علم و اختیار انسان یا انسان و طبیعت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مسئله جبر و اختیار از مسائل عمیق فلسفى است که مورد علاقه همگان مىباشد، در حالى که غالب مسایل فلسفى فقط براى گروه خاصى مطرح است. به خاطر کششى که همه انسانها به مسئله جبر واختیار دارند،این مسئله حالت همگانى پیدا کرده، و عقاید گوناگونى در رابطه با آن ابراز شده و هر کس به نوعى، حس کنجکاوى خود را، قانع ساخته است. برخى از مردم هر نوع مسئولیت را از خود سلب کرده و خود را آلت ستبخت وسرنوشتساختهاند وبرخى از حکیمان نیز ناخود آگاه، بر این اندیشه صحه گذارده، گفتهاند:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
در حالى که برخى دیگر با دید بهتر به این مسئله نگریسته و از افقى بالاتر بر اعمال خویش نظر افکنده، خود را مسئول اعمال خویش دانستهاند و هر نوع سیه روزى و تیرهبختى را معلول رفتارهاى ناهنجار خود مىدانند، و در پاسخ اندیشه پیشین مىگویند:
تو خود گر کنى اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اخترى را
علاوه بر نگرش عمومى مردم و جامعه نسبتبه مسئله جبر و اختیار، این که: عالمان و دانشمندان علوم مختلف با توجه به رشته تخصصى خود، به این مسئله نظر افکنده و قضاوت کردهاند. حکیمان و فلاسفه از دیدگاه مسائل فلسفى; متکلمان و علماى دینى با توجه به قواعد و اصول کلامى، و گروهى از دانشمندان علوم طبیعى از زوایاى قوانین طبیعى به آن نگریستهاند. حتى فراتر از این، روانشناسان اززاویه روانشناسى و جامعه شناسان از دیدگاه اصول جامعه شناسى به آن نظر افکندهاند.
در حقیقت مسئله جبر و اختیار یک مسئله استثنایى و شگفتانگیز در میان مسایل کلى فلسفى و کلامى است; زیرا هم مورد توجه توده مردم است و هم مورد علاقه متفکران و اندیشمندان; و سرانجام متفکران با مبانى و روشهاى ویژه خود به تحلیل و تفسیر آن پرداختهاند.
بررسى همه جانبه این مسئله نیاز به نگارش کتاب جداگانه دارد و چون هدف مقاله، طرح این مسئله در دایره «تعارض علم و دین» است، از مباحث تفصیلى آن خوددارى مىکنیم. (1) یعنى مجبور یا مختار بودن را که از آن در کلام جدید و یا به تعبیر صحیحتر در فصل مسایل جدید در علم کلام به عنوان «رابطه انسان با طبیعت» یاد مىشود با توجه به قوانین طبیعى که مورد قبول علم مىباشد، مورد بررسى قرار مىدهیم.
تفسیر قوانین طبیعى از دیدگاه فیزیک کلاسیک
دانشمندان طبیعى تا اواخر قرن نوزدهم طبیعت را قانونمند اندیشیده و آن را تودهاى از علل و معلولات مىدانستند که هر علت معینى، معلول خاصى را به دنبال دارد و با آگاهى از وجود علت مىتوان وجود معلول را به طور قطع و یقین، پیش بینى کرد. آنان بر پایه این اصل، جهان طبیعت را تفسیر مىکردند و ما از این نظریه به «قانونمندى قطعى طبیعت» و نتیجه بخش قطعى آن، تعبیر مىکنیم، این نظر از قرن هفدهم میلادى آغاز و تا اوایل قرن بیستم بر افکار دانشمندان حکومت مىکرد.
توضیح این که: در قرن هفدهم ثابتشد که حرکت کلیه اجرام آسمانى بر طبق قوانین ثابت و پابرجایى صورت مىگیرد که توسط دانشمندان توجیه و اعلام شده است. «نیوتن» مىگفت: «باید تمام امور طبیعى را با استدلالات مناسبى از روى اصول مکانیک (قواعدى که از اعمال قوانین علیت در طبیعتبى جان به دست مىآید) نتیجه گرفت.
گفته «نیوتن» روز به روز بر طرفداران خود افزود و در نیمه قرن نوزدهم این عقیده به اوج خود رسید تا آنجا که «هلمولتز» دانشمند معروف آلمانى اعلام کرد که همه علوم طبیعى باید به علم مکانیک منجر شود; یعنى آنگاه که در جهان بى روح مطالعه مىکنیم باید علت و معلول را تشخیص داده، رابطه آنها را به تحقیق معلوم نماییم و هیچ جبر را جز در سلسله قانون علیت در نظر نگیریم.
همچنین «خامى لرد کلوین» دانشمند انگلیسى اعتراف نمود تا نمونه مکانیکى از هر چیز را به تصور در نیاورد، آن را درک نمىکند. (2)
جبر انگارى انسان با استناد به جبر طبیعى
تفسیر رخدادهاى طبیعت از طریق قانونمندى طبیعت و جبر على حاکم بر آن، یک بحث علمى است و اظهار نظر در باره آن حق دانشمندان علوم طبیعى است، و این را هم مىپذیریم که تا یک قرن قبل، علما و دانشمندان طبیعتشناس، حرکت جهان طبیعت را در امتداد یک خط مشخص على و معلولى ترسیم مىکردند، به گونهاى که اگر کسى از وجود علل آگاه مىشد، مىتوانست همه حوادث آینده را پیش بینى حتمى کند و حتى پیشگویى منجمان و ستاره شناسان را بر همین اصل استوار مىدانستند که از طریق علم به سبب، مسبب را به صورت حتمى گزارش مىکنند.
ما فعلا در استوارى و عدم استوارى آن سخن نمىگوییم; زیرا از حوزه بحث ما بیرون است، آنچه مهم است این است که گروهى از این اصل علمى، نتیجه فلسفى گرفته و معتقد شدند که جبر طبیعى منشا جبر بشرى است و از «جبر انگارى طبیعت»، «جبر انگارى رفتارهاى بشرى» را نتیجه گرفتهاند و این گونه افراد با خود مىگفتند: اکنون که جهان بى روح تابع قانون علیت است، چرا جهان ذى روح از این قاعده برکنار باشد، این گروه که از جبر حاکم بر طبیعت، به جبر در حیات انسانى پى بردهاند، جبر انسانى را به دو نوع تفسیر کردهاند:
1. جبر انگارى اکید: رایجترین تفسیر جبر انگارى که گاه «جبر انگارى اکید» نامیده مىشود بر سه اصل استوار است:
الف. همه رویدادها تعیین و تعین دارند، یعنى حتمى و تخلف ناپذیرند.
