مساله شرور(2) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«ان پیک N.Pike از جمله متفکرانى است که بر خلاف عقیده هیوم و پیروان او(میل ، مک تاگارت، فلو، آیکن، مکى، دوکاس) معتقد است که این دو گزاره "خدا وجود دارد" و " رنج و شر وجود دارد" منطقا گزارههاى ناسازگار نیستند[(همانطور که هیوم مىپنداشت که آنها ناسازگارند)، قسمت اول]و همچنین معتقد است که وجود شر در جهان، مشکل جدى براى الهیات و موحدان نیست[(همانطور که هیوم مىپنداشت که مشکل جدى است) قسمت دوم].
قسمت اول این بحث در شماره گذشته مجله مورد بررسى قرار گرفت و قسمت دوم اینک فرا روى شما قرار دارد. و در پایان نظر پیشنهادى را در مساله شر مطرح کردهایم».
دیدگاه و موضع دوم فیلون
فیلون در اواخر بخش دهم کتاب «محاوراتى در باره دین طبیعى» عقب نشینى از اولین موضع وعقیده خود را مىپذیرد. (او در موضع اول خود اظهار مىداشت که این دو گزاره مورد بحث منطقا ناسازگارند). او اکنون تصدیق مىکندکه گزارههاى «خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج و شر وجود دارند»، منطقا گزارههاى ناسازگار نیستند(از سیاق کلام روشن است که این تعدیل در تفکر فیلون به جهتبحث و استدلال است نه به این خاطر که هیوم نارسایى را در موضع اول فیلون احساس کرده است). اکثر فیلسوفان معاصر بر آنند که سهم و نقش عمده هیوم در آثار مکتوب در باب شر در بخش دهم محاورات مطرح شده است. اما به نظر من ارزش ماندگار اندیشه هیوم در باب این موضوع در بخش دهم نیستبلکه در بخش یازدهم است که به دنبال عقبنشینى و دست کشیدن از اولین موضع مىآید.
1) قبل از هر چیز الهیاتى را در نظر بگیریم که در آن وجود خدا بر اساس آنچه که یک برهان پیشینى قطعى تلقى مىشود مورد تصدیق قرار مىگیرد(الهیاتى را هم که در آن وجود خدا به عنوان امر ایمانى در نظر گرفته مىشود، مىتوان در نظر گرفت) بر اساس این نظر، «خدا وجود دارد» یک امر قطعى و ثابت است نه امرى مورد نقد و بررسى. اگر بتوان گفت وجود خدا، یک امر بدیهى و مسلم براى بحثهاى کلامى دیگر است. مطابق نظر فیلون ، شر در جهان هیچ مشکل خاصى براى الهیاتى از این نوع به بار نمىآورد.
بگذارید فرض کنیم که نیکى و خیر خواهى خدا(خیرخواهى نظیر خیر خواهى انسان) بتواند بر اساس دلایل پیشینى معتبر اثبات شود، این پدیدههاى شر( هر چند ناگوار) براى متزلزل کردن اصل خیر خواهى کافى نخواهند بود بلکه به سهولت مىتوانند به طریقى ناشناخته با آن سازگار شوند.
من فکر مىکنم که این مطلب اساسا صحیح است اما باید آن را جدىتر مورد بحث قرار دهیم.
به یاد آورید مطالبى که هنگام بحث از ناسازگارى قضایاى[جهان واجد نمونههایى از رنج است] و[موجود عالم وقادر مطلق، هیچ جهت کافى اخلاقى ندارد که به نمونههایى از رنج اجازه وقوع بدهد] مطرح کردیم. متکلمى که وجود خدا را (یا به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى) مىپذیرد، باید نتیجه بگیرد که یا خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز رنج در جهان دارد، یا اینکه هیچ نمونه ومصداقى از رنج در جهان وجود ندارد; البته او اولین شق را بر مىگزیند. از این رو در الهیاتى که مورد نظر است، متکلم با اظهار نظر قطعى و اثبات وجود خدا شروع مىکند و به تصدیق و قبول رخداد رنج در جهان مىرسد. از این بیان، منطقا نتیجه گرفته مىشود که خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز نمونههایى از رنج دارد. نتیجه همانطور که فیلون مطرح مىکند، این نیست که ممکن است جهت کافى اخلاقى براى شر وجود داشته باشد، بلکه نتیجه این است که باید چنین جهتى باشد. نمىتواند غیر از این باشد.
