پلورالیزم یا کثرت گرایى دینى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کثرت دینى را به دو گونه طولى و عرضى مىتوان تقریر کرد، البته این تقریر مربوط به ادیان سماوى و توحیدى است. کثرت طولى عبارت است از ادیان یا شرایع آسمانى که در طول تاریخ ظهور نموده و به دین یا شریعت اسلام ختم گردیدهاند، چنین کثرتى نه با حقانیت همگانى ادیان منافات دارد و نه از جنبه عملى مشکلساز است; زیرا که فرض این است که همهى آنها الهى و توحیدىاند و تغییر و تحریفى هم در آنها راه نیافته است(پس از جنبه نظرى و تئوریک همگى بر حقاند). و از طرفى در زمانهاى مختلف و متوالى ظهور کردهاند، و پیروان آنها در یک زمان نمىزیستهاند (پس از جنبه عملى و اجتماعى هم هیچگونه مشکلى پدید نخواهد آمد).
کثرت عرضى ادیان آسمانى بدین صورت است که، همه یا عدهاى از پیروان دین و شریعت پیشین، از قبول شریعت جدید سرباز زده و بر شریعت پیشین باقى مانند. مثال روشن این کثرت، ادیان ابراهیمى یعنى یهود، مسیحیت و اسلام است. در این جا در مورد دین یا شریعت پیشین با دو پدیده، مواجه مىشویم که یکى پدیدهاى است الهى و دیگرى پدیدهاى استبشرى و بلکه شیطانى; پدیدهى نخست«نسخ»، و پدیدهى دوم «تحریف» و «تغییر» نام دارد. هر دو پدیده در اینکه منشا کثرت دینى و ناهمخوانى و تقابل مىگردند، یکسانند، این امر بحثحق و باطل و سعادت و شقاوت را در میان پیروان این ادیان در پى دارد. و مسئلهى پلورالیزم دینى از همین جا سر بر مىآورد و مسایل زیر مورد بحث و گفتگو قرار مىگیرد.
1. از جنبه تئوریک کدامیک از ادیان بر حق و کدامیک باطل است؟
2. از جنبه غایت اندیشى و رستگارى جویى پیروى از کدام دین مایه نجات و رستگارى خواهد بود؟
3. از بعد اجتماعى پیروان ادیان مختلف چگونه مىتوانند با هم زندگى مشترک و مسالمتآمیز داشته باشند؟
بحث و گفتگو در باره مسایل مذکور سابقهاى دیرینه دارد گرچه در جهان معاصر حساسیت و برجستگى خاصى یافته و مباحثههاى بسیارى در باره آن درگرفته است. یکى از نظریههایى که در این خصوص مطرح گردیده این است که هیچیک از ادیان برخوردار از حقیقتخالص و ناب نیست، بلکه هر یک تنها بهره و نصیبى از آن دارد، حقیقتخالص و واقعیت غایى فراسوى مذاهب و ادیان است.
این حکم در مورد همه ادیان و مذاهب اعم از توحیدى و غیر توحیدى صادق است. از این نظریه به عنوان پلورالیزم Pmsilarul یاد مىشود.جان هیک متکلم مسیحى معاصر که یکى از طرفداران این نظریه است مىگوید:
«ادیان مختلف، جریانهاى متفاوت تجربه دینى هستند که هر یک در مقطع متفاوتى در تاریخ بشر آغاز گردیده و هر یک خودآگاهى عقلى خود را درون یک فضاى فرهنگى متفاوت باز یافته است». (1)
همو گفته است:
«کثرت گرایى دینى بر آن است که ادیان گوناگون همگى مىتوانند مایه رستگارى یا کمال نفس پیروان خود شوند، چنان که در هندوئیسم تصریح مىشود که براى نیل به رهایى و رستگارى راههاى بسیارى وجود دارد». (2)
نظریه دیگر در باب پلورالیزم دینى این است که ما در عین اینکه به پیروان ادیان حق مىدهیم که بحثحق و باطل را در مورد خود و دیگران جدى بگیرند، و نیز پیروى از آیین و مذهب خود را راه نجات و رستگارى بدانند، ولى این دو مطلب که جنبه نظرى و تئوریک دارد چنان نیست که راه معاشرت مسالمتآمیز را به کلى مسدود سازد، بلکه مىتوان با رعایتیک سلسله قوانین کاربردى جامعهاى را تشکیل داد که پیروان ادیان مختلف با یکدیگر معاشرت و معاونت داشته باشند. یکى از معانى که در فرهنگ آکسفورد براى پلورالیزم شده ناظر به همین نظریه است (3) برخى این تفسیر را تولرانس Tecnarelo یعنى تحمل کردن دیگران و برخورد شکیبانه داشتن با مخالفان خود، نامیدهاند.
به اعتقاد ما معناى قابل قبول پلورالیزم دینى همین معناى اخیر است. این معنا علاوه بر اینکه از جنبهى نظرى مدلل و استوار است، در عمل نیز تجربه شده است، و در آیین مقدس اسلام نیز چارچوب روشنى براى آن تعیین شده است; ولى نظریهى نخست، گذشته از اینکه کاربردى و عملى نیست، از جنبهى نظرى نیز نادرست و بىپایه است، چنان که با نقد مبانىاى که براى آن گفته شده، روشن خواهد شد.
بررسى همه این مبانى از گنجایش این نوشتار بیرون است، برخى از آنها را مورد بحث قرار مىدهیم:
1. تنگناهاى شهود و شناختبشر
طرفداران پلورالیزم دینى، دین و معرفت دینى را بر اساس تجربهى دینى بنا نهاده و یادآور شدهاند که چون هیچ تجربه تعبیر ناشدهاى وجود ندارد، و از طرفى تعبیر و تفسیرهاى تجربه دینى به دلیل محدودیتها و ویژگیهاى مختلف فرهنگى که دارند، هرگز نمىتوانند درک کاملى از حقیقت مطلق به انسان بدهند، در نتیجه هیچ دین و معرفت دینى، کامل و تمام عیار نخواهد بود. در تبیین این نظریه از اصل معروف کانت که میان شیىء فى نفسه (نومن nemon ) و شیىء در مرحله ظهور در دستگاه ادراکى انسان (فنومن pnemoneh ) فرق نهاده است نیز استفاده شده است چنان که جان هیک مىگوید: «امانوئل کانت (بدون اینکه قصد این کار را داشته باشد) چهارچوبى فلسفى فراهم نموده که ضمن آن چنین فرضیهاى مىتواند بسط و تکامل یابد. او میان عالم آن گونه که فىنفسه هست و آن را عالم معقول مىنامد، و عالم آن گونه که بر آگاهى و شعور انسان ظاهر مىگردد و آن را عالم پدیدار مىنامد فرق گذاشت». (4)
بنابر این هنگامى که دینداران مىکوشند تا از واقعیت غایى فىنفسه سخن بگویند، فقط مىتوانند توضیح بدهند که آن واقعیت چگونه براى آنان پدیدار شده است، چگونگى توصیف دینداران از واقعیت فىنفسه، بستگى به مفاهیمى دارد که در تفسیر آن به کار مىبرند. در نتیجه سخن کسانى که معتقدند خداوند موجودى متشخص استبا سخن کسانى که واقعیت غایى را نا متشخص مىدانند، تعارضى ندارد. (5)
در تایید این فرضیه از داستان موسى و شبان مولوى بهره گرفته و گفته شده است: «قصهى موسى و شبان در حقیقتبرخورد یک متکلم استبا یک عامى واجد تجربههاى خام و تفسیر نشدهى مذهبى. مولوى از این داستان استفادههاى پلورالیستیک مىکند. مىگوید: شبان یک مشبه بود، تجربه خود از خدا را به یک انسان، یک طفل و امثال آن تفسیر کرده بود و فکر مىکرد که خدا هم مثل ما همین گونه نیازها را دارد و لذا او را آن چنان وصف مىکرد. موسى یک متکلم تنزیهگر بود، و لذا بر شبان بانگ زد و او را عتاب کرد که چنین مشبهانه در حق خداوند سخن مگو، سپس توضیح مىدهد که هرکدام از ما در هر مرتبهاى از تنزیه که باشیم، باز هم مبتلا به تشبیهیم; چرا که از قالبهاى مانوس ذهنمان براى توصیف خدا کمک مىگیریم، هیچ کس نیست که از تشبیه به طور کامل رهایى یافته باشد و بتواند خدا و کنه ذات او را چنان که هست، با تجرید تام ذهن از همه عوارض، بشناسد و دریابد... از نظر عارفان و صوفیان، این مطلب حتى در حقانبیاى عظام الهى هم صادق است، چه رسد به آدمیانى که به مقام عصمت انبیا هم نرسیدهاند و به تمام حقیقت و همه پیکره واقعیت دست نیافتهاند». (6)
ارزیابى و نقد
محدودیت و تنگناى شهود و شناختبشر تنها مىتواند مبین وجود کثرت معرفتهاى بشرى نسبتبه واقعیت غایى و حقیقت مطلق وعلت پیدایش مذاهب و فرق دینى باشد، ولى معیار حق دانستن همهى آنها نخواهد بود، بسان این که تزاحم منافع و تمایلات بشرى و محدودیت دادههاى طبیعى و دستمایههاى معیشتى علتبروز اختلاف و نزاع در جوامع بشرى است، ولى دلیل بر حقانیت همهى طرفهاى نزاع نمىباشد. و این در حالى است که پلورالیسم دینى به تفسیر یاد شده در صدد یافتن راه حل تعارض میان پیروان ادیان است; بدین صورت که چون درک و فهم همگان از حقیقت مطلق محدود است، و هیچیک از آنها با واقعیت آنگونه که هست مطابقت ندارد، پس هیچیک حق نخواهد بود و کسى را نرسد که درک خود را حق و درک دیگرى را باطل بداند.
ولى مطابقت نداشتن هیچیک از معرفتها و درکها با حقیقت مطلق آنگونه که هست دلیل بر حقانیتیا بطلان همهى آنها نیست; زیرا حقیقت مطلق امرى استبسیط و داراى کمالات غیر متناهى و منزه از هرگونه نقص و نیاز، بنابراین هر تصویر و تعریفى از حقیقت مطلق که تشبیه آلود و ملازم با نقص و نیاز باشد، باطل، و هر تصویر و تعریفى از آن که منزه از نقص و نیاز باشد حق خواهد بود.
و این که گفته شده استبراى هیچ انسانى درک خداوند منزه از تشبیه امکان پذیر نیست، قطعا در مورد آنان که قرآن کریم ایشان را «مخلصین» نامیده است صادق نیست. قرآن کریم در بارهى آنان مىفرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عبادک المخلصین» (صافات/160159): خداوند از آنچه وصف کنندگان مىگویند منزه است، مگر برگزیدگان از بندگان خدا (که توصیف آنها پذیرفته است).
علامه طباطبایى در ذیل این آیه گفته است:«علت اینکه خداوند از وصفهاى بشرى در حق او منزه است این است که خداوند نامحدود است و هر وصفى که بندگان در حق او مىاندیشند یا بر زبان جارى مىکنند او را تحدید مىکند، ولى بندگان برگزیدهى خداوند که خدا را قبل از غیر خدا مىشناسند، هرگاه خدا را در درون خود وصف کنند او را به صفاتى که لایق او است وصف مىکنند، و هرگاه آن صفات را بر زبان جارى سازند از آنجا که معانى و الفاظ از توصیف حقیقت مطلق قاصرند به قصور بیان خود اعتراف مىکنند.چنان که پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم که سید «مخلصین» است فرمود:«لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»: آن حضرت در این عبارت خدا را ثنا گفته است، و نقصان ثناى خود را با این جمله که او ثنایى جز آنچه خدا مىپسندد اراده نکرده است، جبران نموده است (7) ».و به نص قرآن کریم پیامبران از مخلصین و برگزیدگان الهىاند.
