مرجعیت دینى ورسالت شناسى(2)
آرشیو
چکیده
متن
در شماره پیشین یادآور شدیم که مرجعیت دینى, پس از رحلت رسول اکرم(ص) در حدود دو قرن و نیم, حوزه هاى مختلفى را در برابر امت اسلامى گشوده است.
حوزه هایى که از جهتى داراى هدف, آرمان و رسالت یکسانى بوده و از جهتى دیگر شکل و شیوه اى متفاوت را در چشم انداز توده هاى مسلمان قرار داده اند.
این نوشته نگاهى گذرا بر حوزه هاى علمى و عملى پیشوایان امامیه تا عصر امام سجاد(ع) داشت و اکنون آن را پى مى گیریم.
حوزه ششم
عصر امام باقر و امام صادق(ع) را عصر شکل گیرى حوزه ششم مى توان نامید; چرا که عرصه ها و زمینه هاى سیاسى به شدت دگرگون شده بود و فضاى تازه اى براى ژرفکاوى دینى و معرفتى تولّد یافته بود.
فَترَت میان فروپاشى حاکمیت امویان و پدیدارى نخستین مرحله هاى حاکمیّت عباسیان, قدرى از سلطه حاکمیت علیه اندیشه شیعى کاسته بود و زمینه هایى رخ نمود که در طول نیم قرن گذشته, رخ نداده بود و فرصتى دست داد تا از پس ده ها سال خانه نشینى فقاهت دینى و تهدید و قتل منادیان معرفت قرآنى, بنیادهاى این معرفت, بازسازى شود.1
حوزه ششم, به گونه رسمى حوزه تعلیم و تعلم شد. اگر اطلاق واژه حوزه بر مرحله هاى پیشین, قدرى مجاز و از سر تساهل تلقّى مى شد, این بار, واژه حوزه علمى, کامل ترین مصداق خود را شاهد بود. در این حوزه, هزاران نفر, درس آموختند و شاگردان برجسته اى پرورش یافتند و فقه دینى در ابعاد مختلف کلامى, قرآنى, قضایى, اقتصادى و… به گونه اى تشریحى و تفصیلى و استدلالى مطرح گردید.2 معرفت شیعى بنیانى نو یافت و حتى دیگر مذاهب اسلامى, مستقیم و غیرمستقیم از آموزه هاى آن بهره بردند.
زمان ناشناسان, بر این امامان, ایراد مى گرفتند که چرا چون جدّشان حسین(ع), شمشیر مبارزه در دست نمى گیرند و کرسى درس را بر میدان جنگ برگزیده اند!
ولى امامان, با بصیرت کامل و آگاهى از زمان و نیاز جامعه و امّت اسلامى, زخم این بدگوییها را برتن هموار کرده و بر استوار سازى مبانى دینى و معرفتى اصرار داشتند و به آن بسیار اهمیت مى دادند:3
1. (الامام الصادق(ع) عن الباقر(ع): یا بُنَى ّ إعرف منازل الشیعة على قدر روایتهم ومعرفتهم. فإنَّ المعرفةَ هى الدِّرایَةُ للرِّوایة وبالدِّرایات للرِّوایات یَعلوا المؤمن الى اقصى درجاتِ الایمان انى نظرت فى کتاب لِعلیّ(ع) فَوَجَدتُ فى الکتاب: إنَّ قیمة کلِّ امرىءٍ وقدَره مَعرفَتُه.
ان اللّه ـ تبارک و تعالى ـ یُحاسِبُ الناسَ على قَدرِ ما اَتاهُم من العقول فى دار الدُّنیا.)4
امام صادق(ع) نقل از پدر خویش, ابوجعفر باقر(ع) گفت:
پسرم! مقام و منزلت شیعیان را از اندازه نقل احادیث و شناختى که [درباره مفاهیم و معارف حدیثى] دارند بشناس; زیرا که شناخت و معرفت, در حقیقت, همان درک آگاهانه [علوم و مفاهیم] حدیث است. و با همین درک آگاهانه محتواى احادیث است که مؤمن به بالاترین پایه هاى ایمان [شناخت اعتقادى و عملى] مى رسد.
من در نامه اى از على(ع) به این نوشته برخوردم: ارزش و ارج هرکس, معرفت اوست. خداى متعال, مردمان را به میزان خردى که در دنیا به ایشان ارزانى داشته است, حسابرسى مى کند.
2. (الامام الصادق(ع) العِلمُ أصلُ کُلِّ حالٍ سَنِیٍّ ومنتهى کلِّ منزلةٍ رفیعه. لذلک قال النبیُّ(ص) (طلب العلم فریضة على کلِّ مسلم و مسلمة) اى: علم التّقوى والیَقین.)5
امام صادق: علم, اصل و ریشه هر حالتِ عالى است و بلندترین پایگاه صعود است. به همین جهت, پیامبر(ص) گفت: طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است, یعنى علم (و آیین) پرهیزگارى و یقین.
3. (الامام الصادق(ع) اذا کان یوم القیامَة, جَمَعَ اللّه ـ عزوجل ـ الناس فى صَعیدٍ واحد, و وُضِعتَ الموازین, فتوزَنُ دِماء الشهداء مع مداد العلماء, فیرجحُ مداد العلماء على دماء الشهداء.)6
امام صادق(ع): چون روز قیامت شود, خداى بزرگ, مردمان را, همه, در پهنه اى یکسان گرد آورد, و ترازوها گذارده شود. آن گاه خون شهیدان را با مرکبِ خامه دانشمندان در دو کفّه ترازو نهند, پس مرکبِ خامه دانشمندان بر خونِ شهیدان فزونى یابد.
4. (الامام الرضا(ع) رَحِمَ اللّه عبداً أحیا أمرنا فقلتُ له: وکیف یحیى أمرَکم؟
قال: یتعَلَّمُ علومنا ویُعَلِّمُها الناس فان الناس لو عَلِموا محاسِنَ کلامِنا لاتَّبعونا.)7
امام رضا(ع): خدا بیامرزد کسى را که امر ما را زنده کند. [راوى حدیث گوید:] به امام گفتم: چگونه امر شما زنده مى شود؟
گفت: به آموختن علوم ما و تعلیم دادن آن به مردمان; چه اگر مردمان از آن تعالیم والا که در سخنان ماست آگاه گردند, پیرو ما خواهند گشت.
حوزه هفتم
عصر امامت امام موسى بن جعفر(ع) تنگناها, سخت گیریهاى جدّى خلفاى عباسى علیه امامان شیعه و سعى خلفا بر پشتیبانى از عالمانى که پایه هاى حکومت و سیاست آنان را استوار مى کنند و رویارویى آنان با هر اندیشه اى که درصدد تأیید آن نباشد, نشان داد که براستى فهم و برنامه امام باقر و امام صادق(ع) از عصر خود و وظیفه خویش, بسیار دقیق و بجا بوده است; چرا که از آن پس تا عصر غیبت, دیگر فرصتى چنان فراهم نیامد و شیعه در طول قرنها, مى بایست بیش ترین مراجعه را به میراث گرانبها و انبوه حوزه ششم داشته باشد.
