آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۲

چکیده

متن

مقاله حاضر یکی از مقالات کتاب Companion Encyclopedia of Theology است، در این مقاله نویسنده مراحل تکوین سه جلوه خدا را در قرون اولیه مسیحیت بررسی کرده است. در این مقاله به‏جای واژه تثلیث (Trinity)، واژه خدای سه‏گانه (The triune God) به کار رفته است تا از این رهگذر، سیر تکوّن هر یک از این سه جلوه خدا بررسی شود. گرچه خدای سه‏گانه برای اولین بار در شورای نیقیه (325 م.) و سپس در شورای قسطنطینیّه (381 م.) پذیرفته و تایید شد؛ اما این سؤال برای آیندگان مطرح شد که چگونه مردمی که هر روز در مراسم نیایش خود می‏خواندند: «یهوه خدای ما، یهوه واحد است.» به خدای سه‏گانه مسیحی ایمان آوردند و چه عواملی در شکل‏گیریِ این آموزه تأثیر داشتند؟
برای پاسخگویی به سؤالات فوق، نویسنده در ابتدا منشأ این سؤالات را بررسی می‏کند، سپس به عواملی که در شکل‏گیریِ این آموزه مؤثر بودند می‏پردازد؛ و مهمترینِ این عوامل را کتاب مقدس و مناسک عبادیِ مسیحی می‏داند.
هر چند مسیحیان اولیه همانند یهودیان به خدای واحد اعتقاد می‏ورزیدند، آنان مسیح را با تعابیری همچون پسر خدا، صورت خدای نامرئی، کلمه سرمدی که با خداست، تصویری گویا از هستیِ خود خدا و مانند اینها تقدیس می‏کردند. لذا علمای مسیحی در جست‏وجوی راه‏های پایان دادن به تضادِ آشکار بین ستایش مسیح به عنوان خدا و پرستش خدای واحد بودند؛ و این آغاز راه برای تکوین این آموزه مسیحی بود.
نویسنده تبیین‏های مختلف از این آموزه را به صورتی عقل‏پذیر و منظم و سلسله‏وار بیان می‏کند و در پایان، گفت‏وگوهای عالمان مسیحی و مسلمان، و متهم شدن مسیحیان به شرک ورزیدن به خدا را بررسی می‏نماید.
______________________________
1. مشخصات کتاب شناختیِ این مقاله چنین است:
Robert L.Wilken, the Triune God of the Bible and the Emergence of Orthodoxy, in Companion Encyclopedia of Theology, pp. 198 - 205.
________________________________________
مسیحیان به خدای پدر، پسر و روح القدس اعتقاد می‏ورزند. حکم سنتی ایمان به خدای سه‏گانه در شورای نیقیه به سال 325 م. پذیرفته و به سال 381 م. در شورای قسطنطینه بار دیگر تایید شد و شرح و بسط یافت. این اعتقاد نامه که ساختاری سه بخشی دارد: (ما به یک خدای پدر توانا که آسمان و زمین را آفرید... و یک خداوند، عیسی مسیح، تنها فرزند خدا، مولود پدر قبل از همه چیز... و به روح القدس، خداوند و حیات بخش، اعتقاد داریم) تا به امروز توسط میلیون‏ها مسیحی در سراسر جهان به هنگام مراسم عشای ربانی به کار رفته است. این قدیمی‏ترین تلخیص معتبر از تعالیم مسیحی و نشان مسیحیت راست کیش است.
نزد بسیاری از مسیحیان، نظریه تثلیث ساختاری الهیاتی دارد و احتمالاً شیوه مفیدی برای وصف راههای مختلفی است که خداوند خود را به ما می‏شناساند. با این حال، این دیدگاه از ضروریات مسیحیت نیست. در اوایل قرن نوزده، فریدریک شلایر ماخر هنگامی‏که نظریات اعتقادی خود را در کتاب ایمان مسیحی(1) سامان می‏داد، نظریه تثلیث را در بخش ضمیمه جای داد. وی اذعان داشت که این آموزه حقیقتی بنیادین را درباره اتحاد خدا با انسان بیان می‏کند، اما او آن را نه صِرْف یک آموزه بلکه ابزاری برای دفاع از امر دیگری می‏دانست که عبارت بود از کوشش برای تبیین الهیاتیِ حقایقِ بنیادی‏تر. او نوشت که نظریه تثلیث «نزدیک‏ترین بیان برای خودآگاهی مسیحی» نیست. از دیدِ او، تنها این دو گفته نزدیکترین بیان در این باره است: یکی این‏که ذات و هویت خدا در مسیح حضور دارد، و دیگر این‏که الوهیتْ خود را با ذات انسان در روح‏القدس متحد می‏کند؛ همان روح القدسی که حیات‏بخش مسیحیت است. هیچ‏یک از این گفته‏ها مستلزم فرض خدایی سه‏گانه نیستند.
رویکرد شلایر ماخر در این مسئله، تازگی نداشت. پیش از این در مسیحیت اولیه، سابلیوس تعلیم داده بود که الفاظ مختلف پدر، پسر و روح القدس صرفا نام‏هایی هستند که مسیحیان بر نحوه دانش و تجربه ما از عمل و حضور خدا می‏نهند؛ یعنی نحوه هایی که خدا خود را می‏شناساند. گفته‏اند وقتی خدا را پدر، پسر و روح القدس می‏نامیم صرفاً در این مورد صحبت می‏کنیم که چگونه خدا خود را بر ما آشکار می‏کند، و اصلاً سخنی در باره ذات خدا نگفته‏ایم. سؤالاتی را که قرن‏ها پیش سابلیوس مطرح کرد، و دیگر منتقدان
______________________________
1. The Christian Faith
________________________________________
نظریه تثلیث نیز در طول تاریخ مسیحیت آنها را بازگو کرده‏اند، می‏توان به ترتیب ذیل بیان کرد: اگر به نحو اصل موضوعی بپذیریم که خدا یکی است، آیا می‏توان به دلیل راههای مختلفِ شناسانده شدنِ خداوند به ما، تکثری را که در تجربه خود از خدا موجود است، به هستی خدا نیز سرایت دهیم؟ چرا باید گمان شود تجلیات الهی، مشخص کننده تمایزات درونی خداست؟
سابلیوس تنها متفکر مسیحی نبود که سؤالاتی را در مورد شکل‏گیری نظریه تثلیث مطرح کرد. تقریباً از ابتدا بعضی مسیحیان از اقرار به سه‏گانه بودن خدا ابا داشتند. واژه‏های پدر، پسر و روح القدس در کتاب مقدس و مناسک مسیحی به‏کار رفته بود، اما همه در نحوه فهم این تعابیر توافق نداشتند. به نظر می‏رسید عبارت «خدای پدر، پسر و روح‏القدس» اعتقاد به خدای واحد را مخدوش می‏سازد. در قرون اولیه هنگامی که متفکران مسیحی برای بیان آنچه را که از راه تجلی خدا در عیسی مسیح فهمیده بودند، این موضوعات را مورد بحث قرار دادند. دیری نپایید که نگرش‏های متفاوت، پیرامون یک کانون متحد شدند و همین کانون بود که در اعتقادنامه نیقیه ـ قسطنطنیّه متبلور شد و مسیحیت راست‏کیش را مشخص کرد. به لحاظ تاریخی و الهیاتی، دانستن چگونگی وقوع این امر مهم است. در ادامه مقاله تعدادی از عوامل مؤثر در این موضوع، یعنی کتاب مقدس، رستاخیزِ عیسی، و حیات مناسک(1) مسیحی را که به شکل‏گیری ایمان به تثلیث کمک کرده‏اند، مورد بحث قرار خواهیم داد.
خدای سه‏گانه کتاب مقدس
مسیحیان اولیه یهودیانی بودند که کلمات قدیمی شِمَعْ(2) را در دعاهای روزانه‏شان می‏خواندند: «ای اسرائیل بشنو یَهوه، خدای ما، یهوه واحد است. پس یهوه، خدای خود را، به تمامی جان و تمامی قدرت محبت نما»، (سفر تثنیه 6:4). در پاسخ به این سؤال که کدام فرمان قبل از همه است، عیسی کلمات شمع را نقل می‏کرد: «مسیحیان اولیه نیز ایمان به خدای واحد داشتند ما را یک خداست یعنی پدر که همه چیز از اوست» (اول قرنتیان 8:6).اولین فرمان، طبق کتاب شبان هرماس که در قرن دوم نوشته شده، چنین است:
______________________________
1. Liturgical
2. Shema یکی از دعاهای یهودیان است. ـ م.
________________________________________
باور داشته باش که خدا یکی است، خدایی که همه چیز را آفرید و کامل کرد.(هرماس، فرمان 1:1) اولین فقره این اعتقاد نامه این است که ما به یک خدا ایمان داریم.
هر چند مسیحیان اولیه با همنوعان یهودیشان در وجود خدای واحد موافق بودند، مسیحیت از همان آغاز با تقدیس مسیح، خود را از یهودیت جدا ساخت. این مطلب از تعابیر والایی که در وصف مسیح در عهد جدید وجود دارد و نیز از سرودهایی که به افتخار مسیح تصنیف گشته‏اند، آشکار است؛ تعابیری مانند پسر خدا، صورت خدای نامرئی، کلمه سرمدی که با خداست، تنها کسی که در او خدا با تمام کمالش جای گرفته است؛ تصویری گویا از هستیِ خود خدا، و سرودهایی مانند: خدا او را بسیار بالا برد و نامی بدو داد که برتر از همه نامهاست، (فیلیپیان: 2).
در دستور العمل غسل تعمید هم این نکته را می‏توان دید؛ زیرا موجودی بشری مانند مسیح را در کنار خدا که خالق همه‏چیز است قرار می‏دهد، و یا در اولین عشای ربانی، مسیح در مراسم شکستن نان آنچنان ستایش می‏شود که گویی در این مراسم، زنده و حاضر است. مقارن دومین دهه قرن دوم، پلینی، حاکم رومی بیزانس، که از بیرون به مسیحیت می‏نگریست، گزارش کرده است که مسیحیان عادت داشتند در روزی معین قبل از روشن شدن هوا جمع شوند و برای مسیح مانند یکی از خدایان سرود تسبیح بخوانند.
