ریشههاى علوم ولوى (5) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شمارههاى گذشته بخشى از منابع و مصادر پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام برشمرده شد. قرآن، سنت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم، کتاب علىعلیه السلام، صحیفه جامعه، مصحف فاطمه علیها السلاموبالاخره مقام تحدیث و محدث بودن اهل بیت علیهم السلام از سرفصلهایى بود که به عنوان ریشههاى دانش ولوى مطرح شده بود.
این همه، در پى پندار غلط برخى از دانشیان اهل سنتبود که ریشههاى دانش شیعى را از سرمایههاى بى مایه فقه و دانش شافعى پنداشته بودند.
به فضل پروردگار، در این نوشتار روشن گردید که نه تنها فقه و دانش شیعى بر استوانههاى پوشالى علم اهل سنت استوار نیستبلکه این دانشمندان و سردمداران علمى اهل سنتبودهاند که در طول دو سده اول اسلامى با واسطه و یا بدون واسطه از دانش اهل بیت علیهم السلام و پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام بهره جستهاند.
شایان ذکر است که ریشههاى دانش ولوى تنها در امور مذکور محدود نبوده و همان گونه که دانش آنان که در قالب روایات و احادیث تبلور یافته با عقول بشرى قابل سنجش نیست، ریشههاى این دانش نیز با هر عقلى قابل درک نیست. از این رو، تنها به ذکر گوشه اى از ریشههاى علوم ولوى که محسوس و یا نزدیک به حس بود بسنده گردید.
اینک بر آنیم تا با مطرح کردن تعدادى از شخصیتها و راویانى که اهل بیت و پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کردهاند به این سؤال پاسخ دهیم که آیا اهل بیت علیهم السلام از چنین شخصیتها و راویان غیر معصوم کسب علم کردهاند یا خیر؟
بدون شک هرکس با جوامع روایى شیعه و اهل سنت آشنا باشد، کم و بیش به این حقیقت رسیده است که در پاره اى از موارد اهل بیت علیهم السلام و امام معصوم از افراد غیر معصوم به صورت مرسل، یا غیر مرسل نقل حدیث کردهاند. این گونه اسناد اختصاص به جوامع روایى معتبر و غیر معتبر، شیعه و سنى نداشته و در همه آنها دیده مىشود.افزون بر آن، افرادى چون جمال الدین معزى در «تهذیب الکمال»، رازى در «الجرح والتعدیل»، ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» و ابن حجر در «تهذیب التهذیب» در شرح حال پیشوایان معصوم شیعهعلیهم السلام، افرادى را به عنوان مشایخ روایى آنان برشمردهاند.
نام تنى چند از آنان عبارت است از: هند بن ابى هاله تمیمى، عمر بن خطاب، ذکوان مولى عایشه، سعید بن مرجانه، سعید بن مسیب، عبد الله بن عباس، عمرو بن عثمان بن عفان، مروان بن حکم، مسور بن مخرمه، ابو رافع مولى رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم، ابوهریره، زینب بنت ابى سلمه، صفیه بنتحیى، عایشه،ام سلمه، عبد الله بن عمر، ابوسعید خدرى، جابر بن عبد الله انصارى، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه،سمرة بن جندب، انس بن مالک، عطاء بن یسار، یزید بن هرمز، سلمان، ابوذر، عروة بن زبیر، عطاء بن ابى رباح، قاسم بن محمد بن ابى بکر، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى، نافع مولى ابن عمر، عبد الله بن دینار، عبید الله بن ارطاةو .... ()
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اگر پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام در دوران عمر با برکتخود از چنین افرادى نقل روایتیا درایت کردهاند به خاطر جهاتى است که اینک به برخى از آنها اشاره مىشود.
دلایل نقل معصومین علیهم السلام از افراد غیر معصوم
دلیل اول. اصالت دادن به سنت پامبر صلى الله علیه و آله و سلم پس از قرآن: از آنجا که سنت، مفسر و مبین کلام خداوند و حاصل وحى الهى است و در حقیقت پشتوانه عظیم اصول اعتقادى و منبع غنى معارف اسلامى به شمار مىرود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از همان آغاز به اهمیت و نقش بنیادین سنت عنایتخاصى داشته و در این راستا، هریک از امامان معصوم علیهم السلام بر اهمیت و گسترش آن اهتمام فراوانى داشتند.
متاسفانه در صدر اسلام وحتى در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم برخى به بهانههایى چون جلوگیرى از اختلاط قرآن با سنت و یا احتیاط در نقل سنت، تمام همتخود را براى جلوگیرى از نشر سنت و از بین بردن آن به کار بردند. عبد الله بن عمر گوید: من هر آنچه را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىشنیدم مىنوشتم و آن را حفظ مىکردم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: پیامبر چون ما بشرى است که حالات روانى غضب و رضایت دارد; آیا صلاح است که سخنان او را حفظ کرده و بنویسى؟ ابن عمر گوید: این مطلب را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشتم، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«اى عبدالله! هر آنچه از من مىشنوى بنویس، به خدا قسم! از من مطلبى جز حق صادر نمىشود». (2)
با رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور رسمى وعلنى ممنوعیت «سنت» وجلوگیرى از تدوین، حفظ و گسترش آن از سوى خلیفه اول صادر گردید. ذهبى به نقل از ابن ابى ملیکه مىنویسد:
«خلیفه اول پس از رحلت پیامبر، مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حدیث نقل مىکنید در حالى که با هم اختلافهایى دارید و پیدا خواهید کرد و به طور مسلم بعد از شما مردم به اختلافات بزرگترى خواهند افتاد; بنابراین، از رسول خدا چیزى نقل نکنید، هر کس از شما سؤالى کند، بگویید در میان ما و شما قرآن است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشمارید». (3)
این شیوه در زمان خلیفه دوم از شدت بیشترى برخوردار گردید و او سردمداران سیاسى را مامور جلوگیرى از رواج سنت مىکرد. قرظه بن کعب صحابى مىگوید:
«آنگاه که عمر ما را براى فرمانروایى عراق فرستاد، ما را پیاده تا حومه شهر مدینه (صرار) بدرقه کرد و سپس گفت: مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم به جهت احترام. گفت: علاوه بر آن منظورى داشتم و آن این که: شما به محلى مىروید که مردمش مانند زنبوران عسل در کندو و زمزمه قرآن دارند، آنان را با حدیث گفتن از رسول خدا باز دارید. برایشان حدیث نگویید من در ثواب این کار با شما شریک هستم. قرظه مىگوید: بعد از شنیدن این دستور سرى خلیفه، دیگر براى مردم عراق حدیث نگفتم. وقتى مردم عراق از او مىخواستند که برایشان حدیثبگوید او جواب مىداد: خلیفه، مرا از حدیث گفتن نهى کرده است». (4)
خلیفه دوم قبل از مرگش چندتن از صحابه را که در نقاط مختلف اسلامى سکونت داشتند به مدینه فرا خواند و به آنان گفت: این احادیث چیست که در دنیا منتشر ساختهاید!
