فرق تجربه و استقرا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فرق تجربه و استقرا
قبل از آن که در بارهى سیر از کلى به جزیى یا قیاس منطقى سخن بگوییم، جا دارد که دربارهى تفاوت تجربه و استقرا، بحثى داشته باشیم; چرا که ممکن است کسى توهم کند که اینها با یکدیگر فرقى ندارند. حال آن که علماى منطق میان آنها فرق مىگذارند. آنان معتقدند که استقرا اگر غیر تام باشد افادهى ظن و گمان مىکند; ولى تجربه هر چند فراگیر و تام نباشد مفید یقین است.
راز این تفاوت چیست؟
شیخ الرئیس مىگوید: «واما التجربة فانها غیر الاستقراء» (1) تجربه غیر از استقراست.
آنگاه به توضیح و ذکر مثال پرداخته و گفته است: تجربه مانند حکم ماستبه این که سقمونیا مسهل صفراست. چرا که هرگاه این تجربه چند بار تکرار شود، احتمال اتفاقى بودن آن، زایل مىگردد. به خاطر تکرار و از میان رفتن احتمالاتفاقى بودن است که ذهن حکم مىکند که خاصیتسقمونیا ازالهى صفراست. (2)
از دو حال بیرون نیست: یا ازاله صفرا عرض لازم و ذاتى سقمونیاست و یا عرض مفارق و غریب آن. در صورت اول، لزومى ندارد که همواره پاسخ تجربه مثبتباشد. بلکه گاهى پاسخ، مثبت و گاهى منفى است. در این صورت، معلوم مىشود که سقمونیا سبتبه ازاله صفرا، اقتضاى ذاتى ندارد. بلکه اقتضاى ذاتى از آن چیز دیگرى بوده که هرگاه با سقمونیا همراه شده، صفرا را زایل کرده و هرگاه همراه نشده، اثر هم پدید نیامده است. اما در صورت دوم، همواره پاسخ، مثبت است و اگر احیانا پاسخ منفى باشد، قصور از ناحیهى سقمونیا نیست. بلکه سقمونیا همواره نسبتبه ازاله صفرا ذاتا مقتضى است. گیرم تاثیر آن، منوط استبه عدم مانع و ما مىدانیم که تا مقتضى، موجود و مانع، مفقود نباشد، هیچ پدیدهاى تحقق نمىیابد.
بنابر این، در موارد نادرى که پدیده تحقق نیافته است، معلوم مىشود مانعى بر سر راه بروز و ظهور آن، خودنمایى کرده است.
به بیان دیگر: ممکن استبرخى از طبایع افراد، در برابر سقمونیا حساسیتى نداشته باشند. در این صورت، مانع از ناحیه آنهاست. نه این که سقمونیا در ازالهى صفرا قصور دارد.
از این موارد بسیار داریم: شراب، مستى مىآورد; یعنى از راه مشاهدات مکرر، حکم کردهایم که هر کس شراب بنوشد، مست مىشود.حال ممکن استبرخى از افراد از نوشیدن شراب مست نشوند. یا به خاطر کم بودن مقدار شراب، مستى آنها به قدرى خفیف است که محسوس نیستیا به قدرى اعتیاد آنها شدید است که با نوشیدن مقدار معمولى شراب، بدن آنها عکس العملى نشان نمىدهد، بلکه باید به جاى جام، شیشه را یا به جاى شیشه، خم را سر بکشند.
افرادى که معتاد نیستند، در برابر دود سیگار یا قلیان یا تریاک، حساسیت دارند و بلافاصله دچار سرگیجه و سر درد و احیانا استفراغ مىشوند. ولى افراد معتاد که بدنشان از سم مهلک نکوتین یا مرفین اشباع شده، هیچگونه حساسیتى ندارند. بلکه تا مقدارى بیشتر از آن چه در بدن ذخیره شده، استعمال نکنند، از حالت طبیعى خارج نمىشوند وحالت تخدیر به آنها دست نمىدهد.
سموم دیگر نیز همین طور است. در برابر سم مار و عقرب، همه حساسیت ندارند. برخى از افراد به خاطر موانعى که در وجودشان پدید آمده، از این سموم متاثر نمىشوند. اقتضاى ذاتى سم مار و عقرب، هلاک و درد است. اگر مانعى در وجود افراد نباشد، اثر آن قطعى و حتمى است.
مگر میکربها و ویروسها چنین نیستند. اقتضاى ذاتى آنها پدید آوردن اقسام بیماریها و ضعیف کردن و از پاى درآوردن انسان است. ولى افرادى که در برابر میکربها و ویروسها مقاومت دارند، یا اصلا بیمار نمىشوند، یا اگر بیمار شوند، به سرعتیا به کندى اثر میکربها و ویروسها را خنثى مىکنند و سلامتخود را باز مىیابند.
یکى از راههاى مقاوم کردن بدن، واکسینه کردن بدن است. اگر بدن با حمله میکرب یا ویروس ضعیفى رو به رو شود، پادزهر لازم را فراهم مىکند و بر میزان مقاومتخود مىافزاید.
بنابر این، همین که به حکم مشاهدات مکرر، پى بردیم که اثرى براى یک چیز، دایمى یا اکثرى است، حکم مىکنیم که اثر، ذاتى آن چیز است. و اگر مانعى بر سر راه آن، نباشد، بروز و ظهور آن اثر، قطعى و حتمى است.
شیخ الرئیس پس از بیان اصل مطلب به طرح دو پرسش مىپردازد و به آنها پاسخ مىدهد. ما نیز براى تنقیح و تکمیل مطلب، پرسشها و پاسخهاى وى را در اینجا مىآوریم. (3)
پرسش اول
با توجه به این که سبب مسهل بودن صفرا براى ما معلوم نشده، از کجا یقین کنیم که اگر سقمونیا سالم باشد، باید حتما مسهل صفرا باشد؟
در پاسخ مىگوید: هنگامى که به طور مکرر دیده شد که سقمونیا صفرا را زایل مىکند، معلوم مىشود که زوال صفرا به وسیله آن، امر اتفاقى نبوده; چرا که امر اتفاقى نه همیشگى و نه اکثرى است، بلکه طبیعتسقمونیا اقتضاى زوال صفرا را دارد. البته تاثیر سقمونیا به طبیعت افراد هم بستگى دارد. ممکن است طبیعت مردم منطقه ما به گونهاى باشد که سقمونیا در زوال صفراى آنها مؤثر باشد. بنابر این، قیاسى بدین صورت، ساخته مىشود:
سقمونیا به حکم مشاهدات مکرر صفرا را زایل مىکند. هر چه صفرا را زایل مىکند، قوه مسهل صفرا دارد. نتیجه این که : سقمونیا قوه مسهل صفرا دارد.
