آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم
توبه / 128
نیاز انسان به الگو
مى دانیم که گزینش فرستادگان خدا از میان انسانها از آن روست که بتوانند سرمشق براى امتها باشند, چرا که مهم ترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و دعوت پیامبران, دعوتهاى عملى آنهاست. آنها باید (اسوه ناس) و (قدوه خلق) باشند.1
میزان اثرگذارى الگوهاى عملى بر روحیه و کردار و رفتار انسانها, براى همگان آشکار است, چون با دیدن کارکرد و رفتار الگوها و دستاوردهاى مثبت و عینى آن در زندگى فردى و اجتماعى الگو, انگیزه و تمایل براى پیروى از آنها در افراد به وجود مى آید و فرد سعى خواهد کرد براى بهره مندى از آن دستاوردهاى مثبت, خود را ملزم به پیروى از آن الگوها کند.
و از سوى دیگر, هر چه سن کم تر باشد, بیش تر تحت تأثیر الگوها قرار مى گیرد, پس انتخاب الگوى مناسب براى خود و فرزندان, بسیار مهم است. البته این بدان معنى نیست که الگوپذیرى و الگوخواهى فقط در سنین پایین و تنها در دوران کودکى مورد نیاز است, بلکه این نیاز در هر سنى وجود دارد و حتى افراد سالخورده براى بهتر سپرى کردن این دوره از زندگى شان, به الگو و سرمشق نیاز دارند; اما این نیاز درباره سن بین 17 ـ 29 سال بیش تر نمایان است.
اصطلاحات:
اخلاق: طبیعت در ذات خودش, داراى هدفهایى است که به سوى آن هدفها حرکت مى کند. در جمادات و نباتات تا اندازه اى مى توان این معنى را فهمید. در حیوانات و انسان , بویژه مسأله تفکیک زندگى طبیعى از زندگى غیر طبیعى ـ ارادى ـ کمى دشوار مى نماید. حیوانات از آن جهت که داراى زندگى غریزى هستند و غرایز آنها همان تواناییهاى طبیعى است که به حقیقت مى پیوندد, تا اندازه اى قابل فهم تر است. زندگى مورچه ها یا فیل ها یا نهنگ ها یا پشه ها, به نظر مى رسد, همان گونه است که پیش تر بوده است, اما نسبت به انسان کمى مسأله پیچیده تر مى شود.
حیثیت انسان به گونه اى است که زندگى طبیعى او با زندگى ارادى اش دو امر ممتاز و متفاوت است. گرچه هر دو به سوى یک مسأله اند که انسان باشد, ولى هرکدام از این صورتها ـ طبیعى و ارادى ـ تفاوت آشکار با روى دوم دارد.
در طبیعت انسان , هدفها و غرضها نهفته است که بعدى از انسان به سوى آن در تکاپو و حرکت است که این تلاش و حرکت را در بعد جسمانى او مى توان به آشکارا دید و ما در بررسى این بخش از زندگى انسان, با شگفتى هاى آفرینش, رو به رو هستیم. گردش خون در بدن, حرکت سلولها در هر عضوى از بدن و….
علاوه بر بعد طبیعت آدمى, انسان داراى یک سلسله افعالى است که از راه اراده و اندیشه او انجام مى گیرد. این فعالیتها و تلاشها براى رسیدن به هدف و غایتى است. این هدف و غایت, آن گاه تحقق مى یابد که اراده و اندیشه پشتوانه آن عمل و فعالیت باشد. به این مثال توجه شود:
گیاه به غذا احتیاج دارد, غذاى خود را از هوا, یا از زمین اطراف خود مى گیرد, چه از طریق برگها و چه از طریق ریشه ها. حیوان هم به حکم طبیعت خود به سوى غذا کشیده مى شود.
ولى انسان, آن گاه که نیاز به غذا پیدا کند, گر چه که یک نیاز طبیعى و طبیعت انسان بدان سوى در حرکت خواهد بود, تا رفع گرسنگى اتفاق بیفتد. ولى این نیاز با پشتوانه اراده و اندیشه برطرف خواهد شد. بنابراین ساختار وجودى انسان به گونه اى است که دو سیستم مستقل از هم, ولى در تعامل با یکدیگر فعال هستند. دستگاه اراده و اندیشه, در تلاش است تا نیازهاى طبیعى انسان را برطرف سازد. ساز و کار این دستگاه ـ اراده و اندیشه ـ آن است که غرض و غایت انسان را به شکل و صورت نیاز در او ظهور و پرورش دهد. بدین جهت فرد احساس تشنگى مى کند و میل مى نماید که آب بخورد, یا احساس گرسنگى مى کند و میل به غذا در او پیدا مى شود.
مرحوم علاّمه طباطبایى در روشنگرى پیوند بین فعالیت طبیعى و اراده انسان مى گوید: همیشه در هر فعل اخبارى, یک حکم انشایى ـ دستور و فرمان ـ وجود دارد, بایدها و نبایدها, و همین بایدها و نبایدهاست که انسان را وامى دارد تا در پى مقصد طبیعى باشد.
در گذشته برخى همچون افلاطون, بر این عقیده بودند که خوبى و بدى به عنوان یک واقعیت همچون هندسه و ریاضیات وجود دارد. خیر, خود حقیقتى است که بیرون از نفس انسان مستقل از آن, باید خیر را شناخت. خیر, در اخلاق, همان حقیقت است که انسان باید در پى آن باشد.
اما علامه طباطبایى بر این باور است که ما لازم است مسأله اخلاق را بشکافیم و ببینیم چگونه براى ما رخ مى نمایاند و فهمیده مى شود. اگر به خوبى و بدى, نیک توجه شود هر یک از آنها در پیوند انسان با اشیاء معنى پیدا مى کند. چون در هر فعلى غایت و هدفى از انجام آن وجود دارد و ما مى خواهیم تا به آن هدف و غایت برسیم و سپس به وسیله اى که ما را به آن هدف مى رساند, خوب است پس خوب بودن یعنى باید براى رسیدن به هدف از آن استفاده گردد و بد بودن یعنى براى رسیدن به هدف نباید از آن استفاده شود, پس خوب بودن و بد بودن یعنى باید استفاده کنیم و نباید استفاده کنیم2.
شخصیت: personality
مجموعه منظم, متکامل و نسبتاً ثابت خصایص و رفتارهاى بدنى, عقلى و اجتماعى فرد است که او را از دیگران مشخص مى سازد و موجب سازگارى او با محیط, بویژه محیط اجتماعى مى شود3. شخصیت در حوزه هاى مختلف, معناى خاص خود را خواهد داشت.
شخصیت در روان شناسى: شخصیت در روان شناسى, ترکیب زنده اى متشکل از تمامى عناصر تشکیل دهنده موجود انسانى است4. پس شخصیت همان انسان واقعى, با همان وضعى است که در خیابان, یا در محل کار و یا به هنگام فراغت دارد و کلیت روان شناختى است که انسان خاصى را مشخص مى سازد5.
شخصیت در مفهوم سیاسى و اجتماعى: شخصیت در مفهوم سیاسى و اجتماعى آن, به کسى اطلاق مى شود که در تحول و حادثه تاریخى چنان است که اگر حضور نمى داشت و عمل نمى کرد, آن حادثه اتفاق نمى افتاد و یا جور دیگرى مى شد.6 منظور ما از شخصیت در این نوشتار ویژگیهاى اخلاقى و رفتارى و عملکرد هاى یک فرد است که سبب بازشناخت آن فرد در بین دیگر افراد جامعه شده است و این پیامبر اکرم(ص) چه ویژگى و صفاتى داشت که به عنوان بهترین الگو (اسوه حسنه) مطرح گردید؟
الگوpattern یا modle
الگو در لغت, به معناى مدل, سرمشق, مقتدى, اسوه, مثال و نمونه است7. الگو در اصطلاح به آن چیزى گفته مى شود که شکل گرفته است و در یک گروه اجتماعى حضور مى یابد, تا به عنوان مدل یا راهنماى عمل در رفتارهاى اجتماعى به کار آید.8
مدل سازى یا سرمشق گیرى: modeling به معناى روش و شیوه انتخاب از الگوهاى رفتارى بدنى و کلامى مشهود, الگوى خاص رفتار براى تقلید و بررسى است.9
رفتار behavior
رفتار اصطلاحى است که از قلمرو روان شناسى psychology به جامعه شناسى sociologyآمده ا ست. در روان شناسى براى روشن کردن مفهوم و معناى رفتار از گفتمان عملگرایى positivical بهره جسته اند. بدین جهت, روان شناسان کوشیده اند تا مفهومى علمى ارائه دهند که یا با حواس پنجگانه درک شود و یا با روش استدلال استقرایى شناخته گردد.10
ساده ترین شناسه از رفتار behaviorاین است که گفته اند: رفتار عملى است که از فرد سر مى زند یا سخنى است که بر زبان مى آورد11. ولى در روان شناسى واژه رفتار behavior با دقت بیش ترى تعریف شده است; چنان که گفته اند: هر فعالیتى ـ حرکتى ـ activity که جاندار organism انجام مى دهد و به وسیله جاندار دیگر یا ابزار اندازه گیرى پذیراى دیدن و یا اندازه گیرى است12.
عمل aciton
اگر رفتارى داراى معنى meaningباشد, و به عبارت دیگر, اگر رفتار معنى دار; یا با معنى meaningfulباشد. "عمل " aciton نامیده مى شود. در این که معناى عمل چیست؟ چندان همنواختى وجود ندارد. شمارى بر این باورند معناى عمل همان انگیزه و خواسته ـ قصدى ـ است که کننده ـ فاعل ـ عمل دارد. و شمارى بر این باورند که معناى عمل غیر از خواسته و انگیزه اى است که کننده ـ فاعل ـ عمل دارد.
به نظر مى رسد معناى عمل, همان مدلول عمل باشد. هر گاه رفتار انسان به طور قراردادى بر امرى دلالت کند, این رفتار, عمل (aciton) خواهد بود.
اگر aciton, به سوى شخص و یا گروه دیگرى جهت گیرى نشده باشد, و دیگرى در انجامِ این عمل و چگونگى آن مورد نظر نباشد, به آن, عملِ فردى گویند. عمل فردى رفتار معنى دارى است که فرد در رابطه با خودش یا در رابطه با خدا و یا در رابطه با طبیعت داشته باشد. عمل انسان در رابطه با خدا را عمل یا رفتار فردى عبادى گویند; مانند نماز خواندن و یا روزه گرفتن.
اگر عمل aciton به سوى شخص و یا گروه دیگرى جهت گیرى شده باشد, و دیگرى در انجامِ این عمل و چگونگى آن مورد نظر باشد, به آن, عملِ اجتماعى (social action) گویند. بدین جهت عمل انسان با خودش, یا در رابطه با خدا و یا فقط در ارتباط با طبیعت را, عمل اجتماعى نمى گویند; البته یک عمل مى تواند همچون منشور , چند رویه باشد. مانند هبه کردن ـ بخشیدن بدون قصد ـ که یک عمل اجتماعى است و نیز صدقه دادن ـ بخشیدن همراه با قصد قربت ـ که علاوه بر عمل اجتماعى, سویه خدایى هم دارد.
