الاهیات در زمان حاضر
آرشیو
چکیده
متن
عنوان «الاهیات در زمان حاضر» بیانگر این مطلب است که الاهیات بهرغم اینکه جزئى ثابت از پیکره معرفت بهشمار مىرود؛ متغیّر نیز مىباشد. الاهیات حداقل به اندازه دیگر رشتههاى عقلى، رشتهاى فعّال و پویا است که با شرایط زمان در تعامل بوده، در طى آن متحول مىشود. حتى آن دسته از الاهیاتهایى که مدعى پاسدارى از مواضع ثابت تعالیم سنتى هستند و با گذر از رسوم فلسفى و فرهنگى مخالفند، تنها در صورتى مىتوانند چنین ادعایى داشته باشند که گونههاى جدیدى از استدلال را براى مقابله با ایرادهاى تازه بر مواضعشان، بهوجود آورند. الاهیات به پرندهاى در حال پرواز تشبیه شده است. از این رو، ارائه گزارشى از «الاهیات معاصر» کارى است بس دشوار؛ به ویژه آنگاه که در واقع پرندگان متعددى وجود داشته باشند که نه جهت حرکتشان یکى است و نه سرعت حرکتشان. براى ادا کردن حق پویایىِ تاریخىِ الاهیات، و نه تلاش براى وصف دیدگاههاى متعدد فعلى، مهمتر این است که مهمترین جهتگیرىهایى را که بستر حرکت گونههاى مختلفى از الاهیاتند و نیز نیروهاى محرک در پسِ این جهتگیرىها را نشان بدهیم. روشن است که در مقالهاى با این حجم ارائه تصویرى کلى کفایت مىکند و آنچه باید رسم شود چارچوب بحث است.
______________________________
1 این مقاله ترجمهاى است از:
Keith Clements, Theology Now, in Companion Encyclopedia of Theology, Ed. by Peter Byrne and Leslie Houlden, Routledge, 1995, pp. 272-290.
گفتنى است تمام مقالات این مجموعه (48 مقاله) به همت پژوهشگران مرکز مطالعات ادیان ترجمه شده و شمارى از آنها پیشتر در مجله هفت آسمان انتشار یافته است.
______________________________
مقصود از «الاهیات» در این مقاله همان الاهیات نظاممند به معناى عام آن است که وظیفه تفسیر کتاب مقدس و سنتهاى اعتقادى جامعه دینباور را بر عهده دارد؛ و این امر همواره در موقعیت تاریخى خاصى رخ مىدهد. مقصود از «معاصر» کم و بیش دو دهه پایانى قرن بیستم است. البته قید «اینجا» هم باید اضافه مىشد که در خصوص این نویسنده، همان بریتانیا، یا شاید اروپا و یا غرب است؛ البته با ابعاد جهانىِ مشخصى که در باب الاهیات کاملاً شناخته شدهاند.
به هر حال، حتى جنبه «زمان حال» الاهیات، نمىتواند جدا از گذشته خود که مسبوق به آن است تصویر شود. بیان این مطلب که الاهیات یک رشته پویا و در حال تحول است، بدان معنا نیست که الاهیات در هر دوره دوباره از صفر شروع مىکند. اهمیت «معاصر» بودن الاهیات در چگونگى دریافت و بسط میراث گذشته، خواه در دوره متأخر یا مقاطع تاریخىِ دور است و تداوم این اهمیت در گفتوگو با گذشته است. بر این اساس، این مقاله بر آن است تا در آغاز، میراث تاریخىِ متأخرى را تصویر کند که الاهیات معاصر غرب مدیون آن است و نیز بیان کند که چگونه حجم زیادى از تفکر معاصر مسیحى، هنوز در پیوندى آشکار با الاهیات و فلسفه جهانِ بلافاصله پس از عصر روشنگرى است. لذا این مقاله به بررسى این مطلب مىپردازد که مکاتب الاهیاتى معاصر براى جوابدادن به این پرسش اساسى که میراث عصر روشنگرى براى قرن حاضر است (یعنى تعیین رابطه الاهیات با کل جهان فکرى، دینى و فرهنگىِ زمانهاش) چه رویکردهاى متفاوتى را برگزیدهاند. سرانجام خواهد کوشید تا بررسى کند که چگونه در بخش اعظم الاهیات معاصر، حساسترین پرسش ضرورت یا خطر مرتبطساختن خود با زمینهاى کاملاً خاص در محدوده محیط جهانى است که الاهیات در آن شکل گرفته است. در واقع، همانگونه که معلوم خواهد شد، این همان رویکرد بسیار خودآگاهانه به متن و سیاق است که شاید ویژگى عمده و متمایز الاهیات معاصر باشد. به یقین این یکى از بحثانگیزترین جنبههاى الاهیات امروز است؛ بهویژه آنگاه که «متن» از شاخصههاى سیاسى و اجتماعى برخوردار باشد.
میراث الاهیات معاصر از گذشته
الاهیات معاصر، در هر زمینه تاریخى داراى معنایى است که آن را از گذشته به ارث برده است. از ویژگىهاى خاصِ الاهیات غرب در دو دهه پایانى این قرن، آن است که همزمان با نزدیکشدن قرن بیست و یکم ظاهرا فهم آن نسبت به قرن نوزدهم افزایش مىیابد. دیتریش بونهوفر،(1) یکى از تأثیرگذارترین افراد بر الاهیات در نیمه دوم قرن حاضر، در نوشتههایش در سال 1944 در زندان چنین یادآور شده است:
الان تعداد بسیار اندکى از مردم خواهان برقرارى پیوند روحانى عمیق با دو قرن 18 و 19 هستند... اکنون چه کسى خود را درباره کارکرد و دستاوردهاى اجدادمان به زحمت مىاندازد؟ ما چه اندازه دانستههاى آنان را فراموش کردهایم؟ من اعتقاد دارم که مردم سرانجام روزى در حیرت فرو خواهند رفت که در آن دوره چه دستاوردهایى حاصل آمده بود که الان مغفول مانده است و کمتر شناخته مىشود (بونهوفر 227:1971).
شاید الان این پیشبینى در حال تحقق باشد که قرن گذشته [نوزدهم] نه تنها پشت سر گذاشته شده، بلکه بخش عمدهاى از تفکر دینى و فلسفىاش مورد پرسش قرار گرفته و ذهن نسل حاضر را به خود مشغول کرده است؛ این نسل به طور روزافزون در گفتوگو با کسانى است که عصر روشنگرى را به نقطه اوجِ نقادى رساندند و در ارائه پاسخهایى الاهیاتى به آن پیشقدم شدند. از اینرو، ارائه نمایى کلى از اینکه چه مقدار از الاهیاتِ معاصربهویژگىهاىاصلىِآنگذشته نظردارد،براىدرک وضعیتکنونىبسیارحیاتىاست.
امروزه همه در این نکته همداستانند که ایمانوئل کانت (1724ـ1804) در جمعبندى عصر روشنگرى و اشاره به مابعد آن، از رسالت عقلانى بشر، چه در الاهیات و چه در فلسفه، تعریف نوینى به دست داد که چالشى مستمر تا زمان حال را پدید آورد. کانت در حالى که به تبع اندیشههاى عصر روشنگرى، عقل آدمى را کلید شناخت مىدانست، در عین حال قلمرو و نقش عقل را به طور اساسى از نو تعریف کرد؛ عقل فقط قادر به ارتباط با عالم محسوس و تجربى است و چنین کارى را با اطلاق مقولات فطرى یا پیشینى، که ذهن آدمى با آنها کار مىکند، بر «پدیدارها»ى درکشده بهوسیله حواس ظاهرى انجام مىدهد. پس معرفت انسانى ترکیبى است از ذهن که بر روى دادههاى حسى کار مىکند و از اینرو، داراى یک عنصر ذهنى غیرقابل تقلیل است؛ هیچ شناخت کاملاً «عینى»اى
______________________________
1. Dietherich Bonhoeffer
______________________________
از اشیاء فىنفسه(1) وجود ندارد؛ به این معنا که کاملاً از ذهنِ شناساننده مستقل باشد؛ نظامهاى متافیزیکىِ سنتىاى که در آنها آموزه خدا و ادله وجود خدا شکل گرفته بود همانند بسیارى از دیگر نظامها، فروپاشید. از کانت به بعد، آگاهى، ذهنیت و احساس آدمى در فهم غربىها از «حقیقت» محوریت یافت. وضوح این مطلب را در استدلال خود کانت بر وجود خداوند مىتوان یافت. این استدلال بر حس اخلاقىِ باطنى انسان مبتنى است و وجود عطا کننده الوهىِ قانون اخلاقى را مىتوان از آن استنباط کرد.
در قارّه(2) پاسخ به موضع نقادانهاى که مفروض کانت بود، اَشکال مختلفى به خود گرفت. فردریک شلایرماخر(3) (1834ـ1768) تکان تازه و دیرپایى را در الاهیات پروتستان به وجود آورد؛ به عقیده وى، جوهرِ دین نه در معرفت، چه از نوع علمى و یا مابعدالطبیعى و چه از نوع حس اخلاقى، بلکه به طور خاص در احساس دینى، یعنى احساس وابستگى مطلق نهفته است. جى. اف. دابلیو. هگل (1770ـ1831) به شیوهاى کاملاً متمایز با کانت درگیر شد. اگر آنگونه که کانت اظهار کرده بود، شناخت به قلمرو عقل محدود است پس ممکن است کسى بگوید که چیزى وراى عقل وجود ندارد، و به همین دلیل عقلْ خود اساسِ واقعیت است. بنابراین بر اساس این مقدمه ایدهآلیستى، کلیّت انسان، واقعیت تاریخى و به واقع، طبیعت نیز به عنوان دستاوردِ روحِ مطلق یا ذهن در وضعیت تناهى تفسیر مىشود که در ذهن آدمى به خودآگاهى تبدیل مىگردد. پس از آن، در همان قرن، پروتستانتیزم لیبرال به رهبرى آلبرخت ریچل(4) (1822ـ1889) به همان تأکید اخلاقىاى برگشتند که در آغاز، خودِ کانت آن را مطرح کرده بود؛ با این تلقى که ملکوت خدا تحقق تدریجىِ آرمانهاى اخلاقى اخوت بشرى است؛ آنگونه که در عیسى مسیح بروز و تجسد یافت.
در میان این پاسخهاى گوناگون، یک موضوع محوریت یافته است: تاریخ به طور کلى، و به طور خاص تاریخ عیسى و جنبش مسیحیت که به شکلى از او نشأت گرفته است. از نظر افرادى مثل شلایرماخر، عیساى تاریخى به عنوان نمونه روشن و آشکارکننده آگاهىِ کاملاً منحصر به فردِ خدا مهم بود. از نظر هگل و ایدهآلیستها، شخصیت عیسى ـ یا دستکم عقایدى که بعدها درباره او به وجود آمد ـ براى اثبات
______________________________
1. Things-in-themselves.
2. Continentقاره اروپا به جز انگلستان :
3. Friedrich Schleiermacher
4. Albercht Ritschl.
______________________________
حقایق ازلى واقعیت روحانى به گونهاى خاص داراى اهمیت بود. به نظر پروتستانهاى لیبرال، مثل ریشل(1) و بیش از وى تاریخنگار مشهور کلیسا آدولف فون هارناک(2) (1931ـ1851) آنچه مهم و سرنوشتساز است عبارت است از کشف حقیقت «عیساى تاریخىِ» واقعى به عنوان واقعیتى متمایز از عیسایى که بعدها در پیرامون آن باورهایى به وجود آمد؛ تا جایى که ماهیّت خاصِ آموزههاى اخلاقىِ عیسى را بتوان تشخیص داد. اما در عین حال عنصر ذهنیت نمىتواند بیشتر از دیگر ساحتهاى معرفت بشرى از شناخت تاریخى دور بماند. آیا اساسا، شناخت تاریخىِ عینى نسبت به گذشته، فراتر از چارچوب منابع و پیشینه تجربى مورخ امکان دارد؟ این سؤال را نخستینبار ویلهلم دیلتاى(3) (1911ـ1833) عمیقا مورد پژوهش قرار داد. آیا ما مىتوانیم در بازسازى گذشته وراى ذهنیات و بر ساختههاى آنانى که خودشان گزارشهاى نخستین را تألیف کردهاند به دستاوردى نائل آییم؟ در خصوص مسیحیت، آیا مىتوانیم وراى «مسیحِ متعلَّق ایمانِ» کلیساى نخستین به شناخت عیساى تاریخى دست یابیم؟ سؤال اخیر را مارتین کاهلر(4) (1912ـ1835) به عنوان مهمترین پرسش دانش عهد جدید در قرن نوزدهم مطرح کرد؛ درست همانگونه که سورن کِرکگارد(5) (1855ـ1813) با تصدیق شورمندانه به اینکه «حقیقت همان ذهنیت است»، تمام پیشفرضهاى عقلگرایانه و ایدآلیستى را در آستانه فروپاشى قرار داد.
شاید ارنست تروئلش(6) (1923ـ 1855) کسى است که قرن نوزدهم را بهتر از همه ارزیابى کرده، آن را به قرن بیستم پیوند داد. در او مؤلفههاى رویکردهاى کانتى، ایدهآلیستى و لیبرال پروتستان را در چارچوب فراگیرترین چشمانداز تاریخى مىتوان مشاهده کرد. از نظر تروئلش، تمام دینهاى بشرى جزیى لازم براى کلیت نهایى تاریخ بشرند. این بدان معناست که دین جزیى اجتنابناپذیر از وجود آدمى است. و هیچ دینى نمىتواند ادعا کند که در اهمیت مطلق و ارزش و صدق، از سایر ادیان برتر است. مسیحیت مىتواند ادعا کند که دینى است که بسیار به امر مطلق نزدیک شده، و به واقع دینِ معیارىِ فرهنگ غرب است. اما این امر مطلق هرگز نمىتواند در خود تاریخ کاملاً آشکار شود.
______________________________
1. Ritschl
2. Adolf Von Harnach
3. wilhelm Dilthey
4. Martin kahler
5. Sorn Kierkegard
6. Ernst Troeltsch
______________________________
در بریتانیا نیز گرایش به تأکید بر جوهره ایمان و خویشاوندى آن با حس اخلاقى، و نیز تکیه بر حقیقت الوهى به عنوان فرایندِ تجلّى در طبیعت، و تاریخ انسان ـ نه الوهیتى بیرونى که از دور یا بالا همه چیز را تحت نظر دارد ـ ویژگىهاى تفکر قرن نوزدهم را تشکیل مىدهند؛ به همان شکل که ویژگى دیگرش دست و پنجه نرمکردن با لوازم تندادنِ بدونِ قید و شرط به تلقى تاریخى (متفاوت با فهم اعتقادىِ صرف) از حقیقتِ دینى بود. این گرایش را مىتوان در تحقیقات ساموئل تایلور کلریج(1) و نیز در پژوهشهاى جان هنرى نیومن(2) درباره شکلگیرى اعتقادات و ماهیّت مرجعیت دینى و نیز در آثار نویسندگانِ جستارها و معرفىها(3) (1860) و انگلیکانهاى متأخر کلیساى عالى وابسته به مکتب لاکس ماندى(4) (1888) مشاهده کرد.
حقیقت این است که در بخش زیادى از الاهیاتِ کنونى، تفکر قرن نوزدهم، همچنان پراهمیت باقىمانده واین اهمیت ازجهاتى روبه فزونى است. این مسئله را از توجه علمى وروزافزون الاهىدانان و مورخان مىتوان به وضوح دریافت. علت اساسى این امر در این حقیقت نهفته است که سؤالات مطرحشده آن زمان، هنوز هم جویاى پاسخِ درخورند.
پیوستگى و آشفتگى
الاهىدانِ مقطع تحول این قرن که در غرب (به طور یقینى در بخش بریتانیایى آن) آن هم غربِ دهههاى اخیر ظهور کند همدلى زیادى را کسب خواهد کرد. بیشتر الاهىدانانى که در بیست سال گذشته عامل جر و بحثها بودهاند، ارزشها و رویکردهایى عقلانى را عرضه کردهاند که هم بسیار یادآور الاهیات ایدهآلیستى،(5) یعنى مشخصه بیشتر انگلیکانهاست و هم یادآور پروتستانهاى لیبرال نسل پیشین است. براى مثال، در نوشتههاى موریس وایلز(6) مىتوان مشاهده کرد که نویسنده دلمشغولِ آن است که به گونهاى از خدا سخن گوید که او حقیقت غایىاى است که از سرِ عشق با جهان ارتباط برقرار مىکند ـ اما از «کارهایش» تنها به عنوان نماد و تمثیل ارادهاش مىتوان سخن گفت. مصلوب شدن عیسى مثلِ اعلاىِ خداى زنده مهرورزى است که با شر دست و پنجه نرم مىکند. وایلز مانند بسیارى از معاصران خود براى اشاره به خدا زبان «روح» را ترجیح
______________________________
1. Samuel Taylor colaridge
2. John Henry Newman
3. Essays and Riviews
4. Lux Mundi
5. Idealistically-baed
6. Maurice wiles
______________________________
مىدهد که حاکى از سرشتِ واقعیتى به ظاهر شخصى است که تنها در ارتباطِ با دیگران وجود دارد. وایلز دغدغه بسیارى از افراد نسل خود را در تبیین مفهوم خدا، یعنى مفهومى که خود در تلاش است تا آن را بیان کند به صراحت ابراز مىدارد:
[این] باید یک مفهوم عمیقا شخصى باشد، اما مفهومى که مرزهایى را چون «خدا باید یک فرد مشخص باشد»، آنگونه که ما با تجربه انسانى و محدود خود مىدانیم، مىشکند. ثانیا این خدا نسبت به ماست که ما باید با او در ارتباط باشیم. زیرا هر شناختى که ما از خدا داریم با تجربه فردى ما از او به صورتى جدایىناپذیر پیوند خورده است؛ این تجربه یعنى آنچه ما درباره خدا مىگوییم هرگز نمىتواند کاملاً از منشور محدودکننده و تحریف کننده آن تجربه احتمالى جدا شود. (wiles 1982: 120)
بنابراین، الاهیات تاریخىاى که متکى بر تجسدِ الوهى و مجموعه اعتقادات شوراهاى جهانى است به این الاهیات که «عیسى آنچنانکه بود»، یعنى آنچنانکه در حال و هواى فلسطین قرن اول بود تغییر جهت داد؛ آنگونه که به عنوان مثال در مقالات کتاب اسطوره خداى متجسد (هیک 1977) بروز یافت. محض نمونه این استدلال جان هیک که آنچه در جامعه اولیه مسیحى اهمیت اساسى داشت تجربه طاقت فرسایى از پذیرفته شدن بهواسطه خدا در مسیح بود که بعدها در قالب اعتقادات به بیان درآمد، کاملاً یادآور دیدگاه هارناک درباره تاریخ مسیحیت اولیه است. به نظر وى، این تاریخ نشاندهنده انحراف مستمر از آگاهى دینىِ خود عیسى و نخستین شاگردانش به راستکیشى یونانىزده کاتولیک است. هر دو دیدگاه بر پیش فرض تاریخى خاصى مبتنىاند.
