برهان وجودى (هستى شناسى)(4) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دکارت و برهان وجودى
با انتقاداتى که گروهى، از جمله فیلسوف ایتالیایى توماس آکوئیناس(1225-1274م) از برهان وجودى آنسلم کرده بودند، سبب شد که برهان وجودى براى مدتى در قرون وسطى مغفول ماند و بحثهاى جدىاى در حوزههاى علمى صورت نپذیرفت تا آن که در قرن هفدهم بار دیگر این بحث و مناظره از سوى مؤسس فلسفهى جدید رنه دکارت (1650-1569 Rene Dsetracse) آغاز گردید و این برهان از نو مطرح گشت و به خاطر شیوهى بیان موضوع، توجه متفکران به آن جلب شد و اغلب بحثهاى بعدى بر روایت دکارت از این برهان است که به شیوهاى دیگر در صدد اثبات وجود خداست.
گرچه تقریر دکارتى از برهان وجودى نوع جدیدى از تقریر برهان وجودى آنسلم است ولى این که دکارت ایدهى اصلى وجود خود را از آنسلم گرفته باشد امر مسلمى نیست; زیرا هنگامى که مرسن (1) یکى از دوستان فاضل دکارت در بارهى ارتباط برهان خود دکارت با برهان آنسلم از او سؤال مىکند، او تنها پاسخ مىدهد:«در اولین فرصتبه برهان آنسلم نگاه خواهم کرد». (2)
بعضى معتقدند که دکارت در تبیین برهان وجودى نکتهاى را مطرح نمود که بخش اعظم مباحثات جدید در باب برهان وجودى حول آن مىگردد; یعنى این که آیا وجود خاصهى ذاتى استیا محمول.
او صریحا وجود را خاصه یا خاصیتى شمرد و گفت: این مسئله که آیا x واجد یا فاقد آن ( وجود) است، همواره مسئلهاى است قابل بحث و تحقیق. ماهیتیا ذات هر نوع از اشیا، شامل صفات یا محمولات معینى است، و برهان وجودى دکارت بر آن است که «وجود» مىتواند در عداد صفات (محمولات) معرف خداوند قرار گیرد.
درست همان طور که در واقع برابر بودن مجموع زوایاى داخلى با زاویهى قائمه ( 180 درجه) جزو خواص ذاتى و ضرورى یک مثلث است، وجود هم خاصهى ضرورى یا واجب یک موجود کامل مطلق و متعال است. مثلثبدون خواص ذاتى( معرف ذات)، نمىتواند ثلثباشد، و خدا هم بدون وجود، خدا نیست. تفاوت بسیار مهم این است که در مورد مثلث اساسا نمىتوانیم، به صرف تعریف آن استنتاج کنیم که وجود دارد; زیرا وجود جزو ذات مثلثیت نیست. لیکن در مورد موجود کامل متعال مىتوان وجود را صفت ذاتى او دانست، یعنى وجود او را عقلا استنتاج کرد; زیرا وجود صفت ذاتىاى است که بدون آن، موجود برخوردار از کمال لا یتناهى وجود نخواهد داشت. (3)
بدین ترتیب، دکارت معتقد است که با مفهوم «خدا هست» مىتوان ثابت کرد که تنها علت قابل تصور براى این مفهوم خدایى است که وجود خارجى دارد، بلکه صرف تحلیلى از محتواى این مفهوم به خودى خود، براى اثبات وجود خدا کافى است; زیرا اگر مفهوم خدا با مفهوم کمال یکى است چگونه مىتوانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکى از کمالاتى که این مفهوم بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت مىکند در این مفهوم مندرج است؟ آزادى من در معدوم انگاشتن خداوند، از آزادى من در تصور مثلثى که مجموع زوایاى آن دو قائمه نباشد بیشتر نیست. چه من بخواهم و چه نخواهم وجود براى خداوند به همان اندازه ضرورى است که خواص هندسى براى اشکال هندسى ضرورت دارد. بنابر این، نمىتوانم خدا را جز موجود تصور کنم وچون هرچه بر مفهوم چیزى صدق کند بر خود آن چیز هم صادق است، پس نه تنها مفهوم خدا بلکه خود او هم وجود دارد. (4)
تقریر دکارت از برهان وجودى
استدلالى که دکارت در تامل سوم از کتاب کوچک ولى خواندنى «تاملات در فلسفهى اولى» براى اثبات وجود خداوند اقامه مىکند، بر اساس گذر از مرحله شک و تردید و سپس یقین به وجود خود و پس از آن رسیدن به وجود ذات بارى است. وى مىگوید:«... همین که من هستم و از ذات کامل على الاطلاق، (یعنى خدا) مفهومى در من هست ضرورة، نتیجه مىگیرم که وجود خداوند با بداهت تمام ثابتشده است».
آنگاه در تامل پنجم «پیرامون ماهیت اشیاى مادى و باز هم در اثبات وجود خداوند مطالبى را آورده است که تقریبا مهمترین بخش برهان وجودى را تشکیل مىدهد. وى معتقد است که هر چیزى را که با وضوح و تمایز بشناسد، حقیقت دارد و از همین رو، با طرح این مطلب استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند چنین بیان مىکند:
«...اگر تنها از همین که مىتوانم مفهوم شیىء را از ذهن خودم بگیرم این نتیجه به دست آید که هر چیزى را که با وضوح و تمایز متعلق به این شیىء بدانم در واقع به آن تعلق دارد، آیا از همین نمىتوانم برهانى براى اثبات وجود خدا به دست آورم؟ به یقین من مفهوم او، یعنى مفهوم وجود کامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هیچ شکل هندسى یا عددى کمتر نمىیابم. و همچنین علم من به این که وجود بالفعل و سرمدى به ذات او تعلق دارد، از علم من به این که هر چیزى که بتوانم براى شکل یا عددى اثبات کنم، در واقع به آن شکل یا عدد تعلق دارد، از حیث وضوح و تمایز کمتر نیست. بنابر این، حتى اگر تمام نتایجى که در تاملات پیشین گرفتم باطل باشد، یقین به وجود خداوند براى ذهن من دست کم باید به اندازهى یقینى باشد که تاکنون به تمام حقایق ریاضى مربوط به اعداد و اشکال داشتهام، اگر چه این واقعیت ممکن است در وهلهى اول کاملا بدیهى ننماید، بلکه به نظر بیاید که ظاهرى مغالطهآمیز دارد; زیرا من که عادت کردهام که در تمام اشیاى دیگر میان وجود و ماهیت فرق بگذارم، آسان معتقد مىشوم که در مورد خداوند هم ممکن است وجود از ماهیت جدا باشد و بنابر این مىتوان تصور کرد که خداوند وجود خارجى نداشته باشد.