پرسش دوم
چرا تجربه یقین آور است، ولى استقرا مفید یقین نیست؟ چرا استقرا در صورتى که فراگیر باشد مفید یقین است و در صورتى که فراگیر نباشد، مفید گمان است؟ آیا اگر ما در کشور سودان مشاهده کنیم که تمام نوزادها سیاه پوستند، مىتوانیم حکم کنیم که همه نوزادهاى انسانى سیاه پوستند؟
پاسخ این که تجربه تنها به خاطر تکرار و کثرت مشاهده، یقین آور نیست; تا فرقى با استقرا نداشته باشد. بلکه تجربه متکى به قیاس است و استقرا متکى به قیاس نیست. پس تجربه هم جنبهى حسى دارد و هم جنبهى عقلى و استدلالى; حال آن که استقرا تنها جنبهى حسى دارد و از پشتوانهى عقلى و برهانى محروم است. در عین حال، تجربه بر کرسى تعقل محض هم تکیه نمىکند; بلکه فرق است میان تجربه وتعقل. چنان که فرق است میان تجربه و استقرا. «استقرا»، حسى محض و« تعقل»، عقلى محض و «تجربه»، برزخ میان آنهاست که یک پاى آن، در عالم حس و مشاهده و پاى دیگر آن، در عالم عقل و استدلال است.
به خاطر همین خصیصه است که استقرا که پشتوانهى استدلالى ندارد نمىتواند به خودى خود افادهى یقین کند. ولى تجربه و تعقل، افادهى یقین مىکنند.با این فرق که تعقل، حکم کلى مطلق را و تجربه، حکم کلى مشروط و مقید را افاده مىکند. یعنى آن چه به کرات مشاهده شده، محدود و مشروط استبه شرایط خاص تجربه و نه همه شرایط و موارد.
در قیاسى که براى تجربه تشکیل دادیم، صغراى قیاس، حسى و کبراى آن، عقلى است. اما در قیاسات تعقلى، صغرى و کبرى هر دو عقلى است.
ما مىدانیم که هیچ پدیدهاى اتفاقى نیست. بنابر این، هرگاه امرى تحقق یافت، حتما علت مىخواهد و هرگاه آن امر تکرار شود، علت هم تکرار مىشود، چرا که انفکاک معلول از علت، جایز نیست.
در قضیهى سیاه پوستى نوزاد انسانى، باید توجه کنیم که با مشاهدهى مکرر سیاه پوستى نوزادهاى سودانى نمىتوانیم حکم کنیم به این که نوزاد هر انسانى سیاه است. بلکه باید حکم کنیم به این که نوزاد انسان سودانى سیاه است; چرا که فقط انسانهاى سودانى را تجربه کردهایم نه همهى انسانها را. به همین جهت است که احکام تجربى کلیت مطلق ندارند، بلکه کلیت آنها مقید به قلمرو تجربه است و نه فراتر از آن.
ما اگر در روى کره زمین به کرات مشاهده کنیم که آب در صد درجه حرارت، مىجوشد، متوجه مىشویم که این جوشیدن آب، امر اتفاقى نیست، بلکه علتى دارد. البته اثبات این که هر پدیدهاى علتى دارد، بر عهدهى فلسفه است، نه منطق، منطق باید آن را به عنوان «اصل موضوع» بپذیرد. هرگاه تکرار مشاهدات به حدى باشد که مطمئن شویم که در قلمرو تجربهى ما آبى پیدا نمىشود که در حرارت صد درجه نجوشد، پى مىبریم که طبیعت آب، اقتضا دارد که در چنین درجه حرارتى بجوشد و همچنین طبیعتحرارت صد درجه، اقتضاى غلیان آب را دارد. با این وصف، نمىتوانیم حکم کنیم که تمام آبهاى عالم هستى حتى آبهاى بهشت نیز چنین است. بلکه باید حکم کلى خود را محدود و مقید به تجربه کنیم و بگوییم: تا آنجا که تجربه نشان داده است، آبها در حرارت صد درجه مىجوشند.
خواجه طوسى مىفرماید: «علم به وجود سبب، از آن روى که سبب، سبب مسببى معین باشد و اگر چه ماهیتسبب معلوم نباشد، در استلزام علم به وجود آن مسبب کافى بود. پس به این وجه، حکم به آن که سقمونیا مسهل صفراست،حکمى کلى ضرورى است مستفاد از علم به سببى که مقتضى حکم است و لا محاله چنین حکمها یقینى دایمى باشد و در استقرا نه چنین است». (4)
البته مقصود خواجه از این دوام و ضرورت، دوام و ضرورت نسبى است، نه مطلق.
شیخ الرئیس در اثر فارسى خود مىگوید:
«مجربات آن مقدمات بودند که نه به تنهایى خرد بشاید دانستن و نه به تنهایى حس و لکن به هر دو شاید دانستن». (5)
عیب استقرا در این است که تنها به حس بشاید دانستن. چنان که هنر والاى تعقل در این است که تنها به عقل بشاید دانستن و آن که به هر دو بشاید دانستن، واسطه میان استقرا و تعقل است که نه به مرتبهى والاى تعقل راه یافته و نه تنها بر آستان نازل حس نشسته است.
اشکال و پاسخى از غزالى
از آنجا که تکیهگاه تجربه، اصل علیت است، انسان باید در درجه نخست، اصل علیت را که عقلى و از اصول معتبر مکتب تعقل است، بپذیرد، تا بتواند از راه تجربه به یقین برسد. بنابر این، کسانى که صرفا طرفدار مکتب حس و تجربهاند، هرگز نمىتوانند اصل علیت را قبول کنند و به همین لحاظ است که تجربه هم نمىتواند براى آنها یقین آور باشد.
در میان نحلههاى اسلامى، اشاعره همچون پیروان مکتب حس اصل علیت را انکار کردهاند. ولى نه به لحاظ این که اینان پیرو مکتب حس باشند. بلکه به لحاظ این که تمام پدیدهها و مخلوقات عالم آفرینش را مخلوق بلا واسطه و فعل او مىدانند نه معلول او.هر چند خواجه مىفرماید: اینها اگر چه به زبان نمىآورند، ولى باید اصل علیت را در مورد ذات و صفات خداوند بپذیرند. چرا که چارهاى ندارند جز این که ذات خداوند را علت و صفات او را که قابل انفکاک از ذات نیستند، معلول بدانند. (6)
از نظر متکلمان اشعرى، نه آتش، سوزنده و نه چاقو، برنده و نه آب، رفع کننده تشنگى و نه غذا، برطرف کنندهى گرسنگى و نه سقمونیا مسهل صفرا و نه سم مار و عقرب، مهلک و نه میکربها و ویروسها تولید کنندهى بیماریهایند. بلکه عادت خدا بر این جارى شده که همراه آتش، سوزندگى و همراه مالیده شدن چاقو، برندگى و هنگام مجاورت بره و گرگ، درندگى و همراه نوشیدن آب، رفع تشنگى و همراه خوردن غذا، رفع گرسنگى و همراه مصرف سقمونیا، اسهال صفرا و همراه گزیدن مار و عقرب، هلاکت و همراه هجوم میکربها و ویروسها به بدن، تولید بیمارى کند.
