چالش فلسفى غزالى و ابن رشد و نقش آن در شکوفایى حکمت و کلام اسلامى (3) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گفته شد غزالى در میان انتقاداتش به حکما، در سه مساله، آنان را تکفیر کرد:
1. مساله قدیم و ازلى بودن عالم.
2. در مساله علم خدا به کلیات نه به جزئیات.
3. در حشر اجساد و معاد جسمانى.
مساله اول در قسمت اول و دوم این سلسله مقال بررسى شد و اینک:
مساله علم
خدا غزالى بر آن است که فلاسفه از جمله ابن سینا معتقدند: خداوند به کلیات عالم است نه به جزییات، علم او کلى است، داخل پدیدههاى زمانى نمىشود و به گذشته، حال و آینده متفاوت نمىگردد، غزالى این مدعا را در قالب کسوف (خورشید گرفتگى) چنین ترسیم مىکند:
1. خورشید منکسف نبود، 2. منکسف شد، 3. باز شد;
سپس مىافزاید: فلاسفه معتقدند اگر تغییرات جزیى یاد شده در علم خدا پدید آید لازم مىآید علم خدا تغییر کند، از این رو علم جزیى خداوند را منکر شدهاند.
نقد ابن رشد
ابن رشد در مقام نقد سخن غزالى گفته است: تشبیه و قیاس علم خداوند به علم انسان از قبیل قیاس غایب به شاهد است، و چنین قیاسى محال و باطل است، زیرا غزالى چنین مشاهده کرده است که انسان اشیاى جزیى را به کمک حواس درک مىکند، دیدنىها را با چشم، شنیدنىها را با گوش، چشیدنىها را با دهان... ولى کلیات را با نیروى عاقله درک مىکند، پس ادراکات انسان متفاوتاند چون مدرکات او متغیرند، غزالى مىپندارد علم خدا نیز مانند علم انسان است، حال آن که چنین پندارى نادرست است.
حقیقت مذهب فلاسفه در علم خدا این است که آنان علم خداوند به موجودات را به کلى و جزیى توصیف نمىکنند، زیرا علوم بشرى معلول موجودات است، اما علم خدا علت آنها است. و صحیح نیست که علم خداوند قدیم، به صورت علم حادث بشرى باشد. فلاسفه معتقدند: علم خداوند از نوع دانش ویژهى راسخان در علم است، از این رو جا ندارد چنین مطلب سنگینى در کتاب تهافت الفلاسفه کتابى که براى عامه مردم به نگارش رفته است نه براى دانشمندان و راسخان در علم نگارش یابد،چنین نگارشى در غیر موضع خود به شمار مىرود و ظلم است. (1)
بررسى نظر ابن سینا
ابن سینا در شفا نوشته است: واجب الوجود صورت علمى هر چیزى را به نحو کلى تعقل مىکند با این همه، هیچ شیىء شخصى وجزیى از او پوشیده نیست
«... لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض» (سبا/3) .
«مقدار ذرهاى، در آسمان و زمین، از حوزهى علم او بر کنار نیست» .
بدین معنا که وقتى حقتعالى به خود عالم باشد و بداند او مبدا پیدایش هر موجودى است و آگاه باشد همهى اسباب و مسببات جهان هستى که وجود یافتهاند به سببیت او بوده است، سرانجام آنها به گونهاى خواهد بود که امور جزییه و شخصیه از آنها پدید مىآیند، مثلا هر گاه علم کلى به حرکات سیارات و کرات آسمان تعلق گیردو معلوم شود که هر کسوف کلى (وحایل شدن ماه میان زمین و خورشید) چگونه است، و معلوم شود هر اتصال و انفصال کلى چگونه است، سپس یک کسوف جزیى در فلان فصل، ماه و سال رخ دهد، و فلان اتصال و انفصال جزیى تحقق یابد در اینجا آن کسوف کلى بر این کسوف جزیى تطبیق یافته است. (2)
نقد بر غزالى و ابن رشد
اول: از سخن ابن سینا به دست مىآید که صورتهاى علمیه به ذات حقتعالى متکى هستند آن سان که صورتهاى ذهنیه به ذهن اتکا دارند و به نحو کلى، قابل صدق بر کثیرین مىباشند گرچه جزیى باشند، بنابراین علم حصولى هرگز جزیى نیست. و این بدان معنا نیست که خداوند به جزییات علم ندارد. پس آیهى
«...لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض...»