اما در مورد مساله الهیاتى سنتى شر چه باید گفت؟
در حوزه الهیاتى که قبلا ذکر آن گذشت ، مساله شر، تنها مساله کشف یک عدل الهى (دفاع از خیرخواهى و قدرت مطلقه خدا در برابر شر theodicy ) خاصى است که مناسب و کافى است البته این مساله ، یک مساله عمده براى متکلم نیست . اگر مساله شر، صرفا مساله کشف دلیل و جهتخاص براى شر استبا توجه به اطمینانى که چنین دلیلى هست (وباید باشد) نمىتواند یک مساله انتقادى لحاظ شود. زمانى که پذیرفته شود که دلیل خاصى براى شر وجود دارد، احساس مىکند که یافتن آن حیاتى و ضرورى نیست. متکلمى که قبلا ذکر آن گذشت ممکن است هرگز به عدل الهى رضایتبخش و یا قانع کنندهاى نرسد. او ممکن است عدل الهىهاى موجود را مورد انتقاد قرار بدهد وحتى از کشف جهت کافى اخلاقى مورد نظر نا امید گردد. ایراد کامل نبودن، دشوارترین ایرادى است که مىتواند به جهان بینى او وارد شود.
2) البته کلئانتس از آن متکلمینى نیست که توصیف شد. او وجود خدا را به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى نمىپذیرد. در کتاب محاورات، کلئانتس از موضع و عقیده کلامى (یا الهیاتى) خود با برهان پسینى (مبتنى بر تجربه) نظم، دفاع مىکند.
او استدلال مىکند که «نظم» در جهان، نمایانگر دلیل کافى است که جهان توسط موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر خلق شده است. او وجود خدا را به عنوان فرضیه تبیینى شبه علمى مطرح مىکند که وجود خدا، تبیین کافى را براى حقایق منظم درجهان عرضه مىکند.
فیلون دو تقریظ و بیان براى ارتباط رنج در جهان با الهیاتى از این نوع دارد.
بیان اول که از آن بسیار خرسند است در اواخر بخش دهم مطرح و بیش از سه بار آن را در بخش یازدهم تکرار مىکند. و آن چنین است: حتى اگر وجود خدا و رخداد رنج در جهان منطقا سازگار باشند، کسى نمىتواند از جهان واجد رنج و شر به وجود خالق عالم و قادر مطلق و کاملا خیر، استدلال کند.
روشن است که فیلون در اولین تقریظ، انتقادى را به استدلال کلئانتس بر وجود خدا مطرح کرده است او صراحتا مىگوید که این اعتراض، علیه استنتاج کلئانتس است; یعنى مىخواهد بگوید که فرضیه کلئانتس صحیح نیست . فیلون چنین استدلال مىکند:
«به اطراف این جهان بنگرید چه تعداد زیادى از موجودات زنده و منظم، آگاه و فعال مىباشند!
شما این تنوع وخلاقیت چشمگیر را ستایش مىکنید اما یک کمى با دقتبیشتر این موجودات زنده را که تنها شایسته توجهاند، بررسى کنید چقدر نسبتبه هم دشمن و ویرانگرند! چقدر آنها براى سعادت خود آنان کافى نیست... در واقع تقابلى از رنجها و لذتها در احساسات مخلوقات آگاه وجود دارد. اما همه عملکردهاى بیعتبر اساس تقابل اصول گرمى و سردى، ترى، خشکى، سبکى و سنگینى انجام نمىشود! نتیجه واقعى این است که منبع نخستین و اصلى همه موجودات نسبتبه همه این اصول کاملا بىتفاوت و بى توجه است، و همچنان که آن منبع توجهیى ندارد که گرمى را بر سردى یا خشکى را بر ترى یا سبکى را بر سنگینى برترى دهد، همچنین توجهاى ندارد که خیر را بر بدى و شر برترى دهد».