وى، عدهاى از صحابه (مانند: عبدالله بن مسعود، ابوذر و ابو درداء) را از نقل احادیث نهى کرد. این گروه از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از شهر مدینه بیرون رفتند و از طرف خلیفه در این شهر محبوس ماندند و تا هنگام مرگ خلیفه تحت نظر بودند. (5)
پس از خلیفه دوم، عثمان و دیگر حکام اموى بر اساس سیاست از قبل طراحى شده و در هر زمان با رنگى و شکلى از نشر سنت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند. عبد الله بن عامر گوید: از معاویه بر بالاى منبر شنیدم که مىگفت: «اى مردم از احادیث رسول خدا بپرهیزید وآنها را نقل نکنید مگر آن احادیثى را که عمر اجازه داد و در زمان او نقل مىشد». (6)
در مقابل این ایده و سیاست، اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان به هر شیوه ممکن از سنت و محتواى غنى و ارزشمند آن پاسدارى کردند. آنان با تسلط بر سنت رسول خدا، بسیارى از سؤالهاى مردم را با حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جواب مىدادند و نه تنها در مقابل سؤال، بلکه در مناسبتهاى گوناگون کلمات گهربار خود را مسندا و یا مرسلا از رسول گرامى اسلام نقل مىکردند و در این زمینه تاکید مىکردند که ما هرچه داریم از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم است. (7)
در پاره اى از موارد چون حدیثشریف سلسلة الذهب امامان معصوم علیهم السلام، سلسله سند را از طریق پدران معصوم خودبه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم رسانده و گاه از طریق دیگران به این مقصود مىپرداختند و بدین وسیله سعى مىکردند تا احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فراموشى سپرده نشود.
دلیل دوم. مبارزه با تبلیغات مسموم: روشن است که قرن دوم و سوم اسلامى و کمى پیش از آن، دوران بروز روایت و نقل و مذاکره حدیثبه شمار مىرود. این حالت که تا حدودى عکس العمل ممنوعیت نقل سنت و روایت در قرن اول اسلامى به حساب مىآید باعثشده بود تا همگان به ویژه آنان که در مدینه بودند در این محیط قرار گرفته و آنان که صاحب درایتبودند را غیر عالم و گمراه تلقى کنند.شخصیتهاى بى نظیرى چون امام باقر وامام صادق علیمها السلام بر اثر تبلیغات مسموم دستگاههاى حاکم به ویژه در کوفه و شام به جهالت وضلالت متهم مىشدند; چرا که مجالس درسى خود را با نقل روایتسپرى نمىکردند. یحیى بن عبدالله گوید: روزى جمعى از کوفه در محضر امام صادق علیه السلام بودند; امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود: «شگفت از این مردم که بر این باورند تمام دانش خود را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گرفتهاند و بدان عمل کرده و خود را هدایتشده مىپندارند ولى ما را عالم این درگاه نمىدانند. ما خاندان و فرزندان او هستیم و در خانههاى ما وحى نازل شده و از نزد ما علم به آنان رسیده است. آیا آنان مىپندارند که خود مىدانند و هدایتشدهاند ولى ما جاهل و گمراهیم؟! این محال است». (8)
جامعه و محیط فرهنگى آن زمان چنین اقتضا مىکرد که درایت منهاى قالب روایت، هیچ انگاشته شود و روایت هرچند بى درایت مایه کمال علم و دانش به شمار رود. این برداشت همچنان تا قرنهاى بعدى ادامه داشت و از این رو، القاب «حافظ» و «حاکم» رایج گردید.ذهبى در توجیه کمرنگ کردن شرح حال امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام مىنویسد:
«محمد بن على چون پدر و فرزندش جعفر، روایت زیادى نداشتند و روایات هرکدام از لحاظ کمیت قابل اعتنا نیست; بلکه آنان فقط پاسخ به سؤالات و فتاوایى از خود به یادگار گذاشتهاند». (9)
ازاین رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام مجبور بودند تا درایات گهربار خود را در قالب روایات بیان کرده و کلمات خود را در ظاهر به راویان و امامان قبل از خود مستند سازند.
دلیل سوم. رفع اتهام از ارسال سند: از آنجا که دوران اهل بیت علیهم السلام و امامان معصوم شیعه علیهم السلام مواجه با حدیث گرایى ونقل اثر به ویژه در مدینه بود و از طرفى از همان آغاز قرون اسلامى فن نقد اسناد و احادیثبه وسیله مسلمانان ابداع شده بود، هر شخصیتى خود را مقید به این شیوه مىدید و برآن بود تا احادیثخود را به گونهاى مسند و متصل بیان کند.
در واقع، نقل احادیث و روایات از افراد ثقة و مورد اعتماد و منطبق با شرایط ویژه، به گونه اى که اتصال دقیق برقرار شود و به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و یا ابتداى سند برسد، از امتیازاتى است که اختصاص به مسلمانان داشته و دیگر فرهنگها و ملل دنیا از این نعمت محرومند.
خطیب بغدادى در کتاب «شرف اصحاب الحدیث» به نقل از ابوعلى جبانى مىنویسد:
«خداوند سه چیز را در انحصار این امت قرار داده و دیگران پیش از آن محروم بودهاند، اسناد یا سند شناسى، علم انساب و نسب شناسى، علم ادبیات چون صرف و نحو و معانى».