بر مدعاى ابن سینا کاملا انطباق دارد و نقد غزالى مورد ندارد.
دوم: ابن سینا تصریح مىکند که علم حقتعالى به همهى اشیاى جهان کلى است، پس سخن ابن رشد مبنى بر این که حکما علم خداوند را نه به نحو کلى توصیف مىکنند و نه به نحو جزیى، خالى از دقت لازم است ; غایة الامر باید به عمق سخن ابن سینا پى برد یعنى کلى بودن علم خدا به گونهاى است که بر جزییات انطباق دارد (جزییات را به نحو کلى مىداند) .
گفتنى است راى ابن سینا در علم خدا را بسیارى از پیروان مکتب ارسطو (مشاء) همچون ابو نصر فارابى، بهمنیار، ابو العباس لوکرى و بسیارى از متاخران پذیرفتهاند و با او همراهند.
سخن علامه طباطبایى
علامه طباطبایى قدس سره معتقد است نظر عموم متکلمان با نظر ابن سینا یکى است. گرچه متکلمان از اطلاق «علم کلى» برعلم خداوند تحاشى دارند، و علم او را زاید بر ذات نمىدانند. (3)
سایر دیدگاهها
1. شیخ اشراق و پیروان او مانند محقق طوسى، ابن کمونه، علامه شیرازى و محمد شهرزورى علم خدا به اشیاى جهان را از نوع «علم حضورى» دانسته و گفتهاند: «وجود خارجى اشیاى جهان» اعم از مجرد، مادى، مرکب وبسیط مناط علم خدا به اشیا است.
به گفتهى شیخ اشراق علم عبارت است از «حضور الشىء حضورا اشراقیا کما للنفس ففی الواجب الوجود اولى واتم» (4) پس عین وجود خارجى اشیاى جهان، علم خدا است و عالم امکان دفتر علم اوست.
2. «فرفوریوس» که از پیشگامان مشاء و از شاگردان نامدار ارسطو است، بر آن است که علم خدا به اشیاى عالم، حصولى است و با ذات الله متحد گشته است، این علم، از قبیل ارتسام و اتکاى به ذات نیست، پس صورتهاى علمى از خداوند جدا نیستند.
3. افلاطون و پیروان او معتقدند علم خدا به اشیا بیرون از ذات اوست و از آن به عنوان «صور مفارقه» یاد مىکنند، علم خداوند نخستبه فرد مجرد، عقلى و نورى به نام «مثال» که جمع آن را «مثل افلاطونى» گویند تعلق مىگیرد. علم او سپس به سایر اشیا به نحو ارتسام آنها در مثل افلاطونى است، بنابر این هرچه در جهان خارج موجود است همانگونه که یک فرد مادى دارد یک فرد مجرد و نورى هم در جهان مجردات و عقول دارد.
4. معتزله قایل به ثبوت معدوماتاند، بر این پایه معتقدند اشیاى جهان در حال عدم و پیش از آن که پا به عرصهى وجود بگذارند «ثبوت» دارند، پس در ازل، عین «معدومات» نزد خدا ثابتاند و علم او به آنها تعلق گرفته است، این علم از نوع حصولى و زاید بر ذات خداوند است نه عین ذات او.