فیلون ادعا مىکند که یک منبع نخستین و اصلى همه اشیاء وجود دارد و اینکه این منبع نسبتبه موضوعات خیر و شر بىتفاوت است. این امر بیانگر عدول از کاکیتبسیار پر و پا قرص در کتاب محاورات است.
من فکر مىکنم محور و اساس اظهارات فیلون در این فراز باید در معناى شکاکانه آنها باشد ونه معناى متافیزیکى آن.
فیلون فرضیهاى را پیشنهاد مىکند که مخالف فرضیه کلئانتس است. او ادعا مىکند که فرضیه او نتیجه حقیقى است که از دادههاى قابل مشاهده به دست مىآید. به نظر من منظور این نیست که فرضیه جدید فیلو ن صحیح یا حتى محتمل استبلکه نتیجه این است که فرضیه کلئانتس نادرستیا بسیار نامحتمل است. هنگامى که این ادعا که شر در جهان مؤید فرضیهاى است که مخالف فرضیه کلئانتس است، منظور فیلون این استبه این واقعیت توجه بدهد که شر در جهان، دلیلى را علیه موضع کلامى کلئانتس عرضه مىکند....
کلئانتس این ادعا را عرضه کرده است که موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر به عنوان یک شیوهاى براى تبیین نظم در جهان است. فیلون در سرتاسر کتاب محاورات این دل مشغولى را داشته که نشان بدهد که این روش، دلیل بسیار سستى براى وجود خدا عرضه مىکند. استنتاج از دادهها و اطلاعات در دست ما به این فرضیه به غایتسست است.
فیلون اکنون همگامى نهایى خودش رابه موضع کلئانتس نشان مىدهد. با قبول اینکه خدا و شر منطقا ناسازگار نیستند، ولى وجود رنج انسانى در جهان باز باید به عنوان داده و فرض سرکشى نسبتبه فرضیه کلئانتس در نظر گرفته شود. همچنانکه فیلون مىگوید: رنج چیزى نیست که ما در جهانى که مخلوق موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر است، از پیش انتظار آن را بکشیم. و از آنجا که کلئانتس هیچ عدل الهى آشکارى را عرضه نمىکند یعنى یک تبیینى که بتواند پدیده شر را با فرضیهاش سازگار کند و از آنجا که دلیل و مدرک فرضیهاش بسیار سست است، بنابر این دلیل معتبرى براى کذب و نادرستى فرضیه کلئانتس وجود دارد.
به نظر من این مساله، معناى شکاکانه بیانات دقیق فیلون در بخش یازدهم است. در این جا مطلبى در مورد منبع نخستین همه اشیاء که نسبتبه موضوعات خیر و شر بىتفاوت است گفته نشده است. فیلون صرفا قوت و نیروى سلبى واقعیتشر در جهان را براى فرضیهاى مانند کلئانتس آشکار کرده است. باید به این نکته توجه کرد که انتقاد دقیق فیلون به موضع کلئانتس کاربرد بسیار محدودى دارد. شر در جهان تنها اهمیتسلبى محورى براى الهیاتى دارد که صرفا به آن به عنوان یک تبیین شبه علمى نگریسته شود همچنان که کلئانتس چنین نظرى داشت. براى کسانى که تاریخ الهیات را مطالعه کنند معلوم مىشود که این راه(راه کلئانتس) را بسیار نادر و شاذى است .در اکثر حوزههاى کلامى و الهیاتى، وجود خدا به عنوان یک امر ایمانى یا بر اساس براهین پیشینى مورد قبول و تصدیق واقع مىشود; در چنین حوزههایى اقعیتشر هیچ مساله خاصى را براى الهیات پدید نمىآورد.
بنابر این همانطور که خود فیلون اظهار داشته است، هنگامى که وجود خدا قبل از هر بررسى عقلانى از جایگاه شر در جهان مورد قبول واقع شود، مساله سنتى و مرسوم شر به یک معضل غیر حیاتى با اهمیت نسبتا جزیى و فرعى تنزل پیدا مىکند.
راه حل پیشنهادى براى مساله شر
به نظر اینجانب در کنار راه حلهاى مختلفى که براى مساله شر ارائه شده است مىتوان این راه حل را هم مطرح کرد.
