مصاحبه «دانشگاه انقلاب» با آیت الله سبحانى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از طرف «دانشگاه انقلاب»، با آیت الله سبحانى، دربارهى مکاتب سهگانه فلسفى «مشاء، اشراق و حکمت متعالیه» و رابطهى علوم با فلسفه و برخى دیگر از مسائل فلسفى، مصاحبهاى انجام گرفته است، که از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد.
هیئت تحریریه
تبیین ویژگىهاى سه مکتب فلسفى
دانشگاه انقلاب: مشهور است که در دورهى اسلامى سه مکتب فلسفى متمایز داریم: حکمت مشائى، حکمت اشراقى، وحکمت متعالیه. حال، بفرمایید که آیا فلسفه اشراق نسبتبه فلسفه مشاء، مرحله متکاملترى به حساب مىآید یا نه؟ اگر متکاملتر است، چه نقایصى در حکمت مشاء بوده است که حکمت اشراق آن را استدراک و رفع کرده است؟ همین طور نسبتبه حکمت متعالیه.
آیت الله سبحانى: بسم الله الرحمن الرحیم، همان گونه که در سؤال اشاره نمودید، از آغاز تاریخ ورود فلسفه به جوامع اسلامى، تاکنون سه مکتب فلسفى رشد و نمو کرده است که عبارتند از:
1. مکتب فلسفى مشاء: شیوه بحث در این مکتب فلسفى، تفکر برهانى و استدلال عقلى ستبدین جهت از آن به «حکمتبحثى» نیز تعبیر مىکنند، چنان که «شیخ اشراق» در مقدمه حکمة الاشراق که طبقات فلاسفه را یادآور شده از این گروه به «حکیم بحاث عدیم التاله» یاد کرده است; یعنى حکیمانى که در شناخت جهان تنها از متد بحث عقلى بهره مىگیرند و از روش «تاله» (ذوق و شهود عرفانى) استفاده نمىکنند. چهره شاخص این مکتب فلسفى شیخ الرئیس ابن سینا است که او را رئیس فلاسفه مشاء لقب دادهاند.
2. مکتب فلسفى اشراق: در این مکتب فلسفى تنها به براهین عقلى استناد نمىشود، بلکه بهرهگیرى از شیوه ذوق و عرفان را، اهرمى لازم براى نیل به معرفتحقیقى و کامل مىشناسد، سهروردى از آنان به «حکیم الهى متوغل فی التاله و البحث» یاد کرده است. یعنى حکیمانى که از هر دو روش: تاله و بهرهگیرى از شهود عرفانى، و بحث و تفکر برهانى بهره مىگیرند. حکیم سبزوارى نیز پس از اشاره به دو گروه مشائیان و عرفا درباره طریقه اشراقیها مىگوید: آنان میان دو طریقه پیشین جمع کردهاند و بدین هتبه اشراقیون معروف مىباشند که از عالم غرور، دل برکنده و از گفتار ناصواب اجتناب نمودهاند و در نتیجه «مستشرق» به عالم نور گردیده، و عنایات الهى شامل حال آنان شده و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردار مىباشند.
بنابر این، امتیاز طریقه اشراقى بر طریقه مشائى این است که در طریقه اشراقى علاوه بر بهرهگیرى از برهان عقل، از روش عرفان و راه دل و شهود باطنى نیز استفاده مىشود و در نتیجه فیلسوف به حقایقى عالىتر از آنچه تفکر منطقى بدان مىرسد نایل مىگردد. در این جا مناسب است کلام شیخ اشراق را (که مبتکر این طریقه در جهان اسلام است) در آغاز حکمة الاشراق، یادآور شویم او مىگوید:
«من قبل از نگارش این کتاب، کتابهایى را بر اساس طریقه مشائیان تالیف نموده، و قواعد فلسفى آنان را بیان نمودم که از آن جمله کتاب «تلویحات» مىباشد، ولى این کتاب (حکمة الاشراق) سبک و سیاق دیگرى دارد. و بر طریقهاى نزدیکتر از طریقه مشائى استوار شده است، در این روش مطالب در آغاز از طریق فکر به دست نمىآید، بلکه از طریق ریاضتها و مجاهدات باطنى حاصل مىشود، آنگاه به آن اقامه برهان مىگردد»(علم حضورى به علم حصولى تبدیل شده و قابل انتقال به دیگران مىگردد).
ابتکار دیگرى که شیخ اشراق در بحثهاى فلسفى به کار گرفته استبهرهگیرى از مفاهیم دینى و معارف قرآنى در تبیین معرفتهاى عقلى و فلسفى مىباشد، چنان که در کتاب «الالواح العمادیة» مىگوید: در این کتاب بخشهایى از لطایف و غرایب معرفت را آوردهام و بر پایه مبانى عقلى، بر آنها اقامه برهان نموده، و سپس از آیات قرآن بر آنها استشهاد کردهام. و در مباحث مربوط به نفس و مبدء و معاد در کتاب یادشده به آیات بسیارى از قرآن استشهاد شده است.
بنابر این طریقه بحث در فلسفه اشراقى مبنى بر سه پایه است:
1. تزکیه نفس و تصفیه باطنى و تحصیل معرفتشهودى.
2. تفکر و استدلال عقلانى و تحصیل معرفتبرهانى.
3. استشهاد به آیات و روایات و تحکیم معرفت ایمانى.
و به عبارت دیگر: در این مکتب فلسفى، برهان وعرفان و قرآن (وحى) به یارى یک دیگر آمده و در طریق معرفت هم آهنگ مىباشند.
3.حکمت متعالیه: منهجبحث در حکمت متعالیه صدرایى با شیوه بحث در فلسفه اشراقى تفاوت جوهرى ندارد; زیرا صدر المتالهین نیز که مبتکر روش حکمت متعالیه است نیز روش برهان و عرفان را با هم به کار گرفته و در موارد مختلف به آیات و روایات نیز استشهاد نموده است. به عبارت دیگر: هم آهنگى برهان و عرفان و قرآن با حکمتبرهانى و عرفانى و قرآنى را اثبات نموده است. آرى حکمت متعالیه از دو نظر بر طریقه اشراقى برترى دارد:
یکى این که صدر المتالهین راهى را که شیخ اشراق آغاز نمود تکمیل کرد، و در اثبات همآهنگى و تطابق عقل و شرع در معارف الهى سعى بیشترى نمود و توفیق بیشترى بهدست آورد چنانکه از مراجعه به کتب فلسفى، و تفسیرى او بهدست مىآید.
نکته دیگر این که: وى اصولى را در فلسفه تاسیس کرد، که در فلسفه شیخ اشراق وجود نداشت و از این طریق فلسفه او امتیاز بیشترى یافت مانند«اصالت وجود»، «تشکیک در حقیقت وجود»، «حرکت جوهرى»،« اتحاد عاقل و معقول» و بحثهاى مهم دیگر; و چنان که مىدانیم اصول مزبور در تبیین و تحکیم معارف الهى نقش مؤثر دارد و بر پایه آنها بسیارى از معضلات فلسفى حل مىگردد.
دانشگاه انقلاب: حضرتعالى عرفا را هم از جمله فیلسوفان مىدانید؟
آیت الله سبحانى: اگر فلسفه به معنى تبیین هستى باشد و به تعبیر ناقص امروز به معنى جهان بینى وبه تعبیر صحیح«هستى شناسى» باشد، مشائى و اشراقى و عرفا همگى در عداد فلاسفه مىباشند; چون همگى به نوعى به تبیین هستى مىپردازند، و اگر در فلسفه تعقل وتفکر و برهان را دخالت دهیم تنها دو گروه نخست جزو فلاسفه به شمار مىآیند و عرفا از این جرگه بیرون مىروند; چون در مکتب هستىشناسى آنان تعقل و برهان جایگاهى ندارد.
دانشگاه انقلاب: براى تکمیل همین مبحثبفرمایید که رابطه عرفان و فلسفه ما چگونه بوده و عرفان چه نسبتى با فلسفه دارد؟ آیا فقط در مقام گردآورى و شکار به فلسفه مدد مىرساند یا این که در مقام داورى هم به فلسفه کمک مىکند؟ به تعبیر دیگر: آیا حکیم اشراقى فقط در شکار تئوریها مىتواند از مکاشفات و شهودهاى عرفانى خود استفاده کند، اما در مقام داورى، استدلال تعقلى است که داور است و حکم به درستى یا نادرستى مىکند یا این که طریق مکاشفه در مقام داورى هم به یارى فلسفه مىآید؟
آیت الله سبحانى: از پاسخ به سؤال نخست، جواب این سؤال نیز معلوم مىشود، اصولا راه فلسفه غیر از راه عرفان است، فلسفه تفکر و تعقل، و از طریق تنظیم اقیسه به هدف رسیدن است، و کوچکترین خطا در این تنظیم موجب عقیم بودن قیاس مىگردد، در حالى که عرفان یافتن و شهود استبى آن که در آن مورد، به تفکر برهانى بپردازد. فلسفه قابل انتقال به دیگرى است، ولى عرفان قابل انتقال نیست، فلسفه را سراسر برهان و استدلال تشکیل مىدهد. در حالى که اساس عرفان، ذوق و ادراکات شهودى عارف است. هرچند برخى از یافتههاى عرفانى در قالب استدلال نیز ریخته مىشود مثلا تقسیم وجود به لا بشرط و بشرط لا، و بشرط شیىء اساس عرفانى دارد و با برهان نیز همراه است; و همچنین شهود ذات بدون هر نوع تعین، و شهود ذات در تعین اسماى صفات که اولى را مقام احدیت و دومى را مقام واحدیت مىنامند، مىتواند در عین عرفانى بودن، برهانى نیز باشد. از حضرت امام رضوان الله تعالى علیه در جلسه خصوصى شنیدم که فرمود: آن چنان نیست که همه مسائل عرفانى، برهانى نباشد.
آرى این عرفان است که نیاز به برهان فلسفى دارد; زیرا ممکن است عارف برخى از مکاشفهها را که از هواجس نفسانى است صحیح و استوار بینگارد این جاست که مىتواند فلسفه به عرفان مدد رساند در حالى که عکس آن صحیح نیست، اگر چیزى از نظر برهان قابل اثبات نباشد، عارف با شهود خود فقط خود را قانع مىسازد و نمىتواند آن را به دیگرى منتقل کند و در نتیجه نمىتواند به فلسفه که یک آموزش عقلانى است کمک کند.
دانشگاه انقلاب: آیا عرفایى همچون ابو سعید ابوالخیر را چگونه مىتوان فیلسوف نامید؟
آیت الله سبحانى: این پرسش سؤال جدیدى نیست، دنباله همان سؤال پیشین مىباشد در سؤال قبل به صورت کلى مطرح شد. و در این جا روى فرد خاصى انگشت گذارده شده است. در پاسخ، همان مطلب گذشته را تکرار مىکنیم، و آن این که مقصود از فلسفه چیست؟ اگر مقصود هستى شناسى و معرفت وجود از واجب تا ممکن باشد، هر دو فیلسوفند، ولى اگر عنصر تفکر و برهان در آن دخالت دارد حساب فلسفه از عرفان جداست. عارف یافتههاى شهودى دارد هرچند در آن شک نمىکند، ولى بر صحت آنها برهان عقلى ندارد و لذا قابل انتقال به دیگرى نیست.
دانشگاه انقلاب: فرمودید صدر المتالهین، فلسفه مشاء و اشراق و عرفان و استفاده از کتاب و سنت را درهم آمیخته و فلسفه جدیدى بنا نهاده است. حال، اگر راه دل که همان راه شهود عرفانى و سیر وسلوک است، با راه استدلال تعقلى هرگزیکى نمىشوند، پس چگونه در حکمت متعالیه با هم جمع شدهاند وبالاخره راه داورى در دستاوردهاى حکمت متعالیه، استدلال تعقلى استیا شهود عرفانى؟
آیت الله سبحانى: در این مورد دو نکته را یادآور مىشویم:
1. مرحوم صدر المتالهین مدعى همآهنگى راههاى سهگانه، یعنى تفکر، اشراق و وحى است، و اینکه هر سه ما را به هدف واحدى مىرسانند نه یگانگى هر سه راه او مىگوید: آنچنان نیست که خرد چیزى را بگوید که شهود آن را تکذیب کند، و یا هر دو سخنى بگویند که وحى مخالف آن باشد. بلکه این سه ابزار معرفت، در طریق هدایتبه یک هدف مىرسند.
2. ایشان مدعى است آنچه را که دیگران از طریق شهود عرفانى دریافتهاند، او برهانى کرده و از طریق تعقل اثبات نموده است، و این کار بسیار بزرگى است که انسان شهود دیگران را برهانى کند و یافتههاى عرفانى را قابل انتقال به دیگران بسازد.
دانشگاه انقلاب:یعنى مىفرمایید که فلسفه صدر المتالهین مثل فلسفه ابن سینا تعقلى و استدلالى است اما به جایى منتهى مىشود که عرفا هم از طریق سیر و سلوک به آنجا مىرسند؟
آیت الله سبحانى: فلسفه صدر المتالهین علاوه بر اینکه تعارض را از میان برداشته، و آن فاصله زیادى را که میان برهان و عرفان درگذشته توهم مىشد، نادرست دانسته، این مزیت را دارد که آنچه را که عارف از طریق شهود به قله آن رسیده است او از طریق برهان اثبات مىکند و قهرا یک نوع برترى بر فلسفه مشاء پیدا مىکند; زیرا در طریقه مشاء جز از اهرم تفکر و برهان از چیز دیگرى استفاده نمىشود و هرگز هدف برهانى کردن، دریافتهاى عرفانى نیست.
امتیاز فلسفه با علوم
دانشگاه انقلاب اسلامى: سؤال دیگرى مطرح است و آن رابطه فلسفه با سایر علوم است، فى المثل در فلسفه ابن سینا یا فلسفه فیلسوفان پس از او، طبیعیات چه نسبتى با احکام خاص فلسفى دارد؟ و همین طور فلسفه معاصر چه نسبتى با فیزیک جدید دارد؟
آیت الله سبحانى: مقصود از فلسفه همان فلسفه اولى و امور عامه است، یعنى احکام کلى وجود، و فلسفه به این معنا سه امتیاز نسبتبه علوم دارد. اکنون به شرح این قسمت مىپردازیم، سپس درباره نقش فلسفه در باره علوم سخن مىگوییم.
فلسفه براى خود موضوع و غایت و متد خاصى دارد که با هیچیک از معرفتهاى علمى مشارک نیست، موضوع فلسفه وجود مطلق و غایت آن شناخت هستى مطلق و متد آن برهان و استدلال و تعقل است، و چنین معرفتى با این خصوصیات در علوم موجود نیست.