5. بزرگانى از عرفا چون ابن عربى و صدر الدین قونوى خاطرنشان ساختهاند که اشیاى جهان قبل از وجود و پیدایش داراى ثبوت علمى هستند و از ذات خداوند جدا مىباشند، این گروه صورتهاى علمى را به عنوان «اعیان ثابته» لازمهى اسماى خدا دانستهاند. ابن عربى در این رابطه مىگوید: «الممکنات فى حال عدمها مرئیة رائیة مسموعة سامعة برؤیة ثبوتیة و سمع ثبوتى لا وجود لها، فعین الحق ما شاء من تلک الاعیان». (5)
6. دستهاى دیگر گفتهاند: علم خداى سبحان به اشیاى جهان بر دو نوع است: یکى حضورى و به نحو اجمال، دیگرى تفصیلى. این علم، هنگامى متحقق مىشود که اشیاى جهان پدید مىآیند، طبعا این علم (دوم) خارج از ذات اوست.
7. گروه دیگرى معتقدند علم خدا به اشیا عبارت است از علم تفصیلى حضورى به معلول اول (اول ما خلق الله) وعلم اجمالى حضورى به ما سواى معلول اول. ذات معلول اول که به خود آگاه است علم حضورى به معلول دوم دارد و علم اجمالى به معلول سوم و همینطور تا آخرین موجود. (6)
8. نظر شیخ بهایى وى گفته است: حکما و ملیون اتفاق نظر دارند که علم خداوند همهى معلومات را اعم از کلى وجزیى فرا گرفته و به آنها احاطه دارد، این علم از قبیل ارتسام صورتى که مساوى با معلوم باشد نیست، بلکه از نوع علم حضورى است، در نتیجه، همهى اشیاى جهان نزد خداوند حاضر و منکشفاند. (7)
9. دیدگاه حکمت متعالیه صدرالمتالهین قدس سره مساله علم خدا به اشیاى خارجى را برپایه علت ومعلول استوار دانسته و معتقد است کمالات معلول در هر مرتبه باشد سایه و رشحهاى از کمالات علت است، و کمالات علت، غیر متناهى است. بر این اساس در مساله علم، هر صورت علمیهاى که در خارج تحقق پذیرد و هر معلولى که لباس هستى بر تن کرده باشد چه مادى و چه مجرد در سلسله وجود به علت اول و مسبب الاسباب مىرسد، یعنى وجود خارجى اشیا، علم حق تعالى به شمار مىرود، زیرا خداوند به ذات خود و به جمیع معلولات خویش عالم است، چرا که علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است، بنابر این هم مجردات و هم مادیات و اشیاى عالم ماده که در چهارچوب زمان و مکان قرار دارند نسبتبه خداوند (که از قید زمان و مکان پیراسته و مبرا است) به طور متساوى الاقدام و یکسان حاضر و فعلیت دارند، وى به همهى جهان هستى احاطهى علمى قیومیه دارد چنان که در قرآن مىخوانیم:
«...ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (انعام/59)
«هیچ برگى از درختى نمىافتد مگر این که از آن آگاه است، و نه هیچ دانهاى در مخفىگاه زمین، ونه هیچ تر وخشکى وجود ندارد جز این که در کتاب علم خدا ثبت است» .
صدر المتالهین با نگرشى دقیقتر مىگوید: حقتعالى در مرتبهى ذات، مظهر جمیع اسما و صفات است. در مرتبه دیگر اسما و صفات آینههایى هستند که به وسیلهى آنها و در آنها صورتها وحقایق همهى ممکنات بدون حلول و اتحاد موجود است. آینهها (اسما و صفات) از خود وجودى ندارند، چنان که ممکنات هم که به منزلهى صورتهاى واقع در آینه هستند نیز از خود وجود نداشته و غیر مستقل به شمار مىروند.
وى مىافزاید: امر آینه بسیار شگفتآور است، زیرا آنچه در آینه نموده مىشود عین اشخاص خارجى نیست، آن سان که ریاضیون قدیم پنداشتهاند، همچنین صورتهایى نیستند که در آینه انطباع یافته باشند، چنان که طبیعیون اختیار کردهاند، همینطور موجوداتى از عالم مثال نیستند که اشراقیون پنداشتهاند. بلکه صورتهاى نموده شده در آینه موجوداتى هستند لا بالذات، بلکه بالعرض وبه تبع وجود اشخاص با شرایط مخصوص به سطح آینه نزدیک شدهاند، بنابراین وجود همهى ممکنات و اشخاص جهان هستى وجود ظلى و حکایى است.