اصولا روش قرآن کریم و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و ائمهى اهل بیت علیهم السلام در خداشناسى جمع میان اثبات و نفى است، یعنى هم صفات کمال را براى خداوند اثبات مىکنند (در مقابل مذهب تعطیل) و هم صفات نقص را از او نفى مىکنند(در مقابل مذهب تشبیه) و این استحقیقت «امر بین الامرین» در بحث صفات الهى. امام صادق علیه السلام در احتجاج با یکى از زنادقه فرمود: «دربارهى خداوند نه اندیشهى نفى مطلق درست است، و نه اندیشهى تشبیه; زیرا نفى مطلق مستلزم انکار و رد خداست، و تشبیه مستلزم ترکیب و تالیف است». (8) امام رضا علیه السلام فرمود: «درباره توحید و خداشناسى سه مذهب است:
1. مذهب نفى، 2. مذهب تشبیه، 3. مذهب اثبات بدون تشبیه، دو مذهب نخستباطل، و مذهب سوم درست است». (9)
فردى از امام جواد علیه السلام پرسید: آیا جایز است که خدا را شیىء بنامیم؟ امام علیه السلام فرمود: آرى مشروط به اینکه از دو جانب تعطیل و تشبیه برحذر باشى. (10)
مثال کوران و فیل (فیل در تاریکخانه) نیز که جان هیک و دیگران (11) در تعیین پلورالیسم دینى به آن استناد کردهاند، براین مطلب دلالت ندارد، و درمورد بحث ما مطابقت ندارد، و مولوى نیز از آن چنین استفادهاى نکرده است، نتیجهاى که مولوى از این داستان گرفته محدودیت درک حس است که نمىتوان با تکیه بر درک حسى، حقایق غیبى را شناخت. وى مىگوید: در آن تاریکخانه افرادى که از طریق دست و لمس، فیل را توصیف کردند اگر هر یک شمعى در دست مىداشت مىتوانستبه خطاى درک خود آگاه شود، مشکل در موضوع معرفت (فیل) نبود، بلکه مشکل در ابزار شناختبود.اگر بخواهیم مثال مزبور را در بحث کنونى (خداشناسى) پیاده کنیم باید چنین نتیجه بگیریم که ابزارهاى حسى نمىتواند انسان را به وجود و صفات خدا رهنمون شود، باید از ابزار دیگرى بهره گرفت و آن شهود، عقل و وحى است.چنان که مىگوید:
در کف هر کس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بیرون بدى
چشم حس همچون کف دستست وبس
نیست کف را بر همه او دست رس
چشم دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیدهى دریا نگر (12)
نتیجهاى که مولوى از داستان فیل در تاریکخانه گرفته است درست مخالف پلورالیسم دینى است. مولانا مىگوید: اگر در خداشناسى از راه و ابزار درست استفاده شود، اختلاف از میان برداشته مىشود، بدین صورت که همگان حقیقت را آن گونه که درک آن براى بشر میسور است، فهم خواهند کرد. پلورالیسم زاییده مشوب نمودن درک عقلى یا شهود عرفانى به دادههاى حسى است، حال اگر بگویى بشر در تاریکخانهى حواس جاى دارد و او را از چنین تنگناى معرفتى گریز و گزیرى نیست، پاسخ این است که باید در این جهتبه هادیان الهى رجوع کرد و از چراغ خرد و نورافکن وحى بهره جست تا در دام تشبیه یا تعطیل نیفتاد، و فلسفه نبوتها همین بوده است.
استناد به مثال فیل در تاریکخانه مشکل دیگرى نیز دارد و آن جهل مرکب دایمى است; زیرا آنان که در تاریکخانه و از راه حس لامسه با فیل رابطه معرفتى بر قرار کردند، هرگز از فیل شناخت درستى به دست نیاوردند. فیل نه عمود و ستون است، و نه باد بزن و نه ناودان و نه... و اگر هیچگاه در روشنایى فیل را نمىدیدند، پى به خطاى خود نمىبردند، و چون در مورد حقیقت مطلق و غیر متناهى فرض بر این است که هیچکس نمىتواند آن را آنگونه که هست درک کند; بنابر این، هیچکس به آن معرفت ندارد، پس همگى در اشتباهند، و یا دچار شکاکیت و حیرت.
برخى از ناقدان غربى در این باره چنین گفتهاند: «ممکن است در نقد کثرت گرایان بگویند که این اعتقادشان لاجرم به شکاکیت مىانجامد، به داستان تمثیلى هیک باز گردیم، ما نمىتوانیم هیچ چیز در باره فیل واقعى بدانیم، حتى نمىتوانیم اطمینان داشته باشیم که فیلى وجود دارد، همین امر در مورد واقعیت غایى هم صدق مىکند. در واقع نکتهاى که مىتوان از داستانهاى تمثیلى هیک آموخت این نیست که همهى مردان کور درست مىگفتند، این است که هیچکدام درست نمىگفتند.
پاسخ هیک این است که ما باید یک فیل یا (در بحث اصلى ما) وجود یک واقعیت فى نفسه متعالى را که بر ما پایدار مىشود، مفروض بگیریم، اما اگر نتوانیم هیچ چیز دربارهى خود واقعیت غایى بگوییم، چه چیز را باید مفروض بگیریم؟ مردان کور تنها در صورتى مىتوانند فرض کنند که آنچه لمس مىکنند واقعا یک فیل است که پیشاپیش بدانند یک فیل چگونه موجودى است.
کثرت گرایانى نظیر هیک بر سر یک دو راهى قرار گرفتهاند: از یک سو، اگر ما هیچ تصور روشنى از خداوند نداشته باشیم، یعنى اگر نتوانیم به هیچ چیز در بارهى خداوند یا واقعیت غایى فىنفسه بگوییم در آن صورت اعتقاد دینى ما بیش از پیش به بى اعتقادى نزدیک و تقریبا غیر قابل تمیز از الحاد مىشود، از سوى دیگر، اگر ما بتوانیم از خداوند سخن بگوییم در نتیجه مىتوانیم مجموعه سازگارى از محمولها را براى توصیف از اوصاف خداوند به کار گیریم. به این ترتیب ما با موضوعى سر و کار داریم که مىتوانیم دربارهى آن سخن بگوییم; لذا در موقعیت کسانى که کاملا کورند قرار نداریم و مىتوانیم دریابیم که مدعیات کدام یک از مردان کور درست است». (13)
2. تکثر تفسیرهاى متون دینى
تحلیل دیگرى از پلورالیسم دینى این است که فهم و درک افراد از متون دینى متنوع و متکثر است; زیرا متن دینى صامت است و ما همواره در فهم متون دینى و در تفسیر آنها، خواه فقه باشد، خواه حدیث، خواه تفسیر قرآن، از انتظارات و پرسشها و پیشفرضهایى کمک مىگیریم و چون هیچ تفسیرى بدون تکیه بر انتظارى و پرسشى و پیش فرضى ممکن نیست، و این انتظارات و پرسشها و پیشفرضها نیز از بیرون دین مىآیند و متنوع و متحولند، ناچار تفسیرهایى که در پرتو آنها انجام مىشوند، تنوع و تحول خواهند پذیرفت.
براى اثبات یا تایید این فرضیه از مدارک دینى هم استفاده شده و گفته شده است«روایات بسیارى داریم که قرآن صاحب هفتبطن است; روایاتى داریم که پارهاى از آیات قرآن براى اقوام ژرفکاوى نازل شده است که در آخر الزمان مىآیند» همچنین در روایات آمده است که: «ربحامل فقه الى من هو افقه منه»، بسا کس که حامل یک تعلیم دینى است، اما خودش نمىداند چه گوهرى در دست دارد، معناى همهى اینها این است که مىتوان امر واحد را به درجات مختلف فهمید، لذا ما در عالم تفسیر همیشه پلورالیستیک بودهایم و هیچکس را به صفتخاتم المفسرین نپذیرفتهایم و این عین حیات دینى و درک عالمانه ما از دین بوده است.
از تاریخ ادیان وعلوم دینى هم براى این فرضیه چنین استشهاد شده است:«تاریخ تفسیر» خواه در حوزه اسلامى و خواه در حوزه ادیان دیگر نشان مىدهد که برداشتها از کلام بارى بسیار متفاوت بوده است».
این نکته نیز بر مطالب قبل افزوده شده است که «دین تفسیر نشده نداریم، اسلام یعنى تاریخ تفاسیرى که از اسلام شده است و مسیحیتیعنى تاریخ تفاسیرى که از سیحیتشده است و هکذا، و این تفاسیر همیشه متعدد بودهاند و هرکس تفسیرى را نپسندیده، روى به تفسیر دیگرى آورده است نه اینکه خود دین ناب را در چنگ بگیرد، و معرفت دینى چیزى نیست جز همین تفسیرهاى سقیم و صحیح... اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شیعى فهمى دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعىاند و رسمیت دارند».
آنگاه نگرش تاریخى پیروان ادیان و مذاهب به این تنوع و تکثر بدین صورت نقل و نقد شده است: «همیشه هر فرقهاى خود را حق مىدیده و دیگران را باطل مىدانسته است، یعنى گویى هر فرقه تفسیرهاى دیگر را چون باطل مىدانسته معدوم هم مىدانسته است، کسى در این فکر نبوده است که این تکثر اجتناب ناپذیر تفاسیر و فهمها و فرقهها که گریبان هیچ مکتبى از چنگال آن رها نیست، معنا و مدلول دیگر هم دارد، شاید معنایش این باشد که نفس این کثرت مطلوب است، و شاید معنى هدایت فراختر از آن است که ما مىپنداشتهایم، و شاید نجات و سعادت در گرو چیز دیگرى است، وراى این فهمها و دگمهاى خصومتخیز و انشعاب آفرین و شاید فهم دین امرى جمعى است همچون زندگى و تمدن.
هرگاه آدمى از برگزیده بودن و اقبالناک بودن و متفاوت با دیگران بودن و محبوب خاص خدا بودن دستبکشد و خود را با بقیه بشریت، نشسته بر سر سفره واحد ببیند، آنگاه اندیشهى پلورالیسم براى او جدیتخواهد یافت، و در معنى هدایت و نجات و سعادت و حق و باطل و فهم صحیح و سقیم تامل تازه روا خواهد داشت. پلورالیسم در جهان جدید معلول و محصول همینگونه تاملات است.
منظور این است که سؤالهایى از قبیل:
1. آیا از حق خودمان دستبرداریم؟
2. آیا اهل ضلال و باطل را حق بشماریم؟
3. آیا حق و باطل را مساوى بدانیم؟
را نپرسیم و از منظر دیگرى به کثرت آراء و عقاید آدمیان نظر کنیم و توجه کنیم که صحنهى فهم دینى، صحنهى یک مسابقه است و در این میدان بازیگران بسیار بازى مىکنند و مسابقه یک نفره نداریم و بازى به این کثرت قایم است، و اولین شرطش این است که این کثرت را ببینیم، نه اینکه جز خود و تفسیر خود در این جهان کسى و حقانیتى و فهمى را نبینیم و قبول نداشته باشیم و در پى بیرون کردن دیگران از مسابقه باشیم».
و آخرین نکتهاى که از این بحث استنتاج شده این است که: «پلورالیسم فهم متون، مدلول روشنى که دارد این است که هیچ تفسیر رسمى و واحد از دین و لذا هیچ مرجع و تفسیر رسمى از آن وجود ندارد. و در معرفت دینى، همچون هر معرفتبشرى دیگر، قول هیچکس حجت تعبدى براى کسى دیگر نیست، و هیچ فهمى مقدس و فوق چون وچرا نیست، و این سخن همان قدر که فىالمثل در شیمى صادق است، در فقه و تفسیر هم، بىکم و زیاد صادق است، هرکس بار مسئولیتش را خود به دوش مىکشد و در مقابل خداوند تنها حاضر و محشور مىشود. حاکم سیاسى داریم، اما حاکم فکرى و دینى نه». (14)
حاصل استدلال
حاصل بیان فوق این است که پلورالیسم دینى به معناى حجت دانستن همهى فهمهاى دینى و ادیان و فرق مذهبى و به عبارت دیگر: حجیت پلورالیسم درون دینى و بیرون دینى در گرو امور زیر است:
1. اعتقاد به اینکه کلام الهى و متون دینى که مشتمل بر کلام خداوند است ذو بطون و تو در تو و چند لایه است، چون کلام الهى بیانگر واقعیت است، واقعیت چند لایه است، در این صورت فهمها یا تفسیرهاى متعدد متناسب با تعدد موجود در متن دینى و کلام الهى بوده و امرى طبیعى و طبعا معتبر خواهد بود.
2. متون دینى صامتند و نیازمند تفسیر و تبیین مىباشند، و تفسیر و تبیین آنها توسط بشر انجام مىشود، و بشر با ذهن خالى به تفسیر دین نمىپردازد بلکه با اندوختهها و آموختههاى خود که همگى از بیرون دین فراهم گردیدهاند دستبه تفسیر دین مىزند،و از طرفى آموختهها و اندوختههاى ذهنى انسان متاثر از علوم و فرهنگهاى مختلف و در نتیجه متفاوت خواهد بود. و لازمهى آن، تفاوت و تنوع تفسیر متون دینى و پیدایش آراء و مذاهب و نحلههاى فکرى و دینى است.
3. اگر از منظر تاریخى به مسئله بنگریم تکثر و تنوع آراء و تفاسیر دینى امرى مسلم و غیر قابل انکار خواهد بود و آن را به دو صورت مىتوان تحلیل کرد:
الف. بر اساس یکجانبه دانستن حق و باطل و هدایت و ضلالت، در این صورت پیرو هر دین و مذهبى و صاحب هر فهم و تفسیرى از شریعت، خود را بر حق و اهل هدایت، و مخالف خود را بر باطل و اهل ضلالتخواهد خواند. چنان که تحلیل رایج در میان پیروان ادیان و مذاهب همین بوده است.
ب. دو جانبه یا چند جانبه دانستن حق و باطل و هدایت و ضلالت، در این صورت حق و هدایتبسط و گسترش خواهد یافت، و کثرت ادیان، مذاهب و آراء امرى طبیعى و پذیرفتنى خواهد بود، و فهم دینى امرى جمعى به شمار خواهد آمد، یعنى همهى فهمهاى دینى بهرهاى از صواب دارند، چنان که همهى افراد سهمى در زندگى و تمدن بشرى دارند، و صحنهى فهم دینى به عنوان صحنهى مسابقه و بازى است که قایم به کثرت است، قبول مسابقه و بازى به طور طبیعى مستلزم قبول کثرت بازیگران و شرکتکنندگان در مسابقه خواهد بود.