بنابر این، امورى که به نظر ما در ظهور پدیدهها تاثیر دارند، در حقیقت، هیچ تاثیرى ندارند.
معتزله نیز به نحوى منکر اصل علیتشدهاند. آنها نیز همه چیز را فعل خداوند مىدانند. جز این که براى حفظ اختیار انسان و توجیه مساله ثواب و عقاب، ناچار شدهاند انسان را هم فاعلى در عرض خداوند قرار دهند تا خود مسؤول کارهاى خودش باشد.
بنابر همین مبنا، غزالى مىگوید:
اگر کسى بگوید: «شما چگونه به قضایاى مجرب یقین مىکنید; حال آن که متکلمان در آن شک کرده و مثلا گفتهاند: قطع سر سبب مرگ نیست و نیز خوردن، سبب سیرى و آتش، لتسوزندگى نمىتواند باشد. بلکه خداوند متعال، مرگ و سیرى و سوزندگى را به دنبال آن امور مىآفریند;نه آن که آن امور خود موجب چیزى شوند. ما در جواب مىگوییم: عمق این مطلب و حقیقت آن را در کتاب تهافت الفلاسفه باز نمودهایم و در اینجا به قدر ضرورت مىگوییم که اگر به متکلمى خبر دهند که سر فرزند او را بریدهاند، شکى در مرگ او به خود راه نخواهد داد و هیچ خردمندى نیز در این باره شک روا نمىدارد. بنابر این، شک در مرگ کسى که سرش را جدا کردهاند، جز وسواس صرف چیزى نیست». (7)
با توجه به این توضیحات معلوم شد که در استقرا، فقط مشاهده دخالت دارد و نه عقل و در تجربه، هم مشاهده آن هم مشاهدهى مکرر دخالت دارد و هم عقل. به همین سبب، اولى به خودى خود مفید یقین نیست; ولى دومى مفید یقین است. مگر این که استقرا تام باشد، مثل این که دانشمند به خوبى مدار تک تک سیارات منظومه شمسى را با تلسکوپ و محاسبات ریاضى مشاهده و محاسبه کند و همهى آنها را به شکل بیضى بیابد. در این صورت، او مىتواند حکم قطعى کند که تمام سیارات منظومه شمسى در مدار بیضى شکل حرکت مىکنند. چرا که سیارهاى نمانده که وى مدار آن را مشاهده و محاسبه نکرده باشد.
درست مثل این که ما در باره نسب چهار نفر تحقیق و بررسى کرده باشیم و دیده باشیم که نسب همه آنها به شاه عباس صفوى مىرسد. حکم ما به این که هر چهار نفر از نسل شاه عباسند، از راه استقراى تام به دست آمده و یقین آور است; مگر این که در بررسیهاى خود اشتباه کرده باشیم.
نظرى به قاعدهى حکم الامثال
در گذشته اشاره کردیم که ممکن است از راه قاعدهى حکم الامثال، در مورد استقراى ناقص، به حکم کلى و یقینى برسیم. اگر این مطلب درستباشد، مسیر از جزیى به کلى که سلاحى در دست پیروان مکتب تجربه است، اعتبار مىیابد. آنها سیر از کلى به جزیى را که سلاحى در دست پیروان مکتب تعقل است را سلاحى کند و بى خاصیت معرفى مىکنند و سیر از جزیى به کلى را سلاحى برنده و مؤثر مىشناسند.
اگر تجربه به خاطر این که تکیه بر یک قیاس خفى دارد، مفید یقین است، استقرا هم به خاطر این که تکیه بر قاعده وحدت حکمى اشیاى مماثل دارد، مفید یقین است و اصولا ما براى اعتبار بخشیدن به تجربه هم نیازى به قیاس خفى که سیر از کلى به جزیى است، نداریم. بلکه قیاس را یکباره کنار مىنهیم و ارزش و اعتبار مشاهدات خود را به قاعده حکم الامثال وابسته مىکنیم. اینجاست که مىبینیم تجربه و استقرا دو مقوله جداى از یکدیگر نیستند. بلکه هر دو، از یک منبع تغذیه و تقویت مىشوند و هر دو تکیه بر یک معیار و مقیاس دارند.
پس مکتب تجربه تنها با معیار وحدت حکمى اشیاى مماثل، از جزیى به کلى مىرسد و مکتب تعقل، از راه وحدت حکمى اشیاى مماثل سیر از جزیى به کلى مىکند و از این رهگذر، استقرا را ارزش و اعتبار مىبخشد و از راه قیاس خفى تجربه را معتبر مىکند و به یقین مىرسد.
در این صورت، نه استقرا به خودى خود اعتبار دارد و نه تجربه. بلکه هر دو تکیهگاه عقلى دارند و اگر قیاس و قاعده حکم الامثال را از آنها بگیریم، هر دو بىاعتبار مىشوند.
مرحوم استاد مطهرى مىفرماید: «تجربیون مدعى هستند که ذهن همواره از احکام جزیى به احکام کلى مىرسد. مىگوییم: چرا و به چه جهت، ذهن حکم خود را از موارد آزمایش شده به غیر موارد آزمایش شده بسط و تعمیم مىدهد و از جزیى به کلى مىرود و قوس صعودى مىپیماید؟ آیا ذهن اذعان دارد که هر حکمى که براى بعضى از افراد کلى ثابتشد، پس براى همه افراد کلى ثابت است و به اصطلاح حکم اشیاى مماثل، مماثل یکدیگر است، یا ندارد؟ اگر اذعان ندارد، پس آزمایش دربارهى افراد آزمایش شده نمىتواند ملاک حکم در باره افراد آزمایش نشده واقع شود. عینا مثل این است که قبل از آن که اصلا به آزمایش و مشاهدهاى پرداخته شود، ذهن دربارهى آن افراد آزمایش نشده حکمى صادر کند و حال آن که بالضروره و به اعتراف خود دانشمند تجربى ذهن در مورد مسائل آزمایشى قبل از آزمایش حکمى ندارد و اگر اذعان دارد، ناچار این حکم را بدون وساطت مشاهده و آزمایش تحصیل کرده است. زیرا اگر این حکم نیز مولود آزمایش باشد، قهرا در تعمیم خود محتاج به حکم دیگرى بود و همینطور...». (8)
از بیان فوق معلوم مىشود که استقراى ناقص با اتکاى به قاعدهى «حکم الامثال» مفید یقین است و ما مىتوانیم از این رهگذر، از قضیه موجبهى جزییه به قضیه موجبهى کلیه برسیم.