ب. پذیرش آزادى انسان عبارت است از پذیرش فقدان جبر.
ج. نتیجه مخالفت اصل دوم با اصل اول این است که آزادى، وهمى بیش نیست.
و به تعبیر دیگر: فیزیک کلاسیک، توصیف مستوفایى از واقعیتبه دست مىدهد، چنان که به نظر «لاپلاس» همه حوادث آینده، با اطلاع از حالت کنونى همه ذرات، قابل پیش بینى است. اگر رویدادهاى اتمى از قوانین دقیق و اکید پیروى کنند، و اگر قوانین همه چیزها، بدون هیچ کسر و باقیمانده، بر وفق قوانین تشکیل دهنده آنها، بیان شوند در این صورت هر رویدادى جبرى و متعین است.
در رفتار نگرى، چنین تصور مىشود که افعال انسانى جبرى است، انسان را یک مکانیسم پیچیده تلقى مىکند که بر آیند رفتاریش، فرآورد نیروهایى است که در او استیا بر او مؤثر است، اعمال او توابع قانونمند نیروهاى خارجى است که بر او وارد مىشود، ما فقط وقتى علل یک عمل را ندانیم از روى جهل آنها را به یک نفس فعال و آزاد نسبت مىدهیم.
ب.ف اسکینر صریحا مىگوید:
«اگر مىخواهیم از روشهاى علم در حوزه امور انسانى استفاده کنیم، باید رفتار انسان را قانونمند وجبرى بیانگاریم. باید انتظار داشته باشیم آنچه را یک فرد انجام مىدهد، نتیجه شرایط قابل تعیینى بدانیم، که اگر این شرایط کشف شدند، بتوانیم بر طبق آنها اعمال او را پیش بینى کنیم و متعین بدانیم... «نفس» را غالبا علت مفروض هر عمل مىگیرند. مادام که متغیرهاى بیرونى نادیده گرفته شوند، لاجرم وظایف آنها به یک عامل صاحب اراده و حرکت در درون ارگانیسم نسبت داده مىشود. اگر نتوانیم بگوییم عامل وعلت رفتار یک انسان چیست، مىگوییم، خودش عامل یا علت آن است». (3)
2. جبر انگارى ملایم و معتدل: در این جا تفسیر دیگرى از جبرانگارى بشرى بر اساس «جبر انگارى طبیعى» مطرح شده که نسبتبه تفسیر نخست ملایم تر است، و آن نیز بر سه اصل استوار است:
الف. همه رویدادها معیناند.
ب. آزادى و اختیار فقدان جبر نیست، بلکه یک نوع خاص از جبر است، یعنى «خود مجبور سازى» است.
ج. اختیار به این معنا با جبر سازگار است.
توضیح این که:مسئولیت در قبال اعمال خویش بى آنکه دلالت کند که این اعمال غیر جبرىاند مستلزم آن است که آن اعمال با انگیزههاى خود، مشخص و تعیین یافته باشند. اگر در باره عملى بگوییم« به اختیار خود انجام دادم» معنایش این است که هیچ اجبار یا فشار خارجى در کار نبوده، نه این که هیچ انگیزهاى براى انجام آن نبوده است. آزادى، فقدان علتمندى نیستبلکه فقدان هیچ گونه دخالت در مقاصد شخصى است.
به عبارت دیگر: من وقتى آزاد یا مختارم که رفتار من در تسلط خودم باشد، و وقتى مقید و مجبورم که رفتارم در سلطه دیگرى باشد. وقتى مىتوان گفت رفتارم در تسلط و قبضه خودم هست که با اشتیاقها و انگیزهها و نیات من تعیین شود و وقتى در تسلط خودم نیست که با شوق و انگیزهها و نیات دیگرى تعیین شود.
طبق این نظر، اعمال با انگیزهها تعین مىیابند، و انگیزهها با رویدادهاى پیشین، آیا من مىتوانستهام جز آنچه در موقعیتى خاص انجام دادهام کار دیگرى انجام دهم؟ آرى اگر خواسته بودم، یعنى اگر انگیزههاى دیگرى مىداشتم، ولى طبق آن انگیزههایى که داشتم، آن اعمال بى کم و کاست صدور مىیافت. (4)
توضیح هر دو نظریه
براى این که هر دو نظریه به صورت روشن بیان گردند یادآور مىشویم، اساس هر دو را تعین و حتمیت قوانین طبیعى تشکیل مىدهد، و نقطه مشترک هر دو این است که حوادث جهان روى اصول معینى پیش رفته و برو برگرد وجود ندارد، و حوادث روى خط معینى به طور متوالى در حرکتند و هر حادثه قبلى در برگیرنده حادثه بعدى است.
با این تفاوت که در نظریه نخست هرگاه تعین وحتمیت علل طبیعى را پذیرفتیم، اعتقاد به آزادى مخالف با این اصل و به معنى نفى حتمیت است، و یک فیلسوف نمىتواند با پذیرفتن حتمیت، به اختیار و آزادى معتقد شود، درحالى که در نظریه دوم اختیار و آزادى نفى حتمیت نیست، بلکه با حفظ این اصل عوامل خارجى(به صورت جزء علت)، سپس روحیات انسان پدید آرنده انگیزه (اراده هایى) هستند که به دنبال آن حتمیت فعل خواهند بود. و به تعبیر «باربور»: اعمال با انگیزهها تعین مىیابند، و انگیزهها با رویدادهاى پیشین و از آنجا که انگیزه (اراده) از وجود انسان نشات مىگیرد تصور مىشود که انسان فاعل مختار وآزاد است.
بنابر این، هر دو نظریه طرفدار جبر در رفتارند با تفاوتى که در تفسیر آزادى دارند، یکى آزادى را نقطه مقابل جبر مىداند (نظریه نخست) در حالى که دیگرى آزادى را نوعى از جبر; زیرا آزادى به معنى انگیزه و اراده نفس انسان است که صد در صد متاثر از عوامل درونى و بیرونى است.
تا این جا به بیان هر دو نظریه پرداختیم، اکنون به نقد آنها مىپردازیم:
تحلیل و نقد نظریه جبر انگارى اکید و ملایم
1. قانون علیت وجبر على و معلولى یک اصل مسلم عقلى و خدشه ناپذیر است، و تحقق یک پدیده، جدا از ضرورت وجود نیست، و به اصطلاح فلسفه اسلامى تا پدیده به سرحد وجوب و ضرورت نرسد، و تمام راههایى که وجود آن راتهدید مىکند، بسته نشود، پدیده تحقق نمىپذیرد، و در این مورد فرقى میان پدیدههاى طبیعى و افعال بشرى نیست.