وى در اسفار سخن مذکور را چنین به نگارش آورده که صورتهاى علمیهاى که در ذات خدا حاصل شدهاند از لوازم ذات او به شمار مىروند «لوازم ذاته التى هى علمه بذاته» اما اشیاى خارجى از لوازم علم خدا به اشیا است، یعنى از لوازم لوازم ذات به حساب مىروند، بلکه عین لوازم او هستند، زیرا علم صورى و معلوم خارجى در حقیقت متحدند وتنها در دو نحوهى وجود اختلاف دارند. (8)
پیروان صدرالمتالهین
پیروان حکمت متعالیه نوعا نظر صدرالمتالهین را پذیرفتهاند:
محقق سبزواری رحمه الله در این راستا گفته است: علم خداوند به اشیاى جهان با عقل بسیط و اضافهى اشراقیه است، همهى موجودات مراتب علم او محسوب مىشوند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى)، او در این رابطه چنین سروده است:
الذات علة لذات ما عدا والعلم للعلم وحیث اتحدا بما تلونا لک علتاهما فاقض بان وحد معلولاهما
یعنى ذات حقتعالى علت استبر ذات همه موجودات وممکنات اعم از مجردات و مادیات، زیرا علم به علت، مستلزم علم به معلول است، و از جایى که صفات او عین ذات او هستند و ذات و علم او تغایرى ندارند پس معلول او که ذات موجودات جهان هستى استبا علم او به آنها یکى است. (9)
علامه طباطبایى قدس سره نیز بر آن است که حقتعالى بسیط الحقیقه است و همهى کمالات وجودى از جمله علم را به نحو اعلا و اشرف داراست، و ما سواى او (جهان ممکنات) معلوم او شمرده مىشوند، او در مرتبهى ذات خود عالم به موجودات است و همه نزد اوحاضرند این علم را علم قبل از ایجاد مىنامند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى) و در مرتبهى ذات موجودات هم علم حضورى تفصیلى به آنها را نیز داراست (علم بعد از ایجاد) . بر این اساس، همهى ممکنات اعماز مجردات عقلیه و مثالیه از مراتب علم او به شمار مىروند. (10)
علامه در جاىجاى تفسیر شریف المیزان بر همین اساس سخن به میان آورده و معتقد است: علم حقتعالى به پدیدهها و اشیا در خارج، عین وجود اشیا در خارج است، یعنى نفس وجود اشیا در خارج، معلوم خدا به شمار مىروند. معلومات خداوند صورتهایى نیستند که از اشیا گرفته شده باشند نظیر علوم و ادراکات ما که از صورتهاى خارجى گرفته مىشوند. (11)
پىنوشتها:
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 259 و بعد، به کوشش محمد عریبى، دارالفکر بیروت 1993م.
2. الهیات شفا، ص 499، انتشارات بیدار.
3. اسفار اربعه: 6/180، انتشارات مصطفوى، 1396ه; نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
4. مجموعه مصنفات شیخ اشراق: 1/487، انتشارات دانشگاه تهران.
5. فتوحات مکیه: 3/257، نشر دار احیاء تراث عربى، بیروت.
6. اسفار: 6/180.
7. شرح منظومهى حاجى ملا هادى سبزوارى، همراه با تعلیقه حسن زاده: 3/579، نشر ناب، 1416ه.
8. مبدا و معاد، صدر المتالهین، مقاله دوم، فصل مراتب علمه بالاءشیا; شواهد الربوبیة، ص 40 ، با تعلیقه آشتیانى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1346ش; اسفار اربعه : 6/202.