حوزه هفتم, حوزه صلابت و پایدارى و تحمل زندانهاى طولانى و انعطاف ناپذیرى در برابر خواست حاکمان جور و فرصت طلبان و سودجویان از قدرت بود.
امام کاظم(ع), چون جدّش على(ع) نمى توانست با ایراد خطبه هاى آتشین و صریح و قاطع, افشاگرى کند و چون حسن بن على(ع) نمى توانست مردم را به یارى خود بطلبد و اگر مردم سستى کردند; از موضع قدرت, شرایط خود را بر دشمن تحمیل کند و زمینه قیام حسینى را نیز نداشت. با این حال, نه چنان ساکت و بى تفاوت بود که حاکمیت عباسى احساس امنیت کند و نه چنان به صورت رسمى و علنى اقدام مى کرد که عباسیان با بهانه اى نسل علویان را نابود سازند.
نتیجه این حرکت پیچیده و اثرگذار این بود که بیش ترین فشار حکومت متوجّه شخص امام کاظم شد, امامى که طولانى ترین زندانهاو سخت ترین شرایط یک زندانى را تحمل کرد و در زندان به شهادت رسید.8
حوزه هشتم
هارون, خلیفه عباسى, که طولانى ترین و گسترده ترین حاکمیّت را براى خود رقم زده بود, از میان رفت و فرزندانش امین و مأمون به نبرد قدرت پرداختند و در نتیجه, تعادل سیاسى برهم خورد و سلطه عباسیان کاهش یافت و سرانجام شرایط جدیدى فراهم آمد.
این بار, خلیفه عباسى ـ مأمون ـ هوشمندتر از همه سیاست بازان گذشته مى خواهد, به جاى رویارویى با پیشواى علویان و خاندان پیامبر و على(ع) و فاطمه, طرحى به اجرا درآورد که از قواى مخالفان خود, سپرى براى حاکمیّت خویش فراهم آورد9 و تا جایى پیش رود که برخى شیعیان را گرفتار توهّم کند که براستى مأمون شیعه و پیرو اهل بیت بوده است!
در برابر این سیاست پیچیده, على بن موسى(ع) نیز باید روش پیچیده اى را در پیش مى گرفت, روشى که شاید هنوز هم تحلیل آن براى همگان آسان نباشد.
حوزه هشتم را مى توان حوزه فرصت شناسی10 نامید. چهره امام در پشت دسیسه هاى مکرّر سیاسى, پنهان مى ماند, امّا آن گاه که براى لحظاتى چند قلم ها آماده نوشتن مى شود, در یک نیم سطر, لب و لباب باورها و همه خاطرات انباشته شیعه را جارى مى سازد11 و آن گاه که مأمون مجلسى باشکوه برگذار مى کند, تا ولایتعهدى امام را اعلام کند و به طور رسمى بیعت با آن حضرت انجام گیرد, امام از مجال پیش آمده استفاده و خطبه اى در یک سطر ایراد مى فرماید و موضع خویش را هوشیارانه به همگان مى نیوشاند.12 ونیز از فرصت اقامه نماز13 و از رویارویى با عالمان مذاهب و مباحثه با آنان, بهترین بهره را مى گیرد.14 و سرانجام به گونه اى پیچیده, به شهادت مى رسد.
حوزه نهم
عصر تمرین زیستن در حصار نیزه ها و نظارتهاى مدام دولتى, زیستن در تبعید, بازداشت در شهرهاى نظامى.15
حوزه دهم
عصر تداوم حیات اندیشه شیعى در غیبت امام(ع), روزگار ایستادن بر پاى اجتهاد, عصر بهره گیرى از اصول معرفت دینى, مطالعه در مسیر حرکت امامت, شناخت نیازها و ضرورتهاى زمان و انتخاب راه و شیوه زیستن و فهم درستِ تکلیف.
عصر غیبت, عصر اجتهاد
منابع روایى حکایت از آن دارد که روش اجتهاد در احکام و نیز تفکّر استدلالى در عقاید, در عصر امامان, به برخى شاگردان آموخته شده و در مواردى خاص مورد استفاده اصحاب قرار مى گرفته است, امّا با آغاز عصر غیبت, تلاش و تفکّر علمى بر پایه اصول و آموزه هاى برجاى مانده از حوزه هاى علمى و عملى و معرفتى و سیاسى رسول خدا(ص) و امامان در طول حدودِ دو قرن و نیم, تبدیل به راهکارى ناگزیر گردید.
اجتهاد در میان اهل سنّت, پیش از این مطرح شده بود, امّا دیرى نپایید که با شکل گیرى مذاهب اربعه, به شکلى مسدود اعلام شد. امّا شیعه که با حضور امامان در تنگناى فهم تکلیف و معارف دینى نبود, با شروع عصر غیبت به این مهم ّ پرداخت, آن هم با دستانى پرتر و منابعى غنى تر و مطمئن تر.
با آغاز عصر اجتهاد, نخستین خلأیى که رخ نمود و عالمان دینى مى بایست درصدد پر کردن آن برآیند, پراکندگى منابع تفسیر و حدیثى و حفظ مخفیانه آنها ـ از بیم یورش حکومتها و جریانهاى مخالف و معاند ـ بود.
این است که عالمان امامى در نخستین گامها, به گردآورى احادیث امامیه پرداختند و به شناسایى و حفظ و ثبت آنها روى آوردند و این چنین بود که کتب اربعه تدوین شد.
دومین گام, تدوین کتابهاى فقهى ـ استدلالى بود که احکام تکلیفى را براساس منابع معتبر, تبیین مى نمود.
سوّمین اقدام عالمان امامى در حوزه مطالعات دینى و پاسدارى از اندیشه شیعى, جداسازى جریان ناب امامى اثنى عشرى از سایر فرقه هایى بود که از سوى اهل سنّت (رافضى) نامیده مى شدند و گاه شیعه نام مى گرفتند! ولى فرق بنیادى ـ هم در اندیشه و هم در عمل ـ با شیعه اثنى عشرى داشتند.
چهارمین اقدام آنان, دفاع استدلالى از اندیشه کلامى شیعه در برابر سایر مذاهب اهل سنّت بود که در ادوار مختلف, متناسب با شبهات و هجمه هاى منکران, صورت مى گرفت.
پنجمین حرکت مهم ّ حوزه هاى علمى شیعه در عصر غیبت, جلوگیرى از رهیافت انحراف در میان شیعیان بوده است; چرا که همواره ادیان حق در طول تاریخ بعثت انبیا, از دو ناحیه تهدید شده اند.
1. مخالفان, منکران و معاندان.
