مقایسه بین برهان صدیقین فلاسفه اسلامى و وجود شناختى فلاسفه غرب بر اثبات وجود خدا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بعضى چنین مىپندارند که در حوزه و تمدن اسلامى، فلسفه خاص و مستقلى نداریم، هرچه داریم بازگویى همان مسائل فلسفى گذشته است. یا به تعبیرى همان فلسفه یونانى اسکندرانى است که لباس عربى به تن کرده است.
ولى فلسفه اسلامى اگر از منظر خاص خود و در پرتو کل سنت فلسفى اسلامى که یک تاریخ مستمر و طولانى دوازده قرنه داشته و هنوز هم مطرح و زنده است نگریسته شود، مانند هر امر دیگر اسلامى مشخص مىشود که ریشه در قرآن و احادیث دارد و از اتقان و ظرافتخاصى برخوردار است. و اسلامى بودن فلسفه اسلامى نه تنها به خاطر این واقعیت است که در جهان اسلام و توسط مسلمانان پرورانده شده است، بلکه به خاطر این است که اصول و الهام بسیارى از مسائل فلسفى خود را از منابع اسلامى اخذ کرده است.
مسلمانان، سر آغاز حکمت و فلسفه را از پیامبران دانستهاند و معتقدند فلسفه و حکمت از مشکات نبوت ناشى مىشود و هرمس حکیم را با ادریس پیامبر یکى دانستهاند.
هدف از این مقاله مقایسه بین دو دیدگاه در باب یکى از براهین اثبات وجود خداست. در یک طرف نگرش فیلسوفان اسلامى و در طرف دیگر نگرش فیلسوفان مغرب زمین است. همواره در مقایسهى دو تفکر است که قدر و منزلت تفکرى مشخص مىشود چنانچه از حضرت على علیه السلام نقل شده است: اضربوا بعض الرای ببعض فانه یتولد منه الصواب.(غرر الحکم).
به این خاطر ابتدا تقریرهاى مختلف برخى از فیلسوفان اسلامى از برهان صدیقین و سپس تقریرهاى مختلف برهان وجود شناختى فیلسوفان غربى را مىآوریم و در پایان به مقایسه مىپردازیم.
برهان صدیقین از دیدگاه فیلسوفان اسلامى
انواع براهین اثبات وجود خدا
براهین اثبات وجود خدا را به لحاظى به دو دسته تقسیم کردهاند. یک دسته از براهین، مخلوقات را واسطهى استدلال قرار مىدهند و با کمک مخلوقات به خداوند مىرسند. ولى در دسته دیگر از براهین، مخلوقات واسطهى اثبات وجود خدا نیستند بلکه از خود حقیقت هستى و مفهوم هستى به خدا مىرسند. براهین دسته اول را انى و براهین دسته دوم را لمى یا شبه انى خواندهاند.
برهانى را که اینک در صدد نقل، نقد و بررسى آن هستیم یعنى برهان صدیقین و وجود شناختى از نوع دوم مىباشند.
برهان صدیقین
برهان صدیقین، برهانى است که براى اثبات حق تعالى از خود ذات حق به ذات حق استدلال مىشود و از چیزى غیر از حق تعالى بر ذات او استدلال نمىشود و به اشکال متفاوتى بیان شده است که ما به مهمترین آنها اشاره مىکنیم:
1. برهان صدیقین از نظر ابن سینا
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار ابن سینا بر برهان اختصاصى خود بر اثبات وجود خدا اطلاق کرد.
او این برهان را در اشارات چنین تقریر مىکند.
موجود یا واجب است و یا ممکن الوجود، اگر واجب الوجود است که مطلوب ما ثابت مىشود و اگر ممکن الوجود است وجود ممکن براى موجود شدن احتیاج به مرجح دارد. حال اگر مرجح ممکن باشد دوباره خود احتیاج به مرجح دیگرى دارد و همینطور تا بىنهایت ادامه دارد. و چون دور و تسلسل باطل استباید به مرجحى برسیم که دیگر ممکن نباشد بلکه واجب باشد و این واجب الوجود همان خداست.
او بعد از تقریر برهان مىفرماید:
«تامل کیف لم یحتجبیانا لثبوت الاول و وحدانیته و براءته عن الصمات الى تامل لغیر نفس الوجود ولم یحتج الى اعتبار من خلقه و فعله و ان کان ذلک دلیلا علیه، لکن هذا الباب اوثق و اشرف، ای اذا اعتبرنا حال الوجود یشهد به الوجود من حیث هو وجود و هو یشهد بعد ذلک على سائر ما بعده فی الواجب والى مثل هذا اشیر فی الکتاب الالهی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق». اقول: انهذا حکم لقوم ثم یقول:«او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید» اقول: انهذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه». (1)
تامل کن که چگونه در اثبات مبدا اول و وحدانیت و یکتایى وى و پاکیش از عیبها بیان ما به تامل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت؟و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است؟ و لکن این روش محکمتر و شریفتر استیعنى ملاحظه کردن حال هستى از آن روى که هستى است، بر وجود واجب تعالى گواهى مىدهد چنانکه هستى او بر سایر هستیها که بعد از او قرار گرفتهاند گواهى مىدهد.
و این آیه که «به زودى نشانههاى خودمان را در آفاق و نفسهاى آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهى به همین مطلب اشاره است، مىگویم: این حکم مخصوص جماعتى است. وبعد از آن مىفرماید:«آیا براى اثبات خدا کافى نیست که او بر هر چیزى گواه است»، مىگویم: این حکم صدیقین است که به او استشهاد مىکنند نه از هستى سایر موجودات بر هستى او.
بعضى، از جمله صدر المتالهین (ملا صدرا) بر این عقیدهاند که برهان شیخ، برهان صدیقین نیست; زیرا که در برهان صدیقین نظر به حقیقت وجود مىشود و حال آنکه در برهان ابن سینا نظر به مفهوم وجود شده است.
صدر المتالهین در اسفار مىفرماید:...هذا المسلک (یعنى برهان شیخ الرئیس) اقرب المسالک الى منهج الصدیقین و لیس بذلک کما زعم، لانهناک یکون النظر الى حقیقة الوجود، و هاهنا یکون النظر فی مفهوم الوجود.
ولى به نظر مىرسد که ابن سینا فقط از صرف مفهوم وجود به خدا نمىرسد بلکه از مفهوم وجود از آن نظر که حاکى و مشیر به حقیقت وجود است، شروع مىکند. به این اعتبار مىتوان آن را جزء براهین لمى یا شبه لمى یا صدیقین قرار داد که مخلوقات واسطهى اثبات وجود خالق نیستند.
برهان صدیقین از نظر صدر المتالهین (ملا صدرا)
صدر المتالهین در اسفار برهانى را ارائه مىدهد که مىگوید این برهان، برهان صدیقین است و در عبارتى مىفرماید:
«واعلم ان الطرق الى الله کثیرة لانه ذو فضائل و جهات کثیرة «ولکل وجهة هو مولیها» لکن بعضها اوثق و اشرف و انور على بعض و اسد البراهین و اشرفها الیه هو الذی لا یکون الوسط فی البرهان غیره بالحقیقة، فیکون الطریق الى المقصود هو عین المقصود و هو سبیل الصدیقین الذی یستشهدون به تعالى علیه ثم یستشهدون بذاته على صفاته و بصفاته على افعاله واحدا بعد واحد».
بدان که راهها به سوى خدا فراوان است; زیرا او داراى فضائل و کمالات متعددى است «و هر طایفهاى قبلهاى دارد که خداوند آن را تعیین مىکند». ولى بعضى از این راهها محکمتر، بهتر و نورانىتر از بعض دیگر است. و محکمترین و بهترین برهان، برهانى است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد. در این صورت راه با مقصد یکى خواهد بود. و آن راه صدیقین است که آنان از خود او بر خودش استشهاد مىکنند و سپس از ذات بر صفات و از صفات بر افعال و سپس در ادامه مطرح مىکند که این آیه قرآنى بر این برهان اشاره دارد:«او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید».
اما تقریر برهان صدیقین
در این برهان ملا صدرا از حقیقت هستى و وجود به ضرورت و وجوب آن پى مىبرد که توضیح آن احتیاج به چند مقدمه دارد:
الف. اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت; پس از آن که پذیرفتیم که واقعیاتى در خارج وجود دارند و ما از هر یک از این واقعیات دو مفهوم در ذهن خود انتزاع مىکنیم: یکى وجود و دیگرى ماهیت. و در جاى خود به اثبات رسیده است که اقعیتخارجى مصداق و ما بازاء وجود است و ماهیت امر اعتبارى است که از حد واقعیتخارجى انتزاع مىشود.
ب. تشکیک وجود; صدر المتالهین عقیده دارد که وجودهاى خارجى چه قوى و چه ضعیف، چه علت و چه معلول همه مراتب یک حقیقت هستند; و مابه الاختلاف و مابه الاشتراک از یک جنس است که به آن تشکیک وجود مىگویند.
ج. بساطت وجود; وجود، حقیقتبسیطى است که نه جزء دارد و نه جزء چیزى است، چون چیزى غیر از وجود نداریم.
د. ملاک نیاز معلول به علت; ملاک نیاز معلول به علت همان ربطى بودن وجود آن نسبتبه علت و به عبارت دیگر ضعف مرتبه وجود آن است. و تا کمترین ضعفى در موجودى وجود داشته باشد بالضروره معلول و نیازمند به موجود عالیترى خواهد بود و هیچگونه استقلالى از آن نخواهد داشت.