نزدیکى دیدگاههاى جان هیک در تحقیقش، خدا و عالم ادیان (1973) و نظریه ارنست تروئلچ نیز در خور توجه است. از نظر هر دو، دین پدیدهاى جهانى است و فقط خدا ذات مطلقى است که همه ادیان تاریخى به او اشاره داشته، به حقایقى درباره او پى بردهاند. هیچ دین خاصى نمىتواند ادعاى مرکزیت کند، همانطور که هیچ سیارهاى نمىتواند مدعى محوریّت در منظومه شمسى شود. ممکن است کسى بگوید که هیک تفکر تروئلچ را به فضاى معاصر آورده و آن را ادامه داده است؛ فضایى که پذیرش کامل طبیعت تکثّر دینىِ جهان را نیازى مبرم و اجتنابناپذیر ساخته است.
در خصوص دان کیوپیت،(1) الاهیدان انگلیسى که از سال 1980 تاکنون بیشترین مشاجرات را برانگیخته است، حقِ قرن نوزدهم با نکتههاى کلیدى آشکارا ادا شده است. استنکاف کیوپیت از پذیرش خداباورى رئالیستى یا عینى و اذعان به دیدگاه «زبان خدایى عام»،(2) به عنوان دیدگاهى نمادین که آرمانهاى معنوى و اخلاقى ما را یکپارچه مىسازد، آشکارا بر قراءتى از وضعیت مابعد کانتى مبتنى است که افرادى مثل کیرکگارد و فئورباخ آن را تقویت کردهاند. و امکان هرگونه شناختى را از تعالى و تنزیه فراتر از ذهنیت بشرىمان را انکار مىکند. اینجا پایان منطقى ایدهآلیسم ذهنى است: خدا «تنها انسان» است.
از سوى دیگر، به همین دلیلى که گفته شد الاهیات معاصر بسیار بیش از دوره قبل، یعنى دهه 1960 که عرفى شدن [سکولاریزاسیون[ سکه رایج شده بود به زبان و نمادگرایى دینى توجه جدى دارد.
بر اساس قرائت خاصى از نوشتههاى بون هوفر در زندان، خصوصاً تأکیدش بر خود مختارى انسان یا «بلوغ» جهان(3) همراه با رویکرد جامعه شناختىِ متألهانى چون هاروى کوکس(4) در ایالات متحده و اى. تى ون لیون(5) در اروپا، الاهیات سکولار، که غالباً با طرحِ اسطورهزدایىِ پیشنهادى شده از سوى رادولف بولتمن(6) تقویت شده است، زدودن نمادگرایى و استعاره سنتى از عقاید مسیحى را لازم مىدانست، البته اگر انجیل به جامعه معاصر غربى اختصاص داشته باشد.
پُل ون برن در کتاب مفهوم دنیوى انجیل در سال 1963 در صدر تبدیل کل انجیل به موضوع همهگیرى زندگى عیسى براى دیگران بود. بر این اساس که چنان تبدیلى خیلى بیشتر با فهم تجربه گرایان معاصر از واقعیت سازگارى داشت. از نظر الاهیات سکولار براى پاسدارى از حقیقت ایمان، زبان باید به شدت تغییر کند. در مقابل از نظر بیشتر الاهیاتهاى رادیکال معاصر واقعیت در زبان، هر چند به طور تمثیلى و استعارى فهمیده شود، جا گرفته است. عبادت به مدرنیزه شدن نیاز کمترى دارد و در واقع اگر از رمز و نمادپردازى عارى شود ممکن است عملکرد خویش را که عبارت است از منسجم ساختن و به حرکت درآوردن زندگى به طرف ارزشهاى معنوى به خوبى انجام ندهد.
______________________________
1. Don cupitt
2. all God-language
3. Coming of age of the world.
4. Harvey cox
5. A.T.van leeuwen
6. Rudolf Bultmann
______________________________
آیا این بدان معنى است که تز دنیوى کردن هم به عنوان توضیحى از آنچه در جامعه غربى (و جامعه زیر سلطه غرب) رخ داده و هم به عنوان توصیهاى براى پیام کتاب مقدس به امروزه خطا است؟
مسلماً روشن است که دین به عنوان یک پدیده خاتمه یافته نیست. نه فقط در جوامعى که اسلام رادیکال و دیگر ادیان شرقى در حال ابراز وجود مجدد هستند بلکه در جهان غرب جایى که گونههاى بشدت محافظه کار و حتى بنیادگرایى مسیحیت به طور فزایندهاى قدرت مىگیرند.
به هر حال از یک جهتِ مهم در حقیقت این تحولات حداقل یک جنبه از تز دنیوى کردن ـ تا جایى که به جوامع غربى مربوط است ـ را تأیید مىکنند. حقیقت این است که اکنون هیچ مرجع دینى بر جامعه سیطره ندارد و جامعه به شکلى فزاینده مستقل و خودگردان است. و یا شاید کسى بگوید که اکنون در دل هر جامعه واحدى جمعیتهاى بشدت خودمختار وجود دارد که هر کدام سبک زندگى و مجموعه ارزشهاى برگزیده خود را دنبال مىکنند. آزادى نهفته در تز دنیوى شدن، در میان گزینههاى خود آزادى دینى را نیز جا داده است؛ که به نوبه خود مىتواند شکل بسیار محافظه کارانهاى (یعنى خودبسته) داشته باشد. خصوصاً با توجه به جاذبهاى که چنین قراءتهایى مىتوانند براى مردمى که در عصر شکاکیت هستند داشته باشند. مردمانى که در جستوجوى رهبرى نیرومند و مقتدر و مجموعههایى روشن از قوانین براى زندگى روزانه هستند. و یا اینکه این آزادى ممکن است بر کسانى که زندگى دینى و عبادى را برگزیده و با آن پیوند خوردهاند نمایان گردد. نه به این دلیل که به یک واقعیت عینى اشاره دارد بلکه به این دلیل که در واقع به تعبیر کیوست چهارچوبى را براى وحدت، اجتماع و آرمان معنوى به معنایى که فقط در آن یافت مىشود در اختیار آنان مىگذارد. بدینمنظور ممکن است یکبار دیگر موریس وایلز را به عنوان سخنگوى انبوهى از نسل الاهیات معاصر و هم به عنوان کسى که ایده مخصوص خود با عنوان آرمانِ سخن خدا به عنوان روح را به پیش مىبرد، مثال بیاورزیم. آنجا که مىنویسد: در جانب دین نیاز است که این تصویر به وسیله نمادها و تصویرهاى دیگر تکمیل گردد. اولین مزیتى که من براى تصور خدا ادعا کردهام ثمرهاى است که به عنوان مفهومى رابط در سطح نسبتاً ظاهرىِ شناخت دارد. در خصوص محتواى مادى براى اظهار ایمان نیز این تصویر بدون ارزش نیست. اما تصاویردیگر که جامعیت کمترى دارند ممکن است اثبات شود که براى پیشبرد حیات ایمان محتواى تخیلى به مراتب غنىترى دارند. Wiles 1982: 125
این گفته به خوبى حال رویکردى اساساً عمل گرایانه به ارزیابى زبانهاى الاهیاتى است یعنى فایده و سودمندى شان براى پیشبرد حیات ایمان. همین تلقى از هدف الاهیات است که الاهىدانان رادیکال و لیبرال معاصر را از سنت گرایان و محافظه کاران جدا مىکند. دقیقاً به اندازه هر اختلافى بر سر مفاد ایمان.
یک عامل در گرایش الاهیات معاصر به ماهیت زبان دین، تأثیر ـ گرچه نامنظم ـ الاهیات نور است کیشانه بود که به ویژه با کارل بارت و امیل برونر در اواسط این قرن پیوند خورده بود. بدون شک این الاهیات پرسش از چگونگىِ سخن گفتن زبان انسان ـ با فرض امکانش ـ درباره خداى متعالى را عمیقاً مطرح کرد. این الاهیات در واکنش به غلبه تمایلات لیبرالى قبل از جنگ جهانى اول نوعى تصمیم به بیان مجدد تمایز سنت مسیحىِ وحى در کتاب مقدس را نشان مىدهد.
بهشکلىکه دراعتقادنامههاى رسمى تفسیر شده بود. در عین حال که تصدیق مىکرد اگر درحقیقت خدا حتى درتجلى خود براى نوعبشر حقیقتاً بکلى دیگراست، پس تکرار صرف این سنت کافى نیست. خدا از کلماتى که ما درباره وى بکار مىبریم فراتر است.
از این رو عامل دیگر در عرصه الاهیات معاصر، توجه پیوسته است به سنت مسیحى درباب اعتقادات به عنوان مطالبى که باید براى زمان حاضر تفسیر شود. در اینجا تأثیر پیوسته دومین شوراى واتیکان و درکى که از طبیعت پویا و تاریخى وحى و نیاز بررسى مکرر کتاب مقدس و سنت، بسیار مهم است.
بنابراین پرداختن به سنت لزوماً و به خودى خود علامت محافظه کارى یا سنتى بودن نیست. این امر به خودى خود یک علامت است از اینکه طبقه بندى متداول الاهیات یا الاهیاتهاى متداول کار سادهاى نیست. به هر حال این طبقه بندى کارى ضرورى است و نگاهى گذرا به دو تلاش اخیر درباره چنین تحلیلى یعنى تلاش دورتى سول و هانس فرى روشنگر است:
دورتى سول؛ راست کیش، لیبرال و رادیکال
دورتى سول الاهیدان آلمانى، مىگوید که الاهیات معاصر را مىتوان در سه گروه عمده دسته بندى کرد. راست کیشى، لیبرال و رادیکال (Solle 1995). الاهیات ارتدکس یا راست کیشى با کتاب مقدس و سنت اعتقادى به عنوان ناقل حقیقتِ وحیانى آغاز مىشود. این الاهیات هم از نظر کلامى و هم سیاسى اساساً محافظه کار است؛ و توان درک شرایط فرهنگى خاص (زمانِ) خود را ندارد. درست است که کلیساى اعترافى آلمان تحت تأثیر راست کیشى یا نو راست کیشى پروتستانىِ کارل بارت، قادر شد با اعلامیه بارمن(1) در سال 1934 در مقابل روند نازى سازى مسیحیت موضعى پیامرگونه در پیش گیرد؛ اما فارغ از این وضعیت تاریخى خاص، راست کیشى چه از نوع پروتستان و چه از نوع کاتولیک، چه در شکلهاى قدیم و چه در شکلهاى جدیدش به محافظه کارى و در واقع در زمان کنونى به بنیادگرایى گرایش دارد. مدل راست کیشانه در الاهیات بر اثر عصر روشنگرى از ریشه تکان خوره و از آن زمان تاکنون به لحاظ فکرى و فرهنگى در حال عقب نشینى بوده است.
در مقابل، الاهیات لیبرال بخش عمدهاى از شناخت جهان را که با عصر روشنگرى آغاز شده بود به ویژه در حوزه علوم طبیعى و مطالعات تاریخى پذیرفته بود و بر آن بود که ضرورت دین دارى را باید بگونهاى تبیین کند که با چنان شناختى در تضاد نباشد. این الاهیات ارزش محورى را به تساهل و نیز تفکیک کلیسا و دولت مىدهد و چنین موضعى با اعتقاد آن به تاریخى بودن تمامى ادیان و تصدیقش به اینکه هیچ دینى نمىتواند مدعى حقیقت و حجیت تمام عیار باشد، رابطه تنگاتنگى دارد. نقطه ضعف آن این است که یکى دانستن مسیحیت با فرهنگى خاص را به راحتى مىپذیرفته و سیاست را به سیاستمداران وانهاده است. [البته [با توجه به نتایج فاجعهآمیز این کار در زمانى که آن سیاستمداران دیکتاتور باشند مانند آلمان نازى یا پارهاى از کشورهاى آمریکاى لاتین [این ضعف آشکارتر مىشود]. الاهیات لیبرال مثل الاهیات راست کیشى آنگونه که از فردگرایىاش پیداست، اساساً الاهیاتى است برخاسته از طبقه متوسط و به نفع آن. بر خلاف الاهیاتهاى ارتدکس و لیبرال، الاهیات رهایى بخش با تجربه مردم فقیر و ستمدیده و به حاشیه رانده شده خصوصاً در جهان سوم آغاز مىشود. از نظر الاهیات رهایى بخش تنها کلام خدا راه و رسم مسیحایى عیسى و پیروان اوست. راه و رسمى که از طریق عمل متعهدانه خودِ فقرا آنگاه که براى رهایى خود از ستم اقدام مىکنند کشف
______________________________
1. Barmen Declavation
_____________________________
مىشود. خدا در گزینش ترجیحى فقرا با آنان و هم براى آنان است.
تحلیل سه پاره سول از وضعیت الاهیات معاصر بدون تردید در سطح عموم با برخى برداشتهاى کلى همخوانى دارد، در واقع میان «محافظه کاران و لیبرالها» در حلقههاى الاهیاتى مسیحیتِ غربى مشاجره وجود دارد و مسلماً از چشم انداز پرداختن به الاهیات «از پایین» خصوصاً در موقعیت جهان سوم چالش احساس مىشود. اما استفاده از صرفاً سه نمونه تا حدى بسیار ساده انگارانه است و داورى عادلانهاى درباره پیوندها، تأثیر متقابل و پویایى در عرصه الاهیات معاصر ارایه نمىکند. براى نمونه، این تقسیم متضمن این است که هر یک از این سه گرایش نسبت به دو طرف دیگر انحصارى و خودکفا باشد. در حالى که براى مثال الاهىدانان لیبرالى فراوانى وجود دارند که هم از روشهاى تاریخى ـ اعتقادى الاهیات لیبرال خرسندند و هم از تفسیر کتاب مقدس و سنت که الاهیات ارتدکس ارایه داده است.
کارل بارت(1): بارها از سوى رادیکالها در آفریقاى جنوبى و نیز از سوى طرفداران احیاى روحانیت در اروپا مورد مطالعه قرار گرفته است. الاهیدانى مانند یورگن مولتمان(2) که عمیقاً به سنت اعتقادى و سه گانه انگارانه پرداخته است و با این حال براى تفسیر آن زمینههاى سیاسى و اجتماعى را به عنوان چارچوبِ مورد ارجاع انتخاب کرده است، تا اینکه پیوندى ثمربخش را در میان آن دو پدید آورد؛ (مثلاً در مورد الگوى اجتماعى تثلیث به عنوان خنثى کننده دیدگاه سلسله مراتبى درباره خداوند و جامعه بشرى) در کجا قرار مى گیرد؟
و یا ولفرت پاننبرگ(3) که هم قاطعانه در سنت سه گانه انگارانه ارتدکس باقى مانده و هم الاهیات خود را در زمینه عام مردمشناسى و تاریخ جاى مىدهد. آیا چنین محافظه کارانى لیبرالاند، محافظه کارند یا مرام دیگرى دارند؟
به علاوه تحلیلى از این دست، خود تا حد زیادى نوعى رویکرد پروتستانى و غربى را انعکاس مىدهد که لازمه آن این است که محافظه کارى، لیبرال و یا رادیکال بودن گزینههایى هستند که مىتوان هر کدام را از یک نقطه نظر بى طرفانه برگزید، اما از دید برخى، در خانواده اعترافْى اتصال به سنتِ اعتقادى گزینهاى نیست که به عنوان جنبههاى
______________________________
1. Karl Barth
2. Jurgen moltman
3. Wolfhart pannenberg
______________________________
اساسى از هویت دینى اصیل فرد انتخاب شود. این اتصال در حقیقت خانهاى است که آدمى در آن ساکن است. از این رو سؤال ما به سؤال از ارتباط شخص با این سنت تبدیل مىشود؛ که آیا این ارتباط باید از نوع پذیرش بدون بررسى باشد، یا از نوع تأمل و تفسیر نقادانه مستمر.
براى نمونه، تلاشهاى الاهیاتى کارل رانر(1) در کلیساى کاتولیک رم، مرور و بازاندیشى و بازگو کردن حقایقى بود که مسیحیان مدعى اعتقاد به آنها هستند. او این کار را با تحقیق موشکافانه درباره ماهیت پیچیده اظهارنامههاى ایمانى و اظهارات اعتقادى کلیسایش درباره زمینه انتقادى ـ تاریخى و مبانى فلسفى و مردم شناسانه و معنوى آن اظهارنامهها یعنى بیانى از آنچه باید به عنوان حقیقت دائمى در پوششهاى همیشه در حال تحول تاریخ و فرهنگ و زبان، انجام داد.(2) ردهبندى این بینش الاهیاتى در گروه «ارتدکس» به دلیل پیوندش با سنت اگر به آن معنا باشد که رانر در شمار بنیادگرایان قرار گیرد، موهن خواهد بود. و لیبرال دانستن او صرفاً به دلیل اعتقادش به ضرورت پژوهش آزادانه به همان اندازه گمراه کننده است. در هر گونه طرحى براى طبقهبندى لازم است جایى هم براى متفکرانِ خلاقِ مسیحیتِ ارتدکس نظیر جان ذیزیولاس(3) یافت شود. وى پرسش سرنوشت سازى را که از زمان آباء کلیسا تا زمان ما میان کتاب مقدس و تفکر یونانى بنیاد قرار دارد، بدین گونه مطرح مىکند: چگونه یک مسیحى مىتواند به این عقیده که حقیقت در تاریخ و عالم آفرینش عمل مىکند، پاىبند باشد. در حالى که سرنوشت غایىِ حقیقت و منحصر به فرد بودنِ آن ظاهراً با دگرگونى و فسادى که تاریخ و عالم آفرینش در معرض آن است، غیرقابل جمع است؟
طرح این پرسش به این شکل به معناى پذیرش جبر تاریخ است همان گونه که لیبرالها چنین مىکنند. با این حال از نظر زیزیولاس تفکر یونانى بنیاد آباء کلیسا، خود مىتواند این پرسش را روشنتر کند.
رانر و زیزیولاس هر دو نمایانگر نگرشهایى به الاهیات هستند که با طبقه بندى متداول مغایرت دارند صرفاً به این دلیل که آنها به برقرارى یک گفتوگوى آزاد بین فرهنگ معاصر و سنت اصرار دارند.
______________________________
1. Karl Rahner (1904-84)
2. Keuy 1992:32
3. Johan Zizioulas
______________________________
بنابراین، یک تحلیل روشنگرانهتر در پى تحلیل آن است که چگونه الاهیاتهاى مختلف در واقع این رابطه میان خود و موقعیت اجتماعى، فرهنگى، دینى و عقلانىتر را درک و کشف مىکنند.
هانرى فرى(1) و پنج نوع الاهیات
هانس فرى (1922ـ1988) گفته است که هر الاهیاتى را باید بر حسب اینکه اولاً تا چه میزان تمرینى براى توصیف درونى جامعه مسیحى از خود است و ثانیاً کاربرد فعالیتِ فلسفى یا دینىِ فراگیر و گسترده بافت فرهنگى آن تا کجاست، تحلیل کرد. با در نظر گرفتن این دو قطب، به عنوان نقاط ارجاع احتمالى، پنج نوع اصلى از الاهیات چه به لحاظ تاریخى و چه در زمان حال مىتوان شناسایى کرد.(2)
اول: ممکن است الاهیات صرفاً یک شاخه از فلسفه به شمار آید. به این معنى که با طرد قطب اول تمام تأکید بر قطب دوم که در بالا به آن اشاره شد قرار مىگیرد. وظیفه الاهیات در مباحث عقلى جدید غرب، آنجا که مقصود نهایى مدنظر است، کشف و بیان کارکرد لفظ خدا است. دو کارکرد این لفظ بدین صورت است:
1ـ نشان دادن محدودیت مفهوم «دنیا» 2ـ اشاره به امکانات انسانى کردنى که مىتواند براى دنیا به ارمغان بیاید. این رویکردِ متفکرى مثل گاردن کافمن(3) است.
