سرمقاله ما و میراث عاشورا
آرشیو
چکیده
متن
یکم
با پایانیافتن ایّامسوگواری سیدالشهداء علیهالسلام (ونیزمناسبتهای حزنانگیزِواپسین روزهای ماه صفر) بجاست، نگاهی دوباره و تحلیلی به آیینهای عزاداری و به طور کلّی به موضع و عملکردمان در قبال گنجینه عظیم عاشورا و جنبش زاینده و فزاینده کربلا بیفکنیم.
تردیدی نیست که آنچه در عاشورای شصت و یک هجری در سرزمین کربلا رخ داد، یکی از نابترین و الهامبخشترین پردههای تاریخ انسانیت و یکی از بزرگترین جلوههای ایمان مذهبی است؛ رویدادی پر از حماسه و احساس و آمیزهای از معنویت و اخلاق، عدالتطلبی وآخرتجویی،وفداکاری ووفاداریِ توأم با معرفت وبصیرت؛جاییکه زمین و آسمان و مُلک و ملکوت به یکدیگر پیوند خوردند؛ انسانهایی را میتوانستی در اوج ملکوت ببینی و خدا را میتوانستی در نگاههایی معصوم و پاک، و در گامهایی محکم و استوار، و در دلهایی گسسته از هر نوع تعلّق و وابستگی، حاضر و فاعل ببینی. تنها دلمشغولی اینافلاکیان خاکنشین دوچیزبود: خشنودی خدا وآزادی بندگانخدا؛ بهخدا برسند و انسانهایی را از نادانی و سرگشتگی و از ستمکاری جباران برهانند و به خدا برسانند: «و خون خود را بیدریغ، در راه تو پیشکش کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگیِ گمراهی نجات دهد». (فرازی از زیارت اربعین) این نجاتبخشی نه از نوع فداء مسیحی ـ بنا به یک تقریر ـ است که خدایی انسان شود، سپس قربانی گردد، تا انسانها را بیآنکه بخواهند و بکوشند، از قید و بند گناه ازلی، گناه نخستین نیای انسانها که معلوم نیست چرا و چگونه دامنگیر نسل آدم شده است، رها سازد. بنا به این سرمشق، تنها کنش مؤثر و مریدانه انسانها در این است که به این فدیه و به بشارت مسیح بگروند و مشمول فیض گشته، عادل شمرده شوند.نجاتبخشی امام حسین علیهالسلام از آن روست که راه را مینمایاند و الگویی جاودانه را عرضه میدارد که برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانها میتواند الهامبخش و جهتدهنده باشد و این انسانها هستند که به فراخور قوت ایمان و ظرفیت فاهمه خود میتوانند از این مائده آسمانی برخوردار شوند، اما نه فقط با ایمانآوردنِ صِرف به این حماسه و طلایهدار آن یا با گریستن تنها؛ که با پیوستن به این حرکت و با گامبرداشتن در این راه و پایبندی به همه ارزشهای ایمانی و انسانیِ تبلوریافته در این واقعه که همان بازگشت به توحید ناب و عدالت فراگیری است که پیامبرانْ حاملان و داعیان آن بودهاند و جانشینان و پیروان حقیقی آنان نیز کوشندگان در راه آن.
دوم
در مواجهه با میراث بزرگ کربلا همواره کسانی راه افراط یا تفریط را پیمودهاند؛ برخی به اینرویداد آنچنان ابعاد اساطیری یا غیبیای دادهاند که آن را واقتدا به آن را دستنیافتنی و ناشدنی کردهاند. جنبههای الهی و غیبی این نهضت به هیچ وجه نمیتواند، مورد انکار قرار گیرد. دست غیب را بر فراز همه هستی و همه فرازهای تاریخ میتوان دید. آنجا که مردان خدا در راه خدا گام برمیدارند و همه شائبههای غیرالهی را از اقدام خود دور میسازند، دستغیبی را آشکارتر میتوان حس کرد، اما رهنمونیِ غیبی و دستگیریهای الهی هرگز نباید به گونهای درک و تلقی شوند که ابعاد زمینی و جوانب انسانیِ پدیدههای طبیعت و کنشهای انسان نادیده گرفته شوند. چنین درک نامتعادلی به ویژه در جایی که پیشوایانی در کارند که هر گام و اقدام آنها مبنا و معنای رفتار پیروان آنهاست، به واقع نه تنها خدمتی به اهداف آنان نیست، بلکه کوششی است ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ برای تهیکردن مجاهدتهای آنان از مضامین اثرگذار و معانی حرکتآفرین و جهتدهنده. قیامی که نتوان از آن تفسیری زمینی و تکلیفساز و مسؤولیتآفرین به دست داد، به دفینههای تاریخ و تاریکخانههای خیال میپیوندد و کارکردهای آن حداکثر به ذهن و درون محدود میشود و راهی به عین و برون نمییابد. شاید همین نوع تلقّیها جمعی از دانشوران و فقیهان را بر آن داشته است تا به جای تلقی حماسه حسینی به عنوان مبنا و منبعی ارزشمند برای استنباطات فقهی آن را «قضیةٌ فی واقعة» و نمونهای منحصر به فرد بدانند که با سازوکارهای فقهی قابل تبیین نیست و بنابراین، نمیتواند قابلتعمیم و مبنای عمل باشد (ر.ک: جواهر الکلام، ج1، ص295 و نیز نقد شهید مطهری بر این دیدگاه در مجموعه آثار، ج7، ص109).