از این رو، محدثان و کاتبان حدیث رنجها بر خود هموار کرده و با تحمل مشقتها از شهرى به شهر دیگر مىرفتند تا با شنیدن احادیث از زبان خود دانشمندان و ناقلان حدیث، این مهم را به انجام رسانند. اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امام معصوم شیعه علیهم السلام با آنکه خود در اوج قله علمى قرار داشتند و هیچ گونه نیازى براى به کار بردن این شیوه در حقشان نبود، باز خود را در این دایره محدود، مىدیدند و گاه و بى گاه به خاطر عدم رعایت این شیوه متهم به ارسال سند و یا عدم اسناد مىشدند.
روزى عباد بن کثیر بصرى که از زاهدان دروغین زمان امام صادق علیه السلام بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید در حالى که لباس غیر متعارف و به اصطلاح تزهدانه بر تن داشت. حضرت او را نصیحت کرده و گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس لباس شهرت وغیر متعارف در دنیا بپوشد خداوند لباس ذلت و پستى در روز قیامتبر تن او خواهد کرد».
عباد بن کثیر، گفته حضرت را مورد شک قرار داد و از روى اتهام به این کلام نگریست. امام صادق علیه السلام فرمود:
«یا عباد تتهمنی! حدثنی آبائی عن رسول الله»; (10) اى عباد! آیا گفته من را بدون سند مىپندارى. این روایت را از طریق پدرانم از پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم براى تو نقل کردم.
در روایت دیگرى آمده است: جابر به امام باقرعلیه السلام عرض کرد: هرگاه کلامى برایم فرمودید سند آن را بازگو کنید. حضرت درجواب فرمود: هرآنچه را من براى تو بگویم از طریق پدرانم از رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و جبرئیل و در نهایت از خدا نقل مىکنم. (11)
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام براى رفع این اتهام و در نهایت، رساندن پیام معارف الهى به گوش تمامى مسلمانان از هر فرقه و طایفه، کلمات خود را در بسیارى از موارد از طریق پدران معصوم خود و یا دیگران نقل مىفرمودند.
البته این بدان معنا نبود که پیشوایان معصومعلیهم السلام با هرگونه ترفندى هرچند باطل در صدد نشر افکار خود باشند بلکه گاه براى به کار گرفتن شیوه اسناد افزون بر آنکه خود از پدرانشان شنیده و یا به ارث برده بودند از دیگران که ائمه علیهم السلام از آنان شنیده بودند، این گونه روایات را نقل مىکردند.
دلیل چهارم. معرفى الگو: در پارهاى از موارد، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام از افرادى نقل روایت کردهاند که داراى موقعیت ویژه اى در میان مردم بودهاند. افرادى چون ابوذر و سلمان که زهد و پارساییشان زبانزد خاص و عام بود از چهرههایى بودند که در این زمینه مورد تکریم و تمجید همگان قرار گرفته بودند.
گرچه اهل بیت علیهم السلام سرآمد واقعى ارزشهاى اسلامى بوده و هستند; اما با توجه به حساسیتى که جمع زیادى از مردم بر اثر تبلیغات مسموم و گمراه کننده، نسبتبه آنان پیدا کرده بودند و حتى جمعى آنان را در حد عامه مردم و پایان تر از آن مىدانستند، چنین موقعیتى در بین توده مردم نداشتند.
در صدر اسلام آوازه زهد ابوذر و سلمان به یقین بیشتر از زهد و پارسایى اهل بیتعلیهم السلام طنین انداز شده بود. از این رو، امامان اهل بیت علیهم السلام براى تبیین حقایق ارزشى انسانى و اسلامى و تبیین معارف اخلاقى به فعل یا قول این گونه افراد وجیه الملهاى استناد کرده و یا سلسله سند خود را از طریق آنان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىرساندند.
بررسى روایاتى که اهل بیت علیهم السلام از طریق افرادى چون ابوذر و سلمان نقل کردهاند این حقیقت را به خوبى آشکار مىسازد. (12)
دلیل پنجم. زدودن نقاب از چهره برخى از شخصیتهاى برجسته: چهرههاى تابناکى در طول تاریخ به خاطر حمایت از مکتب اهل بیت علیهم السلام مورد بى مهرى حزب مخالف قرار گرفته و شخصیت آنها یا تحریف شده و یا کمتر نام و نشانى در متون اهل سنت از آنان دیده مىشود. برخى از این افراد به جرم نقل حتى یک روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام به انواع و اقسام تهمتها متهم شده و نامشان از ردیف اسامى راویان و عالمان حذف گشته است. مثلا «احمد بن ازهر بن منبع نیشابورى» که بسیارى از دانشمندان رجالى او را ستودهاند از سوى «یحیى ین معین» رجالى بزرگ اهل سنتبه خاطر نقل روایت «یا علی انتسید فی الدنیا و سید فی الاخرة» بایکوت گردید و یحیى ین معین او را غالى، افراطى و کافر به ولایت فقیهان وعالمان زمان دانست.
در این شرایط بود که پیشوایان معصوم شیعهعلیهم السلام، سعى در معرفى چنین شخصیتهایى داشته و نامشان را به طور مکرر در طریق روایات ذکر مىکردند.
شاید یکى از علل ذکر نام جابر بن عبدالله در طریق اسناد روایات به معصومین علیهم السلام زدودن نقاب ازچهره این شخصیت عظیم و برجسته اسلامى بود و او در پرتو این معرفى توانستبسیارى از حقایق اسلامى را براى دوستان ودشمنان مکتب خود بیان کند.
دلیل ششم.مقایسه و نقد آراى سران مذاهب: در اواخر ایام تابعین واوایل ایام تابعان تابعین بر اثر اختلاف نظر فقیهان جامعه اسلامى، در مسائل نظرى پدیده مذاهب به وجود آمد. این اختلاف فتوا درمسایل نظرى که به طور کلى به خاطر دور شدن از آرا و نظرات اهل بیت علیهم السلام وحدیث زدگى به ویژه در عراق به وجود آمده بود مایه سردرگمى جمعى از مسلمانان گردیده بود.