9. شرح منظومه، همان : 3/585.
10. نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
11. تفسیر المیزان: 4/28، نشر اعلمى بیروت.
1. مساله قدیم و ازلى بودن عالم.
2. در مساله علم خدا به کلیات نه به جزئیات.
3. در حشر اجساد و معاد جسمانى.
مساله اول در قسمت اول و دوم این سلسله مقال بررسى شد و اینک:
مساله علم
خدا غزالى بر آن است که فلاسفه از جمله ابن سینا معتقدند: خداوند به کلیات عالم است نه به جزییات، علم او کلى است، داخل پدیدههاى زمانى نمىشود و به گذشته، حال و آینده متفاوت نمىگردد، غزالى این مدعا را در قالب کسوف (خورشید گرفتگى) چنین ترسیم مىکند:
1. خورشید منکسف نبود، 2. منکسف شد، 3. باز شد;
سپس مىافزاید: فلاسفه معتقدند اگر تغییرات جزیى یاد شده در علم خدا پدید آید لازم مىآید علم خدا تغییر کند، از این رو علم جزیى خداوند را منکر شدهاند.
نقد ابن رشد
ابن رشد در مقام نقد سخن غزالى گفته است: تشبیه و قیاس علم خداوند به علم انسان از قبیل قیاس غایب به شاهد است، و چنین قیاسى محال و باطل است، زیرا غزالى چنین مشاهده کرده است که انسان اشیاى جزیى را به کمک حواس درک مىکند، دیدنىها را با چشم، شنیدنىها را با گوش، چشیدنىها را با دهان... ولى کلیات را با نیروى عاقله درک مىکند، پس ادراکات انسان متفاوتاند چون مدرکات او متغیرند، غزالى مىپندارد علم خدا نیز مانند علم انسان است، حال آن که چنین پندارى نادرست است.
حقیقت مذهب فلاسفه در علم خدا این است که آنان علم خداوند به موجودات را به کلى و جزیى توصیف نمىکنند، زیرا علوم بشرى معلول موجودات است، اما علم خدا علت آنها است. و صحیح نیست که علم خداوند قدیم، به صورت علم حادث بشرى باشد. فلاسفه معتقدند: علم خداوند از نوع دانش ویژهى راسخان در علم است، از این رو جا ندارد چنین مطلب سنگینى در کتاب تهافت الفلاسفه کتابى که براى عامه مردم به نگارش رفته است نه براى دانشمندان و راسخان در علم نگارش یابد،چنین نگارشى در غیر موضع خود به شمار مىرود و ظلم است. (1)
بررسى نظر ابن سینا
ابن سینا در شفا نوشته است: واجب الوجود صورت علمى هر چیزى را به نحو کلى تعقل مىکند با این همه، هیچ شیىء شخصى وجزیى از او پوشیده نیست
«... لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض» (سبا/3) .
«مقدار ذرهاى، در آسمان و زمین، از حوزهى علم او بر کنار نیست» .
بدین معنا که وقتى حقتعالى به خود عالم باشد و بداند او مبدا پیدایش هر موجودى است و آگاه باشد همهى اسباب و مسببات جهان هستى که وجود یافتهاند به سببیت او بوده است، سرانجام آنها به گونهاى خواهد بود که امور جزییه و شخصیه از آنها پدید مىآیند، مثلا هر گاه علم کلى به حرکات سیارات و کرات آسمان تعلق گیردو معلوم شود که هر کسوف کلى (وحایل شدن ماه میان زمین و خورشید) چگونه است، و معلوم شود هر اتصال و انفصال کلى چگونه است، سپس یک کسوف جزیى در فلان فصل، ماه و سال رخ دهد، و فلان اتصال و انفصال جزیى تحقق یابد در اینجا آن کسوف کلى بر این کسوف جزیى تطبیق یافته است. (2)
نقد بر غزالى و ابن رشد
اول: از سخن ابن سینا به دست مىآید که صورتهاى علمیه به ذات حقتعالى متکى هستند آن سان که صورتهاى ذهنیه به ذهن اتکا دارند و به نحو کلى، قابل صدق بر کثیرین مىباشند گرچه جزیى باشند، بنابراین علم حصولى هرگز جزیى نیست. و این بدان معنا نیست که خداوند به جزییات علم ندارد. پس آیهى
«...لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض...»