از دیگر سو، در میان کسانی که تفاسیر اسطورهای یا غیبی را نپسندیدهاند و به تفاسیر مناسب با مذاق فقهی یا ذائقههای بشری رو آوردهاند، برخی را میبینیم که به گونهای دیگر یا از متن تاریخی واقعه طف دور شدهاند، یا رسالت اصلی پیشوایان دین را نادیده گرفتهاند. از این قبیل هستند تفاسیر ایدئولوژیکی که قیام امام حسین علیهالسلام را در محدوده چارچوبهای ازپیش تعیینشده و درخدمت دیدگاهها یا انگیزههای خاص بررسیدهاند. در تفاسیر ایدئولوژیک، پژوهشگر پیش از مواجهه با موضوع پژوهش، براساس نگرشی که به هستی و انسان پیدا کرده و بر مبنای توصیهها و بایدها و نبایدهایی که خود را بدانها ملزم ساخته است، به مطالعه و تحقیق میپردازد و ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ چشم خود را بر بسیاری از واقعیات عینی و شواهد تاریخی میبندد و بیش از آن که از آن پدیده یا واقعه الهام بگیرد و دادههایی را استنباط نماید، آن موضوع را در خدمت تلقی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر قرار میدهد. حکومتها، مکاتب فکری، احزاب سیاسی و جنبشهای انقلابیِ غیرمتکی بر مبانی استوارِ معرفتی و دینی، فراوان، از این دست تحلیلها را میآفرینند و دستاویز خود قرار میدهند.
سوم
واقعیت این است که هر تبیینی که از این حماسه به دست داده میشود، باید از دو مؤلفه شواهد کافیِ تاریخی و نیز همخوانی با فلسفه امامت و رسالت امامان شیعه برخوردارباشد. چراییِ امامت، ورسالت پیشوایان دینی ـ ونیز تفکیک رسالتهای اصلی وفرعی ـ را بهدوشیوه لمّی و انّی میتوان بهدست آورد: کندوکاو درمنابع دینی و آثار کلامی ـ فلسفی وتأمّل درتحققهای تاریخیِ مختلف امامت دردوقرن ونیم آغاز اسلام.
هرگز نباید درباره رفتارهای پیشوایان معصوم داوری هایی به دست دهیم که با مفاد و لوازم براهین قطعی امامت سازگاری نداشته باشند؛ همچنانکه درشناخت رسالت اصلی پیشوایاندینی و آنچه قوامبخش و هویتدهنده وجود ودوام امامت آنان است، نمیتوان مثلاً ماجرای کربلا را فقط درمدّنظر قرارداد. توضیح اینسخن را بهفرصت دیگری وامیگذاریم.
آنچه دراینجا بهاجمال، میتوان گفت، ایناست که اولاً، تاریخامامت را باید چون کلّیدر نظرگرفت که قطعهقطعهکردن آن و نداشتن کلّینگری در بررسی آن به سرگردانی محققان و مؤمنان انجامیده، با این اعتقاد ما در مورد امامان شیعه نمیسازد که آنها در مشروعیت وراهبری ازخاستگاهیگانه ومشترکی برخوردارند وهرگزویژگیهای شخصی یا استنباطهای فردی آنها درتصمیمهای دینی آنها اثرگذار نبوده است و هر امامی اگر در موقعیت امام دیگر قرارمیگرفت، دقیقا همان کاری را میکرد که امام دیگر انجام میداد.