4. هرگاه اصل پیشین پذیرفته شود و همگانى بودن فهم دینى و حجیت پلورالیسم دینى را پذیرا گردیم، نباید از اقبالناک بودن و برگزیده و محبوب خداوند بودن خود سخن بگوییم، بلکه باید خود و دیگران را در کنار یک سفره به شمار آورد و آن، سفرهى دین، حق و هدایت است; در این صورت همه به نوعى برگزیده و محبوب خداوندند، و این اندیشه مانع را از سر راه پلورالیسم دینى برمىدارد.
5. نتیجه مطالب قبل این است که در دین شناسى هیچ راى مرجع و معتبرى که بر دیگران حجیت داشته باشد، وجود نخواهد داشت، راى هرکس براى خود او حجتخواهد بود، همانگونه که در علم شیمى مثلا راى هر شیمىدانى براى خود او حجت است، نه بر دیگران.
ارزیابى و نقد
تا این جا کوشش نمودیم تا اصل این نظریه، دلایل و محورهاى عمده و حاصل آن را به صورت روشن براى خوانندگان گرامى بیان کنیم، اینک به ارزیابى و نقد آن مىپردازیم:
الف.ذو بطون بودن کلام الهى
دربارهى مطلب یا محور اول نظریه مزبور یادآور مىشویم: ذو بطون بودن کلام الهى گرچه مستلزم نوعى کثرت در معرفت دینى است، ولى این کثرت به صورت متعارض و پارادوکسیکال نخواهد بود; زیرا این بطون یا لایهها همگى کلام الهىاند که حق مطلق است، پس همگى جلوههاى حق مىباشند وجلوههاى حق هماهنگ و موزون خواهند بود. چنان که خداوند در وصف قرآن مىفرماید:
1. «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى... ذلک هدى الله یهدی به من یشاء... » (زمر/23): خداوند نیکوترین سخن را که کتابى است همانند و موزون نازل نمود... این کتاب (جلوه) هدایت الهى است که خداوند هرکس را بخواهد به واسطه آن هدایت مىکند....
2. «ا فلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نساء/82): آیا در قرآن تدبر نمىکنند، اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیار مىیافتند.
3.«لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید» (فصلت/42): «(قرآن کتاب عزیزى است که) به هیچ وجه باطل در آن راه ندارد (چون) فرستاده خداوند حکیم و ستوده است.
ذو بطون بودن کلام الهى بدین صورت است که لفظى داراى معنایى مطابقى و معنا یا معانى التزامى است; یعنى معانى متعدد در طول یکدیگر که به صورت زنجیرهاى با یکدیگر ارتباط دارند، ویکى مستلزم دیگرى است، هرچند به حسب ظاهر یک لفظ و یک استعمال بیش نیست.
مثلا آیهاى که بر مطلوبیت عبادت خدا دلالت دارد، بر مطلوب بودن معرفتخدا و نیز تدبر و تفکر در آیات آفاقى و انفسى، و آموختن آنچه مقدمات لازم شناخت و عبادت خدا مىباشند، و نیز به مطلوب بودن کمال و سعادت حاصل از معرفت و عبادت خدا نیز دلالت مىکند، مانند این که فرد تشنهاى از کسى بخواهد تا براى او آب بیاورد، او علاوه بر اینکه آوردن آب را مىخواهد، نوشیدن، سیراب شدن، رفع تشنگى، کمال وجودى حاصل از نوشیدن آب را نیز مىخواهد.
ذو بطون بودن کلام الهى تفسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه لفظ بر یک حقیقت داراى مراتب و درجات دلالت کند، که در این صورت یک لفظ و یک معنا بیش نیست، ولى مراتب طولى متعدد دارد. و دلالت لفظ به این مراتب دلالت مطابقى است، نه از قبیل لوازم یک معنا، چنان که قرآن کریم در باره تقوا مىفرماید:«اتقوا الله حق تقاته»(آل عمران/102) حقیقت تقوا عبارت است از خوددارى از عمل به نواهى خداوند و ترک اوامر الهى، و این حقیقت داراى مراتب متفاوت است، که تقواى از کبایر اولین درجه آن، و پس از آن تقوا از کبایر و صغایر، وبالاتر از آن تقوا در مورد مستحبات و مکروهات است تا برسد به مرتبهاى که حتى در مباحات نیز از یاد خدا غافل نمىشود. (15)
حاصل آن که کثرت مورد بحث در پلورالیسم دینى کثرت تعارض آمیز است، مانند متشخص یا نامتشخص بودن حقیقت مطلق، توحید و تثلیث، جبر و اختیار، الهى یا بشرى بودن مسئلهى امامت، و نظایر آن، نه مطلق کثرت هر چند به صورت طولى و مراتب تشکیکى و از قبیل ناقص و کامل و اکمل باشد، که مرتبه بالاتر واجد مرتبه پایینتر از خود نیز هست، و به اصطلاح فلسفى از قبیل کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است، نه وحدت در مقابل کثرت، یا کثرت در مقابل کثرت.
ب. تفسیر پذیرى متون دینى
در این که متون دینى تفسیر پذیر و یا نیازمند تفسیرند سخنى نیست، چنان که در این مطلب نیز که آموختهها و اندوختههاى ذهنى انسان در فهم کلام خداوند یا سخن معصوم تاثیر مىگذارد فى الجمله بحثى نیست، سخن در دو مورد است:
1. تکثر و تنوع فهم و تفسیر متون دینى تنها به پلورالیسم درون دینى مربوط مىشود، نه پلورالیسم بیرون دینى، یعنى تعدد مذاهب و فرق یک دین را تبیین مىکند، مانند مذاهب و فرق مسیحى، یا یهودى یا اسلامى که هر یک از این فرق و مذاهب از متن دینى خود برداشت و تفسیر ویژهاى دارد، اما تعدد خود متون دینى و مؤمنان به آنها را تبیین نمىکند. به عبارت دیگر: این فرضیه یک پیش فرض دارد و آن وجود یک یا چند دین و متن یا کتاب مقدس دینى است، و این که چرا این ادیان و متون متعدد دینى پدید آمده است، خارج از قلمرو فرضیه یاد شده است.
2. تعدد و تنوع فهمها و تفسیرها از متون دینى به دلیل تاثیر پذیرى انسان از فرهنگها، محیطاها و علوم، نه قانون حق و باطل و درست و نادرست را از صحنهى اندیشه و زندگى بشر بر مىدارد، و نه دلیل بر حقانیتیا بطلان همهى برداشتها و تفسیرهاست. هرگاه این برداشتها و تفسیرها متعارض و پارادوکسیکال باشند به حکم قانون بدیهى امتناع اجتماع و ارتفاع متناقضین بحث درست و نادرست وحق و باطل مطرح خواهد شد. و قهرا باید معیار و مقیاسى براى تشخیص حق از باطل و درست از نادرست وجود داشته باشد، و گرنه بحثحق و باطل و صواب و خطا لغو خواهد بود، و این مقیاس باید چیزى باشد که یا معصوم از خطا باشد، و یا مستند به راى معصوم گردد. آنچه مصون از خطاست اصول بدیهى عقلى و قول و فعل پیامبران و امامان معصوم است، پس هر راى و نظرى که به این دو منتهى گردد معتبر و پذیرفته خواهد بود. نظیر این مطلب در بحث مربوط به تفسیر تجربههاى دینى نیز بیان شد، و در آنجا مؤلف محترم «صراطهاى مستقیم» به لزوم وجود مقیاسى خطا ناپذیر براى تشخیص تفسیرهاى درست از نادرست را اذعان نموده است.
در حدیث معروفى که در کتاب عقل و جهل کافى از امام کاظم علیه السلام وایتشده از عقل به عنوان حجتباطنى پروردگار و از پیامبران و امامان معصوم به عنوان حجت ظاهرى خداوند، یاد شده است. (16)
و آنگاه که ابن سکیت از امام رضا علیه السلام پرسید: امروز حجتبر بندگان چیست؟ امام پاسخ داد: عقل است; زیرا به واسطه آن راستگو از دروغگو تشخیص داده مىشود. (17)
و در حدیث ثقلین (که از احادیث متواتر اسلامى است) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیت علیهم السلام را عدل و قرین قرآن ساخته و تمسک به آن دو را مایهى نجات دانسته ویادآور شده است که آن دو از یکدیگر جدایى پذیر نیستند.
گذشته از این، قرآن کریم در عین این که مفسر و مبین مىخواهد; ولى چنین نیست که خود صامت محض باشد، بلکه مفسر باید راى خود را به قرآن یا آنانکه«مطهرون»اند و از تاویل و اسرار قرآن آگاهند عرضه کند و از این طریق صواب و خطاى راى خود را بیازماید، و اگر او چنین نکرد، دیگران این کار را خواهند کرد. مهم این است که مقیاس سنجش و ارزیابى وجود دارد، و آراى مفسران با آن مقیاس ارزیابى خواهد شد.
امام على علیه السلام قرآن را هم ناطق مىداند و هم صامت، از آن نظر که زبان ندارد تا سخن لفظى بگوید صامت است و از آن نظر که درستى راى آنان که مىخواهند از زبان قرآن چیزى بگویند در گرو این است که از خود قرآن به گفتار خویش شاهد آورند ناطق است. در رد اندیشه خوارج در مسئله حکمیت که گمان مىکردند سرنوشت مسلمانان به راى افراد سپرده شده مىفرماید: «ما افراد را داور نگرفتهایم، بلکه قرآن را داور ساختهایم، ولى قرآن نوشتهاى است که با زبان سخن نمىگوید و ترجمان مىخواهد، و داوران از طرف قرآن سخن خواهند گفت، و اگر آنان در داورى خود راستى را پیشه کنند جز به حقانیت ما راى نخواهند داد». (18)
و در جاى دیگر در وصف قرآن مىفرماید: «در پرتو هدایت قرآن مىتوانید بصیرت یابید، و از روى بصیرت بگویید و بشنوید، و برخى از قرآن به واسطهى برخى دیگر سخن مىگوید، و برخى از آن بر برخى دیگر گواهى مىدهد، در مسیر الهى اختلاف پذیر نیست و صاحب خود را از خدا جدا نخواهد کرد». (19)
و در مورد دیگر خود را به عنوان زبان گویاى قرآن توصیف کرده مىفرماید: «از قرآن بخواهید تا براى شما سخن بگوید، ولى او (با زبان) سخن نمىگوید، لکن من شما را از آن با خبر مىسازم». (20) امام علیه السلام در این جا به این آیه قرآن کریم اشاره دارد که مىفرماید: «انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون» (واقعه/7779) و اهل بیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به نص قرآن کریم همان مطهرون مىباشند.(احزاب /33).
بنابر این، تفاسیر و آراى دین شناسان را باید با مقیاسهاى عقل، قرآن و کلام معصومانعلیهم السلام ارزیابى نمود و صحیح را از سقیم جدا ساخت، چنان که در مواردى چون رخدادهاى تاریخى و مانند آن که درک حسى نیز نافذ است از این ابزار معرفتى هم باید بهره جست، و بدین صورت راه تشخیص و داورى گشوده است.
3. تحول و تکامل فهم و دانش بشرى امرى است مسلم و روشن، ولى لازمهى آن نداشتن هیچ راى و اندیشه ثابتى در حوزهى علم و دین نیست، چه بسا انسان در سایهى تلاش علمى و آگاهىهاى جدید از یک پدیدهى طبیعى یا حکم دینى نکات جدیدى به دست آورد و فهم و دانش او تحول یابد; ولى این تکامل فهم الزاما به این معنا نیست که فهم و درک پیشین او خطا بوده و اینک فهم جدیدى جایگزین آن شده است، بلکه تحول گاهى به صورت تبدل راى و فهم است و گاهى به صورت تکامل و افزایش که البته این تکامل کمى جدا از تکامل کیفى نخواهد بود. فرض کنیم انسان در آغاز نسبتبه آب این مقدار آگاهى دارد که جسمى است روان، و تشنگى را برطرف مىسازد، آلودگىهاى اشیا را مىزداید و پس از یک رشته مطالعات علمى از ساختمان طبیعى آب و عناصر تشکیل دهنده آن نیز آگاه مىشود و بدین نکته نیز واقف مىگردد که آب نقشى حساس در حیات موجودات زنده ایفا مىکند، اکنون فهم و دانش او نسبتبه آب تکامل یافته است، ولى همچنان همان آگاهىهاى پیشین را دارد. همینگونه است آگاهى انسان سبتبه مفاد آیهاى از قرآن یا حکمى از احکام دین.