و به دیگر سخن: پدیده زاییده ضرورت است، و تا وجود شیىء حتمى و قطعى نگردد رخ نشان نمىدهد و این قانون یک قانون فلسفى گستردهاى است که از آن به اصل «مالم یجب لم یوجد» تعبیر مىکنند، و دایره آن گسترده است و منحصر به پدیدههاى طبیعى نیست، از این جهتبا این اصل، که مورد قبول هر دو نظریه است موافقیم ومىگوییم جبر على و معللى بر طبیعت وغیر آن حاکم است.
2. منشا نتیجه گیرى جبر بشرى، از جبر طبیعى در دو نظریه پیشین خلط میان فاعلهاى طبیعى و بشرى یا ناآگاه و آگاه است، در فاعلهاى طبیعى به خاطر فقدان آگاهى و اراده، حوادث زنجیره وار پیش رفته و مجالى براى اختیار وجود ندارد، وهر پدیده با سه حتمیت همراه است:
الف. حتمیت قبل از لحظه وجود.
ب. همراه با وجود.
ج. پس از آن.
ولى فاعل بشرى که داراى شعور و اختیار است، و از درون، آزادى خود را احساس مىکند، در لحظه انجام کار با حفظ تاثر از عوامل خارجى و روحیات درونى، با کمال آزادى یک طرف را برگزیده و پس از گزینش، فعل او حتمیت پیدا مىکند، در این جا حتمیت على و معلولى با انتخاب و آزادى قبل از ایجاد همآهنگ است، درست است رفتار انسان در گردونه زمان به صورت قطعى وحتمى رخ نشان مىدهد و ضرورت مىپذیرد، اما فرق است میان ضرورت در پدیدههاى طبیعى و ضرورت در افعال بشرى; در قسم نخست، ضرورت بر فعل و فاعل تحمیل مىشود، و چه بخواهد یا نخواهد، آتش حرارت را به دنبال دارد، و حرارت نیز گرم شدن فضاى مجاور خود را، در حالى که در قسم دوم، ضرورت و حتمیت را فاعل پدید مىآورد و تمام درهایى که وجود فعل را تهدید مىکنند مىبندد، وبه فعل حتمیت مىبخشد اما این حتمیت و ضرورت تحمیلى نیست، بلکه نشات یافته از نفس انتخابگر است.
3. درست است که عوامل خارجى و تربیتهاى پیشین و روحیاتى که در طول زندگى کسب کرده است، در گزینش انسان کاملا مؤثر است، و لذا رفتار دو انسان که در دو محیط مختلف رشد یافتهاند، مختلف مىباشد; ولى تاثیر این عوامل و روحیات در حد مقتضى است نه در حد علت تامه، یعنى حالت انتخابگرى را در انسان نفى نمىکند، و در افعالى که مورد ستایش و نکوهش مىباشد سلب اختیار نکرده و دست انسان را نمىبندد.
درست است در محیط زندگى انسان هزاران فعل خارج از اختیار رخ مىدهد، وحتى بخشى از کارهاى بدنى انسان مانند گردش خون و هضم غذا، خارج از اختیار انسان است ولى در قلمرو زندگى او یک رشته رفتارهایى است که مورد ستایش و نکوهش مىباشند و این افعال به هنگام تحقق داراى حتمیت و ضرورتند ولى سخن در حال تحقق نیست، سخن در قبل از تحقق است، که انسان انتخابگر با آزادى ذاتى خود به یک طرف قطعیت مىدهد، وطرف دیگر را رد مىکند. بنابراین، آزادى نافى جبر على و معلولى نیستبه شرط این که به طور صحیح تفسیر شود.
گواه روشن بر این که عوامل خارجى و تربیتهاى خانوادگى و شرایط محیط، سلب کننده آزادى انسان نیست این است که چه بسا انسانهایى که در محیط مشابه زندگى کردهاند و از نظر تربیت و شرایط یکسانند ولى رفتار آنها متفاوت است، و این گواه بر این است که تاثیر عوامل پیشین در آن حد نیست که انسان را در ردیف فاعلهاى طبیعى و فاقد اختیار قرار دهد.
گواه دیگر بر این که این عوامل در حد ایجاد ضرورت و حتمیت نیست این است که طرفداران همین جبر على و معلولى بزهکاران را نکوهش کرده و آنان را سزاوار کیفر مىدانند.
برخى از افراد که در مقابل این برهان روشن قرار مىگیرند، مىگویند: «مجازات و سرزنش هیچ توجیهى جز به وسایل استصلاحى (پراگماتیک) که جامعه براى منع وتحذیر رفتار جامعه ستیزانه بکار مىبرد، ندارند». (5)
ولى پاسخ این اندیشه روشن است، وآن این که هرگاه انسان از جنبه استصلاحى آن صرف نظر کند و خود رفتار را در نظر بگیرد، به ستایش و نکوهش بر مىخیزد از این جهت پیمان شکنى، ضعیف کشى، پاسخ نیکى را به بدى دادن، از نظر همه انسانها در همه شرایط نکوهیده است، و این داورى بر اساس مصلحت اندیشى نیست، بلکه ناشى از یک درک وجدانى و فطرى است. معلم دلسوزى که مورد اهانتشاگرد لا یبالى قرار مىگیرد، در وجدان همگان نکوهیده استخواه به صلاح جامعه باشد یا نه.
آزادانگارى از دیدگاه فیزیک جدید
فیزیک قرن نوزدهم دست در دامان اصول مکانیک زد و هر قضیه طبیعى را به ماشینى تشبیه کرد و سرانجام خواست در ماشین فکر انسانى نیز با همان نظر مطالعه کند، ولى چیزى نگذشت که یکى از بزرگترین تئوریسینهاى فیزیک کنونى نظریهاى را ابراز کرد که آن را باید پایان سلطه قانون علیت و آغاز دوره نوینى در سیر علم وحکمت، دانست، و این شخصیت علمى پروفسور «پلانک» است که مدتى مورد سخریه واستهزاى دانشمندان زمان شد ولى چندى نگذشت که یکى از بزرگترین تئوریهاى فیزیک کنونى بر پایه سخنان وى استوار گشت، و چنین وانمود کرد که: نظم و ترتیب قانون علیت که پیشتر پیشواى سیر علوم و اندیشه ء علماى ما بود دیگر توانایى هدایت افکار ما را ندارد، بر طبق علوم قدیم (علوم پیش از قرن بیستم) قانون علیتحکم مىکرد که دنیا سیر ثابت و معینى دارد که از صبح ازل تا شام ابد با زنجیر علیتبه هم پیوسته شده، هر علت را به طور قطع، معلول معینى در پى است، و این معلول خود علت پیدایش وضع جدیدى است، و....