تعامل interaction
عمل اجتماعى (social action) هر گاه دو سویه باشد; یعنى عمل اجتماعى به صورت پایاپاى و دو طرفه باشد, مانند سلام کردن که شنونده پاسخ آن را خواهد داد, بدان تعامل (interaction) گویند. و سنگ بناى جامعه, عمل اجتماعیِ دوسویه و کنش متقابل است و بدون آن جامعه و گروه شکل نخواهد گرفت. تعامل شرط لازم گروه اجتماعى است; ولى کافى نیست. براى گروه اجتماعى عناصر دیگرى نیز بایسته است که همبستگى اجتماعى و عاطفه مثبت, مهم ترین آن است. افراد داراى تعامل, با احساس همبستگى اند.
تعامل که دو سویه است مى تواند به صورت متقارن و برابر باشد, یا نامتقارن و نابرابر. براى وجود و تداوم گروه اجتماعى و جامعه, تعامل گرم, ضرورى است; چه به صورت گرم برابر و یا گرم نابرابر.
در گوهر تعامل استمرار و دوام نهفته است. هر فرد, آن گاه که در موقعیتهاى گوناگونى قرار بگیرد از او نسبت به فرد و یا افراد, به جهت موقعیتهاى گوناگون, رفتار گوناگونى, سر خواهد زد.
منظور از تعامل در این نوشتار, کنش و یا واکنشى است که پیامبر(ص) با دیگران داشته است.
لازم به یادآورى است در این پژوهه, منظور ما از تعامل فراگیرتر از رفتار و عمل دو سویه است, بلکه رفتار یک سویه ایشان را هم در بر خواهد گرفت. بدین جهت باید توجه داشت که ما باید در بررسى زندگى پیامبر, به تعامل و عمل اجتماعى پیامبر توجه داشته باشیم.
4. نقش و اهمیت الگو:
چرا باید در زندگى از الگو و سرمشق بهره بگیریم؟
از زاویه هایى چند, انسان در پى شناخت الگو و پیروى از آن برمى آید:
1. الگو خواهى نیاز سرشت بشرى: انسان به گونه اى کمال جو و برترى خواه است و الگو هموار کننده این برترى خواهى است. الگوپذیرى انسان تا به جایى است که بدون الگو راه به نیکبختى نمى برد. و اگر این نیاز سرشتى بشر نبود, خداوند در پى برطرف کردن آن مانند دیگر نیازهاى او بر نمى آید و پیامبر را به عنوان الگو نمى شناساند.
2. الگوها پر کننده, تهى گاه بشرى اند: انسانها در زندگى خود موجود هاى آسیب پذیرى اند و به حتم به دنبال راه کارهایى براى بازدارندگى از این آسیب اند. راه هاى گوناگونى براى ستردن آن هست; مانند این که انسان هر راهى را خود تجربه کند, تا به پاسخ دلخواه خود برسد. این شیوه ممکن است در پاره اى امور نتیجه بخش باشد, ولى با پذیرش زیانهاى احتمالى فراوان, ولى درباره امور اخلاقى و رفتارى, بى گمان, راه کار مناسبى نخواهد بود.
راه دیگر این است که به دیگران اعتماد کند و تجربه هاى آنان را به کار بندد. حال باید دید به چه کسى مى توان اعتماد کرد؟ بدون شک کسى که خود داراى عیب ها و کاستیهاى بى شمارى است, نمى تواند در خور اعتماد براى دیگران باشد. بنابراین, باید به کسى اعتماد کرد که بتواند این تهى گاه و جاى خالى را پر کند. پس الگوها این نقش را بر عهده دارند, یعنى پر کننده جاهاى خالى در زندگى بشرى هستند.
3. الگو به انسان آرامش مى دهد: کسى که بخواهد در پهنه اقتصادى پیروزمند باشد, راه هاى گوناگونى فرا روى خود دارد, ولى بهترین و آسوده ترین راه این است که پیروى کند از کس یا کسانى که در این زمینه اندوخته هاى خوبى داشته اند. که در اصطلاح بازار از آن به شاگردى یاد مى شود.
4. الگوى خوب از رفتن به سوى الگوهاى بد باز مى دارد: در نگاه انسان الگوها کسانى اند که داراى برجستگى هایى هستند و برتریهایى دارند که شایسته آنند. چنانچه یک رفتار که از زاویه هاى گوناگون پسندیده باشد, به عنوان الگوى خوب ارائه شود, خود بازدارند از کشش دیگران به سوى الگوهاى ناپسند مى شود.
ویژگیهاى الگو:
رفتارى که از شخص یا گروهى سر مى زند, باید چه ویژگیهایى داشته باشد, تا به عنوان الگو براى دیگران قرار بگیرد؟
1. کارهایى الگو مى شود که پایدارى داشته باشد. یعنى شخص یا گروه, آن رفتار را بارها انجام داده و هیچ گاه بر خلاف آن عمل نکرده باشد. فردى را که چند بار امانتدار بوده اگر در مواردى خیانت کرده باشد, به عنوان الگوى امانتدار شناخته نمى شود.
2. کارهایى الگو مى شود که در دیگران اثر بگذارد, به طورى که دیگران او را به عنوان الگو بدانند و رفتارشان ناشى از رفتار او باشد.
3. کارهایى الگو مى شود که برتر و بالاتر از رفتار دیگران باشد; یعنى آن رفتار در بین افراد جامعه شاخص باشد.
4. کارهایى الگو مى شود که در گستره تواناییهاى بشر باشد. همه و یا بیش تر افراد توانایى انجام آن را داشته باشند. رفتارهاى بیرون از توانایى بشر, همچون معجزات نمى تواند الگو باشد.
مراتب الگو:
فرد یا گروهى که رفتارشان الگوى دیگران است, در چه زمینه یا زمینه هایى الگو خواهند بود؟
1. چه بسا الگو بودن کوتاه زمان باشد; و در یک بازه زمانى و در جایى رفتارى, الگو براى دیگران باشد و بعد هم الگو بودن خود را از دست بدهد.
2. چه بسا الگو موردى باشد; بدین معنى که فقط در یک رفتار و عملکرد خاصى, فرد یا گروهى الگو واقع شوند. مثلاًفردى در میان ویژگیهاى پسندیده اخلاقى, در راستگویى و امانتدارى الگو باشد, ولى در ویژگیهاى دیگر, مثل خوشرویى و مهربانى و… الگو نباشد.
3. چه بسا فرد و یا رفتارى در طبقه و گروه خاصى الگو باشد; و نتواند فراگیر باشد.
4. چه بسا رفتار فرد و یا خود او, در همه زمینه ها و در همه زمانها الگو باشد. خود فرد و یا رفتارهاى او, به گونه اى است که مى تواند فراگیر باشد.
مى دانیم که گزینش فرستادگان خدا از میان انسانها از آن روست که بتوانند سرمشق براى امتها باشند; چرا که مهم ترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و فراخوان پیامبران, دعوتهاى عملى آنهاست, آنها باید "اسوه ناس" و "قدوه خلق" باشند13.
میزان اثرگذارى الگوهاى عملى بر روحیه, کردار و رفتار مردم, براى همگان روشن است. چون با دیدن رفتار و دستاوردهاى مثبت و عینى آن در زندگى فردى و اجتماعى الگو, انگیزه و کشش براى پیروى از آنها در افراد هستى مى یابد و کوشش خواهند کرد براى بهره مندى از آن خود را پاى بند به پیروى از آن الگوها کنند.
و از سوى دیگر, هر چه سن کم تر باشد, بیش تر از الگوها اثر مى پذیرند. پس انتخاب الگوى شایسته براى خود و فرزندان مهم است; البته این بدان معنى نیست که الگوپذیرى و الگوخواهى فقط در سنین پایین و تنها در دوران کودکى مورد نیاز باشد, بلکه این نیاز در هر سنى مورد نیاز است, و حتى افراد سالخورده براى بهتر سپرى کردن دوره کهولت خود, بیش تر به الگو و سرمشق نیاز دارند.
پیامبر الگوى همگان
1. پیامبر اکرم(ص) براى تمامى دسته هاى جامعه مى تواند الگو باشد.
2. دوران نوجوانى و جوانى پیامبر مى تواند بهترین الگو براى جوانان باشد.
3. شیوه تعامل آن بزرگوار با خانواده, الگویى براى پدران و مادران و همسران مى تواند باشد.
4. برخوردایشان با اقوام, بستگان , همسایگان, هم وطنان, هم زبانان, هم کیشان و دیگر افراد جامعه نیز الگوى نیکویى مى تواند براى دیگران باشد.
5. رفتار پیامبر به عنوان رهبر حکومت اسلامى و چگونگى تعامل ایشان با دشمنان نیز مى تواند راه گشا و راهنماى سیاستمداران در جهان اسلام باشد.
6. همچنین منش شخصى و اخلاق آن حضرت, همچون آراستگى, روش غذا خوردن, شیوه آشامیدن, پوشش , نیک خلقى, راستى , نرمى و مهربانى, گذشت و دیگر ویژگیهاى برجسته ایشان بهترین و زیباترین نمونه علمى براى همه افراد در زندگى مى باشد.
همان گونه که خداوند پیامبر را به عنوان بهترین الگو شناسانده است: (لقد کان لکم فى رسول الله أسوة حسنة…)14 ما نیز باید در همه رفتارهاى خود از پیامبر پیروى کنیم و ایشان را سرمشق خویش قرار دهیم.
امیرمؤمنان(ع) پیامبر خدا را الگوى شایسته پیروى مى شناساند. الگوپذیرى از ایشان را براى همگان بسنده مى داند, چنان که مى فرماید:
(روش پیامبر خدا براى الگو بودن تو بسنده است و پیامبر در نکوهش دنیا و کاستیهاى آن و رسواییها و بدیهاى فراوان آن راهنماى تو مى باشد. پس, به پیامبر پاک و پاکیزه چنگ بینداز که راه و رسم او الگویى براى همه الگو خواهان و مایه بزرگى است براى کسى که خواهان بزرگوارى باشد و دوست ترین بنده نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند و گام بر جاى پاى او نهد.)15
حوزویان به عنوان مبلغان و پیام آوران آیین رهایى بخش اسلام, لازم است به بررسى شخصیت آن بزرگ شخصیت تاریخ بپردازند و نه تنها سیره و رفتار, بلکه حتى روش تبلیغى آن حضرت را در بوته مطالعه قرار دهند و آن را به طور کامل بشناسند, آن گاه با بازسازى روش تبلیغى آن حضرت, خود و دیگران را بدان سو فرا بخوانند; زیرا همه ما بر این باوریم که پیامبر اکرم(ص) در امر تبلیغ رسالت خود, فردى موفق و تأثیرگذار بوده است.