یکی از راه‏های پایان دادن به تضاد آشکار بین ستایش مسیح بعنوان خدا و پرستش خدای واحد و ارائه توجیهی عقلانی برای شکل خاص عمل و گفتار مسیحیان، به کارگیری مستقیم سنت فلسفی یونان بود. ما به دلیل تأثیر مسیحیت و یهودیت بر غرب عادت کرده‏ایم که الوهیت را مقوله‏ای دارای یک فرد (خدای واحد متعال) بدانیم، اما در عهد باستان، مقوله الوهیتْ موجودات زیاد و متنوعی را در بر می‏گرفت و مصادیق بسیار متفاوتی داشت. در این سنت، روشنترین راه برای بحث در مورد الوهیت مسیح و روح القدس، تصور سلسله مراتب برای موجودات الهی بود. هر فردی می‏توانست ضمن پذیرش یک خدای برتر، خدایان پائین مرتبه‏ای را نیز تقدیس نماید. این خدایان مانند خدای برتر بر تمام جهان فرمان نمی‏راندند، اما با این حال موجوداتی الهی به شمار می‏آمدند. سیلیوس، فیلسوف مشرک قرن دوم، نوشت: فردی که خدایان متعدد را می‏پرستد، از آنجا که خدایی متعلق به خدای بزرگ را می‏پرستد، حتی با همین عمل، کاری را انجام می‏دهد که خدای بزرگ دوست دارد.
اولین دفاعیه‏نویسانِ مسیحی، تحت تأثیر این فهم از الوهیت، گمان می‏کردند که در جهانِ چندخدایی روم باستان، برجسته کردن خصیصه کثرت‏گرایانه مفاهیمِ ناظر به الوهیت در مسیحیّت، تدبیر زیرکانه‏ای است. آتناگوراس، دفاعیه نویسی که در آتن متولد شد و در دومین نیمه قرن دوم قلم می‏زد، در حالی‏که خوشحالی خود را از زیرکی‏ای که در غلبه بر یکی از مخالفانش به کار برده است به سختی پنهان می‏سازد، به اطلاع منتقدانش می‏رساند که:
... اگر شنیدیم مردمی که ملحد نامیده می‏شوند خدای پدر، خدای پسر و روح القدس را مطرح می‏کنند، نباید به حیرت افتیم... آموزه‏های ما در مورد الوهیت فقط همین‏ها نیست، بلکه همچنین می‏گوییم: انبوهی فرشته و کارگزار وجود دارند که خدا آنها را... در مکان خاصشان قرار داده است...
آتناگوراس تلویحاً این سؤال را مطرح کرد: چگونه ممکن است ملحد نامیده شویم با این‏که نه تنها به یک خدا، بلکه به سه خدا و به خدایان کوچکتر بسیاری نیز اذعان داریم که به آن سه وابسته هستند؟ کثرت‏گرایی موجود در الهیات مسیحی در جامعه رومی ـ یونانی مایه نگرانی نبود، برای برخی این الهیات فرصت مناسبی برای عرضه این نهضت نوین بود.
دیگر دفاعیه نویسان عبارات مشابهی را به‏کار برده‏اند. برای مثال: ژوستین شهید گفته است: «مسیحیان عیسی مسیح را در منزلت دوم قرار داده، او را به عنوان پسر خودِ خدای حقیقی گرامی می‏دارند و روح مخصوص نبوت را در رتبه سوم می‏گذارند»؛ اوریگن(1) اسکندرانی تا آنجا پیش رفت که اصطلاح خدای دوم را بدون اشاره به پسر به‏کار برد. وی در گفت‏وگو با اسقفی مسیحی از عربستان گفت: «ما هراسی نداریم که به یک معنا از دو خدا، و در معنایی دیگر از یک خدا سخن برانیم». وجود چنین عقایدی در باب تکثر خدایان به متفکران اولیه مسیحی کمک کرد تا به طور موقت تبیین کنند که چگونه مسیح و روح القدس می‏توانند خدا باشند، و در عین حال ایمان به خدای واحد باقی بماند، ولی با دقت بیشتر معلوم شد که آن گفته‏ها رضایت‏بخش نیست و در نهایت، کنار گذاشته شد.
______________________________
1. Origen (185؟ـ254؟)؛ متأله بزرگ مسیحی و تدوین‏کننده کتاب مقدس در شش قرائت عبرانیِ یونانی (دایرة‏المعارف فارسی)، م.
________________________________________
زیرا به نظر می‏رسید در این گفته‏ها پسر و روح‏القدس به صورت دو دستیار(1) خدا نه همکار(2) او مطرح می‏شوند. به‏هرحال، مسئله تکثر خدا از همان ابتدا متفکران مسیحی را تحت تأثیر قرار داده بود.
با وجود این، وقتی برخی در کلیساها می‏شنیدند که الهیدانان در مورد خدای دوم و یا مراتب مختلفی در الوهیت سخن می‏گویند، معتقد بودند که اشتباهی رخ داده است. هر چه باشد، آنها با مسیحی شدن از پرستش خدایان مختلف رهایی یافته بودند و خدای احد حقیقی را می‏پرستیدند. آیا سخن از چند خدایی، باز گشتی به زندگیِ ترک شده پیشین نبود؟ ترتولیان، اهل کارتاژ در شمال آفریقا، در ابتدای قرن سوم، که اولین دانشمند مسیحی‏ای بود که به زبان لاتین می‏نوشت، گفته است: «عامه مسیحیان (او آنها را مردم عادی می‏نامید) اعتقاد داشتند که با تبلیغ دو یا سه خدا، اعتقاد مسیحیت به خدای واحد صدمه خواهد دید. آنها می‏گویند: «ما تک فرمانروایی را پذیرفته‏ایم»، یعنی خدای واحدی که بر تمام جهان فرمان می‏رانَد. از آنجا که آنها اعتقاد به وجود تنها یک فرمانروا دارند، چنین مسیحیانی را «مونارکیان»(3)، یعنی پیروان حکمرانی(4) تنهای(5) خدا می‏نامند.
با بررسی نوشته‏های انتقادی متفکران بزرگ دوره اولیه مسیحی، یعنی ایرینیوس، ترتولیان، یا اوریگن در باب مونارکیانیزیم، روشن می‏شود موضوعاتی که در عمق سنت مسیحی ریشه دارد، متفکران مسیحی را واداشته است تا از حد مفاهیم موجود در باب وحدت و یگانگی خدا فراتر روند. بدون تردید یکی از دستمایه‏های این تحول، خود کتاب مقدس بود، البته نه صرفاً عهد جدید، بلکه همچنین ترجمه یونانی عهد قدیم، یعنی ترجمه سبعینیّه. بر اساس تصور برخی محافل یهودی پیش از ظهور مسیحیت، حکمت(6) نه تنها وصفی الهی بود که عمل خدا در جهان یعنی خلقت را نشان می‏داد، بلکه کارگزار الهی(7) به حساب می‏آمد که مجری اهداف خدا برای نوع بشر بود. هر چند «حکمت» ارتباط نزدیک با خدا داشت و با خدا یکی بود، آنها در زمان مناسب، نوعی استقلال وجودی در قلمرو آسمان برای آن قائل شدند. در باب هفتم کتاب حکمت سلیمان، یکی از مهمترین متون حکمت، آمده است:
______________________________
1. assistants
2. associates
3. monarchianکسی که تک فرمانروایی را پذیرفته است. ـ م.
4. arche
5. monos
6. Sophia
7 . divineagent
________________________________________
از آنجا که حکمت سبکبال‏تر از هر حرکتی است، لذا به دلیل خلوصش همه چیز را فرا می‏گیرد و در آنها نفوذ می‏کند. زیرا حکمت نسیمی از قدرت الهی و فیضان خالصی از جلال قادر مطلق است؛ بنابر این، چیز ناپاک در او نفوذ نمی‏کند. چون فروغ(1) نور ازلی و آینه صاف عمل خدا و سیمای خیر اوست (7 :24 - 26).
در کتاب حکمت سلیمان، حکمت را شکل‏دهنده همه چیز، شریک در عمل [خدا[ (4:8) عضوی از شورای آسمانی خدا که از ازل وجود دارند (9:24) نامیده‏اند.
عهد جدید، مسیح را با حکمت یکی می‏داند: مسیح قدرت خدا و حکمت خداست (اول قرنتیان 1:24). بنابراین، یکی از وظایفِ متفکرانِ اولیه مسیحی، مطرح کردن لوازم یکسان شمردن مسیح با حکمتی است که در کتاب‏هایی چون حکمت و امثال سلیمان به عنوان کارگزاری الهی توصیف شده است. عهد جدید به این شیوه اشاره کرده است. برای مثال، در اولین عبارات رساله به عبرانیان که لحن کتاب حکمت سلیمان را دارد، این توصیف آمده است: مسیح فروغِ جلال خدا وخاتم جوهر اوست(2) (عبرانیان 1:3). اوریگن در رساله، در باب اصول اولیه، توجه خواننده را به شباهت این عباراتِ عهد جدید با عبارات ترجمه سبعینیّه جلب می‏کند (علاوه بر حکمت سلیمان، امثال 8:22ـ 25)، همچنین عبارات دیگری در عهد جدید هست که مسیح را صورت خدا می‏داند، برای مثال: صورت خدای نادیده، در رساله کولسیان (1:15). او از این متون، نتیجه گرفت که قوام وجودیِ حکمت خدا تنها به خداست که منشأ تمام اشیاء است. اوریگن مدعی است که مسیح حکمت خداست، لذا به‏حق، خدا نامیده می‏شود. مسیح همچنین «تنها پسرِ» خدا نامیده شده است، پسری که منشأش را باید در خدا جست. از این‏رو، این سخن که مسیح صورت خداست بدین معناست که او در ذات خدا سهیم است همانند فرزندی که در طبیعت والدینش سهیم است .