مظاهر یا مفادهاى سنتهاى خاص دینى به تمثالهایى تخیلى مبدل مىشوند که مقصود از آنها بازگو کردن مفهوم عقلى مابعدالطبیعه است.(4) اگر الاهیات، کارِ خود جامعه مسیحى است، پس فقط بعنوان نمایانگر بودن این فعالیتِ گستردهتر فرهنگى ـ فلسفى داراى اهمیت است و الاهیات به خودى خود چیزى را که در جایى دیگر نتوان تهیه کرد، به ارمغان نمىآورد. مسیحیت یک بیان از نیاز و قابلیت لاینفک و عمومى بشر است و مثل هر دین دیگرى پیامش نشر این جستوجوى عام و فطرى است. و الاهیات تنها جزیى است از یک پژوهش فرهنگى ـ عقلى (عقلانى) عام.
از برخى جهات ذهن افراطى الاهیدان بریتانیایى معاصرش دان کیوپیت(5) را مىتوان تحت این رده بندى قرار داد. فرض اصلىاش این است که گفتگوى دینى و الاهیاتى یک
______________________________
1. Hans Frei
2. Frei,1992
3. gordon Kaufman
4. Frei, (1992:29)
5. Don Cupitt
______________________________
شیوه نمادین و تخیلى براى بیان خواهش و بینشهاى معنوى و عمومى است و مسیحیت و نمودهاى الاهیاتىاش کمک ویژهاى به آن نمىکند.
دوم: الاهیات به عنوان یک رشته فلسفى مورد نظر است، اما رشتهاى که مسیحیت در ساختن آن نقش کاملاً مشخصى دارد.
بنابراینالاهیاتنوعى تلفیق ازتأملات فلسفى بیرونى وتوصیف مسیحى ازخوداست.
دیوید تراس(1) آمریکایى نمونه بارز و معاصر این مدل الاهیاتى است که آن را چنین بیان مىکند: الاهیات معاصر مسیحى کاملاً بهعنوان تأملات فلسفى درباره معانى موجود در تجربه جمعى انسان و معانى حاضر در سنت کلیسا فهمیده مىشود. تأمل فلسفى درباره تجربه تجارب محدود بحرانها و جذبهها اشاره مىکند که در آنها امور عادى تعالى مىیابند. نقش ویژه مسیحیت در زبان تمثیلى عهد جدید یافت مىشود. که با زبان محدودِ خاصِ خود، نشان مىدهد که در دنیا نحوهاى خاص از هستى از راه ایمان و عشق ممکن است. بدین سان الاهیات روابط خاص میان کلیاتى که به لحاظ فلسفى درباره وجود انسان درک شده و نیز پیشنهاد امکانات خاصى که در انجیل نشان داده شده است، را دنبال مىکند.
البته به یک معنى این مدل از الاهیات یک سنت آبرومند دارد، این مدل را مىتوان به عنوان وارث ترکیب قرون وسطایىِ طبیعت و فیض و عقل و ایمان و نیز وارث روش پل تیلیش(2) در پیوند دادن پرسشهاى فرهنگى و پاسخهاى مسیحیت و یا وارثِ استفاده رودلف بولتمان(3) از فلسفه هستى شناختى مارتین هایدگر(4) براى توصیف آن وضعیت وجود انسانى، که عهد جدید وجود از طریق انجیل را به آن پیشنهاد مىکند، تلقى کرد. نمونه بارز این مدل الاهیاتى در بریتانیاى کنونى جان مککوارى(5) است. کسى که در راه کشف ابعادى از وجود و تجربه انسانى که در آن گفتوگو پیرامون خدا، فیض، گناه، آیینهاى مقدس و مانندآن اهمیت مىیابد و به نوبه خود و با زبان الاهیات بیشتر شرح داده مىشود رویکرد پدیدار شناختى را به کار مىگیرد.
بسیارى مایلند که ولفهارت پاننبرگ را در این رشته جاى دهند، به همان گونه که او مایل به جا دادن طرحى از سنت اعتقادى خاص مسیحیت در افق جهانى انسان شناختىِ معنا و بالاخص افق تاریخ است.
______________________________
1. David Tracy
2. Paul Tillich
3. Rudolf Bultmann
4. Martin Heidegger
5. Johan Macquarrie
______________________________
(سوم:) فرى براى سومین مدل الاهیاتش بعنوان یک نمونه بارز سنتى شلایر ماخر را مثال مىآورد. از نظر اودین که محورش احساس باطنى وابستگى است، کاملاً از معرفت (هم از نوع عملى و هم از نوع متافیزیکى آن) جداست. و از این رو در نگاه او فلسفه و الاهیات کاملاً مستقلاند. با این همه اگر چه اینها استقلال دارند ولى لازم است که الاهیات و رشتههاى علم، تاریخ، فلسفه و غیر آن تا بدان حد با هم در ارتباط باشند که دست کم سازگار به نظر بیایند. مثلاً درک الاهیات از معجزه (به عنوان فعالیت خدا در گستره هستى) باید به گونهاى نشان داده شود که با فهم علمى از ارتباط علت و معلول طبیعى در تعارض نباشد. بدیل معاصرش را در این دیدگاه رایج لیبرالى مىتوان یافت که (معتقد است) «دین» و «علم» نشان دهنده فهمهایى از جهاناند که کاملاً متمایز و با این حال به یک اندازه منطقى و مشروعاند. بین درک شلایر ماخر از مشیت الهى آنگونه که با آگاهى دینى ما در ارتباط است و پیشنهاد موریس وایلز مبنى بر اینکه فعل خود به عنوان فعلى شناخته مىشود که واکنش شخصى تعهد را از جانب ما باعث مىشود، شباهت خاصى مشاهده مىشود.
چهارم: الاهیات، روشنتر از هر یک از مدلهاى گذشته حاصل توصیف جامعه معتقد مسیحى از خود است. البته الاهیات با توجه به آزادى متعهدانهاش نسبت به صادق بودن در برابر واقعیتى که عرضه مىکند. از تمام ابزارهاى فلسفى و مردمشناختى و جز آن، که مناسب تشخیص مىدهد، مىتواند استفاده کند و استفاده خواهد کرد. صرفاً بنابر آن وظیفه ویژهاى که در هر لحظه مفروض و در جریان است، و نه بنابر هر گونه نظریه یا اصل کلى در باب معرفت. در اینجا نمونه برجسته کارل بارث است. او به رغم انتقاد شدیدش از الاهیات طبیعى و هر گونه ادعایى مبنى بر وجود نقطه شروع پیشینى در طبیعت سقوط کرده بشر براى شناخت خود، به ضرورت وجود واژگان فلسفى رسمى و فنى براى الاهیات به عنوان بحثى عقلى، اذعان داشت. و کتاب اعتقادات قطعى کلیسا(1)یش هم در بردارنده گفتوگو هم با فیلسوفان است و هم با متکلمان. سرو کار فیلسوفان با نوع بشر کمتر از رسولان نیست آنها مخلوقات برگزیده خدایند و شاید گاهى در بینشهایشان درباره ماهیت انسان، با کلام خدا موفق باشند و حتى به کلام خدا خدمت کنند. از این روى ارتباط میان توصیف درونى مسیحیان از خود و بحث فرهنگى
______________________________
1. Charch Dogmatics
______________________________
و فلسفى بیرونى بدون زمینه قبلى است، و از جانب الاهیات به سختى مىتوان آن را سود مدارانه دانست.
بدون تردید واقعیت این است که در حالى که میزان دقیق تأثیر مستقیم بارث از زمان مرگش در سال 1968 جاى بحث دارد، میراثش هنوز آشکارا مورد اعتماد است. میراثى که بسیارى از نسل حاضر اعم از پروتستان و کاتولیک را در تلفیقِ شرحِ سنت اعتقادى مسیحیت با گرایش عمیق و گسترده سیاسى، فرهنگى و مردم شناختى توانا ساخت. تلفیقى که از مرزهاى مذهبى بسیار فراتر مىرود. (مقایسه کنید مثلاً با آثار یورگن مولتمان، هانس کونگ، تى. اف. ترانس و جى لوچمن).
پنجم و پایانى: فرى، دى، زد. فیلیپس(1) فیلسوفِ دین اهل بریتانیا را به عنوان نمونهاى ذکر مىکند که نزد او الاهیات نه تنها مستقل است بلکه رشتهاى است که فلسفه از دخالت در آن به سختى منع شده است. زیرا گفتمان مسیحى تنها مىتواند موضوع توصیف مسیحى از خود باشد. خدا را ابداً نمىتوان بیرون گفتمان جامعه دینى فهمید. یک منطق کاملاً متمایز بر این واقعیت اطلاق مىشود. منطقى که از هر منطق که فلسفه بتواند تحلیلش کند متمایز است. الاهیات باطن دین است و دین و قواعد گفتمانىاش داراى یک نظام کاملاً متفاوت است که با سایر فعالیتهایى که درگیر دعاوى معرفتىاند کاملاً متمایز است. و نه تنها چنین است بلکه حتى روشن نیست که جایگاه تأملات الاهیاتى (که از تأکید مجدد بر سخنان ایمانى در نظم اولیه شان متمایزند) کجاست.
علاوه بر اینکه الاهیات در حال حاضر دیدگاهى کاملاً فلسفى است با نگاهى به گذشته مىتوان گفت الاهیات به نوعى ادعاى بنیادگرایانه مبنى بر اینکه «حقیقت همین است» مىرسد که هیچ گونه استدلال و پرسشى را برنمىتابد. عجب آن است که اینجا همان جایى است که جامعه تکثرگرا، باز و امروزى یکى از ره آوردهاى خود را در خودمختارى جوامع کاملاً بستهاى مىبیند که تحت سیطره محافظه کارى درونى واقع شدهاند و شگفتانگیزتر اینکه هم اکنون این جوامع در مقایسهاى با گذشته، اگر بخواهند، از آزادى بیشترى براى محافظه کار شدن برخوردارند.
تحلیل فرى با توجه به زمینه فکرى و فرهنگى گسترده ترش، ما را به نقطهاى فراتر از آنچه سول درباره پویایى الاهیات معاصر گفته بود مىرساند؛ اما به آنچه که امروزه
______________________________
1. D. Z. phlips
______________________________
براى خیلىها مسئله حیاتى آن عرصه گسترده است، یعنى جهان داراى ادیان گوناگون، نمىپردازد. هم اکنون سخن گفتن از عرصه الاهیات مسیحى همان سخن گفتن از عرصه الاهیات «غربى» است. وسخنگفتن از«فرهنگ غربى» آنچنانکه گویى هویتى یکپارچه بوده است، باانکار حوزه چندفرهنگى وجهانى مسیحیتامروزى همسواست. وبهعلاوه با کوچکشمردن طبیعت چند دینى خود «غربِ» امروز معاصر نیز جداً هم سو است.
باتوجه به این نکته نخستین مدل را مىتوان به گونهاى بسط داد تا جستوجوى عام بشر براى معنا را در برگیرنده معناجویى تمام ادیان غیر مسیحى نیز لحاظ کند.
الاهیات مسیحى تنها یکى از اجزاء آن معناجویى دینىِ گستردهتر است و بنابراین همین معناجویى دینى گستردهتر باید متعلق حقیقى الاهیات باشد. رویکردهاى جان هیک و دیلفردکانت و ول اسمیت به نوعى «الاهیات جهانى»(1) با توجه به همین جنبه است. به هر حال این تنها گزینه موجود نیست. کاوین دى کاستا(2) اظهار مىدارد که آنچه ضرورى است صرفاً شناخت این است که امروز عرصه براى الاهیات نظام یافته خوب است. براى مثال هندوئیسم و بودیسم با پرسشهاى انتقادى شان از سنت خدا با ورانه به همان میزان که این شناخت در اروپا در طول دو قرن گذشته و یا بیشتر تفکر ملحدانه و علم طبیعى بهشمارمىرفته است، وجود داشتهاند. این بهمعناى تلاشى مستقیم درجهت الاهیاتى جهانى که همه ادیان آن را قابل قبول بدانند، به اندازهاى که تشکیل گفتوگو در جایى برخورد متقابل وجود و در حالى که انتقاد متقابل را هم در بر مىگیرد، نیست.
الاهیات مرتبط با هویت و آگاهى جمعى
به هر حال حتى تحلیل چنین گسترده دامن و ماهرانهاى از گونههاى الاهیات مثل آنچه در بالا گذشت، از اینکه حتى یکى از برجستهترین ویژگىهاى الاهیات در طوى دو دهه و نیم گذشته را ادا کند ناتوان است. این مشخصه عبارت است از گرایشِ گروههاى خاصى از جامعه که از استثمار، مظلومیت و یا به حاشیه راندن خود آگاه شدهاند، به اتخاذ دیدگاهى خاص در باب الاهیات و ادامه روششناسى آن.
از دید اینان، تصور الاهیات به عنوان توصیف جامعه مسیحى از خود بسیار کلى و انتزاعى به نظر مىآمد. سئوال این است که کدام گروه یا دسته در آن «جامعه» از همه
______________________________
1. global theology
2. Gann Dcosta
______________________________
بیشتر مدعى خبردار شدن از توصیف خود است؟ پاسخ این است: آن افرادى که براى عدالت، آزادى و یا حتى صرفاً به رسمیت شناخته شدن، تلاش مىکنند.
آنهایى که درباره تلاش هایشان تأمل مىکنند و توصیف هایشان از دین مناسبترین چیز براى فهم انجیل در عصر حاضر خواهد بود. سه نمونه را مىتوان در اینجا ذکر کرد. یعنى: الاهیات سیاهان(1)، الاهیات رهایى بخش و الاهیات فمینیستى.
1ـ الاهیات سیاهان در اواخر دهه 1960 و 1970 در ایالات متحده در عرصه حقوق مدنى و گسترش جنبشهاى سیاهان براى قدرت ظاهر شد. الاهیاتى که با نگرشهاى برترى جویانه سفیدپوستان هم در کلیساهاى اصلى و هم در زندگى دنیوى سیاسى و اجتماعى درگیر چالش شد.
چهارچوبه اصلى آن توسط یکى از مهمترین مدافعانش یعنى جیمز کان(2) بدین شکل خلاصه شده است: الاهیات مسیحى، الاهیاتى است رهایى بخش، پژوهشى است عقلانى از وجود خدا در جهان در پرتو به وضعیت وجودى یک جامعه ستمدیده که نیروهاى رهایى بخش با ذات هستى یعنى عیسا مسیح مرتبط مىکند. «Cone 1970:17»
2ـ اصطلاح الاهیات رهایى بخش در آمریکاى لاتین در طول دهه 1960 تا 1970 در عرصه مبارزات مردم فقیر براى رهایى از استثمار و وابستگى اقتصادى پدید آمد. تز اصلى این الاهیات این است که مردم فقیر واسطه رهایى خود هستند امرى که اساساً مستلزم رهایى اذهان آنها از طریق «هشیار سازى» و پى بردن شان به وجود امکانات جدید براى جوامع آنهاست. این دیدگاه به قرائتى تازه از گواهى کتاب مقدس مىانجامد. آنجا که «آزادى» در گذشته به بهاى از دست دادن جنبههاى سیاسى و اجتماعى و فرهنگىاش بیش از حد خصوصى و روحانى شده بود.
3ـ الاهیات فمینیستى، که عمدتاً در پایان دهه 1960 در ایالات متحده پدید آمد و الان گرایش الاهیاتى فعالى در بخشهاى فراوانى از جهان به شمار مىآید، طرح نقادى و بازسازى سنت الاهیاتى مسیحیت از دیدگاه زنان است. یعنى کسانى که نه تنها به میزان زیادى از رهبرى کلیساها کنار زده شدهاند. بلکه نوعاً تجارب آنها کلاً در عقاید، عبادت و الاهیات نادیده گرفته شده است.
شباهتهاى متقابل چنین الاهیاتهایى با اصطلاحات نسبتاً لغزنده و خطوط مبهم
______________________________
1. black theology
2. James Cone
______________________________
طبقه بندى نشان داده مىشوند. از این روى الاهیات سیاهان و فمنیستى در بسیارى موارد خود را عموماً به عنوان نمونههایى از «الاهیات رهایىبخش» قلمداد مىکنند. در حالى که رهایى بخش مبارزه انجیل با تمامى اَشکال سلطه به حساب مىآید اعم از سلطه سفید بر سیاه، ثروتمند بر فقیر، قدرتمند بر ضعیف و یا مرد بر زن. اما الاهیات رهایى بخش هم به نوبه خود گاهى تقریباً مترادف با الاهیات سیاسى به کار مىرود، هر چند در آفریقاى جنوبى مبارزه براى تساوى سیاسى و نژادى موجب ظهور «الاهیات متنى» که به طور چشمگیرى در (Kairo Document سال 1985 بازتاب یافته است) شده است.
همچنین ائتلافهاى خاص بین طبقات وسیعتر مىتواند وجود داشته باشد، به عنوان مثال در الاهیات فمنیستى سیاهان چنین است. وجه مشترک همه این الاهیاتها تجربه اجتماعى منفى یک طبقه خاص است از عضویت در کلیسا و جامعه به عنوان جزئى پیشین و ضرورى در نقدشان از سنت الاهیاتى رایج.
این مسئله به یک اتهام رایج منجر شده است و آن اینکه الاهیاتهایى از این دست با استفاده از اصطلاحات مسیحى صرفاً یکى از گرایشهاى جامعه شناختى باب روز را تعمید مىدهند و از این راه درصدد قدرت جویى خوداند. (که از جهتى در امتداد تلاشهاى الاهىدانان پیشین است در برقرارى آبرومندانه با یکى از مکاتب رایج در فلسفه معاصرمانند اگزیستانسیالیسم یا ایدهآلیسم بهمنظور کسب آبرو درچشم جهانیان).
بنابراین آنچه براى این نوع الاهیات اساسى (وحیاتى) است. استدلال آنهاست مبنى بر اینکه هم اینک ساختار قدرت ظالمانه هم در کلیسا و هم در جامعه وجود دارد، اینکه این ساختار هم اکنون از جانب بخش عمدهاى از الاهیات سنتى مشروعیتى قوى و در واقع تقدس مىیابد و آن بخش اینکه: خداوند وضع موجود را به سود همه مقرر کرده است گرچه موجب خوشبختى فورى همه نباشند. حکومت خادم خدا است و همیشه باید از آن اطاعت کرد. مردان براى حکومت کردن بر زنها (و البته از ایشان مواظبت کردن) آفریده شدهاند. و از این قبیل. بنابراین آنچه براى تمام این گونههاى الاهیاتى بسیار مهم است، بر ملا کردن آن است که پیوندهاى قدرت بین گروههاى اقتصادى و اجتماعى، نژادها و جنسیتها در جامعه و کلیسا واقعاً چگونه عمل مىکنند.