بایستگى بررسى رفتار پیامبر
براى دستیابى به الگوى عصرى از زندگى پیامبر, بایسته است نخست به بررسى شخصیت آن بزرگ شخصیت تاریخ بپردازیم و رفتار ایشان را مورد مطالعه قرار دهیم و آن گاه با بازسازى رفتارهاى پیامبر, خود و دیگران بدان سو رهنمون شویم.
نبى اکرم(ص) از آن جهت که انسان است, همچون دیگران, در قبیله اى خاص و در میان قومى خاص و با فرهنگى خاص, زاده, تربیت و بزرگ شده است. بدین جهت او به عربى سخن مى گوید, با هم سن و سالهاى خود دوست مى شود و با آنان به بازى مى پردازد, با زنى از همان نژاد, ازدواج مى کند, به فرزندان خود علاقه مند است, فرزندش که در مى گذرد, اندوهگین مى شود و اشک مى ریزد, چند روزى که از دخترش دور مى شود احساس دلتنگى مى کند, به دنبال هر بهانه اى سرى به منزل دخترش مى زند…
پیامبر, به عنوان یک انسان با ویژگیها و خصلتهاى انسانى, داراى ظهورها و بروزها و جلوه هایى خواهد بود. او دوره ٌ خردسالى و جوانى و میان سالى را پشت سر گذاشته است. و همچون دیگران به زبان عربى تکلم مى کند. و از مرکبهاى موجود روزگار خود یکى را برمى گزیند و از آن براى جابه جایى استفاده مى کند. او نیاز به سرپناه خود را با ساختن خانه, برمى آورد. او از چیزهایى خوشش مى آید و بدانها علاقه مند است و از چیزهایى بدش مى آید و نسبت به آنها نفرت و انزجار دارد. در این موارد او نیز تابعى از سنتهاى موجود در همان محیط است.
این امور توسط پیامبر از آن جهت انجام مى گیرد که او همانند دیگران و انسان است. قرآن از زبان او روایت مى کند: "انما انا بشر مثلکم"16
نسبت به فرهنگ و آداب مردم پیرامون خود, توجه دارد, زیرا در چنین فرهنگى چشم گشوده و در چنین بسترى رشد یافته است; پس بدان تعلق خاطر دارد.
الف. چندگونگى سنتها
سنتهاى گذشتگان براى نسل بعدى و کسانى که مى خواهند در آن فضا زندگى کنند, سه گونه مى تواند باشد:
1. سنتهاى شایسته: از جمله سنتهاى شایسته, عدالت است. جامعه نیازمند عدالت است. هر انسانى از آن جهت که انسان است, به عدالت, به عنوان نیازى طبیعى مى نگرد و تلاش مى کند تا بدان دست یابد. عدالت مطلوب اصلى و اساسى همه انسانهاست. این مقوله در سرزمین حجاز و جزیرة العرب به هر علتى, از بین رفته بود. جامعه اى که پیامبر در آن زندگى مى کرد نسبت به سنت عدالت خواهى بى تفاوت و از آن غافل بود. پیامبر مى کوشید تا این سنت پسندیده دوباره احیاء شود و در راه احیاى دیگر سنتهاى شایسته نیز تلاش مى ورزید که در کارنامه درخشان آن حضرت بازتاب یافته است.
2. سنتهاى ناشایست: پیامبر(ص) براى از بین بردن ستم, که سنت ناشایستى است, حلف الفضول را زنده مى کند و خود به عضویت آن درمى آید. یا تلاشهاى ایشان براى رفع تبعیض و به وجود آوردن حقوق براى کسانى که تا پیش از این داراى حق مشخص و معینى نبودند. و یا پیشگیرى ایشان از کشتار دختران به عنوان یک سنت بسیار ناشایست: بایّ ذنب قتلت.
3. سنتهاى رایج خنثى: سنتهایى است که در برابر آنها پیامبر(ص) موضع مشخصى نداشته است. نه آنها را تقویت و ترویج کرده و نه به مذمت آنها پرداخته است; مانند مراسم کفن و دفن مرده ها و یا آداب و آیین غذا خوردن, یا روش آنها در دادو ستد و معاملات پایاپاى و… در این موارد پیامبر(ص) از اهالى مدینه و اقوام گوناگون مى خواهد سنتهاى قومى یک دیگر را پاس بدارند. در بندهایى از پیمان نامه مهاجران و انصار آمده است: مهاجران قریش به رسم سابق خویش (پیش از اسلام), در پرداختن خونبها, باقى هستند. بنى عوف (و دیگران) بسان مهاجران قریش, مى توانند رسوم زندگى خود را حفظ کنند.17
در این فرهنگ و یا سنت, امورى هست که چه بسا از ذهن افراد آن جامعه پاک شده و یا آن که رنگ و روى اصلى خود را از دست داده است و مردم نسبت به آنها بى توجه اند. پیامبر تلاش مى کند تا گرد و غبار را از این سنتهاى فراموش شده شایسته پاک کند.
بنابراین, در تحلیل شخصیت رسول اکرم(ص) بایسته است سنتهاى حاکم بر جامعه دوره پیامبر, چه سنتهاى شایسته و چه سنتهاى ناشایسته و چه سنتهاى رایج , ولى خنثى, بازشناسى شوند و موضع گیرى پیامبر نسبت به آنها مورد توجه قرار گیرد.
موردهایى را از رفتارهاى پیامبر که ناشى از سنت رایج نیست, بلکه برخاسته از آموزه هاى بیرون از این سنت است, مى توان مورد توجه قرار داد و بدانها استناد ورزید, از آن جهت که این دگرگونیها مى تواند دستاورد تعامل ایشان با جهان غیب باشد.
ب. ضرورت توجه به دگرگونیها:
امام صادق(ع) فرمود:
(العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس.)18
کسى که داناى به زمان خود باشد, شبهات بر او حمله نمى آورند.
چه جورى مى شود که فرد, زمان خودش را بشناسد؟
این روایت, باید معناى ژرفى داشته باشد. باید راهى به ژرفاى معناى آن پیدا کرد. در این تلاش به جمله اى از چالز هندى Charles Handy برخوردم. وى درباره سرنوشت سرخپوستان آمریکا چنین مى نگارد:
(با مشاهده دیده بان کشتیهاى مهاجم اسپانیایى در افق, آن را به تغییرات عجیب و غریب جوى نسبت داد, و به کار خود مشغول شد; زیرا وى در تجارب محدود خود, درکى از کشتیِ بادبانى نداشت… سرخپوستى که در ساحل به کار روزانه خود مشغول بود, بادبان کشتیها را دید, ولى نتوانست تشخیص دهد که آنها چه هستند. پنداشت هوا دگرگون شده است, ارواح بر افق پیدا شده اند. اگر وى با خبر مى بود که چیزى به نام کشتى وجود دارد که روى آب سُر مى خورد و به جلو مى رود و انسانها و خیلى چیزهاى سنگین را هم با خود حمل مى کند, از دیدن آنها شگفت زده مى شد و به دیگران خبر مى داد تا در برابر تجاوزات آنها بایستند. آن سرخپوست فکر نمى کرد که آن سوى جهان, انسانى غیر از خود آنها بوده باشد. و این احتمال هم به ذهنش نمى آمد که کسى و یا کسانى بتوانند از راه دریا به این سوى جهان بیایند. او و دیگر سرخپوستان در جهان خودشان زندگى مى کردند و به پیرامون خود و کمى دورتر هیچ توجهى نداشتند. مى پنداشتند هر چه که هست همان جزیره آنها و بعدش هم آب و آب و آب است. (آنها ـ سرخپوستان ـ با فرض وجود پیوستگى , آن چه را که بر دریافتشان منطبق نبود, نادیده گرفتند و مصیبت بر آنها نازل شد…)19
این ماجرا, مرا به یاد داستان هندوهاى مولاى رومى انداخت که پیلى را در خانه کرده بودند. این قصه نیز تصویر روشنى از فرزند زمان خویشتن به ما مى دهد20.
شمع در تعبیر مولوى, آگاهى و دانایى است که هندوان فاقد آن بودند. اگر مردمان هند, در روشنایى روز مى دیدند که پیلى به آن جا آورده اند, مى توانستند تصویر روشن و درستى از آن داشته باشند. چون در هنگام آمدن پیل هیچ یک از آنها نبودند و وقتى که در تاریکى شب آمدند, با چیزى ناآشنا رو به رو شدند. هر کدام با خیال انگیزیهاى خود خواست تا تصویرى از چیز نادیده بسازد. آنها به جهت آشنا نبودن با واقعیت, دچار اوهام و خیال شدند و مرز شناخت اوهام از واقعیت بسیار سخت و دشوار است. تمامى همت متفکران و اندیشه وران, بویژه فیلسوفان بر این است که انسانها بتوانند بین واقعیت و اوهام, فرق بگذارند. و لازم است دگرگونیهایى را که در عرصه هاى عینى و واقعى زندگى بشر رخ مى دهد نیز, از غیر واقعیتها بازشناخت.
غرض از نقل این ماجراها آن است که عالم زمان بودن; یعنى کسى که مى داند هم اکنون چه دگرگونیهایى صورت گرفته و چه واکنشى در برابر آن باید داشته باشد.
دقت شود کسانى مى توانند وضعیت موجود را خوب تجزیه و تحلیل کنند که اطلاعات درست و دقیق و جامع داشته باشند. به هر میزان که اطلاعات نادرست باشد, تحلیلها سطحى و بى پایه خواهد بود. براى آن که فریب نخوریم و باد حوادث ما را با خود به این سو و آن سو نکشاند, بهتر آن است که نسبت به حوادثى که اتفاق مى افتد و دگرگونیهایى که رخ مى دهد, کم توجه یا بى توجه نباشیم. عالم به زمان بودن بدین معناست.
دگردیسیها هم دو گونه است: دگردیسیهاى پیوسته و دگردیسیهاى گسسته. بریدن درخت و بردن آن به کارخانه و بریدن آن و تبدیل به الوار و … اینها دگردیسیهاى پیوسته است. کاشتن بذر و آب دادن و تیج زدن و رشد گیاه و… این هم دگردیسى پیوسته است. یعنى دگردیسیهایى که به یکدیگر پیوسته اند و ما مى توانیم متوجه این دگردیسیها و پیوستگى آنها بشویم.
اما رو به رو شدن با سیلوى پر از گندم و یا میز و مبلمان, این قبیل موارد دگرگونیهاى گسسته است. یعنى ما دگرگونیهاى پیوسته اى که آنها داشته اند را متوجه نشده ایم. مثال روشن آن تولد فرزند در یک خانواده است که بزرگ شدن او را اعضاى خانواده شاید احساس نکنند. بیش از دگرگونیهاى پیوسته توجه به دگرگونیهاى گسسته است که مهم مى نماید. باید براى خود روشن کنیم که چقدر به دگرگونیهاى ناپیوسته, توجه داریم؟ به همان میزان عالِم به زمان خویشتن خواهیم بود!