ابتدا ما با برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین (فیلسوفان اسلامى) وجود خدا را اثبات مىکنیم. هنگامى که وجود خدا را اثبات کردیم باز با براهین دیگر اثبات مىکنیم که واجب الوجود بالذات باید تمامى کمالات را به صورت وجوب داشته باشد. واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است در این صورت جامع جمیع کمالات است. بنابر این خدا عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است.
اگر به چنین نتیجهاى رسیدیم مساله شر به خوبى حل مىشود. براى روشنى بحث ارائه مثالى لازم است: یک دانشمند بزرگ ریاضى را در نظر بگیرید که کتابى درمورد ریاضیات نگاشته است، و همچنین مىدانیم که این کتاب را کاملا عالمانه و بدون اشتباه وخطا نگاشته استیعنى تمام کلمات، حروف و اعداد آن را از روى علم و آگاهى انتخاب کرده است. و باز مىدانیم که کسى آگاهتر و عالمتر از او در علم ریاضى وجود ندارد.
حال اگر ما آن کتاب را مطالعه کنیم و بعضى قسمتهاى آن مبهم یا ناسازگار با قسمتهاى دیگر جلوه کند، براى حل این مشکل چه راهى وجود دارد؟
به نظر مىرسد که براى حل این مشکل دو فرضیه وجود داشته باشد.
1. این ابهام و ناسازگارى ناشى از نویسنده آن است.
2. این ابهام و ناسازگارى ناشى از ضعف علمى و عدم تسلط کافى ما بر این موضوعات است.
چون مىدانیم نویسنده کتاب عالم و آگاه است و یقین هم داریم که مطالب اشتباه نگاشته نشده است و به جهت احاطه علمى نویسنده احتمال خطا هم در آن راه ندارد، بنابر این بر اساس این مقدمات فرضیه دوم به واقع نزدیکتر استیعنى ابهام و ناسازگارى را ناشى از ناتوانى علمى خود بدانیم.
حال عین همین مطلب را در مورد جهان فرض مىکنیم. ما تصدیق کردهایم که خالقى که عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است، جهان را خلق کرده است. در این جهان ما مخلوقات آگاه او با پدیدههاى مبهم و ناخوشایندى روبهرو مىشویم که نام شر بر آنها مىگذاریم.
براى رفع مشکل شر (ابهام و ناخوشایندى) دو فرضیه وجود دارد:
1. این ابهام و ناخوشایندى (مساله شر) ناشى از خالق است.
2. این ابهام و ناخوشایندى ناشى از ضعف علمى ماست.
فرضیه اول درست نیست; زیرا مىدانیم که جهان، مخلوق موجودى عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است و اثر چنین موجودى طبعا بدون عیب و کاستى است و تمام اجزاى آن حساب شده انتخاب شده است و همچنین روابط بین پدیدارها نیز از سر علم و آگاهى و خیر خواهى است . حال اگر ما با پدیدههاى مبهم و ناخوشایندى مواجه شویم نمىتوانیم بگوییم که ناشى از ضعف و ناتوانى خالق بوده است; زیرا که قبلا اثبات کردهایم که او عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است. بنابراین چارهاى جز توسل به فرضیه دوم نداریم. یعنى اگر با پدیدههاى مبهم و ناخوشایند مواجه شدیم به حساب ضعف علمى خود بگذاریم; یعنى بگوییم چون ما احاطهى کافى بر این موضوعات نداریم آنها را چنین مىپنداریم و الا در واقع به جهت علم و قدرت و خیرخواهى مطلق خدا همه چیز حساب شده ابداع شده است. و هر چیزى به جاى خویش نیکوست.بدین ترتیب مساله شر مشکل جدى براى اعتقاد به خدا نخواهد بود.
پىنوشت:
1. این مقاله برگرفته از:
N,Pike Hume on ,Evil in David ,Hume Critical ,Assessments ed Stanley ,Tweyman.Vol. V. Religion ,Routledge,1995,PP 300-14.
لازم به یاد آورى است که کلمههایى در یک جمله از مقاله گذشته حذف گردیده است که بدین صورت تصحیح مىگردد.