2. موافقان افراط گر یا فرصت طلبانى که دین را دستمایه قدرت طلبى و اهداف مادّى قرار مى داده اند.
اسلام نیز همواره در معرض این تهدیدها بوده و از این ناحیه آسیبهاى فراوان بر آن وارد شده است.
آن چه باعث گردید, تا در عصر غیبت, اصل اسلام و اصل تشیع دوام یابد و به کلّى آسیب نبیند, تلاش عالمان, اسلام شناسان, متفکّران و فقیهانى است که در ساحَتهاى مختلف ـ به تناسب نیاز زمان ـ گام برداشته اند و پاسخ گوى پرسشهاى برآمده از نسل مخاطب, بوده اند.
ایستایى, بزرگ ترین آفت فقاهت و اجتهاد
مقدمه طولانى بازخوانى حوزه هاى دینى در ادوار مختلف امامت به منظور آن بود که حرکت, پویایى, تحوّل و انعطاف پذیرى این حوزه ها را سازوار با شرایط اجتماعى و سیاسى و فرهنگى عصر نشان دهیم.
گوناگونى و تنوّع راهبردهاى هر امام در عصر خود براى ایفاى رسالت دینى و الهى خویش, به حدّى آشکار و بارز است که از یک سو قابل تردید نیست و از سوى دیگر باعث شده است تا برخى گروه ها و جریانهاى داخل تفکر شیعى یا خارج از آن, در تحلیل این تنوّع و تفاوت, گاه گرفتار سردرگمى و حیرت و زمانى گرفتار کج فهمى و تحلیل هاى ناروا شوند. اعتراض به على بن ابى طالب(ع) به خاطر پذیرش ناگزیر حکمیّت, از سوى خوارج, اهانت به حسن بن على(ع) به خاطر معاهده با معاویه, از سوى برخى نیروهاى به اصطلاح متمایل به علویان, انتقاد از امام باقر و امام صادق(ع) به خاطر وارد نشدن به مبارزه مسلحانه علیه حاکمیّت ناصالح و… گوشه اى از این کج اندیشیها و بدفهمى هایى است که در تحلیل جریان حوزه فکرى و عملى امامت صورت گرفته است, چنانکه هنوز هم به صورت پنهان, گاه این سردرگمى در رگه هاى فکرى شمارى از روشنفکران دینى در قرون اخیر دیده مى شود, آن جا که مى توانند جریان قیام و نهضت حسینى را تبیین کرده و توضیح دهند, ولى از پرداختن به زندگى سیاسى و علمى حسن بن على, یا امام سجاد, امام جواد, امام هادى و امام عسگرى(ع) درمانده اند و با سکوت خویش در قبال این حوزه هاى معرفتى و عملکردى, به شکلى آن را مورد انکار یا ابهام قرار داده اند!
این در حالى است که تحلیل این گوناگونیِ به ظاهر ژرف, براى کسانى که الفباى اندیشه امامیه را از متن این مکتب و حوزه معرفتى دریافت کرده باشند, بسیار آسان و طبیعى و منطقى است; چرا که در اندیشه شیعى, منشأ این مواضع مختلف کارکرد سیاسى و اجتماعى و معرفتى, ریشه در نیازها, ظرفیّتها و ضرورتها و امکانات عصر امام و مخاطبان او دارد, نه در شخصیّت فکرى یا منش و روحیات و تحلیلهاى شخصى امام; چرا که از نظر شیعه, امامان که از طریق وصایت, براى خلافت علمى و معرفتى و نیز سیاسى پیامبر(ص) تعیین شده اند, از جایگاه معنوى, معرفتى و دینى همسانى برخوردار بوده اند و این گونه نیست که یکى شجاع تر از دیگرى و دیگرى محتاط تر از او باشد, یکى اهل مماشات با دشمن, و دیگرى هیجانى تر و حماسى تر از او باشد, یکى گرایشش به دعا و نیایش بیش تر و دیگرى به تعلیم و تعلّم علاقه مندتر باشد! بلکه همه آنان در علم و فضیلت و شجاعت و معرفت و معنویت همسان بوده اند و آن چه این تفاوت رویکرد و کارکرد را باعث شده, مخاطب شناسى و زمان شناسى و تفاوت اقتضاءها و نیازهاى هر عصر بوده است.
چنانکه یادآور شدیم, عالمان شیعه در عصر غیبت, گاه به تناسب این فهم و نیازشناسى و نیاز سنجى, کارکرد حوزه هاى دینى را متفاوت تعریف کرده و پاسخ گو بوده اند; امّا این زمان شناسى و حرکت بر اساس واقعیتهاى جارى, همیشه جریان نداشته است, بلکه به طور طبیعى, جریان زمان شناسى و تکلیف شناسى گاه از حرکت ایستاده و به کارکرد حوزه ها و پویایى خط اجتهاد و فقاهت آسیب رسانده است.
از جمله مى توان یاد کرد که روى آورى به فقه الاحکام و اجتهاد در فروع عملى شریعت در برهه, یا برهه هایى از زمان, خود حرکت بایسته و ضرورى و جدّى به حساب مى آمده است; امّا هنگامى که به اندازه کافى این حوزه لبالب شده و مسائل آن در حدّ بسیار زیادى باز و روشن گردیده و مسائل نوپیداى آن در مقایسه با نیازهاى دیگر جامعه دینى, کاهش یافته است, این تغییر مخاطب و نیاز, باعث تغییر رویکرد و راهبرد حوزه ها نشده است, بلکه جریان علمى حوزه ها, قرنها بر یک شیوه و حول یک محور حرکت کرده است, بى آن که انعطاف لازم و معنادارى را از خود در برابر واقعیتهاى جارى هر عصر نشان دهد.
این است که مى بینیم برخلاف الگوى به دست آمده از حوزه هاى عصر امامت, حوزه هاى دینى و علمى در عصر غیبت, بسیار کُند حرکت کرده است و با گذشتِ چند قرن, اندک فرق و گوناگونى در کارکرد و رویکرد و شیوه و خط مشى علمى و موضوعى را از خود نشان داده است!
این ایستایى و توقف و تکرار کارکردها و رسالتهاى حوزه هاى پیشین, همان چیزى است که مانع نواندیشى دینى و پویایى نسبى حوزه ها در چند قرن اخیر شده است. رخداد حاکمیّت علویان و پاره اى از حکومتهاى شیعى در قرنهاى میانى و پیدایش دولت شیعى در عصر صفویه و پدیده نهضت مشروطه, در یک صد سال گذشته و از همه مهم تر, انقلاب اسلامى در ایران, اگرچه هرکدام به نوبه خود, حوزه هاى دینى و علمى شیعه را به خیزشى جدید ـ کوتاه مدت یا دراز مدت ـ واداشت, امّا هیچ یک از این خیزشها سازوار با حدّ نیاز آن عصر نبود و به همین دلیل بسیارى از این فرصتها به شکلى از دست رفت و در اختیار جریانهاى سیاسى غیردینى قرار گرفت و تنها فرصت مهمّى که باقى است و هنوز مجال بهره گیرى بهینه از آن در جهت پیشبرد هدفهاى متعالى دینى و الهى وجود دارد, فرصت انقلاب اسلامى است که بیش از هر عصر دیگر, نیازمند انعطاف پذیرى و رسالت شناسى و زمان فهمى حوزه هاست.