اوریگن می‏دانست که اصطلاح «حکمت» معمولاً به صورت صفت به‏کار می‏رود، مانند عبارتِ «مرد حکیم»؛ یعنی «حکمت» به کیفیت یا صفت یا ویژگی فرد اشاره دارد. در استعمالات عرفی، حکمت نقش کارگزار را نداشت و مستقل از دیگر موجودات
______________________________
1 . apaugasma
2. ومظهر کامل وجودِ اوست ( به نقل از انجیل شریف، ترجمه جدید فارسی ،1981، انجمن کتاب مقدس ایران). ـ م.
________________________________________
نبود. سؤالی که در مباحث اعتقادی ناظر به خدا مفید واقع شد، این بود که آیا حکمت (یعنی مسیح) را باید چیزی بدانیم که برای خود، وجود خاص دارد یا این مسئله فقط یک نوع سخن گفتن از نحوه وجود خدا در رابطه با انسانها است. به زبان فنیِ الهیات، سؤال این بود که آیا باید به حکمت «تشخص»(1) داد، یعنی آن‏را هویتی مستقل، که در عین حال در خداست، دانست؟ هویت یاد شده را بعدها در الهیات «اقنوم»(2) نامیدند.
وجود عباراتی در ترجمه یونانی عهد قدیم که از حکمت به عنوان عنصری الهی، البته برجسته یاد می‏کند، به مسیحیان کمک کرد تا زبان عهد جدید را بفهمند و از چارچوب ادراکی مقدماتی‏ای برخوردار شوند که به مددِ آن از یک طرف، این اعتقاد را که مسیح خداست بیان کنند، و از طرف دیگر، اظهار دارند که مسیح نه تنها نماد و تجلی الوهیت است بلکه وجودی مخصوص به خود دارد. با این همه، حکمت صرفاً «عنوانی»(3) از عناوین مسیح در عهد جدید بود و متفکران مسیحی تنها وقتی می‏توانستند درباره حقیقتی که در مسیح دریافته بودند حق مطلب را ادا کنند که حکمت را در پرتوِ دیگر عناوین موجود در کتاب مقدس، به ویژه «پسر خدا» و کلمه (لوگوس) خدا، تفسیر کنند. اوریگن در تفسیرِ انجیل یوحنا، این عناوین و عناوین دیگری مثل نور، در، راه، شبان، پادشاه، زندگی و مانند آنها را مفصلاً مورد بحث قرار داد، اما در صورت بندی تعالیم مسیحیت در مورد تثلیث، فقط سه عنوان «حکمت»، «پسر» و «کلمه» بیشترین اهمیت را داشته‏اند.
پیش از این، در زمان اوریگن معنای واژه لوگوس به موضوعی مورد مناقشه در جامعه مسیحیت تبدیل شده بود. سؤال این بود که آیا «کلمه» را به معنای عرفی آن باید گرفت تا درنتیجه، وجودی جدا از وجود گوینده‏اش نداشته باشد، یا آنگاه که در مورد مسیح بکار می‏رود دارای معنای متفاوتی است. واژه لوگوس در ترجمه سبعینیّه مزمور 45:2 (44:2)(4) وجود دارد. این آیه می‏گوید: قلبم کلمه نیکی را ذکر می‏کند. «کلمه» ذکر شده در مزامیر داود، با کلمه ای که در ابتدای انجیل یوحنای قدیس هست، به یک معنا گرفته شده است. بعضی مسیحیان گمان می‏کردند که معنای این واژه روشن است؛ از آن رو که «کلمه» بیانی است که به تدریج ادا می‏شود، یعنی صدایی است که به محض شنیده شدن ناپدید
______________________________
1 . hypostasized
2 . parson
3 . title
4. احتمالاً دو گونه نشانی ناشی از استفاده مؤلف از دو نسخه یهودی و مسیحی است. ـ م.
________________________________________
می‏گردد و طبیعی بود که به معنای متعارفِ آن گرفته شود. وقتی این اصطلاح را درباره مسیح به‏کار می‏بریم، یعنی او وجودی جدا از پدر ندارد.
اوریگن می‏گوید: فهم این مسئله که چگونه کسی می‏تواند به گونه‏ای از «کلمه» سخن بگوید که از «پسر» سخن می‏راند، مشکل است. از این رو واژه کلمه می‏باید در پیوند با عنوان «پسر» تفسیر شود، عنوانی که متضمن معنای «مستقل حیات» است. هر چند حیات بچه از مادرش است اما به صورت انسانی مستقل از مادر حیات دارد. اگر واژه‏های «کلمه» و «پسر» مثل هم معنا شوند، روشن است که «کلمه» متمایز از خدا (پدر) و دارای وجودی مختص به خود است. اوریگن به مخاطب خود یادآور می‏شود که در مطالعه کتاب مقدس باید «معنای» واژه‏های به‏کار رفته را به خوبی دریافت کند؛ وقتی کسی واژه «در» یا «تاک» یا «راه» را می‏خواند، هرگز فکر نمی‏کند که مسیح واقعاً «در» یا «تاک» یا «راه» است. باید این واژه‏ها را به معنایی فهمید که موردنظر است و به امری معنوی اشاره دارد که مانند «در» یا «تاک» است. پس کلمه متعلق به خدا، باید به مثابه چیزی فهمیده می‏شد که شبیه کلمه متعلق به انسانها است امّا نه خود آن. اوریگن می‏نویسد: «کلمه خدا» فردیت خاص خود را دارد، یعنی حیات مستقلی دارد؛ و بدین ترتیب از کلمه یا عقلی «که درون انسانهاست یعنی از کلمه یا عقلی که فردیتی مستقل از ما ندارد»، تمیز داده خواهد شد. اوریگن می‏گوید: متون مقدس تعلیم می‏دهند که «پسر غیر از پدر است» یعنی: دارای وجودی مخصوص به خود است.
ترتولیان به نتیجه مشابهی رسیده بود، اگرچه دلایلش اندکی متفاوت است. او مانند اوریگن مدعی بود که این عنوان در متون مقدس نباید به تنهایی در نظر گرفته شود، هیچ عنوانی، چه کلمه، چه پسر و چه حکمت، نمی‏تواند به تنهایی یا با اتکا به خودش معنا شود. متون مقدس همه جا از یک «قدرت» سخن به میان می‏آورند... گاه با نام حکمت، و گاه با عنوان کلمه؛ عناوین مختلفی که مکمل یکدیگرند. از این رو، ترتولیان در پاسخ به کسانی که گمان می‏کردند مزمور 45 «قلبم کلمه نیکی را ذکر می‏کند» مستلزم تمایز بین خدا و «کلمه»اش نیست، عبارات دیگری را می‏آورد که در مورد مسیح به کار رفته‏اند و از او به عنوان «پسر» یاد می‏کنند. اگر کسی ادعا کند که کلمه‏ای که توسط پدر گفته شده است نمی‏تواند با پدر فرقی داشته باشد، به نظر او پسر در مزمور 2:7 «تو پسر منی اینک من پدر تو شده‏ام»، باید همان پدر باشد، ولی این حرف نامعقول است.
تحلیل ترتولیان در مورد واژه «کلمه» یا «عقل» و واژه logos در یونانی و ratioدر لاتین به یک اندازه دارای اهمیت است. او مدعی است که به یک معنا می‏توان عقل در انسانها، و در نتیجه در خدا را چنین معنا کرد که برای خود دارای وجودی خاص است. ترتولیان توجه می‏دهد که بشر به شکل خدا و همانند او آفریده شده است.
تو در درون خود عقل داری... توجه کن که چگونه هنگامی که در درون خود به وسیله عقل و در سکوت به تأمل می‏پردازی، عین همان عمل [که در خدا رخ می‏دهد] در تو نیز پیدا می‏شود، اما در عین حال عقلِ توأم با بیان(1) در هر لحظه‏ای از اندیشه‏ات و در هر دریافتی که از باطنت داری با توست؛ هر اندیشه‏ای که داری بیان است و هر خودآگاهی عقل است؛ تو ناچار باید آن را در ذهن به بیان آوری، و وقتی آن را می‏گویی همانند کسی که مشغول گفت‏وگو(2) است دو گونه بیان را در کنار هم می‏یابی به عبارت دیگر، بیانی که در خود، همان عقلی را جای داده است که وقت فکر کردن به وسیله آن سخن می‏گویی، و بیانی که در سخنی که به وسیله آن فکر می‏کنی موجود است.
ترتولیان نکته ساده اما مهمی را متذکر می‏شود؛ ما انسانها خود را افراد منفرد و دارای خودآگاهیِ مخصوص به خود می‏دانیم، و از دریچه «نفس» بی نظیر و متمایز خودمان به جهان می‏نگریم. با این وجود، این تجربه عام آدمیان است که در درون خویش دارای قدرت تعقل هستند؛ زیرا مخلوقاتی عاقل‏اند. تعقل همچنین طرفینی است؛ یعنی مستلزم پرسیدن، پاسخ مثبت یا منفی دادن، و پس و پیش شدن افکار است و این امور در حالی صورت می‏گیرند که کلمات، اندیشه‏ها و مفاهیم با یکدیگر درگیر می‏شوند، و همدیگر را به نقد می‏کشند و یا تایید می‏کنند، بدون آن‏که کلمه‏ای بر زبان جاری شود. در تفکر، ما از چیز دیگری در درون خویش مطلع می‏شویم. البته این چیز به اَشکال بسیار گوناگونی که بستگی به موضوع و هدف تفکر ما دارد، ظاهر می‏شود؛ خواه در درون خویش در حال فکر کردن باشیم یا با شخص دیگری گفت‏وگو کنیم. با این حال، این «دیگری» همیشه در قالب یکی از اشکال زیر ظاهر می‏شود: سؤال، بدیل فکر، شک، فرض مخالف، یا چیزی که آن «دیگری» را تکمیل می‏کند. خود اصطلاحِ «تأمل» خبر می‏دهد که تفکر شکلی از گفت‏وگو است که در درون نفس اتفاق می‏افتد.