در صفحه 146 ستون اول آمده است:
«این ارزیابى در صورت صحتبه نظر مىرسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزارههاى «خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج وجود دارند» کافى باشد» که صورت صحیح آن چنین است:
«این ارزیابى در صورت صحتبه نظر مىرسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزارههاى«خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج وجود دارند» منطقا گزارههاى ناسازگارند کافى باشد».
قسمت اول این بحث در شماره گذشته مجله مورد بررسى قرار گرفت و قسمت دوم اینک فرا روى شما قرار دارد. و در پایان نظر پیشنهادى را در مساله شر مطرح کردهایم».
دیدگاه و موضع دوم فیلون
فیلون در اواخر بخش دهم کتاب «محاوراتى در باره دین طبیعى» عقب نشینى از اولین موضع وعقیده خود را مىپذیرد. (او در موضع اول خود اظهار مىداشت که این دو گزاره مورد بحث منطقا ناسازگارند). او اکنون تصدیق مىکندکه گزارههاى «خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج و شر وجود دارند»، منطقا گزارههاى ناسازگار نیستند(از سیاق کلام روشن است که این تعدیل در تفکر فیلون به جهتبحث و استدلال است نه به این خاطر که هیوم نارسایى را در موضع اول فیلون احساس کرده است). اکثر فیلسوفان معاصر بر آنند که سهم و نقش عمده هیوم در آثار مکتوب در باب شر در بخش دهم محاورات مطرح شده است. اما به نظر من ارزش ماندگار اندیشه هیوم در باب این موضوع در بخش دهم نیستبلکه در بخش یازدهم است که به دنبال عقبنشینى و دست کشیدن از اولین موضع مىآید.
1) قبل از هر چیز الهیاتى را در نظر بگیریم که در آن وجود خدا بر اساس آنچه که یک برهان پیشینى قطعى تلقى مىشود مورد تصدیق قرار مىگیرد(الهیاتى را هم که در آن وجود خدا به عنوان امر ایمانى در نظر گرفته مىشود، مىتوان در نظر گرفت) بر اساس این نظر، «خدا وجود دارد» یک امر قطعى و ثابت است نه امرى مورد نقد و بررسى. اگر بتوان گفت وجود خدا، یک امر بدیهى و مسلم براى بحثهاى کلامى دیگر است. مطابق نظر فیلون ، شر در جهان هیچ مشکل خاصى براى الهیاتى از این نوع به بار نمىآورد.
بگذارید فرض کنیم که نیکى و خیر خواهى خدا(خیرخواهى نظیر خیر خواهى انسان) بتواند بر اساس دلایل پیشینى معتبر اثبات شود، این پدیدههاى شر( هر چند ناگوار) براى متزلزل کردن اصل خیر خواهى کافى نخواهند بود بلکه به سهولت مىتوانند به طریقى ناشناخته با آن سازگار شوند.
من فکر مىکنم که این مطلب اساسا صحیح است اما باید آن را جدىتر مورد بحث قرار دهیم.
به یاد آورید مطالبى که هنگام بحث از ناسازگارى قضایاى[جهان واجد نمونههایى از رنج است] و[موجود عالم وقادر مطلق، هیچ جهت کافى اخلاقى ندارد که به نمونههایى از رنج اجازه وقوع بدهد] مطرح کردیم. متکلمى که وجود خدا را (یا به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى) مىپذیرد، باید نتیجه بگیرد که یا خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز رنج در جهان دارد، یا اینکه هیچ نمونه ومصداقى از رنج در جهان وجود ندارد; البته او اولین شق را بر مىگزیند. از این رو در الهیاتى که مورد نظر است، متکلم با اظهار نظر قطعى و اثبات وجود خدا شروع مىکند و به تصدیق و قبول رخداد رنج در جهان مىرسد. از این بیان، منطقا نتیجه گرفته مىشود که خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز نمونههایى از رنج دارد. نتیجه همانطور که فیلون مطرح مىکند، این نیست که ممکن است جهت کافى اخلاقى براى شر وجود داشته باشد، بلکه نتیجه این است که باید چنین جهتى باشد. نمىتواند غیر از این باشد.