اما با این همه وقتى دقیقتر فکر مىکنم با وضوح مىبینم که وجود از ماهیتخداوند به همان اندازه انفکاک ناپذیر است که تساوى مجموع سه زاویه با دو قائمه از ماهیت مثلث راست گوشه و یا مفهوم کوه از مفهوم دره (5) غیر قابل انفکاک است.
بنابر این، تصور خدایى (یعنى ذات کامل مطلقى) که فاقد وجود (یعنى فاقد کمالى) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهى را بدون دره تصور کنیم.
اما اگر چه تصور خداى بدون وجود، درست مانند کوه بدون دره واقعا براى من محال استبا وجود این، همانطور که از صرف تصور کوه توام با دره لازم نمىآید که کوهى درعالم وجود داشته باشد، همچنین از این که من خدا را واجد هستى تصور کنم ظاهرا لازم نمىآید که خدا موجود باشد، زیرا فکر من هیچگونه ضرورتى به اشیا نمىدهد. و همانطور که مىتوانم اسب بالدارى تخیل کنم، با آن که اسب بالدار اصلا وجود ندارد، همچنین چه بسا که من وجود را به خدا نسبتبدهم بى آن که اصلا خدایى وجود داشته باشد. اما قیاس مع الفارق است و در زیر ظاهر این اعتراض مغالطهاى نهفته است; زیرا از این که من نمىتوانم کوهى را بدون دره تصور کنم لازم نمىآید که کوه یا درهاى وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم مىآید که کوه و دره خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند انفکاکشان از یکدیگر به هیچ روى ممکن نیست. اما تنها همین که نمىتوانم خدا را بدون وجود تصور کنم مستلزم این است که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد وبنابر این، خدا وجود واقعى داشته باشد. البته ذهن من نمىتواند این نوع وجود را تحقق بخشد، یا ضرورتى بر اشیاء تحمیل کند، بلکه به عکس، ضرورت خود شیىء یعنى ضرورت وجود خداوند است که ذهن مرا وا مىدارد تا به این طریق بیندیشد; زیرا نمىتوانم آنطور که اسبى را بدون بال یا با بال تخیل مىکنم، خدا را بدون وجود (یعنى ذات کامل مطلق را بدون عالیترین کمال) تصور کنم.
در اینجا نباید گفت که البته بعد از این که خدا را جامع جمیع کمالات فرض کردم; چون وجود هم یکى از کمالات است واقعا ناگزیرم او را موجود بدانم، اما اصل فرض واقعا ضرورتى نداشت، همانطور که لازم نیستبگویم هر شکل چهار ضلعى را مىتوان در دایره ترسیم کرد، اما اگر چنین مفهومى را فرض کردم ناگزیر باید بپذیرم که لوزى هم، چون شکل است چهار پهلو، مىتوان آن را در دایره ترسیم نمود، که در آن صورت ناچار امر باطل را پذیرفتهایم. مىگویم نباید چنین ادعایى کرد، زیرا اگر چه لازم نیست هرگز مفهومى از خدا به خاطر خطور دهم، اما هرگاه اتفاق بیفتد که دربارهى ذاتى نخستین و متعال بیندیشم و مفهوم آن را از خزانهى ذهن بیرون بیاورم، ناگزیر باید هر نوع کمالى را به او نسبتبدهم اگر چه در صدد احصاى همهى آنها و امعان نظر در یکایک آنها بخصوص، بر نیامده باشم. و همین ضرورت کافى است تا (بعد از آن که دریافتم که وجود کمال است) نتیجه بگیرم که این ذات نخستین و متعال واقعا وجود دارد. همچنان که اصلا لازم نیست مثلثى را تخیل مىکنم، اما همین که خواستم شکل راست پهلویى را که فقط از سه زاویه ترکیب یافته است در نظر بگیرم، کاملا ضرورت دارد که تمام خواصى را که به آن استنتاج تساوى مجموع زوایاى مثلثبا دو قائمه کمک مىکند، به آن نسبت دهم، اگر چه ممکن است در آن موقع، به این نکتهى بخصوص، التفات نداشته باشم. اما وقتى بررسى مىکنم که کدام یک از اشکال را مىتوان در دایره ترسیم کرد، مىبینم به هیچ روى لازم نیست تمام شکلهاى چهار ضلعى را در شمار آنها بدانم، بلکه به عکس تا وقتى نخواهم چیزى را که با وضوح و تمایز قابل تصور نیستبه ذهنم راه بدهم نمىتوانم وجود چنین چیزى را حتى توهم کنم. بنابر این میان فرضهاى باطلى مانند فرض اخیر، و مفاهیمى حقیقى که همراه با من به وجود آمده است، و اولین و مهمترین آنها مفهوم خداست، تفاوت بسیار وجود دارد». (6)
دسته بندى برهان وجودى دکارت
گیسلر با دستهبندى کردن برهان وجودى دکارت دو صورت از براهین وى را ذکر کرد. وى مىنویسد:
صورت دوم براهین دکارت این مسیر را طى مىکند:
1. منطقا ضرورى است که براى یک مفهوم هرچه براى طبیعت ذات (تعریف) آن ذاتى است تصدیق کنیم (مثلا یک مثلثباید سه ضلع داشته باشد).
2. وجود بخش منطقا ضرورى مفهوم واجب الوجود است (در غیر این صورت مىتوانستبه عنوان واجب الوجود تعریف شود).
3. لذا، منطقا اذعان به این که یک واجب الوجود، موجود است، ضرورى است.
به بیانى خلاصه: اگر خداوند بنا به تعریف نتواند ناموجود باشد، پس باید وجود داشته باشد; زیرا اگر غیر ممکن باشد موجودى را که نمىتواند ناموجود باشد را بدین عنوان تصور کرد که ناموجود است، پس ضرورى است که چنین وجودى را به عنوان موجود تصور کرد.
صورت اول برهان وجودى دکارت به شکل ذیل است:
1. آنچه که ما به نحو روشن و متمایز دربارهى چیزى درک مىکنیم، حقیقت دارد (روشنى و تمایز ضمانتى بر این است که هیچ خطایى در آنها نیست).
2. ما به نحو روشن و متمایز ادراک مىکنیم که مفهوم موجود مطلقا کامل، استلزام وجود آن موجود را دارد:
الف) زیرا تصور موجود مطلقا کامل بدین عنوان که فاقد چیزى است، غیرممکن است.