ثانیا، گذشت زمان و مشاهده فرجام همه نهضتها و جنبشهای فکری، باطنی، غلوّگرا و انقلابی شیعی که به تدبیرها و هدایتهای امامان شیعه علیهمالسلام تن ندادند، به خوبی نشان میدهد که امامان شیعه، خواه آنجا که به رویارویی صریح و مسلحانه با ستمپیشگان پرداختند و خواه آنجا که خود را از اینگونه رویاروییها کنار کشیدند و به مبارزه علمی و فرهنگی و تحکیم زیرساختهای فکری تشیع و پرورش ذهن و جان شیعیان روآوردند، همواره بر حق و صواب بودهاند. میراث عظیم امامت که در لابلای بیشمار منابع مکتوب شیعی، برجا مانده و بسط و گسترشی که تشیع یافته است ـ و نیز حتی دوام اسلام در کلّیت آن و گسترش و عمق آن در سراسر جهان ـ بهترین گواه درایت الهی امامان ماست.
امّا نهضت امام حسین علیهالسلام الگوی ماندگاری شد، برای همه مسلمانان که اگر در جایی اصل کیان اسلام یا جامعه و نظام اسلامی در معرض خطر قرار گرفت، از هیچ فداکاری و ایثاری نباید فروگذاری کرد و با تمام وجود ـ و فارغ از هر پیامد و نتیجهای ـ باید در برابر تمامیّت کفر و نفاق ایستاد؛ همچنان که سیره ائمه اطهار علیهمالسلام پس از ماجرای کربلا نشان داد که رسالت اصلی امام نه در چند هدف محدود و مقطعیِ سیاسی یا غیر سیاسی؛ که در یک هدف والا خلاصه میشود: هدایت فکری، علمی و تربیت اخلاقی و معنوی انسانها که مهمترین رکن حفظ اسلام است و هیچ نظام سیاسی و نظم اجتماعیای نمیتواند اسلامی باشد و اسلامی بماند، مگر آن که بر دوش انسانهایی خودساخته و هدایتشده قرار داشته باشد و هیچ اقدام و مبارزهای و هیچ قدرت و اقتداری بدون اتکا به چنین انسانهایی، نه میا رزد و نه اسلامی و معنوی میماند.
در عین حال، ترکیبی از قیام امام حسین علیهالسلام و سکوت و قعود معنادار دیگر امامان معصوم همواره این نکته را به پیروان آن بزرگواران گوشزد کرده و این فرهنگ را در عمق جانها و ذهنهای ایشان رسوخ داده است که همیشه از حکومتهای ناحق فاصله بگیرند و همواره دشمنی با جباران زمانه را در جان و روان خود بپرورانند و هموارهمترصد و آماده آن باشند تا در اولین فرصت مناسب همه خشم خود را بر سر مستکبران و دشمنان واقعی دین و انسانیّت فرو ریزند.
چهارم
هر کسی که در برابر سیره معصومان علیهمالسلام قرار میگیرد و مناقب و فضائل آنها را از نظر میگذراند، طبیعی است که نسبت به آنها حالت تکریم و تعظیم یافته، بدانها تعلق عاطفی شدیدی پیدا کند؛ درشادیهایشان شادان گردد و درفقد ومصائب آنها اندوهگین وگریان شود. ایناحترام قلبی وتعلّق عاطفی درکنارتوصیههای پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ونصوص دینیای که بزرگداشت اولیای دین و حضرات معصومین را از تعظیم شعائر الهی و مایه تقوای دلها، و مودّت آنهارا پاداش رسالت و موجب یافتن راهی به سوی خدا دانسته است، مسلمانان به ویژه شیعیان را به گرامیداشت وفیات و موالید پیامبر اکرم و خاندان پاک آن حضرت سوق داده است. چنین گوهرشناسی و قدردانیای را باید ستود و پاس داشت.
اما این ستایش و پاسداشت نباید به معنای نادیدهگرفتن نقاط ضعف و کاستیهایی باشد که به این آیینهای مذهبی راه یافته است. آنچه شهید بزرگوار، استاد مطهری در قبال تحریفات عاشورا که بیشتر ناظر به همین آیینها بود، انجام داد، همواره باید الگوی دانشوران دینی در مواجهه با بدعتها، زیادهرویها و انحرافهایی باشد که این مراسم و دیگر آیینهای ارجمند دینی را از اهداف اصلی و عمق واقعی آن دور ساخته است.