______________________________
1. sermo
2. conlocutorem
________________________________________
ترتولیان مدعی است که دیالکتیکی بودن تعقل آدمی، به معنای سخن گفتن از «شخص» دیگری در درون ما، امر معقولی است. «از این رو به یک معنا می‏توان گفت که شما در درون خود بیان دومی دارید که به وسیله آن در هنگام صحبت، فکر می‏کنید و هنگام تفکر، صحبت می‏کنید؛ یعنی این بیان غیر] از شما] است.» ترتولیان گرچه کتاب حجیمی در مورد روح آدمی نگاشته است، اما دل‏مشغولیِ وی آن نبود که حقیقتی را درباره روانشناسیِ انسان اظهار دارد، بلکه می‏خواست بین عقل انسان و ذات خدا، از آن حیث که خداست، تشبیهی صورت دهد. آدمیان به «صورت و مثالِ خدا» آفریده شده‏اند. اگر حقیقتاً بتوان از «طرف یک گفتگو» و یا از وجود یک «شریک» در ذهن آدمی سخن گفت، پس باید شکل بسیار کامل‏ترِ این امر در خدا تحقق داشته باشد؛ زیرا با اقتدار تمام، اعلام شده است که بشر به صورت خدا و شبیه او است، و حتی تنها آنگاه که خدا ساکت است در درون خود، عقل و در [آن] عقل، بیان را داراست؛ پس نامعقول نیست که بگوییم خدا یک ذاتِ تنها نیست.
پس من توانسته‏ام با تأمل نتیجه بگیرم که حتی قبل از خلقت جهان، خدا تنها نبود؛ زیرا پیوسته در درون خود عقل، و در عقل، بیان را داشته و در کنار خود، دیگری را توسط عمل درونیِ خود، آفریده است.
خدا تنها نیست
عناوین حکمت، کلمه و پسر که در کتاب مقدس آمده‏اند، در ارتباط با شرح حال عیسی به روایت اناجیل، تفسیر شده‏اند. عهد جدید مسیح را در حکم انسان متولد شده از زن نشان می‏دهد که همچون دیگر کودکان زندگی کرد و بزرگ شد، در روستاها و شهرک‏های منطقه جلیل مردم را تعلیم داد و معجزه آورد، در اورشلیم به صلیب کشیده شد، و سه روز بعد از مردن، زندگیِ دوباره یافت. این وصف، همیشه بخشی از اندیشه و تجربه مسیحیت بوده است. از این رو، وقتی مسیحیان عباراتی چون «حکمت خدا» یا «کلمه خدا» را به کار می‏بردند، یا می‏گفتند که در مسیح «کمال خدا به طور کامل سکنا گزید» به شخصی اشاره داشتند که علاوه بر واقعی و تاریخی بودن، موجودی الهی نیز هست؛ موجودی که در مصاحبتی نزدیک با خدا می‏زیست. اطلاعاتی که آنان در باره حکمت یا کلمه خدا داشتند، نه‏تنها از طریق کتاب مقدس بلکه همچنین توسط زندگی مسیح، یعنی آنچه در تاریخ رخ‏داد، بر آنها روشن گردید. این عناوین مختلف مکمل هم بودند ولی باید در ارتباط با یکدیگر تفسیر شوند. با مطالعه ترجمه سبعینیه، می‏توان حکمت خدا را شناخت، اما بدون شناخت اولیه پسر در زندگی زمینی‏اش، از روی ترجمه سبعینیه او را نمی‏توان شناخت؛ آنچنان‏که ایرینیوس قدیس این مطلب را در پایان قرن دوم بیان کرد: «بر اساس طرحی که برای نجات در نظر گرفته شده است، یک پدر و یک پسر داریم.»
ایرینیوس اصطلاح «طرح نجات»(1) را به کار می‏برد که برای خوانندگان جدید، معماگونه است؛ اما این عنوان برای فهم نظریه تثلیث در مسیحیت ضروری است. در الهیات مسیحی، عنوان «طرح نجات» به خودـ آشکارسازی منظم خدا(2) در آفرینش و در تاریخ قوم اسرائیل، و عمدتاً به زندگی، مرگ و دوباره زنده شدن مسیح اشاره دارد. از این‏رو، این اصطلاح مانند علامتی اختصاری است که به تجسد و وقایعی اشاره دارد که نتیجه نزول خدا در امور آدمیان یعنی در تاریخ انجیلی است. این اصطلاح بیش از هر اصطلاح دیگری ویژگی‏های خاص مسیحیت، و به قول ایگناتیوس اهل انطاکیه (اوایل قرن دوم) رنج و مرگ مسیح را در خود داشت: «اینک انجیل ویژگی خاصی دارد؛ آمدن منجی، پروردگار ما عیسی مسیح؛ رنج کشیدن و دو باره زنده شدن مسیح».
مهمترین دلیل ترتولیان در برابر «مونارکیان‏ها» این است که وقتی آنها مدعی محافظت از عقیده به خدای واحد می‏شوند، از طرح نجات یعنی تاریخ انجیلی غفلت می‏کنند. آنها نمی‏فهمند که، در عین این‏که باید تنها به خدای واحد اعتقاد داشته باشند، باید در کنار اعتقاد به خدا، معتقد به طرح نجات او نیز باشند. به نظر او، و به نظر تمام متفکران اولیه مسیحی، اندیشیدن در مورد خدا، به‏خصوص در مورد حضور خدا در شخص مسیح، باید با تاریخ شروع شود. تعقل در مورد خدا در این زمان، با زمان قبل از آمدن مسیح می‏باید متفاوت باشد. توده مردم، یعنی کسانی که ترتولیان از روی تحقیر آنها را «مردم ساده»(3) می‏نامد، این مطلب را نمی‏فهمند و از طرح نجات واهمه دارند.
مشکل مونارکیان‏ها این است که به مفاهیمی از خدا، که قبل از آمدن مسیح شکل گرفته بود، سخت دلبسته بودند. البته، باید اذعان داشت که منتقدان مونارکیانیزم نیز دچار نوعی جمود الهیاتی بودند. آنها در موضوعات خاصی مثل: مفاهیم تغییر ناپذیری
______________________________
1. economy
2 . God''s orderad Self-disclosure
3. simpliciores
________________________________________
و فنا ناپذیری خدا، به مفاهیم قدیمی‏تر مربوط به الوهیت مبتلا بودند. برای مثال، اوریگن گفت که در نتیجه «نزول خدا در امور انسانی» یعنی طرح نجات، ما توانسته‏ایم به روشنی، مفهوم حقیقی ذات خدا را بفهمیم؛ اما با این حال او در بیان آموخته‏های خود، مقوله‏های متعارف یونانی را به کار می‏برد مثل: خدا «زوال‏ناپذیر، بسیط، غیرمرکب و تجزیه‏ناپذیر است. ترتولیان متفکری است که دریافت که «طرح نجات»، در مقایسه با مفاهیم اولیه مربوط به خدا به نقدی اساسی‏تر، بیش از آنچه معاصران وی انجام داده‏اند، نیازمندند. اما همه پذیرفته بودند که اندیشیدن در مورد خدا باید باطرح نجات یعنی خودـ آشکارسازی منظم خدا در تاریخ شروع شود. گریگوری نیصی می‏نویسد که «ذهن آدمی تنها می‏تواند از خدا سخن بگوید که آن را از افعال خدا فراگرفته باشد»؛ یعنی آثاری که در طرح نجات آشکار شده است. طرح نجات، موتور محرک تفکر تثلیثی است.
میزان اهمیت «طرح نجات» را در وادار کردن مسیحیان به بازبینی عقایدشان در مورد خدا می‏توان از عبارات هیلاری پوئیترسی،(1) الهیدان لاتینی قرن چهارم، فهمید. وی را گاهی آتاناسیوس غرب نامیده‏اند. زیرا هیلاری مانند متفکر معاصرش، آتاناسیوس، بیشتر عمر خود یعنی تقریباً سراسر قرن چهارم را در دفاع از فرمان‏های شورای نیقیه (325 م) گذراند. (او حدود سال 300 م. متولد و در سال 367 فوت کرد). او همچنین مفسر کتاب مقدس بود. ما از او تفسیری بر انجیل متی و تفسیری دیگر بر مزامیر (روی هم رفته حدود پنجاه مزمور) در دست داریم. اما بزرگترین محصول او کتاب حجیم در باره تثلیث است که در اوج مناقشه آریوسی نوشته شده است. هیلاری در این اثر، نه تنها نشان می‏دهد که بر استدلال‏های نویسندگان نخستین تسلط دارد، بلکه توانسته است آنها را با نوآوری‏های قابل توجهی باز نویسی کند. او می‏نویسد: «ما به عنوان معتقدان واقعی،نمی‏توانیم اظهار کنیم که خدا یکی است، اگر منظور ما از یکی بودن این باشد که او تنهاست....». اگر خدا تک و تنهاست، در این صورت جایی برای کلمه او باقی نمی‏ماند. از سوی دیگر، اگر ما صرفاً ادعا کنیم که پسر، خدای دومی است در کنار خدای متعال، در این صورت ما انکار کرده‏ایم که خدا یکی است. هیلاری می‏گوید: ما باید تصدیق کنیم که «خدا یکی است اما تنها نیست».
______________________________
1. Hilary of Poitiers
________________________________________
این‏که هیلاری این موضوع را به این شیوه مطرح می‏کرد مهم است. آریوس گفته بود: الوهیتِ پسر کامل نیست. برای مثال، کتاب مقدس پسر را «اولین مولود قبل از همه مخلوقات» نامید. (کولسیان 1:15) در عبارت‏های دیگر (امثال 8:22) آمده است که باید او را به عنوان بلند مرتبه‏ترین موجود آفریده شده دانست. در پاسخ به این مطالب، آتاناسیوس و دیگر مدافعانِ عبارت شورای نیقیه (هم جوهر با پدر) سعی کردند با تأویل متون مورد مناقشه کتاب مقدس نشان دهند که مسیح کاملاً خداست. سؤال مطرح شده از سوی پیروان آریوس درباره شأن پسر بود، نه ذات خدا. البته هیلاری در دفاع از الوهیت کامل پسر، به دیگر متفکران نیقیه پیوست؛ اما در عبارتی که کمی پیش از این آوردم، او با تبدیل کردن بحث به گفت‏وگویی در مورد ذات خدا، موضوع را وارد گستره‏های جدیدی کرد.