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام با طرح نظرها و آراى فقیهان نامى دوران معاصر خود، شاگردان مکتب خود را با سستى مبانى آنان آشنا مىکردند و گاه شیوه بحث و نقادى را از این طریق به آنان مىآموختند. به عنوان نمونه مىتوان گفت در کتب اربعه شیعه به نقل از حضرات معصومین علیهم السلام در حدود 95 مورد اسم «ابن ابى لیلى» (محمد بن عبد الرحمان بن ابى لیلى انصارى 74 148ق) و نقد آراى او دیده مىشود. (13)
همچنین در کتب اربعه شیعه در حدود 37 مورد اسم «ابن شبرمه» (عبد الله بن شبرمة بن طفیل 72 144 ق، قاضى و فقیه) و نقد آراى او توسط امامان معصوم شیعه علیهم السلام دیده مىشود. (14)
بنابراین نقل فتوا و روایت از سران مذاهب هرگز به معناى استفاده از آنها نیست و در اکثر موارد این مطالب به نقل کشیده مىشود و هیچ گونه دلالتى بر استفاده علمى اهل بیت علیهم السلام از آنها ندارد. (15)
دلیل هفتم. جدال احسن با مخالفان مذهب اهل بیت علیهم السلام: گاهى براى تسلیم کردن طرف مقابل باید به قیاسى تمسک کرد که صغرى یا کبراى آن مورد پذیرش او باشد. هرچند مورد قبول استدلال کننده نباشد; این نوع قیاس را جدل نامند.
این شیوه از سوى اهل بیت علیهم السلام براى مجاب کردن مخالفان خود گاه و بى گاه به کار گرفته مىشد. در مجلس بحثى که مامون براى علماى مذاهب و ادیان تشکیل داده بود و حضرت رضا علیه السلام نماینده مسلمانان به شمار مىرفت; بین حضرت رضا علیه السلام و عالم مسیحى در باره الوهیتیا عبودیت عیسى علیه السلام اختلاف نظر شد. عالم مسیحى براى حضرت عیسى مقام الوهیت و فوق بشرى را ادعا مىکرد. حضرت رضا علیه السلام فرمود:
عیسى همه چیزش خوب بود جز یک چیز و آن این که بر خلاف سایر پیامبران به عبادت علاقه اى نداشت. عالم مسیحى گفت: این سخن عجیب است، او از همه مردم عابدتر بود.
حضرت رضا علیه السلام با گرفتن این اعتراف ازاین شخص، فرمود: عیسى چه کسى را عبادت مىکرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیت نیست؟ و آیا عبودیت دلیل عدم الوهیت نیست؟
و به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با استدلال به امرى که مورد قبول طرف مقابل بود او را محکوم کرد. (16) پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام با استفاده از صنعت جدل بسیارى از مطالب حق و مقامات اهل بیت علیهم السلام را براى دیگر مذاهب اسلامى تبیین مىفرمودند.
اهل سنت عنوان صحابى را براى اثبات جلالت قدر و درستى افکار و کردار اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلمکافى دانسته و به این دلیل هر نوع لغزش از آنان را بر خطاى سهوى و یا اجتهاد حمل مىکنند.
پیشوایان شیعه علیهم السلام با استفاده از این مطلب نادرست ولى مورد پذیرش عامه براى اقناع مخالفان و اثبات مذهب اهلبیت علیهم السلام برخى از اصول اساسى شیعه و معارف والاى اسلامى را از طریق صحابه و یا دیگر شخصیتهاى مورد قبول عامه نقل مىکردند.
گزافه نیست اگر گفته شود اکثر قریب به اتفاق راویانى که اهل بیت علیهم السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کردهاند از شخصیتهاى مورد قبول عامه بودهاند.
شخصیتهایى چون عایشه، عبد الله بن عمر، ابو سعید خدرى، مالک بن انس، ابن شهاب زهرى و... که مورد پذیرش اهل سنتبوده و هستند واسطه در نقل بسیارى از اصول تشیع ومکتب اهل بیت علیهم السلام قرار گرفتهاند.
امام باقر علیه السلام از طریق سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش گوشهاى از ماجراى معراج رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را که مایه اثبات امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام و فضیلت و برترى امیر مؤمنان علیه السلام مىباشد براى دیگران نقل مىکند. (17)
در خاتمه شایان ذکر است: هر یک از امامان معصوم علیهم السلام از پدران معصوم خود روایات و یا درایاتى را نقل فرمودهاند که باید گفت این نیز یکى از راههاى کسب علوم اهل بیت علیهم السلام بوده است. (18)
پىنوشتها:
1.بنگرید: تهذیب الکمال:6/220، 396و 20/383و 5/75; الجرح والتعدیل: 3/73، 249و 6/977و 8/117، 625و 2/1987; سیر اعلام النبلاء: 4/386، 401و 6/255و 9/387; تهذیب التهذیب: 2/103، 295، 345و 7/304، 387و 9/350و 10/399; کافى: 1/472، روایت 1;کافى 2/49، روایت 1و ص 152، روایت 11; کافى 4/35، روایت 2; کافى 5/529، روایت 5; کافى 6/269، روایت 5; کافى 7/113، روایت 3; الطبقات الکبرى لابن سعد: 2/177، سطر 13; صحیح مسلم: 4/1903، روایت 96.
2. سنن ابى داود: 2/124[باب فی کتاب العلم].
3. تذکرة الحفاظ:1/32.
4. تذکرة الحفاظ: 1/7; شرف اصحاب الحدیث، ص 88.
5. المستدرک على الصحیحین: 1/110; شرف اصحاب الحدیث، ص 87.
6.شرف اصحاب الحدیث، ص 91.
7. بنگرید: وسائل الشیعة: 18/58،باب 8، ابواب صفات القاضی، روایت 26.
8. کافى: 1/398، حدیث 1.
9. سیر اعلام النبلاء:4/401.
10. اختیار معرفة الرجال، ص 392، روایت 737.
11. وسائل الشیعة: 18/69، روایت 67.
12. بنگرید کافى: 2/152، روایت 11; 6/269، روایت 5 ; امالى صدوق، ص 275، روایت 15 و ص 411 روایت 7.
13. بنگرید: المعجم المفهرس لالفاظ احادیث الکتب الاربعة: 1/21 22.
14.همان: 1/23.
15. در برخى از کتب عمومى اهل سنت مطالبى نقل شده که خلاف مدعاى مذکور است. این گونه مطالب افزون بر آن که از اخبار آحاد بوده و مبتلا به ضعف سند استبا حداقل اعتقادات مبرهن و روشن شیعه ناسازگار است.ر. ک: تاریخ دمشق لابن عساکر، [ترجمة الامام زین العابدین ] روایت 32و33.
16.بحار الانوار:10/303.