پس استقرا به خودى خود اعتبار ندارد. «دلیل استقرایى اصلا مفید یقین نیست... نمىخواهیم با دلیل استقرایى مطلب را ثابت کنیم. بلکه اگر فقط یک مورد... هم داشته باشیم، مىتوانیم از راه کشف خواص فرد بالذات، آن قاعدهى کلى را اثبات کنیم و وقتى آن ماهیت، داراى این خواص باشد، پس هر جا وجود داشت، این خواص هم خواهد بود. یعنى با توجه به یک فرد، حکم را براى همه افراد ثابت مىکنیم». (9)
در حقیقتباید بگوییم: همه افراد و اشیا، ماهیات نوعیهاى دارند. این ماهیات نوعیه، داراى ذاتیاتى هستند که با همهى افراد نوع همراه است. مثلا ماهیت نوعیه انسان، داراى جنس و فصل است که داخل در قوام ذات اویند و داراى لوازم غیر قابل انفکاکى است که همواره با اویند. از قبیل تعجب و خنده و گریه و ....
امورى هم هستند که نه داخل در قوام ذات انسانند و نه از لوازم ذات او. بلکه اعراض غریب و مفارقند. مانند سفید پوستبودن و سیاه پوستبودن. اینها از انسان تخلف پذیرند. ولى ذاتیات، تخلف ناپذیرند.
بنابر این، اگر ما به ذاتیات یک فرد از یک ماهیت نوعیه پى ببریم، مىتوانیم حکم را در مورد افراد دیگر آن ماهیت نوعیه تعمیم بدهیم.
مفاد قاعدهى «حکم الامثال...» همین است.
با این همه بزرگان ما به استقرا اعتماد نکردهاند. نه به خاطر این که قاعدهى مزبور را نپذیرفتهاند. در حقیقت، آنها اشکال کبروى ندارند. بلکه اشکال صغروى دارند.
شیخ الرئیس مىگوید: «فالفرق بینالمحسوس والمستقرى و المجرب انالمحسوس لا یفید رایا کلیا البتة وهذان قد یفیدان والفرق بین المستقرى والمجرب ان المستقرى لا یوجب کلیة بشرط او غیر شرط بل یوقع ظنا غالبا. اللهم الا ان یؤول الى تجربة و المجرب یوجب کلیة بالشرطالمذکور». (10)
فرق میان محسوس و مستقرا و مجرب، این است که محسوس به هیچوجه افاده راى کلى نمىکند و این دو، گاهى افاده مىکنند. فرق میان مورد استقرا و مورد تجربه این است که مورد استقرا، افاده راى کلى نمىکند نه با شرط، نه بدون شرط بلکه افاده ظن غالب مىکند; مگر این که مورد استقرا هم منتهى به مورد تجربه بشود. اما مورد تجربه، به شرطى که ذکر شد (یعنى پشتوانه قیاسى داشته باشد) موجب راى کلى مىشود.
علت این که استقرا نمىتواند مفید یقین باشد، این است که پى بردن به ذاتیات افراد، اگر محال نباشد، قریب به محال است.
در مثال معروفى که براى استقرا مىآورند، مىگویند: تمام حیواناتى که ما مشاهده کردهایم، در موقع جویدن غذا، فک زیرین را مىجنبانند. اگر ما بتوانیم کشف کنیم که جنبیدن فک زیرین در موقع جویدن، ذاتى حیوان است، به قاعدهى «حکم الامثال» حکم مىکنیم که تمام حیوانات چه آنهایى که ما مشاهده کردهایم و چه آنهایى که ما مشاهده نکردهایم فک زیرین خود را به هنگام جویدن غذا مىجنبانند. اما آیا چنین است؟
شیخ الرئیس مىگوید: «و این ، نه ضرورى بود. زیرا که شاید بودن که نادیده خلاف دیده بود و صد هزار متفق بودند و یکى مخالف بود. چنان که تمساح، زفر زبرین را بجنباند و زیرین نجنباند». (11)
خواجه طوسى مىنویسد: «ممکن بود که جزوى دیگر باشد، غیر آن چه مذکور استبه خلاف جمله، و حکم کلى را نقض کند». (12)
اصرار این بزرگان بر این که استقرا مفید یقین نیست، صرفا به خاطر این است که پشتوانه عقلى و قیاسى ندارد.
دغدغه خاطر این بزرگان نه به خاطر این است که قاعدهى «حکم الامثال...» را نپذیرفتهاند. بلکه به خاطر تشخیص تماثل و کشف ذاتیات اشیست. آرى اگر ذاتیات یک شىء را تشخیص دادیم، احکام ذاتى آن را بر همهى افراد همنوع آن تسرى مىبخشیم و اگر تشخیص ندادیم، هرگونه تعمیمى دور از عقل و منطق و غوطهورى در منجلاب حیرت و ضلال است.
پىنوشتها:
1. الشفاء، المنطق، البرهان، المقالة 1، الفصل 9، ص 95، طبع مصر.
2. همان.
3.همان، ص95و 96.
4. اساس الاقتباس، ص 373، دانشگاه تهران، طبع چهارم.
5. دانشنامه علایى، بخش منطق، ص 49، تصحیح احمد خراسانى، تهران 1360، کتابخانه فارابى.
6.رجوع شود به «الاشارات و التنبیهات» نمط پنجم، فصل سوم، ص 81و82(چاپ حیدرى) در قول به نفى علت و معلول ،معتزله نیز با اشاعره هماهنگى دارند. خواجه مىگوید: نفى علت و معلول مورد اتفاق همه متکلمان نیست. چرا که مثبتان احوال از معتزله، صریحا آن را قبول دارند. اشاعره نیز هر چند تصریح نکردهاند، ولى ناگزیرند که صفات هشتگانه خداوند را معلول ذات مقدس او بدانند.
7.معیار العلم، تصحیح دکتر سلیمان دنیا، صص191-190.
8.روش رئالیسم:2/103، انتشارات صدرا.
9. کتاب نقد، شماره 5و6، صص25و26.
10. البرهان، المقالة 1، الفصل 9، ص 98، طبع مصر.
11. دانشنامه علایى، بخش منطق، ص 43.