استدلال او به شرح زیر است: اولین مسیحیانْ یهودی بودند و به همین جهت، هر روز دعای قدیمی یهود، یعنی شمع را می‏خواندند: «بشنو، ای اسرائیل! خداوندْ خدای تو یکی است». سؤالی که از سوی هیلاری مطرح می‏شود این است که در این صورت از این اعتراف توماس(1): «پروردگار من و خدای من»(2) چه باید فهمید؟ چگونه توماس می‏توانست در مورد عیسی با این‏که «یک موجود انسانی» است، با تعبیر «خدای من» اظهار عقیده کند و در عین حال دعای شِمَع را بخواند؟ چگونه یک یهودی و حواری مؤمن می‏تواند فرمان الهی آمده در شمع را فراموش کند و ایمانی جدید را آشکار سازد که مسیح خداست، در حالی‏که می‏دانست که اصل زندگی‏اش منوط به اعتراف به یگانگی خدا بود؟ توماس بارها شنیده بود که عیسی چیزهایی می‏گفت، از قبیل: «من و پدر یکی هستیم» و «تمام چیزهایی که پدر داراست، من هم دارم» ؛ نظیر آنچه از انجیل یوحنا می‏فهمیم.
آنچه در مورد استدلال هیلاری بسیار جالب است، این است که استدلال او به گونه‏ای بسیار حساب شده، مبتنی بر تاریخ است. او بیان می‏کند که واقعیتی تاریخی یعنی «طرح نجات» موجب شده که شیوه سنتیِ درک خدا بازاندیشی شود. هیلاری ابتدای مسیحیت را در نظر دارد؛ زمانی که تمام مسیحیان، یهودیانی بودند که هنوز سنت‏های
______________________________
1. توماس همان توما یکی از حواریون دوازده‏گانه است (انجیل متا 10:3). ـ م.
2. انجیل یوحنا 20:29
________________________________________
یهودی را رعایت می‏کردند. تفسیرهای او نشان می‏دهند که او خود این دغدغه را داشت که «من مطمئنم افراد زیادی، به‏خصوص وقتی نوشته‏های پولس قدیس را می‏خواندند، از خود می‏پرسیدند، چگونه پولس به عنوان یک مؤمن یهودی، که در سنت یهودی پرورش یافته و به آیین‏ها و دعاهای یهودی خو گرفته است و اساسی‏ترین عقیده درنظر او یکی بودن خدا بود، می‏توانست چنین بیان مبالغه‏آمیزی را در مورد مسیح به‏کار ببرد و گاه عباراتی را از قبیل آنچه می‏آید در تعارفات به‏کار گیرد که مسیح را با خدا پیوند می‏زنند: «فیض پروردگارمان، عیسی مسیح، محبت خدا و همراهی روح القدس با همه شما باد» (2 قرنتیان 13:13).
جواب هیلاری این است که همه چیز با برخاستن مسیح [میان مردگان] دگرگون شد، و توماس اولین کسی بود که ماهیت این تغییر را درک کرد. از آن زمانی که عیسی بر انگیخته شد، توماس «تمام رازهای ایمان را به‏وسیله قدرت رستاخیز مسیح درک کرد»؛ زیرا «هیچ کس نمی‏تواند با قدرت خود از میان مردگان برخاسته و دوباره حیات یابد مگر ذات خدا». توماس اینک در پرتو زنده شدن مسیح می‏توانست شهادت دهد که مسیح خداست،«بدون این‏که وفاداری خود را به خدای یکتا از دست بدهد»، زیرا او می‏دید که اظهار ایمانش نه «به رسمیت شناختن خدای دوم» بود نه «نادیده گرفتن وحدانیت ذات الهی»؛ هیلاری می‏گوید: «رستاخیز مسیح به ما می‏آموزد که خدا» و «خدایی تک» یا «تنها»(1) نیست، با این وجود به ما نمی‏آموزد که دو خدا وجود دارد.
از دید هیلاری، زنده شدن مسیح پایه‏ای است برای ردّ هر نظریه‏ای که در مورد خدا عمیقاً تک گرا(2) باشد. نمی‏توان در مورد اهمیت این استدلال در ظهور نظریه تثلیث مسیحی مبالغه کرد. طرح نجات نه تنها اهداف خدا برای بشریت را آشکار می‏کند بلکه حیات باطنی خدا را نیز ظاهر می‏سازد. به قول ولفهارت پننبرگ، الهیدان معاصر، «خدا همان‏گونه که خود را ظاهر ساخته است، در الوهیت ازلی خود نیز وجود دارد».(3) گرچه خدا غیر قابل وصف است و راه‏های رسیدن به او فراتر از فهم است، اما کتاب مقدس می‏آموزد که ما در مسیح نه تنها «صورت» خدا را می‏بینیم بلکه می‏توانیم به درون خدا نیز بنگریم. در این خصوص، متن کولسیان 1:19 بسیار جالب است: «پسندیده آمد که تمام کمال خدا در [مسیح [جای گیرد.» اوریگن با شجاعتی مخصوص به خود، این
______________________________
1. in solitudine
2. monistic
3. Panremberg003:1991
________________________________________
عبارت را این چنین معنا کرد: در نتیجه ظهور خدا در مسیح، ما «تماشاگرانِ» «ژرفای خدا» می‏شویم.
بدین‏ترتیب، موجه است که هیلاری بگوید به‏وسیله برخاستن مسیح از قبر، حواریان چیزهایی در مورد خدا یاد گرفتند که قبل از «طرح نجات» روشن نبود. او آنچه را که در گفت‏وگوهای مسیحیت آغازین در مورد تثلیث، پنهان بود آشکار می‏سازد و استدلالی را که در تفکر مسیحیت آغازین در مورد خدا وجود داشت، بیان می‏کند. از امور تعیین‏کننده در مسأله خودْ آشکارسازی خدا، برخاستن مسیح از مردگان بود که در زندگی او رخ داد و رسالت او را تأیید و تکمیل کرد. ارتباط منحصر به فرد مسیح با خدا از طریق این رستاخیز آشکار می‏شد. به قول پولس قدیس، «با برخاستن از میان مردگان بی تردید معلوم شد که [مسیح]، از جهت روح قدّوسیّت،(1) پسر خداست» (رومیان 1:3).
هرگز پسر به‏تنهایی عمل نمی‏کند
آنچه در طرح نجات آشکارا آمده بود، به متفکران نخستینِ مسیحیت اعتماد به نفس داد تا با هدایت کتاب مقدس بار دیگر ذات خدا را مطالعه و بررسی کنند. اندیشیدن در مورد خدا دیگر نمی‏توانست جدای از آنچه در تاریخ انجیلی رخ داده بود، دنبال شود. البته، به صورت روشن، این اصطلاح (خدا یک «خدای تنها» نیست) نظریه تثلیث را بیان نمی‏کند. این بحث بر شأن پسر متمرکز بود و این‏که آیا پسر یا کلمه از پدر صادر شده است یا این‏که دارای هویتی مخصوص به خود است. اما تعابیر مسیحی صراحتاً سه بخشی است. این نکته در ذکری که در غسل تعمید به زبان می‏آورند، از همه جا واضح‏تر است: به‏نام پدر، به نام پسر و به نام روح القدس؛ اما عبارات دیگری نیز در کتاب مقدس وجود دارد، مثل: تعارفات موجود در رساله دوم پولس رسول به قرنتیان 13:13 که پیشتر ذکر شد، یا کلمات آغازین رساله اول پطرس: «به آوارگانی... که توسط خدای پدر، برگزیده و در نظر گرفته شده‏اند، و توسط روح‏القدس تقدیس یافته‏اند تا فرمانبر عیسی مسیح باشند و با خون او آب پاشی شوند» (رساله اول پطرس 1:2). جی.ان.دی کِلی در مورد این عبارات در کتاب، اعتقاد نامه‏های نخستین مسیحی(2) آورده است:
______________________________
1. در مقابل «از جهت بدن» (سیاق با رومیان 1: 1 - 4)
2. Early christiam Greeds
________________________________________
تا آنجا که به نحوه بیان این عبارات مربوط است، در هیچ یک از آنها اثری از تثبیت شدگی وجود ندارد، و به هیچ یک از معانی رایج کلمه، اعتقادنامه‏ای فراهم نیامده است. با وجود، این همه جا طرح ابتدائی تثلیث سرسختانه خودنمایی می‏کند، و از آنجا که غالباً در سیاق آن، چیزی وجود ندارد که مستلزم تثلیت باشد حضوری بیش از اندازه می‏یابد. تصوری که به ناچار حاصل می‏شود این است که مفهوم ظهور سه‏گانه خدا از آغاز در عمق تفکر مسیحی حضور داشته است».(1)
علی‏رغم آن‏که تعابیر رایج در جهان مسیحیت «سه بخشی» بود، اما قدری می‏باید زمان می‏گذشت تا اعتقادات مربوط به نظریه روح القدس در معرض تحلیل‏های الهیاتی قرار گیرد. آگوستین در قرن پنجم نوشت:
تاکنون از سوی محققان دانشمند و برجسته کتاب مقدس، بحث کامل یا دقیقی [در باره روح القدس] صورت نگرفته است تا بتوانیم درکی هوشمندانه از آنچه فردیتِ(2) خاص او پدید می‏آورد، کسب نماییم... .
در انتهای قرن چهارم، زمانی که تعالیم مربوط به پسر، شکل ثابتی به خود می‏گرفت، همان متفکرانی که آثاری در باره منزلت پسر نوشته بودند، به موضوع روح القدس پرداختند. اینان گرچه بحثشان مربوط به عمل مخصوص روح‏القدس بود، استدلال آنها با استدلالشان در مورد نظریه پسر فرقی نداشت. یعنی آنها برای الوهیت روح‏القدس نیز به طرح نجات استدلال کرده‏اند، مثلاً هم به نقش روح القدس در عمل مسیح و هم به موهبت‏های روح‏القدس به جامعه مسیحی استدلال کرده‏اند. تاریخ، آنچنان‏که در کتاب مقدس آمده، و تجربه، به‏خصوص تجربه مناسک کلیسا(3)، مکمل هم دانسته شده و به کار روشن کردن یکدیگر آمدند.