17.غیبت نعمانى، ص 93و 94.
18. در این زمینه روایات زیادى در کتابهاى روایى شیعه دیده مىشود; ازجمله کتاب بصائر الدرجات، ص 377، باب 3.
این همه، در پى پندار غلط برخى از دانشیان اهل سنتبود که ریشههاى دانش شیعى را از سرمایههاى بى مایه فقه و دانش شافعى پنداشته بودند.
به فضل پروردگار، در این نوشتار روشن گردید که نه تنها فقه و دانش شیعى بر استوانههاى پوشالى علم اهل سنت استوار نیستبلکه این دانشمندان و سردمداران علمى اهل سنتبودهاند که در طول دو سده اول اسلامى با واسطه و یا بدون واسطه از دانش اهل بیت علیهم السلام و پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام بهره جستهاند.
شایان ذکر است که ریشههاى دانش ولوى تنها در امور مذکور محدود نبوده و همان گونه که دانش آنان که در قالب روایات و احادیث تبلور یافته با عقول بشرى قابل سنجش نیست، ریشههاى این دانش نیز با هر عقلى قابل درک نیست. از این رو، تنها به ذکر گوشه اى از ریشههاى علوم ولوى که محسوس و یا نزدیک به حس بود بسنده گردید.
اینک بر آنیم تا با مطرح کردن تعدادى از شخصیتها و راویانى که اهل بیت و پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کردهاند به این سؤال پاسخ دهیم که آیا اهل بیت علیهم السلام از چنین شخصیتها و راویان غیر معصوم کسب علم کردهاند یا خیر؟
بدون شک هرکس با جوامع روایى شیعه و اهل سنت آشنا باشد، کم و بیش به این حقیقت رسیده است که در پاره اى از موارد اهل بیت علیهم السلام و امام معصوم از افراد غیر معصوم به صورت مرسل، یا غیر مرسل نقل حدیث کردهاند. این گونه اسناد اختصاص به جوامع روایى معتبر و غیر معتبر، شیعه و سنى نداشته و در همه آنها دیده مىشود.افزون بر آن، افرادى چون جمال الدین معزى در «تهذیب الکمال»، رازى در «الجرح والتعدیل»، ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» و ابن حجر در «تهذیب التهذیب» در شرح حال پیشوایان معصوم شیعهعلیهم السلام، افرادى را به عنوان مشایخ روایى آنان برشمردهاند.
نام تنى چند از آنان عبارت است از: هند بن ابى هاله تمیمى، عمر بن خطاب، ذکوان مولى عایشه، سعید بن مرجانه، سعید بن مسیب، عبد الله بن عباس، عمرو بن عثمان بن عفان، مروان بن حکم، مسور بن مخرمه، ابو رافع مولى رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم، ابوهریره، زینب بنت ابى سلمه، صفیه بنتحیى، عایشه،ام سلمه، عبد الله بن عمر، ابوسعید خدرى، جابر بن عبد الله انصارى، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه،سمرة بن جندب، انس بن مالک، عطاء بن یسار، یزید بن هرمز، سلمان، ابوذر، عروة بن زبیر، عطاء بن ابى رباح، قاسم بن محمد بن ابى بکر، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى، نافع مولى ابن عمر، عبد الله بن دینار، عبید الله بن ارطاةو .... ()
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اگر پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام در دوران عمر با برکتخود از چنین افرادى نقل روایتیا درایت کردهاند به خاطر جهاتى است که اینک به برخى از آنها اشاره مىشود.
دلایل نقل معصومین علیهم السلام از افراد غیر معصوم
دلیل اول. اصالت دادن به سنت پامبر صلى الله علیه و آله و سلم پس از قرآن: از آنجا که سنت، مفسر و مبین کلام خداوند و حاصل وحى الهى است و در حقیقت پشتوانه عظیم اصول اعتقادى و منبع غنى معارف اسلامى به شمار مىرود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از همان آغاز به اهمیت و نقش بنیادین سنت عنایتخاصى داشته و در این راستا، هریک از امامان معصوم علیهم السلام بر اهمیت و گسترش آن اهتمام فراوانى داشتند.
متاسفانه در صدر اسلام وحتى در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم برخى به بهانههایى چون جلوگیرى از اختلاط قرآن با سنت و یا احتیاط در نقل سنت، تمام همتخود را براى جلوگیرى از نشر سنت و از بین بردن آن به کار بردند. عبد الله بن عمر گوید: من هر آنچه را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىشنیدم مىنوشتم و آن را حفظ مىکردم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: پیامبر چون ما بشرى است که حالات روانى غضب و رضایت دارد; آیا صلاح است که سخنان او را حفظ کرده و بنویسى؟ ابن عمر گوید: این مطلب را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشتم، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«اى عبدالله! هر آنچه از من مىشنوى بنویس، به خدا قسم! از من مطلبى جز حق صادر نمىشود». (2)
با رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور رسمى وعلنى ممنوعیت «سنت» وجلوگیرى از تدوین، حفظ و گسترش آن از سوى خلیفه اول صادر گردید. ذهبى به نقل از ابن ابى ملیکه مىنویسد:
«خلیفه اول پس از رحلت پیامبر، مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حدیث نقل مىکنید در حالى که با هم اختلافهایى دارید و پیدا خواهید کرد و به طور مسلم بعد از شما مردم به اختلافات بزرگترى خواهند افتاد; بنابراین، از رسول خدا چیزى نقل نکنید، هر کس از شما سؤالى کند، بگویید در میان ما و شما قرآن است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشمارید». (3)
این شیوه در زمان خلیفه دوم از شدت بیشترى برخوردار گردید و او سردمداران سیاسى را مامور جلوگیرى از رواج سنت مىکرد. قرظه بن کعب صحابى مىگوید:
«آنگاه که عمر ما را براى فرمانروایى عراق فرستاد، ما را پیاده تا حومه شهر مدینه (صرار) بدرقه کرد و سپس گفت: مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم به جهت احترام. گفت: علاوه بر آن منظورى داشتم و آن این که: شما به محلى مىروید که مردمش مانند زنبوران عسل در کندو و زمزمه قرآن دارند، آنان را با حدیث گفتن از رسول خدا باز دارید. برایشان حدیث نگویید من در ثواب این کار با شما شریک هستم. قرظه مىگوید: بعد از شنیدن این دستور سرى خلیفه، دیگر براى مردم عراق حدیث نگفتم. وقتى مردم عراق از او مىخواستند که برایشان حدیثبگوید او جواب مىداد: خلیفه، مرا از حدیث گفتن نهى کرده است». (4)
خلیفه دوم قبل از مرگش چندتن از صحابه را که در نقاط مختلف اسلامى سکونت داشتند به مدینه فرا خواند و به آنان گفت: این احادیث چیست که در دنیا منتشر ساختهاید!