به عبارت دیگر: علوم قدیم مىگفتند که اگر وضع کنونى جهان را A بنماییم، وضع آتى خواهد داشت که به طور قطع از A نتیجهگیرى شده، ولى علوم جدید تا حال ما را به این نتیجه رسانیده است که به طور قطع نمىتوان حکم کرد که وضع A وضع B را در پى دارد. ممکن است وضع جهان در لحظه بعد از A شکل B یا C یا D یا وضع دیگرى باشد، ما نمىتوانیم وضع آتى را به طور قطع پیش بینى کنیم، چنان که پروفسور «هانیزنبرگ» آلمانى ثابت کرده است که تئورى جدید «کوانتا» را فقط به کمک اصل عدم وجوب ترتب معلول بر علت مىتوان توجیه کرد.
مثالهاى فیزیکى فراوان تاکنون علىرغم قانون علیتبه دست آمده و بر اثر آن بسیارى از علماى فیزیک معتقد شدهاند که در امور مربوط به الکترونها قانون علیت صادق نیست، و اگر در بادى امر چنین اندیشهاى به خاطر ما راه یافته بود از آن بود که مقیاس نظر را بزرگ و وسیع اختیار کرده و بر قسمت مخصوص ازماده حکم نموده و در امور بسیار خرد باریک نشده بودیم.
فیزیکدان انگلیسى همین مفهوم را در کتاب خود چنین بیان مىکند: «در تجربیات و مطالعات مربوط به اتمها و الکترونها، عموما در حالت مفروض و معینى، نتیجه آزمایش معین و ثابت نیست (عدم وجوب ترتب معلول به علت) بدین معنا که چون یک آزمایش معین را چندین بار با شرایط اولیه تکرار کنیم، احتمال دارد به نتایج مختلف برسیم. (6)
تایید اختیار انسان بر پایه اصل عدم تعین در فیزیک
اگر گروهى از اصل تعیین و حتمیت جبرى بودن انسان را نتیجه گیرى کردهاند، برخى از طرفداران اختیار، متوسل به اصل عدم تعیین در فیزیک جدید شدند و آن را شاهدى بر آزادى انسان دانستند، وچنین تصور کردند که فیزیک که در گذشته شاهد صادق جبرانگارى بود اکنون مىتواند بر عدم تعیین در اساسىترین سطوح گواهى دهد.
حتى « در اوایل قرن بیستم پیش از مطرح شدن نظریه کوانتوم، «چارلز پیرس» قائل به تغییرات اتفاقى کوچک در علیت فیزیکى و طبیعى شد تا بتواند محلى براى خود به خودى بودن جهان و فعالیت ذهن باشد». (7)
نقد و بررسى
در این نظریه بر خلاف نظریه پیش، حتمیتحادثه معینى بر اثر علت پیشین نفى شده است و مطالعه جهان اتم بر آن شاهد آورده شده است; زیرا مطالعه حالات کنونى در جهان اتم کافى براى پیش بینى حالتهاى بعدى نمىباشد.
ما فعلا با اصل این نظریه کارى نداریم، که آیا نظریه عدم تعین صحیح استیا نه، ودر صورت صحت چه نوع باید توجیه کرد; زیرا در تفسیر عدم تعین سه نظر ابراز شده است که در کتاب «علم و دین»آمده است. (8)
قبل از نقد این نظریه یادآور مىشویم نتیجه گرفتن اختیار انسان از عدم تعین در عالم اتم بدین بیان است که اکنون که قانون جبر على و معلولى در طبیعت استثنا خورده و در محدودهاى از جهان عدم تعین حکومت کرد، و آزمایشهاى متعدد از یک شرایط، نتایج مختلف داده، مىتوان استثناى دیگرى نیز در محدوده دیگرى از جهان قایل شد و آن این که حتمیت رفتار انسان جنبه حتمى وقطعى ندارد و یک فرد در دو وضعیت مشابه ممکن است رفتار گوناگونى داشته باشد.
خلاصه طرفداران اختیار از اصل عدم تعین در محدوده اتم، عدم تعین در افعال انسان را استنتاج کرده و معتقد به اختیار و آزادى شدند.
در این جا دو نکته را یاد آور مىشویم:
1. پى ریزى یک بحث فلسفى (جبر واختیار) به یک نظریه علمى که سه نوع تفسیر دارد، بسیار کار خام و نااستوار است، بالاخص که نخستین تفسیر بر آن است که عدم تعین ناشى از جهل بشر به شرایط و حالات جهان اتم به طور کامل مىباشد.
2. انسان آگاه در رفتار خود این حقیقت را مشاهده مىکند که تا فعل مورد نظر او به سر حد قطعیت نرسد، جامه تحقق نمىپوشد، وحتى افراد دو دل و مردد در انجام وعدم انجام آن، به هنگام تحقق بخشیدن آن حالت دودلى را فراموش کرده، و پس از تصمیم گیرى کار را انجام مىدهند. بنابر این، روند رفتارى انسان با روند حوادث طبیعى از نظر قانون جبر على ومعلولى یکسان است وهرگز نباید براى تفسیر اختیار انسان، یک اصل روشن و تردید ناپذیر را (جبر على ومعلولى) انکار نمود; زیرا تردید در چنین دریافتهاى روشن وآشکار مایه تردید در همه معرفتهاى بشر مىگردد و دیگر بر هیچ معرفتى نمىتوان اعتماد کرد. بلکه باید با حفظ این اصل براى اثبات اختیار تلاش معقولانهاى نمود که با اصول مسلم عقلى هماهنگ باشد و آن همان است که ما در نقد نظریه نخستبیان کردیم.
پىنوشتها:
1.مسئله جبر واختیار در مورد رفتار انسان، در کتاب «جبر و اختیار» از زوایاى گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. کسانى که علاقمندند نسبتبه این مسئله بررسى جامعى داشته باشد، به کتاب «جبر و اختیار» بحثهاى نگارنده، نگارش على ربانى گلپایگانى، چاپ انتشارات توحید; مراجعه کنند.
2. راز آفرینش، پروفسور جینز، ترجمه مهندس رضا.
3. ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 340 341.
4.ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 342.
5. ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 341 342.
6. راز آفرینش، پروفسور چینز، ترجمه مهندس رضا.
7. علم و دین، ص 343.
8. آن سه نظریه عبارتند از:
1.عدم قطعیت مربوط به جهل فعلى بشرى است، یعنى در بن این سخن این اعتقاد نهفته است که قوانین دقیقى وجود دارد که در آینده کشف خواهد شد.
2. عدم قطعیت منسوب استبه محدودیتهاى درونى یا مفهومى، چه مشاهدهگر ناگزیر سیستمى را که تحت مشاهده خود دارد آشفته مىسازد. ونظریههاى اتم به نحو گریز ناپذیرى از مفاهیم روز مرى استفاده مىکند، خود اتم همیشه براى بشر دسترس ناپذیر است( یعنى مفاهیم برخاسته از ظواهر طبیعت را معیار قضاوت در درون طبیعت و اجزاء مىدانیم).