12. اساس الاقتباس، ص 331; پیشین، ص18.
قبل از آن که در بارهى سیر از کلى به جزیى یا قیاس منطقى سخن بگوییم، جا دارد که دربارهى تفاوت تجربه و استقرا، بحثى داشته باشیم; چرا که ممکن است کسى توهم کند که اینها با یکدیگر فرقى ندارند. حال آن که علماى منطق میان آنها فرق مىگذارند. آنان معتقدند که استقرا اگر غیر تام باشد افادهى ظن و گمان مىکند; ولى تجربه هر چند فراگیر و تام نباشد مفید یقین است.
راز این تفاوت چیست؟
شیخ الرئیس مىگوید: «واما التجربة فانها غیر الاستقراء» (1) تجربه غیر از استقراست.
آنگاه به توضیح و ذکر مثال پرداخته و گفته است: تجربه مانند حکم ماستبه این که سقمونیا مسهل صفراست. چرا که هرگاه این تجربه چند بار تکرار شود، احتمال اتفاقى بودن آن، زایل مىگردد. به خاطر تکرار و از میان رفتن احتمالاتفاقى بودن است که ذهن حکم مىکند که خاصیتسقمونیا ازالهى صفراست. (2)
از دو حال بیرون نیست: یا ازاله صفرا عرض لازم و ذاتى سقمونیاست و یا عرض مفارق و غریب آن. در صورت اول، لزومى ندارد که همواره پاسخ تجربه مثبتباشد. بلکه گاهى پاسخ، مثبت و گاهى منفى است. در این صورت، معلوم مىشود که سقمونیا سبتبه ازاله صفرا، اقتضاى ذاتى ندارد. بلکه اقتضاى ذاتى از آن چیز دیگرى بوده که هرگاه با سقمونیا همراه شده، صفرا را زایل کرده و هرگاه همراه نشده، اثر هم پدید نیامده است. اما در صورت دوم، همواره پاسخ، مثبت است و اگر احیانا پاسخ منفى باشد، قصور از ناحیهى سقمونیا نیست. بلکه سقمونیا همواره نسبتبه ازاله صفرا ذاتا مقتضى است. گیرم تاثیر آن، منوط استبه عدم مانع و ما مىدانیم که تا مقتضى، موجود و مانع، مفقود نباشد، هیچ پدیدهاى تحقق نمىیابد.
بنابر این، در موارد نادرى که پدیده تحقق نیافته است، معلوم مىشود مانعى بر سر راه بروز و ظهور آن، خودنمایى کرده است.
به بیان دیگر: ممکن استبرخى از طبایع افراد، در برابر سقمونیا حساسیتى نداشته باشند. در این صورت، مانع از ناحیه آنهاست. نه این که سقمونیا در ازالهى صفرا قصور دارد.
از این موارد بسیار داریم: شراب، مستى مىآورد; یعنى از راه مشاهدات مکرر، حکم کردهایم که هر کس شراب بنوشد، مست مىشود.حال ممکن استبرخى از افراد از نوشیدن شراب مست نشوند. یا به خاطر کم بودن مقدار شراب، مستى آنها به قدرى خفیف است که محسوس نیستیا به قدرى اعتیاد آنها شدید است که با نوشیدن مقدار معمولى شراب، بدن آنها عکس العملى نشان نمىدهد، بلکه باید به جاى جام، شیشه را یا به جاى شیشه، خم را سر بکشند.
افرادى که معتاد نیستند، در برابر دود سیگار یا قلیان یا تریاک، حساسیت دارند و بلافاصله دچار سرگیجه و سر درد و احیانا استفراغ مىشوند. ولى افراد معتاد که بدنشان از سم مهلک نکوتین یا مرفین اشباع شده، هیچگونه حساسیتى ندارند. بلکه تا مقدارى بیشتر از آن چه در بدن ذخیره شده، استعمال نکنند، از حالت طبیعى خارج نمىشوند وحالت تخدیر به آنها دست نمىدهد.
سموم دیگر نیز همین طور است. در برابر سم مار و عقرب، همه حساسیت ندارند. برخى از افراد به خاطر موانعى که در وجودشان پدید آمده، از این سموم متاثر نمىشوند. اقتضاى ذاتى سم مار و عقرب، هلاک و درد است. اگر مانعى در وجود افراد نباشد، اثر آن قطعى و حتمى است.
مگر میکربها و ویروسها چنین نیستند. اقتضاى ذاتى آنها پدید آوردن اقسام بیماریها و ضعیف کردن و از پاى درآوردن انسان است. ولى افرادى که در برابر میکربها و ویروسها مقاومت دارند، یا اصلا بیمار نمىشوند، یا اگر بیمار شوند، به سرعتیا به کندى اثر میکربها و ویروسها را خنثى مىکنند و سلامتخود را باز مىیابند.
یکى از راههاى مقاوم کردن بدن، واکسینه کردن بدن است. اگر بدن با حمله میکرب یا ویروس ضعیفى رو به رو شود، پادزهر لازم را فراهم مىکند و بر میزان مقاومتخود مىافزاید.
بنابر این، همین که به حکم مشاهدات مکرر، پى بردیم که اثرى براى یک چیز، دایمى یا اکثرى است، حکم مىکنیم که اثر، ذاتى آن چیز است. و اگر مانعى بر سر راه آن، نباشد، بروز و ظهور آن اثر، قطعى و حتمى است.
شیخ الرئیس پس از بیان اصل مطلب به طرح دو پرسش مىپردازد و به آنها پاسخ مىدهد. ما نیز براى تنقیح و تکمیل مطلب، پرسشها و پاسخهاى وى را در اینجا مىآوریم. (3)
پرسش اول
با توجه به این که سبب مسهل بودن صفرا براى ما معلوم نشده، از کجا یقین کنیم که اگر سقمونیا سالم باشد، باید حتما مسهل صفرا باشد؟
در پاسخ مىگوید: هنگامى که به طور مکرر دیده شد که سقمونیا صفرا را زایل مىکند، معلوم مىشود که زوال صفرا به وسیله آن، امر اتفاقى نبوده; چرا که امر اتفاقى نه همیشگى و نه اکثرى است، بلکه طبیعتسقمونیا اقتضاى زوال صفرا را دارد. البته تاثیر سقمونیا به طبیعت افراد هم بستگى دارد. ممکن است طبیعت مردم منطقه ما به گونهاى باشد که سقمونیا در زوال صفراى آنها مؤثر باشد. بنابر این، قیاسى بدین صورت، ساخته مىشود:
سقمونیا به حکم مشاهدات مکرر صفرا را زایل مىکند. هر چه صفرا را زایل مىکند، قوه مسهل صفرا دارد. نتیجه این که : سقمونیا قوه مسهل صفرا دارد.