ج. شاخص در دگرگونیها:
ملاک براى تحلیل و تبیین رفتار پیامبر همچنان که گفته شد, دگرگونیها و تحولاتى است که پیامبر در صدد پدیدآورى آنها بوده است. گرچه در همین موارد هم باید توجه داشت که فقط عمل پیامبر در همان مورد خاص, نباید ملاک تحلیل قرار بگیرد. بلکه آن چه پیامبر براى پدیدآورى آن تلاش مى کرد, تلاش پیامبر و عمل آن حضرت در آن مورد خاص, نقطه آغاز و شروع بوده است. و این عمل نسبت به وضعیت جامعه همچون زاویه اى, هر چه پیش تر برود شکاف نسبت به وضع موجود گسترده تر و فاصله بیش تر مى شود و این نکته مهم و اساسى است که کم تر بدان توجه مى شود و مبلغان دین و حوزویان لازم است بدان اهتمام تام داشته باشند. به چند نمونه دقت شود:
در عرب جاهلى رسم بر این بود که اگر به قبیله اى شبیخون زده مى شد و چیزى به سرقت مى رفت , یا کسى مورد ضرب و جرح قرار مى گرفت, قبیله مقابل حق طبیعى خود مى دانست قبیله مهاجم را با خاک یکسان کند و نسل آنها را از زمین بکند21. ویژگى عرب جاهلى قتل و خونریزى بود. اشعار فراوانى که در کتابها موجود است, یا حماسى ا ست و افراد را تحریص مى کند که به پا خیزند و به جنگ بپردازند و یا اروتیک است و همگان را به عشرت و شهوت فرا مى خواند. و اشارات آیاتى از قرآن که به تبیین فرهنگ عرب جاهلى مى پردازد و از تعداد کشته هاى خود و یا کشته شدن به دست خود, با مباهات یاد مى کنند, گویا ى فرهنگ خشن و زمختى است که بر عرب جاهلى سلطه دارد. به نظر مى رسد توصیف ملائک از انسان ها در سوره بقره, 22 ـ کسانى که فساد مى کنند و خون ریز هستند ـ بیش تر بیان ویژگیهاى عرب جاهلى است. ارزشهاى حاکم بر زندگى انسان این دوره, چیز دیگرى است. رنگها بیش تر تیره و خشن! اسمها بیش تر زمخت و وحشت آور! لازمه این زندگى چنین ارزشهایى است!
پیامبر با این فرهنگ خون ریز و فساد افکن برخورد بازدارندگى مى کند و قانونى به اجرا مى گذارد که یک نفر در برابر یک نفر, یک جرح در برابر یک جرح.23 عمل پیامبر در این جا نقش بازدارندگى این قوم را بر عهده دارد. نسبت به وصفى که در گذشته واجد آن بودند, در آیه شریفه خداوند مى فرماید:
(و فى القصاص حیاة یا اولى الالباب لعلکم تتقون).24
در برابر تجاوزها, حق مقابله به مثل ندارید, حق قصاص دارید. زیرا در قصاص زندگى است. در آن چه که بین عرب جاهلى مرسوم بود, زندگى نبود, بلکه ناامنى و مرگ را در پى داشت, ولى در قصاص زندگى است. در دنباله آیه دارد شاید شما پروا کنید; یعنى دگر باره اقدام به این تجاوزها و جنایتها نکنید.
این یک اصل اساسى و آموزنده مهم در فلسفه نبوت است که براى حیات بخشیدن به زندگى بشرى آمده است. او خورشید تابناکى است که بر تن نحیف و یخ زده عرب جاهلى مى تابد تا خون زندگى در رگهاى آنها به حرکت درآید.
زنان, که هیچ جایگاه و حقى در این دوره نداشتند و به راحتى حق و حقوق ایشان نادیده انگاشته مى شد و یا همچون کالا مورد داد و ستد قرار مى گرفتند. و همچون دارایى پدر, بین فرزندان توزیع مى شدند. پیامبر(ص) در برابر این ستم بزرگ و نادیده انگارى حق زنان ایستاد و بدین صورت در آن جامعه سیاه به احقاق حق آنان پرداخت:
1. از کشتن آنها بازشان داشت.25
2. خود به زنان احترام گذاشت.26
3. آنان را برگزیده خود دانست.27
4. از همه مهم تر براى آنها حقوق خاصى از جمله سهم الارث قرار داد.28
گفته نشود که مواردى در زندگى پیامبر وجود دارد که نسبت به زنان, برخوردهایى صورت گرفته که بیانگر نوعى پایمال کردن حقوق مى تواند باشد.
اگر چنانچه موارد این چنین در زندگى پیامبر وجود داشته باشد, بیانگر نوع نگاه و باور پیامبر نبوده است. عمل پیامبر در این گونه موارد, تابعى از همان فرهنگ است. مهم این است که بدانیم پیامبر جایگاه و نقش خاصى براى خود داشته که آن پیامبر تحول آفرین در جامعه است. دگرگونیهاى پدیدآمده به دست ایشان, ملاک تحلیل باید باشد, نه اعمال تابع فرهنگ و سنت پیشینیان. در جامعه اى که زنان هیچ حقى نداشتند, همین که حقوقى را پیامبر براى آنان ایجاد فرمود, خود بیانگر اعتقاد پیامبر به بایستگى ایجاد حق براى زنان است. و ما این دگرگونیها را باید ملاک تحلیل و تبیین خود قرار دهیم. اگر جامعه رو به پیشرفت گذاشت و زنان, علاوه بر حقوقى که در آن دوره پیامبر به آنان داد, خود حقوق دیگرى به دست آورند, نمى توان آنان را از آن چه به دست آورده اند, بازشان داشت. واکنش پیامبر در این موارد, بیانگر آن است که هدف او بیش از آن چیزى بوده که بیان کرده است, ولى جامعه و فضاى موجود مقتضى دگرگونیهاى بیش از این نبوده است.
درباره برده دارى, با آیات و روایاتى رو به رو هستیم که در نگاه نخست, بیانگر پذیرش وجود برده دار ى در نظام اسلامى است. شاید این نگرش در پژوهشگر ایجاد شود که پیامبر مدافع و خواستار وجود برده دارى است; زیرا براى آن قانون وضع کرده است. جامعه را به دو دسته آزاد و برده تقسیم کرده و براى هر کدام احکام خاصى بیان فرموده است. نفس این دسته بندیها و فرق گذاریهاى جدى در لحاظ کردن حقوق براى برده و غیر برده, بیان گر آن است که اسلام طرفدار برده دارى است. دلیل بر آن هم چنانکه بیان گردید, فراوانى آیات و روایات و احکام فقهى در این باره است.
آیا وجود این گونه احکام در گفتار و رفتار پیامبر(ص) مى تواند بیانگر باور پیامبر به ضرورت وجودى آن هم باشد؟ آیا آن چه در مجموعه هاى دینى به این مسأله پرداخته شده به عنوان یک پدیده و واقعیت اجتماعى است؟ یا به عنوان یک حقیقت و ضرورت اجتماعى که باید باشد؟ و فرق بین واقعیتهاى اجتماعى ـ هست ها ـ غیر از ضرورتها ـ بایستگیها ـ ى آن است. پیامبر کوشید تا واقعیتهاى موجود را به سود حقیقت رفته رفته دگرگون سازد.
دگرگونى که پیامبر در نظام برده دارى پدید آورد, باید معیار تحلیل قرار بگیرد. همین که ایشان براى بردگان حقى قائل شد و قانونى خاص گذاشت که به عنوان بخشى از جامعه پذیرفته شوند, خود بالاترین ارزش و ایجاد یک فضاى جدید اجتماعى است. ما باید برخوردى را که پیامبر با برده دارى داشت, از باب نقطه آغاز حرکت, و پدیدآورى زمینه براى دگرگونیهاى بنیادین در نظام برده دارى مورد توجه قرار بدهیم و همچون زاویه در حال گسترش, آن را به پیش ببریم, نه آن که حتى تلاش کنیم به دوره پیش از اسلام برگردیم و برده دارى را دوباره احیا کنیم.
مسائل قضایى و حقوقى هم این گونه است. عرب جاهلى چنان بود که کسى که پاى حیوانى از قبیله اش را مجروح مى کرد, تا تمامى آن قبیله را به آتش نمى سوزاند, دست بردار نبود. پیامبر, براى به وجود آوردن امنیت در جامعه , به آنان گفت به همان میزان که مورد تجاوز قرار گرفته اید, بسنده کنید.
ما باید این گونه از رفتار پیامبر را به میزان دگرگونى که پدید آورده, ملاک و معیار تحلیل خود قرار دهیم.
در جهان امروز, گرچه انسان در قله هاى بس بلند دانش و اندیشه قرار دارد و بیکرانه هستى را به نظاره نشسته و آن چه حتى نادیدنى است, مى بیند; اما بى تردید با بحران بسیار جدى معنوى رو به روست که برون رفت از آنها ناممکن مى نماید. معنویت و اخلاق از جمله بحرانهاى جدى و کشنده انسان معاصر است. دست کارى شدن مفاهیم جدید و تخلیه آنها از معانى حقیقى, شور بختى بشر امروز را صد چندان کرده است. همه بارقه هاى امیدى که در مفاهیم جدیدى همچون حقوق بشر, دموکراسى, آزادى و … نمود یافته بود , آنها را به وادى ناامیدى و بى فرجامى کشاند. به گونه اى که به عنوان یک پروسه تاریخى به دنبال مفاهیمى ارزشى و قدسى مى گردد که از آسمان تعالیها, تجلى یافته باشد.
پس از بیانیه رسمى نیچه که: خدا در غرب مرده و پیوند زمینیان ـ موجودات مادى ـ با آسمان ـ جهان معنویت ـ گسسته است, بسیارى در پى ایجاد راهى براى ترمیم این گسست و دستیابى به معنویّت بودند که در جزیره متروکِ ایمانِ بى خدا, کشتى آنها پهلو گرفت, بلکه به گل نشست.
با این گفتمان فراهم آمده, بى تردید مى توان گفت یکى از بایسته هاى فرهنگى بشر امروز, گشودن رخنه اى به جهان معنى و بازخوانى متون راهگشاى دینى است. بازخوانى, با بازتولید اشتباه نشود. لازم است متون دینى به صورت روش مند و به دور از گرفتار آمدن در دام تحلیلهاى ظاهر گرایانه و تهى از معرفت اصیل واکاوى شود.
منابع دینى آکنده از بحثها و گزاره هاست اما:
1. با واشکافى آنها, نکته هاى جدید و در خور توجه فراوانى خواهیم یافت. مهم این است که.
2. همت و عزم راسخ باشد.
3. و روشهاى جدید در پژوهشهاى دینى به کار گرفته شود.