موضوع علوم، هستىهاى مقید و محدود است، فیزیک درباره آثار ظاهرى جسم، و شیمى درباره آثار باطنى آن سخن مىگوید، هندسه درباره احکام کم متصل، و ریاضیات در باره کم منفصل بحث مىکند، و... همینگونه که ملاحظه مىفرمایید علوم با فلسفه از نظر موضوع متمایزند، هم چنانکه در متد و روش اثبات مسائل، با هم فرق دارند، متد در فلسفه قیاس برهانى است و در علوم طبیعى استقرا و تجربه، و اگر گاهى در برخى از موارد از برهان کمک مىگیرند جنبه خصوصى دارد، اگر نه اساس تحلیل در علوم طبیعى، تجربه و آزمایش است.
این دو امتیاز در موضوع و متد به ضمیمه امتیاز در غایت که در اولى هدف شناخت احکام کلى هستى است و در دیگرى هدف شناخت احکام جزئى از هستى است، فلسفه را از علوم کاملا جدا مىسازد از این جا مىتوان به نااستوارى برخى از اندیشهها پى برد که مىگویند چگونه طبیعیات قدیم از حوزههاى علوم دینى کنار گذاشته شده، اما فلسفه اولى به قوت خود باقى است.
علت این تفریق روشن است; زیرا فلسفه اولى از سه نظر با علوم متمایز است، فرو ریزى علوم طبیعى به فلسفه ضررى وارد نمىسازد و کلیات فلسفه و آنچه که مربوط به استخوان بندى فلسفه اولى است، ارتباطى به علوم تجربى ندارد، تا فرو ریزى آن مایه تزلزل این گردد.
نقش فلسفه در علوم
اکنون برگردیم و به نقش فلسفه در رابطه با علوم طبیعى اشاره کنیم، فلسفه در مورد علوم دو نقش مهم دارد: یکى اینکه موضوعات علوم را که نمىتوان آنها را در خود علوم ثابت کرد، فلسفه اثبات مىکند; زیرا همانگونه که یادآور شدیم، فیزیک درباره آثار ظاهرى جسم، و شیمى درباره آثار باطنى آن، و حساب درباره کم متصل و هندسه در باره کم منفصل بحث مىکند و یک فیزیکدان و یا شیمیست قبلا باید موضوع حثخود را ثابت کند و یا ثابتشده تلقى کند، و چون موضوع هر علم از مسائل آن علم نیست، بلکه در هر علم، پیرامون عوارض موضوع مسلم آن علم بحث مىشود قهرا باید موضوع آن، قبلا ثابتشود و جاى مناسب براى اثبات موضوعات علوم همان فلسفه اولى است. فیلسوف در تقسیم وجود به چنین موضوعاتى مىرسد، او مىگوید وجود یا واجب استیا ممکن، ممکن نیز یا جوهر است و یا عرض، و جوهر نیز یا عقل است و یا نفس و یا صورت و یا ماده و یا جسم، عرض نیز یا کم استیا کیف و یا هفت مقوله نسبى دیگر.
همین طور که ملاحظه مىفرمایید موضوعات علوم رایج در فلسفه به هنگام تقسیم وجود هم همراه با برهان ثابت مىشود آنگاه دانشمند طبیعى درباره آن بحث مىکند.
نقش دیگرى که فلسفه در مورد علوم دارد و غالبا از آن غفلت مىشود این است که مبادى کلى علوم مانند قانون علیت، اصل سنخیت، قانون مساوات و...از مسائل مهم فلسفه اولى است و بدون اثبات اینها نمىتوان حتى یک مسئله علمى را نیز اثبات کرد.
دانشگاه انقلاب: در میان ما متفکرانى هستند که مىگویند فلسفه، موضوعات علوم را اثبات نمىکند، فیلسوف و غیر فیلسوف هر دو به یک اندازه برایشان بدیهى است که آدمى در خارج وجود دارد و این آدم مریض مىشود و لذا احتیاج به کسى دارد که او را معالجه کند. در واقع وجود بدن انسان که از حیث صحت و بیمارى موضوع علم طب است و ماده و انرژى و... که موضوع فیزیک است، به یک اندازه براى فیلسوف و غیر فیلسوف بدیهى است. مرحوم آقاى طباطبائى هم در «بدایة الحکمه» و در« اصول فلسفه» این را مسلم مىگیرد که عالم خارج واقعیت دارد و همین را مرز بین فلسفه و سفسطه مىداند پس این هم براى فیلسوف امرى بدیهى است و هم براى غیر فیلسوف. بنابراین فلسفه در اینجا نیامده اثبات کند که در خارج جسمى داریم و بعد فیزیکدان بیاید درباره آن جسم بحث کند. فیزیکدان و فیلسوف هر دو به یک اندازه بدیهى مىدانند که در خارج جسمى هست.
آیت الله سبحانى: مرحوم علامه مىفرماید:«ان هناک واقعیة» این عبارت حاکى از علم به مطلق واقعیت است نه واقعیتخاص، ما در ابتدا به واقعیات خاص علم نداریم بلکه علم داریم که یک واقعیتى در جهان هست گرچه آن واقعیت در ضمن وجود خودمان باشد. اما اینکه فرمودید فیلسوف وغیر فیلسوف هر دو به یک اندازه، وجود موضوعات علوم را بدیهى مىدانند، مانع از آن نیست که براى اثبات موضوعات علوم دو راه داشته باشیم یک راه بدیهى، مثل اینکه خودمان مریض شویم و بدانیم که براى معالجه باید به پزشک مراجعه کنیم، و یک راه برهانى نتیجه این امر آنجا ظاهر مىشود که یک رشته موضوعات که از قلمرو حس خارج استباید از طریق برهان فلسفى وجود آنها را اثبات کرد.
اینکه در سؤال مىگویید: فلسفه نیامده است جسم را ثابت کند تا دانشمند فیزیک درباره آثار آن بحث کند، مطلب صحیحى نیست; زیرا اثبات وجود جسم جز از طریق برهان فلسفى امکان پذیر نیست، و اینکه گفته مىشود حس براى اثبات آن کافى استسخن نادرستى است; زیرا تمام حواس ما با اعراض و فنومنها سر و کار دارد یعنى الوان و طعوم و ابعاد را درک مىکند، و هرگز انسان مجهز به حس«جسم شناس» نیست که آن را درک کند، آنچه را که انسان مىبیند رنگ و مقدار است و اما پشتسر آن دو، جسمى است که معروض آنهاست از طریق برهان فلسفى امکان پذیر است. برهان مىگوید رنگ و مقدار عرض است و عرض براى تحقق خود در خارج به جوهرى به نام جسم نیاز دارد.
دانشگاه انقلاب: آنها مىگویند که شما اصلا نمىتوانید براى اثبات وجود موضوعات علوم در خارج برهان بیاورید; زیرا برهان باید مقدماتش کلى، دایمى و ضرورى باشد. پس شما چگونه مىتوانید برهان اقامه کنید که شیئى خاصى در خارج وجود دارد. اگر برهان شما از احکام تحلیلى تالیف یافته باشد، در آن صورت چگونه به حکم تالیفى مىرسید؟ اگر فلسفه موضوعش موجود بما هو موجود باشد و به نحو تحلیلى مىگویند که هر موجودى یا واجب استیا ممکن; یا علت استیا معلول و کذا و کذا، پس چگونه از این احکام تحلیلى مىتوانید به یک حکم تالیفى برسید؟
آیت الله سبحانى:این سؤال شما به دو سؤال منحل مىشود: یکى اینکه چگونه مىتوان با برهان موضوعات علوم را ثابت کرد. در حالى که نتیجه برهان امر کلى است نه جزئى و خاص. دیگر اینکه این محمولات شما که در تقسیم وجود مطرح مىشود از محمولات تحلیلى است نه تالیفى در حالى که شما از آن نتیجه تالیفى گرفته مىگویید: جسم هست، عرض هست، و نسبت«هستى» به موضوع از قبیل محمولات تحلیلى، (ذاتیات) نیست، بلکه از عرضیات(تالیفى) است (به معنى مغایرت محمول با موضوع نه از قبیل عرض نسبتبه جوهر).
درباره سؤال نخستیادآور مىشویم که فلسفه، محمولات کلى را ثابت مىکند که جنبه دایمى و ضرورى دارند، مثلا مىگوید وجود در نزول خود، به عقل و نفس و جسم و عرض تقسیم مىشود و همه اینها جنبه کلى دارند، و اما اینکه جسم در فلان نقطه موجود است، ویا فلان چیز، عرض استشان فلسفه نیست. در این جا باید از ابزار دیگر استفاده کرد، یا از طریق علم حضورى مثل علم ما به ذات و اعراض خویش، ویا از طریق مشاهده حسى مانند وجود اعراض در خارج.
اشتباه در اینجاست که تصور شده رسالت فلسفه اثبات جزئیات است در حالى که اوچنین رسالتى ندارد.
وبه دیگر سخن او در تقسیم مىگوید: وجود داراى اقسام چهارگانه است:
1.فی نفسه لنفسه بنفسه; 2. فی نفسه لنفسه بغیره; 3. فی نفسه لغیره بغیره; 4. فى غیره لغیره بغیره. و اما اینکه مصادیق آنها در کجاست اثبات آن از رسالت فلسفه بیرون است، و اما اثبات واجب الوجود بالذات به صورت یک وجود مشخص و متعین به این نحو است که فلسفه در تقسیم وجود به وجوب وجود مىرسد، سپس از آنجا که آن را نامتناهى مىداند فرض تعدد و تکثر را در مورد او نادرست مىداند. قهرا تشخص او ثابت مىشود و به اصطلاح اثبات یک وجود جزئى (با کمال مسامحهاى که در این تعبیر مىباشد چون وحدت او عددى نیست) از خصوصیات خود موضوع است، نه اینکه فلسفه در این جا به سراغ موضوع جزئى مانند« زید» مىرود.
درباره سؤال دوم یادآور مىشویم که موضوعات فلسفى و تقسیمات هستى در عین اینکه از راه تحلیل عقلى به دست مىآیند، تالیفى مىباشند، در اینجا لازم استبه فرق میان تحلیل فلسفى با تحلیل در اصطلاح منطق توجه نمود. در تحلیل فلسفى سر وکار ما با محمولات تالیفى است نه محمولات تحلیلى (ذاتیات حمل اولى ذاتى) بنابراین اشکال مزبور از خلط میان تحلیل فلسفى با تحلیل منطقى ناشى گردیده و به اصطلاح مغالطه به خاطر اشتراک در لفظ «تحلیل» صورت گرفته است.و به دیگر سخن محمول تحلیلى در منطق، همان جنس و فصل است، در حالى که محمول تحلیلى در فلسفه، همان حدود وجود و قالبهاى کلى آن است و نام واجب و ممکن، جوهر و عرض که نوعى مغایرت با موضوع دارند از این جهت تالیفى نامیده مىشوند. مىگویید: الوجود اما واجب او ممکن.
دانشگاه انقلاب: مطالعه فلسفه مشاء در مسائل طبیعى بر این گواهى مىدهد که آنان حتى موضوعات جزئى را نیز از طریق برهان اثبات مىکردند، مثلا افلاک نهگانه، یا کرویت زمین و موضوعات دیگر طبیعى که به جاى بهرهگیرى ازروش تجربه به برهان عقلى پناه مىبردند.
آیت الله سبحانى: آنچه درباره فلسفه گفته شد مربوط به ساختار فلسفه است و اینکه فلسفه نسبتبه علوم دو نوع تاثیر مثبت دارد: یکى اثبات موضوعات آنها، و دیگرى اثبات مبادى کلى علوم تجربى. و اما اینکه فلسفه مشاء از برهان در علوم طبیعى بهره گرفته است این ویژگى این گروه بوده است ارتباطى به ساختار اصلى فلسفه ندارد. چه بسا ممکن است فیلسوفى در نوع بحث راه خطا را بپیماید. همین طور که کار مشائیان جنبه افراطى داشت همچنانکه کار امروز دانشمندان طبیعى نیز خالى از این نقص نیست; زیرا آنان نیز مىخواهند همه چیز را از راه تجربه ثابت کنند.
دانشگاه انقلاب: بیان پیشین(انقسام وجود) متضمن اشکالى است و آن اینکه اگر ما آن تقسیمات را ادامه دهیم به احکام جزئى مىرسیم که قطعا جزو فلسفه نیست; یعنى اگر آمدیم به اینجا رسیدیم، که جسم یا نامى استیا غیر نامى و همین طور الى آخر، این بحثها دیگر از حوزه فلسفه خارج است، مگر نگفتیم که در فلسفه از احکام ذاتى وجود بحث مىشود و حال آنکه این بحثها از احکام ذاتى وجود نیست.
آیت الله سبحانى: باید توجه نمود که هرگاه در حمل محمولى بر موجود محتاج به آوردن قید طبیعى یا قید ریاضى نبودیم آن حمل، حمل فلسفى است و اما اگر در حمل اینها بر هر موجود محتاج به این دو قید باشیم، در آن صورت از دایره فلسفه بیرون مىرود و در زمره علوم طبیعى و ریاضى داخل مىشود به عبارت دیگر: اصولا هرگاه از بود و نبود چیزى سخن گفتیم آن بحث فلسفى است و اگر از ویژگىها و خواص موجودى ریاضى طبیعى بحث کردیم بحث علمى مىباشد. و از این جهتشیخ الرئیس مىگوید بحث درباره وجود هیولى بحثى فلسفى است نه طبیعى; زیرا بحث درباره اصل وجود هیولى است. بنابراین، بحث از وجود جسم نامى و یا مطلق، بحث فلسفى است، آرى بحث از خواص آن دو، علمى است. به عبارت دیگر: بحث از بود و نبود اشیا فلسفى است، و هیچگاه به احکام و محمولات جزئى نمىرسیم بحث از خواص اشیاء،طبیعى و ریاضى علمى است.