3. عدم قطعیتبه عدم تعین در خود طبیعت منتسب است.(علم ودین، ص 344).
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
در حالى که برخى دیگر با دید بهتر به این مسئله نگریسته و از افقى بالاتر بر اعمال خویش نظر افکنده، خود را مسئول اعمال خویش دانستهاند و هر نوع سیه روزى و تیرهبختى را معلول رفتارهاى ناهنجار خود مىدانند، و در پاسخ اندیشه پیشین مىگویند:
تو خود گر کنى اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اخترى را
علاوه بر نگرش عمومى مردم و جامعه نسبتبه مسئله جبر و اختیار، این که: عالمان و دانشمندان علوم مختلف با توجه به رشته تخصصى خود، به این مسئله نظر افکنده و قضاوت کردهاند. حکیمان و فلاسفه از دیدگاه مسائل فلسفى; متکلمان و علماى دینى با توجه به قواعد و اصول کلامى، و گروهى از دانشمندان علوم طبیعى از زوایاى قوانین طبیعى به آن نگریستهاند. حتى فراتر از این، روانشناسان اززاویه روانشناسى و جامعه شناسان از دیدگاه اصول جامعه شناسى به آن نظر افکندهاند.
در حقیقت مسئله جبر و اختیار یک مسئله استثنایى و شگفتانگیز در میان مسایل کلى فلسفى و کلامى است; زیرا هم مورد توجه توده مردم است و هم مورد علاقه متفکران و اندیشمندان; و سرانجام متفکران با مبانى و روشهاى ویژه خود به تحلیل و تفسیر آن پرداختهاند.
بررسى همه جانبه این مسئله نیاز به نگارش کتاب جداگانه دارد و چون هدف مقاله، طرح این مسئله در دایره «تعارض علم و دین» است، از مباحث تفصیلى آن خوددارى مىکنیم. (1) یعنى مجبور یا مختار بودن را که از آن در کلام جدید و یا به تعبیر صحیحتر در فصل مسایل جدید در علم کلام به عنوان «رابطه انسان با طبیعت» یاد مىشود با توجه به قوانین طبیعى که مورد قبول علم مىباشد، مورد بررسى قرار مىدهیم.
تفسیر قوانین طبیعى از دیدگاه فیزیک کلاسیک
دانشمندان طبیعى تا اواخر قرن نوزدهم طبیعت را قانونمند اندیشیده و آن را تودهاى از علل و معلولات مىدانستند که هر علت معینى، معلول خاصى را به دنبال دارد و با آگاهى از وجود علت مىتوان وجود معلول را به طور قطع و یقین، پیش بینى کرد. آنان بر پایه این اصل، جهان طبیعت را تفسیر مىکردند و ما از این نظریه به «قانونمندى قطعى طبیعت» و نتیجه بخش قطعى آن، تعبیر مىکنیم، این نظر از قرن هفدهم میلادى آغاز و تا اوایل قرن بیستم بر افکار دانشمندان حکومت مىکرد.
توضیح این که: در قرن هفدهم ثابتشد که حرکت کلیه اجرام آسمانى بر طبق قوانین ثابت و پابرجایى صورت مىگیرد که توسط دانشمندان توجیه و اعلام شده است. «نیوتن» مىگفت: «باید تمام امور طبیعى را با استدلالات مناسبى از روى اصول مکانیک (قواعدى که از اعمال قوانین علیت در طبیعتبى جان به دست مىآید) نتیجه گرفت.
گفته «نیوتن» روز به روز بر طرفداران خود افزود و در نیمه قرن نوزدهم این عقیده به اوج خود رسید تا آنجا که «هلمولتز» دانشمند معروف آلمانى اعلام کرد که همه علوم طبیعى باید به علم مکانیک منجر شود; یعنى آنگاه که در جهان بى روح مطالعه مىکنیم باید علت و معلول را تشخیص داده، رابطه آنها را به تحقیق معلوم نماییم و هیچ جبر را جز در سلسله قانون علیت در نظر نگیریم.
همچنین «خامى لرد کلوین» دانشمند انگلیسى اعتراف نمود تا نمونه مکانیکى از هر چیز را به تصور در نیاورد، آن را درک نمىکند. (2)
جبر انگارى انسان با استناد به جبر طبیعى
تفسیر رخدادهاى طبیعت از طریق قانونمندى طبیعت و جبر على حاکم بر آن، یک بحث علمى است و اظهار نظر در باره آن حق دانشمندان علوم طبیعى است، و این را هم مىپذیریم که تا یک قرن قبل، علما و دانشمندان طبیعتشناس، حرکت جهان طبیعت را در امتداد یک خط مشخص على و معلولى ترسیم مىکردند، به گونهاى که اگر کسى از وجود علل آگاه مىشد، مىتوانست همه حوادث آینده را پیش بینى حتمى کند و حتى پیشگویى منجمان و ستاره شناسان را بر همین اصل استوار مىدانستند که از طریق علم به سبب، مسبب را به صورت حتمى گزارش مىکنند.
ما فعلا در استوارى و عدم استوارى آن سخن نمىگوییم; زیرا از حوزه بحث ما بیرون است، آنچه مهم است این است که گروهى از این اصل علمى، نتیجه فلسفى گرفته و معتقد شدند که جبر طبیعى منشا جبر بشرى است و از «جبر انگارى طبیعت»، «جبر انگارى رفتارهاى بشرى» را نتیجه گرفتهاند و این گونه افراد با خود مىگفتند: اکنون که جهان بى روح تابع قانون علیت است، چرا جهان ذى روح از این قاعده برکنار باشد، این گروه که از جبر حاکم بر طبیعت، به جبر در حیات انسانى پى بردهاند، جبر انسانى را به دو نوع تفسیر کردهاند:
1. جبر انگارى اکید: رایجترین تفسیر جبر انگارى که گاه «جبر انگارى اکید» نامیده مىشود بر سه اصل استوار است:
الف. همه رویدادها تعیین و تعین دارند، یعنى حتمى و تخلف ناپذیرند.
ب. پذیرش آزادى انسان عبارت است از پذیرش فقدان جبر.
ج. نتیجه مخالفت اصل دوم با اصل اول این است که آزادى، وهمى بیش نیست.