توقّف بر موضوعات و روشها و الگوهاى چند قرن گذشته, هنوز هم در حوزه ها به چشم مى خورد; چرا که بیش تر قواى فکرى, پژوهشى, تبلیغى و مادّى و معنوى حوزه صرف زمینه ها و کارکردهایى مى شود که از نظر روشى و موضوعى بسته به گذشته است.
مطالعات فقهى, قرآنى, فلسفى, تاریخى, حکومتى, مدیریتى و تبلیغى برپایه مخاطب شناسى و زمان شناسى این عصر و این نسل صورت نگرفته است, نه این که هیچ سخنى از این مقوله به میان نیامده, یا در مَثَل سازمانها و مؤسسّات آموزشى, حال و هواى دانشگاه به خود نگرفته است و یا نرم افزارهاى کامپیوترى در حجم بالا تهیه نشده است!
خیر! اینها که در حکم پوسته تحوّلات است, در حدى صورت گرفته است و امروز مراجع تقلید, هرکدام داراى سایت خاصِ به خود هستند و توضیح المسائل خود را در سایت قرار داده و امکان ارتباط با دفتر استفتاءات آنان از طریق اینترنت فراهم آمده است, اینها بد نیست, ولى هرگز آن چیزى نیست که زمان و مخاطب بدان بسیار محتاج است.
توضیح المسائل براى کسى خوب است که خود را موظّف به رعایت احکام شرعى مى داند, در اصول و بنیادها تردید ندارد, گرفتار حیرت و سردرگمى فکرى و عملى نشده است, در طوفان تبلیغات ماتریالیستى, لیبرالیستى, مسیحى, عرفانهاى فاقد خدا, شبهات بهایى و وهابى و… دست و پا نمى زند, زندگى و تجمل و رفاه او را به غفلت وانداشته است, جریانهاى سیاسى برایش ایدئولوژى و جهان بینى نساخته اند, دستیابى او به ماهواره و شبکه هاى مختلف ضد دین, با جاذبه هاى هنرى بالا, برایش آسان تر از دستیابى به سایتهاى کم جاذبه دینى نباشد!
آیا حوزه هاى دینى از طریق مطالعه و پژوهش علمى و آمارى به دست آورده اند که آن چه تولید مى کنند, به کار چند درصد از جامعه مخاطب آنان مى آید و چقدر پاسخ گوى نیاز آنان است! یا بى هیچ نیازسنجى و بى هیچ پیوند سامان مند و داراى سامانه دقیق درونى, هر بخشى از حوزه, به تولید و تهیه و تحقیق و مطالعه اى روى آورده است که بخشى موروثى قرنهاى گذشته است. و بخشى هم به اقتضاى فضاهاى شعارآلود و پاسخ گوى نیازهاى مقطعى مؤسسه هاى محدود! ایستایى حوزه بر گزاره ها, موضوعها, روشها و مخاطبان دیروز, مانع نواندیشى او و حرکت به سمت نوآوریهاى علمى, پژوهشى و ترویجى است.
احمد ترابى
یادداشتها:
1.(پس از رحلت رسول خدا(ص) و دوران خلافت خلفا, هرگاه در مسأله اى فقهى کار بر خلیفه, یا صحابه رسول(ص) دشوار مى شد, به على(ع) رجوع مى کردند و او مشکل آنان را مى گشود. چون على(ع) به شهادت رسید, دشمنان, کار را بر فرزندان و شیعیان او تنگ کردند و میان مردم و آنان جدایى افکندند. از سوى دیگر, دین به دنیافروختگان نیز براى خشنودى حاکمان وقت و یا سود خود, به ساختنِ روایتها پرداختند, تا آن جا که شناخت حدیث درست از نادرست بر فقیهان دشوار گردید.
مى توان گفت: از سال چهلم هجرى, تا نزدیک به پایان سده نخستین هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان, از فقه درست ـ فقه آل محمد(ص) ـ بى بهره بودند. در روزگار امام باقر(ع) اندکى گشایش پدید آمد و سالیان 148 ـ 114 (دورانِ امامت امام صادق) عصر انتشار فقه آل محمد, یا به تعبیر دیگر, روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفرى بود. در این سالها, مدینه نیز چهره دیگرى یافته بود. )
زندگانى امام صادق جعفر بن محمد(ع), سید جعفر شهیدى/60
2.(آن که در اخبار فقه شیعه تتبع کند, خواهد دید روایتهاى رسیده از امام صادق(ع) در مسائل مختلفِ فقهى و کلامى, مجموعه اى گسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهب جعفرى خوانده اند. گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پدید آمد, موجب شد مردم آزادانه تر به امام صادق(ع) روى آورند و گشودن مشکلات فقهى و غیرفقهى را از او بخواهند.
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون: یحیى بن سعید, ابن جریح, مالک, سفیان بن عیینه, سفیان ثورى, ابوحنیفه, شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کرده اند. (الصواعق المحرقه/201)
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا, به مقدار آن چه از ابوعبداللّه روایت دارند, نقل نکرده اند و هیچ یک از آنان, متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته اند و روایات هیچ یک از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست. اصحاب حدیث نام راویانِ از او را, چهار هزار تن نوشته اند…(کشف الغمه, ج 2/166)
همان/61
… شاگردان امام صادق را تا چهار هزار تن نوشته اند و مقصود کسانى است که در مدت افاضه امام, به تناوب و تفریق از او علم فرا گرفته اند, نه آن که این چهار هزار تن, همه روزه در محضر او حاضر بوده اند.