دانشگاه انقلاب: شکى نیست فلاسفه در مسائل علوم طبیعى دچار اشتباه مىشدند.اگر برهان مرکب از مقدمات کلى، دایمى و ضرورى است و اگر آنها مقدمات کلى، دایمى و ضرورى را به کار مىبردند چگونه دچار اشتباه مىشدند؟
آیت الله سبحانى:گاهى در انتقال از یک مسئله به مسئله دیگر مغالطه پیش مىآید. مثلا حمل ما بالعرض، مکان ما بالذات مىشود، و ما خیال مىکنیم که به حقیقت رسیدهایم. گاهى هم بعضى از مغالطههاى لفظى پیش مىآید که موجب مىشود انسان در برهان خطا کند. اگر برهان آنها در علوم طبیعى خطا مىرفت در مسائل فلسفى نیز راه خطا مىپیمود. مثلا شبهه ابن کمونه را ببینید،وى بر اساس یک برهانى به اینجا رسیده است که چه مانعى دارد دو خداى واجب الوجود باشد که ذات آنها متباین من جمیع الجهات باشد و هیچ وجه اشتراکى بین آنها نباشد تا شما بگویید این وجه اشتراک احتیاج به وجه امتیاز دارد. خوب در اینجا یک مغالطهاى هست;زیرا چگونه از دو موجود متباین که در تمام جهات کوچکترین نقطه مشترکى ندارند، مفهوم واحدى به نام «وجود» یا «موجود» انتزاع مىکنید و مىگویید، هر دو خداى متباین در تمام جهات، موجودند یعنى زیر چتر وجود قرار دارند. غرض این است که انسان در اقامه برهان اشتباه مىکند خواه علوم طبیعى و خواه فلسفى و در هر حال علتخطاى برهان آنان در علوم طبیعى این است که بر خصوصیات موجودات ملکى و زمینى اقامه برهان مىکردند که از شرایط حاکم بر خصوصیات و مقتضیات و موانع آنها، آگاهى نداشتند.
دانشگاه انقلاب: چه ابزارى براى تشخیص اشتباه در اقامه برهان در اختیار داریم؟ یعنى در اینجا به تجربه رجوع مىکنیم یا راه دیگرى فرا روى ما هست؟
آیت الله سبحانى: فلاسفه براى صدق و کذب استدلال عقلى ضوابطى را یادآور شدهاند که اگر آن ضوابط به دقت رعایتشود اشتباه رخ نخواهد داد، آنان براى صحتبرهان شروطى را در کتاب برهان ذکر نموده، و موانعى را نیز در باب مغالطه یادآور شدهاند که اگر این شروط و موانع به دقت مورد توجه قرار گیرد از اشتباه جلوگیرى مىکند.
دانشگاه انقلاب: اینکه مىفرمایید دقت، دقتیک امر مبهمى است هر فیلسوفى مىتواند بگوید: «من خیلى دقت کردهام و چنین است» یکى دیگر مىآید مىگوید:«من بیشتر دقت کردهام و این طور نیست».
آیت الله سبحانى: بله، و لذا اختلاف بین بشر امر اجتناب ناپذیر است، همه مىگویند که برهان من صحیح است، ولى در عین حال میان متفکران، مشترکات زیادى استخصوصا آنکه براهینى که مبادى روشن حسى و بدیهى دارد.
معرفتشناسى در فلسفه اسلامى
دانشگاه انقلاب: سؤال بعدى این است که حکیمان ما چه مقدار درباره حدود قوه عاقله بحث کردهاند و مسئله شناخت را چگونه حل کردهاند؟ آیا به نظر شما به حل این مسئله نایل شدهاند یا نه؟
آیت الله سبحانى: مسئله شناختبه صورت علم مستقل، در غرب پدید آمده و اصولا فلاسفه غرب، درباره برخى از سه موضوع بیش از فلاسفه شرق بحث کردهاند، اول: ماهیت وحقیقت علم; دوم: قلمرو علم; سوم: موضوعات علم; این سه موضوع را آنها بیشتر مورد بررسى قرار دادهاند. شناخت در فلسفه اسلامى گرچه به صورت علمى مستقل تدوین نشده، ولى مباحثش در منطق و فلسفه به طور متفرقه مورد بحث واقع شده است، و کارى که من در کتاب «نظریة المعرفة» کردهام، این است که مسائل مربوط به شناخت در فلسفه اسلامى را از کتابهاى منطق و فلسفه استخراج و تدوین کردهام. ولى در میان این سه مسئله، فلاسفه اسلامى فقط روى مسئله نخست «ماهیت علم » و پایه واقع نمایى آن به حق به خوبى بحث نمودهاند، هرچند در باره دو مسئله دیگر چندان سخن نگفتهاند.
دانشگاه انقلاب: اگر مایل هستید، درباره راه حل حکیمان ما در مسئله شناخت قدرى گفتگو کنیم.
آیت الله سبحانى: یکى از مباحث معروف و مهم درباره شناختبحث مربوط به وجود ذهنى است که آخرین نظریهاى که در وجود ذهنى مطرح شده نظریه مرحوم صدر المتالهین است، که بر طبق آن جنبه وجودى اشیا قابل شناخت نیست; چون وجودچیزى در خارج، عین منشائیت آثار است و آنچه در ذهن موجود است منشا آثار خارجى نیست. پس وجود خارجى شیىء را با علم حصولى نمىتوان شناختبلکه معلوم واقعى، در علم حصولى، همان ماهیت وحدود شیىء خارجى است. پس آنچه متعلق علم ماستحدود وجود است. حد موجودات، قالبهاى وجود است. مانند قالب حیوان، قالب انسان، این قالبها، نه مقید به خارج و نه مقید به ذهن هستند. اگر مقید به خارج باشند در ذهن قرار نمىگیرند اگر مقید به ذهن باشند در خارج پیدا نمىشوند، بلکه مفاهیم لا بشرطى هستند که در خارج و ذهن نمایان مىشوند و در هر مرحله، عین آن مرحله مىگردند. علم تعلق به این حدود مىگیرد قهرا آنچه که پیش ما معلوم است وجود معلوم نیست. بنابر این ماحیوان را مىشناسیم ولى حیوان بالحمل اولى نه حیوان بالحمل الشایع را. فقط مرحوم حکیم سبزوارى در نظریه صدر المتالهین یک مناقشهاى کرده و آن را تکمیل نموده است.
دانشگاه انقلاب: سؤال این است که آیا منظور از این قالبها، تصاویرى است که از اشیاء در ذهن داریم یا منظور چیز دیگرى است؟ یعنى منظور شما از قالب همان ماهیت است و اگر ماهیت است، ماهیتبه کدام معنى؟
آیت الله سبحانى: ماهیت غالبادر کتابهاى منطق و فلسفه بر «مفاهیم کلى» ذاتى از قبیل جنس و فصل گفته مىشود ولى مقصود از ماهیت در این جا مطلق مفهوم ذهنى است اعم از کلى و جزئى، بنابراین صور جزئیه و اعراض مشخصه در ذهن، از مفاهیم و ماهیات به شمار مىروند.
چرا تشکیک در ماهیت درست نیست؟
دانشگاه انقلاب: اینجا اشکالى مطرح مىشود و آن اینکه ما از شیىء خارجى ممکن است چند فهم مختلف داشته باشیم. براى مثال همین برگ درخت را ملاحظه بفرمایید. کسى که هیچ تخصصى در گیاه شناسى ندارد این را که مىبیند فقط صورت برگ سبزى در ذهن او مىآید، ولى یک گیاه شناس که این را مىبیند خیلى چیزها، رمز و رازها و اشاراتى در آن مىخواند که ما اصلا متوجه آنها نیستیم. اینها هر دو ماهیتند؟ یا یکى از آنها ماهیت است؟
آیت الله سبحانى: بلى هر دو ماهیتند، به این معنى: هر دو، مفهوم ذهنى هستند که اثر وجود خارجى بر آن دو، مترتب نمىشود. و هر یک بخشى از یک واقعیت محدود را تبیین مىکند، یکى کمتر، دیگرى بیشتر و اصولا تکامل علوم به همین منوال صورت گرفته، هر متقدمى بخشى از واقعیت و متاخرى از آن، بخشى فزونتر را کشف کرده است و سرانجام ماهیتند.
دانشگاه انقلاب: اگر این را بفرمایید، باید بپذیرید که ماهیت امرى تشکیکى و ذو مراتب است. یک مرتبهاش مرتبه معلومات سطحى نسبتبه این برگ است و مرتبه بعدى مرتبه معلومات یک دانشجوى گیاهشناسى، و سپس معلومات یک گیاهشناس و همینطور تا مرتبه معلومات آن کسى که نهایت آن علم را نسبتبه این برگ سبز دارد; در حالى که حکمتسینوى و صدرایى تشکیک در ماهیت را نمىپذیرد.
آیت الله سبحانى: تشکیک در ماهیت قطعا درست نیست، یعنى نمىشود قیدى، در حد و اندازهگیرى ذات شیىء هم دخالت داشته باشد و هم دخالت نداشته باشد. این که ما مىگوییم تشکیک در ماهیت درست نیست، تشکیک در ماهیتبه معناى جنس و فصل اشیاء است، چون جنس و فصل حدود اشیاء است و حدود اشیاء نمىتواند داراى تشکیک باشد، چه اینکه تشکیک در ماهیت عین تناقض است. اما مقصود از ماهیت در این جا مفهومى است که از جهان درک مىکنیم. و درک گاهى سطحى و گاهى عمقى است فى المثل من آفتاب را مىبینم و آن کیهان شناس هم آفتاب را مىبیند اما من یک گرد داغ نورانى را مىبینم اما او، عمر آن، ذرات آن، مقدار گرمى آن، مقدار انرژى را که به جهان پخش مىکند، مطالعه کرده، مسلما علم بسیار کاملترى دارد.
و اگر بخواهیم این دو مطلب را در قالب اصطلاح بریزیم مىگوییم: تشکیک در اهیتبه معنى تفاوتهاى کیفى (به اصطلاح امروز نه فلسفه) محال است، در حالى که اختلاف دو نفر در شناختسطحى و عمقى مربوط به تفاوتهاى کمى است، فزونى علم یکى بر دیگرى است، و تفاوت این دو بسیار روشن است. و امتناع یکى، دلیل بر امتناع دومى نیست.
دانشگاه انقلاب: اینکه مىفرمایید معناى تشکیک در ماهیت این است که هر ماهیتى، (فى المثل ماهیت انسان که حیوانناطق است) در همان مرتبه و در همان حال که حیوان ناطق است، حیوان ناطق نباشد. اگر مراد حکیمان از تشکیک در ماهیت این باشد، پس چگونه حکیم خردمندى همچون شیخ اشراق با آن مخالفت مىکند؟
آیت الله سبحانى: شیخ اشراق معصوم نبوده است.
دانشگاه انقلاب: یعنى مىفرمایید که حکیمان مشائى و اشراقى به همین معنا در خصوص تشکیک ماهیت اختلاف داشتند و آنگاه حکیمان اشراقى به جواز آن فتوا دادند.
آیت الله سبحانى: اعتقاد شیخ اشراق به اصالت ماهیت، او را به تشکیک در ماهیت کشیده است. و اگر او اصالت ماهوى نبود، هرگز تشکیک در ماهیت را تجویز نمىکرد. به عبارت دیگر: آنچه ما گفتیم پس از بحثهاى بسیار، بهدست آمده است،و قطعا در عصر شیخ اشراق مسئله به این روشنى مطرح نبوده است; یعنى پس از درگیریهاى علمى به این نتیجه رسیدهاند که اگر حد شیىء متفاوت و صاحب درجات باشد نتیجه آن تناقض است و اینکه فلان چیز، هم در واقعیت آن دخالت داشته و هم نداشته باشد.
دو تعریف براى ماهیت
دانشگاه انقلاب: حکیمان ما نوشتهاند که ماهیت در اصطلاح فلاسفه به دو معنى به کار رفته است، یکى ماهیتبه معناى مابه الشیء هو هو. و دیگرى همان «ما یقال فی جواب ما هو» است که در وصف آن گفتهاند: الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی، لا موجودة و لا معدومة.(اگر چه به نظر مىرسد که ماهیت را در بیش از دو معنى نیز به کار بردهاند و از همین رو دچار مغالطاتى هم شدهاند) حال، ماهیت مورد نظر شما که آن را ذو مراتب نمىدانید کدام یک از این دو ماهیت است، یا اینکه شما هم قائلید که آنها ماهیت را در بیش از دو معنى به کار بردهاند؟
آیت الله سبحانى: ماهیت مورد نظر در این جا همان ماهیتبه معناى دوم است. و ما ماهیت را ذو مراتب نمىدانیم، آنچه ذو مراتب است وجود است، که از هر حد آن ماهیتى انتزاع مىشود. ودر نتیجه معرفتهاى گوناگون در مورد گیاه و یا خورشید، عبارت است از آگاهى از خصوصیات مختلف اشیاء نه آگاهى از ماهیت ذو مراتب شیء واحد تا اینکه مستلزم تشکیک در ماهیتباشد.
خلاصه در معرفتهاى طولى، هر مرتبهاى داراى وجود و ماهیت است، و تشکیک در یک مرتبه از نظر ماهیت جایز نیست ولى در عین حال، ممکن است معرفتهاى یک موضوع با حدود مختلف، مکمل یکدیگر و نسبت نقص و کمال داشته باشد، و تفاوت این دو بر اهل فن مخفى نیست.
دانشگاه انقلاب: خوب، اگر این معناى دوم مورد نظر باشد، پس این همان ماهیتبه معناى جنس و فصل است.
آیت الله سبحانى: بلى، ماهیتبه معناى جنس و فصل است.
دانشگاه انقلاب: ولى حکیم سبزوارى و دیگران مىفرمایند که خداوند به آن معنا داراى ماهیت است و حال آنکه مىدانیم که خداوند جنس و فصل ندارد.
آیت الله سبحانى: مقصود حکیم سبزوارى که مىگوید خدا ماهیت دارد و مقصود همان ماهیتبه معنى اول است که بیانگر کمالات شیىء است و ماهیتبه معنى اول حتى وجود را نیز شامل است. اگر معنى ماهیت در خدا این باشد که وجود او داراى حد و جنس و فصلى است که در آن حد، وجود نبوده وبعدا عارض شده است، به طور مسلم هیچ حکیمى نمىتواند براى خدا چنین ماهیتى ثابت کند.
و اگر مقصود از ماهیت این است که شیىء داراى واقعیتباشد و به اصطلاح تحت عنوان «ما به الشیء» مسلما، خدا به این معنى داراى ماهیت است، یعنى واقعیتى دارد. در نوشته دانشگاهیان به خاطر غفلت از دو معنى ماهیت، اشتباهاتى رخ داده است عزیران براى آگاهى از دو معنى به شرح منظومه مراجعه فرمایند آنجا که حکیم سبزوارى مىفرماید:
ما قیل فی جواب ما الحقیقة
مهیة و الذات و الحقیقة (1)
نظر خواهى در فلسفه غرب
دانشگاه انقلاب: اجازه بفرمایید قدرى هم درباره فلسفه غرب گفتگو کنیم، خواهش مىکنم که تلقى و ارزیابى خود را از فلسفه معاصر غرب بیان بفرمایید.