بر مدعاى ابن سینا کاملا انطباق دارد و نقد غزالى مورد ندارد.
دوم: ابن سینا تصریح مىکند که علم حقتعالى به همهى اشیاى جهان کلى است، پس سخن ابن رشد مبنى بر این که حکما علم خداوند را نه به نحو کلى توصیف مىکنند و نه به نحو جزیى، خالى از دقت لازم است ; غایة الامر باید به عمق سخن ابن سینا پى برد یعنى کلى بودن علم خدا به گونهاى است که بر جزییات انطباق دارد (جزییات را به نحو کلى مىداند) .
گفتنى است راى ابن سینا در علم خدا را بسیارى از پیروان مکتب ارسطو (مشاء) همچون ابو نصر فارابى، بهمنیار، ابو العباس لوکرى و بسیارى از متاخران پذیرفتهاند و با او همراهند.
سخن علامه طباطبایى
علامه طباطبایى قدس سره معتقد است نظر عموم متکلمان با نظر ابن سینا یکى است. گرچه متکلمان از اطلاق «علم کلى» برعلم خداوند تحاشى دارند، و علم او را زاید بر ذات نمىدانند. (3)
سایر دیدگاهها
1. شیخ اشراق و پیروان او مانند محقق طوسى، ابن کمونه، علامه شیرازى و محمد شهرزورى علم خدا به اشیاى جهان را از نوع «علم حضورى» دانسته و گفتهاند: «وجود خارجى اشیاى جهان» اعم از مجرد، مادى، مرکب وبسیط مناط علم خدا به اشیا است.
به گفتهى شیخ اشراق علم عبارت است از «حضور الشىء حضورا اشراقیا کما للنفس ففی الواجب الوجود اولى واتم» (4) پس عین وجود خارجى اشیاى جهان، علم خدا است و عالم امکان دفتر علم اوست.
2. «فرفوریوس» که از پیشگامان مشاء و از شاگردان نامدار ارسطو است، بر آن است که علم خدا به اشیاى عالم، حصولى است و با ذات الله متحد گشته است، این علم، از قبیل ارتسام و اتکاى به ذات نیست، پس صورتهاى علمى از خداوند جدا نیستند.
3. افلاطون و پیروان او معتقدند علم خدا به اشیا بیرون از ذات اوست و از آن به عنوان «صور مفارقه» یاد مىکنند، علم خداوند نخستبه فرد مجرد، عقلى و نورى به نام «مثال» که جمع آن را «مثل افلاطونى» گویند تعلق مىگیرد. علم او سپس به سایر اشیا به نحو ارتسام آنها در مثل افلاطونى است، بنابر این هرچه در جهان خارج موجود است همانگونه که یک فرد مادى دارد یک فرد مجرد و نورى هم در جهان مجردات و عقول دارد.
4. معتزله قایل به ثبوت معدوماتاند، بر این پایه معتقدند اشیاى جهان در حال عدم و پیش از آن که پا به عرصهى وجود بگذارند «ثبوت» دارند، پس در ازل، عین «معدومات» نزد خدا ثابتاند و علم او به آنها تعلق گرفته است، این علم از نوع حصولى و زاید بر ذات خداوند است نه عین ذات او.