وجود روح القدس در زندگی جامعه مسیحی آشکار بود. در مهمترین نیایش‏های مناسکیِ مسیحیت، یعنی دعای نان و شراب در عشای ربانی (آنافورا(4))، اسقف از روح‏القدس تقاضا می‏کند که بر موهبتها نازل شود. در نمونه رومیِ این نیایش در قرن سوم، بعد از خواندن روایت پایه گذاری عشای ربانی، و به یادآوردن مردن و زنده شدن
______________________________
1. Kelly 1950:23
2. proprium
3. liturycal experience
4. The anaphora
________________________________________
نجات‏بخش، اسقف ادامه می‏دهد:
و ما دعا می‏کنیم که تو روح‏القدس‏ات را بر فیوضات کلیسای مقدس خود بفرستی؛ و دعا می‏کنیم که بایکی کردن قدیسانت، به هر یک از آنان‏که از آن عطایا چیزی بر می‏گیرند، بخششی کنی تا از روح‏القدس لبریز شوند... .
همچنین برای تقدیس اسقف جدید، اسقف‏های دیگر دستهای خود را بر او می‏گذارند و این دعا را می‏خوانند:
اکنون آن قدرتی را که از آن توست و به بنده محبوبت عیسی مسیح دادی و او آن را به شاگردان قدسی خود عطا نمود، از روح ملوکانه‏ات فرو ریز... و توسط روح‏القدسی که دارای مقام کاهنی عظماست به او قدرتی ده تا برپایه فرمانهایت گناهان را ببخشد... .
کسانی که به مسیحیت می‏گروند به نام پدر، پسر و روح القدس غسل تعمید داده می‏شوند هم‏چنین تَرَنُّم تسبیحات تثلیثی در سراسر مراسم عبادی مسیحیان به گوش می‏رسد.
این «تجربه‏ها» برای عقیده تثلیث در مسیحیت، اساسی بوده است. اینها شواهدی قطعی بر این است که حضور خدا را در میان امتش محدود به زمان اقامت مسیح بر زمین نیست. کتاب‏های مقدس تعلیم داده است که بعد از رفتن مسیح، روح القدس بر پیروانش فرستاده می‏شد: «وقتی روح راستی می‏آید شما را به تمامِ راستی هدایت خواهد کرد...» (یوحنا 16:9 ؛ 14:16 ؛ 15:26). این وعده‏ها، در آغاز با فیضان روح القدس در عید پنجاهه و در ادامه با موهبتهای معنوی در حیات مسیحیت محقق شده بودند. «در حالی‏که روح‏القدس وعده داده شده[عیسی] را یافته بود آن را به ما افاضه کرد که شما آن را می‏بینید (!) و می‏شنوید» (اعمال رسولان 2:33). عیسی به عنوان مسیح هنگامی که بر زمین سکنا گزید ثابت کرد که کیست، به همین ترتیب روح القدس حضورش را در آیین‏های مقدس، در گواهی شهیدان، و در زندگی مردان و زنان مقدس و در اسقف‏ها ثابت می‏کرد. یقینی بودن روح القدس کمتر از عیسی مسیح نبود. گریگوری اهل نازیانزوس(1) می‏نویسد: «روح القدس در میان ما ساکن است و به روشن‏ترین شکلی خود را به ما می‏نمایاند».
______________________________
1 . Gregory of Nazianzus
________________________________________
اما مخالفان الهیاتِ روبه رشدِ تثلیثی می‏گفتند که الهیدانان نیقیه‏ای «خدای غریبی [روح‏القدس] را به میان می‏آورند که کتاب مقدس در باره او ساکت است». البته همه می‏دانستند که کتاب مقدس روح القدس را، برای مثال، در دستورالعمل تعمیدِ مطرح شده در مَتّا 28 یا در تعارفات سه پاره‏ای آخر رساله دوم قرنتیان و خیلی جاهای دیگر ذکر کرده است. موضوع مورد بحث این بود که آیاعمل نجات را خداوند تنها از طریق مسیح انجام می‏داد یا عملی مشترک بین مسیح و روح القدس بود که با کار روح القدس کامل می‏شد. متفکران مسیحی در واکنش به این چالش به عباراتی اشاره می‏کردند که وقایع خاصی از زندگی عیسی را با عمل روح القدس پیوند می‏داد. گریگوری اهل نازیانزوس در نطق الهیاتی‏اش در مورد روح‏القدس از ما خواسته است به این نکته‏ها توجه کنیم:
مسیح متولد می‏شود و روح‏القدس پیام‏آور اوست (لوقا 1:35)؛ مسیح تعمید داده می‏شود و روح‏القدس شهادت می‏دهد (لوقا3:21 ـ 22)؛ مسیح وسوسه می‏شود و روح‏القدس به او کمک می‏کند (لوقا 4:2، 14)؛ مسیح معجزه می‏کند و روح‏القدس با او همکاری می‏کند (متی 12:28)؛ مسیح صعود می‏کند و روح‏القدس جای او را می‏گیرد (اعمال رسولان 1:8 ـ 9).
کارهای مسیح در کتاب مقدس به صورت فعالیت‏های پسر، تنها، معرفی نشده است. ظهور خدا در مسیح از طریق حضور روح القدس امکان‏پذیر شده است. ذات سه‏گانه خدا در نحوه ارتباطی که پدر، پسر و روح القدس در وقایع وابسته به ظهور و آشکارسازی(1) با یکدیگر پیدا می‏کنند، آشکار است .
گریگوریِ اهل نیصه می‏نویسد:
در ارتباط با ذات الوهیت....کتاب مقدس به ما نمی‏آموزد که پدر به تنهایی و بدون همکاری پسر یا پسر به تنهایی و بدون روح‏القدس کاری را انجام می‏دهد؛ بلکه هر عملی که از سوی خدا به سمت مخلوقات بسط می‏یابد، و هر یک از ما با برداشت‏های مختلف‏مان از آن سخن می‏گوییم، خاستگاهش در پدر است، از طریق پسر جریان می‏یابد و روح‏القدس آن را تکمیل می‏کند.
گاهی گفته می‏شود که نظریه الوهیت روح القدس، نتیجه‏ای مبتنی بر منطق تفکر مسیحیت در باره منزلت پسر است. این گفته خالی از حقیقت نیست، اما نسبت به گفته‏های صریح کتاب مقدس در باره عمل روح القدس در طرح نجات، حق مطلب را بیان نکرده است. برای مثال در رساله پولس به رومیان 8:11 چنین آمده است:
______________________________
1. revelation
________________________________________
اگر روح خدا که عیسی را پس از مرگ، دوباره زنده کرد [توجه کنید که پدر، پسر، روح القدس همه یک کار را انجام می‏دهند] در شما سکونت یابد، کسی که مسیح را از میان مردگان برانگیخت، بدنهای فانی شما را هم پس از مرگ به وسیله همین روح که حالا در وجود شما هست زنده خواهد کرد.
آتاناسیوس اسکندرانی این عبارت را در اولین نامه‏اش به سراپیون می‏آورد. این نامه سند مهمی است از مسیحیت قدیم که آیاتی را از کتاب مقدس که به روح‏القدس مربوط میشود، روشن می‏سازد. هم‏چنین او در همین نامه، این آیه‏های رساله‏اول یوحنا 4:12 ـ 13 را نقل می‏کند: «خدا در ما زندگی می‏کند و دوستی او در ما کامل می‏شود، اگر همدیگر را دوست بداریم. با این ترتیب می‏دانیم که ما در او هستیم و او در ما، زیرا او به ما روح خود را داده است». وی در توضیح این آیه، کلماتی از انجیل را می‏آورد: «هر کس مرا دوست بدارد مطابق آنچه می‏گویم عمل خواهد کرد و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما پیش او آمده، با او خواهیم ماند» (انجیل یوحنا 14: 23).
آتاناسیوس از این عبارات و مانند آن، نتیجه می‏گیرد که ما به واسطه موهبت روح‏القدس، شریکِ زندگی خدا هستیم و به همراه مسیح وارثان خدا می‏شویم. آتاناسیوس می‏نویسد: «روح القدس از پسر، بیگانه نیست».
پسر همیشه با روح القدس کار می‏کند، نه به تنهایی. کتاب مقدس در این باب ابهامی نداشته است. فراموش نکنید که کتاب مقدس در باره مقام الوهیتِ روح‏القدس تصریحی ندارد، اما از طرف دیگر نیز هرگز به صراحت نمی‏گوید که مسیح بی‏قید و شرط «خدا» است. با این همه، در کتاب مقدس، روح القدس را موهبت آب حیات نامیده‏اند، (انجیل یوحنا 7:39) یعنی کسی است که به افرادی که او را دریافت کنند حیات می‏دهد. او کسی است که به بدن‏های فانی ما «حیات می‏دهد» (رساله پولس قدیس به رومیان 8:11). بر خلاف مخلوقاتی که زندگی را از غیر خودشان دریافت می‏کنند، روح‏القدس زندگی می‏بخشد. سیریل اهل اسکندریه در تفسیر عبارت «متولد شده از خدا» در انجیل یوحنا 1:13، نوشت: «کسانی که در اثر ایمان به واسطه روح‏القدس دوباره زاده شده‏اند، تولدیافتگان از خدا نامیده می‏شوند و به‏راستی آنان تولدیافتگان از خدا هستند». وقتی روح القدس در ما سکنا می‏گزیند ما «معبدهای خدا» می‏شویم (رساله اول قرنتیان 3:16؛ رساله دوم قرنتیان 6:16). فقط خدا می‏توانست از میان مردگان به زندگی برگردد و فقط خدا می‏تواند زندگی عطا کند. متفکران مسیحی بارها گفته‏اند که در کتاب مقدس کار روح القدس همان کار خداست، نکته‏ای که کارل بارث نیز در قرن بیستم آن را تکرار کرد: «طبق این جملات [کتاب مقدس] کاری که روح القدس در واقعه ظهور انجام می‏دهد، کاری است که تنها می‏توان به خدانسبت داد و خیلی آشکار نیز به خدا نسبت داده شده است».(1)
همچنین آبای کلیسا گفته‏اند که نویسندگان کتاب مقدس در برخی از عبارات آن، نه تنها از نقش روح‏القدس در طرح نجات، بلکه از زیستن روح‏القدس در خدا نیز سخن می‏رانند. متن مهم در این باره آیه آمده در رساله اول قرنتیان 2:10 است:
روح‏القدس همه چیز حتی اعماق خدا را نیز می‏کاود. کیست که بهتر از روح شخص با باطن او آشنا باشد؟ به همان طریق هیچ کس جز روح خدا با خدا آشنا نیست.