اما در مورد مساله الهیاتى سنتى شر چه باید گفت؟
در حوزه الهیاتى که قبلا ذکر آن گذشت ، مساله شر، تنها مساله کشف یک عدل الهى (دفاع از خیرخواهى و قدرت مطلقه خدا در برابر شر theodicy ) خاصى است که مناسب و کافى است البته این مساله ، یک مساله عمده براى متکلم نیست . اگر مساله شر، صرفا مساله کشف دلیل و جهتخاص براى شر استبا توجه به اطمینانى که چنین دلیلى هست (وباید باشد) نمىتواند یک مساله انتقادى لحاظ شود. زمانى که پذیرفته شود که دلیل خاصى براى شر وجود دارد، احساس مىکند که یافتن آن حیاتى و ضرورى نیست. متکلمى که قبلا ذکر آن گذشت ممکن است هرگز به عدل الهى رضایتبخش و یا قانع کنندهاى نرسد. او ممکن است عدل الهىهاى موجود را مورد انتقاد قرار بدهد وحتى از کشف جهت کافى اخلاقى مورد نظر نا امید گردد. ایراد کامل نبودن، دشوارترین ایرادى است که مىتواند به جهان بینى او وارد شود.
2) البته کلئانتس از آن متکلمینى نیست که توصیف شد. او وجود خدا را به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى نمىپذیرد. در کتاب محاورات، کلئانتس از موضع و عقیده کلامى (یا الهیاتى) خود با برهان پسینى (مبتنى بر تجربه) نظم، دفاع مىکند.
او استدلال مىکند که «نظم» در جهان، نمایانگر دلیل کافى است که جهان توسط موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر خلق شده است. او وجود خدا را به عنوان فرضیه تبیینى شبه علمى مطرح مىکند که وجود خدا، تبیین کافى را براى حقایق منظم درجهان عرضه مىکند.
فیلون دو تقریظ و بیان براى ارتباط رنج در جهان با الهیاتى از این نوع دارد.
بیان اول که از آن بسیار خرسند است در اواخر بخش دهم مطرح و بیش از سه بار آن را در بخش یازدهم تکرار مىکند. و آن چنین است: حتى اگر وجود خدا و رخداد رنج در جهان منطقا سازگار باشند، کسى نمىتواند از جهان واجد رنج و شر به وجود خالق عالم و قادر مطلق و کاملا خیر، استدلال کند.
روشن است که فیلون در اولین تقریظ، انتقادى را به استدلال کلئانتس بر وجود خدا مطرح کرده است او صراحتا مىگوید که این اعتراض، علیه استنتاج کلئانتس است; یعنى مىخواهد بگوید که فرضیه کلئانتس صحیح نیست . فیلون چنین استدلال مىکند:
«به اطراف این جهان بنگرید چه تعداد زیادى از موجودات زنده و منظم، آگاه و فعال مىباشند!
شما این تنوع وخلاقیت چشمگیر را ستایش مىکنید اما یک کمى با دقتبیشتر این موجودات زنده را که تنها شایسته توجهاند، بررسى کنید چقدر نسبتبه هم دشمن و ویرانگرند! چقدر آنها براى سعادت خود آنان کافى نیست... در واقع تقابلى از رنجها و لذتها در احساسات مخلوقات آگاه وجود دارد. اما همه عملکردهاى بیعتبر اساس تقابل اصول گرمى و سردى، ترى، خشکى، سبکى و سنگینى انجام نمىشود! نتیجه واقعى این است که منبع نخستین و اصلى همه موجودات نسبتبه همه این اصول کاملا بىتفاوت و بى توجه است، و همچنان که آن منبع توجهیى ندارد که گرمى را بر سردى یا خشکى را بر ترى یا سبکى را بر سنگینى برترى دهد، همچنین توجهاى ندارد که خیر را بر بدى و شر برترى دهد».
فیلون ادعا مىکند که یک منبع نخستین و اصلى همه اشیاء وجود دارد و اینکه این منبع نسبتبه موضوعات خیر و شر بىتفاوت است. این امر بیانگر عدول از کاکیتبسیار پر و پا قرص در کتاب محاورات است.
من فکر مىکنم محور و اساس اظهارات فیلون در این فراز باید در معناى شکاکانه آنها باشد ونه معناى متافیزیکى آن.