آیت الله سبحانى: من فلسفه غرب را زیاد مطالعه نکردهام فقط اطلاعاتى از فلسفه «کانت» دارم و نقدى هم بر آن نوشتهام، سخنان او تا حدى حساب شده است، البته بسان همه اشتباه هم دارد، دکارت و کانت قهرمانى هستند که خواستهاند قلههایى را فتح کنند ولى متاسفانه در کمر کوه متوقف شدهاند به بالاى کوه نرسیدهاند یعنى این بزرگان، استادى نداشتهاند که دست آنها را بگیرد و آنها را به قله برساند. باز ما اینها را ستایش مىکنیم; زیرا در مسیر تسخیر قله بودهاند مثل کسانى نبودهاند که پاى کوه بنشینند و حرکت نکنند. این دو فیلسوف حرکت کردهاند که به واقعیاتى برسند ولى چون اینها از فلسفه اسلامى منقطع بودند و به این ذخیره چند قرنى دسترسى نداشتهاند، اشتباهات زیادى در تحلیل دارند، همین جناب «کانت» با تمام احترامى که به فکر و فلسفهاش مىگذاریم، اگر فلسفه اسلامى را خوانده بود، مشکلات زمان و مکان را حل مىکرد و سرانجام سر از سفسطه در نمىآورد به نظر من اگر دکارت و کانتبا فلسفه اسلامى آشنا بودند شاید دو طرف از هم استفاده مىکردند و بهتر به هدف مىرسیدند.
دانشگاه انقلاب: لطفا درباره فلسفه معاصر، که هم اکنون در اروپا و امریکا شایع است نظر خود را بیان فرمایید.
آیت الله سبحانى: درباره فلسفهاى که از اینها نقل مىکنند اطلاعات زیادى ندارم. آن مقدارى که از ترجمههاى عربى و فارسى در اختیار ما هست، مبین این است که آنها مىخواهند فلسفه باستانى را مورد نقادى قرار دهند و غالبا در این نقادیها هم سر از شک و تردید در مىآورند یعنى انسان را به سوى شک و تردید بیشتر دعوت مىکنند تا به سوى جزم و یقین، بیشتر فلسفه آنها تا آنجا که من دیدهام معرفتشناسى است همان مسائل مربوط به شناخت مىباشد.
دانشگاه انقلاب: وضعیت فلسفه در ایران را چگونه ارزیابى مىکنید.
آیت الله سبحانى: از زمان صفویه تا حالا؟
دانشگاه انقلاب: قرن اخیر را در نظر داریم.
آیت الله سبحانى: در قرن اخیر، فلسفه در ایران براى خود رشدى داشته است گرچه رشد قرن قبل شاید بیش از قرن اخیر بوده است. در قرن سیزدهم هجرى فلسفه خصوصا در تهران و اصفهان تدریس مىشد و رشد خوبى کرد. در قرن چهاردهم تدریس فلسفه در اصفهان و غیره کمرنگ، و سرانجام منحصر به تهران شد، اما از وقتى که مرحوم آقاى طباطبائى به قم آمدند و مسائلى را مطرح کردند، رشد خوبى کرد، البته ایشان فلسفه حکمت متعالیه را با فلسفه غربى پیوند زدند که آن پیوند باعث رشد بیشتر آن شد، قبل از ایشان حکیمان اسلامى غالبا مقرر همان فلسفه مرحوم آخوند بودهاند ولى او آمد و اصولى را تاسیس کرد و به فلسفه جان بیشترى داد، هرچند در برخى از نظریات، از مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى متاثر مىباشد. ایشان (علامه طباطبائى) رسالهاى در قوه و فعل دارد که در آن هفتاد مسئله فلسفى را حل کرده است، آن رساله یاد آور قلم شیخ الرئیس است، اگر قلم شیخ الرئیس را ملاحظه کنید هر جملهاش اشاره به مطلبى است.
دانشگاه انقلاب: چه مسائل جدیدى را مرحوم آقاى طباطبائى مطرح کردهاند و در فلسفه صدرا نبوده است؟
آیت الله سبحانى: 1. بحثى در اسفار هست که وحدت چیست، حقیقت وحدت چیست، اقوالى که در اسفار نقل مىکند اما خودش از اصلى که قبلا پىریزى کرده بهره نمىگیرد، و آن اینکه وحدت به وجود برمىگردد. و همان طور که وجود قابل شناخت نیست، تحت مقوله وارد نمىشود وحدت هم قابل شناخت نیست و تحت مقولهاى واردنمىشود.
2.در بحثحرکت از اصلى که مرحوم آخوند تاسیس کرده بود ایشان نتیجه گرفت که حرکت نحوه وجود شیئى است. و وجود تحت مقوله وارد نمىشود، پس حرکت هم جزء یکى از مقولات دهگانه نیست.
3. حرکت جوهرى را به نحو واضح و روشن مطرح مىنماید، و واقعا ثابت مىکند که شیىء در هیچ زمانى وجود ثابتى ندارد بلکه وجود مستمرى دارد، به نحوى که روشن مىشود که زمان بعد چهارم اجسام است، گرچه این تعبیر از مرحوم آخوند است و در اسفار هم آمده است، ولى بیان ایشان بیان روشنترى است.
4. اعتباریات را از حقایق جدا کرد و ما را از یک سلسله مسائلى که در اصول و ادبیات و علوم اعتبارى رواج دارد راحت کرد. و توضیح داد که علوم اعتبارى برهانپذیر نیست.
5. برهان صدیقین را به نحوى تقریر مىکند که مستدل را از هر مقدمهاى غیر از مطالعه وجود بى نیاز مىسازد.
6. در مسائل فلسفى، برهان انى را کافى نمىداند، و منحصرا با برهان«لمى» استدلال مىکند.
7. حصر مقولات در ده مقوله را، حصر عقلى ندانسته، و احتمال وجود مقوله دیگر را تقویت مىکند. الى غیر ذلک که اینجا جاى تشریح و تفصیل آنها نیست.
دانشگاه انقلاب: در بیان ابتکارات مرحوم علامه طباطبائىرحمه الله به کشف تمایز ادراکات اعتبارى از ادراکات حقیقى اشاره فرمودید. مرحوم علامه فرموده است که معظم مسائل اصول فقه مبتلا به آفتخلط ادراکات اعتبارى به ادراکات حقیقى است اگر در این باره توضیحى دارید بیان بفرمایید.
آیت الله سبحانى: مثلا در بسیارى از مسائل علم اصول مىگویند: این مسئله مستلزم دور یا مستلزم تسلسل است; مثلا نمىتوانیم قصد امر را در متعلق امر اخذ کنیم و بگوییم: صل صلاة الظهر بقصد امرها. مىگویند این مستلزم دور است; زیرا حکم متوقف بر موضوع است و حال آن که شما در جانب موضوع امر (حکم) را اخذ کردهاید. معلوم است که این یک مغالطه است، ایشان مىفرماید که اگر کسى بداند که معیار علوم اعتبارى چیست، اشکال دور و تسلسل را مطرح نمىکند، ایشان در علوم اعتبارى یک شرط را، اساس قرار مىدهد و آن این که، اعتبار موضوع اثر باشد، بنده هم قید دیگرى را اضافه مىکنم و آن این که تناقضى هم در آن نباشد; چون تناقض در اعتبار دور از شان عقلا است. ممکن است که شما این را برگردانید به شرطاول و بفرمایید آنجا که تناقض در اعتبار است، از قبیل «لا یترتب علیه الاثر» است.
دانشگاه انقلاب: ایشان مىفرمایند که معظم مسائل اصولى مبتلا به همین آفت هستند، آیا شما هم همین نظر را دارید؟
آیت الله سبحانى: اگر هم معظم مسائل نباشد در بخشى از مباحث الفاظ چنین است غالبا در آنجا برهان اقامه مىکنند اما برهان باید داراى آن شرایط سهگانه باشد و این شرایط در مسائل اعتبارى جارى نیست.
دانشگاه انقلاب: یعنى در علم اصولى که مرحوم شیخ انصارى و شاگردان او همچون مرحوم نائینى و دیگران آوردهاند، این مغالطه وجود دارد یا در اصول قدما این خلط واقع شده است؟
آیت الله سبحانى: چرا، در علم اصول معاصر هم هست مثلا مىگویند: علم اصولى باید موضوعى داشته باشد، چرا چون که ما مىبینیم غرض واحدى بر این علم مترتب است و وحدت اثر کاشف از وحدت مؤثر استبه دلیل قاعده « الواحد لا یصدر الا عن الواحد» پس قهراباید وجه جامعى بین مسائل آن باشد. بر اهل فن روشن است: قاعده« الواحد» اگر درستباشد فقط در مورد خداى واحد درست است، ولى آنان در علم اصول آن را وارد کردهاند و استدلال نمودهاند.
دانشگاه انقلاب: بفرمایید که درموقعیت فعلى چه مشکلاتى براى ما مطرح است که به لحاظ فلسفى باید به آنها پاسخ بدهیم و هنوز موفق به پاسخ آنها نشدهایم، آیا مشکلاتى وجود دارد که حکیمان ما به آن پاسخ نداده باشند؟
آیت الله سبحانى: یکى از مسائل امروز این است که مرحوم شهید آیت الله آقاى مطهرى چیزى را فرموده و آن امروز دستآویز عدهاى شده است و آن «کلام جدید» است این «کلام جدید» در حقیقتبه دستبرخى از افراد دانشگاهى و جوانها افتاده و خیال کردهاند که کلام جدیدى در مقابل کلام قدیم داریم که، دو موضوع، دو متد و دو نوع مسائل دارند، در حالى که ما کلام جدید نداریم بلکه مسائل جدیدى در علم کلام داریم به هر حال این اصطلاح نادرست است و به جاى آن باید گفت مسائل جدید در علم کلام.
چیزى که امروز در فلسفه اسلامى باید بیشتر روى آن کار کرد همین مسائل جدید است چه در قلمرو «معرفت دینى» و چه در قلمرو «معرفتشناسى» و مقدارى از مسائل «معرفت دینى» حدود، چهل و اندى سال است که وارد حوزه شده است. مثلا ریشهپیدایش دین چیست؟ مارکسیسم مىگوید مسائل اقتصادى مایه پیدایش دین بوده است. دیگرى مىگوید جهل به قوانین ماده سبب پیدایش دین است. آن آقایى که با مسائل جنسى سر و کار دارد و براى او فقط مسائل جنسى اصل است مىگوید دین ریشه جنسى دارد. این سبک مسائل که در معرفت دینى مطرح استباید در حوزهها بیشتر روى آن بحث و بررسى شود، و همچنین است مسائل مربوط به معرفتشناسى (شناخت).
دانشگاه انقلاب: پس به نظر شما مشکل ما بیشتر در جنبه معرفتشناسى است آیا عرفتشناسى پسین را مد نظر دارید یا معرفتشناسى پیشین را ؟
آیت الله سبحانى: پسین یعنى آنان که دعوت به شک و تردید مىکنند و اصول مسلم را مورد تردید قرار مىدهند مورد نظر است. یکى از عزیزان مقالهاى را در مجله کیان نوشت و قطعیت همه مسائل را زیر سؤال برده، وگفته بود که قوانین فلسفى و همه چیز را هم باید از نو مطرح کرد. خوب، اینها مشکلات ماست، اینها را اگر به صورت صحیح مطرح کنند فلسفه اسلامى مىتواند به آنها پاسخ دهد.
رشته تاریخ فلسفه
دانشگاه انقلاب: به نظر شما در تدریس و تفهیم مسائل فلسفى نیازى به دانستن تاریخ فلسفه هستیا نه؟
آیت الله سبحانى: البته تاریخ فلسفه براى انسان روشنى مىآورد و تاریخ هر علمى نسبتبه آن علم روشنىبخش است. کسى که تاریخ فقه را نداند نمىتواند به روشنى در فقه بحث کند; زیرا آنکه تاریخ مىداند فتاوى فقها را در نظر مىگیرد،و به دست مىآورد و مىفهمد چه کسى از دیگرى متاثر شده است. چنین کسى روشنتر مىفهمد، معتقدیم که تاریخ هرعلمى به فهم مسائل آن علم کمک مىکند.
دانشگاه انقلاب: مرحوم مطهرى در مواردى دردمندانه اظهار مىکند که در تدریس فلسفه در حوزههاى ما عنایتى به بعد تاریخى مسئله نمىشود و اصلا تاریخ فلسفه در حوزههاى ما تدریس نمىشود، آیا امروزه این نقص برطرف شده است؟
آیت الله سبحانى: نخیر برطرف نشده است. فلسفه ما دو اشکال دارد: یک اشکال اینکه تاریخ فلسفه نداریم. گرچه جناب آقاى آشتیانى چیزهایى در این مورد منتشر کردهاند ولى کمتر مدرک ارائه کردهاند و شاید ایشان هم براى بعضى از مطالب مدرکى جز سماعیات ندارند. اما، اگر همان سماعیات را هم مىگفت که از فلانى شنیدهام باز بهتر بود.
اشکال دیگر اینکه ما در فلسفه بحث تطبیقى نمىکنیم، یعنى مسئلهاى را که مطرح مىکنیم، نمىگوییم که آقاى جلوه و آقاى آخوند نورى و آقاى طباطبائى چه گفتهاند.و به اصطلاح مسائل فلسفى را ریشهیابى نمىکنیم و سیر آن را از ابتدا تا امروز دنبال نمىکنیم. براى اولین بار من این کار را در رساله «هستى شناسى» در سال 1350 انجام دادم. مثلا بحث اصالت وجود را تا آن مقدار که آن روز کتاب در اختیارم بود، ریشهیابى کرده و نشان دادهام که از کى این مسئله مطرح شده، نزاع چگونه، و اقوال چه بوده است. در حقیقت، نوشتههاى دانشگاهیمان نقطه قوتى دارد و آن نقطه قوت باید به حوزه وارد شود و آن ریشهیابى مسائل و تاریخچه آنهاست که خیلى مهم است. الان در حوزه علمیه گروهى زیر نظر این جانب تاریخ فقه و فقها را تنظیم مىکنند. این کار در تاریخ فلسفه هم باید تحت نظر اساتید بزرگى انجام بگیرد.
دانشگاه انقلاب: از محبتشما بسیار ممنون هستیم. اگر حضرتعالى بیان مطلبى را لازم مىدانید، بفرمایید.
آیت الله سبحانى: لازم است که آقایان دو کتاب از کتابهاى ما را مطالعه کنند. البته چون شما گفتید، مىگویم. یکى کتاب «بحوث فى الملل والنحل» که هفت جلد آن چاپ شده است و درباره تحقیق در عقاید ملل و تاریخ مسائل کلامى استیکى هم، کتاب «نظریة المعرفة» است که یک دوره مباحثشناخت اسلامى است. کار من در این کتاب اخیر جمعآورى و تدوین و تبویب مسائل مربوط به شناخت از کتب مختلف فلسفى و کلامى و منطقى بوده است.
دانشگاه انقلاب: از لطفى که فرمودید و وقتخود را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ فرمودید، بسیار متشکریم خداوند بر توفیقات حضرتعالى بیفزاید.