باسیل در انتهای قرن چهارم، در کتابی که در باره روح‏القدس نوشت، در تفسیر این متن (که در دو جا آورده شده است) به همان راهی رفت که ترتولیان در بحث خود از اصطلاح «کلمه» دنبال کرده بود. او می‏نویسد: «اما عمده‏ترین دلیلِ یکی بودن روح القدس با پدر و پسر، سخنی است که درباره او گفته‏اند که او دارای همان ارتباطی با خداست که روح ما با ما دارد». به همان گونه‏ای که خدا ظهور پیدا می‏کند، وجود باطنی او هم آشکار می‏شود.
کتاب مقدس و خویشاوندی الهی
شکل سنتی آموزه تثلیث را کتاب مقدس ارائه کرده است. آبای، آنان کلیسا تاکید می‏کردند که کتاب مقدس در تفکر مسیحی جایگاه ویژه‏ای دارد. در نتیجه نسبت به کوشش‏های صورت گرفته در باب «ترجمه» مفاهیم و واژه‏های آن به اصطلاحات عقلی‏ای که تصور می‏رفت بیشتر قابل درک باشند جانب احتیاط را فروگذار نمی‏کردند.
______________________________
1. Barth 1936:467
________________________________________
نباید فراموش کرد که متفکرانی چون گریگوری اهل نیصه، برای شرح کتاب مقدس از مفاهیم و واژه‏های فلسفی کمک می‏گرفتند. اما با این حال، گریگوری معتقد بود که تعابیر کتاب مقدس جانشین‏پذیر نیست. این مسئله در مجادلات جالب توجه او و یکی از همکاران اسقفش که به اعتقاد نامه تصویب شده در نیقیه شدیداً انتقاد داشت، آشکار است. سؤالی که مطرح بود این است که آیا می‏توان به جای این واژه‏های آمده در کتاب مقدس، یعنی «پدر»، «پسر» و «روح‏القدس» واژه‏های دیگری گذاشت که به لحاظ فلسفی دقیق ترند. اونامیوس به جای پدر، پسر و روح القدس اصطلاحاتی را که مناسب‏تر می‏دانست، نشاند. به جای پدر، تعبیر «بالاترین و اصیل‏ترین موجود» را برگزید، و برای پسر عبارت «کسی که به سبب و به تبع موجودی که از تمام موجودات دیگر برتر است وجود دارد» را آورد و برای روح القدس این بیان: «به لحاظ علیت، تابعِ این یکی و به لحاظ فعالیتی که وجودش در گرو آن است تابع دیگری است» را برگزید. گریگوری می‏گوید:
به اعتقاد گریگوری، مشکل طرح اونامیوس این است که او به بهانه دقت و صحت، نسبت به نام‏های پدر، پسر و روح القدس روی می‏گرداند در حالی که این نام‏ها با نص کتاب مقدس مطابقند، مسیحیانِ تمام نقاط جهان از همان زمانی که آن را از جوامع مسیحی نخستین دریافت کردند، آن را به کار بردند. گریگوری می‏گوید: کشاندن متن اعتقاد نامه [یا متن کتاب مقدس] به این مسیر جدید نه صحیح و نه پرهیزکارانه است».
حال می‏توان در جواب گفت که گریگوری با تمسک به مرجعیت کتاب مقدس و سنت، نکته واقعی را نادیده انگاشته است، یعنی چه اندازه تعابیر کتاب مقدس تعدیل شده و یا احتمالاً بازسازی شده‏اند، تا برای مردمی که در فرهنگ یونانی بار آمده بودند قابل درک شوند؟ ترجمه اونامیوس از تعابیر کتاب مقدس بر این داوری مبتنی بود که در فرهنگ رومی ـ یونانی از نظر فلسفی چه چیزهایی معقول بود. تعابیر کتاب مقدس «مطابق تفسیری که از سنت مسیحی به ما رسیده است» با تصوراتی که درکی صحیح از ذات الوهیت به شمار می‏رفت هماهنگ نبود.
البته گریگوری، همانند اونامیوس، از مشکلات فلسفیِ مفاهیم سنتیِ مربوط به خدا آگاه بود. با این حال، او از زبان کتاب مقدس دفاع می‏کند و در مورد این‏که چرا باید آن زبان را حفظ کرد، و یا حتی بیشتر از آن، چرا باید آن را بر پیشنهادات اونامیوس ترجیح داد استدلالاتی نیز ارائه می‏دهد. گریگوری می‏گوید: کلماتی را که اشخاص به کار می‏برند بی دلیل نمی‏توان تبدیل کرد و پنداشت که گویی آنچه منظور آنان بوده، صرف نظر از اینکه به چه وسیله‏ای بیان شده باشد، باقی خواهد ماند. کلمات برای اشاره به کار نمی‏روند، بلکه دارای معنایی ضمنی و پیوست‏هایی معنایی هستند. اگر به جای آنها، از واژه‏های دیگری استفاده شود، جنبه‏های معناییِ موجود در آنها از دست خواهد رفت. این امر به‏ویژه در باره کلماتی استعاری مانند پدر و پسر صادق است. برای مثال، اصطلاح پدر با «موجود متعالی و کامل» و واژه پسر با «آن که به تبع دیگری وجود دارد» به‏کلی فرق می‏کند. زیرا وقتی واژه‏های پدر و پسر به زبان آورده شوند، شنونده بی درنگ «خویشاوندی(1) اصلی و طبیعیِ یکی با دیگری» را که این واژه‏ها متضمن آن اند، می‏فهمد. این دو واژه دلالت بر نوعی خویشاوندی دارند که بین دیگران موجود نیست. اونامیوس با فروگذاشتن واژه‏های «پدر» و «پسر» تنها تعابیر مربوط به کتاب مقدس را کنار نمی‏گذارد، بلکه او همچنین مفهوم خویشاوندی را که با آن کلمات به ذهن می‏آید رها می‏کند.
نکته مهم در ملاحظات ما این است که واژه‏های پدر و پسر در قیاس با کلماتی همچون عقل(2) یا حکمت(3) به طور مستقیم به ظهور خدا در مسیح، یعنی به طرح نجات مربوط می‏شوند. عهد قدیم وقتی از خدا صحبت می‏کند، به ندرت از واژه «پدر» استفاده می‏کند. این واژه در بعضی از عبارات اصلی و مهم، یعنی در پیام غیبی به داود، که از زبان ناتان نبی به او می‏رسد، یافت می‏شود: «خدا سلطنتی ابدی بنا خواهد کرد و در آن، پدری برای خاندان اسرائیل خواهد بود» (رساله دوم سموئیل 7:14). این واژه به نحو پراکنده در بخش انبیا نیز یافت می‏شود، اما در عهد قدیم فقط یازده بار این واژه در مورد خدا به کار رفته، در حالی‏که عیسی در عهد جدید بیش از یکصد و هفتاد بار خدا را«پدر» خوانده است. عهد جدید تشخص خدا را به عنوان پدر پررنگ‏تر می‏کند. گریگوری می‏دانست که واژه‏های پدر و پسر، که به خاطرِ ظهور خدا در مسیح، در میان مسیحیان رواج یافته، متضمن نوعی «خویشاوندی»(4) میان پدر وپسر است که در کانون الهیات تثلیثی قرار دارد. اونامیوس با فروگذاشتن واژه‏های پدر، پسر و روح القدس مجبور شد
______________________________
1. relationship
2. logos
3. Wisdom
4. Kin ship
________________________________________
همان چیزی را کنار بگذارد که شاخص‏ترین ویژگی خداست.
نظریه خویشاوندی حاکی از این بود که «نَسَب» یکی از ویژگی‏های اصلی زندگی خداست. برای مثال واژه «پدر»، «ذات» خدا را نشان نمی‏دهد، بلکه مشخص می‏کند که در درون خدا نَسَبی باطنی وجود دارد. واژه‏های دیگری که در الهیات تثلیثی به کار رفته‏اند نیز این‏چنین هستند، برای مثال واژه‏های «متولد نشده»(1) و «متولد شده»(2) واژه‏هایی انتزاعی نبودند که حاکی از ویژگی‏های الوهیت باشند؛ «متولد نشده» (واژه‏ای که برای خدا به عنوان خاستگاه اشیاء به‏کار رفته است) لفظی است که همچون کلمه پدر حاکی از نَسَب است. گریگوری اهل نازیانزوس می‏نویسد که این واژه به معنای «نسبتی که پدر با پسر، و پسر با پدر دارد» است. این حقیقتِ ژرفِ برگرفته از طرح نجات، که پسر حکمت یا کلمه‏ای نیست که فقط از خدا صادر شده باشد، بلکه باید در حکم شخص «دیگر» یا «هم صحبت» یا شریک تصور شود، باعث می‏شود که «نَسَب» در درک خدا نقش محوری داشته باشد. همانطور که رابرت جنسون می‏نویسد: «نکته اصلی احتجاجات تثلیث‏گرایان برقراری نسب بین شخصیت هاست...» و نیز درنتیجه، ارتباط دادن میان ساختارهای این‏جهانیِ تاریخ انجیلی است که در خدا تحقق می‏یابد. اعمال خدا، آن‏گونه که در کتاب مقدس عرضه شده است، هرگز فعالیتهای یک خدای تنها نیست.