نیاز به تأکید ندارد که آیینهای تجلیل از ائمه اطهار علیهمالسلام به ویژه ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام فرصت گرانمایهای است که بیش از هر موقعیت دیگری، شیفتگان اهل بیت را گرد هم میآورد و دلهای آنان را نرم و پذیرای مواعظ و معارف مینماید؛ آیا در چنین فرصت هایی، بسندهکردن به گریستن و گریاندن، آن هم به هر نحوی و با استفاده از هر امکانی ولو غیرشرعی یا غیر متعارف، یا اکتفاکردن به مناقب وفضائل، آنهم با خروج ازحدّاعتدال وورود درحریم غلوّ وشرک، یا استفادههای خاص، محدود ومقطعی ازاین مناسبتها ـ مثلاً برای پیشبردن مطلوبهای خاص وگذرا ـ کاری حکیمانه و خداپسندانه است؟ آیا نباید از چنین فرصتهایی برای نزدیککردن بیشتر مردم به معارف عمیق دینی وبه سیره افتخارآمیز وراهگشای پیشوایان دین استفاده کرد؟ آیا باید اینامکان عظیم واین منبرگرانقدر بهسادگی وبا همهظرفیّتهایش دراختیار برخی از مداحان و سخنرانانی قرار گیرد که یا از توان علمی قابل اتکایی برخوردار نیستند یا به هیچ روی، مصالح جهان اسلام و نظام اسلامی را نمیشناسند و پاس نمیدارند؟
عزاداریها و هر آیین دینی و مذهبی دیگری در عین حالی که باید به انسجام درونی و استواری اعتقادیِ پیروان آن دین یا آن مذهب خاص بینجامد، نباید به گونهای سامان داده شود که به شکاف میان این مجموعه و دیگر جماعتهای مذهبی و دینی بیانجامد. به تعبیری روشنتر و مشخصتر، آیینهای مذهبی شیعیان نباید به گونهای ترتیب داده شود، که شکاف و گسست میان شیعیان و دیگر مسلمانان را عمیقتر و گستردهتر کند. قیام و نهضتی را که برای حفظ و دوام اسلام و جامعه اسلامی ـ و نه لزوما مذهب خاص یا گروهی از مسلمانان ـ شکل گرفته است، نباید به گونهای گرامی بداریم که گویا در تشخیص هدف اصلی یا دشمن و اقعی دچار اشتباه شدهایم و عملاً به جای آن که ستمپیشگان و کافران و ملحدان دین گریز و اسلام ستیز را از خود برانیم و دلهایشان را بلرزانیم، دیگر مسلمانان را از خود دور سازیم.
مبنا قراردادن حفظ کیان اسلامی و تمامیت جامعه مسلمانان ـ که عملاً به استحکام و تقویت جامعه شیعی نیز درون جامعه بزرگتر اسلامی خواهد انجامید ـ آیینها و مناسبتهای دینی ما را معنادارتر و جهتدارتر خواهد کرد. در این صورت، هم در تعیین اولویتها ـ که کدام مناسبت را مقدم بشماریم و بیشتر گرامی بداریم ـ و هم در شیوه و مضامین آیینهای مذهبی سنجیدهتر عمل خواهیم کرد.
نکته دیگری که در اینجا توجه به آن، مهم تواند بود، این است که آیا در نوع مناسبتهای دینی و مذهبی و حجم مراسمها و آیینهایی که بدان مناسبتها برگزار میشود، ما نیازمند نوعی مدیریت و تدبیر نیستیم؟ آیا تکثیر این مناسبتها و بسط و تفصیل این آیینها دقیقا و عمیقا به اهداف والایی که باید در پی آنها باشیم، خدمت میکند؟ آیا در امور راجح و شایسته نباید حدّ نگهداشت؟ آیا به دیگر عبادتها و دیگر وظایف و رسالتهایمان در سطح حداقل، اهتمام ورزیدهایم؟ آیا این نیز نشان از آن ندارد که مدیریت آیینهای مذهبی ما در دست کسانی افتاده است که نه با حقایق دینی آشنایی عمیقی دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهمتر را میشناسند؟ و سرانجام آنکه آیا وقت آن نرسیده است که ما در قبال مواریث عظیم و گرانقدرمان رفتارهای بسامانتر و سنجیدهتری را صورت دهیم؟
با پایانیافتن ایّامسوگواری سیدالشهداء علیهالسلام (ونیزمناسبتهای حزنانگیزِواپسین روزهای ماه صفر) بجاست، نگاهی دوباره و تحلیلی به آیینهای عزاداری و به طور کلّی به موضع و عملکردمان در قبال گنجینه عظیم عاشورا و جنبش زاینده و فزاینده کربلا بیفکنیم.