بر اساس این مقدمات چهارگانه برهان صدیقین از نظر ملا صدرا چنین تقریر مىشود:
مراتب وجود به استثناى عالیترین مرتبه آن که داراى کمال نامتناهى و بى نیازى و استقلال مطلق مىباشد، عین ربط و وابستگى است; و اگر آن مرتبه اعلى تحقق نمىداشت، سایر مراتب هم تحقق نمىیافت; زیرا لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بىنیاز از آن باشند، در حالى که حیثیت وجودى آنها عین ربط و فقر و نیازمندى است. (2)
به عبارت دیگر اگر همه مراتب مادون که همه وابسته و عین ربطااند به یک وجود مستقل و غنى منتهى نشوند لازم مىآید که آن مراتب مادون نیز متحقق نشود، ولى چون وجودات وابسته وجود دارند باید وجود مستقل غنى نیز وجود داشته باشد;زیرا چگونه وجود ربط بدون مستقل تحقق پیدا مىکند.
این برهان علاوه بر این که از مزایاى برهان ابن سینا برخوردار است از چند هتبر آن برترى دارد:
1. در این برهان نیازى به ابطال دور و تسلسل نیستبلکه خودش برهانى بر ابطال تسلسل و علل فاعلى نیز هست.
2. به کمک این برهان نه تنها وجود خدا را بلکه صفات کمالیه او نیز قابل اثبات است مانند وحدت کمال، فعلیت و استغنا، و....
تقریر برهان صدیقین از نظر حاج ملا هادى سبزوارى
مرحوم حاجى سبزوارى این برهان را در حواشى خود بر اسفار چنین تقریر مىکند:
«محکمترین و کوتاهترین تقریر برهان صدیقین آن است که بعد از اثبات اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت گفته شود که حقیقت وجود که همان واقعیت و عینیت است، حقیقت صرف و مرسلهاى است که محال است عدم را بپذیرد.
زیرا هیچ مقابلى مقابل خود را نمىپذیرد.(یعنى وجود، مقابل خود را که عدم است نمىپذیرد و عدم مقابل خود را که وجود است نمىپذیرد. یا به عبارت دیگر: هیچ ضدى، ضد خود را نمىپذیرد).
این حقیقت مرسل که ممتنع است عدم را بپذیرد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود که مرسل، مطلق، و یا صرف است، واجب الوجود بالذات است و همین مطلوب ماست». (3)
تنها مبادى تصدیقیهاى که در برهان صدیقین از نظر حاجى سبزوارى به کار رفته همان اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت است. البته مبادى تصوریه آن از قبیل وجوب ذاتى و ضرورت ازلیه باید قبلا روشن شود.
برهان صدیقین از نظر علامه طباطبایى
علامه طباطبایى تقریر خود را از برهان صدیقین در پاورقى اسفار و جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم به این صورت بیان مىدارد:
«وهذه هی الواقعیة التی ندفع بها السفسطة و نجد کلذی شعور مضطرا الى اثباتها، وهی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها حتى ان فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها ووضعها، فلو فرضنا بطلان کلواقعیة فی وقت او مطلقا کانتحینئذ کلواقعیة باطلة واقعا.وکذا السوفسطی لو راى الاشیاء موهومة او شک فی واقعیتها فعنده الاشیاء موهومة واقعا و الواقعیة مشکوکة واقعا ( ای هی ثابتة من حیث هی مرفوعة)، واذا کانت اصل الواقعیة لا تقبل العدم و البطلان لذاتها فهی واجبة بالذات، فهناک واقعیة واجبة بالذات والاشیاء التی لها واقعیة مفتقرة الیها فی واقعیتها قائمة الوجود بها و من هنا یظهر للمتامل اناصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، و البراهین المثبتة له تنبیهات بالحقیقة». (4)
واقعیت هستى، واقعیتى است که با آن سفسطه را رد مىکنیم و مىیابیم که هر موجود با شعورى ناگزیر از اثبات آن است; این واقعیت هستى، ذاتا زوال و رفع را نمىپذیرد. حتى فرض زوال و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است. (حتى اگر فرض کنیم واقعیت زایل شده است، در فرض بطلان و زوال هم او را تصدیق کردهایم) یعنى اگر زوال و بطلان همه واقعیتها را در لحظهاى یا مطلقافرض کنیم، در این صورت هر واقعیتى واقعا باطل و زایل شده است نه به طور مجازى و وهمى.
همچنین اگر سوفسطایى اشیاء را موهوم مىپندارد، یا در واقعیت آنها شک مىکند، نزد او واقعا اشیاء موهوم و مشکوک هستند.(در کنار زوال و رفع واقعیت آن را اثبات کردهایم) و چون اصل واقعیت ذاتاعدم و بطلان را نمىپذیرد پس واجب الوجود بالذات است. پس واقعیتى که واجب الوجود بالذات است اثبات شد. و اشیایى که واقعیت دارند در هستى خود محتاج و قائم به واجب الوجود هستند.(یعنى وقتى در واقعیت اشیاء نظر مىکنیم مىبینیم یا سابقه زوال یا لاحقه زوال دارند و از اینجا مىفهمیم که اینها واجب الوجود بالذات نیستند بلکه به واقعیت مطلق و واجب، قیام دارند) پس روشن شد که اصل وجود واجب الوجود بالذات، براى انسان ضرورى است و براهینى که بر وجود او اقامه شده است در حقیقت منبهات هستند.
تقریر برهان صدیقین از نظر علامه از دو تقریر دیگر کوتاهتر است، زیرا نیازى به هیچ مسئله فلسفى ندارد، نه به مقدمات تقریر ملا صدرا و نه به مقدمه تقریر حاج ملا هادى سبزوارى.
به طور خلاصه برهان علامه چنین است: پذیرش اصل واقعیت در مقابل سفسطه امرى بدیهى است چون همین که خواستیم واقعیت را اثبات کنیم معلوم مىشود اندیشهاى و گویندهاى و شنوندهاى است و اصل واقعیت زوال ناپذیر است; زیرا اگر این واقعیت در شرایطى و یا زمانى زوال پذیر است، یک زمان و یا شرایطى است که در آن موقع زوال پذیر مىشود. پس از فرض زوال، ثبوت آن لازم مىآید. در این حال زوالش مستحیل بالذات است و ثبات و تحقق آن ضرورت ازلیه مىشود.
برهان وجودى (هستى شناختى یا انتولوژى) متفکران غربى
1. برهان وجودى آنسلم
Ontological Atgument
قدیس آنسلم(1033 1109) یکى از معروفترین متکلمان و فیلسوفان قرون وسطى است وى در شهر «آوستا» در ایالت پیدمونتبه دنیا آمد و راهب کلیسا شد و در سال 1093 تا سال 1109 سر اسقف کانتربرى شد. او را گاهى پدر اسکولاستیسیزم (مکتب اصحاب مدرسه) نامیدهاند. وى را باید پایهگذار برهان وجودى در فلسفه غرب بدانیم البته خود او برهان وجودى را به کار نبرده است و این تعبیر را براى نخستین بار کانتبه کار برده است هر چند پیش از وى کریستیان ولف لفظ وجود شناسى را مصطلح کرده بود. (5)
قدیس آنسلم دو نوع برهان وجودى اقامه کرده است که نتایج آنها یکسان نیست و مقدماتشان نیز اندکى تفاوت دارند گویى وى نخستبرهان اول را اقامه کرده است آنگاه به نقص آن پى برده و در صدد اصلاحش بر آمده است. برهان اول اثبات مىکند که از صرف تصور خداوند، وجود وى لازم مىآید ولى برهان دوم علاوه بر وجود، وجوب وجود و ضرورت وجود او را اثبات مىکند.
1. تقریر اول: او مىگوید: مسلماخدا وجود دارد اگر چه احمق در قلبش گفته است که خدا وجود ندارد.
او در پروسلوگیون دوم برهان خود را با تصور خدا «به عنوان چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» آغاز کرده است. از آنجا که داشتن تصور چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد مستلزم این است که حد اقل در اذهان ما به عنوان یک واقعیت ذهنى وجود داشته باشد. سؤال این است که آیا این تصور، وجود خارجى نیز دارد؟ آنسلم چنین استدلال مىکند که چنین موجودى باید در خارج نیز وجود داشته باشد. چه در غیر این صورت ما مىتوانیم دوباره چیزى را که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، تصور کنیم و این خلف است. بنابر این آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد باید وجود واقعى یا خارجى هم داشته باشد.
او در عبارتى مىفرماید: حتى احمق مىپذیرد که چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد حداقل در ذهن وجود دارد; زیرا هنگامى که او این جمله را مىشنود مىفهمد. هر آنچه فهمیده مىشود در ذهن و فهم وجود دارد و مسلما آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد نمىتواند فقط در ذهن وجود داشته باشد; زیرا اگر فرض کنیم فقط در ذهن وجود دارد، مىتوان همان چیز را طورى تصور کرد که هم در ذهن و هم در خارج وجود دارد پس این دومى بزرگتر از اولى است و این خلف است. (6)
2. تقریر دوم: آنسلم در تقریر دوم علاوه بر اثبات وجود خدا به ضرورت و بى همتایى وجود او نیز اشاره مىکند; یعنى بر غیر قابل تصور بودن عدم وجود خدا اشاره دارد. این تقریر به صورت مختصر چنین است:
الف. منطقا ضرورى است که هرچه براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد، مورد تصدیق قرار گیرد.
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد.
ج. بنابر این منطقا ضرورى است اذغان کنیم موجود واجب وجود دارد.
همین برهان در قالبى منفى اینگونه مطرح مىشود:
الف. منطقا غیر ممکن است که آنچه براى مفهوم موجود واجب ضرورى است مورد انکار قرار گیرد (زیراگفتن اینکه آنچه ضرورى است، ضرورى نیست متضمن تناقض خواهد بود).
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورى است.
ج. بنابر این منطقا غیر ممکن است که وجود واقعى موجود واجب، مورد انکار قرار گیرد.