ب)اما اگر موجودى مطلقا کامل، وجود نداشته باشد، پس فاقد وجود خواهد بود.
ج) بنابر این، روشن است که مفهوم موجود مطلقا کامل، مستلزم وجودش است.
3. بنابراین، این مطلب که موجود مطلقا کامل نمىتواند فاقد وجود باشد صحت دارد(یعنى باید وجود داشته باشد).
دکارت دقت داشت تا برهانش را به گونهاى معرفى کند که از بعضى از انتقادهاى ناشى از بد راهنمایى شدن نظیر آنچه به آنسلم از جانب گانیلو رسیده استبه خوبى بپرهیزد. دکارت بر قضایاى زیر تاکید مىورزد:
1. این برهان فقط براى موجود مطلقا کامل یا واجب الوجود قابل استفاده است. هر موجود دیگر، حتى مثلث، مىتواند ناموجود تصور شود. فقط واجب الوجود است که نمىتواند به عنوان ناموجود تصور شود.
2. براى همه ضرورى نیست که به خداوند بیندیشند، اما اگر(و هرگاه) که شروع به تفکر دربارهى خداوند بکند، باید به خداوند به عنوان ضرورتا موجود تصور کند. هر مفهومى دربارهى موجود واجب بدین اعتبار که وجود ندارد تناقض است.
3. تصور دربارهى خدا به عنوان واجب الوجود خیالى نیستبلکه ضرورى است; زیرا:
الف) تنها خدا موجودى است که ذاتش مستلزم وجودش است.
ب) تصور دو (یا بیشتر) موجود در نهایت کمال غیر ممکن است. فقط یک موجود تماما کامل مىتواند وجود داشته باشد.
ج) تعداد نامتناهى صفات در خداوند هست که نمىتوانم با قوه تصور، تغییر دهم. مفهوم واجب الوجود باید آن چیزى باشد که هست و نمىتواند غیر آن باشد. بنابر این، مفهوم واجب الوجود نمىتواند محصول ذهن من باشد. (7)
مناظرات دکارت با منتقدان معاصرش
روایت دکارت از برهان وجودى با مخالفت منتقدان معاصرش مواجه شده است. در این بخش، دو مناظرهى دکارت با معاصرانش را طبق نقل گیسلر مىآوریم:
الف. مناظره بین کاتروس و دکارت
یکى از منتقدان وى، کشیش کاتروس Csureta بود که دکارت مباحثاتى (شبیه مباحثه آنسلم با گانیلو) با او داشته است. (8)
کاتروس در موافقتبا آکویناس و در مقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودى فقط وجود ذهنى و نه واقعى خدا را به اثبات مىرساند.
به علاوه او مدعى است که لغات ترکیبى «شیر موجود» ذهنا ضرورى استبه شرط آن که ترکیب باقى بماند، اما چنین چیزى به اثبات نمىرساند که چنین شیرى باید وجود داشته باشد. انسان براى وجود یک شیر باید به عالم تجربه نه به مفهومى ضرورى در بارهى یک شیر بنگرد.
دکارت تاکید مىکند که آکوئیناس برهانى را رد کرده است که دکارت بدان معتقد نیست; یعنى، این که چنان وجودى از مفهوم کلمه (خدا) ناشى مىشود. دکارت سپس برهانى را تکرار مىکند که خود در چندین صورت مختلف بدان معتقد است. ذیلا بیان مجدد اولیه دکارت از برهان آورده مىشود:
1. هرچه که به نحو روشن و متمایز درک مىکنیم، حقیقت دارد.
2. ما به نحو روشن و متمایز درک مىکنیم که مفهوم واجب الوجود مستلزم وجود اوست.
3. بنابراین، این که واجب الوجود ضرورتا موجود است، حقیقت دارد.
بیان مجدد ثانویهى دکارت براى کاتروس به نحو ذیل است:
1. هرچه که ذاتى شیىء باشد باید در بارهى آن شیىء مورد اذعان قرار گیرد.
2. این که خداوند وجود داشته باشد ذاتى اوست(زیرا بنابه تعریف، ذات او وجود داشتن است).
3. بنابر این، وجود باید در بارهى خداوند مورد اذعان قرار گیرد.
بیان مجدد سوم دکارت در پاسخ به کاتروس چنین بود:
1. وجود خداوند نمىتواند به عنوان موجود فقط ممکن، اما نه بالفعل، تصور شود (زیرا در چنین صورت باز نباید دربارهى او به عنوان خداوند بیندیشیم، یعنى به عنوان وجودى ضرورى).
2. اما مىتوانیم در باره وجود خداوند تصور داشته باشیم (یعنى، مفهوم، متضمن تناقض نیست).
3. بنابراین، وجود خداوند باید به عنوان موجودى بیش از ممکن تصور شود (یعنى به عنوان بالفعل).
ب. مناظره بین گاسندى و دکارت
پى یر گاسندى (9) (1592-1655) فیلسوف و دانشمند فرانسوى یکى دیگر از کسانى است که به انتقاد از روایت دکارتى برهان وجودى پرداخته است. گاسندى شکاک، با اظهار این که برهان وجودى وجود را با صفت درهم آمیخته است، با آن به مجادله برخاسته است. گاسندى نکات ذیل را مطرح مىکند:
1. خداوند بیش از آن که یک مثلثباید وجود داشته باشد، نیازمند وجود نیست; زیرا ذات هر یک مىتواند جداى از وجودش اندیشیده شود.
2. وجود نه صفتى براى خدا و نه صفتى براى مثلث است. در مقابل وجود چیزى است که در غیاب آن هیچ صفتیا کمالى وجود ندارد. آنچه وجود ندارد هیچ کمالى ندارد و آنچه وجود دارد کمال دارد، اما وجود، هیچ یک از آنها نیست.
3. دکارت با به حساب نیاوردن وجود به عنوان بخشى از مفهوم مثلث و به حساب آوردن وجود به عنوان بخشى از تعریف خدا کل سؤال را بدیهى دانسته است.
4. ماهیت و وجود فقط در ذهن قابل تفکیک هستند، در واقع، چه در باره افلاطون و چه در باره خدا صحبت کنیم. نهایتا ما باید نتیجه بگیریم که یا افلاطون ضرورتا موجود است (اگر وجود و ماهیتیکى باشند) یا خداوند ضرورتا موجود نیست(اگر وجود و ماهیتیکى نباشند).