5. بزرگانى از عرفا چون ابن عربى و صدر الدین قونوى خاطرنشان ساختهاند که اشیاى جهان قبل از وجود و پیدایش داراى ثبوت علمى هستند و از ذات خداوند جدا مىباشند، این گروه صورتهاى علمى را به عنوان «اعیان ثابته» لازمهى اسماى خدا دانستهاند. ابن عربى در این رابطه مىگوید: «الممکنات فى حال عدمها مرئیة رائیة مسموعة سامعة برؤیة ثبوتیة و سمع ثبوتى لا وجود لها، فعین الحق ما شاء من تلک الاعیان». (5)
6. دستهاى دیگر گفتهاند: علم خداى سبحان به اشیاى جهان بر دو نوع است: یکى حضورى و به نحو اجمال، دیگرى تفصیلى. این علم، هنگامى متحقق مىشود که اشیاى جهان پدید مىآیند، طبعا این علم (دوم) خارج از ذات اوست.
7. گروه دیگرى معتقدند علم خدا به اشیا عبارت است از علم تفصیلى حضورى به معلول اول (اول ما خلق الله) وعلم اجمالى حضورى به ما سواى معلول اول. ذات معلول اول که به خود آگاه است علم حضورى به معلول دوم دارد و علم اجمالى به معلول سوم و همینطور تا آخرین موجود. (6)
8. نظر شیخ بهایى وى گفته است: حکما و ملیون اتفاق نظر دارند که علم خداوند همهى معلومات را اعم از کلى وجزیى فرا گرفته و به آنها احاطه دارد، این علم از قبیل ارتسام صورتى که مساوى با معلوم باشد نیست، بلکه از نوع علم حضورى است، در نتیجه، همهى اشیاى جهان نزد خداوند حاضر و منکشفاند. (7)
9. دیدگاه حکمت متعالیه صدرالمتالهین قدس سره مساله علم خدا به اشیاى خارجى را برپایه علت ومعلول استوار دانسته و معتقد است کمالات معلول در هر مرتبه باشد سایه و رشحهاى از کمالات علت است، و کمالات علت، غیر متناهى است. بر این اساس در مساله علم، هر صورت علمیهاى که در خارج تحقق پذیرد و هر معلولى که لباس هستى بر تن کرده باشد چه مادى و چه مجرد در سلسله وجود به علت اول و مسبب الاسباب مىرسد، یعنى وجود خارجى اشیا، علم حق تعالى به شمار مىرود، زیرا خداوند به ذات خود و به جمیع معلولات خویش عالم است، چرا که علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است، بنابر این هم مجردات و هم مادیات و اشیاى عالم ماده که در چهارچوب زمان و مکان قرار دارند نسبتبه خداوند (که از قید زمان و مکان پیراسته و مبرا است) به طور متساوى الاقدام و یکسان حاضر و فعلیت دارند، وى به همهى جهان هستى احاطهى علمى قیومیه دارد چنان که در قرآن مىخوانیم:
«...ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (انعام/59)
«هیچ برگى از درختى نمىافتد مگر این که از آن آگاه است، و نه هیچ دانهاى در مخفىگاه زمین، ونه هیچ تر وخشکى وجود ندارد جز این که در کتاب علم خدا ثبت است» .
صدر المتالهین با نگرشى دقیقتر مىگوید: حقتعالى در مرتبهى ذات، مظهر جمیع اسما و صفات است. در مرتبه دیگر اسما و صفات آینههایى هستند که به وسیلهى آنها و در آنها صورتها وحقایق همهى ممکنات بدون حلول و اتحاد موجود است. آینهها (اسما و صفات) از خود وجودى ندارند، چنان که ممکنات هم که به منزلهى صورتهاى واقع در آینه هستند نیز از خود وجود نداشته و غیر مستقل به شمار مىروند.
وى مىافزاید: امر آینه بسیار شگفتآور است، زیرا آنچه در آینه نموده مىشود عین اشخاص خارجى نیست، آن سان که ریاضیون قدیم پنداشتهاند، همچنین صورتهایى نیستند که در آینه انطباع یافته باشند، چنان که طبیعیون اختیار کردهاند، همینطور موجوداتى از عالم مثال نیستند که اشراقیون پنداشتهاند. بلکه صورتهاى نموده شده در آینه موجوداتى هستند لا بالذات، بلکه بالعرض وبه تبع وجود اشخاص با شرایط مخصوص به سطح آینه نزدیک شدهاند، بنابراین وجود همهى ممکنات و اشخاص جهان هستى وجود ظلى و حکایى است.