و یا به تعبیرى مىگوید: چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد به صحیحترین و کاملترین نحو وجود دارد، زیرا هر چیزى را که بتوان بدون وجود تصور کرد وجود براى آن به صورت امکانى است. چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، نمىتواند تصور شود که وجود نداشته باشد(پس وجودش ضرورى است) زیرا آنچه را که بدون وجود نتوان تصور کرد از آن که بتوان بدون وجود تصور کرد، کاملتر است، بنابر این فقط آنچه که بدون وجود نتوان تصور کرد با مفهوم چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، مناسب است.
او در ادامه مىگوید اگر چنین وجودى را بتوان تصور کرد، آن باید وجود داشته باشد، زیرا تصور وجودى سرمدى که وجودش در نقطهاى پایان پذیرد یا هنوز به وجود نیامده باشد، فىنفسه متناقض است. (7)
انتقاد گونیلو
نخستین نقادى را یک راهب معاصر آنسلم به نام گونیلو براى او فرستاد که همین انتقاد را هم دو فیلسوف فرانسوى به نام مرسن و گاسندى بر برهان دکارت وارد کردهاند. او انتقادات چندى را به برهان آنسلم وارد مىکند:
1. ما نمىتوانیم از وجود چیزى در ذهن، وجود خارجى آن را نتیجه بگیریم، زیرا اگر این امر صحیح باشد ما مىتوانیم با چنین استدلال، ثابت کنیم که اشیاء غیر واقعى وجود دارند. مثلا مىتوان شبیه برهان وجودى آنسلم را براى وجود جزیرهاى که کاملتر از آن وجود ندارد فرض کرد. چنین جزیرهاى باید وجود داشته باشد در غیر این صورت کاملترین جزیره نخواهد بود.
و گونیلو مىگوید: آنسلم نشان نداده است که چگونه مفهوم «موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» از مفاهیم اشیاء غیر واقعى متمایز است.
2. گونیلو مىگوید که آنسلم به اشتباه فرض کرده است که ما قادریم خدا را تصور کنیم یا بفهمیم.
آنسلم در برابر این اعتراضات پاسخ مىدهد. در جواب اشکال اول مىگوید:
فقط در مورد مفهوم خداست که از تصور آن وجود آن ناشى مىشود و نه مفاهیم دیگر; زیرا فقط خدا واجب الوجود است. در جواب اشکال دوم مىگوید: ما معناى کلمه خدا را مىفهمیم و مفاهیم را نباید بر حسب تصورات حسى فهمید. تصور مفاهیم مجرد، امکان دارد. (8)
انتقاد توماس آکویناس
او براهین را به دو دسته تقسیم مىکند: برهان لمى و برهان انى و مىگوید: براهینى را که براى خدا به کار مىبریم همه براهین انىاند یعنى مخلوقات و آثار خدا ابتدا در تجربه حسى به ما عرضه مىشوند و ما با آغاز از آنها و بررسى و تحقیق در منشا ممکن آنها مىتوانیم دریابیم که خدا وجود دارد. او معتقد است که خطاى برهان وجود شناختى این است که مبتنى بر این فرض است که ما مىتوانیم صفات خدا را که موجودى کامل است پیش از آنکه بدانیم او وجود دارد، بشناسیم، ولى در واقع صفات خدا را فقط پیش از آنکه کسى وجود او را شناخت مىتواند بیاموزد نه بر عکس. (9)
اشکالات توماس آکویناس و دیگران بر این برهان باعثشد که این برهان مدتها مورد غفلت قرار گیرد. اما دکارت بار دیگر آن را در قرن هفدهم مورد توجه قرار داد، و بیشتر بحثهاى دوره بعد بر تدوین دکارتى این برهان مبتنى است.
تدوین دکارت از برهان وجود شناختى
دکارت ادعا کرده است که دقیقا همانطور که تصور یک مثلثبالضروره متضمن خواص مشخص آن از جمله تساوى مجموع زوایاى داخلى آن با دو قائمه است، همچنین تصور موجود کامل مطلق بالضروره متضمن صفت وجود است. تناقض تصور موجود کامل بدون وجود کمتر از تناقض تصور مثلثبدون سه زاویه نیست.
دکارت در برابر این اعتراض که مىگوید: براى این که شکلى مثلثباشد، داشتن سه زاویه امرى ضرورى است ولى این نتیجه نمىدهد که مثلث واقعا در خارج تحقق دارد و همچنین در مورد مفهوم کمال مطلق از این که وجود براى آن ضرورى است وجود خارجى آن لازم نمىآید.
چنین پاسخ مىدهد که مفهوم یا ماهیت مثلث، شامل صفت وجود نیست ولى تصور ومفهوم کمال مطلق شامل صفت وجود است، و فقط در این مورد خاص است که ما محق هستیم وجود را از مفهوم استنتاج کنیم. (10)
برهان وجود شناختى از دیدگاه کانت
کانت در کتاب «یگانه مبناى اثبات وجود خدا» یک برهان وجود شناختى که کاملا متفاوت از شکل دکارتى است، مطرح کرده است. او در قسمت دوم کتاب، این برهان را با برهان غایى تکمیل مىکند. کانت در کتاب «نقد عقل محض» برهان وجود شناختى دکارت را مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و آن را نمىپذیرد و حتى بعدها آن نوع برهان وجود شناختى را که خود اختراع کرده بود در نظر نمىگیرد. بلکه با نفى مابعد الطبیعه عقلىگرایانه نظرى، آن برهان نیز از بین مىرود; زیرا او از نقص بنیادى همه براهین وجود شناختى که ممکن نیست وجود چیزى را از صرف مفاهیم آن بهدست آوریم، رنج مىبرد. (11)
نقادى کانتبر برهان وجود شناختى
انتقاد کانتبر برهان وجود شناختى بر دو پایه استوار است:
اولا: کانت مىگوید، اساس این برهان این است که اگر ما ایده کمال مطلق را در ذهن داریم، متناقض خواهد بود که بگوییم چنین موجودى وجود ندارد، زیرا مفهوم کمال مطلق ضرورتا شامل محمول هستى و وجود است.
همچنین مىگوید: این استدلال در هیچ جایى اشاره ندارد که چرا ضرورى است که موضوع خدا را در ذهن داشته باشیم. درست است که اگر موضوع را در ذهن داشته باشیم و وجود آن را نفى کنیم گرفتار تناقض مىشویم ولى بدون تناقض مىتوانیم تصمیم بگیریم که از اثبات موضوع و محمول هر دو خوددارى کنیم.
به عبارتى، انکار این امر که خدا وجود دارد صرفا انکار یک محمول نیستبلکه انکار موضوع و بدان جهت انکار همهى محمولهاى آن است. پس اگر ما موضوع و محمول را به نحو یکسان نپذیریم هیچ تناقضى وجود ندارد، زیرا چیزى باقى نیست تا تناقض باشد.
ثانیا: کانت انکار مىکند که وجود یک محمول واقعى باشد پس کانت در حقیقت انکار مىکند که وجود، صفتى یا کمالى از کمالات کمال مطلق باشد، بلکه وظیفه وجود، قرار دادن یک متعلق در برابر مفهوم است نه افزایش محتواى یک مفهوم. پس یک شیىء واقعى و بالفعل از نظر محتوا چیزى بیشتر از یک شیىء ممکن و خیالى ندارد مقدار صد دلار واقعى برابر با صد دلار خیالى است.
کانت در «نقادى عقل محض» مىگوید: هر تعداد و هر نوع محمولى که ممکن است در مورد یک شیىء تصور کرد ولى هنگامى که مىگوییم که این شیىء هست، کمترین اضافهاى به آن شیىء نشده است و الا دقیقا همان چیزى که وجود دارد نخواهد بود، بلکه چیزى بیشتر از مفهومى که تصور کرده بودیم خواهد بود. بنابر این ما نمىتوانیم بگوییم که دقیقا متعلق مفهوم ما وجود دارد. اگر ما شیىء ناقصى را تصور کنیم، شیىء ناقص با گفتن این که وجود دارد، نقص آن برطرف نمىشود، بلکه بر عکس آن شیىء با همان نقصى که من آن را تصور کردهام وجود دارد، زیرا در غیر این صورت آنچه وجود دارد با آنچه من تصور کردهام متفاوت است.
بنابر این، هنگامى که من یک موجودى را به عنوان واقعیت متعالى و بى نقص تصور کنم این سؤال هنوز باقى است که آیا چنین تصورى در واقع هم وجود دارد یا نه؟
همچنین او مىگوید: قضایاى وجودى تحلیلى نیستند که وجود را از صرف تحلیل موضوع به دست آوریم، بلکه ترکیبى یا تالیفىاند و تنها راه اثبات وجود یا عدم شیىء خاص تجربه است. (12)
انتقاد جان هاسپرز بر برهان وجود شناختى
صفت وجود با سایر صفات تفاوت دارد، تفاوت بین اینکه x صفات خاصى دارد و اینکه x وجود دارد مىتواند به صورت زیر مطرح شود:
جانور افسانهاى یک شاخ دارد معناى آن چنین است: اگر شیىءااى که جانور افسانهاى است وجود دارد، بنابر این یک شاخ دارد، و همچنین براى هر صفت دیگر جانور افسانهاى وضع به همین صورت است. مطابق همان تحلیل هنگامى که مىگوییم جانور افسانهاى وجود دارد معناى آن چنین است: اگر چیزى وجود دارد که جانور افسانهاى است پس وجود دارد و این یک همانگویى و توتولوژى آشکار است.
مسلما هنگامى که مىگوییم جانور افسانهاى وجود دارد منظور ما آن توتولوژى آشکار نیست. از این بدتر، این مطلب است که «جانور افسانهاى وجود ندارد» معناى آن چنین است اگر جانور افسانهاى وجود دارد پس آن وجود ندارد که این تناقض ذاتى است.