هم چنین آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آن دسته از جامعهشناسىهاى معرفت کمک مىگیرند که از زمان مارکس در قرن پیش و مکتب فرانکفورت در قرن حاضر معرفت را به مثابه امرى که حد و مرزى جامعه شناختى دارد، تلقى مىکردهاند. بنابراین این بحث که الاهیاتهاى رهایى بخش، جامعهشناسى را جایگزین الاهیات مىکنند، در تضاد با این ادعا است که بسیارى از الاهیاتهاى مرسوم و سنتى در عالم مسیحیت هم اینک به نحو جامعه شناسانهاى تعیین شده، مبتنى بر متن شده و سیاسى شدهاند. البته به نفع متنفذان و قدرتمندانى که سلطه خود را با «بى طرفىِ» ظاهرى در مسایل سیاسى ـ اجتماعى مخفى مىکنند. الاهیاتهایى از این دست به عنوان بخشى از فرایند حمایت و تقویت هویت گروههاى اجتماعىاى که رهایى را جستوجو مىکنند به طور مشخص به دنبال یک هویت تاریخى جدید نیز مىباشند. از درون کتاب مقدس و نیز از سنت و تاریخ بعدى مسیحیت، تاریخى جدید براى سیاهان، فقیران و زنان مسیحى کشف مىشوند. «میراث ما قدرت» ماست این موضوع ویژگى خاص و بحثانگیز و متمایز بسیارى از الاهیاتهاى فمینیستى بوده است. براى نمونه بازسازى الیزابت شوسلر فیورنزا(1) از موقعیت زنان در حکایتهاى کتاب مقدس fiorenza. 1983
از این روى الاهیات معاصر با مجموعهاى خاص از جریانات مخالف مشخص شده است. جریاناتى که صرفاً بین الاهیات لیبرال و ارتدکس منحصر نیستند بلکه بین درکهاى کاملاً متفاوت درباره اینکه الاهیات باید به کدام جنبه از فضاى فرهنگى معاصر ربط پیدا کند و یا اینکه الاهیات باید جزء کدام یک از تلاشهاى عقلانى باشد، قرار مىگیرند.
آنگونه که از پیش بیان شد در بخش اعظم دوران جدید، مسأله ارتباط بین الاهیات و فلسفه بوده است اما در این زمان مسئله بیشتر مسئله ارتباط بین الاهیات و تحلیلهاى سیاسى و اجتماعى است.
اما مسئله عمیقتر ازاین است. آنچه ازمباحث پیرامون الاهیاتسیاهان، رهایى بخش و نخستین پدید مىآید این پرسش است که الاهیات در جامعه مسیحى در تملک چه کسى است و توسط چه کسى و براى کى فراهم مىشود. تاکنون چنین فرض شده بود که الاهیات رهایى بخش لازمه فرض مذکور مصادره به مطلوب است. یعنى اینکه آیا اصلاً چنین بى طرفىاى مىتواند و باید وجود داشته باشد. زیرا ادعاهاى کنونىِ بى طرفى در حقیقت نقابى است براى نوعى نگرانى درباره قدرت کنترل هم در کلیسا و هم در جامعه.
______________________________
1. Elisabeth Schussler Fiorenza
______________________________
اکنون نیم قرن است که دتیرش بون هوفر در نوشتههاى دوران زندانش این سئوال را مطرح کرده است که امروز براى ما مسیح کیست؟ وى با چنین کارى یک جریان تازه از بحث درباره تفسیرى از مسیح، خدا، کلیسا، اخلاق و دیگر موضوعات به راه انداخته است که مىتواند مربوط به «جامعه جدید» باشد اما تقریباً به تازگى اهمیت عبارت «براى ما» در پرسش او روشن شده است. آیا ما آنگونه که بیشتر الاهىدانان پس از بون هوفر به ویژه در الاهیات سکولار در دهه 1960 مسلم گرفتهاند به یک جامعه غربى عام اشاره دارد؟ یا اینکه با صراحت بیشترى به کسانى اشاره دارد که به قول بون هوفر «به الاهیات از پایین به بالا» نگاه مىکردند. یعنى کسانى که بزرگترین رویدادهاى تاریخ جهان را از چشمانداز آنهایىکه بىپناه، متهم، موردخشونت، ناتوان، مظلوم و مورد تنفر هستند ودر یککلام ازچشمانداز آنهایى که درد مىکشند، دیدهاند. (Bonhoffer: 1971,17)
این شاید کاملاً درست باشد که فقط حالا است که الاهیات به عمق سؤال بون هوفر پى مىبرد و مفهومش آن است که بون هوفر که اسناد مالکیت الاهیات مبتنى بر مسیح دردمند را در دست دارد، کاملاً فراموش، منزوى و به حاشیه رانده شده است.
محدودیتهاى بافتمندى
به هر حال بعید است بافتمندى به خودى خود قادر باشد تکیه گاه کاملاً امنى را براى الاهیات در دوران مدرن یا پست مدرن فراهم کند. در مرحله اول الاهیات مسیحى نه تنها از عرصهاى اجتماعى بلکه از درگیرىِ سنتِ اعتقادى و مبتنى بر کتاب مقدس با پرسشها و چالشهاى این عرصه ناشى مىشود.
مسأله از سوى الاهىدانان رهایى بخش نظیر گوستاو گوتیرز(1)، جوى میگوز بونینو(2) و کلودوى بوف(3) و همچنین از سوى متألهان فمنیستى مثل الیزابت اسچرسلرفیورنزا(4) و روزمارى رادفورد رویتر(5) کاملاً درک شده است. اما مشروط بر اینکه بحث درباره اینکه «این سنت» دقیقاً چیست، مجاز باشد اما قضیه آن است که خودِ «متن» هم همیشه باید پذیراى ارزیابى دانسته شود.
از جهات مهمى الاهیات رهایى بخش یا متنى با موضع انتقادىِ «هرمنوتیک
______________________________
1. Gustavo Gutierrez
2. Jose Miguez-Bonino
3. Clodovis Boff
4. Elisabeth schusslerfiorenza
5. Rosemary. Radoford
______________________________
بدگمانىِ» مارکسیست و پسا مارکسیست شریکند: (ادعاهاى حقیقت کامل برنامه نظارت و سلطه اجتماعى (یا دست کم توجیه مدافعانه از خود را)) در درون خود دارند. و از این رو باید ماهیتشان آشکار شود. اما روزى که نیروهاى بدگمانى بکار افتد چه کسى خواهد گفت که چه موقع آنها باید متوقف شوند؟ انقلابها عادتى دارند که از سوى فرزندان خود بلعیده شوند. آیا الاهیاتهاى رهایى بخش متنى و فمنیستى خودشان از این لحاظ بیرون از دایره بدگمانىاند؟ آیا آنها عرصه خود را به طور دقیق و کافى شناختهاند؟ و چه کسى در پاسخ به این سئوال داورى مىکند؟
همان گونه که ایتیو ملنج موسالا(1) الاهیدان سیاه پوست از آفریقاى جنوبى در شرحى انتقادى بر «الاهیات بافتمندىِ» ادعایىاش اظهار مىکند: [هر] الاهیاتى، الاهیات بافتمند است. سؤال واقعى این است که... بافت عرصه سیاسى اجتماعىاى که از دل آن یک الاهیات خاص ظهور مىکند و به آن خدمت مىکند، چیست؟(2)
این سؤال مىبایست حتى از الاهیات هایى که ادعا مىکنند چشماندازشان «از پایین» است پرسیده شود. چنین ادعاهایى نمىتوانند از ارزیابى مصون باشند. در حالى که در واقع این الاهیاتها آگاهانه در صدد سخن گفتن از بافتى خاصاند، دیگر عناصر بافتى جداى از آن عناصرى که آنها از وجودشان آگاهاند، ممکن است در کار باشند. شاید رادیکالهاى اروپا و آمریکاى شمالى از دید خوانندگان جهان سومىشان دستکم در پیشانگارىهاىشان هر قدر هم که آنها از ستمدیدگان حمایت کنند باز هم اروپایى و امریکایى جلوه کنند.
اصرار الاهیاتمسیحىِ درگیر در فرایند تجربه، بر بافتمندى خطر آشکارى به همراه دارد. این امر به چندگانگىِ الاهیاتهاى خاص منجر مىشود که ناتوان از ارتباط با یکدیگراند و هر یک مدعى مطلق بودن ارزش فضاى فرهنگى و متنىاش نسبت به دیگران است. این خطر در الاهیات متداول جهانى به روشنى درک مىشود یعنى جایى که دقیقا به دلیل ماهیت فراگیر و بینالمللى (و نیز متقابلاً معترفانه) روابط جهانى، گوناگونى در بیان عقاید مسیحى کاملاً آشکار مىشود. این مطلب در هفتمین مجمع شوراى کنگره کلیسایى جهانى در کانبراى ـ استرالیا ـ در سال 1991 به روشنى معلوم
______________________________
1. Itumeleng Mosala
2. Mosala 1985:103f
______________________________
شده است.(1) در آنجا ادعاهاى مطرح شده توسط برخى از الاهیدانان جهان سوم مبنى بر اینکه انجیل در گونههاى فکرىِ محیطهاى خاص (و از جمله گونههاى ادیان بومى سنتى) اساسا باید فرهنگزدایى شود؛ واکنشهاى تندى را از طرف پروتستانهاى محافظهکارتر غربى و نیز نمایندگان ارتدکس در پى داشت.
کسى که مخصوصا به این بحث دامن زد، الاهیدان کرهاى چونگ هیونگ کونگ(2) بود وى در پایان سخنرانىاش درباره روحالقدس اظهار داشت: به نظر من تصور روحالقدس از تصور کوان این(3) ناشى شده است او در دیندارى متداول زنان در شرق آسیا به عنوان الهه حکمت و رحمت محترم شمرده مىشود او یک بودى ستوه(4) یعنى موجود روشن شده بود. او مىتواند هر وقت که بخواهد در نیروانا(5) وارد شود. ولى از اینکه به تنهایى وارد نیروانا شود ابا دارد. شفقت او نسبت به همه رنج دیدگان موجب ماندن او در این دنیا مىشود تا موجودات زنده دیگر را قادر سازد تا به روشنشدگى برسند. حکمت رحیمانهاش تمامى اَشکالِ حیات را معالجه مىکند. و به آنها اجازه مىدهد که تا ساحل نیروانا شنا کنند. او همچنان در این دنیا مىماند تا کل جهان، انسانها، پرندگان، درختان، کوهها، هوا و آب به روشنشدگى برسند. آنگاه آنها مىتوانند با هم به نیروانا برسند که در آنجا بتوانند به صورت گروهى در حکمت و رحمت ابدى زندگى کنند. شاید این تصور نیز یک تصور زنانه از مسیحى باشد که در میان ما فرزند ارشد است. کسى که به پیش مىرود و دیگران را با خویش همراه مىبرد.(6)
این عبارت، مثل برخى عبارات دیگر یکى از چالشهاى نقادانه الاهیات معاصر را متمرکز مىکند. از طرفى گویا در بافت تکثرگرایى جهانى قرار دارد و از سوى دیگر به عنوان امانتدار ویژگى سنت مسیحى ایفاى نقش مىکند.
این موضوع در نهضت وحدتگرایى کلیسایى نیز محورى شده است به ویژه در جنبش ایمان و نظم آنگونه که یک سند پژوهشى جدید جهانى چنین مىگوید: تنوع معمولاً قابل قبول و قابل کنترل قلمداد مىشد از آن جهت که چارچوبى کلى براى فهم الاهیاتى وجود داشت که کل مسیحیت آن را مىپذیرفت. ولى حالا آن چارچوب کلى خود در معرض یک هجوم بنیادى است. با فقدان یک تصویر روشن از آنچه که باید
______________________________
1. See wcc 1991.
2. Chwng Hyun Kyung.
3. Kwan In
4. Bodhissattva
5. Vincent of Lnins
6. Wcc 1991:46
______________________________
«همیشه درهرجا وازسوى همگان» موردقبول واعتقاد باشد. تنوع محلى کاملاً ناهمگون به نظر مىآید. و سؤالاتى را برمىانگیزد که مشکل بزرگترى را سبب مىشوند.(1)
در پنجمین مجمع جهانى درباره ایمان و نظم که در سال 1993 در سانتیاگو دىکامپو ستلدىِ کشور اسپانیا برگزار شد، ارتباط کثرت وحدت در دین، مرزهاى تنوع مشروع و نامشروع، رابطه میان انجیل و فرهنگهاى مختلف همه به عنوان چالشهاى مهم این زمان شناخته شدند.(2) به هر تقدیر نباید درباره دایره شمول گرایش متنى از پیش به گزاف سخن گفت. حتى وقتى این گرایش متنى درباره مسایل اجتماعى سخن مىگوید، مسایلى که گمان مىرود از بزرگترین چشمانداز بافتمند ممکن در مناطق مختلف جهان حمایت مىکنند، با قطع نظر از موقعیت جغرافیایى و فرهنگى، اتفاق نظرى شگفتانگیز را مىتوان مشاهده کرد.(3)
بنابراین پرسشهاى مربوط به وحدت عقاید مسیحى و محورى که گرداگرد آن این وحدت انتظام مىیابد همان قدر بخشى از بحثهاى الاهیاتىِ الاهیات معاصراند که در نسلهاى قبلى بودهاند.
با این وصف این بحثهاى الاهیاتى سؤال جدیدى را طرح کرده است و آن اینکه: خود الاهیات براى توصیف محدودیتهاى پذیرفته شده اعتقادى در جامعه مسیحى، دقیقا چقدر اهمیت دارد؟ یا به بیان دیگر، آیا دقت کلامى و اعتقادى تنها شیوهاى است که با آن یکپارچگى جامعه با ایمان را مىتوان تضمین کرد؟ این سؤال تا اندازهاى در ربع اخیر این قرن، به دلیل احیاء گرایش جدیدى به معنویت در مسیحیت غربى یا چیزى که در محافل ارتدکس به شکلى سنتى الاهیات رمزى(4) نامیده مىشد شکل گرفته (و یا از نو شکل گرفته) است. به جاى تبیین الاهیاتى به نماز و به جاى سازگارى و یکنواختى عقلانى دقیق اعتقادات، به کلیت نظام یافته زندگى بها مىدهد. یک الاهیدان انگلیسى به نام استفان سَیْکِس(5) به انگارههاى مسلم الاهیات به تنهایى براى تعیین مرزهاى جامعه و عقاید وحدتبخش آن اعتراض کرده، و در واقع بیان مىکند که تضاد لازمه ذاتى سنت مسیحى است.
مسیحیان در اعتقاداتشان بحث مىکنند و باید هم این کار را با حساسیت انجام دهند؛
______________________________
1. Wcc 1993 a:19
2. See Wcc 1993b
3. Ellingsen 1993:20
4. mgstical theology
5. Stephen sykes
______________________________
اما علاوه بر این مسیحیت، اجتماعى از پرستندگان است و این واقعیت به تفاوتى سرنوشتساز مىانجامد.(1)
عرصه سازمان یافته مهم آن اجتماع عبارت است از الاهیات یا اعتقادات. نقش آیینهاى عبادى احیاء نظام معنوى است از طریق تکرار دائم و به حافظه سپردن و جذب دوباره افراد به بافت عمومى. عبادات نقطه مقابل بىتفاوتى تفکر عقلانى هستند و وسیلهاى در خور براى بیان اعتقاد عمیق .
این به هیچ وجه کاستن از وظیفه الاهیات که مانند هر اقدام بشرى اگر فقط تلاش زیادى انجام دهد ناکام مىماند نیست.(2)
در واقع در این نقطه است که مىتوان براى هر نزاع و اختلافى نوعى همگرایى مهم در الاهیات معاصر کشف کرد. اکنون الاهیات احتمالاً بیش از گذشته به ماهیت مجازى و تمثیلى زبان خود آگاه است. کشف دوباره راست کیشى به عنوان عبارت درست و نه صرفا راست ایمانى(3) (بر خلاف نظر سول) و تأکید متکلمان رهایى بخش بر درستکردارى(4) هر دو در چشمانداز جدید سهیماند.
همچنین نو راستکیشى از میان رویکردهاى متفاوت دیگر از یک سو بر تعالى خدا و از سوى دیگر بر دیدگاه اساسا غیرواقعگرایانه ماهیت نمادین زبان دینى تأکید دارد. دورهاى که مردم مىتوانستند هر چیزى را به کمک کلمات، خواه الاهیاتى و یا دینى بازگو کنند، به سر آمده است.(5)
الاهیات همیشه به نقل شعر عادت داشته است. اگر نسلهاى پیشتر به روبرت بردوویننگ(6) و فرانسیس تامسون(7) علاقه داشتند، شاید هنوز تى. اس. اِلیوت(8) کسى است که امید را به اندازه ناامیدى در الاهیات معاصر نمود مىدهد. کلماتْ زیر فشار، اضطراب، سهو، لغزش فرسوده مىشوند. شکاف برمىدارند و گاه شکسته و نابود مىشوند با این حال توقف نخواهند کرد.
نتیجهگیرى
الاهیات در دوره کنونى دستکم به اندازه دههها یا قرون گذشته سرزنده است. مثل
______________________________
1. Sykes 1984:261
2. ibid: 281
3. Pace solle, above
4. right-doing
5. Bonhoffer 1961:279
6. Robert Browning
7. Fransis thompson
8. T.S.Eliot
______________________________
همیشه الاهیات بحث و مشاجره را پدید مىآورد. خصوصا از یک سو بین آنان که وظیفه اول الاهیات را سالم نگه داشتن پیوستگى این سنت مورد قبول مىدانند و از سوى دیگر آنانى که درگیر ساختن آن سنت را با عرصه فکرى و فرهنگى معاصر ضرورى مىبینند. اما رویکرد اخیر خودش در درون خود اختلافات مهمى را به وجود مىآورد. امروزه کسانى هستند که بر این باورند مهمترین «فرهنگ»، فرهنگ فلسفه معاصر است و دیگرانى که فرهنگ دنیاى چند دینىِ دهکده جهانى را بهترین فرهنگ مىدانند. از نظر دیگران این فرهنگ در بافتمندى خاص ستم اقتصادى، اجتماعى، نژادى و یا جهنمى و مبارزه براى رهایى از آنها است که جایگاه گستردهتر الاهیات را تعیین مىکند.
شاید جدیدترین چالش الاهیات معاصر که روبه آیندهاش دارد، اینباشد که آیا این مقدار اختلاف مىتواند ویا باید به عنوان کمککننده بهکشمکش جدایى دردرون وحدتِ هدف نهایى در الاهیات دیده شود و یا اینکه تفاوتهاى آشتىناپذیرى وجود دارد.
کتابنامه
Barth, K. (1936-69) Church Dogmatics, Edinburgh: T. & T. Clark.
Bonhoeffer, D. (1971) Letters and Papers From Prison, London: SCM Press.
Cone, J. (1970) A Black Theology of Liberation, Philadelphia: Lippincott.
Cupitt, D. (1980) Taking Leave of God, London: SCM Press.
__ (1985) Only Human, London: SCM Press.
D''''Costa, G. (1992) `The End of Systematic Theology'''', Theology ×CV: 324-34.
Ellingsen, M. (1993) The Cutting Edge: How Churches Speak on Social Issues, Geneva: WCC Publications and Grand Rapids, Mich.: Eerdmans.
Fiorenza, E. Schüssler (1983) In Memory of Her: A Feminist Theological Reconstruction of Christian Origins, London: SCM Press.
Gore, C. (ed.) (1889) Lux Mundi, London: John Murray.
Hick, J. (1973) God and the Universe of Faiths, London: Macmillan.
___ (ed.) (1977) The Myth of God Incarnate, London: SCM Press.
The Kairos Theologians (1985) The Kairos Document: Challenge to the Church, London: Catholic Institute for International Relations and British Council of Churches.
Mosala, I. (1985) `African Independent Churches: A Study in Sociological Protest'''', in C. Villa-Vicencio and J. de Guchy (eds) Resistance and Hope: South African essays in honour of Beyers Naudé, Cape Town: David Philip, and Grand Rapids, Mich.: Eerdmans.