تردیدی نیست که آنچه در عاشورای شصت و یک هجری در سرزمین کربلا رخ داد، یکی از نابترین و الهامبخشترین پردههای تاریخ انسانیت و یکی از بزرگترین جلوههای ایمان مذهبی است؛ رویدادی پر از حماسه و احساس و آمیزهای از معنویت و اخلاق، عدالتطلبی وآخرتجویی،وفداکاری ووفاداریِ توأم با معرفت وبصیرت؛جاییکه زمین و آسمان و مُلک و ملکوت به یکدیگر پیوند خوردند؛ انسانهایی را میتوانستی در اوج ملکوت ببینی و خدا را میتوانستی در نگاههایی معصوم و پاک، و در گامهایی محکم و استوار، و در دلهایی گسسته از هر نوع تعلّق و وابستگی، حاضر و فاعل ببینی. تنها دلمشغولی اینافلاکیان خاکنشین دوچیزبود: خشنودی خدا وآزادی بندگانخدا؛ بهخدا برسند و انسانهایی را از نادانی و سرگشتگی و از ستمکاری جباران برهانند و به خدا برسانند: «و خون خود را بیدریغ، در راه تو پیشکش کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگیِ گمراهی نجات دهد». (فرازی از زیارت اربعین) این نجاتبخشی نه از نوع فداء مسیحی ـ بنا به یک تقریر ـ است که خدایی انسان شود، سپس قربانی گردد، تا انسانها را بیآنکه بخواهند و بکوشند، از قید و بند گناه ازلی، گناه نخستین نیای انسانها که معلوم نیست چرا و چگونه دامنگیر نسل آدم شده است، رها سازد. بنا به این سرمشق، تنها کنش مؤثر و مریدانه انسانها در این است که به این فدیه و به بشارت مسیح بگروند و مشمول فیض گشته، عادل شمرده شوند.نجاتبخشی امام حسین علیهالسلام از آن روست که راه را مینمایاند و الگویی جاودانه را عرضه میدارد که برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانها میتواند الهامبخش و جهتدهنده باشد و این انسانها هستند که به فراخور قوت ایمان و ظرفیت فاهمه خود میتوانند از این مائده آسمانی برخوردار شوند، اما نه فقط با ایمانآوردنِ صِرف به این حماسه و طلایهدار آن یا با گریستن تنها؛ که با پیوستن به این حرکت و با گامبرداشتن در این راه و پایبندی به همه ارزشهای ایمانی و انسانیِ تبلوریافته در این واقعه که همان بازگشت به توحید ناب و عدالت فراگیری است که پیامبرانْ حاملان و داعیان آن بودهاند و جانشینان و پیروان حقیقی آنان نیز کوشندگان در راه آن.
دوم
در مواجهه با میراث بزرگ کربلا همواره کسانی راه افراط یا تفریط را پیمودهاند؛ برخی به اینرویداد آنچنان ابعاد اساطیری یا غیبیای دادهاند که آن را واقتدا به آن را دستنیافتنی و ناشدنی کردهاند. جنبههای الهی و غیبی این نهضت به هیچ وجه نمیتواند، مورد انکار قرار گیرد. دست غیب را بر فراز همه هستی و همه فرازهای تاریخ میتوان دید. آنجا که مردان خدا در راه خدا گام برمیدارند و همه شائبههای غیرالهی را از اقدام خود دور میسازند، دستغیبی را آشکارتر میتوان حس کرد، اما رهنمونیِ غیبی و دستگیریهای الهی هرگز نباید به گونهای درک و تلقی شوند که ابعاد زمینی و جوانب انسانیِ پدیدههای طبیعت و کنشهای انسان نادیده گرفته شوند. چنین درک نامتعادلی به ویژه در جایی که پیشوایانی در کارند که هر گام و اقدام آنها مبنا و معنای رفتار پیروان آنهاست، به واقع نه تنها خدمتی به اهداف آنان نیست، بلکه کوششی است ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ برای تهیکردن مجاهدتهای آنان از مضامین اثرگذار و معانی حرکتآفرین و جهتدهنده. قیامی که نتوان از آن تفسیری زمینی و تکلیفساز و مسؤولیتآفرین به دست داد، به دفینههای تاریخ و تاریکخانههای خیال میپیوندد و کارکردهای آن حداکثر به ذهن و درون محدود میشود و راهی به عین و برون نمییابد. شاید همین نوع تلقّیها جمعی از دانشوران و فقیهان را بر آن داشته است تا به جای تلقی حماسه حسینی به عنوان مبنا و منبعی ارزشمند برای استنباطات فقهی آن را «قضیةٌ فی واقعة» و نمونهای منحصر به فرد بدانند که با سازوکارهای فقهی قابل تبیین نیست و بنابراین، نمیتواند قابلتعمیم و مبنای عمل باشد (ر.ک: جواهر الکلام، ج1، ص295 و نیز نقد شهید مطهری بر این دیدگاه در مجموعه آثار، ج7، ص109).