اما این قضیه که جانور افسانهاى وجود ندارد مسلما تناقض ذاتى ندارد به این طریق ما مىبینیم گرچه از نظر دستورى این دو قضیه (جانور افسانهاى یک شاخ دارد، و جانور افسانهاى وجود دارد) یکسان هستند، ولى در نوع کاملا با هم اختلاف دارند چون تحلیلى که در مورد قضیه اول به کار مىرود در مورد قضیه دوم به کار نمىرود.
شاخ دار بودن، چهار پا داشتن، سفید بودن و غیره هر یک از اینها یک صفتند اما وجود داشتن یک صفت نیست. گفتن اینکه چیزى وجود دارد مانند این است که بگوییم چیزى وجود دارد که این صفات را دارد.
بنابر این برهان وجود شناختى اثبات نمىکند که بزرگترین موجود قابل تصور (بزرگترین موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد) وجود دارد.
زیرا در آن صورت به نحو صحیحى مىتوانیم بگوییم که اگر بزرگترین موجود قابل تصور وجود داشته باشد او وجود دارد. اما این قضیه یک همانگویى است و به هیچ طریق اثبات نمىکند که چنین موجودى وجود دارد. (13)
انتقاد برتراند راسل
انتقاد راسل از برهان وجودى در تئورى تعاریف او نهفته است، این تئورى مشتمل بر تحلیلى از قضایاى وجودى موجبه و سالبه است.
بر طبق آن هنگامى که مىگوییم « x ها» وجود دارند مثل این است که گفته باشیم اشیایى وجود دارند که ما بازاى تعریف « x ها» هستند و همچنین انکار این که « x هایى» وجود دارند، بدین معناست که هیچ شیىءااى که تعریف x بر آن صادق باشد وجود ندارد.
بنابر این وظیفه «وجود داشتن» اثبات کردن متعلقاتى براى یک مفهوم خاص است.
بنابر این بحث صحیح کلامى اینطور نیست که یک موجود کامل براى کامل بودن همراه با دیگر صفات، باید صفت وجود را هم داشته باشد بلکه به این معناست که مفهوم موجود کامل یک نمونه و ما بازاء دارد یا نه. و این مسئله نمىتواند به صورت ماتقدم و قبل از تجربه مشخص شود. همانگونه که برهان وجود شناختى اظهار مىکند که توسط بررسى مفهوم خدا چنین انجام داده است.
طبیعت فکر از طرفى و طبیعت جهان خارج از طرف دیگر و نحوه اختلاف بین آنها، آن چنان است که نمىتوان هیچ استنتاج معتبرى از تصور نوع خاصى از موجود این نتیجه را گرفت که یک ما بازایى هم در خارج دارد.و این اعتراض منطقى به برهان وجودى است. (14)
برهان وجود شناختى از دیدگاه هارتشورن و مالکولم
بعضى از فیلسوفان معاصر مخصوصا «چارلز هارتشورن» و «نورمن مالکولم» دومین شکل از برهان وجود شناختى را که در پروسلوگیون سوم آنسلم و در پاسخ او به گونیلو یافت مىشود احیا کردهاند. این برهان بر طبق بازسازى آنان از این مقدمه شروع مىشود که مفهوم خدا به عنوان وجود سرمدى و قائم بالذات، آن چنان است که این سؤال که آیا خدا وجود دارد، نمىتواند به صورت یک مسئله امکانى مطرح شود، بلکه باید به صورت ضرورت منطقى یا امتناع منطقى باشد. موجودى که وجود دارد و تصور عدم آن هم ممکن باشد، رتبهاى فروتر از خدا خواهد داشت، زیرا فقط وجودى که ضرورى الوجود است، مىتواند آن وجودى باشد که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، اما اگر چنین موجود ضرورى وجود ندارد، وجود نداشتن آن باید ضرورى باشد، نه این که وجود نداشتن آن ممکن باشد. پس وجود خدا یا منطقا ضرورى استیا منطقا ممتنع، ولى محالیت آن اثبات نشده است، یعنى تناقض فىنفسه مفهوم چنین وجودى اثبات نشده است، بنابر این ما باید نتیجه بگیریم که خدا ضرورتا وجود دارد.
به نظر مىرسد که آقاى هارتشورن و مالکولم میان دو معناى ضرورت خلط کردهاند که آن ضرورت منطقى و ضرورت وجودى است. (15)
تقریر آلوین پلانتینجا از برهان وجود شناختى(1932...)
آلوین پلانتیجا ابتدا اعتراضات گونیلو به برهان آنسلم را مورد تجدید نظر قرار داد و سپس رد مىکند. طبق نظر پلانتینجا ممکن است موجودى، کمال مطلق داشته باشد. اما اگر موجودى داراى این خصیصه است، بنابر این آن موجود آن خصیصه را در هر جهان ممکنى دارد.
او چنین استدلال مىکند:اگر ممکن است که خدا با این خصیصه وجود داشته باشد، ضرورى است که خدا وجود دارد البته او این برهان را مفصلا به صورت قضایاى منطقى در آورده و بعد از آن نتیجهگیرى مىکند که از ذکر آن خوددارى مىکنیم. (16)
مقایسه بین برهان صدیقین فلاسفه اسلامى و وجود شناختى فلاسفه غرب
همیشه در مقایسه دو تفکر است که اتقان و ظرافت تفکرى بر تفکر دیگر معلوم مىشود.
در این مقایسه بر آن هستیم که اتقان و عمق تفکر فیلسوفان اسلامى را بر فیلسوفان مغرب زمین بر ملا سازیم.
برهان صدیقین دو مزیتبر برهان وجود شناختى دارد:
1. ضرورتى که در برهان وجود شناختى اثبات مىشود، ضرورت ذاتیه است، یعنى مادامى که ذات موضوع یا تصور بزرگترین موجود کامل مطلق در ذهن باشد، حکم بر ضرورت وجود آن مىکنیم.
اگر کسى چنین تصورى از موجود کامل مطلق در ذهن نداشته باشد حکم به ضرورت آن هم دیگر وجود ندارد.ولى ضرورتى را که در برهان صدیقین اثبات مىشود، ضرورت ازلیه است که حتى از فرض عدم موضوع، باز وجود آن لازم مىآید و محمول در هر صورت براى موضوع ضرورت دارد که این تفاوت اساسى بین دو برهان است.
بنابر این اشکالاتى را که کانتبر برهان وجود شناختى وارد کرده استبر برهان صدیقین فلاسفه اسلامى وارد نیست واگر کانتبا برهان صدیقین فلاسفه اسلامى آشنا بود، آن اشکالات را بر برهان صدیقین وارد نمىکرد.
2. در برهان وجود شناختى هنگامى که مىگوییم خدا بالضروره موجود است، ضرورت براى خدا به حمل اولى است. و به حمل شایع خدا ممکن الوجود است چون یکى از مخلوقات ذهنى ماست، پس وجود تصور خدا در ذهن به حمل شایع ممکن الوجود است.
و ما براى اینکه وجود خدا را در خارج اثبات کنیم باید به حمل شایع، ضرورت وجود را براى خدا اثبات کنیم. حمل اولى و مفهومى ضرورت وجود خارجى را براى خدا اثبات نمىکند.
اما در برهان صدیقین حمل محمول یعنى ضرورت وجود بر موضوع به حمل شایع است، هر چند در برهان صدیقین موضوع مفهوم وجود ویا حقیقت وجود است ولى آن مفاهیم حکایت از خارج مىکنند و عنوان حاکى و مشیر دارد، زیرا ابتدا وجود در خارج (آن چیزى که سوفسطى انکار مىکند) اثبات مىشود، سپس مفهومى از آن در ذهن حاصل مىشود که از آن حکایت مىکند و بعد ضرورت ازلیه را بر آن حمل مىکنیم و مىگوییم«حقیقت وجود ضرورى الوجود استبه حمل شایع» بنابراین واجب الوجود در خارج اثبات مىشود.
اما همانطور که قبلا اشاره شد ضرورت وجود در برهان وجود شناختى به حمل اولى است; زیرا خدا یا کمال مطلق که قبلا در خارج اثبات نشده است که مفهوم کمال مطلق در ذهن عنوان حاکى و مشیر داشته باشد پس در این برهان خدا به حمل اولى ضرورى الوجود است و به حمل شایع ممکن الوجود.
وحمل اولى و ضرورت مفهومى موضوع را در خارج اثبات نمىکند در نتیجه در برهان وجود شناختى نمىتوان از ذهن به خارج آمد مثل اینکه مفهوم وجود را در نظر مىگیریم و مىگوییم وجود داشتن براى مفهوم وجود ضرورى است و این ضرورت وجود خارجى را اثبات مىکند. و این تفاوت اساسى میان دو برهان است.
پىنوشتها:
1. بوعلى سینا، اشارات و تنبیهات:3/66.
2. نقل و اقتباس از: صدر المتالهین، اسفار:6/14; آموزش فلسفه، استاد مصباح یزدى: 2/342.
3.صدر المتالهین، اسفار:6/16، پاورقى مرحوم حاجى سبزوارى.
4. صدر المتالهین، اسفار:6/14، پاورقى علامه طباطبایى.
5.
6.
7.پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه شهید علیرضا جمالى نسب، محمد محمد رضایى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، ص37; نورمن، ال. کیسلر، فلسفه دین، ترجمه حمید رضا آیت اللهى. انتشارات حکمت،ص190.
8.
9.اتین ژیلسون، مبانى فلسفه مسیحى، محمد محمد رضایى، سید محمود موسوى، ص 83.
10. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا و فلسفه غرب; دکارت، تاملات در فلسفه اولى، احمد احمدى.