این‏که مسیحیان چگونه با این حقیقت، که نسبت‏های موجود میان «اقنوم‏های» تثلیث برای ذات خدا ضروری اند، زندگی کرده و آن را تجربه نموده‏اند، همانطور که قبلاً یاد شد، به شکل آشکاری در مناسک مسیحیت بیان شده است؛ و البته در آنافورا، یعنی دعای مهمی که درباره موهبت‏های نان و شراب گفته شده است، و در آیین غسل تعمید، نمودِ آن بارزتر است. اما همانطور که در کتاب ریچاردِ اهل سَن ویکتور، الهیدان لاتینی قرن دوازدهم می‏توان دید، این موضوع هم‏چنین در الهیات نظری و معنویت مسیحی ریشه داشته است. او می‏گوید: «اگر ما بپذیریم که خدا محبت است، همان‏گونه که از اولین نامه یوحنا آموخته‏ایم، پس می‏توان گفت که محبت، پیش از همه و بیشتر از هر جا در محبت بین پدر و پسر نمایان شده است. البته برخی ممکن است بگویند که صورت نخستین محبت که در کتاب مقدس یافت می‏شود، محبتی است که خدا «نسبت به
______________________________
1 . agen[n]etos
2 . gen[n]etos
________________________________________
مخلوقاتش» دارد. ریچارد پاسخ می‏دهد که چنین محبتی را به سختی می‏توان «بالاترین محبت» نامید، زیرا چگونه خدا می‏تواند کسی را که شایسته بالاترین محبت نیست، بی نهایت دوست بدارد؟
ریچارد از زمره نخستین مَدرَسیان است، و دلایل خود را به سبک الهیات قرون وسطی ارائه می‏کند، نه به سبک آبای کلیسا؛ یعنی از متون کتاب مقدس شاهد نمی‏آورد (مگر به عنوان نقطه شروع)، بلکه از دانسته‏های قبلی، استنتاجات لازم را انجام می‏دهد. به این جهت است که او می‏گوید برای این‏که کمال «محبت بتواند در خدا وجود داشته باشد» ضرورت داشت که اقنوم الهی با «اقنومی هم تراز خود» که او نیز به ناچار باید الهی باشد، نسبتی پیدا کند. درست همان‏گونه که محبت نیازمند تعدد اقانیم است، زیرا کسی نمی‏تواند محبت داشته باشد مگر اینکه شخص دیگری نیز موجود باشد که محبت را دریافت کند، همین طور نیز «بالاترین محبتْ نیازمند هم‏ترازیِ اقنوم هاست».
ریچارد محبت را خصیصه اصلی نَسَب اقنوم‏ها می‏داند و برخلاف آگوستین (که در کتابش به نام در باره تثلیث (1) احتمالات مربوط به تثلیث محبت را تشریح کرده بود) آن را به ذهن تشبیه نمی‏کند؛ در نتیجه ریچارد با این فرض توانست نه تنها برای تعدد اقانیم بلکه هم‏چنین برای ویژگی مخصوص نسب‏های درون خدا اهمیت قائل شود. به عبارت دیگر وی راهی را یافت که وجود «تکثر» یا «شریکهایی» را در خدا ضروری می‏ساخت، زیرا با دادن جایی همسان به روح‏القدس در حیات الهی، به الهیات مسیحی کمک کرد تا حقیقتاً تثلیثی شود نه آنکه فقط تثنیه‏ای بماند.
ریچارد با بیانی مثال زدنی که تنها می‏توانست از سوی کسی اظهار شده باشد که خدا را دوست داشته و در عین حال، محبت انسان را نیز شناخته است، می‏گوید:
آنجا که خیرخواهیِ همسان، در هر دو شخص وجود داشته باشد باید هر کدام با شوقی همسان و به دلیلی مشابه، شریکی برای نشاط متعالی خود طلب کنند. زیرا وقتی دو نفر که محبت متقابل دارند، هم‏دیگر را با اشتیاقی بی اندازه در آغوش گیرند و بیشترین لذت را از محبت یکدیگر برند، آنگاه دیگر بالاترین لذت یکی در محبت عمیق دیگری است، و در مقابل، عالی‏ترین شادی آن طرف در محبت این یکی است.
______________________________
1/ De Trinitate
________________________________________
اما سپس اضافه می‏کند:
تا زمانی که اقنوم اول محبوب اقنوم دوم است، به نظر می‏رسد که فقط او از شیرینیِ بی‏اندازه‏ای که آن یکی دارد برخوردار است. همین طور، تا زمانی که اقنوم دوم در کنار خویش اقنومی را نداشته باشد که در عشق به اقنومی سوم شریک او شود، بهره‏ای از مشارکت در لذتِ عالی را نخواهد داشت. برای این که هر دو بتوانند در این نوع لذت‏ها شریک شوند، ضروری است که اقنومی را داشته باشند که شریک‏شان در محبت به اقنوم سوم باشد.
از نظر اگوستین، روح‏القدس محبتی بود که پدر و پسر را به هم پیوند می‏داد، اما از دیدگاه ریچارد، محبت، سومین اقنوم بود که بدون او، محبت پدر و پسر به یکدیگر ناقص می‏ماند.
مشرکان
مسلمانان در باره مسیحیان واژه مخصوصی را به‏کار می‏برند. آنها مسیحیان را «مشرک» می‏نامند. این کلمه اولین بار در زمان قدیس یوحنای دمشقی به ادبیات مسیحی راه یافت. تولد وی یک سال بعد از فتح خاورمیانه از سوی مسلمانان بود (675م). پدرش نماینده اعظم مسیحیان نزد خلیفه مسلمانان در دمشق بود. یوحنّا که عربی صحبت می‏کرده با متفکران مسلمان در ارتباط بود. او در اثر ماندگار خود به نام سرچشمه حکمت(1)، که در دوران زندگی رهبانی‏اش در صومعه مَرسَبَع(2) در فلسطین نگاشته بود، بخش بزرگی را به اسلام اختصاص داده است، این اثر یکی از نخستین تلاشهای متفکران مسیحی در پاسخ به چالش‏هایی است که دین جدید در چند نسل پیش از او پدید آورده بود. او می‏نویسد: «[مسلمانان] ما را مشرک می‏نامند زیرا آنها می‏گویند، ما مسیحیان با گفتن اینکه مسیح پسر خداست و خودش خداست برای خدا شریک قائلیم». یوحنا فقط به مطالبی که از منتقدان مسلمان در دمشق و یا فلسطین شنیده بود اکتفا نکرد، بلکه او قرآن را مطالعه کرده بود و می‏دانست که این اتهام در کتاب مقدس مسلمانان نیز یافت می‏شود. در سوره سوم، یعنی آل عمران ماخوانیم:
بگو ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه حق که میان ما و شما یکسان است
______________________________
1. Fount of Wisdom
2 . MarSaba
________________________________________
پیروی کنیم، که به جز خدای یکتا هیچ‏کس را نپرستیم، و چیزی را با او شریک قرار ندهیم، و همدیگر را به‏جای خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم.
(آیه 54) یوحنای دمشقی در همین رساله حتی به عبارت صریحتری از قرآن اشاره می‏کند که ضعف‏های دیدگاه مسیحیت را در مورد خدا برشمرده است. یوحنا می‏گوید: «[حضرت] محمد[ص] می‏گفت که «یک خدا وجود دارد خدایی که نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است». این گفته به، سوره 112 اشاره دارد:
به نام خدای بخشنده مهربان. بگو: او همان خداست که یکتاست، خدایی که پناه همیشگی است و همه عالم به او نیازمند است، نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است، و هیچ‏کس همتای او نیست.
از این سوره روشن می‏شود که [حضرت] محمد[ص [با دیدگاه تثلیث مسیحی آشنا بود. بدون تردید، قرآن ترجمه‏ای از دو دو اصطلاح فنیِ به کار رفته در الهیات تثلیثی را ارائه می‏کند، یعنی متولد شده(1) و متولد نشده(2).
منتقدان مسلمان درست می‏گفتند. مسیحیان مشرک بودند. مسیحیان به دلیل طرح نجات لازم دیدند که بگویند خدای پدر شریک دارد. بلکه مهم‏تر از این نکته، آنچه را متفکران مسیحی در پاسخ به مسلمانان بر آن اذعان داشتند، این بود که چنین شیوه‏ای برای تصور خدا بهتر است؛ نه فقط به خاطر معقول بودن این شیوه، بلکه به خاطر این‏که در سنت مربوط به کتاب مقدس، که مسلمانان با مسیحیان و یهودیان در آن شریک بودند، این شیوه یافت می‏شد و در قرآن نیز همین شیوه آشکار بود. یوحنّای دمشقی در گفت‏وگو با مسلمانان، معمولاً بحث را با استدلال در باره ذات خدا آغاز نمی‏کرد. وی متذکر می‏شد که قرآن از «کلمه» و نیز از روح‏القدس، سخن به میان آورده است. متفکران مسلمان با گفتن این‏که کلمه و روح القدس «خارج از خدا» هستند، در حقیقت «در تلاشی که برای اجتناب از شریک تراشیدن برای خدا» دارند، «خدا را پاره پاره» کرده‏اند. او ادامه می‏دهد:
اعتقاد به شریک داشتن خدا بهتر از آن است که خدا را پاره پاره کرده، در باره او به گونه‏ای سخن گوییم که گویی او یک سنگ، یا چوب، یا یکی از اشیاء بی جان است. از این رو، شما مسلمانان ما را به ناحق مشرک می‏نامید، ولی ما شما را پاره پاره کنندگان خدا می‏نامیم.
______________________________
1. gen[n]etos
2. agen[n]etos
________________________________________
عبارت قدیس هیلاری «نه یک خدای تنها» عبارت بجایی بود. این تعبیر در اوایل پیدا شدن آن، قطعیتی نداشت بلکه عجالتاً کوشیده بود تا تبیینی برای این امر ارائه دهد که پس از آمدن مسیح امکان نداشت که خدا را ذاتی تنها بدانیم. به رغم این‏که هنوز خدا یکی دانسته می‏شد، تنها نبود. اما این عبارت به این حد هم بسنده نکرد. اگر خدا تنها نیست و همواره وجودش در رابطه باچیز دیگری است، به نظر می‏رسد نمی‏توان از خدایی صحبت کرد که متضمن محبت نباشد. محبتْ پدر، پسر و روح‏القدس را به هم پیوند می‏دهد، محبتْ خدا را به جهان مرتبط می‏کند، و با محبت، انسانها به خدا و به همدیگر وفادار می‏شوند.

تبلیغات