5. ما دقیقا به همان اندازه آزادى داریم در باره خداوند به عنوان چیزى که وجود ندارد بیندیشیم که در باره اسب بالدار Psusage به عنوان لا موجود مىاندیشیم.
6. ما فقط با استدلال مىدانیم مجموع زوایاى مثلث 180 درجه است، نه با فرض. ما به همین نوع از استدلال نیاز داریم تا بدانیم وجود باید به خداوند تعلق داشته باشد، نه صرفا فرض این که چنین است. در غیر این صورت مىتوان اثبات کرد هر چیزى وجود دارد.
7. دکارت واقعا اثبات نکرده است که عدم با خداوند ناسازگار استبه همان صورتى که لوزى با دایره ناسازگار است.اما اگر دکارت بتواند استدلال کند که وجود خداوند منطقا غیر ممکن نیست، او نمىتواند دلیل آورد که وجود خداوند، منطقا ضرورى است.
در پاسخ به گاسندى، دکارت بر موارد زیر تاکید مىکند:
1. وجود صفت است (همانند قدرت مطلق) بدین معنى که قابلیت توصیف چیزى را دارد و وجود ضرورى، صفت ضرورى واجب الوجود است، زیرا به ذات خداوند به تنهایى تعلق دارد.
2. نمىتوانیم مثلث را با خدا در پرسش از وجود ضرورى، قابل مقایسه بدانیم; زیرا رابطه وجود با مثلث (یعنى یک ممکن الوجود) نسبتبه ارتباطش با وجود ضرورى، کاملا مغایر است.
3. استنتاج وجود از میان صفات وجود ضرورى، مسلم فرض کردن سؤال نیست.
4. نهایتا وجود و ماهیت نمىتواند در خداوند بدان صورتى که در تمامى اشیاى دیگر جداست تفکیک شود; زیرا اگر وجود خداوند ضرورى نباشد دیگر خدا نخواهد بود. (10)
پاسخ دکارت به انتقادات دیگر
بعضى از فلاسفهى قرن هفدهم در مقابل برهان وجودى دکارت با دید منفى واکنش نشان دادهاند. آنها برهان او را به این صورت دوباره بیان کردهاند:
1. اگر وجود خداوند متضمن تناقض نباشد، پس حتما او وجود دارد.
2. وجود خداوند، متضمن تناقض نیست.
3. بنابراین، حتما خداوند وجود دارد.
در نگرش به این صورت جدید از برهان، این فلاسفه دو ایراد وارد کردهاند که (اگر صحیح باشد) نتایج دکارت را بى اعتبار خواهد کرد.
1. صغراى قیاس مىتواند مشکوک یا مردود باشد. بنابر این، برهان ضرورتا منتج نخواهد بود.
2. دکارت مىپذیرد که مفهوم او از خدا ناکافى است. اما اگر چنین مفهومى ناکافى باشد، پس غیر روشن است. و اگر غیر روشن باشد پس بر اساس تعریف خوددکارت از حقیقت، غیر حقیقى است.
دکارت به هر یک پاسخ داده است:
1. اولا وجود خداوند، متضمن تناقض به معنى هیچ یک از این دو لحاظ نیست:
الف) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه که با فکر انسانى ناسازگار ستباشد، وجود او به طور واضح متضمن تناقض نیست; زیرا ما به او چیزى بجز آنچه فکر انسانى مستلزم اسناد به او است، نسبت نمىدهیم.
ب) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه نتواند توسط ذهن انسانى شناخته شود، باشد پس هیچ کس نمىتواند چیزى را بشناسد و بحث وجود خدا را باید رها کرد. چنین تعریفى موجب تعطیل هر فکر انسانى است (که به نظر دکارت ناممکن بود).
2. حتى اگر مفهوم ما از خدا ناکافى باشد، بدین نتیجه نمىرسیم که متضمن تناقض است; زیرا:
الف) هر تناقضى از فقدان وضوح ناشى مىشود، وما به طور واضح مىیابیم که خداوند باید واجب الوجود باشد. دکارت سپس اشاره مىکند که:
ب)آنچه به طور واضح نمىیابیم باعثبطلان آنچه که به طور وضوح مىیابیم نمىشود و از آنجا که به طور وضوح مىیابیم که هیچ تناقضى در مفهوم واجب الوجود نیست، پس برهان منتج است; زیرا این تمام ضرورت حمایت از صغراى مورد انکار برهان است. (11)
ایراد دیگرى که متوجه دکارت در تمثیل به مثلثبود به این شرح است:
از این واقعیت که یک شکل براى مثلثبودن باید سه ضلع داشته باشد، بر نمىآید که فىالواقع چنین مثلثهایى وجود دارد، این حقیقت دربارهى موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ دکارت به این ایراد چنین است:
در حالى که تصور یا ماهیتیک مثلثشامل صفت (محمول) وجود نیست، ولى تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت (محمول) وجود هست. و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک مفهوم (تصور) استنباط کنیم. (12)
با توجه به مطالبى که آورده شد، اینک وقت آن رسیده است که نقدهایى که فلاسفهى بعد از دکارت متوجه برهان وجودى او کردهاند را ملاحظه کنیم که مهمترین آنها، نقد کانت است.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. Pere Mersenne از دوستان فرانسوى و فضلاى عصر دکارت بود که مانند خود وى از تربیتیافتگان مدرسه لافلش La Fleche (از شهرهاى کوچک فرانسه) بود.
2. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ص 49،.......
3.فلسفهى دین، جان هیک، ص 49-50.
4. نقد تفکر فلسفى غرب، اتین ژیلسون، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص 171، انتشارات حکمت، چاپ سوم.
5. مقصود از «دره» در اینجا مطلق پیرامون کوه است، خواه به صورت دره، به معناى متداول کلمه، باشد و خواه به صورت دشت. به عبارت دیگر: مراد از دره، مطلق زمین پستتر از کوه استبه هر صورتى که باشد.
6.تاملات در فلسفهى اولى، رنه دکارت، ترجمهى دکتر احمد احمدى، صص7673، چاپ دوم 1369.
7. فلسفهى دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهى، ج1، ص 196194.
8. این مناظره در کتاب برهان وجودى نوشته آلوین پلانتینجا صفحات 31تا 49 آمده است.ر.ک: فلسفهى دین، گیسلر، ص 194، 196، 197، 228.
9. Pierre Gassandi
10.فلسفهى دین، گیسلر، صص199-100.
11. همان، صص197-198.
12.خدا در فلسفه، ص46-47(ترجمه بهاء الدین خرمشاهى).