و به تعبیر دیگر: فیزیک کلاسیک، توصیف مستوفایى از واقعیتبه دست مىدهد، چنان که به نظر «لاپلاس» همه حوادث آینده، با اطلاع از حالت کنونى همه ذرات، قابل پیش بینى است. اگر رویدادهاى اتمى از قوانین دقیق و اکید پیروى کنند، و اگر قوانین همه چیزها، بدون هیچ کسر و باقیمانده، بر وفق قوانین تشکیل دهنده آنها، بیان شوند در این صورت هر رویدادى جبرى و متعین است.
در رفتار نگرى، چنین تصور مىشود که افعال انسانى جبرى است، انسان را یک مکانیسم پیچیده تلقى مىکند که بر آیند رفتاریش، فرآورد نیروهایى است که در او استیا بر او مؤثر است، اعمال او توابع قانونمند نیروهاى خارجى است که بر او وارد مىشود، ما فقط وقتى علل یک عمل را ندانیم از روى جهل آنها را به یک نفس فعال و آزاد نسبت مىدهیم.
ب.ف اسکینر صریحا مىگوید:
«اگر مىخواهیم از روشهاى علم در حوزه امور انسانى استفاده کنیم، باید رفتار انسان را قانونمند وجبرى بیانگاریم. باید انتظار داشته باشیم آنچه را یک فرد انجام مىدهد، نتیجه شرایط قابل تعیینى بدانیم، که اگر این شرایط کشف شدند، بتوانیم بر طبق آنها اعمال او را پیش بینى کنیم و متعین بدانیم... «نفس» را غالبا علت مفروض هر عمل مىگیرند. مادام که متغیرهاى بیرونى نادیده گرفته شوند، لاجرم وظایف آنها به یک عامل صاحب اراده و حرکت در درون ارگانیسم نسبت داده مىشود. اگر نتوانیم بگوییم عامل وعلت رفتار یک انسان چیست، مىگوییم، خودش عامل یا علت آن است». (3)
2. جبر انگارى ملایم و معتدل: در این جا تفسیر دیگرى از جبرانگارى بشرى بر اساس «جبر انگارى طبیعى» مطرح شده که نسبتبه تفسیر نخست ملایم تر است، و آن نیز بر سه اصل استوار است:
الف. همه رویدادها معیناند.
ب. آزادى و اختیار فقدان جبر نیست، بلکه یک نوع خاص از جبر است، یعنى «خود مجبور سازى» است.
ج. اختیار به این معنا با جبر سازگار است.
توضیح این که:مسئولیت در قبال اعمال خویش بى آنکه دلالت کند که این اعمال غیر جبرىاند مستلزم آن است که آن اعمال با انگیزههاى خود، مشخص و تعیین یافته باشند. اگر در باره عملى بگوییم« به اختیار خود انجام دادم» معنایش این است که هیچ اجبار یا فشار خارجى در کار نبوده، نه این که هیچ انگیزهاى براى انجام آن نبوده است. آزادى، فقدان علتمندى نیستبلکه فقدان هیچ گونه دخالت در مقاصد شخصى است.
به عبارت دیگر: من وقتى آزاد یا مختارم که رفتار من در تسلط خودم باشد، و وقتى مقید و مجبورم که رفتارم در سلطه دیگرى باشد. وقتى مىتوان گفت رفتارم در تسلط و قبضه خودم هست که با اشتیاقها و انگیزهها و نیات من تعیین شود و وقتى در تسلط خودم نیست که با شوق و انگیزهها و نیات دیگرى تعیین شود.
طبق این نظر، اعمال با انگیزهها تعین مىیابند، و انگیزهها با رویدادهاى پیشین، آیا من مىتوانستهام جز آنچه در موقعیتى خاص انجام دادهام کار دیگرى انجام دهم؟ آرى اگر خواسته بودم، یعنى اگر انگیزههاى دیگرى مىداشتم، ولى طبق آن انگیزههایى که داشتم، آن اعمال بى کم و کاست صدور مىیافت. (4)
توضیح هر دو نظریه
براى این که هر دو نظریه به صورت روشن بیان گردند یادآور مىشویم، اساس هر دو را تعین و حتمیت قوانین طبیعى تشکیل مىدهد، و نقطه مشترک هر دو این است که حوادث جهان روى اصول معینى پیش رفته و برو برگرد وجود ندارد، و حوادث روى خط معینى به طور متوالى در حرکتند و هر حادثه قبلى در برگیرنده حادثه بعدى است.
با این تفاوت که در نظریه نخست هرگاه تعین وحتمیت علل طبیعى را پذیرفتیم، اعتقاد به آزادى مخالف با این اصل و به معنى نفى حتمیت است، و یک فیلسوف نمىتواند با پذیرفتن حتمیت، به اختیار و آزادى معتقد شود، درحالى که در نظریه دوم اختیار و آزادى نفى حتمیت نیست، بلکه با حفظ این اصل عوامل خارجى(به صورت جزء علت)، سپس روحیات انسان پدید آرنده انگیزه (اراده هایى) هستند که به دنبال آن حتمیت فعل خواهند بود. و به تعبیر «باربور»: اعمال با انگیزهها تعین مىیابند، و انگیزهها با رویدادهاى پیشین و از آنجا که انگیزه (اراده) از وجود انسان نشات مىگیرد تصور مىشود که انسان فاعل مختار وآزاد است.
بنابر این، هر دو نظریه طرفدار جبر در رفتارند با تفاوتى که در تفسیر آزادى دارند، یکى آزادى را نقطه مقابل جبر مىداند (نظریه نخست) در حالى که دیگرى آزادى را نوعى از جبر; زیرا آزادى به معنى انگیزه و اراده نفس انسان است که صد در صد متاثر از عوامل درونى و بیرونى است.
تا این جا به بیان هر دو نظریه پرداختیم، اکنون به نقد آنها مىپردازیم:
تحلیل و نقد نظریه جبر انگارى اکید و ملایم
1. قانون علیت وجبر على و معلولى یک اصل مسلم عقلى و خدشه ناپذیر است، و تحقق یک پدیده، جدا از ضرورت وجود نیست، و به اصطلاح فلسفه اسلامى تا پدیده به سرحد وجوب و ضرورت نرسد، و تمام راههایى که وجود آن راتهدید مىکند، بسته نشود، پدیده تحقق نمىپذیرد، و در این مورد فرقى میان پدیدههاى طبیعى و افعال بشرى نیست.
و به دیگر سخن: پدیده زاییده ضرورت است، و تا وجود شیىء حتمى و قطعى نگردد رخ نشان نمىدهد و این قانون یک قانون فلسفى گستردهاى است که از آن به اصل «مالم یجب لم یوجد» تعبیر مىکنند، و دایره آن گسترده است و منحصر به پدیدههاى طبیعى نیست، از این جهتبا این اصل، که مورد قبول هر دو نظریه است موافقیم ومىگوییم جبر على و معللى بر طبیعت وغیر آن حاکم است.