از دیگر سو، در میان کسانی که تفاسیر اسطورهای یا غیبی را نپسندیدهاند و به تفاسیر مناسب با مذاق فقهی یا ذائقههای بشری رو آوردهاند، برخی را میبینیم که به گونهای دیگر یا از متن تاریخی واقعه طف دور شدهاند، یا رسالت اصلی پیشوایان دین را نادیده گرفتهاند. از این قبیل هستند تفاسیر ایدئولوژیکی که قیام امام حسین علیهالسلام را در محدوده چارچوبهای ازپیش تعیینشده و درخدمت دیدگاهها یا انگیزههای خاص بررسیدهاند. در تفاسیر ایدئولوژیک، پژوهشگر پیش از مواجهه با موضوع پژوهش، براساس نگرشی که به هستی و انسان پیدا کرده و بر مبنای توصیهها و بایدها و نبایدهایی که خود را بدانها ملزم ساخته است، به مطالعه و تحقیق میپردازد و ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ چشم خود را بر بسیاری از واقعیات عینی و شواهد تاریخی میبندد و بیش از آن که از آن پدیده یا واقعه الهام بگیرد و دادههایی را استنباط نماید، آن موضوع را در خدمت تلقی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر قرار میدهد. حکومتها، مکاتب فکری، احزاب سیاسی و جنبشهای انقلابیِ غیرمتکی بر مبانی استوارِ معرفتی و دینی، فراوان، از این دست تحلیلها را میآفرینند و دستاویز خود قرار میدهند.
سوم
واقعیت این است که هر تبیینی که از این حماسه به دست داده میشود، باید از دو مؤلفه شواهد کافیِ تاریخی و نیز همخوانی با فلسفه امامت و رسالت امامان شیعه برخوردارباشد. چراییِ امامت، ورسالت پیشوایان دینی ـ ونیز تفکیک رسالتهای اصلی وفرعی ـ را بهدوشیوه لمّی و انّی میتوان بهدست آورد: کندوکاو درمنابع دینی و آثار کلامی ـ فلسفی وتأمّل درتحققهای تاریخیِ مختلف امامت دردوقرن ونیم آغاز اسلام.
هرگز نباید درباره رفتارهای پیشوایان معصوم داوری هایی به دست دهیم که با مفاد و لوازم براهین قطعی امامت سازگاری نداشته باشند؛ همچنانکه درشناخت رسالت اصلی پیشوایاندینی و آنچه قوامبخش و هویتدهنده وجود ودوام امامت آنان است، نمیتوان مثلاً ماجرای کربلا را فقط درمدّنظر قرارداد. توضیح اینسخن را بهفرصت دیگری وامیگذاریم.
آنچه دراینجا بهاجمال، میتوان گفت، ایناست که اولاً، تاریخامامت را باید چون کلّیدر نظرگرفت که قطعهقطعهکردن آن و نداشتن کلّینگری در بررسی آن به سرگردانی محققان و مؤمنان انجامیده، با این اعتقاد ما در مورد امامان شیعه نمیسازد که آنها در مشروعیت وراهبری ازخاستگاهیگانه ومشترکی برخوردارند وهرگزویژگیهای شخصی یا استنباطهای فردی آنها درتصمیمهای دینی آنها اثرگذار نبوده است و هر امامی اگر در موقعیت امام دیگر قرارمیگرفت، دقیقا همان کاری را میکرد که امام دیگر انجام میداد.