با انتقاداتى که گروهى، از جمله فیلسوف ایتالیایى توماس آکوئیناس(1225-1274م) از برهان وجودى آنسلم کرده بودند، سبب شد که برهان وجودى براى مدتى در قرون وسطى مغفول ماند و بحثهاى جدىاى در حوزههاى علمى صورت نپذیرفت تا آن که در قرن هفدهم بار دیگر این بحث و مناظره از سوى مؤسس فلسفهى جدید رنه دکارت (1650-1569 Rene Dsetracse) آغاز گردید و این برهان از نو مطرح گشت و به خاطر شیوهى بیان موضوع، توجه متفکران به آن جلب شد و اغلب بحثهاى بعدى بر روایت دکارت از این برهان است که به شیوهاى دیگر در صدد اثبات وجود خداست.
گرچه تقریر دکارتى از برهان وجودى نوع جدیدى از تقریر برهان وجودى آنسلم است ولى این که دکارت ایدهى اصلى وجود خود را از آنسلم گرفته باشد امر مسلمى نیست; زیرا هنگامى که مرسن (1) یکى از دوستان فاضل دکارت در بارهى ارتباط برهان خود دکارت با برهان آنسلم از او سؤال مىکند، او تنها پاسخ مىدهد:«در اولین فرصتبه برهان آنسلم نگاه خواهم کرد». (2)
بعضى معتقدند که دکارت در تبیین برهان وجودى نکتهاى را مطرح نمود که بخش اعظم مباحثات جدید در باب برهان وجودى حول آن مىگردد; یعنى این که آیا وجود خاصهى ذاتى استیا محمول.
او صریحا وجود را خاصه یا خاصیتى شمرد و گفت: این مسئله که آیا x واجد یا فاقد آن ( وجود) است، همواره مسئلهاى است قابل بحث و تحقیق. ماهیتیا ذات هر نوع از اشیا، شامل صفات یا محمولات معینى است، و برهان وجودى دکارت بر آن است که «وجود» مىتواند در عداد صفات (محمولات) معرف خداوند قرار گیرد.
درست همان طور که در واقع برابر بودن مجموع زوایاى داخلى با زاویهى قائمه ( 180 درجه) جزو خواص ذاتى و ضرورى یک مثلث است، وجود هم خاصهى ضرورى یا واجب یک موجود کامل مطلق و متعال است. مثلثبدون خواص ذاتى( معرف ذات)، نمىتواند ثلثباشد، و خدا هم بدون وجود، خدا نیست. تفاوت بسیار مهم این است که در مورد مثلث اساسا نمىتوانیم، به صرف تعریف آن استنتاج کنیم که وجود دارد; زیرا وجود جزو ذات مثلثیت نیست. لیکن در مورد موجود کامل متعال مىتوان وجود را صفت ذاتى او دانست، یعنى وجود او را عقلا استنتاج کرد; زیرا وجود صفت ذاتىاى است که بدون آن، موجود برخوردار از کمال لا یتناهى وجود نخواهد داشت. (3)
بدین ترتیب، دکارت معتقد است که با مفهوم «خدا هست» مىتوان ثابت کرد که تنها علت قابل تصور براى این مفهوم خدایى است که وجود خارجى دارد، بلکه صرف تحلیلى از محتواى این مفهوم به خودى خود، براى اثبات وجود خدا کافى است; زیرا اگر مفهوم خدا با مفهوم کمال یکى است چگونه مىتوانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکى از کمالاتى که این مفهوم بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت مىکند در این مفهوم مندرج است؟ آزادى من در معدوم انگاشتن خداوند، از آزادى من در تصور مثلثى که مجموع زوایاى آن دو قائمه نباشد بیشتر نیست. چه من بخواهم و چه نخواهم وجود براى خداوند به همان اندازه ضرورى است که خواص هندسى براى اشکال هندسى ضرورت دارد. بنابر این، نمىتوانم خدا را جز موجود تصور کنم وچون هرچه بر مفهوم چیزى صدق کند بر خود آن چیز هم صادق است، پس نه تنها مفهوم خدا بلکه خود او هم وجود دارد. (4)
تقریر دکارت از برهان وجودى
استدلالى که دکارت در تامل سوم از کتاب کوچک ولى خواندنى «تاملات در فلسفهى اولى» براى اثبات وجود خداوند اقامه مىکند، بر اساس گذر از مرحله شک و تردید و سپس یقین به وجود خود و پس از آن رسیدن به وجود ذات بارى است. وى مىگوید:«... همین که من هستم و از ذات کامل على الاطلاق، (یعنى خدا) مفهومى در من هست ضرورة، نتیجه مىگیرم که وجود خداوند با بداهت تمام ثابتشده است».
آنگاه در تامل پنجم «پیرامون ماهیت اشیاى مادى و باز هم در اثبات وجود خداوند مطالبى را آورده است که تقریبا مهمترین بخش برهان وجودى را تشکیل مىدهد. وى معتقد است که هر چیزى را که با وضوح و تمایز بشناسد، حقیقت دارد و از همین رو، با طرح این مطلب استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند چنین بیان مىکند:
«...اگر تنها از همین که مىتوانم مفهوم شیىء را از ذهن خودم بگیرم این نتیجه به دست آید که هر چیزى را که با وضوح و تمایز متعلق به این شیىء بدانم در واقع به آن تعلق دارد، آیا از همین نمىتوانم برهانى براى اثبات وجود خدا به دست آورم؟ به یقین من مفهوم او، یعنى مفهوم وجود کامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هیچ شکل هندسى یا عددى کمتر نمىیابم. و همچنین علم من به این که وجود بالفعل و سرمدى به ذات او تعلق دارد، از علم من به این که هر چیزى که بتوانم براى شکل یا عددى اثبات کنم، در واقع به آن شکل یا عدد تعلق دارد، از حیث وضوح و تمایز کمتر نیست. بنابر این، حتى اگر تمام نتایجى که در تاملات پیشین گرفتم باطل باشد، یقین به وجود خداوند براى ذهن من دست کم باید به اندازهى یقینى باشد که تاکنون به تمام حقایق ریاضى مربوط به اعداد و اشکال داشتهام، اگر چه این واقعیت ممکن است در وهلهى اول کاملا بدیهى ننماید، بلکه به نظر بیاید که ظاهرى مغالطهآمیز دارد; زیرا من که عادت کردهام که در تمام اشیاى دیگر میان وجود و ماهیت فرق بگذارم، آسان معتقد مىشوم که در مورد خداوند هم ممکن است وجود از ماهیت جدا باشد و بنابر این مىتوان تصور کرد که خداوند وجود خارجى نداشته باشد.