پرسش دوم
چرا تجربه یقین آور است، ولى استقرا مفید یقین نیست؟ چرا استقرا در صورتى که فراگیر باشد مفید یقین است و در صورتى که فراگیر نباشد، مفید گمان است؟ آیا اگر ما در کشور سودان مشاهده کنیم که تمام نوزادها سیاه پوستند، مىتوانیم حکم کنیم که همه نوزادهاى انسانى سیاه پوستند؟
پاسخ این که تجربه تنها به خاطر تکرار و کثرت مشاهده، یقین آور نیست; تا فرقى با استقرا نداشته باشد. بلکه تجربه متکى به قیاس است و استقرا متکى به قیاس نیست. پس تجربه هم جنبهى حسى دارد و هم جنبهى عقلى و استدلالى; حال آن که استقرا تنها جنبهى حسى دارد و از پشتوانهى عقلى و برهانى محروم است. در عین حال، تجربه بر کرسى تعقل محض هم تکیه نمىکند; بلکه فرق است میان تجربه وتعقل. چنان که فرق است میان تجربه و استقرا. «استقرا»، حسى محض و« تعقل»، عقلى محض و «تجربه»، برزخ میان آنهاست که یک پاى آن، در عالم حس و مشاهده و پاى دیگر آن، در عالم عقل و استدلال است.
به خاطر همین خصیصه است که استقرا که پشتوانهى استدلالى ندارد نمىتواند به خودى خود افادهى یقین کند. ولى تجربه و تعقل، افادهى یقین مىکنند.با این فرق که تعقل، حکم کلى مطلق را و تجربه، حکم کلى مشروط و مقید را افاده مىکند. یعنى آن چه به کرات مشاهده شده، محدود و مشروط استبه شرایط خاص تجربه و نه همه شرایط و موارد.
در قیاسى که براى تجربه تشکیل دادیم، صغراى قیاس، حسى و کبراى آن، عقلى است. اما در قیاسات تعقلى، صغرى و کبرى هر دو عقلى است.
ما مىدانیم که هیچ پدیدهاى اتفاقى نیست. بنابر این، هرگاه امرى تحقق یافت، حتما علت مىخواهد و هرگاه آن امر تکرار شود، علت هم تکرار مىشود، چرا که انفکاک معلول از علت، جایز نیست.
در قضیهى سیاه پوستى نوزاد انسانى، باید توجه کنیم که با مشاهدهى مکرر سیاه پوستى نوزادهاى سودانى نمىتوانیم حکم کنیم به این که نوزاد هر انسانى سیاه است. بلکه باید حکم کنیم به این که نوزاد انسان سودانى سیاه است; چرا که فقط انسانهاى سودانى را تجربه کردهایم نه همهى انسانها را. به همین جهت است که احکام تجربى کلیت مطلق ندارند، بلکه کلیت آنها مقید به قلمرو تجربه است و نه فراتر از آن.
ما اگر در روى کره زمین به کرات مشاهده کنیم که آب در صد درجه حرارت، مىجوشد، متوجه مىشویم که این جوشیدن آب، امر اتفاقى نیست، بلکه علتى دارد. البته اثبات این که هر پدیدهاى علتى دارد، بر عهدهى فلسفه است، نه منطق، منطق باید آن را به عنوان «اصل موضوع» بپذیرد. هرگاه تکرار مشاهدات به حدى باشد که مطمئن شویم که در قلمرو تجربهى ما آبى پیدا نمىشود که در حرارت صد درجه نجوشد، پى مىبریم که طبیعت آب، اقتضا دارد که در چنین درجه حرارتى بجوشد و همچنین طبیعتحرارت صد درجه، اقتضاى غلیان آب را دارد. با این وصف، نمىتوانیم حکم کنیم که تمام آبهاى عالم هستى حتى آبهاى بهشت نیز چنین است. بلکه باید حکم کلى خود را محدود و مقید به تجربه کنیم و بگوییم: تا آنجا که تجربه نشان داده است، آبها در حرارت صد درجه مىجوشند.
خواجه طوسى مىفرماید: «علم به وجود سبب، از آن روى که سبب، سبب مسببى معین باشد و اگر چه ماهیتسبب معلوم نباشد، در استلزام علم به وجود آن مسبب کافى بود. پس به این وجه، حکم به آن که سقمونیا مسهل صفراست،حکمى کلى ضرورى است مستفاد از علم به سببى که مقتضى حکم است و لا محاله چنین حکمها یقینى دایمى باشد و در استقرا نه چنین است». (4)
البته مقصود خواجه از این دوام و ضرورت، دوام و ضرورت نسبى است، نه مطلق.
شیخ الرئیس در اثر فارسى خود مىگوید:
«مجربات آن مقدمات بودند که نه به تنهایى خرد بشاید دانستن و نه به تنهایى حس و لکن به هر دو شاید دانستن». (5)
عیب استقرا در این است که تنها به حس بشاید دانستن. چنان که هنر والاى تعقل در این است که تنها به عقل بشاید دانستن و آن که به هر دو بشاید دانستن، واسطه میان استقرا و تعقل است که نه به مرتبهى والاى تعقل راه یافته و نه تنها بر آستان نازل حس نشسته است.
اشکال و پاسخى از غزالى
از آنجا که تکیهگاه تجربه، اصل علیت است، انسان باید در درجه نخست، اصل علیت را که عقلى و از اصول معتبر مکتب تعقل است، بپذیرد، تا بتواند از راه تجربه به یقین برسد. بنابر این، کسانى که صرفا طرفدار مکتب حس و تجربهاند، هرگز نمىتوانند اصل علیت را قبول کنند و به همین لحاظ است که تجربه هم نمىتواند براى آنها یقین آور باشد.
در میان نحلههاى اسلامى، اشاعره همچون پیروان مکتب حس اصل علیت را انکار کردهاند. ولى نه به لحاظ این که اینان پیرو مکتب حس باشند. بلکه به لحاظ این که تمام پدیدهها و مخلوقات عالم آفرینش را مخلوق بلا واسطه و فعل او مىدانند نه معلول او.هر چند خواجه مىفرماید: اینها اگر چه به زبان نمىآورند، ولى باید اصل علیت را در مورد ذات و صفات خداوند بپذیرند. چرا که چارهاى ندارند جز این که ذات خداوند را علت و صفات او را که قابل انفکاک از ذات نیستند، معلول بدانند. (6)
از نظر متکلمان اشعرى، نه آتش، سوزنده و نه چاقو، برنده و نه آب، رفع کننده تشنگى و نه غذا، برطرف کنندهى گرسنگى و نه سقمونیا مسهل صفرا و نه سم مار و عقرب، مهلک و نه میکربها و ویروسها تولید کنندهى بیماریهایند. بلکه عادت خدا بر این جارى شده که همراه آتش، سوزندگى و همراه مالیده شدن چاقو، برندگى و هنگام مجاورت بره و گرگ، درندگى و همراه نوشیدن آب، رفع تشنگى و همراه خوردن غذا، رفع گرسنگى و همراه مصرف سقمونیا، اسهال صفرا و همراه گزیدن مار و عقرب، هلاکت و همراه هجوم میکربها و ویروسها به بدن، تولید بیمارى کند.
