به نحوى تحت تاثیر قرار دهد تا سبب ایذا و اذیت این شخص نشوند.
بنابراین اگر خدا بناست که در تناسب سعادت با فضیلت نقش داشته باشد باید انسانها را مجبور به همکارى شایسته کند که در این صورت خودمختارى آنان از بین مىرود و اعمال آنان نیز ارزش اخلاقى خود را از دست مىدهند.
بنابراین، از مطالب فوق نتیجه مىگیریم که استدلال اخلاقى کانتبدین صورت، عاجز از اثبات وجود خدا مىباشد و همچنین فیلسوفان و متکلمان اسلامى تاکنون از طریق اخلاق، براى اثبات وجود خدا اقامه استدلال و برهان نکردهاند.
پىنوشتها:
1. Hepborn, Ronald.W,moral arguments For the existence of God, in Encyclopedia of philosphy,ed, paul Edwards, Vol,3.P.382.
2. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، شهید علیرضا جمالىنسب، محمد محمد رضایى، ص 138.
3. Ibid.
4. Ibid.
5. Ibid.
6. Ibid.
7. Ibid.
8. Ibid. 383.
9. Kant,Immanuel, Critique of Practical Reason, tr. Beck.L.W.New york :the library of Liberal Arts, 1956.
جیمس کولینز، الله فی الفلسفة الحدیثة، فواد کامل ، قاهره، نیویورک، مکتبة غریب، 1973، ص 271.
10.Beck,L.W.A Commentary on Kant|s Critique of Practical Reason, Chicago, the University of Chicago Press,1960,P.274.
11. Korner,s,Kant,Kamondsworth,Penguin Books,1964,P.128. Acton,H.B.Kant|s M oral Philosophy, in : New Studies in Ethics, Vol.1,ed, Hudson.W.D.London,1974,P362
12. Hepborn, Ronald.W,op.Cit,P.382.