11.
12.
13.
14. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ص 41.
15. همان ماخد، ص 44.
16.
ولى فلسفه اسلامى اگر از منظر خاص خود و در پرتو کل سنت فلسفى اسلامى که یک تاریخ مستمر و طولانى دوازده قرنه داشته و هنوز هم مطرح و زنده است نگریسته شود، مانند هر امر دیگر اسلامى مشخص مىشود که ریشه در قرآن و احادیث دارد و از اتقان و ظرافتخاصى برخوردار است. و اسلامى بودن فلسفه اسلامى نه تنها به خاطر این واقعیت است که در جهان اسلام و توسط مسلمانان پرورانده شده است، بلکه به خاطر این است که اصول و الهام بسیارى از مسائل فلسفى خود را از منابع اسلامى اخذ کرده است.
مسلمانان، سر آغاز حکمت و فلسفه را از پیامبران دانستهاند و معتقدند فلسفه و حکمت از مشکات نبوت ناشى مىشود و هرمس حکیم را با ادریس پیامبر یکى دانستهاند.
هدف از این مقاله مقایسه بین دو دیدگاه در باب یکى از براهین اثبات وجود خداست. در یک طرف نگرش فیلسوفان اسلامى و در طرف دیگر نگرش فیلسوفان مغرب زمین است. همواره در مقایسهى دو تفکر است که قدر و منزلت تفکرى مشخص مىشود چنانچه از حضرت على علیه السلام نقل شده است: اضربوا بعض الرای ببعض فانه یتولد منه الصواب.(غرر الحکم).
به این خاطر ابتدا تقریرهاى مختلف برخى از فیلسوفان اسلامى از برهان صدیقین و سپس تقریرهاى مختلف برهان وجود شناختى فیلسوفان غربى را مىآوریم و در پایان به مقایسه مىپردازیم.
برهان صدیقین از دیدگاه فیلسوفان اسلامى
انواع براهین اثبات وجود خدا
براهین اثبات وجود خدا را به لحاظى به دو دسته تقسیم کردهاند. یک دسته از براهین، مخلوقات را واسطهى استدلال قرار مىدهند و با کمک مخلوقات به خداوند مىرسند. ولى در دسته دیگر از براهین، مخلوقات واسطهى اثبات وجود خدا نیستند بلکه از خود حقیقت هستى و مفهوم هستى به خدا مىرسند. براهین دسته اول را انى و براهین دسته دوم را لمى یا شبه انى خواندهاند.
برهانى را که اینک در صدد نقل، نقد و بررسى آن هستیم یعنى برهان صدیقین و وجود شناختى از نوع دوم مىباشند.
برهان صدیقین
برهان صدیقین، برهانى است که براى اثبات حق تعالى از خود ذات حق به ذات حق استدلال مىشود و از چیزى غیر از حق تعالى بر ذات او استدلال نمىشود و به اشکال متفاوتى بیان شده است که ما به مهمترین آنها اشاره مىکنیم:
1. برهان صدیقین از نظر ابن سینا
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار ابن سینا بر برهان اختصاصى خود بر اثبات وجود خدا اطلاق کرد.
او این برهان را در اشارات چنین تقریر مىکند.
موجود یا واجب است و یا ممکن الوجود، اگر واجب الوجود است که مطلوب ما ثابت مىشود و اگر ممکن الوجود است وجود ممکن براى موجود شدن احتیاج به مرجح دارد. حال اگر مرجح ممکن باشد دوباره خود احتیاج به مرجح دیگرى دارد و همینطور تا بىنهایت ادامه دارد. و چون دور و تسلسل باطل استباید به مرجحى برسیم که دیگر ممکن نباشد بلکه واجب باشد و این واجب الوجود همان خداست.
او بعد از تقریر برهان مىفرماید:
«تامل کیف لم یحتجبیانا لثبوت الاول و وحدانیته و براءته عن الصمات الى تامل لغیر نفس الوجود ولم یحتج الى اعتبار من خلقه و فعله و ان کان ذلک دلیلا علیه، لکن هذا الباب اوثق و اشرف، ای اذا اعتبرنا حال الوجود یشهد به الوجود من حیث هو وجود و هو یشهد بعد ذلک على سائر ما بعده فی الواجب والى مثل هذا اشیر فی الکتاب الالهی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق». اقول: انهذا حکم لقوم ثم یقول:«او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید» اقول: انهذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه». (1)
تامل کن که چگونه در اثبات مبدا اول و وحدانیت و یکتایى وى و پاکیش از عیبها بیان ما به تامل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت؟و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است؟ و لکن این روش محکمتر و شریفتر استیعنى ملاحظه کردن حال هستى از آن روى که هستى است، بر وجود واجب تعالى گواهى مىدهد چنانکه هستى او بر سایر هستیها که بعد از او قرار گرفتهاند گواهى مىدهد.
و این آیه که «به زودى نشانههاى خودمان را در آفاق و نفسهاى آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهى به همین مطلب اشاره است، مىگویم: این حکم مخصوص جماعتى است. وبعد از آن مىفرماید:«آیا براى اثبات خدا کافى نیست که او بر هر چیزى گواه است»، مىگویم: این حکم صدیقین است که به او استشهاد مىکنند نه از هستى سایر موجودات بر هستى او.
بعضى، از جمله صدر المتالهین (ملا صدرا) بر این عقیدهاند که برهان شیخ، برهان صدیقین نیست; زیرا که در برهان صدیقین نظر به حقیقت وجود مىشود و حال آنکه در برهان ابن سینا نظر به مفهوم وجود شده است.
صدر المتالهین در اسفار مىفرماید:...هذا المسلک (یعنى برهان شیخ الرئیس) اقرب المسالک الى منهج الصدیقین و لیس بذلک کما زعم، لانهناک یکون النظر الى حقیقة الوجود، و هاهنا یکون النظر فی مفهوم الوجود.
ولى به نظر مىرسد که ابن سینا فقط از صرف مفهوم وجود به خدا نمىرسد بلکه از مفهوم وجود از آن نظر که حاکى و مشیر به حقیقت وجود است، شروع مىکند. به این اعتبار مىتوان آن را جزء براهین لمى یا شبه لمى یا صدیقین قرار داد که مخلوقات واسطهى اثبات وجود خالق نیستند.
برهان صدیقین از نظر صدر المتالهین (ملا صدرا)
صدر المتالهین در اسفار برهانى را ارائه مىدهد که مىگوید این برهان، برهان صدیقین است و در عبارتى مىفرماید:
«واعلم ان الطرق الى الله کثیرة لانه ذو فضائل و جهات کثیرة «ولکل وجهة هو مولیها» لکن بعضها اوثق و اشرف و انور على بعض و اسد البراهین و اشرفها الیه هو الذی لا یکون الوسط فی البرهان غیره بالحقیقة، فیکون الطریق الى المقصود هو عین المقصود و هو سبیل الصدیقین الذی یستشهدون به تعالى علیه ثم یستشهدون بذاته على صفاته و بصفاته على افعاله واحدا بعد واحد».
بدان که راهها به سوى خدا فراوان است; زیرا او داراى فضائل و کمالات متعددى است «و هر طایفهاى قبلهاى دارد که خداوند آن را تعیین مىکند». ولى بعضى از این راهها محکمتر، بهتر و نورانىتر از بعض دیگر است. و محکمترین و بهترین برهان، برهانى است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد. در این صورت راه با مقصد یکى خواهد بود. و آن راه صدیقین است که آنان از خود او بر خودش استشهاد مىکنند و سپس از ذات بر صفات و از صفات بر افعال و سپس در ادامه مطرح مىکند که این آیه قرآنى بر این برهان اشاره دارد:«او لم یکف بربک انه على کل شیء شهید».
اما تقریر برهان صدیقین
در این برهان ملا صدرا از حقیقت هستى و وجود به ضرورت و وجوب آن پى مىبرد که توضیح آن احتیاج به چند مقدمه دارد:
الف. اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت; پس از آن که پذیرفتیم که واقعیاتى در خارج وجود دارند و ما از هر یک از این واقعیات دو مفهوم در ذهن خود انتزاع مىکنیم: یکى وجود و دیگرى ماهیت. و در جاى خود به اثبات رسیده است که اقعیتخارجى مصداق و ما بازاء وجود است و ماهیت امر اعتبارى است که از حد واقعیتخارجى انتزاع مىشود.
ب. تشکیک وجود; صدر المتالهین عقیده دارد که وجودهاى خارجى چه قوى و چه ضعیف، چه علت و چه معلول همه مراتب یک حقیقت هستند; و مابه الاختلاف و مابه الاشتراک از یک جنس است که به آن تشکیک وجود مىگویند.
ج. بساطت وجود; وجود، حقیقتبسیطى است که نه جزء دارد و نه جزء چیزى است، چون چیزى غیر از وجود نداریم.
د. ملاک نیاز معلول به علت; ملاک نیاز معلول به علت همان ربطى بودن وجود آن نسبتبه علت و به عبارت دیگر ضعف مرتبه وجود آن است. و تا کمترین ضعفى در موجودى وجود داشته باشد بالضروره معلول و نیازمند به موجود عالیترى خواهد بود و هیچگونه استقلالى از آن نخواهد داشت.
بر اساس این مقدمات چهارگانه برهان صدیقین از نظر ملا صدرا چنین تقریر مىشود:
مراتب وجود به استثناى عالیترین مرتبه آن که داراى کمال نامتناهى و بى نیازى و استقلال مطلق مىباشد، عین ربط و وابستگى است; و اگر آن مرتبه اعلى تحقق نمىداشت، سایر مراتب هم تحقق نمىیافت; زیرا لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بىنیاز از آن باشند، در حالى که حیثیت وجودى آنها عین ربط و فقر و نیازمندى است. (2)
به عبارت دیگر اگر همه مراتب مادون که همه وابسته و عین ربطااند به یک وجود مستقل و غنى منتهى نشوند لازم مىآید که آن مراتب مادون نیز متحقق نشود، ولى چون وجودات وابسته وجود دارند باید وجود مستقل غنى نیز وجود داشته باشد;زیرا چگونه وجود ربط بدون مستقل تحقق پیدا مىکند.