بنابر این، امورى که به نظر ما در ظهور پدیدهها تاثیر دارند، در حقیقت، هیچ تاثیرى ندارند.
معتزله نیز به نحوى منکر اصل علیتشدهاند. آنها نیز همه چیز را فعل خداوند مىدانند. جز این که براى حفظ اختیار انسان و توجیه مساله ثواب و عقاب، ناچار شدهاند انسان را هم فاعلى در عرض خداوند قرار دهند تا خود مسؤول کارهاى خودش باشد.
بنابر همین مبنا، غزالى مىگوید:
اگر کسى بگوید: «شما چگونه به قضایاى مجرب یقین مىکنید; حال آن که متکلمان در آن شک کرده و مثلا گفتهاند: قطع سر سبب مرگ نیست و نیز خوردن، سبب سیرى و آتش، لتسوزندگى نمىتواند باشد. بلکه خداوند متعال، مرگ و سیرى و سوزندگى را به دنبال آن امور مىآفریند;نه آن که آن امور خود موجب چیزى شوند. ما در جواب مىگوییم: عمق این مطلب و حقیقت آن را در کتاب تهافت الفلاسفه باز نمودهایم و در اینجا به قدر ضرورت مىگوییم که اگر به متکلمى خبر دهند که سر فرزند او را بریدهاند، شکى در مرگ او به خود راه نخواهد داد و هیچ خردمندى نیز در این باره شک روا نمىدارد. بنابر این، شک در مرگ کسى که سرش را جدا کردهاند، جز وسواس صرف چیزى نیست». (7)
با توجه به این توضیحات معلوم شد که در استقرا، فقط مشاهده دخالت دارد و نه عقل و در تجربه، هم مشاهده آن هم مشاهدهى مکرر دخالت دارد و هم عقل. به همین سبب، اولى به خودى خود مفید یقین نیست; ولى دومى مفید یقین است. مگر این که استقرا تام باشد، مثل این که دانشمند به خوبى مدار تک تک سیارات منظومه شمسى را با تلسکوپ و محاسبات ریاضى مشاهده و محاسبه کند و همهى آنها را به شکل بیضى بیابد. در این صورت، او مىتواند حکم قطعى کند که تمام سیارات منظومه شمسى در مدار بیضى شکل حرکت مىکنند. چرا که سیارهاى نمانده که وى مدار آن را مشاهده و محاسبه نکرده باشد.
درست مثل این که ما در باره نسب چهار نفر تحقیق و بررسى کرده باشیم و دیده باشیم که نسب همه آنها به شاه عباس صفوى مىرسد. حکم ما به این که هر چهار نفر از نسل شاه عباسند، از راه استقراى تام به دست آمده و یقین آور است; مگر این که در بررسیهاى خود اشتباه کرده باشیم.
نظرى به قاعدهى حکم الامثال
در گذشته اشاره کردیم که ممکن است از راه قاعدهى حکم الامثال، در مورد استقراى ناقص، به حکم کلى و یقینى برسیم. اگر این مطلب درستباشد، مسیر از جزیى به کلى که سلاحى در دست پیروان مکتب تجربه است، اعتبار مىیابد. آنها سیر از کلى به جزیى را که سلاحى در دست پیروان مکتب تعقل است را سلاحى کند و بى خاصیت معرفى مىکنند و سیر از جزیى به کلى را سلاحى برنده و مؤثر مىشناسند.
اگر تجربه به خاطر این که تکیه بر یک قیاس خفى دارد، مفید یقین است، استقرا هم به خاطر این که تکیه بر قاعده وحدت حکمى اشیاى مماثل دارد، مفید یقین است و اصولا ما براى اعتبار بخشیدن به تجربه هم نیازى به قیاس خفى که سیر از کلى به جزیى است، نداریم. بلکه قیاس را یکباره کنار مىنهیم و ارزش و اعتبار مشاهدات خود را به قاعده حکم الامثال وابسته مىکنیم. اینجاست که مىبینیم تجربه و استقرا دو مقوله جداى از یکدیگر نیستند. بلکه هر دو، از یک منبع تغذیه و تقویت مىشوند و هر دو تکیه بر یک معیار و مقیاس دارند.
پس مکتب تجربه تنها با معیار وحدت حکمى اشیاى مماثل، از جزیى به کلى مىرسد و مکتب تعقل، از راه وحدت حکمى اشیاى مماثل سیر از جزیى به کلى مىکند و از این رهگذر، استقرا را ارزش و اعتبار مىبخشد و از راه قیاس خفى تجربه را معتبر مىکند و به یقین مىرسد.
در این صورت، نه استقرا به خودى خود اعتبار دارد و نه تجربه. بلکه هر دو تکیهگاه عقلى دارند و اگر قیاس و قاعده حکم الامثال را از آنها بگیریم، هر دو بىاعتبار مىشوند.
مرحوم استاد مطهرى مىفرماید: «تجربیون مدعى هستند که ذهن همواره از احکام جزیى به احکام کلى مىرسد. مىگوییم: چرا و به چه جهت، ذهن حکم خود را از موارد آزمایش شده به غیر موارد آزمایش شده بسط و تعمیم مىدهد و از جزیى به کلى مىرود و قوس صعودى مىپیماید؟ آیا ذهن اذعان دارد که هر حکمى که براى بعضى از افراد کلى ثابتشد، پس براى همه افراد کلى ثابت است و به اصطلاح حکم اشیاى مماثل، مماثل یکدیگر است، یا ندارد؟ اگر اذعان ندارد، پس آزمایش دربارهى افراد آزمایش شده نمىتواند ملاک حکم در باره افراد آزمایش نشده واقع شود. عینا مثل این است که قبل از آن که اصلا به آزمایش و مشاهدهاى پرداخته شود، ذهن دربارهى آن افراد آزمایش نشده حکمى صادر کند و حال آن که بالضروره و به اعتراف خود دانشمند تجربى ذهن در مورد مسائل آزمایشى قبل از آزمایش حکمى ندارد و اگر اذعان دارد، ناچار این حکم را بدون وساطت مشاهده و آزمایش تحصیل کرده است. زیرا اگر این حکم نیز مولود آزمایش باشد، قهرا در تعمیم خود محتاج به حکم دیگرى بود و همینطور...». (8)
از بیان فوق معلوم مىشود که استقراى ناقص با اتکاى به قاعدهى «حکم الامثال» مفید یقین است و ما مىتوانیم از این رهگذر، از قضیه موجبهى جزییه به قضیه موجبهى کلیه برسیم.