نویسندهى محترم «صراطهاى مستقیم» خود در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعتبه این نکته اعتراف نموده و چنین گفته است: «خطاست اگر کسى تصور کند که با ذهن خالى به سخنان نظر مىکند و معنى آن را در مىیابد، این کار نه ممکن است و نه مطلوب، وچون ممکن نیست، و چون اذهان به مرور زمان از معلومات و مایههاى تازه آکنده مىشوند، معانى تازهاى از متون دینى استفاده خواهند کرد و این مسیر را نهایتى نیست.
بلى در این میان پارهاى از فهمها ثابت و مشابه مىمانند، اما این نه بدان دلیل است که کسانى مىخواهند آنها را به عمد ثابت نگاه دارند، بلکه بدان دلیل است که اقتضاى طبیعى فهمها بدین جا مىکشد، وآن ثبات بدون خواست این و آن، متولد مىگردد». (21)
ج. جمعى بودن فهم دینى
گفته شده است تفسیر پلورالیستیک کثرت مذاهب، فرق و آراى دینى در تاریخ بشر و جوامع بشرى بر این پایه است که این کثرت را امرى اجتناب ناپذیر دانسته، به رسمیتبشناسیم و بپذیریم که فهم دینى امرى جمعى است مانند زندگى و تمدن، و صحنهى فهم دینى را صحنه یک مسابقه و یک میدان بازى به شمار آوریم، و چون بازى و مسابقهى یک نفره معنى ندارد، پس کثرت فهمهاى دینى و مذاهب و فرق نیز امرى طبیعى و بجاست.
در این استدلال مغالطهاى رخ داده است; زیرا اجتناب ناپذیر بودن اختلاف آن هم به صورت اختلاف تعارض آمیز و متضاد دو معنا دارد: یکى این که بگوییم خداوند از روى جبر و قهر انسان را به اختلاف مىکشاند، و دست تقدیر الهى با تفاهم انسانها در تعارض و تخاصم است. چنین تفسیرى از اجتناب ناپذیرى اختلاف، حقانیت آن را نیز اثبات مىکند; زیرا در این صورت انسان هیچگونه نقشى در پیدایش اختلاف دینى و مذهبى ندارد، همانگونه که تفاوتهاى فیزیکى افراد خارج از اراده و خواست آنهاست، وحسن و قبح و حق و باطل هم در این جا راه ندارد، بلکه همگى حق و زیباست.
تفسیر یا معناى دیگر آن این است که چون انسان مختار آفریده شده است، و هستى او از دو بعد ملکى و ملکوتى، ناسوتى و لاهوتى، عقلانى و شهوانى تشکیل یافته است، قطعا تصمیم گیریها متفاوت خواهد شد; زیرا ممکن است تصمیمگیرى او صبغهى عقلانى و لاهوتى و ملکوتى داشته، و ممکن است ناسوتى، ملکى و شهوانى باشد، در این صورت او مسئول انتخاب خویش است، و حسن و قبح و حق و باطل در انتخاب و تصمیم او راه مىیابد.در این صورت به رسمیتشناختن کثرت آراء و مذاهب ملازم با مطلوب بودن و حق بودن آن نیست، و روشن است که از دو تفسیر یاد شده در مورد اجتناب ناپذیرى یا طبیعى بودن اختلاف، تفسیر دوم صحیح است; زیرا با حذف عنصر اراده و اختیار از حیات بشر مجالى براى تکلیف و ستایش و نکوهش و حق و باطل باقى نخواهد ماند.
قرآن کریم در رد تفسیر نخست مىفرماید: «و على الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداکم اجمعین» (نحل/9): بر خداست که راه راست را نشان دهد، و برخى از راهها کج و بیراهه است اگر خدا مىخواست همه شما را هدایت مىکرد. یعنى پیدا شدن راه کجبه خاطر این است که خداوند هدایت جبرى انسان را نخواسته است، و گرنه مانند خورشید و ماه و سایر موجودات طبیعى همگى از قانون الهى پیروى مىکردند.
و در بارهى تفسیر دوم مىفرماید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (انسان/3): ما انسان را به راه حق هدایت کردهایم، یا سپاسگزار استیا کفران کننده، و نیز مىفرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها وتقواها» (شمس/78).
مثال مسابقه و بازى هم چیزى جز وجود کثرت بازیگران و شرکتکنندگان در مسابقه را اثبات نمىکند و دلیل بر برنده بودن همه مسابقهگران و درستبازى کردن همه بازیگران نیست، بلکه به حکم این که مسابقه برنده و بازنده دارد، و بازى داور مىخواهد، تا بر بازى بازى کنندگان نظاره و داورى کند، پس در میدان فهم دینى وانتخاب دینى و شناخت آن نیز چنین است، این جا نیز داور لازم است که در بند قبل بیان گردید.
اگر به راستى نویسندهى محترم «صراطهاى مستقیم» به جمعى بودن فهم دینى معتقد است و براى راى خود در باب پلورالیسم دینى همان قدر ارزش و اعتبار قایل است که براى راى کسانى که به انحصار گرایى یا شمولگرایى دینى قائلند، دیگر نیازى به نوشتن چنین بحث طولانى و این قدر به آب و آتش زدن و آسمان و ریسمان را به هم بافتن و از تاریخ، عرفان، فلسفه، قرآن، حدیث، ادبیات، علوم و... استمداد نمودن لازم نبود; زیرا سرانجام این بحث چیزى جز عرضهى یک راى دین شناسانه در باب کثرت ادیان و مذاهب و آراء نخواهد بود، و این نظریه همان اندازه از حق و صواب بهره دارد که نظریههاى مقابل; زیرا همه در کنار یک سفره نشستهاند و بازیگران یک میدان و اعضاى یک تیم مسابقهاند. آیا نفس نوشتن مقالهى «صراطهاى مستقیم» خود دلیل بر نادرستى آن نیست، این مطلب انسان را به یاد سوفسطاییان مىاندازد که در مقام بحث و مجادلهى علمى واقعیت را انکار مىکنند اما در عمل رئالیست تمام عیار و معتقد به واقعیتاند!!
د. داعیه برگزیده و بر حق بودن
از مطالبى که در بندهاى قبل گفته شد این نکته نیز به دست آمد که داعیهى برگزیده و بر حق بودن و خود را اهل فلاح و نجاح دانستن به خودى خود مذموم و ناروا نیست، آنچه نکوهیده است داعیهى برگزیدگى و بر حق بودن بدون دلیلى از عقل یا شرع است. پیامبران الهى نخستین کسانى بودند که در تاریخ بشر خود را برگزیده و برحق دانستند ولى بر این ادعاى خود برهان آوردند، هم فرعون داعیهى هدایتگرى مردم به راه راست را داشت و مىگفت:«و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد» (مؤمن/28) و هم مؤمن آل فرعون که مىگفت: «اتبعون اهدکم سبیل الرشاد» (مؤمن/ 38); ولى یکى دعوى باطل داشت; زیرا خود تجسم ضلالتبود، و از ضلالت جز ضلالتبر نمىخیزد، و دیگرى دعوى حق; زیرا در سایهى ایمان به خدا و در پرتو ولایتخاص الهى از ظلمتبه نور رسیده بود: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور» (بقره/257). پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیتخود را برگزیده و بر حق توصیف کرد و آنان را ثقل اصغر و کشتى نجات امت دانست.
قرآن کریم امت اسلامى را بهترین امت معرفى کرده مىفرماید: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»(آل عمران/110).
و نیز مىفرماید:
«و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء على الناس» (بقره/142).
قرآن کریم از گروهى به عنوان نعمت داده شده یاد مىکند، و کسانى را هم اهل ضلالت و مغضوب خداوند مىداند(سوره حمد).
قرآن کریم از نیکوکاران، پرهیزکاران، طهارت طلبان، توبه کنندگان، مجاهدان راه خدا و ... به عنوان کسانى که خداوند آنان را دوست دارد یاد مىکند، حال اگر این افراد ادعا کنند که محبوب خداوندند، آیا به گزاف سخن گفتهاند؟ یا دعوى بىجا کردهاند! از دیدگاه قرآن هر کس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیروى کند مورد محبتخداوند است «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران31). حال اگر مسلمانى که در عقیده و عمل پیرو پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم استخود را محبوب خداوند بداند، آیا دعوى ناروا نموده است!!
ه. قداست و حجیت در معرفت دینى
آخرین نکتهاى که در مقالهى «صراطهاى مستقیم» و در بحث مربوط به اختلاف نظر در تفسیر متون بیان گردیده چنان که قبلا نقل شده این است که چون معرفت دینى از سنخ معرفتبشرى است، و معرفتبشرى خطپذیر است، بنابر این قول هیچ کس حجت تعبدى براى دیگرى نیست، و هیچفهمى مقدس و فوق چون و چرا نخواهد بود و ما حاکم سیاسى داریم، اما حاکم فکرى و دینى نداریم.
در این باره دو نکته را یادآور مىشویم:
1. مسئلهى خطا پذیرى معرفت دینى در مواردى که قرآن توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و یا قرآن و سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم توسط امامان معصومعلیهم السلام تفسیر و شرح شده باشد، مطرح نخواهد شد، زیرا با فرض عصمت در علم و عمل، خطاپذیرى فرض ندارد.
2. روش فطرى بشر در جنبههاى مربوط به زندگى عملى خود این است که براى انجام هر کارى حجت و دلیلى مىجوید. و به عبارت دیگر عمل خود را به علم مستند مىکند (زیرا انسان فاعل علمى و فکرى است) و در مرحلهى نخستحجت و علم بى واسطه را مىپسندد و مىجوید، ولى هرگاه به علل گوناگون، به چنین حجت و علمى دست نیابد،حجت و علم مع الواسطه را برمىگزیند، و چنین است که در هر مورد به عالمان و متخصصان مربوط به آن رجوع مىکند، و گرچه از جنبهى نظرى، چه بسا احتمال خطا به کلى از بین نرفته و فرض اشتباه همچنان باقى است، ولى به این گونه احتمالات و فرضها، اعتنا نمىکند، وکار خود را با استناد به قول عالم و متخصص در آن مورد مدلل و همراه با حجت مىداند. و معناى حجتبودن قول عالم در این فرض این است که اگر کشف خلاف شود و نتیجهى مطلوب به دست نیاید و یا احیانا دچار ضرر و زیان گردد خود را ملامت نمىکند، چنان که عمل او از نظر دیگران نیز موجه و معقول تلقى مىشود، یعنى کار او از نظر وجدان و خرد مقبول و پذیرفته است.
حال اگر فرض کنیم کارى که وى با چنین پشتوانهى علمى (علم مع الواسطه و حجیت قول عالم) انجام داده است، کارى است که دیگرى وى را بدان تکلیف کرده و یا بر انجام آن به وى وعدهى پاداش و مزد داده است در این صورت فاعل، مستحق پاداش و ثواب نیز خواهد بود، چنان که اگر از انجام آن نهى شده و یا بر انجامش وعید کیفر داده شده باشد، سزاوار نکوهش و کیفر خواهد بود.
این روش فطرى یا سیرهى عقلا مورد تایید و امضاى شرع مقدس نیز قرار گرفته است، و از این رو علاوه بر اعتبار عقلایى و بشرى، اعتبار شرعى و دینى هم یافته است، و در نتیجه حجت عقلایى رنگ حجتشرعى به خود گرفته است، البته چون سرچشمهى شریعت وحى است، که از افقى برتر به انسان و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او مىنگرد، چه بسا در قلمرو حجت عقلایى توسعه یا تضییقى را ایجاد کند، ولى این دوگانگى مربوط به مصداق است نه قاعده و حکم کلى، یعنى اینکه انسان کارى که انجام مىدهد باید با علم و حجت همراه باشد، و هرگاه خود آن علم و حجت را نداشته باشد، از علم وحجت دیگران بهره مىگیرد.
آرى این قاعده مربوط به کسانى است که خود صاحب نظر و متخصص نیستند، اما فردى که در یک مسئله یا موضوع صاحب نظر و مجتهد است، و حجتبالذات دارد، به علم دیگران و حجتبالغیر نیازى ندارد، و قول دیگران در حق او نه حجت عقلایى است و نه جتشرعى.
از آنچه گفته شد روشن شد که در استدلال صاحب مقاله «صراطهاى مستقیم» مغالطهاى از نوع مغالطه عام و خاص و مطلق و مقید رخ داده استیعنى حکم مربوط به خاص و مقید (مجتهد و متخصص) به عام و مطلق (افراد دیگر اعم از مجتهد و عامى) نسبت داده شده است.
پىنوشتها:
1. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 238.
2. کیان، 28، ص 28، چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد؟نوشته: مایکل پترسون، دیوید بازینچر، بروس رایشنباخ، ویلیام هاسکر، ترجمه ابراهیم سلطانى.
3. فرهنگ آکسفورد(1995)ذیل کلمه Pluralism .
4.فلسفه دین، ص 245.
5. کیان، 28، چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد، ص 28; فلسفه دین، ص 245-243.
6. کیان، 36، مقاله: صراطهاى مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 76.
7. المیزان: 17/174.
8. توحید صدوق، باب 36، حدیث 11، ص 246.
9. همان، باب 7، حدیث 8.
10. همان، حدیث 1و7.
11.کیان، شماره28، ص 28، و شماره 36، ص 6.