اما با این همه وقتى دقیقتر فکر مىکنم با وضوح مىبینم که وجود از ماهیتخداوند به همان اندازه انفکاک ناپذیر است که تساوى مجموع سه زاویه با دو قائمه از ماهیت مثلث راست گوشه و یا مفهوم کوه از مفهوم دره (5) غیر قابل انفکاک است.
بنابر این، تصور خدایى (یعنى ذات کامل مطلقى) که فاقد وجود (یعنى فاقد کمالى) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهى را بدون دره تصور کنیم.
اما اگر چه تصور خداى بدون وجود، درست مانند کوه بدون دره واقعا براى من محال استبا وجود این، همانطور که از صرف تصور کوه توام با دره لازم نمىآید که کوهى درعالم وجود داشته باشد، همچنین از این که من خدا را واجد هستى تصور کنم ظاهرا لازم نمىآید که خدا موجود باشد، زیرا فکر من هیچگونه ضرورتى به اشیا نمىدهد. و همانطور که مىتوانم اسب بالدارى تخیل کنم، با آن که اسب بالدار اصلا وجود ندارد، همچنین چه بسا که من وجود را به خدا نسبتبدهم بى آن که اصلا خدایى وجود داشته باشد. اما قیاس مع الفارق است و در زیر ظاهر این اعتراض مغالطهاى نهفته است; زیرا از این که من نمىتوانم کوهى را بدون دره تصور کنم لازم نمىآید که کوه یا درهاى وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم مىآید که کوه و دره خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند انفکاکشان از یکدیگر به هیچ روى ممکن نیست. اما تنها همین که نمىتوانم خدا را بدون وجود تصور کنم مستلزم این است که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد وبنابر این، خدا وجود واقعى داشته باشد. البته ذهن من نمىتواند این نوع وجود را تحقق بخشد، یا ضرورتى بر اشیاء تحمیل کند، بلکه به عکس، ضرورت خود شیىء یعنى ضرورت وجود خداوند است که ذهن مرا وا مىدارد تا به این طریق بیندیشد; زیرا نمىتوانم آنطور که اسبى را بدون بال یا با بال تخیل مىکنم، خدا را بدون وجود (یعنى ذات کامل مطلق را بدون عالیترین کمال) تصور کنم.
در اینجا نباید گفت که البته بعد از این که خدا را جامع جمیع کمالات فرض کردم; چون وجود هم یکى از کمالات است واقعا ناگزیرم او را موجود بدانم، اما اصل فرض واقعا ضرورتى نداشت، همانطور که لازم نیستبگویم هر شکل چهار ضلعى را مىتوان در دایره ترسیم کرد، اما اگر چنین مفهومى را فرض کردم ناگزیر باید بپذیرم که لوزى هم، چون شکل است چهار پهلو، مىتوان آن را در دایره ترسیم نمود، که در آن صورت ناچار امر باطل را پذیرفتهایم. مىگویم نباید چنین ادعایى کرد، زیرا اگر چه لازم نیست هرگز مفهومى از خدا به خاطر خطور دهم، اما هرگاه اتفاق بیفتد که دربارهى ذاتى نخستین و متعال بیندیشم و مفهوم آن را از خزانهى ذهن بیرون بیاورم، ناگزیر باید هر نوع کمالى را به او نسبتبدهم اگر چه در صدد احصاى همهى آنها و امعان نظر در یکایک آنها بخصوص، بر نیامده باشم. و همین ضرورت کافى است تا (بعد از آن که دریافتم که وجود کمال است) نتیجه بگیرم که این ذات نخستین و متعال واقعا وجود دارد. همچنان که اصلا لازم نیست مثلثى را تخیل مىکنم، اما همین که خواستم شکل راست پهلویى را که فقط از سه زاویه ترکیب یافته است در نظر بگیرم، کاملا ضرورت دارد که تمام خواصى را که به آن استنتاج تساوى مجموع زوایاى مثلثبا دو قائمه کمک مىکند، به آن نسبت دهم، اگر چه ممکن است در آن موقع، به این نکتهى بخصوص، التفات نداشته باشم. اما وقتى بررسى مىکنم که کدام یک از اشکال را مىتوان در دایره ترسیم کرد، مىبینم به هیچ روى لازم نیست تمام شکلهاى چهار ضلعى را در شمار آنها بدانم، بلکه به عکس تا وقتى نخواهم چیزى را که با وضوح و تمایز قابل تصور نیستبه ذهنم راه بدهم نمىتوانم وجود چنین چیزى را حتى توهم کنم. بنابر این میان فرضهاى باطلى مانند فرض اخیر، و مفاهیمى حقیقى که همراه با من به وجود آمده است، و اولین و مهمترین آنها مفهوم خداست، تفاوت بسیار وجود دارد». (6)
دسته بندى برهان وجودى دکارت
گیسلر با دستهبندى کردن برهان وجودى دکارت دو صورت از براهین وى را ذکر کرد. وى مىنویسد:
صورت دوم براهین دکارت این مسیر را طى مىکند:
1. منطقا ضرورى است که براى یک مفهوم هرچه براى طبیعت ذات (تعریف) آن ذاتى است تصدیق کنیم (مثلا یک مثلثباید سه ضلع داشته باشد).
2. وجود بخش منطقا ضرورى مفهوم واجب الوجود است (در غیر این صورت مىتوانستبه عنوان واجب الوجود تعریف شود).
3. لذا، منطقا اذعان به این که یک واجب الوجود، موجود است، ضرورى است.
به بیانى خلاصه: اگر خداوند بنا به تعریف نتواند ناموجود باشد، پس باید وجود داشته باشد; زیرا اگر غیر ممکن باشد موجودى را که نمىتواند ناموجود باشد را بدین عنوان تصور کرد که ناموجود است، پس ضرورى است که چنین وجودى را به عنوان موجود تصور کرد.
صورت اول برهان وجودى دکارت به شکل ذیل است:
1. آنچه که ما به نحو روشن و متمایز دربارهى چیزى درک مىکنیم، حقیقت دارد (روشنى و تمایز ضمانتى بر این است که هیچ خطایى در آنها نیست).
2. ما به نحو روشن و متمایز ادراک مىکنیم که مفهوم موجود مطلقا کامل، استلزام وجود آن موجود را دارد:
الف) زیرا تصور موجود مطلقا کامل بدین عنوان که فاقد چیزى است، غیرممکن است.