آیت الله سبحانى: بنده نیز متقابلا سپاسگزارم امید استخدا ما و شما را از لغزش در سخن و رفتار، باز دارد.
پىنوشت:
1. شرح منظومه سبزوارى، بخش حکمت، ص 87.
هیئت تحریریه
تبیین ویژگىهاى سه مکتب فلسفى
دانشگاه انقلاب: مشهور است که در دورهى اسلامى سه مکتب فلسفى متمایز داریم: حکمت مشائى، حکمت اشراقى، وحکمت متعالیه. حال، بفرمایید که آیا فلسفه اشراق نسبتبه فلسفه مشاء، مرحله متکاملترى به حساب مىآید یا نه؟ اگر متکاملتر است، چه نقایصى در حکمت مشاء بوده است که حکمت اشراق آن را استدراک و رفع کرده است؟ همین طور نسبتبه حکمت متعالیه.
آیت الله سبحانى: بسم الله الرحمن الرحیم، همان گونه که در سؤال اشاره نمودید، از آغاز تاریخ ورود فلسفه به جوامع اسلامى، تاکنون سه مکتب فلسفى رشد و نمو کرده است که عبارتند از:
1. مکتب فلسفى مشاء: شیوه بحث در این مکتب فلسفى، تفکر برهانى و استدلال عقلى ستبدین جهت از آن به «حکمتبحثى» نیز تعبیر مىکنند، چنان که «شیخ اشراق» در مقدمه حکمة الاشراق که طبقات فلاسفه را یادآور شده از این گروه به «حکیم بحاث عدیم التاله» یاد کرده است; یعنى حکیمانى که در شناخت جهان تنها از متد بحث عقلى بهره مىگیرند و از روش «تاله» (ذوق و شهود عرفانى) استفاده نمىکنند. چهره شاخص این مکتب فلسفى شیخ الرئیس ابن سینا است که او را رئیس فلاسفه مشاء لقب دادهاند.
2. مکتب فلسفى اشراق: در این مکتب فلسفى تنها به براهین عقلى استناد نمىشود، بلکه بهرهگیرى از شیوه ذوق و عرفان را، اهرمى لازم براى نیل به معرفتحقیقى و کامل مىشناسد، سهروردى از آنان به «حکیم الهى متوغل فی التاله و البحث» یاد کرده است. یعنى حکیمانى که از هر دو روش: تاله و بهرهگیرى از شهود عرفانى، و بحث و تفکر برهانى بهره مىگیرند. حکیم سبزوارى نیز پس از اشاره به دو گروه مشائیان و عرفا درباره طریقه اشراقیها مىگوید: آنان میان دو طریقه پیشین جمع کردهاند و بدین هتبه اشراقیون معروف مىباشند که از عالم غرور، دل برکنده و از گفتار ناصواب اجتناب نمودهاند و در نتیجه «مستشرق» به عالم نور گردیده، و عنایات الهى شامل حال آنان شده و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردار مىباشند.
بنابر این، امتیاز طریقه اشراقى بر طریقه مشائى این است که در طریقه اشراقى علاوه بر بهرهگیرى از برهان عقل، از روش عرفان و راه دل و شهود باطنى نیز استفاده مىشود و در نتیجه فیلسوف به حقایقى عالىتر از آنچه تفکر منطقى بدان مىرسد نایل مىگردد. در این جا مناسب است کلام شیخ اشراق را (که مبتکر این طریقه در جهان اسلام است) در آغاز حکمة الاشراق، یادآور شویم او مىگوید:
«من قبل از نگارش این کتاب، کتابهایى را بر اساس طریقه مشائیان تالیف نموده، و قواعد فلسفى آنان را بیان نمودم که از آن جمله کتاب «تلویحات» مىباشد، ولى این کتاب (حکمة الاشراق) سبک و سیاق دیگرى دارد. و بر طریقهاى نزدیکتر از طریقه مشائى استوار شده است، در این روش مطالب در آغاز از طریق فکر به دست نمىآید، بلکه از طریق ریاضتها و مجاهدات باطنى حاصل مىشود، آنگاه به آن اقامه برهان مىگردد»(علم حضورى به علم حصولى تبدیل شده و قابل انتقال به دیگران مىگردد).
ابتکار دیگرى که شیخ اشراق در بحثهاى فلسفى به کار گرفته استبهرهگیرى از مفاهیم دینى و معارف قرآنى در تبیین معرفتهاى عقلى و فلسفى مىباشد، چنان که در کتاب «الالواح العمادیة» مىگوید: در این کتاب بخشهایى از لطایف و غرایب معرفت را آوردهام و بر پایه مبانى عقلى، بر آنها اقامه برهان نموده، و سپس از آیات قرآن بر آنها استشهاد کردهام. و در مباحث مربوط به نفس و مبدء و معاد در کتاب یادشده به آیات بسیارى از قرآن استشهاد شده است.
بنابر این طریقه بحث در فلسفه اشراقى مبنى بر سه پایه است:
1. تزکیه نفس و تصفیه باطنى و تحصیل معرفتشهودى.
2. تفکر و استدلال عقلانى و تحصیل معرفتبرهانى.
3. استشهاد به آیات و روایات و تحکیم معرفت ایمانى.
و به عبارت دیگر: در این مکتب فلسفى، برهان وعرفان و قرآن (وحى) به یارى یک دیگر آمده و در طریق معرفت هم آهنگ مىباشند.
3.حکمت متعالیه: منهجبحث در حکمت متعالیه صدرایى با شیوه بحث در فلسفه اشراقى تفاوت جوهرى ندارد; زیرا صدر المتالهین نیز که مبتکر روش حکمت متعالیه است نیز روش برهان و عرفان را با هم به کار گرفته و در موارد مختلف به آیات و روایات نیز استشهاد نموده است. به عبارت دیگر: هم آهنگى برهان و عرفان و قرآن با حکمتبرهانى و عرفانى و قرآنى را اثبات نموده است. آرى حکمت متعالیه از دو نظر بر طریقه اشراقى برترى دارد:
یکى این که صدر المتالهین راهى را که شیخ اشراق آغاز نمود تکمیل کرد، و در اثبات همآهنگى و تطابق عقل و شرع در معارف الهى سعى بیشترى نمود و توفیق بیشترى بهدست آورد چنانکه از مراجعه به کتب فلسفى، و تفسیرى او بهدست مىآید.
نکته دیگر این که: وى اصولى را در فلسفه تاسیس کرد، که در فلسفه شیخ اشراق وجود نداشت و از این طریق فلسفه او امتیاز بیشترى یافت مانند«اصالت وجود»، «تشکیک در حقیقت وجود»، «حرکت جوهرى»،« اتحاد عاقل و معقول» و بحثهاى مهم دیگر; و چنان که مىدانیم اصول مزبور در تبیین و تحکیم معارف الهى نقش مؤثر دارد و بر پایه آنها بسیارى از معضلات فلسفى حل مىگردد.
دانشگاه انقلاب: حضرتعالى عرفا را هم از جمله فیلسوفان مىدانید؟
آیت الله سبحانى: اگر فلسفه به معنى تبیین هستى باشد و به تعبیر ناقص امروز به معنى جهان بینى وبه تعبیر صحیح«هستى شناسى» باشد، مشائى و اشراقى و عرفا همگى در عداد فلاسفه مىباشند; چون همگى به نوعى به تبیین هستى مىپردازند، و اگر در فلسفه تعقل وتفکر و برهان را دخالت دهیم تنها دو گروه نخست جزو فلاسفه به شمار مىآیند و عرفا از این جرگه بیرون مىروند; چون در مکتب هستىشناسى آنان تعقل و برهان جایگاهى ندارد.
دانشگاه انقلاب: براى تکمیل همین مبحثبفرمایید که رابطه عرفان و فلسفه ما چگونه بوده و عرفان چه نسبتى با فلسفه دارد؟ آیا فقط در مقام گردآورى و شکار به فلسفه مدد مىرساند یا این که در مقام داورى هم به فلسفه کمک مىکند؟ به تعبیر دیگر: آیا حکیم اشراقى فقط در شکار تئوریها مىتواند از مکاشفات و شهودهاى عرفانى خود استفاده کند، اما در مقام داورى، استدلال تعقلى است که داور است و حکم به درستى یا نادرستى مىکند یا این که طریق مکاشفه در مقام داورى هم به یارى فلسفه مىآید؟
آیت الله سبحانى: از پاسخ به سؤال نخست، جواب این سؤال نیز معلوم مىشود، اصولا راه فلسفه غیر از راه عرفان است، فلسفه تفکر و تعقل، و از طریق تنظیم اقیسه به هدف رسیدن است، و کوچکترین خطا در این تنظیم موجب عقیم بودن قیاس مىگردد، در حالى که عرفان یافتن و شهود استبى آن که در آن مورد، به تفکر برهانى بپردازد. فلسفه قابل انتقال به دیگرى است، ولى عرفان قابل انتقال نیست، فلسفه را سراسر برهان و استدلال تشکیل مىدهد. در حالى که اساس عرفان، ذوق و ادراکات شهودى عارف است. هرچند برخى از یافتههاى عرفانى در قالب استدلال نیز ریخته مىشود مثلا تقسیم وجود به لا بشرط و بشرط لا، و بشرط شیىء اساس عرفانى دارد و با برهان نیز همراه است; و همچنین شهود ذات بدون هر نوع تعین، و شهود ذات در تعین اسماى صفات که اولى را مقام احدیت و دومى را مقام واحدیت مىنامند، مىتواند در عین عرفانى بودن، برهانى نیز باشد. از حضرت امام رضوان الله تعالى علیه در جلسه خصوصى شنیدم که فرمود: آن چنان نیست که همه مسائل عرفانى، برهانى نباشد.
آرى این عرفان است که نیاز به برهان فلسفى دارد; زیرا ممکن است عارف برخى از مکاشفهها را که از هواجس نفسانى است صحیح و استوار بینگارد این جاست که مىتواند فلسفه به عرفان مدد رساند در حالى که عکس آن صحیح نیست، اگر چیزى از نظر برهان قابل اثبات نباشد، عارف با شهود خود فقط خود را قانع مىسازد و نمىتواند آن را به دیگرى منتقل کند و در نتیجه نمىتواند به فلسفه که یک آموزش عقلانى است کمک کند.
دانشگاه انقلاب: آیا عرفایى همچون ابو سعید ابوالخیر را چگونه مىتوان فیلسوف نامید؟
آیت الله سبحانى: این پرسش سؤال جدیدى نیست، دنباله همان سؤال پیشین مىباشد در سؤال قبل به صورت کلى مطرح شد. و در این جا روى فرد خاصى انگشت گذارده شده است. در پاسخ، همان مطلب گذشته را تکرار مىکنیم، و آن این که مقصود از فلسفه چیست؟ اگر مقصود هستى شناسى و معرفت وجود از واجب تا ممکن باشد، هر دو فیلسوفند، ولى اگر عنصر تفکر و برهان در آن دخالت دارد حساب فلسفه از عرفان جداست. عارف یافتههاى شهودى دارد هرچند در آن شک نمىکند، ولى بر صحت آنها برهان عقلى ندارد و لذا قابل انتقال به دیگرى نیست.
دانشگاه انقلاب: فرمودید صدر المتالهین، فلسفه مشاء و اشراق و عرفان و استفاده از کتاب و سنت را درهم آمیخته و فلسفه جدیدى بنا نهاده است. حال، اگر راه دل که همان راه شهود عرفانى و سیر وسلوک است، با راه استدلال تعقلى هرگزیکى نمىشوند، پس چگونه در حکمت متعالیه با هم جمع شدهاند وبالاخره راه داورى در دستاوردهاى حکمت متعالیه، استدلال تعقلى استیا شهود عرفانى؟
آیت الله سبحانى: در این مورد دو نکته را یادآور مىشویم:
1. مرحوم صدر المتالهین مدعى همآهنگى راههاى سهگانه، یعنى تفکر، اشراق و وحى است، و اینکه هر سه ما را به هدف واحدى مىرسانند نه یگانگى هر سه راه او مىگوید: آنچنان نیست که خرد چیزى را بگوید که شهود آن را تکذیب کند، و یا هر دو سخنى بگویند که وحى مخالف آن باشد. بلکه این سه ابزار معرفت، در طریق هدایتبه یک هدف مىرسند.
2. ایشان مدعى است آنچه را که دیگران از طریق شهود عرفانى دریافتهاند، او برهانى کرده و از طریق تعقل اثبات نموده است، و این کار بسیار بزرگى است که انسان شهود دیگران را برهانى کند و یافتههاى عرفانى را قابل انتقال به دیگران بسازد.
دانشگاه انقلاب:یعنى مىفرمایید که فلسفه صدر المتالهین مثل فلسفه ابن سینا تعقلى و استدلالى است اما به جایى منتهى مىشود که عرفا هم از طریق سیر و سلوک به آنجا مىرسند؟
آیت الله سبحانى: فلسفه صدر المتالهین علاوه بر اینکه تعارض را از میان برداشته، و آن فاصله زیادى را که میان برهان و عرفان درگذشته توهم مىشد، نادرست دانسته، این مزیت را دارد که آنچه را که عارف از طریق شهود به قله آن رسیده است او از طریق برهان اثبات مىکند و قهرا یک نوع برترى بر فلسفه مشاء پیدا مىکند; زیرا در طریقه مشاء جز از اهرم تفکر و برهان از چیز دیگرى استفاده نمىشود و هرگز هدف برهانى کردن، دریافتهاى عرفانى نیست.
امتیاز فلسفه با علوم
دانشگاه انقلاب اسلامى: سؤال دیگرى مطرح است و آن رابطه فلسفه با سایر علوم است، فى المثل در فلسفه ابن سینا یا فلسفه فیلسوفان پس از او، طبیعیات چه نسبتى با احکام خاص فلسفى دارد؟ و همین طور فلسفه معاصر چه نسبتى با فیزیک جدید دارد؟
آیت الله سبحانى: مقصود از فلسفه همان فلسفه اولى و امور عامه است، یعنى احکام کلى وجود، و فلسفه به این معنا سه امتیاز نسبتبه علوم دارد. اکنون به شرح این قسمت مىپردازیم، سپس درباره نقش فلسفه در باره علوم سخن مىگوییم.
فلسفه براى خود موضوع و غایت و متد خاصى دارد که با هیچیک از معرفتهاى علمى مشارک نیست، موضوع فلسفه وجود مطلق و غایت آن شناخت هستى مطلق و متد آن برهان و استدلال و تعقل است، و چنین معرفتى با این خصوصیات در علوم موجود نیست.