مؤلف کشف الغمه (ج 2/186) نویسد: شمارى از تابعین از او روایت کرده اند که از جمله آنان: یحیى بن سعید انصارى, ایوب سختیانى, ابان بن تغلب, ابوعمرو بن العلاء و یزید بن عبداللّه است و از ائمه, مالک بن انس, شعبة بن الحجاج, سفیان ثورى, ابن جریح, عبداللّه بن عمرو, روح بن قاسم, سفیان بن عیینه, سلیمان بن بلال, اسماعیل بن جعفر, حاتم بن اسماعیل, عبدالعزیز بن مختار, وهب بن خالد و ابراهیم بن طهمان اند که از او روایت دارند. ) همان/65
3.(البته اقتضاى زمانها مختلف است و به همان نسبت تاکتیکها و شیوه هاى خاص هر زما ن باید به کار گرفته شود. خود پیامبر اسلام, آن روز که هنوز راه درازى تا تشکیل نظام اسلامى داشت, طورى عمل مى کرد, و آن روز که بر اثر گام همیشه استوارش در راه, به دستیابى بر این مقصود نزدیک شده بود, طورى دیگر… و آن زمان که این نظام آرمانى را تازه پرداخته و هنوز در آن نیازها و نقاط ضعف سراغ داشت تدبیرى براى تداوم آن به کار مى برد و بالاخره آن گاه که خود و تشکیلات خود را مستحکم و مستقر مى دید, تدبیرى دیگر… و آن چه در همه حال محفوظ و یک نواخت بود, همانا جهت گیرى و هدف والایى بود که به خاطر آن برانگیخته شده بود و به خاطر آن زنده بود; یعنى کوشش براى ایجاد و ادامه محیط و نظامى که در آن انسان بتواند از همه سو و با همه ابعادش, تعالى یابد و از همه استعدادها و تواناییهایى که در وجود او نهاده شده است, بهره مند گردد.
امامان شیعه, همانند خود پیامبر(ص) هدفى جز این نداشتند که نظام عادلانه اسلام را با همان ویژگیها و با همان جهت گیرى ایجاد کنند و اگر چنین نظامى سرپاست, آن را تداوم و بقا بخشند….
ایجاد, یا ادامه یک نظام اجتماعى به چه عنصر سازنده اى نیازمند است؟
نخست به ایدئولوژى راهنما و جهت بخشى که در اصل, طراح و پیشنهاد کننده آن نظام است و سپس به قدرت اجراییه اى که بتواند در میان مزاحمتها و مشکلات, راه را به روى تحقق یافتن و پیاده شدن آن نظام بگشاید. مى دانیم که ایدئولوژى امامان, ایدئولوژى اسلام است و اسلام, مکتب جاودانه انسان است; مکتبى که با برخوردارى از خصوصیات ویژه خود, جاودانگى را براى خویش امکان پذیر ساخته است….
با این ملاحظه, به سهولت مى توان برنامه عمومى امامان شیعه و جانشینان بالاستحقاق پیامبر اکرم(ص) را دانست.
این برنامه, در دو بخشِ انفکاک ناپذیر انجام مى گیرد: بخش اول مربوط به ایدئولوژى است و بخش دوم مربوط به تأمین قدرت اجتماعى.
در زمینه اول, تلاش و همت آنان صرف آن مى شده که ایدئولوژى اسلام را تبیین و تحکیم و تطبیق کنند; تحریفها و بدعتهایى که به وسیله دسته هاى مغرض و مغزهاى جاهل, در آن پدید مى آمده, بنمایانند, آن را با حوادث روز به روز و نو به نوى زندگى متحول اجتماعى تطبیق کنند و شیوه استفاده حکم حوادث واقعه را به آیندگان بیاموزند. قسمتهایى از آن را, که به خاطر اصطکاک با منافع قدرت مندان در بوته اجمال مانده, یا به دست فراموشى سپرده شده, در خاطره و خاطره ها زنده سازند و گوشه هایى از آن را که ذهن معمولى نمى تواند از متن دست اول اسلام ـ یعنى قرآن ـ استنباط کند, با تسلط و معرفت کامل خود, استنباط کنند. ) پیشواى صادق, آیت اللّه سید على خامنه اى/ 12 ـ 13.
4. الحیاة, محمدرضا, محمد و على حکیمى, ج 1/36, ح 10, دفتر انتشارات اسلامى, قم.
5. همان, ح 11.
6. همان/13, ح 13.
7. همان/59, ح 17.
8.(… امام هفتم, بویژه در دوره اقتدار هارونى, باز به نوعى, به حرکتى از دستِ حرکت عاشورا, مى اندیشید. چون هارون نیز, به نحوى نقطه اوج انحراف بود در دستگاه رهبرى اسلامى. نشر فقه و اخلاق و تفسیر و کلام, تا حدودى عملى شده بود. قیامهاى غیرمستقیم ائمه قبلى, از طریق سادات نیز عملى گشته بود. اکنون مى بایست قصور بلندى را که در سواحل دجله, به نام خلافت اسلامى, در فساد و بى خبرى و تعدى و خون ریزى غرق است, به وسیله دیگرى تکان داد و متزلزل ساخت. امام, به خاندان و بازماندگان سادات یاد شده, رسیدگى مى کرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت. این موضوع از سعایتهایى که درباره امام نزد هارون مى کردند, استنباط مى شود و معلوم مى شود که نسبت به دستگاه جبار هارونى, سخت در کمین بوده است و مقدمات رفع ظلم را تهیه مى دیده است.
این حقایق, از گوشه و کنار تاریخ روشن مى شود. نوشته اند که خلیفه عباسى, مهدى, به امام مى گفت: آیا مرا از خروج خویش در ایمنى قرار مى دهى.
نیز نوشته اند که هارون درباره امام موسى بن جعفر(ع) مى گفت: مى ترسم فتنه اى برپا کند که خونها ریخته شود.
و از این جا بود که هارون امام را تحت نظر, از مدینه به بغداد آورد و در این کار مجبور شد دستور دهد تا دو کجاوه ترتیب دهند و هریک را از یکى از دروازه هاى مدینه بیرون برند. این, تنها به علت ترس از جمعى ارادت مند نبوده است, بلکه هارون مى اندیشید که امام افراد و گروه هایى آماده دارد, تا در چنین هنگامى حمله کنند و امام را بازگردانند. این بود که چنین احتیاطى را معمول داشت, تا با تقسیم حمله به چند جهت, این امکان را از دست یاران امام بگیرد و چون امام را به بغداد آورد, سالها در زندانهاى مجرد نگاه داشت و به احدى اجازه ملاقات با امام نمى داد و پس از شهادت و درگذشت امام نیز, هارون و مأموران وى, اصرار داشتند تا مردم قبول کنند که موسى بن جعفر مسموم نشده است و به مرگ طبیعى از جهان رفته است. )
امام در عینیت جامعه, محمدرضا حکیمى/ 58 ـ 60
9.(شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا, عقیده اش این است که مأمون در ابتدا حسن نیت داشت. واقعاً نذرى کرده بود. در آن گرفتارى شدیدى که با برادرش امین پیدا کرد, نذر کرد که اگر خدا او را بر برادرش امین پیروز کند, خلافت را به اهل اش برگرداند. و این که حضرت رضا [از قبول ولایتعهدى] امتناع کرد از این جهت بود که مى دانست او تحت تأثیر احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشیمان مى شود. شدید هم پشیمان مى شود. البته, بیش تر علما, با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند که مأمون از اول حسن نیت نداشت و یک نیرنگ سیاسى در کار بود. حال نیرنگ سیاسى اش چه بود؟ آیا مى خواست نهضتهاى علویین را به این وسیله فرو بنشاند و آیا مى خواست به این وسیله حضرت رضا را بدنام کند؟
چون اینها در کنار که بودند به صورت یک شخص منتقد بودند. خواست حضرت را داخل دستگاه کند و بعد ناراضى درست کند. همین طور که در سیاستها, اغلب این کار را مى کنند, براى این که یک منتقد فعّال وجیه الملّه اى را خراب کنند, مى آیند پُستى به او مى دهند و بعد در کار او خرابکارى مى کنند, تا همه کسانى که به او طمع بسته بودند, از او برگردند.