ب)اما اگر موجودى مطلقا کامل، وجود نداشته باشد، پس فاقد وجود خواهد بود.
ج) بنابر این، روشن است که مفهوم موجود مطلقا کامل، مستلزم وجودش است.
3. بنابراین، این مطلب که موجود مطلقا کامل نمىتواند فاقد وجود باشد صحت دارد(یعنى باید وجود داشته باشد).
دکارت دقت داشت تا برهانش را به گونهاى معرفى کند که از بعضى از انتقادهاى ناشى از بد راهنمایى شدن نظیر آنچه به آنسلم از جانب گانیلو رسیده استبه خوبى بپرهیزد. دکارت بر قضایاى زیر تاکید مىورزد:
1. این برهان فقط براى موجود مطلقا کامل یا واجب الوجود قابل استفاده است. هر موجود دیگر، حتى مثلث، مىتواند ناموجود تصور شود. فقط واجب الوجود است که نمىتواند به عنوان ناموجود تصور شود.
2. براى همه ضرورى نیست که به خداوند بیندیشند، اما اگر(و هرگاه) که شروع به تفکر دربارهى خداوند بکند، باید به خداوند به عنوان ضرورتا موجود تصور کند. هر مفهومى دربارهى موجود واجب بدین اعتبار که وجود ندارد تناقض است.
3. تصور دربارهى خدا به عنوان واجب الوجود خیالى نیستبلکه ضرورى است; زیرا:
الف) تنها خدا موجودى است که ذاتش مستلزم وجودش است.
ب) تصور دو (یا بیشتر) موجود در نهایت کمال غیر ممکن است. فقط یک موجود تماما کامل مىتواند وجود داشته باشد.
ج) تعداد نامتناهى صفات در خداوند هست که نمىتوانم با قوه تصور، تغییر دهم. مفهوم واجب الوجود باید آن چیزى باشد که هست و نمىتواند غیر آن باشد. بنابر این، مفهوم واجب الوجود نمىتواند محصول ذهن من باشد. (7)
مناظرات دکارت با منتقدان معاصرش
روایت دکارت از برهان وجودى با مخالفت منتقدان معاصرش مواجه شده است. در این بخش، دو مناظرهى دکارت با معاصرانش را طبق نقل گیسلر مىآوریم:
الف. مناظره بین کاتروس و دکارت
یکى از منتقدان وى، کشیش کاتروس Csureta بود که دکارت مباحثاتى (شبیه مباحثه آنسلم با گانیلو) با او داشته است. (8)
کاتروس در موافقتبا آکویناس و در مقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودى فقط وجود ذهنى و نه واقعى خدا را به اثبات مىرساند.
به علاوه او مدعى است که لغات ترکیبى «شیر موجود» ذهنا ضرورى استبه شرط آن که ترکیب باقى بماند، اما چنین چیزى به اثبات نمىرساند که چنین شیرى باید وجود داشته باشد. انسان براى وجود یک شیر باید به عالم تجربه نه به مفهومى ضرورى در بارهى یک شیر بنگرد.
دکارت تاکید مىکند که آکوئیناس برهانى را رد کرده است که دکارت بدان معتقد نیست; یعنى، این که چنان وجودى از مفهوم کلمه (خدا) ناشى مىشود. دکارت سپس برهانى را تکرار مىکند که خود در چندین صورت مختلف بدان معتقد است. ذیلا بیان مجدد اولیه دکارت از برهان آورده مىشود:
1. هرچه که به نحو روشن و متمایز درک مىکنیم، حقیقت دارد.
2. ما به نحو روشن و متمایز درک مىکنیم که مفهوم واجب الوجود مستلزم وجود اوست.
3. بنابراین، این که واجب الوجود ضرورتا موجود است، حقیقت دارد.
بیان مجدد ثانویهى دکارت براى کاتروس به نحو ذیل است:
1. هرچه که ذاتى شیىء باشد باید در بارهى آن شیىء مورد اذعان قرار گیرد.
2. این که خداوند وجود داشته باشد ذاتى اوست(زیرا بنابه تعریف، ذات او وجود داشتن است).
3. بنابر این، وجود باید در بارهى خداوند مورد اذعان قرار گیرد.
بیان مجدد سوم دکارت در پاسخ به کاتروس چنین بود:
1. وجود خداوند نمىتواند به عنوان موجود فقط ممکن، اما نه بالفعل، تصور شود (زیرا در چنین صورت باز نباید دربارهى او به عنوان خداوند بیندیشیم، یعنى به عنوان وجودى ضرورى).
2. اما مىتوانیم در باره وجود خداوند تصور داشته باشیم (یعنى، مفهوم، متضمن تناقض نیست).
3. بنابراین، وجود خداوند باید به عنوان موجودى بیش از ممکن تصور شود (یعنى به عنوان بالفعل).
ب. مناظره بین گاسندى و دکارت
پى یر گاسندى (9) (1592-1655) فیلسوف و دانشمند فرانسوى یکى دیگر از کسانى است که به انتقاد از روایت دکارتى برهان وجودى پرداخته است. گاسندى شکاک، با اظهار این که برهان وجودى وجود را با صفت درهم آمیخته است، با آن به مجادله برخاسته است. گاسندى نکات ذیل را مطرح مىکند:
1. خداوند بیش از آن که یک مثلثباید وجود داشته باشد، نیازمند وجود نیست; زیرا ذات هر یک مىتواند جداى از وجودش اندیشیده شود.
2. وجود نه صفتى براى خدا و نه صفتى براى مثلث است. در مقابل وجود چیزى است که در غیاب آن هیچ صفتیا کمالى وجود ندارد. آنچه وجود ندارد هیچ کمالى ندارد و آنچه وجود دارد کمال دارد، اما وجود، هیچ یک از آنها نیست.
3. دکارت با به حساب نیاوردن وجود به عنوان بخشى از مفهوم مثلث و به حساب آوردن وجود به عنوان بخشى از تعریف خدا کل سؤال را بدیهى دانسته است.
4. ماهیت و وجود فقط در ذهن قابل تفکیک هستند، در واقع، چه در باره افلاطون و چه در باره خدا صحبت کنیم. نهایتا ما باید نتیجه بگیریم که یا افلاطون ضرورتا موجود است (اگر وجود و ماهیتیکى باشند) یا خداوند ضرورتا موجود نیست(اگر وجود و ماهیتیکى نباشند).