Sölle, D. (1990) Thinking About God: An Introduction to Theology, London: SCM Press.
Sykes, S. (1984) The Identity of Christianity, London: SPCK.
Van Buren, P. (1963) The Secular Meaning of the Gospel, London: SCM Press.
WCC [World Council of Churches] (1991) Signs of the spirit: Official Report of the Seuenth Assembly, (ed.) M. Kinnamon, Geneva: WCC Publications, and Grand
Rapids, Mich.: Eerdmans.
___ (1993a) Costly Unity, Geneva: WCC.
___ (1993b) Fifih World Conference on Faith and Order: Message, Section Reports, Discussion Document, Geneva: WCC Publications.
Wiles, M. (1982) Faith and The Mystery of God, London: SCM Press.
Zizioulas, J. D. (1985) Being as Communion: Studies in Personhood and the Church, London: Darton, Longman and Todd.
______________________________
1 این مقاله ترجمهاى است از:
Keith Clements, Theology Now, in Companion Encyclopedia of Theology, Ed. by Peter Byrne and Leslie Houlden, Routledge, 1995, pp. 272-290.
گفتنى است تمام مقالات این مجموعه (48 مقاله) به همت پژوهشگران مرکز مطالعات ادیان ترجمه شده و شمارى از آنها پیشتر در مجله هفت آسمان انتشار یافته است.
______________________________
مقصود از «الاهیات» در این مقاله همان الاهیات نظاممند به معناى عام آن است که وظیفه تفسیر کتاب مقدس و سنتهاى اعتقادى جامعه دینباور را بر عهده دارد؛ و این امر همواره در موقعیت تاریخى خاصى رخ مىدهد. مقصود از «معاصر» کم و بیش دو دهه پایانى قرن بیستم است. البته قید «اینجا» هم باید اضافه مىشد که در خصوص این نویسنده، همان بریتانیا، یا شاید اروپا و یا غرب است؛ البته با ابعاد جهانىِ مشخصى که در باب الاهیات کاملاً شناخته شدهاند.
به هر حال، حتى جنبه «زمان حال» الاهیات، نمىتواند جدا از گذشته خود که مسبوق به آن است تصویر شود. بیان این مطلب که الاهیات یک رشته پویا و در حال تحول است، بدان معنا نیست که الاهیات در هر دوره دوباره از صفر شروع مىکند. اهمیت «معاصر» بودن الاهیات در چگونگى دریافت و بسط میراث گذشته، خواه در دوره متأخر یا مقاطع تاریخىِ دور است و تداوم این اهمیت در گفتوگو با گذشته است. بر این اساس، این مقاله بر آن است تا در آغاز، میراث تاریخىِ متأخرى را تصویر کند که الاهیات معاصر غرب مدیون آن است و نیز بیان کند که چگونه حجم زیادى از تفکر معاصر مسیحى، هنوز در پیوندى آشکار با الاهیات و فلسفه جهانِ بلافاصله پس از عصر روشنگرى است. لذا این مقاله به بررسى این مطلب مىپردازد که مکاتب الاهیاتى معاصر براى جوابدادن به این پرسش اساسى که میراث عصر روشنگرى براى قرن حاضر است (یعنى تعیین رابطه الاهیات با کل جهان فکرى، دینى و فرهنگىِ زمانهاش) چه رویکردهاى متفاوتى را برگزیدهاند. سرانجام خواهد کوشید تا بررسى کند که چگونه در بخش اعظم الاهیات معاصر، حساسترین پرسش ضرورت یا خطر مرتبطساختن خود با زمینهاى کاملاً خاص در محدوده محیط جهانى است که الاهیات در آن شکل گرفته است. در واقع، همانگونه که معلوم خواهد شد، این همان رویکرد بسیار خودآگاهانه به متن و سیاق است که شاید ویژگى عمده و متمایز الاهیات معاصر باشد. به یقین این یکى از بحثانگیزترین جنبههاى الاهیات امروز است؛ بهویژه آنگاه که «متن» از شاخصههاى سیاسى و اجتماعى برخوردار باشد.
میراث الاهیات معاصر از گذشته
الاهیات معاصر، در هر زمینه تاریخى داراى معنایى است که آن را از گذشته به ارث برده است. از ویژگىهاى خاصِ الاهیات غرب در دو دهه پایانى این قرن، آن است که همزمان با نزدیکشدن قرن بیست و یکم ظاهرا فهم آن نسبت به قرن نوزدهم افزایش مىیابد. دیتریش بونهوفر،(1) یکى از تأثیرگذارترین افراد بر الاهیات در نیمه دوم قرن حاضر، در نوشتههایش در سال 1944 در زندان چنین یادآور شده است:
الان تعداد بسیار اندکى از مردم خواهان برقرارى پیوند روحانى عمیق با دو قرن 18 و 19 هستند... اکنون چه کسى خود را درباره کارکرد و دستاوردهاى اجدادمان به زحمت مىاندازد؟ ما چه اندازه دانستههاى آنان را فراموش کردهایم؟ من اعتقاد دارم که مردم سرانجام روزى در حیرت فرو خواهند رفت که در آن دوره چه دستاوردهایى حاصل آمده بود که الان مغفول مانده است و کمتر شناخته مىشود (بونهوفر 227:1971).
شاید الان این پیشبینى در حال تحقق باشد که قرن گذشته [نوزدهم] نه تنها پشت سر گذاشته شده، بلکه بخش عمدهاى از تفکر دینى و فلسفىاش مورد پرسش قرار گرفته و ذهن نسل حاضر را به خود مشغول کرده است؛ این نسل به طور روزافزون در گفتوگو با کسانى است که عصر روشنگرى را به نقطه اوجِ نقادى رساندند و در ارائه پاسخهایى الاهیاتى به آن پیشقدم شدند. از اینرو، ارائه نمایى کلى از اینکه چه مقدار از الاهیاتِ معاصربهویژگىهاىاصلىِآنگذشته نظردارد،براىدرک وضعیتکنونىبسیارحیاتىاست.
امروزه همه در این نکته همداستانند که ایمانوئل کانت (1724ـ1804) در جمعبندى عصر روشنگرى و اشاره به مابعد آن، از رسالت عقلانى بشر، چه در الاهیات و چه در فلسفه، تعریف نوینى به دست داد که چالشى مستمر تا زمان حال را پدید آورد. کانت در حالى که به تبع اندیشههاى عصر روشنگرى، عقل آدمى را کلید شناخت مىدانست، در عین حال قلمرو و نقش عقل را به طور اساسى از نو تعریف کرد؛ عقل فقط قادر به ارتباط با عالم محسوس و تجربى است و چنین کارى را با اطلاق مقولات فطرى یا پیشینى، که ذهن آدمى با آنها کار مىکند، بر «پدیدارها»ى درکشده بهوسیله حواس ظاهرى انجام مىدهد. پس معرفت انسانى ترکیبى است از ذهن که بر روى دادههاى حسى کار مىکند و از اینرو، داراى یک عنصر ذهنى غیرقابل تقلیل است؛ هیچ شناخت کاملاً «عینى»اى
______________________________
1. Dietherich Bonhoeffer
______________________________
از اشیاء فىنفسه(1) وجود ندارد؛ به این معنا که کاملاً از ذهنِ شناساننده مستقل باشد؛ نظامهاى متافیزیکىِ سنتىاى که در آنها آموزه خدا و ادله وجود خدا شکل گرفته بود همانند بسیارى از دیگر نظامها، فروپاشید. از کانت به بعد، آگاهى، ذهنیت و احساس آدمى در فهم غربىها از «حقیقت» محوریت یافت. وضوح این مطلب را در استدلال خود کانت بر وجود خداوند مىتوان یافت. این استدلال بر حس اخلاقىِ باطنى انسان مبتنى است و وجود عطا کننده الوهىِ قانون اخلاقى را مىتوان از آن استنباط کرد.
در قارّه(2) پاسخ به موضع نقادانهاى که مفروض کانت بود، اَشکال مختلفى به خود گرفت. فردریک شلایرماخر(3) (1834ـ1768) تکان تازه و دیرپایى را در الاهیات پروتستان به وجود آورد؛ به عقیده وى، جوهرِ دین نه در معرفت، چه از نوع علمى و یا مابعدالطبیعى و چه از نوع حس اخلاقى، بلکه به طور خاص در احساس دینى، یعنى احساس وابستگى مطلق نهفته است. جى. اف. دابلیو. هگل (1770ـ1831) به شیوهاى کاملاً متمایز با کانت درگیر شد. اگر آنگونه که کانت اظهار کرده بود، شناخت به قلمرو عقل محدود است پس ممکن است کسى بگوید که چیزى وراى عقل وجود ندارد، و به همین دلیل عقلْ خود اساسِ واقعیت است. بنابراین بر اساس این مقدمه ایدهآلیستى، کلیّت انسان، واقعیت تاریخى و به واقع، طبیعت نیز به عنوان دستاوردِ روحِ مطلق یا ذهن در وضعیت تناهى تفسیر مىشود که در ذهن آدمى به خودآگاهى تبدیل مىگردد. پس از آن، در همان قرن، پروتستانتیزم لیبرال به رهبرى آلبرخت ریچل(4) (1822ـ1889) به همان تأکید اخلاقىاى برگشتند که در آغاز، خودِ کانت آن را مطرح کرده بود؛ با این تلقى که ملکوت خدا تحقق تدریجىِ آرمانهاى اخلاقى اخوت بشرى است؛ آنگونه که در عیسى مسیح بروز و تجسد یافت.
در میان این پاسخهاى گوناگون، یک موضوع محوریت یافته است: تاریخ به طور کلى، و به طور خاص تاریخ عیسى و جنبش مسیحیت که به شکلى از او نشأت گرفته است. از نظر افرادى مثل شلایرماخر، عیساى تاریخى به عنوان نمونه روشن و آشکارکننده آگاهىِ کاملاً منحصر به فردِ خدا مهم بود. از نظر هگل و ایدهآلیستها، شخصیت عیسى ـ یا دستکم عقایدى که بعدها درباره او به وجود آمد ـ براى اثبات
______________________________
1. Things-in-themselves.
2. Continentقاره اروپا به جز انگلستان :
3. Friedrich Schleiermacher
4. Albercht Ritschl.
______________________________
حقایق ازلى واقعیت روحانى به گونهاى خاص داراى اهمیت بود. به نظر پروتستانهاى لیبرال، مثل ریشل(1) و بیش از وى تاریخنگار مشهور کلیسا آدولف فون هارناک(2) (1931ـ1851) آنچه مهم و سرنوشتساز است عبارت است از کشف حقیقت «عیساى تاریخىِ» واقعى به عنوان واقعیتى متمایز از عیسایى که بعدها در پیرامون آن باورهایى به وجود آمد؛ تا جایى که ماهیّت خاصِ آموزههاى اخلاقىِ عیسى را بتوان تشخیص داد. اما در عین حال عنصر ذهنیت نمىتواند بیشتر از دیگر ساحتهاى معرفت بشرى از شناخت تاریخى دور بماند. آیا اساسا، شناخت تاریخىِ عینى نسبت به گذشته، فراتر از چارچوب منابع و پیشینه تجربى مورخ امکان دارد؟ این سؤال را نخستینبار ویلهلم دیلتاى(3) (1911ـ1833) عمیقا مورد پژوهش قرار داد. آیا ما مىتوانیم در بازسازى گذشته وراى ذهنیات و بر ساختههاى آنانى که خودشان گزارشهاى نخستین را تألیف کردهاند به دستاوردى نائل آییم؟ در خصوص مسیحیت، آیا مىتوانیم وراى «مسیحِ متعلَّق ایمانِ» کلیساى نخستین به شناخت عیساى تاریخى دست یابیم؟ سؤال اخیر را مارتین کاهلر(4) (1912ـ1835) به عنوان مهمترین پرسش دانش عهد جدید در قرن نوزدهم مطرح کرد؛ درست همانگونه که سورن کِرکگارد(5) (1855ـ1813) با تصدیق شورمندانه به اینکه «حقیقت همان ذهنیت است»، تمام پیشفرضهاى عقلگرایانه و ایدآلیستى را در آستانه فروپاشى قرار داد.
شاید ارنست تروئلش(6) (1923ـ 1855) کسى است که قرن نوزدهم را بهتر از همه ارزیابى کرده، آن را به قرن بیستم پیوند داد. در او مؤلفههاى رویکردهاى کانتى، ایدهآلیستى و لیبرال پروتستان را در چارچوب فراگیرترین چشمانداز تاریخى مىتوان مشاهده کرد. از نظر تروئلش، تمام دینهاى بشرى جزیى لازم براى کلیت نهایى تاریخ بشرند. این بدان معناست که دین جزیى اجتنابناپذیر از وجود آدمى است. و هیچ دینى نمىتواند ادعا کند که در اهمیت مطلق و ارزش و صدق، از سایر ادیان برتر است. مسیحیت مىتواند ادعا کند که دینى است که بسیار به امر مطلق نزدیک شده، و به واقع دینِ معیارىِ فرهنگ غرب است. اما این امر مطلق هرگز نمىتواند در خود تاریخ کاملاً آشکار شود.
______________________________
1. Ritschl
2. Adolf Von Harnach
3. wilhelm Dilthey
4. Martin kahler
5. Sorn Kierkegard
6. Ernst Troeltsch
______________________________
در بریتانیا نیز گرایش به تأکید بر جوهره ایمان و خویشاوندى آن با حس اخلاقى، و نیز تکیه بر حقیقت الوهى به عنوان فرایندِ تجلّى در طبیعت، و تاریخ انسان ـ نه الوهیتى بیرونى که از دور یا بالا همه چیز را تحت نظر دارد ـ ویژگىهاى تفکر قرن نوزدهم را تشکیل مىدهند؛ به همان شکل که ویژگى دیگرش دست و پنجه نرمکردن با لوازم تندادنِ بدونِ قید و شرط به تلقى تاریخى (متفاوت با فهم اعتقادىِ صرف) از حقیقتِ دینى بود. این گرایش را مىتوان در تحقیقات ساموئل تایلور کلریج(1) و نیز در پژوهشهاى جان هنرى نیومن(2) درباره شکلگیرى اعتقادات و ماهیّت مرجعیت دینى و نیز در آثار نویسندگانِ جستارها و معرفىها(3) (1860) و انگلیکانهاى متأخر کلیساى عالى وابسته به مکتب لاکس ماندى(4) (1888) مشاهده کرد.
حقیقت این است که در بخش زیادى از الاهیاتِ کنونى، تفکر قرن نوزدهم، همچنان پراهمیت باقىمانده واین اهمیت ازجهاتى روبه فزونى است. این مسئله را از توجه علمى وروزافزون الاهىدانان و مورخان مىتوان به وضوح دریافت. علت اساسى این امر در این حقیقت نهفته است که سؤالات مطرحشده آن زمان، هنوز هم جویاى پاسخِ درخورند.
پیوستگى و آشفتگى
الاهىدانِ مقطع تحول این قرن که در غرب (به طور یقینى در بخش بریتانیایى آن) آن هم غربِ دهههاى اخیر ظهور کند همدلى زیادى را کسب خواهد کرد. بیشتر الاهىدانانى که در بیست سال گذشته عامل جر و بحثها بودهاند، ارزشها و رویکردهایى عقلانى را عرضه کردهاند که هم بسیار یادآور الاهیات ایدهآلیستى،(5) یعنى مشخصه بیشتر انگلیکانهاست و هم یادآور پروتستانهاى لیبرال نسل پیشین است. براى مثال، در نوشتههاى موریس وایلز(6) مىتوان مشاهده کرد که نویسنده دلمشغولِ آن است که به گونهاى از خدا سخن گوید که او حقیقت غایىاى است که از سرِ عشق با جهان ارتباط برقرار مىکند ـ اما از «کارهایش» تنها به عنوان نماد و تمثیل ارادهاش مىتوان سخن گفت. مصلوب شدن عیسى مثلِ اعلاىِ خداى زنده مهرورزى است که با شر دست و پنجه نرم مىکند. وایلز مانند بسیارى از معاصران خود براى اشاره به خدا زبان «روح» را ترجیح
______________________________
1. Samuel Taylor colaridge
2. John Henry Newman
3. Essays and Riviews
4. Lux Mundi
5. Idealistically-baed
6. Maurice wiles
______________________________
مىدهد که حاکى از سرشتِ واقعیتى به ظاهر شخصى است که تنها در ارتباطِ با دیگران وجود دارد. وایلز دغدغه بسیارى از افراد نسل خود را در تبیین مفهوم خدا، یعنى مفهومى که خود در تلاش است تا آن را بیان کند به صراحت ابراز مىدارد:
[این] باید یک مفهوم عمیقا شخصى باشد، اما مفهومى که مرزهایى را چون «خدا باید یک فرد مشخص باشد»، آنگونه که ما با تجربه انسانى و محدود خود مىدانیم، مىشکند. ثانیا این خدا نسبت به ماست که ما باید با او در ارتباط باشیم. زیرا هر شناختى که ما از خدا داریم با تجربه فردى ما از او به صورتى جدایىناپذیر پیوند خورده است؛ این تجربه یعنى آنچه ما درباره خدا مىگوییم هرگز نمىتواند کاملاً از منشور محدودکننده و تحریف کننده آن تجربه احتمالى جدا شود. (wiles 1982: 120)
بنابراین، الاهیات تاریخىاى که متکى بر تجسدِ الوهى و مجموعه اعتقادات شوراهاى جهانى است به این الاهیات که «عیسى آنچنانکه بود»، یعنى آنچنانکه در حال و هواى فلسطین قرن اول بود تغییر جهت داد؛ آنگونه که به عنوان مثال در مقالات کتاب اسطوره خداى متجسد (هیک 1977) بروز یافت. محض نمونه این استدلال جان هیک که آنچه در جامعه اولیه مسیحى اهمیت اساسى داشت تجربه طاقت فرسایى از پذیرفته شدن بهواسطه خدا در مسیح بود که بعدها در قالب اعتقادات به بیان درآمد، کاملاً یادآور دیدگاه هارناک درباره تاریخ مسیحیت اولیه است. به نظر وى، این تاریخ نشاندهنده انحراف مستمر از آگاهى دینىِ خود عیسى و نخستین شاگردانش به راستکیشى یونانىزده کاتولیک است. هر دو دیدگاه بر پیش فرض تاریخى خاصى مبتنىاند.
نزدیکى دیدگاههاى جان هیک در تحقیقش، خدا و عالم ادیان (1973) و نظریه ارنست تروئلچ نیز در خور توجه است. از نظر هر دو، دین پدیدهاى جهانى است و فقط خدا ذات مطلقى است که همه ادیان تاریخى به او اشاره داشته، به حقایقى درباره او پى بردهاند. هیچ دین خاصى نمىتواند ادعاى مرکزیت کند، همانطور که هیچ سیارهاى نمىتواند مدعى محوریّت در منظومه شمسى شود. ممکن است کسى بگوید که هیک تفکر تروئلچ را به فضاى معاصر آورده و آن را ادامه داده است؛ فضایى که پذیرش کامل طبیعت تکثّر دینىِ جهان را نیازى مبرم و اجتنابناپذیر ساخته است.