پس استقرا به خودى خود اعتبار ندارد. «دلیل استقرایى اصلا مفید یقین نیست... نمىخواهیم با دلیل استقرایى مطلب را ثابت کنیم. بلکه اگر فقط یک مورد... هم داشته باشیم، مىتوانیم از راه کشف خواص فرد بالذات، آن قاعدهى کلى را اثبات کنیم و وقتى آن ماهیت، داراى این خواص باشد، پس هر جا وجود داشت، این خواص هم خواهد بود. یعنى با توجه به یک فرد، حکم را براى همه افراد ثابت مىکنیم». (9)
در حقیقتباید بگوییم: همه افراد و اشیا، ماهیات نوعیهاى دارند. این ماهیات نوعیه، داراى ذاتیاتى هستند که با همهى افراد نوع همراه است. مثلا ماهیت نوعیه انسان، داراى جنس و فصل است که داخل در قوام ذات اویند و داراى لوازم غیر قابل انفکاکى است که همواره با اویند. از قبیل تعجب و خنده و گریه و ....
امورى هم هستند که نه داخل در قوام ذات انسانند و نه از لوازم ذات او. بلکه اعراض غریب و مفارقند. مانند سفید پوستبودن و سیاه پوستبودن. اینها از انسان تخلف پذیرند. ولى ذاتیات، تخلف ناپذیرند.
بنابر این، اگر ما به ذاتیات یک فرد از یک ماهیت نوعیه پى ببریم، مىتوانیم حکم را در مورد افراد دیگر آن ماهیت نوعیه تعمیم بدهیم.
مفاد قاعدهى «حکم الامثال...» همین است.
با این همه بزرگان ما به استقرا اعتماد نکردهاند. نه به خاطر این که قاعدهى مزبور را نپذیرفتهاند. در حقیقت، آنها اشکال کبروى ندارند. بلکه اشکال صغروى دارند.
شیخ الرئیس مىگوید: «فالفرق بینالمحسوس والمستقرى و المجرب انالمحسوس لا یفید رایا کلیا البتة وهذان قد یفیدان والفرق بین المستقرى والمجرب ان المستقرى لا یوجب کلیة بشرط او غیر شرط بل یوقع ظنا غالبا. اللهم الا ان یؤول الى تجربة و المجرب یوجب کلیة بالشرطالمذکور». (10)
فرق میان محسوس و مستقرا و مجرب، این است که محسوس به هیچوجه افاده راى کلى نمىکند و این دو، گاهى افاده مىکنند. فرق میان مورد استقرا و مورد تجربه این است که مورد استقرا، افاده راى کلى نمىکند نه با شرط، نه بدون شرط بلکه افاده ظن غالب مىکند; مگر این که مورد استقرا هم منتهى به مورد تجربه بشود. اما مورد تجربه، به شرطى که ذکر شد (یعنى پشتوانه قیاسى داشته باشد) موجب راى کلى مىشود.
علت این که استقرا نمىتواند مفید یقین باشد، این است که پى بردن به ذاتیات افراد، اگر محال نباشد، قریب به محال است.
در مثال معروفى که براى استقرا مىآورند، مىگویند: تمام حیواناتى که ما مشاهده کردهایم، در موقع جویدن غذا، فک زیرین را مىجنبانند. اگر ما بتوانیم کشف کنیم که جنبیدن فک زیرین در موقع جویدن، ذاتى حیوان است، به قاعدهى «حکم الامثال» حکم مىکنیم که تمام حیوانات چه آنهایى که ما مشاهده کردهایم و چه آنهایى که ما مشاهده نکردهایم فک زیرین خود را به هنگام جویدن غذا مىجنبانند. اما آیا چنین است؟
شیخ الرئیس مىگوید: «و این ، نه ضرورى بود. زیرا که شاید بودن که نادیده خلاف دیده بود و صد هزار متفق بودند و یکى مخالف بود. چنان که تمساح، زفر زبرین را بجنباند و زیرین نجنباند». (11)
خواجه طوسى مىنویسد: «ممکن بود که جزوى دیگر باشد، غیر آن چه مذکور استبه خلاف جمله، و حکم کلى را نقض کند». (12)
اصرار این بزرگان بر این که استقرا مفید یقین نیست، صرفا به خاطر این است که پشتوانه عقلى و قیاسى ندارد.
دغدغه خاطر این بزرگان نه به خاطر این است که قاعدهى «حکم الامثال...» را نپذیرفتهاند. بلکه به خاطر تشخیص تماثل و کشف ذاتیات اشیست. آرى اگر ذاتیات یک شىء را تشخیص دادیم، احکام ذاتى آن را بر همهى افراد همنوع آن تسرى مىبخشیم و اگر تشخیص ندادیم، هرگونه تعمیمى دور از عقل و منطق و غوطهورى در منجلاب حیرت و ضلال است.
پىنوشتها:
1. الشفاء، المنطق، البرهان، المقالة 1، الفصل 9، ص 95، طبع مصر.
2. همان.
3.همان، ص95و 96.
4. اساس الاقتباس، ص 373، دانشگاه تهران، طبع چهارم.
5. دانشنامه علایى، بخش منطق، ص 49، تصحیح احمد خراسانى، تهران 1360، کتابخانه فارابى.
6.رجوع شود به «الاشارات و التنبیهات» نمط پنجم، فصل سوم، ص 81و82(چاپ حیدرى) در قول به نفى علت و معلول ،معتزله نیز با اشاعره هماهنگى دارند. خواجه مىگوید: نفى علت و معلول مورد اتفاق همه متکلمان نیست. چرا که مثبتان احوال از معتزله، صریحا آن را قبول دارند. اشاعره نیز هر چند تصریح نکردهاند، ولى ناگزیرند که صفات هشتگانه خداوند را معلول ذات مقدس او بدانند.
7.معیار العلم، تصحیح دکتر سلیمان دنیا، صص191-190.
8.روش رئالیسم:2/103، انتشارات صدرا.
9. کتاب نقد، شماره 5و6، صص25و26.
10. البرهان، المقالة 1، الفصل 9، ص 98، طبع مصر.
11. دانشنامه علایى، بخش منطق، ص 43.
12. اساس الاقتباس، ص 331; پیشین، ص18.