در روایات ما این مطلب هست که حضرت رضا, در یکى از سخنان اش به مأمون فرمودند:
(من مى دانم تو به این وسیله مى خواهى مرا خراب کنى)
که مأمون عصبانى و ناراحت شد و گفت این حرفها چیست که تو مى گویى؟ چرا این نسبتها را به ما مى دهى؟)
مجموعه آثار شهید مطهرى, ج 8/136 ـ 137
10.(در مدتى که حضرت رضا ولایتعهدى را قبول کردند, کارى به نفع آنها صورت نگرفت, به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف, بیش تر مشخص شد. به علاوه حضرت در پُست ولایتعهدى به طور غیررسمى شخصیت علمى خود را ثابت کرد که هیچ وقت دیگر ثابت نمى شد. در میان ائمه, به اندازه اى که شخصیت علمى حضرت رضا و حضرت امیر ثابت شده ـ و حضرت صادق هم در یک جهت دیگرى ـ شخصیت علمى هیچ امام دیگرى ثابت نشده است. حضرت امیر به واسطه همان چهار ـ پنج سال خلافت, آن خطبه ها و آن احتجاجات که باقى ماند. حضرت صادق به واسطه آن مهلتى که جنگ بین بنى العباس و بنى الامیه با یکدیگر به وجود آورد که حضرت حوزه درس چهار هزار نفرى تشکیل داد, و حضرت رضا براى همین چهار صباح ولایتعهد و آن خاصیت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجیبى که مأمون تشکیل مى داد و از مادیین گرفته تا مسیحیها, یهودیها, مجوسیها, صابئیها و بوداییها, علماى همه مذاهب را جمع مى کرد و حضرت رضا را مى آورد و حضرت با اینها صحبت مى کرد و واقعاً حضرت رضا در آن مجالس ـ که اینها در کتابهاى احتجاجات هست ـ هم شخصیت علمى خود را ثابت کرد و هم به نفع اسلام خدمت نموده. در واقع از پُست ولایتعهد, یک استفاده غیر رسمى کرد. آن شغلها را نپذیرفت ولى استفاده این چنینى هم کرد. ) همان/142
11. امام, در شهر نیشابور, در جمع پرشور و حماسى مردمان مؤمن از مجال پیش آمده بهره برد و لب به سخن گشود. آن هم با مقدمه اى سخت زیبا, باشکوه, بیدارگر و انگیزاننده. براى علاقه مندان که بى تابانه در انتظار سخن او بودند, بنیانى ترین مسأله را مطرح کرد: (توحید) و آن را پیوند داد با ولایت و به درستى و روشنى, فهماند و نیوشاند که توحید, آن گاه پا مى گیرد و سینه ها و ساحَتِ زندگیها را در مى نوردد و جامعه توحیدى شکل مى گیرد که مسأله سرپرستى و ر هبرى عادلانه جامعه اسلامى که قرآن و سیره و سنت نبوى به آن رهنمون است, به سرانجام درستى برسد و از این حالت به درآید:
(حدثنى ابى العبد الصالح موسى بن جعفر الکاظم
قال جعفربن محمد الصادق
قال محمدبن على الباقر
قال على بن الحسین زین العابدین
قال الحسین بن على سیدالشهداء
قال امیرالمؤمنین على بن ابیطالب
قال اخى و ابن عمّى رسول اللّه محمدبن عبداللّه
قال حدثنى جبرئیل
قال سمعت رب ّ العزّة سبحانه و تعالى یقول:
کلمة لااله الاّ اللّه حِصنى فمن قالَها دخل حصنى و من دخل حِصنى اَمِنَ من عذابى.
صدق اللّه سبحانه و صدق جبرئیل و صدق رسوله والائمه(ع) ولکن بشرطها وشروطها وأنا من شروطها. )
12. ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین مى نویسد:
(چون روز پنج شنبه موعود فرا رسید, صاحب منصبان و سرلشکران و قاضیان و سایر مردم, جامه هاى سبز پوشیده و رو به قصر سلطنتى مأمون به راه افتادند. مأمون نیز دستور داد دو عدد تشک و پشتى بزرگ گذاردند. به طورى که به تخت مخصوص و جاى نشستن او متصل مى شد و حضرت رضا را که لباس سبزى بر تن داشت و عمامه اى بر سر و شمشیرى حمایل کرده بود, روى آن تشک نشانید.
آن گاه به پسرش عبّاس بن مأمون دستور داد که پیش از همه مردم با آن حضرت بیعت کند. و حضرت رضا دست اش را بلند کرد و به طورى که پُشت دست به طرف خود آن حضرت و روى آن به طرف مردم بود. مأمون گفت: دستت را براى بیعت باز کن. حضرت رضا فرمود: رسول خدا این چنین با مردم بیعت مى کرد. بدین ترتیب مردم با آن حضرت بیعت کردند…
آن گاه مأمون رو به حضرت رضا کرده, گفت:
اکنون برخیز و براى مردم خطبه اى بخوان و با آنان سخن بگوى.
حضرت رضا برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اِن ّ لنا علیکم حقّاً برسول اللّه(ص) ولکم علینا حقّ به فاذا أدّیتم الینا ذلک وجب علینا الحقُّ لکم.
همانا ما را به واسطه رسول خدا, صلى اللّه علیه و آله, بر شما حقى است, شما را نیز به خاطر همان حضرت بر ما حقى است. هرگاه شما حق ّ ما را پرداختید, بر ما نیز واجب است, حق شما را بدهیم. ) مقاتل الطالبیین, ترجمه رسول محلاتى/525 ـ 526
بحارالانوار, ج 49/146
13. شیخ عباس قمى مى نویسد:
(و روایت شده که چون نزدیک عید شد, مأمون فرستاد خدمت آن حضرت که باید سوار شوید بروید به مصلّى و نماز عید بگزارید و خطبه بخوانید.
[امام] پیغام فرستاد که میدانى من قبول ولایت عهد کردم به شرط آن که در این کارها مداخله نکنم. مرا عفو کنید از نماز عید خواندن با مردم.
مأمون پیغام داد که من مى خواهم در این کار دلهاى مردم مطمئن شود به آن که تو ولیعهد منى و بشناسند فضل ترا.
حضرت قبول نکرد.