موضوع علوم، هستىهاى مقید و محدود است، فیزیک درباره آثار ظاهرى جسم، و شیمى درباره آثار باطنى آن سخن مىگوید، هندسه درباره احکام کم متصل، و ریاضیات در باره کم منفصل بحث مىکند، و... همینگونه که ملاحظه مىفرمایید علوم با فلسفه از نظر موضوع متمایزند، هم چنانکه در متد و روش اثبات مسائل، با هم فرق دارند، متد در فلسفه قیاس برهانى است و در علوم طبیعى استقرا و تجربه، و اگر گاهى در برخى از موارد از برهان کمک مىگیرند جنبه خصوصى دارد، اگر نه اساس تحلیل در علوم طبیعى، تجربه و آزمایش است.
این دو امتیاز در موضوع و متد به ضمیمه امتیاز در غایت که در اولى هدف شناخت احکام کلى هستى است و در دیگرى هدف شناخت احکام جزئى از هستى است، فلسفه را از علوم کاملا جدا مىسازد از این جا مىتوان به نااستوارى برخى از اندیشهها پى برد که مىگویند چگونه طبیعیات قدیم از حوزههاى علوم دینى کنار گذاشته شده، اما فلسفه اولى به قوت خود باقى است.
علت این تفریق روشن است; زیرا فلسفه اولى از سه نظر با علوم متمایز است، فرو ریزى علوم طبیعى به فلسفه ضررى وارد نمىسازد و کلیات فلسفه و آنچه که مربوط به استخوان بندى فلسفه اولى است، ارتباطى به علوم تجربى ندارد، تا فرو ریزى آن مایه تزلزل این گردد.
نقش فلسفه در علوم
اکنون برگردیم و به نقش فلسفه در رابطه با علوم طبیعى اشاره کنیم، فلسفه در مورد علوم دو نقش مهم دارد: یکى اینکه موضوعات علوم را که نمىتوان آنها را در خود علوم ثابت کرد، فلسفه اثبات مىکند; زیرا همانگونه که یادآور شدیم، فیزیک درباره آثار ظاهرى جسم، و شیمى درباره آثار باطنى آن، و حساب درباره کم متصل و هندسه در باره کم منفصل بحث مىکند و یک فیزیکدان و یا شیمیست قبلا باید موضوع حثخود را ثابت کند و یا ثابتشده تلقى کند، و چون موضوع هر علم از مسائل آن علم نیست، بلکه در هر علم، پیرامون عوارض موضوع مسلم آن علم بحث مىشود قهرا باید موضوع آن، قبلا ثابتشود و جاى مناسب براى اثبات موضوعات علوم همان فلسفه اولى است. فیلسوف در تقسیم وجود به چنین موضوعاتى مىرسد، او مىگوید وجود یا واجب استیا ممکن، ممکن نیز یا جوهر است و یا عرض، و جوهر نیز یا عقل است و یا نفس و یا صورت و یا ماده و یا جسم، عرض نیز یا کم استیا کیف و یا هفت مقوله نسبى دیگر.
همین طور که ملاحظه مىفرمایید موضوعات علوم رایج در فلسفه به هنگام تقسیم وجود هم همراه با برهان ثابت مىشود آنگاه دانشمند طبیعى درباره آن بحث مىکند.
نقش دیگرى که فلسفه در مورد علوم دارد و غالبا از آن غفلت مىشود این است که مبادى کلى علوم مانند قانون علیت، اصل سنخیت، قانون مساوات و...از مسائل مهم فلسفه اولى است و بدون اثبات اینها نمىتوان حتى یک مسئله علمى را نیز اثبات کرد.
دانشگاه انقلاب: در میان ما متفکرانى هستند که مىگویند فلسفه، موضوعات علوم را اثبات نمىکند، فیلسوف و غیر فیلسوف هر دو به یک اندازه برایشان بدیهى است که آدمى در خارج وجود دارد و این آدم مریض مىشود و لذا احتیاج به کسى دارد که او را معالجه کند. در واقع وجود بدن انسان که از حیث صحت و بیمارى موضوع علم طب است و ماده و انرژى و... که موضوع فیزیک است، به یک اندازه براى فیلسوف و غیر فیلسوف بدیهى است. مرحوم آقاى طباطبائى هم در «بدایة الحکمه» و در« اصول فلسفه» این را مسلم مىگیرد که عالم خارج واقعیت دارد و همین را مرز بین فلسفه و سفسطه مىداند پس این هم براى فیلسوف امرى بدیهى است و هم براى غیر فیلسوف. بنابراین فلسفه در اینجا نیامده اثبات کند که در خارج جسمى داریم و بعد فیزیکدان بیاید درباره آن جسم بحث کند. فیزیکدان و فیلسوف هر دو به یک اندازه بدیهى مىدانند که در خارج جسمى هست.
آیت الله سبحانى: مرحوم علامه مىفرماید:«ان هناک واقعیة» این عبارت حاکى از علم به مطلق واقعیت است نه واقعیتخاص، ما در ابتدا به واقعیات خاص علم نداریم بلکه علم داریم که یک واقعیتى در جهان هست گرچه آن واقعیت در ضمن وجود خودمان باشد. اما اینکه فرمودید فیلسوف وغیر فیلسوف هر دو به یک اندازه، وجود موضوعات علوم را بدیهى مىدانند، مانع از آن نیست که براى اثبات موضوعات علوم دو راه داشته باشیم یک راه بدیهى، مثل اینکه خودمان مریض شویم و بدانیم که براى معالجه باید به پزشک مراجعه کنیم، و یک راه برهانى نتیجه این امر آنجا ظاهر مىشود که یک رشته موضوعات که از قلمرو حس خارج استباید از طریق برهان فلسفى وجود آنها را اثبات کرد.
اینکه در سؤال مىگویید: فلسفه نیامده است جسم را ثابت کند تا دانشمند فیزیک درباره آثار آن بحث کند، مطلب صحیحى نیست; زیرا اثبات وجود جسم جز از طریق برهان فلسفى امکان پذیر نیست، و اینکه گفته مىشود حس براى اثبات آن کافى استسخن نادرستى است; زیرا تمام حواس ما با اعراض و فنومنها سر و کار دارد یعنى الوان و طعوم و ابعاد را درک مىکند، و هرگز انسان مجهز به حس«جسم شناس» نیست که آن را درک کند، آنچه را که انسان مىبیند رنگ و مقدار است و اما پشتسر آن دو، جسمى است که معروض آنهاست از طریق برهان فلسفى امکان پذیر است. برهان مىگوید رنگ و مقدار عرض است و عرض براى تحقق خود در خارج به جوهرى به نام جسم نیاز دارد.
دانشگاه انقلاب: آنها مىگویند که شما اصلا نمىتوانید براى اثبات وجود موضوعات علوم در خارج برهان بیاورید; زیرا برهان باید مقدماتش کلى، دایمى و ضرورى باشد. پس شما چگونه مىتوانید برهان اقامه کنید که شیئى خاصى در خارج وجود دارد. اگر برهان شما از احکام تحلیلى تالیف یافته باشد، در آن صورت چگونه به حکم تالیفى مىرسید؟ اگر فلسفه موضوعش موجود بما هو موجود باشد و به نحو تحلیلى مىگویند که هر موجودى یا واجب استیا ممکن; یا علت استیا معلول و کذا و کذا، پس چگونه از این احکام تحلیلى مىتوانید به یک حکم تالیفى برسید؟
آیت الله سبحانى:این سؤال شما به دو سؤال منحل مىشود: یکى اینکه چگونه مىتوان با برهان موضوعات علوم را ثابت کرد. در حالى که نتیجه برهان امر کلى است نه جزئى و خاص. دیگر اینکه این محمولات شما که در تقسیم وجود مطرح مىشود از محمولات تحلیلى است نه تالیفى در حالى که شما از آن نتیجه تالیفى گرفته مىگویید: جسم هست، عرض هست، و نسبت«هستى» به موضوع از قبیل محمولات تحلیلى، (ذاتیات) نیست، بلکه از عرضیات(تالیفى) است (به معنى مغایرت محمول با موضوع نه از قبیل عرض نسبتبه جوهر).
درباره سؤال نخستیادآور مىشویم که فلسفه، محمولات کلى را ثابت مىکند که جنبه دایمى و ضرورى دارند، مثلا مىگوید وجود در نزول خود، به عقل و نفس و جسم و عرض تقسیم مىشود و همه اینها جنبه کلى دارند، و اما اینکه جسم در فلان نقطه موجود است، ویا فلان چیز، عرض استشان فلسفه نیست. در این جا باید از ابزار دیگر استفاده کرد، یا از طریق علم حضورى مثل علم ما به ذات و اعراض خویش، ویا از طریق مشاهده حسى مانند وجود اعراض در خارج.
اشتباه در اینجاست که تصور شده رسالت فلسفه اثبات جزئیات است در حالى که اوچنین رسالتى ندارد.
وبه دیگر سخن او در تقسیم مىگوید: وجود داراى اقسام چهارگانه است:
1.فی نفسه لنفسه بنفسه; 2. فی نفسه لنفسه بغیره; 3. فی نفسه لغیره بغیره; 4. فى غیره لغیره بغیره. و اما اینکه مصادیق آنها در کجاست اثبات آن از رسالت فلسفه بیرون است، و اما اثبات واجب الوجود بالذات به صورت یک وجود مشخص و متعین به این نحو است که فلسفه در تقسیم وجود به وجوب وجود مىرسد، سپس از آنجا که آن را نامتناهى مىداند فرض تعدد و تکثر را در مورد او نادرست مىداند. قهرا تشخص او ثابت مىشود و به اصطلاح اثبات یک وجود جزئى (با کمال مسامحهاى که در این تعبیر مىباشد چون وحدت او عددى نیست) از خصوصیات خود موضوع است، نه اینکه فلسفه در این جا به سراغ موضوع جزئى مانند« زید» مىرود.
درباره سؤال دوم یادآور مىشویم که موضوعات فلسفى و تقسیمات هستى در عین اینکه از راه تحلیل عقلى به دست مىآیند، تالیفى مىباشند، در اینجا لازم استبه فرق میان تحلیل فلسفى با تحلیل در اصطلاح منطق توجه نمود. در تحلیل فلسفى سر وکار ما با محمولات تالیفى است نه محمولات تحلیلى (ذاتیات حمل اولى ذاتى) بنابراین اشکال مزبور از خلط میان تحلیل فلسفى با تحلیل منطقى ناشى گردیده و به اصطلاح مغالطه به خاطر اشتراک در لفظ «تحلیل» صورت گرفته است.و به دیگر سخن محمول تحلیلى در منطق، همان جنس و فصل است، در حالى که محمول تحلیلى در فلسفه، همان حدود وجود و قالبهاى کلى آن است و نام واجب و ممکن، جوهر و عرض که نوعى مغایرت با موضوع دارند از این جهت تالیفى نامیده مىشوند. مىگویید: الوجود اما واجب او ممکن.
دانشگاه انقلاب: مطالعه فلسفه مشاء در مسائل طبیعى بر این گواهى مىدهد که آنان حتى موضوعات جزئى را نیز از طریق برهان اثبات مىکردند، مثلا افلاک نهگانه، یا کرویت زمین و موضوعات دیگر طبیعى که به جاى بهرهگیرى ازروش تجربه به برهان عقلى پناه مىبردند.
آیت الله سبحانى: آنچه درباره فلسفه گفته شد مربوط به ساختار فلسفه است و اینکه فلسفه نسبتبه علوم دو نوع تاثیر مثبت دارد: یکى اثبات موضوعات آنها، و دیگرى اثبات مبادى کلى علوم تجربى. و اما اینکه فلسفه مشاء از برهان در علوم طبیعى بهره گرفته است این ویژگى این گروه بوده است ارتباطى به ساختار اصلى فلسفه ندارد. چه بسا ممکن است فیلسوفى در نوع بحث راه خطا را بپیماید. همین طور که کار مشائیان جنبه افراطى داشت همچنانکه کار امروز دانشمندان طبیعى نیز خالى از این نقص نیست; زیرا آنان نیز مىخواهند همه چیز را از راه تجربه ثابت کنند.
دانشگاه انقلاب: بیان پیشین(انقسام وجود) متضمن اشکالى است و آن اینکه اگر ما آن تقسیمات را ادامه دهیم به احکام جزئى مىرسیم که قطعا جزو فلسفه نیست; یعنى اگر آمدیم به اینجا رسیدیم، که جسم یا نامى استیا غیر نامى و همین طور الى آخر، این بحثها دیگر از حوزه فلسفه خارج است، مگر نگفتیم که در فلسفه از احکام ذاتى وجود بحث مىشود و حال آنکه این بحثها از احکام ذاتى وجود نیست.
آیت الله سبحانى: باید توجه نمود که هرگاه در حمل محمولى بر موجود محتاج به آوردن قید طبیعى یا قید ریاضى نبودیم آن حمل، حمل فلسفى است و اما اگر در حمل اینها بر هر موجود محتاج به این دو قید باشیم، در آن صورت از دایره فلسفه بیرون مىرود و در زمره علوم طبیعى و ریاضى داخل مىشود به عبارت دیگر: اصولا هرگاه از بود و نبود چیزى سخن گفتیم آن بحث فلسفى است و اگر از ویژگىها و خواص موجودى ریاضى طبیعى بحث کردیم بحث علمى مىباشد. و از این جهتشیخ الرئیس مىگوید بحث درباره وجود هیولى بحثى فلسفى است نه طبیعى; زیرا بحث درباره اصل وجود هیولى است. بنابراین، بحث از وجود جسم نامى و یا مطلق، بحث فلسفى است، آرى بحث از خواص آن دو، علمى است. به عبارت دیگر: بحث از بود و نبود اشیا فلسفى است، و هیچگاه به احکام و محمولات جزئى نمىرسیم بحث از خواص اشیاء،طبیعى و ریاضى علمى است.
دانشگاه انقلاب: شکى نیست فلاسفه در مسائل علوم طبیعى دچار اشتباه مىشدند.اگر برهان مرکب از مقدمات کلى، دایمى و ضرورى است و اگر آنها مقدمات کلى، دایمى و ضرورى را به کار مىبردند چگونه دچار اشتباه مىشدند؟
آیت الله سبحانى:گاهى در انتقال از یک مسئله به مسئله دیگر مغالطه پیش مىآید. مثلا حمل ما بالعرض، مکان ما بالذات مىشود، و ما خیال مىکنیم که به حقیقت رسیدهایم. گاهى هم بعضى از مغالطههاى لفظى پیش مىآید که موجب مىشود انسان در برهان خطا کند. اگر برهان آنها در علوم طبیعى خطا مىرفت در مسائل فلسفى نیز راه خطا مىپیمود. مثلا شبهه ابن کمونه را ببینید،وى بر اساس یک برهانى به اینجا رسیده است که چه مانعى دارد دو خداى واجب الوجود باشد که ذات آنها متباین من جمیع الجهات باشد و هیچ وجه اشتراکى بین آنها نباشد تا شما بگویید این وجه اشتراک احتیاج به وجه امتیاز دارد. خوب در اینجا یک مغالطهاى هست;زیرا چگونه از دو موجود متباین که در تمام جهات کوچکترین نقطه مشترکى ندارند، مفهوم واحدى به نام «وجود» یا «موجود» انتزاع مىکنید و مىگویید، هر دو خداى متباین در تمام جهات، موجودند یعنى زیر چتر وجود قرار دارند. غرض این است که انسان در اقامه برهان اشتباه مىکند خواه علوم طبیعى و خواه فلسفى و در هر حال علتخطاى برهان آنان در علوم طبیعى این است که بر خصوصیات موجودات ملکى و زمینى اقامه برهان مىکردند که از شرایط حاکم بر خصوصیات و مقتضیات و موانع آنها، آگاهى نداشتند.