ثانیا، گذشت زمان و مشاهده فرجام همه نهضتها و جنبشهای فکری، باطنی، غلوّگرا و انقلابی شیعی که به تدبیرها و هدایتهای امامان شیعه علیهمالسلام تن ندادند، به خوبی نشان میدهد که امامان شیعه، خواه آنجا که به رویارویی صریح و مسلحانه با ستمپیشگان پرداختند و خواه آنجا که خود را از اینگونه رویاروییها کنار کشیدند و به مبارزه علمی و فرهنگی و تحکیم زیرساختهای فکری تشیع و پرورش ذهن و جان شیعیان روآوردند، همواره بر حق و صواب بودهاند. میراث عظیم امامت که در لابلای بیشمار منابع مکتوب شیعی، برجا مانده و بسط و گسترشی که تشیع یافته است ـ و نیز حتی دوام اسلام در کلّیت آن و گسترش و عمق آن در سراسر جهان ـ بهترین گواه درایت الهی امامان ماست.
امّا نهضت امام حسین علیهالسلام الگوی ماندگاری شد، برای همه مسلمانان که اگر در جایی اصل کیان اسلام یا جامعه و نظام اسلامی در معرض خطر قرار گرفت، از هیچ فداکاری و ایثاری نباید فروگذاری کرد و با تمام وجود ـ و فارغ از هر پیامد و نتیجهای ـ باید در برابر تمامیّت کفر و نفاق ایستاد؛ همچنان که سیره ائمه اطهار علیهمالسلام پس از ماجرای کربلا نشان داد که رسالت اصلی امام نه در چند هدف محدود و مقطعیِ سیاسی یا غیر سیاسی؛ که در یک هدف والا خلاصه میشود: هدایت فکری، علمی و تربیت اخلاقی و معنوی انسانها که مهمترین رکن حفظ اسلام است و هیچ نظام سیاسی و نظم اجتماعیای نمیتواند اسلامی باشد و اسلامی بماند، مگر آن که بر دوش انسانهایی خودساخته و هدایتشده قرار داشته باشد و هیچ اقدام و مبارزهای و هیچ قدرت و اقتداری بدون اتکا به چنین انسانهایی، نه میا رزد و نه اسلامی و معنوی میماند.
در عین حال، ترکیبی از قیام امام حسین علیهالسلام و سکوت و قعود معنادار دیگر امامان معصوم همواره این نکته را به پیروان آن بزرگواران گوشزد کرده و این فرهنگ را در عمق جانها و ذهنهای ایشان رسوخ داده است که همیشه از حکومتهای ناحق فاصله بگیرند و همواره دشمنی با جباران زمانه را در جان و روان خود بپرورانند و هموارهمترصد و آماده آن باشند تا در اولین فرصت مناسب همه خشم خود را بر سر مستکبران و دشمنان واقعی دین و انسانیّت فرو ریزند.
چهارم
هر کسی که در برابر سیره معصومان علیهمالسلام قرار میگیرد و مناقب و فضائل آنها را از نظر میگذراند، طبیعی است که نسبت به آنها حالت تکریم و تعظیم یافته، بدانها تعلق عاطفی شدیدی پیدا کند؛ درشادیهایشان شادان گردد و درفقد ومصائب آنها اندوهگین وگریان شود. ایناحترام قلبی وتعلّق عاطفی درکنارتوصیههای پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ونصوص دینیای که بزرگداشت اولیای دین و حضرات معصومین را از تعظیم شعائر الهی و مایه تقوای دلها، و مودّت آنهارا پاداش رسالت و موجب یافتن راهی به سوی خدا دانسته است، مسلمانان به ویژه شیعیان را به گرامیداشت وفیات و موالید پیامبر اکرم و خاندان پاک آن حضرت سوق داده است. چنین گوهرشناسی و قدردانیای را باید ستود و پاس داشت.
اما این ستایش و پاسداشت نباید به معنای نادیدهگرفتن نقاط ضعف و کاستیهایی باشد که به این آیینهای مذهبی راه یافته است. آنچه شهید بزرگوار، استاد مطهری در قبال تحریفات عاشورا که بیشتر ناظر به همین آیینها بود، انجام داد، همواره باید الگوی دانشوران دینی در مواجهه با بدعتها، زیادهرویها و انحرافهایی باشد که این مراسم و دیگر آیینهای ارجمند دینی را از اهداف اصلی و عمق واقعی آن دور ساخته است.