وى، عدهاى از صحابه (مانند: عبدالله بن مسعود، ابوذر و ابو درداء) را از نقل احادیث نهى کرد. این گروه از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از شهر مدینه بیرون رفتند و از طرف خلیفه در این شهر محبوس ماندند و تا هنگام مرگ خلیفه تحت نظر بودند. (5)
پس از خلیفه دوم، عثمان و دیگر حکام اموى بر اساس سیاست از قبل طراحى شده و در هر زمان با رنگى و شکلى از نشر سنت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند. عبد الله بن عامر گوید: از معاویه بر بالاى منبر شنیدم که مىگفت: «اى مردم از احادیث رسول خدا بپرهیزید وآنها را نقل نکنید مگر آن احادیثى را که عمر اجازه داد و در زمان او نقل مىشد». (6)
در مقابل این ایده و سیاست، اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان به هر شیوه ممکن از سنت و محتواى غنى و ارزشمند آن پاسدارى کردند. آنان با تسلط بر سنت رسول خدا، بسیارى از سؤالهاى مردم را با حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جواب مىدادند و نه تنها در مقابل سؤال، بلکه در مناسبتهاى گوناگون کلمات گهربار خود را مسندا و یا مرسلا از رسول گرامى اسلام نقل مىکردند و در این زمینه تاکید مىکردند که ما هرچه داریم از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم است. (7)
در پاره اى از موارد چون حدیثشریف سلسلة الذهب امامان معصوم علیهم السلام، سلسله سند را از طریق پدران معصوم خودبه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم رسانده و گاه از طریق دیگران به این مقصود مىپرداختند و بدین وسیله سعى مىکردند تا احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فراموشى سپرده نشود.
دلیل دوم. مبارزه با تبلیغات مسموم: روشن است که قرن دوم و سوم اسلامى و کمى پیش از آن، دوران بروز روایت و نقل و مذاکره حدیثبه شمار مىرود. این حالت که تا حدودى عکس العمل ممنوعیت نقل سنت و روایت در قرن اول اسلامى به حساب مىآید باعثشده بود تا همگان به ویژه آنان که در مدینه بودند در این محیط قرار گرفته و آنان که صاحب درایتبودند را غیر عالم و گمراه تلقى کنند.شخصیتهاى بى نظیرى چون امام باقر وامام صادق علیمها السلام بر اثر تبلیغات مسموم دستگاههاى حاکم به ویژه در کوفه و شام به جهالت وضلالت متهم مىشدند; چرا که مجالس درسى خود را با نقل روایتسپرى نمىکردند. یحیى بن عبدالله گوید: روزى جمعى از کوفه در محضر امام صادق علیه السلام بودند; امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود: «شگفت از این مردم که بر این باورند تمام دانش خود را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گرفتهاند و بدان عمل کرده و خود را هدایتشده مىپندارند ولى ما را عالم این درگاه نمىدانند. ما خاندان و فرزندان او هستیم و در خانههاى ما وحى نازل شده و از نزد ما علم به آنان رسیده است. آیا آنان مىپندارند که خود مىدانند و هدایتشدهاند ولى ما جاهل و گمراهیم؟! این محال است». (8)
جامعه و محیط فرهنگى آن زمان چنین اقتضا مىکرد که درایت منهاى قالب روایت، هیچ انگاشته شود و روایت هرچند بى درایت مایه کمال علم و دانش به شمار رود. این برداشت همچنان تا قرنهاى بعدى ادامه داشت و از این رو، القاب «حافظ» و «حاکم» رایج گردید.ذهبى در توجیه کمرنگ کردن شرح حال امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام مىنویسد:
«محمد بن على چون پدر و فرزندش جعفر، روایت زیادى نداشتند و روایات هرکدام از لحاظ کمیت قابل اعتنا نیست; بلکه آنان فقط پاسخ به سؤالات و فتاوایى از خود به یادگار گذاشتهاند». (9)
ازاین رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام مجبور بودند تا درایات گهربار خود را در قالب روایات بیان کرده و کلمات خود را در ظاهر به راویان و امامان قبل از خود مستند سازند.
دلیل سوم. رفع اتهام از ارسال سند: از آنجا که دوران اهل بیت علیهم السلام و امامان معصوم شیعه علیهم السلام مواجه با حدیث گرایى ونقل اثر به ویژه در مدینه بود و از طرفى از همان آغاز قرون اسلامى فن نقد اسناد و احادیثبه وسیله مسلمانان ابداع شده بود، هر شخصیتى خود را مقید به این شیوه مىدید و برآن بود تا احادیثخود را به گونهاى مسند و متصل بیان کند.
در واقع، نقل احادیث و روایات از افراد ثقة و مورد اعتماد و منطبق با شرایط ویژه، به گونه اى که اتصال دقیق برقرار شود و به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و یا ابتداى سند برسد، از امتیازاتى است که اختصاص به مسلمانان داشته و دیگر فرهنگها و ملل دنیا از این نعمت محرومند.
خطیب بغدادى در کتاب «شرف اصحاب الحدیث» به نقل از ابوعلى جبانى مىنویسد:
«خداوند سه چیز را در انحصار این امت قرار داده و دیگران پیش از آن محروم بودهاند، اسناد یا سند شناسى، علم انساب و نسب شناسى، علم ادبیات چون صرف و نحو و معانى».
از این رو، محدثان و کاتبان حدیث رنجها بر خود هموار کرده و با تحمل مشقتها از شهرى به شهر دیگر مىرفتند تا با شنیدن احادیث از زبان خود دانشمندان و ناقلان حدیث، این مهم را به انجام رسانند. اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امام معصوم شیعه علیهم السلام با آنکه خود در اوج قله علمى قرار داشتند و هیچ گونه نیازى براى به کار بردن این شیوه در حقشان نبود، باز خود را در این دایره محدود، مىدیدند و گاه و بى گاه به خاطر عدم رعایت این شیوه متهم به ارسال سند و یا عدم اسناد مىشدند.