12. مثنوى، دفتر سوم، 1269-1271.
13.کیان، 28، مقاله «چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد»، ص 29-30.
14. کیان، 36، صراطهاى مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 24.
15.در این باره به المیزان، ج3، ص 4466، 72 رجوع شود.
16و 17. اصول کافى، ج1، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12و20.
18و19. نهج البلاغه، خطبه 25 و 133.
20. نهج البلاغه، خطبه 158.
21. قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ اول، ص 147.
کثرت عرضى ادیان آسمانى بدین صورت است که، همه یا عدهاى از پیروان دین و شریعت پیشین، از قبول شریعت جدید سرباز زده و بر شریعت پیشین باقى مانند. مثال روشن این کثرت، ادیان ابراهیمى یعنى یهود، مسیحیت و اسلام است. در این جا در مورد دین یا شریعت پیشین با دو پدیده، مواجه مىشویم که یکى پدیدهاى است الهى و دیگرى پدیدهاى استبشرى و بلکه شیطانى; پدیدهى نخست«نسخ»، و پدیدهى دوم «تحریف» و «تغییر» نام دارد. هر دو پدیده در اینکه منشا کثرت دینى و ناهمخوانى و تقابل مىگردند، یکسانند، این امر بحثحق و باطل و سعادت و شقاوت را در میان پیروان این ادیان در پى دارد. و مسئلهى پلورالیزم دینى از همین جا سر بر مىآورد و مسایل زیر مورد بحث و گفتگو قرار مىگیرد.
1. از جنبه تئوریک کدامیک از ادیان بر حق و کدامیک باطل است؟
2. از جنبه غایت اندیشى و رستگارى جویى پیروى از کدام دین مایه نجات و رستگارى خواهد بود؟
3. از بعد اجتماعى پیروان ادیان مختلف چگونه مىتوانند با هم زندگى مشترک و مسالمتآمیز داشته باشند؟
بحث و گفتگو در باره مسایل مذکور سابقهاى دیرینه دارد گرچه در جهان معاصر حساسیت و برجستگى خاصى یافته و مباحثههاى بسیارى در باره آن درگرفته است. یکى از نظریههایى که در این خصوص مطرح گردیده این است که هیچیک از ادیان برخوردار از حقیقتخالص و ناب نیست، بلکه هر یک تنها بهره و نصیبى از آن دارد، حقیقتخالص و واقعیت غایى فراسوى مذاهب و ادیان است.
این حکم در مورد همه ادیان و مذاهب اعم از توحیدى و غیر توحیدى صادق است. از این نظریه به عنوان پلورالیزم Pmsilarul یاد مىشود.جان هیک متکلم مسیحى معاصر که یکى از طرفداران این نظریه است مىگوید:
«ادیان مختلف، جریانهاى متفاوت تجربه دینى هستند که هر یک در مقطع متفاوتى در تاریخ بشر آغاز گردیده و هر یک خودآگاهى عقلى خود را درون یک فضاى فرهنگى متفاوت باز یافته است». (1)
همو گفته است:
«کثرت گرایى دینى بر آن است که ادیان گوناگون همگى مىتوانند مایه رستگارى یا کمال نفس پیروان خود شوند، چنان که در هندوئیسم تصریح مىشود که براى نیل به رهایى و رستگارى راههاى بسیارى وجود دارد». (2)
نظریه دیگر در باب پلورالیزم دینى این است که ما در عین اینکه به پیروان ادیان حق مىدهیم که بحثحق و باطل را در مورد خود و دیگران جدى بگیرند، و نیز پیروى از آیین و مذهب خود را راه نجات و رستگارى بدانند، ولى این دو مطلب که جنبه نظرى و تئوریک دارد چنان نیست که راه معاشرت مسالمتآمیز را به کلى مسدود سازد، بلکه مىتوان با رعایتیک سلسله قوانین کاربردى جامعهاى را تشکیل داد که پیروان ادیان مختلف با یکدیگر معاشرت و معاونت داشته باشند. یکى از معانى که در فرهنگ آکسفورد براى پلورالیزم شده ناظر به همین نظریه است (3) برخى این تفسیر را تولرانس Tecnarelo یعنى تحمل کردن دیگران و برخورد شکیبانه داشتن با مخالفان خود، نامیدهاند.
به اعتقاد ما معناى قابل قبول پلورالیزم دینى همین معناى اخیر است. این معنا علاوه بر اینکه از جنبهى نظرى مدلل و استوار است، در عمل نیز تجربه شده است، و در آیین مقدس اسلام نیز چارچوب روشنى براى آن تعیین شده است; ولى نظریهى نخست، گذشته از اینکه کاربردى و عملى نیست، از جنبهى نظرى نیز نادرست و بىپایه است، چنان که با نقد مبانىاى که براى آن گفته شده، روشن خواهد شد.
بررسى همه این مبانى از گنجایش این نوشتار بیرون است، برخى از آنها را مورد بحث قرار مىدهیم:
1. تنگناهاى شهود و شناختبشر
طرفداران پلورالیزم دینى، دین و معرفت دینى را بر اساس تجربهى دینى بنا نهاده و یادآور شدهاند که چون هیچ تجربه تعبیر ناشدهاى وجود ندارد، و از طرفى تعبیر و تفسیرهاى تجربه دینى به دلیل محدودیتها و ویژگیهاى مختلف فرهنگى که دارند، هرگز نمىتوانند درک کاملى از حقیقت مطلق به انسان بدهند، در نتیجه هیچ دین و معرفت دینى، کامل و تمام عیار نخواهد بود. در تبیین این نظریه از اصل معروف کانت که میان شیىء فى نفسه (نومن nemon ) و شیىء در مرحله ظهور در دستگاه ادراکى انسان (فنومن pnemoneh ) فرق نهاده است نیز استفاده شده است چنان که جان هیک مىگوید: «امانوئل کانت (بدون اینکه قصد این کار را داشته باشد) چهارچوبى فلسفى فراهم نموده که ضمن آن چنین فرضیهاى مىتواند بسط و تکامل یابد. او میان عالم آن گونه که فىنفسه هست و آن را عالم معقول مىنامد، و عالم آن گونه که بر آگاهى و شعور انسان ظاهر مىگردد و آن را عالم پدیدار مىنامد فرق گذاشت». (4)
بنابر این هنگامى که دینداران مىکوشند تا از واقعیت غایى فىنفسه سخن بگویند، فقط مىتوانند توضیح بدهند که آن واقعیت چگونه براى آنان پدیدار شده است، چگونگى توصیف دینداران از واقعیت فىنفسه، بستگى به مفاهیمى دارد که در تفسیر آن به کار مىبرند. در نتیجه سخن کسانى که معتقدند خداوند موجودى متشخص استبا سخن کسانى که واقعیت غایى را نا متشخص مىدانند، تعارضى ندارد. (5)
در تایید این فرضیه از داستان موسى و شبان مولوى بهره گرفته و گفته شده است: «قصهى موسى و شبان در حقیقتبرخورد یک متکلم استبا یک عامى واجد تجربههاى خام و تفسیر نشدهى مذهبى. مولوى از این داستان استفادههاى پلورالیستیک مىکند. مىگوید: شبان یک مشبه بود، تجربه خود از خدا را به یک انسان، یک طفل و امثال آن تفسیر کرده بود و فکر مىکرد که خدا هم مثل ما همین گونه نیازها را دارد و لذا او را آن چنان وصف مىکرد. موسى یک متکلم تنزیهگر بود، و لذا بر شبان بانگ زد و او را عتاب کرد که چنین مشبهانه در حق خداوند سخن مگو، سپس توضیح مىدهد که هرکدام از ما در هر مرتبهاى از تنزیه که باشیم، باز هم مبتلا به تشبیهیم; چرا که از قالبهاى مانوس ذهنمان براى توصیف خدا کمک مىگیریم، هیچ کس نیست که از تشبیه به طور کامل رهایى یافته باشد و بتواند خدا و کنه ذات او را چنان که هست، با تجرید تام ذهن از همه عوارض، بشناسد و دریابد... از نظر عارفان و صوفیان، این مطلب حتى در حقانبیاى عظام الهى هم صادق است، چه رسد به آدمیانى که به مقام عصمت انبیا هم نرسیدهاند و به تمام حقیقت و همه پیکره واقعیت دست نیافتهاند». (6)
ارزیابى و نقد
محدودیت و تنگناى شهود و شناختبشر تنها مىتواند مبین وجود کثرت معرفتهاى بشرى نسبتبه واقعیت غایى و حقیقت مطلق وعلت پیدایش مذاهب و فرق دینى باشد، ولى معیار حق دانستن همهى آنها نخواهد بود، بسان این که تزاحم منافع و تمایلات بشرى و محدودیت دادههاى طبیعى و دستمایههاى معیشتى علتبروز اختلاف و نزاع در جوامع بشرى است، ولى دلیل بر حقانیت همهى طرفهاى نزاع نمىباشد. و این در حالى است که پلورالیسم دینى به تفسیر یاد شده در صدد یافتن راه حل تعارض میان پیروان ادیان است; بدین صورت که چون درک و فهم همگان از حقیقت مطلق محدود است، و هیچیک از آنها با واقعیت آنگونه که هست مطابقت ندارد، پس هیچیک حق نخواهد بود و کسى را نرسد که درک خود را حق و درک دیگرى را باطل بداند.
ولى مطابقت نداشتن هیچیک از معرفتها و درکها با حقیقت مطلق آنگونه که هست دلیل بر حقانیتیا بطلان همهى آنها نیست; زیرا حقیقت مطلق امرى استبسیط و داراى کمالات غیر متناهى و منزه از هرگونه نقص و نیاز، بنابراین هر تصویر و تعریفى از حقیقت مطلق که تشبیه آلود و ملازم با نقص و نیاز باشد، باطل، و هر تصویر و تعریفى از آن که منزه از نقص و نیاز باشد حق خواهد بود.
و این که گفته شده استبراى هیچ انسانى درک خداوند منزه از تشبیه امکان پذیر نیست، قطعا در مورد آنان که قرآن کریم ایشان را «مخلصین» نامیده است صادق نیست. قرآن کریم در بارهى آنان مىفرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عبادک المخلصین» (صافات/160159): خداوند از آنچه وصف کنندگان مىگویند منزه است، مگر برگزیدگان از بندگان خدا (که توصیف آنها پذیرفته است).
علامه طباطبایى در ذیل این آیه گفته است:«علت اینکه خداوند از وصفهاى بشرى در حق او منزه است این است که خداوند نامحدود است و هر وصفى که بندگان در حق او مىاندیشند یا بر زبان جارى مىکنند او را تحدید مىکند، ولى بندگان برگزیدهى خداوند که خدا را قبل از غیر خدا مىشناسند، هرگاه خدا را در درون خود وصف کنند او را به صفاتى که لایق او است وصف مىکنند، و هرگاه آن صفات را بر زبان جارى سازند از آنجا که معانى و الفاظ از توصیف حقیقت مطلق قاصرند به قصور بیان خود اعتراف مىکنند.چنان که پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم که سید «مخلصین» است فرمود:«لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»: آن حضرت در این عبارت خدا را ثنا گفته است، و نقصان ثناى خود را با این جمله که او ثنایى جز آنچه خدا مىپسندد اراده نکرده است، جبران نموده است (7) ».و به نص قرآن کریم پیامبران از مخلصین و برگزیدگان الهىاند.
اصولا روش قرآن کریم و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و ائمهى اهل بیت علیهم السلام در خداشناسى جمع میان اثبات و نفى است، یعنى هم صفات کمال را براى خداوند اثبات مىکنند (در مقابل مذهب تعطیل) و هم صفات نقص را از او نفى مىکنند(در مقابل مذهب تشبیه) و این استحقیقت «امر بین الامرین» در بحث صفات الهى. امام صادق علیه السلام در احتجاج با یکى از زنادقه فرمود: «دربارهى خداوند نه اندیشهى نفى مطلق درست است، و نه اندیشهى تشبیه; زیرا نفى مطلق مستلزم انکار و رد خداست، و تشبیه مستلزم ترکیب و تالیف است». (8) امام رضا علیه السلام فرمود: «درباره توحید و خداشناسى سه مذهب است:
1. مذهب نفى، 2. مذهب تشبیه، 3. مذهب اثبات بدون تشبیه، دو مذهب نخستباطل، و مذهب سوم درست است». (9)
فردى از امام جواد علیه السلام پرسید: آیا جایز است که خدا را شیىء بنامیم؟ امام علیه السلام فرمود: آرى مشروط به اینکه از دو جانب تعطیل و تشبیه برحذر باشى. (10)
مثال کوران و فیل (فیل در تاریکخانه) نیز که جان هیک و دیگران (11) در تعیین پلورالیسم دینى به آن استناد کردهاند، براین مطلب دلالت ندارد، و درمورد بحث ما مطابقت ندارد، و مولوى نیز از آن چنین استفادهاى نکرده است، نتیجهاى که مولوى از این داستان گرفته محدودیت درک حس است که نمىتوان با تکیه بر درک حسى، حقایق غیبى را شناخت. وى مىگوید: در آن تاریکخانه افرادى که از طریق دست و لمس، فیل را توصیف کردند اگر هر یک شمعى در دست مىداشت مىتوانستبه خطاى درک خود آگاه شود، مشکل در موضوع معرفت (فیل) نبود، بلکه مشکل در ابزار شناختبود.اگر بخواهیم مثال مزبور را در بحث کنونى (خداشناسى) پیاده کنیم باید چنین نتیجه بگیریم که ابزارهاى حسى نمىتواند انسان را به وجود و صفات خدا رهنمون شود، باید از ابزار دیگرى بهره گرفت و آن شهود، عقل و وحى است.چنان که مىگوید:
در کف هر کس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بیرون بدى
چشم حس همچون کف دستست وبس
نیست کف را بر همه او دست رس
چشم دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیدهى دریا نگر (12)
نتیجهاى که مولوى از داستان فیل در تاریکخانه گرفته است درست مخالف پلورالیسم دینى است. مولانا مىگوید: اگر در خداشناسى از راه و ابزار درست استفاده شود، اختلاف از میان برداشته مىشود، بدین صورت که همگان حقیقت را آن گونه که درک آن براى بشر میسور است، فهم خواهند کرد. پلورالیسم زاییده مشوب نمودن درک عقلى یا شهود عرفانى به دادههاى حسى است، حال اگر بگویى بشر در تاریکخانهى حواس جاى دارد و او را از چنین تنگناى معرفتى گریز و گزیرى نیست، پاسخ این است که باید در این جهتبه هادیان الهى رجوع کرد و از چراغ خرد و نورافکن وحى بهره جست تا در دام تشبیه یا تعطیل نیفتاد، و فلسفه نبوتها همین بوده است.