5. ما دقیقا به همان اندازه آزادى داریم در باره خداوند به عنوان چیزى که وجود ندارد بیندیشیم که در باره اسب بالدار Psusage به عنوان لا موجود مىاندیشیم.
6. ما فقط با استدلال مىدانیم مجموع زوایاى مثلث 180 درجه است، نه با فرض. ما به همین نوع از استدلال نیاز داریم تا بدانیم وجود باید به خداوند تعلق داشته باشد، نه صرفا فرض این که چنین است. در غیر این صورت مىتوان اثبات کرد هر چیزى وجود دارد.
7. دکارت واقعا اثبات نکرده است که عدم با خداوند ناسازگار استبه همان صورتى که لوزى با دایره ناسازگار است.اما اگر دکارت بتواند استدلال کند که وجود خداوند منطقا غیر ممکن نیست، او نمىتواند دلیل آورد که وجود خداوند، منطقا ضرورى است.
در پاسخ به گاسندى، دکارت بر موارد زیر تاکید مىکند:
1. وجود صفت است (همانند قدرت مطلق) بدین معنى که قابلیت توصیف چیزى را دارد و وجود ضرورى، صفت ضرورى واجب الوجود است، زیرا به ذات خداوند به تنهایى تعلق دارد.
2. نمىتوانیم مثلث را با خدا در پرسش از وجود ضرورى، قابل مقایسه بدانیم; زیرا رابطه وجود با مثلث (یعنى یک ممکن الوجود) نسبتبه ارتباطش با وجود ضرورى، کاملا مغایر است.
3. استنتاج وجود از میان صفات وجود ضرورى، مسلم فرض کردن سؤال نیست.
4. نهایتا وجود و ماهیت نمىتواند در خداوند بدان صورتى که در تمامى اشیاى دیگر جداست تفکیک شود; زیرا اگر وجود خداوند ضرورى نباشد دیگر خدا نخواهد بود. (10)
پاسخ دکارت به انتقادات دیگر
بعضى از فلاسفهى قرن هفدهم در مقابل برهان وجودى دکارت با دید منفى واکنش نشان دادهاند. آنها برهان او را به این صورت دوباره بیان کردهاند:
1. اگر وجود خداوند متضمن تناقض نباشد، پس حتما او وجود دارد.
2. وجود خداوند، متضمن تناقض نیست.
3. بنابراین، حتما خداوند وجود دارد.
در نگرش به این صورت جدید از برهان، این فلاسفه دو ایراد وارد کردهاند که (اگر صحیح باشد) نتایج دکارت را بى اعتبار خواهد کرد.
1. صغراى قیاس مىتواند مشکوک یا مردود باشد. بنابر این، برهان ضرورتا منتج نخواهد بود.
2. دکارت مىپذیرد که مفهوم او از خدا ناکافى است. اما اگر چنین مفهومى ناکافى باشد، پس غیر روشن است. و اگر غیر روشن باشد پس بر اساس تعریف خوددکارت از حقیقت، غیر حقیقى است.
دکارت به هر یک پاسخ داده است:
1. اولا وجود خداوند، متضمن تناقض به معنى هیچ یک از این دو لحاظ نیست:
الف) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه که با فکر انسانى ناسازگار ستباشد، وجود او به طور واضح متضمن تناقض نیست; زیرا ما به او چیزى بجز آنچه فکر انسانى مستلزم اسناد به او است، نسبت نمىدهیم.
ب) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه نتواند توسط ذهن انسانى شناخته شود، باشد پس هیچ کس نمىتواند چیزى را بشناسد و بحث وجود خدا را باید رها کرد. چنین تعریفى موجب تعطیل هر فکر انسانى است (که به نظر دکارت ناممکن بود).
2. حتى اگر مفهوم ما از خدا ناکافى باشد، بدین نتیجه نمىرسیم که متضمن تناقض است; زیرا:
الف) هر تناقضى از فقدان وضوح ناشى مىشود، وما به طور واضح مىیابیم که خداوند باید واجب الوجود باشد. دکارت سپس اشاره مىکند که:
ب)آنچه به طور واضح نمىیابیم باعثبطلان آنچه که به طور وضوح مىیابیم نمىشود و از آنجا که به طور وضوح مىیابیم که هیچ تناقضى در مفهوم واجب الوجود نیست، پس برهان منتج است; زیرا این تمام ضرورت حمایت از صغراى مورد انکار برهان است. (11)
ایراد دیگرى که متوجه دکارت در تمثیل به مثلثبود به این شرح است:
از این واقعیت که یک شکل براى مثلثبودن باید سه ضلع داشته باشد، بر نمىآید که فىالواقع چنین مثلثهایى وجود دارد، این حقیقت دربارهى موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ دکارت به این ایراد چنین است:
در حالى که تصور یا ماهیتیک مثلثشامل صفت (محمول) وجود نیست، ولى تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت (محمول) وجود هست. و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک مفهوم (تصور) استنباط کنیم. (12)
با توجه به مطالبى که آورده شد، اینک وقت آن رسیده است که نقدهایى که فلاسفهى بعد از دکارت متوجه برهان وجودى او کردهاند را ملاحظه کنیم که مهمترین آنها، نقد کانت است.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. Pere Mersenne از دوستان فرانسوى و فضلاى عصر دکارت بود که مانند خود وى از تربیتیافتگان مدرسه لافلش La Fleche (از شهرهاى کوچک فرانسه) بود.
2. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ص 49،.......
3.فلسفهى دین، جان هیک، ص 49-50.
4. نقد تفکر فلسفى غرب، اتین ژیلسون، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص 171، انتشارات حکمت، چاپ سوم.
5. مقصود از «دره» در اینجا مطلق پیرامون کوه است، خواه به صورت دره، به معناى متداول کلمه، باشد و خواه به صورت دشت. به عبارت دیگر: مراد از دره، مطلق زمین پستتر از کوه استبه هر صورتى که باشد.
6.تاملات در فلسفهى اولى، رنه دکارت، ترجمهى دکتر احمد احمدى، صص7673، چاپ دوم 1369.
7. فلسفهى دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهى، ج1، ص 196194.
8. این مناظره در کتاب برهان وجودى نوشته آلوین پلانتینجا صفحات 31تا 49 آمده است.ر.ک: فلسفهى دین، گیسلر، ص 194، 196، 197، 228.
9. Pierre Gassandi
10.فلسفهى دین، گیسلر، صص199-100.
11. همان، صص197-198.
12.خدا در فلسفه، ص46-47(ترجمه بهاء الدین خرمشاهى).