آیا به راستى قرآن را یک بار (نه به عنوان ثواب) به عنوان کتابى که سخنى دارد, و کتاب زندگى است, و مخاطب آن "ما " هستیم, مورد مطالعه قرار گرفته است؟به راستى از خود پرسیده ایم که قرآن چه کتابى است؟ شمارى از آن به عنوان منبع تاریخى یاد مى کنند, شمارى آن را کتاب طبیعت مى نامند. شمارى آن را کتاب مبدء و معاد بر مى شمارند و شمارى آن را مونس جان و مایه آرامش روان مى دانند.
ولى آیا شده که لحظه اى در قرآن بیندیشیم؟ چه بسا قرآن کتاب اخلاق باشد. قرآن براى تربیت ما از طرف خداوند فرود آمده باشد.قرآن همان تجلى الهى است که صورت این جهانى یافته است: (قد تجلى الله لخلقه فى کلامه).29 همه آن چه که در این کتاب الهى آمده, براى این است که رفتار انسانها دگرگون شود. رسول گرامى اسلام(ص) مى فرماید: (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق).30 راز بعثت خود را تبلیغ و ترویج و تحقق مکارم اخلاق بیان مى کند و قرآن, در این مسیر, تنها ره توشه است.پس قرآن یک منبع بزرگ براى مطالعه و پاسخ به نیاز جدى امروز و راهى براى برون رفت از بحرانهاست:
(از قرآن بخواهید تا سخن بگوید و هرگز سخن نگوید. اما من شما را از آن خبر مى دهم. در قرآن علم آینده و حدیث گذشته است. درد شما را درمان و راه سازمان دادن کارتان در آن است).31
ممکن است شمارى مدعى شوند که قرآن کتاب آرمانى است, و فاصله آرمان تا واقعیت, راه بس درازى است. انسانِ امروز, فارغ از آرمان, در پى واقعیتهاى حس شدنى است. این که قرآن کتاب آرمانى است, نباید تردید کرد; ولى انسان امروز هم گسسته از آرمان نیست. آرمانهاى انسان امروز ویژگیهاى خود را دارد. به دیگر سخن, تفسیر از آرمان و آرمانگرایى دگرگون شده است. سازمانهاى جهانى که هم اینک یکى پس از دیگرى شکل مى گیرند, در حقیقت پاسخى به آرمانهاى بلند انسانى است; ولى پاسخ گو نیست. انسان امروز, سازمان ملل را تشکیل داد تا امنیت او را تأمین کند; ولى این سازمان نتوانست کارآمد افتد; چرا شوراى امنیت نمى تواند امنیت مردمان را فراهم آورد؟ چرا سازمان هاى اقتصادى جهان نمى توانند فقر را ریشه کن کنند؟ چرا سازمان هاى بین المللى که هر یک براى به حقیقت پیوستن بخشى از نیازهاى بشر امروز شکل گرفته اند, ناکارآمدند؟ این نکته, پاسخى در خور مى خواهد.
بى گمان, انسان امروز هم, آرمانهایى دارد و براى دستیابى بدانها از هیچ کوششى دریغ نمى ورزد. جالب آن که قرآن با همه آرمانهاى بلندى که براى انسان داشته و دارد, نمونه هاى آشکارى را نیز فرا روى ما مى نهد. پیامبر, خود جلوه آشکار قرآن کریم است. اگر قرآن را کتاب اخلاق بدانیم, تجلى کامل آن, نبى گرامى و نیز پیشوایان پاک(ع) هستند. هر یک انسانهایى اند که آن آرمان بلند و ارزش مند را تحقق بخشیده وآن راه بایسته را به شایستگى پیموده اند. کردار و رفتار ایشان مى تواند ساختار و نظام اخلاقى, به انسان معاصر عرضه کند.
با توجه به اهمیت اخلاق در زندگى انسا ن و نقش آن در سعادت و شقاوت او, وظیفه ما به عنوان یک مسلمان و پیرو دین اسلام, جز این نیست که به دستورهاى اخلاقى و رهنمودهاى قرآنى جامه عمل بپوشانیم. و پیامبر ر ا به عنوان الگو, سرلوحه رفتار و کردار خویش قرار دهیم.
علما و روحانیان, به جهاتى چند باید در این مهم پیشگام شوند:
1. از آن جهت که سکان دار در دانشهاى دینى در جامعه اند.
2. از آن جهت که رساننده پیام آیین اسلام به جامعه اند.
3. در راستاى رساندن پیام و گسترش دین اسلام به مردمان, دست یازیدن به زندگى نبوى از اهمیت بیش ترى برخوردار است.
4. رویکرد مردم به عالمان دین و حوزویان, رویکردى ارزشمندانه است. مردم بیش تر دوست مى دارند تا در نگاه شان به عالمان دین, یاد و نام و خاطره پیامبر بزرگ اسلام زنده شود.
5. از آن جهت که مردم از گروه حوزویان انتظار امرى غیر عادى و روحانى دارند, نفس این نگاه و این انتظار خواهان آن است که عالمان دین بیش تر بکوشند تا به زندگى پیامبر نزدیک شوند.
با توجه به ویژگیهاى پیامبر, پرسشهاى اساسى که مطرح و بایسته است که بدان پاسخ جدى و علمى داده شود این است:
1. چه رفتارهایى پیامبر داشته است؟
2. رفتارهایى که پیامبر داشته در چه شرایطى بوده است؟
1ـ2. آیا رفتارهاى پیامبر خاص پیامبر بوده است ـ مختصات النبى ـ مانند داشتن زنان متعدد یا وجوب نماز شب و شب زنده دارى؟
2 ـ 2. یا رفتار پیامبر بسته به زمان و دوره خاص بوده است؟ مانند گزاردن نماز رو به بیت المقدس یا تحمل سختیهاى شعب ابى طالب؟ قرار دادن حجرالاسود در جایگاه خود.
3 ـ 2. آیا رفتار پیامبر فرازمانى بوده است؟
3. رفتار پیامبر در پیش از بعثت آیا مى تواند معیار و تراز عمل مسلمانان باشد؟ مانند رفتار او در دوره کودکى یا نوجوانى, مانند حلف الفضول یا حجرالاسود؟
4. پاره اى از رفتار پیامبر بسته به دوره پیرى ایشان است; آیا این رفتارها خاص پیران است یا همگانى و فراگیر است؟
5. بسیارى از رفتارهاى پیامبر تابع فرهنگ جامعه خود ایشان است آیا آن رفتارها مى تواند به جامعه هاى دیگر سریان یابد؟ آیا راهى براى فهم و تفکیک رفتارهاى ناشى از فرهنگ و رفتار ناشى از سروش الهى ـ وحى ـ وجود دارد؟
6. نکته آخر آن که چه مدل و الگویى مى توان از زندگى پیامبر اکرم به جامعه معرفى کرد که هم فهم پذیر باشد و هم در خور عمل؟
آیا جز این است که در این راستا به معیار و شاخص انسان کامل و الگوى بشریت یعنى نبى اکرم اقتدا بجوییم. لزوم بهره گیرى از الگو و سرمشق در زندگى بشرى بر کسى پوشیده نیست. و همین نیاز به الگو و سرمشق بوده است که خداوند متعال در قرآن کریم, پیامبر اکرم را به عنوان بهترین الگو و سرمشق براى مسلمانان معرفى کرده ا ست:
(لقد کان لکم فى رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا)32
بى گمان فرستاده خداوند براى شما نمونه اى نیکوست. براى آن کس (از شما) که به خداوند و روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد مى کند.
این آیه, ضمن بیان و توجه دادن مسلمانان به اهمیت بهره گیرى از الگو, مصداق بارز و کامل آن را نیز مى نمایاند. البته تصریح دارد که پیامبر الگو براى کسانى است که امید به خدا مى برند و نگران روز واپسین اند. در همین راستاست که خداوند از مسلمانان مى خواهد که در رفتار و کردار خود به پیامبر اکرم(ص) اقتدا کنند. و در آیه اى دیگر به روشنى, دستور پیروى از پیامبر(ص) را در همه امور, به مسلمانان مى دهد:
(ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا).33
آن چه پیامبر به شما مى دهد, بگیرید و از آن چه شما را باز مى دارد دست بکشید.
براى دستیابى به الگوى عصرى از زندگى پیامبر, بایسته است نخست به بررسى شخصیت آن حضرت بپردازیم و رفتار موفقیت آمیز ایشان را در کانون بررسى و مطالعه قرار دهیم و آن گاه با بازسازى رفتارهاى پیامبر, خود و دیگران بدان سو حرکت کنیم.
راز موفقیت پیامبر
اگر زندگى پر فراز و نشیب پیامبر را با هوشمندى بررسى کنیم و نسبت به عربهاى دوره جاهلیت, داده ها را گرد آوریم و با جزیرة العرب عصرِ پیامبر آشنا شویم و دگرگونیهاى سهمگینى که پس از آن در همان سرزمین و در سرزمینهاى همجوار, همچون: عراق, ایران, دمشق, مصر و… اتفاق افتاد, پیروزمندى انسانى را گواهى خواهیم کرد که هیچ چیز جز خداوندگار خود را نداشت. پیروزى پیامبر اسلام, آن هم در زمانى بسیار کوتاه, از رویدادهایى است که بایسته پژوهش جدّى است. در این بازه زمانى فراهم آمده, به نمونه هایى از علت و یا عامل موفقیت پیامبر مى پردازیم و پس از آن, به چگونه الگوگیرى از رفتار ایشان جهت دستیابى به همان توفیقها و یا بخشهایى از آن, با یکدیگر, سخن خواهیم گفت.
1. باور به آن چه تبلیغ مى کرد: این یک نکته اساسى است که پیامبر, نسبت به آن چه براى مردم باز مى گفت, ذرّه اى تردید روا نمى داشت.
2. پذیرش همگانى: گام نخست در موفقیت مبلغ آن است, کسانى که با او بناست طرف گفت و گو قرار گیرند, او را بپذیرند. اگر این پذیرش و اقبال صورت نگیرد, تلاش و کوشش فرد مبلغ, همچون آب در هاونگ کوبیدن است پیامبر برخوردار از این ویژگى بود.
3. سخن بدون ابهام و ایهام سخن34 از ویژگیهاى پیامبر در راستاى پیام آورى و توفیق در تبلیغ آن بود که برهنه از هر ابهام و ایهام سخن مى گفت. آن گاه که با مردمان سخن مى گفت سخنانش آن گونه نبود که نفهمند. یا براى فهم سخنانش از این و آن یارى بجویند. سخنانش آن گونه نبود که بر چند معنى حمل شود و یا چندین احتمال در آن وجود داشته باشد. افراد نسبت به آن چه مى فرمود, دچار دو یا چند دستگى نمى شدند.
4. زیبا و دلنشین سخن گفتن:از ویژگى ادبیات پیامبر, ساده و همه فهمى آن بود. پیامبر زیبا و دلنشین سخن مى گفت. این اصل در پیروزى تبلیغ او, نقش اساسى داشت.
5. پرهیز از پرگویى: پرگویى آفت زبان و در نتیجه درهم شکننده شخصیت فرد است.