استناد به مثال فیل در تاریکخانه مشکل دیگرى نیز دارد و آن جهل مرکب دایمى است; زیرا آنان که در تاریکخانه و از راه حس لامسه با فیل رابطه معرفتى بر قرار کردند، هرگز از فیل شناخت درستى به دست نیاوردند. فیل نه عمود و ستون است، و نه باد بزن و نه ناودان و نه... و اگر هیچگاه در روشنایى فیل را نمىدیدند، پى به خطاى خود نمىبردند، و چون در مورد حقیقت مطلق و غیر متناهى فرض بر این است که هیچکس نمىتواند آن را آنگونه که هست درک کند; بنابر این، هیچکس به آن معرفت ندارد، پس همگى در اشتباهند، و یا دچار شکاکیت و حیرت.
برخى از ناقدان غربى در این باره چنین گفتهاند: «ممکن است در نقد کثرت گرایان بگویند که این اعتقادشان لاجرم به شکاکیت مىانجامد، به داستان تمثیلى هیک باز گردیم، ما نمىتوانیم هیچ چیز در باره فیل واقعى بدانیم، حتى نمىتوانیم اطمینان داشته باشیم که فیلى وجود دارد، همین امر در مورد واقعیت غایى هم صدق مىکند. در واقع نکتهاى که مىتوان از داستانهاى تمثیلى هیک آموخت این نیست که همهى مردان کور درست مىگفتند، این است که هیچکدام درست نمىگفتند.
پاسخ هیک این است که ما باید یک فیل یا (در بحث اصلى ما) وجود یک واقعیت فى نفسه متعالى را که بر ما پایدار مىشود، مفروض بگیریم، اما اگر نتوانیم هیچ چیز دربارهى خود واقعیت غایى بگوییم، چه چیز را باید مفروض بگیریم؟ مردان کور تنها در صورتى مىتوانند فرض کنند که آنچه لمس مىکنند واقعا یک فیل است که پیشاپیش بدانند یک فیل چگونه موجودى است.
کثرت گرایانى نظیر هیک بر سر یک دو راهى قرار گرفتهاند: از یک سو، اگر ما هیچ تصور روشنى از خداوند نداشته باشیم، یعنى اگر نتوانیم به هیچ چیز در بارهى خداوند یا واقعیت غایى فىنفسه بگوییم در آن صورت اعتقاد دینى ما بیش از پیش به بى اعتقادى نزدیک و تقریبا غیر قابل تمیز از الحاد مىشود، از سوى دیگر، اگر ما بتوانیم از خداوند سخن بگوییم در نتیجه مىتوانیم مجموعه سازگارى از محمولها را براى توصیف از اوصاف خداوند به کار گیریم. به این ترتیب ما با موضوعى سر و کار داریم که مىتوانیم دربارهى آن سخن بگوییم; لذا در موقعیت کسانى که کاملا کورند قرار نداریم و مىتوانیم دریابیم که مدعیات کدام یک از مردان کور درست است». (13)
2. تکثر تفسیرهاى متون دینى
تحلیل دیگرى از پلورالیسم دینى این است که فهم و درک افراد از متون دینى متنوع و متکثر است; زیرا متن دینى صامت است و ما همواره در فهم متون دینى و در تفسیر آنها، خواه فقه باشد، خواه حدیث، خواه تفسیر قرآن، از انتظارات و پرسشها و پیشفرضهایى کمک مىگیریم و چون هیچ تفسیرى بدون تکیه بر انتظارى و پرسشى و پیش فرضى ممکن نیست، و این انتظارات و پرسشها و پیشفرضها نیز از بیرون دین مىآیند و متنوع و متحولند، ناچار تفسیرهایى که در پرتو آنها انجام مىشوند، تنوع و تحول خواهند پذیرفت.
براى اثبات یا تایید این فرضیه از مدارک دینى هم استفاده شده و گفته شده است«روایات بسیارى داریم که قرآن صاحب هفتبطن است; روایاتى داریم که پارهاى از آیات قرآن براى اقوام ژرفکاوى نازل شده است که در آخر الزمان مىآیند» همچنین در روایات آمده است که: «ربحامل فقه الى من هو افقه منه»، بسا کس که حامل یک تعلیم دینى است، اما خودش نمىداند چه گوهرى در دست دارد، معناى همهى اینها این است که مىتوان امر واحد را به درجات مختلف فهمید، لذا ما در عالم تفسیر همیشه پلورالیستیک بودهایم و هیچکس را به صفتخاتم المفسرین نپذیرفتهایم و این عین حیات دینى و درک عالمانه ما از دین بوده است.
از تاریخ ادیان وعلوم دینى هم براى این فرضیه چنین استشهاد شده است:«تاریخ تفسیر» خواه در حوزه اسلامى و خواه در حوزه ادیان دیگر نشان مىدهد که برداشتها از کلام بارى بسیار متفاوت بوده است».
این نکته نیز بر مطالب قبل افزوده شده است که «دین تفسیر نشده نداریم، اسلام یعنى تاریخ تفاسیرى که از اسلام شده است و مسیحیتیعنى تاریخ تفاسیرى که از سیحیتشده است و هکذا، و این تفاسیر همیشه متعدد بودهاند و هرکس تفسیرى را نپسندیده، روى به تفسیر دیگرى آورده است نه اینکه خود دین ناب را در چنگ بگیرد، و معرفت دینى چیزى نیست جز همین تفسیرهاى سقیم و صحیح... اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شیعى فهمى دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعىاند و رسمیت دارند».
آنگاه نگرش تاریخى پیروان ادیان و مذاهب به این تنوع و تکثر بدین صورت نقل و نقد شده است: «همیشه هر فرقهاى خود را حق مىدیده و دیگران را باطل مىدانسته است، یعنى گویى هر فرقه تفسیرهاى دیگر را چون باطل مىدانسته معدوم هم مىدانسته است، کسى در این فکر نبوده است که این تکثر اجتناب ناپذیر تفاسیر و فهمها و فرقهها که گریبان هیچ مکتبى از چنگال آن رها نیست، معنا و مدلول دیگر هم دارد، شاید معنایش این باشد که نفس این کثرت مطلوب است، و شاید معنى هدایت فراختر از آن است که ما مىپنداشتهایم، و شاید نجات و سعادت در گرو چیز دیگرى است، وراى این فهمها و دگمهاى خصومتخیز و انشعاب آفرین و شاید فهم دین امرى جمعى است همچون زندگى و تمدن.
هرگاه آدمى از برگزیده بودن و اقبالناک بودن و متفاوت با دیگران بودن و محبوب خاص خدا بودن دستبکشد و خود را با بقیه بشریت، نشسته بر سر سفره واحد ببیند، آنگاه اندیشهى پلورالیسم براى او جدیتخواهد یافت، و در معنى هدایت و نجات و سعادت و حق و باطل و فهم صحیح و سقیم تامل تازه روا خواهد داشت. پلورالیسم در جهان جدید معلول و محصول همینگونه تاملات است.
منظور این است که سؤالهایى از قبیل:
1. آیا از حق خودمان دستبرداریم؟
2. آیا اهل ضلال و باطل را حق بشماریم؟
3. آیا حق و باطل را مساوى بدانیم؟
را نپرسیم و از منظر دیگرى به کثرت آراء و عقاید آدمیان نظر کنیم و توجه کنیم که صحنهى فهم دینى، صحنهى یک مسابقه است و در این میدان بازیگران بسیار بازى مىکنند و مسابقه یک نفره نداریم و بازى به این کثرت قایم است، و اولین شرطش این است که این کثرت را ببینیم، نه اینکه جز خود و تفسیر خود در این جهان کسى و حقانیتى و فهمى را نبینیم و قبول نداشته باشیم و در پى بیرون کردن دیگران از مسابقه باشیم».
و آخرین نکتهاى که از این بحث استنتاج شده این است که: «پلورالیسم فهم متون، مدلول روشنى که دارد این است که هیچ تفسیر رسمى و واحد از دین و لذا هیچ مرجع و تفسیر رسمى از آن وجود ندارد. و در معرفت دینى، همچون هر معرفتبشرى دیگر، قول هیچکس حجت تعبدى براى کسى دیگر نیست، و هیچ فهمى مقدس و فوق چون وچرا نیست، و این سخن همان قدر که فىالمثل در شیمى صادق است، در فقه و تفسیر هم، بىکم و زیاد صادق است، هرکس بار مسئولیتش را خود به دوش مىکشد و در مقابل خداوند تنها حاضر و محشور مىشود. حاکم سیاسى داریم، اما حاکم فکرى و دینى نه». (14)
حاصل استدلال
حاصل بیان فوق این است که پلورالیسم دینى به معناى حجت دانستن همهى فهمهاى دینى و ادیان و فرق مذهبى و به عبارت دیگر: حجیت پلورالیسم درون دینى و بیرون دینى در گرو امور زیر است:
1. اعتقاد به اینکه کلام الهى و متون دینى که مشتمل بر کلام خداوند است ذو بطون و تو در تو و چند لایه است، چون کلام الهى بیانگر واقعیت است، واقعیت چند لایه است، در این صورت فهمها یا تفسیرهاى متعدد متناسب با تعدد موجود در متن دینى و کلام الهى بوده و امرى طبیعى و طبعا معتبر خواهد بود.
2. متون دینى صامتند و نیازمند تفسیر و تبیین مىباشند، و تفسیر و تبیین آنها توسط بشر انجام مىشود، و بشر با ذهن خالى به تفسیر دین نمىپردازد بلکه با اندوختهها و آموختههاى خود که همگى از بیرون دین فراهم گردیدهاند دستبه تفسیر دین مىزند،و از طرفى آموختهها و اندوختههاى ذهنى انسان متاثر از علوم و فرهنگهاى مختلف و در نتیجه متفاوت خواهد بود. و لازمهى آن، تفاوت و تنوع تفسیر متون دینى و پیدایش آراء و مذاهب و نحلههاى فکرى و دینى است.
3. اگر از منظر تاریخى به مسئله بنگریم تکثر و تنوع آراء و تفاسیر دینى امرى مسلم و غیر قابل انکار خواهد بود و آن را به دو صورت مىتوان تحلیل کرد:
الف. بر اساس یکجانبه دانستن حق و باطل و هدایت و ضلالت، در این صورت پیرو هر دین و مذهبى و صاحب هر فهم و تفسیرى از شریعت، خود را بر حق و اهل هدایت، و مخالف خود را بر باطل و اهل ضلالتخواهد خواند. چنان که تحلیل رایج در میان پیروان ادیان و مذاهب همین بوده است.
ب. دو جانبه یا چند جانبه دانستن حق و باطل و هدایت و ضلالت، در این صورت حق و هدایتبسط و گسترش خواهد یافت، و کثرت ادیان، مذاهب و آراء امرى طبیعى و پذیرفتنى خواهد بود، و فهم دینى امرى جمعى به شمار خواهد آمد، یعنى همهى فهمهاى دینى بهرهاى از صواب دارند، چنان که همهى افراد سهمى در زندگى و تمدن بشرى دارند، و صحنهى فهم دینى به عنوان صحنهى مسابقه و بازى است که قایم به کثرت است، قبول مسابقه و بازى به طور طبیعى مستلزم قبول کثرت بازیگران و شرکتکنندگان در مسابقه خواهد بود.