دانشگاه انقلاب: چه ابزارى براى تشخیص اشتباه در اقامه برهان در اختیار داریم؟ یعنى در اینجا به تجربه رجوع مىکنیم یا راه دیگرى فرا روى ما هست؟
آیت الله سبحانى: فلاسفه براى صدق و کذب استدلال عقلى ضوابطى را یادآور شدهاند که اگر آن ضوابط به دقت رعایتشود اشتباه رخ نخواهد داد، آنان براى صحتبرهان شروطى را در کتاب برهان ذکر نموده، و موانعى را نیز در باب مغالطه یادآور شدهاند که اگر این شروط و موانع به دقت مورد توجه قرار گیرد از اشتباه جلوگیرى مىکند.
دانشگاه انقلاب: اینکه مىفرمایید دقت، دقتیک امر مبهمى است هر فیلسوفى مىتواند بگوید: «من خیلى دقت کردهام و چنین است» یکى دیگر مىآید مىگوید:«من بیشتر دقت کردهام و این طور نیست».
آیت الله سبحانى: بله، و لذا اختلاف بین بشر امر اجتناب ناپذیر است، همه مىگویند که برهان من صحیح است، ولى در عین حال میان متفکران، مشترکات زیادى استخصوصا آنکه براهینى که مبادى روشن حسى و بدیهى دارد.
معرفتشناسى در فلسفه اسلامى
دانشگاه انقلاب: سؤال بعدى این است که حکیمان ما چه مقدار درباره حدود قوه عاقله بحث کردهاند و مسئله شناخت را چگونه حل کردهاند؟ آیا به نظر شما به حل این مسئله نایل شدهاند یا نه؟
آیت الله سبحانى: مسئله شناختبه صورت علم مستقل، در غرب پدید آمده و اصولا فلاسفه غرب، درباره برخى از سه موضوع بیش از فلاسفه شرق بحث کردهاند، اول: ماهیت وحقیقت علم; دوم: قلمرو علم; سوم: موضوعات علم; این سه موضوع را آنها بیشتر مورد بررسى قرار دادهاند. شناخت در فلسفه اسلامى گرچه به صورت علمى مستقل تدوین نشده، ولى مباحثش در منطق و فلسفه به طور متفرقه مورد بحث واقع شده است، و کارى که من در کتاب «نظریة المعرفة» کردهام، این است که مسائل مربوط به شناخت در فلسفه اسلامى را از کتابهاى منطق و فلسفه استخراج و تدوین کردهام. ولى در میان این سه مسئله، فلاسفه اسلامى فقط روى مسئله نخست «ماهیت علم » و پایه واقع نمایى آن به حق به خوبى بحث نمودهاند، هرچند در باره دو مسئله دیگر چندان سخن نگفتهاند.
دانشگاه انقلاب: اگر مایل هستید، درباره راه حل حکیمان ما در مسئله شناخت قدرى گفتگو کنیم.
آیت الله سبحانى: یکى از مباحث معروف و مهم درباره شناختبحث مربوط به وجود ذهنى است که آخرین نظریهاى که در وجود ذهنى مطرح شده نظریه مرحوم صدر المتالهین است، که بر طبق آن جنبه وجودى اشیا قابل شناخت نیست; چون وجودچیزى در خارج، عین منشائیت آثار است و آنچه در ذهن موجود است منشا آثار خارجى نیست. پس وجود خارجى شیىء را با علم حصولى نمىتوان شناختبلکه معلوم واقعى، در علم حصولى، همان ماهیت وحدود شیىء خارجى است. پس آنچه متعلق علم ماستحدود وجود است. حد موجودات، قالبهاى وجود است. مانند قالب حیوان، قالب انسان، این قالبها، نه مقید به خارج و نه مقید به ذهن هستند. اگر مقید به خارج باشند در ذهن قرار نمىگیرند اگر مقید به ذهن باشند در خارج پیدا نمىشوند، بلکه مفاهیم لا بشرطى هستند که در خارج و ذهن نمایان مىشوند و در هر مرحله، عین آن مرحله مىگردند. علم تعلق به این حدود مىگیرد قهرا آنچه که پیش ما معلوم است وجود معلوم نیست. بنابر این ماحیوان را مىشناسیم ولى حیوان بالحمل اولى نه حیوان بالحمل الشایع را. فقط مرحوم حکیم سبزوارى در نظریه صدر المتالهین یک مناقشهاى کرده و آن را تکمیل نموده است.
دانشگاه انقلاب: سؤال این است که آیا منظور از این قالبها، تصاویرى است که از اشیاء در ذهن داریم یا منظور چیز دیگرى است؟ یعنى منظور شما از قالب همان ماهیت است و اگر ماهیت است، ماهیتبه کدام معنى؟
آیت الله سبحانى: ماهیت غالبادر کتابهاى منطق و فلسفه بر «مفاهیم کلى» ذاتى از قبیل جنس و فصل گفته مىشود ولى مقصود از ماهیت در این جا مطلق مفهوم ذهنى است اعم از کلى و جزئى، بنابراین صور جزئیه و اعراض مشخصه در ذهن، از مفاهیم و ماهیات به شمار مىروند.
چرا تشکیک در ماهیت درست نیست؟
دانشگاه انقلاب: اینجا اشکالى مطرح مىشود و آن اینکه ما از شیىء خارجى ممکن است چند فهم مختلف داشته باشیم. براى مثال همین برگ درخت را ملاحظه بفرمایید. کسى که هیچ تخصصى در گیاه شناسى ندارد این را که مىبیند فقط صورت برگ سبزى در ذهن او مىآید، ولى یک گیاه شناس که این را مىبیند خیلى چیزها، رمز و رازها و اشاراتى در آن مىخواند که ما اصلا متوجه آنها نیستیم. اینها هر دو ماهیتند؟ یا یکى از آنها ماهیت است؟
آیت الله سبحانى: بلى هر دو ماهیتند، به این معنى: هر دو، مفهوم ذهنى هستند که اثر وجود خارجى بر آن دو، مترتب نمىشود. و هر یک بخشى از یک واقعیت محدود را تبیین مىکند، یکى کمتر، دیگرى بیشتر و اصولا تکامل علوم به همین منوال صورت گرفته، هر متقدمى بخشى از واقعیت و متاخرى از آن، بخشى فزونتر را کشف کرده است و سرانجام ماهیتند.
دانشگاه انقلاب: اگر این را بفرمایید، باید بپذیرید که ماهیت امرى تشکیکى و ذو مراتب است. یک مرتبهاش مرتبه معلومات سطحى نسبتبه این برگ است و مرتبه بعدى مرتبه معلومات یک دانشجوى گیاهشناسى، و سپس معلومات یک گیاهشناس و همینطور تا مرتبه معلومات آن کسى که نهایت آن علم را نسبتبه این برگ سبز دارد; در حالى که حکمتسینوى و صدرایى تشکیک در ماهیت را نمىپذیرد.
آیت الله سبحانى: تشکیک در ماهیت قطعا درست نیست، یعنى نمىشود قیدى، در حد و اندازهگیرى ذات شیىء هم دخالت داشته باشد و هم دخالت نداشته باشد. این که ما مىگوییم تشکیک در ماهیت درست نیست، تشکیک در ماهیتبه معناى جنس و فصل اشیاء است، چون جنس و فصل حدود اشیاء است و حدود اشیاء نمىتواند داراى تشکیک باشد، چه اینکه تشکیک در ماهیت عین تناقض است. اما مقصود از ماهیت در این جا مفهومى است که از جهان درک مىکنیم. و درک گاهى سطحى و گاهى عمقى است فى المثل من آفتاب را مىبینم و آن کیهان شناس هم آفتاب را مىبیند اما من یک گرد داغ نورانى را مىبینم اما او، عمر آن، ذرات آن، مقدار گرمى آن، مقدار انرژى را که به جهان پخش مىکند، مطالعه کرده، مسلما علم بسیار کاملترى دارد.
و اگر بخواهیم این دو مطلب را در قالب اصطلاح بریزیم مىگوییم: تشکیک در اهیتبه معنى تفاوتهاى کیفى (به اصطلاح امروز نه فلسفه) محال است، در حالى که اختلاف دو نفر در شناختسطحى و عمقى مربوط به تفاوتهاى کمى است، فزونى علم یکى بر دیگرى است، و تفاوت این دو بسیار روشن است. و امتناع یکى، دلیل بر امتناع دومى نیست.
دانشگاه انقلاب: اینکه مىفرمایید معناى تشکیک در ماهیت این است که هر ماهیتى، (فى المثل ماهیت انسان که حیوانناطق است) در همان مرتبه و در همان حال که حیوان ناطق است، حیوان ناطق نباشد. اگر مراد حکیمان از تشکیک در ماهیت این باشد، پس چگونه حکیم خردمندى همچون شیخ اشراق با آن مخالفت مىکند؟
آیت الله سبحانى: شیخ اشراق معصوم نبوده است.
دانشگاه انقلاب: یعنى مىفرمایید که حکیمان مشائى و اشراقى به همین معنا در خصوص تشکیک ماهیت اختلاف داشتند و آنگاه حکیمان اشراقى به جواز آن فتوا دادند.
آیت الله سبحانى: اعتقاد شیخ اشراق به اصالت ماهیت، او را به تشکیک در ماهیت کشیده است. و اگر او اصالت ماهوى نبود، هرگز تشکیک در ماهیت را تجویز نمىکرد. به عبارت دیگر: آنچه ما گفتیم پس از بحثهاى بسیار، بهدست آمده است،و قطعا در عصر شیخ اشراق مسئله به این روشنى مطرح نبوده است; یعنى پس از درگیریهاى علمى به این نتیجه رسیدهاند که اگر حد شیىء متفاوت و صاحب درجات باشد نتیجه آن تناقض است و اینکه فلان چیز، هم در واقعیت آن دخالت داشته و هم نداشته باشد.
دو تعریف براى ماهیت
دانشگاه انقلاب: حکیمان ما نوشتهاند که ماهیت در اصطلاح فلاسفه به دو معنى به کار رفته است، یکى ماهیتبه معناى مابه الشیء هو هو. و دیگرى همان «ما یقال فی جواب ما هو» است که در وصف آن گفتهاند: الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی، لا موجودة و لا معدومة.(اگر چه به نظر مىرسد که ماهیت را در بیش از دو معنى نیز به کار بردهاند و از همین رو دچار مغالطاتى هم شدهاند) حال، ماهیت مورد نظر شما که آن را ذو مراتب نمىدانید کدام یک از این دو ماهیت است، یا اینکه شما هم قائلید که آنها ماهیت را در بیش از دو معنى به کار بردهاند؟
آیت الله سبحانى: ماهیت مورد نظر در این جا همان ماهیتبه معناى دوم است. و ما ماهیت را ذو مراتب نمىدانیم، آنچه ذو مراتب است وجود است، که از هر حد آن ماهیتى انتزاع مىشود. ودر نتیجه معرفتهاى گوناگون در مورد گیاه و یا خورشید، عبارت است از آگاهى از خصوصیات مختلف اشیاء نه آگاهى از ماهیت ذو مراتب شیء واحد تا اینکه مستلزم تشکیک در ماهیتباشد.
خلاصه در معرفتهاى طولى، هر مرتبهاى داراى وجود و ماهیت است، و تشکیک در یک مرتبه از نظر ماهیت جایز نیست ولى در عین حال، ممکن است معرفتهاى یک موضوع با حدود مختلف، مکمل یکدیگر و نسبت نقص و کمال داشته باشد، و تفاوت این دو بر اهل فن مخفى نیست.
دانشگاه انقلاب: خوب، اگر این معناى دوم مورد نظر باشد، پس این همان ماهیتبه معناى جنس و فصل است.
آیت الله سبحانى: بلى، ماهیتبه معناى جنس و فصل است.
دانشگاه انقلاب: ولى حکیم سبزوارى و دیگران مىفرمایند که خداوند به آن معنا داراى ماهیت است و حال آنکه مىدانیم که خداوند جنس و فصل ندارد.
آیت الله سبحانى: مقصود حکیم سبزوارى که مىگوید خدا ماهیت دارد و مقصود همان ماهیتبه معنى اول است که بیانگر کمالات شیىء است و ماهیتبه معنى اول حتى وجود را نیز شامل است. اگر معنى ماهیت در خدا این باشد که وجود او داراى حد و جنس و فصلى است که در آن حد، وجود نبوده وبعدا عارض شده است، به طور مسلم هیچ حکیمى نمىتواند براى خدا چنین ماهیتى ثابت کند.
و اگر مقصود از ماهیت این است که شیىء داراى واقعیتباشد و به اصطلاح تحت عنوان «ما به الشیء» مسلما، خدا به این معنى داراى ماهیت است، یعنى واقعیتى دارد. در نوشته دانشگاهیان به خاطر غفلت از دو معنى ماهیت، اشتباهاتى رخ داده است عزیران براى آگاهى از دو معنى به شرح منظومه مراجعه فرمایند آنجا که حکیم سبزوارى مىفرماید:
ما قیل فی جواب ما الحقیقة
مهیة و الذات و الحقیقة (1)
نظر خواهى در فلسفه غرب
دانشگاه انقلاب: اجازه بفرمایید قدرى هم درباره فلسفه غرب گفتگو کنیم، خواهش مىکنم که تلقى و ارزیابى خود را از فلسفه معاصر غرب بیان بفرمایید.