این برهان علاوه بر این که از مزایاى برهان ابن سینا برخوردار است از چند هتبر آن برترى دارد:
1. در این برهان نیازى به ابطال دور و تسلسل نیستبلکه خودش برهانى بر ابطال تسلسل و علل فاعلى نیز هست.
2. به کمک این برهان نه تنها وجود خدا را بلکه صفات کمالیه او نیز قابل اثبات است مانند وحدت کمال، فعلیت و استغنا، و....
تقریر برهان صدیقین از نظر حاج ملا هادى سبزوارى
مرحوم حاجى سبزوارى این برهان را در حواشى خود بر اسفار چنین تقریر مىکند:
«محکمترین و کوتاهترین تقریر برهان صدیقین آن است که بعد از اثبات اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت گفته شود که حقیقت وجود که همان واقعیت و عینیت است، حقیقت صرف و مرسلهاى است که محال است عدم را بپذیرد.
زیرا هیچ مقابلى مقابل خود را نمىپذیرد.(یعنى وجود، مقابل خود را که عدم است نمىپذیرد و عدم مقابل خود را که وجود است نمىپذیرد. یا به عبارت دیگر: هیچ ضدى، ضد خود را نمىپذیرد).
این حقیقت مرسل که ممتنع است عدم را بپذیرد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود که مرسل، مطلق، و یا صرف است، واجب الوجود بالذات است و همین مطلوب ماست». (3)
تنها مبادى تصدیقیهاى که در برهان صدیقین از نظر حاجى سبزوارى به کار رفته همان اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت است. البته مبادى تصوریه آن از قبیل وجوب ذاتى و ضرورت ازلیه باید قبلا روشن شود.
برهان صدیقین از نظر علامه طباطبایى
علامه طباطبایى تقریر خود را از برهان صدیقین در پاورقى اسفار و جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم به این صورت بیان مىدارد:
«وهذه هی الواقعیة التی ندفع بها السفسطة و نجد کلذی شعور مضطرا الى اثباتها، وهی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها حتى ان فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها ووضعها، فلو فرضنا بطلان کلواقعیة فی وقت او مطلقا کانتحینئذ کلواقعیة باطلة واقعا.وکذا السوفسطی لو راى الاشیاء موهومة او شک فی واقعیتها فعنده الاشیاء موهومة واقعا و الواقعیة مشکوکة واقعا ( ای هی ثابتة من حیث هی مرفوعة)، واذا کانت اصل الواقعیة لا تقبل العدم و البطلان لذاتها فهی واجبة بالذات، فهناک واقعیة واجبة بالذات والاشیاء التی لها واقعیة مفتقرة الیها فی واقعیتها قائمة الوجود بها و من هنا یظهر للمتامل اناصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، و البراهین المثبتة له تنبیهات بالحقیقة». (4)
واقعیت هستى، واقعیتى است که با آن سفسطه را رد مىکنیم و مىیابیم که هر موجود با شعورى ناگزیر از اثبات آن است; این واقعیت هستى، ذاتا زوال و رفع را نمىپذیرد. حتى فرض زوال و رفع آن مستلزم ثبوت و وضع آن است. (حتى اگر فرض کنیم واقعیت زایل شده است، در فرض بطلان و زوال هم او را تصدیق کردهایم) یعنى اگر زوال و بطلان همه واقعیتها را در لحظهاى یا مطلقافرض کنیم، در این صورت هر واقعیتى واقعا باطل و زایل شده است نه به طور مجازى و وهمى.
همچنین اگر سوفسطایى اشیاء را موهوم مىپندارد، یا در واقعیت آنها شک مىکند، نزد او واقعا اشیاء موهوم و مشکوک هستند.(در کنار زوال و رفع واقعیت آن را اثبات کردهایم) و چون اصل واقعیت ذاتاعدم و بطلان را نمىپذیرد پس واجب الوجود بالذات است. پس واقعیتى که واجب الوجود بالذات است اثبات شد. و اشیایى که واقعیت دارند در هستى خود محتاج و قائم به واجب الوجود هستند.(یعنى وقتى در واقعیت اشیاء نظر مىکنیم مىبینیم یا سابقه زوال یا لاحقه زوال دارند و از اینجا مىفهمیم که اینها واجب الوجود بالذات نیستند بلکه به واقعیت مطلق و واجب، قیام دارند) پس روشن شد که اصل وجود واجب الوجود بالذات، براى انسان ضرورى است و براهینى که بر وجود او اقامه شده است در حقیقت منبهات هستند.
تقریر برهان صدیقین از نظر علامه از دو تقریر دیگر کوتاهتر است، زیرا نیازى به هیچ مسئله فلسفى ندارد، نه به مقدمات تقریر ملا صدرا و نه به مقدمه تقریر حاج ملا هادى سبزوارى.
به طور خلاصه برهان علامه چنین است: پذیرش اصل واقعیت در مقابل سفسطه امرى بدیهى است چون همین که خواستیم واقعیت را اثبات کنیم معلوم مىشود اندیشهاى و گویندهاى و شنوندهاى است و اصل واقعیت زوال ناپذیر است; زیرا اگر این واقعیت در شرایطى و یا زمانى زوال پذیر است، یک زمان و یا شرایطى است که در آن موقع زوال پذیر مىشود. پس از فرض زوال، ثبوت آن لازم مىآید. در این حال زوالش مستحیل بالذات است و ثبات و تحقق آن ضرورت ازلیه مىشود.
برهان وجودى (هستى شناختى یا انتولوژى) متفکران غربى
1. برهان وجودى آنسلم
Ontological Atgument
قدیس آنسلم(1033 1109) یکى از معروفترین متکلمان و فیلسوفان قرون وسطى است وى در شهر «آوستا» در ایالت پیدمونتبه دنیا آمد و راهب کلیسا شد و در سال 1093 تا سال 1109 سر اسقف کانتربرى شد. او را گاهى پدر اسکولاستیسیزم (مکتب اصحاب مدرسه) نامیدهاند. وى را باید پایهگذار برهان وجودى در فلسفه غرب بدانیم البته خود او برهان وجودى را به کار نبرده است و این تعبیر را براى نخستین بار کانتبه کار برده است هر چند پیش از وى کریستیان ولف لفظ وجود شناسى را مصطلح کرده بود. (5)
قدیس آنسلم دو نوع برهان وجودى اقامه کرده است که نتایج آنها یکسان نیست و مقدماتشان نیز اندکى تفاوت دارند گویى وى نخستبرهان اول را اقامه کرده است آنگاه به نقص آن پى برده و در صدد اصلاحش بر آمده است. برهان اول اثبات مىکند که از صرف تصور خداوند، وجود وى لازم مىآید ولى برهان دوم علاوه بر وجود، وجوب وجود و ضرورت وجود او را اثبات مىکند.
1. تقریر اول: او مىگوید: مسلماخدا وجود دارد اگر چه احمق در قلبش گفته است که خدا وجود ندارد.
او در پروسلوگیون دوم برهان خود را با تصور خدا «به عنوان چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» آغاز کرده است. از آنجا که داشتن تصور چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد مستلزم این است که حد اقل در اذهان ما به عنوان یک واقعیت ذهنى وجود داشته باشد. سؤال این است که آیا این تصور، وجود خارجى نیز دارد؟ آنسلم چنین استدلال مىکند که چنین موجودى باید در خارج نیز وجود داشته باشد. چه در غیر این صورت ما مىتوانیم دوباره چیزى را که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، تصور کنیم و این خلف است. بنابر این آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد باید وجود واقعى یا خارجى هم داشته باشد.
او در عبارتى مىفرماید: حتى احمق مىپذیرد که چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد حداقل در ذهن وجود دارد; زیرا هنگامى که او این جمله را مىشنود مىفهمد. هر آنچه فهمیده مىشود در ذهن و فهم وجود دارد و مسلما آن چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد نمىتواند فقط در ذهن وجود داشته باشد; زیرا اگر فرض کنیم فقط در ذهن وجود دارد، مىتوان همان چیز را طورى تصور کرد که هم در ذهن و هم در خارج وجود دارد پس این دومى بزرگتر از اولى است و این خلف است. (6)
2. تقریر دوم: آنسلم در تقریر دوم علاوه بر اثبات وجود خدا به ضرورت و بى همتایى وجود او نیز اشاره مىکند; یعنى بر غیر قابل تصور بودن عدم وجود خدا اشاره دارد. این تقریر به صورت مختصر چنین است:
الف. منطقا ضرورى است که هرچه براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد، مورد تصدیق قرار گیرد.
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورت دارد.
ج. بنابر این منطقا ضرورى است اذغان کنیم موجود واجب وجود دارد.
همین برهان در قالبى منفى اینگونه مطرح مىشود:
الف. منطقا غیر ممکن است که آنچه براى مفهوم موجود واجب ضرورى است مورد انکار قرار گیرد (زیراگفتن اینکه آنچه ضرورى است، ضرورى نیست متضمن تناقض خواهد بود).
ب. وجود واقعى منطقا براى مفهوم موجود واجب، ضرورى است.
ج. بنابر این منطقا غیر ممکن است که وجود واقعى موجود واجب، مورد انکار قرار گیرد.