4. هرگاه اصل پیشین پذیرفته شود و همگانى بودن فهم دینى و حجیت پلورالیسم دینى را پذیرا گردیم، نباید از اقبالناک بودن و برگزیده و محبوب خداوند بودن خود سخن بگوییم، بلکه باید خود و دیگران را در کنار یک سفره به شمار آورد و آن، سفرهى دین، حق و هدایت است; در این صورت همه به نوعى برگزیده و محبوب خداوندند، و این اندیشه مانع را از سر راه پلورالیسم دینى برمىدارد.
5. نتیجه مطالب قبل این است که در دین شناسى هیچ راى مرجع و معتبرى که بر دیگران حجیت داشته باشد، وجود نخواهد داشت، راى هرکس براى خود او حجتخواهد بود، همانگونه که در علم شیمى مثلا راى هر شیمىدانى براى خود او حجت است، نه بر دیگران.
ارزیابى و نقد
تا این جا کوشش نمودیم تا اصل این نظریه، دلایل و محورهاى عمده و حاصل آن را به صورت روشن براى خوانندگان گرامى بیان کنیم، اینک به ارزیابى و نقد آن مىپردازیم:
الف.ذو بطون بودن کلام الهى
دربارهى مطلب یا محور اول نظریه مزبور یادآور مىشویم: ذو بطون بودن کلام الهى گرچه مستلزم نوعى کثرت در معرفت دینى است، ولى این کثرت به صورت متعارض و پارادوکسیکال نخواهد بود; زیرا این بطون یا لایهها همگى کلام الهىاند که حق مطلق است، پس همگى جلوههاى حق مىباشند وجلوههاى حق هماهنگ و موزون خواهند بود. چنان که خداوند در وصف قرآن مىفرماید:
1. «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى... ذلک هدى الله یهدی به من یشاء... » (زمر/23): خداوند نیکوترین سخن را که کتابى است همانند و موزون نازل نمود... این کتاب (جلوه) هدایت الهى است که خداوند هرکس را بخواهد به واسطه آن هدایت مىکند....
2. «ا فلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نساء/82): آیا در قرآن تدبر نمىکنند، اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیار مىیافتند.
3.«لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید» (فصلت/42): «(قرآن کتاب عزیزى است که) به هیچ وجه باطل در آن راه ندارد (چون) فرستاده خداوند حکیم و ستوده است.
ذو بطون بودن کلام الهى بدین صورت است که لفظى داراى معنایى مطابقى و معنا یا معانى التزامى است; یعنى معانى متعدد در طول یکدیگر که به صورت زنجیرهاى با یکدیگر ارتباط دارند، ویکى مستلزم دیگرى است، هرچند به حسب ظاهر یک لفظ و یک استعمال بیش نیست.
مثلا آیهاى که بر مطلوبیت عبادت خدا دلالت دارد، بر مطلوب بودن معرفتخدا و نیز تدبر و تفکر در آیات آفاقى و انفسى، و آموختن آنچه مقدمات لازم شناخت و عبادت خدا مىباشند، و نیز به مطلوب بودن کمال و سعادت حاصل از معرفت و عبادت خدا نیز دلالت مىکند، مانند این که فرد تشنهاى از کسى بخواهد تا براى او آب بیاورد، او علاوه بر اینکه آوردن آب را مىخواهد، نوشیدن، سیراب شدن، رفع تشنگى، کمال وجودى حاصل از نوشیدن آب را نیز مىخواهد.
ذو بطون بودن کلام الهى تفسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه لفظ بر یک حقیقت داراى مراتب و درجات دلالت کند، که در این صورت یک لفظ و یک معنا بیش نیست، ولى مراتب طولى متعدد دارد. و دلالت لفظ به این مراتب دلالت مطابقى است، نه از قبیل لوازم یک معنا، چنان که قرآن کریم در باره تقوا مىفرماید:«اتقوا الله حق تقاته»(آل عمران/102) حقیقت تقوا عبارت است از خوددارى از عمل به نواهى خداوند و ترک اوامر الهى، و این حقیقت داراى مراتب متفاوت است، که تقواى از کبایر اولین درجه آن، و پس از آن تقوا از کبایر و صغایر، وبالاتر از آن تقوا در مورد مستحبات و مکروهات است تا برسد به مرتبهاى که حتى در مباحات نیز از یاد خدا غافل نمىشود. (15)
حاصل آن که کثرت مورد بحث در پلورالیسم دینى کثرت تعارض آمیز است، مانند متشخص یا نامتشخص بودن حقیقت مطلق، توحید و تثلیث، جبر و اختیار، الهى یا بشرى بودن مسئلهى امامت، و نظایر آن، نه مطلق کثرت هر چند به صورت طولى و مراتب تشکیکى و از قبیل ناقص و کامل و اکمل باشد، که مرتبه بالاتر واجد مرتبه پایینتر از خود نیز هست، و به اصطلاح فلسفى از قبیل کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است، نه وحدت در مقابل کثرت، یا کثرت در مقابل کثرت.
ب. تفسیر پذیرى متون دینى
در این که متون دینى تفسیر پذیر و یا نیازمند تفسیرند سخنى نیست، چنان که در این مطلب نیز که آموختهها و اندوختههاى ذهنى انسان در فهم کلام خداوند یا سخن معصوم تاثیر مىگذارد فى الجمله بحثى نیست، سخن در دو مورد است:
1. تکثر و تنوع فهم و تفسیر متون دینى تنها به پلورالیسم درون دینى مربوط مىشود، نه پلورالیسم بیرون دینى، یعنى تعدد مذاهب و فرق یک دین را تبیین مىکند، مانند مذاهب و فرق مسیحى، یا یهودى یا اسلامى که هر یک از این فرق و مذاهب از متن دینى خود برداشت و تفسیر ویژهاى دارد، اما تعدد خود متون دینى و مؤمنان به آنها را تبیین نمىکند. به عبارت دیگر: این فرضیه یک پیش فرض دارد و آن وجود یک یا چند دین و متن یا کتاب مقدس دینى است، و این که چرا این ادیان و متون متعدد دینى پدید آمده است، خارج از قلمرو فرضیه یاد شده است.
2. تعدد و تنوع فهمها و تفسیرها از متون دینى به دلیل تاثیر پذیرى انسان از فرهنگها، محیطاها و علوم، نه قانون حق و باطل و درست و نادرست را از صحنهى اندیشه و زندگى بشر بر مىدارد، و نه دلیل بر حقانیتیا بطلان همهى برداشتها و تفسیرهاست. هرگاه این برداشتها و تفسیرها متعارض و پارادوکسیکال باشند به حکم قانون بدیهى امتناع اجتماع و ارتفاع متناقضین بحث درست و نادرست وحق و باطل مطرح خواهد شد. و قهرا باید معیار و مقیاسى براى تشخیص حق از باطل و درست از نادرست وجود داشته باشد، و گرنه بحثحق و باطل و صواب و خطا لغو خواهد بود، و این مقیاس باید چیزى باشد که یا معصوم از خطا باشد، و یا مستند به راى معصوم گردد. آنچه مصون از خطاست اصول بدیهى عقلى و قول و فعل پیامبران و امامان معصوم است، پس هر راى و نظرى که به این دو منتهى گردد معتبر و پذیرفته خواهد بود. نظیر این مطلب در بحث مربوط به تفسیر تجربههاى دینى نیز بیان شد، و در آنجا مؤلف محترم «صراطهاى مستقیم» به لزوم وجود مقیاسى خطا ناپذیر براى تشخیص تفسیرهاى درست از نادرست را اذعان نموده است.
در حدیث معروفى که در کتاب عقل و جهل کافى از امام کاظم علیه السلام وایتشده از عقل به عنوان حجتباطنى پروردگار و از پیامبران و امامان معصوم به عنوان حجت ظاهرى خداوند، یاد شده است. (16)
و آنگاه که ابن سکیت از امام رضا علیه السلام پرسید: امروز حجتبر بندگان چیست؟ امام پاسخ داد: عقل است; زیرا به واسطه آن راستگو از دروغگو تشخیص داده مىشود. (17)
و در حدیث ثقلین (که از احادیث متواتر اسلامى است) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیت علیهم السلام را عدل و قرین قرآن ساخته و تمسک به آن دو را مایهى نجات دانسته ویادآور شده است که آن دو از یکدیگر جدایى پذیر نیستند.
گذشته از این، قرآن کریم در عین این که مفسر و مبین مىخواهد; ولى چنین نیست که خود صامت محض باشد، بلکه مفسر باید راى خود را به قرآن یا آنانکه«مطهرون»اند و از تاویل و اسرار قرآن آگاهند عرضه کند و از این طریق صواب و خطاى راى خود را بیازماید، و اگر او چنین نکرد، دیگران این کار را خواهند کرد. مهم این است که مقیاس سنجش و ارزیابى وجود دارد، و آراى مفسران با آن مقیاس ارزیابى خواهد شد.
امام على علیه السلام قرآن را هم ناطق مىداند و هم صامت، از آن نظر که زبان ندارد تا سخن لفظى بگوید صامت است و از آن نظر که درستى راى آنان که مىخواهند از زبان قرآن چیزى بگویند در گرو این است که از خود قرآن به گفتار خویش شاهد آورند ناطق است. در رد اندیشه خوارج در مسئله حکمیت که گمان مىکردند سرنوشت مسلمانان به راى افراد سپرده شده مىفرماید: «ما افراد را داور نگرفتهایم، بلکه قرآن را داور ساختهایم، ولى قرآن نوشتهاى است که با زبان سخن نمىگوید و ترجمان مىخواهد، و داوران از طرف قرآن سخن خواهند گفت، و اگر آنان در داورى خود راستى را پیشه کنند جز به حقانیت ما راى نخواهند داد». (18)
و در جاى دیگر در وصف قرآن مىفرماید: «در پرتو هدایت قرآن مىتوانید بصیرت یابید، و از روى بصیرت بگویید و بشنوید، و برخى از قرآن به واسطهى برخى دیگر سخن مىگوید، و برخى از آن بر برخى دیگر گواهى مىدهد، در مسیر الهى اختلاف پذیر نیست و صاحب خود را از خدا جدا نخواهد کرد». (19)
و در مورد دیگر خود را به عنوان زبان گویاى قرآن توصیف کرده مىفرماید: «از قرآن بخواهید تا براى شما سخن بگوید، ولى او (با زبان) سخن نمىگوید، لکن من شما را از آن با خبر مىسازم». (20) امام علیه السلام در این جا به این آیه قرآن کریم اشاره دارد که مىفرماید: «انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون» (واقعه/7779) و اهل بیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به نص قرآن کریم همان مطهرون مىباشند.(احزاب /33).
بنابر این، تفاسیر و آراى دین شناسان را باید با مقیاسهاى عقل، قرآن و کلام معصومانعلیهم السلام ارزیابى نمود و صحیح را از سقیم جدا ساخت، چنان که در مواردى چون رخدادهاى تاریخى و مانند آن که درک حسى نیز نافذ است از این ابزار معرفتى هم باید بهره جست، و بدین صورت راه تشخیص و داورى گشوده است.
3. تحول و تکامل فهم و دانش بشرى امرى است مسلم و روشن، ولى لازمهى آن نداشتن هیچ راى و اندیشه ثابتى در حوزهى علم و دین نیست، چه بسا انسان در سایهى تلاش علمى و آگاهىهاى جدید از یک پدیدهى طبیعى یا حکم دینى نکات جدیدى به دست آورد و فهم و دانش او تحول یابد; ولى این تکامل فهم الزاما به این معنا نیست که فهم و درک پیشین او خطا بوده و اینک فهم جدیدى جایگزین آن شده است، بلکه تحول گاهى به صورت تبدل راى و فهم است و گاهى به صورت تکامل و افزایش که البته این تکامل کمى جدا از تکامل کیفى نخواهد بود. فرض کنیم انسان در آغاز نسبتبه آب این مقدار آگاهى دارد که جسمى است روان، و تشنگى را برطرف مىسازد، آلودگىهاى اشیا را مىزداید و پس از یک رشته مطالعات علمى از ساختمان طبیعى آب و عناصر تشکیل دهنده آن نیز آگاه مىشود و بدین نکته نیز واقف مىگردد که آب نقشى حساس در حیات موجودات زنده ایفا مىکند، اکنون فهم و دانش او نسبتبه آب تکامل یافته است، ولى همچنان همان آگاهىهاى پیشین را دارد. همینگونه است آگاهى انسان سبتبه مفاد آیهاى از قرآن یا حکمى از احکام دین.
نویسندهى محترم «صراطهاى مستقیم» خود در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعتبه این نکته اعتراف نموده و چنین گفته است: «خطاست اگر کسى تصور کند که با ذهن خالى به سخنان نظر مىکند و معنى آن را در مىیابد، این کار نه ممکن است و نه مطلوب، وچون ممکن نیست، و چون اذهان به مرور زمان از معلومات و مایههاى تازه آکنده مىشوند، معانى تازهاى از متون دینى استفاده خواهند کرد و این مسیر را نهایتى نیست.