فیلون فرضیهاى را پیشنهاد مىکند که مخالف فرضیه کلئانتس است. او ادعا مىکند که فرضیه او نتیجه حقیقى است که از دادههاى قابل مشاهده به دست مىآید. به نظر من منظور این نیست که فرضیه جدید فیلو ن صحیح یا حتى محتمل استبلکه نتیجه این است که فرضیه کلئانتس نادرستیا بسیار نامحتمل است. هنگامى که این ادعا که شر در جهان مؤید فرضیهاى است که مخالف فرضیه کلئانتس است، منظور فیلون این استبه این واقعیت توجه بدهد که شر در جهان، دلیلى را علیه موضع کلامى کلئانتس عرضه مىکند....
کلئانتس این ادعا را عرضه کرده است که موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر به عنوان یک شیوهاى براى تبیین نظم در جهان است. فیلون در سرتاسر کتاب محاورات این دل مشغولى را داشته که نشان بدهد که این روش، دلیل بسیار سستى براى وجود خدا عرضه مىکند. استنتاج از دادهها و اطلاعات در دست ما به این فرضیه به غایتسست است.
فیلون اکنون همگامى نهایى خودش رابه موضع کلئانتس نشان مىدهد. با قبول اینکه خدا و شر منطقا ناسازگار نیستند، ولى وجود رنج انسانى در جهان باز باید به عنوان داده و فرض سرکشى نسبتبه فرضیه کلئانتس در نظر گرفته شود. همچنانکه فیلون مىگوید: رنج چیزى نیست که ما در جهانى که مخلوق موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر است، از پیش انتظار آن را بکشیم. و از آنجا که کلئانتس هیچ عدل الهى آشکارى را عرضه نمىکند یعنى یک تبیینى که بتواند پدیده شر را با فرضیهاش سازگار کند و از آنجا که دلیل و مدرک فرضیهاش بسیار سست است، بنابر این دلیل معتبرى براى کذب و نادرستى فرضیه کلئانتس وجود دارد.
به نظر من این مساله، معناى شکاکانه بیانات دقیق فیلون در بخش یازدهم است. در این جا مطلبى در مورد منبع نخستین همه اشیاء که نسبتبه موضوعات خیر و شر بىتفاوت است گفته نشده است. فیلون صرفا قوت و نیروى سلبى واقعیتشر در جهان را براى فرضیهاى مانند کلئانتس آشکار کرده است. باید به این نکته توجه کرد که انتقاد دقیق فیلون به موضع کلئانتس کاربرد بسیار محدودى دارد. شر در جهان تنها اهمیتسلبى محورى براى الهیاتى دارد که صرفا به آن به عنوان یک تبیین شبه علمى نگریسته شود همچنان که کلئانتس چنین نظرى داشت. براى کسانى که تاریخ الهیات را مطالعه کنند معلوم مىشود که این راه(راه کلئانتس) را بسیار نادر و شاذى است .در اکثر حوزههاى کلامى و الهیاتى، وجود خدا به عنوان یک امر ایمانى یا بر اساس براهین پیشینى مورد قبول و تصدیق واقع مىشود; در چنین حوزههایى اقعیتشر هیچ مساله خاصى را براى الهیات پدید نمىآورد.
بنابر این همانطور که خود فیلون اظهار داشته است، هنگامى که وجود خدا قبل از هر بررسى عقلانى از جایگاه شر در جهان مورد قبول واقع شود، مساله سنتى و مرسوم شر به یک معضل غیر حیاتى با اهمیت نسبتا جزیى و فرعى تنزل پیدا مىکند.
راه حل پیشنهادى براى مساله شر
به نظر اینجانب در کنار راه حلهاى مختلفى که براى مساله شر ارائه شده است مىتوان این راه حل را هم مطرح کرد.
ابتدا ما با برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین (فیلسوفان اسلامى) وجود خدا را اثبات مىکنیم. هنگامى که وجود خدا را اثبات کردیم باز با براهین دیگر اثبات مىکنیم که واجب الوجود بالذات باید تمامى کمالات را به صورت وجوب داشته باشد. واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است در این صورت جامع جمیع کمالات است. بنابر این خدا عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است.