وى در اسفار سخن مذکور را چنین به نگارش آورده که صورتهاى علمیهاى که در ذات خدا حاصل شدهاند از لوازم ذات او به شمار مىروند «لوازم ذاته التى هى علمه بذاته» اما اشیاى خارجى از لوازم علم خدا به اشیا است، یعنى از لوازم لوازم ذات به حساب مىروند، بلکه عین لوازم او هستند، زیرا علم صورى و معلوم خارجى در حقیقت متحدند وتنها در دو نحوهى وجود اختلاف دارند. (8)
پیروان صدرالمتالهین
پیروان حکمت متعالیه نوعا نظر صدرالمتالهین را پذیرفتهاند:
محقق سبزواری رحمه الله در این راستا گفته است: علم خداوند به اشیاى جهان با عقل بسیط و اضافهى اشراقیه است، همهى موجودات مراتب علم او محسوب مىشوند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى)، او در این رابطه چنین سروده است:
الذات علة لذات ما عدا والعلم للعلم وحیث اتحدا بما تلونا لک علتاهما فاقض بان وحد معلولاهما
یعنى ذات حقتعالى علت استبر ذات همه موجودات وممکنات اعم از مجردات و مادیات، زیرا علم به علت، مستلزم علم به معلول است، و از جایى که صفات او عین ذات او هستند و ذات و علم او تغایرى ندارند پس معلول او که ذات موجودات جهان هستى استبا علم او به آنها یکى است. (9)
علامه طباطبایى قدس سره نیز بر آن است که حقتعالى بسیط الحقیقه است و همهى کمالات وجودى از جمله علم را به نحو اعلا و اشرف داراست، و ما سواى او (جهان ممکنات) معلوم او شمرده مىشوند، او در مرتبهى ذات خود عالم به موجودات است و همه نزد اوحاضرند این علم را علم قبل از ایجاد مىنامند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى) و در مرتبهى ذات موجودات هم علم حضورى تفصیلى به آنها را نیز داراست (علم بعد از ایجاد) . بر این اساس، همهى ممکنات اعماز مجردات عقلیه و مثالیه از مراتب علم او به شمار مىروند. (10)
علامه در جاىجاى تفسیر شریف المیزان بر همین اساس سخن به میان آورده و معتقد است: علم حقتعالى به پدیدهها و اشیا در خارج، عین وجود اشیا در خارج است، یعنى نفس وجود اشیا در خارج، معلوم خدا به شمار مىروند. معلومات خداوند صورتهایى نیستند که از اشیا گرفته شده باشند نظیر علوم و ادراکات ما که از صورتهاى خارجى گرفته مىشوند. (11)
پىنوشتها:
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 259 و بعد، به کوشش محمد عریبى، دارالفکر بیروت 1993م.
2. الهیات شفا، ص 499، انتشارات بیدار.
3. اسفار اربعه: 6/180، انتشارات مصطفوى، 1396ه; نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
4. مجموعه مصنفات شیخ اشراق: 1/487، انتشارات دانشگاه تهران.
5. فتوحات مکیه: 3/257، نشر دار احیاء تراث عربى، بیروت.
6. اسفار: 6/180.
7. شرح منظومهى حاجى ملا هادى سبزوارى، همراه با تعلیقه حسن زاده: 3/579، نشر ناب، 1416ه.
8. مبدا و معاد، صدر المتالهین، مقاله دوم، فصل مراتب علمه بالاءشیا; شواهد الربوبیة، ص 40 ، با تعلیقه آشتیانى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1346ش; اسفار اربعه : 6/202.
9. شرح منظومه، همان : 3/585.
10. نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
11. تفسیر المیزان: 4/28، نشر اعلمى بیروت.