در خصوص دان کیوپیت،(1) الاهیدان انگلیسى که از سال 1980 تاکنون بیشترین مشاجرات را برانگیخته است، حقِ قرن نوزدهم با نکتههاى کلیدى آشکارا ادا شده است. استنکاف کیوپیت از پذیرش خداباورى رئالیستى یا عینى و اذعان به دیدگاه «زبان خدایى عام»،(2) به عنوان دیدگاهى نمادین که آرمانهاى معنوى و اخلاقى ما را یکپارچه مىسازد، آشکارا بر قراءتى از وضعیت مابعد کانتى مبتنى است که افرادى مثل کیرکگارد و فئورباخ آن را تقویت کردهاند. و امکان هرگونه شناختى را از تعالى و تنزیه فراتر از ذهنیت بشرىمان را انکار مىکند. اینجا پایان منطقى ایدهآلیسم ذهنى است: خدا «تنها انسان» است.
از سوى دیگر، به همین دلیلى که گفته شد الاهیات معاصر بسیار بیش از دوره قبل، یعنى دهه 1960 که عرفى شدن [سکولاریزاسیون[ سکه رایج شده بود به زبان و نمادگرایى دینى توجه جدى دارد.
بر اساس قرائت خاصى از نوشتههاى بون هوفر در زندان، خصوصاً تأکیدش بر خود مختارى انسان یا «بلوغ» جهان(3) همراه با رویکرد جامعه شناختىِ متألهانى چون هاروى کوکس(4) در ایالات متحده و اى. تى ون لیون(5) در اروپا، الاهیات سکولار، که غالباً با طرحِ اسطورهزدایىِ پیشنهادى شده از سوى رادولف بولتمن(6) تقویت شده است، زدودن نمادگرایى و استعاره سنتى از عقاید مسیحى را لازم مىدانست، البته اگر انجیل به جامعه معاصر غربى اختصاص داشته باشد.
پُل ون برن در کتاب مفهوم دنیوى انجیل در سال 1963 در صدر تبدیل کل انجیل به موضوع همهگیرى زندگى عیسى براى دیگران بود. بر این اساس که چنان تبدیلى خیلى بیشتر با فهم تجربه گرایان معاصر از واقعیت سازگارى داشت. از نظر الاهیات سکولار براى پاسدارى از حقیقت ایمان، زبان باید به شدت تغییر کند. در مقابل از نظر بیشتر الاهیاتهاى رادیکال معاصر واقعیت در زبان، هر چند به طور تمثیلى و استعارى فهمیده شود، جا گرفته است. عبادت به مدرنیزه شدن نیاز کمترى دارد و در واقع اگر از رمز و نمادپردازى عارى شود ممکن است عملکرد خویش را که عبارت است از منسجم ساختن و به حرکت درآوردن زندگى به طرف ارزشهاى معنوى به خوبى انجام ندهد.
______________________________
1. Don cupitt
2. all God-language
3. Coming of age of the world.
4. Harvey cox
5. A.T.van leeuwen
6. Rudolf Bultmann
______________________________
آیا این بدان معنى است که تز دنیوى کردن هم به عنوان توضیحى از آنچه در جامعه غربى (و جامعه زیر سلطه غرب) رخ داده و هم به عنوان توصیهاى براى پیام کتاب مقدس به امروزه خطا است؟
مسلماً روشن است که دین به عنوان یک پدیده خاتمه یافته نیست. نه فقط در جوامعى که اسلام رادیکال و دیگر ادیان شرقى در حال ابراز وجود مجدد هستند بلکه در جهان غرب جایى که گونههاى بشدت محافظه کار و حتى بنیادگرایى مسیحیت به طور فزایندهاى قدرت مىگیرند.
به هر حال از یک جهتِ مهم در حقیقت این تحولات حداقل یک جنبه از تز دنیوى کردن ـ تا جایى که به جوامع غربى مربوط است ـ را تأیید مىکنند. حقیقت این است که اکنون هیچ مرجع دینى بر جامعه سیطره ندارد و جامعه به شکلى فزاینده مستقل و خودگردان است. و یا شاید کسى بگوید که اکنون در دل هر جامعه واحدى جمعیتهاى بشدت خودمختار وجود دارد که هر کدام سبک زندگى و مجموعه ارزشهاى برگزیده خود را دنبال مىکنند. آزادى نهفته در تز دنیوى شدن، در میان گزینههاى خود آزادى دینى را نیز جا داده است؛ که به نوبه خود مىتواند شکل بسیار محافظه کارانهاى (یعنى خودبسته) داشته باشد. خصوصاً با توجه به جاذبهاى که چنین قراءتهایى مىتوانند براى مردمى که در عصر شکاکیت هستند داشته باشند. مردمانى که در جستوجوى رهبرى نیرومند و مقتدر و مجموعههایى روشن از قوانین براى زندگى روزانه هستند. و یا اینکه این آزادى ممکن است بر کسانى که زندگى دینى و عبادى را برگزیده و با آن پیوند خوردهاند نمایان گردد. نه به این دلیل که به یک واقعیت عینى اشاره دارد بلکه به این دلیل که در واقع به تعبیر کیوست چهارچوبى را براى وحدت، اجتماع و آرمان معنوى به معنایى که فقط در آن یافت مىشود در اختیار آنان مىگذارد. بدینمنظور ممکن است یکبار دیگر موریس وایلز را به عنوان سخنگوى انبوهى از نسل الاهیات معاصر و هم به عنوان کسى که ایده مخصوص خود با عنوان آرمانِ سخن خدا به عنوان روح را به پیش مىبرد، مثال بیاورزیم. آنجا که مىنویسد: در جانب دین نیاز است که این تصویر به وسیله نمادها و تصویرهاى دیگر تکمیل گردد. اولین مزیتى که من براى تصور خدا ادعا کردهام ثمرهاى است که به عنوان مفهومى رابط در سطح نسبتاً ظاهرىِ شناخت دارد. در خصوص محتواى مادى براى اظهار ایمان نیز این تصویر بدون ارزش نیست. اما تصاویردیگر که جامعیت کمترى دارند ممکن است اثبات شود که براى پیشبرد حیات ایمان محتواى تخیلى به مراتب غنىترى دارند. Wiles 1982: 125
این گفته به خوبى حال رویکردى اساساً عمل گرایانه به ارزیابى زبانهاى الاهیاتى است یعنى فایده و سودمندى شان براى پیشبرد حیات ایمان. همین تلقى از هدف الاهیات است که الاهىدانان رادیکال و لیبرال معاصر را از سنت گرایان و محافظه کاران جدا مىکند. دقیقاً به اندازه هر اختلافى بر سر مفاد ایمان.
یک عامل در گرایش الاهیات معاصر به ماهیت زبان دین، تأثیر ـ گرچه نامنظم ـ الاهیات نور است کیشانه بود که به ویژه با کارل بارت و امیل برونر در اواسط این قرن پیوند خورده بود. بدون شک این الاهیات پرسش از چگونگىِ سخن گفتن زبان انسان ـ با فرض امکانش ـ درباره خداى متعالى را عمیقاً مطرح کرد. این الاهیات در واکنش به غلبه تمایلات لیبرالى قبل از جنگ جهانى اول نوعى تصمیم به بیان مجدد تمایز سنت مسیحىِ وحى در کتاب مقدس را نشان مىدهد.
بهشکلىکه دراعتقادنامههاى رسمى تفسیر شده بود. در عین حال که تصدیق مىکرد اگر درحقیقت خدا حتى درتجلى خود براى نوعبشر حقیقتاً بکلى دیگراست، پس تکرار صرف این سنت کافى نیست. خدا از کلماتى که ما درباره وى بکار مىبریم فراتر است.
از این رو عامل دیگر در عرصه الاهیات معاصر، توجه پیوسته است به سنت مسیحى درباب اعتقادات به عنوان مطالبى که باید براى زمان حاضر تفسیر شود. در اینجا تأثیر پیوسته دومین شوراى واتیکان و درکى که از طبیعت پویا و تاریخى وحى و نیاز بررسى مکرر کتاب مقدس و سنت، بسیار مهم است.
بنابراین پرداختن به سنت لزوماً و به خودى خود علامت محافظه کارى یا سنتى بودن نیست. این امر به خودى خود یک علامت است از اینکه طبقه بندى متداول الاهیات یا الاهیاتهاى متداول کار سادهاى نیست. به هر حال این طبقه بندى کارى ضرورى است و نگاهى گذرا به دو تلاش اخیر درباره چنین تحلیلى یعنى تلاش دورتى سول و هانس فرى روشنگر است:
دورتى سول؛ راست کیش، لیبرال و رادیکال
دورتى سول الاهیدان آلمانى، مىگوید که الاهیات معاصر را مىتوان در سه گروه عمده دسته بندى کرد. راست کیشى، لیبرال و رادیکال (Solle 1995). الاهیات ارتدکس یا راست کیشى با کتاب مقدس و سنت اعتقادى به عنوان ناقل حقیقتِ وحیانى آغاز مىشود. این الاهیات هم از نظر کلامى و هم سیاسى اساساً محافظه کار است؛ و توان درک شرایط فرهنگى خاص (زمانِ) خود را ندارد. درست است که کلیساى اعترافى آلمان تحت تأثیر راست کیشى یا نو راست کیشى پروتستانىِ کارل بارت، قادر شد با اعلامیه بارمن(1) در سال 1934 در مقابل روند نازى سازى مسیحیت موضعى پیامرگونه در پیش گیرد؛ اما فارغ از این وضعیت تاریخى خاص، راست کیشى چه از نوع پروتستان و چه از نوع کاتولیک، چه در شکلهاى قدیم و چه در شکلهاى جدیدش به محافظه کارى و در واقع در زمان کنونى به بنیادگرایى گرایش دارد. مدل راست کیشانه در الاهیات بر اثر عصر روشنگرى از ریشه تکان خوره و از آن زمان تاکنون به لحاظ فکرى و فرهنگى در حال عقب نشینى بوده است.
در مقابل، الاهیات لیبرال بخش عمدهاى از شناخت جهان را که با عصر روشنگرى آغاز شده بود به ویژه در حوزه علوم طبیعى و مطالعات تاریخى پذیرفته بود و بر آن بود که ضرورت دین دارى را باید بگونهاى تبیین کند که با چنان شناختى در تضاد نباشد. این الاهیات ارزش محورى را به تساهل و نیز تفکیک کلیسا و دولت مىدهد و چنین موضعى با اعتقاد آن به تاریخى بودن تمامى ادیان و تصدیقش به اینکه هیچ دینى نمىتواند مدعى حقیقت و حجیت تمام عیار باشد، رابطه تنگاتنگى دارد. نقطه ضعف آن این است که یکى دانستن مسیحیت با فرهنگى خاص را به راحتى مىپذیرفته و سیاست را به سیاستمداران وانهاده است. [البته [با توجه به نتایج فاجعهآمیز این کار در زمانى که آن سیاستمداران دیکتاتور باشند مانند آلمان نازى یا پارهاى از کشورهاى آمریکاى لاتین [این ضعف آشکارتر مىشود]. الاهیات لیبرال مثل الاهیات راست کیشى آنگونه که از فردگرایىاش پیداست، اساساً الاهیاتى است برخاسته از طبقه متوسط و به نفع آن. بر خلاف الاهیاتهاى ارتدکس و لیبرال، الاهیات رهایى بخش با تجربه مردم فقیر و ستمدیده و به حاشیه رانده شده خصوصاً در جهان سوم آغاز مىشود. از نظر الاهیات رهایى بخش تنها کلام خدا راه و رسم مسیحایى عیسى و پیروان اوست. راه و رسمى که از طریق عمل متعهدانه خودِ فقرا آنگاه که براى رهایى خود از ستم اقدام مىکنند کشف
______________________________
1. Barmen Declavation
_____________________________
مىشود. خدا در گزینش ترجیحى فقرا با آنان و هم براى آنان است.
تحلیل سه پاره سول از وضعیت الاهیات معاصر بدون تردید در سطح عموم با برخى برداشتهاى کلى همخوانى دارد، در واقع میان «محافظه کاران و لیبرالها» در حلقههاى الاهیاتى مسیحیتِ غربى مشاجره وجود دارد و مسلماً از چشم انداز پرداختن به الاهیات «از پایین» خصوصاً در موقعیت جهان سوم چالش احساس مىشود. اما استفاده از صرفاً سه نمونه تا حدى بسیار ساده انگارانه است و داورى عادلانهاى درباره پیوندها، تأثیر متقابل و پویایى در عرصه الاهیات معاصر ارایه نمىکند. براى نمونه، این تقسیم متضمن این است که هر یک از این سه گرایش نسبت به دو طرف دیگر انحصارى و خودکفا باشد. در حالى که براى مثال الاهىدانان لیبرالى فراوانى وجود دارند که هم از روشهاى تاریخى ـ اعتقادى الاهیات لیبرال خرسندند و هم از تفسیر کتاب مقدس و سنت که الاهیات ارتدکس ارایه داده است.
کارل بارت(1): بارها از سوى رادیکالها در آفریقاى جنوبى و نیز از سوى طرفداران احیاى روحانیت در اروپا مورد مطالعه قرار گرفته است. الاهیدانى مانند یورگن مولتمان(2) که عمیقاً به سنت اعتقادى و سه گانه انگارانه پرداخته است و با این حال براى تفسیر آن زمینههاى سیاسى و اجتماعى را به عنوان چارچوبِ مورد ارجاع انتخاب کرده است، تا اینکه پیوندى ثمربخش را در میان آن دو پدید آورد؛ (مثلاً در مورد الگوى اجتماعى تثلیث به عنوان خنثى کننده دیدگاه سلسله مراتبى درباره خداوند و جامعه بشرى) در کجا قرار مى گیرد؟
و یا ولفرت پاننبرگ(3) که هم قاطعانه در سنت سه گانه انگارانه ارتدکس باقى مانده و هم الاهیات خود را در زمینه عام مردمشناسى و تاریخ جاى مىدهد. آیا چنین محافظه کارانى لیبرالاند، محافظه کارند یا مرام دیگرى دارند؟
به علاوه تحلیلى از این دست، خود تا حد زیادى نوعى رویکرد پروتستانى و غربى را انعکاس مىدهد که لازمه آن این است که محافظه کارى، لیبرال و یا رادیکال بودن گزینههایى هستند که مىتوان هر کدام را از یک نقطه نظر بى طرفانه برگزید، اما از دید برخى، در خانواده اعترافْى اتصال به سنتِ اعتقادى گزینهاى نیست که به عنوان جنبههاى
______________________________
1. Karl Barth
2. Jurgen moltman
3. Wolfhart pannenberg
______________________________
اساسى از هویت دینى اصیل فرد انتخاب شود. این اتصال در حقیقت خانهاى است که آدمى در آن ساکن است. از این رو سؤال ما به سؤال از ارتباط شخص با این سنت تبدیل مىشود؛ که آیا این ارتباط باید از نوع پذیرش بدون بررسى باشد، یا از نوع تأمل و تفسیر نقادانه مستمر.
براى نمونه، تلاشهاى الاهیاتى کارل رانر(1) در کلیساى کاتولیک رم، مرور و بازاندیشى و بازگو کردن حقایقى بود که مسیحیان مدعى اعتقاد به آنها هستند. او این کار را با تحقیق موشکافانه درباره ماهیت پیچیده اظهارنامههاى ایمانى و اظهارات اعتقادى کلیسایش درباره زمینه انتقادى ـ تاریخى و مبانى فلسفى و مردم شناسانه و معنوى آن اظهارنامهها یعنى بیانى از آنچه باید به عنوان حقیقت دائمى در پوششهاى همیشه در حال تحول تاریخ و فرهنگ و زبان، انجام داد.(2) ردهبندى این بینش الاهیاتى در گروه «ارتدکس» به دلیل پیوندش با سنت اگر به آن معنا باشد که رانر در شمار بنیادگرایان قرار گیرد، موهن خواهد بود. و لیبرال دانستن او صرفاً به دلیل اعتقادش به ضرورت پژوهش آزادانه به همان اندازه گمراه کننده است. در هر گونه طرحى براى طبقهبندى لازم است جایى هم براى متفکرانِ خلاقِ مسیحیتِ ارتدکس نظیر جان ذیزیولاس(3) یافت شود. وى پرسش سرنوشت سازى را که از زمان آباء کلیسا تا زمان ما میان کتاب مقدس و تفکر یونانى بنیاد قرار دارد، بدین گونه مطرح مىکند: چگونه یک مسیحى مىتواند به این عقیده که حقیقت در تاریخ و عالم آفرینش عمل مىکند، پاىبند باشد. در حالى که سرنوشت غایىِ حقیقت و منحصر به فرد بودنِ آن ظاهراً با دگرگونى و فسادى که تاریخ و عالم آفرینش در معرض آن است، غیرقابل جمع است؟
طرح این پرسش به این شکل به معناى پذیرش جبر تاریخ است همان گونه که لیبرالها چنین مىکنند. با این حال از نظر زیزیولاس تفکر یونانى بنیاد آباء کلیسا، خود مىتواند این پرسش را روشنتر کند.
رانر و زیزیولاس هر دو نمایانگر نگرشهایى به الاهیات هستند که با طبقه بندى متداول مغایرت دارند صرفاً به این دلیل که آنها به برقرارى یک گفتوگوى آزاد بین فرهنگ معاصر و سنت اصرار دارند.
______________________________
1. Karl Rahner (1904-84)
2. Keuy 1992:32
3. Johan Zizioulas
______________________________
بنابراین، یک تحلیل روشنگرانهتر در پى تحلیل آن است که چگونه الاهیاتهاى مختلف در واقع این رابطه میان خود و موقعیت اجتماعى، فرهنگى، دینى و عقلانىتر را درک و کشف مىکنند.
هانرى فرى(1) و پنج نوع الاهیات
هانس فرى (1922ـ1988) گفته است که هر الاهیاتى را باید بر حسب اینکه اولاً تا چه میزان تمرینى براى توصیف درونى جامعه مسیحى از خود است و ثانیاً کاربرد فعالیتِ فلسفى یا دینىِ فراگیر و گسترده بافت فرهنگى آن تا کجاست، تحلیل کرد. با در نظر گرفتن این دو قطب، به عنوان نقاط ارجاع احتمالى، پنج نوع اصلى از الاهیات چه به لحاظ تاریخى و چه در زمان حال مىتوان شناسایى کرد.(2)
اول: ممکن است الاهیات صرفاً یک شاخه از فلسفه به شمار آید. به این معنى که با طرد قطب اول تمام تأکید بر قطب دوم که در بالا به آن اشاره شد قرار مىگیرد. وظیفه الاهیات در مباحث عقلى جدید غرب، آنجا که مقصود نهایى مدنظر است، کشف و بیان کارکرد لفظ خدا است. دو کارکرد این لفظ بدین صورت است:
1ـ نشان دادن محدودیت مفهوم «دنیا» 2ـ اشاره به امکانات انسانى کردنى که مىتواند براى دنیا به ارمغان بیاید. این رویکردِ متفکرى مثل گاردن کافمن(3) است.
مظاهر یا مفادهاى سنتهاى خاص دینى به تمثالهایى تخیلى مبدل مىشوند که مقصود از آنها بازگو کردن مفهوم عقلى مابعدالطبیعه است.(4) اگر الاهیات، کارِ خود جامعه مسیحى است، پس فقط بعنوان نمایانگر بودن این فعالیتِ گستردهتر فرهنگى ـ فلسفى داراى اهمیت است و الاهیات به خودى خود چیزى را که در جایى دیگر نتوان تهیه کرد، به ارمغان نمىآورد. مسیحیت یک بیان از نیاز و قابلیت لاینفک و عمومى بشر است و مثل هر دین دیگرى پیامش نشر این جستوجوى عام و فطرى است. و الاهیات تنها جزیى است از یک پژوهش فرهنگى ـ عقلى (عقلانى) عام.