اگر به چنین نتیجهاى رسیدیم مساله شر به خوبى حل مىشود. براى روشنى بحث ارائه مثالى لازم است: یک دانشمند بزرگ ریاضى را در نظر بگیرید که کتابى درمورد ریاضیات نگاشته است، و همچنین مىدانیم که این کتاب را کاملا عالمانه و بدون اشتباه وخطا نگاشته استیعنى تمام کلمات، حروف و اعداد آن را از روى علم و آگاهى انتخاب کرده است. و باز مىدانیم که کسى آگاهتر و عالمتر از او در علم ریاضى وجود ندارد.
حال اگر ما آن کتاب را مطالعه کنیم و بعضى قسمتهاى آن مبهم یا ناسازگار با قسمتهاى دیگر جلوه کند، براى حل این مشکل چه راهى وجود دارد؟
به نظر مىرسد که براى حل این مشکل دو فرضیه وجود داشته باشد.
1. این ابهام و ناسازگارى ناشى از نویسنده آن است.
2. این ابهام و ناسازگارى ناشى از ضعف علمى و عدم تسلط کافى ما بر این موضوعات است.
چون مىدانیم نویسنده کتاب عالم و آگاه است و یقین هم داریم که مطالب اشتباه نگاشته نشده است و به جهت احاطه علمى نویسنده احتمال خطا هم در آن راه ندارد، بنابر این بر اساس این مقدمات فرضیه دوم به واقع نزدیکتر استیعنى ابهام و ناسازگارى را ناشى از ناتوانى علمى خود بدانیم.
حال عین همین مطلب را در مورد جهان فرض مىکنیم. ما تصدیق کردهایم که خالقى که عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است، جهان را خلق کرده است. در این جهان ما مخلوقات آگاه او با پدیدههاى مبهم و ناخوشایندى روبهرو مىشویم که نام شر بر آنها مىگذاریم.
براى رفع مشکل شر (ابهام و ناخوشایندى) دو فرضیه وجود دارد:
1. این ابهام و ناخوشایندى (مساله شر) ناشى از خالق است.
2. این ابهام و ناخوشایندى ناشى از ضعف علمى ماست.
فرضیه اول درست نیست; زیرا مىدانیم که جهان، مخلوق موجودى عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است و اثر چنین موجودى طبعا بدون عیب و کاستى است و تمام اجزاى آن حساب شده انتخاب شده است و همچنین روابط بین پدیدارها نیز از سر علم و آگاهى و خیر خواهى است . حال اگر ما با پدیدههاى مبهم و ناخوشایندى مواجه شویم نمىتوانیم بگوییم که ناشى از ضعف و ناتوانى خالق بوده است; زیرا که قبلا اثبات کردهایم که او عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است. بنابراین چارهاى جز توسل به فرضیه دوم نداریم. یعنى اگر با پدیدههاى مبهم و ناخوشایند مواجه شدیم به حساب ضعف علمى خود بگذاریم; یعنى بگوییم چون ما احاطهى کافى بر این موضوعات نداریم آنها را چنین مىپنداریم و الا در واقع به جهت علم و قدرت و خیرخواهى مطلق خدا همه چیز حساب شده ابداع شده است. و هر چیزى به جاى خویش نیکوست.بدین ترتیب مساله شر مشکل جدى براى اعتقاد به خدا نخواهد بود.
پىنوشت:
1. این مقاله برگرفته از:
N,Pike Hume on ,Evil in David ,Hume Critical ,Assessments ed Stanley ,Tweyman.Vol. V. Religion ,Routledge,1995,PP 300-14.
لازم به یاد آورى است که کلمههایى در یک جمله از مقاله گذشته حذف گردیده است که بدین صورت تصحیح مىگردد.
در صفحه 146 ستون اول آمده است:
«این ارزیابى در صورت صحتبه نظر مىرسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزارههاى «خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج وجود دارند» کافى باشد» که صورت صحیح آن چنین است:
«این ارزیابى در صورت صحتبه نظر مىرسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزارههاى«خدا وجود دارد» و «نمونههایى از رنج وجود دارند» منطقا گزارههاى ناسازگارند کافى باشد».