پرهیز از پرگویى ساز ویژگیهاى پیامبر بود و توانست در موفقیت او تأثیر اساسى بگذارد. برخلاف 23 سال دوران سخت و توان فرسا و بودن در عرصه هاى گوناگون, غیر از قرآن کریم, سخنان زیادى از آن حضرت به ما نرسیده است. در بین روایات منسوب به پیشوایان(ع) برخلاف طولانى بودن دوران نبوت, سخنان آن حضرت, بسیار اندک است.
6. ایمان و باور نزدیکان, به ایشان: نکته دیگرى که پیامبر را در امر تبلیغ موفق مى داشت آن بود که پیامبر چهره سالم و امین درنزد پیرامونیان و نزدیکان داشت. اگر پیامبر فردى گزافه گو, یا چاپلوس, یا پرحرف, یا رؤیایى, یا خشن, یا خودخواه, یا فرصت طلب و مالدوست و… مى بود به یقین نمى توانست در بین مردم براى خود جا باز کند, بدان اندازه که مردمان شیفته او شوند. موفقیت پیامبر آن بود که همسرش خدیجه و دیگر پیرامونیان او را باور کردند و به او ایمان آوردند. آن حضرت با اهل خانه بسیار مهربان بود. پیامبر بر اساس سفارش قرآن: (و عاشروهن بالمعروف) با همسرانش به نیکى رفتار مى کرد. و گاه بعضى از زنان پیامبر بدرفتارى مى کردند و اصحاب از رفتار آنان دلفسرده مى شدند, و از پیامبر مى خواستند که رهایشان کند, پیامبر مى فرمود: بدرفتارى زنان را باید در کنار برازندگیهاى آنان دید و نباید انسان همسرش را به کوچک ترین دلفسردگى رها کند.35
7. مهاجرت: پیامبر از مهاجرت به عنوان یک روش جدید و موقعیت و فرصت تازه بهره جست.
8. پرهیز از تفرقه:یکى از ویژگیهاى امر تبلیغ پیامبر آن است که در بین یاران و پیروان خود برخلاف سیاستمداران و حاکمان و یا حتى فیلسوفان ـ جدایى نمى انداخت. کم تر مى توان سخنى از پیامبر به زیان یارانش پیدا کرد. اگر نبود آیاتى که سختگیریهاى زنان پیامبر را بیان مى دارند, در این باره از خود آن حضرت ما حرف و سخنى نداریم:
(یا ایها النبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا)36;
اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى خواهید, بیایید [با هدیه اى] شما را بهره مند سازم و شما را به طرز نیکویى رهاسازم.
9. پرهیز از اعتراض: در زحماتى که دیگران بر او وارد مى داشتند هرگز اعتراضى نکرد و سخن به درشتى نگفت. چنانکه در آیه شریفه به روشنى بیان شد:
(لاتقدّموا بین یدى الله و رسوله و لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى)37.
اى کسانى که گرویده اید, از فراپیش خدا و پیامبرش گام برمدارید. پرواى خدا کنید خداوند شنواست, داناست.
حتى در برابر آزار همسرانش, شکیبا بود; چون سعه صدر داشت.
10. پرهیز از امتیازخواهى: براى خود هیچ امتیازى نخواست. پیامبر در امر تبلیغ از آن رو موفق بود که هرگز خود را از مردم جدا نینگاشت و مرزى بین خود و مردم نکشید.از این که او پیامبر است و وحى بر او مى شود کلاهى و نمدى براى خود نبافت. حتى ارزش آن را هم ارزانى مردمان داشت و فرمود:
(انما انا بشر مثلکم)38
جز این نیست که من هم بشرى چون شمایم.
چه بسا برخى, مسلمانان نوجامه و فاخرپوش را که پیرامون آن حضرت بودند, پیامبر مى پنداشتند. و بعضى مى پرسیدند که کدام یک شما پیامبر خدا هستید؟ و پیامبر هرگز نخواست این ویژگى را از دست بدهد. برخلاف آن که زمینه براى تاج و تخت او فراهم بود, چه در دوره بعثت و نبوت و چه در دوره حکومت و رهبرى مردم مدینه, اقدام به چنین کارى نکرد.39 پیامبر هرگاه با کسانى همسفر مى شد, بدون این که خود را برتر از دیگران بدانند در انجام کارها با آنان همکارى مى کرد.40
11. پرهیز از تعصبهاى قومى و قبیله اى: پیغمبر اکرم افتخار به گذشتگان را یک امر ناپسند مى خواند و مردمى را که بدین گونه از کارها خود را مشغول مى کردند, به جُعَل همانند مى فرمود:
(آنان که به قومیت خود مى نازند و تفاخر مى کنند, این کار را رها کنند و بدانند که آن مایه هاى افتخار, جز هیمه جهنم نیستند و اگر آنان دست از این کار نکشند, نزد خدا از جُعلهایى که کثافت را با بینى خود جابه جا مى کنند پست تر خواهند بود).41
در جنگ احد, جوان ایرانى مسلمان, پس از آن که ضربتى به یکى از دشمنان زد, از روى غرور گفت:
(خذها و انا الغلام الفارسى).
این ضربت رااز من تحویل بگیر که منم یک جوان ایرانى.
پیغمبر اکرم احساس کرد که این سخن تعصبات دیگران را برخواهد انگیخت, به آن جوان فرمود:
چرا نگفتى منم یک جوان انصارى.42و نیز آن حضرت فرمود:
(ان الناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط, لا فضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى).43
همه مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز, همانند دانه هاى شانه ـ برابر ـ ند. عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برترى ندارد مگر به پروا.
12. فروتنى : پیامبر خصلت فروتنى را در اوج داشت. با همه فروتنانه رفتار مى کرد. پیامبر نسبت به کودکان رفتارى از روى مهربانى داشت.گاهى سجده خود را به خاطر بالارفتن فرزندش امام حسین بر دوشش, آنقدر طولانى مى کرد تا وى پایین مى آمد44 و زمانى هم به خاطر شنیدن گریه کودکى در نماز, از مستحبات چشم مى پوشید و نمازش را با شتاب پایان مى داد.45
13. صداقت پیامبر با مردم: پیامبر گرامى اسلام براى پیشبرد هدف خود از جاده راستى خارج نمى شد و همیشه با مردمان با راستى سخن مى گفت. هنگام درگذشت ابراهیم, مردمان گمان بردند که خورشید گرفتگى براى مرگ ابراهیم است. ولى پیامبر مردم را پیرامون خود گردآورد و این پندار را نکوهش کرد. گرچه مى توانست از این رخداد براى بالابردن جایگاه خود در پیش مردم بهره بگیرد; ولى او چنین نکرد.
14. دلسوز مردم بود: از ویژگیهاى پیامبر در امر تبلیغ آن بود که براى هدایت و رستگارى آنان از جان مى گذشت و دل مى سوزاند. قرآن مجید, پیامبر گرامى اسلام را با این خصلت پسندیده معرفى کرده و مى فرماید:
(لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم)46
همانا فرستاده اى از خود شما به سوى تان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت و راهنمایى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.
دلسوز ى حضرت خاتم الانبیاء به حدى بود که گاهى از شدت غصه و ناراحتى در آستانه مرگ قرار مى گرفت.
رسول مکرم اسلام, نه تنها از انحراف و کجرویهاى شمارى از مسلمانان آزرده خاطر مى شد, بلکه از گمراهى و نادانى نامسلمانان نیز در رنج و عذاب بود. تا این که خداوند متعال از دلسوزى رسول خویش چنین یاد مى کند:
(فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا).47
گویى مى خواهى به خاطر رفتار [نارواى] آنان, اگر به این گفتار ایمان نیاوردند , خود را هلاک کنى.
15. آسان گیرى: یکى از ویژگیهاى پیامبر اکرم(ص) در تبلیغ آسان گیرى آن حضرت بود مى فرمود:
(خداوند مرا بر رهبانیت نفرستاده است, بلکه مرا با شریعت توحیدى " گذشت"و "آسان" برانگیخته است).48
به اهل ایمان مى فرماید: نماز بگزارید. اگر ناتوان از ایستادن اید مى توانید بنشینید و یا دراز بکشید و نماز بگزارید. از آنان مى خواهد اگر به سلامت اند روزه بدارند و اگر روزه براى آنان مشکل است, روزه نگیرند. باید با آب وضو گرفت و اگر آب براى بدن زیان آور است, مى توان تیمم کرد. روزه در سفر شاید از آن جهت که اهل ایمان با سختى رو به رو مى شوند از آنها برداشته شده است:
(یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر).49
16. تکیه بر بشارت و امید: آن حضرت, بیش تر بر بشارت و امید تکیه داشت, تا بر ترس و تهدید. علاوه بر این که خود از این روش استفاده مى کرد, به یاران خود که براى تبلیغ گسیل مى داشت, پاى بندى به این روش را سفارش مى فرمود, از جمله وقتى معاذ بن جبل را براى دعوت و تبلیغ مردم یمن فرستاد, به او سفارش فرمود:
(یا معاذ بشّر و لا تنفّر, یسّر و لا تعسّر).50
براى تبلیغ اسلام که مى روى, اساس کار تو تبشیر و مژده و ترغیب مردمان باشد. کارى کن تا مردم مزایاى اسلام را درک کنند و از روى میل و رغبت به اسلام گرایش بیابند.
کسانى که به تبلیغ دین مى پردازند, بیش تر دو دسته اند:
ییک دسته کسانى اند که با ترس و تهدید و ارعاب مردمان را به سمت و سوى خداوند مى کشانند. اینان در تبلیغ دین, از لایه و رویه خشم و غضب الهى الهام مى گیرند و بیش تر عذاب و شیطان و آتش و… را براى مردم باز مى گویند.
و یک دسته هم کسانى اند که با شادى و نشاط و امید و تشویق و ترغیب مردمان را به سوى رضوان الهى و رحمت آفریدگار فرا مى خوانند.
اینان; بیش تر به لایه هاى رحمت و رأفت و لطف و عفو و مغفرت الهى توجه دارند. و بیش تر از بهشت و روضه رضوان و همجوارى اولیاء و بخشش خداوندى سخن مى گویند. به نظر مى رسد ایمان دسته دوم از استوارى بیش تر و از ارزش والاترى برخوردار است تا دسته نخست. گرچه در هر دو انگیخته توجه به خدا و دین است; اما در دسته دوم انگیزه خود از زیبایى خاص برخوردار است. در قرآن کریم مى فرماید:
(فذکّر انما انت مذکّر, لست علیهم بمصیطر).51
(لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغى).52
ایمان اجبار بردار نیست. آن چه پیغمبران مى خواهند ایمان است, نه اسلام ظاهرى. ایمان اجبار بردار نیست, چون ایمان یک اعتقاد و یک گرایش و یک علاقه است. اعتقاد را که با زور نمى شود در دل کسى پدید آورد. اگر مى خواهیم ایمان در دل مردم ریشه بدواند, راهش جبر و زور نیست, راه آن حکمت است. (الموعظة الحسنة) است. (جادلهم بالتى هى احسن) است. اگر مى خواهیم حجت الهى را اقامه کنیم, راهش نرمش و ملایمت است, چون سر و کار با دل است, سر و کار با فکر است, سر و کار با روح است, وقتى که مقام, مقام دعوت و تبلیغ اسلام مى شود.53
با توجه به آن چه درباره پیروزمندى و موفقیت پیامبر گرامى اسلام بیان گردید, اینک ضرورت و اهمیت بحث روشن تر مى شود که چرا باید "ما" بیش تر به زندگى پیامبر بپردازیم و دوران 63 ساله آن حضرت را از زوایاى گوناگون, بررسى کنیم. آن چه به عنوان راز و رمز موفقیت پیامبر بیان گردید, باید با روشنى تمام گفت که:
1. همه آنها علت اند. و هر کجا که علت به حقیقت پیوست, معلول نیز, پیش تر به حقیقت پیوسته است. پس اگر ما نیز بدین زیورها خود را بیاراییم همان جلوه و درخشش را خواهیم داشت.