و یا به تعبیرى مىگوید: چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد به صحیحترین و کاملترین نحو وجود دارد، زیرا هر چیزى را که بتوان بدون وجود تصور کرد وجود براى آن به صورت امکانى است. چیزى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، نمىتواند تصور شود که وجود نداشته باشد(پس وجودش ضرورى است) زیرا آنچه را که بدون وجود نتوان تصور کرد از آن که بتوان بدون وجود تصور کرد، کاملتر است، بنابر این فقط آنچه که بدون وجود نتوان تصور کرد با مفهوم چیزى که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد، مناسب است.
او در ادامه مىگوید اگر چنین وجودى را بتوان تصور کرد، آن باید وجود داشته باشد، زیرا تصور وجودى سرمدى که وجودش در نقطهاى پایان پذیرد یا هنوز به وجود نیامده باشد، فىنفسه متناقض است. (7)
انتقاد گونیلو
نخستین نقادى را یک راهب معاصر آنسلم به نام گونیلو براى او فرستاد که همین انتقاد را هم دو فیلسوف فرانسوى به نام مرسن و گاسندى بر برهان دکارت وارد کردهاند. او انتقادات چندى را به برهان آنسلم وارد مىکند:
1. ما نمىتوانیم از وجود چیزى در ذهن، وجود خارجى آن را نتیجه بگیریم، زیرا اگر این امر صحیح باشد ما مىتوانیم با چنین استدلال، ثابت کنیم که اشیاء غیر واقعى وجود دارند. مثلا مىتوان شبیه برهان وجودى آنسلم را براى وجود جزیرهاى که کاملتر از آن وجود ندارد فرض کرد. چنین جزیرهاى باید وجود داشته باشد در غیر این صورت کاملترین جزیره نخواهد بود.
و گونیلو مىگوید: آنسلم نشان نداده است که چگونه مفهوم «موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد» از مفاهیم اشیاء غیر واقعى متمایز است.
2. گونیلو مىگوید که آنسلم به اشتباه فرض کرده است که ما قادریم خدا را تصور کنیم یا بفهمیم.
آنسلم در برابر این اعتراضات پاسخ مىدهد. در جواب اشکال اول مىگوید:
فقط در مورد مفهوم خداست که از تصور آن وجود آن ناشى مىشود و نه مفاهیم دیگر; زیرا فقط خدا واجب الوجود است. در جواب اشکال دوم مىگوید: ما معناى کلمه خدا را مىفهمیم و مفاهیم را نباید بر حسب تصورات حسى فهمید. تصور مفاهیم مجرد، امکان دارد. (8)
انتقاد توماس آکویناس
او براهین را به دو دسته تقسیم مىکند: برهان لمى و برهان انى و مىگوید: براهینى را که براى خدا به کار مىبریم همه براهین انىاند یعنى مخلوقات و آثار خدا ابتدا در تجربه حسى به ما عرضه مىشوند و ما با آغاز از آنها و بررسى و تحقیق در منشا ممکن آنها مىتوانیم دریابیم که خدا وجود دارد. او معتقد است که خطاى برهان وجود شناختى این است که مبتنى بر این فرض است که ما مىتوانیم صفات خدا را که موجودى کامل است پیش از آنکه بدانیم او وجود دارد، بشناسیم، ولى در واقع صفات خدا را فقط پیش از آنکه کسى وجود او را شناخت مىتواند بیاموزد نه بر عکس. (9)
اشکالات توماس آکویناس و دیگران بر این برهان باعثشد که این برهان مدتها مورد غفلت قرار گیرد. اما دکارت بار دیگر آن را در قرن هفدهم مورد توجه قرار داد، و بیشتر بحثهاى دوره بعد بر تدوین دکارتى این برهان مبتنى است.
تدوین دکارت از برهان وجود شناختى
دکارت ادعا کرده است که دقیقا همانطور که تصور یک مثلثبالضروره متضمن خواص مشخص آن از جمله تساوى مجموع زوایاى داخلى آن با دو قائمه است، همچنین تصور موجود کامل مطلق بالضروره متضمن صفت وجود است. تناقض تصور موجود کامل بدون وجود کمتر از تناقض تصور مثلثبدون سه زاویه نیست.
دکارت در برابر این اعتراض که مىگوید: براى این که شکلى مثلثباشد، داشتن سه زاویه امرى ضرورى است ولى این نتیجه نمىدهد که مثلث واقعا در خارج تحقق دارد و همچنین در مورد مفهوم کمال مطلق از این که وجود براى آن ضرورى است وجود خارجى آن لازم نمىآید.
چنین پاسخ مىدهد که مفهوم یا ماهیت مثلث، شامل صفت وجود نیست ولى تصور ومفهوم کمال مطلق شامل صفت وجود است، و فقط در این مورد خاص است که ما محق هستیم وجود را از مفهوم استنتاج کنیم. (10)
برهان وجود شناختى از دیدگاه کانت
کانت در کتاب «یگانه مبناى اثبات وجود خدا» یک برهان وجود شناختى که کاملا متفاوت از شکل دکارتى است، مطرح کرده است. او در قسمت دوم کتاب، این برهان را با برهان غایى تکمیل مىکند. کانت در کتاب «نقد عقل محض» برهان وجود شناختى دکارت را مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و آن را نمىپذیرد و حتى بعدها آن نوع برهان وجود شناختى را که خود اختراع کرده بود در نظر نمىگیرد. بلکه با نفى مابعد الطبیعه عقلىگرایانه نظرى، آن برهان نیز از بین مىرود; زیرا او از نقص بنیادى همه براهین وجود شناختى که ممکن نیست وجود چیزى را از صرف مفاهیم آن بهدست آوریم، رنج مىبرد. (11)
نقادى کانتبر برهان وجود شناختى
انتقاد کانتبر برهان وجود شناختى بر دو پایه استوار است:
اولا: کانت مىگوید، اساس این برهان این است که اگر ما ایده کمال مطلق را در ذهن داریم، متناقض خواهد بود که بگوییم چنین موجودى وجود ندارد، زیرا مفهوم کمال مطلق ضرورتا شامل محمول هستى و وجود است.
همچنین مىگوید: این استدلال در هیچ جایى اشاره ندارد که چرا ضرورى است که موضوع خدا را در ذهن داشته باشیم. درست است که اگر موضوع را در ذهن داشته باشیم و وجود آن را نفى کنیم گرفتار تناقض مىشویم ولى بدون تناقض مىتوانیم تصمیم بگیریم که از اثبات موضوع و محمول هر دو خوددارى کنیم.
به عبارتى، انکار این امر که خدا وجود دارد صرفا انکار یک محمول نیستبلکه انکار موضوع و بدان جهت انکار همهى محمولهاى آن است. پس اگر ما موضوع و محمول را به نحو یکسان نپذیریم هیچ تناقضى وجود ندارد، زیرا چیزى باقى نیست تا تناقض باشد.
ثانیا: کانت انکار مىکند که وجود یک محمول واقعى باشد پس کانت در حقیقت انکار مىکند که وجود، صفتى یا کمالى از کمالات کمال مطلق باشد، بلکه وظیفه وجود، قرار دادن یک متعلق در برابر مفهوم است نه افزایش محتواى یک مفهوم. پس یک شیىء واقعى و بالفعل از نظر محتوا چیزى بیشتر از یک شیىء ممکن و خیالى ندارد مقدار صد دلار واقعى برابر با صد دلار خیالى است.
کانت در «نقادى عقل محض» مىگوید: هر تعداد و هر نوع محمولى که ممکن است در مورد یک شیىء تصور کرد ولى هنگامى که مىگوییم که این شیىء هست، کمترین اضافهاى به آن شیىء نشده است و الا دقیقا همان چیزى که وجود دارد نخواهد بود، بلکه چیزى بیشتر از مفهومى که تصور کرده بودیم خواهد بود. بنابر این ما نمىتوانیم بگوییم که دقیقا متعلق مفهوم ما وجود دارد. اگر ما شیىء ناقصى را تصور کنیم، شیىء ناقص با گفتن این که وجود دارد، نقص آن برطرف نمىشود، بلکه بر عکس آن شیىء با همان نقصى که من آن را تصور کردهام وجود دارد، زیرا در غیر این صورت آنچه وجود دارد با آنچه من تصور کردهام متفاوت است.
بنابر این، هنگامى که من یک موجودى را به عنوان واقعیت متعالى و بى نقص تصور کنم این سؤال هنوز باقى است که آیا چنین تصورى در واقع هم وجود دارد یا نه؟
همچنین او مىگوید: قضایاى وجودى تحلیلى نیستند که وجود را از صرف تحلیل موضوع به دست آوریم، بلکه ترکیبى یا تالیفىاند و تنها راه اثبات وجود یا عدم شیىء خاص تجربه است. (12)
انتقاد جان هاسپرز بر برهان وجود شناختى
صفت وجود با سایر صفات تفاوت دارد، تفاوت بین اینکه x صفات خاصى دارد و اینکه x وجود دارد مىتواند به صورت زیر مطرح شود:
جانور افسانهاى یک شاخ دارد معناى آن چنین است: اگر شیىءااى که جانور افسانهاى است وجود دارد، بنابر این یک شاخ دارد، و همچنین براى هر صفت دیگر جانور افسانهاى وضع به همین صورت است. مطابق همان تحلیل هنگامى که مىگوییم جانور افسانهاى وجود دارد معناى آن چنین است: اگر چیزى وجود دارد که جانور افسانهاى است پس وجود دارد و این یک همانگویى و توتولوژى آشکار است.
مسلما هنگامى که مىگوییم جانور افسانهاى وجود دارد منظور ما آن توتولوژى آشکار نیست. از این بدتر، این مطلب است که «جانور افسانهاى وجود ندارد» معناى آن چنین است اگر جانور افسانهاى وجود دارد پس آن وجود ندارد که این تناقض ذاتى است.