روزى عباد بن کثیر بصرى که از زاهدان دروغین زمان امام صادق علیه السلام بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید در حالى که لباس غیر متعارف و به اصطلاح تزهدانه بر تن داشت. حضرت او را نصیحت کرده و گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس لباس شهرت وغیر متعارف در دنیا بپوشد خداوند لباس ذلت و پستى در روز قیامتبر تن او خواهد کرد».
عباد بن کثیر، گفته حضرت را مورد شک قرار داد و از روى اتهام به این کلام نگریست. امام صادق علیه السلام فرمود:
«یا عباد تتهمنی! حدثنی آبائی عن رسول الله»; (10) اى عباد! آیا گفته من را بدون سند مىپندارى. این روایت را از طریق پدرانم از پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم براى تو نقل کردم.
در روایت دیگرى آمده است: جابر به امام باقرعلیه السلام عرض کرد: هرگاه کلامى برایم فرمودید سند آن را بازگو کنید. حضرت درجواب فرمود: هرآنچه را من براى تو بگویم از طریق پدرانم از رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و جبرئیل و در نهایت از خدا نقل مىکنم. (11)
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام براى رفع این اتهام و در نهایت، رساندن پیام معارف الهى به گوش تمامى مسلمانان از هر فرقه و طایفه، کلمات خود را در بسیارى از موارد از طریق پدران معصوم خود و یا دیگران نقل مىفرمودند.
البته این بدان معنا نبود که پیشوایان معصومعلیهم السلام با هرگونه ترفندى هرچند باطل در صدد نشر افکار خود باشند بلکه گاه براى به کار گرفتن شیوه اسناد افزون بر آنکه خود از پدرانشان شنیده و یا به ارث برده بودند از دیگران که ائمه علیهم السلام از آنان شنیده بودند، این گونه روایات را نقل مىکردند.
دلیل چهارم. معرفى الگو: در پارهاى از موارد، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام از افرادى نقل روایت کردهاند که داراى موقعیت ویژه اى در میان مردم بودهاند. افرادى چون ابوذر و سلمان که زهد و پارساییشان زبانزد خاص و عام بود از چهرههایى بودند که در این زمینه مورد تکریم و تمجید همگان قرار گرفته بودند.
گرچه اهل بیت علیهم السلام سرآمد واقعى ارزشهاى اسلامى بوده و هستند; اما با توجه به حساسیتى که جمع زیادى از مردم بر اثر تبلیغات مسموم و گمراه کننده، نسبتبه آنان پیدا کرده بودند و حتى جمعى آنان را در حد عامه مردم و پایان تر از آن مىدانستند، چنین موقعیتى در بین توده مردم نداشتند.
در صدر اسلام آوازه زهد ابوذر و سلمان به یقین بیشتر از زهد و پارسایى اهل بیتعلیهم السلام طنین انداز شده بود. از این رو، امامان اهل بیت علیهم السلام براى تبیین حقایق ارزشى انسانى و اسلامى و تبیین معارف اخلاقى به فعل یا قول این گونه افراد وجیه الملهاى استناد کرده و یا سلسله سند خود را از طریق آنان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىرساندند.
بررسى روایاتى که اهل بیت علیهم السلام از طریق افرادى چون ابوذر و سلمان نقل کردهاند این حقیقت را به خوبى آشکار مىسازد. (12)
دلیل پنجم. زدودن نقاب از چهره برخى از شخصیتهاى برجسته: چهرههاى تابناکى در طول تاریخ به خاطر حمایت از مکتب اهل بیت علیهم السلام مورد بى مهرى حزب مخالف قرار گرفته و شخصیت آنها یا تحریف شده و یا کمتر نام و نشانى در متون اهل سنت از آنان دیده مىشود. برخى از این افراد به جرم نقل حتى یک روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام به انواع و اقسام تهمتها متهم شده و نامشان از ردیف اسامى راویان و عالمان حذف گشته است. مثلا «احمد بن ازهر بن منبع نیشابورى» که بسیارى از دانشمندان رجالى او را ستودهاند از سوى «یحیى ین معین» رجالى بزرگ اهل سنتبه خاطر نقل روایت «یا علی انتسید فی الدنیا و سید فی الاخرة» بایکوت گردید و یحیى ین معین او را غالى، افراطى و کافر به ولایت فقیهان وعالمان زمان دانست.
در این شرایط بود که پیشوایان معصوم شیعهعلیهم السلام، سعى در معرفى چنین شخصیتهایى داشته و نامشان را به طور مکرر در طریق روایات ذکر مىکردند.
شاید یکى از علل ذکر نام جابر بن عبدالله در طریق اسناد روایات به معصومین علیهم السلام زدودن نقاب ازچهره این شخصیت عظیم و برجسته اسلامى بود و او در پرتو این معرفى توانستبسیارى از حقایق اسلامى را براى دوستان ودشمنان مکتب خود بیان کند.
دلیل ششم.مقایسه و نقد آراى سران مذاهب: در اواخر ایام تابعین واوایل ایام تابعان تابعین بر اثر اختلاف نظر فقیهان جامعه اسلامى، در مسائل نظرى پدیده مذاهب به وجود آمد. این اختلاف فتوا درمسایل نظرى که به طور کلى به خاطر دور شدن از آرا و نظرات اهل بیت علیهم السلام وحدیث زدگى به ویژه در عراق به وجود آمده بود مایه سردرگمى جمعى از مسلمانان گردیده بود.