نیاز به تأکید ندارد که آیینهای تجلیل از ائمه اطهار علیهمالسلام به ویژه ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام فرصت گرانمایهای است که بیش از هر موقعیت دیگری، شیفتگان اهل بیت را گرد هم میآورد و دلهای آنان را نرم و پذیرای مواعظ و معارف مینماید؛ آیا در چنین فرصت هایی، بسندهکردن به گریستن و گریاندن، آن هم به هر نحوی و با استفاده از هر امکانی ولو غیرشرعی یا غیر متعارف، یا اکتفاکردن به مناقب وفضائل، آنهم با خروج ازحدّاعتدال وورود درحریم غلوّ وشرک، یا استفادههای خاص، محدود ومقطعی ازاین مناسبتها ـ مثلاً برای پیشبردن مطلوبهای خاص وگذرا ـ کاری حکیمانه و خداپسندانه است؟ آیا نباید از چنین فرصتهایی برای نزدیککردن بیشتر مردم به معارف عمیق دینی وبه سیره افتخارآمیز وراهگشای پیشوایان دین استفاده کرد؟ آیا باید اینامکان عظیم واین منبرگرانقدر بهسادگی وبا همهظرفیّتهایش دراختیار برخی از مداحان و سخنرانانی قرار گیرد که یا از توان علمی قابل اتکایی برخوردار نیستند یا به هیچ روی، مصالح جهان اسلام و نظام اسلامی را نمیشناسند و پاس نمیدارند؟
عزاداریها و هر آیین دینی و مذهبی دیگری در عین حالی که باید به انسجام درونی و استواری اعتقادیِ پیروان آن دین یا آن مذهب خاص بینجامد، نباید به گونهای سامان داده شود که به شکاف میان این مجموعه و دیگر جماعتهای مذهبی و دینی بیانجامد. به تعبیری روشنتر و مشخصتر، آیینهای مذهبی شیعیان نباید به گونهای ترتیب داده شود، که شکاف و گسست میان شیعیان و دیگر مسلمانان را عمیقتر و گستردهتر کند. قیام و نهضتی را که برای حفظ و دوام اسلام و جامعه اسلامی ـ و نه لزوما مذهب خاص یا گروهی از مسلمانان ـ شکل گرفته است، نباید به گونهای گرامی بداریم که گویا در تشخیص هدف اصلی یا دشمن و اقعی دچار اشتباه شدهایم و عملاً به جای آن که ستمپیشگان و کافران و ملحدان دین گریز و اسلام ستیز را از خود برانیم و دلهایشان را بلرزانیم، دیگر مسلمانان را از خود دور سازیم.
مبنا قراردادن حفظ کیان اسلامی و تمامیت جامعه مسلمانان ـ که عملاً به استحکام و تقویت جامعه شیعی نیز درون جامعه بزرگتر اسلامی خواهد انجامید ـ آیینها و مناسبتهای دینی ما را معنادارتر و جهتدارتر خواهد کرد. در این صورت، هم در تعیین اولویتها ـ که کدام مناسبت را مقدم بشماریم و بیشتر گرامی بداریم ـ و هم در شیوه و مضامین آیینهای مذهبی سنجیدهتر عمل خواهیم کرد.
نکته دیگری که در اینجا توجه به آن، مهم تواند بود، این است که آیا در نوع مناسبتهای دینی و مذهبی و حجم مراسمها و آیینهایی که بدان مناسبتها برگزار میشود، ما نیازمند نوعی مدیریت و تدبیر نیستیم؟ آیا تکثیر این مناسبتها و بسط و تفصیل این آیینها دقیقا و عمیقا به اهداف والایی که باید در پی آنها باشیم، خدمت میکند؟ آیا در امور راجح و شایسته نباید حدّ نگهداشت؟ آیا به دیگر عبادتها و دیگر وظایف و رسالتهایمان در سطح حداقل، اهتمام ورزیدهایم؟ آیا این نیز نشان از آن ندارد که مدیریت آیینهای مذهبی ما در دست کسانی افتاده است که نه با حقایق دینی آشنایی عمیقی دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهمتر را میشناسند؟ و سرانجام آنکه آیا وقت آن نرسیده است که ما در قبال مواریث عظیم و گرانقدرمان رفتارهای بسامانتر و سنجیدهتری را صورت دهیم؟