از برخى جهات ذهن افراطى الاهیدان بریتانیایى معاصرش دان کیوپیت(5) را مىتوان تحت این رده بندى قرار داد. فرض اصلىاش این است که گفتگوى دینى و الاهیاتى یک
______________________________
1. Hans Frei
2. Frei,1992
3. gordon Kaufman
4. Frei, (1992:29)
5. Don Cupitt
______________________________
شیوه نمادین و تخیلى براى بیان خواهش و بینشهاى معنوى و عمومى است و مسیحیت و نمودهاى الاهیاتىاش کمک ویژهاى به آن نمىکند.
دوم: الاهیات به عنوان یک رشته فلسفى مورد نظر است، اما رشتهاى که مسیحیت در ساختن آن نقش کاملاً مشخصى دارد.
بنابراینالاهیاتنوعى تلفیق ازتأملات فلسفى بیرونى وتوصیف مسیحى ازخوداست.
دیوید تراس(1) آمریکایى نمونه بارز و معاصر این مدل الاهیاتى است که آن را چنین بیان مىکند: الاهیات معاصر مسیحى کاملاً بهعنوان تأملات فلسفى درباره معانى موجود در تجربه جمعى انسان و معانى حاضر در سنت کلیسا فهمیده مىشود. تأمل فلسفى درباره تجربه تجارب محدود بحرانها و جذبهها اشاره مىکند که در آنها امور عادى تعالى مىیابند. نقش ویژه مسیحیت در زبان تمثیلى عهد جدید یافت مىشود. که با زبان محدودِ خاصِ خود، نشان مىدهد که در دنیا نحوهاى خاص از هستى از راه ایمان و عشق ممکن است. بدین سان الاهیات روابط خاص میان کلیاتى که به لحاظ فلسفى درباره وجود انسان درک شده و نیز پیشنهاد امکانات خاصى که در انجیل نشان داده شده است، را دنبال مىکند.
البته به یک معنى این مدل از الاهیات یک سنت آبرومند دارد، این مدل را مىتوان به عنوان وارث ترکیب قرون وسطایىِ طبیعت و فیض و عقل و ایمان و نیز وارث روش پل تیلیش(2) در پیوند دادن پرسشهاى فرهنگى و پاسخهاى مسیحیت و یا وارثِ استفاده رودلف بولتمان(3) از فلسفه هستى شناختى مارتین هایدگر(4) براى توصیف آن وضعیت وجود انسانى، که عهد جدید وجود از طریق انجیل را به آن پیشنهاد مىکند، تلقى کرد. نمونه بارز این مدل الاهیاتى در بریتانیاى کنونى جان مککوارى(5) است. کسى که در راه کشف ابعادى از وجود و تجربه انسانى که در آن گفتوگو پیرامون خدا، فیض، گناه، آیینهاى مقدس و مانندآن اهمیت مىیابد و به نوبه خود و با زبان الاهیات بیشتر شرح داده مىشود رویکرد پدیدار شناختى را به کار مىگیرد.
بسیارى مایلند که ولفهارت پاننبرگ را در این رشته جاى دهند، به همان گونه که او مایل به جا دادن طرحى از سنت اعتقادى خاص مسیحیت در افق جهانى انسان شناختىِ معنا و بالاخص افق تاریخ است.
______________________________
1. David Tracy
2. Paul Tillich
3. Rudolf Bultmann
4. Martin Heidegger
5. Johan Macquarrie
______________________________
(سوم:) فرى براى سومین مدل الاهیاتش بعنوان یک نمونه بارز سنتى شلایر ماخر را مثال مىآورد. از نظر اودین که محورش احساس باطنى وابستگى است، کاملاً از معرفت (هم از نوع عملى و هم از نوع متافیزیکى آن) جداست. و از این رو در نگاه او فلسفه و الاهیات کاملاً مستقلاند. با این همه اگر چه اینها استقلال دارند ولى لازم است که الاهیات و رشتههاى علم، تاریخ، فلسفه و غیر آن تا بدان حد با هم در ارتباط باشند که دست کم سازگار به نظر بیایند. مثلاً درک الاهیات از معجزه (به عنوان فعالیت خدا در گستره هستى) باید به گونهاى نشان داده شود که با فهم علمى از ارتباط علت و معلول طبیعى در تعارض نباشد. بدیل معاصرش را در این دیدگاه رایج لیبرالى مىتوان یافت که (معتقد است) «دین» و «علم» نشان دهنده فهمهایى از جهاناند که کاملاً متمایز و با این حال به یک اندازه منطقى و مشروعاند. بین درک شلایر ماخر از مشیت الهى آنگونه که با آگاهى دینى ما در ارتباط است و پیشنهاد موریس وایلز مبنى بر اینکه فعل خود به عنوان فعلى شناخته مىشود که واکنش شخصى تعهد را از جانب ما باعث مىشود، شباهت خاصى مشاهده مىشود.
چهارم: الاهیات، روشنتر از هر یک از مدلهاى گذشته حاصل توصیف جامعه معتقد مسیحى از خود است. البته الاهیات با توجه به آزادى متعهدانهاش نسبت به صادق بودن در برابر واقعیتى که عرضه مىکند. از تمام ابزارهاى فلسفى و مردمشناختى و جز آن، که مناسب تشخیص مىدهد، مىتواند استفاده کند و استفاده خواهد کرد. صرفاً بنابر آن وظیفه ویژهاى که در هر لحظه مفروض و در جریان است، و نه بنابر هر گونه نظریه یا اصل کلى در باب معرفت. در اینجا نمونه برجسته کارل بارث است. او به رغم انتقاد شدیدش از الاهیات طبیعى و هر گونه ادعایى مبنى بر وجود نقطه شروع پیشینى در طبیعت سقوط کرده بشر براى شناخت خود، به ضرورت وجود واژگان فلسفى رسمى و فنى براى الاهیات به عنوان بحثى عقلى، اذعان داشت. و کتاب اعتقادات قطعى کلیسا(1)یش هم در بردارنده گفتوگو هم با فیلسوفان است و هم با متکلمان. سرو کار فیلسوفان با نوع بشر کمتر از رسولان نیست آنها مخلوقات برگزیده خدایند و شاید گاهى در بینشهایشان درباره ماهیت انسان، با کلام خدا موفق باشند و حتى به کلام خدا خدمت کنند. از این روى ارتباط میان توصیف درونى مسیحیان از خود و بحث فرهنگى
______________________________
1. Charch Dogmatics
______________________________
و فلسفى بیرونى بدون زمینه قبلى است، و از جانب الاهیات به سختى مىتوان آن را سود مدارانه دانست.
بدون تردید واقعیت این است که در حالى که میزان دقیق تأثیر مستقیم بارث از زمان مرگش در سال 1968 جاى بحث دارد، میراثش هنوز آشکارا مورد اعتماد است. میراثى که بسیارى از نسل حاضر اعم از پروتستان و کاتولیک را در تلفیقِ شرحِ سنت اعتقادى مسیحیت با گرایش عمیق و گسترده سیاسى، فرهنگى و مردم شناختى توانا ساخت. تلفیقى که از مرزهاى مذهبى بسیار فراتر مىرود. (مقایسه کنید مثلاً با آثار یورگن مولتمان، هانس کونگ، تى. اف. ترانس و جى لوچمن).
پنجم و پایانى: فرى، دى، زد. فیلیپس(1) فیلسوفِ دین اهل بریتانیا را به عنوان نمونهاى ذکر مىکند که نزد او الاهیات نه تنها مستقل است بلکه رشتهاى است که فلسفه از دخالت در آن به سختى منع شده است. زیرا گفتمان مسیحى تنها مىتواند موضوع توصیف مسیحى از خود باشد. خدا را ابداً نمىتوان بیرون گفتمان جامعه دینى فهمید. یک منطق کاملاً متمایز بر این واقعیت اطلاق مىشود. منطقى که از هر منطق که فلسفه بتواند تحلیلش کند متمایز است. الاهیات باطن دین است و دین و قواعد گفتمانىاش داراى یک نظام کاملاً متفاوت است که با سایر فعالیتهایى که درگیر دعاوى معرفتىاند کاملاً متمایز است. و نه تنها چنین است بلکه حتى روشن نیست که جایگاه تأملات الاهیاتى (که از تأکید مجدد بر سخنان ایمانى در نظم اولیه شان متمایزند) کجاست.
علاوه بر اینکه الاهیات در حال حاضر دیدگاهى کاملاً فلسفى است با نگاهى به گذشته مىتوان گفت الاهیات به نوعى ادعاى بنیادگرایانه مبنى بر اینکه «حقیقت همین است» مىرسد که هیچ گونه استدلال و پرسشى را برنمىتابد. عجب آن است که اینجا همان جایى است که جامعه تکثرگرا، باز و امروزى یکى از ره آوردهاى خود را در خودمختارى جوامع کاملاً بستهاى مىبیند که تحت سیطره محافظه کارى درونى واقع شدهاند و شگفتانگیزتر اینکه هم اکنون این جوامع در مقایسهاى با گذشته، اگر بخواهند، از آزادى بیشترى براى محافظه کار شدن برخوردارند.
تحلیل فرى با توجه به زمینه فکرى و فرهنگى گسترده ترش، ما را به نقطهاى فراتر از آنچه سول درباره پویایى الاهیات معاصر گفته بود مىرساند؛ اما به آنچه که امروزه
______________________________
1. D. Z. phlips
______________________________
براى خیلىها مسئله حیاتى آن عرصه گسترده است، یعنى جهان داراى ادیان گوناگون، نمىپردازد. هم اکنون سخن گفتن از عرصه الاهیات مسیحى همان سخن گفتن از عرصه الاهیات «غربى» است. وسخنگفتن از«فرهنگ غربى» آنچنانکه گویى هویتى یکپارچه بوده است، باانکار حوزه چندفرهنگى وجهانى مسیحیتامروزى همسواست. وبهعلاوه با کوچکشمردن طبیعت چند دینى خود «غربِ» امروز معاصر نیز جداً هم سو است.
باتوجه به این نکته نخستین مدل را مىتوان به گونهاى بسط داد تا جستوجوى عام بشر براى معنا را در برگیرنده معناجویى تمام ادیان غیر مسیحى نیز لحاظ کند.
الاهیات مسیحى تنها یکى از اجزاء آن معناجویى دینىِ گستردهتر است و بنابراین همین معناجویى دینى گستردهتر باید متعلق حقیقى الاهیات باشد. رویکردهاى جان هیک و دیلفردکانت و ول اسمیت به نوعى «الاهیات جهانى»(1) با توجه به همین جنبه است. به هر حال این تنها گزینه موجود نیست. کاوین دى کاستا(2) اظهار مىدارد که آنچه ضرورى است صرفاً شناخت این است که امروز عرصه براى الاهیات نظام یافته خوب است. براى مثال هندوئیسم و بودیسم با پرسشهاى انتقادى شان از سنت خدا با ورانه به همان میزان که این شناخت در اروپا در طول دو قرن گذشته و یا بیشتر تفکر ملحدانه و علم طبیعى بهشمارمىرفته است، وجود داشتهاند. این بهمعناى تلاشى مستقیم درجهت الاهیاتى جهانى که همه ادیان آن را قابل قبول بدانند، به اندازهاى که تشکیل گفتوگو در جایى برخورد متقابل وجود و در حالى که انتقاد متقابل را هم در بر مىگیرد، نیست.
الاهیات مرتبط با هویت و آگاهى جمعى
به هر حال حتى تحلیل چنین گسترده دامن و ماهرانهاى از گونههاى الاهیات مثل آنچه در بالا گذشت، از اینکه حتى یکى از برجستهترین ویژگىهاى الاهیات در طوى دو دهه و نیم گذشته را ادا کند ناتوان است. این مشخصه عبارت است از گرایشِ گروههاى خاصى از جامعه که از استثمار، مظلومیت و یا به حاشیه راندن خود آگاه شدهاند، به اتخاذ دیدگاهى خاص در باب الاهیات و ادامه روششناسى آن.
از دید اینان، تصور الاهیات به عنوان توصیف جامعه مسیحى از خود بسیار کلى و انتزاعى به نظر مىآمد. سئوال این است که کدام گروه یا دسته در آن «جامعه» از همه
______________________________
1. global theology
2. Gann Dcosta
______________________________
بیشتر مدعى خبردار شدن از توصیف خود است؟ پاسخ این است: آن افرادى که براى عدالت، آزادى و یا حتى صرفاً به رسمیت شناخته شدن، تلاش مىکنند.
آنهایى که درباره تلاش هایشان تأمل مىکنند و توصیف هایشان از دین مناسبترین چیز براى فهم انجیل در عصر حاضر خواهد بود. سه نمونه را مىتوان در اینجا ذکر کرد. یعنى: الاهیات سیاهان(1)، الاهیات رهایى بخش و الاهیات فمینیستى.
1ـ الاهیات سیاهان در اواخر دهه 1960 و 1970 در ایالات متحده در عرصه حقوق مدنى و گسترش جنبشهاى سیاهان براى قدرت ظاهر شد. الاهیاتى که با نگرشهاى برترى جویانه سفیدپوستان هم در کلیساهاى اصلى و هم در زندگى دنیوى سیاسى و اجتماعى درگیر چالش شد.
چهارچوبه اصلى آن توسط یکى از مهمترین مدافعانش یعنى جیمز کان(2) بدین شکل خلاصه شده است: الاهیات مسیحى، الاهیاتى است رهایى بخش، پژوهشى است عقلانى از وجود خدا در جهان در پرتو به وضعیت وجودى یک جامعه ستمدیده که نیروهاى رهایى بخش با ذات هستى یعنى عیسا مسیح مرتبط مىکند. «Cone 1970:17»
2ـ اصطلاح الاهیات رهایى بخش در آمریکاى لاتین در طول دهه 1960 تا 1970 در عرصه مبارزات مردم فقیر براى رهایى از استثمار و وابستگى اقتصادى پدید آمد. تز اصلى این الاهیات این است که مردم فقیر واسطه رهایى خود هستند امرى که اساساً مستلزم رهایى اذهان آنها از طریق «هشیار سازى» و پى بردن شان به وجود امکانات جدید براى جوامع آنهاست. این دیدگاه به قرائتى تازه از گواهى کتاب مقدس مىانجامد. آنجا که «آزادى» در گذشته به بهاى از دست دادن جنبههاى سیاسى و اجتماعى و فرهنگىاش بیش از حد خصوصى و روحانى شده بود.
3ـ الاهیات فمینیستى، که عمدتاً در پایان دهه 1960 در ایالات متحده پدید آمد و الان گرایش الاهیاتى فعالى در بخشهاى فراوانى از جهان به شمار مىآید، طرح نقادى و بازسازى سنت الاهیاتى مسیحیت از دیدگاه زنان است. یعنى کسانى که نه تنها به میزان زیادى از رهبرى کلیساها کنار زده شدهاند. بلکه نوعاً تجارب آنها کلاً در عقاید، عبادت و الاهیات نادیده گرفته شده است.
شباهتهاى متقابل چنین الاهیاتهایى با اصطلاحات نسبتاً لغزنده و خطوط مبهم
______________________________
1. black theology
2. James Cone
______________________________
طبقه بندى نشان داده مىشوند. از این روى الاهیات سیاهان و فمنیستى در بسیارى موارد خود را عموماً به عنوان نمونههایى از «الاهیات رهایىبخش» قلمداد مىکنند. در حالى که رهایى بخش مبارزه انجیل با تمامى اَشکال سلطه به حساب مىآید اعم از سلطه سفید بر سیاه، ثروتمند بر فقیر، قدرتمند بر ضعیف و یا مرد بر زن. اما الاهیات رهایى بخش هم به نوبه خود گاهى تقریباً مترادف با الاهیات سیاسى به کار مىرود، هر چند در آفریقاى جنوبى مبارزه براى تساوى سیاسى و نژادى موجب ظهور «الاهیات متنى» که به طور چشمگیرى در (Kairo Document سال 1985 بازتاب یافته است) شده است.
همچنین ائتلافهاى خاص بین طبقات وسیعتر مىتواند وجود داشته باشد، به عنوان مثال در الاهیات فمنیستى سیاهان چنین است. وجه مشترک همه این الاهیاتها تجربه اجتماعى منفى یک طبقه خاص است از عضویت در کلیسا و جامعه به عنوان جزئى پیشین و ضرورى در نقدشان از سنت الاهیاتى رایج.
این مسئله به یک اتهام رایج منجر شده است و آن اینکه الاهیاتهایى از این دست با استفاده از اصطلاحات مسیحى صرفاً یکى از گرایشهاى جامعه شناختى باب روز را تعمید مىدهند و از این راه درصدد قدرت جویى خوداند. (که از جهتى در امتداد تلاشهاى الاهىدانان پیشین است در برقرارى آبرومندانه با یکى از مکاتب رایج در فلسفه معاصرمانند اگزیستانسیالیسم یا ایدهآلیسم بهمنظور کسب آبرو درچشم جهانیان).
بنابراین آنچه براى این نوع الاهیات اساسى (وحیاتى) است. استدلال آنهاست مبنى بر اینکه هم اینک ساختار قدرت ظالمانه هم در کلیسا و هم در جامعه وجود دارد، اینکه این ساختار هم اکنون از جانب بخش عمدهاى از الاهیات سنتى مشروعیتى قوى و در واقع تقدس مىیابد و آن بخش اینکه: خداوند وضع موجود را به سود همه مقرر کرده است گرچه موجب خوشبختى فورى همه نباشند. حکومت خادم خدا است و همیشه باید از آن اطاعت کرد. مردان براى حکومت کردن بر زنها (و البته از ایشان مواظبت کردن) آفریده شدهاند. و از این قبیل. بنابراین آنچه براى تمام این گونههاى الاهیاتى بسیار مهم است، بر ملا کردن آن است که پیوندهاى قدرت بین گروههاى اقتصادى و اجتماعى، نژادها و جنسیتها در جامعه و کلیسا واقعاً چگونه عمل مىکنند.
هم چنین آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آن دسته از جامعهشناسىهاى معرفت کمک مىگیرند که از زمان مارکس در قرن پیش و مکتب فرانکفورت در قرن حاضر معرفت را به مثابه امرى که حد و مرزى جامعه شناختى دارد، تلقى مىکردهاند. بنابراین این بحث که الاهیاتهاى رهایى بخش، جامعهشناسى را جایگزین الاهیات مىکنند، در تضاد با این ادعا است که بسیارى از الاهیاتهاى مرسوم و سنتى در عالم مسیحیت هم اینک به نحو جامعه شناسانهاى تعیین شده، مبتنى بر متن شده و سیاسى شدهاند. البته به نفع متنفذان و قدرتمندانى که سلطه خود را با «بى طرفىِ» ظاهرى در مسایل سیاسى ـ اجتماعى مخفى مىکنند. الاهیاتهایى از این دست به عنوان بخشى از فرایند حمایت و تقویت هویت گروههاى اجتماعىاى که رهایى را جستوجو مىکنند به طور مشخص به دنبال یک هویت تاریخى جدید نیز مىباشند. از درون کتاب مقدس و نیز از سنت و تاریخ بعدى مسیحیت، تاریخى جدید براى سیاهان، فقیران و زنان مسیحى کشف مىشوند. «میراث ما قدرت» ماست این موضوع ویژگى خاص و بحثانگیز و متمایز بسیارى از الاهیاتهاى فمینیستى بوده است. براى نمونه بازسازى الیزابت شوسلر فیورنزا(1) از موقعیت زنان در حکایتهاى کتاب مقدس fiorenza. 1983
از این روى الاهیات معاصر با مجموعهاى خاص از جریانات مخالف مشخص شده است. جریاناتى که صرفاً بین الاهیات لیبرال و ارتدکس منحصر نیستند بلکه بین درکهاى کاملاً متفاوت درباره اینکه الاهیات باید به کدام جنبه از فضاى فرهنگى معاصر ربط پیدا کند و یا اینکه الاهیات باید جزء کدام یک از تلاشهاى عقلانى باشد، قرار مىگیرند.