بلى در این میان پارهاى از فهمها ثابت و مشابه مىمانند، اما این نه بدان دلیل است که کسانى مىخواهند آنها را به عمد ثابت نگاه دارند، بلکه بدان دلیل است که اقتضاى طبیعى فهمها بدین جا مىکشد، وآن ثبات بدون خواست این و آن، متولد مىگردد». (21)
ج. جمعى بودن فهم دینى
گفته شده است تفسیر پلورالیستیک کثرت مذاهب، فرق و آراى دینى در تاریخ بشر و جوامع بشرى بر این پایه است که این کثرت را امرى اجتناب ناپذیر دانسته، به رسمیتبشناسیم و بپذیریم که فهم دینى امرى جمعى است مانند زندگى و تمدن، و صحنهى فهم دینى را صحنه یک مسابقه و یک میدان بازى به شمار آوریم، و چون بازى و مسابقهى یک نفره معنى ندارد، پس کثرت فهمهاى دینى و مذاهب و فرق نیز امرى طبیعى و بجاست.
در این استدلال مغالطهاى رخ داده است; زیرا اجتناب ناپذیر بودن اختلاف آن هم به صورت اختلاف تعارض آمیز و متضاد دو معنا دارد: یکى این که بگوییم خداوند از روى جبر و قهر انسان را به اختلاف مىکشاند، و دست تقدیر الهى با تفاهم انسانها در تعارض و تخاصم است. چنین تفسیرى از اجتناب ناپذیرى اختلاف، حقانیت آن را نیز اثبات مىکند; زیرا در این صورت انسان هیچگونه نقشى در پیدایش اختلاف دینى و مذهبى ندارد، همانگونه که تفاوتهاى فیزیکى افراد خارج از اراده و خواست آنهاست، وحسن و قبح و حق و باطل هم در این جا راه ندارد، بلکه همگى حق و زیباست.
تفسیر یا معناى دیگر آن این است که چون انسان مختار آفریده شده است، و هستى او از دو بعد ملکى و ملکوتى، ناسوتى و لاهوتى، عقلانى و شهوانى تشکیل یافته است، قطعا تصمیم گیریها متفاوت خواهد شد; زیرا ممکن است تصمیمگیرى او صبغهى عقلانى و لاهوتى و ملکوتى داشته، و ممکن است ناسوتى، ملکى و شهوانى باشد، در این صورت او مسئول انتخاب خویش است، و حسن و قبح و حق و باطل در انتخاب و تصمیم او راه مىیابد.در این صورت به رسمیتشناختن کثرت آراء و مذاهب ملازم با مطلوب بودن و حق بودن آن نیست، و روشن است که از دو تفسیر یاد شده در مورد اجتناب ناپذیرى یا طبیعى بودن اختلاف، تفسیر دوم صحیح است; زیرا با حذف عنصر اراده و اختیار از حیات بشر مجالى براى تکلیف و ستایش و نکوهش و حق و باطل باقى نخواهد ماند.
قرآن کریم در رد تفسیر نخست مىفرماید: «و على الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداکم اجمعین» (نحل/9): بر خداست که راه راست را نشان دهد، و برخى از راهها کج و بیراهه است اگر خدا مىخواست همه شما را هدایت مىکرد. یعنى پیدا شدن راه کجبه خاطر این است که خداوند هدایت جبرى انسان را نخواسته است، و گرنه مانند خورشید و ماه و سایر موجودات طبیعى همگى از قانون الهى پیروى مىکردند.
و در بارهى تفسیر دوم مىفرماید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (انسان/3): ما انسان را به راه حق هدایت کردهایم، یا سپاسگزار استیا کفران کننده، و نیز مىفرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها وتقواها» (شمس/78).
مثال مسابقه و بازى هم چیزى جز وجود کثرت بازیگران و شرکتکنندگان در مسابقه را اثبات نمىکند و دلیل بر برنده بودن همه مسابقهگران و درستبازى کردن همه بازیگران نیست، بلکه به حکم این که مسابقه برنده و بازنده دارد، و بازى داور مىخواهد، تا بر بازى بازى کنندگان نظاره و داورى کند، پس در میدان فهم دینى وانتخاب دینى و شناخت آن نیز چنین است، این جا نیز داور لازم است که در بند قبل بیان گردید.
اگر به راستى نویسندهى محترم «صراطهاى مستقیم» به جمعى بودن فهم دینى معتقد است و براى راى خود در باب پلورالیسم دینى همان قدر ارزش و اعتبار قایل است که براى راى کسانى که به انحصار گرایى یا شمولگرایى دینى قائلند، دیگر نیازى به نوشتن چنین بحث طولانى و این قدر به آب و آتش زدن و آسمان و ریسمان را به هم بافتن و از تاریخ، عرفان، فلسفه، قرآن، حدیث، ادبیات، علوم و... استمداد نمودن لازم نبود; زیرا سرانجام این بحث چیزى جز عرضهى یک راى دین شناسانه در باب کثرت ادیان و مذاهب و آراء نخواهد بود، و این نظریه همان اندازه از حق و صواب بهره دارد که نظریههاى مقابل; زیرا همه در کنار یک سفره نشستهاند و بازیگران یک میدان و اعضاى یک تیم مسابقهاند. آیا نفس نوشتن مقالهى «صراطهاى مستقیم» خود دلیل بر نادرستى آن نیست، این مطلب انسان را به یاد سوفسطاییان مىاندازد که در مقام بحث و مجادلهى علمى واقعیت را انکار مىکنند اما در عمل رئالیست تمام عیار و معتقد به واقعیتاند!!
د. داعیه برگزیده و بر حق بودن
از مطالبى که در بندهاى قبل گفته شد این نکته نیز به دست آمد که داعیهى برگزیده و بر حق بودن و خود را اهل فلاح و نجاح دانستن به خودى خود مذموم و ناروا نیست، آنچه نکوهیده است داعیهى برگزیدگى و بر حق بودن بدون دلیلى از عقل یا شرع است. پیامبران الهى نخستین کسانى بودند که در تاریخ بشر خود را برگزیده و برحق دانستند ولى بر این ادعاى خود برهان آوردند، هم فرعون داعیهى هدایتگرى مردم به راه راست را داشت و مىگفت:«و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد» (مؤمن/28) و هم مؤمن آل فرعون که مىگفت: «اتبعون اهدکم سبیل الرشاد» (مؤمن/ 38); ولى یکى دعوى باطل داشت; زیرا خود تجسم ضلالتبود، و از ضلالت جز ضلالتبر نمىخیزد، و دیگرى دعوى حق; زیرا در سایهى ایمان به خدا و در پرتو ولایتخاص الهى از ظلمتبه نور رسیده بود: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور» (بقره/257). پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیتخود را برگزیده و بر حق توصیف کرد و آنان را ثقل اصغر و کشتى نجات امت دانست.
قرآن کریم امت اسلامى را بهترین امت معرفى کرده مىفرماید: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»(آل عمران/110).
و نیز مىفرماید:
«و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء على الناس» (بقره/142).
قرآن کریم از گروهى به عنوان نعمت داده شده یاد مىکند، و کسانى را هم اهل ضلالت و مغضوب خداوند مىداند(سوره حمد).
قرآن کریم از نیکوکاران، پرهیزکاران، طهارت طلبان، توبه کنندگان، مجاهدان راه خدا و ... به عنوان کسانى که خداوند آنان را دوست دارد یاد مىکند، حال اگر این افراد ادعا کنند که محبوب خداوندند، آیا به گزاف سخن گفتهاند؟ یا دعوى بىجا کردهاند! از دیدگاه قرآن هر کس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیروى کند مورد محبتخداوند است «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران31). حال اگر مسلمانى که در عقیده و عمل پیرو پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم استخود را محبوب خداوند بداند، آیا دعوى ناروا نموده است!!
ه. قداست و حجیت در معرفت دینى
آخرین نکتهاى که در مقالهى «صراطهاى مستقیم» و در بحث مربوط به اختلاف نظر در تفسیر متون بیان گردیده چنان که قبلا نقل شده این است که چون معرفت دینى از سنخ معرفتبشرى است، و معرفتبشرى خطپذیر است، بنابر این قول هیچ کس حجت تعبدى براى دیگرى نیست، و هیچفهمى مقدس و فوق چون و چرا نخواهد بود و ما حاکم سیاسى داریم، اما حاکم فکرى و دینى نداریم.
در این باره دو نکته را یادآور مىشویم:
1. مسئلهى خطا پذیرى معرفت دینى در مواردى که قرآن توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و یا قرآن و سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم توسط امامان معصومعلیهم السلام تفسیر و شرح شده باشد، مطرح نخواهد شد، زیرا با فرض عصمت در علم و عمل، خطاپذیرى فرض ندارد.
2. روش فطرى بشر در جنبههاى مربوط به زندگى عملى خود این است که براى انجام هر کارى حجت و دلیلى مىجوید. و به عبارت دیگر عمل خود را به علم مستند مىکند (زیرا انسان فاعل علمى و فکرى است) و در مرحلهى نخستحجت و علم بى واسطه را مىپسندد و مىجوید، ولى هرگاه به علل گوناگون، به چنین حجت و علمى دست نیابد،حجت و علم مع الواسطه را برمىگزیند، و چنین است که در هر مورد به عالمان و متخصصان مربوط به آن رجوع مىکند، و گرچه از جنبهى نظرى، چه بسا احتمال خطا به کلى از بین نرفته و فرض اشتباه همچنان باقى است، ولى به این گونه احتمالات و فرضها، اعتنا نمىکند، وکار خود را با استناد به قول عالم و متخصص در آن مورد مدلل و همراه با حجت مىداند. و معناى حجتبودن قول عالم در این فرض این است که اگر کشف خلاف شود و نتیجهى مطلوب به دست نیاید و یا احیانا دچار ضرر و زیان گردد خود را ملامت نمىکند، چنان که عمل او از نظر دیگران نیز موجه و معقول تلقى مىشود، یعنى کار او از نظر وجدان و خرد مقبول و پذیرفته است.
حال اگر فرض کنیم کارى که وى با چنین پشتوانهى علمى (علم مع الواسطه و حجیت قول عالم) انجام داده است، کارى است که دیگرى وى را بدان تکلیف کرده و یا بر انجام آن به وى وعدهى پاداش و مزد داده است در این صورت فاعل، مستحق پاداش و ثواب نیز خواهد بود، چنان که اگر از انجام آن نهى شده و یا بر انجامش وعید کیفر داده شده باشد، سزاوار نکوهش و کیفر خواهد بود.
این روش فطرى یا سیرهى عقلا مورد تایید و امضاى شرع مقدس نیز قرار گرفته است، و از این رو علاوه بر اعتبار عقلایى و بشرى، اعتبار شرعى و دینى هم یافته است، و در نتیجه حجت عقلایى رنگ حجتشرعى به خود گرفته است، البته چون سرچشمهى شریعت وحى است، که از افقى برتر به انسان و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او مىنگرد، چه بسا در قلمرو حجت عقلایى توسعه یا تضییقى را ایجاد کند، ولى این دوگانگى مربوط به مصداق است نه قاعده و حکم کلى، یعنى اینکه انسان کارى که انجام مىدهد باید با علم و حجت همراه باشد، و هرگاه خود آن علم و حجت را نداشته باشد، از علم وحجت دیگران بهره مىگیرد.
آرى این قاعده مربوط به کسانى است که خود صاحب نظر و متخصص نیستند، اما فردى که در یک مسئله یا موضوع صاحب نظر و مجتهد است، و حجتبالذات دارد، به علم دیگران و حجتبالغیر نیازى ندارد، و قول دیگران در حق او نه حجت عقلایى است و نه جتشرعى.
از آنچه گفته شد روشن شد که در استدلال صاحب مقاله «صراطهاى مستقیم» مغالطهاى از نوع مغالطه عام و خاص و مطلق و مقید رخ داده استیعنى حکم مربوط به خاص و مقید (مجتهد و متخصص) به عام و مطلق (افراد دیگر اعم از مجتهد و عامى) نسبت داده شده است.
پىنوشتها:
1. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 238.
2. کیان، 28، ص 28، چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد؟نوشته: مایکل پترسون، دیوید بازینچر، بروس رایشنباخ، ویلیام هاسکر، ترجمه ابراهیم سلطانى.
3. فرهنگ آکسفورد(1995)ذیل کلمه Pluralism .
4.فلسفه دین، ص 245.
5. کیان، 28، چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد، ص 28; فلسفه دین، ص 245-243.
6. کیان، 36، مقاله: صراطهاى مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 76.
7. المیزان: 17/174.
8. توحید صدوق، باب 36، حدیث 11، ص 246.
9. همان، باب 7، حدیث 8.
10. همان، حدیث 1و7.
11.کیان، شماره28، ص 28، و شماره 36، ص 6.
12. مثنوى، دفتر سوم، 1269-1271.
13.کیان، 28، مقاله «چگونه مىتوان تنوع ادیان را تبیین کرد»، ص 29-30.
14. کیان، 36، صراطهاى مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 24.
15.در این باره به المیزان، ج3، ص 4466، 72 رجوع شود.
16و 17. اصول کافى، ج1، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12و20.
18و19. نهج البلاغه، خطبه 25 و 133.
20. نهج البلاغه، خطبه 158.
21. قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ اول، ص 147.