2. این نکته را هم باید توجه داشت, ویژگیهایى که برشمردیم در پیامبر اکرم نهادینه شده بود. به سخنى دیگر این خصلتها و ویژگیها, بخشى از سرشت و گوهر تابناک آن بزرگوار شده بود. بسیارى مى کوشیدند تا پیامبر را به خشم آورند ـ از آن جهت که شیطان در گاه خشم راهش براى چیره شدن باز مى شود ـ ایشان خشم خویش را فرو مى برد.
چگونگى بازسازى زندگى پیامبر
با توجه به دگرگونیهاى اساسى و نوزایى فرهنگى و فکرى که در جهان کنونى در سده هاى پایانى رخ نموده است, پرسش جدى بیش ترِ دینمداران و روشنفکران دینى آن است که چگونه مى توان از زندگى و سنت پیامبر, با توجه به دگرگونیهاى عصر جدید بهره برد. پیامبر خدا کسى بود که در 1441 سال پیش از این, در جزیرة العرب که منطقه اى خشک و بد آب و هوا بود به پیامبرى برگزیده شد. زندگى آن حضرت, چه در مکه و چه در مدینه, حتى در زمان اوج قدرت, زندگى عشیره اى و بسیار تنگ و محدود بوده است. حتى در همان زمان هم چگونگى زندگى در دو سوى این جزیره ـ ایران و روم ـ به طور کامل دو گونه بود که با زندگى عربها فرق جدى و بنیادى داشت, تا چه رسد به زندگى شهرى صنعتى امروز که آداب و آیین خاص خود را دارد. جهان ما با جهان 15 قرن گذشته به طور کامل دو گانه, بلکه بیگانه است. چگونه ممکن است کسى که وابسته به جهان گذشته است, زندگى اش بتواند الگو براى جهان نو و جدید معاصر باشد.
همچنان که خواننده گرامى توجه دارد, یک مرتبه ما براى الگو قرار دادن پیامبر تمامى زندگى و سنت هاى رایج او را از تمامى متنهاى دینى بیرون کشیده و با تمامى خصوصیات و ویژگیهاى آن بخواهیم در عصر جدید به اجرا یشان بگذاریم. در حقیقت بخواهیم باز تولید کنیم. باز احیاء سنت رایج در 15 قرن گذشته با تمامى ویژگیهاى مکى و مدنى بودنش, آن هم براى جهان معاصر نه ممکن است و نه معقول است و نه شایسته. این اندیشه و تفکرى است که از جانب سلفى گران در گذشته نه چندان دور و به تازگى از جانب بنیادگران مطرح مى شود. آن هم از سوى کسانى مطرح مى شود ـ بازگشت به گذشته ـ که خود از تمامى موهبتهاى دنیاى جدید بهره مى برند. بهتر آن است که بگوییم مى خواهند مردمان را برگردانند و گرنه خود آنها هرگز حاضر نخواهند بود که گامى پس نهند و از این موهبتهاى دنیاى جدید چشم بپوشند.
خردورزانه آن است که زندگى پیامبر را با دقت مورد بررسى و کاووش قرار دهیم و تمامى رفتارهاى پیامبر ـ عمل و تعامل ـ را از لا به لاى صفحه هاى خاک گرفته تاریخ بیرون بکشیم و آنها را به لایه ها و دسته هاى مختلف رده بندى کنیم:
1. رفتارى که پیامبر با خدا داشته است.
2. رفتارى که پیامبر با طبیعت داشته است.
3. رفتارى که پیامبر با خود و براى خود داشته است (رفتار شخصى).
4. رفتارى که پیامبر با همسر داشته است.
5. رفتارى که پیامبر با فرزند داشته است.
6. رفتارى که پیامبر با خویشاوندان خود داشته است.
7.رفتارى که پیامبر با زنان داشته است.
8. رفتارى که پیامبر با مردان داشته است.
9. رفتارى که پیامبر با کودکان داشته است.
10. رفتارى که پیامبر با جوانان داشته است.
11. رفتارى که پیامبر با یاران انصار خود داشته است.
12. رفتارى که پیامبر با یاران مهاجر خود داشته است.
13. رفتارى که پیامبر با دشمنان داشته است.
14. رفتارى که پیامبر با گنهکاران داشته است.
15. رفتارى که پیامبر با فرمانداران و فرماندهان جنگى داشته است.
16. رفتارى که پیامبر با جنگجویان خود داشته است.
17. رفتارى که پیامبر با پیروان ادیان داشته است.
18. رفتارى که پیامبر با سران کشورها و دولتها داشته است.
و…
تمامى رفتارهایى که برشمردیم درزیر چند عنوان گرد آورده خواهد شد:
1. رفتار فردى.
2. رفتار اجتماعى.
3. رفتار سیاسى.
4. رفتار اقتصادى.
5. رفتار اخلاقى.
6. رفتار فرهنگى.
7. رفتار وحیانى.
پس از این دسته بندى و جابه جایى داده ها در لابه لاى عنوانها, بایسته است هر کدام مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. زیرا تمامى رفتارهاى پیامبر داراى پوسته و هسته است. رفتارهاى پیامبر داراى پوسته هایى است که باید با سخت کوشى و تلاش پژوهشگران و متفکران, برداشته شود, تا روح و معناى رفتار رخ برتابد و نمایان گردد. هر رفتارى که از پیامبر سر زده, گرچه شکل و ظاهرى داشته که راویان و محدثان دیده و شنیده و آنها را باز گفته اند; اما روح و جان و معنایى هم در درون این شکل و صورت نهان است. بیش تر باید متوجه روح و جان رفتارها بود تا شکل و صورت. صد البته در پاره اى موارد, حتى شکل و صورت رفتار خود داراى این ارزش و اهمیت است. در تبیین و واشکافى رفتار پیامبر یا خدا روشن است که شکل و صورت ظاهرى آن همان گونه که از پیامبر سر زده است, باید مورد توجه قرار گیرد و عمل شود. وضو گرفتن و نماز خواندن و به عبادت ایستادن در پیشگاه خداوند, رفتارى است که نگهداشت شکل و صورت نیز بایسته است. مهم این است که توان بازشناسى رفتار پیامبر را داشته باشیم و آن چه آن بزرگوار انجام داده, رفتار عبادى بوده باشد.
اما در رابطه با رفتار شخصى و خصوصى آن حضرت, اگر گفته شده است پیامبر چند چیز رادوست مى داشت: زن, خرما, عطر, زبان عربى, پوشش روشن, بویژه رنگ زرد, حلواى ایرانى و… آیا این بدان معناست که همگان این موارد را دوست داشته باشند. در تحلیل این موارد باید بررسى شود که دوست داشتن به چه معناست؟ یا دوست داشتن از مقوله هاى توصیه پذیر است؟ مى توان به کسى که نابیناست گفته شود که رنگ سبز خوشت بیاید و یا باید رنگ سبز را دوست داشته باشى؟ البته مى توان توصیه کرد, ولى این توصیه چقدر مى تواند به انجام درآید؟ همچنان که اصولیها در این باره گفته اند قدر متیقن دراین موارد اباحه است یا بیش تر از آن استحباب است; اما از این موارد مى توان این نکته را فهم کرد که پیامبر هم مثل دیگران چیزهایى را دوست داشته است. پس دوست داشتن چیزى به معناى دلبستگى به آن و بریده شدن از خدا نمى تواند باشد. پس همچنان که پیامبر چیزهایى را دوست داشته است, مردم هم مى توانند چیزهایى را دوست داشته باشند و این منافات با ایمان و اعتقاد آنها نخواهد داشت.
پیامبر موهایش را شانه مى کرد, روغن به سر مى مالید, به آیینه نگاه مى کرد, لباسهایش همیشه پاکیزه و تمیز و مرتب بود, عطر مى زد, از خوردن سیر اجتناب مى کرد, پوشش ساده داشت و … از همه این رفتارها مى توان معناى گوناگونى بیرون کشید:
پیامبر فرد مرتب و تمیز بوده است.
پیامبر مى خواسته که مورد تنفر دیگران قرار نگیرد.
پیامبر دوست داشته است که دیگران او را دوست داشته باشند.
در این زمینه پیامبر هم مثل دیگران بوده و برترى بر دیگران نداشته است. اگر او سیر مى خورد, دهانش همچون دیگران بوى سیر مى داد.
پیامبر همیشه مراقب و مواظب شکل و صورت ظاهرى خود بوده است.
و…
خیلى مهم است که بتوانیم به علت و فلسفه این رفتار راه پیدا کنیم و از لا به لاى متن بیرون بکشیم. فلسفه لباس پوشیدن , پوشاندن تن از دیگران و نیز از طبیعت - سرما و گرما - است. اما شکل لباس و جنس آن گاه مى تواندبى ارتباط با فلسفه وجود پوشش باشد. لباس اگر از جنس ابریشم باشد و یا … براى پوشیدن بدن دیگر نخواهد بود, بلکه آن لباس فخر و خودبزرگ بینى خواهد بود. پیامبر لباسى که مى پوشید براى تفاخر بر دیگران نبود.بدین جهت وقتى هم در جمعها قرار مى گرفت به گونه اى مى نشست که تفاوتى بین او و یارانش نبود.
اما در رابطه با رفتار او با همسر و فرزند و یا یاران و دیگران که در زیر عنوان رفتار اجتماعى قرار مى گیرد, جاى درنگ و اندیشه بسیار دارد. در این موارد است که باید به روح رفتار و کردار پیامبر توجه شود. رفتار پیامبر همچنان که پیش تر گفته آمد, داراى معنى و انگیزه است. پیامبر آن چه انجام مى داده, بدان توجه داشته و این رفتارها آگاهانه از او سر زده است. باید با تلاش و کوشش بسیار انگیزه و معناى رفتار پیامبر از لابه لاى متن و سند بیرون کشیده شود. بازسازى سنت پیامبر و یا بازشناسى زندگى پیامبر به همین معناست. وقتى که ابراهیم درمى گذرد و پیامبر اندوهگین مى شود, یا پس از درگذشت خدیجه و یا شهادت حمزه, غبار اندوه و غم بر رخساره حضرت مى نشیند, این بدان معناست که او نیز, بر خلاف آن که دلى به وسعت دریا دارد, اما دریا هم حد و اندازه دارد. و نیز مى رساند که مى توان در غم از دست دادن نزدیکان اندوهگین بود و این خلاف مردانگى و دین و شرع و اخلاق نیست.