اما این قضیه که جانور افسانهاى وجود ندارد مسلما تناقض ذاتى ندارد به این طریق ما مىبینیم گرچه از نظر دستورى این دو قضیه (جانور افسانهاى یک شاخ دارد، و جانور افسانهاى وجود دارد) یکسان هستند، ولى در نوع کاملا با هم اختلاف دارند چون تحلیلى که در مورد قضیه اول به کار مىرود در مورد قضیه دوم به کار نمىرود.
شاخ دار بودن، چهار پا داشتن، سفید بودن و غیره هر یک از اینها یک صفتند اما وجود داشتن یک صفت نیست. گفتن اینکه چیزى وجود دارد مانند این است که بگوییم چیزى وجود دارد که این صفات را دارد.
بنابر این برهان وجود شناختى اثبات نمىکند که بزرگترین موجود قابل تصور (بزرگترین موجودى که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد) وجود دارد.
زیرا در آن صورت به نحو صحیحى مىتوانیم بگوییم که اگر بزرگترین موجود قابل تصور وجود داشته باشد او وجود دارد. اما این قضیه یک همانگویى است و به هیچ طریق اثبات نمىکند که چنین موجودى وجود دارد. (13)
انتقاد برتراند راسل
انتقاد راسل از برهان وجودى در تئورى تعاریف او نهفته است، این تئورى مشتمل بر تحلیلى از قضایاى وجودى موجبه و سالبه است.
بر طبق آن هنگامى که مىگوییم « x ها» وجود دارند مثل این است که گفته باشیم اشیایى وجود دارند که ما بازاى تعریف « x ها» هستند و همچنین انکار این که « x هایى» وجود دارند، بدین معناست که هیچ شیىءااى که تعریف x بر آن صادق باشد وجود ندارد.
بنابر این وظیفه «وجود داشتن» اثبات کردن متعلقاتى براى یک مفهوم خاص است.
بنابر این بحث صحیح کلامى اینطور نیست که یک موجود کامل براى کامل بودن همراه با دیگر صفات، باید صفت وجود را هم داشته باشد بلکه به این معناست که مفهوم موجود کامل یک نمونه و ما بازاء دارد یا نه. و این مسئله نمىتواند به صورت ماتقدم و قبل از تجربه مشخص شود. همانگونه که برهان وجود شناختى اظهار مىکند که توسط بررسى مفهوم خدا چنین انجام داده است.
طبیعت فکر از طرفى و طبیعت جهان خارج از طرف دیگر و نحوه اختلاف بین آنها، آن چنان است که نمىتوان هیچ استنتاج معتبرى از تصور نوع خاصى از موجود این نتیجه را گرفت که یک ما بازایى هم در خارج دارد.و این اعتراض منطقى به برهان وجودى است. (14)
برهان وجود شناختى از دیدگاه هارتشورن و مالکولم
بعضى از فیلسوفان معاصر مخصوصا «چارلز هارتشورن» و «نورمن مالکولم» دومین شکل از برهان وجود شناختى را که در پروسلوگیون سوم آنسلم و در پاسخ او به گونیلو یافت مىشود احیا کردهاند. این برهان بر طبق بازسازى آنان از این مقدمه شروع مىشود که مفهوم خدا به عنوان وجود سرمدى و قائم بالذات، آن چنان است که این سؤال که آیا خدا وجود دارد، نمىتواند به صورت یک مسئله امکانى مطرح شود، بلکه باید به صورت ضرورت منطقى یا امتناع منطقى باشد. موجودى که وجود دارد و تصور عدم آن هم ممکن باشد، رتبهاى فروتر از خدا خواهد داشت، زیرا فقط وجودى که ضرورى الوجود است، مىتواند آن وجودى باشد که از آن بزرگتر نتوان تصور کرد، اما اگر چنین موجود ضرورى وجود ندارد، وجود نداشتن آن باید ضرورى باشد، نه این که وجود نداشتن آن ممکن باشد. پس وجود خدا یا منطقا ضرورى استیا منطقا ممتنع، ولى محالیت آن اثبات نشده است، یعنى تناقض فىنفسه مفهوم چنین وجودى اثبات نشده است، بنابر این ما باید نتیجه بگیریم که خدا ضرورتا وجود دارد.
به نظر مىرسد که آقاى هارتشورن و مالکولم میان دو معناى ضرورت خلط کردهاند که آن ضرورت منطقى و ضرورت وجودى است. (15)
تقریر آلوین پلانتینجا از برهان وجود شناختى(1932...)
آلوین پلانتیجا ابتدا اعتراضات گونیلو به برهان آنسلم را مورد تجدید نظر قرار داد و سپس رد مىکند. طبق نظر پلانتینجا ممکن است موجودى، کمال مطلق داشته باشد. اما اگر موجودى داراى این خصیصه است، بنابر این آن موجود آن خصیصه را در هر جهان ممکنى دارد.
او چنین استدلال مىکند:اگر ممکن است که خدا با این خصیصه وجود داشته باشد، ضرورى است که خدا وجود دارد البته او این برهان را مفصلا به صورت قضایاى منطقى در آورده و بعد از آن نتیجهگیرى مىکند که از ذکر آن خوددارى مىکنیم. (16)
مقایسه بین برهان صدیقین فلاسفه اسلامى و وجود شناختى فلاسفه غرب
همیشه در مقایسه دو تفکر است که اتقان و ظرافت تفکرى بر تفکر دیگر معلوم مىشود.
در این مقایسه بر آن هستیم که اتقان و عمق تفکر فیلسوفان اسلامى را بر فیلسوفان مغرب زمین بر ملا سازیم.
برهان صدیقین دو مزیتبر برهان وجود شناختى دارد:
1. ضرورتى که در برهان وجود شناختى اثبات مىشود، ضرورت ذاتیه است، یعنى مادامى که ذات موضوع یا تصور بزرگترین موجود کامل مطلق در ذهن باشد، حکم بر ضرورت وجود آن مىکنیم.
اگر کسى چنین تصورى از موجود کامل مطلق در ذهن نداشته باشد حکم به ضرورت آن هم دیگر وجود ندارد.ولى ضرورتى را که در برهان صدیقین اثبات مىشود، ضرورت ازلیه است که حتى از فرض عدم موضوع، باز وجود آن لازم مىآید و محمول در هر صورت براى موضوع ضرورت دارد که این تفاوت اساسى بین دو برهان است.
بنابر این اشکالاتى را که کانتبر برهان وجود شناختى وارد کرده استبر برهان صدیقین فلاسفه اسلامى وارد نیست واگر کانتبا برهان صدیقین فلاسفه اسلامى آشنا بود، آن اشکالات را بر برهان صدیقین وارد نمىکرد.
2. در برهان وجود شناختى هنگامى که مىگوییم خدا بالضروره موجود است، ضرورت براى خدا به حمل اولى است. و به حمل شایع خدا ممکن الوجود است چون یکى از مخلوقات ذهنى ماست، پس وجود تصور خدا در ذهن به حمل شایع ممکن الوجود است.
و ما براى اینکه وجود خدا را در خارج اثبات کنیم باید به حمل شایع، ضرورت وجود را براى خدا اثبات کنیم. حمل اولى و مفهومى ضرورت وجود خارجى را براى خدا اثبات نمىکند.
اما در برهان صدیقین حمل محمول یعنى ضرورت وجود بر موضوع به حمل شایع است، هر چند در برهان صدیقین موضوع مفهوم وجود ویا حقیقت وجود است ولى آن مفاهیم حکایت از خارج مىکنند و عنوان حاکى و مشیر دارد، زیرا ابتدا وجود در خارج (آن چیزى که سوفسطى انکار مىکند) اثبات مىشود، سپس مفهومى از آن در ذهن حاصل مىشود که از آن حکایت مىکند و بعد ضرورت ازلیه را بر آن حمل مىکنیم و مىگوییم«حقیقت وجود ضرورى الوجود استبه حمل شایع» بنابراین واجب الوجود در خارج اثبات مىشود.
اما همانطور که قبلا اشاره شد ضرورت وجود در برهان وجود شناختى به حمل اولى است; زیرا خدا یا کمال مطلق که قبلا در خارج اثبات نشده است که مفهوم کمال مطلق در ذهن عنوان حاکى و مشیر داشته باشد پس در این برهان خدا به حمل اولى ضرورى الوجود است و به حمل شایع ممکن الوجود.
وحمل اولى و ضرورت مفهومى موضوع را در خارج اثبات نمىکند در نتیجه در برهان وجود شناختى نمىتوان از ذهن به خارج آمد مثل اینکه مفهوم وجود را در نظر مىگیریم و مىگوییم وجود داشتن براى مفهوم وجود ضرورى است و این ضرورت وجود خارجى را اثبات مىکند. و این تفاوت اساسى میان دو برهان است.
پىنوشتها:
1. بوعلى سینا، اشارات و تنبیهات:3/66.
2. نقل و اقتباس از: صدر المتالهین، اسفار:6/14; آموزش فلسفه، استاد مصباح یزدى: 2/342.
3.صدر المتالهین، اسفار:6/16، پاورقى مرحوم حاجى سبزوارى.
4. صدر المتالهین، اسفار:6/14، پاورقى علامه طباطبایى.
5.
6.
7.پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه شهید علیرضا جمالى نسب، محمد محمد رضایى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، ص37; نورمن، ال. کیسلر، فلسفه دین، ترجمه حمید رضا آیت اللهى. انتشارات حکمت،ص190.
8.
9.اتین ژیلسون، مبانى فلسفه مسیحى، محمد محمد رضایى، سید محمود موسوى، ص 83.
10. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا و فلسفه غرب; دکارت، تاملات در فلسفه اولى، احمد احمدى.
11.
12.
13.
14. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ص 41.
15. همان ماخد، ص 44.
16.