2. منشا نتیجه گیرى جبر بشرى، از جبر طبیعى در دو نظریه پیشین خلط میان فاعلهاى طبیعى و بشرى یا ناآگاه و آگاه است، در فاعلهاى طبیعى به خاطر فقدان آگاهى و اراده، حوادث زنجیره وار پیش رفته و مجالى براى اختیار وجود ندارد، وهر پدیده با سه حتمیت همراه است:
الف. حتمیت قبل از لحظه وجود.
ب. همراه با وجود.
ج. پس از آن.
ولى فاعل بشرى که داراى شعور و اختیار است، و از درون، آزادى خود را احساس مىکند، در لحظه انجام کار با حفظ تاثر از عوامل خارجى و روحیات درونى، با کمال آزادى یک طرف را برگزیده و پس از گزینش، فعل او حتمیت پیدا مىکند، در این جا حتمیت على و معلولى با انتخاب و آزادى قبل از ایجاد همآهنگ است، درست است رفتار انسان در گردونه زمان به صورت قطعى وحتمى رخ نشان مىدهد و ضرورت مىپذیرد، اما فرق است میان ضرورت در پدیدههاى طبیعى و ضرورت در افعال بشرى; در قسم نخست، ضرورت بر فعل و فاعل تحمیل مىشود، و چه بخواهد یا نخواهد، آتش حرارت را به دنبال دارد، و حرارت نیز گرم شدن فضاى مجاور خود را، در حالى که در قسم دوم، ضرورت و حتمیت را فاعل پدید مىآورد و تمام درهایى که وجود فعل را تهدید مىکنند مىبندد، وبه فعل حتمیت مىبخشد اما این حتمیت و ضرورت تحمیلى نیست، بلکه نشات یافته از نفس انتخابگر است.
3. درست است که عوامل خارجى و تربیتهاى پیشین و روحیاتى که در طول زندگى کسب کرده است، در گزینش انسان کاملا مؤثر است، و لذا رفتار دو انسان که در دو محیط مختلف رشد یافتهاند، مختلف مىباشد; ولى تاثیر این عوامل و روحیات در حد مقتضى است نه در حد علت تامه، یعنى حالت انتخابگرى را در انسان نفى نمىکند، و در افعالى که مورد ستایش و نکوهش مىباشد سلب اختیار نکرده و دست انسان را نمىبندد.
درست است در محیط زندگى انسان هزاران فعل خارج از اختیار رخ مىدهد، وحتى بخشى از کارهاى بدنى انسان مانند گردش خون و هضم غذا، خارج از اختیار انسان است ولى در قلمرو زندگى او یک رشته رفتارهایى است که مورد ستایش و نکوهش مىباشند و این افعال به هنگام تحقق داراى حتمیت و ضرورتند ولى سخن در حال تحقق نیست، سخن در قبل از تحقق است، که انسان انتخابگر با آزادى ذاتى خود به یک طرف قطعیت مىدهد، وطرف دیگر را رد مىکند. بنابراین، آزادى نافى جبر على و معلولى نیستبه شرط این که به طور صحیح تفسیر شود.
گواه روشن بر این که عوامل خارجى و تربیتهاى خانوادگى و شرایط محیط، سلب کننده آزادى انسان نیست این است که چه بسا انسانهایى که در محیط مشابه زندگى کردهاند و از نظر تربیت و شرایط یکسانند ولى رفتار آنها متفاوت است، و این گواه بر این است که تاثیر عوامل پیشین در آن حد نیست که انسان را در ردیف فاعلهاى طبیعى و فاقد اختیار قرار دهد.
گواه دیگر بر این که این عوامل در حد ایجاد ضرورت و حتمیت نیست این است که طرفداران همین جبر على و معلولى بزهکاران را نکوهش کرده و آنان را سزاوار کیفر مىدانند.
برخى از افراد که در مقابل این برهان روشن قرار مىگیرند، مىگویند: «مجازات و سرزنش هیچ توجیهى جز به وسایل استصلاحى (پراگماتیک) که جامعه براى منع وتحذیر رفتار جامعه ستیزانه بکار مىبرد، ندارند». (5)
ولى پاسخ این اندیشه روشن است، وآن این که هرگاه انسان از جنبه استصلاحى آن صرف نظر کند و خود رفتار را در نظر بگیرد، به ستایش و نکوهش بر مىخیزد از این جهت پیمان شکنى، ضعیف کشى، پاسخ نیکى را به بدى دادن، از نظر همه انسانها در همه شرایط نکوهیده است، و این داورى بر اساس مصلحت اندیشى نیست، بلکه ناشى از یک درک وجدانى و فطرى است. معلم دلسوزى که مورد اهانتشاگرد لا یبالى قرار مىگیرد، در وجدان همگان نکوهیده استخواه به صلاح جامعه باشد یا نه.
آزادانگارى از دیدگاه فیزیک جدید
فیزیک قرن نوزدهم دست در دامان اصول مکانیک زد و هر قضیه طبیعى را به ماشینى تشبیه کرد و سرانجام خواست در ماشین فکر انسانى نیز با همان نظر مطالعه کند، ولى چیزى نگذشت که یکى از بزرگترین تئوریسینهاى فیزیک کنونى نظریهاى را ابراز کرد که آن را باید پایان سلطه قانون علیت و آغاز دوره نوینى در سیر علم وحکمت، دانست، و این شخصیت علمى پروفسور «پلانک» است که مدتى مورد سخریه واستهزاى دانشمندان زمان شد ولى چندى نگذشت که یکى از بزرگترین تئوریهاى فیزیک کنونى بر پایه سخنان وى استوار گشت، و چنین وانمود کرد که: نظم و ترتیب قانون علیت که پیشتر پیشواى سیر علوم و اندیشه ء علماى ما بود دیگر توانایى هدایت افکار ما را ندارد، بر طبق علوم قدیم (علوم پیش از قرن بیستم) قانون علیتحکم مىکرد که دنیا سیر ثابت و معینى دارد که از صبح ازل تا شام ابد با زنجیر علیتبه هم پیوسته شده، هر علت را به طور قطع، معلول معینى در پى است، و این معلول خود علت پیدایش وضع جدیدى است، و....
به عبارت دیگر: علوم قدیم مىگفتند که اگر وضع کنونى جهان را A بنماییم، وضع آتى خواهد داشت که به طور قطع از A نتیجهگیرى شده، ولى علوم جدید تا حال ما را به این نتیجه رسانیده است که به طور قطع نمىتوان حکم کرد که وضع A وضع B را در پى دارد. ممکن است وضع جهان در لحظه بعد از A شکل B یا C یا D یا وضع دیگرى باشد، ما نمىتوانیم وضع آتى را به طور قطع پیش بینى کنیم، چنان که پروفسور «هانیزنبرگ» آلمانى ثابت کرده است که تئورى جدید «کوانتا» را فقط به کمک اصل عدم وجوب ترتب معلول بر علت مىتوان توجیه کرد.