درحوزه سیاست باید توجه داشت که تا کنون هیچ تاریخ نویس و سیاستمدار و تحلیل گر سیاسى و حتى فقیهان از محل کار پیامبر پرده کنار نزده اند و سخن نگفته اند: میز کار پیامبر در کجا و چگونه بود؟ دفتر و دستک خود را کجا مى گذاشت؟ کجا مى نشست؟ این همه جنگهایى که شرکت مى کرد و یا نیرو اعزام مى داشت, پرونده و اسناد محرمانه را چه مى کرد؟ کسانى که مى خواستند خدمت ایشان برسند از فرمانداران و مردمان چگونه شرفیاب مى شدند؟ با چه کس و کسانى براى این دیدار باید هماهنگى مى کردند؟ در این باره هیچ حرف و سخنى نیست, مگر برخى از آیات قرآن که به چند و چون آن پرداخته است. و از آیات برمى آید آن بزرگوار خدم و حشم نداشته است. پیامبر خدا بود و برترین برگزیده الهى; اما با زندگى بسیار ساده, خانه اش کنار محل کارش و محل کارش مسجد خدا بود. مردم یا جلو خانه اش و یا در مسجد به راحتى به دیدارش مشرف مى شدند. از این رفتارها مى توان نکته ها بیرون کشید و سرلوحه کار خود قرار داد. اما نه این که مو به مو به آنها عمل کرد که نه ممکن است و نه با دنیاى جدید سازگار. آن چه مهم است, روح سادگى است که باید بر تمام ارکان حکومت سایه افکند و گره از کار مردمان به آسانى گشوده شود و پبامبر حکومت را نه براى اعمال قدرت خود مى خواست, بلکه حکومت و قدرت را براى تحقق عدالت مى خواست. عدالت براى پیامبر معنى داشت و به رفتارش ارزش مى بخشید, نه نفس حاکم مدینه بودن; زیرا پیش از او مدینه نیز حاکم داشت و بعد از ایشان نیز مدینه حاکم داشت; اما هیچ کدام آنان پیامبر نبودند و پیامبر هم نشدند. فقط مدت کوتاهى بود که على حاکم مدینه شد و در اذهان یاد و نام رسول خدا را براى بار دوم زنده کرد.
برخى بر این باورند که روزگار دگرگون شده و نمى توان همچون گذشته زندگى کرد, مگر قرار است کسى به گذشته برگردد و همچون پیشینیان زندگى کنند؟ مى توان از زندگى پیامبر روح سادگى, بى آلایشى را گرفت. همچون رفت و آمدهایى که هم اینک در سطح دولتها وجود دارد در آن زمان هم بوده است. بلکه دربار پادشاهان بسیار با شکوه تر از دربار پادشاهان و دولتهاى روزگار ما بوده است. کدام یک از سران کشورهاى جهان دربارى به عظمت ساسانیان و یا امپراطور روم دارند؟ و پیامبر بر خلاف وجود الگوهاى این چنین, بدانها پشت مى کند و بر دلهاى مردم حکومت مى کند نه بر گرده ها و شانه ها.
پیامبر, چنانکه على بن ابى طالب فرموده است, سوار بر الاغ برهنه مى شد. برخى پنداشته پیامبرگونه زیستن به معناى این است که دولتمردان الاغ سوار شوند, و از این سوى به آن سوى روند. و حال آن که فلسفه استفاده از الاغ رسیدن به مقصد است. از جایى به جایى باید عمل رفتن انجام بگیرد و این عمل با بهره گیرى از مرکب ممکن است و مرکب در آن دوره عبارت بود از چارپایان که خود فرد آن را مى راند و یا تخت روان که بر دوش و شانه دیگران جا به جا مى شد. پیامبر(ص) بر تخت روان ننشست, چون هرگز نمى خواست بار بر دیگران باشد. و از بین چارپایان ساده ترین آنها را برگزید که الاغ باشد و آن را هم نه با پالان منجق دوزى شده, بلکه بدون پالان و برهنه سوار مى شد. این رفتار پیامبر دقیقاً با ما - من و شما - حرف مى زند. مرکب وسیله جا به جایى باشد, نه وسیله فخرفروشى به دیگران و خودنمایى کردن.
همین نکته ها در رابطه با رفتار اقتصادى و فرهنگى و … وجود دارد که باید به دقت مورد واشکافى و تحلیل قرار گیرد و روح این رفتارها از ژرفاى شکل و صورت آنها بیرون درآید.
نکته آخر آن که در بین رفتارهاى پیامبر آن چه در حوزه اخلاق رخ داده است, بدون درنگ و تأمل مى تواند مو به مو الگو قرار گیرد, زیرا به نظر مى رسد که حوزه اخلاق تنها عرصه اى است که فرهنگ و زبان و زمان و مکان و جنسیت در چند و چون آن نمى تواند اثر گذار باشد.
پى نوشتها:
1. تفسیر نمونه, زیر نظر ناصر مکارم شیرازى, ج 17/ 263, دارالکتب الاسلامیه, تهران.
2. جاودانگى و اخلاق, چاپ شده در یادنامه استاد مطهرى, کتاب اول/ 381, 383, 394, 418, سازمان انتشار و آموزش انقلاب اسلامى, 1360.
3. فرهنگ علوم رفتارى, على اکبر شعارى نژاد, 283, امیرکبیر, تهران, 1375.
4. فرهنگ علوم اجتماعى, آلن بیرو, ترجمه باقر ساروخانى / 264, کیهان, تهران 1367.
5. شخصیت, ر مالى لى, ترجمه
6. بیکران (نقش قهرمان در تاریخ), حسن جمشیدى, دفتر تبلیغات خراسان, 1378.
7. لغت نامه دهخدا.
8. فرهنگ علوم اجتماعى/ 260.
9. فرهنگ علوم رفتارى/ 244.
10. درس نامه مبانى علوم اجتماعى/ 2.
11. تغییر رفتار و رفتار درمانى/ 41
12. همان.
13. تفسیر نمونه, ج17 / 164.
14. سوره احزاب, آیه 121.
15. نهج البلاغه, خطبه 160.
16. سوره کهف, آیه 110; سوره فصلت, آیه 6.
17. نامه ها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمد, دکتر محمد حمیدالله, ترجمه دکتر سیدمحمد حسینى / 107, سروش, چاپ دوم, تهران 1377; فروغ ابدیت, جعفر سبحانى, ج1 / 377, دفتر تبلیغات اسلامى , قم.
18. تحف العقول/ 356.
19. عصر سنت گریزى, عباس مخبر / 14, طرح نو, 1378.
20. آن جا که مولوى مى گوید:
پیل اندر خانه اى تاریک بود
او براى دیدنش مردم بسى
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
آن یکى را کف به خرطوم افتاد
آن یکى را دست بر گوشش رسید
آن یکى را چون کف بر پایش بسود
آن یکى بر پشت او بنهاد دست
همچنین هریک به جزوى که رسید
از نظر که گفتشان شد مختلف
در کف هر کس اگر شمعى بدى
21. تفسیر نمونه / 442 - 448, دارالکتب الاسلامیه.
22. (انى جاعل فى الارض خلیفه), سوره بقره, آیه 30.
23. مانند این آیه شریفه: (و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص), سوره مائده, آیه 45.
24. سوره بقره, آیه 179.
25. (بایّ ذنب قتلت), سوره تکویر آیه 9.
26. احترام به مادرش آمنه, احترام به همسرش خدیجه, احترام به دخترش زهرا(س).
27. چنانکه مى فرماید زن را و عطر را و نماز را برگزیدم.
28. آیات ارث, حق مادرى, حق همسرى و…
29. بحارالانوار, علامه مجلسى, ج89 / 107, مؤسسه الوفاء, بیروت.
30. مسند الرضا, داود بن سلیمان غازى, تحقیق و تصحیح محمد جواد حسنى جلالى / 131, اعلام اسلامى.
31.سوره احزاب, آیه 21.
32. نهج البلاغه, خطبه 153.
33. سوره حشر, آیه 7.
34.ابهام پدیده زبانى است و سبب مى شود که یک واژه و یا یک جمله که توسط نویسنده و یا سخنران به کار گرفته مى شود, در بافت و ساختار خودش به گونه اى است که از آن تعبیرهاى گوناگون مى توان داشت. اما ایهام یعنى آوردن یک لفظ, یا تعبیرى لفظى که از آن چندین معنى برآید, به گونه اى که دلالت لفظ بر معانى و تعبیرات به صورت یک سان و برابر نیست; بلکه معمولاً یک معنى نزدیک تر به لفظ و آن چیزى است که به کار برده شده و دیگر تعبیرات و معانى در ردیف دوم و سوم و … قرار مى گیرند به گونه اى که در نگاه نخست از دیدگاه شنونده و یا خواننده دور مى ماند.
ابهام, نامفهوم و ایهام در زبان و ادبیات فارسى داورى اردکانى / 15,
پایان نامه مرکز اطلاعات و مدارج علمى کشور.
35. سیره پیامبر اکرم با نگاهى به قرآن کریم, محسن قرائتى / 50, انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى; ترجمه عباس عزیزى,ج 3/ 443; سنن النبى / 115 به نقل از: مناقب آل ابى طالب, ج1/ 147; و سنن النبى / 203 به نقل از: عدة الداعى / 79; بحار الانوار, ج 104/ 99.
36. سوره احزاب, آیه 28.
37. سوره حجرات , آیه 1.
38. سوره کهف, آیه 110.
39. و على بن ابى طالب (ع) در خطبه معروف خود پیامبر را به جهت همان سادگى و بى پیرایگى اش مى ستاید. که روى الاغ مى نشست , روى زمین غذا مى خورد و….
40. سیرى در سیره نبوى, شهید مرتضى مطهرى/ 280 ـ 281, چاپ هفتم, صدرا, تهران 1368.
41. سنن ابى داود, سلیمان بن اشعث سجستانى, تصحیح و تحقیق سعید محمد اللحام, دارالفکر, بیروت.
42. همان, 625.
43. مستدرک, محدث نورى, ج12 / 89, آل البیت.
44.اسد الغابه, ج2/ 146.
45. کافى, ج 6/ 48.
46. سوره توبه, آیه 128.
47. سوره کهف, آیه 6.
48. کافى, ج 5/ 494.
49. سوره بقره, آیه 185.
50. صحیح بخارى, ج 5/ 204.
51. سوره غایشه, آیه 22.
52. سوره بقره,آیه 256.
53. سیرى در سیره نبوى, فصل روش تبلیغ.

تبلیغات