آیت الله سبحانى: من فلسفه غرب را زیاد مطالعه نکردهام فقط اطلاعاتى از فلسفه «کانت» دارم و نقدى هم بر آن نوشتهام، سخنان او تا حدى حساب شده است، البته بسان همه اشتباه هم دارد، دکارت و کانت قهرمانى هستند که خواستهاند قلههایى را فتح کنند ولى متاسفانه در کمر کوه متوقف شدهاند به بالاى کوه نرسیدهاند یعنى این بزرگان، استادى نداشتهاند که دست آنها را بگیرد و آنها را به قله برساند. باز ما اینها را ستایش مىکنیم; زیرا در مسیر تسخیر قله بودهاند مثل کسانى نبودهاند که پاى کوه بنشینند و حرکت نکنند. این دو فیلسوف حرکت کردهاند که به واقعیاتى برسند ولى چون اینها از فلسفه اسلامى منقطع بودند و به این ذخیره چند قرنى دسترسى نداشتهاند، اشتباهات زیادى در تحلیل دارند، همین جناب «کانت» با تمام احترامى که به فکر و فلسفهاش مىگذاریم، اگر فلسفه اسلامى را خوانده بود، مشکلات زمان و مکان را حل مىکرد و سرانجام سر از سفسطه در نمىآورد به نظر من اگر دکارت و کانتبا فلسفه اسلامى آشنا بودند شاید دو طرف از هم استفاده مىکردند و بهتر به هدف مىرسیدند.
دانشگاه انقلاب: لطفا درباره فلسفه معاصر، که هم اکنون در اروپا و امریکا شایع است نظر خود را بیان فرمایید.
آیت الله سبحانى: درباره فلسفهاى که از اینها نقل مىکنند اطلاعات زیادى ندارم. آن مقدارى که از ترجمههاى عربى و فارسى در اختیار ما هست، مبین این است که آنها مىخواهند فلسفه باستانى را مورد نقادى قرار دهند و غالبا در این نقادیها هم سر از شک و تردید در مىآورند یعنى انسان را به سوى شک و تردید بیشتر دعوت مىکنند تا به سوى جزم و یقین، بیشتر فلسفه آنها تا آنجا که من دیدهام معرفتشناسى است همان مسائل مربوط به شناخت مىباشد.
دانشگاه انقلاب: وضعیت فلسفه در ایران را چگونه ارزیابى مىکنید.
آیت الله سبحانى: از زمان صفویه تا حالا؟
دانشگاه انقلاب: قرن اخیر را در نظر داریم.
آیت الله سبحانى: در قرن اخیر، فلسفه در ایران براى خود رشدى داشته است گرچه رشد قرن قبل شاید بیش از قرن اخیر بوده است. در قرن سیزدهم هجرى فلسفه خصوصا در تهران و اصفهان تدریس مىشد و رشد خوبى کرد. در قرن چهاردهم تدریس فلسفه در اصفهان و غیره کمرنگ، و سرانجام منحصر به تهران شد، اما از وقتى که مرحوم آقاى طباطبائى به قم آمدند و مسائلى را مطرح کردند، رشد خوبى کرد، البته ایشان فلسفه حکمت متعالیه را با فلسفه غربى پیوند زدند که آن پیوند باعث رشد بیشتر آن شد، قبل از ایشان حکیمان اسلامى غالبا مقرر همان فلسفه مرحوم آخوند بودهاند ولى او آمد و اصولى را تاسیس کرد و به فلسفه جان بیشترى داد، هرچند در برخى از نظریات، از مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى متاثر مىباشد. ایشان (علامه طباطبائى) رسالهاى در قوه و فعل دارد که در آن هفتاد مسئله فلسفى را حل کرده است، آن رساله یاد آور قلم شیخ الرئیس است، اگر قلم شیخ الرئیس را ملاحظه کنید هر جملهاش اشاره به مطلبى است.
دانشگاه انقلاب: چه مسائل جدیدى را مرحوم آقاى طباطبائى مطرح کردهاند و در فلسفه صدرا نبوده است؟
آیت الله سبحانى: 1. بحثى در اسفار هست که وحدت چیست، حقیقت وحدت چیست، اقوالى که در اسفار نقل مىکند اما خودش از اصلى که قبلا پىریزى کرده بهره نمىگیرد، و آن اینکه وحدت به وجود برمىگردد. و همان طور که وجود قابل شناخت نیست، تحت مقوله وارد نمىشود وحدت هم قابل شناخت نیست و تحت مقولهاى واردنمىشود.
2.در بحثحرکت از اصلى که مرحوم آخوند تاسیس کرده بود ایشان نتیجه گرفت که حرکت نحوه وجود شیئى است. و وجود تحت مقوله وارد نمىشود، پس حرکت هم جزء یکى از مقولات دهگانه نیست.
3. حرکت جوهرى را به نحو واضح و روشن مطرح مىنماید، و واقعا ثابت مىکند که شیىء در هیچ زمانى وجود ثابتى ندارد بلکه وجود مستمرى دارد، به نحوى که روشن مىشود که زمان بعد چهارم اجسام است، گرچه این تعبیر از مرحوم آخوند است و در اسفار هم آمده است، ولى بیان ایشان بیان روشنترى است.
4. اعتباریات را از حقایق جدا کرد و ما را از یک سلسله مسائلى که در اصول و ادبیات و علوم اعتبارى رواج دارد راحت کرد. و توضیح داد که علوم اعتبارى برهانپذیر نیست.
5. برهان صدیقین را به نحوى تقریر مىکند که مستدل را از هر مقدمهاى غیر از مطالعه وجود بى نیاز مىسازد.
6. در مسائل فلسفى، برهان انى را کافى نمىداند، و منحصرا با برهان«لمى» استدلال مىکند.
7. حصر مقولات در ده مقوله را، حصر عقلى ندانسته، و احتمال وجود مقوله دیگر را تقویت مىکند. الى غیر ذلک که اینجا جاى تشریح و تفصیل آنها نیست.
دانشگاه انقلاب: در بیان ابتکارات مرحوم علامه طباطبائىرحمه الله به کشف تمایز ادراکات اعتبارى از ادراکات حقیقى اشاره فرمودید. مرحوم علامه فرموده است که معظم مسائل اصول فقه مبتلا به آفتخلط ادراکات اعتبارى به ادراکات حقیقى است اگر در این باره توضیحى دارید بیان بفرمایید.
آیت الله سبحانى: مثلا در بسیارى از مسائل علم اصول مىگویند: این مسئله مستلزم دور یا مستلزم تسلسل است; مثلا نمىتوانیم قصد امر را در متعلق امر اخذ کنیم و بگوییم: صل صلاة الظهر بقصد امرها. مىگویند این مستلزم دور است; زیرا حکم متوقف بر موضوع است و حال آن که شما در جانب موضوع امر (حکم) را اخذ کردهاید. معلوم است که این یک مغالطه است، ایشان مىفرماید که اگر کسى بداند که معیار علوم اعتبارى چیست، اشکال دور و تسلسل را مطرح نمىکند، ایشان در علوم اعتبارى یک شرط را، اساس قرار مىدهد و آن این که، اعتبار موضوع اثر باشد، بنده هم قید دیگرى را اضافه مىکنم و آن این که تناقضى هم در آن نباشد; چون تناقض در اعتبار دور از شان عقلا است. ممکن است که شما این را برگردانید به شرطاول و بفرمایید آنجا که تناقض در اعتبار است، از قبیل «لا یترتب علیه الاثر» است.
دانشگاه انقلاب: ایشان مىفرمایند که معظم مسائل اصولى مبتلا به همین آفت هستند، آیا شما هم همین نظر را دارید؟
آیت الله سبحانى: اگر هم معظم مسائل نباشد در بخشى از مباحث الفاظ چنین است غالبا در آنجا برهان اقامه مىکنند اما برهان باید داراى آن شرایط سهگانه باشد و این شرایط در مسائل اعتبارى جارى نیست.
دانشگاه انقلاب: یعنى در علم اصولى که مرحوم شیخ انصارى و شاگردان او همچون مرحوم نائینى و دیگران آوردهاند، این مغالطه وجود دارد یا در اصول قدما این خلط واقع شده است؟
آیت الله سبحانى: چرا، در علم اصول معاصر هم هست مثلا مىگویند: علم اصولى باید موضوعى داشته باشد، چرا چون که ما مىبینیم غرض واحدى بر این علم مترتب است و وحدت اثر کاشف از وحدت مؤثر استبه دلیل قاعده « الواحد لا یصدر الا عن الواحد» پس قهراباید وجه جامعى بین مسائل آن باشد. بر اهل فن روشن است: قاعده« الواحد» اگر درستباشد فقط در مورد خداى واحد درست است، ولى آنان در علم اصول آن را وارد کردهاند و استدلال نمودهاند.
دانشگاه انقلاب: بفرمایید که درموقعیت فعلى چه مشکلاتى براى ما مطرح است که به لحاظ فلسفى باید به آنها پاسخ بدهیم و هنوز موفق به پاسخ آنها نشدهایم، آیا مشکلاتى وجود دارد که حکیمان ما به آن پاسخ نداده باشند؟
آیت الله سبحانى: یکى از مسائل امروز این است که مرحوم شهید آیت الله آقاى مطهرى چیزى را فرموده و آن امروز دستآویز عدهاى شده است و آن «کلام جدید» است این «کلام جدید» در حقیقتبه دستبرخى از افراد دانشگاهى و جوانها افتاده و خیال کردهاند که کلام جدیدى در مقابل کلام قدیم داریم که، دو موضوع، دو متد و دو نوع مسائل دارند، در حالى که ما کلام جدید نداریم بلکه مسائل جدیدى در علم کلام داریم به هر حال این اصطلاح نادرست است و به جاى آن باید گفت مسائل جدید در علم کلام.
چیزى که امروز در فلسفه اسلامى باید بیشتر روى آن کار کرد همین مسائل جدید است چه در قلمرو «معرفت دینى» و چه در قلمرو «معرفتشناسى» و مقدارى از مسائل «معرفت دینى» حدود، چهل و اندى سال است که وارد حوزه شده است. مثلا ریشهپیدایش دین چیست؟ مارکسیسم مىگوید مسائل اقتصادى مایه پیدایش دین بوده است. دیگرى مىگوید جهل به قوانین ماده سبب پیدایش دین است. آن آقایى که با مسائل جنسى سر و کار دارد و براى او فقط مسائل جنسى اصل است مىگوید دین ریشه جنسى دارد. این سبک مسائل که در معرفت دینى مطرح استباید در حوزهها بیشتر روى آن بحث و بررسى شود، و همچنین است مسائل مربوط به معرفتشناسى (شناخت).
دانشگاه انقلاب: پس به نظر شما مشکل ما بیشتر در جنبه معرفتشناسى است آیا عرفتشناسى پسین را مد نظر دارید یا معرفتشناسى پیشین را ؟
آیت الله سبحانى: پسین یعنى آنان که دعوت به شک و تردید مىکنند و اصول مسلم را مورد تردید قرار مىدهند مورد نظر است. یکى از عزیزان مقالهاى را در مجله کیان نوشت و قطعیت همه مسائل را زیر سؤال برده، وگفته بود که قوانین فلسفى و همه چیز را هم باید از نو مطرح کرد. خوب، اینها مشکلات ماست، اینها را اگر به صورت صحیح مطرح کنند فلسفه اسلامى مىتواند به آنها پاسخ دهد.
رشته تاریخ فلسفه
دانشگاه انقلاب: به نظر شما در تدریس و تفهیم مسائل فلسفى نیازى به دانستن تاریخ فلسفه هستیا نه؟
آیت الله سبحانى: البته تاریخ فلسفه براى انسان روشنى مىآورد و تاریخ هر علمى نسبتبه آن علم روشنىبخش است. کسى که تاریخ فقه را نداند نمىتواند به روشنى در فقه بحث کند; زیرا آنکه تاریخ مىداند فتاوى فقها را در نظر مىگیرد،و به دست مىآورد و مىفهمد چه کسى از دیگرى متاثر شده است. چنین کسى روشنتر مىفهمد، معتقدیم که تاریخ هرعلمى به فهم مسائل آن علم کمک مىکند.
دانشگاه انقلاب: مرحوم مطهرى در مواردى دردمندانه اظهار مىکند که در تدریس فلسفه در حوزههاى ما عنایتى به بعد تاریخى مسئله نمىشود و اصلا تاریخ فلسفه در حوزههاى ما تدریس نمىشود، آیا امروزه این نقص برطرف شده است؟
آیت الله سبحانى: نخیر برطرف نشده است. فلسفه ما دو اشکال دارد: یک اشکال اینکه تاریخ فلسفه نداریم. گرچه جناب آقاى آشتیانى چیزهایى در این مورد منتشر کردهاند ولى کمتر مدرک ارائه کردهاند و شاید ایشان هم براى بعضى از مطالب مدرکى جز سماعیات ندارند. اما، اگر همان سماعیات را هم مىگفت که از فلانى شنیدهام باز بهتر بود.
اشکال دیگر اینکه ما در فلسفه بحث تطبیقى نمىکنیم، یعنى مسئلهاى را که مطرح مىکنیم، نمىگوییم که آقاى جلوه و آقاى آخوند نورى و آقاى طباطبائى چه گفتهاند.و به اصطلاح مسائل فلسفى را ریشهیابى نمىکنیم و سیر آن را از ابتدا تا امروز دنبال نمىکنیم. براى اولین بار من این کار را در رساله «هستى شناسى» در سال 1350 انجام دادم. مثلا بحث اصالت وجود را تا آن مقدار که آن روز کتاب در اختیارم بود، ریشهیابى کرده و نشان دادهام که از کى این مسئله مطرح شده، نزاع چگونه، و اقوال چه بوده است. در حقیقت، نوشتههاى دانشگاهیمان نقطه قوتى دارد و آن نقطه قوت باید به حوزه وارد شود و آن ریشهیابى مسائل و تاریخچه آنهاست که خیلى مهم است. الان در حوزه علمیه گروهى زیر نظر این جانب تاریخ فقه و فقها را تنظیم مىکنند. این کار در تاریخ فلسفه هم باید تحت نظر اساتید بزرگى انجام بگیرد.
دانشگاه انقلاب: از محبتشما بسیار ممنون هستیم. اگر حضرتعالى بیان مطلبى را لازم مىدانید، بفرمایید.
آیت الله سبحانى: لازم است که آقایان دو کتاب از کتابهاى ما را مطالعه کنند. البته چون شما گفتید، مىگویم. یکى کتاب «بحوث فى الملل والنحل» که هفت جلد آن چاپ شده است و درباره تحقیق در عقاید ملل و تاریخ مسائل کلامى استیکى هم، کتاب «نظریة المعرفة» است که یک دوره مباحثشناخت اسلامى است. کار من در این کتاب اخیر جمعآورى و تدوین و تبویب مسائل مربوط به شناخت از کتب مختلف فلسفى و کلامى و منطقى بوده است.
دانشگاه انقلاب: از لطفى که فرمودید و وقتخود را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ فرمودید، بسیار متشکریم خداوند بر توفیقات حضرتعالى بیفزاید.
آیت الله سبحانى: بنده نیز متقابلا سپاسگزارم امید استخدا ما و شما را از لغزش در سخن و رفتار، باز دارد.
پىنوشت:
1. شرح منظومه سبزوارى، بخش حکمت، ص 87.