مثالهاى فیزیکى فراوان تاکنون علىرغم قانون علیتبه دست آمده و بر اثر آن بسیارى از علماى فیزیک معتقد شدهاند که در امور مربوط به الکترونها قانون علیت صادق نیست، و اگر در بادى امر چنین اندیشهاى به خاطر ما راه یافته بود از آن بود که مقیاس نظر را بزرگ و وسیع اختیار کرده و بر قسمت مخصوص ازماده حکم نموده و در امور بسیار خرد باریک نشده بودیم.
فیزیکدان انگلیسى همین مفهوم را در کتاب خود چنین بیان مىکند: «در تجربیات و مطالعات مربوط به اتمها و الکترونها، عموما در حالت مفروض و معینى، نتیجه آزمایش معین و ثابت نیست (عدم وجوب ترتب معلول به علت) بدین معنا که چون یک آزمایش معین را چندین بار با شرایط اولیه تکرار کنیم، احتمال دارد به نتایج مختلف برسیم. (6)
تایید اختیار انسان بر پایه اصل عدم تعین در فیزیک
اگر گروهى از اصل تعیین و حتمیت جبرى بودن انسان را نتیجه گیرى کردهاند، برخى از طرفداران اختیار، متوسل به اصل عدم تعیین در فیزیک جدید شدند و آن را شاهدى بر آزادى انسان دانستند، وچنین تصور کردند که فیزیک که در گذشته شاهد صادق جبرانگارى بود اکنون مىتواند بر عدم تعیین در اساسىترین سطوح گواهى دهد.
حتى « در اوایل قرن بیستم پیش از مطرح شدن نظریه کوانتوم، «چارلز پیرس» قائل به تغییرات اتفاقى کوچک در علیت فیزیکى و طبیعى شد تا بتواند محلى براى خود به خودى بودن جهان و فعالیت ذهن باشد». (7)
نقد و بررسى
در این نظریه بر خلاف نظریه پیش، حتمیتحادثه معینى بر اثر علت پیشین نفى شده است و مطالعه جهان اتم بر آن شاهد آورده شده است; زیرا مطالعه حالات کنونى در جهان اتم کافى براى پیش بینى حالتهاى بعدى نمىباشد.
ما فعلا با اصل این نظریه کارى نداریم، که آیا نظریه عدم تعین صحیح استیا نه، ودر صورت صحت چه نوع باید توجیه کرد; زیرا در تفسیر عدم تعین سه نظر ابراز شده است که در کتاب «علم و دین»آمده است. (8)
قبل از نقد این نظریه یادآور مىشویم نتیجه گرفتن اختیار انسان از عدم تعین در عالم اتم بدین بیان است که اکنون که قانون جبر على و معلولى در طبیعت استثنا خورده و در محدودهاى از جهان عدم تعین حکومت کرد، و آزمایشهاى متعدد از یک شرایط، نتایج مختلف داده، مىتوان استثناى دیگرى نیز در محدوده دیگرى از جهان قایل شد و آن این که حتمیت رفتار انسان جنبه حتمى وقطعى ندارد و یک فرد در دو وضعیت مشابه ممکن است رفتار گوناگونى داشته باشد.
خلاصه طرفداران اختیار از اصل عدم تعین در محدوده اتم، عدم تعین در افعال انسان را استنتاج کرده و معتقد به اختیار و آزادى شدند.
در این جا دو نکته را یاد آور مىشویم:
1. پى ریزى یک بحث فلسفى (جبر واختیار) به یک نظریه علمى که سه نوع تفسیر دارد، بسیار کار خام و نااستوار است، بالاخص که نخستین تفسیر بر آن است که عدم تعین ناشى از جهل بشر به شرایط و حالات جهان اتم به طور کامل مىباشد.
2. انسان آگاه در رفتار خود این حقیقت را مشاهده مىکند که تا فعل مورد نظر او به سر حد قطعیت نرسد، جامه تحقق نمىپوشد، وحتى افراد دو دل و مردد در انجام وعدم انجام آن، به هنگام تحقق بخشیدن آن حالت دودلى را فراموش کرده، و پس از تصمیم گیرى کار را انجام مىدهند. بنابر این، روند رفتارى انسان با روند حوادث طبیعى از نظر قانون جبر على ومعلولى یکسان است وهرگز نباید براى تفسیر اختیار انسان، یک اصل روشن و تردید ناپذیر را (جبر على ومعلولى) انکار نمود; زیرا تردید در چنین دریافتهاى روشن وآشکار مایه تردید در همه معرفتهاى بشر مىگردد و دیگر بر هیچ معرفتى نمىتوان اعتماد کرد. بلکه باید با حفظ این اصل براى اثبات اختیار تلاش معقولانهاى نمود که با اصول مسلم عقلى هماهنگ باشد و آن همان است که ما در نقد نظریه نخستبیان کردیم.
پىنوشتها:
1.مسئله جبر واختیار در مورد رفتار انسان، در کتاب «جبر و اختیار» از زوایاى گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. کسانى که علاقمندند نسبتبه این مسئله بررسى جامعى داشته باشد، به کتاب «جبر و اختیار» بحثهاى نگارنده، نگارش على ربانى گلپایگانى، چاپ انتشارات توحید; مراجعه کنند.
2. راز آفرینش، پروفسور جینز، ترجمه مهندس رضا.
3. ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 340 341.
4.ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 342.
5. ایان بار بور، علم ودین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 341 342.
6. راز آفرینش، پروفسور چینز، ترجمه مهندس رضا.
7. علم و دین، ص 343.
8. آن سه نظریه عبارتند از:
1.عدم قطعیت مربوط به جهل فعلى بشرى است، یعنى در بن این سخن این اعتقاد نهفته است که قوانین دقیقى وجود دارد که در آینده کشف خواهد شد.
2. عدم قطعیت منسوب استبه محدودیتهاى درونى یا مفهومى، چه مشاهدهگر ناگزیر سیستمى را که تحت مشاهده خود دارد آشفته مىسازد. ونظریههاى اتم به نحو گریز ناپذیرى از مفاهیم روز مرى استفاده مىکند، خود اتم همیشه براى بشر دسترس ناپذیر است( یعنى مفاهیم برخاسته از ظواهر طبیعت را معیار قضاوت در درون طبیعت و اجزاء مىدانیم).
3. عدم قطعیتبه عدم تعین در خود طبیعت منتسب است.(علم ودین، ص 344).