پیوسته رسول مابین حضرت و مأمون رفت و آمد مى کرد, تا این که اصرار مردم در این کار بسیار شد, لاجرم حضرت پیغام فرستاد که اگر مرا عفو کنى بهتر است به سوى من. و اگر عفو نمى کنى, من مى روم به نماز, همان نحو که حضرت رسول, صلى اللّه علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب, علیه السلام, رفتند.
مأمون گفت: برو به نماز به هر نحو که خواسته باشى.
پس امر کرد سرهنگان و دربانان را و مردم را که اول صبح بر درِ خانه حضرت امام رضا(ع) حاضر شوند.
راوى گفت: چون روز عید شد, جمع شدند مردم براى آن حضرت در راه ها و بامها, و اجتماع کردند زنها و کودکان و نشستند در انتظار بیرون آمدن آن جناب و تمام سرهنگان و لشکر حاضر شدند بر دَرِ منزل آن حضرت, در حالى که سوار بر ستوران خود بودند و ایستادند تا آفتاب طلوع کرد.
پس حضرت غسل کرد و پوشید جامه هاى خود را و عمامه سفیدى از پنبه بافته بر سر بست, یک طرف آن را در میان سینه خود و طرف دیگرش را در میان کتف خود افکند و قدرى هم بوى خوش به کار برد و عصائى به دست گرفت و به موالى خود فرمود شما نیز بکنید آن چه را که من کردم. پس بیرون آمدند ایشان در پیش روى آن حضرت و آن حضرت حرکت فرمود با پاى برهنه و جامه بالازده تا نصف ساق و علیه ثیاب مشمره. پس کمى راه رفت, آن گاه سر به سوى آسمان بلند کرد و تکبیر عید گفت. و موالیان نیز با آن حضرت تکبیر گفتند. پس رفتند تا در منزل سرهنگان و لشکریان که آن حضرت را با این هیئت دیدند, تمامى, خود را از مالهاى خود بر زمین افکندند و به کمال خفت و سختى کفشهاى خود را از پا بیرون مى آوردند.
و کان اَحسَنُهُم حالاً من کان معه سکّین قطع بها شرابَةَ جاجیلته.
و از همه بهتر حال آن کسى بود که با خود کاردى داشت که شرابه کفش خود را برید و پاى خود را بیرون آورد و پابرهنه شد.
راوى گفت: حضرت امام رضا بر در منزل تکبیرى گفت و مردم نیز با آن حضرت تکبیر گفتند, چنان به خیال ما آمد که آسمان و دیوارها با آن حضرت تکبیر مى گویند. و مردم شروع کردند بگریستن و ضجه کشیدن از شنیدن تکبیر آن حضرت به حدّى که شهر مرو از صداى گریه و شیون بلرزه درآمد.
این خبر به مأمون رسید, ترسید که اگر آن حضرت به این کیفیّت به مصلى برسد, مردم مفتون و شیفته او بشوند. نگذاشت آن حضرت برود, بلکه فرستاد خدمت آن حضرت که ما شما را به زحمت و رنج درآوردیم, برگردید و خود را به مشقت نیفکنید. آن کس که هر سال نماز مى خوانده, همان بخواند. حضرت طلبید کفش خود را پوشید و سوار شد و برگشت. و مختلف شد امر مردم در آن روز و منظم نشد امر نمازشان به سبب این کار.)
منتهى الامال/ 942 ـ 943, جاویدان
14. بخشى از این مناظره ها, که بیش تر به درخواست مأمون ترتیب مى یافت عبارت بود از:
ـ گفت و گو و احتجاج با (ثَنَویه) دانشمندانى از ایران که به آیین زردشت بودند و از آن دفاع مى کردند.
ـ گفت و گو با مادیین و دهریین که مى پنداشتند: آفرینش مبدأ و معادى ندارد.
ـ گفت و گو و مناظره با رهبران مسیحیان که به لقب (جاثلیق) (کاتولیک) از آنان نام برده مى شد.
ـ گفت و گو و احتجاج با عالمان یهود که لقب (رأس الجالوت) داشتند و… بحار الانوار, ج 49/175 به بعد.
مأمون بر آن بود که امام را بر زمین بزند و بر باروى بلند علمى آن بزرگوار خدشه وارد سازد و از نفوذ روزافزون او, در بین توده هاى مردم و محافل علمى جلوگیرى کند و اما خدا خواست که این ترفند و شگرد علیه خود وى تمام شود و سرانجامى جز پشیمانى براى او و عزت و شکوه براى امام نداشته باشد. البته امام از این شگرد باخبر بود, مى گفت:
(… چون معلوم شود که چگونه من با اهل تورات به تورات شان, و با اهل انجیل به انجیل شان, و با اهل زبور به زبورشان, و با ستاره پرستان به شیوه عبرانى شان, و با موبدان به شیوه پارسى شان, و با رومیان به سبک خودشان و با اهل بحث و گفت و گو به زبانهاى خودشان استدلال کرده, همه را به تصدیق حرف خود وادار مى کنم. مأمون دیگر خواهد فهمید که راه خطایى را برگزیده, یقیناً پشیمان خواهد شد.) همان
15. در این دوره, یعنى دوره امامت سه تن از امامان, که 57 سال را دربرمى گیرد,
از سال 203 تا 220 دوره امامت امام محمدالتقى(ع)
از سال 220 تا 254 دوره امامت امام على النقى(ع)
از سال 254 تا 260 دوره امامت امام حسن عسکرى(ع)
با موضعِ واحدى رو به رو مى شویم, هم از سوى این سه بزرگوار که به (ابن الرضا) مشهور بودند و هم از سوى دستگاه خلافت.
شاگردانِ امام صادق(ع) در جاى جاى قلمرو اسلامى و شهرهاى دور و نزدیک, رایَتِ معارفِ شیعى و اسلام ناب را افراشته بودند و در پرتو ولایتعهدى امام رضا, شیعه زمینه یافته بود که اوج بگیرد و ذهنها و سینه ها را از آموزه هاى نابِ خود بیاگند و از اختفا, عزلت و انزوا به درآید و موضع خود را آشکارا بیان کند و مردمان را فوج فوج, به آبشخورِ معارفِ زندگى بخش, انگیزاننده و حماسى شیعى فرود آورد و قیامهاى گوناگون علیه ستم عباسیان را سامان دهد.