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام با طرح نظرها و آراى فقیهان نامى دوران معاصر خود، شاگردان مکتب خود را با سستى مبانى آنان آشنا مىکردند و گاه شیوه بحث و نقادى را از این طریق به آنان مىآموختند. به عنوان نمونه مىتوان گفت در کتب اربعه شیعه به نقل از حضرات معصومین علیهم السلام در حدود 95 مورد اسم «ابن ابى لیلى» (محمد بن عبد الرحمان بن ابى لیلى انصارى 74 148ق) و نقد آراى او دیده مىشود. (13)
همچنین در کتب اربعه شیعه در حدود 37 مورد اسم «ابن شبرمه» (عبد الله بن شبرمة بن طفیل 72 144 ق، قاضى و فقیه) و نقد آراى او توسط امامان معصوم شیعه علیهم السلام دیده مىشود. (14)
بنابراین نقل فتوا و روایت از سران مذاهب هرگز به معناى استفاده از آنها نیست و در اکثر موارد این مطالب به نقل کشیده مىشود و هیچ گونه دلالتى بر استفاده علمى اهل بیت علیهم السلام از آنها ندارد. (15)
دلیل هفتم. جدال احسن با مخالفان مذهب اهل بیت علیهم السلام: گاهى براى تسلیم کردن طرف مقابل باید به قیاسى تمسک کرد که صغرى یا کبراى آن مورد پذیرش او باشد. هرچند مورد قبول استدلال کننده نباشد; این نوع قیاس را جدل نامند.
این شیوه از سوى اهل بیت علیهم السلام براى مجاب کردن مخالفان خود گاه و بى گاه به کار گرفته مىشد. در مجلس بحثى که مامون براى علماى مذاهب و ادیان تشکیل داده بود و حضرت رضا علیه السلام نماینده مسلمانان به شمار مىرفت; بین حضرت رضا علیه السلام و عالم مسیحى در باره الوهیتیا عبودیت عیسى علیه السلام اختلاف نظر شد. عالم مسیحى براى حضرت عیسى مقام الوهیت و فوق بشرى را ادعا مىکرد. حضرت رضا علیه السلام فرمود:
عیسى همه چیزش خوب بود جز یک چیز و آن این که بر خلاف سایر پیامبران به عبادت علاقه اى نداشت. عالم مسیحى گفت: این سخن عجیب است، او از همه مردم عابدتر بود.
حضرت رضا علیه السلام با گرفتن این اعتراف ازاین شخص، فرمود: عیسى چه کسى را عبادت مىکرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیت نیست؟ و آیا عبودیت دلیل عدم الوهیت نیست؟
و به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با استدلال به امرى که مورد قبول طرف مقابل بود او را محکوم کرد. (16) پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام با استفاده از صنعت جدل بسیارى از مطالب حق و مقامات اهل بیت علیهم السلام را براى دیگر مذاهب اسلامى تبیین مىفرمودند.
اهل سنت عنوان صحابى را براى اثبات جلالت قدر و درستى افکار و کردار اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلمکافى دانسته و به این دلیل هر نوع لغزش از آنان را بر خطاى سهوى و یا اجتهاد حمل مىکنند.
پیشوایان شیعه علیهم السلام با استفاده از این مطلب نادرست ولى مورد پذیرش عامه براى اقناع مخالفان و اثبات مذهب اهلبیت علیهم السلام برخى از اصول اساسى شیعه و معارف والاى اسلامى را از طریق صحابه و یا دیگر شخصیتهاى مورد قبول عامه نقل مىکردند.
گزافه نیست اگر گفته شود اکثر قریب به اتفاق راویانى که اهل بیت علیهم السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کردهاند از شخصیتهاى مورد قبول عامه بودهاند.
شخصیتهایى چون عایشه، عبد الله بن عمر، ابو سعید خدرى، مالک بن انس، ابن شهاب زهرى و... که مورد پذیرش اهل سنتبوده و هستند واسطه در نقل بسیارى از اصول تشیع ومکتب اهل بیت علیهم السلام قرار گرفتهاند.
امام باقر علیه السلام از طریق سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش گوشهاى از ماجراى معراج رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را که مایه اثبات امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام و فضیلت و برترى امیر مؤمنان علیه السلام مىباشد براى دیگران نقل مىکند. (17)
در خاتمه شایان ذکر است: هر یک از امامان معصوم علیهم السلام از پدران معصوم خود روایات و یا درایاتى را نقل فرمودهاند که باید گفت این نیز یکى از راههاى کسب علوم اهل بیت علیهم السلام بوده است. (18)
پىنوشتها:
1.بنگرید: تهذیب الکمال:6/220، 396و 20/383و 5/75; الجرح والتعدیل: 3/73، 249و 6/977و 8/117، 625و 2/1987; سیر اعلام النبلاء: 4/386، 401و 6/255و 9/387; تهذیب التهذیب: 2/103، 295، 345و 7/304، 387و 9/350و 10/399; کافى: 1/472، روایت 1;کافى 2/49، روایت 1و ص 152، روایت 11; کافى 4/35، روایت 2; کافى 5/529، روایت 5; کافى 6/269، روایت 5; کافى 7/113، روایت 3; الطبقات الکبرى لابن سعد: 2/177، سطر 13; صحیح مسلم: 4/1903، روایت 96.
2. سنن ابى داود: 2/124[باب فی کتاب العلم].
3. تذکرة الحفاظ:1/32.
4. تذکرة الحفاظ: 1/7; شرف اصحاب الحدیث، ص 88.
5. المستدرک على الصحیحین: 1/110; شرف اصحاب الحدیث، ص 87.
6.شرف اصحاب الحدیث، ص 91.
7. بنگرید: وسائل الشیعة: 18/58،باب 8، ابواب صفات القاضی، روایت 26.
8. کافى: 1/398، حدیث 1.
9. سیر اعلام النبلاء:4/401.
10. اختیار معرفة الرجال، ص 392، روایت 737.
11. وسائل الشیعة: 18/69، روایت 67.
12. بنگرید کافى: 2/152، روایت 11; 6/269، روایت 5 ; امالى صدوق، ص 275، روایت 15 و ص 411 روایت 7.
13. بنگرید: المعجم المفهرس لالفاظ احادیث الکتب الاربعة: 1/21 22.
14.همان: 1/23.
15. در برخى از کتب عمومى اهل سنت مطالبى نقل شده که خلاف مدعاى مذکور است. این گونه مطالب افزون بر آن که از اخبار آحاد بوده و مبتلا به ضعف سند استبا حداقل اعتقادات مبرهن و روشن شیعه ناسازگار است.ر. ک: تاریخ دمشق لابن عساکر، [ترجمة الامام زین العابدین ] روایت 32و33.
16.بحار الانوار:10/303.
17.غیبت نعمانى، ص 93و 94.
18. در این زمینه روایات زیادى در کتابهاى روایى شیعه دیده مىشود; ازجمله کتاب بصائر الدرجات، ص 377، باب 3.