آنگونه که از پیش بیان شد در بخش اعظم دوران جدید، مسأله ارتباط بین الاهیات و فلسفه بوده است اما در این زمان مسئله بیشتر مسئله ارتباط بین الاهیات و تحلیلهاى سیاسى و اجتماعى است.
اما مسئله عمیقتر ازاین است. آنچه ازمباحث پیرامون الاهیاتسیاهان، رهایى بخش و نخستین پدید مىآید این پرسش است که الاهیات در جامعه مسیحى در تملک چه کسى است و توسط چه کسى و براى کى فراهم مىشود. تاکنون چنین فرض شده بود که الاهیات رهایى بخش لازمه فرض مذکور مصادره به مطلوب است. یعنى اینکه آیا اصلاً چنین بى طرفىاى مىتواند و باید وجود داشته باشد. زیرا ادعاهاى کنونىِ بى طرفى در حقیقت نقابى است براى نوعى نگرانى درباره قدرت کنترل هم در کلیسا و هم در جامعه.
______________________________
1. Elisabeth Schussler Fiorenza
______________________________
اکنون نیم قرن است که دتیرش بون هوفر در نوشتههاى دوران زندانش این سئوال را مطرح کرده است که امروز براى ما مسیح کیست؟ وى با چنین کارى یک جریان تازه از بحث درباره تفسیرى از مسیح، خدا، کلیسا، اخلاق و دیگر موضوعات به راه انداخته است که مىتواند مربوط به «جامعه جدید» باشد اما تقریباً به تازگى اهمیت عبارت «براى ما» در پرسش او روشن شده است. آیا ما آنگونه که بیشتر الاهىدانان پس از بون هوفر به ویژه در الاهیات سکولار در دهه 1960 مسلم گرفتهاند به یک جامعه غربى عام اشاره دارد؟ یا اینکه با صراحت بیشترى به کسانى اشاره دارد که به قول بون هوفر «به الاهیات از پایین به بالا» نگاه مىکردند. یعنى کسانى که بزرگترین رویدادهاى تاریخ جهان را از چشمانداز آنهایىکه بىپناه، متهم، موردخشونت، ناتوان، مظلوم و مورد تنفر هستند ودر یککلام ازچشمانداز آنهایى که درد مىکشند، دیدهاند. (Bonhoffer: 1971,17)
این شاید کاملاً درست باشد که فقط حالا است که الاهیات به عمق سؤال بون هوفر پى مىبرد و مفهومش آن است که بون هوفر که اسناد مالکیت الاهیات مبتنى بر مسیح دردمند را در دست دارد، کاملاً فراموش، منزوى و به حاشیه رانده شده است.
محدودیتهاى بافتمندى
به هر حال بعید است بافتمندى به خودى خود قادر باشد تکیه گاه کاملاً امنى را براى الاهیات در دوران مدرن یا پست مدرن فراهم کند. در مرحله اول الاهیات مسیحى نه تنها از عرصهاى اجتماعى بلکه از درگیرىِ سنتِ اعتقادى و مبتنى بر کتاب مقدس با پرسشها و چالشهاى این عرصه ناشى مىشود.
مسأله از سوى الاهىدانان رهایى بخش نظیر گوستاو گوتیرز(1)، جوى میگوز بونینو(2) و کلودوى بوف(3) و همچنین از سوى متألهان فمنیستى مثل الیزابت اسچرسلرفیورنزا(4) و روزمارى رادفورد رویتر(5) کاملاً درک شده است. اما مشروط بر اینکه بحث درباره اینکه «این سنت» دقیقاً چیست، مجاز باشد اما قضیه آن است که خودِ «متن» هم همیشه باید پذیراى ارزیابى دانسته شود.
از جهات مهمى الاهیات رهایى بخش یا متنى با موضع انتقادىِ «هرمنوتیک
______________________________
1. Gustavo Gutierrez
2. Jose Miguez-Bonino
3. Clodovis Boff
4. Elisabeth schusslerfiorenza
5. Rosemary. Radoford
______________________________
بدگمانىِ» مارکسیست و پسا مارکسیست شریکند: (ادعاهاى حقیقت کامل برنامه نظارت و سلطه اجتماعى (یا دست کم توجیه مدافعانه از خود را)) در درون خود دارند. و از این رو باید ماهیتشان آشکار شود. اما روزى که نیروهاى بدگمانى بکار افتد چه کسى خواهد گفت که چه موقع آنها باید متوقف شوند؟ انقلابها عادتى دارند که از سوى فرزندان خود بلعیده شوند. آیا الاهیاتهاى رهایى بخش متنى و فمنیستى خودشان از این لحاظ بیرون از دایره بدگمانىاند؟ آیا آنها عرصه خود را به طور دقیق و کافى شناختهاند؟ و چه کسى در پاسخ به این سئوال داورى مىکند؟
همان گونه که ایتیو ملنج موسالا(1) الاهیدان سیاه پوست از آفریقاى جنوبى در شرحى انتقادى بر «الاهیات بافتمندىِ» ادعایىاش اظهار مىکند: [هر] الاهیاتى، الاهیات بافتمند است. سؤال واقعى این است که... بافت عرصه سیاسى اجتماعىاى که از دل آن یک الاهیات خاص ظهور مىکند و به آن خدمت مىکند، چیست؟(2)
این سؤال مىبایست حتى از الاهیات هایى که ادعا مىکنند چشماندازشان «از پایین» است پرسیده شود. چنین ادعاهایى نمىتوانند از ارزیابى مصون باشند. در حالى که در واقع این الاهیاتها آگاهانه در صدد سخن گفتن از بافتى خاصاند، دیگر عناصر بافتى جداى از آن عناصرى که آنها از وجودشان آگاهاند، ممکن است در کار باشند. شاید رادیکالهاى اروپا و آمریکاى شمالى از دید خوانندگان جهان سومىشان دستکم در پیشانگارىهاىشان هر قدر هم که آنها از ستمدیدگان حمایت کنند باز هم اروپایى و امریکایى جلوه کنند.
اصرار الاهیاتمسیحىِ درگیر در فرایند تجربه، بر بافتمندى خطر آشکارى به همراه دارد. این امر به چندگانگىِ الاهیاتهاى خاص منجر مىشود که ناتوان از ارتباط با یکدیگراند و هر یک مدعى مطلق بودن ارزش فضاى فرهنگى و متنىاش نسبت به دیگران است. این خطر در الاهیات متداول جهانى به روشنى درک مىشود یعنى جایى که دقیقا به دلیل ماهیت فراگیر و بینالمللى (و نیز متقابلاً معترفانه) روابط جهانى، گوناگونى در بیان عقاید مسیحى کاملاً آشکار مىشود. این مطلب در هفتمین مجمع شوراى کنگره کلیسایى جهانى در کانبراى ـ استرالیا ـ در سال 1991 به روشنى معلوم
______________________________
1. Itumeleng Mosala
2. Mosala 1985:103f
______________________________
شده است.(1) در آنجا ادعاهاى مطرح شده توسط برخى از الاهیدانان جهان سوم مبنى بر اینکه انجیل در گونههاى فکرىِ محیطهاى خاص (و از جمله گونههاى ادیان بومى سنتى) اساسا باید فرهنگزدایى شود؛ واکنشهاى تندى را از طرف پروتستانهاى محافظهکارتر غربى و نیز نمایندگان ارتدکس در پى داشت.
کسى که مخصوصا به این بحث دامن زد، الاهیدان کرهاى چونگ هیونگ کونگ(2) بود وى در پایان سخنرانىاش درباره روحالقدس اظهار داشت: به نظر من تصور روحالقدس از تصور کوان این(3) ناشى شده است او در دیندارى متداول زنان در شرق آسیا به عنوان الهه حکمت و رحمت محترم شمرده مىشود او یک بودى ستوه(4) یعنى موجود روشن شده بود. او مىتواند هر وقت که بخواهد در نیروانا(5) وارد شود. ولى از اینکه به تنهایى وارد نیروانا شود ابا دارد. شفقت او نسبت به همه رنج دیدگان موجب ماندن او در این دنیا مىشود تا موجودات زنده دیگر را قادر سازد تا به روشنشدگى برسند. حکمت رحیمانهاش تمامى اَشکالِ حیات را معالجه مىکند. و به آنها اجازه مىدهد که تا ساحل نیروانا شنا کنند. او همچنان در این دنیا مىماند تا کل جهان، انسانها، پرندگان، درختان، کوهها، هوا و آب به روشنشدگى برسند. آنگاه آنها مىتوانند با هم به نیروانا برسند که در آنجا بتوانند به صورت گروهى در حکمت و رحمت ابدى زندگى کنند. شاید این تصور نیز یک تصور زنانه از مسیحى باشد که در میان ما فرزند ارشد است. کسى که به پیش مىرود و دیگران را با خویش همراه مىبرد.(6)
این عبارت، مثل برخى عبارات دیگر یکى از چالشهاى نقادانه الاهیات معاصر را متمرکز مىکند. از طرفى گویا در بافت تکثرگرایى جهانى قرار دارد و از سوى دیگر به عنوان امانتدار ویژگى سنت مسیحى ایفاى نقش مىکند.
این موضوع در نهضت وحدتگرایى کلیسایى نیز محورى شده است به ویژه در جنبش ایمان و نظم آنگونه که یک سند پژوهشى جدید جهانى چنین مىگوید: تنوع معمولاً قابل قبول و قابل کنترل قلمداد مىشد از آن جهت که چارچوبى کلى براى فهم الاهیاتى وجود داشت که کل مسیحیت آن را مىپذیرفت. ولى حالا آن چارچوب کلى خود در معرض یک هجوم بنیادى است. با فقدان یک تصویر روشن از آنچه که باید
______________________________
1. See wcc 1991.
2. Chwng Hyun Kyung.
3. Kwan In
4. Bodhissattva
5. Vincent of Lnins
6. Wcc 1991:46
______________________________
«همیشه درهرجا وازسوى همگان» موردقبول واعتقاد باشد. تنوع محلى کاملاً ناهمگون به نظر مىآید. و سؤالاتى را برمىانگیزد که مشکل بزرگترى را سبب مىشوند.(1)
در پنجمین مجمع جهانى درباره ایمان و نظم که در سال 1993 در سانتیاگو دىکامپو ستلدىِ کشور اسپانیا برگزار شد، ارتباط کثرت وحدت در دین، مرزهاى تنوع مشروع و نامشروع، رابطه میان انجیل و فرهنگهاى مختلف همه به عنوان چالشهاى مهم این زمان شناخته شدند.(2) به هر تقدیر نباید درباره دایره شمول گرایش متنى از پیش به گزاف سخن گفت. حتى وقتى این گرایش متنى درباره مسایل اجتماعى سخن مىگوید، مسایلى که گمان مىرود از بزرگترین چشمانداز بافتمند ممکن در مناطق مختلف جهان حمایت مىکنند، با قطع نظر از موقعیت جغرافیایى و فرهنگى، اتفاق نظرى شگفتانگیز را مىتوان مشاهده کرد.(3)
بنابراین پرسشهاى مربوط به وحدت عقاید مسیحى و محورى که گرداگرد آن این وحدت انتظام مىیابد همان قدر بخشى از بحثهاى الاهیاتىِ الاهیات معاصراند که در نسلهاى قبلى بودهاند.
با این وصف این بحثهاى الاهیاتى سؤال جدیدى را طرح کرده است و آن اینکه: خود الاهیات براى توصیف محدودیتهاى پذیرفته شده اعتقادى در جامعه مسیحى، دقیقا چقدر اهمیت دارد؟ یا به بیان دیگر، آیا دقت کلامى و اعتقادى تنها شیوهاى است که با آن یکپارچگى جامعه با ایمان را مىتوان تضمین کرد؟ این سؤال تا اندازهاى در ربع اخیر این قرن، به دلیل احیاء گرایش جدیدى به معنویت در مسیحیت غربى یا چیزى که در محافل ارتدکس به شکلى سنتى الاهیات رمزى(4) نامیده مىشد شکل گرفته (و یا از نو شکل گرفته) است. به جاى تبیین الاهیاتى به نماز و به جاى سازگارى و یکنواختى عقلانى دقیق اعتقادات، به کلیت نظام یافته زندگى بها مىدهد. یک الاهیدان انگلیسى به نام استفان سَیْکِس(5) به انگارههاى مسلم الاهیات به تنهایى براى تعیین مرزهاى جامعه و عقاید وحدتبخش آن اعتراض کرده، و در واقع بیان مىکند که تضاد لازمه ذاتى سنت مسیحى است.
مسیحیان در اعتقاداتشان بحث مىکنند و باید هم این کار را با حساسیت انجام دهند؛
______________________________
1. Wcc 1993 a:19
2. See Wcc 1993b
3. Ellingsen 1993:20
4. mgstical theology
5. Stephen sykes
______________________________
اما علاوه بر این مسیحیت، اجتماعى از پرستندگان است و این واقعیت به تفاوتى سرنوشتساز مىانجامد.(1)
عرصه سازمان یافته مهم آن اجتماع عبارت است از الاهیات یا اعتقادات. نقش آیینهاى عبادى احیاء نظام معنوى است از طریق تکرار دائم و به حافظه سپردن و جذب دوباره افراد به بافت عمومى. عبادات نقطه مقابل بىتفاوتى تفکر عقلانى هستند و وسیلهاى در خور براى بیان اعتقاد عمیق .
این به هیچ وجه کاستن از وظیفه الاهیات که مانند هر اقدام بشرى اگر فقط تلاش زیادى انجام دهد ناکام مىماند نیست.(2)
در واقع در این نقطه است که مىتوان براى هر نزاع و اختلافى نوعى همگرایى مهم در الاهیات معاصر کشف کرد. اکنون الاهیات احتمالاً بیش از گذشته به ماهیت مجازى و تمثیلى زبان خود آگاه است. کشف دوباره راست کیشى به عنوان عبارت درست و نه صرفا راست ایمانى(3) (بر خلاف نظر سول) و تأکید متکلمان رهایى بخش بر درستکردارى(4) هر دو در چشمانداز جدید سهیماند.
همچنین نو راستکیشى از میان رویکردهاى متفاوت دیگر از یک سو بر تعالى خدا و از سوى دیگر بر دیدگاه اساسا غیرواقعگرایانه ماهیت نمادین زبان دینى تأکید دارد. دورهاى که مردم مىتوانستند هر چیزى را به کمک کلمات، خواه الاهیاتى و یا دینى بازگو کنند، به سر آمده است.(5)
الاهیات همیشه به نقل شعر عادت داشته است. اگر نسلهاى پیشتر به روبرت بردوویننگ(6) و فرانسیس تامسون(7) علاقه داشتند، شاید هنوز تى. اس. اِلیوت(8) کسى است که امید را به اندازه ناامیدى در الاهیات معاصر نمود مىدهد. کلماتْ زیر فشار، اضطراب، سهو، لغزش فرسوده مىشوند. شکاف برمىدارند و گاه شکسته و نابود مىشوند با این حال توقف نخواهند کرد.
نتیجهگیرى
الاهیات در دوره کنونى دستکم به اندازه دههها یا قرون گذشته سرزنده است. مثل
______________________________
1. Sykes 1984:261
2. ibid: 281
3. Pace solle, above
4. right-doing
5. Bonhoffer 1961:279
6. Robert Browning
7. Fransis thompson
8. T.S.Eliot
______________________________
همیشه الاهیات بحث و مشاجره را پدید مىآورد. خصوصا از یک سو بین آنان که وظیفه اول الاهیات را سالم نگه داشتن پیوستگى این سنت مورد قبول مىدانند و از سوى دیگر آنانى که درگیر ساختن آن سنت را با عرصه فکرى و فرهنگى معاصر ضرورى مىبینند. اما رویکرد اخیر خودش در درون خود اختلافات مهمى را به وجود مىآورد. امروزه کسانى هستند که بر این باورند مهمترین «فرهنگ»، فرهنگ فلسفه معاصر است و دیگرانى که فرهنگ دنیاى چند دینىِ دهکده جهانى را بهترین فرهنگ مىدانند. از نظر دیگران این فرهنگ در بافتمندى خاص ستم اقتصادى، اجتماعى، نژادى و یا جهنمى و مبارزه براى رهایى از آنها است که جایگاه گستردهتر الاهیات را تعیین مىکند.
شاید جدیدترین چالش الاهیات معاصر که روبه آیندهاش دارد، اینباشد که آیا این مقدار اختلاف مىتواند ویا باید به عنوان کمککننده بهکشمکش جدایى دردرون وحدتِ هدف نهایى در الاهیات دیده شود و یا اینکه تفاوتهاى آشتىناپذیرى وجود دارد.
کتابنامه
Barth, K. (1936-69) Church Dogmatics, Edinburgh: T. & T. Clark.
Bonhoeffer, D. (1971) Letters and Papers From Prison, London: SCM Press.
Cone, J. (1970) A Black Theology of Liberation, Philadelphia: Lippincott.
Cupitt, D. (1980) Taking Leave of God, London: SCM Press.
__ (1985) Only Human, London: SCM Press.
D''''Costa, G. (1992) `The End of Systematic Theology'''', Theology ×CV: 324-34.
Ellingsen, M. (1993) The Cutting Edge: How Churches Speak on Social Issues, Geneva: WCC Publications and Grand Rapids, Mich.: Eerdmans.
Fiorenza, E. Schüssler (1983) In Memory of Her: A Feminist Theological Reconstruction of Christian Origins, London: SCM Press.
Gore, C. (ed.) (1889) Lux Mundi, London: John Murray.
Hick, J. (1973) God and the Universe of Faiths, London: Macmillan.
___ (ed.) (1977) The Myth of God Incarnate, London: SCM Press.
The Kairos Theologians (1985) The Kairos Document: Challenge to the Church, London: Catholic Institute for International Relations and British Council of Churches.
Mosala, I. (1985) `African Independent Churches: A Study in Sociological Protest'''', in C. Villa-Vicencio and J. de Guchy (eds) Resistance and Hope: South African essays in honour of Beyers Naudé, Cape Town: David Philip, and Grand Rapids, Mich.: Eerdmans.
Sölle, D. (1990) Thinking About God: An Introduction to Theology, London: SCM Press.
Sykes, S. (1984) The Identity of Christianity, London: SPCK.
Van Buren, P. (1963) The Secular Meaning of the Gospel, London: SCM Press.
WCC [World Council of Churches] (1991) Signs of the spirit: Official Report of the Seuenth Assembly, (ed.) M. Kinnamon, Geneva: WCC Publications, and Grand
Rapids, Mich.: Eerdmans.
___ (1993a) Costly Unity, Geneva: WCC.
___ (1993b) Fifih World Conference on Faith and Order: Message, Section Reports, Discussion Document, Geneva: WCC Publications.
Wiles, M. (1982) Faith and The Mystery of God, London: SCM Press.
Zizioulas, J. D. (1985) Being as Communion: Studies in Personhood and the Church, London: Darton, Longman and Todd.