معارف, آموزه ها و سخنان ناب رسول خدا و تفسیر روشن آیات قرآن, از زبان امامان, از نگاه و قراءت دقیق, موشکافانه و مستند آنان, سرزمینهاى دور و نزدیک اسلامى را درنوردیده بود. از سرتاسر قلمرو اسلامى, به خلیفه از گرایش مردم به امامان شیعه و در این دوران به ابن الرضا, گزارش مى شد و از دامن گسترى گسترده معارف شیعى و اوج گیرى و ژرفاى علاقه به خاندان على(ع) و اهل بیت رسول خدا و این, خلیفه را سخت نگران مى کرد. یعنى نگرانى او, با برگرداندن امام رضا, از حرکت باشکوه حماسى و تاریخى, به سوى مصلاى شهر مرو, براى گزاردن نماز عید, نه تنها فرو ننشست که آن به آن افزون تر شد و بسان خُرِه, به جان اش افتاده بود. این ماجرا و به شهادت رساندن حضرت رضا, به او آرام و قرار نبخشید. این نگرانى شدید را از فرزند او, امام جواد نیز داشت; از این روى کارى کرد که آن حضرت در همه عمر, زیر نگاه و نظر دستگاه خلافت باشد. جاسوسان, خبرچینان, سعایت گران, کوچک ترین رفتار و جنبش امام را گزارش مى دادند. افزون بر این, امام مراقب و جاسوس خانگى داشت, چیزى که سخت او را رنج مى داد. همسر امام, امتالفضل, دختر مأمون بود. مراقبى دائمى در درون منزل.
مأمون در اندیشه این بود که امام را از اوج به زیر آورد, او را از میدان رقابت که سخت براى خلیفه و ایادى وى سنگین مى نمود, به در کند و چه بهتر که در آوردگاه علمى او را به زانو درآورد, تا شیعیان از میدان دارى او ناامید شوند و به نام او رایَت نیفرازند. از این روى, جلسه هاى مناظره با دانشمندان را سامان داد. امام از این مناظره ها پیروز و سربلند به دَر آمد و بر قوت و توانایى و شکوه شیعیان ناب اندیش افزود و زبان آنان را بُرّاتر از همیشه کرد و منطق شان را قوى تر و کارآمدتر.
در همین دوره, یعنى دوره 57 ساله, خورشیدى دیگر از این منظومه رخشان, به امامت رسید. امام على النقى (هادى) با دانشى قوى, گسترده, جاذبه جاودانه و مدیریتى شگفت انگیز. از گزارشهاى جاسوسان و ایادى حکومت عباسى برمى آید که آن حضرت محور و کانون گرمى بوده براى شیعیان و قیامهاى ضد عباسیان. این شعله افروزى به گونه اى بوده که علماى دربارى, کارگزاران حکومتى در مدینه و مکه را نگران کرده و دغدغه آن را داشته اند که مباد با این نفوذى که امام پیدا کرده و حکومتى که بر دلها دارد, این دو مرکز مهم را از قلمرو حاکمیت خلیفه عباسى جدا کند و زیر نگین قدرت خویش در بیاورد.
از امام نگران نبودند که درس مى گوید, براى مردم حدیث نقل مى کند و به روشنگرى آیات قرآن مى پردازد, بلکه از این نگران بودند که امام کار سیاسى انجام مى دهد, تشکیلات بزرگى را رهبرى مى کند, به دنبال یک حرکت بزرگ و بنیادین است, کارهایى که در آن برهه سخت بدانهانیاز بود. و استراتژى و سیاستهاى راهبردى شیعه را مى نمایاند و شیعه را از تلاشهایى که امام رضا در دوران ولایتعهدى کرده بود, بهره مند مى ساخت و آموزه هاى آن را در مدار قرار مى داد و ذهن او را ذهن حکومتى بار مى آورد که به تلاشها و تکاپوها و فراگیرى آموزه ها, جهت و سمت حکومتى بدهد. شیخ عباس قمى, از این قطعه تاریخى دوره زندگى امام, که نگرانیهایى را براى دستگاه خلافت, عالمان دربارى و کارگزاران حکومت داشته است, این گونه گزارش مى دهد:
(بریحه عباسى که امام جماعت حرمین بود, نامه اى به متوکل نوشت که اگر ترا به مکه و مدینه حاجتى هست, على بن محمد را از این دیار بیرون بَر, که اکثر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است.
و جماعتى دیگر نیز با این مضمون به متوکل نامه نوشتند و عبداللّه ابن محمد, والى مدینه اذیت و اهانت بسیار به آن امام بزرگوار مى رسانید, تا آن که نامه ها به متوکل نوشت که سبب خشم و غضب متوکل گردید. ) منتهى الامال, 1051
و نیز مى نویسد:
(جمعى از علما, که از جمله ایشان است مسعودى, روایت کرده اند که در باب حضرت امام على نقى, علیه السلام, نزد متوکل سعایت کردند و گفتند که در منزل آن جناب اسلحه بسیار و کاغذهاى زیاد است که شیعیان او از اهل قم, براى او فرستاده اند و آن جناب عزم آن دارد که بر تو خروج کند. متوکل, جماعتى از ترکان را به خانه آن حضرت فرستاد. ایشان در شب بر خانه آن حضرت هجوم آوردند و به خانه ریختند و هرچه تفتیش کردند, چیزى نیافتند… )
شش سال باقى مانده از دوره 57 ساله, با امامت امام حسن عسکرى سپرى شد, با همان حساسیتها و نگرانیهاى دستگاه خلافت. امام حسن عسکرى, مانند پدر و جدش, شدیداً تحت نظر و مراقبت بود. دستگاه خلافت از نفوذ فوق العاده و چشم گیر امام در بین مردم باخبر بود. نتیجه رصد علاقه ها به آن گزارش مى شد. جایگاه عالمان شیعى در شهرها و منطقه هاى گسترده, والا و ارج مند بود و منزل آنان کهف مردمان و محل رفت و آمد خیل علاقه مندان به مکتب تشیع. دستگاه خلافت از این نگران بود که امام با شیعیان از جان گذشته و مردمان به ستوه آمده از ستم حکمرانان تماس بگیرد و با ریشه اى که اندیشه هاى ناب شیعى در روح و روان مردم دوانده, کار حکومت را یکسره کند و دگرگونیهاى ژرفى در ساختار حکومت, در اداره جامعه بیافریند, از این روى, با سخت گیریهاى شدید, تلاش کرد از حرکت راهبردى امام جلو بگیرد.
با این حال, سران بنى عباس نگران بودند و هر آن از واژگونى حکومت خود مى هراسیدند و از امام و اندیشه هاى تابناک او, که آن به آن دامن مى گستراندند, احساس بى پایگاهى و زندگى انگلى و خَس وار داشتند که مى پنداشتند با هرچه سخت تر گرفتن بر امام, مى توانند از پرتوافکنى اندیشه هاى ناب امام جلوگیرى کنند!
شیخ عباس قمى مى نویسد:
(شیخ مفید و غیره روایت کرده اند که بنى عباس داخل شدند بر صالح بن وصیف, در زمانى که حبس کرده بود حضرت امام حسن عسکرى, علیه السلام, را و به او گفتند که تنگ بگیر بر او و وسعت مده بر او. صالح گفت چه کنم من با او. همانا سپرده ام او را به دست دو نفرى که بدترین اشخاص مى باشند که من پیدا کرده ام…. ) همان/1071